ضرب المثل چیست؟ محمد رحیم شنسب. نالۀ زنجیر از اسد روستا، به یک نخبه ضرورت داریم! عتیق الله نایب خیل. معرفی کتاب خیام، پرسش های ناتمام. از قلم نصیرمهرین. اشعاری از شاعران عزیز مختاردریا و علی احمد زرگر پور.طرحی از حمید آریار من. شطرنج حرام است. مجیب سلطانی،... روایت تلخ دختران دستفروش در جاده های کابل
وئبلاگ خوشه
-------------------------------------------------------------------------------
***
ضرب المثل چیست
محمد رحیم شنسب .
نالۀ زنجیر
هر جا صدای ماتم دلگیر خفته است
دامان
شب به ناله ی زنجیر خفته است
درس وفا و مهر و محبت نمانده است
آزادگی به شیوه تکفیر خفته است
صیاد در هوای تماشای باغ دشت
تیر جفا به سینه نخجیر خفته است
از بس که غم به کنج دلم لانه کرده است
قاب شکسته در دل تصویر خفته است
دیگر هوای باده و مستی نمانده است
جامِ شکسته گوشه ی دلگیر خفته است
در کشوری که خون خلایق به بزم هاست
دستور دین به شیوه دلگیر خفته است
پرواز را علامتِ ممنوعه بسته اند
در
آشیانِ مرغ چمن تیر خفته است
مطرب ز بس به زانوی غم سر نهاده است
گیتار تار کنده زمین گیر خفته است
از هر مناره دودِ سیاهِ برون شود
جهل و تباهی در دلِ تکبیر خفته است
*
روستا
عتیق الله نایب خیل
به یک نخبه ضرورت
داریم!
یکی از شعارهای همیشه
گی اداره کاریابی ما این بود: «هر کسی را برای کاری ساختهاند، ما همان کار را برایش
پیدا میکنیم!» وظیفۀ من نیز این بود که افراد واجد شرایط را شناسایی کرده و آنها
را به مشاغل مناسب در ادارات مربوطه معرفی کنم.
روزی از یکی از وزارتخانهها
تماس گرفتند. وزارتخانهیی که وزیرش معمولاً با دعا و تعویذ تصمیم میگرفت! با این
حال، گفتند: «ما به یک نخبه نیاز داریم!»
متعجب شدم. مگر خودشان
همیشه ادعا ندارند که نخبهتریناند؟ با این حال، پرسیدم: «نخبه در چه زمینهیی؟» گفتند:
«کافی است پرحرف باشد و طوری صحبت کند که انگار همهچیز را میداند. اگر هم یک
قبضه ریش داشته باشد و عمامهیی بر سر، چه بهتر!»
با خود گفتم: ما که
تنها دومین مغز متفکر جهان را نداشتهایم؛ بلکه از این نوع پروفیسورهای نخبۀهیچ
مدان لافزن و از خودراضی هم کم نداریم! حتی میتوان گفت در این زمینه در جهان اول
هستیم! فوراً دستبهکار شدم. اعلامیهیی نوشتم و به دیوار زدم:
«به یک نخبه ضرورت داریم»
چند دقیقه بیشتر نگذشته
بود که صف متقاضیان تا سر کوچه کشیده شد. حس غرور داشتم. پیش خودم گفتم: چه کشور نخبهخیزی
داریم!
یکی گفت: «تز دکترایم
را دربارۀ فواید ریش گذاشتن نوشتهام؛ ساعتها میتوانم دربارۀ ضرر دنیوی و اخروی تراشیدن
ریش سخنرانی کنم.»
دیگری گفت: «هیچکس
به اندازۀ من دربارۀ این که موقع ورود به بیتالخلاء باید اول پای چپ را گذاشت یا راست
را، دانش ندارد. من نخبهام!»
سومی با اعتماد بهنفس
گفت: «هر بحثی را میتوانم به قرن اول هجری بکشانم و بگویم در نظام اسلامی اینطور
نمیشود!»
چهارمی میگفت: «من
دربارۀ حرام بودن بازی شطرنج از دیدگاه دین تحقیقات گستردهیی انجام دادهام و همین
خودش ثابت میکند که نخبهترین فرد هستم!»
پنجمی با اعتماد به
نفس میگفت: «رکوع در نماز باید دقیقاً طوری باشد که زاویۀ ۹۰ درجه بسازد. اگر در هنگام رکوع یک بوتل آب
را روی کمر نمازگزار بگذارید، نه باید به جلو بیفتد و نه به عقب متمایل شود؛ این یعنی
رکوع علمی!»
خلاصه اینکه نمیدانستم
با این تعدادی از نابغه چه کنم و کدام یکی را معرفی نمایم؛ چون با این سطحی از تخصص،
همۀ آنها مستحق بودند، اما متأسفانه نیاز ما فقط به یک نخبه بود.
در همین هنگام، یکی از نماینده گان سابق مجلس تماس گرفت
و گفت: «فلانی را بپذیرید؛ او نه تنها خودش نخبه است، بلکه در خانوادهاش هم غیرنخبهیی
پیدا نمیشود!»
بعد از چندین بار مغالطهسنجی
و بحث و بررسی، همان فردی را انتخاب کردم که نماینده توصیه کرده بود. نامه معرفیاش
را نوشتم و به او دادم. اما پیش از خروج از دفتر، مکثی کرد، برگشت و با نگرانی پرسید:
«ببخشید؛ فقط یک سوال داشتم. برای نخبه بودن، واقعاً باید کتاب بخوانیم
یا همین ریش، عمامه و چند اصطلاح کافی است؟»
در همان لحظه مطمئن
شدم که با یک نخبۀ واقعی طرفم. کسی که نهتنها مستحق معرفی کردن است، بلکه وزیر
آینده هم خواهد بود و شاید روزی ما را هم ارزیابی کند. همانجا زیر لب گفتم:
«تا نخبه در کشورهست،
پُست خالی نمی ماند!»
*
مختار دریا
اشک وضو
با وضوی اشک کردم در سحر قصد نماز
در سجود عشق گشتم غرق در
بحر نیاز
درمقام عجز از بی دانشی
هایم خجل
چون گدا از شرمساری دست
سوی او دراز
تا که از بحر سخایش قطره ی حاصل کنم
چون که در هستی نمی یابم
بجز او چاره ساز
بحر بخشش صد چو حاتم خادم و دربان او
نیست اندر ملک هستی باوجود او طراز
حامی و منعم فراز درک
مخلوقات او
حافظ ذرات خلقت در نشیب
و هم فراز
در توان هیچ نقشی نیست
تا گوید سخن
کلک نقاش است اینجا کاتم اسرار وراز
تا نسوزد شعله های عشق بار و برگ تو
کی رسد برتو پیامی زاخگر عاشق نواز
اخگر سوزان و قلب پرتپش هر روز و شب
آهن اندیشه ات فولاد گردد درگداز
یافت در یا لمحه ی از
اخگر سوزان عشق
میسراید لحن
ناسوتی شعرش را به ساز
مختار. دریا.3 مای2024 توسکالوسا الاباما
علی احمد زرگرپور
باد
خروشان
چون باد خروشان و ردِ پای ندارم
می نالم و نالیدنِ چون نای ندارم
پیچم به فضا درنفسِ صبحِ بهاران
عطرِگلِ عشقم به چمن جای ندارم
ای سرو به آزادگی خویش چه نازی
آزاده منم، پا به گِل و لای ندارم
مهتاب بتابد به سرم، وحشت ازاین پس
از سایهِٔ شب ها و درودای
ندارم
سازِسخنم صوتِ دورویی ننوازد
دبدابِ دهُل، غیوغوِ کرنای ندارم
از پیرِخِرد مشوره ی خویش گرفتم
تسلیم به عشقم، سرِخودرأی
ندارم
*
شطرنج حرام است.
طرحس ازحمید اریار من
قلمی برای فروش، نانی برای زنده ماندن؛ روایتتلخ دختران دستفروش درجاده های کابل
پس از بازگشت طالبان به قدرت در سال ۲۰۲۱، افغانستان بار دیگر وارد مرحلهای شد که
ساختارهای اقتصادی و اجتماعی آن دچار اختلال جدی گردید. همزمان با خروج نیروهای
خارجی و قطع بخش عمدهای از کمکهای بینالمللی، نرخ بیکاری بهطور بیسابقهای
افزایش یافت، فقر گستردهتر شد و خانوادههای زیادی در تأمین نیازهای اولیه خود با
دشواری مواجه شدند. در این میان، چهره نگرانکنندهای که روز به روز بیشتر در شهر
کابل دیده میشود، دختران نوجوانی هستند که برای تأمین نان شب، به جاده ها پناه آوردهاند.
