خوشه بیست وهشتم قوس 1404 خورشیدی- نزدهم دسامبر2025 ع. نوشته ها واشعار از: لیلی غزل، حضرت وهریز،عتیق الله نایب خیل، ویس سرور، حبیب شجیع قلعه نوی، ضیا باری بهاری، شجاع شفا، مختار دریا، نعمت حسینی. وملال ملکیار.

 




 مسؤولیت نوشته ها را خود نویسندگان دارند

  نوشته ها را به این نشانی بفرستید:Wasse_bahadori@web.de  

 


                                       *

معین وزارت سرحدات طالبان:

«بسیاری از مردم جهان آرزو دارند که افغان باشند ودر افغانستان زندگی کنند.»

حضرت وهریز:


همین امروز شش نفر با همین آرزو در راه فرار از افغانستان به ایران از سرما جان دادند!

طالب اگر دروغ نگوید، عوام‌فریبی نکند، ظلم نکند، قلدری و لنده‌غری نکند، طالب نیست. سم صفا آدم است.

یعنی چقدر باید این وطن را نفرت‌آور ساخته باشید که مردم بخواهند به ایران! فرار کنند!

*

لیلی غزل


آمدی، از نفسِ مرگ هیاهو افتاد

زنده‌گی زنده شد و دستِ تکاپو افتاد

آمدی، غلغله از سینه‌ی بودا برخاست

شورِ توفانِ دگر بر تنِ آمو افتاد

در نفس‌هایِ ترت، بلخ حکمفرما بود

در قدم‌هایِ تو این عشق به زانو افتاد

مولوی رقص‌کنان گفت که شمسِ دگری‌ست

کوچه‌درکوچه‌ی این شهر به یاهو افتاد

آمدی، نبضِ غزل بر لبِ من تند تپید

سقفِ اندوه فرو ریخت و از رو افتاد

حتم دارم که خدا نیز دلش می‌لرزید

جنگ‌وصلحی که به لب‌هایِ من و تو افتاد

تنِ دریاچه از آن وسوسه توفانی شد

عشق بینِ من و تو مثلِ دوتا قو افتاد

دیدی از بوسه‌ی سنت‌شکنِ ما آن روز

لرزه بر قامتِ خشکیده‌ی تابو افتاد

عشق شهکارِ قشنگی‌ست که خلقش کردی

مثل «بیگانه» که از سینه‌ی «کامو» افتاد

* 

شجاع شفا



 به یاد حشمت امید

زنده گی افسانه ی جدایی

 فریاد بی صدایی است !

تنها مرو همسفر!

آه چی تلخ است همسفر !

روزگاری که تنها میشوی !

با سکوت آشنایی همسفر !

اینبار حشمت امید،

آن مرد هفت اورنگ سراپا هنرمندی

به کاروان هفت هزار سالگان پیوست !

حشمت جان امید، شاعر، نویسنده دیکلماتور توانا ، هنرمند تیاتر، تصنیف ساز نامور برای هنرمندان بزرگ، سوکمندانه ازین‌ سرای سپند به آنسوی دیار خاموشان کوچید و صدای دلانگیز و رویایی اش در بلندای کهسار دور دستها پیچید !

بی خضوع و خشوع و منت و بال

من به جایی رسیده ام که نپرس

چنان از قصه ها و غصه ها پر گشته عمر من

که بعد از من کسی زین‌ قصه ها افسانه میسازد !

شنیدم که عزم سفر کرده ای تو

تمنای شهر دگر کرده ای تو‌

چو‌ بیگانه رفتیم هر یک براهی !

نه لبخند بر لب نه نیم نگاهی !

به هجر تو روزم چو شام سیاهی

چو آهنگ شهر دگر کرده ای تو !

اگر تو نباشی چی گویم به گلها !

چی گویم به مهتاب، چی گویم به دریا !

که بی تو نتابد نه خورشید و نی ماه !

چو آهنگ شهر دگر کرده ای تو !

تو در ضیافت خورشید من به قاره یخ !

کی دیده است ازین بیشتر پریشانی !

عزیز دل که خیالت نمی رود از سر !

بهر کجا که تو استی دلت گلستانی !

غزل غریب غربت شده حک بر استخوانم !

چه‌ نویسم از بهاران که من از بهار دورم !

او رفت با دریغ و دردمندی که

به بسیار ماندن می ارزید !

مگر به تلخی نگفته اند !

گل چین روزگار عجب خوش سلیقه است

می‌چیند‌ آن گلی که به عالم نمونه است !

روان پاکیزه اش شاد ،نام‌ عزیزش در دل خانواده و هزاران دوستدار و هواخواهش ساری و جاری باد !

عرض تسلیت بر خانواده داغدار و انبوه دوستان سوگوارش !

و من شریک اندوه بزرگ خانواده عزیزش میشوم

 

