نبشته ها و اشعاری از : ویس سرور، ساجده میلاد، هماطرزی، کریم پیکار پامیر، غلام فارو ق سروش، رزاق رحیمی، عتیق الله نایب خیل، همایون ساحل، حبیب شجیع قلعه نوی، نصیرمهرین. در راستای قربانیان استبداد، یادی از فرقه مشرفتح محمد خان. از قلم جناب علی تقوایی(برگرفته از صفحه دکتوردنیا غبار)
یادآوری:
- مسؤولیت نوشته ها را خود نویسندگان دارند
- نوشته ها را به این نشانی بفرستید:
Wasse_bahadori@web.de
ویس سرور
نشست پشتون های قدرتمند پاکستانی و
موضوع "لر او بر" خواهی
چرا اکثریت پشتون های آنطرف خط امضا
شده و چندین بار تصدیق شدۀ« دیورند» که همه پاسپورت پاکستانی دارند، اصلا شوق
مبارزه و شوق جدایی از دولت خود (پاکستان) را ندارند؟
بلی، پشتون های پاکستان شوق
داشتن حقوق بیشتر شهروندی، اقتصادی، کرسی های بیشتر در پارلمان پاکستان، قدرت
بیشتر در اردوی پاکستان را دارند، اما نه شوق جدایی از پاکستان را. حتی
PTM که رهبر آن منظور پشتین و چند عضو سابق پارلمان پاکستان شامل آن
است، در اسناد ثبت شده ادعای جدایی طلبی ندارند*
اما متاسفانه
در افغانستان غریب، یک قشر احساساتی پشتون های افغانستان، که با مقایسۀ نفوس
با پشتون های پاکستان، کوچکترین بخش پشتون ها را تشکیل میدهند، شب ها و روز ها در
مورد"لر و او بر" و نپذیرفتن خط سرحدی دیورند، چیغ های بی مورد میزنند.
چندی قبل، یک نشست و چند مصاحبۀ سران پشتون
تحصیل یافته و بلند رتبۀ پاکستان را شنیدم که در آن چنین سوالات را مطرح نمودند:
«
اول: آیا یک پشتون پاکستانی حاضر است به کشور افغانستان
عقب افتاده مهاجر شود؟
دوم: آیا بیماران ما(پشتون های پاکستان)
زنان و مردان پشتون پاکستانی، شوق معالجه در شفاخانه های افغانستان را دارند؟
سوم: آیا کسی پاسپورت افغانستان
را میتواند با پاسپورت پاکستان مقایسه کند؟
چهارم: آیا درجۀ تحصیل و شرایط تحصیل در
پاکستان برای پشتون ها بهتر از افغانستان نیست؟
مردم افغانستان نان خوردن خود را
ندارند، اما میخواهند خاک پاکستان و پشتون پاکستانی را بخود جذب کنند!
پنجم: داستان "لوی افغانستان"
یک تخیل بیجاست، اما امکان جذب مناطق پشتون نشین افغانستان برای پیوند به کشور
پاکستان ساده تر، حتی تا کابل امکان پذیر است. حتی اگر این تسخیر بر اساس رای دهی
باشد، رای ما پشتون های پاکستان اکثریت است.
ششم: همین حالا بیشتر از دو ملییون مهاجر
افغانستان در پاکستان زندگی دارند. آنها هرگز علاقۀ برگشت به افغانستان را ندارند.
چون زندگی شان در پاکستان بهتر و آرامتر است. هفتم:
در طول تاریخ گذشته، بخش های دهلی هم مربوط دولت های قدیم درانی بود، پس چرا پشتون
های افغانستان برای گرفتن دهلی دعوا ندارد؟
هشتم: این همه جنجال های یکطرفه پشتون های
افغانستان بیشتر باعث بربادی خود افغانستان شده و میشود.
ما پشتون های پاکستان، باورمند به ملک پاکستان و
مدافع پاکستان هستیم و خواهیم بود.»
خوب:
با شنیدن این
همه دلایل قوی از پشتون های پاکستانی که از اقوام درانی، شنواری،
اچکزی، احمدزی و یوسفزی، ختک و...هستند و پایه های اساسی دولت،
اردو و "آی اس آی" پاکستان هم می باشند، آیا لازم نیست که چیغ های
پشتون های طرف افغانستان خاموش شود؟
پشتون های پاکستان احزاب سیاسی فعال
دارند. پس فهمیده میشود که "لر و او بر" برای پشتون های پاکستان مفهوم
کاملاً متفاوت دارد.
خط دیورند سرحد شناخته شده و دیوار گرفته است و
دعوا روی آن به زیان افغانستان می باشد.
به امید
بیداری مردم افغانستان از خواب های پوسیده سیاسی!
به گفتۀ مشهور
از کتاب ملانصرالدین:
«ملا را کس به ده جای نمیدهد، اما میگوید: اسپ مرا به خانه ملک بسته کنید!»
* دولت پاکستان فعالیت این
حزب را درسال ۲٠۲۴ ضد ملی خواند.
فلم جلسه
پشتون ها و مصاحبه ها در انترنت و یک بخش ان در صفحه جناب حسن علی عدالت
موجود است.
درود. و.س
^^^
نصیرمهرین
دشمنی
بازبان فارسی، نشاندهنده ی جهالت وستمگری است
خرد انسان اندیشمند، علاقمند به انسانیت و سرنوشت انسان در افغانستان، آرزوی
رشد زبان ها، هم پذیری و احترام را همراه دارد.
رفتاری که حاکی از تحمیل یک زبان و
تصمیم حذف زبان های دیگر است، معرف ستمگری قومی – فرهنگی است وبسیار آسیب زا.
رفتار شناخته شده ی گروه طالبان در دشمنی با سایر زبان ها و تحمیل زبان پشتو،
نشان از این ستمگری و پیامدزایی تبهکارانه دارد.
دشمنی با زبان فارسی و ایجاد محدودیت
فزاینده برای فارسی زبان ها، در افغانستان واقعیت تلخی است که بُعدی از ابعاد
موجود عقب مانده با نام طالب را معرفی می کند.
سیر زنده گی و شکل گیری ذهنیت بیشترین نسل طالبان که امروز در افغاننستان
ظلمروایی می کنند، حاکی از آنست که در مدرسه های پاکستانی با زبان اردو و پشتو
آنهم در سطح بسیار پایین و پس مانده گپ هایی را فراگرفتند. همان گپ هایی که امروز
در افغانستان هنگام سخنرانی ها، چون ابزار شکنجه انسان را می آزارند. آن گونه
فراگیری، نا آشنایی با زبان فارسی، ازبیکی، ترکمنی و... آنگونه باورمندی دینی-
مذهبی با قرائت خشن و انسانیت ستیز، دشمنی با سایر نحله های مذهبی در افغانستان را
در کنار فارسی ستیزی با خود دارد.
در واقع آن محدودیت هایی را که زنده گی در مدرسه های پاکستان و یا تأثیر پذیری از سایرهم اندیشان در
داخل افغانستان برای ذهن ناقص ایجاد کرده بود، سدی شد برای فراگیری آن فراورده
هایی که از راه سایر زبان ها و به ویژه زبان فارسی،( دری، دری فارسی، پارسی ویا
پارسی دری) میسر است.
