منیژه نادری: به یاد مادر.نصیرمهرین:نکوکاران. نعمت حسینی: داستان کوتاه ( استخوان) . لیلی غزل: متن سخنرانی من در برنامه نگاهی به تاریخ ادبیات پارسی در افغانستان، دانشگاه دولتی استانبول. سایه بان زندگی: شاپور راشد. شبگیر پولادیان: مختار دریا: پرسش. چند کوتاه نوشت از ویس سرور. نصیرمهرین: " فرمان امر بالمعروف طالبان" و زنان. دوبیتی هایی ازاحسان پاکزاد . اشعارو نبشته یی از بانو نیلوفر ظهوری.

                                                                                           

                                                                         

 

منیژه نادری

     به یاد مادر

در سالهای پسینی که مادر حیات داشت، زیبا ترین لحظات شبانه روز من همان دوازده شب، شش شام به وقت نیویارک می‌بود که گوشی زنگ می‌زد و صدای پرمحبت مادر را می‌شنیدم که می‌گفت: هنوز هم بیداری، امروز چه کردی؟ باید گزارش میدادم، گاهی از کار کتابی یاد می‌کردم و گاه با خوانش نوشته ‌یی سرگرمش می‌ساختم. هرچه می‌گفتم و می‌خواندم، می‌ستود. خوبترین وقت او هم نوشتن بود که به هرچه می اندیشید، با جزئیات می‌پرداخت.

اینک دو سال است دیگر صدایش را نمی‌شنویم، اما حضورش در ما و بیشترین جزئیات مهم زندگی مان بسیار ملموس است. او مادر موفقی بود که دشوارترین لحظات زندگی را با استقامت و شکیبایی سپری کرد. برای همه فرزندان و نزدیکانش تکیه گاهی چون کوه بود و رهنمای خردمند برای مواجهه با دشواری های زندگی.

یادت گرامی مادر، تو نرفته‌ای و تا هستیم، حضورت برای ما مبارک است، مادر.

 

                                                                                                                                                                               

 

                                                                                                                           ***                          

                                                                                                                                             نصیرمهرین

                                                                            نکوکاران


یادی با بهترین آرزوها برای جناب وحید رویان
"چشم ما در پی خوبان جهان خواهد بود
تا جهان باقی و آئین محبت باقی است" (شهریار)
در شهر هامبورگ، وقتی نام انساندوست عزیز، وحید رویان یاد می شود، آنانی که با وی و زحمات احترام برانگیزش آشنایی دارند، سعی می کنند، با احترام شایسته از او سخن بگویند. این نام نیک را زحمات، سلوک شریفانه، کمک بی شائبه و فارغ از تمایلات سود جویانه ومادی برای وی بار آورده اند.
جناب وحید رویان طی همکاری با وکلا و آگاهی از مسایل حقوقی، به ویژه مسایلی که در پیوند با مهاجران است، همچنان کار در صلیب احمر هامبورگ و داشتن دفتر رهنمایی پناهنده گان، این شهرت نیک و محترم را به دست آورده است. در منزلش، دوستان را با جبین گشاده و تبسم های ملیح استقبال می کند. دوستی با وطن و وطندار رنجدیده و سرگردان را با خاطرات بسیاری ابراز می دارد. می گوید: انبوهی از عکس ها و ابزارمختلف وطنی را که در منزلش کنارهم نهاده است، به دلیلی دوست دارد که بوی وطن رامی دهند.
سالهاست که هموطنان تازه وارد اگر با من تماسی گرفته اند و پرسشی را در باره ی مسایل پناهنده گی مطرح کرده اند، من از جناب رویان نام برده ام. این عزیز همواره با رفتار محبت آمیز بر دلهای نازک و رنجدیده ی مهاجران نیز احترام دیر پای را نشانده است.
برای دوست عزیز، شخصیت نکو کار، وحید رویان، تندرستی و همه خوبی ها را آرزو دارم.
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت

بدی را بدی باشد اندرخورت ... (فردوسی)                                                     


                                                                              ***

استخوان

داستان کوتاه
نوشتهء نعمت حسینی

استخوان دارید، استخوان!





چند وقت می شود، دو ـ سه ماه، یا شایدهم سه و نیم ماه، خوب مهم نیست که چند ماه، در این مدت، مرد لاغر اندام سیاه جرده ای، در محلهء ما کراچی ارابه دار صندوق مانند اش را به مشکل تیله داده به کوچه و پس کوچه ها می رود و صدا می زند:
ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ، و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم، استخوان!
او آن روز چاشت، زیر آفتاب داغ و سوزان بازهم در کوچهء ما آمده بود و با لهجه خاص اش صدا می زد:
ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ، و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم، استخوان!
دورتـَرَک از حویلی ما، دو کودک ِ قد ونیم قد، یکی دختر و دیگری پسر که تازه به آن حویلی کوچ آمده بودند، بالای لخک دورازهء حویلی شان نشسته و مصروف بازی کودکانه ء شان بودند، که کراچی وان وقتی نزدیک آن دو رسید، رُخ به آن دو نموده، برای شان گفت:
ـ بروید پرسان کنید که استخوان دارید! اسختوان می خرم! استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ وفیل مرغ ، و اسخوان شتر!
دخترک که معلوم می شد نسبت به پسرک بزرگتر است، از کراچی وان پرسید:
ـ کاکا از کی پرسان کنیم؟!
او به جواب گفت:
ـ از کی!؟
بعد مکثی نموده اضافه کرد:
ـ از پدر و مادر تان!
از جواب کراچی وان، روی دخترچملک شد و رنگش کبود گردید. چین به پیشانی اش افتاد و با صدای اندکی گرفته، گفت:
- پدر نداریم! پدر ما را در انتحاری کشتند و مادر ما رفته کوچه پایان خانه شاگرد سابق خود کالاشویی می کند. در خانه کسی نیست که ازش پرسان کنیم .
و زهر خندی روی لبان باریک و خشکیده اش نشسته افزود:
ـ ما کجا گوشت می خوریم که استخوانش را بخرین کاکا جان؟!
دخترک که حرفش تمام شد، چادر داکه اش را پس گوش اش نموده، پرسید:
ـ کاکا جان ! اسختوان را چی می کنین که می خرین؟!
او به عوض دادن جواب به دخترک، آهسته و آرام گفت:
ـ استخوان را چی می کنم که می خرم!؟
مکثی نموده بار دیگر تکرار نمود:
ـ استخوان را چی می کنم که می خرم!؟
بعد، طرف کراچی اش اشاره نموده، به بسیار بی علاقه گی، گفت:
این استخوان ها را روان می کنم پاکستان. در پاکستان دانۀ مرغ و فیل مرغ جور می کنند.
و هنوز حرفش درست تمام نشده بود که بی شیمه کراچی اش را تیله داده و بازهم صدا زد:
ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم استخوان !
پیشترک که رفت، مردی که خریطه کلان بوجی مانند در دست داشت و در نوش کوچه ایستاده بود، نزدیک کراچی او شد، بعد از آن که حرف هایی را با کراچی وان رد و بدل نمود، خریطه بوجی مانند اش را به داخل کراچی گذاشت و کراچی وان داخل خریطه را کوتاه و زود گذر نگریست و بعد از جیب واسکت اش پول را کشید و به او پول داد و او با شتاب از آن جا دور شد. کراچی وان بازهم بی شیمه کراچی ارابه دار صندوق مانند اش را به مشکل تیله داده و صدا زد:
ـ استخوان دارید ، استخوان! استخوان می خرم. استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم استخوان !
کرچی وان کمی دیگر هم بالا رفت و دریافت که کراچی اش به سربالایی رفته نمی تواند روی کراچی را دور داد و دوباره طرف خانه آن دو کودک روان شد. هنوز چند قدم نرفته بود، یک بار متوجه شد خریطهء پُر از استخوان را که پیشترک از آن مرد خرید، در داخل کراچی شورمی خورد. از دیدن آن صحنه وحشت گرفتش و حیرت زده شد. رنگ تیره اش تیره تر گردید. هیچ باورش نمی شد. چنان می نمود که گویی زنده جانی در بین آن خریطه است و می خواهد از خریطه بیرون شود. او از آن مرد چند بار اسختوان خریده بود و متوجه شده بود استخوان هایی که او برایش می آورد، مقداری از دیگر استخوان ها فرق دارد. اما این بار عجیب بود. بیخی عجیب بود که خریطۀ استخوان شور می خورد. خواست از آن محل زودتر برود. همانگونه که بی شیمه کراچی را به مشکل تیله می داد به نظرش رسید که از خریطه چک چک خون می چکد. این بار وحشت اش بیشتر شد. ترسید و ترس آرام آرام و نرم نرمک به تمام بدنش به راه رفتن شروع نمود. از خریطهء پُر از استخوان ترسید. از کراچی اش نیز ترسید. فکر نمود که استخوان های داخل خریطه همه پُراز خون هستند. به نظرش رسید که از خریطه و بوجی پُر از خون، بوی خون بیرون می زند. به نظرش رسید که بوی خون چهار طرف کراچی را پرنموده است. خواست خریطه را بگیرد و از کراچی بیرون بیندازد و یا کراچی را رها نموده و فرار نماید. کراچی را نتواست رها نماید، اما کوشید که خریطه را از کراچی بگیرد دور بیندازد. تا خواست خریطه را بگیرد، به نظرش رسید که خریطهء پر از استخوان، پر از خون شده است و هنگامی که به آن دست زد، نگریست دست های او را پر از خون و آلوده ساخته است . از دستان پُر خون آلوده اش ترسید. بسیار وحشت زده شد. برایش تهوع دست داد. قلبش به زدن شروع نمود. قلبش به شدت می زد. دستان خون آلودش به لرزیدن شروع نموده بودند . تمام اعضای بدنش به لرزیدن شروع نموده بودند . به نظرش رسید تمام کوچه به لرزیدن شروع نموده است. به نظرش رسید زمین زیر پایش می لرزد. فکر نمود زلزله دوامدار زمین زیر پایش و کوچه را می لرزاند. دیگر نتوانست تحمل نماید. صد دل را یک دل نموده و دستش را برد به خریطۀ پر از استخوان و استخوان های پر از خون، آن را از کراچی گرفت آن طرف کوچه پرتاب نمود. استخوان های داخل بوجی پاشان شد به هر طرف . از جمع استخوان ها ، یک سر. یک سر انسان لول خورده رفت پایان کوچه درست پیش پای دو کودک که بالای لخک دوازه خانه شان نشسته و مصروف بازی کودکانه شان بودند. دخترک از دیدن سر انسان که لول خورده پیش شان رفته بود چیغ زد و فریاد کشید. فریاد نکشید ، نعره زد . بیخی نعره زد . نعره بلند . هنوز نعره اش تمام نشده بود که بی درنگ از جایش پرید و آن سر انسان را با دو دست اش محکم گرفت و به سینه اش فشرد . او فکرنمود که آن سر، سر پدرش است . سر پدرش که در انتحاری از تن پدرش جدا گردیده و گم شده بود.
پایان
شهر فولدا ـ جرمنی
(30 جدی سال 1403 خورشیدی- 19/01/2025 )

                                                                    ***

برگرفته از برگه ی بانو لیلی غزل، همراه با انجمن فرهنگی سخن

                                       27 نوامیر 2024




متن سخنرانی من در برنامه نگاهی به تاریخ ادبیات پارسی در افغانستان، دانشگاه دولتی استانبول

یک بلخ درود و یک قونیه سپاس نثار تک تک شما عزیزان.

بسیار خرسند و سعادت‌مندم که امروز توفیق حضور در جمع شما فرهیخته‌گان را یافتم. از دست‌اندرکاران و متصدیان این برنامه نیز صمیمانه سپاس‌گزاری می‌کنم که در چنین شرایطی دست به چنین اقدامی ارزشمند زده‌اند. جا دارد که از انجمن فرهنگی سخن، ریاست محترم دانشگاه استانبول و اساتید فرهیخته و ارجمند دانشکده‌ی ادبیات پارسی این دانشگاه سپاس‌گزاری و قدردانی نمایم.

با استفاده از فرصت می‌خواهم نکات چند در مورد تحولات شعر زنان افغانستان در دو دهه اخیر را خدمت تان ارائه کنم.

تحولات شعر زنان افغانستان در دو دهه اخیر

شعر زنان افغانستان در دو دهه اخیر، تحت تأثیر تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور، دچار دگرگونی‌های گسترده‌ای شده است. از محدودیت‌های دوران طالبان تا دوران پساطالبان، زنان شاعر افغانستان مسیر پر فراز و نشیبی را تجربه کرده‌اند. این مقاله با بررسی این تحولات، به شکوفایی و مشکلات پیش روی زنان شاعر در شهرهای مختلف افغانستان مانند کابل، بلخ و هرات پرداخته و سیر تحولی شعر آنان را واکاوی می‌کند.

پیشینه شعر زنان در افغانستان

ساختارهای پدرسالارانه؛ سد راه زنان شاعر

تاریخ ادبیات افغانستان نشان می‌دهد که زنان همواره با محدودیت‌های اجتماعی و فرهنگی مواجه بوده‌اند. باورهای سنتی و ساختارهای پدرسالارانه نقش عمده‌ای در محدود کردن فعالیت‌های زنان ایفا کرده است. این باورها زنان را به فضای خانه و خانواده محدود می‌کرد و مانع از مشارکت فعال آن‌ها در عرصه‌های عمومی، به‌ویژه ادبیات، می‌شد.

شعر زنان؛ بین عشق و عرفان

در دوران پیش از دوره مدرن، اشعار زنان افغانستانی بیشتر پیرامون مضامین عاشقانه و عرفانی می‌چرخید. این اشعار، با استفاده از زبان نمادین و رمزآلود، بیانگر احساسات درونی و لطیف زنان بودند، اما به دلیل محدودیت‌های اجتماعی، کمتر به مسائل اجتماعی و سیاسی پرداخته می‌شد.

چالش‌های پیش روی زنان شاعر

زنان شاعر افغانستانی با چالش‌های متعددی دست و پنجه نرم می‌کردند که شامل:

محدودیت‌های اجتماعی و فرهنگی: جامعه پدرسالار، امکان حضور زنان در فضای ادبی را کاهش می‌داد.

کمبود فرصت‌های آموزشی: زنان به دلیل عدم دسترسی به آموزش، نتوانستند به طور کامل استعدادهای خود را پرورش دهند.

عدم حمایت‌های نهادی: نبود انجمن‌های ادبی و ناشران حامی، مانع از دیده شدن آثار زنان شاعر می‌شد.

تبعیض جنسیتی: آثار زنان شاعر اغلب با نگاه تحقیرآمیز مورد قضاوت قرار می‌گرفت.

تأثیر تحولات سیاسی بر شعر زنان

دوران طالبان

در دوران حکومت طالبان، تمامی فعالیت‌های فرهنگی و هنری به شدت سرکوب شد و زنان شاعر یا مجبور به سکوت و یا مهاجرت شدند. اشعار این دوره یا در خفا سروده می‌شد یا به طور کلی به محاق می‌رفت.

دوران پساطالبان

با سقوط طالبان و تشکیل دولت جدید، فضایی هرچند نسبی برای ابراز عقاید و احساسات زنان شاعر فراهم شد. این دوران را می‌توان به عنوان دوران احیای ادبیات زنان شاعر افغانستان در نظر گرفت که با موضوعاتی نظیر هویت، مقاومت و تجارب زنان همراه بود.

تحولات مضمونی در شعر زنان

از عاشقانه به اجتماعی

تغییرات سیاسی و اجتماعی افغانستان بر مضامین شعر زنان تأثیرگذار بود. در این دوران، شعرهای زنان از مضامین صرفاً عاشقانه و عرفانی به سوی مضامین اجتماعی، سیاسی و فمینیستی متمایل شد.

بازتاب جنگ و خشونت

زنان افغانستانی در اشعار خود به بیان تجربه‌های تلخ جنگ، خشونت و مهاجرت پرداختند. این مضامین بیانگر واقعیت‌های تلخ زندگی زنان در طول دو دهه اخیر بود.

هویت و جستجوی خود

هویت‌یابی و کشف جایگاه اجتماعی از دیگر موضوعات مهم در شعر زنان افغانستانی بود. شاعران زن به دنبال تبیین نقش و جایگاه خود در جامعه‌ای بودند که به شدت تحت تأثیر جنگ‌ها و تغییرات سیاسی بود.

که یکی از نمونه های آن شعر معروف زنده یاد نادیا انجمن است.

من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم

دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم

یاد آن روز گرامی که قفس را بشگافم

سر برون آرم ازین عزلت و مستانه بخوانم

تحولات زبانی و سبک

گسترش زبان و بیان

دسترسی به تحصیلات و منابع جدید باعث شد که زبان شعری زنان افغانستانی غنی‌تر و متنوع‌تر شود. زنان شاعر در این دوران از ترکیبات زبانی نو و جسورانه‌ای استفاده کردند که باعث شکل‌گیری سبک‌های جدیدی شد.

تأثیر شعر معاصر

تأثیر شعر معاصر فارسی و جهانی بر سبک و زبان شعر زنان افغانستانی به وضوح قابل مشاهده است. شاعران زن از نوآوری‌های فرمی و زبانی بهره بردند تا تجربه‌های زندگی خود را به شکلی مؤثرتر بیان کنند.

شعر زنان در شهرهای مختلف افغانستان

الف: کابل

کابل به عنوان پایتخت فرهنگی و ادبی افغانستان، همواره مرکز تجمع شاعران و نویسندگان بوده است. زنان شاعر در کابل با تشکیل انجمن‌های ادبی و برگزاری جلسات شعرخوانی، سهم بسزایی در توسعه شعر زنان ایفا کرده‌اند.

ب: بلخ

بلخ با تاریخ غنی و فرهنگی خود، بستری مناسب برای فعالیت‌های ادبی زنان فراهم کرده است. زنان شاعر بلخی با الهام از میراث فرهنگی این شهر، اشعاری با مضامین متنوع سروده‌اند.

ج: هرات

هرات نیز به دلیل موقعیت جغرافیایی و فرهنگی خاص خود، فضایی منحصر به فرد برای زنان شاعر ایجاد کرده است. اشعار زنان هراتی اغلب مضامینی از فرهنگ محلی و تجربه‌های زندگی زنان در این شهر را به تصویر می‌کشد.

چالش‌ها و موانع پیش روی شعر زنان

الف: جنگ و ناامنی

ادامه جنگ و ناامنی بزرگترین چالشی است که بر سر راه زنان شاعر افغانستان قرار دارد. این وضعیت باعث شده است تا بسیاری از زنان نتوانند به فعالیت‌های ادبی خود ادامه دهند.

ب: محدودیت‌های فرهنگی و فقر

با وجود پیشرفت‌های نسبی، محدودیت‌های فرهنگی و فقر همچنان بر زندگی زنان شاعر سایه افکنده است و مانع از رشد و توسعه بیشتر آن‌ها شده است.

دستاوردها و آینده شعر زنان افغانستان

حضور در عرصه بین‌المللی

زنان شاعر افغانستانی با شرکت در جشنواره‌ها و رویدادهای ادبی بین‌المللی، به معرفی آثار خود پرداخته‌اند. این حضور بین‌المللی به تقویت جایگاه ادبی آن‌ها و شناساندن شعر زنان افغانستانی به جهانیان کمک کرده است.

آینده شعر زنان افغانستان

با وجود تمامی چالش‌ها، آینده شعر زنان افغانستان امیدوارکننده به نظر می‌رسد. استفاده از فناوری‌های جدید و شبکه‌های اجتماعی، به زنان شاعر امکان داده است تا آثار خود را بیشتر منتشر و مخاطبان بیشتری را جذب کنند.

نتیجه‌گیری

شعر زنان افغانستانی در دو دهه اخیر به نمادی از مقاومت و پایداری در برابر چالش‌ها و مشکلات اجتماعی تبدیل شده است. این شعر، نه تنها بیانگر رنج‌ها و تجربه‌های سخت زنان افغانستانی، بلکه صدایی است که در جستجوی تغییرات اجتماعی و فرهنگی برآمده است. شعر زنان افغانستانی، میراثی فرهنگی است که در دل سختی‌ها رشد کرده و به جهانیان نشان داده است که زنان افغانستان، همچنان در عرصه ادبیات ایستاده‌اند.

ممنون از توجه تان

با استفاده از فرصت غزلی از سروده‌های خودم را خدمت تان به خوانش می‌گیرم:

نگذار از لبان تو لب‌خند گم شود

از عشق هرچه شعر نوشتند گم شود

با مولوی برقص و به حافظ سلام کن!

نگذار زند زخمی و پازند گم شود

نگذار از بلاغت این سرزمین عشق

فرخنده و فروغ و فرهمند گم شود

آباد می‌شویم و وطن شاد می‌شود

روزی که این سیاست و ترفند گم شود

ای کاشکی کدورت این روزهای تلخ

در لای دود و دانه‌ی «اسپند» گم شود

تنها نه دشمنان سمنگان و بامیان

بدخواه قلب خسته‌ی هلمند گم شود

نگذار خشم رستم شهنامه‌ ناگهان

از داستان دیو دماوند گم شود

بگذار تا سقوط کند حکم و امر و نهی

آن‌که نشسته جای خداوند، گم شود

این دُر شاهوار زبانِ عزیز ماست

گنجی که گم نمی‌شود، ارچند گم شود

تا زنده‌ایم، زنده و پاینده پارسی‌ست

کی عشق‌ِ بینِ مادر و فرزند گم شود

جاوید باد دُر دری! کور خوانده‌اند ـ

از این بساط قندِ سمرقند گم شود

لیلی غزل

 ***

                                                                                                                         

                                                                             


                                                                                  بانو نیلوفر ظهوری


صدا بیرون‌تر از لب، حق شان نیست
به غیر از خیمه‌ی شب حق شان نیست
چنان طالب ز زن ها می هراسد
که گفته درس و مکتب حق شان نیست
***
عزیزم! شاه سرسبزی چنار است
ولی پاییز، بزم شاخسار است
عروس باغ، زیبا می درخشد
خزان رنگین تر از فصل بهار است

***
فلک خوانی پر سوز و با احساس از سیف الرحمان صمیم، هنرمند خوش آواز و با استعداد میهن، با
سروده های من:
یک چشم ندیدم که ز ماتم تر نیست
یک روز، ز روز پیشتر بهتر نیست
هر لحظه به سوگ لاله ها می سوزیم
‌ یک مادر بی داغ در این کشور نیست
🍁🍁🍁
چشم تو بد است و روی من بسته مگر
دیریست ره ی گلوی من بسته مگر
در باور خام تو چه آتش برسد
ایمان تو یا به موی من بسته مگر؟
🍁🍁🍁
از موج خیانت و ستم می شکنی
ای کشور من ز بار غم می شکنی
یاران وطن‌فروش تو می خندند
تو می شکنی و باز هم می شکنی


                                                                                                                                                                                                                ***
نبلوفر ظهوری
«او همیشه برای من زنده است»




باز ماه عقرب است و یاد نیش های زهر آگین عقرب هایی می افتم که رسا ترین حنجره ی عدالت خواهی را آماج قرار دادند. طاهر بدخشی را می گویم، اسطوره ی آزادی، همو که خورشید اندیشه اش هرگز غروب نخواهد کرد.
در آستانه ی چهل و پنجمین سال‎روز شهادت محمد طاهر بدخشی قرار داریم.
بخشی از صحبت تیلفونی دیروز من با بانو جمیله بدخشی، همسرطاهر بدخشی:
در دوازده سال زندگی مشترک، شاهد پنج بار زندانی شدنش بودم. آخرین بار، برای همیشه چشم به راه اش ماندم.
در زمانی که امین جلاد، بر اریکه ی قدرت مستی می کرد، بدخشی شکنجه های زندان را دلیرانه تحمل می نمود؛ ما از حال او بی خبر بودیم. تا دیر ها نمی دانستم در کجا یا کدام زندان بسر می برد، تا این‎که برادرم سلطان علی کشتمند، از پشت میله های زندان، توسط یکی از زندان بانان به یک تن از اقوام ما، احوال فرستاده بود که پدر نیلاب (طاهر بدخشی) هم این‎جاست. پس از آن پی بردم که او در پلچرخی زندانی است.
... و من با تمام اشتیاق، غذا های دل‎خواه اش را پخته در روز ملاقات عمومی رفتم تا مگر خبری به دست آورم. در میان راه با خود می گفتم، آیا امکان دارد چشمان من باز آن یگانه ی روزگار، آن یار را دو باره ببیند؟ هر چه نزدیک‎تر می شدم زمان طولانی تر می شد، گویا هیچ نمی رسیدم.
... و حالا دروازه‎ ی بزرگی در برابر چشمانم ایستاده بود و من بعد از گفت و گو ها و پرشس های فراوانی، هنوز هم آن لحظه‎ ی دیدار را به چشمانم وعده می دادم. هر گاه زندان بانی ظاهر می‎شد، شیشه ای در قلبم می شکست که گویا مرا به دیدار آن یگانه‎ ی روزگار، آن یار می خواند. پس از ساعت ها انتظار، صدایی که گویا از حنجره ی تفنگی بلند می شود، تکانم داد:«او اینجا نیست». این سه واژه، سه گلوله ای بودند که قلب امید مرا نشانه گرفتند. اما من هنوز چشمانم را امیدواری دیدار می دادم و تشنگی جستجو هنوز در من جریان داشت.
به هر دری زدم و تقلا نمودم تا مگر احوالی از همسرم بیابم. به هزار دشواری تا حفیظ الله امین رسیدم و از او سراغ بدخشی را گرفتم. امین، آن جلاد تشنه به خون عدالت خواهان، با لحن آمرانه گفت:« برو جمیله پشت ای گپ ها نگرد، متوجه اولادهایت باش!» می دانستم این جمله ی «متوجه اولاد هایت باش» اخطاریست در لباس لفافه.
پس از سقوط حکومت امین، برادرم سلطان علی کشتمند، در روز های اول رهبری ببرک کارمل، از زندان رها شده بود و در دولت وظیفه داشت. با اصرار من، زمینه ی این را مساعد نمود که با همراهی برادر دیگرم حسن علی طیب، احمد قلی ضیا زاده پسر عمه ی بدخشی، داکتر حیات الله پسر کاکای بدخشی و یک سرباز، باز هم به زندان پلچرخی به جستجوی آن یگانه ی روزگار، آن یار، برویم. آن زمان، عفو عمومی اعلان نشده بود و زندان هنوز هم سرشار از زندانیان سیاسی بود. حالا می دانستم که او در بلاک اول زندان پلچرخی کوته قفلی بوده است. رفتیم، از رهرو و اتاق های زیادی رد شدیم، تا رسیدیم در آن اتاق کوچکی که بدخشی آخرین روز های زندگی اش را نفس کشیده بود. وقتی چشمانم به دیوار ها و سقف آن اتاق آشنا می شد، ضربان قلبی را حسی می کردم که برای من ، برای مردم و برای فرهنگش می تپید. گویا همان لحظه به من می گفت:«جمیله! متوجه فرزندان باشی». نمی توانستم در آن جا فریاد کنم، اما بغضی گلویم را پیچیده بود و روی قلبم سنگینی می کرد. اتاق نه فرشی داشت و نه اسبابی برای استراحت، خالی و خاک آلود بود. از سرباز محافظ پرسیدم:«آیا اشیای اتاق را بیرون نموده اید؟» گفت:«نه، این اتاق همین گونه بود که است».
دوباره چشمانم به اتاقی که نه فرشی داشت و نه لحافی، به دیوار ها خیره شد تا مگر نشانی از آن یگانه ی روزگار آن یار، را خواهد دید. تنها در دیوار، نوشته ای به چشم می خورد، انگار شعر بود که درست خوانده نمی شد، یا گویا کوشیده بودند تا آن نوشته را پاک نمایند، چون خیلی خیره به چشم می آمد. بسیار تلاش نمودم تا آن یادگار را بخوانم، حسرتا که نتوانستم.
همه جای زندان را وجب به وجب گشتیم، حتا اجازه دادند تا برج زندان را هم باز نماییم و تمام عکس ها و نامه هایی که خانواده های زندانیان برای شان می فرستادند را هم بگردیم. در آن برج، نامه ها و نگاره های زیادی همچنان زندانی شده بودند و به صاحبان شان نرسیده بودند. هیچ نشانی از بدخشی نیافتیم. بعدن به زندان های دیگر و جا هایی که احتمال می رفت زندانی باشد را نیز گشتیم؛‌ باز هم هیچ اثری، هیچ نشانی از آن یگانه ی روز گار، آن یار، نبود.
عفو عمومی اعلان شد، شوربختانه او نیامد و من باز هم چشمانم را دلداری دیدار می دادم.
پس از اعلان عفو عمومی که دروازه های زندان ها باز گردید و آن‎ هایی که زنده مانده بودند، آزاد شدند. دولت برای زندانیانی که بدون محکمه، با شکنجه و قساوت به شهادت رسیده بودند، سوگواری عمومی بر پا نمود. از من خواستند تا در این سوگ نشست شرکت نمایم تا همه بدانند که طاهر بدخشی دیگر زنده نیست. من نپذیرفتم وهنوز هم چشمانم را نا امید از دیدار آن یگانه ی روز گار، آن یار ننموده ام، پاسخم این بود که:
«او همیشه برای من زنده است.»
نیلوفر ظهوری راعون
۲۸ اکتوبر ۲۰۲۴
۸ عقرب ۱۴۰۳
نگاره: بانو جمیله بدخشی و زنده یاد طاهر بدخش


 چند دوبیتی ازاحسان پاکزاد




                                                                                                                                              صلح

شــمشـیر زنانِ انبیا ! صـلح کنید
این “غزو” ندارد انتـها ، صـلح کنید
در غزه یکی خانه‌ای آباد ، نماند …
ای خانه خرابانِ خدا ! صـلح کنید

 



طالب
فرهیخته را به جُرم ِسطری گیرد
زن را به گناهِ مو و عطری گیرد
بارانِ هنر اگر ببارد، طالب !
از جهل به فرقِ خویش چتری گیرد

***

باخت
در حلقهٔ ‌“بِترونُه” وطن ساختـه ایم
تا مرز ِ هلاکِ خویشتن تاخته ایم
رو کرده به غیر ، بار ها از پی هم
با شاه و دو توس، قطعه را باخته ایم
احسان پاکزاد
* بِترونُه یا بترونو نوعی قمار محبوب در افغانستان است. در این بازی هر فرد به طور انفرادی سه قطعه” ورق” دریافت می‌کند و به تنهایی با طرف های مقابل بِت یا چال می‌رود. در این قمار دارندهٔ دو توس و یک شاه “ دو آس و یک شاه” هیچ نمی‌بازد و باخت ندارد مگر به رُخ دادن “ روکردن دست خویش” زیرا در تمام تعداد ورق ها بیش از چهار توس و چهار شاه وجود ندارد


نان‌تکه ها به خون دلِ ما تریت شد
شادی گریخت، ناله به هر کوچه تیت شد
رایانه‌ای وطن که به دست ستم فتاد
با یک کلیک، عشق و محبت دلیت شد

جهاد
جیش جهاد، زد همه را لنگ و لاش کرد
با هفت تیشه ریشهٔ ما را ، تراش کرد
آنگاه، پیشِ چشمِ جهان طالبانِ او !
برگورِ دین و دانش و اندیشه، شاش کر

                                                                                                             نصیرمهرین

فرمان "امر بالمعروف..." و زنان

 

                                                               3

                 زن عامل فتنه نیست. شعور معیوب وبیمار و ذهنیت عقب مانده مردان زن ستیز مقصر است.

 

                                                                          




در نظر آوریم، هر باری که در افغانستان، کم ویا بیش زنان بدون چادری، با صدا و یا بی صدا در حوزه های مختلف توانسته اند، سهمی داشته باشند، منبع ترس برای ایجاد فتنه نبوده اند. زنان در بسا از دهات، در جمع آوری حاصلات و انتقال آنها به خانه ها ویا خرمن ها سهم داشته اند. شاید هموطنانی بسیاری را سراغ داشت که در باره ی وضعیت  زنان گواهی بدهند که زنان با مردان در دهات دور افتاده نیز با داشتن چادر و یا چادرکی که بعضی ها کمر را نیز می بستند، در کار بیرون از خانه سهم داشته اند. بدون ایجاد فتنه. حتا زنان کوچی های خیمه بردوش با روی برهنه در سفر و حصر با مردان خود مشارکت داشته اند

زنده یاد غبار در تصویر اوضاع اجتماعی یک دهی از ولایت فراه از جمله می نویسد:«زنان برقع و حجاب نمی شناختند وبا مردان خود شریک کار می کردند. این زنان آزاد و بی پروا زندگی عفیف را یک امر طبیعی می شمردند و از مفاسد اخلاقی مبرا بودند. افسوس از چنین استعداد هایی که برایگان مدفون می گردند.»(1)

نویسنده در شهر کراچی پاکستان گواه بودم که زنان از حانه ی های بلند منزل، شوهر ویا فرزند را با آواز بلند صدا می کردند و برای خرید مواد با آنها سخن می گفتند.

 در این پیوند حاشیه وار یادآوری می شود که با وجود آنهمه تجارب و با وجود آنکه در پاکستان زنی توانست مقام صدارت را  داشته باشد و دیگری مقام وزارت خارجه را، همچنان که پرورش دهنده گان ومدافعان پاکستانی طالبان می دانند که تجارب سهم زنان در افغانستان، حاکی از ایجاد دشواری  و فتنه انگیزی نیست، اما با رواداری اهانت بزرگ، در دفاع از موجود دست پرورده، پای سنت و رواج های سنتی بخشی را در افغانستان درمیان آورده، تعمیم داده و به دفاع از جهل و اپارتاید جنسیتی پیشگامی میکنند.

از آنجایی که در بررسی های دقیق اجتماعی تکیه به تجارب نقش مهم دارد و تجربه گواهی داده است که زن عامل فتنه نیست، بلکه سهم مثبت او دست جامعه را صمیمانه می گیرد و جامعه را دوشادوش مردان در تمام حوزه ها در مدارج بالاتر میرسانند، تاکید روی این تجارب و تردید یاوه های زیانبار طالبانی حایز اهمیت بسیار برای داشتن موقف و موضع مخالفت آمیز است. 

از این منظر و حتا از منظر تعداد دیگری از پیروان شریعت که روایت و اسناد دیگری دارند، هیچ موردی نشانی نمی شود که زن باعث و سبب فتنه در اجتماع شده باشد.

پس بهتر خواهد بود اگر علت اصلی هراس انگیزی زن ستیزانه را در شعور معیوب وبیمار، ذهنیت عقب مانده، ذهنیت تغییرندیده- سنتی و بافتش با ویژه گی های فرهنگی جوامع مختلف  بجوییم. عیب و نقصی که به تغییر ومداوای فرهنگی- تمدنی نیاز دارد.

برای جلوگیری از آن، قواعد و آداب و ویژه گی های معاشرتی وجود دارد که در سطح جهان رعایت شده است. چون طالبان با قوانین و آداب تمدنی نا آشنا و دشمن میباشند، کارشان به تهیه ی همچو قوانین و دستور های جاهلانه وستمگرانه انجامیده است.

ادامه دارد

                                                 ***

1-     میر غلام محمد غبار. افغانستان در مسیر تاریخ. جلد دوم. ص 184. چاپ نخست.

 



                        "ترس از فتنه" یعنی چی؟

                    «پنهان کردن روی زن به سبب ترس از فتنه ضروری است.» 

                                                                       (فرمان امر بالمعروف...)     2              

                                        

ترس بیان یک احساس است. برای موجود زنده و مشخص تر برای انسان ها وضعیتی ایجاد می شود و احساسی دست میدهد که همراه است از تأثیر یک عامل دارنده ی پیام نگران کننده، آگاه کننده، تهدید کننده و بارآورنده ی وضعیت نا خوشایند وهراس انگیز. می دانیم که هر پیام ترس آور از وضعیت و یا خبری نمی تواند حتماً درست باشد. مانند بسا خبرسازی های ترس انگیــز در حوزه ی دپلوماسی و مانورهای سیاسی که ترس دروغین را با انگیزه های سیاسی، اقتصادی و نظامی ایجاد می کنند یا به وسیله ی رسانه های دست پروده جعل می شوند.

در حوزه ی رفتار اجتماعی، مهم این است که اوصاف ظرفیت هایی شناخته شوند که به عنوان عامل و ایجاد گر یک وضعیت پرمخاطره و تهدید آمیز نشان داده شده اند.

"فرمان" طالبان نسخه یی را با تعیین لباس، روی و صدای زنان برای پیشگیری از وقوع بیماری "فتنه" تجویز کرده است. از نظر طالبان گویا زن اگر لباس مورد نظر طالبان را نداشته باشد، باعث فتنه است. برای پیشگری از بروز فتنه مواد هشتگانه دستورشده است.

بیان ساده ترش این است که: چون دیدن چهره، دست، پای و صدای زن، ترس فتنه را دارد، پس باید پنهان بمانند!!

آیا میتواند چنین ادعایی جز یاوه های بسیارعقب مانده، گپ دیگر داشته باشد؟ در نظر آوریم زنانی را که این همه یاوه وخلاف گواهی تاریخ جوامع بشری و افغانستان طالبان را نپذیرفته اند، آیا حق دارند که بگویند: چون منبع و عامل فتنه مرد است، باید چشمان مردان فتنه انگیز کور شود؟!

با مکثی پیرامون "فتنه" موضوع را دنبال می کنیم.

پیرامون "فتنه" یا برای جلوگیری از آن عاملی که سبب می شود، گروه طالبان، اجزای ستر را برای زنان دستور بدهد، نیاز است که مکث بیشتر شود.

 در توضیح بند دوم، مطالبی پیرامون فتنه از نظر طالبان نیست. فقط شماره ی 50 در پاروقی کتابی را نام می برد که در بیروت انتشار یافته است. مطلبی از این کتاب محل استشهاد "فرمان" نویسان است.

اصل عربی آن« قوله وأما فی زماننا فمنع من الشابة) (لالأ نا عورة بل لخوف الفتنة.

(الدرالمختار و حاشیة ابن عابدین رد المحتار ج6 ص 370 الناشر دارالفکر بیروت

برگردان به زبان فارسی: «اما در زمان ما، منع دختر جوان، نه بخاطر اینکه عورت است، بلکه از ترس فتنه» است(1)   

 برای دریافت فهم و توضیحات بیشتر از فتنه، گروه طالبان توضیحی ندارد. اما چند منبع از طرفداران جمهوری اسلامی ایران نوشته هایی را انتشار داده اند. هنگام مراجعه به آنها، چند نکته جلب نظر می کنند:

 یک، در قرآن از فتنه تذکر رفته است.

اما در قرآن «واژۀ فتنه ومشتقات آن ده ها بار ذکر شده و در معانی مختلفی به کار رفته است. گاه به معنی آزمایش و امتحان است... گاه به معنی فریب دادن... گاه به معنی بلا و عذاب... گاه به معنی گمراهی ... گاه به معنی شرک. بت پرستی یا سد راه ایمان آورندگان...»(2)

و در جای دیگر از جمله:«فتنه به معنی اختلاف مردم در عقاید و آرأ به گونه یی که منجر به ناآرامی شود نیز هست:(3)

در جمهوری اسلامی ایران، مخالفان سیاسی و آنانی را هم دارنده ی فتنه و فتنه گر نامیده اند که مسلمان هستند، اما قرائت دیگری از اسلام دارند با طرح های سیاسی متفاوت. به طورمثال، اعتراضات سال 1388 را که در دفاع از  میرحسین و کروبی  و در مخالفت با پیروز نامیدن احمدی نژاد صورت گرفته بود، "عوامل فتنه" می نامند.

دو، در قران سخنی از اینکه زن، اسباب فتنه و آنهم بالاتر از قتل باشد، نیست.

حالا برمی گردیم به "دلیل" طالبان. در فرمان نوشته شده است که:« پنهان کردن روی زن به سبب ترس از فتنه ضروری است.» معنی اش: روی زن، فتنه ایجاد می کند، پس پنهان بماند!!

 تجارب جوامع انسانی و تجارب کشور خود ما از چه حکایت می کند؟

 تجارب حاکی از آن است که درسطح جهان و در افغانستان، دیدن روی زن، فتنه، آشوب و بی نظمی ایجاد نکرده است. آنچه اتفاق افتاده است و میتواند طبیعی تلقی شود، این است که نه تنها دیدن روی یک دختر، می تواند سبب ایجاد علایق عاشقانه و صمیمانه و ایجادگر انگیزه های زنده گی مشترک شود، بلکه دیدن روی یک مرد نیز میتواند علایق هم مانند را ایجاد کند. افزون بر ده ها هزار نمونه در همه جوامع و کشورها، نمونه یی را ابن بطوطه در سفرنامه اش زیر عنوان" چه شد که پیشوای  قلندریان ریش و ابروهای خود را تراشید؟" آورده است. درآن حکایت، زنی به شیخ زیبا روی علاقه ی عاشقانه می گیرد. اما شیخ با تراشیدن ریش و ابروها، چهره یی می یابد که دل عاشق می شکند. در آن حکایت هم نه علاقه مندی آن زن و نه هم دل شکسته گی اش، زمینه یی را برای فتنه مساعد می کند.(4)

اما اگر دیدن روی زن، اسباب ناآرامی اجتماعی، بی نظمی ها، رذالت و شرارت هایی را در پی دارد، خردمندانه آن است که این عیب و نقیصه در کمبود های مردان نا آشنا با رفتار و سلوک آنها، یا انسان های دارند ی خصلت فتنه انگیزی، جست و جو شود، نه در دیدن چهره ی زن و با انگیزه ایجاد زن هراسی.

منابع:

1-     "فرمان امر بالمعروف..." بند دوم. پاورقی ص 26. برگردان از زبان عربی به فارسی  را متشکرِ نویسنده ی محترم دکتر فضل غنی مجددی هستم.

2-     آئین رحمت. دفتر مکارم شیرازی. مفهوم  فتنه در آیات قران چیست؟

3-     پایگاه بصیرت. فتنه چیست وفتنه گر چه می کند.

4-     ابن بطوطه.سفرنامه ص68. برگردان به فارسی دکتر محمد علی مـُـوحد. جلد اول. چاپ ششم .سال 1376 خورشیدی. چاپ سپهر. تهران . ایران. 



نصیرمهرین


 


                 

 

                    "فرمان امربالمعروف" و زنان

                                                     1


دیدگاه و رفتار زن ستیزانه ی طالبان از آغاز بازتاب بسیارنگران کننده داشت. پس از شایع شدن بیشتر تصمیم ها که قدرت را به طالبان میدهند، هراس برحق و واقعاً موجود گسترده گی یافت. به ویژه که چندین دهه پیش و در طی سالیان حکومت های آغشته با انواع فساد گستری، یک واقعیت به اثبات رسیده بود و آن تبارز استعداد و نقش و سهم زن در همه حوزه های فعالیت های انسان ها است. چنان تبارزعملی اگر بر ذهنیت و کارکرد مبتنی بر تحقیر زن خط بطلان می کشید، هنگام واضح شدن برگشتاندن طالبان، به پهنه و ژرفای هراس و اندوه آمیزی می افزود. در جریان ابراز نگرانی ها بود که "لابی" های طالبان و از جمله همسر زلمی خلیلزاد، سعی کرد تا از طالبان چهره ی دیگری تصویر کند.

با وجود سعی و کوشش لابی های داخلی و خارجی که کوشیدند از طالبان در این زمینه نیز قباحت زدایی کنند، گروه طالبان هرگز تن به تغییر نداده است. رفتار طالبان با دختران و زنان در همه زمینه ها، بیشتر از هر تصمیمی جدی تر وضاحت یافت. منع کار زنان، بستن مکتب ها و دانشگاه، آرایشگاه ها و... تردیدی نماند که زشترین تبعیض جنسیتی یا آنچه با نام اپارتاید جنسیتی در سطح جهان شناخته شده است، کارد انسان آزارانه و جفا آمیزش در گلوی دختران و زنان کشور می نشیند. زنان و دختران میهن یا آنانی که بیش از نصف نفوس افغانستان را تشکیل میدهند، با چنین سرنوشت غمبار مواجه شده اند.

بدون تردید فرمان "امربالمعروف..." این موقف عقب مانده و جفاپیشه گی طالبان را یک بار دیگر وضاحت داده است.

در "فرمان..." ابعاد بیشتر ستم بر زن و مساعد کردن پیش آمد"قانونی- شرعی طالبانی" صلاحیت محتسب به سرکوب ها دیده می شود. در مادۀ سیزدهم زیرعنوان "احکام مربوط به حجاب زن" دستور است که:

1-    «ستر تمام بدن زن لازمی است.

2-    پنهان کردن روی زن به سبب ترس از فتنه ضروری است. 

3-    صدای زنان (بلند خواندن آهنگها، نعت ها و قرائت در مجمع) عورت است.

4-    لباس زنان، کوتاه، نازک و چسب نباشد.

5-    زنان مسلمان مکلف اند که  بدن و روی خویش را از مردان نامحرم پنهان کنند.

6-    ستر زنان مسلمان و صالح از زنان فاسق و کافر از ترس فتنه واجب است.

7-    نظر کردن مردان بالغ بیگانه به بدن و روی زنان و نظر کردن زنان بالغ و بیگانه حرام است.

8-    هرگاه زن بالغ برای رفع حاجت ضروری از خانۀ خویش بیرون شد، مکلف است که صدا، روی و بدن خود را ستر نماید.»( مادۀ سیزدهم. ص 26 و 27 )

برای تأمل پیرامون این مواد، خاستگاه اصلی نیاز به دستورها، تعیین جایگاه تاریخی و خواستگاه اجتماعی آن، ترجیح میدهم، نخست یک موضوع محوری در اتخاذ اجزای هشتگانه ی "فرمان" را که در بالا دیدیم، طرف بحث قرار بگیرد. این موضوع در بند(2) "سبب ترس از فتنه" نامیده شده است.

ادامه دارد

  





ویس سرور

چند کوتاه نوشت





1

متاسفانه بعضی از کنسرت های ما مردم تبدیل به میدان جنگ و جدال میشوند.
فرهنگ خشونت، بی احترامی، سبک بودن و پوک بودن، گویا افتخار و ادب است.
بجای موسیقی شنیدن، شاد بودن و حرمت گذاشتن به هنر و فرهنگ ، کسانی، چپ چپ نگاه کردن، شانه زدن، رقص های بیمورد و نوشیدن شراب و استفاده از چرس را تا حد اخر، افتخار و کاکه گی حساب میکنند.
این ویدیو را در سوشل مدیا دیدم. شاید جریان کنسرت در کدام کشور اروپا است.
متاسفانه روز همه حاضرین در تالار را چند فرد تازه به دوران رسیده، برهم زدند.
تجلیل از سال نو اینگونه؟
چرا در فرهنگ افغانستان معذرت خواهی و گفتن ببخشید، شرم اور است؟
احترام به همدیگر و احترام به یک فرهنگ نیک را باید اموخت و رواج داد.
پوک بودن و خشونت کاکه گی نیست وطندار!
2

تحول امروزی در تمدن و در هویت کشور امریکا شگفت انگیز است.
170 سال قبل از امروز، برده داری قانون مذهبی، و قانون رسمی امریکا بود.
برده های سیاه پوست مانند حیوانات و املاک خرید فروش میشدند.
ایا باور میشود که صد و پنجاه سال قبل، مالکین برده ها، برای جلوگیری از فرار برده ها، در گردن انها «زنگوله» قفل میکردند؟
اندکی به انزمان و مقایسه ان روزگار با امروز امریکا اندیشه کنید!
امروز، حقوق انسانی سیاه پوستان در برابر قانون مساوی به سفیدپوستان امریکایی است.
امروز امریکایی ها، دوران برده داری را در تاریخ امریکا یک فصل تاریک میپندارند.
در کشور کانادا حتی نام رسمی خیابان های را که ارتباط به افراد برده دار بود، تغییر دادند.
چرا؟
چون تاریخ زشت را زشت پنداشتند!
حال در افغانستان امروز، متاسفانه هستند گروه ها و افرادی که هنوز از مظالم عبدالرحمن خان و از برده فروشی های او، به افتخار یاد میکنند. متاسفانه جنایات تاریخی او را غیرت میشمارند و دوست دارند اسم او را سکه زنند.
راه به کجا میرود؟
ایا تحول در افکار عامه ممکن است؟
راز رسیدن به تمدن و عدالت در چیست؟
ایا افغانستان و مردم افغانستان از تحول جهان خواهند اموخت؟
چگونه امریکا بعد از ۱۶٠ سال به اینجا رسید؟
باید معیار تفکر را امروزی ساخت!






***
شما خود قضاوت کنید که در افغانستان امروز به چی افتخار میکنند! 3
شاید اسم این چهار راهی را « د انتحاری چهار راه» گذاشته باشند.
انهمه تمدن باستان، ان همه اثار تاریخی ، ان بودای بامیان، ان مجسمه های زیبا را بخاک برابر کردند و به جایش نماد خر گری و قتل عام را به نمایش گذاشتند.
جای تعجب نخواهد بود که چهاراهی بعدی شهر را به نام چپلک ملا عمر یا ایزابند ملاهیب الله و یا لنگوته و واسکت کدام انتحاری اسم گذاری نمایند.
افغانستان مهد چیست؟؟؟
حرفی برای گفتن دارید؟
Ist möglicherweise ein Bild von Lakaien und Text

n

4
دو نکته؛
اول:
جنایات طالبان در افغانستان و جنایات داعش در امریکا و جهان هردو باهم از بطن یک باور افراطی زاده شده. هردو گروه اصلاح پذیر نیستند!
به واقعیت تفاوتی میان روش و باور این دو گروه قاتل، انتحاری، زن ستیز و عقب گرا نیست!
دوم:
جنگ میان طالبان افغانستان و دولت پاکستان جز یک صحنه سازی سیاسی بیش نیست.
چگونه یک گروه خریده شده که ماشین دولتی انها از طرف« ای اس ای» در داخل افغانستان اداره میشود، با دولت پاکستان در جنگ باشد؟
جنگ های زرگری است!!
طالبان پاسپورت های پاکستانی خویش را میبوسند!
نجات از جهالت!








محتار دریا



پرسش
چگونه می‌گذرد روز. و روزگار شما
دراین خرابه ی بی سقف و شام تار شما
به هر طرف که نظر می کنم نمی شنوم
به جز خروش ِغم و درد جانفگار شما
چو کوچ کرده ازین خاکدان نوای سرور
شده ست شیون و فریاد کاروبار شما
یلان عر صه ی پیکار خفته در خون بود
روایتی، زجگر های داغدار شما
دلاورانه خروشنده با غل و زنجیر
چو شیر نعره کشانند افتخارشما
کمان حوصله ی چرخ گشته خم زاین حال
ازین لهیب شرر افگن شرار شما
نه کرده اید خم آن قامت بلند و رسا
به پای دد صفتان بوده افتخار شما
چه زخمها که به لبخند وانمود ه دهان
بروی دشمن بد جنس و نا بکار شما
چو تیغ تفرقه هردم به پیکرت زخمی
زند، مقدمه ی هست بر دمار شما
دگِر مه گَرد به گِرد زبان ودین و تبار
که حاصلش بود آینده انتحار شما
لهیب خامه ی دریا بسوخت نخل نفاق
چو ما شویم بود ختم انتظار شما.
مختار دریا.16جنوری 2025 میلتون اونتاریو کانادا



شبگیر پولادیان






آن‌که یافت می‌نشود
ایالات متحده امریکا چندمین بار باز قطع‌نامه‌ی شورای امنیت سازمان ملل برای برقراری آتش‌بست در فلسطین را وتو‌ کرد. یعنی اینکه رضایت داد به هر بهایی که باشد، کارزار کثیف آدم‌دری؛ کشتار روزمره پیر و جوان و زن و کودک بی‌گناه ادامه یابد و جهان از انسانیت تهی‌شده‌اش تهی‌تر گردد؛ تا همان گونه گفتمان تلخ و‌ زننده‌ی «انسان گرگ انسان»؛ پایه‌های مدنیت برپا شده بر خون و شمشیر را پایا و استوار نگهدارد.
و ما گم‌گشته‌گان وادی خون و تاریکی همیشه و هنوز ساده‌دلانه به دنبال آن پیر چراغ به دست در جستجوی انسانیم، با «آنکه یافت می نشود»؛ همداستان با اندرزگو بزرگوارمان سعدی، از آدمیت پنهان‌شده در پرده‌های پندار سخن می‌رانیم. چه کنیم؟ می‌گویند هنوز انسان به‌امید زنده‌است.
اگر برای فراغ خاطر هم که باشد، باری به این منظومه‌ی خیالی گوش فرانهید.
گوهر انسانی
ما دوتا آیینه‌ایم، رو به رو با دیگری
من تو را خود بنگرم تو خویش را من بنگری
آن خود یکتا که جز یک روح و یک تن بیش نیست
این «تو»ای در من که یک «ما»ییم در نام آوری
قطره قطره باهم آمیزیم دریا می‌شویم
ما به‌هم محتاج محتاجیم در آدم‌گری
چیست آدم در حقیقت؟ گفت آن دانای راز
هستی واحد که‌ بر سر کرده تاج سروری
ما ز یک گوهر ز دریابار هستی سر زدیم
مثل اعضای به‌هم پیوسته در یک پیکری
گوهر انسانیت خود زر ناب بی‌بهاست
«قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری»
نیست «انسان گرگ انسان» مهربانی پیشه کن
دیو و دد گر نیستی بس کن ازین آدم‌دری
با کرامت گام زن در راه کردار نکو




“سایه‌بان زندگی”

کاش هیچ‌وقت بزرگ نمی‌شدم…
من، پسر یک‌دانه مادری که
تمام دلش به تپش آمدنم گره
خورده بود.
وقتی به مکتب می‌رفتم،
پیش دروازه حویلی می‌ایستاد،
چشم‌به‌راه،
گویی حضورم تمام دنیایش بود.
زندگی ساده بود،
نه پر زرق و برق،
اما آکنده از عطر عشق و صمیمیت.
پدر، سه خواهرم،
و مادری که شاه صدایم می‌کرد.
هر نگاهش قصه‌ای بود،
نگاهی که می‌ساخت،
و گاهی نیز با همان عشق بی‌پایانش
می‌شکست،
مرا فروتن، عاشق، و سرشار
از معنا می‌کرد.
اما زندگی گذشت…
مادرم،
رفتی،
و من در جاده‌های سنگلاخ زندگی
تنها بزرگ شدم،
زمین خوردم، زخمی شدم،
و هر روز بیشتر جای خالی‌ات را
در گوشه‌های تاریک این دنیا
حس کردم.
با این همه،
هنوز در گوشه‌ای از وجودم
کودکی کوچک مانده،
کودکی که دست‌هایش را به سوی
تو باز کرده،
چشم‌هایش به در است،
و دلش،
برای آغوش تو و آن صدای “شاه” گفتنت،
تا همیشه تنگ است.
مادرم،
کاش هنوز این‌جا بودی…
کاش!
ش . راشد
۱۸ جنوری ۲۰۲۵

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.