خوشه دوازدهم میزان سال 1404 خورشیدی.(چهارم اکتبر 2025ع.)

 


پرتو نادری


به مناسبت وفات استاد طغیان ساکایی

خبرهای بامدادی هم در این سرزمین، تلخ‌تر ‌و سیاه‌تر از یک شام تاریک و دود‌آلود است.استاد طغیان ساکایی، استاد دانشگاه کابل دانش‌مند فرهیخته، شاعر و شاهنامه‌شناس کم مانند کشور به تعبیر حکیم عمر خیام با هفت هزار

 ساله‌گان سر به سر شد.

روانش شاد و نامش ستوده باد!

او از خدمت‌گزاران بزرگ زبان و ادبیات پارسی دری بود و بخش بیشتر سال‌های را که زیست در پژوهش زیست. در سرزمین‌های اسطوره‌، تاریخ و فرهنگ شاهنامه. نوشته‌ها و کتاب‌های ارزش‌مندی از استاد ساکایی به یادگار مانده است.

خیلی دلتنگم، با خودم می‌گریم ؛ اما سخت دلم می‌خواهد دوستی باشد، از جماعت یاران هم‌دل، دست در گردنش کنم و تا می‌توانم بگریم در سوگ آن عزیز بزرگوار!

آه، چه لذتی دارد گریستن

وقتی که انسان دست‌هایش را بر گردن یک دوست می‌آویزد


                                             زنده یاد دکتر محمد یونس طغیان ساکایی

و بغض دلش را خالی می‌سازد

های با تو ام تنهایی

من دست‌هایم را بر گردن چه کسی آویزم

من دست‌هایم را بر گردن چه کسی آویزم!

                                                  *

 

 

             نصیرمهرین


  بهبودی خواهی به افغانستان صادر نمی شود

سر وصداهایی که از شد وناشد رویدادی در ادامه مداخله ها و رویدادهای پیشین حکایت دارند، جالب اند، اما فراموش نکنیم که بیشترین نفوس کشور با غم آمیـــــــــزترین و تلخ ترین روزگار پرمشقت دست وگریبان هستند. بیکاری، بی نانی، بیماری، بی دوایی، گونه های تبعیض، محرومیت از درس و گواه بودن آموزش های شکنجه آمیز و ... بیدادگری طالبانی را به نمایش نهاده اند.



 سخن از این روزگار غمبار مردم و جست وجوی تفاهم های مورد نیاز و میسر، از نیازهای مهم زمانه ی کنونی است. زورمندان جهانی همانگونه که تا اکنون عمل کرده اند، هرچه دلشان بخواهد و منفعتی را در آن ببینند، دست به کار می شوند. انتظار بهبودی روزگارمردم مظلوم از سوی آنها، با این همه تجاربی که در دست است، از خود فریبی بیشتر نیز حکایت خواهد داشت.


فرستاده گان آزمون شده، دوای درد مردم  را همراه ندارند!

نازنین، این سخن را باید گوش آویز داشته باشیم.

