خوشه
وئبلاگ انجمن فرهنگی هامبورگ
بیسـت میزان 1404
دوازده اکتبر 2025
نصیرمهرین
روزجهانی دختر است
امروز(یازدهم
اکتبر) روز جهانی دختر نامیده شده است. نامی که زنده گی غمبار و وضعیت کم مانند
دختران کشور ما را برجسته تر به یاد می آورد. محرومیت از درس، رنج نشستن در خانه،
فقر و تندگستی طاقت سوز، هراس از دستبرد طالبان و... دنیایی غم انگیزتر و تاریکی
را در پیش روی آنها گذاشته است.
یازدهم اکتبر
این سال را، ازدواج پیش از سن و یا کودک همسری اختصاص داده اند. همان ویژه گی یی
که در میهن غمستان ما، دختران را بیش از هر وقتی می آزارد.
با یاد دختران-
دختر کودکان میهن باشیم. با دارنده گان تبعیض جنسیتی، با آنانی که فکر و کارکرد
تحقیر کننده ی دختران را دارند، مرز روشن ایجاد کنیم و سیاه اندیشی وسیاهکاری را
افشأ وانتقاد.
با هم صدایی و
همگامی های میسر، صدا ها و قدم ها را رساتر سازیم
و در اندیشه بذر امید باشیم.
به یاد داشته
باشیم که رفتن به سراغ هم صدایی وهمگامی
میسر، لازمه اش، پرهیز از توهین وتحقیر، دشنام وناسزاگویی، پرهیز از صرف انرژی در
مسیر بیهوده رفتن آن است.
ملیونها انسان
و ملیون ها دختر- کودک آنها با دریافت پیام های سالم، امید رهایی را بهتر در دل
پرورش می دهند.
*
جانورخویی
مقدمه یی از یک گزارش
ویدیویی
«18ماه شکنجه در زندان
مجازات کریشمه که نخواست همسر طالب شود.
کریشمه، دختر ۲۱ ساله و مادر دو کودک، بیش از
یک سال و هشت ماه است که در زندان پلچرخی زیر شکنجه طالبان بهسر میبرد.
"جرم" او رد درخواست ازدواج با عبدالطیف عضوگروه
طالبان است. مادرش در گفتگویی با سنترال افغانستان با چشمانی پر از اشک برای نجات
او التماس میکند و امید دارد صدایش به رهبرطالبان برسد! اشتراک گذاری شما کمک
بزرگی به این خانواده است.» (منبع Zentral Afghanistan )
*
صنم عنبرین
صفحه بر می
گردد و بی تو کتاب کهنه ام
گر نباشد
نور عشقات آفتاب کهنه ام
گاه بین با
تو بودن ها و گاهی بیتویی
با خودم در
جنگ، با یک اضطراب کهنه ام
با تو هستم
، باغ گیلاس است، روی گونه هام
وقت
تنهایی، همیشه با نقاب کهنه ام
با تو یک
حوای فردایی، زنی از جنس رود
بی تو
تلخم، مثل یک تعبیر خواب کهنه ام
سال ها
پرورده ام دل را , که تا مستت کنم
تاک
انگورم، برای تو شراب کهنه ام
شاهدم بر
سوختن های تمام عاشقان
در سماع شمس
و مولانا، رباب کهنه ام
چشمه ام،
راهی به سوی موج های خشمگین
لیک وابسته
به نسل، یک سراب کهنه ام
*
چکامه یی از پوشکین
برگردان: ضیأ باری بهاری
پائیز
حال،
آسمان هوای پائیز را تنفس کرده است
و خورشید
کمتر میدرخشد
روزکوتاه
شده است و سایهبان جنگل
محرمانه از
ترس صدای هیبتناک باد
لُخت میگردد
میغ بر
زمین سایۀ سردش را گسترده است
و کاروانِ
پر صدای قازها (غازها)
بسوی جنوب نزدیکتر میشود
آه
"سرما"
در درِ حیاط فرا رسيده است!
یادداشت:
تصویر: از گوگول شعر:
از الکساندر پوشکین برگردان از زبان روسی: ضیأباری بهاری منبع: سایت Солнышко از دفتر یادداشتها
و ترجمههای خودم، زیر عنوان "معرفت با فرهنگها"
شاپور راشد
افغانستان؛
قربانی جغرافیا و میدان رقابت قدرتهای بزرگ
چگونه آمریکا، روسیه، چین و
اسرائیل، افغانستان را در بازیهای استراتژیک خود میبینند؟
مقدمه
افغانستان در طول تاریخ معاصر، بارها در میانهٔ بازی قدرتهای جهانی گرفتار شده است. از «بازی بزرگ» روس و بریتانیا در قرن نوزدهم تا حضور شوروی در ۱۹۷۹ و سپس حملهٔ آمریکا در ۲۰۰۱. امروز نیز، با وجود خروج نیروهای آمریکایی در ۲۰۲۱، نام افغانستان دوباره در معادلات ژئوپلیتیک جهان تکرار میشود؛ این بار در پی سخنان دونالد ترامپ دربارهٔ بازگشت به پایگاه بگرام. پرسش اصلی این است: آیا افغانستان یک بار دیگر قربانی منافع استراتژیک قدرتهای بیرونی خواهد شد؟ اولویتهای بازیگران خارجی ایالات متحده و اسرائیل آمریکا نمیخواهد افغانستان بار دیگر به پایگاه تروریسم بدل شود. همزمان، اسرائیل در رقابت دیرینه با ایران، سیاست مهار را از غرب تا شرق دنبال میکند. سخنان نتانیاهو که حوزهٔ امنیتی اسرائیل را «تا شرق» امتداد میدهد، نشان میدهد نگاه به افغانستان بهعنوان یک اهرم ضدایرانی وجود دارد. با این حال، حضور دوبارهٔ نظامی مستقیم هزینهبر و پرمناقشه است. روسیه برای مسکو، جنگ اوکراین اولویت اصلی است. افغانستان تنها از زاویهٔ امنیت مرزهای آسیای میانه اهمیت دارد. هرچند روسیه مخالف بازگشت آمریکا است، در شرایط خاص ممکن است از کارت «افغانستان» برای امتیازگیری در اوکراین یا تحریمها استفاده کند. چین چین نگاه اقتصادمحور دارد: معادن افغانستان، پروژههای راه ابریشم و امنیت سینکیانگ. بیثباتی، بزرگترین تهدید منافع پکن است. از همین رو، چین روابط رسمی با طالبان برقرار کرده و بیش از آنکه نگران حضور محدود آمریکا باشد، از بازگشت جنگ گسترده هراس دارد. ایران ایران حضور آمریکا در بگرام را حلقهٔ فشار مستقیم علیه خود میداند. برای تهران، بازگشت احتمالی آمریکا به افغانستان معادل «محاصره از شرق و غرب» است. ایران ناگزیر به تعامل با طالبان است، اما همواره نسبت به نفوذ واشنگتن و سرنوشت اقلیتها و مهاجران افغان نگران است.
حقایق میدانی افغانستان - طالبان کنترل میدانی کامل دارند و اجازهٔ استقرار رسمی نیروهای خارجی را
نمیدهند.
- حکومت طالبان هنوز رسمیت جهانی ندارد، اما کشورهای منطقه (چین، روسیه،
پاکستان) با آن تعامل میکنند.
- بحران انسانی، فقر گسترده، بیکاری، مهاجرت اجباری
و محرومیت زنان از آموزش و کار، جامعهٔ افغانستان را بهشدت فرسوده کرده است. سناریوهای محتمل 1. توافق سیاسی محدود:
آمریکا با طالبان یا از طریق منطقه، توافقی در سطح اطلاعاتی یا ضدتروریسم بهدست
آورد.
2. فشار اقتصادی و استفادهٔ ابزاری علیه ایران: واشنگتن و تلآویو افغانستان
را بخشی از استراتژی فشار بر تهران ببینند.
3. معامله با روسیه یا چین: سکوت
تاکتیکی این قدرتها در برابر تحرکات محدود آمریکا در ازای امتیازگیری در پروندههای
دیگر.
4. گزینهٔ نظامی آشکار (بازگشت به بگرام): بسیار پرهزینه، پرریسک و در شرایط
فعلی بعید، مگر حادثهای بزرگ رخ دهد که مستقیم به طالبان نسبت داده شود. پاکستان و تأثیر آن بر
افغانستان پاکستان یکی از بازیگران کلیدی منطقه در تحولات افغانستان است و نقش آن
در سیاستهای داخلی و منطقهای افغانستان غیرقابل چشمپوشی است.
- حمایت تاریخی از
طالبان: از دههٔ ۱۹۹۰، پاکستان روابط نزدیک با طالبان داشته و هنوز بخشی از نفوذ خود را از طریق
آنان اعمال میکند.
- سیاست منطقهای و امنیت ملی: اسلامآباد افغانستان را
بخشی از «عمق استراتژیک» خود میداند و تغییرات قدرت سیاسی در افغانستان میتواند
منافع این کشور را تحت تأثیر قرار دهد.
- اقتصاد و ترانزیت: کنترل مسیرهای تجاری و مرزی افغانستان به پاکستان امکان
میدهد از فرصتهای اقتصادی و ترانزیت سود ببرد؛ حضور خارجیها به ویژه آمریکا میتواند
بر این نفوذ اثرگذار باشد.
- تعادل با قدرتهای بزرگ: پاکستان سعی دارد میان
واشنگتن، پکن و مسکو تعادل برقرار کند و از این طریق نقش مهمی در سیاستهای منطقهای
افغانستان ایفا نماید. نتیجهگیری افغانستان همچنان «قربانی جغرافیا» باقی مانده است. قدرتهای
بزرگ این سرزمین را نه از زاویهٔ رفاه و آیندهٔ مردمش، بلکه بهعنوان ابزاری در
رقابتهای استراتژیک خود میبینند. مردم افغانستان بهای این رقابتها را با فقر،
مهاجرت و جانهای از دست رفته میپردازند.
راه واقعبینانه، نه بازگشت نظامی، بلکه
تمرکز بر دیپلماسی، کمکهای بشردوستانهٔ مستقل و فشار برای حداقل اصلاحات اجتماعی
است. اما تا زمانی که سرنوشت افغانستان در میزهای قدرتهای جهانی رقم میخورد،
امید به آیندهای آرام همچنان شکننده باقی خواهد ماند. کنید. با مهر
و احترام
*
ظاهر تایمن
فرازهایی از چند برگردان جناب
ظاهر تایمن
از سالها به این طرف، محترم ظاهر تایمن نکات بسیار نغز، روشنگرانه وتفکر انگیز تعدادی اندیشمندان را از زبان انگلیسی به فارسی دری برگردانی نموده و در صفحه ی با محتوی فیسبوکی می گذارد. همچنان عصاره ی اندیشیده گی خودش را انتشار می دهد. در پایین چند نمونه را انتشار داده و در آینده نیز سعی می کنیم، فراورده های این ادیب فرهیخته را به نشر بسپاریم.(واسع بهادری)
سیمونویل:
"در
بهترین حالت، ذهن محصورِ جوفِ زبان و زندانیاش است.
کرانِ
زبان، بستگی بهشمار پیوندهای دارد کهواژهها میتوانند، بصورت همزمان ارایه
دهند. زبان محدود در ندانستن از افکاری میماند که، شاملِ ترکیبِ شمار بیشتری از
واژههاست. این افکارِ برون از زبانیاند که، قابلیت فرمولبندی را ندارند، گرچههم
کاملن دقیق و واضح اند. وچنانچه کهبا هر یک ازین پیوستگیها درگیر شود، قابلیتِ
بیانِ دقیق در واژهها را مییابد.
بنابراین
ذهن در فضای بستهای از واقعیت جزئی میخزد، کهممکن است، بزرگتر یا کوچکتر
باشد، بدون اینکه توانِ اینرا داشته باشد بهآنچه کهدر برون است بتواند بنگرد."
_________________________________________________________________
سیمونویل
(۱۹۰۹–-۱۹۴۳) فیلسوف
و فعالِ اجتماعی فرانسوی.
پ.ن
اینرا
در جایی خواندم. برایم خیلی آموزنده و تفکر برانگیز بود. حیفم آمد کهآنرا بهفارسی
ننویسم.
*
محمود درویش
جنگ بهآخر خواهد رسید
...
و رهبران با یکدیگر دست خواهند داد،
ولی پیرزن منتظر فرزند شهید خویش خواهد ماند
و دختر در انتظار همسر محبوبش ،
و کودکان منتظر پدر قهرمانشان...
نمیدانم وطن را کی فروخت،
اما دیدم که بهای آنرا کی پرداخت
*
"از آنگاهیکه متوجه
شدم، مجبور نیستم کهبرایدنیا، آدمِ"خوشآیند" باشم، زندگیام بهتر شد.
"خوشآیند" بودن، باعثِ استفاده ازمن
شد، و مرا مضطرب و بیحرمت کرد. مندیگر، آدمِ"خوشآیند" نیستم، آدمِ
خوبام. "آدمِخوب" و "آدمِ خوشآیند" ازهم فرق دارند. تو
مجبور نیستیکه برای "خوببودن"، "خوشآیند" باشی.
آدمِخوب یعنی، صادق بودن، مرزهای شخصیتی ارزشمند داشتن و بیهیچ سازشی،
مراقبِ ارزشهای خویش بودن. "خوشآیند" بودن شاید بهشما پذیرشِ موقتی
دهد. ولی زمینهای برای احترام شما نمیشود. صادق بودن بهخود و ارزشهای خویشرا
حفظ کردن است که، بهشما کمک میکند تا رابطههای واقعیرا ایجاد کنید.
بهآنچه استی احترام بگذار پشیمان نخواهی شد.
"
پ.ن
این نوشتهرا از صفحه "بینش فلسفی" نقل و بهفارسی بازنویسی کردهام.
"بشریت همچون حیوانیکه
در دام افتاده باشد، درتاریخ مدرن سقوط کرد."
" –Nicolás
Gómez Dávilaاین جمله تصویری تکاندهنده از ورود انسان بهدوران مدرن ارایه
میدهد؛ ورودی ناگهانی و ناخواسته، همانگونه کهحیوانی بیخبر و بیدفاع در دام
گرفتار میشود. این تصویر نشان میدهد که بشر نیز بیآنکه پیامدهای مدرنیته را بهدرستی
درک کرده باشد، پا بهعرصهای نو گذاشته است. در دل ساختارهای مدرن،
انسان آزادی و پیوند طبیعی خویشرا از دست داده ،همچون حیوانی در قفس، اسیرِ
"قواعدی" شده کهخود آنها را بنا نهاده است. وارد عصری شد کهتولید
انبوه، شهرنشینی و مصرفگرایی در آن شکل گرفت؛ عصری که به باور بسیاری از متفکران،
انسانرا از طبیعت و معنویت دور ساخت و اورا به موجودِ فقط اقتصادی و مصرفکننده
بدل کرد. جنگها، مهاجرتهای میلیونی، بحرانهای زیستمحیطی و تنهاییِ
انسانِمدرن، همگی میتوانند بهمثابه "دامهایی" تلقی شوند که، بشر در
آنها گرفتار آمده است .
*
همایون
ساحل
به
پاس روزمعلم که مقدس ترین روزمیباشد
خاطرات خود رابازگومینمایم:
صنف ششم مکتب
عاشقان وعارفان بودم. یک شب، شب تاریک ترشد و از گوشه وکنارخانه های همسایه ها صدای
الله اکبربلندشد. مادرکلانم که زن پیربود ودست وپایش میلرزید، صدازد: بازخداوند قهرشده
است. به خاطرگناه های ما انسان ها، مهتاب را جزا میدهد.
گویی حادثه ی بزرگ وخطرناک در یراه میباشد.
من را که طفل ده ویا یازده ساله بودم بر بام بلندخانه ی ما بالا کردند. برایم گفتند. بچیم صلات بکش یعنی الله اکبربگوتوطفل خوردهستی بی گناه هستی دوعای توزود قبول میشود.درشهرفسق وفساد زیادشده .من ازوحشت سراپاهایم رامیلرزاید. وفکرمیکردم اکنون قیامت میشود. وزمین زمان باهم یکی میگردد.باصدای لرزان وگیرنده الله واکبرمیگفتم.چندبعدمهتاب ازآن تاریک دلگیربیرون شد. وهمه خوشحال شدند.اما من آن شب خواب آرام نداشتم.فکروذهنم راقهروغضب خداوندگرفته بود.فردای آن روزبه مکتب رفتم معلم جغرافیه مامسترافندی ویامسترکچالوکه اورابه این نام همه میشناختند.درصنف بایک پرده سیاه وسه گروپ آمده بود.خلاصه این معلم عزیزوداناووظیفه شناس بااحساس صنف راتاریک ساخت .وبرای ماگفت درس امروزی ماخسوف وکسوف یعنی مهتاب گرفته گی یاآفتاب گرفته گی میباشد.هرسه گروپ رادریک خط مستقیم قرارداد.گروپ اول راروشن نمود.برای ماگفت ببینیدسایه گروپ دومی بالای سومی که مهتاب است افتاده .یعنی سایه زمین بالای مهتاب افتاده مهتاب راتاریک ساخته..آهسته آهسته گروپ دومی راتغیرداد.دیدیم گروپ سومی روشن شده رفت .برای ماگفت امشب همین اتفاق افتاده بود.گاه گاه سال چند مرتبه این اتفاق میافتد.عاملش گردش زمین آفتاب ومهتاب وسیاره های دیگرمیباشد.همانروزسنگ بزرگ که روی سینه من قرارداشت قهروغضب شدن خداوندوروزقیامت آنروزدانستم که جنگ علم وجهل درجریان است نادانی ماباعث گمراهی ما وجهل مامیشود.دانستم معلم جغرافیه ماکاملن دقیق میگوید.آنانکه طرفدارجهل هستندومنافع شان درجهل میباشد.مکاتب رامسدودمینمایند.
معلم راخانه نشین میسازند.سدراه علم قرارمیگیرند.تامردم به آگاهی
های علمی نرسند.حتی انترنت راقطه مینمایند.تامردم ازتحولات جهان
بیخبربمانند.ازآنروزبودکه من تلاش کردم دوست علم ودشمن جهل گردم.مسترافندی یادت
همیشه گرامی باد.
*
مختار دریا
جولان روح
بنام خداوند لوح و قلم
بود خالق کائنات از عدم
علیم و بصیر و خبیر و نذیز
حکیم و حلیم ومعین و قدیر
زیک قطره بی رنگ آب زلال
نگر قدرت خلقت لایزال
به گلشن کشد نقشها بی شمار
زرنگ و زبو صد هزار و هزار
نشد هیچ امری به پیشش محال
بود خالق هست و بود و کمال
بود واقف از بر وبحر فضا
به حکمش بود خاک و باد و هوا
رحیم و غفور ومعین و کریم
بود در ضمیر خلایق ندیم
ز مدح و ثنایش زبان عاجز است
چومخلوق در خلقتش عاجز است
که دیوار خاکی، میان، حاجز است
چو از خود برون شد بشر در تلاش
کند در مقام دگر بود و باش
ز لاهوت گیرد پیام جلی
شود قلبش از نور حق منجلی
تعلق کَنَد رخت از کوی او
نیاید دگر هیچگاه سوی او
نه در فکر جاه ونه در فکر مال
بود گوش او د ور از قیل و قال
بود سامع صوت حق در سحر
به صحرا بیابان و کوه و کمر
بود سقف منزلگه اش آسمان
زمین بستر اورا به امن و امان
به دشت تلاشش بود نعل خار
به تن کسوت از ورد حق پود و تار
ز سرما و گرما ندارد هراس
به هر کهف فرشش حصیر و پلاس
به لب روز و شب ذکر حی قدیر
روانش صفا همچو بدر منیر
به بال تحیر سفر ها کند
خروشی بر آن بی خبر ها کند
که ای خفته گان در حریر و پرند
ایا خفته گان با بتان خجند
دمی بر خود آیید و فرجام خود
گزیدید آلوده همگام خود
به بیچارگانِ ِ بر و حول تان
به رفق و محبت به ماحول تان
بگیرید دستی زمینگیر را
نیوشید آوای شبگیر را
که دراین نا ها بود رمز وراز
که دارند سوی تو دستی دراز
مشو غافل از آه این بی کسان
که اید بگوشت ز سویِ نهان
اگر غافل از این نوا ها شوی
دچار مصیبت بلا ها شوی
ترا داده خالق شکوه و جلال
مکان و عزیزان صاحب کمال
شنو از بزرگان چو پندت دهند
نه چون دلقکان نوش خندت دهند
چوباخود نبردند شاهان دهر
بجز یک کفن زاین مکافات دهر
ورا عقل گر یار و یاور بود
به هر لحظه با یاد داور بود
هرانکو در این راه رهرو بود
نه
چون غافلان کور و کجرو بود
گزیند ره راهیان ثواب
نه چون چهار پایان و خیل دواب
زبحر توکل بجویده دُر
اگر هرچه بیند دراین راه مُر1
چو غواص گوهر بدست آورند
زبحر سخا هرچه هست اورند
ز اندیشه و کنه هست و وجود
بیابد ره و رمز و راز خلود
ز گنجینه ی راز هستی گهر
به
کف اورد از نوید سحر
چو ساجد به خاک از عبادت شود
مطیع قیام قیامت شود
به
ایمان بشوید چو زنگار را
بسوزد بناهای انکار را
به حق و حقیقت چو باور کند
روان صفا کیش داور کند
بجوید چو اسرار لاهوتیان
که بوده ست پنهان ز ناسوتیان
به ناسوتیان حکم حق آورد
زدربار حق امر حق اورد
ز ابلیس و آن حیله های شگرف
بیابد ره انحراف شگرف
پی دفع این حیله و انحراف
کشد اصل این حیله در انعطاف
بر
اورنگ فخر و شرف جلوه گر
حکمران قهار و با زیب و فر
چو دریا سراید چنین شعر ناب
برد هوش از سر ز هر دیده خواب
(1) ( مراد از
تلخی و زحمت)
مختار دریا 14
آگست 2023
میلتن اونتاریو
*
اسد روستا
تکفیر
شهری که در جهالتِ تکبیر خفته است
دامان شب به ناله شبگیر خفته است
صیاد در هوای تماشای باغ و دشت
تیرجفا به سینه نخجیر خفته است
از
بس که غم به کنج دلم لانه کرده است
داغِ سیه به سینه ی تصویر خفته است
دیگر هوای باده و مستی نمانده است
ساقی خموش زار و زمینگیر خفته است
در کشوری که ظلم و جنایت حکمرواست
دستورِ دین به شیوه ی تکفیر خفته است
مطرب کنون به زانوی غم سر نهاده است
سازِ شکسته گوشه ی دلگیر خفته است*
"پرواز را علامتِ ممنوعه"بسته
اند**
در آشیانِ مرغ چمن تیر خفته است
آزادگی ز کشور ما رخت بسته است
از بس که شهر در غل و زنجیر خفته است
*
روایت است
که در سال گذشته بیش از چهل هزار آلات موسیقی را طالبان شکسته اند. ** زنده یاد احمد شاملو
*
ابرازسپاس از شاعر ارجمند عبدالله وفا
شاعر
محترم جناب وفا لطف کرده کتاب زیبای "در انتظار بامداد" را برای انجمن
فرهنگی فرستاده است. ضمن تشکر از این شاعر مردمی و گرانقدر که مانند ملیون ها
انسان آرزوی نجات از شب تاریک و انتظار فرا رسیدن بامداد را دارد، وعده می میدهیم
که به انتشار اشعار ایشان بپردازیم.
در
اینجا نخست یکی از شعرهای سالیان پیش ایشان را می خوانید:
جهان سفله خوی
شاخهء سروم به جرم سرکشی پژمرده است
دیده خونین تبارم ؛ شیرهء خون خورده است
شوکت و شانی نباشد ؛ مردم غمدیده را
قلب اندُهگین ما هم، یکزمانی مرده است
سینۀ ما جای اندوه و سراب زندگی
قامت سرو رسایم در شباب افسرده است
آتشی در سینه دارم، درد و آه از حد برون
ای خدا امداد کن، زیرا که آبم برده
است
خندۀ تلخم ز اندوه و غمم دارد اثر
لیک والاهمتم، ما را چه ناب آورده است !
