- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
SONNTAG, 12. OKTOBER 2014
خلافت اسلامی، هیولای الهی
سپتمبر2014
توافق های غیرعادی در خاورنزدیک
خلافت اسلامی، هیولایی الهی
Peter HARLING
خلافت اسلامی، هیولایی الهی
Peter HARLING
تصرفات نظامی سریع و گسترده خلافت اسلامی [داعش] در عراق و سوریه دنیا را مبهوت کرده است. این تصرفات از درهم پاشیدگی حکومت های خاور نزدیک بهره می برد و راهبرد ایالات متحده را دچار اخلال می کند. آقای باراک اوباما مدعی است که برای «ریشه کن کردن سرطان» جهادگرایان، بیش از هرچیز روی کنشگران محلی حساب می کند. تمرکز برروی این مترسک دردسترس، همگان را از زیرسئوال رفتن های دردناک معاف می کند.
خلافت اسلامی، جنبش جهادگرایی که اکنون بخش بزرگی از شمال شرقی سوریه و شمال غربی عراق را زیرکنترل دارد، چنان قاطع و برخوردار از اعتماد به نفس به نظر می آید که منطقه پیرامونی خویش را دچار سردرگمی کرده است. این تشکیلات به هیچ وجه یک حکومت جدید نیست زیرا مفهوم مرز را رد می کند و علاقه ای به نهادسازی ندارد. درعوض، به ما چیزهای زیادی درمورد خاورنزدیک و به ویژه حکومت های منطقه و نیز سیاست های خارجی غربی می آموزد.
این جنبش کشورگشا، با توجه به ترکیب آن – داوطلبانی که از همه جا می آیند – و منشاء آن، درحدی متعجب کننده هویتی روشن دارد. ماجرا زمانی درعراق آغاز شد که درپی اشغال این کشور توسط امریکا درسال ۲۰۰۳، جمعی از مجاهدین پیشین جنگ افغانستان شعبه ای محلی از القاعده را به راه انداختند. راه و روش آنها خیلی زود از سازمان مادر جداشد: آنها اولویت را بیشتر به دشمن نزدیک می دادند تا حریف دوردست که ایالات متحده یا اسرائیل می توانستند نماینده آن باشند. با نادیده گرفتن بیش از پیش اشغالگر امریکایی، جنگی مذهبی بین سنی و شیعه به راه انداختند و منطقی خصمانه درپیش گرفتند. خشونت مفرط آنها متوجه خائنان و مرتدان فرضی درمیان سنی ها، یعنی اردوی خودشان شد. خود تخریبی پیامد این امر، در سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ این گروه را به چند فرد رادیکال پراکنده در قلمرو بیابان های عراق تقلیل داد.
اگر خلافت اسلامی بازگشتی نمایشی به صحنه داشت، بخش کوچکی ازاین امر ناشی از عملکرد خود آن است. دشمنان اعلام شده اش که فهرست بالابلند آنان نوعی «کی چه کسی است» (Who’s Who) را درصحنه راهبردی منطقه تشکیل می دهد، بزرگراهی را به رویش گشودند. نخست، رژیم های نخست وزیرعراق نوری المالکی و رئیس جمهوری سوریه بشار الاسد که همه ابزارهای ممکن و قابل تصور – و حتی غیر قابل تصور درمورد سلاح های شیمیایی در سوریه – را برای جنگی که نامش را «جنگ علیه تروریسم» گذاشته بودند به کار بردند تا مخالفان سنی خود را به سوی رادیکال شدن برانند. شرکای مقطعی آنان، واشنگتن دراین یا مسکو درآن مورد نیز آنها را تشویق کردند. ایران چیزی بیش از یک حمایت بی قید و شرط به آنان عرضه کرد. تهران سیاست خارجی یی را تعقیب می کند که بیش از پیش در پرکردن جیب هواداران شیعه خلاصه می شود و به قطبی شدن مذهبی می انجامد.
سلطنت های خلیج [فارس] را نیز فراموش نکنیم که دلارهای نفتی شان به هرسو پخش و پلا می شود و بخش مخفی اقتصاد اسلامی را تامین مالی می کند. ترکیه، مدتی مرزهای خود را به روی جهادگرایانی که از فرانسه، ناوار [اسپانیا] و حتی استرالیا می آمدند گشود. ایالات متحده نیز باید به صورت غیابی محاکمه شود: پس از یک دهه تنش های بی معنا به سرکردگی رئیس جمهوری جرج [دبلیو] بوش، آقای باراک اوباما موضعی معکوس را برگزید یعنی «هرچه می خواهد بشود»ی خویشتندارانه و متفرعنانه درپیش گرفت، در حالی که رژیم های ورشکسته سوریه و عراق آشکارا به صورت آوردگاه جهادگرایان درآمده بودند. ظرف مدت دوسال، خلافت اسلامی نه تنها شکوفا شد، بلکه تاحد تصرف شهرهای بزرگی مانند رقه، فلوجه و موصل گسترش نیز یافت. نکته قابل ملاحظه این است که این نخستین جنبش در دنیای عرب است که جهادگرایان را از حاشیه بیرون می آورد.
بخشی از موفقیت خلافت اسلامی ناشی از راهبرد آن است که می توان آن را در برداشت آن از استحکام دانست. بلند پروازی آن بیش از آن که «جهانگشایی» باشد، چنان که مبلغان و خرده گیران آن اعلام می کنند، این است که موقعیت خود را در فضاهایی که اشغال می نماید مستحکم می کند. این امر آن را بیش از حدی که بتوان تصور کرد به سوی عمل گرایی سوق می دهد. تا این اواخر، پیکارگران آن زندانیان غربی را به جای کشتن دربرابر پول مبادله می کردند. اعدام یک گروگان امریکایی در پاسخ به حملات هوایی امریکا درعراق، در ۱۹ اوت، تغییری معنادار دراین زمینه بود. آنها نیرویی کاملا خاص برای جنگیدن به خاطر چاه های نفت صرف می کنند که برایشان استقلال مالی قابل ملاحظه ای تامین می کند. درمناطقی که برایشان دارای ارجحیت است، با رغبت به رقبای سنی خود حمله می کنند، اما از رودررویی های پرهزینه با رقیبان جدی تر تن می زنند. آنها مشارکت کمی در مبارزه علیه رژیم سوریه دارند و از رودررویی با شبه نظامیان شیعه عراقی پرهیز می کنند و در آشتی ناپذیری علیه دستجات کرد معتدل هستند.
با این وضع، خلافت اسلامی چیز کمی برای عرضه کردن دارد. وضعیت فاجعه بار در موصل درحدی گسترده نشانگر این امر است. منابع قابل ملاحظه آن برای نوعی از بازتوزیع [ثروت] کافی نیست. اصول حکومتی آن به روزگاری سپری شده تعلق دارد: بازتولیدی از اعمال پیامبراسلام، چیزی که حتی اگر خوب درک شده باشد، اجرای آن راحت نخواهد بود. درورای این آرمانگرایی بد شکل گرفته، این کار به صورتی متناقض، برهیچ پایه نظری «حکومت اسلامی» قرارندارد. به طور کلی، نقصی در جهان سنی، درتقابل با شیعه گری انقلاب ایران. دربهترین حالت این کار دیدگاهی معقول تر از جنگ را ارایه می کند که در مقایسه با گروه هایی که صرفا به ارتکاب جنایت می پردازند، برایش امتیازی به حساب می آید. این معقول سازی هماهنگی مجموعه آن را به خاطر اقدامات و گفتمانی خشونت آمیز ولی نسبتا تمهید شده تقویت می کند.
احساس بی عدالتی سنی ها
درنهایت، خلافت اسلامی درپی آن است که یک جای خالی را پرکند. شمال شرقی سوریه را اشغال کرده زیرا رژیم سوریه اساسا آن را رها نموده و اپوزیسیونی که می توانست جایگزین آن شود توسط پدرخوانده هایش، به طورعمده ایالات متحده، به حال خود رها شده است. به شهرهایی مانند فلوجه و موصل دست یافته زیرا قدرت مرکزی، در بغداد، توجهی به آنها نداشته و حضورش در آنها فسادآمیز، سرکوبگر و ناپایدار بوده است. گسترش سریع آن در مناطق کنترل شده توسط نیروهای کرد و محل سکونت اقلیت های مسیحی و ایزدی در شمال عراق به این خاطر است که مدافعان جعلی یعنی کردها علاقه چندانی به آنها نداشتند و ترجیح دادند روی دفاع از سرزمین طبیعی خود تمرکز کنند.
خلافت اسلامی، که به نام مخفف عربی «داعش» نیز خوانده می شود، جای خالی دیگری را دریک طرح مبهم تر نیز پرمی کند. جهان سنی برای توجه به گذشته خود به اندازه درنظرگرفتن آینده دچار مشکل است. قرن بیستم که موجب تکه پاره شدن منطقه شد، درپی یک دوران طولانی اشغال که به عنوان دوران قهقرایی درنظرگرفته می شد، به شکست هایی پی درپی انجامید: ضدامپریالیسم، سوسیالیسم، شکل های گوناگون اسلامیسم و کاپیتالیسم به تجربه هایی مبهم و تلخ منجرشد. به استثنای تونس، امیدهای زاده شده درقیام های سال ۲۰۱۱، دستکم تازمان حاضر، به سوی فاجعه منحرف شد. برای یافتن یک منبع الهام، اعتماد به نفس و افتخار به چه سویی می توان روآورد؟ واکنش گرایان خلیج [فارس] و مصر؟ اخوان المسلمین که امروز قلع و قمع شده اند؟ حماس فلسطینی که در تله یک بن بست فرساینده در مقاومت علیه اسرائیل به دام افتاده است؟
در این حین، جهان تشیع موفقیت هایی اگرچه جانبی به دست آورده است: ایران خود را به عنوان یک مخاطب غیرقابل صرف نظر برای غرب، تحمیل کرده و برآن است که نقشی هرچه بزرگ تر دردنیای عرب ایفا کند. حزب الله قانون خود را بر لبنان دیکته می کند و محور مذهبی متصل کننده بیروت، دمشق، بغداد و تهران خود را مستحکم می کند. ازاین امر پدیده ای جدید به وجود می آید: اکثریت سنی منطقه دچار عقده خود اقلیت بینی می شود. احساسی گنگ اما قدرتمند از رانده شدن به حاشیه، عدم تعلق و تحقیر. سنی هایی که باوردارند و می گویند حقوق ابتدایی شان زیرپا نهاده شده، بیش از پیش پرشمار و درجاهای مختلف یافت می شوند.
