نوشته و اشعاری از : نصیرمهرین، ساجده میلاد، کریم پیکار پامیر، ظاهر تایمن، شاه محمود محمود، رزاق رحیمی، منیژه نادری، همایون ساحل، ضیأ بهاری و شاپور راشد
مسؤولیت نوشته ها را خود نویسندگان دارند
- نوشته ها را به این نشانی بفرستید:Wasse_bahadori@web.de
*
نصیرمهرین
تا کی بیند وکی گوید
نهادن برداشت وتصویری از
ماهیت گروه طالبان، بر می گردد به مواضع، دیدگاه ها، سطح وفهم و حدود علاقمندی در
برابر اوضاع واحوال افغانستان.
کسی که از خارج برای فروش
خانه، نامزدی فرزند، سهمگیری در فاتحه و... افغانستان می رود، اگر دنیای او فقط تحقق
این آرزوها است، در بازگشت می گوید ویا گفته است: امنیت وجود داشت.
برداشت این شخص با کسی تفاوت
دارد که در پهلوی عملی شدن آرزوهای شخصی اش، علاقه دارد و یا فرصت یافته است که از
زنده گی مردم آگاهی بیابد و در بازگشت آنها را
با دل گریان شرح می دهــــــد
اشخاصی که تبعیض های مختلف
را برای افغانستان زهر مهلک می دانند، حق درس و کار را برای دختران و زنان حتمی
ومهم، جاهل سالاری را محکوم و از استعداد سالاری و رفتار انسانی جانبداری می کنند،
با دیدن آن مظاهر زشت و ستمگرانه، برداشت و نظر شان ژرف تر و گسترده تر است.
چشم بسته های خود کورشده را
نیز داریم که به هر قیمیتی که شده است، طالبان را می ستایند. این هر قیمت، زیر پای
نهادن آن ارزش هایی است که سده ها پیش انسان ها به ضرورت آن پی برده بودند. هواداران طالبان،
ظلم و جهل و مدرسه سازی های زیانبار برای تمام مردم افغانستان، از پشت عینک تعصب و
بالتبع جهالت ستایانه می بینند.
هنگامی که گزارش های مختلف
وجدا ومتفاوت را می بینیم و از رفتار ستمگرانه ی طالبان آگاهی می یابیم، این پرسش
در میان می آید که تا کی بیند و کی گوید؟
هموطنانی که در فکر نبود
تبعیض نبودند ونیستند، سطح فهم شان از امنیت این است که توانسته اند از میدان
هوایی کابل تا هوتل ویا خانه ی دوستان بروند. با چنان سطح، این پرسش را هم ندارند
که چرا گروه طالبان آن همه انسانکشی،
انتحاری، انفجاری و گردن بریدن ها را انجام داد؟ و امنیت را چرا برهم زد؟
در ارزیابی از این گزارش
ها، اگر واکنش شناخته شده ی لابی های متعصب وهمچنان جاهل باقی مانده را می شناسیم،
جای تردید نیست که برای دیگران، توضیح مستند اوضاع غمبار و روشنگری پیهم مطرح می
شود. تحول انسانی که امنیت را در رفتن برای خرید با ایرو ویا دالر می بیند، به سوی
انسانی که از دردها و رنج های ملیون ها انسان و بی امنیتی حاکم در حق آنها آگاهی
می باید، به این روشنگری نیاز دارد.
*
رزاق رحیمی
کارل
مارکس؛ وارونگی فلسفه و تولد کنشگری اجتماعی
در تاریخ اندیشه، کمتر فیلسوفی را میتوان یافت که به اندازهٔ مارکس، نه تنها نحوهٔ نگرش به جهان، بلکه خود جهان را دگرگون کرده باشد. اگر هگل «روح» را محرک نهایی تاریخ میدانست، مارکس با وارونه کردن این دیالکتیک، ماده و مناسبات مادی را بنیان واقعیت اجتماعی قرار داد. در عصری که فلسفه غالباً در برج عاج مفاهیم انتزاعی محبوس بود، او آن را به کارخانههای دودزده، خیابانهای پرالتهاب و عرصهٔ سیاست عملی کشاند. مارکس که در ۱۸۱۸ در آلمان زاده شد، در فضای فکری ای پرورش یافت که هنوز زیر سایهٔ سنگین هگل قرار داشت.
کارل مارکس
اما به جای دنبالهروی از ایدهآلیسم
آلمانی، با الهام از اقتصاد سیاسی کلاسیک (اسمیت و ریکاردو) و ماتریالیسم فویرباخ،
بنیانی نظری بنا نهاد که شعارش این بود: «فیلسوفان تا به حال جهان را تنها تفسیر
کردهاند؛ مسئله بر سر تغییر آن است.» در دیدگاه او، تاریخ چیزی نیست جز تاریخ
مبارزهٔ طبقاتی. این نه روح جهان یا ارادهٔ الهی، که تضادهای مادی بر سر مالکیت و
ابزار تولید است که مسیر جوامع را تعیین میکند. از این منظر، اخلاق، دین، هنر و
فلسفه، همگی به عنوان «روبنا» در خدمت توجیه و تثبیت «زیربنای» اقتصادی حاکم قرار
میگیرند. به بیان او: «این آگاهی انسان نیست که وجودش را تعیین میکند، بلکه این
وجود اجتماعی اوست که آگاهیاش را شکل میدهد.» مارکس در نقد خود از دین، تحت تأثیر فویرباخ
آن را «آه مخلوق ستمدیده، قلب دنیای بیقلب و روح شرایط بیروح» خواند و گفت که
«دین افیون تودههاست.» اما برخلاف فویرباخ، او در نقد متوقف نشد؛ پرسید چرا انسانها
به این «افیون» نیاز دارند؟ پاسخ در مفهوم محوری «ازخودبیگانگی» نهفته بود: در
جامعهٔ طبقاتی، کارگر از محصول کارش، از فرآیند کار، از همنوعانش و در نهایت از
ذات خویش بیگانه میشود. انسان به کالایی در خدمت ماشین تولید تبدیل میگردد. در «مانیفست
کمونیست» — که حاصل همکاری عمیق او با فریدریش انگلس بود — این نظریه به ندایی
انقلابی بدل شد: «کارگران همهٔ کشورها، متحد شوید!» او با اعلام این که تاریخ به
ناگزیر به سوی انقلاب پرولتاریا و استقرار جامعهای بیطبقه پیش میرود، فلسفه را
از قلمرو تأمل محض به عرصهٔ عمل کشاند. اما میراث مارکس، مانند اندیشهاش، سراسر
تضاد و دیالکتیک است. از یک سو، الهامبخش جنبشهای رهاییبخش و جریانهای فکری
نقادانه؛ از لنینیسم تا مکتب فرانکفورت شد. از سوی دیگر، به ابزاری ایدئولوژیک در
دست رژیمهای توتالیتری بدل گشت که خود را وارث او میخواندند، در حالی که روح
نقاد و انسانگرای او را مصادره میکردند. مارکس همچنین به «تقلیلگرایی اقتصادی» متهم
شده است؛ همانگونه که هگلیها همه چیز را به «روح» تقلیل میدادند، گویی او همه
چیز را به «اقتصاد» فروکاست. اما شاید قدرت اصلی مارکس نه در ارائهٔ فرمولی جزمی،
که در افشای منطق پنهان نظام سرمایهداری و نشان دادن ارتباط ناگسستنی اقتصاد با
سیاست، فرهنگ و روان آدمی بوده است. امروز، فارغ از برداشتهای گاه متضاد از
اندیشهاش، مارکس همچنان به عنوان یک «دیالکتیکدان واقعیت» حاضر است. او نه
پیامبری معصوم، که آینهای تیزبین و بیرحم است که نابرابریها، ازخودبیگانگی و
بحرانهای نظام سرمایهداری را حتا در قرن بیستویکم به ما نشان میدهد. فلسفهٔ او
یادآور آنست که انسان، موجودی تاریخی است که در بستر تضادهای مادی، خود را میسازد
و سرنوشت خود را آگاهانه یا غیرآگاهانه رقم میزند.
*
کریم پیکار پامیر
قصد جان
آمد طبیب وگفت مداوا کنم غمت
آمد ولی ز جمله، یکی را دوا نکرد
با حرف و لفظ و وعده، فسونی به پانمود
یک دانه را ز خرمن ِکاهی جدا نکرد
آنکو توان ِ خویش بدید و بهانه یافت
جز قصد ِ جان ِمردم ِنا لان ِما نکر د
آنکس که منبری شد و دعوای دین نمود
یک خدمتی به مردم بی دست و پا نکرد
یا آنکه جای دوستی، آن کاذب جهان
جزدشمنی به کشور ما و شما نکرد
درکف نهاد نسخه ی دینداری وجهاد
بیجا نمود خاک وطن، کآشنا نکرد
گفتا سخن زحالت مظلوم و بینو ا
خود نیز جزستم به
سر ِ بینوا نکرد
من بارها شنیدم و دیدم
که آشنا
قول وفا بداد،
ولیکن وفا نکرد.
اکتوبر۲۰۲۵م
- تورنتو
*
ساجده میلاد
تا میروی چو فصل خزان پیر میشوم
در امتداد فاصله دلگیر میشوم
تا میروی تو، شادی بی انتهای
من
در موج های درد سرا زیر میشوم
*
تا میروی تو باغ غم انگیز میشود
کل های سرخ یک سره پاییز میشود
تا میروی تو گریه مجالم نمیدهد
باران گریه های شبم تیز میشود
*
بیتو بودن، رنگ مردن دارد
شادی سر رفتن و فسردن دارد
ای آیینه دار عشق، ای آزادی
درد تو قرار، با دل من دارد
*
ای شام غزل ترانه خوانت شده
ام
عاشق به دو چشم مهربانت شده ام
من پیر شوم در غم بی پایانت
چون باز آیی، بینی جوانت شده ام
*
رزاق رحیمی
جایزۀ خلاقیت ونوآوری
احمدجان "امینی"، جایزهٔ
«خلاقیت و نوآوری» نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت را از آنِ خود کرد کتاب
«احمدجان و هدهد» (Ahmadjan und der Wiedehopf) نوشتهٔ احمدجان امینی،
نویسنده و هنرمند کشور، در هفتاد و ششمین نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت،
برندهٔ جایزهٔ ویژهٔ بخش «خلاقیت و نوآوری» شد. این اثر که به زبان آلمانی منتشر
شده، از میان چندصد عنوان کتاب حاضر در رقابت، به این افتخار دست یافته است.
امینی
که بیش از پنج دهه ساکن آلمان است، در این کتاب، روایت کهن «منطقالطیر» عطار
نیشابوری را در قالب یک اثر تلفیقیِ نوشتاری-تصویری، برای مخاطب امروزی بازآفرینی
کرده است. او در این اثر، سفر تمثیلیِ هفتخوانِ پرندگان به سوی سیمرغ را با
ظرافتی هنرمندانه، با سرگذشت مردم افغانستان و تجربههای شخصی خود پیوند زده و آن
را به داستانی جهانشمول بدل ساخته است. احمدجان امینی، افزون بر نویسندگی، نقاشِ پرکاری است با صدها
اثر هنری. کتاب «احمدجان و هدهد» که پیش از این نیز جایزهٔ نخست هنرمندان نقاش شهر
هامبورگ را کسب کرده بود، با تصویرگریهای هنرمندانهٔ دخترش، بانو مارِن امینی،
همراه شده که بر غنای بصری و عمق روایی کتاب افزوده است. نمایشگاه بینالمللی کتاب
فرانکفورت، به عنوان یکی از بزرگترین و معتبرترین رویدادهای فرهنگی جهان، هر ساله
میزبان دهها هزار فعال حوزهٔ نشر از بیش از ۱۰۰ کشور است.
این
دستاورد درخشان را به جناب احمدجان امینی، خانوادهٔ محترمشان و تمامی جامعهٔ
فرهیختهٔ فرهنگی و هنری افغانستان صمیمانه تبریک میگویم و برای ایشان در مسیر
پربار هنریشان، کامیابیهای روزافزون آرزو میکنم.
*
شاه محمود محمود
جُبه
"جُبه" یک
تماشا یا جشن است که در چهاردهی، در حدود سه مایل (پنج کیلومتر) از کابل، در سه
روز جمعه پیش از ۲۱ مارچ (نوروز) برگزار میشود، تا آب شدن برفها را جشن
بگیرند. تنها کسانی که در میان افغانها زندگی کردهاند، میتوانند درک کنند که
فرارسیدن هوای گرم برای آنان چه معنایی دارد.
از همان ساعت شش صبح، دستههای پراکندهای از مردم از
روستاهای دور و نزدیک بهسوی چهاردهی روانه میشوند، و جادهای که از کابل به آنسو
میرود، از بالای بام خانهٔ ما مانند دریاای از انسانها به نظر میرسد که بهسوی
غرب جریان دارد.
اینجا و آنجا اسب یا خری آرام میخرامد که هر تعداد مرد
ممکن بر پشتش سوار شدهاند. ثروتمندان و فقیران در کنار یکدیگر، بیهیچ تمایزی، در
حرکتاند — شاهزادگان و همراهانشان، پسران خردسالِ آراسته در کنار پدران مغرورشان،
گدایان، دستفروشان با بساط شان، فقیرها و درویشان، نابینایان، و حتی زندانیانی در
زنجیر — همگی راهیاند تا در جشن جُبه شرکت کنند.
تا نیمروز، جادهٔ نزدیک چهاردهی پر از گدایانی است که با
التماس صدقه میخواهند و فقیرانی که با صدای بلند حکایت میخوانند؛ در همین حال،
فروشندگان اسباببازی رونقی چشمگیر یافتهاند، و کالاهایشان شامل ببرهای چوبی،
مارها، قوچهای جنگی، میمونها و آسیابکهای بادی کاغذی است. انبوه جمعیت در زیر
آفتاب گرم پیش میرود تا آنکه، پس از عبور از ده مرزان[دهمزنگ. م.]، به قبر یکی
از روحانیان معروف میرسند.
در آنجا دو ردیف بلند از سکوی سنگی (صفهها) ساخته شده
است. و هرچند جمعیت فراوانی برای گذراندن روز گرد هم میآیند، هیچ ترسی از تمام
شدن خوراک وجود ندارد، زیرا تعدادی از کسبه و دکانداران کابل مأمورند که در هر
جشن «جُبه» مغازههای خود را ببندند و همهٔ کالاهایشان را به صفههای چهاردهی
بیاورند.
در آنجا شیرینیفروشی را میبینیم که در میان تودههایی
از کشمش خشک، قند سنگ و بادامهای قندی نشسته است. در نزدیکی او فروشندهٔ کبابی
قرار دارد که از بساطش بویی نهچندان مطبوع و سنگین به مشام میرسد. کبابها تکههای
کوچکی از گوشتاند که در روغن جوشانده میشوند و مقدار کمی از آن برای چند نفر
کافی است. وقتی دستهای تازه از آنها آماده میشود، فروشنده با زنگهای کوچکش زنگ
میزند و با صدای بلند به تعریف از خوشمزگی و کیفیت آنها میپردازد؛ در حالیکه
همسایهاش، نانوا، مشغول فروش نانهای تخت و نمکدار است.
در میان این بساطها، چند دکهٔ شربت یخدار هم به چشم میخورد
که در آنها میتوان قیسی یا زردآلوی پختهشده نیز خرید. بهای هر شربت یا چهار تکه
قیسی دو پَیس است (پنج پَیس برابر یک پنی انگلیسی است). از دور، در حالیکه با
زحمت و میان انبوه جمعیت مردان میکوشیم با دوربین عکاسی خود عکسی بگیریم، بوی تند
ماهی سرخشدهٔ دریاای به مشام میرسد. در این میان، گهگاه یک روپیهای به درویشان
میدهیم تا خُلق شان خوش بماند و مزاحم کارمان نشوند.
(از دفترچه یک کارمند انگلیسی دربار امیر
عبدالرحمن خان و امیرحبیب الله خان)
*
ضیأ
باری بهاری
زنده یاد محمد طاهر بدخشی
این پیام را پنج
سال پیش در ۳۱ اکتوبر ۲۰۲۱ به راهروان
روانشاد محمد طاهر بدخشی و سایر فعالین
جریانهای سیاسی
نوشته و به نشر رسانده بودم، اما گوش شنوایی نبود که حرفم را بشنود، دریغ که فرصتها
را از دست دادند و اشتباهات گذشته را بدتر از گذشته تکرار نمودند. *
بهترین یادبود از شادروان محمد طاهر بدخشی بیتعصب متحدانه و استوار گام نهادن در راه آرمانهای بدخشی است. مرحوم بدخشی طرح مسأله ملی و عدم دنباله روی را برای نخستین بار در افغانستان کثیرالملیت نیم قرن پیش با صراحت مطرح کرده بود، اما مانند برخی از هواخواهان و مخالفانش که اندیشهی او را تا هنوز درک نکرده اند تبارگرا نبود، او فراقومی میاندیشید و از تعصب و کینهورزی مبرا بود. یک مشوره به راهروان و هواخواهان زنده یاد بدخشی و سایر جانباختهگان راه و رسم آزادی و عدالت اجتماعی. هنوز هم دیر نشده است، به عوض پنج و ده حزب و سازمان سیاسی متحد شوید و یک حزب سرتاسری بسازید، (البته در داخل کشور، نه در بیرون) اگر واقعاً میخواهید راه او و راه سایر آزادهگان و مبارزان را ادامه دهید. چه مشکل دارید که هر کدام تان جدا جدا در سازمانها و گروهکهای خود به مانند سرنشینان قایقهای توفانزده، در میان اقیانوسها به هر سمت سرگردان هستید؟ ما همه در برابر تاریخ جوابگو هستیم. وقت مرثیه خوانی و سوگواری دیگر گذشته است. روان دیگراندیشان و آزادهگان جانباخته وقتی شاد میشود که آرمانها و طرحهای انسانی شان که عبارت از آبادی و آرامی میهن و هممیهنان است را مطابق شرایط عصر و زمان خود متحدانه در عمل پیاده کنیم و از اشتباهات آنها درس و عبرت بگیریم. هرکی به اندازه توانش باید در راستای یکپارچگی و وحدت جریانهای مترقی و نزدیکی شخصیتهای مردمی برای تحقق بخشیدن اهداف مشترک میهنی دور از وابستهگیهای قومی، زبانی، مذهبی، شخصی، حزبی، سازمانی، فرکسیونی و محلگرایی کاری بکنیم. «که این درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود.» با حرمت ظ.ب
*
ظاهر تایمن
"تحریف" یا "تجلیل"؟
تجلیل از طاهرِ بدخشی یا تحریف اندیشههای او؟
در فضای
ذهنی آمیخته با قومگراییکه بخشی از روشنفکران و نسلِجوان افغانستان گرفتار آن
شدهاند، شاهد "استفاده ابزاری" از نام و "اندیشهای" طاهر
بدخشی هستیم. اورا از اندیشههایش تُهی کرده و به ابزاری برای قومستیزی مبدل
کردهاند؛ در حالیکه طاهر بدخشی یکی از چهرههای برجستهی سیاسی و روشنفکری زمان
خود بود.
اندیشهای
بدخشی بر محور عدالت اجتماعی، مبارزه با تبعیض قومی و دفاع از حقوق زحمتکشان
افغانستان استوار بود. بر پایهای همین باورها، او "سازمان انقلابی زحمتکشان
افغانستان" (سازا) را بنیان گذاشت.
اگر دقیقتر
بهنام و ساختار این "سازمان" بنگریم، درمییابیم که تفکر بدخشی قوممحور
نبود. او مبارزهاش را فرا قومی میدانست و هدفش رفع تبعیض و دفاع از حقوق همهی
زحمتکشان افغانستان بود. یکی از نظریههای مهم او این بود که اقوام غیرپشتون در
افغانستان با تبعیض ساختاری مواجهاند؛ و برای رفع این بیعدالتی، باید عدالت قومی
برقرار شود.
سازا با
هدف دفاع از حقوق کارگران، دهقانان و اقشار محروم جامعه تأسیس شد. بدخشی با باور
سوسیالیستیاش معتقد بود که عدالت اجتماعی بدون مشارکت فعال زحمتکشان ممکن نیست.
او از منتقدان جدی تمرکز قدرت قومی و طبقاتی در ساختار سیاسی افغانستان بود و
خواهان توزیع عادلانهی منابع و فرصتها در سراسر کشور.
با وجود آنکه
اندیشههای بدخشی هنوز هم مورد توجهاند، اما بخش بزرگی از طرفداران امروز او دیگر
روشنفکران عدالتخواه دیروز نیستند؛ بلکه گروهی از قومگرایان افراطیاند که با
تحریف اندیشههایش، از نام او بهرهبرداری ابزاری میکنند. بدخشی که در زمان خود
نماد مقاومت در برابر استبداد و تبعیض قومی بود، اکنون در روایتهای تحریفشده به
نماد قومستیزی بدل شده است.
اگر به
گذشته بازگردیم، "سازا" یکی از جریانهای مهم چپگرای افغانستان بود که
با رهبری بدخشی شکل گرفت و بر عدالت اجتماعی و رفع تبعیض قومی تأکید داشت. بدخشی
پس از انشعاب از حزب مارکسیست-لنینیست دموکراتیک افغانستان، "سازا" را
بهعنوان یک جریان مستقل چپگرا بنیان نهاد؛ جریانی که تمرکز ویژهای بر عدالت
اجتماعی و مبارزه با ساختارهای طبقاتی و استبدادی داشت.
خلاصه
اساسنامه "سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان" (سازا):
"هدف نهایی:
ایجاد جامعهای عادلانه، بدون استثمار طبقاتی و تبعیض قومی، بر پایهی سوسیالیسم
علمی.
ساختار
سازمانی: فعالیت مخفی و سلولی؛ آموزش آیدیالوژیک اعضا بر اساس مارکسیسم-لنینیسم و
باور به عدالت قومی.
عضویت:
نیازمند تعهد عملی به مبارزه با استبداد، فقر و تبعیض؛ مشارکت فعال در فعالیتهای
سیاسی، فرهنگی و اجتماعی
استقلال
فکری: عدم وابستگی به بلاکهای قدرت جهانی (شوروی و چین)؛ تأکید بر استقلال سیاسی
و فکری.
مسألهای
ملی: شناسایی و رفع "ستم ملی"؛ باور به نابرابری ساختاری اقوام غیرپشتون
و ضرورت مبارزه برای برابری"
_______________________________________________________________
پ.ن
برای
جستجوی ماخذ و منابع تاریخی، از هوشِ مصنوعی استفاده کردهام.
برگرفته از تارنمای جناب ظاهر تایمن. شنبه دوهم نوامبر 2025
*
شاپور راشد
سرود آفرینش و خاموشی
(از بیگ بنگ تا بیگ اند)
در آغاز،
هیچ نبود…
نه نوری، نه سایهای، نه نامی.
تنها، خاموشی مطلق،
در دل خلأی بیپایان.
آنگاه، جرقهای لرزید —
نه از خاک، نه از زمان،
بل از خواهشِ هستی برای بودن.
و جهان زاده شد!
نور،
چون فریادی از دل تاریکی برآمد،
و تاریکی،
چون مادری گریان،
فرزند خویش را در آغوش کشید.
کهکشانها در رقص افتادند،
ستارگان چون شرارههای جنون،
بر صفحهی سیاهی پاشیده شدند،
و زمان،
چون ریسمانی از حیرت،
بر گردِ گیتی پیچید.
و در میانهی این شور بیمرز،
دلی تپید —
دلی که «من» نام گرفت،
و عشق را شناخت.
اما روزی خواهد آمد،
که صدای هستی،
دوباره در سکوت فروخواهد مرد.
ستارگان،
به خاکستر بدل خواهند شد،
کهکشانها، از هم خواهند گریخت،
و سرمای بیانتها،
چون دست مرگ،
بر شانهی نور خواهد نشست.
آن روز،
جهان،
آخرین نفسش را در خلأ خواهد دمید —
و آفرینش،
به خواب بیخواب خود بازخواهد گشت.
آری،
از «هیچ» آمدیم،
و به «هیچ» بازمیگردیم،
اما در میان این دو سکوت،
عشق بود…
و آن،
معنای تمام آفرینش بود.
شاپور راشد
۳۱ اکتوبر ۲۰۲۵
*
در راستای یاد از قربانیان
استبداد
در یاد بانو امیری و عبدالحق امیری
منیژه نادری
بانوی مهربان و نهایت با همتی بود که در دشوار ترین روزهای زندگی فرزندانش را
صبورانه بزرگ ساخت و در پرورش سالم ایشان بسیار تلاش کرد،با دریغ و اندوه چندی پیش
چشم از جهان فروبست.
او مادر همهٔ ما بود و یکی از زنانی که جنایکاران گروه مستبد کودتای ثور، همسر
دانشمندش جاودانیاد انجنیر عبدالحق «امیری» را در جوانی، زمانی که آخرین فرزندش
هنوز به دنیا نیامده بود، از او ربودند، و او همراه با کودکانش که امروز جوانان رشید
و برومند میباشند، رنج نبود همسرش را تا آخر عمر کشید.