                                                         *

رزاق رحیمی

افسون یا واقعیت


درنگی بر کارکرد ایدئولوژی‌ها

 همه ایدئولوژی‌ها، در بنیاد خود، پاسخی به عطش دیرینهٔ انسان برای معنا هستند. در مواجهه با جهانی پیچیده و چندلایه، این روایت‌های مطلق نگر، با ساده‌سازی واقعیت، افق‌هایی به ظاهر روشن و امیدبخش می‌گشایند. آنان با تقلیل جهان به دوگانه‌هایی ساده‌انگارانه چون «خیر و شر» یا «ما و آنان»، ذهن مضطرب بشر را ظاهرا آرام می‌سازند و وعدۀ نوعی قطعیت روانی می‌دهند. اما این افسونگری دلنشین و آرامش بخش، در اعماق خود، خطری بنیادین را پنهان دارد: نشاندن توهم بجای واقعیت یا همان «آگاهی کاذب». تجارب تلخ تاریخی حاکی ازآنست که این ساده‌سازی‌های فریبنده، بارها به ابزاری برای توجیهٔ خشونتِ نظام‌یافته، سرکوب بی امان و حتا جنایت‌ جمعی و فجایع بیشمار بدل شده‌اند. قرن بیستم، عرصه‌ی نمایش آشکار و عملی این رویکرد غیر عقلانی بشر بود. ایدئولوژی‌های «پرشکوه و دورانساز» که خود را پرچمدار رهایی، عدالت یا احیای عظمت ملی می‌خواندند، در ساحت قدرت بدترین رژیم‌های استبدادی، توتالیتر، تک‌حزبی و فاشیستی را بنیاد گذاشتند. فرجام آن همه وعده‌های درخشان، نه برپایی «بهشت موعود» یا «مدینهٔ فاضله»، که سرکوب خونین، جنگ‌های خانمان‌سوز و نسل‌کشی‌هایی بود که حافظهٔ جمعی بشریت را تا ابد داغدار کرد. افغانستان، نمونه‌ای تلخ از بهای گزاف این افسون ایدئولوژیک است. در دههٔ ۱۳۵۰ خورشیدی، کودتای حزب خلق پیروز شد و کودتاچیان مدعی تهیهٔ «نان، خانه و لباس» برای مردم شدند. اما دیری نپایید که ماشین سرکوب و کشتار به حرکت درآمد و کشور را به ورطه‌ای از زندان، شکنجه و کشتار و تعمیق شکاف‌های قومی و قبیله‌ای فرو برد. در واکنش به این تجربهٔ شکست‌خورده، جریان‌های بنیادگرای اسلامی – از مجاهدین تا طالبان – پرچم «احیای ارزش‌های دینی» و «نظام عدل الهی» برافراشتند. اما آنها نیز، چیزی جز سلطه‌ای خشن، جنگ های ذات البینی، ویرانی گسترده، انزوای بین‌المللی، محرومیت‌های گسترده و سرکوب امیدهای نسلی بجا نگذاشتند. در هر دو سو، ادعاهای بلندبالا به طنزی تلخ بدل شد که کشور و مردم را در دریایی از خون و آتش غرق نمود که این فاجعه تا امروز ادامه دارد. از این منظر، تجربهٔ افغانستان و تاریخ جهان، درسی بنیادین پیش روی ما می‌نهد: رستگاری و آزادی حقیقی تنها زمانی تحقق می یابد که انسان از بند ایدئولوژی‌های کلی‌نگر و مطلق‌اندیش رهایی یابد. این سخن به معنای نفی آرمان‌خواهی نیست، که انسان بی‌آرمان، در غلظت روزمرگی اسیر می‌شود؛ اما هر آرمانی برای آنکه به نیرویی سازنده بدل گردد، باید در کورهٔ سوزان آزمون واقعیت تاب آورَد و خود را با پیچیدگی‌ها و تناقض های جامعه و تاریخ هم‌نوا سازد. بر این اساس، خرد جمعی و آگاهی تاریخی به ما می‌آموزد که جهان را نه در قالب روایت‌های یک‌سویه و افسون‌زا، که در پرتو تکثر، تناقض و چندلایگی باید فهمید. رسالت اندیشهٔ آزاد، پرورش توان درک این جهان متکثر و پذیرش آن است؛ تا به جای پناه بردن به روایت‌های ساده‌ساز، شجاعت زیستن در قلمروی دشوار اما اصیل حقیقت را در خود بپروراند. در چنین سپهری است که آرمان‌ها مجال آن را خواهند یافت تا از سطح رؤیاهای شکننده فراتر رفته و به سنگ‌بناهای استواری برای آزادی، عدالت و کرامت انسانی مبدل شوند.

                                                           *

نبیله فانی


من لایق مهربانی ام



من حق دارم بگویم، خسته‌ام...

حق دارم بغض کنم،

بی‌آن‌که گناهکار شمرده شوم

رنج من، ناشکری نیست

زخم دل من، صدای خاموش انسان بودن است.

اگر همه چشم ببندند،

من خودم چشم به خویشتن می‌گشایم

می‌بینم،

می‌پذیرم،

و آرام به خود می‌گویم:

«من لایق مهربانی‌ام.»

                                      *

عتیق الله نایب خیل


اگر طالبان دین اسلام را منع سازند،

بی دین ها فوراً مسلمان می شوند!

اگر روزی طالبان دین اسلام را ممنوع سازند، همان هایی که تا حالا بی دین بودند، فوراً مسلمان خواهند شد. و اگر اعلام نمایند که نماز جماعت ممنوع است، مردم فوراً صف خواهند کشید برای نماز جماعت؛ چون از امر و نهی بی پایان این گروه خسته شده اند و تنها راه ابراز مخالفت، عمل به همان چیزهایی است که طالبان با آن مشکل دارند.