به عبارتی محترمانه تر، اقلیت های (شیعه، مسیحی، علوی، کرد و غیره) که برای خود هویتی قربانی وار قایلند، دربهترین حالت نسبت به سرنوشت اکثریت بی تفاوتند و در بدترین حالت در در این کار با دیگران همدستند . غربی ها نیز با ایشان تفاوتی ندارند. اگرچه سرنوشت ایزدی هایی که در کوهستان های سنجار سرگردانند بالاترین مقامات غربی را نگران می کند، درمورد ساکنان محله های محاصره شده دمشق، که اکثریت مهمی از آنان سنی هستند و توسط رژیم سوریه گرسنه نگاه داشته شده اند بی تفاوت می مانند.
نگران کننده تر شاید این باشد که «خلافت اسلامی» برگ انجیری شده که بی محتوا بودن سیاست کلی [غربی ها] را می پوشاند. همه کسانی که «جنگ علیه تروریسم» آقای بوش خوشایندشان نیست. دراین امر ایده ای ساده دلانه از آتش نشان آتش افروز دیده می شود. یعنی ته مانده خطاآمیز منطقی امپریالیستی که اکنون به شکلی کسل کننده درخود تکرار می شود زیرا آنان را از اندیشیدن به سردرگمی های واقعی که در منطقه حاکم است معاف می کند. «داعش» افراط در فرار به جلوی ایرانیان به سوی فرقه گرایی شیعه، درپاسخ به همتای سنی اش، را توجیه می کند. ایهام «غرب»ی که دیگر نمی داند به کدام سو روآورد. خفت پذیری بخش بزرگی از نخبگان دنیای عرب در خشونت مفرط ضدانقلابی، یا وادادگی رشد یابنده اقلیت ها نسبت به محیط زندگی شان. تحرکی که آنها هم قربانی اش هستند و هم بازیگر آن زیرا به سرکوب هایی تن می دهند که مشکل را تشدید می کند.
پیامد این امر یک رشته عبارات قصار عجیب و غریب تری است که پی درپی ردیف می شود: ایران خطاب به غرب: مارا دوست داشته باشید زیرا «داعش» تهدیدمان می کند. رژیم های عرب به مردم خود: درهیچ موردی تسلیم نمی شویم، زیرا «داعش» تهدیدمان می کند. اپوزیسیون سوریه: ما را ازدست خودمان نجات دهید زیرا «داعش» تهدیدمان می کند. حزب الله به لبنانی ها: همه چیز مجاز است، زیرا «داعش» تهدیدمان می کند. ایالات متحده: درسوریه مداخله نمی کنیم زیرا «داعش» تهدیدمان می کند ولی عراق را بمباران می کنیم زیرا «داعش» تهدیدمان می کند.
انحطاطی که همه جانبه عمل می کند. کاری جز بیرون آوردن «جنگ علیه تروریسم» از زباله دان تاریخ روابط بین المللی انجام نمی شود: «حفاظت از اقلیت ها» نیز به شیوه استعماری با بمباران اکثریتی تحریک شده انجام می شود. چند هدف مورد اصابت قرارگرفته توسط هواپیما و پهبادهای امریکایی عملی آزادی بخش هستند، نه برای «ایزدی» ها که آینده شان وابسته به بسیاری از عوامل دیگر است، بلکه برای [آرامش] وجدان دستگاه مدیریتی اوباما که در ۳ سال اخیر دربرابر انواع خشونت شانه بالا انداخته و نگاه برگردانده است.
ایالات متحده سرانجام درعراق واکنش نشان داد زیرا می توانست این کار را به بهایی ناچیز انجام دهد: خطری برای بالاگرفتن مناقشه با حکومت های اسلامی وجود ندارد که وسیله ای برای به تسلیم واداشتن حریف ندارند. افکارعمومی امریکا و دنیا به خشم و خروش نمی آید زیرا درحد وسیع موضوع را پذیرفته است. پیچیدگی های دیپلوماتیک نیز درکار نخواهد بود زیرا همه اعم از دولت عراق، رهبریت کرد و همسایگان ایرانی، ترک و سعودی در مخالفت با «داعش» اتفاق نظر دارند.
این بمباران ها چندان هم بی خاصیت نیست. به عکس، با نگاه از منطقه معنادار می نماید. بنابر روزشمار شوم کشتارهای خاورنزدیک، این بمباران ها یک ماه پس از بی تفاوتی مفرط واشنگتن نسبت به سرنوشت غیرنظامیان بمباران شده در غزه رخ می دهد و پیامی روشن نیز برای کنشگران منطقه می فرستد: میزان مناسبی از «جنگ علیه تروریسم» و «حفاظت از اقلیت ها» می تواند موجب حفظ و تقویت قدرت امریکا شود. آقای مسعود بارزانی، رئیس دولت اقلیم کردستان این را خوب فهمیده و با شجاع نمایی در «واشنگتن پست» سودجویانه درخواست کمک نموده است (۱). ازهمه چیز گذشته آنها برای هر چیزی جز یک تغییر مثبت گوش شنوا دارند.
بیداری لبنانی ها
می باید «خلافت اسلامی» در لبنان ظاهرمی شد تا این کشور بسیار شکننده از حالت فلجی که به آن دچار شده بیرون آید. اما حرکت به جلو یک جهش به عقب نیز هست: طبقه سیاسی و حامیان خارجی آن در حمایت از ارتش که متحدانه سردرپی اسلام گرایان گذاشته، روی دست هم بلند می شوند و مساله حساس حزب الله، که ارتش اجازه می دهد در کنار رژیم های ننگین سوریه و عراق بجنگد را به فراموشی می سپارد. درواقع، همه عوامل ساختاری بی ثبات کننده دربرابر ضرورت رودررویی با «داعش» فرعی به حساب می آید. در محافل سنی، به طور آشکار احساس کنارگذاشته شدن رشد می یابد.
اگر کنشگران اصلی به بهره برداری از حضور «خلافت اسلامی» برای پوشاندن خطاهای خود ادامه دهند، این حکومت روزهای خوبی درپیش خواهد داشت. اسلام گرایان شیعه، سکولارها و دولت های غربی بازتعریف بخشی از روابط خود را برمبنای نوعی از جنگ مقدس که در نوع خود محتوم است قرارداده اند. غزه، یمن، صحرای سینا، لیبی و حتی تونس همه زمین های حاصلخیزی برای گسترش آن در بخشی از دنیا هستند که هم از نظر مرزها و هم درداخل هرکشور با مشکلات زیاد دست به گریبان است: با روی آوردن وسیع روستائیان به شهرها، حاشیه نشینی به شهرهای بزرگ تسری یافته است.
پیوندهای تنگاتنگی نیز با جوامع غربی وجود دارد که نسل جدیدی از داوطلبان جهاد را تولید می کنند. اینها به راحتی به سوریه یا عراق راه می یابند و در آنجا تجارب ارزشمند خود را در زمینه «توییت» و «گلوله» عرضه می کنند.
«خلافت اسلامی» که در ذات خود چیز مهمی ندارد، ازعوارض جانبی سیستم تغذیه می کند .این جریان هم می تواند جایگزین نوعی مبارزه برای نجات و رهایی شود ، هم یک متحد مقطعی، و هم بالابر اجتماعی و یک هویت دوخته شده به قد و قامت سنی ها که بحران عمیقی را ازسر می گذرانند. ازآن برای جلب توجه یا وسیله پرت کردن حواس استفاده می شود که به کار خبیث ترین مخالفانش می آید. مترسکی است که موجب تمرکز ترس در کنشگرانی می شود که با شکست های خود رودررو هستند. این چند وجهی بودن، در اغتشاشی که مشخصه این عصر تغییرات هرج و مرج گونه است، چیزی است
داعش از چه دیانتی . . .
میرحسین مهدوی 


داعش از چه دیانتی نمایندگی می کند
القاعده، طالبان و اینک داعش سازمان های افراطی و تندروی هسند که با شعار اسلامی کردن همه چیزو همه کس شکل گرفته و به زعم خودشان برای رسیدن به این هدف دست از هیچ کاری از جمله توسل به غیر انسانی و خشن ترین عملکرد ها برنداشته اند. قتل ، کشتار، سوزاندن و به بردگی گرفتن مردم برای داعش تنها یک توجیه داشته و آنهم اسلام است. داعش می گوید که جهان پر از نامسلمان شده و برای بازگرداندن اسلام به جهان اسلام و دنیای کفر راهی غیر از جهاد ندارد. اگر از زاویه ی داعش به دنیای آنان بنگریم، همه ی نگرانی های آنان در یک چیز خلاصه می شود و آنهم اسلام است. افراد وابسته به داعش میزان و محور عمل شان را نه حقوق بشر، دموکراسی و رای مردم بلکه قرآن و حدیث می دانند. در دفاع از عملکرد شان نه به توجیهات عقلی رجوع می کنند و نه عدالت و انسانیت را معیاری برای عمل شان معرفی می کنند. آنان در توجیه هر عمل شان فقط یک دلیل می آورد و آنهم چیزی نیست جز یک آیه و یا حدیث.
مخالفان داعش اما همه ی حرف های آنان را دروغ محض دانسته و عملکرد آنان را مایه ی شرم جهان اسلام می دانند و عمل شان را صد در صد غیر اسلامی. به باور مخالفان، داعش ( و همه ی گروههای اسلامی تندرو مثل القاعده، بوکو حرام، طالبان و...) گروهی است که با وسیله قرار دادن اسلام در پی رسیدن به اهداف سیاسی خویش است و اسلام و عقاید دینی مردم را به عنوان ابزاری برای رسیدن به قدرت استفاده می کند. به صورت خلاصه مخالفان داعش عملکرد آنان را صد در صد ضد اسلامی می دانند.