بار دیگری نیز گفته شده بود که "بقه ی افتاده در چاه، آسمان را به اندازه
ی دهن چاه می بیند" سطح و سویه ی ذهنی طالبان همان دیدار بقه با آسمان است.
در کنار این ترکیب و سپاهی که نماد جهالت و کله شخی است، سمت دهنده گان با
پروژه، آنانی که فهم و درک شان از ملت سازی ونژاد باوری هتلر گونه است را هم داریم
که هیمه در تنور جهالت گستری و دانش سوزی طالبان می برند. خدا ناباوران می نوش را
می گویم، آنانی را که نا آشنا با پنج بنای مسلمانی هستند، ناآگاه از تمیز سجده و
رکوع، آغشته با زشت ترین مفاسد و زراندوزی هایی که تاریخ آن غمستان دیده است. این
گروه از خائنان در تقویه و سمت وسو دادن طالبان و از جمله دشمنی با زبان فارسی خوش
خدمتی دارند.
شایان یادآور ی است سیری که از تمنیات آنها بر جای می ماند، تقویه ی زبان پشتو
نیست. تحمیل آن در سطح سویه ی طالبان است با ایجاد نارضایتی روبه گسترش و
برحق.
نباید نمونه های متفاوت را ازیاد برد:
قربانی استبداد، بزرگواری مانند عبدالرحمن لودین، مسؤولیتی برای رشد زبان پشتو
داشت، اما از دل وجان با زبان فارسی انس داشت و سخنان منظومش را نیز با زبان فارسی سرود.
زنده یاد عبدالرحمن پژواک را داریم، زنده یاد سید شمس الدین مجروح و فرزند
کشته شده اش، سید بهأالدین مجروح را داریم (که قربانی تروریسم حاکم در پشاورشد) و
بسیار دیگر را که رویکرد سزاوار توجه به زبان فارسی داشتند. این شخصیت ها با زبان
فارسی نوشتند، خواننده ومخاطبان در خور اعتنأ ایجاد کردند، اما هرگز دشمن زبان
فارسی نبودند.
یک گپ دیگر را هم در ابراز این موضوع که فشرده آمد، می افزایم: همه ی آنانی که
در افغانستان فارسی ستیزی را دوست می دارند و دلبسته ی طالبان هستند، چهره ی
پاکستان ستیزی را نیز نشان می دهند. لجاجت، برخورد بسیار شدید احساساتی، دشنام
آمیز وتهدید کننده یی را که از تاریخ چندین دهه به ارث برده اند، مانع شان شده است
این نکته را دریابند:
اهداف رهبردی پاکستان که بر پروژه ی
طالبان حاکم است و نفوذ بسیار دارد، فارسی ستیزی را استقبال می کند.
از همه هوطنانی که با رفتار زیانبار فارسی ستیزی طالبان توافق ندارند، صمیمانه
تقاضا می شود، مانند سایر ابعاد جهالت آمیز وستمگرانه ی آن، مانند زن ستیزی و...
مخالفت خود را ابراز کنند.
*
ساجده
میلاد
زمین های سخت
زمین
خوردیم
از درختان سبز
و باد های تن فروش
تاراج کرد هستی مارا
آه چی کسی فهمید
اندوه مورچه هارا
وقتی بی پروا
زیر قدم ها ی آدم نما ها
در شروع بهار له شدند
مثل نسل ما
که آرزوی های مان له شد
و خواب ها ما شکست
و بارها بارها زمین خوردیم
زمین های سخت
آسمانهای دور
*
رزاق رحیمی
تمایز انسان
فراسوی غریزه، به سوی آفرینش پرسش از علل تمایز
انسان، اگرچه هنوز به پاسخی نهایی نینجامیده، اما ابعاد شگرفی از آن روشن شده است.
در میان وجوه گوناگون، توانایی بیهمتای انسان برای آفرینش تمدن، نقطهٔ عطفی است
که ریشه در پیچیدگیهای شناختی، خلاقیت مهارناشدنی و جسارت عملگرایانه او دارد. در این
مسیر، ارزشها و اخلاقیات، نه موهبتهایی آسمانی، بلکه سازههای انسانی برآمده از
بستر تاریخ و تعاملات اجتماعی هستند. این سازهها در ادوار مختلف، اغلب به دست
نخبگان قدرت(قانونگذاران، جنگاوران و کاهنان)بازتعریف و تقدیس شدند تا نظم موجود
را تثبیت و فضیلتهایی چون فرمانبرداری و ایثار را در جامعه نهادینه کنند. نتیجه
آنکه حتی برجستهترین اندیشمندان نیز ناخواسته در دام انگارههایی افتادند که
دامنهٔ آزادیهای بشری را محدود میساخت. این فرآیند، به تعبیر نیچه، نشاندهندهٔ یک
«انحطاط بنیادین» است: هنگامی که سرچشمههای زنده و آفرینندهٔ فرهنگ که از ارادهٔ
معطوف به قدرت انسان برمیخیزند، انکار شوند. اخلاق سنتی، در این دیدگاه، چیزی جز
بازماندهٔ ارادهٔ معطوف به قدرت گذشتگان نیست؛ امری که نه جهانشمول است، نه
تغییرناپذیر، و نه دارای هرگونه پشتوانهٔ متافیزیکیِ قابلاثبات. با
پذیرش این اصل که انسان، یگانه آفرینندهٔ ارزشهاست، این حق اساسی نیز به او بازمیگردد
که بر پایهٔ خرد، دانش و نیازهای متغیر جهان معاصر، ارزشهای نوین بیافریند.
شکوفایی تمدن در گروِ همین آزادی عمل خلاقانه و رهایی از قید اخلاقیات کهنه است.
تنها در چنین شرایطی است که انسان میتواند قابلیتهای نهفتهٔ خود را در پرتو
آگاهی، عقلانیت و جسارت، به منصهٔ ظهور برساند. ارزشهای راستین، زندگیافزا هستند و فرد را به
«شدن» آنچه در اوج تواناییاش میتواند باشد، فرامیخوانند. همانگونه که نیچه
تأکید میکند، این قانون ناب هستی است که هر موجود زندهای در صدد بیان قدرت درونی
خویش است. تقابل، رقابت و چالش، موتور محرکۀ خلاقیت و پیشرفت هستند. تلاش برای حذف
رنج از زندگی، همانقدر ناممکن و نامطلوب است که حذف طوفان از طبیعت؛ چرا که زندگی
در بستر همین کشمکشهاست که معنا مییابد و امکان تکامل پیدا میکند.
*
حبیب
شجیع قلعه نوی
هرصبحدم که اشعهُ خورشید تابناک
از پشت قله های دوشاخ وسپید کوه
با آن نگاه گرم درخشان مهربان
آرام وبی صدا
آهسته می دمید، بر دشت و بر دمن
آوای عشق و شور و تمنای زندگی
آرام می نشست
بر گوش وجان من
هر لحظ می رسید بمشامم
بوی خوش شقایق وگلهای یاسمن
ای ماه بیادتو
تنهانشسته ام بیدار تابه صبح
درانتظارچشمک نور ستاره ها
شاید ز روی مهر
در سرزمین حسرت تنهایی دلم
آن نور پر فروغ بتابد زآسمان
روشنتر از تمامی نور ستاره گان
اما چه شد که باز درین روزهای سرد
ماندم درانتظار
اماندیدمت که بیرون آیی از اُفُق
هرجا که میروم
رویای گرم ویادتو باخویش میبرم
اینجاسیاه پوش شده نعش قله ها
آن قله های کوه بلندی که دیده ام
تاریک وتیره گشته همه روزهای من
من ازجهان وهرچه درآنست
بُریده ام
ای ابر تیره دور برو ،دور تر زمن
بگذاردوباره بازدمد نور زندگی
ازپشت قله ها
بردست های سرد
بردستهای یخزده از سردی خزان
بگذار دوباره بازبتابد درتنم
گرمای بیدریغ زدستان مهربان
یابانوازشی
آید ز روی مهر
نورخدا وعشق ومحبت زآسمان
16.10.2020
*
کریم پیکار پامیر
اینک، آنچه تازه زیر عنوان
"رهبر" سروده ام، تقدیم هموطنان گرامی خویش مینمایم:
"رهبر"
"رهبر"
چقدر جاهل و بی پا و سر است، حیف
هم جاهل و هم بی هنر و بی بصر است،
حیف
گویند که او "زاهد" و
وابسته به دین است
زاهد نبود، بلکه بسی خود نگر است ، حیف
پنهان شده درمسجد و کارش همه مخفی
ملت همه لیکن ز بَرش خون جگراست، حیف
ازکردۀ این "رهبر" غائب چه بگویم ؟
کار و سخن و مشغله اش بی ثمراست، حیف
امروز که علم و هنر است سرور گیتی
این "رهبر" ما، کور وکر و
بی هنراست، حیف
زاندم که نصیبش شده اورنگ "زعامت"
بوم و بر ِ
زیبندۀ ما درخطر است ، حیف
او دانش و فرزند وطن را نه پسندد
کارش همه بیهوده و ضد ِ بشراست، حیف
"رهبر"
همه با شاعر و شعر وشمع و محفل
درجنگ وجدل باشد و خصم سحر است، حیف
"رهبر" که
خودش مالک تصمیم خودش نیست
چشمش به در ِ "پندی" و
"روس" و"قطر" است،
حیف این مردک نادان و فرو رفته به غفلت
وارفته و غافل زهمه دَور وبرَ است،
حیف.
تورنتو.
سپتمبر ۲۰۲۵م – تو
*
آقای رئیس جمهور!
آقای پزشکیان، رئیس جمهور محترم ایران، در جمعی از
فعالان فرهنگی فرمودند: «ارومیه را پاریس ایران کرده بودیم، حالا یکی آمده و آن را
به افغانستان تبدیل کرده.»
عرض شود که ما افغان ها مدتی است در جهان به مثال های چند منظوره تبدیل شده ایم. هر وقت خواستند از جنگ حرف بزنند، ما را مثال می زنند؛ هر وقت از عقب مانده گی می گویند، ما را شاهد می آورند و حالا هم، برای سنجش میزان پیشرفت شهری در ایران، از ما به عنوان خطکش جهانی مصیبت استفاده می کنند.
اما اقای رئیس جمهور!
پیش از آن که ارومیه را با افغانستان مقایسه کنید، ایران
را با خودش مقایسه بفرمایید. شاید متوجه شوید همان «پاریس ایران» مدت هاست به «قم»
تبدیل شده و قم هم، با اجازۀ عمامه بر سران شما، مدت هاست به «قندهار فرهنگی خاور
میانه» بدل گردیده است. تنها فرقش در رنگ و سایز عمامه است. این جا سیاه، آن جا
سفید، این طرف بزرگتر، آن طرف کمی کوچک تر.
فرمودید مسئولان ارومیه بی کفایت اند. درست فرمودید؛ اما
گویا منظورتان افغانستان درون خودتان بود. همان جایی که مردم به جای آزادی
اینترنت، مجبور به نصب فیلتر شکن هستند، صدای زن سانسور می شود، موهایش پوشانده می
شود و با حجاب اجباری خفه می گردد و به دست افراد «گشت ارشاد» کشته می شوند.
بلی، این ها همان نشانه های پاریس شما هستند.
فرق ما و شما در همین است که ما طالبان را شناختیم و می
دانیم با چه موجودی طرف هستیم، شما هنوز در مرحلۀ انکار هستید و آن ها را «طلبۀ
عزیز» خطاب می کنید.
گفتید ارومیه از پاریس به افغانستان سقوط کرده؛ اما با
همان سرعتی که تورم، سانسور، سرکوب اعتراضات و اعدام ها در کشور شما بالا می رود،
بعید نیست چند سال دیگر همان ارومیه را «قندهار ایران» بنامید.
آقای رئیس جمهور! بفرمایید همان مسئولان بی کفایت را
برکنار کنید، ولی قبل از آن از خود بپرسید چه شد که ایران با همه تاریخ، فرهنگ،
نفت و گاز و دیگر منابع سرشار ثروت، برای حفظ آبروی خود افغانستان را سپر بلایش می
کند؟ چرا هرگاه سخن از شکست می رود، نام افغانستان بر زبان می آید، اما وقتی صحبت
از برادری اسلامی است، مرزها بسته می شود؟
شاید منظورتان این بوده که ایران هم در همان مسیری می
رود که ما رفته ایم؛ در آن صورت، بلی، شما در مسیر درستی هستید!
آقای رئیس جمهور! نگران نباشید، افغانستان فقط برای
مقایسه با پاریس ساخته نشده، گاهی هم برای سنجش شعور سیاسی مقامات همسایه کاربرد
دارد. ما به همسایۀ خود توهین نمی کنیم. شما اگر پاریس دارید، لطفاً با احترام حرف
بزنید، چون هر پاریسی، روزی کابل می شود وقتی آدم هایش بیش از اندازه خود را با هوش
فرض کنند.
غلام فاروق سروش
خدعه و فریب
خدعه و فریب در مسائل سیاسی و اجتماعی در طول تاریخ، جوامع بشری همواره با پدیدهٔ خدعه (حیله) و فریب مواجه بودهاند. این مفاهیم به معنای پنهانکردن حقیقت و ارائهٔ تصویری نادرست برای رسیدن به منافع شخصی یا گروهی است. عده ای از سیاست مدارانی که در چهار دهه گذشته بنابر سیاست های غلط ، فریبنده وظالمانه شان باعث رنج وبد بختی بیشتر مردم افغانستان شده اند ودر کارنامه های سیاسی آن ها جز وطن فروشی آدم کشی ویرانی وچور وچپاول دارائی های مردم کدام دستاوردی دیگری نداشتند بازهم با شعار های فریبنده وحیله ونیرنگ از دم وارد محرکه شده ، به خاطر کسب دوباره قدرت از شعارها و واژه های زیبای آزادی ، عدالت، رفاه وخدمت به مردم استفاده ابزاری می کنندوبه دنبال قدرت طلبی ومنافع شخصی شان می با شند . این تضاد میان ظاهر (گفتار) و باطن (کردار) باعث بیاعتمادی مردم به آنهاشده است . آنها در ظاهر برای کسب احترام یا موقعیت اجتماعی، چهره های به ظاهر صلح دوست مذهبی، اخلاقی یا خیرخواهانه به خود می گیرند، اما در عمل، خلاف آن رفتار می کنند.
