رویای شان قبرهای فراخ. یک برگ کتاب. خبر تلخ. پرتو نادری .بیماری راتشخیص بدهید. خوشه. کاش انسانیت... ماری طاهری. طرح امنیتی غنی. ولی غزنوی. نگاهی بر یک سرودۀ کوتاه واصف باختری. پرتو نادری . طالبان برای بیگانگان. سیداحمد بانی. فقط گویی ها... نصیرمهرین

           


                     خوشــه

                                                   خوشه. تحت نظر واسع بهادری

نشانی ارسال مطالب

Wasse_bahadori@web.de

                                           

 

 

یک برگ کتاب

           رویای‌شان قبرهای فراخ‌

      


این‌سویِ ساحل: دیالکتیک هستی و نیستی

لاشهٔ خراشیدهٔ یک تانک در کرانهٔ چپِ یک دریا،

بسترش آبی و سبز و پنبه‌‌ای از علف‌های وحشی

یک حاشیه‌اش آبی و سه‌حاشیهٔ دیگرش از قاصدک‌ها

لاک‌پشتِ عظیم الجثه و زخمی‌ای است



این آهن‌پارهٔ بیگانه، آمده از دوردست‌های ناآشنا

پاهای هموار و دراز این هزارپای زنجیری

تا نیمه به دریا فرورفته است

شیرِ پیرِ تشنه‌ای از آهن و پولاد

که زمین‌گیر شده است

مثل آن شیرِ سالخوده‌‌ با زبانی به خشکی کویر

در گرم‌دشت‌های افریقا

بیحال از شکارِ بی‌حاصل،

خسته و درمانده، لب به دریا تر می‌کند

اندرونِ لولهٔ کشیده‌اش، بوی‌ناک از باروت،

لانه و گلوگاهِ چکاوکی

و فرازش، فرشی از خزه

صبحگاهان و در تنگِ غروب

نشیمن‌گاه گنجشک‌هاست

کابینِ تنگ‌اش برکه‌ٔ کوچکی است

زلال و تیره

بسترِ آهنین‌اش فرش از شن و سنگریزه

خلوتِ دو ماهی‌ کوچک و عاشق

آن‌سوی ساحل: زایشِ مرگ، کامجویی نهیلیستی

ساحلِ راست دریا

فرش از سنگ است

عقل سنگ و اشک سنگ‌ و قلب از سنگ

آدمش، نه انسان است و نه حیوان است

اژدهایی است تشنه به‌خون

موها تا به شانه و کمر

ریش‌ها تا به زیر ناف‌هاش

دندان‌های کرم‌خورده‌اش سرخ و سیاه

و دهانش بوی‌ناک از نفت و باروت است.

امپراتوری علف‌های هرز: چپن و سجاده و تسبیح و عمامه و نکتایی

کرانه‌های آبروی پلشتش،

زشت و پستِ پست است

آن‌سوی مرزها: بی‌هودگی و ازخودبیگانگی

نیلوفری بی‌لونی است

به روی مرداب‌های غریب

بیگانه از «خود» است و بی‌نهایت دور از «بیگانه»

گرگور سامسای۱ "افغانی" است

له‌شده در گذرگاه‌های خلوت و متروکِ متروی لندن و پاریس

و برلین واشنگتن و ونکوور...

کاهلی است پوچ‌ذهن و تن‌پرور

در بلندی‌ها: خاموشی و فراموشی تاریخی

اینجا است قبرهای دسته‌جمعی کابل

جاها تنگ و تاریک است و

مردگانِ به‌هم‌فشرده خسته از شکنجه و درد

جای‌شان تنگ است

رویای‌شان قبرهای فراخ‌

در بلندی‌هایی آسمانِ بی‌پایان

دور از قاتلان و جلادان و فراموشکاران

در میانِ نقره‌فامِ ابرهای سپید،

کمی نزدیک‌تر به خدا

همسایه با جان‌باختگانِ آشویتس و بوخن‌والد و گولاگ

هرچه نزدیک‌تر به فرشته‌ها

در کنارِ روشنایی ماه و ستاره‌ها

_________________________

۱شخصیتِ اصلی داستانی کافکایی در داستانِ بلندِ «مسخ» کافکا

 

                                            ***

 

 

پرتو نادری



خبر تلخ

چه جگرسوز است، وقتی با خبر تلخی به تلخی همه حنظل جهان رو‌به‌رو می‌شوی که دوستت را ترور کرده‌اند و بعد فروافتادن قامت بلندش را تصور می‌کنی و حس می‌کنی که کاج بلند و سرکشی فرو می‌افتد و همه‌ای هستی ات را می‌لرزاند!



نصیر عبدالرحمان را امروز ترور کردند. راز این ترور هنوز روشن نیست؛ اما این نکته روشن است که ما یکی از خدمت‌گزاران بزرگ فرهنگ خود را از دست دادیم.

او در کار نشر و پخش کتاب بود، از زمان که در پشاور شناختمش تا امروز، شاید هزاران عنوان کتاب که بخشی آن کتاب‌های کم پیدا بودند چاپ کرده و در اختیار مردم گذاشته است.

خود گاهی می‌نوشت، اما تاجایی که دیده بودم چند عنوان کتاب را در موضوعات دینی ترجمه کرده بود.

هرگز بلند سخن گفتن او را به یاد ندارم. چه انسان شکیبا بود، گویی هیچ چیزی و هیچ حادثه‌یی در او هراسی پدید نمی آورد.

واژهء دوست همیشه بر زبانش بود. گویی واژهء دشمن در قاموس هستی‌اش نبود.

پس از فروپاشی اداره. طالبان که به کابل آمد، زمان کوتاهی رییس نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ شد، اما هرچه بود زود کناره کرد یا هم کناره‌اش کردند.

بنگاه نشراتی میوند را پایه‌گذاری کرد. شاید سال پار بود که در جست‌و‌جوی کتاب نقش قدم ، یوسف آیینه ، روزی به کتاب فروشی‌اش رفتم. پرسیدم چگونه است کار و بار نشرات. گفت: رونقی ندارد. این مردم گویی نمی‌خواهند به کتاب‌خوانی عادت کنند، چه برسد به خرید کتاب.

آخرین باری که دیدمش چند ماه پیش بود، پس از برگشت نستوه به خانه آنده بود. از هر دری سخن گفتیم، از خاطره‌هایی ماه‌های آخر زنده‌گی جلال‌نورانی گفت و از تنهایی او و در سکوت به خاک سپردن او.

نصیر عبدالرحمان، در مرکز نشرات میوند اتاقی را در اختیار نورانی گذاشته بود و کسان خود را وظیفه داده بود تا در خدمتش باشند، او همان جا هم چشم از جهان پوشید!

خاطره‌هایی از رهنورد زریاب داشت و تنهایی های بزرگ او.

گاهی ما نمی‌دانیم، انسان‌هایی با آن همه نام و نشان چه تنهایی های تلخ و جگرسوزی دارند.

گفت: چه میگی، این خاطره ها را سرهم می کنم و می‌نویسم ، هم خاطره‌های نورانی را و هم خاطره‌های زریاب را.

گفتم: کار نیکو است بنویس حتما بنویس!

هر بار که مشکلی، اندوهی و دردی می‌داشتم و چون از زبانم می‌بر آمد، می‌گفت: به زور خدا حل میشه دوست! سخنانش به گونه‌یی بود که چنان بارانی همه گرد و غبار ملال را از شیشهء دل انسان می‌شست. برای من چنین بود.

وقتی از کنارش بر می خاستی ذهنت به یک بامداد روشن بهاری می‌ماند، شفاف ، تهی از هر گونه گرد و غباری!

گاهی نشنیدم که زبان به شکایت کسی باز کرده باشد، یا سخن ناگواری گفته باشد! انسان بزرگواری بود!

روانت شاد شمشاد فرو افتادهء من، دوست گرانقدر من

نصیرعبدالرحمان شهید!

 


                                                                               بیماری را

             تشخیص بدهید   

                                                   



                                                                                       *

 
                                                                                  ماری طاهری

                                                                     ... کاش 


*



 

                                                      *

 ولی غزنوی





غنی گفت مردم غرب کابل اجازه دارند از خود دفاع کنند اما فقط با دستان خالی ولی در صورت ضرورت شدید می توانند از غولک و فلخمان هم استفاده نمایند ...

                                                   *

پرتو نادری

 


                                              

                   نگاهی بر یک سرودۀ کوتاه واصف باختری

 

"آهن‌گران شهر شقاوت

آیا درون کورۀ روح شما هنوز

یادی ز کاوه است

جز پرچم خمیدۀ تسلیم

بار دیگر به شانۀ این نسل یاوه است؟"

کاوۀ آهن‌گر در شاهنامه نماد دادخواهی و قیام است؛ اما در سرزمینی که آهن‌گران آن، کاوه را و رسم دادخواهی و حماسۀ قیام او را فراموش کرده‌اند، این امر به این مفهوم است که دیگر همه‌گان تسلیم ضحاک شده‌اند، تسلیم استبداد. ضحاک ماردوش نماد استبداد است. از مغز سر جوانان کابلی برای ماران خود، خورش می‌سازد تا مارهای او به آرامش برسند و او نیز. آرامش او به آرامش مارهای او وابسته است.

مارهای که از شانه‌های ضحاک سر بلند کرده‌اند و چون بی‌قراری می‌کنند، همه روزه از مغز سر دو جوان برای آن‌ها خورش ساخته می‌شود تا بخورند و بخوابند و ضحاک نیز از بی‌قراری مارها آسوده شود.

دادخواهی راهی‌ است که پایان ندارد. برای آن که جهان هیچ‌گاهی از ضحاکیان خالی نبوده است؛ اما زمانی که ذهن آهن‌گران شهر از نام کاوه پاک می‌شود؛ این امر به این مفهوم است که آنان از میراث بزرگ دادخواهی و قیام کاوه برای براندازی ضحاک ماردوش بیگانه شده‌اند و جای درفش کاویانی، پرچم خمیدۀ تسلیم را بردوش می‌کشند.

واصف در این شعر زبان طعنه‌آمیزی دارد؛ گویی با این طعنه می‌‌خواهد مردم را تکانه‌یی دهد تا به دادخواهی و قیام در برابر ضحاکیان روزگار برخیزند.

چنین است که شعر او با آمیختن با اسطورۀ کاوه به یک شعر پایداری بدل می‌شود. شعری پایداری در همۀ روزگاران در همه سرزمین‌هایی که رسم و آیین ضحاک و ضحاکیان حاکم باشد، وجود دارد.

                                               *

 

 

سیداحمد بانی

 

طالبان برای بیگانگان...




طالبان از ابتدا، یعنی حدود پانزده سال پیش که بعد از گروگان گیری یک سرباز ایتالوی و مترجمش بنام اجمل نقشبندی، گروگان ایتالوی را آزاد ساخته و اجمل نقشبندی را سر بریدند، پیوسته ثابت کرده اند، که آنها برای ریختن خون فرزندان افغانستان و فروختن این مملکت در قبال دستمزد ناچیزی، به بیگانگان رزمیده و میرزمند. حالا که نیروهای خارجی از مملکت بیرون رفته اند، طالبان بیش از پیش فرزندان این مرز و بوم را بخاک و خون می‌کشند. شما مردم افغانستان بقصه ی دولت بیش ازین نباشید، که دولت برعلیه شما در پهلوی دشمن همیشه ایستاده بوده و خواهد بود. سر از امروز برعلیه طالبان قیام کنید، و از بام های خانه های تان آنها را نشانه بگیرید. هرگاه این عمل بطور عمومی انجام شود، چند هزار طالب نمیتواند علیه تان اقدام بمثل نماید. اما فردا خیلی دیر خواهد بود. فردا که طالب قدرت را بدست گرفت شما نمیتوانید، بر علیه شان بپا خیزید. و اگر چنین کنید بهای گزافی خواهید پرداخت. امروز بهترین موقع است که ریشه ی طالبان را در مملکت بسوزانید.

                                                        *

 نصیرمهرین

                                        
                                              

         ادامۀ "فقط" عبدالرحمان خانی

                    تا زمانۀ امروزی

   

 

مظاهروچهره های فقط،امیرعبدالرحمان در زمان  وبه ابتکار او پدید نیامد وبا مرگ امیرهم ناپدید نشد. ثمرۀ تلخ فقط امیراز درخت پرشاخ  وپیکراستبداد پیشینه وتاریخی وبا ویژه گیهای شرقی اش بر سرمردم افغانستان ریخت؛ و با مرگ او دامن جامعه را رها نکرد .

چنان بود که با وجود تفاوت اندکی که درخلق وخوی عبدالرحمان خان وپسرش امیر حبیب الله خان وضاحت داشت، اما به سان تفاوت های بود که درشاخچه های یک درخت وجود دارد.

درچارچوب نیازنگرش به سیرحرکی و چهره های مشخص فقط ها، از زمانۀ امیرعبدالرحمان به بعد، بایسته به نظر میاید که ویژه گیهای حاکمیت چند دهه و گونه های فعل وانفعال فرمانروایی وفرماندهی را طرف تأمل قرار بدهیم . . .

 

 آنچه ازحضوراذیت بارسایۀ آن درخت پرریشه وپردانه بردوش جامعه چند دهۀ پسین سنگینی نموده، برخی  ازمظاهر و جلوه های آن، اینهااند:

 

 

     -  فقط من

     -  فقط گروه من

     -  فقط دین من

     - فقط مذهب من

     - فقط تبارمن

     -  فقط زبان من

     -  فقط اندیشه و تصوروپنداشته های من

     -  فقط حزب من

     -  فقط تاریخ من

     -  فقط کشورمن

      -  فقط آهنگ من 

                وفقط های دیگر.

امروز حمل این فقط ها درگفتارو رفتارسیاسی واجرای امیال برخاسته ازآن، آسیب های جبران ناپذیری بر پیکرافغانستان و مناسبات اجتماعی آن میرساند. زیرا درجامعۀ ما مانند بقیه جوامعیی که دارای (اجزای و تنوع) قومی، زبانی، مذهبی و افکار و پنداشت های محتلف سیاسی است، اعتنا واحترام به وجود اجزای دیگرجزجدایی ناپذیرخرد وعقل متعالی است.

عدم گسست از آن فقط اندیشی ها، درواقع دل نکندن ازراه وروشی است، که درسیمای امیر عبدالرحمان خان از آن یاد نمودیم. نفی دیگران، توسل به اعدام وشکنجه، نسل کشی، وبی احترامی به دین وآیین ومذهب دیگران، فقدان تحمل به دگراندیش، ریشه درین فقط اندیشی برخاسته ازخوداندیشی به بهای نادیده گرفتن دیگران تا مرزخونریزیهای دل آزار دارد. 

نیکویی گسست ازآن، زمانی میسر تواند بود که ما این فقط گویی های زیانبار تاریخی، فرهنگی وسیاسی و مذهبی را دریابیم. درغیر آن تجویز هرنوع ادویه یی آمیخته با لعاب و رنگ دموکراسی گویی، بدون شناخت این درد تاریخی وموجود مداوایی نخواهد دید.

                                                           *

                                                       

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.