در این کار و زار که داعش غیر داعشیان را کافر می خوانند و مسلمانان مخالف داعش، داعشیان را کافر، سئوال اینست که حق با کدام طرف است؟ اگر نگاهی کاملا بیطرفانه به این قضیه بیاندازیم، حق با کدام طرف است؟ کدام یکی از این طرف های درگیر از اسلام نمایندگی می کند؟ بگذارید سئوال را کمی واضح تر بسازم. آیا می توان ایدئولوژی داعشی را قرائتی از قرائت های اسلام دانست؟
پیش از اینکه به این پرسش پاسخ بدهم تذکر یک نکته را ضروری می دانم و آن هم اینست که هم داعش و هم علمای مسلمان مخالف داعش در یک نکته اتفاق نظر دارند و آنهم وجود یک قرائت یگانه و صائب از اسلام است. این دو گروه متخاصم در این قضیه تفاهم نظر دارند که اسلام فقط یک معنا و یک شکل دارد اما داعش می گوید که آنان اسلام " اصیل" را یافته اند و مخالفان شان می گویند که نه، اسلام " اصیل" اسلام صلح و برادری و اسلام ضد داعشی است.
به نظر می رسد که برای یافتن پاسخ به این پرسش ها نیز باید دقیقا سراغ همین نقطه ی اتفاق این دو گروه رفت. اتفاقا مسئله ی اصلی در همین اتفاق نظر نهفته است. چرا پیش فرض را در این بگذاریم که اسلام را فقط می شود به یک شکل فهمید؟چرا باید فرض را براین گذاشت که اسلام فقط یک شکل و یک معنا دارد؟ دلایل تاریخی زیادی را می شود در خصوص عدم درستی این رای مطرح کرد. یک نگاه ساده ی درون دینی نشان می دهد که ما حد اقل چهار نوع درک متفاوت از اسلام در درون مذاهب اهل سنت و دو قسم نگاه به اسلام در میان شیعیان ( اسماعیله و دوازده امامی) داریم که همه ی شان رسمی و پذیرفته شده اند. به این دلایل تاریخی و اسناد درون دینی مسایل زبان شناسانه را هم اگر اضافه کنیم مسئله بسیار واضح تر می شود. یک متن را –چه متن دینی باشد و یا ادبی- نباید صد در صد گویا فرض کرد. یک متن به دلیل اینکه به زبان نشانه ها سخن می گوید و از کلمات و عبارات استفاده می کند صامت و ساکت است. این خواننده است که متن را به صدا در می آورد و آنرا می خواند. و طبیعی است که خواننده آنگونه می خواند که می خواهد، آنگونه می خواند که می تواند. البته که دلایل برون متنی( سیاسی، فرهنگی و اجتماعی) در نحوه ی به صدا در آمدن متن و خوانده شدنش تاثیر زیادی دارد اما چیزی که مستقیما از این عوامل تاثیر می پذیرد نه متن که خواننده ی متن است. بگذارید با مثالی از قرآن و حدیث این مسئله را روشن تر توضیح بدهم:
آیه ی سوم سوره ی مبارکه مائده از جمله مثال های خوبی برای این بحث است. این آیه چنین است:
الْيَوْمَ أَكْمَلْت لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَمْت عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضِيت لَكُمُ الاسلَمَ دِين
مسلمانان در خواندن این آیه به دو دسته ی مخالف تقسیم شده اند. شیعیان می گویند که این آیه دقیقا قبل از حادثه ی غذیر خم و برای تایید ولایت علی و جانشینی او آمده است اما اهل سنت می گویند که این آیه ربطی به علی و ولایت و جانشینی او ندارد و یکسره در مورد خود اسلام و در بعضی روایت ها حج آخر پیامبر اسلام است. هر چند عوامل برون متنی در خواندن این آیه نقش زیادی بازی می کنند اما سرانجام این متن جامعه ی اسلامی را به دو گروه کاملا جدا از هم تقسیم کرده است. دلایل تفسیری، فقهی، کلامی و فلسفی این دو گروه بعد از نزدیک به هزار و چند صد سال هنوز که هنوز است به نتیجه نرسیده و هیچکدام آنها دلایل طرف مقابل خود را نپذیرفته است. در مورد حدیث نیز حدیثی مرتبط به همین آیه ی شریفه جالب تر است. حدیث اینست:
قال رسوالله (ص): من کنت مولاه فهذا علی مولاه. البته این حدیث بلند تر از این است اما در مورد بخش های حدیث تفاوت نظر وجود دارد. این قسمت از حدیث در میان شیعه وسنی به همین شکل روایت شده و برای همه قابل قبول است. هم شیعه و هم سنی بر این باور است که این حدیث در مورد مقام علی (ع) آمده است. تفاوت دراین است که شیعه می گوید که کلمه "مولا" در این حدیث به معنی رهبر و پیشوای سیاسی- دینی است و پیامبر اسلام علی را به عنوان جانشین خود تعیین کرده است اما اهل سنت می گوید که "مولا" یا "مولی" به معنی دوستی و محبت آمده است. نزاع و جدال علمی علمای شیعه و سنتی پس از قرن ها هنوز هم به نتیجه نرسیده و هر کدام راه خود را رفته و به تفسیر خود از این حدیث شریف عمل کرده است.
حالااگر به موضوع اصلی بازگردیم، به نظر می رسد که یک پاسخ برای آن پرسش بیشتر نباید وجود داشته باشد. داعش به اسلام خود عمل می کند و مخالفنش به اسلام خودشان.داعش به فهم خودشان از اسلام عمل می کند و مخالفانش به فهم خودشان از اسلام. چنین نیست که آیات جهاد، آیات و روایات مربوط به جزاء و حدود مربوط به اسلام نباشد. این بستگی به مخاطب قرآن دارد که به کدام دسته از آیات و روایات تکیه کند. دسته ای که در پی گسترش محبت و مهر اند قرآن را کتاب مهر و امید می یابند و کسانی که در پی انتقام گیری و جنگ اند قران را کتاب جنگ و جهاد. هم مولانا شاگرد قرآن است و هم ملا عمر. اما همه ی ما می دانیم که میان این دو ملا تفاوت از زمین تا آسمان است.
داعش تمام اسلام و تمدن آن را به جنگ و جهاد تقلیل داده و از همه ی ابعاد آن تنها بعد نظامی- جنگی آنرا دیده است. این گونه دیدن به هرچیزی بد است و گمراه کننده. اصلا اینگونه نگرش به هرچیزی غیر انسانی است چون انسان را به جنگ تقلیل دادن است.
البته این تنها اسلام نیست که اینگونه قابل تفسیر و تحلیل است. هردین و یا مکتب فکری دیگری نیز شامل این قضیه می شود. شاید دین بودا را صلح آمیزترین دیانت روی زمین بخوانند اما همین دین صلح آمیز را چند سال پیش عده ای از علمای بودایی آنچنان خواندند که ملا عمر اسلام را می خواند. چنین شد که بودایی ها کمر به قتل و کشتار مسلمانان بستند. آیا این قتل و کشتار را می شود به حساب بودا و بودیزم نوشت؟ معلوم است که جواب منفی است. این کشتار ها را فقط می شود به حساب کسانی نوشت که کتشار می کنند. به همین دلیل کشتار داعش را فقط می شود به حساب خود آنها و تفسیر خونین آنان از اسلام نوشت. هم فهم صوفیانه، عاشقانه مولانا از اسلام را باید به حساب خود او نوشت و هم درک خونین و تاریک زرقاوی از دیانت را به حساب مغز تاریک زرقاوی. این ماییم که دست به انتخاب می زنیم، این ماییم که عمل می کنیم و این ماییم که باید در قبال گفتار و کردار خود مسئول باشیم.
MONTAG, 22. SEPTEMBER 2014
مضامین واشعاری از : میرحسین مهدوی، داکتر اکرم عثمان ، ظاهر تایمن،لیلا نیموری، حبیبه کوهستانی ،یلدا صبور،عبدالهادی رهنما، مصلح سلجوقی ونصیرمهرین
میرحسین مهدوی 

یک کشور و دو رئیس جمهور
سرانجام پس از ماهها تشنج، درگیری و جنجال پروژه ی انتخابات افغانستان به پایان رسید. برای کشور التهاب زده ای چون افغانستان حفظ آرامش و استقرار نظام سیاسی از هرمسئله ی دیگری مهم تر است. به نظر می رسد که مهندسین تقلب گسترده ی انتخاباتی نیز به این مسئله وقوف کامل داشتند و می دانستند که مردم افغانستان چاره ای جز پذیرش نظام برخاسته از تقلب را ندارند.
باید پذیرفت که تقلب سرانجام به پیروزی رسید. درست است که اشرف غنی مجبور شده است که قدرت را با عبدالله قسمت کند و تنها به نیمی از اقتدار واقعی ریاست جمهوری دست یابد اما خودش هم می داند که اگر دست به تقلب گسترده نمی زد و اگر کمک های گسترده ی ارگ، سفارت آمریکا ، دستگاه های انتخاباتی و ... نمی بود همین عنوان نیمه کاره را نیز نمی توانست به دست بیاورد. از سوی دیگر هرچند داکتر عبدالله به نیمی از قدرت اجرایی کشور دست یافته است اما به نظر می رسد که او را باید بازنده ی پروژه ی تقلب دانست.
کشور ما تنها سرزمینی است که در آن از یک انتخابات می توان به دو رئیس جمهور رسید. بعد از این کشور توسط دو رئیس جمهور اداره خواهد شد و همه ی تصمیم گیری ها در تنور احتمالا همیشهِ داغِ اختلافات اتخاذ خواهد شد. به عبارت ساده تر همان دو تیم معروف انتخاباتی تا پنج سال دیگر همچنان دست به یخن یکدیگر و در نبرد همیشگی باهم تصمیم های سرنوشت سازکشور را اتخاذ خواهند کرد.
ما با داشتن یک رئیس جمهور در طول سیزده سال گذشته نتوانستیم بفهمیم که در حال جنگ با طالبان هستیم و یا در صلح. حالا با دو رئیس جمهور پروژه جنگ یا صلح با طالبان احتمالا به پروژه جنگ و صلح دوام دار در درون ارگ و میان دو تیم محترم انتخاباتی تبدیل خواهد شد.
یک دیگ و این همه آشپز.
سرانجام پس از ماهها تشنج، درگیری و جنجال پروژه ی انتخابات افغانستان به پایان رسید. برای کشور التهاب زده ای چون افغانستان حفظ آرامش و استقرار نظام سیاسی از هرمسئله ی دیگری مهم تر است. به نظر می رسد که مهندسین تقلب گسترده ی انتخاباتی نیز به این مسئله وقوف کامل داشتند و می دانستند که مردم افغانستان چاره ای جز پذیرش نظام برخاسته از تقلب را ندارند.
