SAMSTAG, 3. MÄRZ 2012

سکولاریسم . داکتر لطیف طبیبی



افغانستان و بحث سکولاریسم

دکتر لطیف طبیبی

تورنتو- کانادا


انگیزش های این سخن

در آغاز می خواهم اندکی در بارۀ انگیزۀ طرح و مباحثۀ سکولاریسم در شرایط کنونی ویا سوال چرا آن را طرف علاقه قرارداده ام ، بنویسم . دراوسط سپتامبر2007، دربخش فارسیی رادیوی بی بی سی ، میزگردی در بارۀ نظام سیاسی افغانستان تشکیل شده بود. موضوع گفتگو این بود : آیا درافغانستان یک رژیم سکولار بهتراست و یا مذهبی؟ شرکت کننده گان چهار نفر بودند. برخی ازآنها گزارشگرانی بودند که افغانستان را از نزدیک دیده بودند ، و چند تن دیگر، ازطیف روشنفکران و دارنده گان نظریاتی بودند که شناخت نسبی از ساختار اجتماعی افغانستان داشتند. صحبت ها از زاویۀ سیاسی و گزارشگری صورت میگرفت ونظریه پردازان بدون شناخت عمیق از ناهنجاری های تاریخی و اجتماعی افغانستان بودند . آن ساده اندیشی و سطحی نگریی مباحثۀ سیاسی و فلسفی ، من را به یاد روشنفکرافریقائی ( فرانسوا فانون) برد ،که نیمه قرن پیش هنگامی که دردانشگاه پاریس محصل بود، کتابی را که آمیخته ازاحساسات پاک او بود، بنام (دوزخیان روی زمین) به چاپ رساند. " فانون " درآن اثرمی گوید: آنچه که مرا رنج می دهد، گفتگو های سطحیی برخی از روشنفکران فرنگی است . این ها که از نگاه انسان دوستی در جبهۀ طرفداران کشورهای محروم اند ، لاکن ناهنجاری اجتماعی و اقتصادی ، ما دوزخیان را سطحی می بینند. ازمباحثۀ میز گرد بی بی سی ، چنین برداشت شد که ، شکست سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی درافغانستان ، بازار گرمی برای صحبت های ژورنالیستیک دربارۀ ساختار مذهبی نظام سیاسی افغانستان بوجود آورده است. برای اینکه شکست و رسوائی رژیم جمهوری اسلامی افغانستان، درحقیقت شکست دکترین جهانگرای لیبرالیسم نوین حکمفرمایان امریکا درجهان است. گروه محافظه کاران پیروان رونالد ریگین رئیس جمهور پیشین امریکا که، هشت سال قبل درامریکا به قدرت رسیدند، خواب امپراتوری جهانی را دیده بودند . خوابی متأثر ازین آرزو و رویأ که درقلمرو وسیعتر از اسکندر کبیر عملی شود. آن ها فکرکرده اند که با نظامی گریی برق آسا ، می توانند به حوزه های متصل وحاکم بررودخانه های دجله و فرات و تا ماورأ آمو دریا فایق شوند و بی دغه دغه ، صاحب ذخایرانرژی این حوزۀ جهان باشند. ولی نه این که از واقعیت های دشواری آور مناطق بی اطلاع بودند بلکه ازشکایت نامۀ تاریخی ومشهور اسکندر کبیر به مادراش نیز معلوماتی نداشتند . مشهور است که اسکندر به مادر خود نوشت که ، علت بیشتر ماندن من به این گذرگاه بخاطری است که، فتح این مناطق آسان نیست. گرچه بعید به نظر نمی رسد که بهره مندی امریکااز وسایل پیشرفتۀ نظامی ،مشاهدۀ مشکلات را برای نیولیبرال های جهان خواه، منتفی بنمایاند و غرور و زور باوری مانع از دیدن واقعیت های این مناطق شود ولی بدبختانه این عدم توجه دولتمرداران امریکا به آن مشکلات وبی توجهی به ناهنجاری های تاریخی، اجتماعی و فرهنگی که مشکلات چند صد ساله را در خود نهفته دارند، باعث قتل زیادترازنیم ملیون انسان درعراق وافغانستان شد ، و موجب قتل زیادترازچهارنیم هزار زن و مرد عساکر امریکائی و غیره کشورهای عضور پیمان ناتو در افغانستان و عراق گردیده است. در پهلوی نشان دادن این اشتباهات مهم و آسب های آن ، گپ مهمی دیگری که باید گفته شود این است که از وقتی که خواستند درافغانستان دولت دینی باشد و قوه قضائی افغانستان را نیروهای سیاسی اسلامی در قبضه خود درآوردند، آینده نگران کننده تر شده است . حال به انگیزۀ رادیوی بی بی سی وضرورت طرح وبحث سکولاریسم برای افغانستان بر می گردیم . دولت انگلیس که پیش گام سیاست های استعماری و دارای تجارب بسیار در بارۀ کشورهای اسلامی نیز دارد ، نهاد های مطبوعاتی او، سر صحبت یک رژیم سکولار در افغانستان را با گفتگو گزاراشگران بازنمود. پیش از اینکه دیده شود پشت این انگیزه چه نهفته است، خواستم صحبت سکولاریسم درافغانستان را با وطنیاران ترقی جو وخرد باور خود به بحث بگذارم . اما پیش از پیش این گپ نیز گفته شود که مطابق تجربیات ملل جهانی ، هر طرح نو که با عادت های قبلی وسنت های فکری در تقابل میافتد ، باعث برخورد های ش خشن یک عده ناراضی ها وسنت گرایان می شود. مگر ما طرف دیگر آن یا تجربیات حکومت های دینی را هم نباید فراموش نماییم . چون می دانیم که روشنفکران افغان خاطرۀ خوشی از جمهوری اسلامی و یا نظامی که نیروهای سیاسی اسلامی در آن فرمانروایی می کنند ، ندارند. اگر این طور نیست باید روی آن بدون عصبانیت وتندخویی وحساسیت ها بحث کرد . پیش ازآنکه سر کاربرد مقولۀ سکولاریسم در ساختار سیاسی و حقوقی افغانستان صحبت کنیم، برایمزید معلومات ، اشاره یی به پیدایش اصطلاح سکولاریسم می نماییم.
سکولاریزم در روند تاریخ
اصطلاح سکولاریسم مانند بسیاری از مقولات دیگر فلسفه اومانیسم ، در پروسۀ خردگرائی جوامع اروپای ظهور کرده است. سکولاریسم یکی از مهم ترین پدیده های جهان غرب است. نفوذ و توان فراگستر سکولاریسم، نه تنها غرب امروزین را از غرب قرون وسطا متفاوت ساخته، بلکه آن را از دیگر حوزه های فرهنگی جهان نیز متمایز می سازد. غرب امروزین عمدتاً به خاطر وقوع جریان سکولاریسم به موقعیت فعلی رسیده است. در نظر برخی این نکته دلیل ستایش سکولاریسم است، و برای بعضی دیگر دلیل ستیز با آن. مدافعان سکولاریسم از قرن ها پیش جهت تحقق همۀ موارد یاد شده کوشیده اند. این کوشش در کشور های سکولار نتیجه گریز ناپذیر پروسۀ روشنگری بوده که حاصل توجه مردم به علم جدید و خرد گرایی وجدا کردن دین از دولت ونقش ماورأ طبیعت بوده است. در بررسی تاریخی پیدایش پدیدۀ سکولاریسم به یک تعهدی بر می خوریم که، قرن ها پیش ورود دراين بحث توسط همین تعهد صورت گرفت. در واقع آن عهد نامه که باعث ختم جنگ های مذهبی سی ساله دریک حوزۀ آلمان شده است، سبب استفاده از کاربرد مقوله سکولاریسم دراروپا گردید. این معاهده که، از تاریخ 15 می تا 24 اکتوبرسال 1648 میلادی را در برگرفت، به نام ( قرار داد صلح وستفالن Westfälischer Frieden ) مشهور است. این معاهده وسیله یی شد که به جنگ های سی ساله خونین فرقه های مسیحی پایان بخشید. این معاهده قدرت سیاسی حکمفرمائی امپراطوری مسیحی روم را ازتسلط بر دولت های اروپایی ضعیف ساخت. بعد از این معاهده یک فرانسوی واژۀ سکولار را درروابط اجتماعی استعمال نمود. چندین سده بعد در1846 یک سوسیالست مصلح انگلیس ، بنام ( جورج یاکوب هالی اوک) واژۀ سکولاریسم را در روابط اجتماعی به مثابه مقوله جامعه شناسی در رابطه جهان هستی ، به کار برد. "هالی اوک " اصطلاح سکولاریسم را برای توصیف " عقیده ای که صرفاً به پرسش ها و مسائلی می پردازد که به محک تجربۀ زندگی این جهانی آزمودنی هستند" به کار برد. او اعتقاد داشت که دولت باید در خدمت برآوردن نیازهای بالفعل و کنونی طبقه ی کارگر و مستمندان باشد، نه به نیازهای حیات اُخروی و ارواح مردمان. چنان که از نقل قول بالا آشکار است، کاربرد اولیۀ واژۀ سکولاریسم مخالفت صریحی با دین در بر نداشت؛ بلکه اشارۀ آن به این ایده بود که تمرکز دولت باید بر زندگانی این جهان مردم باشد و نه دغدغه ی حیات اُخروی آنان. مسلماً این ایده با بسیاری از نظام های عقیده تی، از جمله مسیحیت دوران هالی اوک سازگار نبود، اما ضرورتاً همۀ نظام های عقیدتی دینی را نفی نمی کرد. اگرچه بعدها هالی اوک تعریف صریح تری برای واژه ی سکولاریسم ابداعی خود ارائه داد. به این معنی که سکولاریسم ، در پی ترقی فیزیکی، اخلاقی، و فکری بشر تا بالاترین مدارج ممکنه که، این ترقی مقصود اصلی زندگانی او است، و شامل کمال عملی اخلاق طبیعی و جدایی دین از دولت می باشد، در جامعه شناسی سیاسی داخل نمود. البته تأکید او همچنان بر منابع مادی واین جهانی است و نه امور غیرمادی، روحانی، یا اخروی، با این حال در اینجا هم در تعبیر او نشانی از نفی دین نمی یابیم. سکولاریزم به ساده ترین تعریف از نگاه جامعه شناسی به طورکلی عدم دخالت نهاد مذهبی در امور جامعه و واگذاری ادارۀ نهاد های اجتماعی به دولت و سازمان های غیر دینی و عرفی است. طبق قرار داد صلح وستفالن تا انقلاب فرانسه کلیسا ها تصرفاتی راکه در سرزمین های مورد مجادله داشتند، به مقامات دولت ها واگذارشدند. در مورد چگونگی روند سكولار شدن جوامع اروپايی و در نهايت جوامع انسانی، جامعه ‌شناسان مختلف تئوری های مختلفی ارائه كرده‌اند که، در اینجا پيرامون نظریات دو جامعه ‌شناس آلمانی یکی (ماكس وبر) که خودش در فامیلی بزرگ شده بود که سخت کاتولیک بودند و دیگری ( دوركهايم) کمی مکٍ می نماییم .
1- ماكس وبر
ماکس وبر که بررسی تاریخی او از تحول انسان و روند آن را در جوامع انسانی در بر می گیرد، به این باوراست که، این تحول در جوامع انسانی شکل متحرک و منظمی را پیموده است . یعنی از دوران جادویی ، مذهبی به سوی دوران عقلانی حركت می ‌كند. به قضاوت وبر اگر در جامعه جادويی ، مذهبی به منظور اصلی از كار ارضای ارزش‌هاست، در جامعه عقلانی اعمال و كارهای انسان‌ها برای دستيابی به اهداف معينی است ، و در راه دستيابی به اين اهداف نيز به حداكثر كارآيی انديشيده می ‌شود و احساسات و عواطف دخالت داده نمی ‌شوند. سود و ضررعقلانی سنجيده شده و بر آن مبنا عمل می‌ شود. لذا چنين جهانی افسون زدایی می شود.
2- دوركهايم
دورکهایم پروسه سکولاریسم را از نگاه تکامل تاریخی آن مورد کنگاش قرار می دهد. به نظریۀ او دین در مراحل اولیه ، تمام چیزهای جامعه را در برگرفته بود. یعنی خدا در تمام امورات انسانی حاضر بود. پروسه تکامل سیاسی و اقتصادی سبب شد، که دین پای خود را پس بکشد و جهان را به انسان و در گیری هایش سپرد. دین به تدریج فضای بیشتری را به عمل کرد آزدانۀ انسان می دهد. تئوری بررسی رشد تاریخی سکولاریسم دورکهایم مکمل و طولانی است. نکتۀ مهم تئوری علمی او که برای جوامع عقب مانده قابل بحث است، این است که : سکولاریسم در یک پروسه تاریخی تکامل کرده است. سکولاریسم از نقط خاصی و از یک تاریخ اتفاق نمی افتد بلکه سکولاریسم به توسعه و رشد اجتماعی جامعه رابط دارد. باید در یک جامعه ویژه گهای یک دین را پیدا کنند تا با بررسی کاستی آن دین بتوانند باور ها و احساسات گروهی را به آن متمرکز سازنند. هرقدر که در جامعه ویژه گیهای یک دین نمایان شود، به همان اندازه جامعه از قلمرومذهب مستقل می شود. اين نظریه انسجام میابد كه جوامع از دوران قدسی و اسرارآميز و جادويی بودن به سوی دوران دنيوی و عقلانی شدن حركت می كنند و انسان‌ها كم‌ كم به اين نتيجه می‌ رسند كه جهان و امور آن را از زاويۀ نيروهای ماوراء الطبيعه توجيه و تعبير نكنند، بلكه برای درك دنيا و انجام كارهای اجتماعی دنيايی خود به عقل و انديشه خويش تكيه كنند . نهادهای لازم را جهت ادارۀ امور زندگی خود، به كمك عقل و تدبير و درايت خويش، ايجاد كنند و به جای مراجعه به تعاليم و متون مقدس و ياری خواستن از نيروهای متافيزيكی، به عقل خودشان برای حل و ادارۀ امورشان مراجعه كنند. امروزه عموماً چنین فلسفه یی را اومانیسم (انسان گرایی) یا اومانیسم سکولازمی خوانند، و سکولاریسم، دست کم درعلوم انسانی، معنای بسیار محدود تری یافته است.
برخورد پژوهشگران اسلامی با سکولاریسم
دکترعبدالکريم سروش کم وبیش چهارسال قبل در گفتارخود از بی نيازی اسلام به روحانيت سخن گفت و اسلام را دينی سکولار معرفی کرد. این سخن رانی دکتر سروش که در اردوی سالانۀ انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه تربيت معلم تهران صورت گرفته بود واین گزارش از جانب ( ایسنا) ستاد دانشجوی ایران بخش شده است. در باره نقش روحانيت در اسلام گفته است : به نظریه دکتر سروش ، سکولاريسم یعنی جدا کردن حکومت از دين وی آن را يک نوع جدايی حقوقی دانست به اين معنا که حکومت و حاکمان نمی ‌‏توانند حق حاکميت را از دين و دينداری برگيرند و روحانی بودن کسی هيچ حقی برای حکومت او بر ديگران ايجاد نمی‌‏ کند: « کسانی که از نظر دينی دارای برتری هستند حق و امتيازی برای برتری سياسی ندارند، يعنی برای روحانيون و اهل دين، مزيتی برای حکومت کردن و دخالت در امر سياست نيست ». به گفت او: « اين معنای سکولاريسم در مقابل انديشه ولايت فقيه است. در نظريه‌ ولايت فقيه از آن جهت که فرد فقيه است، حق حکومت دارد،‌ ولی در انديشۀ سکولاريسم اين باطل است و فرد فقيه هيچ گونه امتيازی برای حکومت کردن ندارد». او سکولاريسم سياسی را بی ‌طرف بودن حکومت از نظر ايدئولوژی توصيف کرد و گفت در جهان امروز، حکومت مبتنی برهيچ ديانت خاصی نيست و نسبت به دين بی ‌طرف است. به عقيده سروش دانشگا‌‏ه‌‏ها محل رشد انديشه سکولاراند ؛ زيرا به دانشجويان علم سکولار را آموزش می‌‏دهند و به اين ترتيب انديشه سکولار ناخودآگاه در ذهن افراد جای می‌‏ گيرد. سروش فلسفۀ اسلامی را به دليل نوع تبيينی که از جهان فارغ از مفاهيم دينی می کند سکولار ناميد ولی در برابر آن،عرفان اسلامی را از عالم سکولاريسم دور دانست: "عرفان همه جهان را زير اسماء الهی می‌‏داند و جهان را تجلی خدا و عارفان را قهرمانان تجربه دينی‌ معرفی می‌‏کند." دکترعبدالکريم سروش، پژوهشگرایرانی که در درابتدا از حامیان آیت‌ الله خمینی بود و دراوایل تاسیس جمهوری اسلامی ایران از مقام های سیاسی بلندی بر خوردار بود ،از جمله مشاوران آیت‌الله خمینی در اصلاحات فرهنگی و آموزشی به شمار می‌آمد، اکنون از جمله منتقدین جمهوری اسلامی ایران است. دکتر سروش که خود می گوید: دین شناسی من بر مبنای استنباط هایی صورت گرفته که از مولانا آموخته بودم. من دین شناسی ام را ازفقیهان نگرفته ام، بلکه از عارفان گرفته ام. در ماه مارچ 2008 در یک گفتگو با ( میشل هوبینک) بخش عربی رادیوی جهانی هلند دربارۀ کتاب جدید خود(بسط تجربۀ نبوی) که توسط انتشارات بریل در لایدن دراوائل سال 2008 صورت گرفته است، انگشت روی کتب الهی گذاشته است. او گفته که قران بیانی از پیغمبر اسلام است. دکترسروش دراین گفت و گو چنین وا نمود می کند که، در کتاب (بسط تجربه‌ ی نبوی) روشن می ‌سازد که نظرش دربارۀ خطا پذیر بودن معرفت دینی تا حدی درباره‌ی قرآن نیز صادق است. سروش در کنار اندیشمندان دیگری چون نصر حامد ابوزید و محمد ارکون، در شمار گروهی اندک از اصلاح ‌گران رادیکالی است که مدافع رهیافتی تاریخی به قرآن هستند. او مدعی است که قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته است، بلکه برآمده از ذهن حضرت محمّد و تمام محدودیت‌های بشری او نیز هست. سروش می ‌گوید این سخن، سخنی بدیع و تازه نیست؛ چون بسیاری از اندیشمندان سده‌های میانه هم قبلاً به آن اشاره کرده‌اند. او می گوید، اگر قرآن را بخوانید، حس می‌ کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنبۀ کاملاً بشری وحی است. اگرچه دکترسروش به این باوراست که چیزهای که او در کتاب نوین خود آورده است، نو نیست و در قرون متمادی اشخاص دیگری نیزچنان گفتاری داشته اند؛ ولی صحبتی که، دکتر سروش در شرایط کنونی درباب پیچ و تاب های فرایند پدیده وحی عرضه کرده است، با در نظر داشت اثرات حکومت ملایی ، گویا جوینده گان منتظر وتشنه یی را که از پدیده وحی آگاه بودند، سیرآب نموده است.
اشاره یی بر روند گسترش اسلام و مسیحیت
دکتر سيد حسين نصر متفکر ايرانی و يکی از سرشناس‌ ترين نظريه‌ پردازان اسلام سنتی است. مجموعۀ مقالات کتاب او (آرمان و واقعيت اسلام) که در دانشگاه آمريکايی بيروت ايراد شده ، لبۀ انتقاد های آن علیه مسیحیت است. او برای تشریح شرایط خونبارکنونی جهان اسلام، به بررسی تاریخ گسترش مسیحیت می پردازد. به باور او: ... مسیحیت از لحظه‌ای که به ‌دینِ تمدن و امپراتوری بزرگی بدل گردید، مجبور شد شمشیر به ‌دست گیرد، تا بدین وسیله قادر به ‌ادامۀ حیات باشد و پا برجا بماند. مسیحیت در یک لحظۀ تاریخی باید تصمیم خود را ‌می‌ گرفت که آیا ‌می‌خواهد دین راه بین باقی بماند و یا به ‌دین تمدنی عظیم بدل شود. بدیهی است که گزینش راه اخیر مسئولیتِ حکمرانی و جنگ کردن را نیز با خود داشت. او اضافه می کند: ... باری، این اتهام که "اسلام دین شمشیر است" از بنیاد بی‌اساس است. اسلام با وضع قوانینی برای جنگ ، حد و مرزی برای آن تعیین نموده است؛ در مقابل ، مسیحیت جنگ را خارج از حوزۀ اختیارات و تأملات خود گذارد. سکولاریست ها به‌ کرات گفته‌اند که دین موجب وقوع جنگ میان مسیحیان و مسلمانان شده؛ و اینکه دین علت اصلی بروز جنگ‌هاست. اینان قادر به ‌تشخیص این امر نبوده‌اند. دکتر حسین نصر به این باور است : همانطوری که عیسی مسیح می فرماید که این جهان قلمرو من نیست؛ در این صورت مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را به‌ کناری ‌می ‌گذارد، پیروان خود را به‌ مثابه‌ء مقدسین بالقوه به ‌شمار ‌می‌آورد و در واقع فقط در جامعه‌یی متشکل از پارسایان و اولیا‌ی حق ‌می ‌تواند پا برجا بماند و عمل کند. سرتا سر کتاب آقای نصرانتقاد و مقایسه مسیحیت با روش اسلام سنتی است، که در نتیجه ناهنجاری های کنونی جهان نیزاز سرزمین باشنده گان مسیحی آغاز شده است. اکنون گروه کثیری از اسلام شناسان می باشند که، در اثبات اين نظر، از جمله به تفاوت های بنيادين بين مسيحيت و اسلام اشاره می کنند، يکی را دين دنيا گريزی و رهبانيت و ديگری را دين دنيامدار و متوجه زندگی روزمره آدميان می خوانند. همين تفاوت در انگيزه‌ها، و اختلافات در شرايط تاريخی و اجتماعی، عملكردها و نتايج مختلفی را به بار آورده است. به طوری كه در صحنۀ عمل و در واقعيت اجتماعی آن‌ چه كه در يك جامعه ممكن است عرفی انگاشته شود و در جامعۀ ديگر آن را كاملاً با اصل عرفی بودن جامعه در تضاد می ‌دانند. و مردم جامعه دوم بر آن هستند كه عملی كه مردم جامعۀ اول می ‌كنند ناقض اصل دخالت دين در حكومت است. از بررسی تاریخ جامعه شناسی روی مذاهب بدین نتیجه می رسیم که، گسترش مسیحیت و اسلام از نقطۀ آغاز با هم فرق های بارزی دارند. مسیحیت کما بیش تا پایان سده چهام در کنار امپراتوری روم فرمانروائی می کرد. حتی زمانیکه امپراتوری روم تجزیه شد و کشور های اروپایی چندی، نخست به صورت شاهزاده نشین های کوچک وسپس از ترکیب و تمرکز آن ها به وجود آمد، کلیسا بصورت موثری در حکومت و نظام اداری آن کشور ها چیره بود. نخستین شکاف عظم در کلیسای روم در پایان سده چهارم رخداد. در آن زمان کلیسای « کنسانتین ویل » در برابر کلیسای مرکزی روم به پاخاست. و در پی اختلافات سیاسی – نظامی ، دولت روم شرقی یا بیزانس به وجود آمد. کلیسای ارتدکس یونانی و بعد ها روسی ، حاصل آن جدایی است، که در اصل ریشۀ سیاسی و نظامی داشت. از آن تاریخ به بعد تا قرن چهاردم مسیحیت دراروپا به خاطر حراست مالکیت بر زمین ، در جنگ بود. مشکلات عمدۀ مسیحیت از بابت تسلط بر زمین در قارۀ اروپا با رشد طبقات اقتصادی و فرهنگی آن قاره بود. همین پدیدۀ رشد اقتصادی و طبقاتی اروپا، باعث جداشدن پروسه دین از دولت ها در اروپا گردید. ودر نتیجه نقش سیاسی کلیسا بر دولت های اروپایی ضعیف گردید. در حالیکه در گسترش اسلام قضیه به شکل دیگری است. دکترشجاع الدین شفا در پژوهشی که روی اسلام نموده است، خاطر نشان ساخته که حتا در زمان حیات پیغبراسلام ، مسألۀ جانشینی او، موضوعی مشکلی بوده که خود پیغمبر اسلام به آن متوجه بوده است. در دوران خلافت، خلفای راشیدین تضادِ جانشینی پیغمبراسلام نمایان گردید. طولی نکشید که گروه های مختلفی ازمذاهب، در جهان اسلام در گوشه و کنار اعلام موجودیت نمودند. پیروان اسلام ، - برعکس مسیحیت که تا چند صد سال اولی، کلیسا از یک اتحاد نظربا حکمفرمایان رومی بر خوردار بود - ، بعد از رحلت رسول اسلام به فرقه گرایی های مذهبی دربرخی از سر زمین های که به گسترش اسلام در آمده بود، به حکمفرمائی آغازیدند. درسر زمینی که امروز بنام افغانستان یاد می شود، گسترش اسلام بعد از لشکرکشی اسلام و شکست اعراب در حوزه های هندوکش، کسترش اسلام توسط عیاران، که زاده فرهنگ مردمی این حوزه بوده است، صورت گرفت.
ساختارسیاسی و اجتماعی افغانستان و مقوله سکولاریسم
درافغانستان از زمان امیر شیرعلی خان نظام حقوقی درپوشش اسلام بود. لاکن غالباً فیصله های حقوقی درچهار چوپ ساختار نظام قبیلوی حل می شد. در زمان های بعد، درقوانین اساسی افغانستان، تا اندازه یی تفکیک قوا در زمینه قوانین مدنی و رسومات مذهبی در نظر گرفته شده بود. سطلنت های موروثی افغانستان که میراث امارت عربی بوده اند ، از شاخۀ مذهب سنی حنفی است. این نظام ها درافغانستان مشروعیت سیاسی خود را از طریق تکیه بر قبایل حصول کرده بودند. درافغانستان در پهلوی مذهب سنی حنفیه، مذاهب دیگراز جمله مذهب شیعه وجود دارد. مذهب شیعه بعد از فاجعه کربلا و شهادت امام حسین، گسترش خود را به مثابه حق طلبی می داند. پیروان مذهب شیعه بعد از فاجعه کربلا تا کنون خود را در حالت مبارزه ومستحق برای حق طلبی می پندارند. در مضامین بعدی خواهم کوشید تا به آشنایی به اصطلاحات سکولاریسم، نگاهی برمذهب حنفیه و فقای های شیعه در یک صد ساله اخیر بیاندازیم. زیرا برای دنبال کردن بحث سکولاریسم و برخورد مذهب و بطور مشخص اسلام با تفکرات سکولار چه در سطح داخل افغانستان و چه در سطح کشورهای همجوار یک ضرورت الزامی شده است. اکنون مشکلات عمده یی که دامنگیرمباحثه سکولاریسم درافغانستان است، این است که تا کنون حتا مقولۀ سکولاریزم به زبان های فارسی و پشتو درافغانستان بصورت دقيق تعريف نشده و برداشت ‌های نسبتا گوناگونی ازمعانی آنها وجود دارد. البته باید در اینجا یاد آور شد که حتی این اصطلاحات، سکولار و یا سکولاریسم در دنیای غرب که، ریشه فلسفی و لغوی آن از فلاسفۀ یونانی گرفته شده و همانطوریکه در پیش ذکر شده، نظر به زمان و ضرورت آن درمراحل مختلف تحولات فرهنگی و طبقاتی اروپا مورد استفاده قرار گرفته است، بسیار بحث بر انگیز و اصطلاح نا روشنی نیست. برای اینکه استفاده از آن نظر به زمان و محیط مختلف در تغییر بوده است. واقعیت این است که درتاریخ معاصرافغانستان تا زمانیکه پروسه تشکل دولت و قانون اساسی آن از روند تکامل درون جامعه با نقش نیرو های داخلی صورت گرفته است، در پوشش قوانین آن دولت ها ضرورتی به استفاده از مقوله سکولار نبوده است. این پدیده تنها مشخصۀ افغانستان نیست، بلکه برخی از کشورهای اسلامی خاور میانه از چنین ساختارحقوقی وعدم میل به سکولاریسم بر خوردار بودند. در اوایل قرن بیستم ، وقتی انگلیس وامریکا دست به دست هم داده وبهره گیری از نهادهای مذهبی اسلامی را روی ددست گرفتنند ، مشکل بیشتر گردید . این موضوع را در بحث های بعدتر دنبال می کنیم . زیرا این موضوع با بحثی که دربارۀ سکولاریسم در افغانستان باید شود ، اهمیت بیشتر میابد . این است که می خواهیم ، باید با سر پا کردن جمهوری اسلامی افغانستان محتاطانه فکر کنیم. اگرما آگاهانه به منظرۀ تاريخ بنگریم می ببينیم آنچه را که سیاست های استعماری درزمینه مذاهب در دنیای کشور های محروم پیاده نمودند، با جهان خود شان چه فرق های باهم دارند. مثلا در جوامع آن ها ، اعمال شان، رهبانيت و دنيا گريزی مسيحی نام گرفته است. ولی در سر زمین ما از اوائل قرن بیست تا کنون، در جهت فريب دادن مردمان کار کرده اند. بدينسان، با بهره گیری ازگروه های اسلامیست ، می توان اين فکررا مطرح کرد که صورت مسئلۀ مردم افغانستان بيش از يک قرن است که در ظل جا انداختن « بنیاد گرایی اسلامی » فرمول بندی شده است و، هرچه درین تاريخ اتفاق افتاده چيزی جز تلاشی در راستای بوده که چیز فهم های افغانستان که اهمیت طرح وبحث سکولاریسم رد افغانستان را می فهمیدند ، زیربار( مذهبیون) بروند و، رفته اند. بر اساس همین ارزیابی فکر می شود که ادامۀ نظام استبدادی و آنگاه و براحتی، می توان حدوث کودتای های نظامی، اشغال نظامی و پيدايش جمهوری اسلامی را هم به حیث نتایج آن در همين راستا در نظر گرفت . و حتی اگرآن ها را " واکنش "جامعۀ سنتی ما نسبت به « شبه مدرنیته» دهه های چهل خورشیدی دانست ـ با توجه به محتوميت « شبه مدرنیته » ـ لازم است که اين واکنش را نيز جزئی از طی مسير به سوی « اسلامی» شدن نظام سیاسی افغانستان بدانیم ؛ با اين توجه که جامعۀ ما، پس از سر خوردن از تجربۀ رژیم های سلطنتی شاه امان الله و ظاهر شاه و جمهوری داوود خان که، نظام با ایدئولوژی اسلامی گره نخورده بود ، اين بارسیاست اجنبی در افغانستان نظامی را با مسيراسلامی جهان شمولی برای رسيدن به هدف خود براین سر زمین، بر گزيده است . درهمين ساحت است که حکومت اسلامی افغانستان، از ديد برخی ها، به عنوان يک « جمهوری مدرن» مطرح می شود و اعمالش به حساب کمک به راهپيمائی جامعۀ ما بسوی شبه مدرنيته گذاشته شده است و این پذیرفتۀ غلط به رُخ روشنفکران آگاه کشيده می شود. در حالیکه با اندکی تعمق بيشتر، می توانيم ديد که حل مسئلۀ نظام سیاسی افغانستانِ امروز نه الحاق این کشور در جامعه جهانی است و نه در پيشرفت های فيزيکی آن، بلکه در پذيرش «انسان مداری» نهفته است. بهترین مثال در نظام کنونی افغانستان، صدورحکم اعدام کامبخش واجازه ندادن آزادی بیان می باشد . همانطور که پیشتر اشاره شد، در اوایل بحث وطرح تحول طلبی درافغانستان، ضرورتی دیده نمی شد، که روشنفکران افغان سکولاریسم را از نگاه فلسفه جامعه شناسی، علوم اجتماعی و سیاست در مسائل حقوقی با کاربرد های آن مطرح نمایند. ولی امروز به این دلیل که با یک دنیا تجربه و نتایج داخلی روبروی شده ایم و جامعۀ جهانی این نظام رابا لوای دین ومذهب سر پای میاورد، لهذا ضرروت صحبت سکولاریسم از دیدگاه زیر امر اجتناب نا پذیراست. 1- موضوع سکولاریسم از نگاه فلسفه یعنی بدین معنی که فرد می تواند بدون احساس قید وبند دینی ومذهبی ویا دیگر مفاهیم ماورآطبیعی، شیوۀ زندگانی خود و نظام عالم را دریابد. 2- از نگاه علوم اجتماعی: به طیفی ازشرایط گفته می شود که در آنها صور مختلف اعتقادات دینی مبنای حل مشکلات فعلی قرار نمی گیرد. 3- از نگاه سیاست : درمورد دولت گفته می شود که در آن از تداخل میان حوزه های دولت و دین احتراز می شود. چنین صحبت های که به معنای تلاش جهت تحقق هر یک از این صورسه گانه سکولاریسم به کار می رود، درافغانستان صورت نگرفته وما در پیشینه هااز این نوع مباحث نداشتیم. زیرا شروع کردن چنین مباحث قبولی تهدید به جزاهای مختلفه را در قبال داشت ودارد . روشنفکران دارندۀ چنین دید وطرز فکر را مهر ضد دین ومذهب می زدند . در حالی که ضد مذهب قرار گرفتن یک صور مسأله استو طرح سکولاریسم از نگاه فلسفه عقلانی مسئلهء دیگری است. از این رو برای صحبت های صریح تر به سکولاریسم درافغانستان بصورت عموم به مسائل صور سه گانه یی که در پیش ذکرشده است، باید در آینده، مفصلتر بپردازیم ودر انتظار پاسخی باشیم که منطق استدلال دارد نه تهدید . باعرض حرمت
تورنتو . کانادا اپرئل 2008
منابع پژوشی
1- پویشگری که فرق سیاسی اسلام را با مذاهب دیگر مورد بررسی قرار داده است، دکتر محمد برقعی است، او در کتاب،( سکولاریسم از نظر تا عمل) نشر قطره، 1381 خورشیدی به بحث توجه نموده است . 2- نوشته های در باره سکولاریسم ، از ( ریچارد داوکینز، محمد رضآ نیکفر) ازوئب سایت سکولاریسم در ایران. 3- وئب سایت سکولاریسم به ویرایش اسماعیل نوری علا. 4- وئب سایت پژوهشی اسماعیل نوری علا. 5- وئب سایت دکتر عبدالکریم سروش. 6- همچنان گفتار دکتر سروش را در وئب سایت ایسنا.
نشانی های تماس با دکتر لطیف طبیبی

mardomnama @ yahoo.com   
     ویا     mnbcanada@ yahoo.com






طغیان رهبر
 و
 رهبری سازی در سده ی پیش
هزاره سوم، ختم رهبری ، عقل گرائی وپایان ایدوئولوژی های انقلابی

دکتر لطیف طبیبی

تورنتو- کانادا

انجمن تاریخ آلمان ، در دایرة المعارف نوینی ، که به چاپ رسانیده ،پاره یی از پدیدار های تاریخی سد ی بیستم را با سده پیش مورد مقایسه قرار داده است. حوادثی که در سده ی بیستم رخداده، از بسیاری جهات با سده ی پیشین متمایز است.  در سده ی گذشته بر علاوه فروپاشی امپراتوری های چین، روسیه،آلمان ، اتریش، عثمانی، و غیره ، انسان ها شاید فاجعه ی جنگ های جهانی اول و دوم بودند. نا بودی انسان در این دوجنگ از نگاه آمار تلفات با جنگ قبلی تاریخ مدون بشریت، از همه ی آن ها بیشتر بوده است. در پهلوی این حوادث ِبزرگ، جنگ های متعدد وخانمانسوز دیگری در حوزه های مختلف توسط برخی ازدول بزرگ براه انداختنه شد ، که برخی از کشور های فقیر مانند حبشه، سومالیا، ویتنام، کمبودیا، لائوس، افغانستان،عراق، اوگاندا، الجزیره، روندا و غیره ویران شدند.
پیشرفت های حیرت انگیز و سرسام آورعلوم، تکنالوژی چه در زمینه ی حجره شکافی « القای مصنویی» و پژوهش بی امان برای شناخت و کشف سیارات و تسخیر فضا وچه در زمینه ی تولید انواع سلاح های مرگبار و چه در زمینه ی طب، کمپیوتر، انفورماتیک، حمل و نقل حد اقل از دیدگاه مادی چهره ی جهان را کاملآ دگر گون کرده است.
محقیقین اقتصاد و علوم اجتماعی بدین عقیده اند که پیشرفت های علمی و فنی بعد از    جنگ جهانی دوم تا دهه ی حاضر، از مجموع کل دست آورد های تاریخ بشریت زیادتر بوده است. اکنون بشر در مرحله انقلاب " انفورماتیک " قرار دارد. ما همه روزه شاهد پیشرفت های فزاینده تری در زمینه ی اطلاعات، تسخیر فضا و شبکه های ماهواره های مخابراتی و غیره هستیم.
 این پیشرفت های سده ی پیشین که ما اکنون در ادامه ی آن قرار داریم، به دگر گونی  های جامعه بشری چهره ی متمایز تر بخشیده است.
اما سوکمندانه باید گفت ، که با وجود چنین پیشرفت ِ بشریت ، حد اقل در بخش وسیعی از کره خاکی ،هنوزهم درزمینه های معنوی، آزدای وتساوی حقوق، عدالت اجتماعی، آرمان های انسانی، احترام به شأن وکرامت انسان، و در یک بیان مختصر ، جامعه بشری در جایگاه والاتری از اوائل سده کذشته قرار ندارد. به تاریخ 15 آوريل 2008 ، سازمان عفو بین المللی در لندن اعلام کرده که، چین با 470 فقره اعدام در سال گذشته سردمدار مجازات مرگ در بین کشورهای جهان است. ایران با 317فقره مجازات اعدام ، در سال گذشته در رده ی دوم جای دارد. به تعقیب آنهاعربستان سعودی و امریکا با 42 فقره ی اعدام ، در ردیف بعدی قرار دارند، این ها در واقع ریشخند و طنز زمانه ی ماست.

اشتباه خواهد بود اگر پنداشته شود که دردهه کنونی هزاره ی سوم ، با همه پیشرفت های بشری، به دلیل عطف توجه و روی آوری مردم  کشور های فقیر به پیشرفت های مادی، از آرمان گرائی و تلاش انسانی برای ساختن دنیائی بهتر و عالادنه ترغافل خواهند ماند. اگرچه در اوائل سده بیست، سرمایه صنعتی و دول بزرگ به تسخیر منابع طبیعی برخی از کشور های فقیر موفق شدند ؛ صدور سرمایه و الحاق برخی از کشور های جهان سوم در بازار کشور های صنعتی قدم به قدم صورت گرفت ؛ اما برخی از کشورهای محروم ، انبار ابزار تجمُلی کشور های صنعتی گردیدند. لاکن برعکس توقع شان، با یک بررسی تاریخی در باره سده بیستم، به جرأت می توان گفت  ، که هرگز در طول تاریخ بشری ، اقیانوسی با چنین امواج توده های انسانی در طلبِ عدالت اجتماعی و زندگی بهتر، در طلب آزادی، برابری، حرکت بر ضداستعمار، اختناق، تبعیض، خودکامگی، بی عدالتی، فقر وجهل و بی سوادی بر پا نخاسته و به جوش و خروش نیامده است.

این خیزش و خروش امواج بزرگ انسانی ، که ملیارد ها انسان را در درازای چندین دهه و چند نسل در چهار گوشه ی کره ی خاکی در بر می گیرد، آتش بزرگترین انقلاب ها و جنبش ها را بر افروخت. برای تحقق این انگیزه و هدف که بیشترین آن ها برای ساختن دنیائی بهتر و انسانی تر بود  ملیون ها انسان شریف، فداکارانه جان باختند . ولی افسوس ، صد افسوس و هزار افسوس ، آنچه که در دهه اخیر قرن بیستم درد آور بود، این است  ، که مردمان جانباز وفداکار برای آن آرمان ها ، نه تنها شاهد  گرفتن مقصود در آغوش نبوده اند ؛بلکه رویا ها و آرمان ها  خودنیز رنگ باخته و در حدی که امروز شاهد آنیم، به کابوس و سراب مبدل شده اند . پایان دهه ی سده پیشین آشکار کرد که آن رویا هاوآرمان ها ، از خود جز فقر، یأس، سرخوردگی و نا بسامانی هایی اجتماعی بسیار ، چیزی را بجا نگذاشته اند.

در کنار سایرآفریده ها وپیامدهای قابل مکث وبحث ، حرکت امواج خروشان انسان های که خواستارآزادی ، عدالت اجتماعی وغیره بودند،  موجب رشد پدیده یی "رهبر" و رهبرسازی باویژه گیهای کابوس گونه ی آن شد. اگرچه پیدایش پدیده ی رهبر ، جدید و نو ظهور نبود ونمونه های آن کم دیده نشده است ؛ مثلاً دربرخی ازامپراتوران اشخاصی با جذابیت « کرسمائی» وجود داشته اند. بطور مثال ، ادموند کیفورد باسورت در کتاب ( َA.K.Boswor ، th: The Islamic dynasties) که بصورت شجره نگاری از امپراتوران اسلامی یاد نموده است ، سلطان محمود غزنوی را بعنوان مردی که از جذابیت کرسمائی بر خوردار بود، یاد میکند.

ولی ابعاد عظیم رهبری و رهبر سازی در سده گذشته ومیزان تاثیرگزاریش خوب یا بد، بر جریان انقلابات و جنبش های سده ی پیشین، بی سابقه ، نو و تازه بود. طنز مسئله در این است ، که بلند بردن مقام رهبر به شکل مذهبی آن در سده پیشین از جانب برخی از روشنفکرانی صورت گرفته است که، از نگاه اندیشه، آن ها آگاهانه و یا نا آگاهانه مفروضات تاریخ بشری را از نگاه علم مادی تاریخ می دیدند. یعنی از گفتار ونبشتارآن ها چنین بر می آمد که در تصور اندیشه ی ایشان در باره ی تاریخ بدین نظریه بودند که، " انسان ها اند که تاریخ خود را می سازند نه رهبران "، اما در عمل به گفته مهدی خانبابائی تهرانی در کتاب ( نگاهی از دورن به جنبش چپ ایران ) آخوند وار رهبر پرستی را رواج دادند. تهرانی در گفتگو با حمید شوکت از خاطرات چشم دید خود در سال های اقامت خود به عنوان گزارشگر برنامهء فارسی رادیو پیکن در چین از ایامی صحبت کرده است ، که اوج رهبر پرستی مائوتسه تونگ  رهبر حزب کمونیست چین بود. او چنین بر داشت نموده که" ... صحنه های رهبر پرستی که از جانب حزب کمونیست چین از مائو صورت می گرفت، زیادتر شباهت به سقاو خانه های ایران داشته است، تا سوسیالیزم".

نا گفته نباید گذاشت که در سده پیشین رهبران ارزشمندی هم بودند که در کنار مردم خود تاریخ ساختند. در جهت آرمان مردمی حرکت کردند. موجب قتل و انسان کُشی نشدند. کشورهای خود را در ورطه ی نابودی سوق ندادند. اگرچه مقام  و ارزش این رهبران در صحنه ی سیاسی جهان به خاطر اندیشه های ملی و خود مختاری  که داشتند، آن قدر حضور جهانگیر نیافت. برای اینکه استقرار و استقلال سیاسی کشور های خود را در مفهوم نظم دموکراسی غربی می خواستند. لاکن این پدیده درنیمه اخیر سده پیشین ازیک جهت از طرف انقلابیون ، - بخاطر تهاجم فرهنگی و اقتصادی کشورهای شوروی و چین در برخی از کشور های جهان سوم ، و از جانب دیگر ،سیاست های استعماری و مخربانه ی کشور های صنعتی به رهبری امریکا- به نظر کم دیده می شد.

 چند تن از این رهبران  رابخاطریاد مان ذکر میکنم. : مهاتماگاندی ،هوچی مین، بن بلا و جوزف برونس تیتو ، نلسن ماندلا وغیره . تیتو در یک برهه ی تاریخی ، بزرگترین مقاومت پارتیزانی ضد فاشیزم هتلری را در جنگ دوم جهانی رهبری و سازماندهی نمود ، و دکتر ارنستو چه گوارا، روشنفکر آرمانگرایی که بعد از انقلاب کیوبا، به مقام های بلند رسید، اما به خاطرطبقات محروم که آرمانگرائی آزادی آن ها را  از ساستثمارمی کرد، واپس در کنار مردم به مبارزه حق طلبی ادامه داد، تا بالاخره درجبال کوه های بولیوی، توسط ارتش بولیوی به حمایه امریکا، تیر باران شد و، امثالهم.
ادامه دارد
نشانی های تماس با دکتر لطیف طبیبی
mardomnama @ yahoo.com   
     ویا     mnbcanada@ yahoo.com


طغیان رهبر
 و رهبری سازی
 در سده ی پیش


قسمت دوم


پدیده نوینی که درسده بیستم باعث شد که برخی از سیاستمداران به اصطلاح انقلابی به شکل "رهبر و رهبری" شهرت یافتند، وجود جنبش های توده یی بود. علل وجودی رهبران، در سازمان نیافتگی، ناآگاهی و نداشتن بینش اجتماعی وسیاسی توده از یک سو، و نیاز طبیعی واحساس غریزی آنان به ضرورت دگرگون کردن نظم کهنه و بر قراری جامعه یی در راستای اهداف و آرمان های شان، از سوی دیگر، بود.

بررسی تاریخ برخی از کشور ها این برداشت را می رساند که، فقر، استبداد، نا برابری و سیه روزی اجتماعی که توسط قدرت های حاکمه دامنگیرانسان ها شده است ، در سده پیشین به اوج خود رسیده بود که تا امروز هم وجود دارد. آن وضعیت ،پروسهء فرآیند انقلاب یا جنبش هایی را در قرن گذشته  در برخی از کشور ها فراهم ساخته بود. این جنبش ها با توافق ضمنی برخی از عناصر از توده های مردم، سهم خویش را از حقوق و مسؤلیت های سیاسی و اجتماعی با بینش شرط دست یابی به اهداف و خواسته هایش به فرد یا گروهی که سازمان دهی و هدایت جنبش را به عهده می گرفتند، واگذار می کردند. درنتیجه، تجمع و تراکم این حقوق فردی در دست رهبر یا گروه رهبری، قدرتی توفنده و خروشان بوجود می آورد که، هدایت آن سرنگونی و براندازی نظم کهنه را در پی داشت.

فرآیند انقلاب، تا اینجا بدون اشکال به پیش می رفت، ولی رهبران و یا احزاب انقلابی بی درنگ به نا بسامانی های ناشی از گسیختن شیرازه ی جامعه، به دلیل غیاب نظم کهنه و جا نیفتادن نظم نوین انقلابی و به ویژه خشونت ها و زیاد روی هائی که " قهرانقلابی" نام دارد، مواجه می گردیدند. از همین خاطر ما شاهدیم که اشکال درست حکمفرمائی های انقلابی رهبران از فردای  روز پیروزی با استبداد و خون ریزی تازه یی آغاز می شد. رهبر و یا گروهی که با سوار شدن بر امواج  خروشان احساسات توده های انقلابی به قدرت رسیده اند، به علت ویژگی های خاص قدرت که، اگر عمل نشود، قدرت نیست ویا نمی توان آن را حفظ کرد همچنان به علت خود باوری مطلق انقلابی سازمان دهی و، بوجود آوردن ابزار های اعمال قدرت برای مهار کردن تودهء انقلابی بوده ؛ درست درنتیجهءهمین نقط بوده است که، راهش از توده های به بند گیسخته جدا می شد.

رهبری که تا دیروز مردمی بود و در کنار آن ها زندگی می کرد، امروز مبلغ تمرد و نا فرمانی شده، با یک چرخش سریع و ناگهانی، مدافع انضباط استبدادی، نظم و فرمانبرداری می گردید. دستگاه انضباطی جدید یا " پولیس مخفی" برای حفظ قدرت تشکل می یافت و خلاف آن لزوم دید خویش را بر نمی تابید و تحمل نمی کرد. این دیگردیسی و سازمان دهی جدید قدرت یا قدرت انقلابی جدید با تشکل دیوان سالاری یا حکومت تک حزبی منجر می شد که،  دارای انعطاف و تحمل مخالفان و کسانی که جزء او نمی اندیشدند، نبود. به دلیل این خصلت، افراد لایق، شریف و آزاد اندیش را عملآ از خود می راندند.

برخی از رهبران و دستگاه جدید استبدادی شان، نظر به اینکه مشروعیت خود را ناشی از پیشهء انقلابی خود می دانستند، هر عنصری دیگری راکه، با بینش های متفاوت اجتماعی و سیاسی خارج از حلقه جزء خود ایشان، اظهار نظری در زمینهء اجتماعی سیاسی می داشت، ضد انقلاب می خواندند و می نامیدند. در حالیکه در واقع  برنامهء و دستگاه جدیدی که خود شان سرپا کردند، سبب گردید که خود رهبر و حزب او با فاصله گیری از انقلاب، به ضد آن تبدیل شود. ادامهء این چنین روندی سبب شده بود که، بنا بر ماهیت خود، حکومت انقلابی هر روز در دایره یی بسته تر از روز پیش حرکت می کردند و، آزادی ها و دستاورد های انقلاب را پیش از پیش از مردم باز می ستاندند. بزودی به آنجا می کشید که فاصلهء توده مردم را با حکومت روز بروز بیشتر وعمیق تر می نمودند و به جای تحولات اجتماعی، در فضای تنگ اختناق با سرعت وشدت به کار ساختن استبداد نو مشغول می شدند.

تاریخ سده گذشته شاهد است مردم که دراول قاعدهء هرم را تشکیل می دادند، با چنین قدرت های رهبری خفقان کنندهء، راه خود را ازآن جدا می کردند و، دربهترین حالت به بی تفاوتی دچار می شدند. در چنین فضائی ، طبعآ، حتی اگر، به فرض محال رهبر با حسن نیت کامل هم ، قصد تحقق بخشیدن به شعارها و خواست انقلابی را داشته است، انجام آن به سد  روی گردانی و بی تفاوتی مردم بر می خورد و به نتیجهء نمی رسید.

علاوه بر این نوع رهبران انقلابی که در آغاز و حرکت حقیقی و اصیل در سده گذشته از مجرای تاریخ گزشتند، شکل دیگری رهبر سازی در قرن گذشته در بازار قدرت های سیاسی به نمایش درآمد که، فرد، یا گروهی، یا حزب نام نهادی دیکتاتور و مستبد، با توطئه یا کودتا و غالبآ با حمایت قدرت های بیگانه اهرم قدرت سیاسی را به دست گرفتند. با بهره گیری از نا رضائی عمیق مردم از نظم کهنه، مدعی نمایندگی خواست های مردم و حتی به اصطلاح انقلاب می شدند. این نوع مجازی ، که از همان آغاز حرکت، فاقد حداقل مشروعیت سیاسی بودند، طبعآ با سرنوشتی بهتر از نوع اول نداشتند و به زودی با بی تفاوتی و مقاومت  مردم مواجه می شدند.
  فکر میکنم ما افغان ها با چنین قدرتی بکلی آشنا می باشیم.

در پهلوی دو نوع از رهبرانی که در پیش ذکرشد، سومین شکل رهبری که در سده بیستم بعد از جنگ جهانی دوم طغیان کرده و، هنور هم با تمام پیشرفت های که دربالا از آن ها ذکر یافته، باز هم دول بزرگ به خاطر منافع مادی خود از عدم آگاهی و بینش سیاسی برخی از جهان سومی استفاده کرده، برای شان رهبران مذهبی و حتی " کرسمائی" ساخته و می سازند. آقای خمینی یکی از نمونه های رهبران مذهبی کرسمائی سده پیشین بود که، دراوائل مطبوعات دول غرب به خاطر سیاست های استعماری خویش وسیله بزرگ سازی آن و قدرت گرفتن اورا فراهم نمودند. اکنون جمهوری اسلامی آخوند های ایران بزرگترین مانع علیه تحکیم نظام سیاسی عقل گرای سکولاریسم می باشد. برخی از روشنفکران کشور های محروم در هزاره سوم که، با ختم نظام های استبدادی تک حزبی  و ایدئولوژی های سیاسی و مذهبی آغاز گردیده است ، نظام های بنیاد گرا اسلامی، مانند جمهوری اسلامی ایران، جمهوری اسلامی افغانستان، سودان ، مصر، پاکستان و امثالهم که، ستم علیه زنان، اختناق سیاسی، سانسور و واپسگرائی مذهبی از جمله عوامل آن ها است، با آن دست در گریبان اند.

عواملی که درفوق راجع به نوع حکومات رهبر و رهبرسازی بیان گردید، با عث شد که در اخیر قرن گذشته حتی یک نمونه ء موفق چه از نوع اول رهبر انقلابی و، چه از نوع دوم رهبران دیکتاتوری با توطئه یا کودتا و، چه از نوع سوم رهبر کرسمائی مذهبی نمی توان یافت و همهء این رهبران یا مدعیان رهبری، کشور و جامعهء خود را به فرو پاشی، شکست و فاجعهء سیاسی و اقتصادی رهنمون شده اند.

حتی از میان رهبران بزرگ انقلابی سدهء گذشته ( مائو تسه دون) که هرگز، رهبری مانند او در سراسر تاریخ، زمامدار و رهبری برای مدتی چنان طولانی و بر مردمی چنان پر شمار حکومت نکرده است، کشور پهناور خود را به بن بست و فاجعه کشاند. . کتاب سرخ مائو، در طول چندین دهه، همچون کتاب مقدس سیاسی، به عنوان مرجع، مورد استفاده و استناد ملیون ها نفر در سراسر جهان سوم و دول بزرگ جهان، از جمله هزاران جوان افغان «چپ سنتی» قرار گرفته بود. امروزتوجه به محتوی کتاب ها وجزوه های بسیاری که از جانب پیروان مائو به نشر رسیده، بیانی است، از تمایل به کنترول همه چیز و، ترس از خیانت اطرا فیان ، هرج و مرج بی سابقه دراطراف خودش و در سراسر چین که نتیجهء آن طرز دید وعملکر رهبری است . ارادهء فراگیرمائو تسه دون، چین کهن را در راه جهش بزرگ افگند که عواقب آن قحطی بزرگ و انقلاب فرهنگی و ملیون ها قربانی از خود به جای گذاشت.

درایامی که این مضمون را نوشته می کردم، مظاهرات آزادی خواهان بودائیست های (تبت چین) ضد حکومت چین در جهان براه افتاده است. این تظاهرات در مسیر راهپایمائی عمومی مشعل المپیک در کشور های که در آن ها این مشعل عبور می کند، جریان دارد. بررسی تاریخ کشور بزرگ  تبت و نقش چین و همچنان نقش سیاست استعماری انگلیس بحث جداگانه یی است که دراین مضمون جای آن نیست. ولی ذکر یک معذرت خواهی به خاطر یادمان از رهبران چین را در اینجا ضروری می دانم. زمانیکه( تنگ سیاوپنگ) به قدرت می رسد، در نخستین تماس با (دالایی لاما) او، بنام ملت چین از قتل های که در زمان تصرف نظامی تبت توسط ارتش چین و تحت رهبری مائو صورت گرفته است، معذرت خواهی نمود.

در اوسط اپرئل 1998 که سال های آخر سده رهبری بود، یک رهبردیگری در اثر سکتی قلبی درگذشت، که آن هم از جملهء جنایتکاران تاریخ بود. این  رهبر(پل پوت) بود که، از 75 تا 79 سده پیشین در کشور کمبودیا زمامداری کرد و رهبری خمر های سرخ را به عهده داشت. پل پوت که" قصاب قرن بیستم" مثما گردیده است، دیکتاتوری بود که باعث قتل ملیون ها انسان گردیده و در کوتا ترین دوران رهبری ،کمبودیا را از نگاه انسانی و اقتصادی به ویرانی کشاند.

نقطهء عطف ، در قدرت رسیدن پل پوت این بود که هوا داران اندیشهء مائو، کمبودیا را بعد از آلبانیا،( کشوراروپائی که با داشتن نفت و محیط طبعی سواحل سخره ای مدیترانه بین یونان و یگوسلاوی واقع شده است و بعد از زمامداری دیکتاتوری ( انور خاجه)دیده می شود که از فقیرترین و عقب مانده ترین کشور اروپائی می باشد)، دومین جایگاه انتقال انقلاب فرهنگی مدل چین می دیدند. پل پوت که خاطرات حیرت انگیز راه پیمائی طولانی مائو را بسر می پرورانید، برای پیاده کردن سبک انقلاب فرهنگی چین، لحظهء آرام نگرفت. ودرنتیجه با شتاب خشونت آمیزی، کشور خویش را به حمام خون تبدیل کرد.

بررسی تاریخی حوادث و فاجعه های سیاسی که تحت نام احزاب سیاسی و رهبران در برخی از کشور ها درسده گذشته براه افتاد، این را بخوبی می رساند که، علل اصلی شکست جوامع رهبری شده حکومت فردی، گروهی، حزبی ، حتی درمشروع ترین شکل و با داشتن بار والاترین و پر ارزش ترین آرمان ها، چون نمی تواند، در دراز مدت، همکاری، حمایت و پشتیبانی توده ها را داشته باشد، چگونه از درون فاسد می شود، می پوسد و جامعه را به هم پاشیدگی و فاجعه می کشاند.

امروز که، دردهه نخست هزاره سوم قرار داریم کشورهائی که دموکراسی نامیده می شوند و در واقع باید آن ها را اردوگاه سرمایه نامید، با وجود هزار ها معایب و تضاد های بسیار ذاتی جامعه سرمایه داری که اهم آن مطلق انگاری سرمایه است و، بخصوص که اکنون سرمایه مالی بانک های جهانی، آسیائی، صندوق وجه بین المللی ، به خاطر سود، برخی از کشور های محروم را درغبظهء خود  در آوردند و، نقش آن ها درکنترول جامعه نمایان شده است، با آن هم کشور های اردوگاه سرمایه داری با زیرکی درک اینکه بدون مشارکت وسیع  و همه جانبهء مردم، دست یابی به هیچ گونه پیشرفت و ترقی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میسر نیست، اکنون این رژیم های سرمایه داری بر جنازهء رژیم های بر آمده ازآرمان های انسانی، به پایکوبی و شادمانی هذیان آلوده پرداخته و، شکست آن ها را پیروزی خود وانمود می کنند.

این چنین است که کشتی آرمان و آرمان خواهی که به خون بهای ملیون انسان فداکار و آزاده سده گذشته بوده به، گِل نشت و، ملیون ها انسان سر خورده و، صد ها هزار جوانان تحصیل کرده سر گردان و امید باخته از خود به جای گذاشته است. شکست پدیدهء رهبر بر پایه ایدئولوژی ازهرنوعش وموفقیت نسبی و پیشرفت های غیرقابل انکار کشورهائی که با دموکراسی اداراه می شوند، قبل از آنکه به معنای باطل  یا غیرعملی بودن آرمان های اولی و یا درست و بر حق بودن مواضع و دیدگاه های دومی باشد، این را ثابت می کند که؛

اول : مسؤلیت وظایف سیاسی و اجتماعی افراد جامعه، به هیچ عنوان نمی تواند و نباید بطور دراز مدت و بدون قید و شرط به هیچ فرد یا گروهی واگذار شود.

دوم : ادارهء جامعه بایستی با مشارکت فرد فرد افراد آن بصورت نهادی انجام گیرد، تا تمرکز قدرت در دست یک فرد یا گروه جلوگیری شده و با آن یا رفتن این فرد یا گروه و یا خطا و لغزش آنان ، ارکان جامعه آسیب نبیند و به فاجعه کشانده نشود.

شکست رهبری فردی وابسته به ایدئولوژی چه پرولتاری و دهقانی و چه مذهبی وغیره و چه گروهی همچنین نشان داد که، آنانی که با تاکید بر نا آگاهی و نادانی برخی از مردم، حکومت را حق و یا وطیفهء فرهیخته گان و بر گزیدگان جامعه می دانند، تاچه حد در اشتباه بوده اند. در واقع بزرگترین و مهمترین وظیفهء این بر گزیدگان، از سوئی تلاش در شرکت دادن هرچه بیشترمردم در زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه و، از سوی دیگر، کوشش برای بالا بردن سطح آگاهی وبینش آن ها است. بدون تردید، در بسیاری از جوامع رهبری شده، اگر این تلاش و کوشش، جایگزین تمرکز قدرت در دست فرد یا گروهی خاص شده، اگر این تلاش و کوشش، جایگزین تمرکز قدرت در دست فرد یا گروهی خاص شده بود، وضع امروز آن ها آنچه که هست نمی بود. برخی از کشور ها که مردم آن هنوز با این پدیده در گیراند، برای جبران خطا هرگز دیر نیست تا خویش را ازبند آن برهانند.

این واقعیت را باید گفت که، کشور های که در شرایط کنونی از عدالت نسبی دموکراسی نیز برخور دارند، از روز اول حیات خود، مردمی در سطح نسبی، آگاه و دارای بینش سیاسی و اجتماعی نداشته اند. برای رسیدن به آرمانی که آنچه امروز هستند، مردم آن ها صد، دوصد و یا سیصد سال مبارزه، تلاش و کوشش کرده اند.
دیگران نیز ناچار، باید یک روزی شروع کنندو، چرا نه همین امروز.

برای مردم افغانستان که از چند صد سال قبل با نظام های قبیلوی و مستبده سر کار دارند واثرات زیانبار آن ها را با گوشت و استخوان خود تجربه و آزمایش کرده اند، که در نتیجه در اوائل دههء هزاره سوم هنوز با گروهی از رهبران پیرو ایدئولوژی مذهبی و غیره مذهبی در گیرهستیم که، ساختار اقتصادی و اجتماعی افغانستان  را بخاطر منافع بیگانگان بر پایه ایدئولوژی های خود به ویرانی تبدیل  کرده اند و این کشور امروز نمونهء یک فاجعه بشری را به نمایش می گذارد، آیا زمان آن نرسیده که با یک ملیون قربانی دیروز راه آزادی، برای انتخاب شیوه جامعه چندین قومی افغانستان ، نه دو باربلکه چند بار زیادتر بیندیشیم؟
تورنتو- جون
2008

شش جدی. گزینه هایی از یک جنرال روس. واسع بهادری




بمنـا سـبت سی ومین سال
                                6 جدی
گز ینه یی ازسخنان یک جنرال شوروی.
واسع بهادری
 تذکر کوتاه :
 
   چند شب پیش ازشش جدی که تقریبا ًنیمه های شب بود ،غرش صدای طیارات نظامی، کم خوابی وبی خوابی های آنوقته را نیز برما حرام گردانید. تا جایی که به یادم میاید، از طرف روزبین دوستان وهمسایگان ما، صحبتهای پت وپنهان در باره ی پرواز آن همه طیاره ی نظامی وجود داشت . نظر پرسی بزرگان سیاسی امکان نداشت . زیرا مدتی پیش شنیده بودیم که یک عده از عزیزان شهید شده اند و یک تعداد زندگی مخفی داشتند . به هرحال شام پنجشنبه جواب تمام سوالات را داد. صدای ببرک کارمل را که از خارج افغانستان انتشار یافت، تا خبر سقوط حفیظ الله امین را شنیدیم. از روز جمعه فردای آن شب تا وقتی که چند سال از حکومت طالبی هم گذشت، جریانات یکی پس دیگری از نظرم گذشتند. اعلامیه های ضد دولتی راخواندیم. رادیو وتلویزیون دولتی را مشاهده کردیم . به شنیدن رادیوی بی بی سی عادت کردیم . خلاصه که هرکس وهر نیرو از هر جایی چیری گفت که به هرحال به شنیدن وخواندن ارزش داشت .
اما هر وقت تاریخ شش جدی نزدیک میشود، فکر میکنم ، همراه همان روزگار سال 1358 راه میروم . کتاب ها ومقالات زیادی که با هدف وقصد مختلف در باره ی شش جدی نوشته شده، میگویند که شش جدی دولتی های وقت را هم همراهی میکند. وهمین که کتاب های جنرال های شوروی  سابق در باره ی وقایع شش جدی و قوای شوروی درافغانستان را میخوانیم ، معلوم ما میشود که شوروی ها را نیزدغدغده ی خاطرآرام نمانده است .
  امسال خواستم که چند صفحه از سخنان یک جنرال روسی را یک بار دیگر انتشاردهم. بار او ل این سخنان را خود جنرال به زبان روسی  گفته است . باردوم، نویسنده ومترجم محترم آقای عزیزآریانفر، ترجمه ی فارسی آن را آورده است. وحالا خواستم که چند صفحه را انتخاب کرده  وبرای هموطنان علاقمند که به آن کتاب شاید دسترسی نداشته اند، به نشر بسپارم. اسم کتاب ، " در پشت پرده های جنگ افغانستان " است ونویسنده ی آن الکساندر مایوروف، درسال های ( 1980-1981 ) مستشار ارشد نظامی شوروی در افغانستان بود.
  
  الـکسـانـدر مـایوروف :

" ...  سکلوف گفت : وضع بسیار خراب است. فردا ساعت چند با بـوریـس کارلویـچ ( اسمی که جنرال های شوروی  ببرک کارمل را به آن یاد میکردند) دیدار داریم ؟...   ببرک از تۀ دل به ما خوش آمدید گفت . رفیع وزیر دفاع ویک آدم قد پست ،بی مو ، وپریده رنگ ... که به آسیایی ها نمی ماند ، (یعنی شوروی بود ) در کنار او ایستاده بود .من با شگفت زدگی به او نگریستم واز خود پرسیدم :این دیگر کیست ؟...هنگام ترک کاخ با بیقراری از اخرومییف پرسیدم :این دیگر کیست ؟

-  رفیق .. x  ( ایکس )
 - رفیق ( ایکس )  ؟
- سرهنگ اوسادچی مامور کی جی بی.

او پیوسته با ببرک است . با او محـتاط باش .هرکاری که ما کنیم ، هر توصیه یی که به ببرک نمایم ، این نابکار همه را ضرب صفر میکند... وبخاطر داشته باش که پیوسته با اندروپف به عنوان مهره ی مورد اعتماد مطلق او ارتباط دارد.
   نا آرامی ناخوشایندی در درونم به جوش وخروش آغاز کرد . "

*
  درپشـت پرده های جنگ افغانسـتان

    ". . .   من به عنوان مستشار ارشد نظامی چندین بار به کاخ آمده بودم .دراین جانشست های دفتر سیاسی برگذار میشد که مرا اکثرآبرای اشتراک درکار ان دعوت میکردند.
   من هـم با اکراه برای آنکه  بیبینم  ، بـشـنوم و بدانـم  که چـه میکنند ،به آن اشـتراک میکردم .

ببرک کارمل در کاخ چنـد دفتر داشـت .او جای کار خود را پیوسته عوض میکرد .شاید دلیل این کار تدبیر های امنیتی مود . راستش هرکسی دیگری به جای ببرک میبود همین کار را میکرد . پایان دردناک زندگی امین از یاد کارمل نرفته بود .در دم دروازۀ ورودی کاخ یاور ( آجودان ) ببرک کارمل در یونیفورم سرهنگی به پیشوازم آمد . او کمی روسی بلد بود در هر طبقۀ کاخ چهار تن از کوماندوهای افغان ودرپیچ دهلیز دو تکاور شوروی ایستاده بودند . در دفتر کارمل موبل قدیمی از چوب بلوط گذاشته شده بود . نظرم به پردۀ لغزید که میزکار را از محل تفریح جدا میکرد وطوری به نظرم آمد که آهسـته تکان خورد.
رفیـق  گواینکه متوجه سوظن من گردید .

ببرک با بلند کردن دستهای لرزانش به سرعت به سویم نزدیک شد وگونۀ غیر منتظره مرا در آغوش گرفت و گریه سر داد . اشک هایش سرازیر شدند :
 -رفیق شوروی ...رفیق شورو ی ...و به گریه ادامه داد   .
پرده سر از نو تکان خورد ومن از گوشۀ چشم به سوی آن نگریستم . رفیق x این بار آشکارا متوجه نگریستن غیر عادی من به سوی پرده شده است .
رییس دولت به گریه ونالش ادامه میداد :...شوروی ...شوروی ...تاواریش ...

رفیق x رو به من گفت : او به سوگ تراژدی مزارشریف وقندهار نشسته است وخیلی اندو گین است .
ببرک روی خود را دور دادو به سرعت از روی میز شیشۀ ودکای سیمرنفسکی ، را گرفت وبا شتاب آنرا در سه جام بلورین ریخت ،وبا چشمان اشکبار و گریان رو به من گفت :شوروی ...تاواریش ...وجام را بسوی من پیش کرد . بفرمایید بفرمایید !
حتی بفکرم هم خطور نمیکرد که روزی شاهد چنین صحنۀ شـرمآوری باشم . امروز پس از گذشت سالها باخواندن این نوشته ها باید خندید .مگر در آن برهه ، مسله – مسلۀ بس  جدی بود.با تمام قاطعیت وبا آنکه میدانستم دست به رسکی میزنم ،با جدیت صدای رسا رو به رفیق x گـفـتم :

به دقت هر کلمۀ مرا ترجمه کن.من مسؤولیت تمام آنچه را که میگویم به گردن میگرم :
« من،ارتشبد مایوروف ،مستشار ارشد نظامی در جمهوری دموکراتیک افغانستان، شما ببرک کارمل را از نوشیدن ودکا منع میکنم وبر آن اصرار دارم که شماهمین اکنون دست از این کار بر دارید .» رنگ رفیق x سپید پرید . گویی سر جایش میخ کوب شده . رو به او گفتم که دستور میدهم بیدرنگ ترجمه کن !
رفیق x هنوز هم خاموش ایستاده بود .گواینکه زبانش بسته شده بود .آنگاه به آواز بلند تر تکرار کردم :   ترجمه کن ! ورنه همین حالا همه چیز را به رفیق اندروپف گزارش میدهم.  رفیق x آغاز به زیر لب ، گفتن کرد . در این حال پرده باز هم تکان خورد .حالا دیگر برایم روشن شده بود – کدام حس ششمی به گوشم زمزمه میکرد که اناهیتا  آنجاست.
ببرک نشست وزمزمه کرد : شوروی ...شوروی ...به رفیق x دستور دادم : حالا یک چای تلخ آماده کن !  هنگامیکه اوخارج شد ، ببرک با دیده های پوزشخواه به چشمانم نگاه کرد وبا صدای لرزان گفت : سپا سیبا ...پوژالیستا ...سپاسیبا ...وبار دیگر با دستهای لرزان جام ودکا را بدست گرفت . با صدای بلند فریاد زدم  : نـه !
بلی ...بلی ...تشکر ...
 نـه !...
رفیق x با سینی چای وارد شـد.
با خود گفتم : شکر خدایا ...
دیگر بر اوضاع حاکمیت کامل داشتم . باید ببرک را میفشردم ودر آن لحظه از حالت نشه درمی آوردم .او خشمگین بود مگر چای را سر کشید . پس از اندی به رفیق x دستور دادم بار دیگر گفته های مرا بدقت ترجمه نماید ومراقب هر کلمه باشد که معنای آن به رییس دولت برسد : رفیق دبیر کل کمیته مرکزی حزب دیموکراتیک خلق افغانستان ،رییس شورای انقلابی جمهوری افغانستان ! شما میدانید که در همه استانها جنگ  روان است .کشور در آتش جنگ میسوزد .هزاران سرباز افغان وشوروی کشته میشود ... رفیق x ترجمه میکرد ،ببرک هم سرش را بالا وپایین می آورد وبه شیون ادامه میداد  شوروی ...شوروی ...تشکر ...تشکر ...
آنگاه به سان پتکی بر او که هنوز هم گرم بود با صدای رسا داد زدم : وشما این جا با رفیق اودسادچی  (رفیق X ) دوهفته میشود بد مستی میکنیدوهیچ کس را به حضور نمی پذیرید .
... و روبه رفیق X ترجمه کن !
ببرک از جا برخاست ، پاهایش میلرزید ...وفریاد زد ...لب های رفیق X کبود شده بود . دستهایش آغاز به لرزیدن کردند وآغاز به زاری نمود :
خواهـش میکنم .

روبه او گفتم : دقیق کلمه به کلمه ترجمه کن ! هر گاه ببرک کارمل دست از بد مستی برندارد . من بیدرنگ  در این باره به رفیق اندروپف  ورفیق اوسـتیـنـف گزارش میدهم واین گزارش به لیونید بریژنف خواهد رسید. 
سپس رفیق x را مخاطب ساخته گفتم :

گوش کن به تو میگویم .بدان که تو نیز از اینجا پرواز خواهی کرد وروشن نیست کجا به زمین فرود خواهی آمد ...ببرک سرا پا گوش بود وخاموش . شاید درک کرده بود که حرف به جای باریکی رسیده است. در حالی که به مشکل از صندلی بلند میشده ئ ، به من نزدیک شد .در چشمهایش اشک گره خورده بود .
    شوروی ... شوروی سپاز گزارم، ممنونم ...وبار دیگر مرا در آغوش گرفت واندکی آرام شد . چیزی به اوسادچی گفت . اوسادچی ترجمه کرد:

او میپرسد که چه باید کرد ؟ او حاضر است به خاطر انقلاب آوریل دست به هر کاری بزند ...زندگی خود را در راه آن فدا کند ... هر آنچه را که رفیق بریژنف ،رفیق اندروپف و رفیق گرومیکو   به او توصیه میکنند ، انجام میدهد .

ترجمه کن!او فردا درتلویزیون سخنرانی کند. دربارۀ اوضاع کشور، دربارۀپیروزیهای پیکار مسلحانه به دشمنان ، به خاطر دفاع از دستآوردهای انقلابی سخن گوید ، در بارۀ دوستی به اتحاد شوروی وارتش آن .

رفیق ببرک – سیاستمدار مجربی است ،انقلابی است .اندیشه پرداز(تیوریسن ) است که با دانش انقلابی آشنایی ژرف دارد.مارکسیست لنینیست است. میداند که برای هم میهنانش در بارۀ چه وچگونه حرف بزند .

چهرۀ کارمل شگفتن گرفت وروشنتر شد.چه کسی از ستایش خوشش نمی آید .دوم ومهمترین مساله : باید به میان سپاهیان بروید وبا فرماندهان ارتش ، با رهبران قبایل واستانداران دیدار کنید .پیشنهاد میکنم چنین دیداری را در جلال آباد سازماندهی کنیم وضع را در آنجا عادی میسازیم .پس از7-8 روز میتوان آنجا پرواز کرد ،اوموافق است ؟
مگر ببرک به یاوه سرایی ادامه میداد: سپازگزارم ...سپازگزارم...وچیزی هم به پارسی ...  رفیق xترجمه کرد : اوبه هر آنچه که شما پیشنهاد کردید ،موافق است. همه را انجام میدهد . بخاطر دفاع از انقلاب آوریل وتحکیم دوستی با اتحادشوروی ...
با ببرک روبوسی کردم : رفیق دبیر کل ، از شما بخاطر دیدارسپـاسـگزارم...وبرامدم .
من از آدم های ابله ،هرزه و« دریا نوش » بدم می آید .در اینجا همه خصایل در یک آدم جمع شده بود واین آدم پـیـشوای حـزب وریس دولـت بود ، از کاخ با وضع جانکاهی برامدم . چه صحنۀ ناگواری مگر چه میتوانستم بکنم .

برای انکه کمی به خود بیایم با برونینسکی و کارپف به مر کز فرماندهی لشکر پیاده نزد ژنرال خلیل رفتیم که در چهل کیلومتری جنوب کابل در تپه ها سر گرم نبرد بود ... در استانۀ باز گشت به کابل ژنرال خلیل به گونۀ ضمنی گفت: کارمل خود را در دریای باده غرق میکند.

احساس کردم که رفیق همرزم افغانی بیماری پیشوا را میداند . روز دیگر به ژنرال چرمنیخ وژنرال کارپف به تفصیل در بارۀ دیدار با ببرک کارمل روشنی انداختم .

چرمینخ گفت: بیهوده وقت خود را به این اسـپ به هـدر میدهیم . دیر یا زود ، در راه لازم خواهد افتاد اورا تعویض کنیم ،چه بیجا ما او را نگهداشته ایم .

چرمینخ حتی در آ ن هنگام در امکانات بالقوۀ ببرک در سیمای پیشوای حزب ورییس دولت باور نداشت .
ما سر گرم بررسی وضع در جلال آباد بودیم در آن شهر نشست رهبران نظامی – سیاسی را بر گزار کنیم که درسراسردورۀزمامداری کارمل نظیر نداشت . باید به آنجا پرواز میکردیم .در روشنی اوضاع قرار میگرفتیم ، ثبات در خور اطمینانی را تامئن میکردیم وبی تردید امنیت را .

در دفترم نشسته بودم که زنگ تیلفون بلند شد ،گوشی را برداشتم ،اندروپف بود ،پس از شنیدن گزارش فشرده در بارۀ اوضاع عملیاتی گفت : شما روانشناسی خوبی از کار بر آمدید . میدانید سخن بر سر چه است ؟ میدانستم که سخن بر سر اناهیتا است ،گفتم :گمان برده میتوانستم .
آنچه مربوط به نشست جلال آبادمیگردد ،ما با رفیق اوستینیف موافق هستیم .تابعیف را با خود نبرید .اسپولیکف دستورهای بایسته به دست خواهـدآورد .

مساله جلال آباد در مرکز برنامه های هفته های آینده بود .تصمیم گرفتیم با سرتیپ برونینسکی روز یکشنبه برای سازماندهی تدبیر ها در محل به جلال آباد برویم .شکید چنکو در جلال آباددرانتظارما بود.
چرمینخ باید به کابل میماند ،برای هماهنگی کارها وجایی که ضرور بود روند اقدامات نظامی را درهمه استانها ویرایش میکرد. سامویلنکو درادارۀ کل سیاسی (ریاست امورسیاسی )با جنرال گل آقا کار میکرد وباید همرا با او به جلال آباد می آمد وبه تبادل اطلاعات با سفارت وکمیته مرکزی حزب خلق می پرداخت .

از ژنرال چرمینیخ خواهش کردم برای انحراف توجه دشمنها از جلال آباد در همه استانها اقدامات رزمی را پویا بسازد به ویژه در مرکز ،در ناحیه کابل ،درشمال ،خاور وجنوب آن .ناگهان دروازۀدفتر باز شد وتابعیف واسپولینکف بدون هماهنگی ودعوت قبلی هیجان زده درآمدند. وهم آواگفتند :

شاد باش میگوییم  ! چه پیروزی  ! مبارک باد !
من ازظاهر سازی بدم می آید .گذشته از آن در برابرم دو آدمی ایستاده بود که چندان خوشم نمی آمدند. با سردی پرسیدم : کدام پیروزی ؟
تابیعیف برآشفت : رفیق ببرک کارمل برای نخستین بار به حومۀ جلال آباد نزد سپاهیان میرود ! ...
اسپولنیکف گفت :درمسکو خیلی خرسند اند وازکیاست شما قدردانی میکنند.
 تابعیف گفت :باید این پیروزی را جشن گرفت !
اسپولینکف گفت :ببرک کارمل امروز ساعت 20 شام در تلویزیون سخنرانی میکند .پس از جروبحث بسیار سر انجام توافق کردیم که فردا چرمینخ با معاونم و همکاران همرا با اسپولنیکف به تفصیل برنامه اقدامات در رابطه باپیاده ساختن  تدبیر ها در جلال آباد  راتدوین کنند .
* * *
   با همسرم ،چرمنیخ ،برونینکس وکوستین در انتظار سخنرانی ببرک در تلویزیون روی صندلی ها آرام لمیده بودیم .از تلویزیون Sony آهنگ شرقی روانپرور پخش میشد.
سر انجام خانم گردانندۀ برنامه روی پرده ظاهر شد (طوری که میان بانوان شرقی مد است
آرایش تندو تیز داشت ) واعلام نمود که رهبر خطاب به خلق سخنرانی میکند وکوستین آغاز به ترجمه کرد ...

ببرک روی پرده با توانمندی سخنرانی میکرد .همسرم گفت در او چیز های مانند جمال ناصر دیده میشود :سخنان ،ژستها،اداها... گفتم :چه جمال ناصر، چه ببرکارمل ، آنها یک آهین دارند ...ما هم برای آنها لینینیسم    راتلقین میکنیم،مگرهر چه میکنیم به هیچ صورت جوش نمیخورد.   سخنرانی پیشوای خلق نیم ساعت به درازا کشید .

ببرک طی دورۀ زمامداری هیچ گاهی از کابل بیرون نرفته وکاخ خود را ترک نگفته بود .در بهترین صورت  هرگاه ضرورت پیش می آمد با فرماندهان نظامی نشستی بر گذار گردد ،آنرا در فرودگاه برگذار میکرد .در یکی از اشیانه های هوا پیما در حومۀ کابل – در بگرام که پیرامون آن حلقۀمستحکم دفاعی بر پابود . مگر میخواستم اورا باز دید از استانها بکشانم تا با فرماندهان نظامی دیدار کند که در کشور او حکومت مردمی را تحکیم مینمایند وبا رهبران قبایل که نقش عمده را درتحکیم این حکومت بازی مینمایند وبا روهانیون . حالادیگر با به دست آوردن توافق مسکو وخوداوبرای سازماندهی این گونه دیدار در ناحیه جلال آباد دست باز داشتم .
ببرک باید سخنرانی آتشینی در بارۀدستاورد ها وپیروزیها ،دربارۀ ثبات اوضای سیاسی ، در بارۀ دوستی با اتحادشوروی ایراد مینمود .
رفتن ببرک  کارمل به حومۀجلال آباد مرا در وضع بسیار دشواری قرار داد .با تآمین اوضاع باثبات در این ناحیه باید موثریت حضور نظامی خود را به نمایش میگذاشتم .در آستانۀپیاده سازی تدبیر ها، دستور ها ی بایسته را به مادونان خود در زمینۀ رهبری اقدامات رزمی در حومۀجلال آباد صادر کردم مصوونیت ببرک کارمل به عنوان رییس دولت دردسر اصلی بود که همه چیز روی آن میچرخید .ما از پیامد های ممکنۀ ناشی از کدامین خرابکاری احتمالی سخت در هراس بودیم ،زیرا در آنصورت کلیه مسولیت متوجه من میگردید.
چندروز پیش ار رفتن ببرک کارمل ،به جلال آباد پرواز کردم .با حضور یافتن در مرکز فرماندهی به گزارش فرمانده گروه عملیاتی ارتش چهلم گوش دادم . سپس به گزارش مشاور فرمانده سپاه یکم ژنرال بروفچکو. همچنان به گزارشهای شکدچنکو به سرهنگ خلیل فرمانده سپاه یکم .

سپاه یکم ارتش افغانستان (قوای مرکز ) متشکل از لشکر های هفتم پیاده (ریشخور )هشتم پیاده (قرغه ) یازدهم جلال اباد ولشکر نهم  پیاده کوهی آسمار( کنرهار ) وهنگ کماندوویگانهای مستقل دیگر بود .فرمانده لشکر 108 زرهدار سپاه چهلم نیز به مرکز فرماندهی آمد .از گزارشها برایم روشن گردید که در مرکز آرامی است .مگر در حومۀ شهر وضع پیچیده بود روی یگانهای ما گاهگاهی باران آتش سرازیر میگردید. وتلفات سنگینی میدادند .البته روشها وشیوه های رادیکال نظامی برای حل وفصل این مسایل در دست بود ،مگر پس از خونریزیهای ماهای گذشته نمخواستم دست به اقدامات قاطع بزنم  .
*
 سرهنگ خلیل رابرای گفتگو دعوت کردم .
شما میدانید که عملیات خوست دررابطه با آمدن ببرک صورت میگیرد .من وشما هردو مسولیت دبیر کل کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان وسرفرمانده نیروهای مسلح ورییس شورای انقلابی رابه دوش داریم .
وضعیت را هم میدانیم که چه گونه است . خوب چه باید کرد ؟ البته میتوان برای ثبات سازی اوضاع همه چیز را ویران کرد ونابود ساخت .مگر آدمهای بسیاری کشته خواهند شد.

   بلی میدانم.
خوب بیایید کدام راه حل دیگری بیابیم . چه میتوان کرد تا جلو خونریزی گرفته شود وبرای دوره یی که رییس جمهور اینجا می آید آرامش برقرار گردد.

برایم دو شبانه روز فرصت بدهید . از اینجا برید .گروه عملیاتی ارتش را هم با خود ببرید تنها مشاور من را بگزارید یگانهای لشکر 108 هم باشند .پس از دو شبانه روز اوضاع را به اندیشه فروشدم . رسکی بزرگی بود .در صورت ناکامی همه بر دوش من می افتاد .مگر هر چه بود به خلیل اعتماد کردم ،خدا مهربان است ،دستهای هم دیگر را فشردیم وبه کابل پرواز کردم .
کنون در این باره مینوسم وعرق سردی بر پیشانی ام مینشیند .

چند روز بعد وزیردفاع زنگ زد .اوضاع در کشور به ویژه در جلالآل آباد را به او گزارش دادم .استینف پرسید : این چه مذاکراتی است شما درانجا م میدهید ؟
رفیق وزیر دفاع ! بخاطر پیشبرد امور ...
قاطعانه وپیگرانه عمل کنید.
اطاعت میشود ،وزیر ...وپرسیدم که آیا شما موافقید که ببرک کارمل جلال آباد بیاید ودر همایش اشتراک کند ؟

 بااین مساله خود رسیدکی نماید وبا رفیق x مشوره نمانید .
 دردلم گفتم که باز رفیق x ... لعنت بر شیطان ...
اوستینف با خشونت ادامه داد : درهرحال مسوولیت عام وتام به خاطر امنیت ومصئوونیت این ( کارستان ) به دوش شما خواهد مود .

چرمینیخ با بابه جان وبا گروه عملیاتی ژنرالها وافسران ستاد کل وادارۀ کل سیاسی ،اسپولنیک با نجیب وگروه عملیاتی اکتشاف واستخبارات ارتش وخاد ووزیر کشور ژنرال گلاب زوی وزیر مخابرات ژنرال وطنجار ومسئول شعبه اداری کمیته مرکزی حزب دیموکراتیک خلق ژنرال قادر همه چند شبانه روز کارمی کردند.
شب وروز در کاخ ریاست جمهوریمکجابا سرگی کازلف کار میکردیم .سفیر تابعیف پیهم از طریق تیلفون تماس میگرفت .نوراحمد نور وصالح محمد زیری پیوشته باما کار میکردند .

ما دست کم به یک پیروزی روانی نیاز داشتیم که زمینه را برای بالابردن اتوریتۀ شخص ببرک کارمل در افکار اجتماعی کشوروسران پشاورنشین فراهم می ساخت وتوانمندی وپایداری رژیم کابل را به نمایش میگذاشت. زیرا سالگرد گسیل نیروهای شوروی به کشور دوست افغانستان نزدیک بود ..

روز گشایش کنفرانس خورشید فروزان بر آسمان جلال آباد میدرخشید .شهر ودوروبر آن از سوی تکاوران افغانی وشوروی پاسداری میشد ،در دریایی از گلهای گلاب غرق بود .

گردانندگان وزارتهای دفاع ،فرماندهان سپاهان ولشکر ها همه استانداران ،رهبران ده ها قبیله ،ملا ها ودهها نماینده از جنبش خانمها افغانستان به جلال آبادآمده بودند .نظامیان در یونیفورم تشریفاتی استانداران با لباسهای اروپایی ورهبران قبایل وملاها در لباس های محلی ودستار های افغانی وخانمهای شیک پوش مانند اناهیتا راتب زاد با کت ودامن انگلیسی وموهای آراسته ... در میان خانمها  بانوکـریـمـه کشـتمـنـد،هـمسـرســطـانـعـلـی کشـتمـنـد نیز دیده میشد ؛ورییس حکومت برای رسیدگی به امور خود در کابل بود .

در تر کیب هیئات رییسۀکنفرانس سر فرمانده نیروهای مسلح با لباس نیمه نظامی ،وزیر دفاع با یونفرم سر لشکر،  اناهیتا راتب زاد وسلیمان لایق وزیر اقوام وقبایل شامل بودند .

کنفرانس با سخنرانی کوتاه از سلیمان لایق آغاز گردید .سلیمان لایق اعلان کرد کنفرانس به ریاست رفیق ببرک کارمل دبیر کل کمیته مرکزی حزب دیموکراتیک خلق افغانستان رییس شورای انقلابی وسر فرمانده نیروهای مسلح جمهوری دیموکراتیک افغانستان برگزار میشود .در پی کف زدنها پرشور ، همه به پا خواستند ودستهای خود را برای دعا ونیایش بالاکردند واز خداوند  بزرگ خواستند برای آنان در پیروزی بر دشمنان سوگند خورده توفیق عنایت کند ...

کشور بیگانه زبان بیگانه چهره های بیگانه ،منهم در نقش «  برادر و دوست » بانیروی سرا پا مسلح بزرگ ایستاده بودم وبه نیایش آنها گوش فرامیدادم که از پروردگارتمنا میکردند ، انانرا بر دشمن پیروز گرداند  !...
البته در آنزمان ما میپنداشتیم که سخن بر سر ما به عنوان « بی خدایان » نیست .مگر حالا چقدر برایم شرم آوراست یاد آوری بازی نودن این نقش در کشوری که ما آنرا اشغال کرده بودیم ونشستن در میان «دوستان » وشنیدن نفرین بر «دشمنان » که در نظر ما مجاهدین شورشی بودند ودر نظر حضار ...چه کسانی ؟ ...البته که سپاهیان شوروی !
با چمینیخ ،سامویلنکووکوستین در گوشۀ یی ایستاده بودیم ومراسم را تما شا میکردیم .
مگر این احساس جانکاه که خود را در اینجا در میان این آدمها – آدمهای که مذهب وآیین دگر دارند. شیوۀ زندگی دگر ، آرزوها آرمانهای  دیگر واین که آنها دشوار است در سیمای ما چهره دوستان خود را بیبنند ،مارا خرد میکرد .آری !ما بیگانه بودیم ... شاید برای نخستین بار خود را در این کشور بیگانه واضافی احساس میکردیم .با آنکه کسانی که با ما کار میکردند ودوشادوش ما میرزمیدند ،میکوشیدند بر عکس این را به ما ثابت سازند .

چهارساعت ازهمایش میگذشت.استاندارقندهاروخوست،روحانیون ازهرات ،مزارشریف ،بدخشان ،وزیر دفاع ، کـریـمـه کـشـتمـند ،وپنج تن از بزرگان قبایل سخنرانی کردند .گزارشگران وخبر نگاران که که از کابل آمده بودند سرگرم سیما برداری ونوار برداری بودند .پاسبانان به گشتزنی سرگرم بودند ومامورین سازمان اطلاعات وامنیت همه در تکاپو...

سر انجام لایق سخنرانی ببرک را اعلام کرد. باز هم کف زدنهای پر شور وباز هم دستها یی برای نیایش بالاشد. چه آئینی !

ببرک آغاز به سخنرانی کرد. خوب حرف میزد .سخنرانی او با ژستها واداهای همیشگی همراه بود. با اعتماد به نفس وباور به آنچه که میگفت وآنچه که در کشور به خواست خداوند میشد ،سخن میگفت . سخنرانی به این سخنان پایان یافت: ومن الله توفیق .
... وباز هم بالابردن دستها به سوی آسمان وباز هم دعا ... واقعا" در این هنگام باور داشتم که پیروزی نزدیک است . کنفرانس هم گواه بود براین برداشت. مگرکدام احساس پوچ جانکاه مرا متردد میساخت وروانم را می آزرد ،ومن هم میکوشیدم آنرا از خود برانم .

نه،نه اینجا بیگانه نیستیم،اینجا به ما نیاز است،برای پیروزی این آدمها ، پیروزی انقلاب آوریل ،برای خوشبختی آنها... وما پیروز می شویم !  

کنفرانس پایان یافت. ببرک بابسیاری از مهمانان روبوسی کرد ، کسانی هم دست اورا بوسیدند ! کنار او اناهیتای فره مند ،فرماندهان نظامی ورهبران قبایل همه شادان ایستاده بودند. تنها کسان انگشت شماری میدانستند که رهبران آنها چند روز پیش چه حالی داشت .
شاید هم کسی از آنها دیده بود که چگونه ژنرال روس به ببرک کارمل دستور داد،دست از میگساری بر دارد به هر حال من خدا را سپاسگزاربودم همه چیز دیگر پشت سر بود ودیگر متوانستم  کاروپیکار کنم وپیروزی به دست بیاورم .گفتم پیروزی که وه که بهای این پیروزی چه گزاف بود .

این پیروزی همه روزه زندگی 8- 10سپاهی هم میهنم را مربود .20-25 نفر دیگر هم بیمارستان زخمی ودرمند می افتادند وشاید هم برای همیشه معلول ومعیوب میشدند . 15 – 17 سرباز ،درجه دار وحتی افسربه بیماری زردی دچار میشدند .5/1 – 2 ملیون روبل                                   ( هر روبل برابر 67 /1 دلار – م ) هزینه بر میداشت .
     بیست ونهم دسامبر باید همراه وزیر دفاع نشستی را در بارۀ سال 1980 برگذار کرده ،استراتیژی وتاکتیک مبارزۀ مسلحانه با شورشیان را در ماههای نزدیک مشخص میکردیم .ما در ماههای سپتامبر – دسامبرابتکار عمل را کاملا" به دست داشتیم ، وشکستهای جدی به گروه بندی های مجاهدین در همه استانهاوارد می آوردیم ونزدیک به
100 – فرمانداری وبخشداری را آزاد ساختیم  ،مگر ما میدانستیم که در ماه های زمستانی
پویایی های هردو جانب اندکی کند تر خواهد شد وازاین روباید تصامیم تازه یی برای این دوره اتخاذ میگردید.
         در نشست فرماندهان ،مسولان سیاسی ،روئسای ستاد های هر سه سپاه   ارتش وهمه لشگر ها ،شش تیپ مستقل وفرماندهان کلیه هنگها،معاونان سیاسی وفرماندهان هنگها ، رهبران وزارت دفاع ،ستاد کل ،همه وزیران ومعاون وزارت کشور ،خدمات اطلاحات دولتی وهمچنان گروهی از مشاوران ارشد ما همه رهبران سیاسی ودولتی کشور را دعوت کرده بودیم .نشست قرار بود ازسوی سرتیپ محمد رفیع وزیر دفاع  گشایش یابد وپیش برده شود. مهم این نبود که محتوای سخنرانی چگونه باشد.بل خود جومناسبات کسانی که به دو جناح مخالف که با هم میرزمیدند خلق وپرچم ،مهم بود .مقارن با این زمان در رده های بالای ومیانی رهبری فرماندهان سپاهیان،بسیاری از لشکر ها وبسیاری از رجال سیاسی افغانستان پرچمی هاگماشته شده بودند ،واین روند به گونه«خلل ناپزیر» روان بود.بااینهم در میان فرماندهان هنگها ،معاونان آنهادر بخش سیاسی در میان فرماندهان ستادها وفرماندهان لشکر ها کماکان اکثریت راخلقیها تشکیل میدادن. حضور با همی آنها درتالار برای آن بود تا آشتی ودوستی آنها در پیکار با همی با دشمنان انقلاب آوریل به نما یش گذاشته شود.برای ما این امربسیار مهم بود از نظر سیاسی تعین کننده بود .
       
