شانزدهم ماه ثور - ششم ماه می. نوشته ها و اشعار از: واسع بهادری، نصیرمهرین. نبیله فانی، عتیق الله نایب خیل، اسد روستا، سید صامدی، حمید آریار من و خالداعظمی
پرتو نادری، شخصیت عزیز جامعه فرهنگی ما، هفتاد وسه ساله شد
پرتو نادری به
قولی که جمله بر آن اند، از پرکارترین شاعران، نویسنده گان و پژوهشگران و همزمان
ژرف بین و روشنگر است، پا به سن هفتاد وسه سالگی نهاد. سیر زنده گی این شخصیت
والامقام گواهی میدهد که رنج و درد بسیار دیده است. با آنهم بار دشواری ها مانع
تعهد و ادای وظایف سترگ روشنگرانه ی او نشده است.
به نماینده گی از وئبلاگ خوشه وانجمن فرهنگی هامبورگ، برای این بزرگوار وعزیزالقدرسعادت مزید و موفقیت های بیشتر آرزو مینمایم. (واسع بهادری)
"می گریم دانه دانه
در ژرف ترین لحظه های تنهایی خود
و جای هر دانه اشک گلی می روید
می گریم مانند بارانی در چاشتگاه یک تابستان تلخ
در ویرانۀ دوری که تمام آرزو های من آن جا زندانی است"
پرتو نادری
*
نصیرمهرین
با یاد رنج ها و دردهای دختران
و زنان میهن اسیر(1)
(از کتاب ستمگران دوزخ ساز)
«گروه طالبان برای زنده گی زنان چارچوبی
تعیین میکند که سواد نیاموزند، زیرا توان خواندن ونوشتن می یابند. در آنصورت محتمل
است که توان اندیشیدن و زیر پرسش بردن گپ های جاهلانه را فرا گیرند. گروه طالبان
برای آنها رسم و خط ونشانی می کشد که زنان و دختران حتی زبان نداشته باشند. ابزار
بی زبان در اختیار این گروه باشند. با داشتن زبان، شاید از درد بنالند، با گریه ی
پرسوز آه بگویند و حرف درست شنیده گی را روزی بر زبان بیاورند.
گروه طالبان، چنین میخواهد که اگر زنی بیمار شد، حواله اش به تقدیر! می گوید،
سرنوشت زن چنین بود! باید بمیرد تا مرد بتواند زن و یا زنان دیگری بگیرد. دست و
پایش هم باز است، زیرا پیشتر برای رفیق فراز آورنده ی خویش، زلمی خلیل زاد گفته
بود که مطابق شریعت رفتار میکنیم. سخنی را که از گوش ترامپ و ج. بایدن نیز کشیده
است و عمراخان در آن تشبثی ندارد که مداخله در امور داخلی افغانستان تلقی خواهد شد!
در چارچوب آرزوی طالب و برداشت ورفتار او از زن و در برابر زن، این رفتار واضح
است که او نباید در بیرون از منزل کارکند. اگر در بیرون از منزل کار کرد، هم مرد و
هم زن می بینند(همانگونه که دیدند) که زن میتواند در بیرون از منزل هم کار کند.
میتواند داکتر و قاضی و خلبان و سیاستمدار، هنرمند و ورزشکار و. . . شود.
در آنصورت تحکمی که بر بنیاد جهل و استبداد عمر کرده است، دچار دگرگونی میشود.
سخنان دیرپای و ناپذیرفتنی زیر سوال میروند و سرانجام طرد میشوند.
مردم نتیجه یی را می پذیرند حاکی از این که "ناقص العقل" کسانی
استند که چنان باورداشت هایی را پذیرفته و در پی عملی کردن آن اند، نه زنان.
گروه طالبان این آرزوها را برای افغانستانی میخواهد که تاریخ و نیاز های تحول
جویانه اش آنرا نمیخواهند.
پس طالب با هنر زن، با پنجه های هنر آفرین زن، با حنجره ی روحنواز زن، با خنده
ی زن و با استعداد زن، همانگونه که مردان از آن بهره مند استند، کینه ورزی دارد.
چه رسد به تبسم صمیمانه و خواهرانه ی زن. گروه طالبان دارندۀ چنین برداشت و رفتار
با زن در افغانستان است. باور و رفتاری که تبعیض الود است، جاهلانه و ستمگرانه
میباشد و به همان میزان ناپذیرفتنی است.
یاوه هایی را که اعضای طالبان در این یکماه پسین در برابر پرسشگران ترسیده و
محتاط تلویزیون ها ابراز کرده اند، بوی افکار تعفن آمیز آنها را به قدر کافی به
مشام میرساند.
اینجا اندک را گفتم. باید فرا گرفت که تبعیض یا اپارتاید جنسیتی طالبان، ابعاد
وحشت آمیز دارد. و اگر طالبان از عناصر مختلف بومی، داخلی و کتله های اجتماعی بهره
میگیرد، بخشی از آنها در خط طالب برابراند و بخشی را هم مدافعان شرم آگین تشکیل
داده است که سالها از آزادی و عدالت و منجمله محکوم کردن تبعیض جنسیتی گلو پاره
کرده اند و اکنون برای طالبان لابی گری می کنند. اما اکنون که فیصله کرده اند با جهالت
طالب مرز نکشند، بهانه جویی ها و گرفتن راه سراغ موی در نمد را در پیش گرفته اند
این گپ را هم بگویم که آرزوهای یادشده ی گروه طالبان را دیگران از امریکا، چین
یا آخوندهای جفاکار ایران، پوتین وغیره در ذهن شان بذر نکرده اند. در افغانستان در
گذشته و حال چنین آرزومندی پایه و نیرو داشت. اما دیگران نام برده شده، سعی دارند
تا از چنین گروه وحشی و ننگ جامعه ی انسانی برای مقاصد ومنافع خودشان استفاده
کنند. پس نه چشم پوشی از جهالت طالب و نه فراموشی مقاصد دیگران.»
*
دونبشته از
بانو نبیله فانی
1
دنیا به امید خورده شده
زندگی گاهی
چنان خاموش و سنگین از کنار ما میگذرد که گویی تنها چیزی که باقی مانده، نفسکشیدن
است، نه زیستن. در چنین لحظههایی، امید مثل لقمهای نان میماند برای دلهای
گرسنه، که نه برای سیر شدن، بلکه برای زنده ماندن خورده میشود.
امید، این
واژهی ساده و صبور، در زندگی ما از جنس رؤیاهای دستنیافتنی نیست، بلکه شبیه نخ
نازکیست که تاروپود روزهایمان را از هم گسسته شدن نگه میدارد. در جهانی که صدای
فقر، تبعیض و بیعدالتی از دیوارهای هر خانهای بلند است، امید داشتن خود یک
مبارزه است، یک هنر است.
ما امید را
نمیپروریم تا با آن آسمانها را فتح کنیم، ما به امید زندهایم، چون چیز دیگری
برای چنگ زدن نداریم.
در سرزمینی
که کودکانش به جای بازی، زودتر از فصلش بزرگ میشوند و مادران، درد را مثل نان،
قسمت میکنند، امید دیگر یک واژهی شاعرانه نیست. امید، تنها داراییِ بیچیزترین
آدمهاست. ما با آن نفس میکشیم، با آن میگرییم، و با آن فردا را به امشب گره میزنیم.
و همین است
که زندگی به امید خورده شده؛ بیآنکه سیر شویم، بیآنکه چیزی به ما بازگردد. اما
هنوز هست. هنوز میخوریمش، چون اگر نخوریم، قلبمان از تپیدن بازمیماند.
دلنوشتهای
از دلِ خسته اما امیدوار.
2
روز کارگر یا روز فراموششده؟
در روزی که
به نام کارگر گفته شده، همهجا بسته است؛ مکتبها، ادارهها، بازارها...
اما دستان
ترکخوردهی کارگر باز هم در کار است.
او باز هم
عرق میریزد، نان خشک میخورد، ولی در رسانهها فقط تبریکی و تبریکیست... که هیچ
دردی او را دوا نمیکند.
"کارگر را
با تبریک خشک و چند سخن نمایشی نمیتوان دلشاد ساخت یا بار سنگین زندگیاش را سبک
کرد؛ آنچه او را میسازد، نانِ با عزت، دستمزدِ به موقع، و نگاه انسانیست، نه
حرفهای بیاثر. نه اینکه در روز خودش هم، خستهتر از همیشه، روی بام، در زیر
زمین، یا کنار تنور و چکش، جان بکند.
کارگر هیچوقت
"روز" ندارد، چون همیشه در تلاش و سختی میگذرد.
اگر این
روز جز فریب و فراموشی چیزی نیاورد، فقط نمک است بر زخم کهنهی مزدور.
تبریک
نگویید!
عدالت
بیاورید.
صدای کارگر
را بشنوید، دستش را بگیرید، نانش را حرمت بدهید — این است بزرگداشتِ راستینِ روز
کارگر.
*
حمید اریار من
حمایت از حاکمیت در اوج بیشرفی
جهان نگران
آینده و حال افغانستان نیست، ملیونها انسان زیر خط فقر زندگی میکنند؛ این کشور
به بدترین کشور جهان برای زنان تبدیل شده! بالاترین نرخ ازدواجهای اجباری را
داریم!
نبود سیستم
پزشکی/ درمانی و کارمندان متخصص به ویژه زنان باعث بزرگترین بحران انسانی بشر در
قرن کنونی شده!
فرهنگ،
زبان، هویت و تاریخ کشور به تاراج رفته است!
و…
ولی برخی
افراد پس از سفر به افغانستان و مهمانیخوردن کلاس گذاشتن با پول سوسیال و کار
سیاه و
. . . با لحنی خوشحال و امیدوارانه از برقراری امنیت و ثبات سخن میگویند.
این روایت
سطحی، نادیده گرفتن واقعیت تلخ مردمیست که در زیر سایه حکومت طالبان، نه تنها
آزادیهای خود را از دست دادهاند، بلکه از ابتداییترین حقوق انسانی نیز محروم
شدهاند.
واقعا شما
که از اروپا به آن کشور سفر میکنید؛ شهامت یک ماه زندگی را در چنین شرایطی دارید؟
دخترتان
مکتب نرود، خانمتان به پزشک مراجعه کرده نتواند! حق نظافت سر و صورت خودتان را
نداشته باشید و همه آنچه در بالا نوشتم!!!؟
امنیت؟
شاید اگر امنیت را فقط در نبود صدای گلوله و انتحاری و انفجار معنا کنیم، طالبان
موفق بوده باشند. اما امنیت روانی مردم، به ویژه زنان و اقلیتها، چیزی نیست که
بشود با نشنیدن صدای گلوله نادیده گرفت!
دخترانی که
از تحصیل محروماند، زنانی که از کار در ادارهها منع شدهاند، و مادرانی که برای
سلامت خود و نوزادشان حتی به ماما/قابله یا پزشک زن دسترسی ندارند، چگونه باید در
این فضا احساس امنیت کنند؟
شما با
کدام وجدان میگویید همه چیز گل و بلبل است؟
محدودیت
شدید در آزادیهای اجتماعی، و تحمیل چادرهای اجباری، تصویر روشنی از افغانستان
امروز است. ستایش طالبان به نام امنیت نه تنها یک اشتباه بزرگ اخلاقی است، بلکه به
مشروعیتبخشی یک رژیم سرکوبگر کمک میکند.
تا حالا
شده بپرسید؟ چه کسی باعث نا امنی بود!؟ چه کسانی، انتخاری میکردند، مدرسه و
دانشگاه و بیمارستان را منفجر میکردند؟! مگر کسانی غیر از حاکمان کنونی بودند؟
حمایت از
تحمیل یک ایدئولوژی زنستیز یعنی بخشی از آن ایدئولوژی بودن.
*
عتیق الله نایب خیل
انتخابات در آسترالیا و مقایسه
ی آن با کشور ما
روز سوم همین ماه، مردم آسترالیا پای صندوق های رای رفتند. در صف های رای گیری
منظم، رای دهنده گان داوطلبانه، پُر از بحث های مدنی در بارۀ سیاست و بدون جبر و
اکراه و خشونت و بیم تقلب شرکت کردند.
در پایان روز، و در کمتر از بیست و چهارساعت، نتایج انتخابات اعلام گردید. حزب
کارگر با اکثریت آراء در قدرت باقی ماند. بدون آن که کسی بازداشت شود یا حکم اعدام
دریافت کند. رهبر اپوزیسیون حتی در حوزۀ انتخاباتی خودش رأی نیاورد و به پارلمان
راه نیافت، اما پیروزی حزب کارگر را به حریف انتخاباتی اش تبریک گفت، زیرا می
پذیرد که شکست سیاسی، جزئی از روند طبیعی دموکراسی است.
اما در کشورما، در دوران جمهوریت رأی گیری برای آن بود که رأی ندهی، زیرا
برندۀ انتخابات نه به وسیلۀ شمارش آراء بلکه به وسیلۀ آنهایی معلوم می شد که رأی
ها را می شمردند، آن هم حداقل باید چند ماهی را صبر می کردی. یک بار هم دو برنده
داشتیم که نتیجه اش دو رئیس جمهور قرآن خور بود که یکی در ارگ و دیگری در قصر
سپیدار در حراست از کشور و قانون اساسی قرآن خوردند.
اما، در این زمان در کشورما زیر سلطۀ طالبان، آخرین چیزی که یک شهروند می
تواند تصور نماید، انتخابات است. در نبود قانون اساسی، پارلمان، قوۀ مقننه، احزاب
و اساساً هرچیزی به جز "امر بالمعروف" آینده از پیش نوشته شده و تنها
نویسندۀ آن، رهبری کم سواد طالبان در قندهار است.
صندوق رأی نداریم، ولی صندوق شکایات داریم؛ البته مشروط بر اینکه شکایتتان
درباره نبود شریعت نباشد. نامزدی در انتخابات نداریم، اما اگر خیلی مشتاق باشید،
میتوانید در فهرست «مفسدین فیالارض» نامزد شوید. رأیگیری عمومی نداریم، ولی اگر
زیاد سؤال کنید، ممکن است بهطور خصوصی در ملأ عام سنگسار شوید.
در آسترالیا شبکه های خبری آزاد هستند تا از دولت انتقاد کنند، روزنامه نگاران
آزادند تا زنده گی سیاستمداران را زیر ذره بین قرار دهند و مردم آزاد هستند که به
تلویزیون، انترنیت و رادیوهای بدون سانسور دسترسی داشته باشند.
در کشورما، تلویزیون ها در حال خاموش شدن هستند، چون نشان دادن تصویر
"زنده جان" حرام اعلام شده. رادیو ها حق فعالیت دارند به شرط آن که
مخالف طالبان چیزی نگویند و دموکراسی را فتنه و خبرنگاری را گناه کبیره بدانند و
در مورد زنان هم که اصلاً جای بحث ندارد.
در استرالیا، مردم با یک رأی میتوانند سیاستمداران را کنار بگذارند؛ در
افغانستان، یک فتوا میتواند چهرۀ یک انسان را برای همیشه از صفحه زندگی پاک کند.
گپ اخیر این که، اگرکسی بخواهد سیاستمدارشود و رأی بیاورد باید در جایی زنده
گی کند که مردم برای شان رأی بدهند، نه این که فقط دعا کنند نام شان در فهرست
تعزیر نباشد.
*
خالد اعظمی
عُمر مــا، در " تشله بازی" تیــر شد
عُمر مــا، در " تشله بازی" تیــر شد
لافِ ما از
«غیرت» و «شمشیر» شد
هــر کی
آمد، شد "مُلا
" و"مَولَوی"
کلـه هـا گــشــته
زِ دانش منــزوی
زهــر دین بی
حـس نموده درد را
خـود
سِــتایـی بــُرده حـق فـرد را
ریشِ خود
را منظــر دین ساختیم
خانـهٔ دل
را، پُـــر از کـین ساختیم
میـهن خود
را، به یک دَو باخـتیم
بَســـکه بـا
بیـگـانگـان، پـرداختیم
دوزخی از
رَنـج، گــشته میـهـنـت
تـخـتـهٔ شــطرنــج
گشته میـهنـت
خوابِ
غفــلت بُرده ما را از حساب
دیده
بــگشا، تـا بـبـیـنی آفـتـــاب
یک تـَـکانی
دِه درختِ سیب را
تـا که اِیــزد، بَــر کَـــنَد آسیب را
شهر بوخوم
جرمنی
*
سید صامدی
یک چهرهی تکیده در آیینه شما
سر در گم است میان این
حجم فریب ها
ما را چه شد؟
که این چنین
در دست این و ان بازیجه
گشته ایم؟
شاید زمان
در دیر و دور خود
یادی زما کند
نه این گونه سرد و ۔۔۔۔
با رویش بهار، بودم و هستم
هنوز هم
گرچه اسمان عینی ما ، ابری
است و ابریی
«من من
» شده فربه و هم هم شده چنین
دیگر
بس است مرا
در کلبهام اگر چراغ
ریا نیست ، باک نیست
من شیفته فانوس بیداری ازین
شب ظلمانی ام تا نا کجا
برچین حروف سرخ مرا ، تو سبد
سبد
شاید غزل شود که بخوانی ،
کتاب درد درونی مرا
با وزن نیست مرا شعر و
زبان شعور من
اما، تا انتهایی کوچه تاریک
دروغ ها
با قامت خمیده ،ایستاده
روشن کنم فانوس بیداری شما
گرچه ، این خوب می دانم
لبخند می زنید
به این باخت ننگین نسل ما
شرمنده ایم
بخشید ما را
با شهادت تاریخ دور ها
دل خوش کنید
به بازی و نیرنگ و رنگ ها
*
اسد روستا
سرود سرمدی
دلم امید
بنایِ یک آشیان دارد
تپش برای
پریدن به بوستان دارد
به شاخسار
بلند، آشیانه می خواهد
حدیث بلبل
و گل را به ارمغان دارد
ز تاک سار
شمالی شراب می خواهد
امید
سرخوشی از پیر باغبان دارد
چراغ میکده
خاموش، شهر در ظلمت
کجا حکایتی
از بزم می کشان دارد
خزان سموم
سیاهی به باغ افگنده
دگر امید
کجا، سرو و ارغوان دارد
در انتظار
بهار دگر چسان ماند
دلی که شوق
پریدن به گلستان دارد
صدای زاغ و
زغن را چگونه گوش کند
سری که گوش
به مرغان نغمه خوان دارد
به خاکساری
و ذلت چسان تواند زیست
سرود سرمدی
هر کس که بر زبان دارد
۵
می ۲.۲۴
نظرات
ارسال یک نظر