باید پذیرفت که تقلب سرانجام به پیروزی رسید. درست است که اشرف غنی مجبور شده است که قدرت را با عبدالله قسمت کند و تنها به نیمی از اقتدار واقعی ریاست جمهوری دست یابد اما خودش هم می داند که اگر دست به تقلب گسترده نمی زد و اگر کمک های گسترده ی ارگ، سفارت آمریکا ، دستگاه های انتخاباتی و ... نمی بود همین عنوان نیمه کاره را نیز نمی توانست به دست بیاورد. از سوی دیگر هرچند داکتر عبدالله به نیمی از قدرت اجرایی کشور دست یافته است اما به نظر می رسد که او را باید بازنده ی پروژه ی تقلب دانست.
کشور ما تنها سرزمینی است که در آن از یک انتخابات می توان به دو رئیس جمهور رسید. بعد از این کشور توسط دو رئیس جمهور اداره خواهد شد و همه ی تصمیم گیری ها در تنور احتمالا همیشهِ داغِ اختلافات اتخاذ خواهد شد. به عبارت ساده تر همان دو تیم معروف انتخاباتی تا پنج سال دیگر همچنان دست به یخن یکدیگر و در نبرد همیشگی باهم تصمیم های سرنوشت سازکشور را اتخاذ خواهند کرد.
ما با داشتن یک رئیس جمهور در طول سیزده سال گذشته نتوانستیم بفهمیم که در حال جنگ با طالبان هستیم و یا در صلح. حالا با دو رئیس جمهور پروژه جنگ یا صلح با طالبان احتمالا به پروژه جنگ و صلح دوام دار در درون ارگ و میان دو تیم محترم انتخاباتی تبدیل خواهد شد.
یک دیگ و این همه آشپز.
................................................................................................................................
داکتر اکرم عثمان | |
ما و انتخابات ریاست جمهوری | |
از اشتر با طعن و تعریض پرسیدند: گردنت چرا کج است!؟ با پوزخند جواب داد: کجایم راست است که گردنم کج است؟ در حقیقت اشتر با چنان پاسخی وطن بی قواره، هشت ضلحی و بی ساخت ما را تعریف کرده که بیش از یک موقعیت جغرافیایی، به یک قفس بی در و دریچه شباهت دارد - قفس خانواده، قفس تیره و تبار، قفس قوم و قبیله، قفس شهر و روستا، قفس شمال و جنوب، قفس اقلیت و اکثریت و قفس کوه های بی خیر و برکت و بی علوفه و درخت! کاش نام این سرزمین سنگستان و یا خارستان میبود. مگر نه آن است که این خطه را به خاطر افسارزدن دیوهای قدرت ایجاد کردند تا یکدیگر را تکه و پاره نکنند و آبادی های دیگران را لگدمال ننمایند. دو هیولای زورمند جهان که بر سر تقسیم جهان با هم به توافق نمیرسیدند سر انجام با هم کنار آمدند و مرز و بومی را وجه المصالحه کردند و نامش را "سرزمین سوخته!" گذاشتند. این یک نام مستعار نبود بلکه حقیقت واقع نیز خبر از یک حریق بزرگ میداد - از یک حریق عالمگیر، استخوانسوز و هستی سوز. مهندسان این گورستان ترسناک، کشور ما را با حصاری هفت لا و آهنین قلعه بند و حصاری کردند انگار از هیتلر و استالین فرمان می برند. از این قرار که هیتلر شش میلیون انسان را به جرم دیگر اندیشی در کوره های آدمسوزی آتش زد و استالین کم و بیش هشت میلیون آدم بیگناه را در تصفیه های دامنه دار 1936 و 1938 در اردوگاههای کار اجباری از بین برد که در آن اردوگاه ها برازنده ترین همفکران خودش نیز حضور داشتند که به اتهامات واهی و سلیقه یی به سایبریا تبعید شده بودند. و رهبر کبیر انقلاب 7 ثور نور محمد تره کی با الهام از آن دو رهبر بزرگتر گفته است: "برای ما، کمیت اهمیت ندارد برای ما کیفیت مهم است. ما از 12 میلیون نفوس افغانستان فقط به دو میلیون انقلابی و متعهد ضرورت داریم که به دست آنها مملکت را اداره و آباد کنیم، درغیر آن آنهایی که شبانه علیه ما قیام می کنند ما شباشب نابودشان می کنم." این درفشانی میرساند که رهبر کبیر انقلاب ثور تاکید خاصی بر تاریکی داشته است. یعنی در پردۀ سیاهی شب اجرای هر کاری مجاز و مشروع است. به این معنی که رنگ خون در پردۀ قیری رنگ شب خوب به چشم نمی آید و چهره های جان باخته گان حلق آویزشده، قابل تشخیص نمی باشند. لویی چهارده هم یکی از پادشاهان قرن هژدهم فرانسه میگفت: دولت خودم استم! و از زبان یک حقوقمدان ترک روایت شده که: قانون دو لب زمامدار است!! از این روایت ها بر می آید که سلاطین کم و بیش همه تمامیت خواه می باشند: صفرای شان به حد اقل نمی شکند. آنها دریا دریا می نوشند و دنیا دنیا آدم قورت می کنند ولی آروغ شان ترش نمی کند. با دریغ کاندیدا های ریاست جمهوری ما هم از آن قماشند تا خاک مملکت را به توبره نکنند آرام نمی گیرند. رسیدن به مقام اول! برای آنها تبدیل به یک قضیۀ ناموسی شده است. هیچکدام تا دم مرگ کنار نمی آیند مگر این که یک جماعت خاکسترنشین را به خاک سیاه نه نشانند. این انتخابات درازترین، حیرت انگیزترین، پوچ ترین و رسواترین انتخابات جهان بود - آنقدر دراز که کمربند کهکشان در برابرش کوتاهی می کند و هیاهو و طنینش از صور اسرافیل نیز بلند تر است. لیکن این همه داد و بیداد در گوشهای گران از ما بهتران عبدالله عبدالله و اشرف غنی نمی نشیند هر چند استغاثۀ رعیت زجرکشیدۀ این سنگستان پرده های گوش فلک را دریده است. قرار محاسبۀ وزیر مالیه به خاطر گل روی آن دو لجباز به اصطلاح بتونی! شش میلیارد دالر به مصرف رسیده است. بالنتیجه ملت مستضعف ما به گدایی نشسته و بدهکار گبر و نصارا شده است. مختصر این که ما در عمل یک جامعۀ قرون وسطایی داریم و فاصلۀ بین ما و دموکراسی از کف خاک تا اوج ثریا می باشد. دموکراسی در اصل تفکیک قوای ثلاثه نیست، دموکراسی در ماهیت، نظرپرسی و انتخابات کذایی و واقعی نیست. دموکراسی گزینش وکلای پارلمان مفت خوار و گریزپا نیست که در یک ماه چهل روز لادرک می باشند. دموکراسی روح معشری و کلکتیف تمام آحاد یک جامعه میباشد که طی قرنها تجربه و تمرین و استحاله در یکدیگر به قوام میرسد و روان عمومی را بازتاب میدهد. کاش پای دموکراسی قبل از رسیدن به مرز ما در نیمه راه میشکست و در چاه ویل سرنگون میگردید و مختصر این که ازین مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نکشاید - مسلمانی زسلمان جوی و درد دین ز بودردا ( سنایی ) | |
..................................................................................................................................
سرود رسمی روز جهانی صلح امسال آهنگ "تصور کن" جان لنن است.
یک شنبه بیست و یکم سپتمبر؛ در بیش از پنجاه کشور آهنگِ "تصور کن" را برای صلح جهانی، سرودند ...
_____________________
"تصور کن"
شعر و آهنگ از جان لنن
برگردانِ فارسی:ظاهر تایمن
______________________
شعر و آهنگ از جان لنن
برگردانِ فارسی:ظاهر تایمن

______________________
تصور کن که بهشتی نیست،
نه دوزخی زیر پای ما،
یکه آسمانی، در آن بالا.
اگر بکوشی، تصورش سخت نیست،
تصور کن که آدمها برای این دنیا زندگی کنند
نه دوزخی زیر پای ما،
یکه آسمانی، در آن بالا.
اگر بکوشی، تصورش سخت نیست،
تصور کن که آدمها برای این دنیا زندگی کنند
تصور کن که کشورها را دیگر مرز نیست،
نه هم چیزی به نام مذهب،
نه دلیلی برای کشته شدن و کشتن!
این تصور دشوار نیست
تصور کن که همه ی آدمها در صلح زندگی را بسر می برند
نه هم چیزی به نام مذهب،
نه دلیلی برای کشته شدن و کشتن!
این تصور دشوار نیست
تصور کن که همه ی آدمها در صلح زندگی را بسر می برند
شاید بگویی که:
من خیال می پردازم؛
ولی با این تصورم، تنها نیستم
امیدوارم که روزی این تصور تو هم باشد
و جهانِ ما یکی.
کاش تصور کنی
که ثروت از همه باشد
دیگر نه حرصی، و نه گرسنگی
فقط برادری انسان!
تصور کن دنیایی را که انسانها از همه چیزش سهم برابر داشته باشند
شاید بگویی که:
من خیال می پردازم؛
ولی با این تصورم، تنها نیستم
امیدوارم که روزی این تصور تو هم شود.
و جهانِ ما یکی ...
______________
من خیال می پردازم؛
ولی با این تصورم، تنها نیستم
امیدوارم که روزی این تصور تو هم باشد
و جهانِ ما یکی.
کاش تصور کنی
که ثروت از همه باشد
دیگر نه حرصی، و نه گرسنگی
فقط برادری انسان!
تصور کن دنیایی را که انسانها از همه چیزش سهم برابر داشته باشند
شاید بگویی که:
من خیال می پردازم؛
ولی با این تصورم، تنها نیستم
امیدوارم که روزی این تصور تو هم شود.
و جهانِ ما یکی ...
______________
پ.ن:
از این برگردان راضی نیستم. آنگونه که می خواستم، نتوانستم آنرا به فارسی بیارم.
برگردان به جای بازسروده ی همانسان شعر؛ در مدار معنای شعر نوشته شده.
از این برگردان راضی نیستم. آنگونه که می خواستم، نتوانستم آنرا به فارسی بیارم.