*

مختار دریا


پرسش سحری

سحر چو بردر معشوق سر نهم به زمین

 رها  ز بند تعلق شوم به وصل، قرین

 بریده رشته ی صد رنگی هوا و هوس

 نهاده سربه زمین با کمال عجز، حزین

 ز خویش رفته و در بحر پر تلاطم  دهر

 چو خس که گشته به گرداب دهر  چرخ گزین

 به قلب لجه ی عصیان ودست و پای زنان

غریق غفلت اندیشه های گند ترین

چو آنکه خورده فریب غرور من من

 خود فتاده در تله ی خودسری  و نقص یقین

 فقیر ِ دانشِ بُعد نظر ز جلوه ی دهر

که ماهرانه کشاند ورا به دام کمین

 به مال و جاه  و همان خودنمایی و مستی

 گمانم آنکه حیاتش بود بهشت برین

 عنان گسیخته و بی لجام سرکش بین

چوتوسنی که به تیر اجل فتد به زمین

 فناه گشته همه هست و بود ومال ومنال

 به دشت خلقتش افتاده با عذاب عجین

ز لحظه ی که در این خاکدان قدم بگذاشت

انیس او شده فریاد و رنج ودرد مهین*

گذشت عمر و نه برده ست پی به گنه

وجود به چشم خفّت وتحقیرش اینچنین

 تو مبین مبین به دیده تحقیر گرد راهی را

که بوده است زمانی چو تو، نه اینکه چنین

هزار عالم و تحصیلکردهِ وطنم

کنو ن  زجبر زمان گشته اند خانه نشین

نگر که حیله ی ابلیسگونه کرده کار خودش

 نشسته گوشه ی زندانِ خانه زار و غمین

 چو تار فقر بهم د وخته ست لبهاشان

به منجلابِ نیازند غرق خوب ببین

زنی که مادر و هم همسر و رفیق ره است

شده ست قید به زنجیر جاهلانه ز دین

چو پا گذاشته  بر هراصول اسلامی

که آیه آیه ی قرآن بود اساس وزین

 به خلقت است زن و مرد چون مکمل هم

کجاست علم شما ای گروه بی آیین؟

هدف ز خلقت و موت و حیات دریا چیست

 تمام عمر فقط، یک سوال هست و همین

 *اشاره به لحظه ی تولد طفل و گریستتش.

 مختار دریا

 12 دسامبر2025اوکویل اونتاریو کانادا

*

عتیق الله نایب خیل


حجاب هوشمند

دانشمندان امور طنز، در دو کشور افغانستان و جمهوری اسلامی ایران، پس از سال ها تحقیق و آزمایش های پیچیده روی کله های بدون مغز، موفق به اختراع حجاب هوشمند شده اند.


این حجاب به محض دیدن موجوداتی مثل طالب، آخوند یا هرکسی که فکر می کند حجاب باید اجباری باشد، به صورت خودکار فعال می شود. مانند «ایربگ» موتر روی صورت خانم ها می افتد تا از گزند تعصب مصئون بمانند.

از خصوصیات خوب حجاب این هم است که اگر فرد متعصب خیلی نزدیک شود، حجاب به سرعت دو لایه می شود و حتی قابلیت خفه کردن صداهای بی منطق را هم دارد و وقتی آخند و یا طالبی شروع به سخنرانی در باره اخلاق نماید، حجاب هوشمند به صورت خودکار به صدا در می آید و روی صفحه اش می نویسد: «لطفاً سکوت کنید، ما خودمان عقل داریم

در صورت حضور بیش از سه نفر متعصب در یک مکان، حجاب به طور کامل نامرئی می شود و خانم ها را از دید آن ها پنهان می کند.

یکی از مخترعان با خنده گفت: «ما می‌خواستیم چیزی بسازیم که هم خانم‌ها را از دست نگاه‌های سنگین نجات دهد و هم به متعصب‌ها بفهماند که تکنولوژی از آن‌ها جلوتر است. حالا دیگر به جای بحث کردن، کافی است حجاب هوشمند را روشن کنید و بگذارید خودش جواب بدهد

اما این حجاب بری از نقص هم نیست؛ زیرا در مقابل جهالت بسیار بالا و یا در مقابل طالب و یا آخوندی که به اندازۀ دو نفر جاهل و نادان هستند، کارآیی ندارد و ناتوان است که متاسفانه در دو کشور ایران و افغانستان از این نوع جاهل های کم عقل به وفرت داریم.

متعاقب این کشف، قیمت کله های بدون مغز در بازار سهام به سرعت رشد کرد و از فی کله به دو پیسه به شش پیسه فی کله افزایش یافت.

*

حبیب شجیع قلعه نوی

در این کنج قفس

تو را می گویم ای یارم

تو را ای همدم و همراز و دلدارم

چرا یکشب به هنگام سحر گاهان

به خواب من نمی آیی ؟

تویی شاهین مغرور و بلند پر واز

ومن کنج قفس

چون مرغکی دلخسته تنهایم

تویی ای یار مهتاب در خشانی

به شبهایم

تو همچون آفتاب عشق

سراسر گرم و مهر آمیز

در این روز های سرد و تیره پاییز

بده گرمای شیرین محبت را

به دستانم

تو چون آب زلال چشمه سارانی

نوایی دلنشین آبشارانی

چمنزاری‌ز گلهای قشنگ لاله و

نسرین

تویی چون ابر فر وردین

و من همچون کویر خشک و

بی باران

چرا بر این تن بیمار و رنجورم

نمی آیی ؟

تویی کوچیده مرغ عشق

ز بام آرزو هایم

به پر واز آی و بگشای بالهای

مهربانت را

بیا سوی شجیع خود

که من تنها و تنهایم

بیافشان نور مهرت را به شبهایم

به بین بیتو در این کنج قفس

تنها وتنهایم‌

حبیب شجیع قلعه نوی هامبورگ جرمنی 08.12.2025

با پوزش که از مدتی باینطرف نتوانستم شعر بسرایم و پخش کنم

بدرود ومهر .

