چهارم میزان سال 1404 خورشیدی(26 سپتامبر2025.ع) نوشته ها واشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، جواد عطایی، حنیفه فریور روستایی، عتیق الله نایب خیل، اسد روستا، رزاق رحیمی، غلام فاروق سروش، مختار دریا و واسع بهادری. یاد از قربانیان استبداد و رنجدیده گان - شکنجه وتحقیق از محمد علی
به مناسبت گذشت یک صد وسی وسه سال از نسل کشی هزاره ها از سوی امارت امیرعبدالرحمن
پیرامون
نسل کشی هزاره ها
در توضیح این نوشته:
آز آتش زدن های دوره ی طالبی
-
آنچه در پایین می آید، نکاتی اند در
پهلوی نبشته های پیشین نویسنده، با پذیرش نسل کشی هزاره های کشور در امارت مطلقه و
وابسته ی امیر عبدالرحمن خان. امارتی که بنابر ماهیت ساختاری اش، ظلم، ستم، جفاورزی
مهار ناشده و جلوگیری از علم و دانش را در گستره ی تمام افغانستان اعمال کرد. چنین
مظالم و ویژه گی نسل کشی هزاره های کشور را کتاب سراج التواریخ با وضاحت توضیح می
دهد.
-
با پایان یافتن امارت مطلقه ی آن امیر؛
تبعیض ها و تعصبات با نشانه های اشکار ستم قومی ومذهبی در ساختار های حکومتی و جای
یافته در درون جامعه تداوم یافت.
از راست: پری بهادری، استاد آرمان، مهرین، مهریه مهرین، شراره بلخی و وحیده رضا
عکس ازیک گردهم آیی اعتراضی در هامبورگ علیه گرئه طالبان است که به اختطاف و قتل هزاره ها پرداخته بود.(سال2017)
-
برداشت تردید ناپذیر برای نویسنده این
شده است که اگر ستم وجفاورزیی که تا نسل کشی
هزاره های کشور تبارز داشته و اکنون نیز از سوی طالبان اعمال می شود،
پذیرفته نشود، اگر در مجموع ستم مذهبی در افغانستان علیه مذهب تشیع پذیرفته نشود،
هر شخص و نهادی، از هر موضعی که ادعای فعالیت قلمی و یا عملی عدالت محور را داشته
باشد، راه به جایی نمی برد.
-
جنگ های دل آزار و زیانبار میان تنظیمی
در نخستین سالهای دهه ی هفتاد خورشیدی، اگر حامل فرهنگ سیاسی خشونت آمیز بود، در بُعد
مناسبات قومی، حالی نمود که معضله و تنش جدی در این زمینه وجود دارد که نباید در
پیش گرفتن جنگ و غلبه ی نظامی راه حل آن
باشد.
-
اما حالا؟
برای حال و فردای جامعه نیاز داریم که جفاورزی های پیشینه ی
سلاطین، شاهان وامیران و در مجموع ساختارهای
ستم آلود را با شفافیت، نه لجاجت بشناسیم. از آن جمله است پذیرش ستم روایی های امیر
قهار عبدالرحمن علیه ملیت هزاره ی کشور. اما در پیوند با تأثیرات مخرب و زیانباری
که جنگ های کابل در حوزه ی مناسبات اجزای قومی بر جای نهاده است، اگر فرهنگ تفاهم
جویانه را درک می کنیم، رعایت آن در نوشته ها، سخنرانی ها و تمامی رهنمودهای
سیاسی، مطالبه می کند که آن جنگ ها تکرار نشوند. به آن جنگ ها باید به عنوان
رویدادهایی که عبرت برجای نهاده اند، نگریسته شود، نه تداوم آنها. همچنان که واکنش
منطقی در برابر آنانی که هنوز خوی و عادت امیر عبدالرحمن را پوست اندازی نکرده و با
خود دارند، این است که به بحث های همراه با شکیبایی و دور از سمت دادن آن به سوی رفتار
پشتون ستیزانه تکیه شود.
برگ هایی که در پایین می آیند، سال پیش تهیه شده بودند. اکنون
به مناسبت گذشت 133 سال از یک مقطع نسل کشی زمان امیر عبدالرحمن به نشر سپرده
شدند.(میزان 1404 خورشیدی)
نسل کشی هزاره ها
پذیرفتنی و محکوم کننده است
نسل کشی در
افغانستان، بنابر دلایلی که در برگهای این نوشته مطرح می شوند، طرف توجه جدی،
شایسته قرار نگرفته است. از این رو احساس
وبرداشت هوشداردهی اش که با تداوم تبعیض ها در یک جامعه، هرآن، فراز آمدن ابعاد
جنایت آمیز آن محتمل است، مفقود بوده است. اما رویداد های متعددی حکایت واضح و
غمین از نسل کشی هندوباوران، سکهـ ها و هزاره ها داشته اند. تأمل پیرامون وقایع
مرتبط، از پیشینه های تاریخی، تداوم ناگسسته ی آن و ذهنیت و سلوک موجود در درون
جامعه حکایت می کند. ذهنیت و رفتاری که دارنده ی بار تبعیض و تعصب است. اما گاهی
چون آتش زیر خاکستر پنهان و زمانی در چهره ی نسل کشی تبارز تبهکارانه یافته است.
اگر در امارت
مطلقه امیر عبدالرحمن و تحت الحمایه ی بریتانیه، پهنا و ژرفای آن، با وضوح دریافت
می شود، طی بیش از یک سده ی پسین و پیش از تبارز دیگر باره ی نسل کشی در دو دهه ی
پسین؛ تبعیض و تعصب، بار تحقیر ومحرومیت های بسیار را از سوی طالبان تداوم بخشیده
است. از سوی دیگر آن زمینه ها حضور داشته در درون جامعه که امکان هردم برگشت نسل
کشی را در چشم انداز میگذاشت، اکنون چهره اش را می نگریم.
نگارنده
پیرامون این زمینه های داخلی و موجود در جامعه، عطف بیشتر نموده است. بدون اینکه نقش عامل خارجی،
اختلافات منطقه یی در آتشین کردن و بهره برداری از آن را فراموش کند. برای آنکه
موضوعات مشخص تر مطرح شوند، نقش ساختارها و نهادهای حاکمیت های مختلف، فراز و فرود
ومیزان تعصب و تبعیض در چندن مقطع، دیده شود، نگارنده طی عنوان های جداگانه به این
موضوع پرداخت. آنچه که اکنون از نظر خواننده گان می گذرد، مقدمه یی است در این
راستا. با این یادآوری که ابراز نظر کمک کننده، بدون تردید برداشت های نارسا و
اشتباه آمیز را رفع و مایه یب مسرت نگارنده می شود.
هامبورگ.
میــزان سال 1403 خورشیدی
ادامه
دارد
نبیله فانی
حتی کودکان
ما، از زندگی ناامید شدهاند…
وقتی کودکی در چرخهای
طیاره پنهان میشود، معنایش این است که دیگر زمین برایش جای زندگی نیست.
او
با دستان سیاه و نگاههای غمگین، قصهی یک ملت را بر دوش میکشد؛ ملتی که گرسنگی،
بیماری و ستم هر روز جانش را میسوزاند.
این پسرک، نه برای سفر و
تفریح، بلکه برای یک لقمه نان، برای دوایی برای مادر دردمندش و برای نجات خواهر و
برادر گرسنهاش مرگ را پذیرفت. در دل آهن و دود، در دل خطری که هر لحظه میتوانست
پایان زندگیاش باشد، اما او بازهم مرگ را پذیرفت تا شاید زندگیای نو برای خود و
خانوادهاش بیابد.
چه دردناک است که کودکی،
به جای بازی و رؤیا، ناچار شود به چرخهای طیاره چنگ بزند و زندگیاش را به قمار
مرگ بگذارد، تنها به امید یافتن نانی و روزنه ای از رهایی و چه تلختر است که امیدش
هم دروازهای نداشته باشد جز بازگشت به همان زمینی که از آن میگریخت.
این تصویر تنها یک چهره
نیست؛ صدای ملتیست که دیگر توان فریاد را ندارد.
*
حنیفه فریور روستایی
دیوار ظلم لرزد و ویران شود
بانو اسیر
پنجهی بیداد تا به کی؟
قربانی
شقاوت شیاد تا به کی؟
در انزوای
مطلق و در کنج تیره گی
یک روح زخم
خورده به فریاد تا به کی؟
بر شانههای
خستهی تاریخ ماندهای
زنجیر جهل
و وحشت جلاد تا به کی؟
حق در غبار
فتنه و تزویر گم شده
تقدیر خلق
ساده به بیداد تا به کی؟
دیوار ظلم
لرزد و ویران شود یقین
با یک خروش
خلق، به فریاد تا به کی؟
*
عتیق الله نایب خیل
خلیل زاد و
حکمتیار
جدال قصاب کابل و رئیس جمهور نامرئی
این روزها گلب
الدین حکمتیار و زلمی خلیل زاد، دو چهرۀ منفوری که آسیب های فراوانی به کشور وارد
کرده اند، بار دیگر خبرساز شده اند. یکی روزی کابل را از پائین با راکت باران به
ویرانه یی مبدل کرد و دیگری از بالا، در نقش نقشه کش قدرت، سرنوشت کشور را مهندسی
نمود. این روزها اما هر دو قلاده از گردن گسسته و در فضای مجازی، به جان هم افتاده
اند.
در این نبرد لفظی، خلیل زاد حکمتیار را قصاب کابل خواند و یادآور شد که زمانی
هواداران او بر صورت دختران کابل تیزاب می پاشیدند. این گفته، برغم آن که واقعیت
دارد، بیشتر بوی رقابت سیاسی می دهد تا دلسوزی برای قربانیان. چرا که خلیل زاد نه
برای دفاع از حقوق زنان، بلکه برای سفیدنمایی طالبان در برابر حکمتیار، این جملات
را به کار برده است.
در سوی دیگر، حکمتیار هم کم نیاورده و خلیل زاد را رئیس جمهور نامرئی
افغانستان لقب داده است. اشارۀ پرطعنه به فعالیت های پشت پردۀ خلیل زاد در کابل که
بازیگران را جا بجا می کرد.
در این گلاویز شدن، شاید نیاز باشد فرد سومی قضاوت نماید که واقعاً کدام یکی
از این دو بیشتر به افغانستان زیان رسانیده اند؟ حکمتیار بی حکمت که نان و نمک آی
ایس آی را خورد، کابل را راکت باران کرد و سیاست را با چاقو و تیزاب آمیخت، یا
خلیل زاد کمزاد که فرش سرخ زیر پای طالبان پهن کرد و افغانستان را تسلیم کسانی کرد
که امروز دختران را از حق آموزش محروم ساخته اند؟
خلیل زاد به درستی به تیزاب پاشی هواداران حکمتیار اشاره می کند، اما سوال
اصلی این است: اگر تیزاب پاشی به روی دختران زشت است، پس چهارسال محرومیت دختران
ار آموزش، آن هم به دستور طالبان، چه نام دارد؟ چرا خلیل زاد با زن ستیزی دیروز
مخالفت نشان می دهد ولی زن ستیزی امروز را نادیده می گیرد؟ آیا خلیل زاد فقط با
مخالفان طالبان مشکل دارد یا با هرگونه زن ستیزی؟
گلب الدین، با تمام کارنامۀ خون بارش، این روزها گاهگاهی از طالبان انتقاد می
کند، آن هم به دلایلی که بر همه گان روشن است. و همین کافی است تا در فهرست کسانی
قرار گیرد که مورد پسند خلیل زاد نیستند. شاید خلیل زاد نگران است که مبادا آی ایس
آی یک بار دیگر کارت سوخته یی به نام حکمتیار را دوباره بازی کند. پس تصمیم گرفته
از حالا جلوش را بگیرد و جنایات گذشته اش را به یاد مردم بیاورد.
اما از دید ما، چه حکمتیار که کابل را راکت باران کرد و چه زلمی خلیل زاد که
طالبان را آورد، حاصل کار هر دو یکی بود: عقب گرد و بدبختی برای مردم افغانستان.
توصیۀ دوستانه
ما به آقای خلیل زاد این است: گلب الدین را دست کم نگیر! او افزون بر این که در
چهل سال اخیر چهل بار چهره بدل کرده، از چهره های سرشناس ورزش چاقوکشی و تیزاب
پاشی در کشور نیز است. مبادا این بار چاقویش بر گلوی تو برسد یا بوتل تیزابش چهرۀ
کریه ات را کریه تر سازد.
*
جواد عطایی
شب پیروزی...
شب پیروزی
تاریکی نیست
شب
چوبه ی دار روشنی هم نیست
تاریک ترین
شب ها هم
در آتش
خورشید می سوزند
مایه ی ظلمت
شب،
نبودن
روشنائیست
تو اگر
بدرخشی
من اگر
بدرخشم
او اگر
بدرخشد
زمان
هیچگاهی،
آبستن تاریکی
نخواهد شد
تاریکی شب
نبودن فروغ
من و توست
*
حمید آریارمن
در مورد هیجانزدگی تفالههای جمهوریت غنی، اینکه مینویسید
و باور دارید که اشغال بگرام توسط امریکا فرصتی است که باید از آن درست استفاده
کرد و از این دست خزعبلات و . . .
