خوشه بیست وسوم سرطان 1404 خورشیدی- 14جولای 2025.ع
*
عوض حصار نایی
آرزوهای برباد
رفته
وقتی به وطن برگشت، جوانی به فنا رفته
بود و آرزوها برباد
قصۀ دوستم عبدالله جان است که به تازگی از ایران
برگشته. عبدالله جان یار گرمابه و گلستانم است که از سال ۱۳۵۴ بدینسو با هم دوستیم. در
بسیاری از خاطراتم از وی گفته ام. او یگانه کسی بود که در طول چهار سال لیلیه،
پرزه اش میرسید و احوالم را میگرفت. او بود هر زمانی برایش پتلون نو میخرید برای
من هم میخرید. او بود گاهی پاپوش جدیدی برایم میدوخت. او هم دو بار عسکری کرده
بود و من هم. اما با شروع جنگهای تنظیمی، او به ایران رفت و من پاکستان. در خلال
آن سالها دیار غرب، بارها همدیگر را دیدیم تا اینکه سرحد من به این سوها کشید و او
سرگردان میان ایران افغانستان. تا اینکه ایران را برای زنده ماندن اختیار کرد.
در
هفته های اخیر از او خبر نداشتم. تشویشم از آن بود که بر سرش چه آمده باشد؟ خوشبختانه
در همین دو روز از کابل صدایش را شنیدم. او که درتهران سکونت داشت، گفت: عوض جی، هنوز بهمین نام مرا صدا
میزند. گفت: پیش از اینکه وضع بیشتر ناگوار شود، خود را کشیدیم. در سالهای اخیر
وضع را هر روز آشفته تر از پیش میدیدم. به خصوص که موج تازه مهاجرین پس از باز گشت
طالب به قدرت که به ایران رفته بودند، بجای اینکه در پی زندگی آرام و آرامی باشند،
هر روز عربده کشی، چاقو کشی و هرج و مرج و همان موبایل دزدی را با خود به ایران
برده بودند، نظر ایرانیان را نسبت به مهاجرین افغان بد و بدتر میساختند.
تمام
آنها آنگونه نبودند و نه تمام ایرانیان مخالفت با مهاجرین داشتند. ولی هر چه نباشد
"وقتی به تنگ آمدی به جنگ آمدی". با آغاز حمله اسرائیل، دستان نامرئی به
وضوح مهاجر ستیزی را دامن میزدند. روزی در میترو سر و صدا شد که افغانیها میترو را انفجار میدهند.
محشری برپا شده بود. من پیر و زهیر نزدیک زیر پا له شده بودم. به مشکل خود را
بیرون رساندم و تا نیم ساعت دیگر بحال نمی آمدم و نمیتوانستم موقعیتم را تشخیص
بدهم. وقتی خانه رسیدم به همه گفتم دیگر اینجا جای ماندن نیست.
با
صاحب خانه تماس گرفتم که رفتنی دیار خود شدیم. با ما کمک کرد ولی فرزندانم که در
خانه های جداگانه مینشستند موفق به گرفتن پول پیش پرداخت یا گروی های شان نشدند
اما صاحبان خانه وعده باز پرداخت آنرا دادند. با سپردن یک مقدار فرش و
ظرف به موترهای باربری، خود را به مرز رساندیم. در مرز صاحبان ترانسپورت به یک
بارگی کرایه انتقال اموال را از هر کیلو سی و پنج افغانی به هفتاد افغانی بلند
بردند و شاید پسان بیشتر از آن کرده باشند. کرایه مسافرین بکابل هم از یک هزار به
سه هزار افغانی بلند برده شد. خود را به کابل رساندیم و اموال تا بحال نرسیده. در کابل نه کسی
را میشناسیم و نه کسی ما را میشناسد. آنهای که همسن و سالم بودند اکثر زندگی را
پدرود گفته یا به کشور دیگری پناه برده اند. حال که جوانی به فنا رفته میبینم
آرزوها برباد شده اند. گفت: عوض جی از بی انصافی ها چه بگویم؟ بهمان اندازه ای که برخی
از ایرانیان رویه زشت کردند، هموطنان ما زشت تر. بقیه را به فرصت برایت میگویم.
*
صنم عنبرین
زخم جمعی
در اروپا،
وقتی کسی حتی بهاشتباه به دیگری شانه بزند و باعث درد شود، موظف است غرامت
بپردازد. به آن میگویند:
«Schmerzensgeld»
پول یا غرامتی که بابت درد جسمی یا روحی واردشده به یک فرد پرداخت میشود.
اما آنچه
نظام و بخشی از مردم ایران در حق مهاجران افغانستانی کردهاند، چیزی فراتر از یک
درد ساده است.
این، یک
زخم جمعی است.
طالب با
انتحار جان میگرفت، اما در ایران، تحقیر و تبعیض، هر روز روح مهاجر را میکشد.
هر سیلیای
که بر صورت کودکان و جوانان ما نشست، زخمی است ناسور، که نه زمان آن را درمان میکند،
نه سکوت.
کاش تنها
سخن از اموال جا مانده بود؛
چه کسی
پاسخگوی کودکانی است که شبها در اردوگاهها، بدون آب، بدون نان، بدون پتو به
خواب رفتهاند؟
چه کسی
نگاه آن کودک را تاب آورده که از ترس دستگیری، از مدرسه، از کودکیاش بازمانده
است؟
و چه کسی
صدای دخترانی را شنید که رد مرز شدند؛ دخترانی که نه در ایران با آنان رفتاری
انسانی شد، نه در افغانستان پناه و پناهگاه و نه حق دسترسی به ادامه تحصیل خواهند
یافت.
نه قانون
ایران آنها را به رسمیت شناخت، نه رسانهها داستانشان را روایت کردند.
اما ما
فراموش نخواهیم کرد.
ما روایتگران
نسل بیسرزمین، بیپناه، اما زندهایم.
روزی حقیقت
کاملتر از امروز گفته خواهد شد،
و آن روز،
اگر ذرهای وجدان باقی مانده باشد،
شاید، فقط
شاید، جهان کمی مکث کند…
*
حمید آریارمن
تقریبا
تمام مردم شهرستان دماوند بر این باورند که طاها رضایی توسط یک شهروندایرانی که
قومیتش را هم مشخص کردند، با انگیزه تباری، شکنجه شده و سپس به قتل رسیده! سرش را
هم بریدهاند و پیکرش را تقریبا داخل باغی دفن کردند.
پیدا شدن
جسد هم بر اساس شواهدی بوده که مردم مطرح کردند، متهم به قتل؛ متواری شده و یا او
را به منطقهای امن فرستادند.
حالا
فرمانداری دماوند گفته؛ طاها مشکل مالی داشته و کسی که از او پول میخواسته و او
را به قتل رسانده، افغانستانی بوده است.
بعد یک نفر
را دستگیر کردند که بعدا مشخص شده که این فرد متهم اصلا طاها را نمیشناخته و فقط
افغانستانی بوده، همین.
بعد گفتند؛
حالا که دستگیر کردید بگوید؛ شریک قتل بوده.
دوستان اگر
اعترافی پخش شد، متوجه باشید، زیر فشار حکومتی است.
*
نبیله فانی
به
خاطر جنگ ...
بهخاطر جنگ آواره شدیم… و حالا بهخاطر سیاست دوباره بیخانهایم.
یکی از دردناکترین اشکال دربهدری، آن است که از دل جنگ
و باروت زاده میشود.
انسانها ناگزیر خاک و کاشانهی خود را ترک میکنند، با
هزاران مشقت در سرزمینی بیگانه سرپناهی میسازند، و نسل تازهای در همان غربت قد
میکشد—با محیط تازه خو میگیرد، جوان میشود، و رویا میسازد…
اما بدترین بخش زندگی همینجاست؛
وقتی بهخاطر تصمیمها و سیاستهای چند دلقک قدرتطلب،
این مردم دوباره بیخانمان میشوند—بیمقدمه، بیپناه، بیهیچ ترحم.
و این بار، درد عمیقتر است.
زخمها کهنهتر، و بیپناهی گستردهتر.
در یک سال گذشته، ما شاهد بدترین موجهای اخراج بودیم—در
تورخم، قندهار و حالا در هرات.
هزاران انسان، فقط به جرم «افغان بودن»، از خانههای
موقتیشان رانده شدهاند.
عزتنفسشان لگدمال شد.
کرامت انسانیشان پایمال شد.
و دردی بر دل دارند که واژهها برایش کم میآیند.
حکومت طالبان تا امروز، تنها چند اقدام ابتدایی و
اضطراری انجام داده است:
ایجاد کمپهای چادری در مرزها
توزیع مبالغ ناچیز نقدی، سیمکارت و خدمات صحی اولیه
فراخوان به نهادهای جهانی برای کمکهای بشردوستانه
تشکیل کمیتههایی بهنام «مدیریت بازگشت»
اما هیچ برنامه ملی برای مسکن، آموزش، اشتغال یا
بازسازی زندگی این انسانهای راندهشده اعلام نشده است.
باورکردنی نیست که همین حکومت اکنون از کشورهای میزبان
میخواهد تا مهاجران افغان را هرچه زودتر بازگردانند.
اگر فردا کشورهای دیگر—از آلمان گرفته تا ترکیه—مهاجرین
افغان را با همین شیوهی دردناک، با بیعزتی، تحقیر و خشونت برگردانند، چه فاجعهای
در انتظار مردم ما خواهد بود؟
کجا خواهند رفت؟
کجا خواهند خوابید؟
کدام نظام، کدام حکومت، و کدام «برنامه» آماده پذیرش
این بازگشت میلیونی است؟
این فقط اخراج نیست—این انکار انسانیت است.
تاریخ، بیتفاوتی ملتها را خواهد نوشت—نه با قلم، بلکه
با استخوانهای شکستهی مردمانی که دیگر صدایی برای فریاد نداشتند.
*
خلیـــلزاد و سخنگــویی طالبان!؟
(برگرفته از تربیون نواندیشی)
نوشته
از: هیأت تحریر 14جولای 2025 دراجتماعی, استراتیژی
امریکا، بین المللی،سیاسی، امنیتی، طنز و هنر سیاسی نظری بدهید
موضوع روز باشد، مجمل باشد کوتاه و بامزه باشد، بی وقفه باشد، یکی بر نعل ویکی برمیخ باشد، نه سیخ بسوزد نه کباب باشد این است توصیه ورهنمود جدید جناب زلمی خلیلزاد همسر خانم شرل بنارد اطریشی الاصل وازسهمداران بزرگ شرکت نفت وگازسابق یونوکال Unocal و شرکت نفت گاز شیورون Chevron کنونی که ایشان خود در همه زندگی پرباراش که شغل شریف دلالی بوده عملی نموده است .
از همان
روزی که زلمی خلیلزاد این برادرعزیز افغانی الاصل امریکائی در مقام انتقال سران
مجاهدین افغان به قصر سفید قرارگرفته بود یا هم درآن مقام نصب شده بود نگاه افغانی
اش که این نگاه عمدتأ بر موازین غیرت و قربانی و ایثاراستواراست به نگاه مادی
تغییریافت .برخی از
ما در همان دوران جهاد ملی افغانها علیه ارتش اشغالگر شوروی صدا درآوردیم و
هوشداردادیم که خبردار!آیا میدانید که این دلال بوقلمون مزاج به اسم زلمی
خان خلیلزاد که ظاهرأ برهویت افغانی اش فریب خورده اید چه نقشه ای خطرناک برای
وطنفروشی در سر دارد ؟ آن روزعرائض مانرا هیچکسی گوش فرانداد ودراوج اخذ
مواجب استخباراتی شائعه انداختند که گویا ما ازخطوط جهاد ومجاهدین عدول
نموده ایم ! البته
همه ما میدانیستم که خلیلزاد این مارمولک امریکائی به ظاهر افغان تبار که در بطن و
متن مراکزامنیتی قدرت در امریکا جا گرفته است نه میخواهد با این آسانی از شرارت در
برابر ارزشهای ملی متعلق با افغانستان دست بردارد که سرانجام پس حوادث
دردناک یازدهم سپتمبر درامریکا قرعه بنام خلیلزاد بیرون آمد و به مشوره مستقیم وی
کنفرانس تاریخی بن که در مسیر تلاشهای چندین ساله زلمی خلیلزاد که درمسیرانحراف
پروژه مجاهدین و مبارزین اصیل افغان بعمل آورده بود درتماس با اکثر نیروهای
که با حمایت مستقیم ایشان در برابر ارتش سرخ شوروی سابق می رزمیدند
تدویریافت و بدین ترتیب آخرین مهر براستقلال وآزادی مردم افغانستان بدست
زلمی خلیلزاد که جورج بوش وی را زل خطاب میکرد زده شد و پس از کنفرانس بن به
عنوان یکی از سهمداران شرکت نفت وگازسابق یونوکال
Unocal در کسوت نمائنده فوق العاده و سفیر رئیس جمهور
امریکا در افغانستان جنگزده منصوب گردید تا پروژه ناتمام انهدام افغانستان
را به اتمام رساند .
سرانجام
زلمی خلیلزاد این مارمولک افغان تبارامریکایی توانیست با توجه به تجربه انهدام
وخیانت به مادر وطن اش که داشت درهردو حاکمیت جمهوری خواهان ودموکرات های امریکا
به عنوان یک مهره مشترک امنیتی و استخباراتی مورد استفاده قرار گیرد که پس از
ناامید شدن از تقرراش در کسوت رئیس اداره افغانستان در اداره دونالد ترومپ بحیث
نمائنده ویژه صلح با مخالفان در افغانستان گماشته شد که بادرد ودریغ دردوره
پیروزیی حزب دموکرات برهبریی بارک اوباما نیز با توجه به تجاربی که
درامرایجاد اختلاف و پراگندگی مردم سلحشور افغانستان داشت در مقام نمائنده فوق
العاده امریکا درامور صلح افغانستان ابقأ گردید و در همین دوره بود که ملا
عبدالغنی برادر را که طی چندین سال بنام زندانی در پاکستان به سر می برد وبه تلاش
های زلمی خلیلزاد از زندان بیرون ساخته شده بود و به عنوان رئیس دفتر طالبان در
قطر و در عین حال ریاست هیأت گفتگوهای صلح طالبان را برعهده داشت با
طالبان موافقتنامه ای بنام صلح امضأ نمود که در واقیعت قرارداد واگذاریی
پروژه انهدام افغانستان به طالبان محسوب میگردید
هرچند قرارداد یا موافقتنامه صلح دوحه با دقت استخباراتی نوشته شده بود اما برای کسانی و نهاد های پژوهشی و تحقیقاتی که حوادث ووقائع افغانستان را مورد ارزیابی قرار میدهند برخی پاراگراف های ازاین موافقتنامه را بصورت پنهانی واگذاری افغانستان را به طالبان می پنداشتند و اکنون که طالبان بصورت عملی بر افغانستان غلبه حاصل کرده اند توجه به همان پاراگرافهای معاهده بویژه بخش دوم و ماده پنچم آنرا را مصداق این واقیعت میدانند .
از آنجائی که گروه طالبان بویژه ملا عبدالغنی برادرکه در کسوت معاون اول رئیس الوزرای طالبان را در امور تجارتی و پروژه های اقتصادی نیزسهیم ساخته است و اکثر پروژه ها ی وابسته با زلمی خلیلزاد و شرکت یونونوکال سابق و شِرون جدید مانند شرکت افغان بیسیم و تلویزیون آریانا با مدیریت بنیاد بیات ، بنیاد عزیزی و عزیزی بانک با مدیریت میرویس عزیزی و دهها شرکت خورد و بزرگ تجارتی دیگر در افغانستان که مانند گذشته بصورت مستقیم توسط ملا برادرودیگر شرکایش مدیریت میشود آقای خلیلزاد نیز هرگاهی که لازم باشد در اندکتر ترین مسائل مربوط به پروژه طالبان به دفاع می پردازد که آخیرأ وقتی گزارش های مبنی برحضور چینائی ها در میدان هوائی باگرام که طی بیست سال گذشته دراختیار نیروهای امریکائی بود با مراجعه به صفحه ایکس X آنرا کاملا مردود اعلام کرد.
وبه حیث وکیل مدافع و سخنگویی صادق طالبان در صفحه ایکس X خود نوشت که : من معتقدم این گزارشها که چین کمونیست حالا پایگاه استراتیژیک باگرام را اداره میکند صحت ندارد . درحالیکه با توجه به گسترده گی میدان هوائی باگرام و اظهارات متواتر دونالد ترومپ در باره اینکه فرودگاه باگرام که به مرکز آتومی چین نزدیک است اکنون در اختیار چین قرار دارد همچنان میثم نظری رئیس امور خارجی جبهه مقاؤمت ملی نیز در شبکه ایکس X سابق تویتر خود نوشت که در حال حاضر گزارشهای موثقی وجود دارد که نشان میدهد جمهوری خلق چین (PRC) در پایگاه هوایی بگرام حضور داشته است. چگونه گروه تروریستی طالبان میتواند ادعا کند که با حضور نیروهای خارجی در افغانستان مخالف است، در حالی که از آغاز پیدایش خود، ابزاری برای مداخله خارجی بودهاند؟
همچنان روزنامه معروف تلگراف چاپ لندن نیز در گزارشی نوشت : بر اساس گزارشی از روزنامه تلگراف، نیروهای چینی از اوایل سال ۲۰۲۴ در پایگاه هوایی بگرام در افغانستان حضور دارند و عملیات بازسازی گستردهای نیز در این پایگاه در جریان است. منابع آگاه و تصاویر ماهوارهای نشان میدهند که این فعالیتها با تأمین مالی و هدایت دولت چین انجام میشود.پایگاه هوایی بگرام که در حدود ۷۰ کیلومتری شمال کابل واقع شده، در گذشته بزرگترین پایگاه نظامی ایالات متحده در افغانستان بود تا اینکه نیروهای آمریکایی در آگوست ۲۰۲۱ از کشور خارج شدند.طبق این گزارش، تصاویر ماهوارهای جدید، نصب آرایههای راداری تازه، تقویت تدابیر امنیتی پیرامون پایگاه، و نوسازی باند پرواز را نشان میدهند. این باند اکنون قادر به پشتیبانی از هواپیماهای سنگین نظامی است.
مارمولک خان خلیلزاد کور خوانده ایی که این نوع واقیعت ها را دربدل مواجب ناچیزی و منافع کثیری از خاک و ملت فروشی بدست می آوری ما نشسته باشیم و تو هم از ما مهره ها راانتخاب کنی . اگر تو توانیستی با این شیوه فریبنده هویت تاریخی و ملی مردم رنجدیده افغانستان را به فروش برسانی آنگاه اسم مان را به عنوان شهروندان مسؤل و آگاه این سرزمین که خود را میدانیم عوض می کنیم
*
دنیا
غبار و اثرش « نامریی ها»
نعمت حسینی
دوستان بیش بها و فرزانه ام
!
این مقاله را دو دهه قبل اندرباب برخی از کارهای بانوی
فرهیخته، دنیا غبار سخنور دانا، داستان نویس آگاه و نقاش توانا نبشته بودم و در
مجلهء ارزشناک فردا که تحت نظر زنده یاد داکتر صاحب اکرم عثمان نشر می گردید،
اقبال چاپ یافته بود . با اظهار سپاس از دست اندکاران ادیب و مودب فردای عزیز
مقاله را از آن جا وام گرفته این جا خدمت تان گذاشتم . امیدوارم در خور توجه تان
قرار گبرد
ارادتمند تان
نعمت حسینی
دنیا غبار و اثرش « نامریی ها»
نوشتهء نعمت حسینی
هرگاه از پس دریچهء زمانه، به آنسوی دیوار سدهها نظر
بیفکنیم، نیک درمییابیم که در آن سوی دیوار سدهها، باغستان ادبیات ما، باغستانی بود
پُر درخت، با درختانی ریشهدار و گَشن بیخ و بارآور.
بانو دنیا غبار
در میان آن درختان ریشهدار و پربار و پربرگ، بانوانی
نیز سر برآوردند و جوانه زدند. بسیاری از آن جوانهها، پیش از آنکه قامت
برافرازند و به بار و بر برسند، تبر تعصب و طوفان مردسالاری قامتشان را شکست. از
میان آنان، تنها رابعه، دختر کعب فرمانروای بلخ بود که زود از پا نیفتاد و تا
آخرین قطرهء خونش سرود و جاودانه و ماندگار سرود.
پس از آن، دیگر بانویی حال و مجال نیافت تا در سرزمین و
باغستان ادبیات ما، قامت برافرازد. بانوان سخنور و آفرینشگر، در حصار بلند و قفس
زرینِ طلاییِ مردسالاری گیر ماندند و توان رهایی از آن حصار از آنها ـ با دریغ ـ
گرفته شد. و باز هم با دریغ، که چنین حالتی سدهها دوام کرد.
و اما، چون انسان را میتوان به دار برد و به دار زد و
آزادی و لحظههای شیرین زندگیاش را میتوان سلب کرد، ولی اندیشیدن را نمیتوان از
او گرفت و در نهایت، نمیتوان اندیشهء سیال او را مصلوب نمود؛ بدین سبب بود که
بار دیگر صدای بانوان از پشت دیوار حرمسراها و حصارهای بلند و قفسهای زرین، بلند
شد.
و باز هم مشعلها، چراغها و جلچراغها در رواق تاریک آن
حصارها وحرمسراها تابیدن گرفتند و پرتوشان از آنسوی دیوارها گذشت. اما شماری از
این مشعلها و چراغها را تندباد نیستی بهزودی خاموش ساخت، و شماری دیگر حال و
مجال تابیدن و پرتوافشانی جاودانه یافتند. از آن شمار میتوان از مخفی بدخشی و
محجوبه هروی نام برد.
و اما اینجا پرسشی مطرح میشود:
آیا این جفا تنها در حق زن در زادگاه ما و یا تنها در
خاور زمین بوده است؟
اگر پاسخ آریاست، باید دانست که در باختر زمین، از همان
گذشته های دور، از روزگار باستان، از روزگار تالس ملطی، آنکسیماندر، هراکلیتوس،
سقراط و ارسطو گرفته تا سدههای پسین از دکارت، کانت، فیخته، شلینگ، هگل تا
کلدمَن، کوهلر، زیما، آدورنو و هایدگر، در زمینهی اندیشه و تفکر و نیز در عرصهء
ادبیات، از هومر تا پوشکین، لامارتین، بالزاک، تورگنیف، ویکتور هوگو، تولستوی،
توماس مان و دیگران، جای پای زن بسیار بسیار اندک است.
حال، بازمیگردیم به اصل سخن، و آن اینکه در سرزمین ما،
از آغاز دههء چهل ـ اگر سالهای حاکمیت چکمهپوشان فرهنگستیز را نادیده انگاریم
ـ میبینیم که بانوان گرامی چون:
ماگه رحمانی، دنیا غبار، بهار سعید، سپوژمی زریاب، مریم
محبوب، تورپیکی قیوم، لیلا صراحت روشنی، ثریا واحدی، حمبرا دستگبر زاده ، خالده
فروغ، مریم محمود، فریبا صادق ، فایقه جواد مهاجر ، خالده تحسین ، عارفه بهارت ،
ساجده میلاد و دیگران، در زمینهء ادبیات و هنر گام نهادند. اینان هم در داخل کشور
و هم در غربت، آثاری درخور توجه آفریدند که باید به کارشان ارج نهاد و برایشان سر
تعظیم فرود آورد.
به هر روی، در این نوشته سخن اصلی دربارهء بانو دنیا
غبار و آخرین اثرش «نامرئیها» است.
دنیا غبار، دختر میر غلاممحمد غبار، مورخ نامدار کشور،
در شهر کابل زاده شد. آموزش ابتدایی و متوسطه را در لیسهء ملالی به پایان رساند و
سپس وارد دانشگاه کابل شد. تحصیلاتش را در آلمان ادامه داد و پس از فراغت، دوباره
به وطن بازگشت. اما در نخستین روزهای کودتای شوم و ماتمافروز ثور، به هجرت روی
آورد و به امریکا رفت.
دنیا غبار در تبعید، کار در زمینهء هنر و ادبیات را
ادامه داد و به آفرینش آثار هنری و ادبی درخور توجه دست یافت. او همچنان چون
گذشته، مویک به دست میگیرد، نقاشی میکشد، گاه واژه گان را پهلوی هم می چیند شعر
میسراید و زمانی نیز تخیلش را در قالب داستان بر کاغذ میریزد.
چنانکه در مجموعهء داستانهای کوتاهی به نام ده داستان
عالی 1994 از نویسنده گان امریکایی ـ که در همان سال در شهر مریلند منتشر شد ـ
داستانی از او به نام «آیا – Aya» نیز گنجانده شده و مورد استقبال قرار گرفته است.
تا کنون چندین بار نمایشگاه آثار نقاشی او در امریکا
برگزار شده است و سرانجام در سالهای پسین یک مجموعهای از شعرها و تابلوهای نقاشیشدهاش
در همانجا به چاپ رسیده است.
در این مجموعه، ۴۲ شعر و
چندین تابلوی نقاشی از دنیا غبار آمده است. نقاشیهای او که اغلب با رنگ روغن یا
آبرنگ کار شدهاند، عنوانهایی دارند چون: تخیل، تعجب، تو مرا میشناسی، صبح، بود…
با آنکه موضوع نقاشیهایش گوناگون است، اما انسان محور اصلی کار اوست. در هر اثر،
اندیشهء او حول انسان و دغدغههای انسانی میچرخد.
برای نمونه، در تابلوی «تو مرا میشناسی» (صفحه ۲۹) نقاش کودکی را با لباسی ژنده در ویرانهای ترسیم کرده
است. بیننده در نخستین نگاه به این اثر رئالیستی، غم، اندوه و فقر را در سیمای آن
کودک میبیند؛ و این خود نشاندهندهء آن است که نقاش به انسان اندیشیده است، به
انسان و درد دیرپایش.
در اثر دیگری زیر عنوان «جنگ» (صفحه ۱۰۳) در میان خطوطی از رنگها، دو چشم تصویر شدهاند. این دو
چشم در لابهلای رنگها میتوانند تعابیر گوناگونی داشته باشند. کاش این چشمها
زبان داشتند تا میگفتند چه میبینند و چه میخواهند بگویند.
به قول مولانای بلخ : « کاش هستی زبان داشتی .»
و به حق، آن اندیشمند باختر زمان زمین که گفته است:
«هنر،
بیانِ بیبیانی ست.»
به هر رنگ از تابلو های نقاشی دنیا که بگذربم ، می نگریم
که شعر او نیز از انسان می گوید . از انسان و از درد و رنج انسان. و اما در پهلوی
موضوع شعرش که روی انسان می چرخد و از انسان می گوید ، ویژه گی دیگر ، بیان شعراست
. او در بیان شعر از تصاویر خیلی زیبا سود گرفته است ، توجه کنید به این شعرش
ازادى
روى رخسار اندو
شيار به شيار
در نژاد شب وحشت
وفرداى هراس اور
سينه به سينه
در زنجير استبداد
حلقه به حلقه
در نماى افسونگر برج هاى دسيسه
آنك خون ريزان
روى تيغ برنده ء تعصب:
- منحرف ،
- پشت ماسك
تقدس
آزادى هنوز قدم بر ميدارد آزادى هنوز ميخندد..
اينجا مينگريم كه تصاوير « نژاد شب وحشت»، « برج هاى
دسيسه» و «آزادى هنوز قدم بر ميدارد» تازه اند و براى اولين بار توسط دنيا مورد
كاربرد
قرار كَرفته اند . ژرار دونرال گفته است:
« أنكه براى
نخستين بار روى خوب رابه گل تشبيه كرده است شاعر است و ديگران مُقلد.»
موجوديت
.. و يكباره
يك دهه « ديروز»
در گرداب لحظه ها
يورش برد.
و من گيج و مبهوت را
عقب زد
- در تنكناى
لحظهء حاضر
بعد أن لحظه
در كَذركَاه ناباور « امروز»
به دهه ها و دهه هاى « ديروز»
باز بسط يافت
در اين شعر نيز مى نكَريم كه دنيا غبار به تصوير سازى
دست يازيده و از تصاوير تازهء چون:« در گرداب لحظه ها» و «در تنكَناى لحظهء حاضر»
كار گرفته است. اندرباب تصاوير نو ميخوانيم كه:
«هر اديبى
داراى خصايص طبيعت خويش است، و استعارات و تشبهات و مجاز هايى ويژء خويش را دارد
كه مى توانيم أنها را تصاوير او بناميم، تصاوير روح او كه جوهر وجود در جانش نقش
بسته است و از همين جاست كه مى توانيم سقوط هنرمند را - به هنگامی كه با تصاوير
كهنه وقديمى كه ديگران ابتكار كرده اند، زنده گی مى كند- دريابيم..» (2) و با دريغ
كه عده یی از شاعران ما همواره در اين سقوط قرار دارند، اما رندانه تغافل مى
نمايند.
به هر رنگ در انجام بايد گفت كه اين كَزيدهء شعر و نقاشى
دنيا غبار، كه در روى جلد أن نيز يك تابلوى نقاشى او چاپ گرديده است در ( 116)
صفحه با قطع و صحافت عالى از چاب بدر شده است.
توضحات :
1 - برگردان
شعر های دنبا غبار از انگلیسی به فارسی برای این مقاله توسط شاعر گران قدر مريم
محمود صورت كرفته است از او اظهار سپاس مى نمايم.
2 - شفيعى
كدكنى، داكتر محمد رضا، صور خيال در شعر فارسى، چاپ هفتم 1378، تهران
بعد التحربر :
این مقاله درست بیست و یک سال پیش از این نبشته شده است.
در درازنای این همه سالها در حوزه های مختلف ادبی و هنری بانوان گرامی زیادی قامت
افراشتند و نام شان را ماندگار حک نمودند که در این مقالت نامش شان نیامده ولی
کارهای ازرشمند ادبی ـ هنری شان افتخار آفرین اند که از آن شمار می توان از زینت
نور، راحله یار، شگوفه باختری، فتانه بکتاش حافظی، اسما مهجور، نبیله فانی، شیما
مهجور، صنم عنبرین، سیما فرید، عارفه بهارت ، دنیا امین و دیگران
*
شاپور راشد
وقتی
آفتاب به شب پناه میبرد
وقتی زنبیهای خونچکان
پاسدار صلح و آشتی شوند
آفتاب، روسری شب را
تا زیر گلو میکشد
کلمات، با دهانی دوخته
در صفاعدام میایستند
و سکوت
تغزل رسمیهر سرود میشود.
درختان
از ریشه پوزش میخواهند
و مرگ
با لبخند قانون
امضا میشود.
در میدانها
مجسمهی فریاد را با طناب پرچم میآویزند
و چشمان آزادی
در قفس قاب تلویزیون پلک میزنند.
کتاب
از ترس حروف، ورق نمیخورد
و شاعر
با خون خودش سانسور میشود.
شهر
صدای گامها را
از حافظهاش پاک میکند
و مادران
در خواب هم نام فرزندانشان را
آهسته صدا میزنند.
*
شبگیر پولادیان
ای
قوم کژآهنگ
روی به محراب نهادن چه سود
دل به بخارا و بتان طراز
ایزد ما وسوسهٔ عاشقی
از تو پذیرد نپذیرد نماز
(رودکی)
ای قوم کژ آهنگ که مغرور نمازید
سرخورده و گمگشتهٔ این راه درازید
با بانگ مؤذن همه در رقص وخرامید
با نعرهی تکبیر همه پردهٔ سازید
استاده ستونید به تکفیر و تنفر
از طعنه و از لعنه دهن بسته و بازید
یک غبغب پرباد به یک گردن مغرور
قدقامت تلبیس و تکبر به فرازید
تکبیرزنان سوی رکوع در خمو پیچید
در پردهی تزویر و ریا سیر و پیازید
سر را بفرودید که مردم بفریبید
در سجده به دیوار شرارت به ترازید
زانو زده بر درگهٔ دیوید به ندبه
دادید گواهی که همه شعبده بازید
رو بر چپ و بر راست نه از بهر سلامی
یزدان نپرستید که ابلیس نوازید
یک مشت طلبکار بهشتید به پاداش
جز سود و سلم دست به کاری نبیازید
آدم نشود آنکه امیراست و اماماست
درنده پلنگ است و شما خیل گرازید
یکگله پر از ریش به دروازهٔ تشویش
همچون خس و خاشاک به سوزید و گدازید
مانی که نمازست ازو گفت و چه خوش گفت:
پاکاید و نکوکار اگر محرم رازید
رستید اگر نیکپی و نیکنهادید
دورید ز دیو و دد و وارسته ز آزید
آن گونه نمازید خدا را و نوازید
چون روح اهورا که پر از راز و نیازید
*
مختصر گزارش محفل ناصرخسرو
اشتراسبورگ/ فرانسه
۳۰جون ۲۰۱۲
از تبصره های جناب شبگیر
پولادیان:
پروفیسر پرخاش احمدی
دکتور پرخاش احمدی بعد از سخنرانی در همایش ناصر خسرو
...ناظم محفل ضمن سخنرانی وگزارش
کوتاهی درباره آجندا، چگونه گی همکاری ها، نوشته های تهیه شده و پیام های رسیده به
این مناسبت به ویژه از حضور پروفیسور احمدی که راه دور و درازی را برای سهمگیری در
این محفل برخود هموار کرده است، یادآور شد و بلا فاصله این دانشمند جوان و متعهد
را فراخواند، تا به حیث سخنران اصلی مقالۀ غنامندش را در بارۀ اندیشه های ناصرخسرو
و شعر متعهد و پرخاشگرانه اش پیشکش کند.
پروفیسور احمدی در میان کف زدن های ممتد حاضران رشته سخن
را به کف گرفت و پیرامون کارنامه ها و اندیشه های حکیم ناصرخسرو بلخی در جایگاه یک
دانشمند کارشناس، ژرف نگر و نقاد داد سخن داد.
پروفیسور احمدی دراین سخنرانی محققانه با اشاره به ابعاد
گونه گون شخصیت و میراث های گرانسنگ آفریده های ناصر، اورا یکی از ستون های استوار
کاخ با شکوه فرهنگ و ادبیات خراسان زمین قلمداد کرد. برش های کوتاهی از مقالۀ بلند
پروفیسور احمدی پیرامون ویژه گی های شعر و اندیشۀ ناصر را چنین می توان برشمرد:
ناصر خسرو از شگفتی زاترین ستارههاییاست که در آسمان
ادب و فرهنگ فارسی دری چهره نموده است و روشنایی بخشیده است. ابعاد شخصیت این
بزرگمرد خراسانی یمگن نشین چنان پر وسعت و گسترده است که او را به دشواری توان
شاعر یا سخنور -- به معنای متعارف این واژه ها -- خواند. ناصر متفکر تعقّل گرا
است، حکیم روشمند است، فرهیختار آموزشگر است، اندیشه ورز دینی است، نویسنده ملتزم
و هدفمند است، داعی مذهبیو پیکارگر سیاسی است، سنجشگر ستیزه ورز و جدال برانگیز
است، و، در کنار این همه، شاعر است، و چه بسا که از فرازندهترین و فرزانهترین
شاعران چند سده آغازین پس از ظهور اسلام در خراسان زمین است -- سده هاییکه بهرههای
زایشگری و باروری سبک خراسانی در جغرافیای پهناوری پراکنده میشد و درخت سخن را
برای سپس آینده گان گشن بیخ و پر برگ و بار میساخت.
. .
. . . ناصر خسرو همواره بر این نکته پا فشرده است
که اندیشه را باید در خدمت دین و آیین به کار گماشت. این دین و این آیین هم مایه و
منبع و هم منظور و غایه هستیشناختیو دانش شناختیبه حساب میآماده است. به سخن
دیگر، هر آن چه از قلم ناصر برون تراویده است، گامیبوده است به سوی تاویل و تفسیر
حقیقت آرمانیناصر، حقیقتی که حقانیت و راستینگی آن در آیین اندیشگی اسماعیلی
آیینه سان بازتاب داشته است.
دوگانه انگاری سرشتی پدیدهها و عناصر هستی-- که بر
مبنای آن "معنی" و "جان" و "خرد" و
"عقل" و "باطن" و "نیکی" در تقابل و تضاد ذاتی با
"جسم" و "تن" و "ظاهر" و "زشتی" در
تکاپو و جدال پیگیر است -- پایه زیرین باورهای اواست.
در بیشترین قصیدههای بیمانندش ناصر در هیات فرهیخته مردی دانشمند و حکیمی پر هیبت ظاهر میشود که با زبانی فخیم بر بلندای پر ابهت حکمت و اخلاق و آموزش و دانش میایستد، و به عنوان داعی ارجمند یک حرکت فکری و مذهبیویژه به پند و اندرز و موعظه متوسل میشود، یک تنه مبلّغ نستوه و پر خشم و خروش دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک خود میگردد، در برابر آیینها و نظرگاههای رقیب قامت میفرازد، بر حقانیت و راستینگی خود پا میفشارد، هم اییینان خود را میستاید، و هم کیشان و هم اندیشان خود را ارج بسیار مینهد. برخلاف، دیگر آییینان و دیگر اندیشان را توبیخ میکند و خوار میشمارد، فرومایه و سفیه مینگارد، و از ستوران کهتر میپندارد. . .
پافشاری سرسختانه ناصر بر اینکه طریقت او، راه راستین رستگاری است و آن چه اوگزیده است، گزینشی میان ایمان و کفر بوده است، و تمامیحقیقت، یعنیذات حقیقت در تمامت آن، در چنبر ایمان خدشه ناپذیر او درنهفته ...
یکی از ویژه گی های روشن و با اهمیت این نوشته سخته در این بود که پروفیسوراحمدی از پایگاه یک پژوهشگر ژرف بین تنها به توضیح و تحلیل اندیشه گی ها و کارنامه های ناصرخسرو اکتفا نمی کرد؛ بلکه همرا ه با آن به کنکاش و نقد و ارزیابی اندیشه های او نیز پرداخته بود؛ نکته یی که با رویکرد به خواسته ها و نیازهای زنده گانی امروزین، ما را در امر شناخت و ارزیابی ژرف و واقعی پایگاه و جایگاه بزرگان تاریخ و فرهنگ ما مدد می رساند.
سخنرانی پروفیسور احمدی با پیشواز گرم و پرشور حاضران محفل پایان یافت.
ادامه دارد
نظرات
ارسال یک نظر