در ره عشق و (وفا ) ما بی سبب رسوا شدیم
این جهان سفله خو ما را مگر نشمرده
است؟
*
مـــژده ی فرهنگی
مجله ی طنز
با مسرت آگاهی یافتیم که مجله ی انترنیتی طنز، با "سرکاتبی" نویسنده
ی محترم عتیق الله نایب خیل انتشار یافته است. برای ایشان آرزوی موفقیت کرده، امیدوارهستیم
که این نشریه گامی هم در جهت همکاری های طنزپردازان کشور و آشنایی با سایر طنز
نویسان باشد.
*
در راستای یاد از قربانیان استبداد
یاد از محمد قاسم شعله
از همکاری های عزیزان مان، فرخند
شعله و دکتر جمراد شعله سپاسگزار هستیم(خوشه)
شهید
محمد قاسم شعله فرزند ارشد مرحوم جمشیدخان شعله بود. او ژورنالیست، کاکه، عیار وجوانمردی
بود با صفات دوست داشتنی. در وزارت
اطلاعات و فرهنگ بهعنوان معاون نشرات مجلهی ژوندون فعالیت میکرد.
پس از غصب حاکمیت افغانستان توسط رژیم کودتای ثور که کشور به
سوی اختناق، بحران، قتل و غارت کشانیده شد و هزاران تن از فرزندان این سرزمین در
جوخههای اعدام و قبرهای دستهجمعی قربانی شدند، او نیز ناپدید شد.
در
چنین روزگار تاریک، محمد قاسم شعله از جمله فرزندان دلیر این خاک نیزدر کنار صدها هزار دیگر، قربانی استبداد سرخ خون آشام شد.
در آن زمان پدرش، جمشیدخان شعله، در زندان پلچرخی بهعنوان
محبوس سیاسی بهسر میبرد و برادران و بستگانش در محابس چاهآب، تخار و پلچرخی
کابل در بند بودند. با وجود این شرایط دشوار، او شجاعانه قدم در میدان مبارزه
گذاشت.
محمد
قاسم شعله نخستین اقدام جسورانهی خود را با رفتن به قندهار آغاز کرد تا در داخل
فرقهی قندهار به فعالیتهای ضد رژیم بپردازد. سرانجام دستگیر شد و مدتی در توقیف
بهسر برد. سپس محبوس گردید و در زمان حکومت حفیظالله امین، همراه با شماری دیگر
از مبارزان، به محبس قندهار انتقال داده شد که آنجا در یک قتلعام دستهجمعی به شهادت رسیدند و
تا امروز کسی نمیداند اجسادشان در کجا دفن گردیده است.
تلختر
ازین وقتی پدرش جمشید شعله از زندان آزاد شد و به خانه آمد، به فکر اینکه فرزند
برومندش را ببیند، اما غمگینانه آگاه شد که ازاو خبری نیست.
پیرمرد
فرزند جوی به سوی قندهار رفت تا سراغ فرزند دلبند را بگیرد. آنجاهم نه زنده و نه جوان
کم شده اش را یافت. مرثیه یی را به یا او سرود که در پایین می خوانید.
مرثیه یی برای قاسم شعله از قلم زنده یاد جمشید شعله
دی کردم اختیار سفر سوی قندهار
باخاطر شکسته وبا قلب داغدار
پیش آمدم رهی که نمی
رفت پای پیش
سر در رهی زدم که نبودم
سرگزار
وقت وداع بوسه چو برچشم جم زدم
خون گریستم زچشمان اشک بار
صحن سرا پر ازفزغ وناله وخروش
ازخانه برفلک زده سرگریه های
زار
هرچند دل ازآن سفر الهام می نمود
ازداغ سینه ولب پرخون دل فگار
من بر امید آنکه دوچشم زگریه کور
روشن کنم به دیدن آن روی چون
بهار
من بر امید آنکه از آن خندهُ چو صبح
واشویم از کرانهُ دل ظلمت
غبار
من برامید آنکه خم آورده پشت
کوز
چون سرو راست گردد تاگیرمش کنار
من بر امید آنکه زسوز وگداز
ودرد
از روی او شکیبد گردد دلم قرار
من بر امید آنکه از آن چشم مهربار
بربوسه کام جان ستانم هزاربار
من بر امید آنکه به بویش مشام جان
خوشبو کنم چنانکه کند نافهُ
تتار
من برامید آنکه پس از هفت ساله هجر
وصلش دوباره می کندم
شادوکامگار
من بر امید آنکه زمان فراق وغم
یکباره در نویشت وسر آورد
روزگار
من برامید آنکه بهار طرب رسید
بارنشاط میدهدم نخل انتظار
من برامید آنکه سرآمد شب سیاه
نور وصال شد به شفق یکسرآشکار
من برامید آنکه زمستان غم
گذشت
دلها چو گل شگفت وجهان گشت نوبهار
من برامید آنکه دمید آفتاب
امن شد
کلفت وظلام زمین محو وتارتار
من برامید آنکه شد ازصفحهُ وطن
یکباره گم گروه رذیل ستم شعار
من برامید آنکه نخواهد شدن دگر
آشوب کربلا زشهیدان در این
دیار
من برامید آنکه جوانان چوشاخ گل
دیگر نمی شوند بخون غرقه درتخار
من برامید آنکه جوانان سیمتن
دیگر به خون خویش نگردند سرخ هزار
من برامید آنکه نگردد بدخش
باز
ازقتل عام بی گنهان تلهُ مزار
من بر امید آنکه فرحنای راغ وجرم
دیگر بخون خود نزند غوطه همچو
پار
من برامید آنکه زدرواز تاوخان
باردیگر نگردد ازکشته لاله
زار
من برامید آنکه دیگر خطهُ چاه آب
از آتش ستم نکشد برفلک شرار
من برامید آنکه زرستاق همچنان
سیلاب خون نگردد جاری به هرکنار
من برامید آنکه چه بغلان وتالقان
وارست از هلاک چه قندز وچه
ازمزار
من برامید آنکه زپروان
وپنجشیر
گردید ختم دهشت کشتار وبمبه
بار
من بر امید آنکه به کابل دوباره نیست
ازقتل عام بیحد وبسیار
وبیشمار
من برامیدآنکه زپا تا سر وطن
ازکشته کربلا نشود دیگر آشکار
اما فسوس وحیرت واویلا ودریغ
بدگرم گیرو دار همان خیل خرسوار
بدهمچنان وطن به دم آتش ستیز
سرکوب گشت مار بجایش شد اژدهار
از تختگاه کابل گاوی کشید پای
عرس زنان گرفت به جایش خری قرار
***
یادداشتی از محترم داکتر جمراد جمشید برادر محمد قاسم شعله:
با یاد شهید محمد قاسم شعله فرزند باشهامت و دلیر و
پاکنهاد مرحوم جمشید شعله، در فضا و صحنه های غم انگیز عصر وحشت و کشتار مواردی هم
قابل یادآوریست :
من و تعدادی از اعضای خانواده و مردان شریف چیاب در محبس
چیاب سلب آزادی و محبوس بودیم که شهید محمد قاسم شعله مشهور به خان در کابل گرفته
شد و از آنجا به پلچرخی انتقال یافت و انجا در پلچرخی که به باستیل عصر شهرت یافت
در میان رهرو های بلاک های زندان با پدرش مرحوم جمشید شعله که سال هفتم زندان
سیاسی اش را میگذراند مقابل میشود. ماجرای زندان فقط همین نبود. قاسم خان شعله را
طی چند روز بعدتر ابتدا به ادارهٔ تحقیقات ولایت کابل و بعد به قندهار انتقال
میدهند و در زندان قندهار، طوریکه شاهد عینی سالها بعد در جوی شیر تالقان بمن
شخصا حکایت کرد، زیر شکنجهٔ جنایتکاران قرن شهکار مقاومتش در میان زندانیان میپیچد
و جانیان هرگز قادر نمیشوند اعتراف او را که در قبال آن خطر حیات دوستانش میبود
بگیرند.
یک ورق هم از کتاب زندگی با ما نخواند
از کجا یابم سراغش نقش پایی هم نماند
***
نشانی تماس با خوشه : فیسبوک Wasse Bahadori
نظرات
ارسال یک نظر