*

ضیأ باری بهاری

باید قدر واژه‌های عربی را در فرهنگستان زبان پارسی پاس بداریم

 ۲۰ سنبله (شهریور) ۱۳۹۳ از روی پژوهش‌ها و بررسی‌های علمی کارشناسان زبان و ادبیات در نثر پیشین فارسی در می‌یابیم که کاربرد کلمه‌های عربی در زبان فارسی از همان آغاز از خود مخالفان و طرفدارانی داشته است، که در زمان معاصر نیز این روند کماکان ادامه دارد. از دیر وقت بدینسو بعضی از نویسنده‌گان در ایران و در این سالهای پسین به تقلید از آنها عده‌ای هم در افغانستان می‌خواهند زبان فارسی را از وجود کلمه‌های عربی و به اصطلاح "بیگانه" پاک‌سازی نمایند. البته‌ پاک‌سازی و سره‌سازی از وجود واژه‌های غیر در هر زبان از جانب استادان زبان و فرهنگ‌یان یک امر شایسته و سزاوار ستایش می‌‌باشد؛ اما وقتی هرکس غیر مسئولانه و خارج از مسلک خود اینجا و آنجا در صدد ساختن واژه‌های جدید فارسی می‌برآید به عقیده من این کار نگران کننده و قابل اندیشه می‌باشد، که هرگز به سود زبان فارسی نبوده و برعکس زیان آور خواهد بود که در واقع پیآمد‌های ناگواری به زبان فارسی در پی‌خواهد داشت. من کارشناس زبان نیستم، اما با آگاهی اندکی که از خوان پربار فرهنگ و ادب فارسی و از زبان مادری‌ام دارم، با همین دانش کم خود فکر می‌کنم که واژه‌سازی زبان کاری ساده‌یی نیست، که هر قلم بدست غیر مسئولانه در هر گوشه‌ای به زعم خودش به زبان فارسی واژه‌های نو اختراع نماید. ریشه‌یابی واژه‌ها در یک زبان و واژه‌سازی سعی و تلاش دراز مدت و کار علمی و اکادمیک می‌خواهد و در نهایت به تحقیق و پژوهش ژرف علمی نیاز دارد که از توان و صلاحیت هرکس به تنهایی نیست، حتی اگر در رشته زبان و ادبیات گواهینامه داشته باشد. واژه‌سازی و سره‌سازی واژه‌ها در یک زبان وظیفه فرهنگستان زبان، آکادمی علوم و دانشگاه زبان و ادبیات در یک کشور است که از طرف دولت باید مصارف آن پرداخته شود، آنهم در صورتی که رهبران دولت به بهانه‌ای "واژه‌سازی" اهداف غرض آلود در سر نداشته باشند. تاریخ گواهی می‌دهد که دادوستد واژه‌ها در بستر گسترهٔ زبان‌ها و گویش‌های اقوام و ملت‌های محتلف از گذشته‌های دور یک امر طبیعی بوده و صرف نظر از آن که گوینده‌گان یک زبان از ملت‌های بزرگ تشکیل یافته اند و یا از گروه های اتنیکی، قومی و تباری کوچک، بهر حالت آنها همیشه در یک دوران تاریخی معین و به انگیزه‌های گوناگون یکی از دیگری واژه‌هایی را وام گرفته اند و به دیگری واژه هایی را وام داده اند، که به قول نظامی "کز دادوستد جهان شد آباد" اتفاقاً گاهی هم هجوم واژه‌های بیگانه مانند ورود کلمه‌های عربی در زبان فارسی در اثر لشکرکشی‌ها و جنگ‌های طولانی بشکل گروهی آمده اند، که جمعیت‌ها و گروه‌های بزرگ مهاجر رسم و آئین خود را نیز با خود به کشور میزبان انتقال داده اند که در شکل و مضمون در گفتار و نوشتار در شعر و ادب و حتی در الفبأ و دستور زبانِ زبان‌های بیگانه دیگرگونی‌های ژرف و قابل ملاحظه‌یی را پدیدار ساخته اند، که با گذشت زمان جزء جدا ناپذیر زبان‌های بومی در یک سرزمین شدند. ورود کلمه‌های عربی بعد از سیطره اعراب در خراسان وقتی که داخل فرهنگ و زبان فارسی شدند با آنکه در اوایل این زبان را در برابر چالش‌های بزرگ سرنوشت ساز (هست و نیست) فرهنگی قرار داده بودند؛ اما بعدها آهسته آهسته به فرهنگ و ادب فارسی توان بیشتر بخشیدند، به شاعر و نویسنده فارسی زبان وسعت کلام دادند که به جای یک واژه از چندین کلمه استفاده نماید. این امکانات کلان در شعر و ادب فارسی از قرن چهارم هجری که نگارش متون نظم و نثر فارسی دری رونق می‌گیرد، بخوبی مشهود است. البته جریان سیل‌آسای ورود واژه‌های عربی آن طوری که در بالا ذکر شد متأسفانه در زبان و فرهنگ ما تأثیرات معکوسی هم از خود بجای گذاشته بود، که در اثر سیاست‌های نادرست و هدفمند، بسیاری از واژه‌های اصیل زبان فارسی (فارسی دری) به باد فراموشی سپرده شد و یا عمداً از ادبیات فارسی بیرون رانده شدند، که جای بسیاری از آنها را آهسته آهسته کلمه‌های عربی پر نمود. به اساس بررسی‌های که تا حال در این زمینه صورت گرفته است پژوهشگران ورود واژه‌گان عربی در زبان فارسی را بین قرن چهارم تا قرن ششم هجری به بیش از پنجاه درصد تخمین زده اند، حال ممکن از این هم بیشتر باشد. تاریخ گواهی می‌دهد که جاسازی کلمه‌های عربی بجای واژه‌های فارسی در آثار و نوشته‌های تاریخی و ادبی فارسی بعد از حمله مغل بیشتر گردیده بود که از سبب عربی گرایی و غالباً از فخرفروشی برخی از نویسنده‌گان فارسی زبان و امرأ آن دوران منشأ گرفته بود، که شاعران و نویسندگان فارسی زبان و ترکان فارسی‌گو در آثار و نوشته‌های شان غالباً با خوش‌میلی بجای واژه‌های اصیل فارسی از کلمه‌های عربی استفاده می‌نمودند که این عادت امروز نیز متأسفانه بشکل دیگری در میان برخی از نویسنده‌گان و سیاست‌مداران، بویژه تکنوکرات‌های که از غرب وارد افغانستان شده اند معمول شده است، که عده‌ای بخاطر آن که فهم و دانایی زبان‌های خارجی شان را به رخ دیگران کشیده باشند، سعی می‌نمایند که در نوشتار و گفتار خود بجای بعضی واژه‌های فارسی، کلمه‌های انگلیسی و دیگر اصطلاحات اروپایی را بکار برند. که این عادت به زبان فارسی و همچنان به دیگر زبان‌ها و گویش‌های مردم افغانستان خیلی زیان بار است. البته باوجود آنکه بخشی از آثار و نوشته‌های تاریخی بدست ایلغارگران و جنگجویان عرب در اوایل نابود ساخته شد، اما خوشبختانه با آنهم برخلاف میل امرأ و شیوخ عرب که می‌خواستند زبان عربی را تماماً جایگزین زبان فارسی بسازند، در سایۀ دیکتاتوری چند صد ساله آنها در قلمرو ایران و خراسان بزرگ زبان فارسی با پذیرش رسم‌الخط زیبای عربی آهسته آهسته بحیث زبان دوم جهان اسلام موازی با زبان عربی گسترهٔ فرهنگی خود را خارج از مرزهای خراسان تا آسیای صغیر و شبه جزیرۀ هند و بالکان گسترش داد. که به باور من در گسترش زبان فارسی، البته در پهلوی آفریده‌های علمی و ادبی شاعران و نویسنده‌گان خراسان و تأثیر شعر و ادب فارسی در روح و روان سلاطین آن دوران، وجود دو عامل انکار ناپذیر در تاریخ از اهمیت کلانی برخوردار است: ــ یکی الفبای عربی در زبان فارسی و دیگری فهم و دانش سلاطین ترکتبار از زبان و ادب فارسی، که بعضی از آنها به زبان فارسی شعر هم می‌سرودند. بی‌تردید اگر رسم‌‌الخط زبان فارسی بجای حروف عربی، لاتین و یا الفبای قدیم آن می‌بود از امکان به‌دور بود که در این جغرافیای پهناور، بویژه در سرزمین‌های اسلامی خراسان و شبه قارهٔ هند زبان فارسی به این اندازه وسعت پیدا می‌کرد؛ چون رسم‌الخط عربی را مسلمان‌های هند و آسیای صغیر بخاطر همرنگی به حروف قرآن خیلی عزیز و گرامی می‌داشتند به همین لحاظ در این سرزمین‌ها زبان فارسی زود گسترش پیدا کرد. قصه‌های از بزرگان شنیده‌ایم که مسلمان‌ها در شبه قاره هند تا نیم قرن پیش هم از الفبای فارسی گاهی هم بنام خط مسلمانی یاد می‌کردند. چنانچه در روستا‌های جمهوری تاجیکستان بسیاری از مردم آن کشور در زمان شوروی سابق از آن بنام الفبای نیاکان و یا خط مسلمانی یاد می‌کردند. بنابرین به یقین که رسم‌الخط عربی حرکت "قند پارسی" را بسوی بنگاله بیشتر و بیشتر سرعت بخشیده بود که البته نقش امرأ و سلاطین ترکتبار (سلجوقی و تیموری و بابری) در گسترش و رونق "قند پارسی" نیز از اهمیت خاصی برخوردار است. اگر پای سلطان محمود و بابر و اولاده تیمور به هند نمی‌رسید محال بود که زبان فارسی هفتصد سال تمام در آن سرزمین به حیث زبان رسمی و بین‌الخلقی پذیرفته می‌شد. علما و دانشمندان فارسی زبان بعد از حضور گستردۀ اعراب در خراسان بعد از آن که به زبان عربی خوب آشنا شدند، کتاب‌ها و آثار خود را به عربی نیز تألیف نمودند، آنها علم و دانش یونان باستان را در عرصه‌های گوناگون (علوم مروجه آن زمان) غالباً بوسیله زبان عربی آموخته بودند. کتاب‌های ارستو و سقراط را از روی ترجمه‌های عربی آن بیشتر بخوانش گرفتند، اروپایی‌ها در آغاز بوسیله زبان عربی به آثار و نوشته‌های ابن سینا، ترمذی، فخر رازی، البیرونی و دیگران آشنا شدند، شاعران و دانشمدان فارسی زبان بعد از آن که با تمدن اسلامی معرفت حاصل نمودند بواسطه زبان فارسی و عربی اسلام و تمدن اسلامی را که فرهنگ فارسی (بعد از هجوم اعراب) جزء از آن است به دیگر مناطق همجوار گسترش دادند، حتی بعضی‌های شان به ترکی نیز هم آثاری از خود بجای گذاشته اند، عده از آنها ترک تبار بودند. ما در فارسی در پهلوی کلمه‌های زیبای عربی و ترکی همچنان از دیگر زبان‌ها واژه‌های زیبایی نیز داریم، این‌ها همه مرواردهای رنگارنگ و اصیلی اند که به گنجینۀ ادبیات پر بار زبان فارسی به بوستان و گلستان زبان فارسی زیبای و قشنگی خاصی بخشیده اند. رسم‌الخط عربی قاعده‌های از صرف و نحو عربی زبان فارسی را شکل و مضمون دیگر دادند؛ "فاعلاتن فاعلاتن فاعلن" عربی و از این قبیل "فاعلن و فعلن … ها" اشکال اوزان و ارکان شعر و ادب فارسی را آراسته و پیراسته‌تر ساختند. آیا می‌شود واژه‌های را که با گذشت بیش از هزار سال جزء جدا ناپذیر فرهنگ و ادب یک ملت گردیده است، بیگانه نامید؟ هرگز نه. خوب وقتی که از پاک سازی زبان حرف زده می‌شود، فرض کنیم که واژه‌های فارسی را همه را سره ساختیم، زبان ما از کلمه‌های عربی و بیگانه تماماً پاک و سره ساخته شدند، حال دیگر وقتی آن فرا رسیده است که برویم و به سراغ رسم‌الخط فارسی که در حقیقت از الفبای عربی شکل گرفته است. حرف‌های فارسی و عربی را از هم جدا بسازیم، طور مثال اگر ما حد اقل تنها همین هشت حرف عربی (ث. ح. ص. ض. ط. ظ. ع. ق) را که این حروف در زبان فارسی سره وجود ندارند از زبان فارسی برداریم بر سر زبان فارسی چه خواهد آمد؟ فکر نکنم که دیگر از غزل و رباعی و دو بیتی و قصیده و مانند اینها و در مجموع در شعر فارسی به این زیبایی بیتی داشته باشیم. البته قرن‌ها باید سپری شود که باز چنین حالتی روی دهد. از این هم که بگذریم، با نام‌های خود با اسمای فرزندان خود چگونه برخورد نماییم و این تکلیف را چطور رفع بسازیم. من بحیث یک فارسی زبان هرگز مخالف سره‌سازی واژه‌ها فارسی نیستم، اما ناممکن است که همه واژه‌های عربی و به اصطلاح بیگانه را از زبان فارسی پاک بسازیم، همانطوری که عده‌یی بسیار جدی خواهان آنند. به قول معروف: "نه بدین شوري شور و نه بدان بی‌نمکی" ریشه‌های فرهنگ اروپایی را که بنام تمدن غربی در جهان معروف شده است و امروز سیطره‌اش را قریب در سراسر جهان گسترده است، دانش‌ ـ‌ فلسفه ـ سیاست یونان باستان و قدرت و حکومت‌داری روم باستان تشکیل می‌دهد، که به بر بنیاد زبانهای لاتین، یونان باستان و ژرمن و همچنان ارزش‌های دین مسحیت این تمدن استوار گردیده است، که از علم و دانش اسلامی و تمدن شرقی در مجموع نیز بی بهره نبوده است. فرض مثال اگر قرار بر آن شود که روس‌ها و اوکرایینی‌ها؛ آلبانیایی‌ها و چک‌ها؛ لیتوانیایی‌ها و هالندی‌ها؛ نارویژی‌ها و ایتالیای‌ها بخواهند همه واژه های "غیر" را (واژه‌هایی را که در جریان سده‌ها وارد زبان‌های شان شده است بیگانه گفته و از زبان‌های خود دور بسازند، و یا اصطلاحات علمی انگلیسی و فرانسوی را از زبان‌های خود دور بسازند، تردیدی ندارم که در آن صورت از این زبانها تنها نامی باقی خواهد ماند. اگر واژه‌های مشتق شده از لاتین و یونانی را از زبانهای پیشرفته اروپایی یعنی از انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و روسی و ایتالیایی و اسپانیایی دور بسازند، دانش آموزان در مکتب‌ها (کالیچ‌ها) و دانشگاه های این کشورها دیگر مضمونی بنام فیزیک و ریاضی و تاریخ و فلسفه نخواهند داشت (البته استثنا را بجایش می‌گذاریم) مطمئنم که آنهاهرگز چنین خطای را مرتکب نخواهند شد. همانطور، شالودۀ فرهنگ پربار زبان فارسی را حد اقل از هزار و چند سال به اینطرف تمدن اسلامی بر اتکای زبان عربی تشکیل می دهد؛ از رودکی، استاد شعر دری تا به امروز همه مشاهیر شعر و ادب فارسی از خوان رنگین تمدن اسلامی مستقیم و غیر مستقیم بهره گرفته اند و از دستاوردهای علمی و فرهنگی (تمدن عربی ـ اسلامی) فیض برده اند، چنانچه شیخ بهایی یکی از علاقه‌مندان مولانا و مثنوی بی مورد نگفته بود که "مثنوي معنوي مولوی ـ هست قرآني به لفظ پهلوی" بی‌تردید مثنوی یکی از نمونه‌های بارز شعر و ادب فارسی در دوران شگوفایی فرهنگ اسلامی است که کلمه‌های عربی، قصه‌ها، احادیث پیغمبر و آیه‌های از قرآن عظیم‌الشأن به حسن کلام مولانا در مثنوی زیبایی خاصی بخشیده است. استاد عبدالحسین زرین کوب در وصف مثنوی نیز چه زیبا گفته است: «دنیای مثنوی نه دنیای نومیدی و اندوه ملحدانۀ ضیایست که به آن سوی دنیای حس نمی‌اندیشد، و نه اقلیم سرد و بیروح زاهد خانقاه است که به دنیای حس نمی‌نگرد» مطالعه تاریخ تمدن اسلام به ما می‌آموزد که واقعاً هرچه که بیشتر به عمق تاریخ و فرهنگ زبان فارسی و عربی داخل می‌شویم به همان اندازه در می‌یابیم که این دو زبان در درازای تاریخ مشترک هزار و چند صد ساله چقدر بر یکدیگر تأثیر ژرف داشته اند و تا چه اندازه از بحر بیکران فرهنگ اسلامی پر و سرشار گردیده اند. پس اگر قرار بر آن شود که واژه‌ها و کلمه‌های عربی را پاک‌کاری نموده و از زبان فارسی دور بسازیم، آن طوری‌که عده‌ای از دیر وقت به این‌طرف خواهان آن اند، که به عوض همه کلمه‌های عربی از این بعد باید "فارسی ناب و سره نوشت" در حقیقت آثار و نوشته‌های ارزشمند و گرانسنگ بزرگان شعر و ادب فارسی از قبیل مثنوی معنوی؛ گلستان و بوستان؛ سفر نامه و شاهنامه و غیره را همچو اجساد مومیایی شده‌یی فراعنه مصر به آرشیف تاریخ سپرده ایم؛ که در آن صورت نسل‌های آینده با زبان نیاکان خود بیگانه شده و به خاطر مطالعه آثار و نوشته آنها (مانند گشودن رمز آثار تاریخی رباتک و سنگ نبشته‌های باستانی) مجبور خواهند شد که به شرق‌شناسان و باستان‌شناسان اروپایی مراجعه نموده و به موزیم‌های لندن و سن‌پیتربورگ و برلین سفر نمایند. که در آن صورت ما در واقع زبان خود را از بیخ قیچی نموده ایم؛ آدمی که زبانش قطع شده باشد در حقیقت قدرت گفتارش سلب ساخته شده است، دیگر او یک گنگ است و حرف زده نمی تواند. زبان ترجمان گویای فرهنگ یک ملت است، وقتی که زبان را فلج ساختی فرهنگ خود بخود نابود می‌شود و ملت دیگر هویت خود را می ‌بازد. یقین کامل دارم که بیشترین افتخارات تاریخی و فرهنگی ما یعنی بهترین آثار و نوشته‌های گرانسنگ شعر و ادب فارسی در جریان همین هزار سال و هزار و چند صد سال تمدن اسلامی نگاشته شده اند. چنانچه دوران تیموریان هرات بنام رنسانس شرق یا جهانٔ اسلام یاد می‌شود. پس به هر هوطن ما قبل از همه به هر فارسی زبان دین است که از هر حرف و از واژه واژهِٔ عربی در زبان فارسی همچو مردمک‌های چشمان خود پاسداری نماید. اما آنچه که مایه نگرانی است، بدبختانه در اثر حوادث روزگار و از بی‌توجهي دولت‌مردان و فرهنگیان سه کشور فارسی زبان بسیاری از واژه‌ها و کلمه‌های کهن و اصیل فارسی که در شهرها، روستا‌ها و دهکده‌ها در دامنه‌های کوهساران و دل وادی‌های سرسبز در گذشته کاربرد گسترده داشته اند، اما متأسفانه امروز در حال نابودی و محو شدن اند، حتی بسیاری از واژه‌های اصیل فارسی و کلمه‌های عربی فارسی شده که در آثار و نوشته‌های دانشمندان و مشاهیر شعر و ادب فارسی در قدیم بکار رفته بود امروز در اثر عدم توجه به باد فراموشی سپرده شده است و در گفتار و نوشتار امروزی از این واژه‌ها به ندرت دیده می‌شود که واقعأ جای تشویش و نگرانی است. بنابرین با در نظرداشت آنچه گفته آمدیم بهتر خواهد شد که استادان و کارشناسان زبان فارسی از تدبیر و اندیشه کار گرفته و نگذارند که هر کی خودسرانه و در هر گوشه‌یی بنام دری سازی و سره‌سازی واژه‌هازبان به چنین کاری غیر مسئولانه دست بزند. زبان فارسی را نیاز برین است تا فرهنگ‌یان و دانشمندان این زبان پیش از آن که به پاک‌سازی این زبان از وجود واژه‌های به اصطلاح بیگانه (عربی) بپردازند فکر می‌کنم بهتر است تا در گام نخست به کمبودی‌های زیر توجه ویژه مبذول دارند: 1ـ ساختن و پدید آوردن واژه‌های نوی فارسی در عرصه‌های مختلف دانش مطابق خواست زمان و پیشرفت‌های علم و تخنیک امروزی، که البته در این عرصه فرهنگ‌یان و کارشناسان زبان در ایران پیشرفت‌های داشته اند. (جا دارد که بحیث یک فارسی زبان از دوستان ایرانی خود به این مناسبت قلباً ابراز سپاسگزاری و امتنان نمایم.) ۲ـ جمع‌آوری و رواج دادن دوباره واژه‌های کهن و اصیل فارسی از متن آثار و ادبیات کلاسیک؛ مانند ترجمه کلیله و دمنه، تاریخ بیهقی، شاهنامه فردوسی و غیره. ۳ـ جمع آوری واژه‌های اصیل و کهن فارسی دری از میان گویش‌های مختلف فارسی در روستا‌ها و مناطق دور افتاده افغانستان، تاجیکستان، ایران و سمرقند و بخارا؛ طور مثال در پامیر و بامیان ـ در غور و سمنگان ـ در ورسچ و فرخار ـ در یغناب و درواز ـ در پنچکنت و وادی فرغانه در شیراز و کردستان و أصفهان که اکثر واژه‌های اصیل فارسی دری در این مناطق تا امروز هم در گویش‌ها و لهجه‌های مختلف گفتاری تا اندازه‌یی حفظ گردیده اند، که باید آنها شامل فرهنگ‌ها و لغتنامه‌های جدید زبان فارسی ساخته شوند. ۴ـ نام‌های بسیاری از گیاه‌ها، ماهی‌ها و گل‌ها و حشرات در کتاب‌های فرهنگ فارسی و یا دانشنامه‌های فارسی به چشم نمی‌خورند، در این راستا باید کار واژه‌سازی بصورت علمی و دوامدار پیشبرده شود. ۵ـ چاپ کتاب دستور زبان ـ یک دستور زبان برای یک زبان، برای همه فارسی زبانان جهان، تهیه و به دست نشر سپرده