حالا فرض کنید طالبان روزی اعلام نمایند: «اسلام خوب نیست.»

در همان لحظه، تمام بی دین هایی که سال ها با دین قهر بودند، از سر لج به صف خواهند ایستاد تا مسلمان شوند.


 کسی می گفت: «هر چیزی که ممنوع باشد، حتماً جذاب است! حالا آدم دلش می خواهد از تۀ دل مومن باشد، فقط چون طالبان نمی خواهند.»

آورده اند که روزی از روزها، مثل همیشه، مردم از بی برقی، بی اینترنتی، بیکاری، بی نانی و بی چاره گی ناله می کردند که ناگهان خبری مثل بمب در شهر پیچید. سخنگوی امارت اسلامی در یک پیام فوری اعلام کرد:

«اسلام، به صورت موقت و تا اطلاع ثانوی، ممنوع است؛ به خاطر سوء استفادۀ دشمنان و نیاز به بررسی های عمیق شرعی.»

و این جا بود که اتفاقی افتاد که هیچ ملا و طالبی حتی در خواب هم نمی دید:

نه بازار عینو کاکا و نه دکان بقالی فضلو، نه نانوایی احمد بیغم، نه صف پاسپورت و نه ادارۀ تذکره؛ بلکه مساجد، ملاخانه ها و اماکن دینی، لبریز از جمعیت شدند. در هر محله یی، صف ثبت نام برای بازگشت به دین، تا چند کوچه پائین تر هم کشیده شده بود.

جوانی که تا دیروز در فیسبوک می نوشت: «دین افیون توده هاست.» حالا کنار مسجد ایستاده بود و با لحن جدی از کسی می پرسید:

«ببخشید، می شود بگویید نماز ممنوع با نماز معمولی چه فرق دارد؟ چون می خواهم درست انجامش بدهم.»

خانمی که تا چند روز قبل بی حجاب بود، حالا با چادری سیاه از سر تا پا، با نگرانی می پرسید: «اگر نماز بخوانم، جرم حساب می شود؟ پس چند رکعت بخوانم که ارزش زندان رفتن را داشته باشد.»

یک استاد جامعه شناسی در گفت و گوی تلویزیونی تحلیل می کرد: «این پدیده در جامعه شناسی، تمایل معکوس به ارزش های سرکوب شده نام دارد، یعنی اگر طالبان بگویند چیزی بد است، فوراً در نگاه مردم خوب می شود.»

در همان روز، در حالی که مردم دنبال خرید جای نماز و تسبیح بودند، سخنگوی طالبان با صدای گرفته آمد پُشت شیشۀ تلویزیون و گفت:

«خبر قبلی ما بد برداشت شده بود. منظور از ممنوعیت اسلام، ممنوعیت سوء تفاهم در بارۀ اسلام بود، نه خود اسلام. لطفاً به خانه های تان برگردید.»

اما دیگر کسی گوش نمی داد. مردم در حال نماز، عکس های سلفی می گرفتند و به هم دیگرشان نشان می دادند. بی دین ها در صف ایستاده بودند تا درصنوف آموزش دین ثبت نام نمایند.

تنها کسی که علت اصلی این امر را می دانست سماوارچی محل ما بود که می گفت: «این طور که پیش می رود، طالبان اگر روزی بگویند که آکسیجن حرام است، مردم از سر لج شروع می کنند به نفس کشیدن عمیق تر از همیشه.»

                                    *

 

 

                                      غلام فارووق سروش

                                       پیرامون ادعای ترامپ



ادعای ترامپ درموردگرفتن دوباره میدان هوائی بگرام از چند روز به این طرف یک سلسله تبصره ها وسروصداهای در میدیا ووسایل ار تباط جمعی به نشر می رسد وهرکس بنا بر منافع ودیدگاه سیاسی واید‌لوژیکی اش به این مسأله ابراز نظر می نمایند این نظریات بیشتر به دوبخش تقسیم میشود . بخش اول شامل نظریات کسانی است که گرفتن پایگاه بگرام توسط ترامپ را به سود منافع شخصی ،گروهی یا حزبی خویش تلقی می نمایند وشب روز خواب گرفتن دوباره آن را می بینند . این ها همیشه از قدرت وتوان نظامی واقتصادی امریکا سخن می زنند وچنین وانمود میسازند که گویا امریکا بزرگ ترین قدرت اقتصادی ونظامی جهان است و اگر بخواهد درطول چند ساعت یا چند روز می تواند پایگاه بگرام را دوباره تسخیر نماید .آنها قدرت مخالفین شان را دست کم گرفته وبه ‌هیچ می شمارند. گرو ه دوم که با گرفتن بگرام توسط امریکا مخالف هستند ،به این نظر هستند که امریکا نمی تواند دوباره بگرام را اشغال نماید واز ایستادگی طالبان ومردم دربرابر آنها ابراز نظر می نمایند ودرضمن آن از ایستادگی وواکنش بلوک شرق (چین ،روسیه وایران)دربرابر امریکا سخن می زنند .مهم این نیست که امریکا می‌تواند ویا نمی تواند بگرام را بگیرد. مهم این است که آیا گرفتن بگرام به سود ونفع مردم افغانستان است ویا اینکه گرفتن دوباره آن جنگ هاراتشدید میکند ویک بار دیگر افغانستان به صحنه رقابت شرق وغرب ومیدان جنگ امر یکا ورقبای سیاسی آن ها قرار می گیرد. پایگاه بگرام (در ولایت پروان افغانستان) در زمان حامد کرزی واشرف غنی ،یکی از بزرگ‌ترین پایگاه‌های هوایی و نظامی آمریکا در منطقه بود.


 پس از خروج آمریکا در ۲۰۲۱، این پایگاه به‌دست طالبان افتاد. در حال حاضرامریکا نه مرز زمینی با افغانستان دارد، نه حضور مستقیم وگسترده نظامی در آسیای میانه. بنابراین گرفتن بگرام به‌صورت نظامی عملاً غیرممکن است ،مگر در قالب تفاهم ،همکاری ورضایت طالبان . حضور یک قدرت خارجی (چه آمریکا باشد، چه کشور دیگری) معمولاً برای مردم افغانستان بیشتر باعث حساسیت، مقاومت و تشدید درگیری‌ها می‌شود تا بهبود امنیت. زیرا افغانستان جامعه‌ای قبیله ای وسنتی است وبه‌شدت حساس نسبت به حضور نیروهای خارجی است. تجربه اشغال نظامی شوروی و آمریکا در افغانستان نشان داد که هر قدرت خارجی چه روسیه، امریکا ویا هر کشور دیگری که باشد ، در نهایت با مقاومت مردمی و جنگ طولانی مواجه می‌شود. بنابراین تصرف بگرام توسط امریکا به‌و‌یژه، به دلیل حساسیت دینی و سیاسی، احتمالاً موج جدیدی از خشونت و مخالفت داخلی و منطقه‌ای را به‌ همراه دارد. آمریکا شاید از نظر استراتژیک علاقه‌مند باشد که پایگاه بگرام را تصرف نموده و دوباره آن رافعال سازدتا نفوذ بر چین، روسیه و ایران داشته باشد. اما دادن ‌ ویا گرفتن بگرام برای آمریکا بیشتر هزینه‌زا است تا مفید، چون باعث بی‌ثباتی بیشتر می‌شود و کشورهای منطقه ( ایران، پاکستان، چین و حتی روسیه) واکنش تند نشان داده وبار دیگر جنگ وناامنی تشدید میشود. خلاصه مطلب اینکه گرفتن بگرام توسط امریکانه صلح می آورد ونه امنیت و اگر چنین اتفاقی بیفتد، نه به نفع مردم افغانستان خواهد بود، نه به نفع آمریکا، چون به‌جای ثبات، خشونت و جنگ را بیشتر ایجاد می‌کندوافزایش رقابت‌های منطقه‌ای و تشدید دشمنی با امریکا را در افغانستان ومنطقه افزایشمی دهد.

 

اسد روستا


اميد روشنايى

مرا به مدرسه بگذار شمع روشانم

طلوع صبح سعادت نواى بارانم

اگرچه دين تو فرمان به قتل من داده

 من افتخار جهان دختر خراسانم

تو از جهالت و وحشت حديث ميخوانى

 من از نجابت خود افتخار دورانم



مرا به چشم حقارت مبين و ديده كشا

 چراغ روشن فردا اميد يارانم

هراس نيست مرا از سياهى و جهلت

 به خشم شعله كشم، پرچمت بسوزانم

 رسول تو " كه به مكتب نرفت و خط نه نوشت "

 قلم به پنجه ی من، مشعل درخشانم

                        *


*

شاپور راشد

هوشدار!

