- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نشریۀانجمن فرهنگی افغانهای شهرهامبورگ
SAMSTAG, 6. APRIL 2013
صلح در تفدانی
احسان الله سلام
صلح در تفدانی
رئیس تشویقات وزارت پتره و پینه چپ و راست می دوید؛ امر و نهی می کرد تا اتاق مذاکره را تیز تر آماده کنیم. در چند ساعت گردگیری تمام شد، چوکی ها را زیر و رو کردیم تا لق نباشند. بیرق های ملی سفیدرنگ و پرچم های ملی سه رنگه را در کنج و کنار سالون مذاکره برافراشتیم و بادپکه ها را هم روشن کردیم تا بیرق ها به اهتزاز درآیند.
رئیس تشویقات می خواست چندتصویر از شخصیت های ملی را بر در و دیوار نشستگاه حلق آویز کند، اما هرچه جمع و تفریق کرد به نتیجۀ ملی نرسید؛ ناگزیر عکس ها را بردیم به انبار ملی. اما به جای آن ها چندتا تصویر از باغ بالا، باغ بابر، شهدای صالحین، مسجد پل خشتی و خانۀ کعبه را به دیوارها نصب کردیم تا فضای مذاکره اسلامی و دیپلماتیک شود. برای ایجاد خوش بینی و برقراری روابط بین الدول چند پایه تف دانی سلفی را نیز در زیر چوکی ها گذاشتیم. می خواستم دوسه گلدان گل گلاب هم روی میزها بمانم، مگررئیس قهر شد و گفت، ما این جا بلبلان را دعوت نکرده ایم که گلاب بازی می کنی. باز پشنهاد کردم، یگان نوشیدنی و مزۀ زیر دندان نگذاریم؟ رئیس گفت:
ـ پدرِ کس مزۀ دهن آنان را نمی داند، باش بیایند، می پرسیم.
رئیس وقتی به ساعتش نگاه کرد، بیدرنگ بند تنبانش را محکم بست و فریاد زد:
ـ ده کم ده. آماده باشید. صف بکشید.
هنوز عرق سراسیمه گی را پاک نکرده بودیم که «هیئت لق گردن» آراسته با لباس های ملی و بین المللی و ریش های جاروبی، دروکرده، نیمه درو، نادرو، دُم موشی ودم بودنه یی به ساختمان درآمدند. چند دقیقه بعد، «هیئت شخ گردن» مجهز با ریش های دیوبندی، زلف های تاب خوردۀ پشاوری و لنگی های رفیده یی، داخل سالون مذاکره شد. هیئت لق گردن با سینه مالی های صوبه سرحدی از گروه مهمان پذیرایی کرد.
هیئت لق گردن که میزبانی مذاکره را به گردن داشت، سر رئیس تشویقات صدا زد:
ـ کجاست نوشیدنی ها.
رئیس لرزیده گفت:
ـ ببخشایید، چون با مزۀ دهان و دندان مهمانان آشنا نبودم؛ منتظر ماندم.
ملاقولته سخنگوی هیئت شخ گردن با مداخله در امور نوشیدنی ها صدا زد.
ـ هوا سرد است، نوشیدنی هایی بیاورید که گرم باشند و مزۀ کفر ندهند.
با هدایت رئیس رفتیم دنبال فرمایش های ملا قولته. هنگامی که خوردنی ها و نوشیدنی ها را بر روی میز گذاشتیم، رئیس لب به معرفی آن ها گشود:
ـ بفرمایید، نه بوتل اشک یتیم؛ شش چاینک فریاد بیوه؛ چهارغوری نالۀ گرسنه؛ سی کاسه امیدولس؛ هفت بشقاب بیم خلک؛ بیست بسته هوشدارخبردار.
در این میان رئیس تشویقات ده دانه ترموز را زیرمیز پنهان کرد و به ما اشاره کرد که منتظر باشیم.
ملا قولته باز پرسید:
ـ چه را زیر میز گذاشتی، بمان سر میز؟
ـ ملا صاحب یک نوشیدنی است که شما زیاد خورده اید؛ گفتیم تکرار نباشد و خوش تان نیاید.
ـ نامش چیست؟
ـ نفرین مردم، از تولیدات داخلی است.
ـ ماشاءالله. ما زیاد نوشیده ایم.در این سردی تک و پتره است. بمانش سر میز. یک یک پیاله به هیئت مان بریز که کمی گرم شویم.
بعد از ریختن شراب داغ نفرین در پیاله ها، صدای سرود ملی هیئت لق گردن بلندشد:
ـ دا وطن چورستان دی
دا ذلت د هر افغان دی
دَم دَم دَرَم دُم دُم
ناتو ځی ناتو ځی ، امریکا پاتی شی، امریکا ووځی ، دَم دَم دَرَم دُم دُم.
با بریده شدن دُم سرود لق گردن، سرود ملی هیئت شخ گردن فضا را باروت باران کرد:
ـ گرم شه لا گرم شه
ای د باروتی لمره
ای د شلاقی لمره . نعرۀ تکفیر.....
برای ارجگذاری به این سرود، حاضران ـ که ما هم مشمول آن بودیم ـ با سکوت و اشک سر چوکی ها بالا شدند.
بعد از ختم سرود های ملی آهسته از رئیس تشویقات پرسیدم:
ـ جامعۀ جهانی، جامعۀ چرکستانی کجاست. بی خارجی کار پیش می رود؟
ـ چپ باش نشنوند. همین لحظه خارجی ها حضور فعال دارند: در نیفۀ تنبان، زیرپکول و لنگی، در گلک نکتایی، زیر ریش و بروت، در مغز چپ و راست، در پشت گردن و قات پای دیپلمات های امروزی.
من هم سراسیمه قات پایم را دیدم که نکند کدام خارجی در آن خانه کرده باشد.
سوله پوه پوهاند فطیرگل رئیس هئیت لق گردن سر توبرۀ گفتگوها را گشود و گفت:
ـ خدا را شکر که به دسترخوان مذاکره برگشتید و دهن دولت ما را از گشادشدن و ناف حکومت مان را از رفتن، نجات دادید.
مولوی بی پسلگد رئیس هیئت شخ گردن با سپاس از نرفتن ناف حکومت لق گردن، در آغاز گفت:
ـ ما شنیده ایم که شما برای کامیابی مذاکره به «اجماع ملی» رسیده اید؟
فطیرگل سرجنباند و گفت:
ـ اجماع ملی را به راه انداخته ایم. با سرعت به پیش می رود؛ اما بدون «الف»!
ـ ها... بدون «الف» سرعتش بیشتر است. اما گپ اصلی: چون ما برای انفاذ شریعت در کاینات هم کار می کنیم، از ناسا خواسته بودیم تا یک گروه از فضانوردان ما را به مریخ ببرند که در آن جا شریعت را پیاده کنیم. گپ ما حل شد یا نه؟
ـ مریخ به کلام تان؛ از ناسا پرسیدیم، گفتند، به سرو چشم، امارت در مریخ به نفع کاینات است، مگرعذر خواستند که در این سیارۀ کافر ساکناش همه کوسه اند. باشنده گانش یا مرد اند یا حیزک. نه زن پیدا می شود نه دختر!
ملا بی پسلگد با ترش ریشی ادامه داد:
ـ گپ مهم دیگر این که برای «امیر» ما در قانون اساسی تان یک جای مناسب تعیین کرده اید یانه؟
ـ به هردو چشم. قانون اساسی ما یک عالم خالیگاه دارد، جناب شان را به صفت «ملای ملت» در یک جای آن تخته می کنیم. ننۀ ملت هم ضرورت داریم. اگر پشنهادی داشته باشید؟
ملا تروتیل عضوگروه شخ گردن، گردنش را بلند کردو گفت:
ـ زندانی ها ـ از جمله برادران روده به کف ما ـ نباید اعدام شوند. تا رها شدن شان باید حقوق بشری شان رعایت شود!
ـ احسنت که ما را به حقوق بشر متوجه کردید. برای رضای شما، بعد ازاین زلف های این برادران را روزانه سه مرتبه شانه می زنیم؛ یک بار کنسرت شکیرا و دوبار سریال هندی را برای شان پخش می کنیم؛ اگر دود باروت شان کم نشد چند شکم جنبانک عربی را هم برای شان پیش کش می کنیم .
گل نساهای چادری به کف تان را بیدرنگ در هوتل سرینا برای ازدواج آماده می کنیم تا از غم غلمان بی غم شوند. چادری پوشان ریشدار تان را برای جراحی و پیوند های پلاستیکی به امریکا می فرستیم تا در آینده مزۀ زن بودن را بچشند.
تروتیل بازهم به سوالش چسپید و گفت:
ـ با خرهای فداکار انتحاری ما چه معامله می کنید؟
ـ الحمد الله همه زندار هستیم، هیچ معامله یی در کار نیست. خرهای خردمند شما را بعد از بازداشت، جل ابریشمی می پوشانیم؛ دُم های شان را نقره می گیریم؛ هرکدامش که بزرگ تر بود نامش را می گذاریم، ملاپاردم بی دُم و در مقام رئیس تشریفات اغیل ملی مقررش می کنیم.
مولوی چپاتی وارد بحث شد وگفت؟
ـ شما و بادار های تان از ما خواسته اید که مین های کنار جاده را کنار بگذاریم تا جادۀ صلح هموار شود. ما از مین ها مان دست بردار نیستیم.
ـ خیر است؛ به خاطر مین روی شما و خراب نشدن جادۀ مذاکره ـ نه از شما نه ازما ـ مین های تان را می توانید در بین جاده بگذارید.
نوبت به ملا لگدزی رسید و با چند الحمدالله وارد بحث شد:
ـ ما تقاضای شما و حقوق بشر را می پذیریم و بعد از این گوش و بینی کس را نمی بریم. اما به عوضش مادر زادی های شان را می بریم تا هم لعل به کف آید و هم ابلیس برنجد.
رئیس گروه لق گردن تا می خواست از کافکدۀ ملت دفاع کند، اما پوهاند ژبه پوه ملانخودی با یک خیزادبی از یخن گفتگو گرفت و گفت:
ـ ما یک جوال مصطلحات ملی با خودمان آورده ایم که باید قانونی شوند و قبول گردند.
پوهاند ملی پوه صابون شاه ادبیات شناس هیئت لق گردن گردنش را بلند کرد و گفت:
ـ بفرمایید، برای مبازره با فساد و فقر، وطن ما به مصطلحات ملی ضرورت دارد ؛ هرچه دارید بریزید سر میز.
ملا نخودی ادامه داد:
ـ د مثال په دول: ملی تنبان، ملی شلاق، جارویی ریش، شلاقی زلفانو، بی عقله شځه، شلاقتون، ، ریشنځی، باروت وال، ملی انفلاق، او داسی نور.
در جریان گفتگو ملا پوستک دوگیلاس اشک یتیم را سرکشید و بعد از خواندن دوسه جملۀ عربی صلح جویانه گپ هایش را پی گرفت:
ـ کشور ما بیخی غرنی است و سنگ زیاد دارد. تا وفتی که سنگسار ما را به رسمیت نشناسید، مثل سنگ درغارهای مان سنگین می نشینم و....
ـ رئیس هیئت لق گردن کمی لزرید و گفت:
ـ ما قبول داریم اما سنگ کمی سخت است و سر حقوق بشر، نرم. اگر به جای آن «کلوخسار» کنید، هم کوفت دل شما می برآید و هم سرحقوق بشر خون نمی شود. گپ بین خودمان باشد، کلوخ افغانی کم از سنگ عربی نیست.
ـ کلوخ را بی سبب وارد سیاست و شریعت نکنید. ما از کلوخ و کلوخسار در جایی دیگر استفاده می کنیم.
چون بحث به سمت کلوخ کشید، رئیس تشویقات با اشاره برایم گفت:
ـ برو چند ترموز نفرین بیاور که همه اش را پای پاک زدند.
با آوردن این نوشیدنی گوارا دیدم که انجنیرسپل خان راکت یار یک پیاله فریاد بیوه را در یک نفس نوشید و عرق کرده در حمام گفتگو درآمد:
ـ این دموکراسی تان با «حکمت» ما جورنمی آید. برای ما کدام «کراسی» دیگر بسازید وگرنه مخالفت کرده کرده جان تان را می کشیم.
این بار سخنگوی لق گردن پا پیش کرد و چواب داد:
ـ ما یک خروار کراسی داریم: پیسه کراسی، جفنگ کراسی، چربوکراسی، لندغرکراسی، پشموکراسی، سوته کراسی، دمبوکراسی. بازهم اگر «حکمت» تان با این کراسی ها «یار» نشد، به رئیس جمهورنظام شمس پشنهاد می کنیم تا یک چوکی صدارت را در سیارۀ زحل برایش خالی کند.
ملا چاقو که تا آن دم نوک لنگیش را می جوید، پایش را در بوتش درون کرد و به هیئت مقابلش گفت:
ـ ما هم یک کراسی دیگر می خواهیم: حلال کراسی.
ـ در نظام ما همه چیز حلال است از گوشت گوسفند تا خوردن حق مردم.
ـ نی برادر، ما با چهارپایان برادر هستیم. گپ ما سر حلال کردن دوپایان است. ما مانند شما حق مردم را نمی خوریم. اگر خوردیم، خودشان را می خوریم.
ـ اشتهای خوب ملا صاحب، در بارۀ این کراسی با ولس کرات خودمان و امیرالکراسی های دنیا گپ می زنیم.
ملا دُره باز رئیس ادارۀ بگیر و بزن که با ترموزهای خالی نوشابۀ نفرین، بازی می کرد، صبرش به سرآمد و سر هیئت لق گردن صدازد:
ـ ما چند خواست وطنی و دیوبندی دیگر هم داریم که زود زود از روی کاغذ می خوانم تا نماز قضا نشود: چند فابریکۀ پاپوش سازی زنانه ـ مودل امارتی ـ ساخته شود تا هنگام رفتار زنان، تحریک ما، تحریک نشود. ماشین های ریش تراشی تولید و وارد نشوند. ماشین های زیر تراشی آزاد استند. کوسه ها و بی ریش ها از مرکزهای صحی وزیرستان تصدیق بیاورند، در غیر آن به کوریای شمالی تبعید شوند. هوتل های قرصک و رقصک به فابریکه پشم ریسی و زلف سازی تبدیل شوند. سه ملیون لیتر اسیتون خریداری شود و به وزارت مبارزه با رنگ ناخون سپرده شود. آن گونه که ما شنیده ایم، یک شاعر گفته است که: یک نگاه گرم زیر چادری / می کشد از حلق شیر مادری. برای جلوگیری از برآمدن شیر مادر، سوراخ های چادری زنانه مسدود شوند و فقط دوسوراخ برای بینی زنان باز گذاشته شوند. درمکتب های دخترانه اغیل های ملی ساخته شوند تا خرهای انتحاری ما از بی آخوری نجات یابند. دانشگاه البیرونی به نام شلاقتون«ملا الدرونی» تغییر کند. در تمام مکتب ها پشمولوژی، تاریخ و فرهنگ شلاقیه درس داده شوند. موسیقی در تمام «تات» ها و راگ های امارتی مجاز است؛ یادگرفتن راگ های «امیردلرو دیوبندی» اجباری است. شعرهای کهنه و نو در بحرخبیث «پشملاتن ریشملاتن کیبلن» سروده شوند.
سوله وال نرم پور سخنگوی هیئت لق گردن ـ که در حین شنیدن خواست های ملا دره باز پشت گردنش را می خارید ـ سربلندکرد و گفت:
ـ ما تا این دم تمام گپ ها و خواست های تان را پذیرفتیم، اما به لحاظ همین گردن لق و پق دولت مان، چند سوراخ دیگر هم بر چادری زنان بیفرایید تا در کدام چقری و چتلی نیفتند. شما که می روید، والله ما را هم ریش کنک می کنند و هم نکتایی کنک.
نرم پور تا سوراخ گفت، از یازده سوراخ ملا بی پسلگد دود باروت بیرون ریخت، تنبانش را بالاکشید، پرید سر میز، تمام زورش را در دهنش جمع کرد و با یک «اَخ» امارتی نصوار مبارکش را در کاسۀ امید ولس تف کرد و فریاد زد:
ـ شما مسلمان شدنی نیستید! ما صلح می خواهیم شما سوراخ!