گوسالهها!
بیست سال قدرت را با توپ و تانک و هواپیمای جنگی
امریکایی و ناتو و حساببانکیهای میلیاردی در دست داشتید.
رییس جمهورتان هم در بگرام اجازه رفت و آمد نداشت و با
اجازه سرباز امریکایی از آن نزدیکی رد میشد، چه استفادهای از فرصت کردید که حالا
دمتان را برای هیولایی جهانخورای مانند ترامپ تکان میدهید؟
*
رزاق رحیمی
گرداب تنش های ایدئولوژیک
1
ایدئولوژیها،
با ظاهری فریبنده و وعدههای «رهاییبخش»، همواره مدعی ساختن «مدینهٔ فاضله» و
«بهشت موعود» بودهاند.
گروههای
ایدئولوژیک، چه راست و چه چپ، با شعارهای تند آرمانی و «انقلابی»، خود را نجاتدهنده
و خدمتگار مردم معرفی میکنند و از همین رو، اقشار محروم، ستمدیده و استبدادزده،
به سادگی شکار جاذبۀ کاذب این جریانها میشوند و در دام آنان گرفتار میآیند.
همه
ایدئولوژی ها در انگیزه بخشی و ایجاد همبستگی اولیه اثرگذار اند، اما مشکل اصلی زمانی
آغاز میشود که این گروهها به قدرت میرسند. در چنین مرحلهای، به دلیل ماهیت
تمامیتخواهانهی ایدئولوژی، برای حفظ و تداوم قدرت به ابزارهای ستم و سرکوب روی
میآورند و به هیچ جنبندهٔ مخالف رحم نمی کنند، حتا از حذف رفقای دیرین و همرزمان
سابق خود نیز ابا نمی ورزند. این چرخهی معیوب، سرنوشتی است که بسیاری از جوامع،
به درجات مختلف، آن را تجربه کرده و ازان موفقانه عبور نموده اند.
با این حال، تراژدی مردم افغانستان در این است که پس از بیش از نیم قرن رنج و قربانی دادن در آتش خودخواهی ها و جاهطلبی های این گروهها، هنوز نتوانستهاند از چنبرهی تأثیر مخرب آنان رهایی یابند و کماکان در گرداب تنشهای ایدئولوژیک اسیر ماندهاند.
نبود
جنبش روشنفکری
2
روشنفکر
حقیقی، نه یک عنوان که یک «موضع» است؛ سنگرگرفتن در میانهٔ میدان با سلاحِ
خودآگاهیِ نقادانه و سپرِ استقلال فکری. او معمارِ پرسشهای بنیادین است و با تیشهی
نقد، به جانِ سستبنیادیِ ساختارهای قدرت و زنگارگرفتهی سنت میافتد. رسالت او،
برکشیدنِ آگاهی عمومی و گسترشِ عدالت اجتماعی است. روشنفکر، وجدانِ بیدار و گاه
خشمگین جامعه است؛ پلی زنده میان قلمرو اندیشه و عرصهٔ عمل.
آنتونیو
گرامشی از «روشنفکر ارگانیک» میگوید، که ریشه در خاکِ جامعه دارد، و ژان-پل
سارتر، بارِ «مسئولیتی جهانشمول» را بر دوشِ او مینهد.
این جریان
فکری را میتوان بر پنج ستون استوار تعریف کرد: پرسشگری رادیکال، استقلال از قدرت،
تعهد اجتماعی، پیوند ناگسستنی نظر و عمل، و افقی فراتر از مرزها.
اما در افغانستان،
این جریان با سرنوشتی تلخ روبرو شده است. هرچند چهرهها و حلقههایی نزدیک به این
ویژگی ها حضور داشته اند، اما تندبادهای تاریخ- جنگهای پیاپی، استبدادهای خفقانآور،
سرکوب بی امان، سلطهٔ سنگین سنت و نهادهای مدنی نحیف، ایدئولوژی زدگی و رمانتیسیسم
سیاسی- هرگز مجال ریشه دواندن به یک جنبش روشنفکری واقعی پایدار را ندادهاند.
آنچه اغلب به نام روشنفکری شناخته شده، یا در دامنِ قدرت و قومیتگرایی ذبح شده یا
در حلقههای نخبهگرایانه و محدود محبوس مانده است.
پس نتیجه
آن که: افغانستان، «روشنفکر» دارد، اما «روشنفکری» به معنای یک جنبش زنده، اثرگذار
و اجتماعی-انتقادی، هنوز در سطح یک رویا قابل رویت است.
*
مختار دریا
خود خدایی از چه من در رهش فدا نه شوم
سپر تیر هر بلانه شوم
سایه سان در پی
اش روانه شدن
بوسه زن روی نقش
پا نه شوم
گرد
صحرایی زخود شده یی
گُم در آغوش
منتها نه شوم
اشک ریزان چو چشم ابله ی
در ره دوست زیر پا نه شوم
میروم تا
که خویش بشناسم
دور از شوق،(
خود خدا )نه شوم
پس چرا در
عذابگاه وجود
سنگ زیرین آسیا
نه شوم
زیر چرخشت نفس ویرانگر
پس چرا بنده ی خدا نه شوم
از ره بندگی شناسم خود
با رهِ دیگر آشنا نه شوم
چون که فرجام من
منی ست فنا
پس ز نخوت چرا
جدا نه شوم
چون تواضع رفیق
راه من است
دور از رشته ی وفا نه شوم
ساجد خاک راه او
شده ام
اندرین سلک بی بها، نه شوم
شده (حبل الورید )* جایگه اش
دور زاین ملجآِ بقا نه شوم
میروم تا که خود
شناسم نیک
پس چرا خود خودم خدا نه شوم
خودشناسی نباشد م آسان غیر
ازآن هیچ خود
خدا نه شوم
نقش دریا به ساحلش این است
منکر امر(
اِنَما **)نه شوم
مختار
دریا.18سپتامبر 2025اوکویل.اونتاریو.
*حبل
الورید.اشاره به آیه ی کریمه.انی اقرب الیکم من حبل الورید من به شما از رگ شریان
تان نزدیکترم ** انما آیه کریمه.سوره ی نور
*
غلام فاروق سروش
واژه« امید» در هنر تلفیقی شعرو خوش نویسی
امروز یک هنر تلفیقی شعر وخوشنویسی
خویش را با شما عزیزان شریک می سازم:
"امید" به معنای چشمداشتن
به آیندهای بهتر، باور به امکان تغییر و انتظار برای رخدادهای خوشایند است. امید
نیرویی درونی است که انسان را در سختیها زنده و پویا نگه میدارد. بدون امید،
زندگی دچار یأس و رکود میشود. دربیت :در نومیدی بسی
امید است پایان شب سیه سپید است از عطار نیشابوری است. معنای بیت این
است: حتی در دلِ نومیدی، میتوان
روزنهای از امید یافت. هیچ شب تاریکی جاودانه
نیست؛ همانطور که پس از هر شب سیاه، صبح روشن فرا میرسد. این شعر پیام
بسیار بلند وعالی دارد و ما را به صبر، پایداری و باور به گشایش در روزهای سخت
دعوت میکند. یعنی اگرچه گاهی شرایط زندگی تاریک و دشوار به نظر میرسد، اما باید
باور داشته باشیم که نور و روشنی در راه است.
*
اسد
روستا
شرارِ
سینه
شب است و با غمی دیرینه گفت و گو دارم
نه خواب بر سر و نی باده در سبو دارم
شرارِ سینه ی من را کجا کسی داند
که خنده بر لب و خونابه در گلو دارم
هزار زخم زبان می رسد ز یارانم
چرا شکایتِ بیهوده از عدو دارم
ز تلخ کامی دوران دگر ملالم نیست
به تنگ دستی خود فخر و آبرو دارم
نه مانده باده در جام و صراحی ام خالیست
به اشک دیده و خونِ دلم وضو دارم
شکست شیشه و پیمانه ام به خاک بریخت
کجا نوازش ازین چرخ فتنه خو دارم
جفا به مردم آواره روز شب جاریست
به پرچم ستم ظالمان تفو دارم اسد.
*
واسع بهادری
عاقبت روزنامه نگاری
هم بخیر!
(بارنشر)
دلم را غمی آزارداد. نامه نگاران دور وبرخود را بیاد آوردم. هموطنان عزیزی را که
خواسته اند فقط به وظیفه نامه نگاری مصروف باشند، مگر چندی بعد متوجه شده اند که
غم نان خود وخانواده را چطور بخورند . اشخاص محترمی را بیاد آوردم که دارای
استعداد سرشار برای نامه نگاری هستند مگر بخاطر نان پیدا کردن قوت وتوان برایشان
نمانده که دیگر مصروف شوند وقلم را در دست بگیرند.
اشخاصی هستند که کار میکنند تا غم نان اولادها خورده شود و با وجودخستگی می نشینند
پشت کمپیوتر وتلفون در دست می گیرند که میشود گرفتن دو تربوز دریک دست .
همینطور شاعران و نویسندگان پیش چشمم ظاهر شدند .
وبالاخره درین فکر شدم که اگر یک جریده ومجله ویا بصورت عموم یک نشریه نتواند با
قدرت وتوان خودش روی پای ایستاده شود، یک مملکت ویران شده چطور خواهد توانست خود
را محکم بگیرد؟
از تجربه نامه نگارانی گفته می شود که اول با امکان دولتی شروع میکنند، امابعد از
نشر میمانند. شاید اشخاصی پیدا شوند که این کمک را کنند و وابسته بدولت نباشند.
ولی بازهم همین که نشریه خدمت او را انجام نداد سقوط میکند. دلیلش را من در بی
توجهی ما به خریدن کتاب واخبار ومجله می بینم .
وکمک کنندگان نشر جراید هم حساب وکتاب خودشان را دارند . بعباره دیگر، قید وشرط
دارند. جریده ویا یک مجله باید فکر وخواهش ایشان را نشر کند وصفت شان را نماید.
مخالفین شان را بکوبد.
بازهم حینیکه این تجربه دیده میشود ، تجربه دولت ها در کشورهای پسمانده ظاهر می
شود . تجربه احزاب را هم میتوانیم اضافه کنیم . حزبی که نتواند متکی بخودباشد وهر
لحظه حواس رهبریش را پیداکردن منبع پول مصروف بسازد، وقتی یک منبع را پیدا کرد
شاید از خوشی در لباس جای نشود ، مگر آهسته آهسته میرود زیر بال حمایت پولی و در
نتیجه میشود نطاق مرکز پول دهند ه. در وطن ما رسم نشده که سازمان واحزاب حتا وقتی
که خوب چاق وفربه شده اند ، وپول کافی ذخیره هم کرده اند ، بگویند که از کجا پول
گرفتیم . خدا رحمت کند مرحوم صباح الدین کشکی را که از کمکهای مرحوم مغفور زابلی
یادی کرده .
وخدا روح محی الدین انیس را شاد وشاد همیشه داشته باشد که نه چوکی دولتی گرفت ونه
انیس خوشنام را فروخت . حالا که هشتاد سال از عمر جریده اش گذشت، هیچ کس شاید فکرش
را هم نکرده که مؤسس اش را کجا دفن کردند؟
تجربه بازیچه شدن جراید وابسته ، شامل دولت ها شده است . واین موضوعی است که اشخاص
دیگری آن را بگویند وبنویسند .
فکر میکنم کار نامه نگاری هم مثل کار عاشقی به ناز است ! بکنی درغم بمانی نکنی ،
چطور کنی ؟!
واین غم چون غم یک ویا چند نفرنیست ، چقدر خوب خواهد شد تا وطنداران ما که این درد
سر را قبول کرده اند وبه دروازه های پول داران تک تک نمی کنند، مشترکا روی آن بحث
کنند ویک راه حل پیدانمایند .
این غم، یک قسمت مشکل بود که گفته شد.
قسمت های دیگر این است که اگر پول هم نداده اند با تفنگ ویا با زور دولتی نامه
نگار را مجبور می سازند که چنین بگو وچنان نگو!
وخبرنگارانی را که کشته اند بیاد بیاوریم چون یا حقیقت را گفته بودندویا میخواستند
بگویند ، ارباب زور لازم دیده است که سرش راببرند.
عاقبت این شغل شریف، در وطن ما بخیر باشد.
*
|
شهید محمد علی، ( اقتباس از نوشته های نصیرمهرین.جولای
2009) |
|
|
|
محمد علی در زندان |
|
|
برای برخی از انسانها، ستیزبا روزگارمشقت باروعاملین جفاهای سترگ، در
کمال آگاهی از دشواری ها پذیرفته شده است. برای آنها، جان باختن ِ آگاهانه با پذیراشدن گلوله های
آتشین درسینه ها مسلم بوده است. زیرا به تحمل جفاها، نه تنها رضایت نداشته اند،
که خواستگاه عدالت جویی نمی توانسته است آن بیدادگری را تحمل نماید. ازسوی دیگر، بیدادگران سنت استبداد تاریخی را چنان رعایت نموده اند،
که با ستمگری و حکومت مستبدۀ ایشان هم قافیه باشد. از ورای رویداد های
تلخی که تاریخ کشورما دیده است، شکنجه و آزار مخالفان عقیده یی وفکری وسیاسی، چون
خزانه یی از کارکردهای استبداد تاریخی انباشته شده است. خزانه یی که معرف اندیشه
ها وباورداشت های ادارۀ نظام هریک از آنها است. از زمانه های قدیم تا گذرازمعبراستبداد غزنویان . . . وامیر عبدالرحمان خان و فرزندش تا دوران پادشاهی محمد نادرخان و صدارت های شاهانۀ سردارهاشم خان وسردار داؤود خان، وخپ ها، این ستمگری و زندان و اعدام با حکومت مستبده همراهی وهم قافیه گی خویش را از دست نداده است. آزار و کشتاری که پس از آن نیز با چهرۀ زشت دیگری آن سنت را رعایت نمود، هرکدام مهرونشان استبداد را درجبین داشته اند. شیوۀ مردم آزاری تاریخی، همواره با تجدید ابزار و الفاظ کوشیده است این بار امانت ومیراث نظام های خود کامه را حمل کند. میراث آزار و کشتار دگراندیشان و میراث و ادارسازی انسانها به یکسان اندیشی با تمام خفت و خواری و ملزومات کشتار آمیز ومخالفت برانگیزآن . گاهی که نبشته های از مقصران جفاهای سترگ چنددهۀ پسین را میخوانیم، می بینیم
که حاضر نیستند نگاهی به سوی سرچشمه های خونریزانه ودست های خون آمیز خویش
نمایند، ویا لحظه یی سر درگریبان فروببرند. زیرا این سر درگریبان فرو بردن که
چندان هم دشوار نیست، پیش زمینۀ آمادگی فرهنگی را نیز مطالبه میکند. اما چنان
مینماید که سنگینی بار مسؤولیت و نبود چنان فرهنگی، مانع آن سر در گریبان بردن
ها و اندیشیدن ها شده است. ازینرواست که بجای آن اندیشیدن به سیاست های
خونریزانه، انکار از جفاهای مرتکب شده در حق مردم مانند ردیفی در نبشته های
آنها جای یافته است. اما با حافظۀ جمعی مردم چه باید کرد وبه آن چه جوابی میشود داد؟ حافظه یی که
اعمال جابرانه وستمکاری های مولود آنرا با خط درشتی درسینه جای داده و فراموشی
نمی پذیرد. سند و مدرک وگواه نیز کم ندارد. اینک که از چندین سال بدینسو، عده یی با همان سرِسرگردان ودست
رنگین ازخون، با توجیه نویسی ها، عزم ستیزبا حافظۀ تاریخی وجمعی مردم را در پیش
گرفته اند، حافظۀ تاریخی نیز مدارک و شاهدان خویش را پیش میاورد. وما ناظرهستیم
که بسا از تن های نازنین و آماده برای قربانی، به در خواست ننگ آمیزی که نظام
استبداد بر مردم وکشور ما سعی وکوشش تحمیل آن را داشت، نـــــــــه گفته اند. نه
!، بدلیل جفا آمیزی و هم جوشی نظامی مستبد که با استبداد مضاغف نیروی مهاجم
وخونریزپیوند حیات وممات داشت. و در بهای این نه گفتن خوب میدانستند که سر
سبزخویش را برباد میدهنــــد. به رغم همه تلاشهایی که در برابر حافظۀ تاریخی
بکار میبرند، هر چند گاهی، جمجمه وسند ومدرکی سربلند میاورد واز خروش و درد و
آزار قربانیان استبداد سخن میگوید. آنچـــه را در ینجا برگزیده ایم، اندکی ازستیز و آویز عقاب بلند
پروازیست که دربند دژخیمان و کارگزاران نهاد شکنجه گر خاد یا یکی از ملزومات
نظام مستبدانه افتاده بود. اندکی از جریان "استنطاق " محمد علی را
آورده ایم. انسانی که در برابر ستمگران رویا روی ایستاد و در دشوارترین لحظات
زندگی خویش نیزستمگری ها را به نکوهش کوبنده گرفت. او را سال بعد،(1361) با جمعی
از یاران اش به اعدام گاه بردند. . . این سند نه تنها مُهر تایید برحضور انسانهای بیشماری می نهد که در گسترۀ
مبارزه با بیداگری از مرگ نهراسیده اند؛ بلکه تداوم اعمال شیوۀ های شناخته شدۀ
سده های میانه را که با انگیزاسیون یا تفتیش عقاید شهرت یافته است، نیز هنگام
بازجویی ها بخوبی نشان میدهد. اما هنگام اعمال شیوه های مبنی بر تفتیش عقاید که
خواستگاه خویش را از خدمت به نظام استبدادی ورهبردهای شوروی از میان رفته
میگرفت، مینگریم که "مستنطقین " هرچند همان شکنجه گران وبازجویانی
بوده اند که در پیشینه ها با نام " مستخرج" وزیر نظر "والی
حرس" و "میرغضب باشی " ایفای وظیفه مینمودند؛ اما مانند دستگاه
های پیشینۀ مطلقۀ آسیایی، بی خبر ونا دانسته از حقوق و کرامت انسانی نبوده اند.
وابسته به نهادی بودند که بر روی کاغذی از اصول اساسی اش نوشته شده بود: "مجازات مخالف کرامت انسانی، شکنجه وتعذیب مجاز نیست ." از آنجایی که مقصرین جفاها ، حاضر نیستند، اعمال مخالف کرامت انسانی را در
دور زمامداری خویش بپذیرند، میشود پذیرفت که معتقد به مجازات و شکنجه و تعذیب
موافق کرامت انسانی! بوده اند. مجازاتی که نیاز خویش را از دموکراسی خنجر خیز و
خونریز گرفته بود. . . این سخنان دردآمیز از آن جهت نیز مطرح است تا جامعۀ ما بادیدن آن اعمال ونکوهیدن آنچه مستبدین در پیش گرفته بودند، در راه رعایت احترام به دگراندیش و مخالفت با شیوه های مبتنی بر آزار و شکنجه شاهد دستاوردی باشد.*
سند 1 صفحۀ 117 اوراق " تحقیق " متن قلمی " اینجانب که شهرت ام در فوق ذکر است اظهارات خود را چنین بیان میکنم . حوالی ساعت نه ونیم شب توسط قوای امنیتی منزل محاصره گردیده و مورد حمله
قرار گرفت. در اثر تلاشی یکمقدار اسناد بدست قوای امنیتی افتید. بعد از انتقال
اسناد مذکور بداخل موترها اینجانب، برادرم وخسربره ام تهدیدکنان بداخل موتر ها
گردیده و روانۀ مرکز امنیتی کابل گردیدیم. بعد از توهین وتحقیرهائیکه به برادرم
نمودند، ویرا مورد حملۀ سیلی، مشت، لگد وقنداق تفنگ قراردادند که خون زیادی
ازدهن وبینی وی رفت . البته در محل امنیتی بعد از گذشت لحظات چند پدر ریش سفید اینجانب را نیز آوردند. بعد اینجانب طور شفاهی مورد بازپرسی قرارگرفته وفعلا ًبطورکتبی جملات چند از جریان دستگیری مرقوم گردید . امضأ محمد علی 3/4 / 5/ 1360 " سند 2 از ص 120 اوراق " تحقیق " متن قلمی سوال1: لطفا ً واضح سازید که ماهوار مبلغ چنــد افغانی حق الغضویت
میپرداختید؟ جواب: نمیگویم. سوال2: سبب چیست که شما بـه راستگویی قایل نمیشوید؟ جواب: در مقابل شما فقط یک جواب : نـــــــــه سوال 3: درمقابل یا درمقابل رفقایم واضح سازید. جواب: در مقابل همۀ شما. سوال 4: . . .** نفر سازمانی هیچگاه دروغ نمیگوید شما که حالا دروغ
گویی مینمائید واضح سازید. جواب: این دروغ نیست. *- آنچه را دربالا دیدیم، دربرگیرندۀ اندکی از پرسش های "مستنطق"
و پاسخ های شهید محمد علی مسؤول نشرات سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (1360
خورشیدی) است. **- کلمه ویا کلماتی از سوال مستنطق در اثرخراشیدگی صفحه خوانده نشد. |
(())
نظرات
ارسال یک نظر