- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
FREITAG, 18. NOVEMBER 2016
محفل لایپزیک . پنجم نوامبر2016. دوپارچه شعر از جناب داکتر اسدالله حیدری. مسجد نخستین . . عزیز الله ایما. . رئیس جمهوری که . . . میرحسین مهدوی.دکتر نسرین رنحبر ایرانی. یادبانوی . . .ضیأ ضیأ نویسنده وناشر افق = سدنی . گلب الدین
یلدا صبور

به نمایندگی از تمام تیم سپاس و ارادت بی کران خویش را از همهٔ دوستان که از راه های دور و نزدیک خود را رسانیده و
در برنامهٔ نهاد کودکان نیازمند که به تاریخ پنجم نوامبر در شهر لایبزیک کشور المان، تحت عنوان ( سرنوشت کودکان در
افغانستان امروزی ) برگذار شد، سهم گرفته بودند پیشکش می نمایم.
داشتن شما عزیزان برای مان سعادت است .
از طرف راست به چپ :
۱ـ آقای گرامی کامران پارسیان ( عضو و همکار نهاد )
۲ـ بانوعزیز زبینه میهنه ( همکار نهاد )
۳ـ یلدا صبور ( عضو و سرپرست نهاد )
۴ـ بانو ارجمند کورینا حینظه ( عضو و همکار نهاد )
۵ـ هنرمند محبوب مان فرشته جان سما ( عضو نهاد )
۶ـ نویسنده و پژوهشگر گرامی محترم نصیر مهرین ( عضو نهاد )
۷ـ بانو ارجمند مهریه جان مهرین ( همکار نهاد )
۸ـ جناب محترم عنایت یوسفی ( عضو نهاد )
۹ـ استاد گرامی پری جان بهادری ( عضو نهاد )
۱۰ـ بانوی گرانقدر هما جان امید ( عضو نهاد )
یلدا صبور
متن سخنراني من در برنامه پنجم نوامبر تحت عنوان ، سرنوشت كودكان در افغانستان امروزي
حاضرین ارجمند مهمانان گرامی!
با پیش کش نمودن درود و حرمت بر هریک شما می خواهم سخنان خویش را با این بیت مولانای کبیر آغاز کنم.
در این خاک در این خاک در این مزرعهٔ پاک
به جز مهر به جز عشق دیگر تخم نکاریم
دوستان !
نهاد کودکان نیازمند در جولای سال ۲۰۱۳به مقصد کاشتن تخم مهربانی و عشق به انسان ، در حلقهٔ ۷ نفری بنیاد گذاری شد .چند ماهی را نیاز داشتیم تا مرحلهٔ ترتیبات مقدماتی و برنامه های کاری را پشت سر گذشتانده، در این راه ناهموار گام های نخستین خویش را بگذاربیم..
کار ما برای افغانستان یا کشوری که در آن مردم هر روز با انفجار و انتحار تازه یی سر دچار هستند و فردا هم شاید فاجعه دیگری انتظار شان را بکشد...
در کشوری که تمام دغدغهٔ بسیاری از کودکان فقط یک لقمه نان است، در کشوری که روزانه کودکان بی شمار از بی در مانی میمیرند . عده ای در جنگ کشته زخمی می شوند . برخی هم از تنگدستی فروخته می شوند
سختی ها، نا امیدی ها رنج های خودش را دارد.
ما هر روز با مشکلات تازه ای روبرو می شویم و باید چاره ی تازه یی را بسنجیم.
امروز کودکان بی شمار که قسمتی و یا کُلن والدین خود را از دست داده اند بدون هیچ نوع حمایه یی در روی خیابان ها در دامن انتحار و در زیر غبار انفجار برای به دست اوردن لقمه نان سرگردان هستند.
به داد این کودکان در افغانستان و سایر کشور های در حال جنگ باید شتافت.
نمی خواهم با یادآوری مسایل که هریک به خوبی از آن آگاه هستید وقت شما را تلف نمایم
می خواهم فقط یاد آور شوم که رسانه های اجتماعی امروز برای ما امکانات بی کران را مهیا ساخته اند تا از زندگی انسانها در داخل کشور و هم از زندگی مردمان در سراسر دنیا باخبر شوییم. پس اگر امروز کودکی در سوریه و یا افغانستان در اثر بیماری، بی درمانی، جنگ و گرسنگی و غیره ناهنجاری ها از دست میرود و ما خاموشانه در این گوشه آرام نشسته ایم. این بی تفاوتی وخاموشی توجیه پذیر نیست.
می خواهم با استفاده از فرصت پیام کودکان بی پناه و یتیم در افغانستان را برای شما برسانم .
کودکان که در روی خیابان ها برای چرخانیدن چرخ بی رحم زندگی مصروف موترشوی، پلاستیک فروشی و یا گدایی هستند نیز مشتاقانه آرزوی مکتب رفتن و آموختن را دارند!
امکانات نهاد جوان ما در برابر هیولای بنام فقر در افغانستان به قطره ی از باران در بیابان خشکیده می ماند. ما به دستان کمک کننده نیاز داریم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمت معرفی کار نهاد نکات ذیل را یادآور می شوم.
نهاد کودکان نیازمند در طی تقریبن دونیم سال فعالیت خویش توانسته ۷ خانواده کودکان نیازمند را تحت برنامهٔ ضمانت پذیری خویش حمایت نماید. همچنان با تجلیل از جشن های مانند روز کودک، عید رمضان و عید قربان خواسته است، دور از رنج روزگار برای دقایق هم اگر ممکن شد، دوران کودکی گم شده ی کودکان را برای شان باز گرداند.
افزون برآن، شامل برنامه های کاری نهاد ما رسانیدن کمک مالی برای کودکان در شهر کابل و مناطق جنگ زده مانند ولایت کندز می باشد. این کمک ها ماهوار از طریق همکاران نهاد مستقیمن به دست کودکان رسانیده و اهدا می شود.
تدابیر حمایه صحی در افغانستان یکی از مشکلات عمده دیگری است که کودکان در افغانستان از آن بی بهره اند. نهاد کودکان نیازمند تا حد توان تلاش می ورزد که بتواند دست کمک کننده ای را پیش نماید. در این قسمت می توان از حنظله سروری با بیماری تلاسمی ماجور یاد کرد که از آغاز کار نهاد یعنی از مدت بیشتر از دو و نیم سال تحت حمایهٔ نهاد قرار دارد.
حاضرین ارجمند!
نهاد کودکان نیازمند آرزو دارد و تلاش می نماید که در کنار خدمت برای کودکان ساکن در افغانستان فعالیت های خویش را همچنان برای کودکان مهاجر از افغانستان به ویژه کودکانی که بدون همراهی والدین به کشور المان پناه آورده اند، در شهر لاییزیک و اطراف آن نیز گسترش دهد .
می خواهم با صراحت این نکته را هم یادآور شوم که نسبت امکانات زبانی من و همکارانم کار نهاد ما کلن با کودکان افغانستانی می باشد، اما این به این مفهوم نیست که اگر ما با کودکی ازکشورهای دیگر برمی خوریم و او به کمک ما نیاز دارد، کمک خود را دریغ بکنیم. دست کمک کننده ی ما تا حد توان برای همهٔ کودکان نیازمند باز است!
باید فراموش نکنیم که این کودکان که به هزار سختی و مشقت خود را تا به اینجا رسانیده اند هریک داستان های غم انگیز را با خود داشته و شاهد هزاران فاجعه بوده اند. اگر یک لحظه خود را به موقعیت والدین این کودکان قرار بدهیم، پیمانهٔ سختی و ناچاری شان بر ما هویدا می شود . یپمانه سختی باید به کدام حدی رسیده باشد که حاضر بشوی فرزند خویش را تنها به سفر بفرستی که انجام آن برایت تاریک است. با درک این حقیقت میتوان تصور کرد که این کودکان از کجا به امید غمخواری ما به این جا آمده اند.