FREITAG, 29. MÄRZ 2013
باز خواست از کدام وزارت
باز خواست از کدام وزارت ، معارف ویا تحصیلات عالی ؟
نویسنده:
Saboor Raheel
عصر دولتشاهی
1391/12/29
موضوع نتایج امتحان کانکور که پروسۀ اکادمیک و علمی است، در مجلس نمایندگان سیاسی شده است و به جای پرداختن به علل اصلی کامیابی و ناکامی شاگردان در امتحانات به علل جانبی پرداخته اند. این حرکت در مجلس نشانگر سطحی نگری و سیاسی سازی هر پدیده و حرکت در کشور است- حتی پروسه های اکادمیک و علمی. شاید در مجلس این روحیه ایجاد شده باشد که وقتی انتخابات مجلس نمایندگان را که با رای مردم به نتیجه رسیده بود، کسانی می توانند تغییر بدهند و نماینده های پیروز را برون رانده و افراد خود را وارد مجلس بسازند، چرا در امتحان کانکور چنین کاری ممکن نباشد.
اگر مجلس افغانستان به راستی دقتی در مورد یافتن دلایل و علل ناکامی شاگردان در امتحان کانکور داشته باشند، باید در گام نخست به تحلیل علمی جدول نتایج امتحانات می پرداختند نه این که در دام سیاستبازی های عوامفریبانه افتیده و بازخواست از چگونگی امتحان کانکور را سمتی و قومی بسازند. مثلاً اگر هیچیک از شاگردان ولایت ننگرهار بالاتر از 310 نمره درین امتحان نگرفته اند اما ولایت خوست 8 نفر و لغمان 6 نفر توانسته اند بالاتر ازین نمره بگیرند، دلیل چیست؟ و چرا دایکندی 435 نفر درین لیست دارد؟ درین مورد نوشتۀ دیگری از همین قلم چندی پیش در روزنامۀ آرمان ملی به نشر رسیده است که روشنی بیشتری در مورد کامیابی در هر ولایت انداخته است.
اگر اعضای مجلس خود را مسوول حقوق مردم و پیشرفت مادی و معنوی شان می دانند باید پیش از پیشداوری و سیاسی سازی مسایل چگونگی تعلیم و تربیه را در دایکندی و سایر ولایات کشور مطالعه کنند. باید بروند و دریابند که وضع تعلیم و تربیه در دایکندی چه خصوصیاتی دارد که شاگردانش بالاترین شمار کامیاب شدگان در امتحان کانکور را دارند و یا چرا بدخشان و پنجشیر پایین ترین سویه و شمار راه یافتگان به دانشگاه ها را دارند.
اتهام وارد کردن بر این که حتماً در امتحان کانکور تقلب صورت گرفته کار هر آدم عادی و تنبل می تواند باشد. اما کسانی که خود را مسوول رفاه و حقوق مردم در جامعه می دانند، هوایی صحبت نمی کنند. مجلس نباید به فیصله ها و کنشهای مقطعی و منطقوی و سیاستزده کردن موسسات علمی بپردازد.
نمایندگان مردم در مجلس در دام ادعای آنهایی که در امتحان کانکور ناکام مانده اند افتیده اند. در حالی که توجیه ناکامی و ملامت کردن عوامل برون از ارادۀ شخص، نخستین واکنش روانی یک شخص شکست خورده است. اما آنهایی که در مورد همچو مسایلی جدی و خالی از احساسات سنجش می کنند و در پی یافتن دلایل اصلی و واقعی اند، به مطالعۀ علمی مسایل می پردازند. به این شاگردان باید فهماند شود که دنیا به آخر نرسیده است. باید در بخوانند و مانند آن هموطن غوری خویش که در امتحان سال گذشته ناکام مانده بود، با تلاش و کوشش شخصی اش، در امتحان امسال اول نمرۀ عمومی کانکور شده است.
مسالۀ کامیابی در کانکور درگام نخست به چگونگی وضع معارف در هر منطقه پیوند دارد. در گام بعدی کوشش های شخصی شاگردان است که سبب کامیابی شان می شود. مسالۀ موثر دیگر فضای نیک و معارفپرور در جامعه است که شاگردان را یا تشویق و یا هم مجبور به درس خواندن می کند. فراهم بودن امکانات و منابع تعلیمی و تحصیلی عامل دیگریست که برای بلند بردن سطح و سویۀ تعلیمی شاگردان کمک کرده و آنها را برای سپری کردن پیروزمندانۀ امتحان کانکور آماده می سازد. این که امتحان کانکور شفاف و بدون تقلب باشد، مساله نهایی است.
از میان همۀ این عوامل تنها وضع معارف و بهبود یا کمبود امکانات و زمینه های تحصیل است که می شود برایش مسوول مستقیم در حکومت یافت و آن وزارت معارف و اولیای امور ولایات اند. آیا شاگردان در مناطقی که شمار ناکامها دران بالا و سویۀ تعلیمی پایین است، از وسایل و امکانات تحصیلی لازم برخوردار بوده اند؟ آیا وزارت معارف وظایف خود را درین ولایت به صورت احسن انجام داده است؟ مطالعۀ دلایل ناکامی شاگردان باید از مطالعۀ فعالیتهای وزارت معارف آغاز شود. آیا نصاب تعلیمی موثری از سوی وزارت معارف تهیه شده است؟ آیا معلمین مسلکی کافی در رشته های مختلف در مکاتب وجود دارند؟ آیا مواد ممد درسی کافی در اختیار شاگردان قرار داده شده است؟ آیا شاگردان آرامش روانی برای آموزش داشته اند؟ آیا دید مثبت در میان خانواده ها و جوامع مختلف کشور نسبت به آموزش و پرورش موجود است؟ این پرسش ها را باید مجلس برای خودش و با تماس مستقیم با مکاتب و مردم دریابند نه از لاف و گزاف وزارت معارف و نماینده هایش.
این بسیار عجیب است که به جای محکوم کردن معلم، مکتب و وزارتی که شاگردانش را درست نرسانده تا در امتحان کانکور موفق شود، اعضای محترم مجلس رفته اند و امتحان گیرنده- وزارت تحصیلات عالی را ملامت می کنند و تلاش دارند خستۀ ناکامی و سویۀ پایین در برخی مناطق کشور را به پای وزارت تحصیلات عالی بشکنند. این کجای انصاف و تعقل است؟ مسالۀ ناکامی و کامیابی یک نفر دو نفر نیست که کسی ادعای تقلب و رشوت را بکند. اینجا کامیابی هزاران انسان مطرح است. اگر قرار باشد وزیری استیضاح شود، وزیر معارف است نه وزیر تحصیلات عالی. ملامت پایین بودن سطح تعلیم و تحصیل در ولایت ننگرهار و کندهار و یاهم بدخشان و بادغیس باید در وزارت معارف و یا در خود ولایات یاد شده جستجو شود نه در بهانه هایی از قبیل تقلب در امتحان کانکور.
اگر وکلای محترم ثبوتی از تقلب در کانکور و یا هم نقص و کمبودی در طرزالعمل گرفتن امتحان کانکور و پروسس نتایج امتحان کانکور داشته باشند، مسالۀ دیگر است. اما وقتی سندی ندارند و به جای یافتن دلایل اصلی کامیاب شدن و ناکامی شاگردان در امتحانات و یافتن اسباب اصلی پیروزی شاگردان دایکندی در امتحان کانکور، به توجیه ناکامی شاگردان برخی از ولایات دیگر می پردازند، و زحمتکشی شاگردان کامیاب شده را به دیدۀ شک نگریسته و به آنها توهین می کنند، درانصورت کار شان ماست مالی حقایق و سیاسی سازی آنست نه تلاش برای خدمت به مردم- آنهم با بدترین شیوه ها.
همه می دانند که وزیر معارف روابط مستحکم سیاسی با ارگ دارد و به زور همین روابط توانسته است با سند تحصیلی دواسازی وزیر معارف شود. در برابر آن وزیر تحصیلات عالی آدم کم رابطه ییست که تنها به روی الطاف و مصلحتهای آنچنانیِ رییس جمهور درین چوکی نشسته است. به همین دلیل است که مجلس نمایندگان توانایی استیضاح عوامل اصلی ناکامی کانکور را که همانا کمکاری وزارت معارف است، ندارد و به جایش وزارتی را که وظیفۀ اش تنها نشان دادن سویۀ تحصیلی است، به استیضاح کشیده اند. وزارت تحصیلات عالی مسوول ناکامی کسی در کانکور نیست. اگر وزارت مسوول باشد، وزارت معارف است.
اما چنان می نماید که مجلس نمایندگان توانایی استیضاح قصاب را ندارد، به جان ترکاری فروش افتیده است.
پیرامون شعر بانو نازی شریفی
پرتونادری
یک وجب خاک سهم ما نیست!
چند سال پیش یکی از دوستان فرهنگی از بدخشان بسته شعرهایی را برای من فرستاد با این پیام که این شعرها، سروده های بانو شاعریاست که در بهارستان بدخشان می زید و دوستان فرهنگی را کمتر باور می آید که این بانو در یک چنین فضای بستۀ ادبی بتواند با چنین زبان، حس و نگرش شاعرانه این گونه شعر بسراید!
شعرها را خواندم، با خود گفتم که اگر من هم می بودم چنان می پنداشتم که آن دوستان فرهنگی. برایم تکان دهنده بود، نه از آن جهت که آن شعرها همهگان حادثههای بزرگ شعری بودند؛ بلکه از آن جهت که نگرش شاعر به هستی، چگونه تصویر سازی، زبان و عاطفۀ شاعرانه در شعرهای او چنان می نمود که گویی سال هایی درازیاست که او باشعر مدرن سروکار داشته و گاهی هم با حوزۀ ادبی بدخشان که عمدتاً یک حوزۀ ادبی سنتی و محافظه کار است، پیوندی نداشته است.
این شاعر نازی شریفی است که شاید بتوان او را از نخستین بانو شاعران بدخشان دانست، که به عوالم شعر سپید راه زده وهنوز در این جهان گسترده راه می زند که من برایش گام های استوارتری آرزو می کنم! نازی شریفی به خانوادۀ وابسته است که می توان از آن به نام انجمن خانوادهگی شاعران یاد کرد. او خود جایی گفته است که« در خانوادۀ ما شش خواهر و برادر همهگان شعر می سرایند!»
پانزده ساله بود که قلمش روی صفحۀ کاغذ دوید و بعد واژه هایی کنار هم رنگ گرفتند و نازی شریفی تولد نخستین شعرش را جشن گرفت. شاید رفت به آن انجمن خانواده گی شاعران تا شعرش را بخواند! نمی دانم که نخستین شعر او درآن انجمن چگونه استقبال شد!