 


جهش کنیم تا بر تارک تاریکی غالب شویم!

 بی‌جا نبود که وطنم را سال‌ها پیش ماتمکدۀ دنیا خواندم!

 در این سرزمین، تاریکی و جهل همیشه گلوی روشنی را فشرده‌اند!

 بغض‌ها در گلو می‌ترکند!

 عقده‌ها در دل می‌خروشند!

 نامی در تاریکی!

 نا‌آرامی و آوارگی!

 رنجِ بی‌پایان انسان بی‌پناه!

 اینجا امیدها را می‌کشند!

 نفس آزادی را بند می‌کشند!

 اینترنت را می‌برند تا صدای ما به هم نرسد!

 تا دل ما از عزیزان دور کوتاه بماند!

 تا ما در سکوت و بی‌خبری بپوسیم!

 اما ای دل‌های مردم!

در هر گلو فریادست!

 در هر چشم شعله‌ایست!

 در هر گام جهشی ست!

 و این شعله را هیچ تاریکی نمی‌تواند خاموش کند!

 دین و دین‌داری!

 به دست جلادان متحجر!

 به تیغ خون بدل شده است!

 تیغی که آرامش را می‌درد!

 و انسانیت را به خاک می‌افکند!

 مشتی کاذب و متکبر!

 زندگی چهل میلیون انسان را گروگان گرفته‌اند!

 بر گلویشان پا نهاده‌اند!

 و بشریت کور و کر، تنها نظاره‌گر این فاجعه است!

 هیهات!

 ما در سیاهی می‌گرییم!

 اشک بر دامن ننگ می‌ریزیم!

 اما در دل، طوفانیست!

 در دست، قدرتیست!

 در گام، جهشی ست!

 هوشدار!

جهش کنیم!

 با خروش جمعیت!

 با فریاد دل‌ها!

 با نور و آتش امید!

 با قلبی سوخته!

 با دلی زخم‌خورده!

 هوشدار!

جهش کنیم!

 تا بر تارک تاریکی غالب شویم!

 تا طلوع روشنایی، فریاد ما را بشنود!

 تا عدالت و آزادی، به ما بازگردد!

 تا هیچ زور، هیچ ظلم، هیچ تاریکی نتواند ما را فروبنشاند!

 هوشدار!

جهش کنیم!

جهش کنیم! جهش کنیم.

*

 کریم بیسد


نقدی بر داستان کوتاه « دادگاه »

نوشتۀ نعمت حسنی


           «هیچ مهاجری، هیچ خائن و هیچ شاهد خاموشی، از گذشته‌اش نمی‌گریزد».

 

بسیارعالی ورجاوند حسینی دوست فرهیخته، داستانی که  در چندین برگ نوشتی از سطح تکنیک‌های ادبی و روایت گرفته تا سطح اجتماعی، تاریخی و روان‌شناسی یک تابلوی استثنایی است.

داستان از دید دانای محدود روایت می‌شود؛ همه‌چیز از دریچۀ ذهن و حواس احمد بازتاب می‌یابد. این انتخاب، تنش و ابهام را بیشتر می‌سازد، زیرا خواننده هم‌زمان با احمد وارد دنیای وهم و واقعیت می‌شود.

طرح بر اساس تقابل “روزمرگی” و “هجوم گذشته” ساخته شده. آغاز داستان با صحنۀ عادی (شراب، موسیقی، گفت‌وگوی همسر) شروع می‌شود و به‌تدریج به سمت بحران (ورود ناشناس، تفنگ، دادگاه خیالی) حرکت می‌کند. پایان با یک چرخش بی نظیرهمراه است: همه‌چیز وهم و خواب بوده. این پایان تکنیک گسست واقعیت را به کار می‌گیرد.



شراب: هم وسیلۀ فرار از واقعیت است و هم عامل لغزش به جهان وهم.

بتهوفن: نمادی از فرهنگ والا، غربی، و گریز احمد به “جهانی دیگر”، اما زنش آن را درک نمی‌کند؛ نشانۀ شکاف فرهنگی.

کاست انقلابی: نماد گذشته، تاریخ خونین و تعهدات نافرجام.

تفنگچه مکاروف: ابزار مرگ و عدالت انتقام‌جویانه.

تپه شهدا: نماد حسابرسی تاریخی و “دادگاه وجدان جمعی”.

وجدان و محاکمه درونی در داستان به‌وضوح حول ایدۀ “دادگاه وجدان” می‌گردد. احمد در ظاهر به غربت و زندگی تازه دل خوش کرده، اما گذشته (جنگ، خیانت، بی‌عدالتی) او را رها نمی‌کند. مرد ناشناس در واقع تجسم همان وجدان سرکوب‌شده است.

احمد “انتقال‌دهندۀ دستور” بوده، نه تصمیم‌گیرنده. اما حسینی اندیشمند به این پرسش می‌پردازد که آیا کسی که پیام مرگ را منتقل می‌کند، مسئول نیست؟

احمد تلاش دارد با شراب، موسیقی و “ویزۀ دایمی” گذشته را فراموش کند، اما گذشته او را تعقیب می‌کند. این مضمون برای مهاجران و تبعیدیان بسیار آشناست.

گفت‌وگوی احمد و همسرش، تضاد میان فرهنگ نخبه‌گرا و غربی احمد و روزمرگی، سطحی‌نگری یا خستگی همسرش را نشان می‌دهد. این خود انعکاسی از گسست اجتماعی است.

شیوه بیان و زبان داستان ساده، بی‌پیرایه و گاه محاوره‌ای است. دیالوگ‌ها زنده و طبیعی‌اند، به‌ویژه گفت‌وگوی زن و شوهر در آغاز. همین سادگی به داستان باورپذیری می‌دهد.

استفاده از جملات کوتاه و امرانه در دیالوگ مرد ناشناس (“بریــز!”، “بلند شو!”) ضرب‌آهنگ داستان را تندتر و تنش را بیشتر می‌کند.

برهم‌خوردن زمان و مکان (خانه در غربت

تپۀ شهدا در کابل) با تکنیک “جا‌به‌جایی ذهنی” یا روان‌واقع‌گرایی ساخته شده است.

داستان به‌وضوح بر بستر تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان دهۀ هشتاد نوشته شده؛ روزگاری که حزب، مشاوران خارجی و تبلیغات ایدئولوژیک، جوانان بی‌واسطه را به جبهه فرستاد.

احمد نمایندۀ قشر “انتقال‌دهندگان بی‌واسطه” است: کسانی که در ماشین قدرت، ظاهراً کوچک اما در واقع شریک جنایت بودند.

مرد ناشناس نماد هزاران جوان قربانی است که “دادگاه رسمی” برای‌شان نبود، اما در وجدان و حافظۀ جمعی زنده‌اند.

پایان بندی و لایه های معنایی با بیدارشدن احمد نشان می‌دهد که همه‌چیز رویا یا کابوس بوده. اما این کابوس یک حقیقت عمیق‌تر را آشکار می‌کند:

هیچ مهاجری، هیچ خائن و هیچ شاهد خاموشی از گذشته‌اش نمی‌گریزد.

دادگاه واقعی ممکن است برگزار نشود، اما دادگاه وجدان همیشه فعال است.

پایان همچنین ابهام سازنده دارد: آیا واقعاً خواب بود، یا مرد ناشناس تجسم مرگ بود که احمد را با خود می‌بُرد و زن با تکان دادن، او را از مرگ نجات داد؟

نعمت حسینی عزیز در این داستان از رئالیسم جادویی اجتماعی بهره گرفته است: ترکیب صحنه‌های کاملاً واقعی (زن، شراب، تلفن) با صحنۀ فراواقعی (محاکمه مرد ناشناس).

این اثر نمونه‌ای از ادبیات مهاجرت است که مسئلۀ اصلی‌اش حسابرسی از گذشته است، نه صرفاً تجربه غربت.

در یک جمع بندی کلی می‌توان گفت

«دادگاه» داستانی است کوتاه اما پرلایه، که در آن گذشته سیاسی و خونین افغانستان به شکل یک کابوس شخصی بازمی‌گردد. حسینی فرهیخته با ترکیب واقعیت روزمره و تخیل روانی، مسئلۀ مسئولیت فردی در برابر تاریخ را به محک می‌گذارد. این داستان نشان می‌دهد که گذشته، حتی اگر در ظاهر فراموش شود، درون انسان‌ها دادگاه خود را برپا می‌کند.

با حرمت به دوست فرهیخته حسینی عزیز

بیسد

                                                  ((( )))


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.