ضرب المثل چیست؟ محمد رحیم شنسب. نالۀ زنجیر از اسد روستا، به یک نخبه ضرورت داریم! عتیق الله نایب خیل. معرفی کتاب خیام، پرسش های ناتمام. از قلم نصیرمهرین. اشعاری از شاعران عزیز مختاردریا و علی احمد زرگر پور.طرحی از حمید آریار من. شطرنج حرام است. مجیب سلطانی،... روایت تلخ دختران دستفروش در جاده های کابل

   وئبلاگ خوشه 

-------------------------------------------------------------------------------

        
                                                                      

                                                                        

 ***

ضرب المثل چیست


محمد رحیم شنسب .

سخنان برجسته، روشن، پندآمیز و مستقل که در زبان مردم رایج است.
ضرب‌المثل گونه‌ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن‌ها نهفته است. بسیاری از این داستان‌ها از یاد رفته‌اند و سابقهء برخی ازآنها روشن نیست. با این‌حال، در سخن به‌کار می‌رود. شکل درست آن، «ضرب المثل» به معنای مَثَل زدن (به فارسی: داستان زدن) است .
كلمه” مثل ” عربي است و كلمه فارسي آن “ متل ” است. وقتي مثل گفتن صورت بي ادبانه پيدا كند آن را متلك یا به مفهوم رائج آن ( کور گفتن) هم مي گويند .در همه زبانهاي دنيا ضرب المثل فراوان است . بعضي از مثل ها در همه زبانها به هم شباهت دارند .
مردم در گفتگوهايشان براي اينكه منظور خود را بهتر بفهمانند، از ضرب المثل ها استفاده مي كنند.
براساس متون تاریخی اولین‌بار ارسطو به جمع‌آوری امثال و حکم و تحقیق علمی آن اقدام نمود که متأسفانه رساله او بنام «امثال و حکم»از بین رفته‌است.
در زبان رائج و اشعار شاعران ما این متل ها یا مثل ها یا کلمات برجسته فراوان است.
بعضی از ضرب المثل های رائج را در ابیات و اشعار زیر می توان یافت.
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی
« چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی »
خوب گیرد جام را ساقی به دست
«کار نیکو کردن از پر کردن است »
گر دایره کوزه ز گوهر سازند
« از کوزه همان برون تراود که در اوست »
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
«نرود میخ آهنین در سنگ»
هر دم که دل به عشق دهی خوش‌دمی بود
« در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
چنین است رسم سرای درشت
« گهی پشت به زین و گهی زین به پشت»
پرسی که تمنای تو ازلعل لبم چیست؟
«آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است»
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
« هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد»
امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
« مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان»
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
« هر چه می‌خواهد دل تنگت بگوی»
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
« یارب مباد آن که گدا معتبر شود »
به پیری رسیدم درین کهنه دیر
« جوانی کجائی که یادت بخیر»
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
« کاین ره که نو می روی به ترکستان است »
زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
« شنیدن کی بود مانند دیدن »
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم
« مرحمت فرموده ما را مس کنید»
گفتم که الف گفت دگر هیچ مگو
« درخانه اگر کس است یک حرف بس است
خمیر مایهء دکان شیشه گر سنگ است
« عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد »
دگران خوشگل یک عضو وتو سرتا پا خوب
« آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری »
من از مفصل این نکته مجملی گفتم
« تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل »
در محفل خود راه مده همچو منی را
«افسرده دل افسرده کند انجمنی را »
«افسرده دل افسرده کند انجمنی را »

*

 اسد روستا

نالۀ زنجیر


 هر جا صدای ماتم دلگیر خفته است

دامان شب به ناله ی زنجیر خفته است

 درس وفا و مهر و محبت نمانده است

 آزادگی به شیوه تکفیر خفته است

 صیاد در هوای تماشای باغ دشت

 تیر جفا به سینه نخجیر خفته است

 از بس که غم به کنج دلم لانه کرده است

 قاب شکسته در دل تصویر خفته است

 دیگر هوای باده و مستی نمانده است

 جامِ شکسته گوشه ی دلگیر خفته است

 در کشوری که خون خلایق به بزم هاست

 دستور دین به شیوه دلگیر خفته است

 پرواز را علامتِ ممنوعه بسته اند

در آشیانِ مرغ چمن تیر خفته است

 مطرب ز بس به زانوی غم سر نهاده است

 گیتار تار کنده زمین گیر خفته است

 از هر مناره دودِ سیاهِ برون شود

 جهل و تباهی در دلِ تکبیر خفته است

                   *

  روستا



عتیق الله نایب خیل


به یک نخبه ضرورت داریم!

                             





یکی از شعارهای همیشه گی اداره کاریابی ما این بود: «هر کسی را برای کاری ساخته‌اند، ما همان کار را برایش پیدا می‌کنیم!» وظیفۀ من نیز این بود که افراد واجد شرایط را شناسایی کرده و آن‌ها را به مشاغل مناسب در ادارات مربوطه معرفی کنم.

روزی از یکی از وزارت‌خانه‌ها تماس گرفتند. وزارت‌خانه‌یی که وزیرش معمولاً با دعا و تعویذ تصمیم می‌گرفت! با این حال، گفتند: «ما به یک نخبه نیاز داریم

متعجب شدم. مگر خودشان همیشه ادعا ندارند که نخبه‌ترین‌اند؟ با این حال، پرسیدم: «نخبه در چه زمینه‌یی؟» گفتند: «کافی است پرحرف باشد و طوری صحبت کند که انگار همه‌چیز را می‌داند. اگر هم یک قبضه ریش داشته باشد و عمامه‌یی بر سر، چه بهتر

با خود گفتم: ما که تنها دومین مغز متفکر جهان را نداشته‌ایم؛ بلکه از این نوع پروفیسورهای نخبۀهیچ مدان لاف‌زن و از خودراضی هم کم نداریم! حتی می‌توان گفت در این زمینه در جهان اول هستیم! فوراً دست‌به‌کار شدم. اعلامیه‌یی نوشتم و به دیوار زدم:

«به یک نخبه ضرورت داریم»



چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که صف متقاضیان تا سر کوچه کشیده شد. حس غرور داشتم. پیش خودم گفتم: چه کشور نخبه‌خیزی داریم!

یکی گفت: «تز دکترایم را دربارۀ فواید ریش گذاشتن نوشته‌ام؛ ساعت‌ها می‌توانم دربارۀ ضرر دنیوی و اخروی تراشیدن ریش سخنرانی کنم

 


دیگری گفت: «هیچ‌کس به اندازۀ من دربارۀ این که موقع ورود به بیت‌الخلاء باید اول پای چپ را گذاشت یا راست را، دانش ندارد. من نخبه‌ام

سومی با اعتماد به‌نفس گفت: «هر بحثی را می‌توانم به قرن اول هجری بکشانم و بگویم در نظام اسلامی این‌طور نمی‌شود

چهارمی می‌گفت: «من دربارۀ حرام بودن بازی شطرنج از دیدگاه دین تحقیقات گسترده‌یی انجام داده‌ام و همین خودش ثابت می‌کند که نخبه‌ترین فرد هستم

پنجمی با اعتماد به نفس می‌گفت: «رکوع در نماز باید دقیقاً طوری باشد که زاویۀ ۹۰ درجه بسازد. اگر در هنگام رکوع یک بوتل آب را روی کمر نمازگزار بگذارید، نه باید به جلو بیفتد و نه به عقب متمایل شود؛ این یعنی رکوع علمی

خلاصه این‌که نمی‌دانستم با این تعدادی از نابغه چه کنم و کدام یکی را معرفی نمایم؛ چون با این سطحی از تخصص، همۀ آن‌ها مستحق بودند، اما متأسفانه نیاز ما فقط به یک نخبه بود.

در همین هنگام، یکی از نماینده گان سابق مجلس تماس گرفت و گفت: «فلانی را بپذیرید؛ او نه تنها خودش نخبه است، بلکه در خانواده‌اش هم غیرنخبه‌یی پیدا نمی‌شود

بعد از چندین بار مغالطه‌سنجی و بحث و بررسی، همان فردی را انتخاب کردم که نماینده توصیه کرده بود. نامه معرفی‌اش را نوشتم و به او دادم. اما پیش از خروج از دفتر، مکثی کرد، برگشت و با نگرانی پرسید:

«ببخشید؛ فقط یک سوال داشتم. برای نخبه بودن، واقعاً باید کتاب بخوانیم یا همین ریش، عمامه و چند اصطلاح کافی است؟»

در همان لحظه مطمئن شدم که با یک نخبۀ واقعی طرفم. کسی که نه‌تنها مستحق معرفی کردن است، بلکه وزیر آینده هم خواهد بود و شاید روزی ما را هم ارزیابی کند. همان‌جا زیر لب گفتم:

«تا نخبه در کشورهست، پُست خالی نمی ماند!»

                                              *

نصیرمهرین
معرفی فشرده کتاب
نام: خیام، پرسش های ناتمام
پژوهشی از: پرتو نادری
ناشر: نشرپرند
زمان: 1402 خورشیدی

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانـــــــوس خیـال از او مثالـی دانیم
خورشــــید چراغ دان وعالـَم فانوس
ما چون صُوَریم کانـــدر او گـَردانیم
(عمــرخیام)



"خیام، پرسش های ناتمام"، پاسخ دهنده ی پرسش های بسیار

کتاب "خیام، پرسش های نا تمام" از قلم شاعر، پژوهشگر و نویسنده پرکار پرتونادری، انتشار یافته است.
هنگامی که این کتاب پاسخجوی را به خوانش گرفتم، به یاد علاقه ی بیشترین کسانی افتادم که در میهن ما، رباعیات خیام را می خواندند و می خوانند. با تعبیرها، تفسیرها و برداشت های گوناگون. کسانی رباعیات را در حافظه داشتند و کسانی آنها را با زیبایی و رسایی می خوانند.
به یاد مسافرتی به سوی لندن افتادم که کتاب "دمی با خیام"، تحقیق زنده یاد علی دشتی را با خود داشتم. سحرگاهی دیدم که همشیره زاده ی جوانم، سمیر رحمانی، رباعیات را می خواند و از آنها لذت می برد. پرسیدم، خوشت آمد، گفت اگر کتاب از خودتان است، بگذاریدش برای من. گفتم، کتاب برایت تحفه باشد. حیف که علی دشتی را در پیرانه سری کشتند...
پرتونادری ارجمند در این کتاب، برای داشتن و ارائه ی تصویر جامع و قناعت بخش از قافله سالار رباعی فلسفی، عمر خیام، نخست به تاریخچه ی قالب کوته سرایی روی می آورد. قالبی که با ذهن و روان مردم پیوند ناگسستنی و ژرفتری دارد. دراین راستا برایندی را می آورد که "رباعی و دوبیتی در اصل شعر مردم اند". با استناد پیهم و همیشه گی و مطالعه گسترده، این واقعیت را وضاحت می دهد که:"از روزگار رودکی تا امروز کمتر شاعری را سراغ داریم که رباعی نسروده باشد."
وقتی آگاهی دهی گسترده از رباعی های عامیانه، از دشواری های اجتماعی و عاشقانه به سخن می آیند، خواننده با گونه های رباعی و نمونه های آن آشنایی می یابد، اما بزودی متوجه می شود که این همه مقدمه یی اند برای نشان دادن جایگاه اندیشه وتفکر فلسفی خیام. در خلال چنین نگرشی است که پرتو دست خواننده را می گیرد، او را با زوایای ناشناخته و همراهی ادبیات شفاف و دل انگیز آشنا می سازد. خواننده ی رباعیات خیام که کوزه را در آنها بارها دیده است، می یابد که:«در رباعی های خیام، کوزه ها همه حکیمانه سخن می گویند و هویت انسانی دارند.»
در این رهگذر، عطف صاحب پژوهش به افکار و اندیشه های متفکران وشاعران بزرگ در بخش سوم با عنوان خیام وشاعران دیگر، دریچه های بیشتر را می گشاید. خواننده باز هم با احساس شگفتی متوجه می شود که پرتو نادری با داشتن تعهد صادقانه به پژوهش با چه شکیبایی و تحمل زحمت ها، این همه را دیده است. از اپیکور، رودکی، حافظ، عطار، سعدی، مولانا، شمس تبریزی... نیما یوشیج، سخنانی را می آورد، آنهم نه یک و دو بلکه با نمونه های بسیار.
در نتیجه این کتاب برای خواننده، آن آموزگاری پیرانه سری می شود که شب و روز رنج کشیده است، آبله ها در پای دارد با کوله باری از دانش. دانشی که چراغ است و در پرتو آن، تاریخ و به ویژه تاریخ تفکر واندیشه. به تاریخی که از روی آوردن اندیشمند برای ابراز اندیشه هایش، شعر فارسی را نیز برگزیده، به تاریخ ادبیات فارسی، خدمت در خور ادای احترام بسیار کرده است.
ازهمین روی این فراورده را می توان جامع نامید و منحصر به فرد.
هنگامی که مطالعه ی کتاب به پایان رسید و ویژه گی های احترام برانگیزش را در نظر آوردم، گفتم از نظر من این کتاب،"خیام پرتو" است.
این وضع وحال را نیز می افزایم که با بیشتر مشغول شدن با برگهای تاریخ خشونت بار افغانستان، وقتی خوانش دیوان اشعار، داستان ها و نقدهای ادبی نیز میسر شده است، احساس کرده ام که تشنه یی را آب داده اند.
مطالعه ی کتاب "خیام، پرسش های نا تمام" نیز پاکیزه آبی بود بر گلوی خشکیده و فریاد گری که بیشتر با جلوه ها و گونه های خشونت در تاریخ افغانستان و موضوعات غم آمیز جاری در وطن، روز را به شام وشب را به سحر می رساند. همزمان مطالعه ی این کتاب، پالایشگر ذهن بود و افزونگر دانستنی های تازه و خرد پذیر. زیرا دارنده ی 450 برگ در چهار بخش، چنان فراورده ی جامع را پیشکش نموده است که تعجب و در زودترین لحظه ژرفترین تحسین را برای پرتو نادری ارجمند همراه می آورد.
"خیام پرتو" را با این نبشته معرفی کردم. اما یادداشت هایی را که در پیوند با تفاوت و برازنده گی آن با چند کتاب دیگر پیرامون خیام، برداشته ام، در فرصت دیگر به نشر می سپارم.
چند گپ دیگر را نیز اینجا می آورم:
- "خیام پرتو" وسایر فراورده های فکری و قلمی پرتو ارجمند، گواهی میدهند که درهر وضعیتی که وی به سر برده است، حتی با رنج و غمی که دل را آزار بسیار دهد و به قول بیدل" مژگان لغزید و اشک غلطید"، دست از قلم روشنگرانه ونوآورانه برنداشته است. برخلاف آنانی که قلم وسخن را به پای خوکان نهادند ویا تشنج انگیزی کردند. یادمان باشد که این سخنان پهلویی از عبرت گیری دارد.
- "خیام پرتو" را مخالفان وی که علاقه مند رباعیات خیام هستند و آرزومند آگاهی تازه و بیشتر، ستوده است که بخوانند. گمانم این است که در کنج دل آنها احترام جای کدورت را می گیرد.
ابــر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بــی باده ی گل‌رنگ نمــی‌باید زیست
این سبزه کــه امــروز تماشاگه ماست
تا ســبزه ی خاک ما، تماشاگه کیست
- در این کتاب اندکی اشتباهات تایپی را دیدم که مطابق عادت، در اختیار مؤلف می نهم.
- کتاب در وطن با تیراژ 500 نسخه چاپ شده بود. شایسته است که در خارج کشور نیز بازهم چاپ شود.
بهترین آرزوهایم را عنوانی پرتو نادری عزیز می فرستم وعنوان همسر ایشان ومریم جان نادری، که بر بنیاد تجارب، بدون یاری وشکیبایی آنها، آماده شدن چنین کتابی نیز نمی توانست به سامان بنشیند.

                                                                        *     

مختار دریا

 اشک وضو


 با وضوی اشک کردم در سحر قصد نماز

در سجود عشق گشتم غرق در بحر نیاز

درمقام عجز از بی دانشی هایم خجل

چون گدا از شرمساری دست سوی او دراز

 تا که از بحر سخایش قطره ی حاصل کنم

چون که در هستی نمی یابم بجز او چاره ساز

 بحر بخشش صد چو حاتم خادم و دربان او

 نیست اندر ملک هستی باوجود او طراز

حامی و منعم فراز درک مخلوقات او

حافظ ذرات خلقت در نشیب و هم فراز

در توان هیچ نقشی نیست تا گوید سخن

 کلک نقاش است اینجا کاتم اسرار وراز

 تا نسوزد شعله های عشق بار و برگ تو

 کی رسد برتو پیامی زاخگر عاشق نواز

 اخگر سوزان و قلب پرتپش هر روز و شب 

 آهن اندیشه ات فولاد گردد درگداز

یافت در یا لمحه ی از اخگر سوزان عشق

می‌سراید  لحن ناسوتی  شعرش را به ساز

مختار. دریا.3 مای2024 توسکالوسا  الاباما                                              

*

علی احمد زرگرپور


باد خروشان

چون باد خروشان و ردِ پای ندارم

می نالم و نالیدنِ چون نای ندارم

پیچم به فضا درنفسِ صبحِ بهاران

عطرِگلِ عشقم به چمن جای ندارم

ای سرو به آزادگی خویش چه نازی

 آزاده منم، پا به گِل و لای ندارم


مهتاب بتابد به سرم، وحشت ازاین پس

 از سایهِٔ شب ها و درودای ندارم

 سازِسخنم صوتِ دورویی ننوازد

دبدابِ دهُل، غیوغوِ کرنای ندارم

از پیرِخِرد مشوره ی خویش گرفتم

 تسلیم به عشقم، سرِخودرأی ندارم 

*

شطرنج حرام است.

طرحس ازحمید اریار من



*


مجیب سلطانی




قلمی برای فروش، نانی برای زنده ماندن؛ روایت‌تلخ دختران دستفروش در‌جاده های ‌کابل 

پس از بازگشت طالبان به قدرت در سال ۲۰۲۱، افغانستان بار دیگر وارد مرحله‌ای شد که ساختارهای اقتصادی و اجتماعی آن دچار اختلال جدی گردید. هم‌زمان با خروج نیروهای خارجی و قطع بخش عمده‌ای از کمک‌های بین‌المللی، نرخ بیکاری به‌طور بی‌سابقه‌ای افزایش یافت، فقر گسترده‌تر شد و خانواده‌های زیادی در تأمین نیازهای اولیه خود با دشواری مواجه شدند. در این میان، چهره نگران‌کننده‌ای که روز به روز بیشتر در شهر کابل دیده می‌شود، دختران نوجوانی هستند که برای تأمین نان شب، به جاده ها پناه آورده‌اند.

در چهارراه‌ها، بازارها و پیاده‌روهای کابل، کودکان و به‌ویژه دختران نوجوان را می‌توان دید که با فروش قلم، دستمال کاغذی یا دیگر اجناس کم‌ارزش، عملاً درگیر نوعی گدایی پنهان هستند. آن‌ها تلاش می‌کنند ظاهر یک فروشنده را داشته باشند، اما واقعیت تلخ‌تر از آن است؛ اینان قربانیان خاموش فقر، بی‌عدالتی و محدودیت‌هایی هستند که در دوره دوم حاکمیت طالبان بر زنان و دختران اعمال شده است.

پس از روی‌کار آمدن دوباره طالبان، محدودیت‌های فراوانی بر آموزش، کار، و حضور اجتماعی زنان وضع شد. بسته‌شدن مکاتب متوسطه و لیسه برای دختران، منع حضور زنان در بسیاری از ادارات، و محدودسازی حرکت آزادانه آنان در جامعه، موجب شده که صدها هزار زن و دختر، از مسیر رشد طبیعی خود بازمانند. در چنین شرایطی، خانواده‌هایی که پیش‌تر نان‌آور زن داشته‌اند، اکنون به ناچار دختران نوجوان خود را برای تأمین هزینه‌های زندگی، راهی جاده ها کرده‌اند.

دولت طالبان طی دو سال گذشته، چندین‌بار از “جمع‌آوری گدایان” سخن گفته و طرح‌هایی را برای پاک‌سازی شهر از این وضعیت اعلام کرده‌است. اما این اقدامات، در عمل، بیش از آن‌که راه‌حل باشد، نوعی نمایش تبلیغاتی بوده است. متکدیانی که به مراکز بایومتریک و ثبت نام گدایان انتقال داده شده‌اند، پس از مدتی به جاده ها بازمی‌گردند؛ چرا که هیچ ساختار پشتیبان اقتصادی یا روانی برای حمایت از خانواده‌های آنان ایجاد نشده است.

از سوی دیگر، حضور روز افزون دختران جوان در جاده های کابل، به‌ویژه در شرایطی که از حق آموزش، حمایت قانونی و مشارکت اجتماعی محروم‌اند، پیامدهای سنگینی برای آینده جامعه دارد. این دختران نه‌تنها فرصت‌های خود را از دست می‌دهند، بلکه در معرض انواع تهدیدات اجتماعی و خشونت‌های پنهان نیز قرار می‌گیرند.

اخیرا گدایی دختران جوان در کابل – به‌ویژه در قالب دست‌فروشی– یکی از نشانه‌های بحران عمیق اجتماعی در دوره دوم حاکمیت طالبان است. فقر گسترده، قطع حمایت‌های خارجی، محدودیت‌های شدید بر زنان، و نبود برنامه‌های حمایتی منسجم، از جمله عواملی‌اند که این وضعیت را تشدید کرده‌اند.

به باور نویسنده این مطلب برای مقابله جدی با این بحران، رویکرد دولت باید از “جمع‌آوری موقت” به سمت حمایت پایدار اجتماعی تغییر یابد. برخی راه‌حل‌های پیشنهادی عبارت‌اند از:

            1.        بازگشایی مکاتب دخترانه و رفع محدودیت‌های آموزشی: آموزش، بنیادی‌ترین ابزار برای کاهش فقر و جلوگیری از گدایی است. محروم‌ساختن دختران از آموزش، نه‌تنها ناعادلانه است، بلکه آینده یک نسل را نیز تهدید می‌کند.

            2.        حمایت اقتصادی هدفمند از خانواده‌های آسیب‌پذیر: ارائه کمک‌های نقدی و برنامه‌های کاریابی برای خانواده‌هایی که کودکانشان در جاده ها کار می‌کنند.

            3.        ایجاد مراکز حرفه‌آموزی برای نوجوانان: به‌ویژه دختران، تا بتوانند مهارت‌های واقعی بیاموزند و از راه‌های شرافتمندانه، درآمد کسب کنند.

            4.        تقویت نهادهای جامعه مدنی و نهادهای دینی در فرهنگ‌سازی: برای تغییر نگاه جامعه نسبت به گدایی و اهمیت آموزش زنان و کودکان.

            5.        تدوین سیاست‌های حمایت روانی و اجتماعی: برای کودکانی که دچار آسیب‌های خیابانی شده‌اند، از جمله خدمات مشاوره، روان‌درمانی، و بازتوانی.

در نهایت، جامعه‌ای که کودکانش را در خیابان به حال خود رها کند، فردای امن و توسعه‌یافته‌ای نخواهد داشت. مسئولیت حفظ کرامت انسانی دختران و کودکان نه تنها بر دوش دولت، بلکه بر دوش همه نهادهای اجتماعی و دینی است که آینده افغانستان را رقم خواهند زد.

                                             ***

 

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.