- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
MONTAG, 24. JULI 2017
کریم دانش.

کریم دانش
از این به بعد، هر باری که دست به سوی دیوان واصل ببرم، (زیرا نکات طرف مراجعه برای تاریخ نیز در آن است) با اندوهی چهرۀ کریم دانش را نیز می نگرم. روزگار عجیبی داریم. (ن.مهرین )
مسعود اطــرافی:
"(زنده یاد کریم دانش) سال ١٣٦٨يا ١٣٦٩ خورشيدى تازه از ایران برگشته بود و در بخش گرافیک روزنامه هیواد استخدام شده بود.
[] لهجهی مخلوطِ تهرانی و کابلی داشت.
[] خط نستعلیق را از استاد امیرخانی آموخته بود و خوشنویسی میکرد.
[] دیوان واصل کابلی را خوشنویسی کرد و من حواشی و تعلیقاتاش را نوشتم.

[] سال قبل در تلفون گفت که دانشجوی مهندسی شده و میخندید و میگفت با این سن
و سال درس میخوانم نمیدانم کاری هم کرده میتوانم.
[] زندهیاد کریم دانش مرد نازنینی بود.
شنیدم در انفجار امروز شهید شده است.
یادش جاودانه گرامی باد!"
نجیبه بهار را نیز کشتند.
کاظم احسان

نجیبه بهار را نیز کشتند.

"صبح طرف دفتر میرفتم که یکی از دوستانم زنگ زد و گفت موتر کارمندان وزارت معادن و پترولیم هدف احمله انتحاری بوده، پرسید دوستان آشنایت که آسیب ندیده؟ گفتم احتمالا نه، ولی هنوز زیاد مطمیین نیستم. دفتر که رسیدم امیر پیام داد که نجیبه بهار هم در این وزارت کار میکرد، خبر داری سالم است؟ به شماره اش زنگ زدم خاموش بود. به طاهره زنگ زدم هم خبر نداشت. به دوستانش زنگ زدم هیچ کسی خبر نداشت. بلافاصله از طریق شبکهی از دوستان دست بکار شدیم. شفاخانه به شفاخانه سراغ هر زخمی و شهید را گرفتیم، دنبالش گشتیم، هیچ نشانی از او نیافتیم. خواهر و برادرش اش هم همینطور، هیچ ردی از او نیافتند. بالاخره گفتند هفت هشت جنازه در شفاخانه ۳۰۰ بستر پولیس است که بسیاری آنها از بس سوخته و تکه و پاره شده اند، قابل شناسایی نیست. رحیمه و فاطمه به طرف شفاخانه سیصد بستر پولیس رفتند و بالاخره با کمک خواهرش، او را در حالی یافتند که نه حتی یک قطعه از بدنش سالم نبود، نه سری، نه صورتی نه دستی، نه تنی و نه پایی همه سوخته و تکه پاره شده بود.
سه هفته پیش در شارستان دیدیم. بعد از سالها دیدن خانواده و اقوامش رفته بود. امروز اما جسد تکه تکه اش را میان تابوت جمع کردند و بردند."
***
***
Masooma Hemmat
"نجیبه حسینی فرزند دایکندی که به تازگی ماستری خود را از کشور چاپان گرفته بود، در حادثه خونین صبح امروز جان باخت.
اما وقت رفتنش نبود، او با آرمان های به دل رفت.
روحش شاد و یادش گرامی باد.!"
***
DIENSTAG, 18. JULI 2017
نبشته ها واشعاری از: نصیرمهرین، منیژه نادری، معشوق رحیم، انژلیکا بابک و عزیزالله ایمأ
نصیرمهرین


دراین قسمت با دریافت احساس و حال شفا پس از مرگ برادرعزیز ونامرادش محمد اسماعیل سودا در زندان، غزل کوتاه و نکاتی را می آوریم که گشایش دریچه یی را برای بازبینی های بعدی ما دارد.



تیمار
====*

ممکن است درس های بسیار مفیدی در دل تاریخ نهفته باشد که با کاویدن و تعمق در آن بتوانیم آینده بهتری برای خود بسازیم. اما فکر میکنم که هیچ درسی، هم برای ما، وهم برای کسانی که در اثر گِرد باد حوادث در راس قدرت قرار میگیرند مهم تر از این دو درس نباشد.
نخست اینکه در هر موردی، به خصوص در مسایل کلان سیاسی باید قبل از تصمیم گیری خوب فکر کنیم واز هر نوع تصمیم گیری عجولانه خود داری نماییم . باید ده بار فکر کنیم و یک بار تصمیم بگیریم. اما متاسفانه بیشتر اوقات ده بار تصمیم میگیریم و حتی یک بار هم فکر نمیکنیم.
دوم اینکه نباید هیچ دوره تاریخ گذشته را با شرایطی امروزی مقایسه کنیم. هر دوره محدودیت ها و امکانات منحصر به فرد خود را دارد که در هیچ جای دیگر از تاریخ نمتیوانیم آنر پیدا کنیم. مشابه دانستن دو دوره تاریخی باهم توهمی است خطر ناک که باید از مغز خود دور بیاندازیم.
اما به نظر میرسد که دولتمردان افغانستان این درس را تا هنوز نیاموخته اند.
سیزیف یکی از شخصیت های اساطیری یونان است که گفته میشود به علت خود بزرگ بینی به مجازاتی محکوم شده بود که می بایست سنگ بزرگی را بر بالای قله ای بلندی ببرد، اما هر باری که نزدیک به قله میشد و روز به پایان میرسید سنگ دو باره به پائین می غلطید، و روز بعد باز همین کار رار تکرار میکرد.
سیزیف اگر بعد از هر چند قدمی و یا در نیمه راه یک اندازه نیروی خود را صرف این میکرد که سنگ را در جایی محکم کند و نگذارد دو باره به پائین سقوط کند، و روز بعد از همان نقطه دو باره حرکت کند و بالاتر برود، شاید به عوض یک روز چند روزی را در بر میگیرفت تا بر بالای قله برسد، اما در عوض از این دور باطل خارج میشد و دو باره به قهقرا سقوط نمیکرد.
ما هم متاسفانه گرفتار همین اشتباه سیزیفی هستیم. ما هم اندکی که فضای تنفس برای ما بازتر میشود میخواهیم یک شبه بر بالای قله برسیم.
باغ ها گل می بارند
باز ستارگان با مهتاب می رقصند
و گونه هایم
سردی آب را در تابستان داغ
حس می کنند
جای قدم هایم را می بینم
روی صخره های که یک عمر دلتنگش بودم
پنجشیر زیبایم
کبوتری که دل می نامندش
از پنجره ، سوی باغ ، پرواز می کند.
باغ ها گل می بارند
باز ستارگان با مهتاب می رقصند
و گونه هایم
سردی آب را در تابستان داغ
حس می کنند
جای قدم هایم را می بینم
روی صخره های که یک عمر دلتنگش بودم
پنجشیر زیبایم
کبوتری که دل می نامندش
از پنجره ، سوی باغ ، پرواز می کند

بزن تنبور تا تنها نمیرم
به سان ناله در شب ها نمیرم
بزن تنبور جانا تا دگر بار
به بانگ قاتل بودا نمیرم!
"داغ ها از دل من شعله عیان ساخته است عشق ویــرانــۀ من لاله ستان ساخته است
داغ "سودا" به جگر بسکه فگنده است آتش چون سپندم همه فریاد و فغان ساخته است . . ."
قسمت دوم
بخش سوم
مرگ برادر(سودا) در شعر صفا
دراین قسمت با دریافت احساس و حال شفا پس از مرگ برادرعزیز ونامرادش محمد اسماعیل سودا در زندان، غزل کوتاه و نکاتی را می آوریم که گشایش دریچه یی را برای بازبینی های بعدی ما دارد.
آنچه تا حال گرد آوردیم ونوشتیم، بیشتر اشاره های مقدماتی وگذرا اند از نام افراد واشخاص با کوتاه یادآوری های ضمنی وحاشیه وار. مقدماتی که بایسته بود می آمدند. اما برای دریافت روز و روزگاری که به شب تار رسیده است، قلم می خواهد بیشتر بنویسد وپیشتر و ژرفتر ره ببرد. لازم و درست است که باید بنویسم آنها زندانی شدند. زیرا زندانی شدند وتعدادی از جوانان وکودکان از دانشگاه ومکتب اخراج. اما اگر اوضاع زندان، اوضاع ودنیای اخراج شده از مکتب، یا تصویر دنیایی که زندانیان وخانواده های آنها طی سالیان متمادی دیدند، شرح نشود، اهمیت تاریخنویسی را فرو کاسته ایم و قلم ونیازتاریخ افغانستان معاصر را نیز آزار داده ایم. آنگاه معلوم است که سرچشمه های رویکرد صفا به لاله را نیز نیافته ایم. واگر تا حال دچار کمبود در زمینۀ دسترسی به این کمبود ها هستیم، دلیل اش آنست که صاحب قلم آگاه از حقایق را روانۀ زندان نموده قلم ها را شکسته اند، افرادسخندان وبا اطلاع را وادار نموده اند که زبان در دهان فرو ببرند. پس اندک اطلاعی اگر خویشاوند و یاهمسایه ها از حال زندان دیده ها به دست آوردند، در این حدود بود که محترم فلانی مدتی زندانی بود. نه بیشتر از جزئیات زندان دیده گی های او. این ناآگاهی سبب شده است که مردم ما از این بخش تاریخ خویش را نیز محروم بمانند.
بدون این که نیاز مراجعه به تهیه وشرح هریک از افراد خانوادۀ ناظر وکلیه زندان دیده ها فراموش شود، در اینجا سرگذشت مظلوم بی آزار، فرهنگی و مستعد انجام کارثمربخش برای وطن یا آن جوان نامراد، محمد اسمعیل "سودا" را می نگریم.
محمد اسماعیل سودا، قطره اشکی بر بالین تاریخ
محمد اسماعیل سودا متولد سال 1286 خورشیدی، در زمان پادشاهی امیرحبیب الله خان"سراج الملة والدین"، دوشادوش محمد ابراهیم صفا، به خواندن ونوشتن، اشتغال داشت. دروس ابتدایی را نخست در خانه فرا گرفت و درخان آباد، در صنف سوم مکتب اتحاد شامل شد. به مطالعه، خواندن وسرایش شعر وفراگیری زبان های خارجی علاقمند بود. پس از آمدن به کابل در مکتب امانی داخل شد. از آنجا به منظور فراگیری رشتۀ نظامی روانۀ آلمان شد. در آلمان نیز خود را متمرکر نمود که زبان آلمانی را بهتر وزودتردرسطح بالاتری فراگیرد که چنان نیز شد. اما رنج وآزار درد کشنده یی همواره با او بود. سودا به مرض سل(توبرکلوز) مبتلا شده بود. مدتی در شفاخانه های آلمان سپری نمود، اما علاجی نیافت. به وطن برگشت. با آن مرض و تکلیف صحی موجود در تن انسان محجوب و بی آزار، رشتۀ تحصیلی پیشین گسست. ولی ذخایرگرد آمده ناشی از تسلط بر زبان آلمانی، او را برای ترجمانی خیرمقدم گفت. به ترجمانی پرداخت. با بانو خدیجه ازدواج نمود، صاحب فرزندی نشد. در حالی که مرض سل اندک، اندک جانش را می گرفت وبا سرودن شعر و وظیفۀ ترجمانی مشغول بود، در سال 1311 او رابردند و زندانی نمودند. بدون این که کسی ویا جمعی را آزرده باشد.
"با گذشتاندن و سپری کردن شش سال حبس در زندان قلعۀ ارگ و محبس عمومی دهمزنگ، علاوه بر فشارسلب آزادی، زجر و شکنجه، زنجیر و زولانه، دیگرعذاب فراق فامیل و خانواده، فاقگی، نبود اعاشه و اباطۀ لازم، نبود دوای مورد نیاز . . . تاب آورده نتوانست.
فحش دادن، ناسزا گفتن و رویه های دور از ادب و انسانیت آمران زندان قلعه ارگ و محبس مهیب دهمزنگ بر زندانی های سیاسی و ایجاد ترس و خوف که قمچین دیگری بود، تمام این مصایب دست به دست هم داده، باعث وخامت وضع علیل و حالت شکنندۀ محمد اسمعیل "سودا"ی مریض گردید. "سودا" روزهای اخیر حیات پُر ازمشقت اش را در بین دهلیزهای شفاخانۀ داخل محبس و سلول زندان سپری نمود. بالاخره همراه به سر رسیدن سال 1317 شمسی، آخرین نفس های ناتوان "سودا" نیز بسر رسیده، دیگر تحمل و حوصله نتوانست و در حالِ حبس، جان را به جان آفرین تسلیم داد. جنازۀ محمد اسمعیل "سودا" را درقالب یک کالبد بی جان و بی کس، از محبس دهمزنگ بیرون کرده با بیکسی تمام، توسط خدیجه خانمش و چند نفر دیگر از طبقۀ اناث در حضیره پدری اش (حضیره ناظرصفر)، در قول آبچکان ده افغانان در گوشه یی به خاک سیاه گذاشته و دفن کردند."(1)
حضیرۀ ناظرمحمد صفرخان وچند تن ازپسران و نواسه هایش: محمد ابراهیم صفا، محمد اسمعیل سودا، محمد اسلم بسملزاده، محمد اکبراختر و محمد آصف اختر. همچنان بی بی جان خانم ناظرمحمد صفرخان ، بی بی کوخانم مرحوم اختر جان ، طاهره ، صالحه و رقیه دختران ناظرمحمد صفرخان وزبیده خانم مرحوم محمد اکبراختر.
مرگ او را درکنارمرگ همه آنانی در نظر آوریم که توانمندی های لازم برای خدمت به وطن داشتند، اما به سان قطره اشکی از چشم داغدار، خونین وپرسشگر بربالین تاریخ فرو افتاده اند. قطره های که نخشکیده اند.
صفای جوان و محبوس، رنج های برادرکهتر خویش محمد انور بسمل را می شناخت. بسمل که یا به قول ضیأ قاریزاده "شمع داغدیده" پس از ناظرمحمد صفر، بزرگ خانواده بود، با دریافت هر گزارشی حاکی از اعمال شکنجه و آزار خانواده، در بستر رنج می سوخت.
داغ ها از دل من شعله عیان ساخته است عشق ویــــــرانۀ من لاله ستان ساخته است
داغ "سودا" به جگر بسکه فگنده است آتش چون سپندم همه فریاد و فغان ساخته است
بــه طـــــراز شــــــرر از سینه بـــدر می آید بسکه گـــرم آه مرا داغ فغان ساخته داست
داغدارم همه تن، شکوۀ دردم که چــو شمع آب کرده است مرا، سوز و زبان ساخته است
برزبانم نــــرود جـــــــــــز سخن داغ صـــفا
که مراسوز والم شعله بیان ساخته است(2)
ادامه دارد.
.................................................................................................................................................
1- در این قسمت بیشتر ازسلسله نوشته های جناب کلیم الله ناظر زیرعنوان "سلاله ودود مان" ناظر محمد صفر خان ،محمد اسمعیل "سودا " بهره گرفته ایم.همچنان مواردی از سوانح بسمل دردیوان اشعار اشعار بسمل.
2- مجموعۀ لالۀ آزاد. اثری که در قسمت نخست معرفی شده است.ص 47.
3- عکس های حضیرۀ خانوادۀ ناظر محمد صفرخان را، جناب محمد حیدراختر لطف نموده است.
.......................................................................................................................................
****
منیژه نادری

تیمار
====
بیمار تر از من بود
روانشناسی که
نبض حرفهایم را نشناخت
روانشناسی که
نبض حرفهایم را نشناخت
*
سپاس از دوست عزیزی برای ارسال این پیوست.
ولی حال به یاری جهانخوران، کشور های این منطقه کدام مسیر را می پیمایند؟!
متن سخنرانی جمال عبدالناصر:
من با رهبر اخوان المسلمین دیداری داشتم
او در کنار من نشست و درخواستی کرد
چه درخواستی؟
اولین چیزی که درخواست کرد این بود:
حجاب را در مصر برای زنان اجباری کن
و گفت تمام زنان باید حجاب داشته باشند و روسری بر سر کنند
هر زنی که پا به خیابان میگذارد
یکی از حاضرین: بگذار خودش حجاب بر سر کند
من گفتم: اگر من این قانون را وضع کنم به من خواهند گفت که ما به زمان حکیم بی امار الله پس روی کرده ایم، زمانی که مردم در روز اجازه بیرون امدن نداشتند و تنها در شب میتوانستند بیرون بروند. هر کسی حق دارد در خانه خود قوانین خود را داشته باشد.
او در پاسخ به این گفت که به عنوان رهبر شما تصمیم گیرنده استید. به او گفتم شما یک دختر دارید که به دانشکده پزشکی میرود و او حجاب ندارد چرا بر سر او حجاب نگذاشتی؟ اگر تو قادر نیستی یک نفر را مجبور کنی حجاب بر سر کند، ان هم دختری که فرزند خودت است تو از من میخواهی ده میلیون زن را وادار کنم؟!
ولی حال به یاری جهانخوران، کشور های این منطقه کدام مسیر را می پیمایند؟!
متن سخنرانی جمال عبدالناصر:
من با رهبر اخوان المسلمین دیداری داشتم
او در کنار من نشست و درخواستی کرد
چه درخواستی؟
اولین چیزی که درخواست کرد این بود:
حجاب را در مصر برای زنان اجباری کن
و گفت تمام زنان باید حجاب داشته باشند و روسری بر سر کنند
هر زنی که پا به خیابان میگذارد
یکی از حاضرین: بگذار خودش حجاب بر سر کند
من گفتم: اگر من این قانون را وضع کنم به من خواهند گفت که ما به زمان حکیم بی امار الله پس روی کرده ایم، زمانی که مردم در روز اجازه بیرون امدن نداشتند و تنها در شب میتوانستند بیرون بروند. هر کسی حق دارد در خانه خود قوانین خود را داشته باشد.
او در پاسخ به این گفت که به عنوان رهبر شما تصمیم گیرنده استید. به او گفتم شما یک دختر دارید که به دانشکده پزشکی میرود و او حجاب ندارد چرا بر سر او حجاب نگذاشتی؟ اگر تو قادر نیستی یک نفر را مجبور کنی حجاب بر سر کند، ان هم دختری که فرزند خودت است تو از من میخواهی ده میلیون زن را وادار کنم؟!
***
معشوق رحیم

آیا میشود از تاریخ چیزی آموخت؟
ممکن است درس های بسیار مفیدی در دل تاریخ نهفته باشد که با کاویدن و تعمق در آن بتوانیم آینده بهتری برای خود بسازیم. اما فکر میکنم که هیچ درسی، هم برای ما، وهم برای کسانی که در اثر گِرد باد حوادث در راس قدرت قرار میگیرند مهم تر از این دو درس نباشد.
نخست اینکه در هر موردی، به خصوص در مسایل کلان سیاسی باید قبل از تصمیم گیری خوب فکر کنیم واز هر نوع تصمیم گیری عجولانه خود داری نماییم . باید ده بار فکر کنیم و یک بار تصمیم بگیریم. اما متاسفانه بیشتر اوقات ده بار تصمیم میگیریم و حتی یک بار هم فکر نمیکنیم.
دوم اینکه نباید هیچ دوره تاریخ گذشته را با شرایطی امروزی مقایسه کنیم. هر دوره محدودیت ها و امکانات منحصر به فرد خود را دارد که در هیچ جای دیگر از تاریخ نمتیوانیم آنر پیدا کنیم. مشابه دانستن دو دوره تاریخی باهم توهمی است خطر ناک که باید از مغز خود دور بیاندازیم.
اما به نظر میرسد که دولتمردان افغانستان این درس را تا هنوز نیاموخته اند.
اشتباه سیزیف
سیزیف یکی از شخصیت های اساطیری یونان است که گفته میشود به علت خود بزرگ بینی به مجازاتی محکوم شده بود که می بایست سنگ بزرگی را بر بالای قله ای بلندی ببرد، اما هر باری که نزدیک به قله میشد و روز به پایان میرسید سنگ دو باره به پائین می غلطید، و روز بعد باز همین کار رار تکرار میکرد.
سیزیف اگر بعد از هر چند قدمی و یا در نیمه راه یک اندازه نیروی خود را صرف این میکرد که سنگ را در جایی محکم کند و نگذارد دو باره به پائین سقوط کند، و روز بعد از همان نقطه دو باره حرکت کند و بالاتر برود، شاید به عوض یک روز چند روزی را در بر میگیرفت تا بر بالای قله برسد، اما در عوض از این دور باطل خارج میشد و دو باره به قهقرا سقوط نمیکرد.
ما هم متاسفانه گرفتار همین اشتباه سیزیفی هستیم. ما هم اندکی که فضای تنفس برای ما بازتر میشود میخواهیم یک شبه بر بالای قله برسیم.
***
انژليكا بابک

تن تب آلودي زني با هذيان هايش
و پنجره اي رو به بيرون
و شعر هاي فروغ كه در ذهنش تكرار ميشوند
گنجشكان بال ميزنند روي سينه ي داغش
و او را به فراموشي باغ مي برند
به فراموشي دريا
من اين حالت ميان خواب و بيداري را
دوست دارم
و بوي دلاويز گل ياس را از بستر آشفته
كه بوي هماغوشي عشقي مي دهد
و پنجره اي رو به بيرون
و شعر هاي فروغ كه در ذهنش تكرار ميشوند
گنجشكان بال ميزنند روي سينه ي داغش
و او را به فراموشي باغ مي برند
به فراموشي دريا
من اين حالت ميان خواب و بيداري را
دوست دارم
و بوي دلاويز گل ياس را از بستر آشفته
كه بوي هماغوشي عشقي مي دهد
...
شب و آتش تنور
وقتي همسايه نان مي پزد
هيچ بوي دلپذير تر
از بوي نان گرم
و بوي چوب سوخته نيست
شب هاي كه
تكرار روز مي شوند
بدون هيچ تغيري
فردا ، باز خيابان ها
پر از سداي گرسنگان است
و من يك رهگذر اشك آلود ...
وقتي همسايه نان مي پزد
هيچ بوي دلپذير تر
از بوي نان گرم
و بوي چوب سوخته نيست
شب هاي كه
تكرار روز مي شوند
بدون هيچ تغيري
فردا ، باز خيابان ها
پر از سداي گرسنگان است
و من يك رهگذر اشك آلود ...
آ
....
باغ ها گل می بارند
باز ستارگان با مهتاب می رقصند
و گونه هایم
سردی آب را در تابستان داغ
حس می کنند
جای قدم هایم را می بینم
روی صخره های که یک عمر دلتنگش بودم
پنجشیر زیبایم
کبوتری که دل می نامندش
از پنجره ، سوی باغ ، پرواز می کند.
^^^
باغ ها گل می بارند
باز ستارگان با مهتاب می رقصند
و گونه هایم
سردی آب را در تابستان داغ
حس می کنند
جای قدم هایم را می بینم
روی صخره های که یک عمر دلتنگش بودم
پنجشیر زیبایم
کبوتری که دل می نامندش
از پنجره ، سوی باغ ، پرواز می کند
مغولها که باور به آیین و سرزمین ویژه نداشتند، آیینها و فرهنگهای گوناگون را پذیرفتند، هرجای جهان را میهن دانستند و آنجاها ماندند. امروز در جمهوری پارلمانی و پهناور مغولستان که پهلوان سازندۀ مجسمۀ بزرگ چنگیزخان - به سرمایۀ چندملیون دالری - رییسجمهورِ جدیدِ آن کشور است، کمتر از سه ملیون انسان میزیند.
و اما حسرتها گاه به سختی گریبانِ جان آدمی را رها میکنند.
در روایتی، ابن رشد در مراکش به یاد خاطرات قرطبه از تکرار شعر عبدالرحمان - یکی از سلاطین اندلس - که در باغهای کاخش خطاب به یک نخل افریقایی سرودهبود، غرق لذتی میشود:
تو هم ای نخل
در سرزمین بیگانه ای!
و اما حسرتها گاه به سختی گریبانِ جان آدمی را رها میکنند.
در روایتی، ابن رشد در مراکش به یاد خاطرات قرطبه از تکرار شعر عبدالرحمان - یکی از سلاطین اندلس - که در باغهای کاخش خطاب به یک نخل افریقایی سرودهبود، غرق لذتی میشود:
تو هم ای نخل
در سرزمین بیگانه ای!
...
عزیزالله ایما

بزن تنبور تا تنها نمیرم

به سان ناله در شب ها نمیرم
بزن تنبور جانا تا دگر بار
به بانگ قاتل بودا نمیرم!
تارها و سازهای همزاد و همصدای انسان را هیچ دستوری نمی تواند خاموش کند.
بانگ جوشیدن می باشد مان
نالهء بربط و تنبور و رباب
منوچهری دامغانی
بانگ جوشیدن می باشد مان
نالهء بربط و تنبور و رباب
منوچهری دامغانی
خورده از تنبور تو بربط فراوان گوشمال
هست نی را داغ ها از صوت خوبت بر جگر
جنید بغدادی
هست نی را داغ ها از صوت خوبت بر جگر
جنید بغدادی
همان گاه تنبور در بر گرفت
سراییدن از کام دل درگرفت
فردوسی
سراییدن از کام دل درگرفت
فردوسی
دوش در مهتاب دیدم مجلسی از دوردست
طفل مست و پیر مست و مطرب تنبور مست
مولانای بلخی
طفل مست و پیر مست و مطرب تنبور مست
مولانای بلخی
SONNTAG, 16. JULI 2017
بی سرنوشتی وغربت در زندانهای پاکستان وایران
نصیرمهرین

بی سرنوشتی وغربت در زندانهای پاکستان و ایران
طرح مسأله
خواندم که چند تن از اعضای طالبان زندانی درپاکستان، آزاد شدند، پرسش ها وتبصره هایی را که این خبر آفرید، برایم یادآور آن نیز بود که یادداشت هایی را پیرامون موضوع زندانیان هموطن در ایران وپاکستان دارم. یادداشت ها از سال 1386 اند. در پای خبری که در آن سال 100 تن پاکستانی از افغانستان و 200 تن افغانستانی از پاکستان آزاد شدند. برای آنکه اطلاع بیشتر از موضوع در دست آید، در فیسبوک نیز نیاز خویش را مطرح نمودم. در پیوند با آن یادداشت هایی نیز به چشم میخورد که چند بار مقامات ایرانی نیز تعدادی از زندانیان افغانستانی در ایران را دربرابر آزادی زندانیان ایرانی از افغانستان آزاد نموده اند. پیش از آزادی آن زندانیان، در این باره تعهدی نیز به عمل آمده و مسؤولیت تبادل زندانیان را وزارت های عد لیۀ دو کشور عهده دار بوده ا ند.
با توجه به این واقعیت که تعداد نامعلومی ازمهاجرین کشور ما در هر دوکشور زندانی بوده اند، وبا اتکا به گزارش های هموطنان و بازتابی که گاهگاهی این موضوع درسانه ها داشته است، چنین استنباط میشوشد که طی سالیان متمادی زندانیان در این دوکشو رقم اندکی را تشکیل نداده، احتمال میرود که هزاران تن محبوس باشند.
هنگامی که تعداد آزاد شده گان زندانیان ایرانی و پاکستانی را از افغانستان در مقایسه با احتمال تعداد زیاد افغانستانی در زندانهای دوکشور یاد شده درنظر آوریم، خویش را با چند پرسش مواجه می بینیم.
بطورمثال:
- تعداد دقیق زندانیان افغانستانی در این دوکشور چند است؟
حدود سه سال پیش طی گزارشی کوتاه اشاره شده بود که مقامات افغان از 5000 زندانی در ایران صحبت نموده اند. در حالی رقم تخمینی تعداد زندانیان در پاکستان معلوم نیست. واگر معلوم است، باید منبع وجزئیات آن مشخص شود.
- آزادی زندانیان ایرانی را بیشتر میتوان از روی جدی گرفتن مقامات ایرانی برای آزادی شهروندان اش پذیرفت. به رغم اینکه دلیل ویا هویت زندانی شده آشکار نشده است. در این راستا نیاز داریم بدانیم که آنها زندانیان جنایی بودند ویا سیاسی؟
- در رابطه با پاکستان و زندانیان اش درافغانستان، تصور این است که بخش قابل ملاحظۀ آنها، همدستان طالبان بودند که پس از بیرون راندن طالبان، طالب غریب وفقیر را رها نموده سردسته ها و بلند پایه ها با وسایل ممکن زودتر فرار نمودند.
- پاکستان چندبارافرادی وابسته به گروه طالبان افغانستان را آزاد کرده است. واین آزادی همواره پیوند یافته با این ادعا که پاکستان به منظور نشاندادن حسن نیت در زمینۀ تأمین صلح آنها را ازاد نموده است. دلایلی که مسخره به نظر می آیند. این گپ میتواند پذیرفته شود که مقامات حکومتی افغانستان سعی داشته اند که زندانیان طالب را از پاکستان رها شوند. اما پرسشی بازهم موجود است که چرا پاکستان آنها را زندانی نموده است؟.
- در واقع آزادی افرادی از طالبان بحثی را می گشاید که به انگیزه و نیازهای تقویۀ جبهۀ حکومت اشرف غنی وحکومت پیشین برمی گردد. آنهم شامل حال طالبانی می شود که از امتیازات مادی، سیاسی وامنیتی در افغانستان بهره مند می شوند. حکومت کرزی و غنی نیز ادعا خواهند کرد که دستاوردی در زمینۀ صلح داریم. همان غلطی را رنگ وروغن میدهند که با آمدن حکمتیار نشان دادند.
زندانیان همه طالب نیستند


هموطنی حکایت می نمود که در هیچ شهر وزندانی در پاکستان نیست که کم ویابیش زندانی افغانستانی نباشد. زندانی های بوده اند که در زندانهای لاهور و راولپندی جان داده اند. اما معلوم نیست که در کجا وچگونه دفن شده اند. هرگاه زندانی غمخواری از خانواده، آشنایان ویا خویشاوندان داشته، توانسته است با دادن رشوت، دوسیۀ خویش را به نفع آزادی برساند ورنه هیچ کسی اعتنایی به مهاجر زندانی وبیکس وبیوطن ندارد.
زندانیان همه آدمکش نیستند
گزارش های برخی خانواده ها حاکی از آن است که طی بیش از چند دهه در اکثر شهرهای ایران، تعدادی از هموطنان ما در زندان ها به سر می برند. اکثریت عظیم آنها را مردمان مهاجر فقیر ونادار تشکیل داده است. هنگامی که به آنها نیازی وجود داشته تا کارهای شاق را انجام دهند، مزد اندک بخور ونمیر به دست آورند ویا به کارتعمیرانی در مناطقی بروند که پس از جنگ عراق وایران نیاز به بازسازی ها بود، سختگیری های بسیار در برابر آنها در آنجا اعمال نشده است. اما همین که پای بهره برداری های غلط و شعارهای تبلیغاتی "افغانی" ستیزانه در میان آمده است، تعدادی را به این "جرم" زندانی نموده اند که در قتلی سهیم است، یااجازه نامه ویا اقامت نامه ندارند ویا . . .

بدون هرنوع تردیدی میتوان پذیرفت که با توجه به روزگار اسفبار وطاقت سوز، نیاز مهاجر به زنده گی درایران و در مقابل ایجاد موانع ومحدودیت های تبعیض آمیز از طرف جمهوری اسلامی ایران، تعدادی از مهاجرین دست به کارهای زده اند تا نانی بیابند و زنده بمانند. ویا اینکه در خلال انتقال مواد مخدره به نفع قاچاقچیان، زندانی شده اند. سرقت وراهگیری وهر نوع احتمال را هم اگر بر آن بیفزاییم، ذهن ما را متوجه زمینه های اجتماعی، اقتصادی و روزگار اسفبار مهاجرهموطن ما در ایران معطوف می نماید.
پس برای پیدا شدن راه حل، اندیشیدن به سرنوشت غمبار انسانهایی که در زندانهای جمهوری اسلامی ایران درکمال غربت وبیچاره گی مدتها را سپری نموده، بازخواستگری نداشته اند، حکومت افغانستان ونهاد مسؤول امور مهاجرین دست به کارجدی تر شود.
***
بنا برآن از مقامات مسؤول، از نهاد های مسؤول مانند نهاد هایی که در پیوند با حقوق بشر ادعای کار دارند، از نهادهای مدنی توقع می رود به بی سرنوشتی این کتلۀ وسیعی از مظلومان وانسانهایی که باید روی زنده گی ازاد و بهتر را ببینند، توجه نمایند.
سه سرودۀ کوتاه از بانو عفیفه نوری رها
عفیفه نوری رها

دشتِ خيالم لاله مى خواهد
اى جگر
خون شو
**
فقط شب است
كه پنجره را به ماه مى رساند
زهى بخت سيه
كه پنجره را به ماه مى رساند
زهى بخت سيه
**
از هم پاشيده ام
خيره نشو
به پاى دلت ميخلم
خيره نشو
به پاى دلت ميخلم
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر