کتاب رنجهای مقدس را همه بخوانند.
پری وهاب بهادری
کتاب "رنج های مقدس" را باید همه بخوانند
سپاس از استاد گرانقدر نسیم رهرو. قرار بود که این نوشته را در محفل نکوداشت کتاب رنج های مقدس که در هامبورگ دایر می شد بخوانم. چون محفل مذکور بعد تر دایر می شود، کوتاه شده و برای نشر سپرده شد.
ازنوشتن کتاب رنج های مقدس اطلاع داشتم. چند بار هم از سرنوشت آن جویا شدم. وقتی کتاب را به دست آوردم وشروع کردم به خواندن آن، علاوه بر اینکه از شفاخانه خارج شده بودم وکسالت داشتم، خواندن هر سطر وصفحه که از واقعیت های تلخ نوشته شده، متأثر کننده ویا درست تربگویم غم های دیده شده را پیش چشم ام آورد. غم ها و رنج های که پیر وجوان، زن و مرد وکودکان وطن دیدند. چند بار در وقت خواندن کتاب احساس کردم که باید کتاب را بخوانم وبخوانم. ولی بدبختانه چون خستگی داشتم، توان بیشترخواندن نبود. کتاب را با خود در مسافرتی که به کانادا داشتم بردم. همراه داشتن وخواندن بخش های از آن در کانادا تبصره های خانواده و خاطرات قبلی را که دیده بودیم، همراه داشت.
وقتی از دوست محترم ما نسیم رهرو موضوع تلاشی خانه وتلاشی ها را خواندم، دفعۀ اول تلاشی خانۀ ما یادم آمد که یک شب قبل از عید قربان سال سیزده پنجاه وهشت بود. آن روزها که همه مشغول عیدمبارکی بودند، هر روز و شام نفرهای اکسا برای تلاشی آمدند. وپسان ها که در مجموع (نـُــه) دفعه از طرف خلقی ها وپرچمی ها تلاشی ها ورفتار غیرانسانی را دیدم، همه به یاد ما آمد.
اولین واقعه توقیف برادر بزرگ ما بشیرجان بهادری بود که او را از خانه اش در مکرورویان بردند. مادرم که روح اش شاد روزها می گریست و می گفت : چه حال آمد. خدا خراب تان کند. بعد ها وقتی تلوبیزیون را روشن می کردیم از دیدن چهرۀ رهبران وگپ های شان بکلی نفرت داشت.
درشب قبل از عید قربان که در بالا نوشتم، شاید به اضافه تر ازصد منزل حمله کردند. قبل از آن یک مدت کوتاه گرگ های خلقی وپرچمی مشغول گرفتاری های خود هم بودند. ولی آن شب یک بار به شکل وسیع کوشش کردند که اشخاصی را که قبلا گرفته نتوانسته بودند، غافلگیر کنند. در اولین حملۀ آنها مطمین بودیم که برادرسوم ما(نصیرمهرین) درکابل نیست. پسانتر شنیدیم که هرات رفته بود. یادم نرود که برادر داغدارما مختارجان، برادراشرف جان شهید اگر فراموش نکرده باشم با قبول هزار مشکل چند دقیقه قبل احوال هم داده بود. و دوستان ویاران دیگر شان هم از طریق کمک دوستی خبرداده بودند که قصد گرفتن چند تن را دارند. چون دفعۀ اول بود که تعدادی از تفنگداران با قیافه های ترسناک هجوم آورده بودند، حیران شده بودیم. مخصوصاً وقتی که لحاف وتشک های خواب مهمان ها را که در یک به اصطلاح پسخانه جابجا بودند، طرف حمله قرار دادند. گرچه بخاطر عیدقربان مثل همیشه به کار پاکیزگی بیشتر خانه ها رسیده بودیم، مگر نفرهای اکسا با بوت های شان تمام فرش خانه را کثیف کردند. پشت سرهم چیغ می زدند که معلم نصیرکجاست. پدرم گفت که نمی دانیم کجاست. یک مدت شد که او را ندیده ایم. شاید نزد شما باشد ویا جای رفته که ما خبرنداریم. در این وقت یک تن از آنها مجله ها را بالا وپایان می کرد وبه زمین می انداخت وقتی یک مجلۀ سابقه ارود واز زمان شاهی را دید، طوری عکس العمل نشان داد که کشف بزرگی کرده باشد. برادر کوچکم (واسع بهادری) گفت که پدرم صاحب منصب بود و . . . گپ اش خلاص نشده بود که یک تن دیگر آنها بازهم تکراری سوال کرد که معلم . . . کجاست. کی اینجا می آمد؟ پدرم نگذاشت که برادرکوچک ما گپ بزند. بعد تر برای ما گفت که ترس داشتم که هنوز هم جوان رسیده نیست نشود که وی راببرند و تاب شکنجه را نیاورند. خلاصه وقتی آنها به تلاشی و سوال کردن ها ادامخ دادخه بودند، پدرمرحوم ما بوت های خود را پوشید. فکر کرد او را می برند. وقتی در صحن حویلی رفتند، دیدیم که چند تن شان در بالای بام می باشند و اسلحه دارند. چند ساعت بعد بازهم آمدند. ماگرچه خبرداشتیم که برادر ما جای رفته است مگر تشویش ما این بود که نشود بخاطر عید با رسیدن به کابل به خانه بیاید. پس به کمک عاجل همسایه های شریف وبی نهایت عزیز ما، نشانۀ خطر که قبلاً در بارۀ آن گفته شده بود، همراه ذغال سیاه به دیوارسفید نقش شد نا اگر بیاید، متوجه شود و به سوی دروازۀ منزل نرود. از یادم نرود که دوستان وفادار برادرم که خبر داشتند وی شاید روزهای عید از سفرمخفی هرات پس بیاید، به چند جای رفته و کوشش کرده بودند که او غافلگیر نشود.
یک اندازه از دیدن خود ما را از زمان خلقی ها گفتم . در وقت پرچمی ها هر چند ماه حانۀ ما طرف حمله وتلاشی بود. یک بار فیصله کردیم که اگر دفعۀ بعدی آمدند، عکس برادرم را که خارج مهاجر شده نشان شان بدهیم که دیگر یورش نیاورند. اتفاقاً در سال سیزده شصت اینکار را نیز کردیم .
پس از شنیدن درد های خویشاوندان، دوستان، آشنایان وقصه های همه را روزه که مردم از تلاشی خلقی ها وپرچنی داشتند، وقتی خودما دیدیم، به رفتارظالمانه وخائنانۀ شان واینکه چه خواهد شد واینها چه عاقبتی را خواهند دید، می پرداختیم. بعدها می گفتیم که کاش کتاب مفصلی نوشته شود وخاطرات مردمی در آن بیاید که خودشان چشمدیدهای شان را نوشته نکرده اند.
دوست گرانقدرما استاد محترم نسیم رهرو خیر وهزار بار خیر ببیند که کتابی نوشت تا به درستی رفتار ظالمانه انها را هویدا کرد.
از تلاشی خانه گفتم. از شنیده گی ها وچشمدید خویشاوندان و سایر آشنایان، شنیدیم وخواندیم. ولی وقتی خودم در خلال مظاهرات بهار سال سیزده پنجاه ونه همراه چند تن دیگر در اکادمی تربیه معلم وحشیانه دستگیر شدیم و بردن ما به طرف ولایت کابل، رفتار پرچمی های نوکر شوروی را دیدم، هیچ فرقی با نوکران خلقی شوروی نداشت. فقط نام خاد درجای اکسا نوشته شده بود و ببرک درجای حفیظ الله امین، نجیب جنایتکاردر جای اسدالله سروری آدمکش.
چون حالا خواستم احترام خود را پس از خواندن کتاب برادربا شهامت ما نسیم رهرو به ایشان و کتاب بسیار با ارزش بگویم، از نوشتن بیشتر صرفنظر می کنم. ولی یک احترام دیگر را هم اینجا آوردنی هستم:
احترام به شهامت وجانبازی کسانی که مزدوری ونوکری را قبول نکردند، شربت شهادت نوشیدند ویا در محبس ترسناک نوکران شوروی مقاومت کردند.. یاد دوستان ما همیشه گرامی باشد که بدون اشنایی با نام شان، وقتی سالها به منزل ما می آمدند و می دانستیم که قرار ومجلسی دارند، از رفتار مودبانه وبرادرانۀ شان هم می آموختیم. بعد ها که بعضی عکس ها را دیدم وبه چهره های شان دیدم، آنها را با نام اصلی شان شناختم.
در آخر برای دوست وبرادرگرامی ما رهرو صحتمندی وتوفیق مزید می خواهم که بازهم از رنجها، مقاومت ها، وحشت های جانیان، از بزرگان ما که دوست شان داریم وبه شهادت رسیده اند، بنویسد.
MITTWOCH, 16. MÄRZ 2016
سپاسگزار . . . صمد نایب خیل
صمد نایب خیل
سپاسگزار نویسندۀ"رنجهای مقدس"
کتاب رنجهای مقدس را که محترم نسیم رهرو نوشته است، با اشتیاق خواندم و دفعۀ دیگر نیز آن را خواندم . حالا این کتاب را در منزل در پهلوی خود گذاشته ام. وقت کم دارم و مهاجرت در یک محیط دیگر با وجود انواع گرفتاری هایش، مانع نمی شود که بازهم بخوانمش با دلیل ودلایل بسیار.
من که زندان پلچرخی را دیده ام وچند سالی را آنجا در اسارت عـُــمال متجاوزین شوروی سپری کرده ام، محترم نسیم رهرو را هیچ وقت ندیدم. در وقت تغییر اطاق ها وبلاک ها، بعضی وقت ها با چندین زندانی همراه می بودیم وبعضی وقت ها چهره های نو را در اطاق ها می دیدم. ولی قسمت روز گار چنان بود که نسیم رهرو را نبینم .اما بارها از زبان دوستان ویاران دیگر در بارۀ شکنجه های که دیده بود و مقاومت و پایداری اش شنیده بودم. یکی از روز ها رفیقی گفت که نسیم رهرو مانند سایر دوستان وعزیزان شکنجه های هولناک را تاب آورده و هیچ حاضر نشده است که برای مستنطقان خائن وشکنجه گر چیزی بگوید که می خواهند. او با این کار تأثیر بسیار خوب گذاشته وشرافت رفیقانه ومبارزاتی را پاس داشته است.
رفیق دیگری بعد از شهادت انجنیرصاحب نادرعلی پویای شهید وسایر رفیقان، می گفت که ایکاش رهرو اعدام نشود. فعلاً که اعدام نشده اگر کدام نقشۀ خائنانه هم دارند، با مقاومتی که قبلا نشان داده آن را هم خنثی میکند.
وقتی که آن دوره و اعدام دوستان رابه یاد می آورم، معلومدار است که من هم مثل همه رفقای ما می گویم که ایکاش هیچ کدام آنها اعدام نشده بودند. مگر زنده ماندن محترم نسیم رهرو، (که عمرش دراز تر باد) سبب شد که پس از رهایی از زندان پلچرخی با گرفتن قلم در دست ونوشتن رنجهای مقدس، یاد یاران زندان دیده، اعدام شده و اشخاص دیگری را که شکنجه شده و در زندان بودند، به بسیار خوبی وبا عفت قلم جاویدانه ساخته وگور ناپیدای آنها را هم گلزار کرد. همچنان که شکنجه گر را برای خواننده نشان میدهد.
اینجانب که چند سالی را در زندان پلچرخی باستیل خلقی ها وپرجمی ها سپری کردم و "نظارت خانۀ" صدارت و شکنجه های غیر انسانی را در آنجا دیدم، چندین دفعه در فکر نوشتن وقایع وچشم دید های خود اززمان دستگیری تا رهایی خود شدم. یک بارهم قسمت هایی را برای یک دوست روان کردم. ولی هیچوقت موفق نشدم که کتابی را از آن دیده گی ها تهیه و به نشر بسپارم. همین که از چاپ کتاب رنجهای مقدس شنیدم و بعد آن را مطالعه کردم بسیارمتحسس گردیدم. در بارۀ، "نظارت خانۀ صدارت"، ششدرک، و زندان پلچرخی کتاب های مختلف نوشته شده است. رنجهای مقدس واین کتاب ها می تواند سرمشق خوبی برای آن وطنداران زندان دیدۀ ما باشد که از سایر زندان ها، مثلا در ولایات اطلاعی دارند ویا معلومات دیگری دارند که به کتاب های موجود افزوده شود. با وجودی که می دانم در بارۀ جنایات هولناک خلقی ها وپرچمی ها صد ها کتاب هم اگر نوشته شود کم است.
اینجانب سبک نگارش و طرزرفتار نویسندۀ محترم را که کتاب رابرای ویراستاری سپرده و نویسندگان محترمی بر آن مقدمه نوشته اند، بسیار گام نیک یافتم. من در حالیکه آرزو دارم بالاخره روزگار مجال بدهد که روزی خودم نیز چشم دیدهای خویش را تهیه کنم و قصه های همزنجیرهای مظلوم را به رشتۀ تحریر بیاورم، به نوبۀ خودم از یاران عزیز و و وطندارنی که می خواهند از سرگذشت انسان های روشنفکر وضدجنایت و تجاوز با خبر شوند، میخواهم که در مطالعه و پخش کتاب رنجهای مقدس کوشا باشند.
برای نسیم رهرو که با افتخار از نامش یاد میکنم، صحتمندی آرزو دارم و امید دارم که روزی این انسان وسمبول افتخار ما را از ازنزدیک ببینم.
چند گپ دلم . . . سیده حسین
چند گپِ دلم در بارۀ کتاب « رنجهای مقدس»
به قلم: سیده حسین
هانوور- آلمان
یاد آوری:
کتاب « رنجهای مقدس» را خواندم و در لابلای آن معلوماتِ بیشتر و موثق تری پیرامونِ شکنجه ، زندان ، شکنجه گر و شکنجه دیده را یافتم. اینک احساسی را که پس از مطالعۀ این کتاب به من دست داده، روی کاغذ می آورم. نخستین احساسم را با این جملات ابراز می کنم: احترام به شما شخصیتِ عزیز و محترم نسیم « رهرو» و احترام و سپاس به همسرِ صبور و فداکارِ شما که رنج های فراوانی را متحمل شده است. روح مادرِ مرحوم تان شاد که صحنۀ رقت انگیزِ دستگیری شما را با چشمان خود دید و چه تلخ و مادرانه گریست .
الف: احساس
هر سطرِ « رنجهای مقدس» شاملِ کشمکشِ درونی لحظه های خواندن و مشغولیتِ فکری بعد از آن بود، که اثری عمیق در من بر جای گذاشت. به جرئت می توانم بنویسم که با یک نوع دلهره به سوی بازکردن صفحۀ وقایع در زندان می رفتم. « رنجهای مقدس» دست مرا گرفت و به زندان برد تا با محیط آنجا آشنا بسازد. وقتی کتاب را می بستم ، ذهن و حواسم باز هم در فضا و هوای زندان و ماجرا های آنجا درگیر می ماند، درد و احساسِ عجیبی مرا در محاصره می گرفت، و نمی توانستم خودم را از آن حالت بیرون بکشم.
آنگاه که اوراقی از کارنامۀ سیاه وغیرانسانی شکنجه گران را می خواندم، بار بار به مستنطقین از تۀ دلم آرزوی ذلت و خواری کرده ام و برای شان عذاب وجدان خواسته ام. مگر وقتی خواندن کتاب به پایان رسید، فرهنگِ نویسندۀ کتاب و احساس او را درک کردم، این حالت تغییر کرد. اکنون باور دارم که تنها آرزوی ذلت وخواری برای شکنجه گران دردی را دوا نمی کند. در عوض ، می خواهم آنها وجدانی پیدا کنند که افکار و اعمال حزب شان را نکوهش کنند. شهامتِ این را پیدا کنند ، بگویند و بنویسند که ما کارهای بد وغیر انسانی انجام داده ایم.
حینِ خواندن « رنج های مقدس» این احساس را داشتم وهمین حالا هم دارم، که این نوع کتاب ها به قدرِ کافی، در اختیارِ هموطنان ما قرار داده نشده است و در داستانها، فلم ها و در سایر پدیده های هنری راه نیافته است. به نظر من، ادبیات داستانی افغانستان، رمان ها و داستان های سیاسی، با سرنوشتِ زندان و زندانی سیاسی پیوند زیادی نداشته و جایگاه مناسبی باز نکرده است. اگر یک دلیلش این باشد که حکومت های مستبد به نوع فجیعی با زندانی سیاسی برخورد کرده اند و از انتشارِ اسناد هراسان بودند، این را هم می گویم که نویسندگانِ ما هم از تهیۀ اسناد و انتشارِ رویداد ها غفلت کرده اند. اگر رویداد های زندان و سرگذشتِ زندانی در ادبیات ما جای باز میکرد، شاید تعداد مخالفین شکنجه و اعدام در وطن ما زیاد می بود. مگر حکومت ها با استفاده از آن مردم را ترسانیدند وحتا از انتشارِ وقایع که فجایع هم بود، جلوگیری کردند. فقط گوشۀ کاملاً محدود (زبانی یا شفاهی) حالِ زندان دیده در دسترس مردم قرار گرفت ، آن هم به صورت خوبی تفسیر و توضیح نشد، که حتی برای تنبیه دیگران و دوری از مبارزه و زندانی شدن نیز می توانست به کار برود.
وقتی کتاب « رنج های مقدس» را خواندم، کتاب « از خاطراتم» نوشتۀ محترم آقای خالد صدیق چرخی به یادم آمد. هر دو کتاب را مقایسه کردم ، زمانِ استبداد سلطنتی (معروف به هاشم خانی) تا وحشتِ "خاد" کارمل- نجیب الله و روسها را. متوجه شدم که هر کدام این دوره ها ، به شیوه های مختلف و با استفاد ه از وسایل آن وقت ، مخالفین را شکنجه و اعدام کرده اند.
ب: سندیت «رنج های مقدس»
نکتۀ مهم دیگری که در هر ورقِ کتاب « رنج های مقدس» توجهم را جلب کرد، مستند گفتن موضوعات است. نام اشخاصی که زندانی شده اند، همراه با معلومات بیشتر در مورد آنها. نویسنده شکنجه گران را با تکیه به حافظۀ خویش معرفی می نماید. در بارۀ اشخاص و افراد مظلومی که بر آنها ستم زندان میرود، طوری معلومات می دهد که قناعت خواننده حاصل می شود. به این ترتیب ، از این نقطۀ نظر هم کتاب « رنج های مقدس» در قطارِ کتاب های با ارزش ومستند قرار می گیرد.
کتاب «از خاطراتم» تألیف محترم خالد صدیق چرخی که از زمانِ هاشم خان و شاه محمود خان (صدراعظم های خانواده شاهی)، صحنه ها را از پیش چشم گذر می دهد، طوری مستند می باشد که خواننده را در همان موقعیت ها میگذارد. کتاب محترم رهرو برای آشنایی با مظالم خادیست ها با آوردن نام شاهد ها و نوشتن وقت و تاریخ رویداد های داخل زندان ، گپی برای قبول نکردن نمی گذارد.
ج : موضوع ترس
طفولیت خودم را به یاد می آورم که بعضی ها برای ترساندن جوانانِ دلیر خانوادۀ خود میگفتند:
دلت میخواهد که در زندان دهمزنگ از تو "کره ی "به دنیا بیاید. از آن زمان مفهوم کره برایم زشت و به یاد آورندۀ درد و آلام زندانی بود. از خود می پرسیدم که آنجا چگونه جایی خواهد بود. بعدها دانستم که حکومت های استبدادی در زندان ، انسان های آزاده ومخالفین خود را آزار میدادند و درعین حال از طریق تبلیغات مردم را می ترسانیدند تا مطیع و فرمانبردار باشند.
با تأسف باید گفت که موضوع زندان و زندانی سیاسی در ادبیات ما به شکل وسیع راه پیدا نکرده است. مردم ما از آن چه که در سلول های زندان صدارت و قفس های کلانِ محبس پلچرخی گذشته است ، بی اطلاع اند. کتاب های مهمی نیز در این راستا به چاپ نرسیده است.
بسا موضوعات به شکل مبهم ، دو پهلو و گنگ باقی مانده که به فکر من عامل ترس کار خود را کرده است.به باور من (ترس) عامل اساسی را به عهده دارد . بلی ترس : ترس در دلِ خانواده ها انداختن ، خوف از اعدام ، شکنجه ، ایجاد ترس تا خانواده ها مانع مبارزۀ عدالتخواهانۀ فرزندان خویش شوند.
همان ترس ( علاوه بر فضای ظالمانۀ زندان) سبب شد که بعضی ها بعد از رهایی از زندان خاموش ماندند. البته کسانی هم بودند که تمام مشکلاتِ زندان را قبول کردند ولی تسلیم استبداد نشدند. ننوشتن و بیرون ندادنِ خاطراتِ زندان، سبب می شود که یاد واره هایی از شکنجه و آزار ، به مرور ایام فراموش شوند و یا فقط به صورتِ رنگ پریده و مسخ شده باقی بمانند.
با خواندنِ کتاب « رنجهای مقدس» ، به وضاحت دیده می شود که نویسنده با ترس آفرینی و جبون شدن مبارزه کرده و فرهنگِ مقاومت در برابرِ استبداد و بی عدالتی را در اختیار نسل جوان کشور گذاشته است.
گرچه چند تنِ دیگر ازهموطنانِ درد دیده و زندان کشیده نیز کتاب هایی را خوشبختانه نشر کرده اند ولی کتاب « رنج های مقدس»، با انعکاسِ عالی ای که دارد ، یک تعداد عزیزان زندان دیده را که تا حال چیزی ننوشته اند، تکان خواهد داد که امید وارم لطف کنند و خاطرات شان را بنویسند.
سکوتِ زندانی به پروسۀ عدالتخواهی کمک نمی کند. زجرهایی که زندانی در دورانِ حکومتِ دست نشاندۀ خلق و پرچم کشیده است، به هیچ دلیل نباید مسکوت بماند. خاموشی به هیچ وجه توجیه پذیر نیست ، زیرا سبب سازِ فراموشی و گریز از عدالت خواهد شد.
به یاد جمله ی از مامای عزیزم حاجی غلام عباس « نجید » افتادم : " کافیست که من در تاریکی شب با خواب و در روشنایی روز از بیداری با هراس ، مجادله کنم . به یادم نیاورید که چه شکنجه هایی برمن گذشت " . ظلم و بیدادگری آن دوران در حافظۀ مردم نفوذ نکرد .
هستند کسانی که ببرک و نجیب و حتا حفیظ الله امین را که افرادی بودند غیر ملی ، وطنفروش و شکنجه گر، "ملی و وطن دوست" می نامند. یک دلیل آن این است که اسناد و مدارکِ لازم در پیوند با کارنامه های اینها به نشر نرسید. دلیل دیگرش وضعیت بدتری است که بعد از سقوطِ حاکمیت آنها بر مردم تحمیل شد. با دیدن صحنه های بد تر ، جنایتکاران خلقی - پرچمی به رقص و شادی پرداختند و لاطائلاتی برای "تبرئه" خود سرهم بندی کردند. مگر ده خرِ تان را بگیرید و یک گاو را پس بدهید، چه معنا دارد که مردم بر دیوار های کابل نوشتند؟
برای برادر گرامی ومحترم خویش نسیم رهرو صحتمندی میخواهم. امید وارم بقیه عمرش را با خوشی و سعادت درکنارِ خانواده اش بگذراند و دست از قلم دور ندارد. من به حیث یک زنِ دوستدارِ انسانیت و مخالفِ ظلم و ستم ، از هموطنانم خواهش میکنم که این کتاب را بخوانند و به دوستتان خود توصیه کنند تا آنها نیز بخوانند. زیرا ، این کتاب اعمال و رفتارِ غیر انسانی عده ای را نشان می دهد که درمقابل هزاران انسان های آزادی خواه و وطندوست انجام داده اند. کسانی که طرفدار زندگی آزاد ، مستقل و شرافتمندانه برای مردم خود بودند. تنها "گناه" شان آن بود که با حکومت دست نشانده سرِ آشتی در پیش نگرفتند.
نظرات
ارسال یک نظر