برگردان به جای بازسروده ی همانسان شعر؛ در مدار معنای شعر نوشته شده.
________________________________
Imagine there's no heaven
It's easy if you try
No hell below us
Above us only sky
Imagine all the people
Living for today...
It's easy if you try
No hell below us
Above us only sky
Imagine all the people
Living for today...
Imagine there's no countries
It isn't hard to do
Nothing to kill or die for
And no religion too
Imagine all the people
Living life in peace...
It isn't hard to do
Nothing to kill or die for
And no religion too
Imagine all the people
Living life in peace...
You may say I'm a dreamer
But I'm not the only one
I hope someday you'll join us
And the world will be as one
But I'm not the only one
I hope someday you'll join us
And the world will be as one
Imagine no possessions
I wonder if you can
No need for greed or hunger
A brotherhood of man
Imagine all the people
Sharing all the world...
I wonder if you can
No need for greed or hunger
A brotherhood of man
Imagine all the people
Sharing all the world...
You may say I'm a dreamer
But I'm not the only one
I hope someday you'll join us
And the world will live as one
But I'm not the only one
I hope someday you'll join us
And the world will live as one
.......................................................
لیلا تیموری
لاله
نالید به صحرا گلکِ لاله ی زیبا
این داغ چه داغست درونِ دلکِ ما
این داغ چه داغست درونِ دلکِ ما
از ابرِ گهر بار شنید حرف دلش را
عاشق ز ازل آمده با داغ تمنا
عاشق ز ازل آمده با داغ تمنا
خندید گلِ لاله که من در قدمِ عشق
پیدا شده ام با دلکِ عاشق و شیدا
پیدا شده ام با دلکِ عاشق و شیدا
گـویند مرا قـاصــدکِ فصـلِ بــهارم
من قاصدکِ عشقم و آینه ی دلها
من قاصدکِ عشقم و آینه ی دلها
حرف و سخن لاله چو پیچید به صحرا
صحرا همه مجنون شد و گلها همه لیلا
9/15/2014
صحرا همه مجنون شد و گلها همه لیلا
9/15/2014
......................................................................
يلدا صبور
تــنــديــس
اي نازنين تنديس من !
هنگامي كه روياي تو
تمام اتاقِ حواسِ مرا
پُر مي كند
هنگامي كه موج خيالت
از بيكرانه هاي
انديشهء من لبريز مي شود
آنگاه كه در ويرانهء دل من
حسرت و اميد
باهم مي ستيزند
در آن لحظه كه مرواريد اشك
قطره
قطره
قطره
بروي رخسار من مي خندد
در آن هنگام
ترا من
از مرمرِ شعر مي تراشم
تمام اتاقِ حواسِ مرا
پُر مي كند
هنگامي كه موج خيالت
از بيكرانه هاي
انديشهء من لبريز مي شود
آنگاه كه در ويرانهء دل من
حسرت و اميد
باهم مي ستيزند
در آن لحظه كه مرواريد اشك
قطره
قطره
قطره
بروي رخسار من مي خندد
در آن هنگام
ترا من
از مرمرِ شعر مي تراشم
12.09.2014
..................................................................
( ح.کوهستانی )

جامه های فصل عشق
آنگاه که عریانی درخت
آخرین برگ اش را
میسپارد، به دست باد
و بوته ها میرقصند
بر رخسار زرد خاک
کلاغی فرمان میدهد،
جنگل خموش ست
انگاه که باور،
خورشید و موج دریا
بر شاخه های چسپناک
اندوهگین
میلغزند
پاییز باغ را میبینم
در حسرت
نگاه سرد سرو
که بر گیسوان
نسترن ایه های
تنهایی را
در عزای شکست
شاخه ها، سر داده ست
تلخ ست این شکست
آخرین برگ اش را
میسپارد، به دست باد
و بوته ها میرقصند
بر رخسار زرد خاک
کلاغی فرمان میدهد،
جنگل خموش ست
انگاه که باور،
خورشید و موج دریا
بر شاخه های چسپناک
اندوهگین
میلغزند
پاییز باغ را میبینم
در حسرت
نگاه سرد سرو
که بر گیسوان
نسترن ایه های
تنهایی را
در عزای شکست
شاخه ها، سر داده ست
تلخ ست این شکست
و اما،
من پنهان میبینم
در لای بوته ها،
گونه های
بهار عاشق را
با طلایی ترین
جامه های فصل عشق
زیباتر از پیش
که زیباترین، گشته ست !
پاییزی ام و پاییز را دوست دارم ...
من پنهان میبینم
در لای بوته ها،
گونه های
بهار عاشق را
با طلایی ترین
جامه های فصل عشق
زیباتر از پیش
که زیباترین، گشته ست !
پاییزی ام و پاییز را دوست دارم ...
.........................................................................
عبدالهادی رهنما 

مگر به خواب ببینم
به فصل پیری چرا ؟ رنج بی حساب ببینم
گذار عمر گرانمایه را خراب ببینم
نه خنده ای زگل و نه نوای گرم عزیزی
چرا زگردش گردون چنین عذاب ببینم
حضور جلوه ء با لا بلند خاطره ها را
چو بگذرد زنظر دیده را پر آب ببینم
شکوه جوش جوانی نشاط و شور چنانی
دو باره رونق آن را مگر به خواب ببینم
شرار جوشش رنگ و فضای باغ و چمن را
ز نا توانی و پیری در اضطراب ببینم
به غیر انیکه نهم دل که خوب و بد گذران است
نمای عمر به ارونگ یک حباب ببینم
زبان به شکوه گشودی ز درد های فراوان
چو رهنما سخنت مفت و بی جواب ببینم .
.............................................................
مصلح سلجوقی 

دهانم را دوختند
وآنگاه كودكي بيش نبودم
كه دهانم را دوختند
وزبانم را بريدند
تا ارزوي كلام پارسي
در اندرون من بميرد
انديشه را از مغزم دزديدند
و كلام خويش را
با رنگي از اوهام
بر بلنداي منظرش كاشتند
دروازه اش را مهر نينديشيدن زدند
ديده گانم را بستند
تا نوري بر ورق زرد ان جاي نگير د
هاي ازاده گان
و هاي خراسانيان
دشمنان در كمين گاه اند
وهنوز دروازه هاي نور را بروي مان مي بندند,
رد پای جاده
سحركه گفت سخن، حرف ازپياده نبود.
سفر بخير، كجا ، رد پاي جاده نبود
نسيم سبزتو گويي كنار پنجره رفت
ميان كوچه نفس هاي مرد ساده نبود
تودر تفكر خويش و من انبساط نگاه
و شاه كيش شدو مات جز پياده نبود
يكي دو عاشق جان داده ي وطن ديدم
به خشت گور هنوزم سرش نهاده نبود
هراس پيكر سردي مرا گرفت بخود
كنار جاده سپيدار ايستاده نبود
***
نصیرمهرین 

قدرت والقاب
فصل سوم
دورۀغزنویان
بی مورد نتواند باشد اگرگفته شود، که بیشترین نمود قدرت و القاب، پیوند وفرازوفرود آنرا در سلسلۀ خاندان غزنویان می توان یافت. یکی ازعلل آن این است، که ازطلوع آن سلسله با نام سبکتگین وشهرت یابی پرآوازه ترین شخصیت شرقی، محمود غزنوی تاغروب مدنیت سوزِغزنی وتلاشهای احیأگرانه واضمحلال آن دودمان؛ مساعدترین و گسترده ترین زمینه برای رویش القاب وجود داشت .
حاکمیت مطلقه و استبداد شرقی آن دودمان، مجهزبه سلاح تعصب آمیزدینی، دارندۀ وسیعترین قلمرو تحت حاکمیت، دارندۀ بیشترین خزینه های از جواهرات گرانبها، که از راه غصب دارایی های دیگران ومالیه ستانی ها حاصل شده بود، بهره مندی ازداشتن ارتش مجرب ومسلح؛ بیشترین القاب را نیز نصیب خود کرد .
آن امکانات با استخدام بیشترین تعدادی ازشاعران درباری، که کاخ های سلاطین پیش وبعد ازآن ندیده است، برای تهیه و تولید القاب و توصیف وتبلیغ آن خدمت می نمود. در آن ساختار، سلطان مطلق العنان، نیازمند داشتن القابی بود، که نفس چنان نظام می خواست.ازهمین روست که حین تماس با موضوع القاب درتاریخ، توجه سلطان محمود بیشترازهرشخصیت دیگری درتحصیل واستفاده از آن منحصر به فرد است. یکی از عنوان های که محمود باآن ملقب گردید، سلطان است. از همین رو است که نام او در بیشترینه موارد با لقب سلطان پیوند خورده است. پیرامون آن اندکی بیشتر می نویسم :
سلطان
در مورد واژۀ سلطان وزمان استعمال آن نقطه نظرهای متفاوتی وجود دارد. نخست برخی از آن ابراز نظرها را به گونۀ فشرده می آورم.
جرجی زیدان پژوهشگر ومؤرخ مصری نوشته است، که:
"درابتدأ وزیران عباسی (عباسی مشتق از نام نخستین خلیفۀ عباسی، ابولعباس مشهور به سفاح (خونریز) ) را ازنظراحترام وتجلیل سلطان می خواندند، ابن خلدون می گوید جعفربن یحیی را سلطان می گفتند وآنچه از مطالعۀ تاریخ خلفأ برمی آید، ظاهراً والی بغداد، رئیس کل شهربانی، والی شام را نیز سلطان می گفتند والبته این عنوان برای اشخاص مزبور رسمیت نداشت واز روی مجاز اطلاق می شده است . تا آنکه برای اولین بار، محمود پسرسبکتگین غزنوی به لقب رسمی سلطان ملقب شــد . گویا در اواخر قرن چهارم هجری عنوان امیرالامرأ مبتذل گردید ولذا آنرا به سلطان تبدیل کردند. پس از آن سلطان، به فرمانروایان وپادشاهان ترک وکرد وچرکس وسلجوقی وایوبی و ممالیک( یک سلسله از پادشاهان مصــر) وعثمانی نیزاطلاق شد. . ."
