اشعار ونبشته هایی از: نصیرمهرین، عتیق الله نایب خیل، لیلی غزل، نعمت حسینی، حبیب شجیع قلعه نوی، رضا میهن یار، کریم پیکار پامیر وش. راشد

 

 

         ای وطن

                          سروده یی از حبیب شجیع قلعه نوی

ای وطن خانهٔ من          


                       

مهد آسایش و ای کلبه

ویرانه من

چهل و هفت سال تمام

عمر با عزت تو ، همه در

جنگ گذشت

دست نا پاک و آلوده

همسایه تو

کرد پر پر همه گلهای

گلستان تو را

همه دیدیم بچشم ، که

چسان دژ خیمان

زخمی و پاره نمودند

شب و روز این تن تو

این تن خسته و بیمارت را

هفتم ثور ، آنروز سیاه

نرود از خاطر

که چه بیرحمانه

همهٔ نا پاکان

تاختند بر حریم پاک تو

هشتم ثور یکبار دگر

با همه بی شرمی

تاخت و تاز دیگری را

نمودند آغاز

و شعار همه جلادان

سخن از دعوت اشغالگران شد

به تن تو

با سلاح اجنبی ها گرفتند قدرت

همگی دست به جنایت زدند

همگی قاتل و داعش پرور

با شعار های دروغین همه جا

دست به خیانت زدند

دشمانان ادب و علم هنر

دشمنان فرهنگ

بسته اند درب مکاتب ودانشگاه را

بروی دختران مظلوم تو

همه محروم ز علم و تحصیل

گشته اند خانه نشین

و زنان ستم دیدهٔ ما

همچو‌ مرغان اسیر

همگی کنج قفس نالان اند

یادت ای تالب مزدور و تروریست نرود

که اسفناک تر از حال روس و انگلیس

تو نیایی راه را به فرار

آن زمان ملت غمدیدهٔ ما

با گلوی پر درد

همه فریاد بر آرند

که لعنت به شما

در اخیر باز شجیع گوید این را

مرگ و نفرین بر همه دژخیمان

23.02.2025

بیاد بود وطن اولی خود می سرایم و با گلون پر از درد بی وطنی

همه روزه دردم افزون می شود که گروه تروریست داعش پرور

این تالب بی فرهنگ ضد بشر به حمایت اقتصادی استکبارات بالای شهر وندان عزیز ما بی شرمانه حکومت داری می‌کند

بزودی !

پیروزی حق بر باطل از داخل خود میهن توسط خود توده های آزادیخواه خود خواهد رسید .

حبیب شجیع قلعه نوی هامبورگ جرمنی ..

« یا حق »

                                                                                                             )))(((


 

لیلی غزل               


مانده‌ست مثلِ ساعت بیکار، آویزان

اینجا زنی بر چوبه‌های دار، آویزان

این دست‌های زخمیِ یک ملتِ تنهاست

چون شاخه‌های تاک از دیوار، آویزان

اندامِ خاکسترنشینِ سرخِ صلصال است

مثل تنِ شهمامه در آوار، آویزان

ما اشرفِ مخلوق را هر روز می‌بینیم

از چشم‌های خالقِ جبّار، آویزان

کابوس می‌بینم که بر دروازه‌های شهر

مثل دو تا مجرم، تو و گیتار، آویزان

حالا مصیبت، صرف تنها مرگِ یک زن نیست

دیدیم از این آدرس، یک شار، آویزان

انگار این نوع بشر زن نی، که سوزن است

در تارِ دینِ مردمِ بیمار، آویزان

وقتی سکوت از چار سو هو زد، بدونِ شک

نعشِ من و تو می‌شود تکرار، آویزان

آرام، مثلِ بره‌های رام، در چنگک

اجسادِ ما هر روز در انظار، آویزان

در جانِ ما گر خونِ عبدالخالقی باشد

باید شود این نادرِ غدّار، آویزان

با سرکشی‌هایی که من دارم تو خواهی دید

یک روز این سر را سر یک دار، آویزان

                              )))(((

 

نصیرمهرین
یادها وخاطره ها

 (با یاد محمود جان صفرزاده)


نام بردن از زنده یاد استاد محمود صفرزاده، گشایش برگهایی از خاطره ها را برای تعداد بیشماری از دوستان وی همراه دارد. عزیزان خانواده، دوستان هنگام درس مکتب، ورزش فوتبال، دانشگاه، دوران تدریس و هنگامی که ناگزیر به مهاجرت شد و درهامبورگ زیست؛ با شنیدن نامش، همه از او با خاطره های خوش و احترام شایسته یاد می کنند. درهامبورگ با بهترین روابط اجتماعی و سلوک فرهنگیی عالی اش، بدون تعارف، شمع پردرخشش محافل بود. هنگامی که محفلی را مدیریت می کرد، چهره ی بشاش، فصاحت وبلاغت، ادای بسیار زیبا و پرکشش اشعار از سوی او، محافل را جذابیت وگرمی می بخشید. پس از تأسیس کانون فرهنگی افغانستان وآلمان که از اعضای برجسته ی بنیانگذاران آن بود، در کنار سایر عزیزان، حضور بسار ستوده داشت. هنگامی که بیماری جانخوار سرطان در تن نازنینش لانه گرفت، هرگز سخنی شکوه آمیز از بیماری را بر زبان نیاورد. در آن هنگام که روز تا روز کاهش انرژی و وزنش مشهود بود، جوانان را مخاطب قرار میداد و میگفت: آفتاب عمر ما در نزدیکی های غروب است، کوشش های فرهنگی و یاد میهن را داشته باشید. با چنان روحیه ی عالی و زحمات نشان داد که واقعاً شخصیتی بود نستوه.

به یادآوردم که با هنرمند عزیزمان، جناب عبدالوهاب مددی و توافق شخص محمود جان صفرزاده، قرار نهادیم که دو روز پس از گرفتن ادویه ی"شیموتراپی"، گاهگاهی به منزل ایشان برویم. دوبار توانستیم به این عهد وفا کنیم. اما بار دیگر که آخرین دیدار ما بود، به شفاخانه نزد شان رفتیم. وزن بسیار از دست داده بود. آهسته بر روی پای هایش دست کشیدم، گفتم مهرین هستم. گفت به زحمت آمدن دوستان روادار نیستم. گفتم مددی صاحب نیز آمده است. سعی کرد که قامت استوار کند، اما توانی نداشت. در چشمانم لغزش قطرات اشکی را احساس کردم. چنانکه پسانتر مددی صاحب بزرگوار گفت، او هم همین وضع را داشت.

با تمام آگاهی و احساسی که از نزدیکی وفاتش داشت، نگذاشت قصه ی بیماری در میان آید. برای خوار شمردن ونهراسیدن از مرگ، پرسشی را مطرح کرد، چون به یادم می آید، به جهان بزرگ و شکوهمند او ادای احترام به جای می آورم.

گفت: بنشینید، میخواستم بدانم که سرنوشت این قلدر، حسنی مبارک به کجا کشید.

آنروزها تظاهرات گسترده علیه حکومت حسنی مبارک در مصر، در روی لبان رسانه ها نشسته بود.

آری محمود جان صفرزاده ی عزیزمان در همان روزها رفت، اما نام نیکی را برای اعضای خانواده، خانواده ی فرهنگیان و دوستان بیشماری برجای نهاد.

پ.ن: محفل رونمایی دیوان اشعار زنده یاد پور غنی بود. بانو زهره یوسفی که قرار بود، مدیریت برنامه را پیش ببرد، با اتفاق وفات والیده ی ایشان، نتوانست به هامبورگ بیاید. تلفونی با استاد صفرزاده در محل کارشان تماس گرفتم. گفت هزار بار. با تمام خسته گی، در محفل حضور رسانید و برمن وخانواده ی پور غنی مرحو م منت نهاد. عکس از ختم محفل است که بانو سهیلا احمدی پور غنی، دیوان اشعار را برای صفرزداده ی عزیز تقدیم می کند.

                                                               )))(((

                                           رضا میهن یار

در حاشیۀ قتل یک حقانی دیگر

                                              


کشته شدن حقانی ها در "لر او بر" نشانه دهندۀ زوال زود هنگام این گروه بدوی و تسکین کننده رنجهای بیکران قربانیان گمنام و آورگان هموطنان عزیز ما در سرا سر جهان است.

ملاها و مولانا های بیرحم و بنیانگزاران مدارس تکفیری و انتحاری در "لر او بر"، لابیگران، مزدبگیران و چک چکی های چپ و راست شان، بدانند که باعث ویرانی افغانستان و مرگ تقریبن بیش تر از صد هزار انسان و میلیونها آواره شدند.

حمله در شفاخانه ها، دانشگاه ها، مسیر راه ها بطور وحشیانه مردان و زنان را با کودکان با بشکه های زرد به هوا پراندن و پارچه های گوشت این عزیزان ‌ در شاخ های درختان و روی بام ها خانه بو گرفت. حال نوبت خودشان رسیده است و آهسته آهسته این خون آشام ها توسط دست پروردگان شان بطور فجیع در "لر او بر" کشته میشوند.

مرگ حقانی ها در کابل و اکوره ختک میتواند درد و رنج مادران و پدرانی که سر ها بریدۀ فرزندان شان را بطور ناگهانی و وحشتناک دریافت میکردند، شاید اندکی تسکین نماید.

                                                                       ((()))

کریم پیکار پامیر

                      کریدور واخان

                                         و

                                       طماع بیگانه گان درافغانستان

                                       


در روزهای پسین، گزارشی مبنی براینکه گویا پاکستان به واخان نیروی نظامی فرستاده است، به نشررسید. هرچند سخنگوی گروه طالبان این گزارش را تکذیب نمود، اما عده یی ازباشنده های آنجا گفته اند که پاکستان نیروهایش را بوسیله ی هلیکوپتر وارد محل نموده است. ازآنجا که این باریکه ی جغرافیایی درمنتها الیه شمال شرق کشور، دارای تاریخ خاص، اهمیت بزرگ، موقعیت ژیوپولتیک و ژیو ستراتژیک بوده برای مردم افغانستان ارزش حیاتی دارد، لهذا مصمم شدم نکاتی را بگونه ی مختصرپیرامون این قسمت حساس قلمرو افغانستان بعرض برسانم

باریکه ی واخان درتقاطع چهارکشور مهم منطقه (چین، افغانستان، تاجیکستان و پاکستان) قراردارد که از قرن اول و دوم قبل از میلاد مورد توجه ملت های آسیا و اروپا بوده و مبادلات بازرگانی فی مابین امپراتوری چین و کشورهای اروپا یی، با استفاده از"خط ابریشم" صورت میگرفت. این رفت و آمدهای بازرگانی، تا سالهای هجوم سیل آسای قشون چنگیز (اواخرقرن دوازدهم میلادی)، همچنان جریان داشت و پل ارتباط اقتصاد، تمدن وفرهنگهای مختلف بشری شناخته میشد.

مقام های هند برتانوی درقرن هجده و نزده ی میلادی، بخصوص درسالهایی که " بازی بزرگ" فی مابین دو قدرت مطرح آنروز(امپراتوری های برتانوی و تزاری) ادامه داشت، به اهمیت ستراتژیک و ژیو پولتیک این گوشه ی مهم جغرافیای منطقه پی برُده بودند.

سیاستمداران هند برتانوی درآن دوران، بخوبی درک کرده بودند که هرگاه تزاران روس بخواهند سرزمین پهناورو زرخیز هندوستان را اشغال نموده خود شان را تا بحرهند برسانند، میتوانند بجای عبوراز هرات و قندهار و دره ی مشهور خیبر، کوه ها و دره های دشوار گذارواخان را طی نموده برنامه های اشغالگرانه ی شان درشبه قاره ی هند را به آسانی عملی سازند.

بربنیاد همین درک و طرح سیاسی و ستراتژیک در" بازی بزرگ" بود که انگلیسها پروژه ی مخفی جُست وجو، شناسایی و نقشه برداری را از طریق شعبه ی استخباراتی خویش به راه انداخته جواسیس ورزیده یی به نام های کرزن، جورج مکارنی، کونولی، اسنودارت، ماروین، ینگ هزبند ، الیاس و امثالهم را درمقاطع مختلف زمانی به دره ها، شهرها و مناطق دو سوی باریکه ی واخان ( خان نشین های مرو،خوقند، یارقند، بخارا، کاشغر و ... ) فرستادند. منظورانگلیسها، علاوه ازحصول آگهی ازتحرکات امپراتوری تزاری به سوی هندوستان، دسترسی به بازارهای خان نشین های مذکوردرآسیای میانه، آنهم از راه واخان را نیزمدنظرداشتند.

البته عین مقاصد سیاسی و بازرگانی و نقشه برداریهای نقاط و راه های ستراتژیک اطراف واخان درجریان "بازی بزرگ" از سوی کارشناسان فنی، نظامی و استخباراتی تزاران روس نیز تعقیب میشد. یا بعباره ی دیگر، واخان ومناطق اطراف آن ازطرف دو ابرقدرت زمان، دریکوقت مورد ارزیابی، تجسس و دستیابی قرارداشت.

آنهمه پویایی و تلاش هردو قدرت بزرگ شرقی – غربی بر سر(کریدور) واخان، یکبار دیگرارزش واهمیت بزرگ آنرا برای ما آشکارا میسازد. این ارزش و اهمیت بزرگ ژیوستراتژیک و ژیواکونومیک واخان تا همین اکنون و اما بگونه ی جدی تر آن ، بجای خودش باقیست. البته با اضافه ی این نکته که دوقدرت تازه نفس ِ دیگرآسیایی (هند وایران) دربازی جدید و تداخل ایالات متحده ی امریکا بجای بریتانیا بعنوان ابرقدرت غرض ورزغیرآسیایی برسر ِ این معامله اضافه شده اند.

سلسله ی پویایی و تحرکات سیاسی و استخباراتی کشورهای منطقه و جهان دردوران ما نیزنه تنها قابل بحث جدی است، بلکه فهم ودرک ماهیت این جریان، برای هرافغان وطنخواه نیز اشد ِضرورت میباشد:

واخان، یکی از بخشهای اداری ولایت باستانی بدخشان است که به مساحت سه صد و پنجاه کیلومتردرشرق این ولایت افتاده وباساس یک آمارغیرمؤثق، به تعداد بیست هزارنفربه نام " پامیری و قرغیزی" دراین خطه زیست دارند.

مدتی قبل، یکی ازبرنامه های تلویزیونی پاکستان، این میراث شوم هند برتانوی را تماشا میکردم. تحلیلگریا مبصرسیاسی برنامه ی مذکور، با آب و تاب خاصی اظهارمی نمود که مسافت میان پاکستان و تاجیکستان درباریکه ی واخان، تنها سیزده کیلومتراست و اگرپاکستان بتواند براین نقطه مسلط گردد، بزرگترین و مؤثرترین وسیله ی رسیدن به بازار های آسیای میانه را بدست خواهد آورد. او بازهم میگفت که درچنین صورت، پاکستان نیازی نخواهد داشت تا به دولت های افغانستان و معبرجنوب تا شمال این کشور غرض رسیدن به آسیای میانه تمکین نماید.

هرگاه قرارباشد طماع و تحرکات تازه، بخصوص ازسوی پاکستان پیرامون واخان را جدی انگاریم، لازم می افتد وضعیت آشفته ی اقتصادی، نا آرامی های قومی و سیاسی واتهام زنی های مقام های آن کشورعلیه طالبان افغانستان و دستپاچگی های رهبران آن را نیزمد نظرداشته باشیم. بدین ترتیب، سفراخیررییس استخبارات نظامی پاکستان (آی.اس.آی) به تاجیکستان و دیدارش با رییس جمهورآن کشور، سخنان دونالدترمپ رییس جمهورجدید ایالات متحده ی امریکا مبنی برحمایتش ازعمران خان صدراعظم قبلی پاکستان درآینده ی نزدیک و فشارهایی که احتمالاً عنقریب ازسوی وی بالای طالبان و کشورهای منطقه وارد خواهد آمد و همچنان خصومت ترمپ با چین و درگیری روسیه دراوکراین وغیره میتواند درچارچوب این محاسبه گنجانیده شود.

آنچه به مثابه ی موضوع مهم درواپسین روزها منتشرشد، عبارت بود از تقاضای رهبران پاکستان ازطالبان افغانستان مبنی پذیرش و جابجایی هزاران عنصرمسلح (تی تی پی) یا تحریک طالبان پاکستانی بخاک افغانستان.

درگزارشهای منتشرشده آمده بود که جانب طالبان افغانستان، دربرابرچنین خدمت سیاسی – نظامی که دقیقاً برضد منافع ملی مردم افغانستان خواهد بود، وجه ده ملیارد روپیه ازحکومت پاکستان تقاضا نموده اند. هرچند طالبان افغانستان این موضوع را تکذیب نمودند، اما خواجه آصف وزیردفاع پاکستان با صراحت اظهارداشت که با ملایعقوب وزیردفاع، ملا متقی وزیرامورخارجه، سراج الدین حقانی وزیرامورداخله و ملا شیرجان دراین مورد دیدار داشته است.

طرح و تلاش پاکستان دراین مورد نیزناظران و تحلیلگران سیاسی را متوجه این نکته میسازد که شاید پروژه ی جدید و اما خونین دیگری ازجنوب به سوی قلمرو افغانستان درحرکت باشد که پیامدهای ناگوارآن بعداً مشهود خواهد شد.

باید این نکته را نیزدر ارتباط با طماع پاکستان برسر ِکریدور واخان خاطرنشان نمود و آن اینکه نگاه ایالات متحده ی امریکا بمثابه ی رقیب ستراتژیک و جهانی چین و روسیه نیزبالای باریکه ی واخان متمرکزاست؛ زیرا ستراتژیست های امریکایی ازاهمیت بالای واخان (این بام دنیا) به منظورترصد چین، تقویت ایغوریهای سنکیان علیه پیکنگ وقلمرو های پاکستان، افغانستان، تاجیکستان، هند، روسیه و سایرکشورهای آسیای میانه تا جمهوری اسلامی ایران آگاهی کامل دارند. چنانکه دونالد ترمپ چندین مرتبه اظهارداشت که اداره ی بایدن نباید میدان هوایی بگرام را که "یک ساعت تاچین" فاصله دارد، رها مینمود.

پس اگرکشورهای منطقه متیقن شوند که درعقب ِ تحرکات و برنامه های سودجویانه ی اخیر ِ پاکستان، دست ابرقدرت امریکا دخیل است، بدون شک حساسیت قابل محاسبه یی از خویشتن بروز خواهند داد که این حساسیت های سیاسی و فعل وانفعالات متقابله ی ناشی ازآن، افغانستان را یکبار به میدان کشمکشهای ژیوپولتیک مبدل نموده حوادث مصیبت باردیگری را درقبال خواهد داشت.

پیکارپامیر- تورنتو

اول ماه جنوری ۲۰۲۵م

 

                                                                                  )))(((

 

 


عتیق الله نایب خیل

غنی و غنی سازی!




این روزها که به اخبار روز مراجعه می کنم، بیشتر از هر چیز دیگر توجه ام را غنی و غنی سازی جلب می کند.

پنج سال قبل امریکا برای ما دومین مغز متفکر جهان را غنی سازی کرد که از اثرات حکومت پنج ساله اش وضع کشور بد و بدتر شد. امنیت به آرزوی دست نیافتنی مبدل شد، فساد گسترده تر گردید، بیکاری و بی روزگاری و فقر و فلاکت بیشتر از پیش عمومیت یافت و بدتر از همه، طالب نوازی و طالب پروری به اوجش رسید و صدها مشکل دیگر. حال، بعد از یک دورۀ پنج ساله و با اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری، معلوم شود که عمر این غنی سازی به پایان رسیده و یا برای پنج سال دیگر هم بر کشور و مردم تحمیل می گردد. اما، غنی سازی مختص کشورما نیست.

بعد ازین که امریکا از توافق «برجام» بیرون رفت جمهوری اسلامی ایران دوباره به سیاست غنی سازی یورانیم رو آورده است.

برجام به توافق گروه پنج به علاوۀ یک گفته می شود که یک طرف امضاء کننده گان آن امریکا، روسیه، چین، بریتانیا، فرانسه و آلمان و طرف دیگر ایران بود. به موجب این توافق ایران غنی سازی یورانیم و سایر فعالیت های هسته ای اش را متوقف می ساخت که منظور از آن ساختن بم هسته ای بود که برای امریکا و غرب خط قرمز دانسته می شود. همچنان به موجب این توافق همۀ تحریم های امریکا، کشورهای غربی و سازمان ملل علیه ایران برداشته می شد.

در یک سال اخیر، بعد از خروج امریکا ازین توافق، جمهوری اسلامی گام به گام تعهداتش را به برجام کاهش داده است و چند روز قبل رسماً اعلام گردید که غنی سازی یورانیم را در مراکز غنی سازی آن از سر گرفته اند.

اگر این جریان متوقف ساخته نشود، نتیجه اش دستیابی جمهوری اسلامی ایران به بم هسته یی خواهد بود و این دقیقاً عبور از خط قرمزهای امریکا، کشورهای غربی و اسرائیل است.

به باور من امریکا با هیچ قیمتی نمی گذارد ایران صاحب بم هسته ای باشد. این اصطکاک بالاخره در جایی از جاه ها دیر یا زود به برخورد نظامی منجر خواهد شد. 

دو کشور همسایه در سایۀ «غنی سازی» روزهای سخت و دشواری را پیش رو خواهند داشت که هزینۀ آن را مردم بیچاره و بی بضاعت دو کشور می پردازند.

*

                                                 )))(((       

نعمت حسینی


                                اسیر

                           داستان کوتاه

                                                   


اتاقک نیم روشن و نَمنَاک بود. بوی نَم و کهنه گی می داد. اصلاً آن جا اتاق نبود ، ته کاو بود . وقتی ترا به آن حال، به آن ته کاوی آوردند ، سرت بنگ بنگ می کرد و پندیده بود . چشمانت نیز پندیده بودند. به سر و رویت زیاد با مشت زده بودند. فکر می کردی استخوان های شانه ها و قبرغه هایت را شکستانده اند . با قنداق تفنگ شان به شانه ها و قبرغه هایت به شدت زده بودند . یخنت تر بود. دهانت و یخنت بوی شاش می داد. پیش از آن که ترا به ته کاو بیاورند ، در بالا ، روی زمین انداختند. دو سه تای شان ترا محکم گرفتند و یکی اش به دهنت شاشید. حالا دهنت بوی شاش می داد. نور و روشنی کمی که از کلکینچهء ته کاو به داخل می تابید ،مقداری داخل ته کاو را قابل دید می ساخت. تو تخته به پشت دراز روی ته کاو افتاده بودی. نیمه بی هوش بودی. صدای نالش و نالهء که از طرف دست راستت بلند بود ترا واداشت تا به مشکل و همان حال نیمه بی هوش سرت را طرف صدای نالش و ناله دور بدهی . طرف صدای نالش و ناله که سرت را دور دادی ، دریافتی که گردنت خیلی درد می کند. یکی از آنها بالای گردنت بالا شده بود و گلویت را با پایش فشار می داد . طرف صدای نالش و ناله که سرت را به مشکل و با درد زیاد ، دور دادی با چشمان پندیده و نیمه بسته ات دیدی که دوسه نفر مثل تو ، روی ته کاو دراز افتاده اند و یکی از آن ها نالش و ناله دارد. اما نمی دانستی که کدام شان است. خواستی با دست ات مگس هایی راکه در کنج چشمانت نشسته بودند و بالای قطرات آبی که در گوشهء چشمانت در حال خشکیدن بودند می نشستند و بر می خواستند ، آن ها را پس نمایی که دریافتی دستانت در پشت بسته اند. آن ها دستان ترا از پشت با دستمال یا کدام چیز دیگر بسته بودند . مگس ها خیلی اذیت ات می کردند. یگان تایش داخل سوراخ بینی ات که هنوز خون آن کالاً نخشکیده بود داخل می شدند. سرت را راست و چپ شور دادی که مگس ها بپرند ، که ناگهان دیدی که طرف چپ ات هم کسی مثل خودت روی زمین تخته به پشت افتاده است . از دیدن او کمی ترسیدی . چشمان و دهان او طرف چت ته کاو باز مانده بود . و صدها مگس و چند زنبور دور لبان و چشمان او در حال مستی بودند. با خود گفتی : شاید دستان او را هم مثل دستان تو از پشت بسته اند. وقتی کمی دقیق شدی ، دریافتی که دستان او باز اند و به دو طرف بدنش افتاده اند . در همان حال خراب ات کمی چرتی شدی ،که چرا او مگس ها و زنبور ها را از رویش نمی پراند ، دستانش که باز اند ؟ دلت بیشتر بد شد و حال ات بیشتر بهم خورد . به رویش که نگاه کردی ،دهان و چشمانش باز مانده بودند .خوب که نگریستی ،دیدی که او نفس نمی کشد. او مُرده است . از دیدن مرده در پهلویت ، نفس ات در سینه ات حبس شد. اولین بار بود که مرده را چنان نزدیک به خود می دیدی . نزدیک به خود و شانه به شانه . آن هم مرده بیگانه و نا آشنارا . خواستی پایت را از پایش دور کنی . حیرت زده دیدی که پای او در پایت بسته است . آنها پای مرده را به پایت بسته بودند. نه، نه، آنها پای ترا به پای آن مرده بسته بودند. از دیدن آن حالت مو در بدنت راست شد. درد بیشتر در کمرت سیخ زد . خواستی چیغ بزنی . اما صدا در گلویت خفه بود .

***

یک روز پیش ، صبح وقت ، هنگامی با بایسکل ات طرف وظیفه و کارت می رفتی، از نزدیک پوستهء آنها می گذشتی که بالایت با لهجهء خاص صدا زده شد :

ـ کجا؟! دور بخور!

تو که صدا را با آن لهجهء خاص شنیدی با خود گفتی :

ـ خداخیر کند!

و تیرات را آوردی یا نیاوردی ، به رفتن ادامه دادی .

چند متر دور نرفتی بودی که یکی از آن تفنگدار ها از پشت ات دوید و از قنجغه بایسکل ات محکم گرفت و ترا ایستاد نمود. از بایسکل پایان شدی و پرسیدی:

ـ خیرت است ؟ چیزی کار داشتی ؟

تفنگ به دست با شتاب دست به یخن ات انداخته و با همان لهجه خاص اش گفت:

ـ چرا به گپ من گوش نکردی؟

او همرایت در گفت گو بود ،که تفنگ به دست دیگری که لب جوی بالای چوکی چوبی نشسته بود ، آمده با همان لهجهء تفنگ به دست اولی پرسید:

ـ چی می گوید ، این پطلون پوش ؟

تفنگ به دست اولی به جواب او گفت :

ـ از نفرهای نجیب است . از نفرهای نجیب است و حزبی .

آن دیگری گفت:

ـ بیارش !!

تو که با یک دست بایسکل ات را محکم گرفته بودی و با دست دیگر می خواستی یخن ات را از دست او رها کنی به جواب گفتی :

ـ نفر داکتر نجیب نیستم. یک مامور عادی و بیچاره هستم. نه حزبی هستم و نه مزبی

ـ شاخ کبر که هستی ؟!

تفنگ به دست سومی که آن طرف جوی ، ایستاد بود صدا زد :

ـ بیارش ، بیل را بده که یک قد موضع بکند بر ما !

تو از این گپ وحشت زده شدی. لزره به اندامت افتاد. با زبان خشک گفتی :

ـ او برادر ! دفتر سرم ناوقت می شود . غیر حاضر می شوم. چند روز است که از خاطر جنگ دفتر نرفتیم حاضری خود را امضاء نکردیم.

ـ زیاد گپ نزن، هله چقری بکن . هله زود شو!

تا نزدیک های چاشت بالایت موضع کندند . آفتاب بر فرق آسمان ایستاده بود و به شدت می تابید. تشنه ات بود. چند بار از آن ها آب خواستی ، برایت نیاوردند . عرق از سر و رویت فوران داشت و پشت و کمرت کاملاً تر شده بودند . زیاد ناراحت و دلگیر شده بودی . با خود گفتی :

ـ این چی ظلمی را شروع کرده اند، این وحشی ها !!

وقتی کارت تمام شد. خواستی بایسکل ات را بگیری و بروی که یکی از آن تفگداران بالایت صدا زد:

ـ کجا می بری بایسکل را ؟ بایسکل ات را بمان برای ما ، که یگان سودا مودای خود را سرش بیاریم .

تو که از شنیدن این خبر گیچ و منگ شدی ، حیرت زده گفتی :

ـ برای همین به شهر آمدین که مردم را لُچ کنین ! از برای خدا!؟

یکی از آن تفنگدارن نصوار دهنش را پیش پایت تُف نموده به جوابت گفت :

ـ برو که حالی یک شاجور را به کله ات خالی می کنم . کله ام را خراب نکن برو!

تمام بدنت را لرزه گرفته بود. گیچ و منگ شده بودی . خواستی سرت را پایان بیندازی و بروی که یکی از جمع تفنگداران، رو به تفنگدار اولی گفت :

ـ اگر می خرد بایسکل خود را برایش بفروش.

از شنیدن این گپ سرت چرخ خورد . حالت به هم خورد ، قریب بود به زمین بغلطی . با قهر و عصبیت گفتی:

ـ شما برای چور آمدین به شهر و بازار؟ برای این آمدین که مردم را لُچ کنین ؟ برای ویرانی و خرابی به کابل ریختین؟

باشنیدن گپ های تو یکی از جمع آن ها صدا زد :

ـ بزن ای نوکر روس را. اگر ما نمی بودیم ، حالی اولاد های شان چشم سبز می بودند .

بعد آن نفر اولی به یخنت دست انداخت ، ترا کشان کشان آن طرف لب سرک برد و چند تای دیگر هم ترا دنبال کردند . در دهلیز یکی از تعمیر های نیمه ویرانهء آن سوی سرک چند نفر شان به جانت در افتادند تا توان داشتند ترا زدند و کوفتند و کوبیدند. آدرس خانه تان را ازت گرفتند ، تا به زن و فرزندت احوال بفرستند که برای رهایی ات تا سه روز پنج لک تهیه نمایند و رنه ترا خواهند کشت .

                                                       ***         

روز دوم بود که در آن ته کاو بودی. بدنت از شده درد ، مثل خودت ناله می کرد. تمام تار و پودات ناله می کرد . با همان حال و درد کشیدن به این می اندیشیدی که زنت و فرزند خورد سال ات از کجا پول پیدا کنند برای رهایی ات؟ تو اسیر شده بودی . تو در شهر خود تان اسیر شده بودی . اسیر چند بیگانهء اجنبی تفنگ به دست . اسیر چند تفنگ به دستی که به شهر و کوچه و بازار تان ریخته بودند . در همین سودا و اندیشه و غم بودی که صدای مهیب و وحشت ناکی بلند شد و زمین را لرزاند. ترا این جا در این سوی سرک در ته کوی لرزاند. زمین زیر بدن دردناک ات لرزید. خاک و خاشاک از چت ته کو ریختن گرفت . اما آ ن سوی سرک، راکت پسته آن تفنگ به دستان را با پرسونل و اسباب شان به آسمان پاشان پاشان نمود و به هر طرف مثل پخته ندافی ریختاند .

پایان

29. 9 2023

شهر فولاد ـ جرمنی     

                                                            ((()))


 ش. راشد 


ای مردم! 

عهد ببندید و زنجیرها را بگسلید،

که دیرگاهی‌ست شب،

بر شانه‌های خسته‌ی ما

سنگینی می‌کند.

بس است درنگ، بس است سکوت،

بس است تزویر و سازش و ترس،

تا کی نشستن؟

تا کی در هراس، در تاریکی؟

تا کی در انتظار صبحی که هرگز نخواهد آمد،

اگر ما نیافرینیم؟

سال‌هاست که جهل سیاه،

بال‌های شومش را

بر این سرزمین گشوده است،

و دست‌های چرکین شب‌پرستان،

چراغ‌های دانش را

یکی‌یکی خاموش کرده‌اند.

سیاه‌دلان نفرین‌شده،

که از نور بیزارند،

درهای مکتب را بستند،

کودکی را در حصار تاریکی

به زنجیر کشیدند،

و امید را،

در مشت‌های سنگی‌شان

خرد کردند.

اما تا کی؟

تا کی شب، تا کی سایه، تا کی سکوت؟

خورشید در پس پرده‌ی ظلمت زنده است،

آگاهی در قلب‌های بیدار

شعله می‌کشد،

و آزادی،

هرچند زخمی، هنوز نفس می‌کشد!

بگذارید آتش غیرت،

خرمن شب را بسوزاند،

بگذارید شمشیر آگاهی،

ریشه‌های ظلم را از بیخ برکند.

زندگی، پویایی‌ست،

آزادی، خروش است،

نه سکون در مرداب بندگی!

برخیزید!

زمان برخاستن است،

زمان فریاد زدن،

زمان شکستن دیوارهای کهنه!

سپیده نزدیک است،

اگر بخواهیم،

اگر برخیزیم،

اگر به نور ایمان بیاوریم!

ش. راشد 

۲۸ فبروری ۲۰۲۵                          

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.