این نوع ریاکاری باعث سست شدن اعتماد مردم به
آنها گردیده است. به طور کلی، خدعه و فریب در سطح اجتماعی و سیاسی،
جامعه را دچار بیاعتمادی، فروپاشی اخلاقی و بیثباتی میکند. حافظ
گفته است: واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به
خلوت میروند آن کار دیگر میکنند معنی این بیت چنین است: بسیاری
از واعظان و خطیبان دینی در محراب و منبر (یعنی در حضور مردم) چهرهای پرهیزکار،
عابد و نصیحتگر به نمایش میگذارند. اما وقتی به خلوت میروند، کارهایی میکنند
که با آن سخنان و ظاهرشان هیچ سنخیتی ندارد. نکتههای مهم در این بیت این است — انتقاد
از ریاکاری: حافظ به شدت ریا و دورویی را نکوهش میکند. کسی که در ظاهر پند و
اندرز میدهد، باید در باطن نیز همانگونه باشد. — تفاوت ظاهر و باطن: حافظ دراین شعر به ما هشدار
میدهد که نباید تنها بر اساس ظاهر افراد قضاوت کنیم؛ حقیقت آدمی در اعمال پنهانی
او آشکار میشود. — پیام اجتماعی: حافظ با این بیت، به نوعی نقد
اجتماعی و حتی سیاسی نیز میکند؛ چرا که واعظان و صاحبان قدرت دینی در جامعهٔ آن
روز نفوذ داشتند و این دورویی میتوانست منجر به فساد و بیاعتمادی عمومی شود. — پیام اخلاقی
برای فرد: انسان باید میان گفتار و کردار خود هماهنگی داشته باشد و از دوگانگی
پرهیز کند. خلاصه اینکه این بیت حافظ به نوعی افشای ریا و
فریبکاری در لباس دین است. وپیوندی مستقیم با مفهوم خدعه و فریب در سیاست و
اجتماع دارد. وپیام این شعر این است ک: ظاهر زیبا کافی نیست؛
عمل انسان در خلوت، معیار اصلی شخصیت اوست .
*
هماطرزی
باغچه خاطرات
به همسرم
تو تنها
درختی
که در
باغچه خاطراتم
نفس می کشی
و هنوز گل
میدهی
غنچه هات
عطر دیرینه
دارند
و برگ هات
شکوه همان
عشق ماندگار را
در شاخه
هام
می زایند
آغوش من
همیشه
پر شده از
نفس های تست
که هوای
خانه ام را
آفتابی و
پر نور می سازد
و تو
در تمامی
سلول های فکرم
رقصانی.....
هما طرزی
نیویورک 18
اکتوبر 2025
*
ویس سرور
پرسش
شهادت ات مبارک یعنی خوب شد مردی یعنی
پروا ندارد یعنی نبودنت بهتر از بودنت یعنی عجب کار نیکی شد که رفتی یعنی در مرگ
تو خانواده ات باید خنده کند نه گریه یعنی دگران باید از مرگ خودت تقلید کنند و
همانگونه بمیرند یعنی با مردنت، اینگار که تکت لاتری ات جایزه بلند را بردی.
یعنی
که من ترا دوست نداشتم یعنی که هیچ درد نداشتی و اگر ناله ام کردی اهمیت ندارد
یعنی ما برایت دعا کردیم که کشته شوی یعنی نیک بخت شدی یعنی مستقیم بهشت میروی
یعنی عجب محفلی برایت برپا میشود یعنی این دنیا هیچ ارزش ندارد یعنی تلاش نکن چی
ضرور! یعنی زیبایی زندگی، عشق، ارزو، تمدن، تلاش برای اینده در این
دنیا بی ارزش است یعنی هیچ پدیده دگر بهتر از شهادت نیست. یعنی نوش جانت که مردی و
رفتی! اینست که کشته شدن یک جوان بزودی فراموش همه میشود اینست که
فابریکه تابوت سازی و کار و بار دم و دعا رونق میگیرد این است که بنام قسمت و
تقدیر، اکثریت قتل ها تحقق و تعقیب نمیشود اینست که مردم آرام و دیندار شهر بعد از
چند روزی، مرگ یما ( خبرنگار)،مرگ، مرگ ملاله ( خبر نگار جلال آباد )، مرگ یک
سرباز، مرگ یک کودک مکتب رو، مرگ دانشجویان دانشگاه کابل، مرگ هموطنان سیک و هندو
مان را، مرگ سربازان و هزاران مرگ دگر را قسمت و تقدیر دانسته با اشتراک در ختم و
خوردن چند لقمه نان فراموش میکنند! گویا تمام شد! گویا آن کشته شده گان، مهمانی رفتند. گویا دولت و ارگانهای
دولتی هیچ مسوولیتی در این کشتن کشتن ها ندارند. گویا خوب است مدرسه بیشتر
شود گویا خوب است نوجوانان مغز شسته، بدون سوال واسکت به سینه بسته خود را شهید
سازند! گویا خوب است رهبرانی چون گلبدین و یا همان نماینده های طالب و
افراطیون بیشتر وسیله شهادت و انتحاری را آماده می سازند!
گویا
هیچ مهم نبود که بانو فرخنده را آتش زدند و آن دخترک را( فرخنده) سر بریدن و
سنگسار کردند. چون شهید شد. ای هموطن! اشک چشم و درد و رنج آن مادران، کودکان و بازماندگان مظلوم
انتحار و قتل، هیچ مبارکی ندارد! هر قتل نیاز به تحقیق دارد هر خانوادهء درد کشیده نیاز به
همدردی، غصه و کمک متواتر دولت. برای هیچ مادر و پدر مرگ فرزنش مبارک نیست!
آیا
کسی حاضر است بخاطر تبریکی شهادت عزیز خانواده خود را از دست دهد؟ آیا آن رهبران
حاضر اند چنین شود؟ آیا آن مولوی صاحب؟ آیا آنکه در روز خیرات حضور دارد؟ آیا
میخواهند جگرگوشه شان درجه شهادت نصیب شود ؟ چرا آنها صد ها بادی گارد با
خود دارند؟ گفته شده جناب غنی چهار صد بادی گارد، صالح ۵۰ بادیگارد، گلبدین ۹۰۰ ، افراد پارلمانی......
پس
به جای مبارکی شهادت و فراموشی، باید یخن دولت را گرفت. کشته شدن ۵۵ هزار سرباز و صد ها هزار
هموطن بی گناه دگر، نه مبارک است و نه به فرموده آن جناب عالی امتحان الهی و نه
افتخار! ایا کسی مسوولیت دارد که جواب دهد؟ چه سود که فاتحه گیری هزار
بار هر جا دلت ز مرگ جوان وطن نه سوخته است! تو امدی و روی باز دوباره
در کاخ ات کسی ز جمع شما آن کفن نه دوخته است. نگو که قسمت مردم همه به
قربانیست که صلح طالب تو، خون خلق ریخته است. چی سود که فاتحه گیری
درود.