در چهارراهها، بازارها و پیادهروهای کابل،
کودکان و بهویژه دختران نوجوان را میتوان دید که با فروش قلم، دستمال کاغذی یا
دیگر اجناس کمارزش، عملاً درگیر نوعی گدایی پنهان هستند. آنها تلاش میکنند ظاهر
یک فروشنده را داشته باشند، اما واقعیت تلختر از آن است؛ اینان قربانیان خاموش
فقر، بیعدالتی و محدودیتهایی هستند که در دوره دوم حاکمیت طالبان بر زنان و
دختران اعمال شده است.
پس از رویکار آمدن دوباره طالبان، محدودیتهای
فراوانی بر آموزش، کار، و حضور اجتماعی زنان وضع شد. بستهشدن مکاتب متوسطه و لیسه
برای دختران، منع حضور زنان در بسیاری از ادارات، و محدودسازی حرکت آزادانه آنان در
جامعه، موجب شده که صدها هزار زن و دختر، از مسیر رشد طبیعی خود بازمانند. در چنین
شرایطی، خانوادههایی که پیشتر نانآور زن داشتهاند، اکنون به ناچار دختران
نوجوان خود را برای تأمین هزینههای زندگی، راهی جاده ها کردهاند.
دولت طالبان طی دو سال گذشته، چندینبار از “جمعآوری
گدایان” سخن گفته و طرحهایی را برای پاکسازی شهر از این وضعیت اعلام کردهاست.
اما این اقدامات، در عمل، بیش از آنکه راهحل باشد، نوعی نمایش تبلیغاتی بوده است.
متکدیانی که به مراکز بایومتریک و ثبت نام گدایان انتقال داده شدهاند، پس از مدتی
به جاده ها بازمیگردند؛ چرا که هیچ ساختار پشتیبان اقتصادی یا روانی برای حمایت
از خانوادههای آنان ایجاد نشده است.
از سوی دیگر، حضور روز افزون دختران جوان در جاده های کابل، بهویژه در شرایطی که از حق آموزش، حمایت قانونی و مشارکت اجتماعی محروماند، پیامدهای سنگینی برای آینده جامعه دارد. این دختران نهتنها فرصتهای خود را از دست میدهند، بلکه در معرض انواع تهدیدات اجتماعی و خشونتهای پنهان نیز قرار میگیرند.
اخیرا گدایی دختران جوان در کابل – بهویژه در
قالب دستفروشی– یکی از نشانههای بحران عمیق اجتماعی در دوره دوم حاکمیت طالبان
است. فقر گسترده، قطع حمایتهای خارجی، محدودیتهای شدید بر زنان، و نبود برنامههای
حمایتی منسجم، از جمله عواملیاند که این وضعیت را تشدید کردهاند.
به باور نویسنده این مطلب برای مقابله جدی با
این بحران، رویکرد دولت باید از “جمعآوری موقت” به سمت حمایت پایدار اجتماعی
تغییر یابد. برخی راهحلهای پیشنهادی عبارتاند از:
1. بازگشایی مکاتب دخترانه و رفع محدودیتهای
آموزشی: آموزش، بنیادیترین ابزار برای کاهش فقر و جلوگیری از گدایی است. محرومساختن
دختران از آموزش، نهتنها ناعادلانه است، بلکه آینده یک نسل را نیز تهدید میکند.
2. حمایت اقتصادی هدفمند از خانوادههای آسیبپذیر:
ارائه کمکهای نقدی و برنامههای کاریابی برای خانوادههایی که کودکانشان در جاده
ها کار میکنند.
3. ایجاد مراکز حرفهآموزی برای نوجوانان: بهویژه
دختران، تا بتوانند مهارتهای واقعی بیاموزند و از راههای شرافتمندانه، درآمد کسب
کنند.
4. تقویت نهادهای جامعه مدنی و نهادهای دینی در
فرهنگسازی: برای تغییر نگاه جامعه نسبت به گدایی و اهمیت آموزش زنان و کودکان.
5. تدوین سیاستهای حمایت روانی و اجتماعی: برای
کودکانی که دچار آسیبهای خیابانی شدهاند، از جمله خدمات مشاوره، رواندرمانی، و
بازتوانی.
در نهایت، جامعهای که کودکانش را در خیابان به
حال خود رها کند، فردای امن و توسعهیافتهای نخواهد داشت. مسئولیت حفظ کرامت
انسانی دختران و کودکان نه تنها بر دوش دولت، بلکه بر دوش همه نهادهای اجتماعی و
دینی است که آینده افغانستان را رقم خواهند زد.
***
نظرات
ارسال یک نظر