بیایید با هم دستان این کودکان را گرفته یک دنیایی از مهربانی انسانیت صداقت صفا و صمیمیت را برای شان معرفی نماییم .
مسوولیت انسانی ما از ما می طلبد تا که در برابر سرنوشت تلخ انسانهای دیگر بی تفاوت نباشیم
با پیش کش نمودن درود و حرمت بر هریک شما می خواهم سخنان خویش را با این بیت مولانای کبیر آغاز کنم.
در این خاک در این خاک در این مزرعهٔ پاک
به جز مهر به جز عشق دیگر تخم نکاریم
دوستان !
نهاد کودکان نیازمند در جولای سال ۲۰۱۳به مقصد کاشتن تخم مهربانی و عشق به انسان ، در حلقهٔ ۷ نفری بنیاد گذاری شد .چند ماهی را نیاز داشتیم تا مرحلهٔ ترتیبات مقدماتی و برنامه های کاری را پشت سر گذشتانده، در این راه ناهموار گام های نخستین خویش را بگذاربیم..
کار ما برای افغانستان یا کشوری که در آن مردم هر روز با انفجار و انتحار تازه یی سر دچار هستند و فردا هم شاید فاجعه دیگری انتظار شان را بکشد...
در کشوری که تمام دغدغهٔ بسیاری از کودکان فقط یک لقمه نان است، در کشوری که روزانه کودکان بی شمار از بی در مانی میمیرند . عده ای در جنگ کشته زخمی می شوند . برخی هم از تنگدستی فروخته می شوند
سختی ها، نا امیدی ها رنج های خودش را دارد.
ما هر روز با مشکلات تازه ای روبرو می شویم و باید چاره ی تازه یی را بسنجیم.
امروز کودکان بی شمار که قسمتی و یا کُلن والدین خود را از دست داده اند بدون هیچ نوع حمایه یی در روی خیابان ها در دامن انتحار و در زیر غبار انفجار برای به دست اوردن لقمه نان سرگردان هستند.
به داد این کودکان در افغانستان و سایر کشور های در حال جنگ باید شتافت.
نمی خواهم با یادآوری مسایل که هریک به خوبی از آن آگاه هستید وقت شما را تلف نمایم
می خواهم فقط یاد آور شوم که رسانه های اجتماعی امروز برای ما امکانات بی کران را مهیا ساخته اند تا از زندگی انسانها در داخل کشور و هم از زندگی مردمان در سراسر دنیا باخبر شوییم. پس اگر امروز کودکی در سوریه و یا افغانستان در اثر بیماری، بی درمانی، جنگ و گرسنگی و غیره ناهنجاری ها از دست میرود و ما خاموشانه در این گوشه آرام نشسته ایم. این بی تفاوتی وخاموشی توجیه پذیر نیست.
می خواهم با استفاده از فرصت پیام کودکان بی پناه و یتیم در افغانستان را برای شما برسانم .
کودکان که در روی خیابان ها برای چرخانیدن چرخ بی رحم زندگی مصروف موترشوی، پلاستیک فروشی و یا گدایی هستند نیز مشتاقانه آرزوی مکتب رفتن و آموختن را دارند!
امکانات نهاد جوان ما در برابر هیولای بنام فقر در افغانستان به قطره ی از باران در بیابان خشکیده می ماند. ما به دستان کمک کننده نیاز داریم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمت معرفی کار نهاد نکات ذیل را یادآور می شوم.
نهاد کودکان نیازمند در طی تقریبن دونیم سال فعالیت خویش توانسته ۷ خانواده کودکان نیازمند را تحت برنامهٔ ضمانت پذیری خویش حمایت نماید. همچنان با تجلیل از جشن های مانند روز کودک، عید رمضان و عید قربان خواسته است، دور از رنج روزگار برای دقایق هم اگر ممکن شد، دوران کودکی گم شده ی کودکان را برای شان باز گرداند.
افزون برآن، شامل برنامه های کاری نهاد ما رسانیدن کمک مالی برای کودکان در شهر کابل و مناطق جنگ زده مانند ولایت کندز می باشد. این کمک ها ماهوار از طریق همکاران نهاد مستقیمن به دست کودکان رسانیده و اهدا می شود.
تدابیر حمایه صحی در افغانستان یکی از مشکلات عمده دیگری است که کودکان در افغانستان از آن بی بهره اند. نهاد کودکان نیازمند تا حد توان تلاش می ورزد که بتواند دست کمک کننده ای را پیش نماید. در این قسمت می توان از حنظله سروری با بیماری تلاسمی ماجور یاد کرد که از آغاز کار نهاد یعنی از مدت بیشتر از دو و نیم سال تحت حمایهٔ نهاد قرار دارد.
حاضرین ارجمند!
نهاد کودکان نیازمند آرزو دارد و تلاش می نماید که در کنار خدمت برای کودکان ساکن در افغانستان فعالیت های خویش را همچنان برای کودکان مهاجر از افغانستان به ویژه کودکانی که بدون همراهی والدین به کشور المان پناه آورده اند، در شهر لاییزیک و اطراف آن نیز گسترش دهد .
می خواهم با صراحت این نکته را هم یادآور شوم که نسبت امکانات زبانی من و همکارانم کار نهاد ما کلن با کودکان افغانستانی می باشد، اما این به این مفهوم نیست که اگر ما با کودکی ازکشورهای دیگر برمی خوریم و او به کمک ما نیاز دارد، کمک خود را دریغ بکنیم. دست کمک کننده ی ما تا حد توان برای همهٔ کودکان نیازمند باز است!
باید فراموش نکنیم که این کودکان که به هزار سختی و مشقت خود را تا به اینجا رسانیده اند هریک داستان های غم انگیز را با خود داشته و شاهد هزاران فاجعه بوده اند. اگر یک لحظه خود را به موقعیت والدین این کودکان قرار بدهیم، پیمانهٔ سختی و ناچاری شان بر ما هویدا می شود . یپمانه سختی باید به کدام حدی رسیده باشد که حاضر بشوی فرزند خویش را تنها به سفر بفرستی که انجام آن برایت تاریک است. با درک این حقیقت میتوان تصور کرد که این کودکان از کجا به امید غمخواری ما به این جا آمده اند.
بیایید با هم دستان این کودکان را گرفته یک دنیایی از مهربانی انسانیت صداقت صفا و صمیمیت را برای شان معرفی نماییم .
مسوولیت انسانی ما از ما می طلبد تا که در برابر سرنوشت تلخ انسانهای دیگر بی تفاوت نباشیم
...............................................................................................................................................................

یاد بانوی غزل، سیمین بهبهانی گرامی باد!
شعر زیر را سال ۱۹۹۸ که همراه با زنده یاد سیمین بهبهانی و چند تن دیگر از دوستان اهل ادب، در کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان (در دانشگاه واشنگتن) شرکت کرده بودیم، سروده بودم. (داستان سرودن این شعر را پیش از این در همین صفحه آورده ام).چند سالی بعد به مراسم بزرگداشت خانم سیمین بهبهانی در شهر مالموی سوئد دعوت شدم و این شعر در مجله ای که به همین مناسبت در آنجا انتشار یافته بود، نیز چاپ شد.
به یاد بزرگبانوی غزل، سیمین زنده یاد و زنده نام، بار دیگر این شعر را که سرشار از حضور و سرشار از خاطره اوست، اینجا می آورم:
به یاد بزرگبانوی غزل، سیمین زنده یاد و زنده نام، بار دیگر این شعر را که سرشار از حضور و سرشار از خاطره اوست، اینجا می آورم:
اینجا ایستاده ام
و شاعروار می درخشم
روی این خاکی که ریشه هایم را، گوشه ای دور
در تنش تنیده ام
از آنجائی که تو ایستاده ای
ـ پا برسر ریشه هات ـ
می خواهی نگاه،
نمی خواهی، انکارم کن!
این توئی، تو
که بی تاب ترین خیزابه های شور را
نخواهی دید
در عمق نگاهی که دوست می دارد
که همیشه دوست داشته است
و زندگی مگر جز تپش همین خیزابه های یگانگی ماست
در دو سوی خطی ناپیدا؟!
و شاعروار می درخشم
روی این خاکی که ریشه هایم را، گوشه ای دور
در تنش تنیده ام
از آنجائی که تو ایستاده ای
ـ پا برسر ریشه هات ـ
می خواهی نگاه،
نمی خواهی، انکارم کن!
این توئی، تو
که بی تاب ترین خیزابه های شور را
نخواهی دید
در عمق نگاهی که دوست می دارد
که همیشه دوست داشته است
و زندگی مگر جز تپش همین خیزابه های یگانگی ماست
در دو سوی خطی ناپیدا؟!
***********
واژه هایم را
روی بال هوا
ردیف میکنم
می خواهی بشنو،
نمی خواهی، سنگ غرورت را بردار
روی دهانِ چشمه "از ما گفتن ما" بگذار.
این توئی، تو
که ترنم زیباترین پچپچه های خواستن را
نخواهی شنید.
و زندگی مگر جز همین عشقاوازی است
که دهان هائی عطشان
برای قلب هائی نیوشا می خوانند،
در زمانه ای که آواز غالب
جز خشاخش کشیدن ماشه ای نیست
اگر که سکه ها
سرود فلزیشان را خوانده باشند؟!
واژه هایم را
روی بال هوا
ردیف میکنم
می خواهی بشنو،
نمی خواهی، سنگ غرورت را بردار
روی دهانِ چشمه "از ما گفتن ما" بگذار.
این توئی، تو
که ترنم زیباترین پچپچه های خواستن را
نخواهی شنید.
و زندگی مگر جز همین عشقاوازی است
که دهان هائی عطشان
برای قلب هائی نیوشا می خوانند،
در زمانه ای که آواز غالب
جز خشاخش کشیدن ماشه ای نیست
اگر که سکه ها
سرود فلزیشان را خوانده باشند؟!
**********
گوش گسترده ام
و امواج صدا
بر من می گذرند
می خواهی به همخوانی صدایم کن
نمی خواهی، بگذار تا زیباترین آوازهایت
در چنبره زمان
پود شود.
این توئی، تو
که گویاترین برهان انسان بودن را
در هفت توی زندانی که آنانت ساخته اند
لال خواهی کرد
و زندگی مگر جز همین واگویه های بیقرار خواستن است
در کشاکش نان و تفنگ؟!
گوش گسترده ام
و امواج صدا
بر من می گذرند
می خواهی به همخوانی صدایم کن
نمی خواهی، بگذار تا زیباترین آوازهایت
در چنبره زمان
پود شود.
این توئی، تو
که گویاترین برهان انسان بودن را
در هفت توی زندانی که آنانت ساخته اند
لال خواهی کرد
و زندگی مگر جز همین واگویه های بیقرار خواستن است
در کشاکش نان و تفنگ؟!
**********
با اینهمه
برای خاطر تو نیست که روی سکوی این لحظه ایستاده ام،
برا ی خاطر تو نیست که می خوانم
برای خاطر تونیست که گوش گسترده ام
و برای خاطر تو نیست که
هستم.
با اینهمه
برای خاطر تو نیست که روی سکوی این لحظه ایستاده ام،
برا ی خاطر تو نیست که می خوانم
برای خاطر تونیست که گوش گسترده ام
و برای خاطر تو نیست که
هستم.
اگر در این بی جلاترین روزها
شورناکترین واژه هایم را
آواز می خوانم،
برای همصدائی با آن باریکترین رودخانه جهان است
که در پیچاپیچ تنگ ترین دره ها
تنها و دلگرفته
بر تیزترین سنگپاره ها تن می کشاند
و آواز خیس رسیدن می خواند.
شورناکترین واژه هایم را
آواز می خوانم،
برای همصدائی با آن باریکترین رودخانه جهان است
که در پیچاپیچ تنگ ترین دره ها
تنها و دلگرفته
بر تیزترین سنگپاره ها تن می کشاند
و آواز خیس رسیدن می خواند.
اگر در این غوغائی ترین روزگاران
سنگواره خاموش می مانم،
برای شنیدن آن کوتاهترین آوازی ا ست
که روزی
آن کوچکترین پرنده زندانی
در دورترین باغ پائیزی جهان
سرخواهد داد
و اگر زیباترین گلستاره های واژه را
به بند می کشم،
برای آن است که خلخالی بسازم
غمگین ترین مادران سوگوار را
که لب دوخته
آتشدان هائی افروخته را
در سینه هائی سوخته
پاس می دارند.
سنگواره خاموش می مانم،
برای شنیدن آن کوتاهترین آوازی ا ست
که روزی
آن کوچکترین پرنده زندانی
در دورترین باغ پائیزی جهان
سرخواهد داد
و اگر زیباترین گلستاره های واژه را
به بند می کشم،
برای آن است که خلخالی بسازم
غمگین ترین مادران سوگوار را
که لب دوخته
آتشدان هائی افروخته را
در سینه هائی سوخته
پاس می دارند.
آری
می خواهی، شفاف ترین واژه هایت را آینه ای کن
تا درخشش آن خردترین جرقه را
د ردورترین آتشگاه جهان بازتاباند،
نمی خواهی، بگذار
تا بیقرارترین گردبادهای عشق
زوزه های اسیرترین جانوران را
تنها
در قفس قلب من سر دهند.
می خواهی، شفاف ترین واژه هایت را آینه ای کن
تا درخشش آن خردترین جرقه را
د ردورترین آتشگاه جهان بازتاباند،
نمی خواهی، بگذار
تا بیقرارترین گردبادهای عشق
زوزه های اسیرترین جانوران را
تنها
در قفس قلب من سر دهند.
................................................................................................................................................................
گلبدین یا اعجوبۀ سیاست!! 
سخن هفته، شماره 248
نوشته ، ضیا

از چندی بازار صلح!! میان گلبدین حکمتیار و حکومت وحدت ( افتراق) ملی با پا درمیانی کمیسیون عالی صلح!! در افغانستان گرم شده بود، ولی درین روزها سر وصدایش خاموش است ؟؟!!. ولیک این موضوع مهم است که قبل از انجام هر عمل باید این نکته معلوم باشد که چرا به یک کار دست زده می شود؟ فایده اش چیست؟ آیا عملی که باید انجام شود، انجام شدن آن امکان دارد یاخیر؟ و پرسش های دیگر....
مردم افغانستان حق دارند از طرفین قضیه ( حکومت و گلبدین) پرسش های بالا را جواب بگیرند. زیرا هر نتیجه که از همچو معاملات یا توافقات به وجود می آید، در فرجام مستقیماً به مردم افغانستان ارتباط می گیرد.
ظاهر قضیه این است که گلبدین حکمتیار از پیش تا حکومت کرزی و تا حکومت موجود اشرف غنی احمد زی به مثابۀ یکی از مخالفین سرسخت دولت به حساب می رفت. موصوف دلایلی را در مقاطع مختلف ازقبیل جهاد در برابر حاکمیت کمونیستی با رژیم هفت ثور ابراز نموده بود و با این هدف خون انسانهای هر دوطرف جبهه یعنی هم از خلقی و پرچمی و همچنان خون صدها جوان مجاهد به زمین ریخته شد. اما گلبدین با شهنواز تنی و سایر خلقی های مرتد و خاین به حزب دموکراتیک خلق از یک گریبان سر برون آوردند. اگر حکمتیار چنین توجیهی می داشت که گویا شهنواز تنی ی کمونست یا به زعم خودش شهنواز تنی کافر را مسلمان ساخته و او را در راه خدا آورده است، باز هم دیده شد که نه در افکار تنی و نه در بروتهای کشال تنی که بروتهایش را تراش کند و به عوض آن به حکم سنت ، بیشتر از یک قبضه ریش بگذارد، کدام تغیر وارد نشده است.
وقتی گلبدین، این اعجوبۀ سیاست در برابر حکومت های مجددی و برهان الدین ربانی قرار گرفت، کلانترین دلیل مخالفتش را به خاطر شرکت جنرال دوستم، جنرال آصف دلاور، جنرال بابه جان ... در حکومت مجاهدین عنوان کرده بود. اما این موضوع درست به فتوا گرفتن ملا نصرالدین می ماند که ملا نصرالدین از قاضی پرسید: ( گوشت سگ حلال است یا مردار؟ ) قاضی درجواب گفت: ( مردار) دو باره پرسید: گوشت ران سگ حلال است یا مردار؟ ) قاضی گفت: مردار. باز پرسید: گوشت دست سگ حلال است یامردار؟ قاضی بی حوصله شد و باعصبانیت فریاد زد که این چه سوالهای احمقانه است؟ وقتی سگ حلال نباشد، همه جایش حلال نیست .... برو، برای تو هرچیز سگ که لذت دارد، حلال است .
بلی! تعجب مردم افغانستان هم همین است که چرا آقای حکمتیار با خلقی ها سازش میکند و اما با پرچمی ها نی؟ و چنین معنی میدهد که گویا خلقی ها کمونیست های مسلمان میباشند و پرچمی ها، کمونیست های کافر!!
یک وقت دیگر مردم افغانستان مشاهده نمودند که حکمتیار با اکثر احزاب اسلامی (شیعه ) از هزاره تا قزلباش مخالفت های خونین را به نمایش گذاشت. ولیک زمانی فرارسید که با دوستم و مزاری .... در یک صف ایستاده شد. صرف نظر از هر مسالۀ دیگر، قیمت خون صدها انسان که درین بازیها با دوستم و مزاری به زمین ریخت، بهای آن را کی و چطور خواهند پرداخت؟
وقتی پاکستان تاریخ مصرف گلبدین را تاریخ گذشته پنداشت و به جایش طالبان را در صحنه آورد، تلاش های گلبدین و حزب او به معنی واقعی کلمه (مذ بوحانه) عرض اندام کرد. دیده شد که از سویی حزب اسلامی گلبدین( مذبوحانه) به عملیات انتحاری، انفجاری و تخریبی علیه حکومتهای کرزی و اشرف غنی متوسل شد که در نتیجه ده ها و صدها هموطن ما به خاک و خون غلتید، از سوی دیگر تعداد زیادی از اعضای بلند پایۀ حزب اسلامی گلبدین به نحوی خود را شریک قدرت در حکومت کرزی و اشرف غنی ساختند. از جانب دیگر اکثریت قوماندانان و صفوف حزب اسلامی گلبدین در صف طالبان قرار گرفتند و در فرجام گلبدین تمام شعار های خود خواسته اش را زیر پا گذاشت و اینک خواسته است با حکومت وحدت ملی!! آشتی کند!!! از همین جاست، وقتی میگوییم؛ ( گلبدین اعجوبۀ سیاسی) دال بر بی ثباتی ابعاد مختلف زنده گی سیاسی او می باشد که به گونه های متلون ظاهر می گردد. به زبان ساده تر هر کس و حتی خود گلبدین به این اعتراف خواهد کرد که چپ یا راست زنده گی ذلت بار سیاسی او را کسی نشناخته است. فقط یک چیزی که همه گان به او پی برده اند و هیچ جای شک وشبهه نیست و آن حس قدرت خواهی اوست که به قدری مهار ناشدنی و سر کش است که میتواند به قیمت جان همه مردم افغانستان ( از پشتون تا تاجک و هزاره .... و خاک افغانستان و شرف و عزت افغانستان را در برابر خواست قدرت طلبی اش مبادله کند.
کوتاه سخن به این نتیجه می رسیم:
صلح پدیده ایست، انسانی که هر انسان در هر کجای دنیا به آن نیاز دارد. پروردگار عالم نیز صلح را خیر گفته است. در چنین حالتی که مردم رنجدیده و مصیبت کشیدۀ ما از نزدیک به چاردهه است در آتش جنگ می سوزند و همه روزه قربانی میدهند، بیش از هر چیز دیگر به صلح نیاز دارند. ولی این سوال را حکومت وحدت ملی پاسخ بدهد که چگونه صلح؟ صلح با کی؟ صلح با چه قیمت؟
مگر حکومت وحدت ملی ازین پند بزرگ بی خبر است که:
( آزموده را آزمودن خطاست) ؟
مردم افغانستان حق دارند از طرفین قضیه ( حکومت و گلبدین) پرسش های بالا را جواب بگیرند. زیرا هر نتیجه که از همچو معاملات یا توافقات به وجود می آید، در فرجام مستقیماً به مردم افغانستان ارتباط می گیرد.
ظاهر قضیه این است که گلبدین حکمتیار از پیش تا حکومت کرزی و تا حکومت موجود اشرف غنی احمد زی به مثابۀ یکی از مخالفین سرسخت دولت به حساب می رفت. موصوف دلایلی را در مقاطع مختلف ازقبیل جهاد در برابر حاکمیت کمونیستی با رژیم هفت ثور ابراز نموده بود و با این هدف خون انسانهای هر دوطرف جبهه یعنی هم از خلقی و پرچمی و همچنان خون صدها جوان مجاهد به زمین ریخته شد. اما گلبدین با شهنواز تنی و سایر خلقی های مرتد و خاین به حزب دموکراتیک خلق از یک گریبان سر برون آوردند. اگر حکمتیار چنین توجیهی می داشت که گویا شهنواز تنی ی کمونست یا به زعم خودش شهنواز تنی کافر را مسلمان ساخته و او را در راه خدا آورده است، باز هم دیده شد که نه در افکار تنی و نه در بروتهای کشال تنی که بروتهایش را تراش کند و به عوض آن به حکم سنت ، بیشتر از یک قبضه ریش بگذارد، کدام تغیر وارد نشده است.
وقتی گلبدین، این اعجوبۀ سیاست در برابر حکومت های مجددی و برهان الدین ربانی قرار گرفت، کلانترین دلیل مخالفتش را به خاطر شرکت جنرال دوستم، جنرال آصف دلاور، جنرال بابه جان ... در حکومت مجاهدین عنوان کرده بود. اما این موضوع درست به فتوا گرفتن ملا نصرالدین می ماند که ملا نصرالدین از قاضی پرسید: ( گوشت سگ حلال است یا مردار؟ ) قاضی درجواب گفت: ( مردار) دو باره پرسید: گوشت ران سگ حلال است یا مردار؟ ) قاضی گفت: مردار. باز پرسید: گوشت دست سگ حلال است یامردار؟ قاضی بی حوصله شد و باعصبانیت فریاد زد که این چه سوالهای احمقانه است؟ وقتی سگ حلال نباشد، همه جایش حلال نیست .... برو، برای تو هرچیز سگ که لذت دارد، حلال است .
بلی! تعجب مردم افغانستان هم همین است که چرا آقای حکمتیار با خلقی ها سازش میکند و اما با پرچمی ها نی؟ و چنین معنی میدهد که گویا خلقی ها کمونیست های مسلمان میباشند و پرچمی ها، کمونیست های کافر!!
یک وقت دیگر مردم افغانستان مشاهده نمودند که حکمتیار با اکثر احزاب اسلامی (شیعه ) از هزاره تا قزلباش مخالفت های خونین را به نمایش گذاشت. ولیک زمانی فرارسید که با دوستم و مزاری .... در یک صف ایستاده شد. صرف نظر از هر مسالۀ دیگر، قیمت خون صدها انسان که درین بازیها با دوستم و مزاری به زمین ریخت، بهای آن را کی و چطور خواهند پرداخت؟
وقتی پاکستان تاریخ مصرف گلبدین را تاریخ گذشته پنداشت و به جایش طالبان را در صحنه آورد، تلاش های گلبدین و حزب او به معنی واقعی کلمه (مذ بوحانه) عرض اندام کرد. دیده شد که از سویی حزب اسلامی گلبدین( مذبوحانه) به عملیات انتحاری، انفجاری و تخریبی علیه حکومتهای کرزی و اشرف غنی متوسل شد که در نتیجه ده ها و صدها هموطن ما به خاک و خون غلتید، از سوی دیگر تعداد زیادی از اعضای بلند پایۀ حزب اسلامی گلبدین به نحوی خود را شریک قدرت در حکومت کرزی و اشرف غنی ساختند. از جانب دیگر اکثریت قوماندانان و صفوف حزب اسلامی گلبدین در صف طالبان قرار گرفتند و در فرجام گلبدین تمام شعار های خود خواسته اش را زیر پا گذاشت و اینک خواسته است با حکومت وحدت ملی!! آشتی کند!!! از همین جاست، وقتی میگوییم؛ ( گلبدین اعجوبۀ سیاسی) دال بر بی ثباتی ابعاد مختلف زنده گی سیاسی او می باشد که به گونه های متلون ظاهر می گردد. به زبان ساده تر هر کس و حتی خود گلبدین به این اعتراف خواهد کرد که چپ یا راست زنده گی ذلت بار سیاسی او را کسی نشناخته است. فقط یک چیزی که همه گان به او پی برده اند و هیچ جای شک وشبهه نیست و آن حس قدرت خواهی اوست که به قدری مهار ناشدنی و سر کش است که میتواند به قیمت جان همه مردم افغانستان ( از پشتون تا تاجک و هزاره .... و خاک افغانستان و شرف و عزت افغانستان را در برابر خواست قدرت طلبی اش مبادله کند.
کوتاه سخن به این نتیجه می رسیم:
صلح پدیده ایست، انسانی که هر انسان در هر کجای دنیا به آن نیاز دارد. پروردگار عالم نیز صلح را خیر گفته است. در چنین حالتی که مردم رنجدیده و مصیبت کشیدۀ ما از نزدیک به چاردهه است در آتش جنگ می سوزند و همه روزه قربانی میدهند، بیش از هر چیز دیگر به صلح نیاز دارند. ولی این سوال را حکومت وحدت ملی پاسخ بدهد که چگونه صلح؟ صلح با کی؟ صلح با چه قیمت؟
مگر حکومت وحدت ملی ازین پند بزرگ بی خبر است که:
( آزموده را آزمودن خطاست) ؟
خوانندۀ عزیزشما چه نظر دارید؟ لطفاً این پرسش هفته نامۀ تان را بی جواب نگذارید.
................................................................................................................................................................
داکتر اسدالله حیدری
جانیان کندز
جانیان کندز
والـی کـنـدز بـود جــانـی بـزرگ
گشته وی والی،به حکم چندگرگ
کرزی است ازجملـهءگـرگان پیر
اشـرف وتیـمـش زگـرگان سترگ*
.....
بوده والی از شریک طالبان
در جنایتهای کنـدز،بی گمان
مردم مظلـوم کنـدز گشته اند
هرطرف آواره وبی خانمـان
.....
والـی خـائن بگویــد،این قـضاست**
اینهمه قـتل وقتال،خواست خداست
آن نـبـاشــد در تـوان ودســت مــا
تا جلـوگـیـری کنـیـم،آنچه قضاست
.....
ای جـوانـان غـیــورِ ملـک مـا
تا کی؟این جمع یزیدان برشما
ظـلـم کنند، دارید مـردانه قیـام
"حیـدری"بـهـرشـما دارد دعــا
پوهنوال داکتراسدالله حیدری
۱۹،۱۰،۲۰۱۶،سدنی،آسترالیا
*- سترگ - خشمناک،ستیزه کار
**-قضاء- تقدیر وحکم الهی که در حق مخلوق واقع شود.
فرهنگ فارسی عمید
............................................................
قـتـل و قـتــال
هموطن درملک ما،تاکی چنین قتل وقتال؟
عامــلانــش این همه،نوکروَچاکــر راببین
کلـهء طـاس غـنی وریش مـفلـوک سیاف
آن یکی بی مغـزودیگر،پرجنـاور*را ببین
کرده عبدالله خجل،پنجشیروهم پنجشیریان
دوسـتم این نـوکـر،هـر سِـفـله وزر راببین
هــم خلـیـلی ومحـقـق با سیـاف وکـوروکــر
بـا هـمـه ایـن خـائنـان،جـانـی اتمـر راببین
آنـکـه می پوشد چپن،بهــر فـریب هموطن
رشوه خواریهای بی شرمش،به دفترراببین
فکر هـوش ظالمان با شـد،بـرای جمـع پول
چشـم هـای مـرغ دُزِ، روبـاه لوگــر را ببین
صبغت الله گـربـبـیـنی؟،عوذُ باالله را بخـوان
اسـتخـاره هــای وی،از بـهـــر دالــررا ببین
بهرخـوشنـودی دشـمـن،صد خیـانت میکنند
دروطن احـوالِ خلــقِ زارو مضطـر را ببین
روزوشب هم میهنان،درکوشش یک لقمه نان
وضـع کـشــور را نـگــر،تَـیـرپـنـچــر راببین
ده هــزاران نـوجـوان وعسـکـر مـظـلــوم ما
از بـرای حفـظ میـهـن،خــاک بـر سـر را ببین
حـق مـلـت خـورده رفـتـنـد،عـدهءزین جانیا ن
بـا هـمـه حــرص وتــلاش،دسـت بـی بَرراببین
گــورِ تـنـهـائـی واعـمــال جـنــائی دهـــر دون
خوش چه پاداشی بگیرند!؟،عدل داور راببین
شِکوَه دارد "حیدری"زین ظالمان،خصم وطن
نــزد خــلاق دو عــالــم، روز مـحشــر راببین
عزیزالله ایمأ

مسجد نخستین آموزشگاه . . .
مسجد نخستین آموزشگاه برای دختران و پسران در مملکت ما بود. حتا زمانی هم که باب مکتب باز شد، مسجد امکان آموزش نخستین را برای کودکان در دورترین دهکده ها و گوشه های شهر میسر می کرد. درسنامه ها همان پنجسوره، پنجکتاب و دیوان حافظ بودند. ملاها هم آدم های آشنا با دین و عرفان .
کودک و نوجوانی که پس از فراگیری پنجسوره، شعر عرفانی عطار و سنایی می خواند و می رسد به شور مستانه و عاشقانهء حافظ، گرفتار دام گرایش تندی نخواهدشد .
امروز مدرسه های دینی به جایگاه های ترور ذهنی کودکان مبدل شده اند. من در چند فلم، شماری از پسران کلاه سپید و دخترکان سراپا سیهپوش را دیدم که چه گونه مغزشویی می شوند و از راه زیست سالم و معتدل به دور می روند. صحنهء بسیار عجیب برایم دیدن ملایی بود که از ترس تحریک شدن جنسی، دخترکان را از پشت پرده آموزش گویا دینی می داد.
کودک و نوجوانی که پس از فراگیری پنجسوره، شعر عرفانی عطار و سنایی می خواند و می رسد به شور مستانه و عاشقانهء حافظ، گرفتار دام گرایش تندی نخواهدشد .
امروز مدرسه های دینی به جایگاه های ترور ذهنی کودکان مبدل شده اند. من در چند فلم، شماری از پسران کلاه سپید و دخترکان سراپا سیهپوش را دیدم که چه گونه مغزشویی می شوند و از راه زیست سالم و معتدل به دور می روند. صحنهء بسیار عجیب برایم دیدن ملایی بود که از ترس تحریک شدن جنسی، دخترکان را از پشت پرده آموزش گویا دینی می داد.
با آقای منصور نه تنها موافقم که آن محتوای زنندهء مضمون ثقافت اسلامی از درسنامه ها حذف شود، امیدوار حذف کلی درسنامه های مدرسه های تندرو دینی نیز هستم..
......................................................................................................................
میرحسین مهدوی
رئیس جمهوری که همیشه با شدید ترین الفاظ محکوم می کند

از اهالی فرهنگ و ادب، از نویسندگان و روزنامه نگارانی که در کاروان رئیس جمهور غنی خیمه زده اند آیا کسی هست که یک سئوال ساده و بی درد سر را از ایشان و یا بیانیه نویسان شان بپرسد؟ سئوال اینست: وقتی که رئیس جمهور یک کشور، یک حادثه ی تروریستی را با شدیدترین الفاظ ممکن محکوم می کند، منظورش چیست؟ سئوال فعلا از نفس محکوم کردن نیست، سئوال از شدید بودن الفاظ است، به راستی " الفاظ شدید" یا "شدیدترین الفاظ" یعنی چه؟ تا جایی که این حقیر می داند "شدید" به معنی سخت، تند، ظالم، فراوان و... آمده است. شاید منظور رئیس جمهور از الفاظ شدید، الفاظ تند باشد و به این ترتیب حوادث تروریستی را با "تند ترین الفاظ" محکوم می کند. اما محکوم کردن یک حادثه با " تند ترین الفاظ" چه معنایی دارد؟ منظوراین است که درجه ی محکومیت حادثه از جانب عالی جناب بسیار تند است؟ شاید منظور رئیس صاحب محکوم کردن یک حادثه به شدیدترین و تندترین وجه ممکن باشد، درست است؟
اما یک اصل بسیار مهم مثل این که یاد ایشان رفته است. کار رئیس یک کشور اصلا محکوم کردن حوادث تروریستی که مردمش را هدف قرار می دهد نیست. کدام رئیس جمهور و در کجای دنیا پس از یک حادثه ی تروریستی در داخل کشورش، آن حادثه را با شدیدترین الفاظ محکوم کرده است که آقای غنی نفر دوم باشد؟ کار رئیس جمهور نه محکومیت که مجازات است. کار رئیس جمهور این نیست که هر حادثه ی تروریستی را فقط و فقط با شدید ترین الفاظ محکوم کند و خلاص. رئیس جمهور باید با شدید ترین وجه ممکن امنیت کشورش را تامین کند و اگر جایی سستی و شکستی دید، خطاکاران را با شدیدترین وجه ممکن مجازات کند.
آقای غنی باید بداند که محکوم کردن کار تماشاگران است نه مسئولین. حوادث ترریستی که در کشور های دیگر رخ می دهند را شاید بشود با شدید ترین الفاظ محکوم کرد. وقتی آقای غنی فقط به محکوم کردن ( آنهم با شدیدترین الفاظ) بسنده می کند، نقش خود را تا حد یک تماشاچی بی غرض پایین می آورد.
اما یک اصل بسیار مهم مثل این که یاد ایشان رفته است. کار رئیس یک کشور اصلا محکوم کردن حوادث تروریستی که مردمش را هدف قرار می دهد نیست. کدام رئیس جمهور و در کجای دنیا پس از یک حادثه ی تروریستی در داخل کشورش، آن حادثه را با شدیدترین الفاظ محکوم کرده است که آقای غنی نفر دوم باشد؟ کار رئیس جمهور نه محکومیت که مجازات است. کار رئیس جمهور این نیست که هر حادثه ی تروریستی را فقط و فقط با شدید ترین الفاظ محکوم کند و خلاص. رئیس جمهور باید با شدید ترین وجه ممکن امنیت کشورش را تامین کند و اگر جایی سستی و شکستی دید، خطاکاران را با شدیدترین وجه ممکن مجازات کند.
آقای غنی باید بداند که محکوم کردن کار تماشاگران است نه مسئولین. حوادث ترریستی که در کشور های دیگر رخ می دهند را شاید بشود با شدید ترین الفاظ محکوم کرد. وقتی آقای غنی فقط به محکوم کردن ( آنهم با شدیدترین الفاظ) بسنده می کند، نقش خود را تا حد یک تماشاچی بی غرض پایین می آورد.
.............................................................................................................................................
در حاشیۀ قتل بانو شرارۀ بلخی. نصیرمهرین
نصیرمهرین 
درحاشیۀ قتل
بانوشراره بلخی
" . . . چه بگویم آتشکده پرشرارۀ ما، همان بهتر که زیر خاکستربماند، مهرین عزیز.
خواستم شما را در جریان انقلابی که دراین چند روز پس از درج نوشته ام بوجود اوردید، قرارداده باشم و ازاین طریق شما را متوجه بزرگی قلب تان و ارزش تاریخی تان نموده باشم. اگردوست داشتید این پیام را به طور یادگار نگهدارید. . . "(از نامۀ تاریخی 31.12.2014 08:17 شرارۀ بلخی عنوانی نگارنده)
"ﻛﺎﺵ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺩاﻣﻦ ﺻﺤﺮاﻱ ﭘﻞ ﭼﺮﺧﻲ ﺑﺮﻭﻡ، ﮔﻠﻬﺎﻱ ﺷﻘﺎﻳﻖ ﺭا ﺑﭽﻴﻨﻢ. ﺩﻭاﻥ ﺩﻭاﻥ ﺑﺮ ﺗﭙﻪ ﻫﺎ ﺑﺪﻭﻡ اﺯ ﻻ ﺑﻪ ﻻﻱ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺑﺪﻭﻡ. ﺩاﻣﻦ اﻡ ﭘﺮ اﺯ ﮔﻠﻬﺎﻱ ﺷﻘﺎﻳﻖ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﭘﺮ از ﺯﺧﻢ ﺧﺎﺭﻫﺎﻱ ﺷﺎﻫﺪ. ﺑﺮ ﺗﭙﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﻡ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺑﻲ ﺑﺸﻮﻡ ﺩاﻣﻦ اﻡ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﻘﺎﻳﻖ ﻫﺎ ﺭا اﺯ ﺑﺎﻻﻱ ﺗﭙﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺻﺤﺮاﻱ ﭘﻞ ﭼﺮﺧﻲ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﺎﻳﻢ. ﺑﻪ ﻧﻆﺎﺭﻩ ﺑﻨﺸﻴﻨﻢ ﺗﺎ ﮔﻠﻬﺎﻱ ﺷﻘﺎﻳﻖ ﺑﺮ ﻣﺰاﺭ ﺷﻬﻴﺪاﻥ ﺟﻮاﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﻐﻠﻂﻨﺪ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﻠﻬﺎﻱ ﺷﻘﺎﻳﻖ ﺑﺪﻭﻡ، ﺑﺪﻭﻡ ﺗﺎ ﺑﺮﺳﻢ ﺑﺮ ﻣﺰاﺭ ﭘﺪﺭ ﮔﻤﺸﺪﻩ اﻡ ﺧﺎﻙ اﻭ ﺭا ﺑﻴﺎﺑﻢ و اﺷﻜﻬﺎ ﺑﺮﻳﺰﻡ. و اﺯ . . . ﺑﮕﻮﻳﻢ."
اﺯ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻫﺎ ﺑﮕﻮﻳﻢ اﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ ﻫﺎ و ﻇﻠﻤﻬﺎ ﺑﮕﻮﻳﻢ.... ﭼﻪ ﻛﻨﻢ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺩﻝ ﺗﻨﻬﺎ" ( نامۀ تاریخی 24-8-2014. 11 و 23 دقیقه)
قتل بانو شراره بلخی در آلمان به دست علی ایوبی، همسر جدا زیسته و داراندۀ مشکلات چندین ساله با هم، نخستین موردی نیست که در هفتۀ پیش شاهد خبر دل آزار و تکاندهنده اش بودیم. دلهای بسیاری داغ های آشکار ویا پنهان از چنین غم دانه ها را با خود برده ویا هنوز هم دارند.
من هنگامی که از غمدانه صحبت می کنم ویا سخنی از غم ها واندوه های عزیزان از دست رفته می رود، به یاد قصۀ غم آمیز پیرمردی می افتم که چند دهه پیش آنرا شنیده بودم. اجازه دهید نخست فشردۀ آن قصه را بیاورم و بعد برگردم به بازنمودن بیشتر موضوع چنین قتل ها.
سال 1348 خورشیدی بود. خانۀ قدیمی ما روی تغییر و نوآوری هایی را می دید. معماری که آنجا چندی مصروف بود، قاری معمار نامیده می شد. انسانی خاموش وکم سخن. روزی پس از نان چاشت که در زیر دیوار سایه دار نشسته بود، با فردی از زیردستان خویش که مزدور کار یاد می شد، درحال قصه بود. من ظرف آب وگیلاس را نزدشان گذاشتم. در آنروز، سخن گفتن قاری خاموش برایم جالب بود. اما با گذشت زمان محتوی سخن اش دَور، دَور سرم در گشت بوده است. شاید پیش از رسیدن من، مزدورکار برای قاری معمار پرسشی را مطرح نموده بود. قاری در پاسخ خود پرسشی را مطرح کرد:
من غمدانه دارم، تو می فهمی که غمدانه چیست؟
مزدورکار گفت، نمی فهمم.
قاری گفت، اول برایت یک قصه می کنم تا بفهمی که غمدانه چیست:
چوپانی بود که گوسفند های قره قل را به چرا گاه می برد. همین که گوسفند تولد می شد، چوپان به زودی کارد در گلوی چوچۀ گوسفند می نهاد تا هرچه زودتر پوست قره قل را به دست بیاورد، اما فریادِ درد از مادر گوسفند برمی خاست. روزی که صاحب رمه گوسفند را به قصابی فروخت، داغ های بسیاری در سینه ودل گوسفند بود. کسی از قصاب جویای احوال شد. قصاب در پاسخ گفت، این گوسفند مریضی نداشت، چوچه هایش را پیش رویش گردن زده اند، غم آنها غمدانه شده است، غمدانه!
قاری معمار افزود، من فرزند جوانی را از دست داده ام. پیش چشمانم جان داده است. من غمدانه دارم، غمدانه!
ومن، نگارندۀ این سطرها در همین شهرهامبورگ، بارها چهره هایی را نگریسته ام که قصۀ قاری معمار وخاموشی سخندار او را به یادم آورد ه است:
- چندی پیش مرگ به سراغ بانوی عزیز وبسیار محترمی در شهرهامبورگ آمد که وقتی او را می دیدم، غمدانۀ قاری معمار بیش از پنجاه بار ضریب می یافت. سالها پیش بود در اطاق کارم مصروف بودم که رادیو هامبورگ خبر از قتل زن جوان هموطن ما داد که شوهرش او را با ضربات پیهم کارد به قتل رسانیده بود. شنیدم که مادر مقتول در هنگام شست وشوی آن نامراد به خون خفته، حدود پنجاه ضربۀ کارد را حساب نموده بود.
- من جوانانی را نگریسته ام که سالها پیش کودک بودند ومادرشان را درهامبورگ به قتل رسانیده اند، اما مقتول زن را کس وبازخواستگری نبود که دنبال موضوع برود.
- چهرۀ زن مغموم وغمدانه داری را در جمع دوستان، سال یکی دوبار می نگرم که خاموشی فغان آمیز او را فراگرفته است. قصه اش این است که بارها دخترجوانش، دختر جوانی که در این دیار درس خواند و رشته یی را فراگرفت و رفت که کار کند. اما، مرد خانه از آن فرهنگی پیروی می نمود که اکنون من وشما بهتر وبیشتر با آن آشنایی داریم: "زن وزیر داخلۀ خانه است." ذهنیت نمادینی که بنیاد ده ها جهل و تاریک اندیشی، شرم وننگ دیگری نیز است.
واین امتیاز "وزارت داخلۀ خانه"، همان سخن صریح و واضحی است که مولوی یونس خالص آورده بود و هم اندیشان بسیاری همان عقیده را دارند. ولی تأسف بار این است که کسانی جدا از آن عقیده و ذهنیت، کسانی که دست در مشروب و موسیقی نیزدارند، وبرای خود هر گونه آزادی به شمول آزادی های نامشروع را نیز جایز می دانند، چون پای کار وامتیاز زن و بالتبع آزاد زیستن زن و رها شدن او از تکیه بر اقتصاد مرد در میان می آید، یک باره "صاحب غیرت" و"همت " می شوند.
صدای آن دختر زیرستم را کس نشنید. وقتی تصمیم جدایی را مطرح نمود، گفتند، بد است، حوصله کن، مردم بد می گویند.
او هم روزی رفت و تن نازنین خویش را در زیر قطار شهری هامبورگ انداخت.
وقتی به چهرۀ غمدانه دار مادر آن دختر نگاه می کنم، سخن دل من تنها ابراز غمشریکی نیست، اندیشۀ است با نا آگاهی او، واندیشه بردنیای نسل دیگر که پسانتر بیشتر می گویم.
- پارۀ از اطلاعات تکمیل ناشده از تنش های خانواده گی، زدوخورد ها، جدایی های جنجال آمیز وپرمخاطره برای زن ها، در المان، نشان میدهند که هموطنان مهاجر ما بیشترین رقم را دارا می باشند. اگر روزی هموطن علاقمندی دست به کار شود و پیرامون این موضوع تحقیق نماید، شاید شاهد اطلاعات دقیق وتکاندهنده تر باشیم. زیرا صد ها مورد از برخورد های جسمی را شنیده ایم. ده ها مورد تهدید به مرگ را از طرف مرد برای زن می شنویم.
- به این لحاظ است که گفتیم مرگ شراره بلخی، نخستین مرگ ناشی از قتل هایی نیست که زنی جدا زیسته و فاقد تفاهم برای زنده گی مشترک با همسر خویش آنرا دید. اگر پیشتر تعداد کمی شراره ها به قتل رسیده اند ویا دست به خودکشی برده اند، برخی را هم تصادف و یا"بخت" یاری کرده است که زنده مانده اند، ولی تعداد این زنان اندک نیست.
- شرارۀ بلخی در نوجوانی واگر مستند بگویم واز خواهرانش نیز یادکنیم،" . . . هر کدام به سنین 13,14 و 15 به اولین خواستگاران . . . به امانت سپرده و مهاجر اروپا شدند. این 3 دختر یک سرنوشت یافتند هر سه سیلی زده شدند . . ."(از نامۀ شراره بلخی به نگارنده)
اکنون وارد جزئیات اختلافات شرارۀ شهید و علی ایوبی نمی شوم. منظور در اینجا نشان دادن وجه عام چنین تنش های خانواده گی و شناخت فرهنگی است که به صورت عام مرد هموطن ما( و برخی کشورهای دیگر) به آن وابسته است. فرهنگی که چنین تبارز دارد:
- زن حق چون وچرا گفتن را ندارد.
- اگر یک تا دو گفتی، سیلی دستم در رویت رسیده است.
- و در سطوح مختلف این ذهنیت به نمایش نهاده می شود که: حتمی نیست که کار کنی، بنشین درخانه و غم اولادها را بخور!
- زن اجازۀ شکایت نمودن از وضع خود را برای دوستان وخویشاوندان ندارد. اگر مرد از شکایت او خبر شد، کار به افزایش تشنج می رسد.
- هنگام اطلاع از تصمیم زن که شکایت اش به پولیس و یا وکیلی رسیده است، فرهنگ و ذهنیت بالا در گونۀ دندان خایی برای جزا دادن نزد چنین مردی ظاهر می شود.
- در نهایت: درحالی که نه حاضر است فرهنگ احترام در مناسبات زنده گی مشترک را درک ورعایت کند ونه از عادت وخوی مردسالارانه صرف نظر می کند، نقشه می کشد که خون بریزد. می رود، گازی را به دست می آورد، کارد گردن بر می خرد وکشیک میدهد که شراره وشراره های مظلوم را زبونانه در موقع مناسب گردن ببرند.
***
می نگریم که ما در چند دهۀ پسین، به دلیل اوضاع جنگی، تجاوز، شکنجه، اعدام، انتحار وانفجار وگسترش دامنۀ انسانکشی، خاموشی "دانایان آگاه" و در نتیجه افزایش ناهنجاری ها، شاهد خدمت فرهنگی شایسته وبایسته برای درک اوضاع واحوال وانطباق با آن نبوده ایم. اگر روشنگری های اجتماعی و در حوزۀ مناسبات خانواده گی، مؤثر بود، مرد ویا زن را تصمیم عاقلانه و خردمندانه همراهی می نمود. زن ویا مرد راهی را درپیش می گرفتند که پس از نرسیدن به تفاهم وتوافق برای حل اختلافات خویش، روی نیاز طلاق سخت گیری نکنند. اگر دستاوردی در پیوند با رفتار انسانی وخردورزانه به دست می آوردیم، رفتارها وهنجاری های پیشین وبرجای مانده ومنگ گرفته، روی اصلاح وتغییر می دیدند.
دریافت این عوامل برجای مانده، هوشدارمان میدهد تا منتظرچنین قتل های دیگری نیز باشیم وقتل شرارۀ بلخی مظلوم را نقطۀ پایان چنین قتل ها نپنداریم.
- در واکنش با شهادت شرارۀ عزیزما، برخی از بیشترین همدردی ها وغمشریکی ها، دعای خیر برای آخرت آن مظلوم بود. تا آنجا که من از زنده گی او می دانم، نقطه یی را کس نمی تواند در حیات اونشان بدهد که پایش در جنت نرسد. با تمام احترام به این مطالبه های جنت خواهی برای او، با تمام احترام به دعای خیر برای او، لازم است که هریک از دلسوخته گان، این را هم دریابند که ما در این جهان، با خطری مواجه هستیم که برخی وسیع زنان را تهدید می کند.
در مثال شراره بلخی، ما یک تن از بهترین های دادخواهی ، نمونۀ والای رفتار مؤدبانه، شکیبایی و پیوند های بسیار احترام بر انگیز انسانی را از دست داده ایم. این سخنی نیست که بر طبق عادت پس از مرگ انسان ها می آورند. تهیه وترتیب شرح حال موثق ومستند او نشان خواهد داد که چه گوهر نایابی را از دست داده ایم.
- این موضوع را باید جدی در نظر گرفت و ره به سوی توضیح موضوعاتی ببرد که در فرجامش پوست اندازی فکریی عادت های مرد پسماندۀ زن ستیز باشد و آماده شدن او برای احترام به انسان، به زن.
شهید مظلوم شرارۀ بلخی ... راشد رستمی
شهید مظلوم شراره بلخی نمادین قربانی فرهنگ منحط زن ستیزی
نوشتهٔ راشد رستمی
در کشور ما با کودتای هفت ثور درخت زقوم خشونت سیستماتیک غرس شد و با خون نخبکان و آزادگان آبیاری گردیده به بار نشست. حاصل آن سه دهه جنگ و خونریزی و کشتار بود که خشونت را در کشور ما نهادینه ساخت. تبلور نهادینه شدن خشونت عریان در تمامی عرصه های زنده گی فردی و اجتماعی امروز در اشکال مختلف آن در کنش و واکنشها فردی و اجتماعی ملموس است. عدم تامین عدالت ، مصونیت قضایی مجرمین و جنایتکاران و بالاتر از آن بقدرت رسیدن دوباره مجرمین جنگی وجدان اجتماعی جامعه افغانی را سخت جریحه دار ساخته است.. جامعه ما جامعه بیمار است.
تاثیرات این خشونت نهادینه شده بر فرهنگ زن ستیزی و روابط مرد سالاری که ریشه ی بسیار عمیق در جامعه سنتی ما دارد هم بسیار گسترده بود. این است که زن افغان قربانی مضاعف نهادینه شدن خشونت سیستماتیک و فرهنگ منحط زن ستیزی گردیده است.
زنجیره ی از حوادث ناگوار و خشونت های قساوت بار بر زنان این واقعیت تلخ و دردناک را بطور بسیار ملموس به نمایش میگذارد. قتل فرخنده ، سنگسار رخشانه ، خود سوزی های زنان در هرات، سنگسار زنان در بدخشان و غور..و اینک شهادت بانوشراره در آلمان نمونه های بارز فرهنگ زن ستیزی و خشونت علیه زنان است.
شراره بلخی نه اولین قربانی این فرهنگ منحط است و نه با تاسف آخرین خواهد بود. باید فکر چاره ی بر این کار نمود.
شراره بلخی که به گفته خودش با اختطاف پدرش توسط حزب جنایتکار خلق و پرچم شیرازه زنده گی فامیلی اش برهم خورد. مجبور به مهاجرت گردیده و در سن نو جوانی تن به ازدواج داد. ازدواجی که برایش مصایب و آلام زیاد را همراه داشت.
در این سر نوشت باز هم اثرات گسترده ی قتل های سیاسی حزب را مشاهده میکنیم. هر انسانی را که حزب اختطاف نموده اعدام کرد شیرازه زنده گی یک فامیل را ویران ساخت و مشکلات عدیده ی فرا راه فامیل ها قرار داد.
افزون بر آن بر داشت های غلط از آموزه های دینی ، گسترش قرائت های افراطی داعشی – طالبانی که ریشه در برداشت های وهابی- سلفی دارد در کشور ما زنگ خطری است و ایجاب میکند تا برخورد جامع و اصولی با آن گردد.
به روان پاک این شهید مظلوم قربانی خشونت و فرهنگ زن ستیزی که ابعاد قساوت و درنده خویی این قتل تکان دهنده است درود میفرستم.
بر مردان جامعه ماست که در روابط شان با زنان تجدید نظر کنند.
زن مظلوم افغان در کدامین چاه خار در چشم و استخوان در گلو- به گفته علی علی السلام- فریاد مظلومیت خود را خفه کند تا رعایت این فرهنگ منحط گردیده باشد..
از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست…
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها


نظرات
ارسال یک نظر