اشعار و مطالبی از: یک برگ کتاب، لیلا تیموری واحدی، ویس سرور، مختار دریا و سهراب سپهری.

 

                                                                                                                                                              

لیلا تیموری واحدی

 



 



 

 

 

 

 

از برگۀ

              یک برگ کتاب

 

                     


سبق

ـ-----ـ

جغرافیا:

قلبِ آسیا زخمی است

فواره‌های خون و قطره‌هایش

سرچشمه‌ٔ خونچکانِ دریاهایش

ابرهای بی‌بارانش،

نمک‌خیز است

چکه‌های بام‌های پستِ خانه‌هاش

بی‌بهار و بی‌پائیز است

 

                               


تاریخ:

فاتحانِ مغلوبش

قهرمانان جنگ‌های ارتش بیگانه

تندیس‌ها شان برفی،

برف‌های چرک و ناپالودهٔ کرانه‌های مرداب‌ها

یک چشم از زغال و چشم دیگر

با خون آلوده

با قلم‌های شکسته و بی‌جوهر

کاتب و مورخ و ادیب و شاعر و روشنفکرش

بامدادپاک‌کنی که یک چاقو است

می‌خراشند گذشته‌های خونین را

از تنه‌های تنومندِ درختانِ کهن

ریاضی:

معهد ارزش‌های «منفی» است

قلبِ خونین آسیا،

بیگانه با علامتِ «مثبت»،

ناشناسِ هرچه «تاق» است در اعداد

«مثبت»اش،

حاصل‌ضربِ «جُفتِ»‌های منفی‌ها است.

هندسه:

در مثلثِ شومِ متساوی‌الساقینِ

زندگی سگی‌ش،

قاعدهٔ «شرافت» و «پایداری» یک سانتی‌متر،

دو ضلعِ «بی‌خردی» و «پررویی»‌ش

سربه‌فلک،

ارتفاعِ «رذالت»ش بی‌پایان است.

 

                            *

 

 

 

واژه چینی

با برگردان انگلیسی

                                          مختار دریا 29 ماه می میلتون- کانادا


کی زیادم میرود ان لحظه ی گل چیدنت

 چهر برگشتاندن و با عشوها خندیدنت

 اندرون گلشن عشقم به صد ناز و ادا

درمیان غنچه ها پروانه سان رقصیدنت

 سیب نخل پیکر نازت ز چاک پیرهن

 سرکشی دارد میان شاخه ها پالیدنت

 تا نمایی جلوه ی، عاشق کشی در آن میان

 آخ گفتن، بر زمین افتادن و لغزیدنت

 کی فراموشم شود ان لحظه های ماندگار

 پیچک آسا بوسه زن دور تنم پیچیدنت

 آن سحر کی میرود ازیاد، مست و دلفریب

 افتاب آسا بروی بسترم تابیدنت

 ازگلاب و نسترن دزدیده اندامت عبیر

 آفرین بر طرزلمس جانفزا دزدیدنت

 همچو روح آمیخت اندامت چو جان بر جسم من

 هست یادم لحظه ی رخت هوس پوشیدنت

 ریزش باران عشق آمیزت از یادم نرفت

 حین امیزش بروی پیکرم پاشیدنت

 با ادا و ناز در گلزار عیشم در سحر

 پیش چشمم چون گل نورسته ی روئیدنت

 آن حریری نازک گلرنگ ناز چون گلاب

 کی فراموشم شودآن لحظه ی جوییدنت

 واژه چینی کرده ای دریا به بزم اهل دل

 شعر تر افشا نماید همچو خُم جوشیدنت

 دریای عزیز، این غزل عاشقانه ات را کوشش کردم به انگلیسی بر گردانم. کار مشکلی بود ولی من خواستم کاری کرده باشم. کم ما و کرم شما. به اجازه شما در صفحه ام می گذارمش

 

Poem by: Mukhtar Darya Translated from Persian by: Qasem

 Hunting for Choice Words I cannot

 forget the moment you picked flowers with such poise Turning round and laughing widely with all feeling and abandon Within love garden of mine with all your coquetry and jest Can’t forget in midst of rosebuds your dancing like the moths From the open of your top, the apple of your body’s tree When you were searching for branches showed itself with loving pride In your show of killing lovers in the wild abandon act Saying ouch and falling down rolling on ground, I so enjoyed How can I forget those moments that are etched in memory still? Bobbin like coiling around my body and your kiss and hugs I cannot forget that morning, you intoxicated, wild Shined upon my bed much like the sun’s rays and giving it life Your body has aroma from the rose and eglantine I admire your way of touching in that stealing style It’s like soul inside my body your union is life giving I recall the moment you were overcome with all desire Falling of the raining of your love on me I can’t forget At the time of our loving union and affection stream In the garden of my joy with your artful coquetry Your appearance like a newly springing flower in the morn That see through garment to wear like to rose petals so thin I cannot forget your looking for that cover at that time Darya you hunt for choice words in presence of the connoisseur Your freshest ghazal shows you’re like a boiling jug of wine

 

                                                   *

 

سهراب سپهری

 

                          به تماشا سوگند

انتخاب از جناب Asad Rusta

 


به تماشا سوگند

و به آغاز كلام

و به پرواز كبوتر از ذهن

واژه در قفس است

هر فهايم مثل يك تكه چمن روشن بود

من به آنان گفتم

آفتابى لب در گاه شماست

كه اگر در بكشايد به رفتار شما مى تابد

و به آنان گفتم

سنگ آرايش كوهستان نيست

هم چنانيكه فاز، زيورى نيست به اندام كلنگ

در كف دست زمين گوهر نا پيدايى ست

كه رسولان همه از تابش آن خيره شدند

پى گوهر باشيد

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببريد

و من آنان را

به صداى قدمى پيك بشارت دادم

و به نز ديكى روز وبه افزايش رنگ

به طنين گل سرخ پشت پر چين سخن هاى درشت

و به آنان گفتم:

هركه در حافظه چوب ببيند باغى

صورتش در وزش بيشه ى شور ابدى خواهد ماند

هركه با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود

آنكه نور از سر انگشت زمان بر چيند

مى كشايد گره پنجره ها را با آه

زيرى بيدى بودم

برگى از شاخه بالاى سرم چيدم ، و گفتم:

چشم را باز كنيد

آيتى بهتر از اين مى خواهيد؟

مى شنيدم كه به هم ميگفتند:

سحر ميداند، سحر

سر هر كوچه رسولى ديدند

ابر انكار بدوش آوردند

باد را نازل كرديم، تا كلاه از سرشان بردارد

خانه هاشان پر داودى بود

چشم شان را بستيم

دستشان را نرسانديم به سر شاخه هوش

جيب شان را پر عادت كرديم

خواب شان را به صداى سفر آينه ها، آشفتيم

     *

 

 

ویس سرور

مجسمه ها را مردم فرو میریزند


در سالهای 1876م دولت کانادا به رهبری اولین نخست وزیر کانادا بنام ( جانی مکدانولد) قانون مکتب های جبری را به کودکان نسل بومی کانادا رسمیت داد.

قرار این قانون، دولت کانادا، کلیسا های کاتولیک را رسما" وظیفه داده بود تا کودکان مردم بومی را از اغوش خانواده هایشان دور ساخته و در مدرسه های مخصوص به صورت لیلیه وار تعلیم دین عسیوی و فرهنگ اروپایی دهند.

هدف از ایجاد اینگونه مکتب ها ( زندان کودکان) نابود ساختن فرهنگ مردم بومی سرزمین کانادا بود.


امروز:

هفته گذشته در ایالت ونکور کانادا در حویلی یکی از همین مکاتب عسیوی، قبر جمعی ۲۱۵ کودک را پیدا کردند که همه از جمله شاگردان ناپدید شده ان مکتب ها بودند.

قرار این خبر وحشتناک، معلمین این مدرسه ها شاگرانی را که از قوانین درس کلیسایی سر کشی میکردند به اسانی سر به نیست میکردند و دولت کانادا هم در این مورد هیچ پی گیری نمیکرد.

به ارتباط همین بی عدالتی ها در حق مردم بومی و سرخپوستان کانادایی، دولت فدرال، امسال رسما" از مردم پوزش طلبید.

نخست وزیر بر حال کانادا اقای جستن تردو با بیانیه خیلی انسانی و عاطفی از مردم بومی کانادا معذرت خواست.

چندی قبل مردم مجسمه های ( جانی مکدانلد) اولین نخست وزیر کانادا را که در پای ان چنین قانون غیر انسانی ( مکاتب شاقه برای بومیان) مهر تائید گذاشته بود، را از پارک ها پایین ریختند.


بعضی از شهر داری ها و ایالت های کانادا مجسمه های (جانی مکدانلد) را از مراکز رسمی شهر هم دور کرده یا دور خواهند کرد.

نتیجه:

سیاسیت های نژاد پرستانه و ظالمانه در هر صورت ان بلاخره در صفحات تاریخ درج خواهد شد.

جانی مکدانلد، صد ها سال قبل وفات کرد اما امروز مردم مجسمه های او زیر لگد میگیرند. امروز به او، و ظلم و ستم او بالای مردم بومی کانادا نفرین میفرستند.

روزگار در گذر است..امروز دولت کانادا با این معذرت خواهی رسمی، حق خود در برابر کشور و مردم کانادا میخواهد ادا کند.

اما در افغانستان دولت ها بعد دولت ها، تشنه خون مردم بیگناه هستند.

در همان روزگاری که جانی مکدانلد بالای کودکان بومی کانادا ظلم روا میداشت در افغانستان امیر عبدالرحمن خان نیز مردم هزاره افغانستان را قتل عام مینمود.

متاسفانه در افغانستان امروز هم کسانی را داریم که ان همه جنایت قدیم بالای مردم هزاره را افتخار میدانند.

هنوز هم مانند قرن ۱۸ تصور میکنند!

آیا شاید روزی برسد تا دولت های بعدی افغانستان از بی عدالتی های گذشته معذرت خواهی رسمی نمایند؟

انگاه چی مجسمه های شاید پایین بریزد!

 

                                                                *

 


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.