باورمن چنین است که شاعری در اوزان آزاد عروضی و شعر سپید در آن حوزه های ادبی که هنوز سخن نخست درشعر، وزن و قافیه است و از شعر بیشتر به وزن و قافیه توجه می شود، کار دشواری است. بسیاری ها هنوز نه تنها در بدخشان، حتا درسطح کشور نیز نظر به دیدگاه های سنتی سنگ شده ای ادبی که دارند، شعر آزاد عروضی وشعر سپید را شعر نمی دانند. نازی شریفی در یک چنین وضعیتی در بدخشان به دیدار شعر سپید رفته است. از تجربه های شاعران جوان بدخشان در یک دهۀ گذشته که بگذریم، حوزۀ ادبی بدخشان همیشه یک حوزه ادبی سنت گرا و محافظه کار بوده که با هر گونه نو آوری سرسازگاری نداشته است. باید بپذیریم که هنوز در بسیاری از مناطق بدخشان شاعری را برای یک بانوی جوان نه تنها شایسته نمی دانند؛ بلکه آن را نکوهش نیز می کنند، چه برسد به این که آن بانوی جوان بر خیزد و سنت های ادبی سنگ شده را نادیده گیرد و جهان را از پنجرۀ حس و عاطفۀ زنانۀ خود نگاه کند. ازاین نقطه نظر تمام آن بانوان سخنور بدخشان که دیوارهای سنگین اوزان عروضی را شکستند و خود را به دنیای گستردۀ شعرآزاد عروضی و سپید رساندند، سزاوار آنند تا از آن ها به شایستهگی تقدیر شود!
نازی در شعر هایش گاهی از زندهگی اجتماعی می گوید، گاهی هم به بیان وضعیت نا گوار زندهگی زنان می پردازد، آرمان های دادخواهانه یی دارد، گاهی هم زندهگی را از پنجرۀ تنگ بد بینی نگاه می کند. وقتی شعر های او را مرور کردم این حس کمتر به من دست داد که او پیش از پیش به گزینش موضوع در شعر بپردازد؛ بلکه شعر در قلم او به مانند یک جریان طبیعی جاری می شود؛ یعنی همه چیز در جریان سرایش شعر تکوین می یابد و شعر هم همین گونه سروده می شود:
« پلک بزنی چشمانت پير می شوند
آيينه می شکند و نيم رخت به زمين می ريزد
و خيابانها از عبورت دلگير مي شوند»
یا در این سطرها گویی هشداری است از فاجعهیی که در پیش روی قرار دارد!
« در گريز از زنده گی
به کوچۀ بن بست ميرسی
شعار خسته گی را
به گوش کدام باغ سر ميدهی
که درختان در فصل سبز شدن
دست هيزم شکن را می بوسند!»
در ختان در هنگامی که باید سبز شوند، دستان هیزم شکنان را می بوسند، شاید شاعر می خواهد بگوید که دشمنان مردم بر سرنوشت مردم و دشمنان وطن بر سر نوشت وطن حاکم شده است. او با نوع یاس شاعرانه امید سبز شدن با غ ها را از دست داده است. در چنین وضعی خستهگی خود را نمی توان به باغ برد. شاید هم می خواهد بگود باغی که در ختان آن در هنگام سبز شدن دستان هیزم شکنان را می بوسند به این نمی ارزد که تو اندوه خود را با آن ها در میان گذاری! این باغ می تواند نماد جامعه یی باشد تسلیم شده در برابر استبداد که نه تنها برای رسیدن به آزای به پا بر نمی خیزند، بلکه به دستان استبادا بوسه می زنند!
در سالیان اخیر اعتیاد چنان بیماری واگیری جمهوری سبز جوانان کشور را تاراج می کند. دولت با این همه هیاهو گذشته از این که نتوانسته تا جلو کشت خشخاش در کشور را بگیرد ؛ بلکه برای جلو گیری از گسترش اعتیاد در میان جوانان نیز برنامه های پیروزمندانه یی نداشته است . در شعر زیرین نازی شریفی این اندوه اجتماعی را در میان می گذارد.
« درگونه های سرخ کودکان اين شهر
خون خشک مرگ جاريست
سفرم کهنه شده
و سر گردنه ها دودآلود »
روزگاری که شاعر در آن می زید چنان شب است، شب تاریک ؛ شبی که به پیکرۀ سیاه و آما سیده یی می ماند که بو گرفته است ، چراغی نیست ؛ چنین است که او به آرزوی دیدار کرم شب تابی دل می بند که حتا فروغ سرد آن را هم نمی یابد.
« در این شب بو کرده
در این شب زخم آگین
به دنبال کرم شب تابی ، آرزو را کفن می کنم...»
وقتی می گوید:
«ای شب ببین که دستانم
تاریکی را نوازش می کند
و زبان خشکم شخم می زند واژه های کهنه را...»
ما را بسیار ساده با مصبیتی بزرگی رو به رو می سازد. کسی که درهوای روشنایی حتا به کرم شبتابی دل می بنند ، روزگار ناهموار اورا به نوازش تاریکی ناگزیر می سازد. این نوازش تاریکی می تواند نا گزیری های یک زن را بیان کند که چگونه سنت های نا پسند بر زنده گی و سر نوشت او حاکم شده و چشمانش به تاریک عادت کرده اند.