در کتاب «چراغ معرفت» از قلم جناب محترم حاجی محمد غوث عمری غزنوی که از
انتشارات شاهمامه به چاپ رسیده است، در مورد مرحوم عبدالحق امیری میخوانیم:
«مرحوم حاجی عبدالحق «امیری» توسط افراد
خود فروخته و ددمنش مربوط حکومت دست نشاندهٔ اتحاد شوروی وقت در سال 1358 هجری
خورشیدی از دفتر کارش بدون کدام جرم و گناهی برده شده و به اصطلاح تا امروز از
مرده و زنده اش معلوماتی در دست نیست.
جناب انجنیر عبدالحق شهید برعلاوهٔ این که دیپلوم انجنیر خود را از کشور هند
به درجهٔ اعلی حاصل کرد، در کار هایی که در شعبات مختلف وزارت پلان و ریاست
کارتوگرافی آن وقت به او سپرده شده بود، بسیار مؤفق بود. او مرد با کرامت و دوست
خدا(ج)، یک مسلمان و مؤمن کامل بود. چناچه اکثر دوستان و آشنایان به خصوص همکاران
او، این واقعیت را تائید و تصدیق می نمایند.محترم انجنیر عبدالحق شهید در جریان
دوران مأموریت خویش سفر های رسمی به کشور های چین، جاپان و اندونیزیا داشته است.
خانواده، همکاران و نزدیکان زنده یاد انجنیر عبدالحق امیری او را بسیار سراغ
کردند ولی هیچ گونه پاسخی به دست نیاوردند. داغ نبود او تا امروز خانواده،
بازماندهگان و وابسته گانش را می رنجاند.»
یاد شان گرامی باد!
*
*
در راستای یاد از قربانیان استبداد
در یاد انیس آزاد
زنده یاد انیس آزاد
این چندسطررابه خاطریادبود ازانیس آزاد شاعرآزاده
وتقبیح جنایات حزب دیموکراتیک خلق افغانستان ونوکران سرسپرده روس متجاوزمینوسم.
زمان چنان به سرعت درگذراست تاچشمت رابازکنی
روزهاسپری میشودوچشمت را ببندی شب هامیگذرد.به همین آسانی عمرت راازدست
میدهی.بایدلحطه های قابل ارزش ثبت تاریخ گردد.اماگاه عقربه های ساعت زندگی بارش
چنان وزمین میشودکه گوی زمان ایساده .زمان حرکت ندارد.امابه هرشکل این چرخه
میرودبه پیش .مادرآینده تاریخ نیستیم اماتاریخ مانده گاراست. جوان بیست دوساله بودم
سال های سیزده شصت سال های سرکشی سرمستی ازغرور جوانی آزادی بود.محصل سال سوم
فاکولته زراعت بودم.وطن رادوست داشتم وطندار رادوست داشتم.ازتجاوزگران روسی نفرت
داشتم.که شب هنگام خانه مامحاصره شد و یکتعدادافرادمسلح به خانه ماحمله
کردند.مراگرفتندوکشان کشان درموترجیپ سوار ساختندبه نظارتخانه ولایت کابل آورده شدم.گناه
ام چیز دیگرنبودجزاندیشه آزادی خواهی وعدالت اجتماعی .فقد همین دو کلمه باعث شده
بود چهارسال رادرپشت میله هازندان سپری نمایم.عجیب زمان بود مراباقلم وکاغذبه
زندان بردند.جرمم نوشتن بود. نوشتن دوکلمه آزادی ودیموکراسی. /عجیب است داستان
من/یکی بخویکی بزن/یکی بدارشده بلند/دیگررقصان درچمن / عجب دوران بود. دوران حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق .کاملن چهره سیاه
دکتاتوری داشتند. میگفتنددیوارهاموش داردوموش هاگوش درخانه ات
هم نمیتوانستی آزادانه صحبت نمایی.همه فضای کشورراپرازبوی گنداسارت کرده بودند. قصه هاطولانیست هر روزیک خاطره تلخ است برای زندانی.
زندانی میتواندساعت هابه صدها ورق را از قصه های خونین وتلخ چشم دیدهای خودرا که
لبریزازاشک وخون است پرسازند.امامن یک مقطع کوتا این زنده گی پردرد رابرای شما
بازگو مینمایم. یکسال بعدبلاک دوم پلچرخی منزل دوم مقابل
اطاق محصلین زندانی بودم.که باشی زندان با دوسه نفرزندانبان هاآمدن شروع کردن به
نام خوانی وقتکه نام زندانی خوانده میشد. یازندانی اززندان خلاص میشدویابه
اعدامگاه برده میشدویاطورجزایی به هوا کش هاکه جای بسیارسردبود.ویابه جاهای
دیگرنقل مکان میدادندخلاصه ازاطاق ما هشت زندانی رابیرون کردند.ودراطاق دیگرانتقال
دادنددراین اطاق یکتعداد داکتر ها وانجینرها و تحصیل کرده هاوانسان های روشن وآگاه
رایکجاساختند.بعدن آوازه را پخش کردن که این اطاق اعدامی هامیباشد. واطاق ماپیش زندانی های دیگرازامتیازخاص برخوردار شده
بود.خلاصه ازتماس گرفتن بامادیگرزندانی هامیترسیدند.یک مدت کوتاه رامادراین اطاق
سپری کردیم. ومانندیک مرکزعلمی ازآگاهی های سیاسی دیگران مستفید میشدیم وبعدازچندی
بازمارادرصحن حویلی بلاک دوم کشیدندوهنوزآوازه اعدام شدن ما وجود داشت. خلاصه بلاک سوم گوشواره رانوتاسیس کردند. جای مارابرای زندانی های جدیدخالی میکردند.روزبروززندانی
هادرزندان زیادشده میرفت. دهلیزهاپراززندانی ها شده بود.درحدودیکصدوبیست زندانی
رابه آنجاانتقال دادند. وسه سه زندانی رادریک پنجره تقسمات کردند.این پنجره هارایک
دهلیزدورانی باهم وصل میکرد. دروازه های پنجره هاراقفل کردند.ساختمان بلاک سوم
طورساخته شده است . که هر بلاک مانندیک ضلع به یک دایره وسطی وصل میشدند.که دایره
وسطی زمان اعدامگاه امین بوده.تمامن این اطاق هافرش نداشتند.همه کانکریت خالی وسرد
بودند. اطاق که برای مارسیده بوداطاق بسیارتاریک بود.که آخراطاق دیده نمیشد.
زندانیان منتظرحوادث بدتر بودند.استادموسی /من / ودوست دیگرکه اسمش را فراموش کرده
ام دریک اطاق بودیم استادموسی رفت تاببیندآخراطاق به کجامیرسد اطاق ازشش متر
اضافترطول نداشت اما تاریک بود.استادموسی آهسته آهسته دیوار را محکم گرفته رفت که
پایش به یک چقری برابرشد.استادموسی فریادکشید.اینجا یک چقری است دراین چقری سه
نفرجای میشود مارامیکشند.درهمین جریان بودکه یک گروپ زندانبان ها آمدند.صدای طراق طراق
بوت های عسکری شان شنیده شد. قوماندن گروپ به صدای بلندفریادکشید. که حالامامارهاهستیم شمارانیش میزنیم. حالاشمامیدانیدکه
زندانی بودن یعنی چه. ودرهمین زمان ازیکی ازپنجره هایکی از زندانی های شجاع
فریادکشیدگفت : اگرشمامارهاهستید.ماهژدارهاهستیم . هژدارهامارهارامیخورند.این گفته
زندانی زندانبان راعصبانی کرد. اماچون آواز دردهلیزمیپیچیدمعلوم نمیشدازکدام
اطاق صدابلند شده واین بودکه زندانیان روحیه گرفتند.بعدن زندانبان هارفتندویک سکوت
ترسناک فضای زندان را گرفت خاموشی حکم فرما بود.که یکی ازبچه هاباآوازرسا وزیبایک
پارچه ازخواندن های احمدظاهررا(من نگویم که مراازقفس آزادکنید/قفسم رابرده بباغی
ودلم شادکنید/ آشیان منی بیچاره شکسته صیاد/فکرویران کردن خانه صیادکنید)به
آوازبلندسرود. این آوازبرای زندانیان نفس تازه بخشیدهمه
بایک صداچک چک کردنداین صدا بی نهایت تاثیرناک بود.اطاق مایگانه اطاق تاریک بود. که کمترروشنی رامیگرفت.دیگراطاق هاروشن بودندامااطاق ما
زیرزینا بود.درهمین دهلیز انیس آزادراهم آوردند.که انیس باصبوراله سیاسنگ
وداکترانوردریک اطاق بود وباش داشتند.بعدازیک مدت انیس رابه اعدامگاه بردند.یاداین
مردآزاده گرامی باد.این بودخاطرات یک چندشب کوتاه زندان پلچرخی.
***
نظرات
ارسال یک نظر