زیدان در ادامۀ بحث پیرامون سلطان گرچه به نقل از ابن خلکان می افزاید که: سامانیان پا دشاه خود را سلطان السلاطین می گفتند؛ وچون سامانیان پیش از غزنویان، می زیستند بنابر این باید گفت که عنوان مزبور قبل از سلطان محمود هم معروف بوده است واز آنرو غزنویان، این لقب را از سامانیان گرفته اند؛ اما ، درنتیجه گیری خویش با نظر ابن خلکان موافق نبوده، چنین می نویسد :
با این همه قرائنی در دست است ، که نظر اول ( پیدایش لقب سلطان در اولین بار برای سلطان محمود ) درست تر به نظر می آید، غیر از این باشد، باید گفت که سامانیان پیش از قبول اسلام این لقب را داشته اند وسلطان محمود اولین سلطان دورۀ اسلام می باشد. " (1)
از محمد تقی بهار، ادیب وپژوهندۀ ایرانی، پیرامون اصطلاح سلطان چنین میخوانیم :
« سلطان دراصطلاح آن زمان، به معنی دولت است. باصطلاح امروزه و اول پادشاهی * که دراسلام به لقب سلطان خوانده شد، علی المشهورسلطان محمود غزنویست که خلف بن احمد از باروی حصار طاق ویرا بلقب سلطان بخواند ولقب سلطان برمحمود بماند ؛ ودراینجا سلطان مراد همان دولت است که ذکرشد .» (2) در پاورقی ص 137تاریخ سیستان
اقای عبدالله شهبازی محقق ایرانی می نویسد که :
" به نوشتۀ ابن اثیر، خلیفه القادر به محمود غزنوی لقب سلطان داد . . . ولی معلوم نیست که این لقب را از خلیفه گرفته باشد. زیرا در سکه های خود آنرا ضرب نکرده است . (3)
اما جرجی زیدان می نویسد که : " عنوان سلطان از طرف خلیفه اعطأ می شد وآنرا از نظر مذهبی اهمیت می دادند.چه که از نظر سیاسی واداری اشخاصی که ملقب به لقب سلطان می شدند، همه نوع نفوذ وقدرت داشتند.
وی در ادامۀ موضوع افزوده است که " معمولا ً روزی که لقب سلطانی اعطأ می شد، القاب دیگری که حاکی از توجه مقام خلافت به سلاطین بود، مانند،عضدالدوله سیف الدوله ، ناصر الدوله وامثال آن به سلطان داده می شد."(4)
تصور می شود که در این زمینه ، بارتولد نظر ژرفتر وجامع تر ارائه نموده است. وی می نویسد : " محمود بر شکوهمندی دربارش بیشتر از سامانی ها افزود ودر حلقۀ دربار، او را به لقب سلطان یاد می کردند.برعکس گفته های مؤرخین( ابن اثیر جلد نهم 92 طبقات ناصری صفحات 75- 46، سیاست نامه صفحۀ 44)،انسان نمی تواند باور ویقین کند،که کلمۀ سلطان قبل از محمود برای هیچ یک از فرمانروایان استعمال نشده است.( طبری جلد سوم، 1894 که در آنجا حضور سلطان در کار زار گاه ذکر شده است) .فاطمی ها خود را به لقب سلطان یاد میکردند و جدول نجوم ابن یونس به امیر امؤمین ابوعلی المنصور سلطان اسلام، امام الحاکم بامرالله در سال های 996- 1021 اهدأ شده است. . . . " (5)
از ماهیت نفوذ وروابط میان سلاطین قدرت مند وخلفا، این استنتاج دست می دهد، که سلطان بیشتر نمودار قدرت مادی است؛ در حالیکه ،خلیفه در ضمن داشتن بار وقدرت روحانی ،نمودار قدرت مادی نیز است. اما، هنگامی که می نگریم خلیفه قدرت مند است وقدرت مادی ومعنوی دارد، محتاج تمکین به امرای کشورهای دارندۀ نیم استقلال نیست. ولی اگر قدرت امیر وشاهی بیشتر شده است، وقدرت خلیفه با توجه به میزان قدرت او، کمتر، در آن صورت سلطان دارندۀ قدرت معنوی ومادی بوده است. بدون اینکه قدرت معنوی یا مذهبی خلیفه را نادیده بگیرد.
عنوان سلطانی را که محمود داشت، از ویژه گی گونۀ آخری حاکی است.
بقیه القاب محمود
سامانیان که نیازی به سرکوب عناصرعصیانگرداشتند ، ازسپهسالاران ترک تباراستفاده نمودند. یکی از آنان سبکتگین بود که پسرش محمود( بعدها سلطان محمود) نیز در کنارپدربه نفع سامانیان می جنگید . امیر سامانی هنگام تلاش برای نجات امارت ازبحران ( که مقابله باعصیان وفرار متنفذین محلی خراسان مانند ابوعلی وفائق از مرکزیت بخارا درآن اهمیت زیادی داشت )، به آن دوتن متوسل گردید.پس ازآن که سبکتگین ومحمود پیروزی هایی را به نفع امیرسامانی بدست آوردند ،(994 .م) امیرسامانی افزون برمناطق پیشین که تحت حکمرانی آن سپهسالارقرار داشت، حکومت بلخ، طخارستان،بامیان، غوروغرجستان را نیزبه اوسپرد و" او را لقب ناصرالدین والدوله ومحمود را منصب سابق ابوعلی یعنی سپهسالاری خراسان ولقب سیف الدوله اعطأ کرد ." (6)
آن پیروزی ها تا اینکه درجهت نگهداشت دولت روبه اضمحلال سامانی پایان بیابد، مواضع محمود را مستحکم می نمود. زیرا دولت سامانی در نزدیکی زوال به سر میبرد و روزهای پسین زندگی خویش را به شمارش گرفته بود .
پس از مرگ سبکتگین ، محمود به حکومت بخش هایی از خراسان قانع نشد. زیرا هوای سلطه در ساحۀ وسیعتری را درسرداشت. رویدادی توانست او را قدم دیگری به سوی قدرت دلخواه اش نزدیکترنماید. فائق سپهسالارحادثه جو وقدرت پرست به همراهی بگتوزون که همانند او بود ، کودتای را ترتیب داده ،ابوالحارث را برکنار وبرادرش ابولفوارس عبدالملک بن نوح رابرتخت نشانید. محمود آن اقدام را نپذیرفت. وبه بهانۀهواخواهی ازامیرمعزول وکور، طرح گسترش حوزۀ نفوذ را که پیشتر تدارک دیده بود، عملی نمود.
درهمان ایام، میانۀ بخارا وبغداد نیز خوب نبود. نام القادر بالله خلیفۀ عباسی بغداد که در بخارا از خطبه ها بیرون افتاده بود،به دستور محمود باز آورده شد.در نتیجه، دیری نگذشت که از" بغداد منشور حکومت خراسان والقاب ولی امیرالمومنین ،یمین الدوله وامین الملت برای او فرستاده شد" (7)
محمود که پس ازدریافت منشورازبغداد پشتوانۀ شرعی ومعنوی خلافت بغدادرا نیزبه دست آورده بود،هر اندازه به نفوذخانواده های حکمرانان محلی یکی پی دیگری پایان می داد، باجگزاران پیشین مانندخوارزم،سیستان،غرجستان،گوزگانان وچغانیان را به زیراطاعت می آورد.
مسلم بود که آن همه عایدات سرشار، باج وخراج، تجربه هاواستعداد جنگی، در بستر ضعف و زوال روز افزون سامانیان ، اورابه رسیدن به قدرت بیشترکمک می رسانید.
سلطان محمود همچنان در تداوم گسترش ساحۀ نفوذ خویش ، اسماعلیان را که طرفداردولت فاطمی مصر ورقیب بغداد بودند، سرکوب نموده باردیگر رضایت خلیفۀ بغداد راحاصل نمود و" تاهرتی" را که جانبدار فاطمیان بود، اعدام کرد. جزاهای که به مخالفین به ویژه اسماعلیان زیر نام " قرمطی " داد، بسیار است.( پیرامون قرمطی به پیوست رویکرد ها مراجعه شود)
اوکه خاطرخواهی خلیفۀ بغداد را درکناراهداف سلطه جویان اش تعقیب می نمود، درنتیجۀ هرحرکت پیروزمندانه ، القاب بیشتری را بدست می آورد. چنان بود که پس از اعدام " تاهرتی " القاب نظام الدین و ناصرالحق را گرفت وپس ازشکستن وبدست آوردن بت مشهورسومنات،که عبادتگاه بزرگ وقیمتدارهندوها بود،" ازجانب خلیفه، لقب کهف الدوله والاسلام ( به او )اعطأشد" (8) لقب" بت شکن "را نیز پس ازهمان وقت بدست آورد.
گویا دادن القاب وستایش های کم مانند قدرت سلطان محمود که تحصیل ثروت، جنگ وخونریزی،کسب افتخاروشهرت ازآرزوهای سیری ناپذیراوبود،عطش او رابه عنوان مطلق العنان بسیارخواه، اندکی فرومی نشانده است. بازتاب آن قدرت و القابی که به دست می آورد در شعرشاعران زمانۀ او بسیار است.
یکی از عناوین دیگری که اکنون متروک شده است، ومحمود وبرخی از بقیه سلاطین از آن بهره مند بود، لقب خداوند وخداوند گار بود. به این نمونه ها ببینیم :
ای خداوند روزگار پناه مطربان رابخوان وباده بخواه (9)
لقب خداوند در نثر دورۀ غزنویان نیز بسیار بکار رفته است . خداوند/ خداوند گار / ص 511 ذ صفا (10)
" . . . خبر آمد که سلطان محمود فرمان یافت؛ و وی ( سلطان مسعود) سوی نیشاپور رفت ومرا با خویشتن برد ونگذاشت رفتن که خداوند بسعادت می بیاید ، فایده نباشد . . .چون نامه رسید سوی او که خداوند از ری حرکت کرد دستوری داد . ..
گفت از آن بابت است که خداوند می گفت . (11)
در این عبارات همه جا منظوراز خداوند( سلطان وامیر) و خدایگان سلطان مسعود است که پسان استعمال آن متروک شده است .
نفوذ هیبتناک محمود چنان بالا گرفت، که خلیفه برای پسران و برادرش نیز القابی فرستاد. در این زمینه می خوانیم که:
" خلیفۀ بغداد القادربالله ، درسال1026قاصدان وپیامبرانی برای محمود فرستاد ، که برای محمود وپسران وبرادرش یوسف ، القابی از جانب خلیفه آورده بودند " (12)
آن همه القاب را می شود به حساب نیازهای سلطنت مطلقه وبالانشین آن آورد که هرلحظه درپی گسترش ساحۀ حاکمیت خویش بود. در برخی موارد اگرتصادم منافع شاهان خراسان وماورالنهربا خلافت بغداد مواجه با کشمکش های خونینی میشد ، سلطان محمود تدبیرمندی بود که با توسل به کاردانی سیاسی وظریفانۀ یک مطلق العنان مجرب و با رعایت جوانب مذهبی وشرعی نیز دل خلیفه را دردست می داشت وکام خویش برمی آورد. اما پیش ار همه زور وقدرت محمود بود که آن همه االقاب را نصیب او می نمود. درحالی که نمونۀ یعقوب لیث اززورگویی لجبازانه حاکی بود.
تصادم منافع اقتصادی نیزمحمود راباخلیفۀ بغدادتهدید نمی کرد. زیرامحمود آنقدرثروت از راه جنگ وکسب مالیه از مردم اندوخته بود که فرستادن بخشی از آن به بغداد مشکلی برای وی ایجاد نمی نمود. واین درحالی بود که خلیفۀ بغداد نیزاز برکت شمشیر او به خلافت وآسوده زیستن می توانست ادامه بدهد. دادن القاب برای محمود رنجی در دل مردمان زحمتکش ایجاد نمی کرد،به سخن دیگرلقب بخشی های رایگانی بود که از کیسۀ خلیفه بدون ضرری به خوش نگهداشتن محمودمصرف می شد. اما آن القاب اعطأشده از طرف خلیفه برای تحکیم مواضع محمود اهمیت بسیاری داشت . محمود این نکته را به خوبی می دانست .
پس از مرگ سلطان محمود ،(1030م) مانند موارد مشابۀ پیشین وآنچه بارها درجوامع قرارداشته در تحت تسلط مطلق العنان،پس از مرگ او اتفاق افتاده است، شوروآشوب جانشینی ظاهرشد. نخستین جلوۀ پیروزی مسعود بربرادرش محمد ،هنگامی آشکارگردید که در مسیر راه به سوی غزنی ، طرفداران مسعود لقب سلطان را براونهادند. پس ازآن انتخاب القاب دیگری که درزمان محمود نیزرایج بود دردستورکار قرارگرفت. بیهقی می نویسد :
"والقاب پیدا کردند تا این سلطان بزرگ ( مسعود ) را بدان خوانند وخطبه کنند . (13)
در زمینۀ تأثیرِ تایید بغداد یا وجوه شرعی ودینی فرستادن القاب از مرکز خلافت اسلامی برای مسعود؛ میرغبارمحمد غبار، اشارۀ جالبی دارد. وی مینویسد :
"منشور درباربغداد که به مسعود رسیده بود ، تمام آسیای وسطی را از کیسۀ خلیفه هم به مسعود بخشید. و اورا با عنوان " المنتـــقم من اعدالله ( یعنی دشمن قرامطه) خطاب کرد " (14)
سلطان جدید با بهره مندی از همه امکانات ومزایایی که دربارشاهی محمود وچندسال مطلقیت خودش دراختیاراو نهاده بود، به گونۀ فجیعی چنان به قتل رسید، که هیچ لقبی نتوانست اورا از آن مرگ برهاند. سرنوشت او را کارکردهای مستبدانه، ظلم وستم وخونریزی های بی محابای که مرتکب شده بود ، رقم زد.آن بالانشین که با تکبروغرور غیر از امرونهی خودش سخن دیگری را پذیرا نبود،از طرف سپهسالاران ناراضی وعصیانگر دستگیر ودرچاهی انداخته شد، که تمام القاب را نیز با خود بخاک برد.
*
میل به دریافت القابِ بیشتر، گونه یی از رواج فرهنگ سیاسی سلاطین غزنوی بود. با آنکه پس از مرگ سلطان مسعود، هرآن آفتاب توانمندی پیشین غزنویان فرومی نشست، اما سلاطین غزنوی بهره گیری تبلیغی آن را ازدست ندادند . می شود گفت که نقش کار ساز القاب چنان نهادینه و جا افتاده شده بود که نیاز قدرت جویی نمی توانست نقش آن را نادیده بگیرد.
پس از قتل مسعود، محمد برادرش راکه به احتمالی نابینا نیز شده بود، برتخت نشانیدند اما دیری دوام نیافت که مودود فرزند مسعود براو پیروزشد و محمد وچند تن از فرزندان وسپهسالاران او را به خونخواهی پدر که سلطان وگاهی امیرشهید نامیده شده است ، اعدام کرد. (م1041)
با مرگ مودود پسرش عبدالرشید برتخت نشست (1049). بازهم انتخاب القاب پرطنطنۀ عربی را برای او می بینیم .از آن جمله است : زین الملت،سلطان معظم ، عزوالدین وزین الملت وسیف الله ، وغیره .
سلطان عبدالرشید غزنوی موافق معمول برای گردانندگان دستگاه اداری ونظامی مقامات حساسی را می سپرد،از آنجمله برای طغرل نام، که نبشته اند، غلام خانواده سلطنتی بود، وظیفۀ سپهسالاری درجنگ های متعدد را داد.عاقبت، وقتی که ازجنگی به غزنی برگشت، سلطان وخانواده اش را با خونین ترین شکلی به قتل رسانید. با آنکه پیشتردختر سلطان مودود نواسۀ سلطان محمود رانکاح کرده بود ، بایکی از دختران مسعود نیزبا اجبار ازدواج کرد . درآن کوتاه زمانی که برتخت شاهی نشست ،لقب " ابوسعید"( با سعادت ) وقوام الدوله طغرل را برگزید. دیری نگذشت که آن لقب سعادتمندانه ! با نگون بختی او پایان یافت. مخالفین اش او را کشتند. " سراو را برداشته بالای چوبی نصب نموده دربازارها وکوچه های غزنه گردانیدند . ازآن پس، ازاو مطابق رواجی که با شکست دیده گان تاریخ نموده اند، دربسا ازکتاب های تاریخی، با القاب زشت " کافرنعمت ، ملعون، نامبارک ، بیجنس، مغرور، مخدول ، متکبروبی مقدار" یاد گردید.
جنانکه پیشترگفتیم، درپی دنبال نمودن همه القاب دورۀ غزنویان نبودیم و نیستیم . اما آنچه از فرازآوری آن در نخستین طلیعه عظمت آن خاندان تا پایان کار به چشم می خورد، این است که سلطان محمود غزنوی با ایجاد قلمرو وسیع و نظام مطلقۀ ولشکرکشی ها و ایجاد دستگاه فرهنگی توصیف آمیز، زمینه های عبرت گیری دارد .شاید یکی ازعبرت های تاریخی که با توجه به حال حکمروایی سلسله های مستبدی که زیرنام دین وخدا عمل کرده اند، پایان رقت بارحیات آنها باشد. هنگامیکه با قدرت بودند، کسب القاب دشوار نبود. چون به بحران وناتوانی رسیدند، آن همه القاب آنها را نجات نداد.
ادامه دارد
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
توضیحات ورویکردهای فصل سوم
1- جرجی زیدان . تاریخ تمدن اسلام ص 121. ترجمه ونگارش، علی جواهر کلام. تهران . انتشارات امیر کبیر. 1369
2- تاریخ سیستان ، به تصحیح ملک الشعرا بهار.ص 137 . چاپ مطبعۀ دولتی . کابل 1366 . دراینجا پیرامون کلمۀ پادشاهی نیز نکاتی لازم به یادآوری است که از محمد تقی قول بهار می آوریم "
پادشاهی به معنی مملکت . پادشاهی در زبان پهلوی غیر از " شاهی " است، شاه از لغت" پتخش- پاتخش-بیدخش" است که از لغات پهلوی شمالی واز القاب بزرک بوده است، ولی معنائی که از پادشاهی " پاتخشاهیه" با یاء مصدری وصیغۀ مصدری می خواسته اند،عبارت بوده است از مجموع کشور وایالتها وادارات آن وبصورت وصفی یا اسمی استعمال نمی شده است. . . و در بلعمی وتاریخ سیستان نیز این رعایت شده داست وکتب قدیم همه پادشاهی راگاه بمعنی سلطنت وگاه مملکت ومجموع خاک کشور میاورده اند وبلکه این معنی آخر غلبه داشته است. . . مثالی از بلعمی : . . . تا دذشمن آمد ونواحی بگرفت وکار ضعیف شد پس هر سوی وی همه پادشاهی بگرفتند." مثال از تاریخ سیستان: " او رابزنی کرد وبپادشاهی خویش آورد." ( ص427 و 428 سبک شناسی محمد تقی بهار . جلد اول .
پادشاه . دْ / دِ (ص مرکب ، اِ) از اصل پهلوی پاتخشای یا پاتخشاه ، خدیو و فرمانروا . معادل آن در پارسی باستان (پارسی هخامنشی ) پتی خشای ثیه و پتی خشای َ، [ کسی که به اقتدار فرمان راند ] راجع به اصل این لغت در برهان قاطع چنین آمده است : «نامی است فارسی باستانی مرکب از پاد و شاه و پاد بمعنی پاس و پاسبان و نگهبان و پائیدن و دارندگی تخت و اورنگ باشد و شاه بمعنی اصل و خداوند و داماد و هر چیز که آن به سیرت و صورت از امثال و اقران بهتر و بزرگتر باشدچنانکه خواهد آمد، پس معنی این اسم برین تقدیر از چهار وجه بیرون نتواند بود: اول پاسبان بزرگ چه سلاطین پاسبان خلق اﷲاند، دویم همیشه داماد و چون ملک را بعروس تشبیه کرده اند اگر خداوند ملک را هم به این اسم خوانند مناسبت دارد، سیم چون پادشاه نسبت به سایر مردم اصل و خداوند باشد و پایندگی و دارندگی بحال او انسب است پس اگر او را به این نام خوانند لایق بود، چهارم خداوند تخت و اورنگ است و این معنی از جمیع معانی اولی باشد و بعضی گویند پادشاه به لغت باستانی بمعنی اصل و خداوند و پاد پائیدن و دارندگی است ، و بحذف آخر نیز درست است که پادشا باشد و بعربی سلطان میگویند». لغتنامۀ دهخدا.
2- .عبدالله شهبازی. سلطانیسم ماکس وبر وانطباق آن برعثمانی وایران. سایت عبدالله شهبازی.
4- جرجی زیدان ، اثر یادشده ،ص 122
5- بارتولد. تاریخ سیاسی واجتماعی آسیای مرکزی تا قرن داوزده ، ترجمۀ علی محمد زهما. ص 175-176. مطبعۀ معارف . کابل . 1344 .
6- ک .ادموند. بوسورت تاریخ غزنویان، ص 43
7- " " ص 45
8- تاریخ غزنویان ص 51 . برای معلومات بیشتر این اثر بوسورت نیز شایسته ی مطالعه است: ساختمان واداره سلطنت غزنویان. ترجمه دکتور سرور همایون . با مقدمه دکتور سرورمولایی. کابل انتشارات امیری 1391 خورشیدی.
9- ادوارد براون .تاریخ ادبیات ایران ازفردوسی تا سعدی . نیمۀ اول . ترجمه وحواشی بقلم فتح الله مجتبائی . 1341 . تهران ایران
10- ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران ص 511
11- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر. تاریخ بیهقی ص 23. بکوشش خلیل خطیب رهبر.چاپ دوم. انتشارات مهتاب ،بهار 1371 .تهران.
12- بارتولد، تاریخ سیاسی اثر یادشده در شماره(5)،ص 176
13- تاریخ بیهقی ، اثر یاد شده در شماره (11) ص 40
14- میر غلام محمدغبار، افغانستان درمسیرتاریخ . ص108
پیوست ها
داشتن معلومات پیرامون آیین قرمطی و رفتارهای قرمطیان، مستلزم اطلاع جامع ازفرقه های مذهبی، وانشعابات متعدد است، که از دورۀ خلفای راشدین آغازید. به منظور داشتن اطلاع فشرده از قرمطیان داده هایی را در پایان می آوریم :
1- بارتولد
" موسس وبنیانگذاراین نهضت، زاهد زاویه نشین ابوبکر محمد اسحاق رهبر فرقۀ قرمطی بود واساس این مشرب را ابوعبدالله محمد بن کرام گذاشته بود ."
( ص 209 بارتولد – زهما)
2- برتلس
از آغاز قرن چهارم هجری، پس از تأسیس دولتهای فاطمی مصر و قرمطیان بحرین بود که باطنیان به قرمطیان بمعنی اخص و اسماعیلیان منشعب شدند“. ولی تاریخ نویسان نزدیک به آن دوره اعتقاد دارند که آئین قرمطی منسوب به نام قرمط پس ازآنکه میان حمدان قرمط درحدود سال ۲۸۰ هجری با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف افتاد، ازلحاظ تشکیلاتی از مذهب اسماعیلی جداشد و با روشی مستقل در راستای آرمانهای اجتماعی وهدفهای سیاسی خود شروع به فعالیت کرد. این نظریه بیشتر مورد تایید است، زیرا باطنیان خود شاخهای از اسماعیلیه بودند و یا هر کسی در آئین تناسخ روح راز دار بود اورا باطنی میخواندند.
3- دهخدا
- ق ِ م ِ / ق َ م َ - (اِخ ) فرقه ای از غُلات شیعه میباشند که به سبعیه نیز نامیده شده اند. (تعریفات ). از وقتی که نخستین دعات اسماعیلی در اهواز مستقر شدند و آغاز دعوت برای امامت محمدبن اسماعیل و اولاد او کردند، یکی از مبلغان خود را به نام حسین اهوازی به سواد کوفه فرستادند. وی در آنجا با مردی به نام حمدان اشعث معروف به قرمط ملاقات کرد. حمدان به زودی دعوت باطنیه را پذیرفت و در این راه به حسین اهوازی یاوری کرد و چندان در این کار کوشش نمود که حسین اهوازی امر دعوت را در سواد عراق به او واگذاشت . و او کلواذا یکی از توابع بغداد را مرکز دعوت خود قرار داد و دعوت وی چنان به سرعت انتشار یافت که در سال 276 هَ . ق . توانست به خرید اسلحه و تشکیل دسته ای از جنگجویان پردازد. اینان به زودی شروع به خونریزی و قتل مخالفان خود کردند و رعبی عظیم از آنان در دل مسلمانان عراق افتاد و بسیاری از مردم از بیم جان دعوت ایشان را پذیرفتند. قرمطیان عراق در سال 227 هَ . ق . قلعه ٔ استواری در سواد کوفه به نام دارالهجرة برای خود ترتیب دادند. حمدان از این پس به وضعمقررات مالی و نظامات اجتماعی متقنی برای اتباع خودمبادرت جست و هر یک را موظف به خرید سلاح برای خود کرد. داماد حمدان به نام عبدان کاتب یکی از دعات چیره دست او بود که مردم را به «الامام من آل رسول اﷲ» دعوت میکرد و او توانست دو تن از بزرگترین ناشران دعوت قرمطیان را به نام ابوسعید جنابی و زکرویه بن مهرویه که هر دو ایرانی بودند به این مذهب درآورد. از حدود سال 280 میان حمدان و عبدان کاتب با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف حاصل شد و از این راه مذهب جدیدی به نام قرمطی که از شعب مذهب اسماعیلی محسوب میشود به وجود آمد. زکرویه پسر مهرویه و پسرانش یحیی و حسین درشمال عراق و بلاد شام شروع به نشر عقاید قرمطیان کردند و مدتی دمشق را در محاصره گرفتند و قوافل حاج را غارت کردند و فتنه ٔ آنان تا سال 294 به قوت ادامه داشت . ابوسعید جنابی (حسین بن بهرام ) از اهالی جنابه ٔ فارس بود که دعوت خود را در بحرین و یمامه و فارس پراکند و سپاهیان خلیفه را منهزم ساخت و رعب و هراسی عجیب میان مسلمانان افکند، تا در سال 301 به دست یکی ازغلامان خود کشته شد و بعد از او پسرش ابوطاهر به اشاعه ٔ دعوت قرمطیان و قتل و غارت بلاد عرب و عراق عرب وکشتن قوافل حاج اشتغال داشت و اعقابش تا سال 367حکومت میکردند، وجه تسمیه ٔ این فرقه به قرمطی انتساب آنان است به حمدان اشعث ملقب به قرمط. راجع به معنی کلمه ٔ قرمط اقوال مختلفی است ، قرمطة در لغت یعنی ریز بودن خط و نزدیکی کلمات و خطوط به یکدیگر، و میگویند چون حمدان کوتاه بود و پاهای خود را هنگام حرکت نزدیک به هم میگذاشت ، به این لقب خوانده شد. و باز میگویند که لفظ قرمط از باب انتساب قرمطیان است به محمد وراق که خط مقرمط را خوب مینوشت و دعوت فرقه ٔ اسماعیلیه به دست او در میان قرمطیان به کمال رسید. ظاهراً کلمه ٔ قرمطی از لغت نبطی «کرمیته » به معنی سرخ چشم باشد. قرمطیان میگفتند محمدبن اسماعیلیان امام هفتم و صاحب الزمان است و معتقد به قیام به سیف و قتل و حرق مخالفان خود از سایر مذاهب اسلامی بودند. زیارت قبور وبوسیدن سنگ کعبه و اعتقاد به ظواهر در مذهب آنان حرام بود و در احکام شریعت قائل به تأویل بودند. (تجارب الامم ج 1 ص 33) (تاریخ الاسلام السیاسی ج 3 ص 325) (تاریخ ادبیات در ایران ج 1 ص 217 و 218). این فرقه میگفتندکه نبوت حضرت رسول بعد از غدیر خم از آن حضرت سلب ونصیب حضرت علی بن ابی طالب گردید. (از الفرق بین الفرق ص 61) (تلبیس ابلیس ص 110) (مقالات اشعری ص 26) (ملل ونحل ) (خاندان نوبختی ص 261). شعار قرمطیان مانند اسماعیلیان رایت سفید بوده است . بعضی از مورخان و نویسندگان فرقه ٔ باطنیه را اعم از اسماعیلیان و قرمطیان و غیره متهم به خروج از دین و تظاهر به اسلام برای نابود کردن آن و تجدید رسوم مجوس کرده اند. اگر این دعوت درست باشد ظهور این مذهب در ایران با منظور و مقصود ملی همراه بوده است . البغدادی شواهد متعددی برای اثبات این نظر داده و آغاز دعوت این قوم را از زمان معتصم دانسته است که بابک و مازیار برای آئین های قدیم قیام کرده بودند. وی میگوید اصحاب تواریخ گفته اند که واضعان اساس دین باطنیه از اولاد مجوس و مایل به دین اسلاف خود بوده اند و چون جرأت نمیکردند این عقیده را به صراحت اظهار کنند دعوت خود را در لباس مذهب باطنی انتشار دادند. اساس معتقدات این قوم بنابه تصریح بغدادی بر ثنویت است ، یعنی میگویند خداوند نفس را خلق کرد و خدا [اله الاول ] و نفس [اله الثانی ] مشترکاً امورعالم را به تدبیر کواکب سبعه [هفت امشاسپند] و طبایعالاول [= ایزدان ] اداره میکنند. همچنین شروع به تأویل احکام شریعت کردند به وجهی که منجر به احکام مجوس بشود، مثلاً برای اتباع خود نکاح با محارم و شرب خمر را جائز شمردند و امیر قرمطی احساء بعد از ابوطاهر جنابی فرمان داد که اگر کسی آتش را خاموش کند دستش را ببرند و اگر کسی آن را به دَم خویش بمیراند زبانش راببرند. از اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری مبارزه ٔ شدیدی در عراق و ایران با اسماعیلیان و قرمطیان شروع شد، و با ظهور محمود سبکتکین که به قتل شیعه و معتزله و اسماعیلیه و قرامطه ولوعی تمام داشت بر شدت این مبارزه افزوده شد و محمود خود میگفت : «من ازبهر عباسیان انگشت درکرده ام در همه ٔ جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بر دار میکشند». (الفرق بین الفرق چ 2 صص 169 - 188) (صورة الارض صص 295- 296) (تجارب الامم ج 1 صص33 - 34) (کامل التواریخ ذیل حوادث سال 278) (تبصرة العوام ص 184) (جهانگشای جوینی ج 3 ص 87) (الحضارة الاسلامیه فی القرن الرابع ج 2 صص 53 - 58) (تاریخ ادبیات در ایران ج 1 صص 216 - 220). .
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر