سید روشنگر. چپه گرمک

 

سید روشنگر



چــــپه گرمگ

              یک اصطلاح داریم که می گویند چپه گرمک شده. راستی هم در زمان کرزی و غنی کسانی بودند که الف در جگر شان نبود صاحب صد ها میلیون دالر شدند، به این داستان بومی توجه کنید:

بود نبود زیر آسمان کبود،کلی بود بیسواد ولی فتنه بنام کل عاشور،هر روز در کوچه و یخن به یخن می شد کمپیر مادرش که بیوه بود یک پسر داشت آن هم نا صالح ،هر روز جنگ و پیراهن پاره به خانه می امد،مادر بیچاره اش در خانه ها مزدوری می کرد و این کل بد بخت را نان می داد،روزی مادرش گریه کرد و گفت به لحاظ خدا و رسول برو یک جای کار کن،تا به کی آینده داری،توی کن.
کل عاشور دو دوست صمیمی داشت ، آنها دو برادر بودند و مانند عاشور کل بودند،می گویند کل ،کل را در شب مهتاب پیدا می کند.
کل عاشور نزد این دو برادر که یکی کل جوره و دگرش کل توره نام داشتند،رفت و از بی کاری و رنج مادرش قصه کرد،
هر سه کل بد بخت و روزگار زده یکی دو ساعت پهلوی شر شره آسیاب قصه کردند،یک مرتبه کل توره گفت بیا برویم تجارت کنیم،کل عاشور گفت خوب گپ زدی شما چند دارید،شما چند روپیه دارید؟ آنها گفتند ما که پول نداریم،کل عاشور هوشیار و چالاک از همه بود گفت من یک تنگه دارم،توکل به سر کل یعنی سه کل گفته فردا حرکت می کنیم،هر چه بادا باد یا تخت است یا تابوت،خدا گفته از تو حرکت از من برکت، کل عاشور و دو برادران کل مادرزاد خانه رفتند و قصه های خود را به مادران بیوه خود کردند،مادران جز سر دردی از اولاد های نداشتند و خوش شدند تا چندی از شر اولاد های نا اهل خلاص شوند،مادر عاشور یک تندور(تنور) نان کلچه مانند پخته کرد و همراه چند جوره پیراهن تنبان پینه شده در یک خورجین انداخت،مادر آن دو برادر کل جوره و کل توره هم نان خشک و کالا و یک چندانه چهارمغز در خورجین انداخت،فردا صبح ملا آذان از خانه بر آمدند و هی میدان و طی میدان از شهر بر آمدند بطرف افتو برآمد رفتند و رفتند و خیلی گرسنه بودند از خورجین نان خشک و چهارمغز کشیدند و با تنگ آب که داشتند خوردند،کل عاشور یک پتک آب داشت که اطراف آن از نمد پیچانده شده بود که در گرمی آب را خنک و در سردی گرم نگهداری می کرد،آنها سر یک تپه نشسته بودند،در زیر تپه چشم شان به یک رمه گوسفند افتاد که چوپان بچه می چراند،کل عاشور برای یک لحظه فکر کرد و بعد همان یک تنگه خود را از جیب بیرون کرد و به کل توره که جسه قوی داشت و گفت این یک تنگه را بگیر و پیش چوپان برو و بگو این تنگه را بگیر و یک گوسفند بده،کل توره رفت پیش چوپان و یک تنگه را به چوپان داد و گفت یک گوسفند بده ،چوپان بچه هوشیار بود می دانست که یک تنگه چیزی نمی شود،در بین رمه گشت و یک بز لاغری فته میان و پیشانی قشقه را داد،کل توره بز را کش کشان پیش کل عاشور و کل توره برد،کل عاشور بسیار قهر شده گفت سه کل بودیم بس نبود که رفتی یک کل لاغری را آوردی، پس برو برای چوپان بگو همو یک تنگه هم از تو و این کل بز پیشانه قشه هم از و برای ما یک کلانش بده،کل توره بز را کش کده برد و برای چوپان گفت یک تنگه از تو و این بز هم از تو ،برای ما یک کلانش بده،چون چوپان از اول ترسیده بود و یک تنگه پول پشقل گوسفند نمی شد با خود گفت هر چه زوری در میان دو کس گوری،گفت اگر گوسفند را ندهم آنها دزد هستند و تمام رمه را خواهد برد و ارباب مرا خواهد کشت،توکل گفته یک گوسفند جاندارک را برای کل توره داد و رمه خود را به سمت قریه برد،این کل دیدند عصر است تا روشنی است خود را به ده برسانند،گوسفند را گرفته طرف قریه رفتند،شام گاو گم بود مهتاب نو نو شده بود و تاریکی ،دو کل برادر تحت امر کل عاشور بودند،کل عاشور پیش پیش می‌رفت و آن دو کل دگر گوسفند را کش کشان می بردند،کل عاشور یک دروازه کلان را دید باغ ک قلا بزرگ است،دروازه را تیله از بخت نیک آنها دروازه باز بود،آنها رفتند و در کنج باغ آتش افروختند تا روشنایی شود سگ های داخل قلا عو عو کردن شروع کرد،تصادف این باغ و قلا از یک بازرگان بوده که خود بازرگان در سفر بود،چند تا سیاه سر تمدید و این سه کل را دیدند،کل ها گفتند ما جهت تجارت از خانه بر آمدیم و سیاه سر ها پرسیدند تعلق دار شما کجاست؟ آنها گفتند در سفر و تجارت رفته،اسم ان را جویا شدند گفتد اسمش خوجین حکیم است،کل عاشور فورآ گفت خوب شد به جای درست آمدیم خوجین حکیم از ما قرضدار است ما هم پشت قرض خود آمده ایم، تا پول ما نه ما درین باغ می باشیم،گفت شما سیاه سر هستید ما گوسفند را کشیم برای ما کارد و ظرف دیگ بیاورید ما شوربا می کنیم ،آن بیچاره از ترس صدای خود را نکشیدند تا به کدام تهمت گرفتار نه شوند،وسایل را آماده کردن،در آن نصف شب شوربا تیار شد و نیم گوشت را به زنان بیچاره دادند،زنان بعد چند ساعت با یک خریطه زیورات و چند پول نقد آمدند و عذر و زاری کردند به لحاظ خدا بروید،اگر همسایه خبر شوند بد نامی داد.
این سه کل فتنه باغ را در نیم شب ترک گفتند و همراه گوشت یخنی طرف دشت بر آمدند در آنجا یک قبرستان بود که دخمه یا سغانه داشت رفتند،چون هوای بیرون سرد بود آنها داخل سغانه شدند تا کمی بخوابند،یک ساعت تیر نشده بود کا صدای سم اسپها آنها را از خواب بیدار کرد،کل عاشور گفت شما صدای را نکشید من کله کشک کنم تا خبر است،دید دزدان در حدود ده پانزده نفر اسپهای خود علف انداخته و پول‌های و طلا های دزدی شده را تقسیم می کردند،کل عاشور داخل سغانه شد و به کل توره و کل جوره گفت بیرون دزدان مال های دزدی را با هم تقسم دارند،حالا مه هر جه گفتم شما بکنید شمع ها گل کردند ،سوته های خود را بگرید و نا چاپ بیرون می شویم و می گوییم مرده ها بر خیزید زنده ها بگیرید و با سوته خود بدوید،اینکه با سوته های بیرون شدند و با آواز بلند گفتند مرده ها بر خیزید زنده ها بگرید،دزدان مال و اسپ های خود را گذاشته فرار کردند،سه کل داخل سغانه شدند و تمام طلا و پول های زنهای خوجین و همچنان و پول طلا دزدان را روی دستمال کلان انداختند و بین سه نفر مساویانه تقسیم کردند،ولی کل عاشور که رهبر همه بود ،خوب همو یک تنگه مرا بدهید،دو برادر گفتند این یک خریطه طلا را از ما بگیر عوض تنگه،در همین وقت سر کرده دزدان یک نفر را فرستاده بود تا از قضیه آگاهی یابد،وقتی کل عاشور می گفت همان یگ تنگه مرا بدهید،دزد فرار کرد و نزد همقطاران خود رفت و گفت به خدا تعداد مرده های که زنده شده اند آنقدر زیاد است که برای هر یک یک تنگه ی هم نرسیده،دزدان فرار را قرار ترجیح دادند و گریختند،کل عاشور از سه تقسیم دو تقسیم را خود گرفت و یک تقسیم را به کل توره و جوره داد و هر کدام یک اسپ را سوار شدند و خانه آمدند،روزگار به کام شان شد و هر سه تجارت داخلی و خارجی و قاچاق و چرا و تریاک را شروع کردند و هر سه به خصوص کل عاشور سیاسیون مشهور شدند،وکیل پارلمان و وزیر ووو شدند.
طرفدار های سیاسیون به خود نخورند،این داستان را من نگفتم تاغه کریم گفته روانش شاد باد،از گردن من خلاص باشد.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.