شود. اینطور نشود که در افغانستان از یک کتاب دستور زبان، در ایران دیگر کتاب دستور زبان و در دیگر جای‌ها از کتاب‌های گرامر جداگانه فارسی زبانان استفاده نمایند. البته باوجود آنکه کتاب‌ها و رساله‌های زیادی در مورد دستور زبان تا به امروز به نشر رسیده است، اما متأسفانه از چند پارچه‌گی گویش‌های زبان فارسی و نداشتن یک فرهنگستان مشترک برای این زبان بعضی از فرهنگیان در افغانستان و ایران و همچنان خارج از مرزهای این دو کشور دستور زبان‌های مختلفی را به چاپ رسانده اند که تا به حال از روش‌ها و میتود‌های گوناگون نوشتاری استفاده می‌شود؛ طور مثال عده‌یی واژه‌های تنوین‌دار عربی را از قبیل "مثلاً" را به این شکل می‌نویسند"مثلن" و یا "کلاً" را می‌نویسند "کلن" و"قلباً" را می نویسند "قلبن" و عده‌یی هم از دیر وقت بجای کلمه‌های (هستند و زندگی و حتی) به این ترتیب می‌نویسند (استند، زنده‌گی و حتا) گاهی هم دیده شده است که یک نویسنده از چند روش نگارش در یک متن استفاده می‌کند، که متأسفانه این چند دستوری و چند دسته‌گی از دیر وقت است که اشکالاتی نوشتاری را در بین بسیاری نویسنده‌گان فارسی زبان بویژه جوانان ببار آورده است. من نیز در نوشتار خود از این جریان بی‌تأثیر نبوده‌ام. آن قسمی که در آغاز اشاره نمودم؛ چون کارشناس زبان نیستم، در درستی و نادرست نوشتن این واژه‌ها چیزی از خود گفته نمی‌توانم، بنابرین در این زمینه داوری را می‌گذارم به اهل کار. در ارتباط به نوشتن حرف "نون" بجای "تنوین" عربی از زنده یاد صادق هدایت حکایت جالبی است که مطالعه آن در این بحث برای خواننده خالی از دلچسپی نخواهد بود؛ داریوش آشوری نویسنده و پژوهشگر ایرانی در این رابطه می‌نویسد: {در این سال‌ها برخیِ نویسنده‌گان وسوسه شده اند که تنوین را در واژه‌هایِ عربی‌تبار بجایِ شکلیِ نوشتنِ آن بشیوه زبانِ تگاره ی سنتیِ، یعنی [ــا] بر اساسِ واگویه (یا تلفظِ) آن به [ــن] در فارسی تبدیل کنند. برای مثال "تقریبأ" را "تقریبن" بنویسند. این گرایش نخست بصورت شوخیِ و بازی از وغ وغ ساهابِ صادق هدایت آغاز شد و سپس آنرا کسانی در روزگاران بعدی جدی گرفتند و تقلید کردند. هدایت در نوشته‌هایِ دیگر اش هرگز این شیوه را دنبال نکرد. ناصر وثوقی شاید نخستین کسی باشد که این شیوه را، در مجله اندیشه و هنر، بصورت جدی کار برده است و اکنون کسانیِ از نویسنده‌گانیِ نسل‌های جوان تر آنرا دنبال می‌کنند، اما، به نظرِ من، این شیوه هیچ مشکلیِ را حل نمی‌کند و تنها به ابهامِ خط فارسی می‌افزاید. زیرا با نشانه‌یِ سنتی می‌توان اصلِ عربیِ این نشانه و نقشِ قیدساز آنرا در جمله باز شناخت، اما با این شیوه تازه چیزی می‌شود شبیه‌یِ هر [ــن] ــ پایانیِ دیگر در خط و زبانِ فارسی. شاید این اندرز بجا باشد که در این مورد باید از رویکرد به دستکاریِ آسان یابیِ ذوقی و بی‌منطق پرهیز کرد و بدنبال راهِ حلِ درست با منطقِ علمی گشاد (که در میانِ ما، البته، چیزی است از کمیابیِ در حدود سیمرغ و کیمایِ معروف)} متأسفانه از هفتاد سال (1939) به اینطرف در جمهوری تاجیکستان و دیگر کشورهای آسیای مرکزی فارسی زبانان به دلیل داشتن الفبای سریلیک از کتاب‌ها و نوشته‌های همزبانان خود در ایران و افغانستان استفاده کرده نمی‌توانند از آثار نیاکان خود استفاده لازم کرده نمی‌توانند؛ همچنان در ایران و افغانستان فرهنگ‌یان این دو کشور هم‌زبان به آثار و نوشته‌های دانشمدان و فرهنگ‌یان تاجیکستانی به سبب داشتن خط سریلیک دسترسی درست ندارند و به متن روزنامه‌ها و سایت‌های انترنیتی فارسی زبانان آسیای مرکزی گذر کرده نمی‌توانند. چنانچه احمد شاه کامل زاده روزنامه نگار و استاد دانشگاه ملی تاجیکستان چند ماه پیش در صحبتی به خبرنگار بی بی سی گفته بود: «جمعیت زیادی از پارسی‌گویان جهان تشنۀ آثار علمی و ادبی فرهنگیان تاجیک هستند، که به علت سریلیک بودن خط ما به آن دسترسی ندارندبنابرین به نظر من تا وقتی که مشکل الفبأ فارسی و خط سریلیک در تاجیکستان حل نشود محال است که از داشتن واژه‌نامه‌های مشترک و دستور زبان مشترک با همزبانان خود در آن طرف مرزهای آمو حرف زد. یادداشت: در ارتباط به "تنوین" و شوخي "وغ وغ ساهاب صادق هدایت" از استاد داریوش آشوری در لینک زیر بیشتر بخوانید       : http://ashouri.malakut.org/?paged=2&cat=7 با حرمت ضیأ باری بهاری

ashouri.malakut.org

*

پیام تلخ

داستان کوتاه

نوشتهٔ نعمت حسینی

مادرت نماز شام را که خواند، برایت زیر لب دعا کرد. وقتی دعا می‌کرد، اشک از کنج چشم‌هایش لغزید، روی چملک‌اش نشست و بعد راه گردن استخوانی‌اش را گرفت.

مادرت گوشهٔ جای‌نماز را قات کرد.

شمع را برداشت و طرف بخاری رفت. شعلهٔ شمع در دستش می‌لرزید. سایهٔ پشتِ کوپ و کمرِ خمیده‌اش، دو قات روی دیوار می‌جنبید.

دو توته چوب برداشت، داخل بخاری انداخت و درش را بست. با همان پشت خمیده و کوپ، رفت طرف ارسی. بالای توشک نشست و شمع را به تاقچه گذاشت. سرش را نزدیک شیشه برد و با دو دست لرزان، حویلی را دید زد.

حویلی در تاریکی گم بود. فقط برف دیده می‌شد؛ برفی که شاخه‌های درخت‌های قدونیم‌قد را خم کرده بود، گویی همه‌چیز زیر بار چیزی سنگین مانده باشد.

از آن روز که خبر آوردند تو و سه دختر دیگر را تفنگ‌به‌دست‌هایی که تازه به شهر آمده بودند، از سرویس مامورین دفتر پایین کرده و برده‌اند، روزِ مادرت شام شده بود و شامش دوزخ. خواب از چشم‌هایش کوچ کرده بود.

ناگهان صدای آهستهٔ دروازهٔ حویلی آمد؛ نه کوبیدن، نه صدا کردن، فقط همان صدایی که دل را پیش از گوش می‌لرزاند.

مادرت برخاست و چادرش را روی سرش جا به‌جا کرد. راهِ کفش‌کن آن شب درازتر از همیشه شد. دروازه را که باز کرد، کسی نبود. فقط یک توتهٔ کوچک پارچه ای لته ، پیچیده و خاموش، روی برف افتاده بود. برف دورش کمی آب شده بود.

مادرت خم شد. پارچه لته را برداشت، با انگشتان لرزان محکم گرفت ، خمیده و لرزیده‌ و ترسیده‌ برگشت داخل. دروازه را بست، شمع را نزدیک آورد و پارچه لته را آهسته گشود.

چشمانش خشک ماند؛ آن‌چه برای باج‌گیری از سینهٔ تو بریده بودند.

فریاد نزد. به زمین نخورد. فقط نشست. لب‌هایش تکان خورد، اما این‌بار دعا نبود. شمع آرام‌آرام آب شد و روی تاقچه گریست.


سپیده که سرزد، مادرت پارچه لته را دوباره پیچید و داخل صندوقچه، زیر لباس‌هایی که بوی تو را می‌داد، پنهان کرد. جای‌نمازش را باز نمود؛ اما این‌بار نه رو به قبله، بل رو به سکوت نشست.

از آن روز به بعد، خانه همان خانه بود، حویلی همان حویلی، اما مادرت دیگر هیچ‌گاه از پشت ارسی چیزی را انتظار نکشید.

پایان

فولدا – ۱۴٫۱۲٫۲۰۲۵

*

ویس سرور


مجسمه بودای بامیان به شهر نیویارک سفر میکند

مجسمه ساز مشهور ویتنامی/آمریکایی

"تان اندرو گین"

( Taun Andrew Nguyen )

آقای "تان اندرو گین" که شهرت جهانی در مجسمه سازی، نقاشی و فلم سازی دارد؛ مجسمه بودای بامیان را به طول ۲۷ فیت بنا نموده است. او در نظر دارد تا با شرح داستان غم انگیز بودای بامیان این اثر هنری خود را در یکی از چهار راهی های مشهور شهر نیویارک به نمایش گذارد.

اسم این اثر هنری خود را «نور ی که در جهان میتابد»

The light that shines through the universe

گذاشته است.

این اثر اقای (اندروگین) بزرگترین جوایز هنری را نصیب شده است.


 اما افسوس و چقدر جای رنج و تاسف است که یک گروه وحشی و بی فرهنگ بنام طالب، تندیس بودای تاریخی قرن پنجم میلادی بامیان را انفجار دادند تا نام ان تندیس را صفحه تاریخ کهن منطقه پاک کنند. غافل از انکه حقیقت تاریخ با انفجار، زور، جعل کاری و انتحار نابود نخواهد شد

امروز بودای بامیان دوباره قامت بلند میکند و در کشور های جهان به نمایش های پیهم سفر میکند این مجسمه در تقاطع خیابان شماره ۱٠ و ۳۳شهر نیویارک در سال اینده برای مدت ۱۸ ماه مقیم میشود.

بلی، نوری که جهان را روشن میکند .

*

و هر بیننده ان اثر هنری به طالب و طالب پرستان نفرین همیشه نثار خواهند کرد چون اثار تاریخ مربوط همه بشر با تمدن است

یاد بودای بامیان گرامی باد

درود

و. س

نوت: در تصویر انفجار بودا، تصویر اقای اندرو گی ان، مجسمه جدید

*

از برگه ی بانوملالی ملکیار



... فقط خر را آزاد کن!





نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.