*
همایون ساحل
مجیدنامه ویا اسطوره مجید
نوشته محمدشاه فرهود:
یکی
ازنوشته های تاریخی ْ سیاسی ْ فلسفی ْ وادبی دوران ماست .که درتاریخ صدساله
افغانستان بی نظیرمیباشد. تاریخ نویسان میتواننداین نوشته راازدیدگاه
تاریخی موردپژویش قراردهند.برای سیاست مداران رهنما خوبی است . وسیاستمداران
میتوانندبادرک دقیق ازجامعه عقب مانده زیرلایهای مختلف ستم واستعمارشیوه مبارزه
رادرک کنند.بادرک این دیگاه ْ تیوری های مبارزاتی خودرا پیش ببرند.ادیبان وشاعران
میتوانندازاین کتاب درک بکنند که درزمان اشغال وتجاوزچه نوع ادبیات رسالت تاریخ
خودراانجام میدهد.موردتحقیق قراردهند.وبرعلاوه راوی داستان این قهرمان مردم
سالارراازعینک فقیرترین اسیرترین وستم دیده ترین انسان این سرزمین موردبازتاب
قرارمیدهد درمجیدنامه واژه ها/ سطرها خودگویامیشوند. وقهرمان راازشالتان وقهرمان های پهلوان پنبه
وقهرمان های ساختگی جدامیسازد.واین واژه هاخودهریک کتاب میشوند.واژه های رنگ باخته
وتحقیرشده دوباره درمجیدنامه صلابت خودرا کسب میکنند.وواژه هازنده میشوند.اصالت
پیدامیکنند. ازبک کله خام /جوالی /پنچرمین وسقاو. ویاسقاب که
تشنه ترین انسان رادرجنگ های میهنی آب داده تااوزنده بماند.ازاین سرزمین دفاع
نماید. این نوشته یک تاریخ گویا وزنده میباشد. فرهودتاریخ
رادرکوچه کوچه چون شاه نامه وارقدم به قدم درکوچه های تاریک وبی چراغ رنگ وروغن
میدهد.ستمگران که درطول این صدسال ازکوه کاه وازکاه کوه ساخته بودند. چهره
عیاران رازیرنام دزدورهزن پنهان میکردند.امافرهودنشان داد که این عیاران وکاکه ها
بودند. که درزمان تجاوزروس هاازخودگذشتنددرصف مردم برای نجات مردم جنگیدند. حتی
دیدیم دستان پرتوان این عیاران قلم گرفتندشعرنوشتندچون پهلوان آغاشرین داستان
نوشتند برعلاوه که جنگ مسلحانه رافراموش نکردند. فرهودواژه ها رادرتاریخ معاصروفرهنگ سیاسی
موردبازتاب قرارداد. قهرمان راکه ازبطن جامعه برخاسته دررگ رگش ازآوان
کودکی ستم ریشه دوانیده.بغاوت را سر نیزه جریان حرکت خودقرارداده.فرهودتنهاقهرمان
واسطوره را موردکاوش قرارنمیدهد. بلکه درعین زمان واژه هارادریک گفتمان ملی وسیاسی
قرارمیدهد. وذهنیت های خواب برده تاریخ رابیدارمیسازد.وواژه های استعمارزده
راباقیام توده هابه آزادی میرساند. فرهودواژه هارادرتاریخ معاصروفرهنگ سیاسی
موردکاویش قرارمیدهد.وواژه های استعمارزده راباقیام توده های خونچکان درجویبارهای
کلکان وکودامن شسته وروفته میسازد. ودیالیتیک حرکت پیشتازترین عناصربالنده دوران
تجاوزراباعناصروابسته ومیرنده ومحکوم به مرگ درمحاکمه تاریخ پس ازجنگ بیان میدارد. این
واژه هااست که تیروخنجرمیشوند.میان حاکمان ستمگرومردم مظلوم ستمدیده . این
واژه هاست که ترابه پنجرمین ـ جوالی ـ کله خام مبدل ساخته.درمدت صدسال این واژه
هادر لغات نامه محکوم بودند. این محمدشاه فرهوداست که دروازه های زندان رابرای
واژه گان آزادمیسازد. سقاو رانجات دهنده تشنه گان میداند.جوالی رایاری دهنده
ورسمان جوالی راداری برای متجاوزین میسازد. ازکله خام/ داکتروازجوالی /انجینر.این قیام واژه
گان خوداسطوره است که بایدموردکنکاش قرار گیرد. واژه هامعنی میابند.واژه های
درباری واژه های مردمی. وقتکه سفیرگلوله هاپیام مرگ را برسینه
مجیدآوردند.غروب خونین آسمان میهن رافراگرفت. شب تیرترفرارسید. وقتکه
رگبارگلوله هاآغازیافت.طنین آوازازدره بدره پیچید. (زخون خویش خطی میکشم بسوی شفق – چه خوب عاشق این
سرخی سرانجامم) الحق مجیداسطوره شد. اماهنوزلاله های سرخ صحرایی ازرنگ وبوی اورنگ
میگیرند.وزمزمه نامش برگوش هرچشمه ودریاجاریست هنوزصحراخشک وسوزان خواب جنگل شدن
رامی بینند. وهنوزچکاوک اسم مجیدرادرتاک و تاکستان هازمزمه
میکنند. وفرهودآنرزیبا ترسیم کرده. فرهوخواننده راقدم به
قدم درمحل جرم می برد.وباواژه های خونین واقعی صحنه راترسیم میکند. بوت های بی جان
به داررفته گان در کلکان . مادرسرگردان و غمگین وپریشان بوت هارابه چادرمیگیرد
فریادمیکشد. گوسفندنربرای قربانیست. که این خوداعلان جنگ درمقابل بیداداست.
فرهودسناریودادخوایی راازچادرمادروازبوت های بی جان اعدامیان میگیرد. وفلم
واقعی رادرمقابل دیدخوانندترسیم میکند. این قدرت نمایی واژه های انقلابی درتاریخ
افغانستان بی نظیربوده . فرهودعیاری وکاکه گی رادر شرایطه قیام علیه تجاوزبه
ترسیم میکشد.ومجیدسردسته عیاران آگاهانه دراین راه عمل مینماید. وبسیارزیبا روابط
ملی ومترقی مجیدراچراغ می اندازد.وروشن می سازد.که توده های آماده به قیام
راچطورمیتوان تشکل دادوسازمان دهی کرد.وبادرک شرایط عینی موجودارتش توده یی را
ایجادنمود.وچقدرزیبا گفتارمجید- کردارمجید – نوشتارمجید راکه محصول یک دوره تاریخی
این کشورمیباشد.عینیت میبخشد.بایدگفته شودْمجیدنامه یک کتاب تیوریک برای جنبش های
انقلابی میباشد.ودراینجا روشن میشود.خلای که دربین توده هاو روشنفکران ایجادشده
بود.مجیداین خلا را بامبارزه انقلابی وبادرک شرایط جامعه پرنموده بود. یعنی ارتش
توده یی راایجادکرده بود . مجیدروشن ساخت راه رسیدن به انقلاب مردمی همین
راه است.هرفصل این کتاب ضرورت به کاویش داردتابازشودرهنمای جنبش های انقلابی
گردد.وفرهودبسیارزیبا بیان کرده مجیددرقلب توده هاجایگاه خاص داشت. وروشنفکران انقلابی
مجید رابه صفت رهنما ورهبر میشناختند. شناختن مجیدضرورت دوران ماست.درمجیدنامه
فرهودمجیدرابسیارزیباشاعرانه توزیع داده . مجیدنامه بایددرحلقات سیاسی خوانده
شود.وروی آن بحث صورت گیرداین یک ضرورت میباشد میگوینداگراسطوره پیوندرویا های
آسمانی وزمینی باشد.(اگراسطوره عصاره درمانده گی و شورش توده هادریک قهرمان
باشد.اگراسطوره شانه محکم برای دردها وغم هاباشد. مجیدیکی ازهمین اسطوره های درخشان ومانده
گارتاریخ میباشد). وقتکه مجیدنامه رابخوانی میروی به رویاهای
جوانیت.جوان میشوی فریادت زنجیرشکن میشود.پس مجیدکسی بودروح وروان یک دوران تاریخی
جامعه ستم دیده افغانستان.سال ۱۳۵۶
بودمحصل اکادمی طبی بودم.یکی ازبچه هابه اسم خان آقا همصنف ام بود.درکلکان زنده گی
میکرد.چون مرا می شناخت برایم گفت میدانی دیشب درکلکان رفیق های شماچه کارکردند.من
گفتم چه کار.اوگفت درتاریکی شب سه نفرمسلح که شناخته نمشدند.درخانه های مردم فقیرو
ناداریک بوجی گندم وسه هزارافغانی توزیع کردند.فرداخبرشدیم گدام خان منطقه دزدیده
شده بود. ای قهرمان سربلند/ای پاس داربرابری /ای نظم عدالت
اجتماعی /توکه برچوبه دارهم سرت رابالانگه داشتی /نامت رابردل هاحک میکنیم/ واین
خاک همیشه نام ترابه عدالت ومساوات پیوندمیزند /درسکوت سنگین شب صدای توهمچنان
طنین اندازاست /چشمان بیدارتاریخ بیادخواهدسپرد/که چگونه برای حق ایستادی
/وهرزمزمه عدالت نامت راتکرارخواهدکرد/ درهرطلوع خورشیدنامت چون فانوس برفرازعدالت
می درخشد /وهرکس برای آزادی می اندیشد/ازشجاعت تونیرومیگیرد / در یادها زنده یی
/ای کی باقامت افراشته راه حق راپیمودی /واین مرثیه برای توست تابدانی که فراموش
نحوایی شد /خوابت آرام ای مدافع برابری /که یادتوالهام بخش نسل هاخواهدبود.
*
اسد روستا
کوچه باغ ها
عبدالمجید
دهقان
پیر, کوچه ی مغرور باغ ها
دارد به
دل زهجرِ تو افسوس و داغ ها
در دانه دانه خوشه انگور دهکده
مانده به یاد قد رسا ات سراغ ها
در سنگر قیام، دلیران قریه ات
گلگون کفن شدند به دست کلاغ ها
پیران دهکده همه در ماتم و سکوت
آید به
گوش، عرعر و بانگ الاغ ها
جهل و
سیاهی هر طرفی ریشه کرده است
دیگر
نمانده روشنی از شبچراغ ها
از منبر و مناره ی مسجد به گوش خلق
پیوسته می رسد خبرِ بی دماغ ها
این دورهِ
سیاه به تباهی رسیدنیست
چشم امید ماست به صبح و فراغ ها
روزی به
یاد جنبش آزادگی و مرگ
مستانه سر کشیم صبوح و ایاغ ها
اسد
روستا ۱۳ جون ۲۰۲۴ به
مناسبت چهل و ششمین سال جاودانه شدن ِروان شاد مجید کلکانی رهبر دلیر آزادگان که
دراه عقیده اش مردانه جان سپرد. یا مرگ یا
آزادی!
*
در
راستای یاد از قربانیان استبداد
از برگه ی بانو دکتور دنیا غبار
فرقه مشرفتح محمد خان، مبارز کبیر ضد استبداد، 25 سال در قید زندان
از قلم علی تقوایی
ناگفته های
اززندگی یک رادمرد آگاه، متین، شجاع ، جسور وآزادیخواه وطن که تاهنوزنخوانده اید:
فرقه
مشرفتح محمد خان میرزاد درخانواده ای به دنیا آمدکه پدرکلانش بنام میر محمدحیدر
بیگ یکی از سنگرها ی استوار ومحکمی مبارزه بودکه مقاومت سترگی رادرمقابل لشکر کشی
عبدالرحمن دربهسود رهبری کرد بعد از شکست هزارستان میر محمد حیدربیگ دردامنه کوه
علی آباد کابل درزمان عبدالرحمن به توپ پرانده شد. ودراین جنگ نابرابر 53
نفرازخانوده ای میر حیدربیگ قربانی شدند. ازمیرحیدربیگ یک پسر ویک دختر باقی ماند.
پسرش میرغلام حسن بیگ پدرفرقه مشر فتح محمدخان بود. میرفتح محمد خان در سال 1282
خورشیدی درقریه « منگسک » از توابع حصه دوم بهسود چشم به جهان گشود. او ازهمان
طفلی ونو جوانی انسان با هوش، اهل مطالعه و بافراست بود. او بر زبان عربی مسلط
گردید واشتباهات دانشمندان را در مورد استفاده از واژه ها ی عربی درکتابچه ای خود
یادداشت میکرد، درنظرداشت که صورت استعمال ومعنای کلمات عربی را به شکل یک قاموس
به فارسی برگرداند. او خط بسیار زیبا داشت ، امیر امان الله خان به دلیل همین هوش
سرشار ، میر فتح محد خان را علاقه دارمناطق « جرغی -
برجگی » تعیین کرد.
تاریخ 15
جوزا سال 1308 خورشیدی مطابق به 5 جون 1929 میلادی، هیئتی از سوی امیر حبیب الله
کلکانی برای گرفتن بیعت هزاره ها، دربهسود فرستاده شدند. دراین زمان سردار محمد
امین خان برادر شاه امان الله ومشاور خاص او خواجه هدایت الله خان، مهمان ودرکنف
حمایت میرفتح محمد خان قرارداشتند. میرفتح محمد خان از بیعت با حبیب الله کلکانی
اجتناب ورزید وبه فرستادگان امیرحبیب الله اعتنایی نکرد. چون او نه تنها حرمت
مهمانان اش را پاس می داشت ، بلکه یکی ازطرفدران جدی امان الله خان نیزبود وپیوسته
درمشورت با برادار شاه امان الله ومشاور خاص اش خواجه هدایت الله عمل میکرد. کاتب
هزاره می نویسد که : درفاصله ای دوماه دوبار حبیب الله کلکانی هیئات برای بیعت
نزدمیرفتح محمد خان جوان ولی با نفوذدربهسود وهزارستان ، فرستاد ، اما دراین
دونوبت ، او ازپذیرفتن بیعت به حبیب الله کلکانی استنکاف ورزید. اومیدانست که به
زودی حبیب الله کلکانی برای انتقام گیری لشکر کشی میکند. درهمین سال ( 1308
خورشیدی ) میرفتح محمد خان درمقابل لشکرحبیب الله کلکانی کوتل اونی، سرچشمه وجلریز
راسنگر بندی کرد. دهان تیزک را سید احمد شاه نور وبرادرانش محکم کردند. درنتیجه ای
این سنگر بندی ها، لشکر حبیب الله کلکانی نتوانست که داخل هزارستان شوند. بدین شکل
میرفتح محمد خان ، سیداحمدشاه نوروغلام نبی خان چپه شاخ به عنوان رهبران آنوقت
هزارستان، دست ردبه بیعت حبیب الله کلکانی زدند.
زمانیکه
نادر خان به قدرت رسید، برای بیعت گرفتن ازهزاره ها یک مجلس بسیار بزرگی متشکل
ازنمایندگان کل هزاره ها ترتیب داد ودراین مجلس بود که نادر خان با اشراف به حمایت
هزاره ها ازشاه امان الله ، خطاب به رهبران هزاره گفت که :
- او برای یک
دوره موقت درقدرت میماند، بعدازآرامش اوضاع وخوابیدن غایله ها ، دوباره شاه امان
الله را برمیگرداند وتاج وتخت را به او میسپارد. فرقه مشرفتح محمدخان
وسایرنمایندگان هزاره ،ماهیت این ترفند نادر خان را درک نتوانستند. چون ارادت خاصی
به شاه امان الله داشتند ومنتظر برگشت اوبودند، اکنون که نادرخان این مژده را به
آنها داده بود ، هزاره ها با طیب خاطر وخوشحالی ، اعلام بیعت کردند. نادرخان بلافاصله
با ترفندی دیگری گفت که : بعد ازاین نام دیگر هزاره « غیرت زی »
می باشد. درهمین مجلس بزرگ درحضورنمایندگان هزاره ها، نادر خان به میرفتح محمد خان
پیشنهاد کردکه اورا لقب « نایب سالاری » میدهد. اما میرفتح محمد خان گفت که : من
هنوز بسیار جوان استم ، شما این لقب را به سید احمدخان که بزرگ ما است تفویض کنید.
درهمین مجلس سید احمد خان به مقام نایب سالاری رسید، سه نفر دیگر : میرفتح محمد
خان ، غلام نبی خان چپه شاخ وغلام نبی خان گلک دره صوف ، به مقام اعزازی « فرقه
مشری » رسیدند. همچنان اشخاص دیگری ازرزمندگان هزاره به مقام های مختلف نظامی
موردنوازش قرار گرفتند. درهمین مجلس نادرخان اعلام کرد که به پاس مقاومت ورشادت
فرقه مشر فتح محمد خان من اورا درکنار فرزندان خانواده ام به تعلیمات نظامی می
فرستم ، تا یک « فرقه مشر » واقعی بارآید. پس ازآن فرقه مشر فتح محمد خان همراه با
ظاهرخان پسر نادرخان، داوو خان پسر کاکا واسدالله خان خواهر زاده نادر خان به
تعلیم گاه نظامی جلال آبادفرستاده شدند ومدت 9 ماه اینها درکنار هم دریک صنف به
فراگیری امور تعلیمات نظامی پرداختند. ازآن پس فرقه مشر فتح محمد خان مدت 4 سال
بحیث فرقه مشر ایفای وظیفه کردو درآخرین دوره اورا بحیث فرقه مشردرهرات مقرر
کردند. اما او به به هرات نرفته بودکه نادر خان کشته شد. در اینجا باید بگوییم که
فرقه مشر فتح محمد خان در« انجمن سری چنداول » عضویت داشت که عبدالخالق قهرمان نیز
عضو همین انجمن بود .این انجمن سری فعالیتهای بسیار جدی را در راستای اهداف جنبش
مشروطه خواهی انجام میداد، که طیف های مختلف اجتماعی را در مبارزه با استبدادتشویق
وتشجیع میکرد. فعالیت های این انجمن سبب گردیدکه عبدالخالق هزاره با الهام ازآن ،
اندیشه نابودی نادرخان رادرسر بپروراند. دوبارموفق نشد، دور سوم، درداخل ارگ با
تفنگچه خودنادرخان رااز پا دراورد. خلاصه پس ازکشته شدن نادرغدار، به سراغ فرقه
مشر فتح محمد خان رفتند و سه اتهام را بر او وارد کردند :
1- ارتباط با
عبدالخالق هزاره، قاتل نادرخان
2- طرفداری
ازامان الله خان ورابط با مشاور خاص او خواجه هدایت الله خان
3- تبلیغات
گسترده علیه انگلیس به عنوان ابقاء کننده ای نادرخان وزمینه ساز سقوط امان الله
خان
بربنیاد
همین اتهام ها فرقه مشر فتح محمد خان رااز سال 1312 الی سال 1326 خورشیدی یعنی مدت
14 سال زندانی کردند. فرقه مشر فتح محمد خان به عنوان زندانی خاص درارگ شاهی مدت 6
سال را درکوته قفلی ومدت 8 سال دیگر را بدون کوته قفلی درزندان ارگ گذشتاند. در
این مدت انواع شکنجه ها ازبیدار خوابی گرفته تا نا خن کشی ، از تیل داغ گرفته تا
قین وپانه را براو اعمال کردند. بعداز ختم صدارت هاشم خان جلادو درآغاز صدارت شاه
محمود خان فرقه مشر فتح محمد خان ازز ندان ارگ رها گردید واورا درقندهار تبعید
کردند و30 جریب زمین را درمنطقه ای «گندگان « (
محل شیعه نشین ) قندهار برایش دادند. تا سال 1329 خورشیدی درآنجا زندگی کرد. درسال
1330 هنگامی که « جمعیت حزب وطن » تاسیس شددر جمله ای 13 نفر موسیسین این حزب فرقه
مشر فتح محمد خان میرزاد نیز شامل بود واو درمدت یکسال فعالیت حزب وطن و جریده ای
به نام « وطن » ارگان نشراتی این حزب، سهم فعال سیاسی وفرهنگی دراین حزب گرفت،
یعنی 14 سال زندان هولناک ارگ نتوانسته بود که اراده وعزم این مرد بزرگ را برای
مبارزه درهم شکند. در راس این حزب میرغلام محمد غبار قرار داشت ومیر محمد صدیق
فرهنگ سخنگوی آن بود. اما درسال 1331 خورشیدی رهبری واعضای این حزب زندانی شدند.
فرقه مشر فتح محمد خان دردوردوم ؛ مدت 11 سال ( از سال1331 تا سال 1342خورشیدی )
را در زندان گذشتاند. آخرین فردی از اعضای رهبری حزب وطن ، فرقه مشر فتح محمد خان
بود که از زندان رهاشد. تذکر باید داد که بخاطر نوشتن کدام مقاوله ای مهمی بین
المللی که دولت وقت باید مینوشت ، این کارتنها ازدست غلام محمد غبار پوره بود، لذا
اورا بدون « توبه نامه » اززندان رها کردند. درسال دهم زندان بودکه مبارزبزرگ
مشروطه خواه سرورجویا درزندان فوت کرد فقط دونفر فرقه مشر فتح محمدخان میرزاد
وبراتعلی تاچ توبه نامه ندادند، دیگر همه کسانی که رها شدند به دولت وقت توبه نامه
کتبی دادند. وقتی از فرقه مشرفتح محمد خان توبه نامه خواستند او عنوانی ظاهر شاه
به خط زیبایش چنین پاسخ شجاعانه نوشت که :
- من کاری
بدوگناهی نکرده ام که توبه نامه بدهم ، توبه نامه را باید شخص خودت بدهی که بدون
هیچ خطایی مارا زندانی کردی
.
درسال 1340
خورشیدی، حدود 30 نفر ازنخبگان سیاسی آنوقت درخانه عبدالروف بینوا برای تاسیس یک
حزب سیاسی جمع شده بودند. دراین میان علی محمد زهما وطالب حسین قندهاری به
نمایندگی ازهزاره ها نیز در مجلس حضورداشتند. بینوا درمورد اهمیت حزب سیاسی وضرورت
ایجاد آن یک سخنرانی غرا میکند. ناگهان استاد زهما یک نوت « صد افغانیگی » را از
جیب خود بیرون میکند ورودرروی بینوا قرار میدهد ومی پرسد که :
روی این
نوت صد افغانیگی امضای « عبدالحی عزیزی » از اعضای جمعیت حزب وطن است بعد ازرهایی
اززندان اکنون بحیث وزیر مالیه کار میکند، ، اما فرقه مشر فتح محمدخان چرا تا هنوز
در زندان است ؟ جزاینکه او یک هزاره است که از بند زندان رها نمیشود، دیگر گناهی
ندارد. این پرسش استاد زهما سبب میشودکه مجلس پراگنده شود واین حزب هرگز تاسیس
نگردد.