  کنفرانس با سخنرانی ژنرال رفیع گشایش یافت .سپس رشتۀ سخن را به سر لشکر بابه جان رییس ارتش سپرد . بابه جان نزدیک به 40 دقیقه سخنرانی کرد.
  پس از آن سرتیپ گل آقا رییس کل امور سیاسی  (پرچمی دو اتشه )سخنرانی کرد اصلی  سخنرانی او را این مطلب مساخت که پویایی های شاخه های خلق وپرچم را در یک بستر همسو سازدوتابا تکاپوی بیشتربا دشمنها به پیکار بپردازند .

اناهیتا راتب زاد درسخنرانی کوتاهی که داشت .از رهنمود های رهبر«محبوب»انقلاب آوریل در بارۀ نقش جنبش زنان در تحکیم دست آوردهای انقلاب آوریل یاد کرد.

پس از اناهیتا ،نور رشتۀ سخن را به دست گرفت.در هماهنگی نیرو های افغانی وشوروی سخن گفت .آنگاه سرهنگ خلیل فرمانده سپاه یکم (قوای مرکز ) سخنرانی کرد .

در آن هنگام من بر آن بودم که تا پایان 1981 سرکوب گروهبندی ها ی دشمن را به پایان می رسانیم واوضاع را برای برپایی حاکمیت دموکراتیک خلق در بسیاری از فرمانداری ها فراهم میسازیم .
سخنرانیها در این کنفرانس بیدرنگ به پیشوایان پشاور خواهد رسید ،با آنکه نمایشی بودن گنفرانس وخصلت تبلیغاتی آنرا میدانستیم .

مجاهدین در نقش پاسداران میهن به رغم تحمل شکست از ما میتوانستند به افزایش هر گونه کمک از ایالات متحده ،پاکستان ، عربستان سعودی،وایران امید وار باشند .هرچند ما درآن برهه باور راسخ داشتیم که مقارن با پایز 1981 جنگ افغانستان پایان خواهد یافت .

در ارتش افغانستان در سال 1980 نزدیک به 1600- 1800 مشاور از جمله 60-80 ژنرال کار میکردند .
پس از نشست در ستاد کل «شب نشینیی » راه افتاد .با رفیع مراقب بودیم تا نگذاریم ببرک مشروب بنوشد .مکر پیشوا این بار خردمندانه رفتارکرد وتنها چای نوشید .

رفیق x  مانند همیشه سایه واربا ببرک بود.گواینکه به او« سرش» شده بودوبا تملق وکرنش متوجه دهن او بود . مرا چاکر منشی وچاپلوسی مادونان ببرک وحواریون او در شگفتی فرو برده بود .این کار خواهی نخواهی بر اپرات مشاوران وهم بر سفارت وهم بر نمایندگان کمیته مرکزی ،ک ،گ ،ب 
ودیگر کار شناسان ما از ارگانهای گوناگون اثر میگذاشت .خوب هر کاه خاور زمین اینگونه پذیرفته شده باشد ،چه میتوانستیم بک





خاموشی گناه ست

واسع بهادری




قاضی ها درمحکمه های جداگانه، برای پرویز کامبخش 20 سال وبرای اسدالله سروری19 سال حکم صادر کردند. کسان بیشماری که ین خبر را شنیدند، خندیدند وسرتکان دادند. مثل اینکه شنیدن خبرها ازافغانستان هرروز خنده دار شده وتکان دادن سر،ترجمانی شده است ازین گپ : " گمشکو، همه چیز وطن خراب درخراب است ."
راستش هیچ خبر خوشی نمی شنویم. انتحار، آتش سوزی، قیمتی موادغذایی، بی خانگی ، بی دوایی،بی کاری  . . . خبرهای اند که ازصحبت تلفونی دوستان می شنویم ویا درتلویزیون ها می بینیم . از بین قطار خبرها ،خبر محاکمۀ کامبخش و سروری  جالب وخنداه دار ور حقیقت گریه آوراست.
ازیک مدت به اینطرف، همه انتظار داشتند که شخص معلوم الحال وشناخته شدۀ مانند دولتمرد اسدالله سروری چه جزایی را خواهد دید. سوری به 19 سال زندان محکوم شد. قسمت زیاد 19 سال را قبلا ًدر بستر گرم سپری کرده است .
 نتیجۀ تعیین جزایش، قبل از همه، نظام قضایی وطن مارا مسخره تر نشان داد. شک نخواهیم کرد که اسدالله سروری در دولت جناب کرزی ، طرفدارانی دارد که محاکمه اش رامصلحت نمی دیدند . چون از کش کردن تارمحکمۀ او، قیافۀ صده ها نفر دیگرهویدا میشد. دولت کرزی هم به آنها ضرورت دارد. ازهمین جاست که درکابینه وشورا وبین قاضی ها ازآن تیپ مردم کم نیستند . وهر کدام شان یا از نقض حقوق بشر وظلم خویش انکار می کنند ویا دلیل خدشه وارد شدن به بازسازی را میاورند.
بسیار خوب! کاش اسدالله رانیزمی بردند که در" امنیت" فعلی به حیث مشاورکارکند . یک رتبه ترفیع هم برایش میدادنند که بازسازی کند !!
بلی ،محکمۀ او محکمۀ مسخره بود. فقط چند نفراشخاصی واقعا ً جدی بودند که گواهی میدادند که او جنایتکار است  
اما یک گپ دیگر:
اسدالله سروری جنایتکاررا به تمام معنی دروغ گوی وبیشرم ودیده درا نگوییم !
اسدالله یک گپ راست هم گفته. مادرگپها را . گفت که من اوامر رااجرا کرده ام . 
راستی هم ،برای افغانستان، همان اوامربود که کشتارها وجنایات غیرانسانی را آورد. امربه گرفتن وکشتن مخالف واشخاصی که مثل حزب عقیده نداشتند، مادر پلگون پلچرخی وبقیه بندی خانه هاشد. فرزندان خود را بار آورد. که دست هایشان قلم آزادی خواهی رانشناختند بلکه حمله کردن به مخالف را رواج دادند. وقدم هایشان مردم ووطن را لگد مال کردند.
سروری از آن فرزندان است . وطن ما این چنین سروری  کم نداشت وندارد . اگر سروری رابکشند، عقیدۀ سروری های دیگر، بی دست وبی پای نمی ماند. مگرپس ازریاست سروری در اکسا، خاد سروری های دیگری نداشت .؟ 
مگر پرویزکامبخش را ریشۀ مشترک همان بی حوصلگی وبی تحملی در برابرکاروفکردیگران "محکوم" ندانسته است ؟
برای همه آشکار شده است که پرویز کامبخش ورق هایی را خوانده است که حق مسلم اوست که بخواند وبداند. واین نیز حق او بوده واست که آنها رابرای دیگری بدهد تا بخواند. اما کامبخش کسان دیگری را شکنجه نکرده است تا محتویات آن ورق ها را بپذیرند.
کشتن سروری دردی را اوا نخوهد کرد. خوبترین محکومیت او اینست که نظام سیاسی اومحاکمه شود. نظامی که هر چه غیر خط های حزب بود،به نظرش قابل مجازات شناخته میشد. ودستگاه جهنمی سروری ها آن مجازات را اجرا می کردند.  
حالا نیزکامبخش جوان رانظام  کسان دیگر وبا ادعا های دیگر "محکوم " میدانند. کسانی نتایج نظام سروری ها را دیده اند. کسانی که از عدالت گپ می زنند . وچه عجب که دارندۀ ژست های دفاع از حقوق بشر ودیموکراسی را نیز این نظام دارد .
اما از نظر کسانی که مخالف ظلم های دورۀسروری وسروری ها بودند وهستند،کامبخش باید آزادباشد و هر چه زودتر آزاد شود. 
آنانی محاکمه، وبخصوص همیشه محاکمۀ قلمی وفرهنگی شوند که فقط خود را ناف زمین وزمان دانسته وبدیگران هیچ حقی را قایل نیستند .
با ادامۀ توقیف کامبخش، دولت بی بنیاد حامد کرزی و وزرای بوقلمون او بیشتربحیث ستمگران مردم فریب معرفی می شوند. آنچنان که تاحال شده اند.
در حالی که ازهرحرکت دفاع از آزادی کامبخش دفاع می کنیم ، از تمام موسسات  ونهاد های مخالف ظلم وبیعدالتی می خواهیم که خاموش نمانند. که این خاموشی گناه ست







درنگی برمرگ های دسته جمعی در افغانستان

واسع بهادری



برخی ازرسانه های گروهی افغانستان خبردادند که درولایت دایکندی هزاران انسان درمعرض خطرمرگ قراردارند. پیامدهای خشکسالی ونبودبرنامۀ های اجتماعی واقتصادی پیشگیرانه، هر آن به نگرانی هایی می افزایند که برای مردم دایکندی ایجاد شده بود. منابع مطلع خبرداده اند که زنان وپیرمردان واطفال بیش ازهمه در معرض تهدید دشواری های طاقت سوز هستند. آنانی که امکانات حد اقل برای رفتن به کابل وبقیه ولایات را دارند، می کوشند تا دایکندی راترک بگویند . اماهزاران تن دیگردرانتظارفاجعه یی تلخناک نشسته اند. واین درحالی است که ملیون ها دالرحیف ومیل سران رژیم جمهوری اسلامی افغانسان می شود.دولت افغانستان که طی چند سال نشان داد ازداشتن برنامۀ غمخوارانه برای مردم فقیر وبی بضاعت به دور است ، در نهایت درزراندوزی های قشرممتازپیشینه وتازه بدوران رسیده کمک نموده است . بسیار جالب است که دولتی از امرغمخواری مردم عاجز میاید که شهرت جهانی برای جلب کمکهای کم مانند دارد. دولتی که از مبارزۀ ادعای علیه مواد مخدر، علیه تروریسم ودهشت افگنی عاجز آمده است در عمل نشان داد ه که در تشویق وتوسیع آنها سهم دارد. هر قدربرنامه های غلط وبی کفایتی ها ی حاکم عمل نموده اند، به همان پیمانه  نتیجۀ آن رادر رشد دهشت افگنان می بینیم . روابط حسنۀ دولتمردان کنونی با نمادهای خشم وکشتاردرافغانستان ومنطقه ، آماده سازی جوسیاسی وفرهنگی برای شکل دهی وشکل گیری نهادهای ازقماش طالبان؛ حاکی ازوجود شیطنت سیاسیی ست که به دلهره های کنونی می افزاید. یافتن گرایش بیشترمردم برای تمایل وهمکاری به مخالفیین مسلح را نمی توان ازین برنامۀ شیطنت آمیزِآگاهانه ونقشمند جدا دید.
خشکسالی دردایکندی در بستربی تفاوتی ونبود برنامۀ پیشگیرانه از جانب مقامات دولتی در حالی که اسباب نفرت مردم راقوت بیشترمی بخشد، رویداد تصادفی واستثنایی نیزنیست. دربسا ازمناطق کشورشاهد هستیم که بارها وسالها، مشت فقر وتنگدستی ومرگ های جمعی به ویژه بردربینواترین کتله های اجتماعی کوبیده وبدون وقفه می کوبد. دادن چند کیلو آرد وچند قطی روغن وصابون از طرف بنیاد بیات و دیگران، گرهی از آن مشکل رانگشوده ونمی تواند بگشاید . دولت افغانستان باید حساب بدهد که چرا اقدامات عاجل را برای جلوگیری ازمرگ هزاران انسان دردست نگرفت. دولت افغانستان باید دارندۀ برنامه های درمبارزه با آن عوامل تهدید کننده باشد. البته غافل نبوده ونیستیم که آرزوی چنان برنامه برای مردم ،با کارکردهای آنانی که در پی زراندوزی ونقل مکان دوبارۀ خویش به سوی امریکا .واروپاهستند، مطابقت ندارد .
بدینسان بوده است که ملیون ها انسان در حال نارضایتی به سربرده واعتمادی برادعا های دولتیان ندارند.
اما برای عناصر ونهادهای غمخوارمردم وآنانی که از واقعیت های جاری وسؤ استفاده ها مطلع هستند شرح ان حدیث خونین وغمگین الزامی ست. باید توجه را به حال زارمردم مواجه به خطر مرگ جلب نمود. باید علیه اعمال آمیخته با بیروکراسی ، مردم آزاری ورشوت ستانی که رونق کم مانندی یافته اند، سخن گفت . باید کیسه های رنگین زراندزان را نشان داد . زیرا آنچه مردم رابایست کمکی می نمود و درراه حل مشکلات آنها مصرف می شد، درراه غلط رفته است . ونتیجه آن است که هرمشکل حتا آفت طبیعی کوچکی، فاجعۀ بزرگی را بارمیاورد



نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.