نوشته ها و اشعاری از: عزیز اسوده، نصیرمهرین. اسد روستا، هما طرزی، بهار سعید، هما ولی، حمید آریارمن و سید روشنگر. بخشی از یک مقاله لموند دپلوماتیک- فارسی. واسع بهادری :معرفی سرگذشت کتاب سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ. داستان کوتاه از نعمت حسینی
وئبلاگ خوشه
-------------------------------------------------------------------------------
^^^
دلتنگی
تا بکی
ناله ز دلتنگی و از جنگ کنیم
غصه ی
پنجره با دامنِ پر سنگ کنیم
شکوه از
بیخردان هیچ به جایی نرسد
دردِ دل بهر چه با مردم بی ننگ کنیم
روزگاریست که در میهن من خون جاریست
تا بکی
حوصله با حیله و نیرنگ کنیم
تا به سر
منزل مقصود به راحت برسیم
مشق آزادگی
با دانش و فرهنگ کنیم
حلقه ی دار به هر گوشه شهر آویزیم
پرچم زشت
عدو، سرخ به خون رنگ کنیم
صحبت از دخترِ رز با لب پر خنده و شاد
رقص با بربط و دمبوره و سارنگ کنیم
دشت و
دامان چمن باز شقایق کاریم
با طرب گوش به آواز سرآهنگ کنیم
رسم نوروز به آیین کهن تازه کنیم
یاد «شیرین »به دامان یکاولنگ کنیم
۴ فبوری ۲۰۲۵
دیده ی تر
گردون
همیشه دیده ی تر میدهد مرا
پیمانه را
به خون جگر میدهد مرا
این چرخ فتنه
پرور ایام کینه توز
آشفته گی
به جای هنر میدهد مرا
از نو بهار
یک گل سوری نچیده ام
رنج خزان و
زخم تبر میدهد مرا
پروانه سان
به شوق بسوزم میان جمع
شمع انتظار
صبح و سحر میدهد مرا
از تنگنای
حادثه سختی نمیکشم
پرواز شوق
ز شعله شرر میدهد مرا
خونم اگر
به خنجر بیداد ریختند
درسی برای
نسل دگر میدهد مرا
کشتی کنار
ساحل در یا به خون نشست
آزادگی ز
دجله گذر میدهد مرا
۱/۲/۲۰۲۴
^^^
نصیرمهرین
دروغ در "فرمان امر بالمعروف و..."
همانگونه که طالبان تا حال دروغ بسیار گفته اند، این دروغ گویی در "فرمان امر بالمعروف..." نیز بازتاب دارد:
نمونه یی را از(مادۀ ششم، بند 2)
می آورم:
«وزارت
امربالمعروف، نهی عن المنکر وسمع شکایات مکلف است که میان مردم صلح و برادری را
تامین نموده و آنها را از تعصبات قومی، زبانی وسمتی منع نماید»(1)
اما گزارش های
بسیاری که مردم افغانستان و بخشی از مطبوعات جهانی از آن آگاهی یافته اند، گواهی
میدهند که گروه طالبان و افراد "امربالمعروف..." چنین نکرده اند. از
آغاز دریافت قدرت، شکنجه و اعدام افرادی روی دست گرفته شد که در نظام پیشین، در
ارتش و یا نهادهای امنیتی خدمت می کردند. بخش وسیعی که توان رفتن به کشورهای خارج
را نداشتند و در گذشته برای دریافت معاش و تأمین نیازهای معیشتی وارد ارتش و یا
نهادهای امنیتی شده بودند، با زشت ترین رفتار طالبان مواجه شده اند. قتل و زندانی
بودن تعدادی بی شماری از آنها بر دروغ گویی طالبان
مهر تایید می گذارد. از اینرو و بر بنیاد گزارش های موثقی که از زندان های طالبان
حاصل می شود، کارکنان این گروه بیرحمانه
ترین و شدیدترین شکنجه ها را در زندان ها اِعمال میکنند.
در رابطه با زنان و دختران آنچه را انجام داده
اند، شکنجه دیده گان بهترین شرح دهنده ی رفتارغیر انسانی طالبان می باشد.(2)
"صلح و
برادری" و "عفو" عمومی طالبان، طی این مدت از تعرض وتجاوز و حضور
رفتار دشمنانه خبرمیدهد. این دشمنی و کینه توزی با دیگران و نه صلح و برادری، از جهان بینی، تلقینات دینی-
مذهبی ویژۀ طالبان و تحمیل ساختار حکومتی این گروه برخاسته است.
در زمینه ی
قومی، گروه طالبان بر قومیت و ترکیب پشتونی- افغانی، اتکأ دارد. چنین تکیه یی سبب
شده است که سایر اقوام کشور را که در تاریخ این سرزمین زیسته و دارنده ی نقش و
نفوذ فرهنگی و اجتماعی بوده اند، طرف تبعیض قرار بدهد. طالبان افراد وابسته به
پشتون ها را در سرتاسر افغانستان به وظایف مهم گمارده اند. اگر چند تن معدود تسلیم
شده ی تاجیک و یا ازبیک و هزاره را وظایفی میدهد، منظور فریبی را اشکار کرده است
که بگویند، می بینید از همه اقوام با ما هستند!
طالبان با چنان
ترکیب و تأثیر از مدارس پاکستانی، با زبان فارسی و پیروان مذهب شیعه واسماعلیه
دشمنی و سر ستیز برداشته اند. در مناطق مختلف کشور در حالیکه استعدادهای عالی و
تحصیل دیده گان حضور دارند، اما از کار برکنار و مجبور به خانه نشستن وتحمل فقر
وتنگدستی شده اند. گروه طالبان افراد بی سوادی را که حتا بعضی از ایشان کلمه ی
اسلامی خود را خوانده نمی توانند، با رفتار تحمیل آمیز به وظایفی منصوب کرده است.
پس چگونه گروهی
می تواند ادعای صلح و برادری نماید، در حالی که با میزان شدیدی تکیه بر تبعیض
قومی، سمتی، زبانی، مذهبی و جنسیتی دارد؟
این ادعا و
آوردن آن در فرمان از دروغ و فریبکاری طالبان حاکی است. بر بیناد چنین رفتاری که
تا حال اِعمال شده و ادامه دارد، سخن گفتن از وظایف "امر بالمعروف..."
معنی اش این است که نهاد سرکوبگر به سرکوب های آنانی که زیر ستم قرار گرفته اند،
ادامـــــه میدهد.
این دروغ در
ماده ی بیست و دوم نیزچهره نموده است:
«محتسب مسئولیت
دارد از رفتار زشت با یتیمان و مظلومان جلوگیری کند »(3)
در این باره
نیز به چند مورد اشاره می شود:
-
درحالی که طالبان، دسترسی به امکاناتی را منع کرده اند که برای
یتیمان و بازمانده گان قربانیان در نظام پیشین، به رغم حضور سرگردانی ها و
بیروکراسی داده می شد. آن یتیم ها در بدترین وضعیت معیشتی و مرگ تدریجی به سر می
برند.
-
پس از به قتل رسیدن ویا مرگ طبیعی مرد نان آور خانه، زن ها
کوشیده اند، با تحمل کار شاق، لقمه نان بخور نمیری را برای کودکان فراهم کنند. از
میان هزاران مورد، این مثال را می آورم: زنی پس از مرگ شوهر، با یک دنیا محرومیت
به خانه های تعدادی مراجعه میکند که اگر وی را برای لباس شویی و یا سایر کارهای
منزل استخدام کنند. در نتیجه موفق می شود دو
روز در هر هفته در دو خانه کاری بیابد. با دریافت اندک پول و گاهگاهی یک
مقدار غذا، به سوی کودکان و اطاق نمناکی برمی گردد. اما با توجه به دستورهای
طالبان، او حق ندارد بدون محرم شرعی وبالغ از خانه پای به بیرون بگذارد.
آیا این رفتار زشت و ظالمانه با یتیمان ومظلومان نیست؟
محتسب با دیدن زنی که تنها ویا همراه با کودکی، برای رفع
نیازهای حد اقل زنده گی از یک خانۀ غریبانه بیرون می شود، دست به کار شده مانع او
می شود و از صلاحیت هایی که فرمان طالمانه برای او داده است، بر زن و کودک یتیم
ظلم می کند.
زن چگونه و با کی طرف کار برود؟ فرمان ملاهبة الله چنین
است:
«محتسب مسؤولیت دارد، مسؤولین و رانندگان وسایط نقلیه را به
رعایت کردن موارد ذیل، مکلف نماید:... اجتناب از انتقال زنان بدون محرم شرعی عاقل
و بالغ»(4)
*
منبع
1-
"فرمان امر بالمعروف ونهی از منکر". ماده ی ششم.
بند دوم ص 14
2-
برعلاوه ی موارد بی شمار. هنگام فرستادن این متن برای
انتشار. گزارش بانو وسیمه کوهستانی از زندان طالبان و شکنجه های این گروه در
تلویزیون افغانستان(30/01/2025) انترنشنل جلب توجه کرد. بسیاری از شکنجه دیده گان
زن، از آنچه دیده اند با توجه به برداشت سنتی، رفتار وحشیانه ی طالبان را
دردمندانه در معرض سانسور قرار میدهند.
3-
مادۀ بیست و دوم. بند 26
4-
مادۀ بیستم بند 5. ص 51
مدیرمسئول: واسع بهادری
نشانی در فیسبوک Wasse Bahadori
اسیر
داستان کوتاه
نوشته ی نعمت حسینی
اتاقک نیم روشن و نَمنَاک بود. بوی نَم و کهنه گی می داد. اصلاً آن جا اتاق نبود ، ته کاو بود . وقتی ترا به آن حال، به آن ته کاوی آوردند ، سرت بنگ بنگ می کرد و پندیده بود . چشمانت نیز پندیده بودند. به سر و رویت زیاد با مشت زده بودند. فکر می کردی استخوان های شانه ها و قبرغه هایت را شکستانده اند . با قنداق تفنگ شان به شانه ها و قبرغه هایت به شدت زده بودند . یخنت تر بود. دهانت و یخنت بوی شاش می داد. پیش از آن که ترا به ته کاو بیاورند ، در بالا ، روی زمین انداختند. دو سه تای شان ترا محکم گرفتند و یکی اش به دهنت شاشید. حالا دهنت بوی شاش می داد. نور و روشنی کمی که از کلکینچهء ته کاو به داخل می تابید ،مقداری داخل ته کاو را قابل دید می ساخت. تو تخته به پشت دراز روی ته کاو افتاده بودی. نیمه بی هوش بودی. صدای نالش و نالهء که از طرف دست راستت بلند بود ترا واداشت تا به مشکل و همان حال نیمه بی هوش سرت را طرف صدای نالش و ناله دور بدهی . طرف صدای نالش و ناله که سرت را دور دادی ، دریافتی که گردنت خیلی درد می کند. یکی از آنها بالای گردنت بالا شده بود و گلویت را با پایش فشار می داد . طرف صدای نالش و ناله که سرت را به مشکل و با درد زیاد ، دور دادی با چشمان پندیده و نیمه بسته ات دیدی که دوسه نفر مثل تو ، روی ته کاو دراز افتاده اند و یکی از آن ها نالش و ناله دارد. اما نمی دانستی که کدام شان است. خواستی با دست ات مگس هایی راکه در کنج چشمانت نشسته بودند و بالای قطرات آبی که در گوشهء چشمانت در حال خشکیدن بودند می نشستند و بر می خواستند ، آن ها را پس نمایی که دریافتی دستانت در پشت بسته اند. آن ها دستان ترا از پشت با دستمال یا کدام چیز دیگر بسته بودند . مگس ها خیلی اذیت ات می کردند. یگان تایش داخل سوراخ بینی ات که هنوز خون آن کالاً نخشکیده بود داخل می شدند. سرت را راست و چپ شور دادی که مگس ها بپرند ، که ناگهان دیدی که طرف چپ ات هم کسی مثل خودت روی زمین تخته به پشت افتاده است . از دیدن او کمی ترسیدی . چشمان و دهان او طرف چت ته کاو باز مانده بود . و صدها مگس و چند زنبور دور لبان و چشمان او در حال مستی بودند. با خود گفتی : شاید دستان او را هم مثل دستان تو از پشت بسته اند. وقتی کمی دقیق شدی ، دریافتی که دستان او باز اند و به دو طرف بدنش افتاده اند . در همان حال خراب ات کمی چرتی شدی ،که چرا او مگس ها و زنبور ها را از رویش نمی پراند ، دستانش که باز اند ؟ دلت بیشتر بد شد و حال ات بیشتر بهم خورد . به رویش که نگاه کردی ،دهان و چشمانش باز مانده بودند .خوب که نگریستی ،دیدی که او نفس نمی کشد. او مُرده است . از دیدن مرده در پهلویت ، نفس ات در سینه ات حبس شد. اولین بار بود که مرده را چنان نزدیک به خود می دیدی . نزدیک به خود و شانه به شانه . آن هم مرده بیگانه و نا آشنارا . خواستی پایت را از پایش دور کنی . حیرت زده دیدی که پای او در پایت بسته است . آنها پای مرده را به پایت بسته بودند. نه ، نه ، آنها پای ترا به پای آن مرده بسته بودند. از دیدن آن حالت مو در بدنت راست شد. درد بیشتر در کمرت سیخ زد . خواستی چیغ بزنی . اما صدا در گلویت خفه بود .
***
یک روز پیش ، صبح وقت ، هنگامی با بایسکل ات طرف وظیفه و کارت می رفتی ، از
نزدیک پوستهء آنها می گذشتی که بالایت با لهجهء خاص صدا زده شد
:
ـ کجا؟! دور بخور!
تو که صدا را با آن لهجهء خاص شنیدی با خود گفتی :
ـ خداخیر کند!
و تیرات را آوردی یا نیاوردی ، به رفتن ادامه دادی .
چند متر دور نرفتی بودی که یکی از آن تفنگدار ها از پشت ات دوید و از قنجغه
بایسکل ات محکم گرفت و ترا ایستاد نمود. از بایسکل پایان شدی و پرسیدی:
ـ خیرت است ؟ چیزی کار داشتی ؟
تفنگ به دست با شتاب دست به یخن ات انداخته و با همان لهجه خاص اش گفت:
ـ چرا به گپ من گوش نکردی؟
او همرایت در گفت گو بود ،که تفنگ به دست دیگری که لب جوی بالای چوکی چوبی
نشسته بود ، آمده با همان لهجهء تفنگ به دست اولی پرسید:
ـ چی می گوید ، این پطلون پوش ؟
تفنگ به دست اولی به جواب او گفت :
ـ از نفرهای نجیب است . از نفرهای نجیب است و حزبی .
آن دیگری گفت :
ـ بیارش !!
تو که با یک دست بایسکل ات را محکم گرفته بودی و با دست دیگر می خواستی یخن ات
را از دست او رها کنی به جواب گفتی :
ـ نفر داکتر نجیب نیستم. یک مامور عادی و بیچاره هستم. نه حزبی هستم و نه مزبی
ـ شاخ کبر که هستی ؟!
تفنگ به دست سومی که آن طرف جوی ، ایستاد بود صدا زد :
ـ بیارش ، بیل را بده که یک قد موضع بکند بر ما !
تو از این گپ وحشت زده شدی. لزره به اندامت افتاد. با زبان خشک گفتی
:
ـ او برادر ! دفتر سرم ناوقت می شود . غیر حاضر می شوم. چند روز است
که از خاطر جنگ دفتر نرفتیم حاضری خود را امضاء نکردیم.
ـ زیاد گپ نزن، هله چقری بکن . هله زود شو!
تا نزدیک های چاشت بالایت موضع کندند . آفتاب بر فرق آسمان ایستاده بود و به
شدت می تابید. تشنه ات بود. چند بار از آن ها آب خواستی ، برایت نیاوردند . عرق از
سر و رویت فوران داشت و پشت و کمرت کاملاً تر شده بودند . زیاد ناراحت و دلگیر شده
بودی . با خود گفتی :
ـ این چی ظلمی را شروع کرده اند، این وحشی ها !!
وقتی کارت تمام شد. خواستی بایسکل ات را بگیری و بروی که یکی از آن تفگداران
بالایت صدا زد:
ـ کجا می بری بایسکل را ؟ بایسکل ات را بمان برای ما ، که یگان سودا مودای خود
را سرش بیاریم .
تو که از شنیدن این خبر گیچ و منگ شدی ، حیرت زده گفتی :
ـ برای همین به شهر آمدین که مردم را لُچ کنین ! از برای خدا!؟
یکی از آن تفنگدارن نصوار دهنش را پیش پایت تُف نموده به جوابت گفت
:
ـ برو که حالی یک شاجور را به کله ات خالی می کنم . کله ام را خراب نکن برو!
تمام بدنت را لرزه گرفته بود. گیچ و منگ شده بودی . خواستی سرت را پایان
بیندازی و بروی که یکی از جمع تفنگداران ، رو به تفنگدار اولی گفت
:
ـ اگر می خرد بایسکل خود را برایش بفروش.
از شنیدن این گپ سرت چرخ خورد . حالت به هم خورد ، قریب بود به زمین بغلطی .
با قهر و عصبیت گفتی:
ـ شما برای چور آمدین به شهر و بازار ؟ برای این آمدین که مردم را لُچ کنین ؟
برای ویرانی و خرابی به کابل ریختین؟
باشنیدن گپ های تو یکی از جمع آن ها صدا زد :
ـ بزن ای نوکر روس را. اگر ما نمی بودیم ، حالی اولاد های شان چشم سبز می
بودند .
بعد آن نفر اولی به یخنت دست انداخت ، ترا کشان کشان آن طرف لب سرک برد و چند
تای دیگر هم ترا دنبال کردند . در دهلیز یکی از تعمیر های نیمه ویرانهء آن سوی سرک
چند نفر شان به جانت در افتادند تا توان داشتند ترا زدند و کوفتند و کوبیدند. آدرس
خانه تان را ازت گرفتند ، تا به زن و فرزندت احوال بفرستند که برای رهایی ات تا سه
روز پنج لک تهیه نمایند و رنه ترا خواهند کشت .
***
روز دوم بود که در آن ته کاو بودی. بدنت از شده درد ، مثل خودت ناله می کرد.
تمام تار و پودات ناله می کرد . با همان حال و درد کشیدن به این می اندیشیدی که
زنت و فرزند خورد سال ات از کجا پول پیدا کنند برای رهایی ات؟ تو اسیر شده بودی .
تو در شهر خود تان اسیر شده بودی . اسیر چند بیگانهء اجنبی تفنگ به دست . اسیر چند
تفنگ به دستی که به شهر و کوچه و بازار تان ریخته بودند . در همین سودا و اندیشه و
غم بودی که صدای مهیب و وحشت ناکی بلند شد و زمین را لرزاند. ترا این جا در این
سوی سرک در ته کوی لرزاند. زمین زیر بدن دردناک ات لرزید. خاک و خاشاک از چت ته کو
ریختن گرفت . اما آ ن سوی سرک، راکت پسته آن تفنگ به دستان را با پرسونل و اسباب
شان به آسمان پاشان پاشان نمود و به هر طرف مثل پخته ندافی ریختاند
.
پایان
2909/2023
شهر فولاد ـ جرمنی
^
وئبلاگ خوشه
انجمن فرهنگی افغانستانی های شهر هامبورگ
مدیرمسئول: واسع بهادری
واسع بهادری
روایتی از روزهای جنگ کابل و حفظ یک میراث ماندگار
در جریان دهۀ هفتاد، زمانی که جنگهای ویرانگر کابل به شدت ادامه داشت، هیچ کوچه و محلهای نبود که بتوان از آن به آسانی عبور کرد. از طرفی، دلنگرانیها برای احوالگیری و جویا شدن از حال خویشاوندان و اقارب، دغدغهای بزرگ برای همه بود. هر کس که تصمیم میگرفت از خانه بیرون شود تا از دوستان و عزیزانش خبر بگیرد، با مخالفت و نگرانی خانوادهاش مواجه میشد. ترس از آن بود که در راه دچار حادثهای شود یا توسط افراد مسلح که در جادهها پاتک زده بودند، اختطاف و ناپدید شود. من نیز مانند بسیاری از هموطنانم در آن روزها و شبهای پراضطراب، به صدای راکتها، بمبها، دیدن خون و شنیدن گریههای مردم عادت کرده بودم. در آن شرایط، تصمیم گرفتم که به چند خانه از دوستان و بستگان در گوشههای مختلف شهر سر بزنم و از حالشان خبر بگیرم. شاید برخی بپرسند که چرا تلفن نکردم؛ باید بگویم که آن روزها تلفن وجود نداشت و راهی جز حضور فیزیکی و رفتن به خانهها برای جویا شدن از حال نزدیکان نبود. روزی برای خبرگیری از دخترعمه بزرگوارم که در منطقه کارته سه کابل زندگی میکرد، عازم شدم. اگر بخواهم شرح دهم که از تامینیوات تا کارته سه چه چیزهایی دیدم، حکایت بسیار طولانی و ملالآور میشود. سرانجام به خانه دخترعمهام رسیدم. قرار بر این بود که او نیز کابل را ترک کرده و به خانه ما بیاید تا از آنجا به پاکستان برود. بخشی از وسایل ضروری مانند لباسها و لوازم مهم دیگر را در موتر گذاشتیم. دخترعمهام چندین بار با اضطراب به سمت کتابها و اشیایی که یادآور خاطراتش بود، نگاهی انداخت. به نظر میرسید دلش میخواست آنها را نیز با خود بردارد. وقتی متوجه شدم، پیشنهاد کردم هر چیزی را که میخواهد بردارد، هرچند اطمینانی نبود که در مسیر از دست نرود. در نهایت، او آهی کشید و تنها کتابی ارزشمند را از یادگارهای “گلآغای” مرحوم، محمد اسماعیل خان آرمان، انتخاب کرد. این کتاب نزد یکی از آشنایان به امانت گذاشته شده بود. گفتم: “پناه بر خدا، میرویم و کتاب را میآوریم.” صدای دل را به یک دل تبدیل کردیم و به خانه همان دوست محترم رفتیم. او اندکی تردید نشان داد، شاید میخواست کتاب را به امانتداری حفظ کند. این کتاب اثری ارزشمند از خاطرات و یادداشتهای زندان مرحوم عبدالصبور خان غفوری بود که محمد اسماعیل خان آرمان، نسخهای از آن را با دستخط خود نوشته بود. در وصیتنامه مرحوم غفوری نیز یادآوری شده بود که این کتاب از نزد آشنای محترم تحویل گرفته شود. در نهایت، کتاب را گرفتیم و در جایی امن از موتر پنهان کردیم. روزها و شبهایی در تردد میان کابل و پشاور گذشت. در نهایت، تصمیم گرفتم کتاب را برای برادرم نصیر مهرین به پشاور ببرم. مسیر پر از خطر بود و بارها توسط تفنگداران مورد تفتیش قرار گرفتیم. در نهایت، با عبور از پاتک حزب اسلامی که تحت فرماندهی شخصی به نام زرداد قرار داشت، نفسی راحت کشیدیم و با خیالی آسوده به پشاور رسیدیم. سرانجام کتاب به پشاور و سپس به آلمان رسید و پس از مطابقت با متن اصلی، توسط انتشارات آرش در پشاور چاپ شد. انتشار این کتاب، باعث شد که سرنوشت بسیاری از زندانیان سیاسی که تا آن زمان نامعلوم مانده بود، روشن شود. شنیدم که بسیاری از کسانی که کتاب را مطالعه کردهاند، با اشک و دعای خیر، روح مرحوم غفوری را یاد کردند. امروز که دوستان بنیاد مرحوم محمد آصف آهنگ این کتاب را به صورت الکترونیکی چاپ کرده و فایل "پیدیاف" آن را در دسترس علاقهمندان قرار دادهاند، دعای خیر ما نیز نثار روح مرحوم آهنگ، مرحوم غفوری و مرحوم محمد اسماعیل خان آرمان میشود. همچنین برای دخترعمۀعزیزم انجمه جان (ماه جان) آرزوی سلامت و طول عمر دارم، زیرا اگر او در آن روز به فکر این کتاب نبود، شاید این نسخه ارزشمند برای همیشه از دست میرفت.
^
آتش بس در غزه
سیلون سیپل
عضو سابق هیئت تحریریه و سردبیر روزنامه لوموند، و قبل از آن مدیر نشریه
غزه – اسرائیل. شرط بندی گمراه کننده ی دونالد ترامپ
چهارشنبه ۱۵ ژانویه، مذاکرات اسرائیلی ها و فلسطینی ها به توافق آتش بس ...موقت، در غزه منتهی شد. این توافق که مورد تآیید دولت اسرائیل قرار گرفته، با « هدایای» شگفت انگیزی که توسط دولت آینده ایالات متحده به اسرائیل اعطا می شود همراه خواهد بود. دونالد ترامپ رئیس جمهور جدید آمریکا، قهرمان دیپلماسی نا متعارف، خود را با تیمی احاطه کرده است که بیش از هر زمان دیگر، خود را به گرایش های راست افراطی اسرائیلی متعهد و وابسته می داند. و فلسطینی ها در این میان؟ کدام فلسطینی ها؟
از پیامد جنگ هایی که اسرائیل در اطراف خود، به ویژه در غزه به راه انداخته است، و همین طور تغییراتی که از هفتم اکتبر۲۰۲۳ تاکنون در منطقه پدید آمده، و طبیعت رهبران سیاسی که در بیستم ژانویه وارد کاخ سفید خواهند شد، هیچ پیش بینی قابل اعتمادی وجود ندارد. چه کسی فکر می کرد که دونالد ترامپ حتی قبل از بازگشت به قدرت ویدیویی را در تاریخ ۹ ژانویه در پلاتفرم Truth Social خود به اشتراک بگذارد، که در آن ژفری ساچ اقتصاددان معروف آمریکایی، بنیامین نتانیاهو را به عنوان یک جنگ طلب غیر قابل کنترل،« فریبکار» و « حرام زاده» ای که می باید مطلقآ آمریکا را از شر وی در امان نگاه داشت، مورد خطاب قرار می داد؟ یک روز بعد از آن، همین ترامپ، علنآ از نخست وزیر اسرائیل تمجید کرد. سه روز پس از آن دوباره اختلاف بین آنها از سر گرفته شد، تا این که نتانیاهو تسلیم خواسته های دونالد شد.
مدتهاست که می دانستیم، و جنگ غزه یک بار دیگر بر آن صحه گذاشت، که روابط آمریکا و اسرائیل « ویژه» است. با این حال تنش میان نتانیاهو و ترامپ یک امر واقعی بوده است. مذاکره برای آزادی گروگان های اسرائیلی، همزمان با عقب نشینی نیروهای اسرائیلی، ظاهرآ طی ۱۴ ماه گذشته با مخالفت سیستماتیک نتانیاهو مواجه میشده است. اعضای وابسته به جناح راست افراطی دولت وی تهدید می کردند که در صورت تن دادن به خواسته های دونالد ترامپ، دولت را ترک خواهند کرد. دولت اسرائیل همچنین برگزاری جلسه هیئت دولت، برای تصویب توافق آتش بس را برای روز جمعه ۱۷ ژانویه به تعویق انداخت. اما به نظر می رسد که ترامپ شدیدا خواهان نهایی کردن توافق میان اسرائیل و حماس قبل از شروع به کار خود بوده است.
نتامیاهو برای اولین بار از نوامبر ۲۰۲۳، توافق نامه آزادی گروگانها را که از خارج، توسط ایالات متحده تحمیل شده، پذیرفته است. در حالی که قبل از رویارویی او و ترامپ، طبقه سیاسی اسرائیل و مجموعه نظامی-صنعتی آن درچنان غرور و گستاخی ناشی از تصور قدرت مطلق گرفتار شده بودند، که تا آن زمان هرگز سابقه نداشت. اسرائیل با نگاه به اعمال انجام شده و غالبآ با مخفی نگاه داشتن اهداف خود به پیش می رود، اما گاهی از اوقات آنها را به وضوح آشکار می کند. «طرح ژنرال ها» برای آینده غزه، که در ماه اکتبر ۲۰۲۴، اعلام شد، از این موارد بود، طرحی که تا به امروز به سرعت در حال اجرا شدن است، و به تخریب تقریبآ کامل تمام ساختمان ها و زیر ساخت ها در شمال، اخراج اجباری صدها هزار نفر از ساکنین آن، و تحمیل گرسنگی سازمان یافته، منجر شده است، بدون آن که بدانیم آیا این نسل کشی تنها به منظور ایجاد یک منطقه نظامی گسترده حایل صورت گرفته است، یا همان طور که بسیاری در اسرائیل خواستار آن هستند، با هدف تشکیل شهرک های جدید، برای اسکان دادن مستعمره نشینان جدید .
آیا امضای آتش بس در غزه توسط اسرائیل و حماس به این معنی است که اسرائیل از تمام سرزمین های غزه عقب نشینی خواهد کرد؟ بعید به نظر می رسد. هیچ چیز در مورد آنچه که نتانیاهو تصمیم دارد پس از پایان جنگ انجام دهد، مشخص نیست. شورای روابط خارجی اتحادیه اروپا در تاریخ ۱۱ دسامبر ۲۰۲۴، نقشه راه طرح اسرائیل برای تقسیم نوار غزه به پنج منطقه تفکیک شده و تحت کنترل ارتش آن کشور را منتشر کرد (۱). پس از تحقق یافتن آتش بس چه چیزی از این طرح باقی خواهد ماند ؟ و از آنجایی که توافق آتش بس متضمن بازگشت شهروندان فلسطینی به شمال نوار غزه است، اسرائیل چه فضایی را برای حفظ کنترل از سوی خود معین خواهد کرد ؟
...
شادمانی و بازاریابی
به راحتی می توان شادمانی فلسطینی ها، که پس از اعلام توافق آتش بس، به دنبال ۴۶۸ روز کشتار و ویرانه سازی وحشتناک، در خرابه های غزه شعار « پیروزی» سر می دادند، را درک کرد. در همان حال مشاهده می کنیم که واکنش خانواده های گروگان های اسرائیلی، به این دلیل که از سابقه رفتار رسوایی بر انگیز نتانیاهو اطلاع دارند، بسیار آرام تر و حساب شده بود. همچنین شرایط به مرحله اجرا در آوردن آزادی و تبادل همزمان یک گروه با گروه دیگر، تصادفی و با ضریب اطمینان پائین تلقی می شود : پروسه ای پیچیده که شامل سه مرحله متمایز است، پروسه ای که می باید در صورتی که مشکلی در جریان انجام هریک از این مراحل سه گانه پیش نیاید، در طول حد اقل سه ماه دنبال شود. زمان لازم برای آخرین مرحله، که به تبادل اجساد کشته شده های دو طرف مربوط می شود، تعیین نشده، اما باید کوتاه باشد...در این مورد نیز، تنها به این شرط که قبل از آن مشکلی به وجود نیامده باشد. یک مورد دیگر : در این توافق تعداد زندانی ها و گروگان هایی که همزمان در مرحله دوم آتش بس مبادله خواهند شد، قید نشده است.
علاوه بر این، دشواری های اجرای این توافق در ارتباط با سرعت و ریتم عقب نشینی نیروهای اسرائیلی، ورود کمک های بشر دوستانه به غزه، ساخت و ساز اضطراری برای اسکان موقت فلسطینی ها و غیره، دشوار و پیچیده است. یک سؤال جدی نیز مطرح می شود : آیا اسرائیل اجازه بازگشت دفتر کمک و کار سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی در خاور میانه،UNRWA) ( را خواهد داد؟ این موضوع از اهمیت زیادی برخوردار است، زیرا این تشکیلات سازمان ملل متحد تنها سازمان معتبری است که قادر به پاسخ گویی به مشکلات و نیازهای روزانه مردم غزه است. اما چنین به نظر می رسد که این موضوع در توافقنامه گنجانده نشده است. در عین حال پارلمان اسرائیل قانونی را از تصویب گذرانده که فعالیت نمایندگان این ارگان سازمان ملل در محل را ممنوع اعلام کرده است. و در نهایت، اطرافیان نتانیاهو که تحت فشار مجبور به پذیرفتن این توافقنامه شده است، ساز دیگری کوک می کنند : این توافق از مرحله اول فراتر نخواهد رفت، و جنگ از سر گرفته خواهد شد.
اما متاسفانه، بدون شک موضوع اصلی جای دیگری قرار دارد. در حالی که سؤالاتی در مورد نحوه اجرای آتش بس مطرح است، جنبه های سیاسی « معامله» تا حد زیادی مورد ابهام است. اما اولین اطلاعاتی که درز کرده، بسیار نگران کننده است. در تاریخ ۱۴ ژانویه روزنامه اسرائیلی یدیوث اهرونوث Yédioth Aharonot نوشت که توافقنامه ای که با نتانیاهو صورت گرفته، در یک ایده کلیدی خلاصه می شود : اسرائیل می باید از جاه طلبی های خود در مورد غزه دست بکشد، و درعوض « بسته ای ازهدایا» را دریافت خواهد کرد، که رد کردن آنها برایش دشوار خواهد بود. هدایایی که به ویژه در بر گیرنده این موارد است :
– او مجاز خواهد بود هر موقع صلاح دانست، به آتش بس خاتمه دهد
– او از حمایت و تآیید آمریکا برای راه اندازی ساخت و ساز « گسترده» شهرک سازی های جدید در کرانه باختری برخوردار خواهد بود
– کاخ سفید از تمام نفوذ خود برای لغو تحریم هایی که پیش از این توسط دولت بایدن برعلیه مستعمره نشینانی که اقدامات جنایت کارانه ای را انجام داده بودند، اعمال شده، استفاده خواهد کرد و به ویژه مبارزه ای بین المللی را بر علیه دو دادگاه وابسته به سازمان ملل متحد، که تحقیقات یا تحت تعقیب قرار دادن مسئولین اسرائیلی، از جمله نتانیاهو و وزیر دفاع سابق وی یواو گالانت ، را آغاز کردند، و همچنین لغو احکام بازداشت صادر شده از سوی دیوان بین المللی جنایی به اتهام جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت، در مورد این دو را در پی خواهد گرفت.
در این بسته هدایای پیشنهادی، موضوع عمده، کرانه باختری است. چون ترامپ به اسرائیلی ها امکان برآورده شدن جاه طلبی هایی که بیش از همه چیز برای آنها اهمیت دارد، را نوید می دهد. خاک غزه، سرزمین لبنان ، در جنوب رودخانه لیتانی، کوه هٍرمون، یا صحرای سینا را، آنها در گذشته چندین بار اشغال کرده اند. اما اینجا کرانه باختری است، سرزمین فلسطینی که اسرائیل در همه جای آن گذشته برآمده از کتاب مقدس را می بیند، و مایل است هر چه زودتر آن را به اسرائیل ضمیمه کند. ، وترامپ با دادن چنین وعده ای نتانیاهو را وادار به تسلیم شدن کرد.
ادامه مقاله
^
هما امیری
^
نصیرمهرین
"شیرخان"(ببرآدمخوار)
برگشته است؟
رودیارد کیپلینگ، نویسنده ی بریتانیه یی(1865-1936) بیش
از صدوبیست سال پیش کتاب جنگل را نوشت. داستان سرنوشت"موگلی"، کودکی گم
شده یی است که درمیان حیوانات گوناگون جنگلی در هند بزرگ شد، اما سرانجام هراسی
همه حیوانات را فرا گرفت، زیرا احتمال برگشت ببرآدمخوار میرفت. در داستان نام ببر
آدمخوار "شیرخان" است.
پس در فکر آن شدند که "موگلی" از جنگل فرار
کند.
کوتاه سخن: همین که حالا سخن از قانون جنگل و کتاب جنگل
می رود، صدای گام های "ببرآدمخوار" را می رساند با پیامی غمین از فاجعه
ی بزرگ و ریزش اشک "موگلی" ها. فاجعه یی نه تنها برای ملیون
ها"موگلی"، بلکه برای روباه ها، گرگ ها، شغال ها، فیل ها و حتی تمامیت جنگل
هراس گستر است.
زیرا این ببر آدمخوار پای در نردبان سرمایه دارد و دست
در دکمه یی که آدلف هتلرتا واپسین روزگار نکبت بار در آرمان به دست آوردن آن بود.
برای "شیرخان"، زنده گی با انسانها وانسانیت
ننگ است و فروبردن خنجر درسینه ی فلسطینی و دهن گشودن برای بلعیدن امریکای لاتین
وهمسایه گان، مایه ی مباهات و غرورانگیزی "شیرخانی".
این "شیرخان" آگاه است که در جنگل"کسی
باقی می ماند که قوی باشد".
آری نازنین!
برگشت های دل آزاری را گواه هستیم. فاصله ی بیشتر گرفتن
از فرهنگ انسانیت گستر و روی آورد به "قانون جنگل."
وای بر حال ملیون ها "موگلی" که طعمه ی خشم
این "قانون" می شوند.
^
هماطرزی
بال هایم را بستم
چه پر شکوه
و چه گسترده بال
در سرزمین مهر
صدایت زدم
و سرودمت عاشقانه
و دوستت داشتم صادقانه
و اما پژواک آغوشت
دوری بود
و بیخبری
و امروز سروده هام
ترا بیرنگ می سرایند
و در سکوت
تا بگوشت نرسند
ودر زباله دان زندگی ات
چون کاغذ پاره های بی بها
زندانی نشوند!
هما طرزی
نیویورک 11 جنوری 2025
^
بهار سعید
دیریست شور تو سر و رویم نمیوزد
دست تو بر
بساوش مویم نمیوزد
دیریست اتر
آمدن پنجه های تو
از چاک
پیرهن به گلویم، نمیوزد
توفندگی
شوخ گذرهای سبز تو
یک برگ زرد
هم که بگویم، نمیوزد
هرسوی شب
که میروم وپرسه میزنم
از هیچ سو
هوای تو سویم، نمیوزد
بادی درین
میانه ترا یک شتاب هم
گاهی به
زلف دخترخویم، نمیوزد
هاتا روم
به دامن کابل دمن دمن
خود را اگر
که لاله برویم، نمیوزد
بهار سعید
پارسی
----- تازی
اتر = عطر
هتا، هاتا
= حتی، حتا
بساوش =
لمس
نرمی،
نازکی = لطافت
بیمزر، بیپایان،
بیشمار = لایتناهی
جدا ناشدنی
= لاینفک
تنپوش،
رخت، پوشاک، جامه = لباس
خوبانم!
گذر، پسند،
پیام و خمرسانی های تانرا
یک کابل
لاله، سپاس.
^
حمیدآریارمن
به یاد آن سرو سرکش
به یاد ناصر رهیاب
نشستن
روبرویش در جایگاه یک دانشجو میطلبید که به اندازه یک استاد آماده باشی، فهم
کلامش سخت نبود، با اینکه شاخصترین ویژگی ادبسار پارسی را بازمیگفت و چه بسا نو
میگفت!
من افتخار
شاگردی و سپس همکاری با یکی از استادان بزرگ ادبیات پارسی را داشتم!
در باب فرهیختگی
استاد محمدناصر رهیاب بسیار نوشتند و چه بسا خوب و حق نوشتند!
وقتی استاد
رهیاب نیست، تنها نمیشود در مرگ یک استاد فرهیخته ادبسار پارسی سوگوار بود؛ باید
در اندوه فروپاشی ستونی از اصول، اخلاق و زیباشناسی و در یک کلام سیاستمداری
کارکشته، زانوی غم در بغل گرفت!
آن سرو
سرکش، سیاستمداری کارکشته بود، این را از آنجهت میگویم که در هرات دستخوش
سیاستهای هرات ستیزانه کرزی پس از سال 2003، سیاستگزاری پنهان، آرام و آگاهانهاش
نقش بزرگی در پایداری نقش هرات در سیاست مرکزی داشت! هرچند یاران آنزمانش، همیشه
یار نماندند!
آن روزها
ما جوانکهای در جستجوی نام بودیم، درگیر و سرخوش از آنکه پایین خبری علیه جریان
حاکم در هرات نام ما نوشته شده است! آنچه ما نمیدانستیم را او بهتر از هر کسی میدانست
از آنجهت به درستی قلم ما بهتر میشد و پختهتر میشد!
در هرات آنزمان
در کنار جریانهای بیرونی و ضد مردمی که بیشتر جنبه تبارگرایی مرکزیها را داشت،
خیلیها در لباس مدعی روشنفکری و سیاستمداری دیده شدند، حرفهایی گفتند که شاید
در آن دوره خیلی خوب بود، خیلی دیده شد و کاربردی بسیار مفید برای سیاست هرات
داشت! همه گویندهی آن سیاستگزاریها را دیدند، در حالی که من و خیلی از دوستان
ما در آن دوره میدیدیم پشت این سیاست آگاهانه چه کسی نشسته است!
دوچرخه
استاد اندوختهی سیاسی سنگینتری از خودروهای شیک سیاستمداران مشتاق دیده شدن حمل
میکرد!
آن دوره
روزی نبود که استاد پیشنهاد یک مقام رسمی و یک منصب بالا را نداشته باشد! ولی ما
ندیدیم که به درخواستی پاسخ مثبت بدهد!
سالها بعد
که همچنان افتخار شاگردی و همکاری با استاد را داشتم، بیشتر فهمیدم و دیدم که
دوچرخه استاد، خانه کرایهای اش و روزگار تلخ فقر یک استاد بزرگ پشت غرور و سرکشی
و داشتههای علمیاش پنهان بودهاست.
استاد
رهیاب میتوانست، پشت یک نقاب رنگین بنشیند و به هر آنچه در آن روزگار مد بود
برسد، ولی آن فرهیختهی در دل تاریخ خوابیده به آنچه دیگران تن دادند، تن نداد!
نه قلمش را فروخت و نه سیاستش را برای هیچ و پوچ قربانی کرد!
کاش میشد
خیلی از موارد را از آنچه در آن زمان دیدیم، بنویسم!
یاد استاد فرهیخته محمد ناصر رهیاب گرامی باد!
^
سید روشنگر
تورنتو- کانادا
اگر غم سر
آید ناتوانی
وگر شادی
فزاید زندگاني
مکن تشویش
که هر دو پایدار نیست
همان به که
فزایی شادمانی
درخت عمر
تا ریشه دارد
غم و شادی
بسی اندیشه دارد
تغافل دور
عمر می زند زنگ
که قصاب
فلک صد تیشه دارد
فلک ما را
ز ملک ما جدا کرد
که گردون
هم بسی جور و جفا کرد
قناعت سفره
ما پر غرور بود
به آتش در
بگیرد، آشنا کرد
نظرات
ارسال یک نظر