فرقه مشر
فتح محمد خان آخرین فردی بود که در سال 1342 خورشیدی از زندان رها گردید. یکی از
هم زنجیرانش بنام عبدالملک خان که حاکم اعلای دایزنگی مقرر شده بود، ازاو خواست که
درمورد آنهایی که عامل دربند کشیدن تو شده است، برایم بگو تا من انتقام تورا
ازآنها بگیرم. اما فرقه مشر فتح محمد خان به دوست همزنجیر خود گفت که من هرگز در
پی انتقام کسی نیستم، اما بجای آن یک خواهش از خودت دارم که :
تا میتوانی
دروازه های معارف ومکاتب را به روی فرزندان هزاره بازنما ، با این عمل تو من تا
خانه خدا ازخودت خوش می باشم.
عبدالملک
به قول خود وفا کرد ودر مدت حکومت خود، مکاتب ابتدایی زیادی را در هزارستان تاسیس
کرد تا توانست فرزندان هزاره را درمکاتب ومعارف شامل ساخت. اما خوانین وارباب های
هزارستان که این حرکت عبدالملک را نمی پسندیدند، چون مکتب رفتن فرزندان هزاره را
نوعی بیداری وایستادگی علیه استبداد طبقاتی وستم اربابی میدانستند؛ علیه او عریضه
دسته جمعی ترتیب دادند وبه بهانه های مختلف اورا از حکومت اعلی دایزنگی کنارزدند.
درروز پنجم
جمهوریت داوود خان ، فرقه مشر فتح محمد خان همراه با سید سرورواعظ،سناتور نادرعلی
خان جاغوری ومحمد ایوب سلطانی وکیل جاغوری برای دیدن وتبریکی نزدداوود خان رفتند.
داوود خان ازفرقه مشر به عنوان همصنفی دوران تعلیم گاه نظامی خود درجلال آباد
استقبال گرم میکند. درجریان این ملاقات داوود خان یک ورق کاغذی را ازروی میرخود
برمیدارد که یکطرف آن نوشته دار وطرف دیگر آن سفید بوده آنرا روبروی فرقه مشرفتح
محمد خان قرار میدهد ابتدا روی نوشته شده ای آن را بلند میکند ومیگوید که :
- من مانند
این صفحه نوشته دار ، در نزدملت خودسیاه استم، بعد روی سفیدکاغذرا برمیگرداند
ومیگویدکه من پس ازاین مانند این صفحه ای سفید پاک ومنزه برای ملت خود خدمت میکنم.
دراین وقت فرقه مشر فتح محمد خان برمیخیزد ودست خودرا به طرف داوود خان پیش میکند
ومیگوید که
:
- قول میدهی
که چنین میکنی ؟ داوود خان دستش را روی دست فرقه مشرفتح محمد خان میگذارد ومیگوید
که : قول میدهم.
بعد از
رهایی دوردوم زندان، تقریبآ همه شخصیت های سیاسی ونخبگان روشنفکری افغانستان با
فرقه مشر فتح محمد خان، تماس داشتند، از تجارب وکارکردهای او می آموختند. وبه شدت
احترام اورا بجا می آوردند. خدمات برجسته فرقه مشرفتح محمدخان برای جامعه هزاره
رامیتوان چنین برشمرد:
1 - توسعه
معارف ومکاتب در هزارستان
2- اسکان دادن
هزاره ها درکارته سخی کابل بدون اینکه خودش حتی یک نمره زمین را برای خود بگیرد.
3 - در طی
ملاقاتی با داوود خان، از او خواست که سرک گردن دیوال که کابل را از مسیرهزارستان
مرکزی به هرات وصل میکند، کارش را آغاز کند. داوود خان فی المجلس غوث الدین فایق
وزیر فواید عامه خودرا میخواهدو اورا موظف به آغاز کار این سرک میکند. غوث الدین
فایق برای پیشرفت کار سرک گردن دیوال یک انجینر هزاره تبار ( انجینر سلطان حسین
کارمند وقت وزارت فوایدعامه وبعد ها وزیر پلان ) را در راس امور قرار میدهد. کار
این سرک تا نزدیک کوتل ملا یعقوب در زمان داوود خان رسیده بود.
4 - قیر ریزی
سرک از پل جمهوریت تا سر کاریز قلعه شهاده، بدستور غوث الدین فایق وزیر فواید عامه
به احترام فرقه مشر فتح محمد خان
5- فرقه مشر
فتح محمدخان با استفاده از نفوذ وشناخت خود بعد از سال 1342 تا دوران شهادت؛ صدها
مشکل مردم هزاره را که درادارات دولتی رونما میشدند، رفع کرد. حتی برخی زندانی ها
به وساطت این مرد بزرگ ومبارز رها گردیدند.
فرقه مشر
فتح محمد خان که درسرکاریزقلعه شاده در یک خانه گروی زندگی میکرد ؛ بتاریخ 20
سرطان 1360 خورشیدی بدستان ناپاک عناصرارتجاعی وواپسگرای تاریخی ترورشد.نلسن
ماندیلا که 27 سال زندان راگذشتاندسرانجام به ریاست جمهوری رسید. ولی فرقه مشر فتح
محمد خان که 25 سال ازبهترین سالهای زندگی اش را در زندان گذشتاند ، توسط عناصری
به شهادت رسیدکه تحمل یک مبارز روشنگر، ترقیخواه وسنگر دار آزادی وعدالت را درسن
78 سالگی وی، نداشتند. وای چه بسا که این عناصر پسوند« اسلامی » را نیز یدک
میکشیدند.
در آخر
بایدگفت که شخصیت پاکباز ، مبارز راه آزادی ، سناتور میر محمد سلام، مقیم آسترالیا
، نواده فرقه مشر فتح محمدخان ادامه دهنده راه واندیشه عدالتخواهانه آن بزرگمرد
تاریخ می باشد. عمرشان طولانی و سلامتی جناب سناتور مستدام باد.
توضیحات
عکسها
عکس با
لباس نظامی وتفنگ به شانه در داخل چوکات ، هنگام فراگیری تعلیمات نظامی با سه
سرداربچه در جلال آباد.
عکس چپن
دارد درنخستین روزرهایی از زندان در سال 1342 خورشیدی
عکس
رودرروی داوود خان هنگام تدویر لویه جرگه داوود خان در سال 1352 خورشیدی که فرقه
مشر فتح محمد خان بحیث وکیل انتصابی در این لویه جرگه اشتراک کرده بود وداوودخان
بسوی او لبخند میزند.
عکس عادی
که تاریخ تولد وشهادت وی در آن درج است ، در سال 1350 گرفته شده است
عکس نمونه
خط فرقه مشر فتح محمد خان به پسرش میر محمد اسلام یعنی پدر جناب سناتور میرمحمد
سلام، نوشته است.
نظرات
ارسال یک نظر