دریک جامعۀ مرد سالار هیچ چیز از زن نیست، زن مالکیت ندارد، در حقیقت خودش بخشی ازمالکیت مرد است. حتا هنوز بخش بزرگ زنان افغانستان از دریافت میراث پدر بی بهره اند، گویی پذیرفته اند که همه میراث پدر باید از برادران باشد. بر بنیاد یک رشته از باورداشت های سنتی یا خود از میراث پدر چشم می پوشند ویا هم بردران میراثی به خواهران نمی دهند! در چنین جامعه یی زن باید بر مدار نیت مرد سخن گوید. در جامعۀ مرد سالار زنان به تبعیدیانی می مانند که نه زمینی برای دیداری دارند و نه هم آسمانی تا ستارۀ خود را در آن تماشا کنند!
« یک وجب خاک سهم ما نیست
وعده را کجا بگذاریم
به بیراهۀ زمان
حدیث تلخ مان قصه کنیم...»
شعر های نازی شریفی هم حس و عاطفه انگیز است و هم اندیشه بر انگیز و به پندار من این امر بسیار خوبی است. زبان شعری او ساده است ؛ اما با این سادگی گاهی در شعر های او خواننده با نوع ابهامی روبه رو می شود که مفهوم شعر را در پشت شبکه واژگان پنهان می کند.بخشی از این ابهام به چگونهگی بیان و زبان شعری او بر می گردد. شعر سپید شعر زبان است. تا زبان شاعر به کمال انعطاف و رسایی نرسد، او نمی تواند گام های پیروزمندی به پیش بر دارد. ابهام در شعر های نازی ابهام زبان است. گاهی موجودیت سطر های اضافی، یا سطر هایی که در بیان محتوا سهمی ندارند و یا هم سهمی اندکی دارند سبب ایجاد یک چنین ابهامی در شعر او شده اند. به همین گونه گاهی در شعر های با واژگانی بر می خوری که اگر از شعر بیرون کشیده شوند، خواننده بهتر به پیام شعر دست می یابد. چیزی که بسیار مهم است نگاه او به زنده گی است و حس و دریافت او و تلاش او برای رسیدن به یک زبان شعری نو آیین. این همه چیز نیاز به آگاهی و تسلط بیشتری بر زبان دارد که من باور دارم نازی کی تواند یک چنین چیز های را از قلمرو سروده هایش بیرون کند و برسد به یک زبان استوار تر و پیراسته تر و به دور از ابهام.
از نازی شریفی هنوز گزینهیی به نشر نرسیده است. امید روزی گزینۀ شعری او را در دست داشته باشیم. و آخرین سخن این که او به روز سیزدهم حمل 1365 خورشیدی در شهر تالقان در ولایت تخار چشم به جهان گشوده است، اما پدر و نیاکانش همه از بدخشان اند. نازی هم اکنون در شهر فیضآباد بدخشان زنده گی می کند.
حوت 1391 خورشیدی
شهر کابل
FREITAG, 22. MÄRZ 2013
بنیاد شاهمامه دهساله شد
نصیرمهرین
بنیاد شاهمامه دهساله شد
دهسال پیش ، در ماه مارچ 2003 بنیاد شاهمامه درکشورهالند به ابتکار جفت فرهنگدوست و پیراسته با آرزوهای نیک اجتماعی ، بانو منیژه نادری وآقای عتیق فقیری آغاز به کار فرهنگی – نشراتی نمود.
گزینش نام " شاهمامه " نیز جای ارج گذاری خود را داشت. زیرا در اوضاعی که فریاد از اجزای پیکر شاهمامۀ بامیان گوش های دردنیوش را به ابراز احساس وا میداشت، این نام از همدردی وهمدلی با همه کسانی سخن داشت که فرهنگ وتاریخ وارزش های گرانبها را درتۀ پای جنون جهال بی خرد دیدند. اکنون نیز هرباری که این نام در نظر می آید، این تصور جان تازه می یابد که: " شاهمامه" نمرده است. شاهمامه فراموش نشده است.
بنیاد شاهمامه طی ده سال فراورده های تحسین برانگیزی آفرید. کتاب های متعددی را از نویسندگان ، شعرا وپژوهشگران با صحافت زیبا انتشار داد. اما، این یکی از ابعاد کارکرد های نیکوی این بنیاد است. این بنیاد در زمینه های اجتماعی دست به کار های ابتکاری دیگری نیز یازید. به گونۀ مثال ، در زمینۀ آشنایی کودکان، معیوبان ودختران بیشماری با دوچرخه ( بایسکیل ) سواری ، وارد خدمت به هموطنان در داخل کشور شد. اقدام مبتکرانه یی که به زودی بنیاد ونیکوکاری های سریفانه اش را سر زبانها نهاد.
بانو منیژه نادری، مبتکر فعالیت های بنیاد شاهمامه
بنیاد شاهمامه درهالند با استفاده از فناوری های عصری، زمینه های تبادل نظر میان اهل ابراز نظرپیرامون موضوعات فرهنگی را هموارنمود. به تجلیل شخصیت های فرهنگی- هنری پرداخت. از لیلا صراحت روشنی جوانمرگ یاد کرد و به هنر همایون مروت فلمساز نو اندیش احترام گذاشت. . . و ده ها مشغولیت هنری وفرهنگی را ، با حسن سلوک وپیشامد های صمیمانه پیش برد.
من در اینجا نه قصد شرح همه فراورده ها وخوبی های این بنیاد گرامی را داشتم ونه برایم میسر است. اما آرزویم این است که علاقمندان به دو جای دیگری مراجعه نماید. نخست برای آشنایی با آن چه که بنیاد شاهمامه انجام داده است ، به تارنمای آن مراجعه شود به این نشانی : www.shahmama.com.
و دیگری، به نتایج کارکردهای دیگران. این موضوع دومی ، مستلزم تأمل به کیفیت،نتایج کار وسهمگیری نهاد ها و شخصیت های مختلف است، که به ویژه طی بیش از دهسال پسین به گونه یی برای کشور زخمین ومظلوم ما گامی نهاده اند. شاید یکی از نتایج این باشد، که برخی به جاه ومقامی دلخوش نمودند، برخی زیر نام سهمگیری به بازسازی به افزایش سرمایۀ خویش مددی رسانیدند. برخی اگر دربازسازی اش، سهمی بیشتر نتوانستند ایفا نمایند، به ویرانی اش نکوشیدند. اما، عده یی هم با دل های آگنده از سهمگیری پاک وشفاف ، قدمی برداشتند، بدون اینکه درم و دالری بردارند. دیری نخواهد گذشت که سهمگیری همه در معرض بارپرسی و داوری دقیقتر قرار بگیرد.
احساس من از سهمگیری بنیاد شاهمامه این است که با توجه به میزان توان وتوشه، گام سالم و پاک نهاده است. از اینرو در این یادآوری فشرده سهم بانو منیژه نادری وآقای عتیق فقیری وهمکاران ایشان را ارج می گذارم. آرزومند هستم، موفقیت های فرهنگی ، هنری واجتماعی بیشتر را نصیب شوند.
MITTWOCH, 20. MÄRZ 2013
بهاران خجسته باد
بهاران خجسته باد
ظ . دیوانچگی
بهاران حجسته باد
چهارشنبه 20 ماه مارچ 2013 زمین دور کامل اش را بر گرد آفتاب تکمیل می کند؛ و سال نو خورشیدی به ساعت 15:33:13 در افغانستان و به ساعت 12:03:13 در شهر های اروپا تحویل می شود.
نوروز 1392 با خبری خوش پای در سر زمین باستان می نهد. باری، به استناد برخی از رسانه ها، موسسه ملل روز اول بهار را روز جهانی نشاط نامیده است.
نشاطی که دیریست، از سفره مردم افغانستان کوچ کرده است و جایش را به جنگ، خشونت و اندوه داده است. جنگی که برای برخی پول و قدرت عرضه می کند و برای بیشمارانی خانه خرابی، بدبختی و مرگ به ارمغان می آورد.
و اما، بی دلیل نیست که موسسۀ ملل با وجود دنیای پر آشوب جنگزدۀ کنونی که ابر سیاه خشونت هنوز و هنوز بر سر زیادی از ملل سیایه افکنده، نوروز را روز جهانی نشاط می نامد.
بلی، نوروز و جشن های نوروزی با پیشینه ی سه هزار ساله به عنوان نمادی از رویش، سبزی، زندگی و شادی روح و جان انسان خسته از جنگ، فقر، و ستم را بیدار می کند، تا با الهام از طبیعت، دیگر بار خودش را در برابر نا هنجاری ها آماده بسازد و با عزمی دیگر سال جدیدی را آغاز کند.
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر این روز را روز نو خواندند
مر این روز را روز نو خواندند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
بمانــده از آن خســروان یادگار
بمانــده از آن خســروان یادگار
فردوسی
این جشن که پیروزی روشنی بر تاریکی، پایان فصل سرد و جوشش طبیعت را نوید میدهد ، به رویش و زندگی منتهي مي شود.
آیین نوروزی که با بهار پر طروات آغاز میشود، هم اکنون به شکل وسیعی نه تنها در افغانستان، بلکه در هر کنار و گوشۀ جهان از طرف خیل آوارگان و پناه جویان هموطن ما با شعر و موسیقی بر گزار می گردد.
فرخنده نوروز که نمادي از سالگشت بيداري طبيعت از خواب سرد زمستاني است، از ایام دور تا به امروز با رسم و رواج های ویژه ای در مناطق مختلف میهن و کشور های دور و نزدیک برپا میشود.
« نوروز برای بیش از سیصد میلیون نفر در سراسر جهان، آغاز سال نو است و بیش از سه هزار سال است که درمناطقی از بالکان، منطقه دریای سیاه، قفقاز، آسیای مرکزی و خاورمیانه و نقاط دیگری از جهان جشن گرفته می شود».
بهار را باور كن
باز كن پنجره را،كه نسيم
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن ميگيرد
وبهار روي هر شاخه كنار هر برگ
شمع روشن كرده است.
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فرياد زدند
كوچه يك پارچه ،آواز شدست
و درخت گيلاس
هديه جشن اقاقي ها را
گل به دامن كرده است .
فريدون مشيري
امسال همانند سالیان دیگر، کانون فرهنگی افغان های شهر استراسبورگ در فرانسه با شعر و موسیقی به استقبال نوروز، بهار و سال نو 1392 می رود. تجلیل نو روز در شهر استراسبورگ از طرف کانون فرهنگی اگر از یک جانب پاسداری از سنت های دیرینه و جشن های باستانی است، از جانب دیگر فرصتی است برای دیدار دوستداران کشور افغانستان، هموطنان مهاجر و دور از وطن.
باشد تا درین شرایط هر چند ناگوار در یک فضای صمیمی و با نشاط همدیگر را ملاقات کنند.
سال نو تان خجسته و هر روز تان نوروز باد !
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر