نوشته ها و گزارش ها از: شریف حکیم، یک برگ کتاب، ویس سرور. حمید رؤوف، رزاق رحیمی، عتیق الله نایب خیل، محمد حیدر اختر، حمزۀ واعظی و نصیرمهرین
خوشه
خوشه. تحت نظر واسع بهادری
نشانی ارسال مطالب
Wasse_bahadori@web.de
***
در این چندهفتۀ اخر، بعد از فرار اشرف غنی خائن، رساندن طالبان به کابل و سایر ولایات، مداخلۀ مستقیمپاکستان، صدای اعتراض در داخل وخارج کشور بلند شده است. امید است همه را
طی گزارش ویژه انتشار دهیم. در پائین تصویری از اعتراض در تورنتو
***
شریف حکیم
چند سطری برای نقد و نظر دوستانی که می خوانند
سپتمبر ۲۰۲۱ سدنی
***
حمید رؤوف
امارت نرینه تباران
ویس سرور
سخنی با همه هموطنان
(مخصوصا پشتونهای روشن وطن)
نخست چند حقیقت را میخواهم تذکر دهم و بعد به شرح مسائل بپردازم.
اول: طالبان اکثرا" پشتون اند
دوم: طالبان اکثرا" به زبان پشتو حرف میزنند.
سوم: در لشکر طالبان، پشتون های سرحدی جابجا هستند.
چهارم :اکثریت طالبان بی تمدن، کور ذهن و افراطی اند.
پنجم :طالبان زاده ی مدرسه های پاکستانی اند و به نفع پاکستان کار میکنند.
ششم :طالبان بیشترین صدمه را به مردم غیر پشتون افغانستان وارد میکند.
کمی از گذشته
افغانستان یک کشور متشکل از اقوام مختلف است . در طول تاریخ پیوند های قومی، نژادی و قبیلوی به شکلی از اشکال در میان باشنده گان آن سرزمین باقیست که از آن انکار نمیتوان کرد . گرچه در شهر کابل اندکی این معیار های قومی کمتر حضور داشت. ولی در والیات کشور، باوجود آرامش میان مردم و داد گرفت تجاری بین اقوام؛ خط زنده گی فرهنگی مردم تفاوت های بارز داشت . یعنی مردم هزاره ی وطن در حلقه ی خود، مردم پشتون وطن در حلقه ی خود و دیگران در گروه های مخصوص خود راحت بودند .حتی مردم یک ولایت با هم بودند ولی هم فرهنگ نه .
حال به امروز توجه کنید
گروه طالبان به کمک پاکستان از جنوب
افغانستان آمده افغانستان را اشغال نمود
. طالبان با شلاق، جنگ و انتحار، مردم را به مهاجرت مجبوری
کشاند . طالبان کودکان و زنان را که اکثرا" غیر پشتون بودند شلاق زد• (شلاق زد ن کودک
فاریاب) مهاجرین شمال کشور در کابل، همه از بدخشان، فاریاب، سمنگان، پنجشیر،
انداراب هستند .همه با گریه ها و ناله ها از ظلم طالب مینالند . اقوام هزاره از برخورد غیر انسانی طالب در
برابر شان فریاد میزنند:
آخر چرا؟
پس هموطن ! این خشونت را مردم عادی کشور چه تصور خواهند کرد؟ آ یا این جنگ رنگ پشتونیزم قومی و تصفیه را ندارد؟ وقتی این مردم مهاجر داخلی از ظلم طالب مینالند و گاهی در ناله هایشان به قوم طالب هم نفرین میفرستند، ایا گناهی کرده اند؟ سوال این است که چرا با شنیدن انتقاد باالی قوم طالب، رگ گلوی پشتون های تحصیل کرده بیرون مرزی داغ میشود؟ چرا یکباره بخاطر زبان و قوم، حتی همو طنان تحصیل کرده ی ما، درد آن همه مهاجر وطن را فراموش میکنن د و خود را همردیف قهر و دسته ی شلاق طالب میسازند؟ چرا همه مردم را به سکوت تشویق میکنید ؟ در این ارتباط یک مثال کوتاه: سالها قبل در نیویارک گروهی از دزدان سیاه پوستان امریکایی، آپارتمان یک هموطن افغان ما را دزدی نمودند .شاید خاطرات این گونه جنایات در امریکا زیاد بوده .حمله به اپارتمان جدا، ولی آنها خود مرد افغان را نیز لت و کوب نموده بودند . درد آ ن هموطن چنان بود که برای مدت ها از دیدن هر سیاه پوست امریکایی تکان میخورد .حتی به تمام سیاه پوستان و نژاد سیاه پوست توهین میکرد .خشم او به همه سیاه پوستان اوج گرفته بود .اما از قضا، وقتی یک دوکتور معالج امریکایی (سیاه پوست امریکایی) این افغان را در امور حل مشکل اش) شاک روحی( صادقانه و با مهربانی کمک کرد، سالها بعد، روند افکار آن هموطن ما در برابر سیاه پوستان تغییر کرد .او دیگر همه سیاه پوستان را دشمن خود فکر نمیکرد.
چرا این تغییر؟
دلیل عمده ی آن، برخورد همان داکتر سیاه پوست با آن افغان بود .اما متاسفانه در بیرون افغانستان پشتونهای خوب وطن بدون درک باریکی های وضعیت اجتماعی روز و درک درد های تاریخی گذشته، هنوز هم با شعار های "لر او بر"، با چسپیدن به برتری های کاذب قومی باعث میشوند تا این رخنه بین اقوام بصورت مسالمت آمیز حل نشود. بعضی هموطنان با اندک شنیدن نقد در مورد قوم های پشتون و نقد در مورد آقای غنی یا طالب از خود عکس العمل شدید منفی نشان میدهند و مس ئله را رنگ ضد ملی میدهند . پس هموطنان پشتون باید توجه نمایند که وقتی گروه وحشی طالب کودکان مردم را بخاطر یافتن (سلاح) شلاق میزنند، خانه و زمین مردم را تسخیر میکنند؛ مادر ان کودک به قوم و نژاد طالب نفرین میفرستتد .این نفرین فرستادن از سبب درد جانگداز ان مادر و آ ن خانواده است .همچنان که تسخیر خانه های مردم توسط قوماندان های جهادی قابل تقبیح است حملات طالب هم جنایت است .
پیشنهاد من
پیشنهاد من به هموطنان اگاه پشتون اینست که در شرایط کنونی با احساس هموطنی و
درک شرایط خاص نباید سنگ کینه ی قومی را برداشته و انرا به فرق آواره شده گان بریزند
.وقت آن است که هموطنان پشتون ما از جنایات طالب، از تعصب زبانی و قومی، به صفت یک
پدیده شوم یاد کنند و از شکوه های پر از درد هموطنان مهاجر شمال آزرده نشوند .مردم
افغانستان سخن از اتحاد و منافع مشترک زده اند.
ولی این اتحاد بین اقوام مختلف در جغرافیایی افغانستان
بدون از خود گذری اقوام پشتون که سه صد سال در حاکمیت افغانستان تشریف داشته اند
غیر ممکن است . در جایی خواندم که اگر طالبان بیرق سفید را به بیرق سه رنگ تبدیل کنند، مشکل افغانستان
حل میشود !نخیر هموطن !مشکالت افغانستان بزرگتر از رنگ بیرق است .افغانستان زمانی
آسوده میشود که رشد فرهنگی، استدلال و اندیشه ی بلند، خط قومی را در هم بشکند
.افغانستان وقتی از چاه تعصب بیرون خواهد شد که یک جوان هزاره بتواند آزادانه در
کرسی رهبری دولت با رای پشتون برسد .پس ای هموطن تحصیل کرده، در شرایط فعلی حوصله
مندی خودت ، ایستاده گی خودت در برابر طالب و در پهلوی مردم، خیلی ضروری و عاجل
است .گرچه طالب به پشتون هم اذیت رسانیده، اما هدف عمده طالب و پاکستان همانا از
میان برداشتن نسل اگاه غیر پشتون افغانستانی است! در اصل آنچه نقشه پاکستان بود امروز
توسط طالب در کار افتاده . پس هوشیار باشید و با اندیشه!
چو ایستاده ای دست افتاده گیر نابود باد طالب و حکومت آی اس ای
حدود سه سال قبل وقتی این پست را به اشتراک گذاشتم، بعضی از دوستان ساده اندیش به من خرده گرفتند و به بدبینی و تعصب قومی متهم ام نمودند و حتا تعدادی آزرده شدند و بلاکم کردند.
کوچ اجباری
سیاست عبدالرحمانی؛
اضمحلال مالکیت از گیزاب تا پنجشیر!
نگاهی کوتاه به فرارهای تاریخی
و
فرار اشرف غنی احمدزی
مقدمۀ درازتر از متن
شنیدیم ودیدم
که اشرف غنی در توجیه فرارخفت بار و خیانت آمیزخود، بعد از چند
روز"تفکر"، دلایلی! را آورد. در پایان هم از بازگشت خود در آینده
خبرداد. نام هایی را هم از شاهان وامیران پیشینه یاد کرد که وطن را ترک گفته
بودند، اما برگشتند. آنچه در پایان می آید، نخست رویکرد گذرایی دارد به عوامل
مهاجرساز پیشینه و تصویر چهره های امیران ورئسایی که وی از برخی از آنها نام برد.
در پایان هم تأملی است در بارۀ ادعای بازگشت وی وچرایی آن.
این نبشته که پس از صحبت تلفونی یک تن از دوستان
تهیه شد ودرکوتاه ترین فرصت دامن کشید ،روزانه
خدمت خواننده گان انتشار می یابد. شایان یادآوری است که اشرف غنی از آن
"زمامدارانی" بود که در زنده گی اش، روزانه هزاران بار با اوصافی که
شایسته اش بود، چون خائن، تروریست پرور، دزد، جنایت پیشه، متعصب، دیوانه و...
بمباردمان میشد. فرارِ در واقع مطابق برنامۀ پیشین، نه غیر مترقبه و سخنانی که در
پیام زبونانه اش ابراز کرد، بر آن اوصاف وی می افزاید. تا رسیدن به اصل موضوع،
خواننده گان را به شکیبایی دعوت می کنم.
گذری به پیشینه ها
فرارومهاجرت،
آواره گی و از دست دادن سرزمینی که انسانها به آن تعلق داشته اند، شاید همزاد
بیرون رفت آن بابای نخست، آدم ونسل او ویا باباهای بیشتر باشد. من از آنچه به ما
رسیده است میگویم. از هرزاویه و باور وبرداشتی که به موضوع بیجای شده گان جمعی ویا
فرار فردی ببینیم، در تاریخ جوامع بشری، عواملی سبب شده اند که انسانها، محل زاد
وبزرگ شدن را در سنهای متفاوت از دست بدهند وبه سوی مناطق ویا کشورهای دیگر روی
بیاورند.
مگر نشنیده
ونخوانده ایم که بابا و مادر بزرگ تمام ما وطنداران وبی وطنان، به این دلیل از بهشت
محروم شد و بار سرگردانی دایمی ویا مؤقتی را بردوش ما نهاد که گندم ویاسیبی را که
نباید میخورد، با وسوسۀ پدرمنافقان و فریبکاران، شیطان رجیم، بخورد. حتا با گذشت
زمان اگر دیگران اعتراض بر پدر بزرگ را در
سینه زندانی کردند، اما خواجۀ انصاری که پدرکلان هایش به مهاجران داخلی اسلامی در
شبۀ جزیزه عرب، کمک ونصرت کرده بودند، از جمله، ابوایوب انصاری صحابه یا همصحبت
پیامبراسلام، با داشتن فرسنگها مسافۀ ازخانۀ باباهایش درهرات، در حسرت بهشت از دست
رفته، زارنالید و از دلک تنگ خود، شکوه واعتراض سنت شکنانه را برآفریدگاربابای
بزرگ، نیز رواداری کرد که عبدالله را دوزخی گداخت و فردوسی ننواخت وبیشتر خروشید
که:
"الهی تو... خاک آدم کنی وبادی چندان احسان کنی، سعادتش بر
سر دیوان کنی وبه فردوس او را مهمان کنی، مجلسش روضهٔ رضوان کنی، نا خوردن گندم با
وی پیمان کنی وخوردن آن در علم غیب پنهان کنی، آنکه او را زندان کنی و سالها گریان
کنی ..."
یعنی خواجۀ انصاری از درد هجرت پدر بزرگ و بیرون شدن یا بیرون کردن او از بهشت می نالد وخوانندۀ شرح
حال او، در زنده گی اش، بازهم مهاجرت می بییند. اما اینکه چه شد پدران خواجۀ انصاری
پای درهرات کشیدند. سزاوار تأمل بیبشتر است. در هرات در روی مقبره ها که همه زیارت
شده اند، اندک مهاجران عربی اسلامی مدفون نیستند. تعداد بیشتر مقبره ها حاکی
ازآنست که عامل ویا عواملی سبب ساز مهاجرت وفرار آنها از عربستان شده و درهرات
نازنین وغمگین جای امن یافته وشدند انصارِمهاجر.
روی آوردن به خراسان
ناگزیر شدن به
ترک دیار تنها زنده های عرب مسلمان را رهنمون نشده بود که به سوی خراسان زمین روی
بیاورند. پیداست که نزد آنها ذهنیتی جای یافته بود که اگر قربانی ها، شهدا و میت
های بزرگان مذهبی، نظامی نیز در خراسان زمین انتقال داده شوند، جای امن می یابند.
اگر ابراز نظر موجویت پیکر خلیفۀ چهارم در نجف را احترام بگذاریم، همینکه از پیکر
او در بلخ یاد میشود و نام مزارشریف را می گیرد، ویا اینکه در لهوگر جایی را نشان
میدهند که پیکرخونچکان مقهورحکام عرب قدر ناشناس، ابومسلم خراسانی نهفته است، و...
معلوم ما میشود که تعدادی با توجه به عامل خشونت، جنگ بی وقفه، حضورمداوم دسیسه
وتوطئه وزشتی های دیگر، ناگزیز به فرار شده، تعدادی روی به سوی خراسان آورده اند
ویا فرستاده شده اند.
*
چند نمونۀ تاریخی
-
از شرح گونه های فرارها ومهاجرت های فردی و جمعی میگذریم که
بسیار اند، اما اندکی را باید بیاوریم:
آن سلطان محمد
خوارزمشاه که درباری آلوده با فساد، غرور، مردم آزاری ودرونی پوسیده داشت، اما
مداحان، ترسیده گان هیبت او برایش با موفقت خودش"ظل الله فی الارض"(سایۀ
خدا در زمین) لقب داده بودند، درروابط منطقه یی نیز آنرا نشان داد و با
نماینده گان نیروی تازه نفس قد برافراشته، سرزمین خواه وبهانه جوی، به رهبری
تموچین مشهور به چنگیزخان (شاهنشاه بزرگ) رفتاری در پیش گرفت، دور از آداب وسنن
نیکو. نماینده گان چنگیز را بکشت. چنگیزخان هم بنای استفاده از نیروی را نهاد که
آماده شده بود. سلطان محمد گریخت. در راه فرار سرگردانی های زیاد دید. سرانجام
بمرد. نیروی چنگیز خان مردۀ او را که هنوز خون ناخشکیده داشت از قبربیرون کردند،
آتش زدند و دنبال فرزند او رفتند. اینکه چه مقدار جواهرات در کجا دفن شد که کسی
رابرآن وقوف نشاید ونباید، آشکار نیست، آنرا ما ندانیم.
-
در برهۀ دیگری از تاریخ که بخشی از خراسان، شکل جداگانه
گرفت و پسانتر نام افغانستان یافت، تاریخ،
گواه جنگهای قدرت جویانه وفرساینده وبه همان میزان گواه فرار وقرار و چشم کشیدن و
مثله کردن است. فرزندان احمدشاه درانی وبعد، فرزندان ونواسه های سردار پاینده محمد
خان، آن همه گریزی ها، از ترس اعدام وچشم کشیدن و انتقام گیری، یا به جمع آوری
سپاه وجنگ در داخل قلمرو وخاکی که به آن تعلق داشتند، روی می آوردند ویا می
گریختند به سوی ایران. وقتی کار کمپنی شرارت پیشه
بریتانیه در هند جای و رونق گرفت و
قرار شد، سران بریتانیه به سرحدات کشورهای زیر نفوذ روسیه تزاری بیندیشند وسیاست
پیشروی استعماری را دنبال کنند؛ خاک خون آلود، جنگزده و بیچاره شدۀ ما، به عنوان زمینه
های مساعد مداخلۀ استعمار هموار شده بود. این سخن برای رویداد های تاریخ کشورما بسیار
مهم است. زیرا آنانی که آسیبها وپیامد های جنگهای قبیله یی، قدرت جویانه و زمینه
ساز را دقیق تعقیب نکرده اند، ساده سازی کارشان این بوده است که در نتیجه، جنگهای
فرسایشی و به عقب کشی افغانستان را نه در
این عوامل درونی یا داخلی بلکه در طرح و نقشۀ انگلیس برجسته میکنند.
*
یکی از ویژه
گیهای آن دوران یا دست فعال یافتن بریتانیه در سمت وسو دادن اوضاع، این هم است که
کسانی را وادار به فرار میکرد. تعدادی را از کشورشان در مستعمرۀ هند تبعید میکرد. در
پیامد خود یک تعداد قدرت جویان را به این موضوع متقاعد می گردانید که اگر راحت جان
طلبید و دارندۀ قدرت شوید به سوی زمامداران هند بریتانیه فرار کنید، حرف شنو باشید
تا برگردانیده شوید.
سرنوشت شاه
شجاع را چنین علاقه مندی و
چارچوب اوضاع تعیین کرد. رفت هند و سی سال آنجا نظاره گر بود. سیر گل وگلشن داشت،
نان وآب اش رامیدادند، شعرمتوسط سرود و خاطرات نوشت. برگشتانده شد و در بالاحصار
زیر نفوذ گرداننده گان اصلی یا بریتانیایی ها چندی پادشاهی کرد تا کشته شد.
دوست محمد خان از نزد مردم وسپاه آماده در شمالی گریخت و در زیرپای مکناتن سوار در اسپ افتاد که عفو تقصیرات و آمادۀ خدمات. مشهور است وقتی که هنگامۀ قدرت جویی، ستیز وگریز، جفاورزی در حق مردم وبالتبع خانواده های قدرت جویان را می آزرد، دخترکی از اسپ می افتد وجان میداد، اما قدرت جو فرارمیکرد.
امیرشیرعلی خان، آنچنان وهمه جانبه که بریتانیه میخواست، نخواست ونتوانست،
مطیع شود وگردن اطاعت وتسلیمی بر زمین بگذارد، اما با وجود قوای متشکل ومنسجم و
زمینه های مساعد در سهمگیری مردم، باسرگردانی روحی وبیماری بدنی وبا امید واهی
دریافت کمک ازروسیۀ تزاری، ازکابل فرار
کرد رفت سوی شمال تا همانجا بمرد.
دست بالا داشتن
بریتانیه و نقش خود فروشان، شیربچه، محمد یعقوب را فرارهند کرد.
عبدالرحمن فراری و ساکن تاشکند با تمام دیوانه گی هایش که در کار گرفتن
قدرت هوشیار بود، روی به گرفتن قدرت کرد وبه این ترتیب زمان فراراو پایان یافت. عبدالرحمن
در کابل جای یعقوب را با پذیرش تمام آرزوهای بریتانیه وخفت وخواری گرفت. همچنان که
آرزوهای خود را نیز برآورد. خون ریخت و جهل گستراند وبسا نفرت ها را نهادینه کرد.
*
اما داستان
امان الله خان از گونۀ دیگر است. سهم
ونقش فراموش نشدنی وسزاوار تحسین برای کسب استقلال دارد. تصور میشود که عامل
فراراختیار کردن او هم نزد بسا از هموطنان ما، حلقۀ مفقود است. امان الله خان،
معجون مرکبی از آرزوهای خدمت به مردم و وطن، جمع استبداد رأی بود. دستگاه ناعادل،
حرف ناشنوی شاه، یا رویکرد فزاینده به استبداد رأی از عواملی بود که میان او مردم
ایجاد فاصلۀ بیشترکرد. وقتی روی این موضوع و جزئیات آن تأمل میشود، تعمق لازم این
لطف شاید ناخوشایند را خواهان است که نگوئیم، مداخلۀ انگلیس اورا فراری ومتواری
کرد. با اینکه بریتانیه یی که از او دل خوش نداشت. عوامل را باید در خود جامعه و
کاکرد های شته سراغ گرفت.
شورشهای داخلی،
برخاسته از ذهنیت و باورداشتهای موجود درمیان کتله های از مردم، واکنش اصلاحات او
بودند. شورش شنوارو شورش جنوبی کمر حکومت اش را شکست و راه را برای رسیدن شورشیان
شمالی به کابل همواره شد.
اگر او درسرکوب
های موفق و دربرخی ناموفق بود، علت آن، تصمیم گیریهای خودرأیانه، ضعف رو به تزاید
توان حکومت بود، نه قوت ونیروی مخالفان یا نقشه کشی همه جانبۀ بریتانیه یی ها.
بهترین گواه به
رخ کشیدن وتاریخ تجرید و فراهم شدن مقدمات فرارامان الله خان، سخنان همان کسی است
که در برابرسخنان شکوه آمیز شاه، با وضاحت از اشتباهات اوگفت.
موضوع چنین است
که شاه ساعت دوازدۀ
چاشت ۲۵ قوس سال ۱۳۰۷خورشیدی، "از ارگ
پیاده برآمده و در باغ عمومی، بین یک جمع بزرگ نطق مفصلی ایراد نمود. مفاد آن:
"بعد از حصول استقلال یگانه آرزوی من معرفی کردن
افغانستان در عالم بود. ولی این اغتشاشات ما را در نزد عالم می شرماند. آیا برای
استقرار امنیت از کجا آدم بیاوریم. باید به هرحال امنیت را در ملک خود قایم
سازیم. پس اسلحه یی را که گرفته اید برای
همین مقصد استعمال کنید. چرا برای خدمت امنیت به میدان نه برآمده خدمت نمی کنید.
بعد از آن راجع به تردید پروپاگند های تکفیر که نسبت به
اوشان گفته شده بیانی نموده، اینرا هم در اخیر اضافه کرد که من بی حجابی را جبراً
اعلان نکرده ام. د رخاتمه ضعف عسکریت را مخصوصا اشاره کرده گفتند، بعد از این به
عسکر اعتنا خواهم کرد.
نفری از بین مردم بعد از ایراد یک تمهید مختصر، شکایت
متعددی از کارداران نموده مخصوصا وزیر دربار را تنقید نمود که مانع رسیدن صدای
رعیت به شما میشود."
امان الله خان پیش
ازاینکه از مقام پادشاهی خود را خلع کند وازکابل برود، سوی قندهار، توافق دل
ناخواستۀ برادرش، سردارعنایت الله خان برای جانشینی را جلب کرد. در قندهار شنید که
اوهم از مقام پادشاهی منصرف شد و افغانستان را ترک گفت، پس بازهم اعلان پادشاهی
کرد و به صف آرایی پرداخت. با دیدن ناگواری دیگری، رفت به سوی هند، با رفتارهای
نامناسب مواجه شد که هند را ترک بگوید، سرانجام به ایتالیا رفت وهمانجا ماند تا
وفات یافت.
شایان یادآوری است که این ادعاها و سخنان ابراز شده که او
پول وطلای بسیاری را با خود برد، سزاوار تأمل ویژه است که در آینده به آن نیز می
پردازیم. ادامه دارد
*
اما امیرحبیب
الله "خادم..." ویا کلکانی،
پس از شکست در برابر جنگ منطقه یی وقومی به رهبری محمد نادرخان، فراری کرد با قصد
جمع آوری سپاه وتداوم جنگ. ولی در برابر اعضای هیأتی که از طرف محمد نادرشاه، قرآن
به دست نزد او با پیام آشتی و منصرف شدن از جنگ مراجعه کرده بودند، از جنگ فرار
کرد وروی آورد به آشتی. سوکمندانه محمد نادر شاه وبرادرانش، به یک رفتار و سنت
شریفانۀ مردم پشت کرده و رواج نا باوری، بی اطمینانی وبی اعتمادی را در برابرسوگند
با قرآن نهادینه کردند. با همان لطایف
الحیل بود که چهره های نامدار و با نفوذ فرار کرده از همکاری با شاه، مانند غلام
نبی خان چرخی را به کابل کشانید و بیرحمانه اعدام کرد. از همین رو در بسا از
کتابهای تاریخ که خارج از دایرۀ نفوذ حکومت وقت، تألیف شده اند، به عنوان قرآن زده
و فرارکرده از عهد وپیمان با قرآن شهرت دارند و از فرمان و محکومیت تاریخ، فراری
نتوانسته اند.
عبدالخالق که او را کشت، فرار نکرد، تصمیم خود را عملی کرد ودر جای
خود ایستاد.
از زمان پادشاهی چهل سالۀ محمد ظاهر شاه، به اینسو، نسل
وسن وسالی که من به آنها تعلق دارم، دوره گردشی بیش از"ده پادشاه وامیر"
را دیده اند. بیشتر قاتل ویا قاتل ومقتول.
محمد ظاهر پس از کودتای محمد داؤود درایتالیا بماند و سخنی
در پیوند با قانون اساسی و آرزوهای خود نگفت. تسلیم نظام جمهوری محمد داؤود خان
شد. در بارۀ ادعاها و گزارش هایی که از بردن پول توسط او سخن می گویند، نیاز به
سند ومدرک مقنع داریم. اما آنچه در خاطرات اسدالله علم (صدراعظم وبعد وزیردربار
شاه) بازتاب یافته است، محمد ظاهرخان نیاز به دریافت پول داشت و پول بسیاری را با
خود نبرده بود. خلیفه نور محمد سلمانی که در سفر با شاه بود، پس از بازگشت همراه
دکتور فتاح نجم وچند تن دیگر از ایتالیا به کابل، در خزان سال 1352 خورشیدی، روزی
در محل کارش در شهرنو، وقــتی تشبث نگارنده را شنید، گفت:
اگر میفهمید که
سردار صاحب قدرت را می گیرد، شاید غم خود را میخورد. اما اینطور نبود. مصارف برگشت ما را تهیه کرد ودر وقت خدا حافظی
روی ما را بوسید و گفت، پول بیبشتر نداشتمن که برایتان بدهم/
پیش از کودتای ثور، عبدالرحیم پنجشیری، یک تن از همراهان
ویاران اش که درکارهای وزارت دربار نیز
دارندۀ صلاحیت بود وبا شاه در ایتالیا زنده گی میکرد، روانۀ افغانستان شد تا مطابق
شایعات، برخی دارایی ها وملکیت شخصی شاه، مانند کاریزمیر را به فروش رسانیده، به
ایتالیا برگردد، اما کودتای انقلابی، بدخوی
وخونخواه او را نیز بگرفت وبکشت.
از واپسین ساعت های حیات محمد داؤود گزارشهایی را
داریم که بعضی از نزدیکان خانواده در ارگ، آرزوی
رفتن به بیرون و رهایی یا فرار از مرگ احتمالی را داشتند. اما فضای مسلط
ورویداد خونبار، مجال فرار را برای او نداد.
جنرال حیدررسولی، وزیر دفاع او که در حال
فرار از محل کار و در فکر ایجاد مقاومت
وسازمان دادن مخالفت های ارتشی ها بود، با خسته گی نزد دوستی پناه برد که
دشمن جانش شد. دوست اش به خلقی ها خبر فرستاد، او را توقیف و حوالی چاشت 8 ثور پس
از توقف کوتاه که در وزارت دفاع زیر نظر
اسلم وطنجاربود، به اعدامگاه فرستاده شد. ادامه دارد
نظرات
ارسال یک نظر