- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
MONTAG, 16. APRIL 2012
خورشید گمشده . سروده یی از شبگیر پولادیان
خورشید گمشده |
شبگیرپولادیان سرم در درد بی پایان خود پیوسته میچرخد به سان عنکبوتی برفرازطارمی از وام های تارنامرئی امیدی را زدنیاهای رؤیاهای شیرین خواب می بینم جهانی رافروپیچان میان یادهای سال های دور درون برکه های آبی مهتاب می بینم : - 1- " رودها آیین سان دربسترسبزساحلهای مشجرمی خروشند درمیان جلگه های معطر وصحرا مخمل سبز اشرا می گستراند تا آبی دور دست کرانه ها با نخستین لبخند خورشید دامن گستر درنجوای اهورایی نیایش شبگیربنفش بربال های نسیم درودوباور کهسارمهربان کلاه سپید برفی خودرا به پذیره برمی دارد وخون ازین خورشید باتپش قلبهای بیداردشتبانان خوشبخت می آمیزد دربازتاب ارغوانی رنگ خرمن آتش ِ بازمانده ازشب رؤیاخیز درشفق صبحگاهی می درخشد ودرخوابگاه ابریشمین مردان وزنان شادمان ازکشف بزرگ کهکشان های دور دست جاری است اسپان سرمست ازطراوت شبنم بامدادی بردرگاه هندسی کلبه های رشته ازگل رُس شیهۀ بیادرباش سرمی دهند وچکاوک ها برچکاد تارم ای تاک مستانه می سراین سرود ستایش خاک : " رودها آیین گون امید هاآیینه وار خام می جنبد زرویش باغ میخندد بهار قامت سبز بلند کوهساران رادرورد بامدادسرخ را خورشید تابان رادرورد ! ارغوان ولاله را بادۀآماده را باد وباران را درود! " -2- خنیاگران خورشید که درطلوع وغروب رؤیاخیزِ این فروغ آسمانی هیئت جسمانی آنتش را نمی شناختند برسفرۀ رؤیایی ناشتای شان واز اجاق های تابناک شبانگاه شان خورشیدهای کوچک ذره های نورمجسم باهم تعارف می کردند واز زلال نوشابه های نورآگین شان خاک تیره گل می کرد جوانان عاشق با چهره های تافته ازتابش آفتاب بابازوان عریان برگسترۀ گل پوش جنگل ها می رقصیدند وسرودستایش خورشید را مستانه می سرودند: " ای گل آتشفشان کهکشــان، خورشیــد ای خورشید ! ای ستاره بخت سبز گل فشان، خورشیدای خورشید ! میرســـــی از خاوران هرصبح بـــــاگردونـــــۀ ازین هدیه می آوری گل رنگین کمان خورشیدای خورشید ! گام های زرنشانت زرفشاند از فراسوها گنج های کهکشان زرفشان، خورشید ای خورشید ! پهنۀ گیتی به زیربال هایت مزرع پدرام پَرتــوان پُرتوان بیکران، خورشید ای خورشید ! از فراز بام های آسمان دستان رنگین ات میاراود نوروناز ازناودان، خورشید ای خورشید ! چابک آیینه وش آیینه های پاکی وپیمان جلوه گاه مهرتاب روشنان، خورشید ای خورشید ! یاور ما درنبرد سهمگین نوربا ظلمت چیره برتاریکی اهریمنان، خورشید ای خورشید ! تیره گی های روان ها را خروشان موج جان افروز جاری جاوید شط جاودان، خورشید ای خورشید ! " -3- برج ها خوابیده درآرامش موهوم شهر دررؤیای سبزخویش خواب های روز های شاد خود می دید بی خبرازروزگارشوم ناگهان بادی برآمدزآنسوی خاور زیرسم یورش خیل سواران دمان برباره های اژدهاپیکر شهر درؤیای خونشدغرق برج وبارها فروافتاد آفتاب مهربان گویی که گم شد از کران بیکران آسمان در فراسو های خونافشان شرق پشته ها از کشته هاسرشار خانمان برباد . . . وروان کشته گان پرسه زنان دردخمه های سرخگون خاک "سوگواران درمیان سوگواران " خانه بردوشان اشک تابناک : " شهرخاموش من این شهرسیاووشان است کوچه درکوچه همه سوک وسیه پوشان است یادگار ستم رفته زبیداد قرون داستان سفرجگرنوشان است آن گران کوه که سربرزده تافاجعه ها مشت خاکستر فریاد فراموشان است دس خونین کی بود اینهمه تاراج که کرد دیک خشم سیۀ کیست که درجوشان است اشک آمویۀ من سرخ ترین دریایی است باگرانبارترین درد همآغوشان است -4- گریبان دریده شفق های خونین جگر برون برکشیدند سراز برج خاکستر سرد دیماه خداوند جان وخرد را به نفرین کشیدند در آۀتش فشان های خونین آوردگاه وپیری عقاب شکسته پری به سکوی سنگی نشسته نگاهای خسته به سوی افق های خاکستری دوخته وازبرگ های پراگندۀ دفتر یادها یش سرورد دگرگون خواند: " رستمی دارم که درچاه شغادِ پیرزندانی است کاوه ام دربند ضحاک پُر ازتزویر زندانی است می نوردد اوج های قلۀ البرز آوایم آرشم بر بال های خونفشان تیر زندانی است در نهانگاه خموشی دست هایم بال پروازم چاهسلر خاک را زنجیر در زنجیر زندنی است زیر بال کرکسان پوسیدهدشت نعش پوشیده زیرچنگال پلنگان کوه پرنخچیر زندانی است خاوران راگو بیاویزم تن صدپاره پرچم وار آفتابم درکران شام بی شبگیر زندانی است. -5- تا سرسنگین زخواب سهمگین برداشتم باز درآیینه باخود گفتگو ها داشتم گفتگو از صبح بی خورشید در زمستانی که جز بهمن ندارد هدیه کهساران افسرده ازبهار باور فردا گلی روید نروید من نمی دانم دامن آیینۀ امید های پاک روشن نیست از کدامین روشنایی قصه پردازم آتشی حتا درون دُخمه های خاک روشن نیست یک کسی در غارکهف خویش روزگار دیگری راخواب می بیند یک کسی در چاه ژرف نابسامانی بازتاب چهرۀ مخدوش وناهمرنگ فردا را در زلال آبی مهتاب می بیند -6- گناه من چه خواهد بود ؟ در آنجا داوران قرن گِرداگرد بنشستند به دورخوان یغمایی که زرق وبرق می بارد زهرسویش مرا دراتهام تلخ می پیچند چوزنجیری که آویزد به پاهایم به دستانم گناه کرده وناکردۀ خود را نمی دانم سیاه پوشان خشمآلود می غرند: " تو ازباغ خدایان سیب دزدیدی تو باآتش جفاکردی پرومتوس! تو نور بی بدیل آسمانی را به چاه خاک افگندی تو ای خاکی چه بیباکی چه داری نسبتی با آفتاب پاک افلاکی ؟ تو بادریا درآمیزی که دریا همآهنگی ؟ تو با دیوان چرمین پوش ما این پاسبانان تبارخاک درچنگی !؟ صدایی می خراشد گوش های خسته ام هربار: " تومحکومی به تنهایی درین زندان خوش ترکیب خوش دیوار بمان تا جاودان در دخمۀ تاریک خود زندانی پندار! " -7- من اکنون درمیان دخمه یی ازچاه تاریکی به همراه همه جوینده گان آفتاب پاک به همراه تمام عاشقان خاک چنان می لرزماز سرمای جانفرسا که خورشید مبارک را به خواب حتا نمی بینم گناه من چه خواهد بود ؟ من از کشف بزرگ حویش در درمانده گی ماندم کتاب جادویی آتش را به جان خسته سرتا پای می خوانم گناه من چه خواهد بود ؟ گناه کرده وناکردۀ خود رانمی دانم ؟ " – ترا از نخست در بارگاه خدایان راهی نبود ای آوارۀ دیاران ناشناخته بیهوده برسنگلاخ جستجو پای افزار فرسودی اینجا بیابان جمجمه های پوسیده ونعش های چروکیده است سواران فرورفته در خاک جز پشمینۀ برپنجه های خشکیده ندارند درغروب مغرب کدام خورشید گمشده ای را به پدرود نشستی به امید بامدادی که هرگز ندمید ازگیسوانت خاکستر می تراود وگام هایت در لجنزار فرومانده اند چنانکه در هرکوششی برای جَستن برفراز بیشتر فرو وفروتر میروی تا ژرفا تومحکومی به تنهایی بمان در دخمۀ تاریک خود تا جاودان تنها " - 8- سرم در درد بی پایان خود پیوسته می چرخد ومن پیوسته در گرداب بی پایان خود می چرخم از وحشت به دور باطلی از بازتاب خون وتاریکی وترسانم هزاران بار زین اندیشه های سخت ناهموار مبادا چشم هایم خو کند با غارهای تارتنهایی فرومانم چونعش بویناکی سالها در دخمه های مرگ وخفاشی براید عاقبت ازمن که درغارکبود خود نخواند جزکتاب خون وتاریکی مچاله میکند هر روز دیوی تمام پهنۀ آفاق خاور را و می ریزد فرازآن برج وباروی امید خاکیان را دربن چاهی در اعماق سراب خون وتاریکی و دستی سرخ تر از دست های اهرمن از ساتگین وحشت آشامی به کام تشنه گی های هزاران قرنه ام ریزد شراب خون وتاریکی به جایی آفتابی ازطراوت از کران های سیاه وسرد سیه تابان دگرگونه برآید آفتاب خون وتاریکی مگر اینست، ای خورشید خفته درخفت مگراینست، ای جوینده گان پرتو هستی دلیل روشن معنای تلخ ِ آخرین تعبیرخواب خون وتاریکی ؟ * هامبورگ اگست 2008 |
آب در کوزه وما . . . نصیرمهرین
نصیر مهرین آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم ۳ |
بارجفاهای دیرینه برملا فیض محمد کاتب و فراورده های قلمی او را برداریم . |
مؤرخ شهیر وارجمند کاتب فیض محمد هزاره |
پیوست با گذشته اما از سوی دیگر نیک آشکار است که همه علاقمندان را توان و امکان رفتن به آرشیف ملی و ورق گردانی آن آثار میسرنبود و نیست. به ویژه از مجموع دانشجویان ومعلمین و تاریخ نگاران کابل و ولایات، شاید چند تنی چنین فرصت وامکان را به دست آورده اند. افزون بر آن، کشوری که جنگ و ویرانگری ها و پایتخت سوزی یا جنگ های کوچه به کوچه را شاهد بوده است، کشوری که دست بیگانگان درغارت آثار گرانبها و موزیم آن باز بود ودر آینده نیز چنین احتمالی وجود تواند داشت، هیچ تضمینی برای حفظ آرشیف ملی درآن کشور وجود ندارد. این چنین است که در راستای یادآوری از نگهداشت آثار کاتب ، به جفای عدم انتشار آنها نیز پی می بریم . جفا در حق او هنگامی دل آزارتر می شود که یادکرد وگرفتن سمینار برای او، در محور اهداف سیاسی و شعارهای روز قرار گرفت. اگر در پیشینه ها کاتب در معرض سانسور بود، در سیمیناری که در سال 1362 برای او در کابل دایر گردید، به یادکردهای اغواگرانه/ سیاسی از طرف دولتیان روبرو می شویم. سمینار کاتب جایگاهی را هم گرفت تا دولتیان وا نمود کنند که با یاد از کاتب تساوی ملیتی/ قومی در پرتو مشی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، تأمین شده است. شاهدانی که با همان انگیزه ها روی صحنه آمده اند، درنمونۀ سخنان سلیمان لایق و دستگیر پنجشیری،بیشتر وضاحت دارند. ازسلیمان لایق را بخوانیم : " هدف اساسی وزارت اقوام وقبایل ازبرگزاری جلسۀ یاد بود وتجلیل یکصدوبیست وپنجمین سالگرد تولد فیض محمد کاتب یک وجیبۀ ملی می باشد که متوجه حرمت گذاشتن به کافۀ ملیت های افغانستان وترویج شیوه وطریقه ایست که مبین مشی انقلابی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ساحۀ ملی شده بتواند. در پیام مورخ 28/10/1360 شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان که عنوانی ملیت ها واقوام ساکن افغانستان صادر شده وبه امضای رفیق ببرک کارمل. . . مزین شده است، چنین گفته میشود: ما به برکت پیروزی انقلاب ثور مخصوصاً مرحلۀ نوین تکاملی آن برای نخستین بار در تاریخ کشور رسماً تساوی حقوق سیاسی ملیت ها واقوام کشور را اعلام میداریم . . ." (13) ص 7( بعد دوصفحۀ دیگر نیز در سطح همین تبلیغات حزبی است ) وقتی سلیمان لایق میگوید: " وزارت اقوام وقبایل توجه مزید دانشمندان کشور رابه تتبع وتحقیق بیشتر در آثار این مورخ (کاتب) جلب میکند . . . "؛ معلوم نیست که دانشمندان آثار او را از کجا به دست بیاورند. تتبع وتحقیق در آثار کاتب ویا بهره گیری از آثار او زمانی میسر است که آنها چاپ شوند زیرا به تنهایی نسخه های اندکی که از سراج التواریخ باقی مانده ودردست یک تعداد است، در میزان با ضرورت وتعداد علاقمندان بسنده نیست. دستگیر پنجشیری " رئیس اتحادیۀ نویسندگان" هستۀ اصلی سخنان لایق را به تکرار میاورد: " با غرور وافتخار میتوان ادعا کرد فقط بعد از پیروزی انقلاب ثور ومرحلۀ کنونی انقلاب ثور است که برای نخستین بار در تاریخ بامساله ملی برخورد صحیح دقیق ترواصولی صورت میگیرد. حزب دموکراتیک خلق افغانستان . . .اتحادیه نویسنده گان جمهوری دموکراتیک افغانستان معرفی آثار چنین شخصیت های علمی ومفاخر ملی مردم افغانستان را وسیلۀ تقویت همبستگی رزمجویانه احترام واعتماد متقابله میان اقوام وملیت های باهم برادر در افغانستان ارزیابی میکند وآرزو مند است که اکادمی علوم با نشر، طبع، تصحیح وتعلیق آثار تاریخی ملافیض محمد کاتب ودیگر مورخان ودانشمندان وطن زمینه های جاویدانه شدن آثار ادبی، تاریخی وفرهنگی پیشینیان ما را مساعد سازند وبا گرامی داشت از مقام دانشمندان وشخصیت های علمی وفرهنگی واجتماعی توده های زحمتکش وشگوفانی ادبیات، فرهنگ، هنر وتاریخ قبایل، اقوام وملیت های با هم برادر افغانستان، نقش فعال خود را ایفا کنند."(14) به این ترتیب، یاد از کاتب به توصیف وتمجید در پرتو همان اهداف سیاسی / حزبی محصور ماند وکار اصلی یا چاپ ونشر فراورده های قلمی کاتب به آرزومندی ها و همچنان در آرشیف گذاشته شد. عدم انتشار آثار او در واقع سنت جفا کاری را ادامه داد.اما شایان یادآوری است که اگر دولتمردانی مانند سلیمان لایق و دستگیرپنجشیری به اقتضای چارچوب شعارهاودرآن محدوده به مسأله دیده بودند، آنانی که با تاریخ سروکارداشتند،توجه شان به محتویات آثار کاتب وچاپ آن هم است. ازهمین رو فرازهای سخنان چندتن را هنگام نام بردن از آثار او آورده ایم . * چنانکه دیده میشود تنها چاپ سال 1331 قمری سراج التواریخ در سالهای بعدتر در اختیارتعدادی معدودی ازعلاقمندان قرارگرفت . درحالی که با تزاید روزافزون وبیشمار کتابخوان ها و دانشجویان، تلاش برای پیدا نمودن نسخه یی از آن بسیار محسوس بود. اگر تذکرۀ انقلاب به زبان روسی ترجمه شد، در افغانستان چشم ها روی متن اصلی را ندیدند. نسب نامۀ طوایف افاغنه با عنوان نژادنامۀ افغان،در سال 1372در کویته به نشر رسید. معلوماتی را که جناب حسین علی یزدانی (حاج کاظم) در مقدمۀ کتاب نوشته است، به خوبی ازسرنوشت تأثربارنبود هزینۀ چاپ در زمان حیات کاتب سخن میگوید وی می نویسد : " این رساله توسط شخصی که نام و امضأ او را نتوانستم بخوانم، در سال 1326 شمسی به حاج آقای حسن ملک اهدأ شده است. اهدأ کننده در حاشیۀ صفحۀ اول، چنین نوشته است: "چون مجال وحوصله ای نمانده که به چاپ این کتاب اقدام نمود؛ بهتر دانستم آن را به دوست محترم بزرگوار خود، حضرت مستطاب حاج حسین آقای ملک تقدیم نمایم تااگر مقبول افتد در کتابخانۀ ملی ایشان محفوظ بماند." یزدانی در پاسخ به پرسشی " این کتاب چگونه به ایران رسیده است ؟ " ،که خود مطرح نموده مینویسد: مؤلف در اواخر سال 1308 یا آوایل 1309 شمسی به منظور معالجه به ایران آمده است، گمان من این است که او در این سفر بعضی از آثار قلمی خویش را با خود به ایران آورده است تابه چاپ برساند که به خاطر نداشتن هزینۀ چاپ یا بیماری به چاپ هیچ یک ازآثار خویش درایران موفق نمی شود وبنا چار این رساله را واحیاناً بقیه آثار خویش را به دوست یا دوستان خویش سپرده تا اگر آنها بتوانند به چاپ آن اقدام کنند. . . ."(15) جلد اول و دوم سراج التواریخ ، با طرح واقدام ظریفانۀ یک تن ازعلاقمندان آثار کاتب درپشاور تجدید چاپ شد.(16) جلد سوم ( قسمت اول و قسمت دوم در کتاب جداگانه با صحافت زیبا به همت آقای ع.م غزنوی درسال 1370در ایران تجدید چاپ شد. (17) جلد سوم. چاپ سال 1370 چنانچه آشکار می شود تجدید چاپ سراج التواریخ ویا انتشار نژاد نامۀ افغان به همت اشخاص علاقمند و فرهنگ دوستان دلسوز انتشار یافته اند. در حالیکه امکانات مادی - تخنیکی وموجودیت اشخاص کمک کننده برای ترتیب، تبویب ، آرایش مورد نیازو نگارنده گان حاشیه ها وتعلیقات وجود داشت و امروز هم وجود دارد. اگر اندکی از تألیفات پولوبیوس Polybius مؤرخ یونانی که پیش از میلاد مسیح می زیست، به مارسیده است،جای شکایتی در میان نیست. اگر ازتاریخ الرسل والملوک، قسمت ها وبخش هایی برای ما نرسیده اند، که مؤلف وعده داده بود؛شاید به دلیل ناتوانی های ایام کهولت ویا بیماری محمد بن جریر طبری بوده است. اگر همۀ مجلدات تاریخ بیهقی را نداریم،اسباب وعلل آن را درآفات طبعی، گزند ناشی ازجنگها و دشواری حفظ ونگهداشت نسخه های اندکی می توان سراغ گرفت، که به مرور زمان از دست رفته اند. و میدانیم که سیفی هروی مؤلف تاریخ نامۀ هرات هم مانند طبری ازادامۀ کار خویش وعده داده بود، اما اگر نشانی از آن نمیابیم،محدودیت های مختلفی آنرا توجیه توانند کرد که در بعد زمان اثر گذاشته اند. ویا اینکه شاید سیفی هروی چنان تصمیمی را نتوانسته انجام دهد. اما سرنوشت هیچکدام آنها را با سرنوشت جفا آمیزی که فراورده های قلمی کاتب درین چند دهۀ پسین به گونۀ ناگسسته دیده اند،نمی توان مقایسه نمود. با آنکه در داخل وخارج، بارها صدای نارضایتی وشکایت ازبابت عدم انتشار آثار کاتب بلند بوده است،اماهیچوقت آب از آب تکان نخورد و ازطرف مقامات مسؤول درافغانستان تصمیم جدی در زمینه اتخاذ نگردید. در ادامۀ همه سوال برانگیزی،شکایت وآرزومندی برای انتشار آثار چاپ نشدۀ کاتب بود که دوسال پیش با فرهیختۀ دلسوز جناب دکتورعلی نهضت به نتیجه یی رسیدیم که با اهل کار در زمینۀ انتشار آثار او در تماس شده وخویش رابرای کاری مثمر آماده نماییم. اما پیشامد روانسوزی درزنده گی خانواده گی این عزیز، مانع پیشبرد برنامۀ مطروحه شد. چندی پیش نواسۀ ارجمند کاتب فقید، جناب وحید فیضی، نامه یی عنوانی جناب دکتور سیدمخدوم رهین،وزیراطلاعات وفرهنگ نوشت که پاسخ موافقت جناب رهین و امیدواریی را با خود داشت. ادامه دارد |
باز خوانش مفهوم تراژدی دوکتور ولی پرخاش احمدی
باز خوانش مفهوم تراژدی در فن شعر (اثر ارسطو) و زایش تراژدی (اثر نیچه) |
دوکتورولی پرخاش احمدی ارسطو فیلسوف بزرگ یونان در سدۀ چهارم پیش از میلاد، در ششمین( و بیگمان برازنده ترین) بخش اثر پر آوازه اش فن شعر، تعریفی از تراژدی به دست می دهد که تا روزگار درازی معیار کاوش و پژوهش پرداختههای ادبی شمرده می شد.(1) در سال 1872، فریدریش نیچه، اندیشه ورز آلمانی وپژوهشگر زبان و فرهنگ یونانی و لاتین، رسالهیی با عنوان زایش تراژدی از جان موسیقی منتشر کرد که، تا کنون از بحث بر انگیزترین نقد هایی شمرده میآید که بر دیدگاه ارسطو از تراژدی نگاشته شده است. آنچه در پی میآید نگرشی است به تعریف ارسطو از تراژدی و دیدگاه نیچه دربارۀ آن. در تعریف جوهر و ماهیت تراژدی ارسطو کلاً به ویژگیهای ساختی و مایههای حسی تراژدی نظر داشته است.در فن شعر آمده است: « تراژدی (tragodia) تقلید (mimesis) است از کارو کرداری شگرف (spoudaias) و کامل (teleias)، که دارای درازای کم و بیش مشخص و معین میباشد، و با بیانی آراسته با گونههای مختلف زینتهای هنرمندانه اظهار میگردد، و مبتنی بر عناصر مختلف نمایش، در ساختاری کرداری و عملی، و نه فقط نقل و روایت، به واسطه برانگیختن همدردی (eleos) وهراس (phobos)، مایۀ روان پالایی و تزکیه نفس (catharsis) از این عواطف و انفعالات می گردد.» (2) پس از تعریف تراژدی در رساله فن شعر، ارسطو به توضیح شش عنصر ( یا اجزاء) سازنده تزاژدی می پردازد که به وسیله آنها می توان به ماهیت تراژدی پی برد؛ و این نکته در مباحثی که پسانتر در گسترۀ نقد ادبی مطرح شدند، جایگاهی سزاوار یافت. این شش عنصر، به گونه فشرده، اینهایند: طرح ( یا توطئه) (mythos)، شخصیت (ethe)، کلام ( یا گفتار) (lexis)، اندیشه (dianoin)، منظر نمایش (opsis)، و آواز (melopoiia). به پندار ارسطو، افزون بر این عناصر، لازمۀ دیگری برای تراژدی سراغ نمی گردد. او می افزاید: «تمام شاعران هم این اجزاء را به کار بردهاند زیرا تراژدیها یکسان دارای منظره نمایش، خصلت و سیرت اشخاص نمایش، و افسانۀ مضمون و گفتار، آواز، و اندیشه میباشند.» (3) پس از آنکه ارسطو( در فصل ششم فن شعر) به گونه یی فشرده به هر کدام از عناصر و اجزاء برشمرده میپردازد، بخش باقی ماندۀ رسالهاش را ـ که در واقع پارۀ پهنی از کتاب فن شعر را در بر می گیرد ـ به توضیح مفهوم «طرح» اختصاص می دهد. برای ارسطو، طرح سازنده ترین و برازندهترین عنصر تراژدی محسوب می شود، و این خود دارای اهمیت بسیار است. طرح « تقلیدی است از کردار» و « نظام چیدن واقعهها » است ، زیرا « در تراژدی ترکیب کردن و بهم در آمیختن واقعهها مهمترین جزء است، و تراژدی نه به تقلید اشخاص و مردمان، بلکه به تقلید عمل و کردار میپردازد.» به این صورت، ارسطو به مفهوم طزح چونان بنیاد و روان تراژدی مینگرد و دشوارترین وظیفه آفرینندۀ تراژدی را پس و پیش نمودن واقعهها و چیدن ترتیب توطئه به گونهیی عالی می پندارد. تراژدی آفرینان نخستین در یونان از اهمیت چیدن واقعهها، آن سان که شاید، با خبر نبودند و کارهایشان از نارساییهایی چند برخوردار بود. در تراژدیهای پسانتر، مثلاً در نمایشنامۀ اودیپوس شهریار، اثر سوفوکلس، این نارسایی رفع شده است. طرح باید دارای « آغاز »، «میانه» و «انجام » باشد. « آغاز » طرح کردار اصلی را وارد عرصه می کند. و باید بتواند بیننده را وا دارد تا به ادامۀ نمایش علاقه بگیرد. « میانه »، اما، دنباله منطقی آغاز است وهمچنان درآمدی است برای پایان پذیری نمایش.« انجام »، به نوبۀ، دنبالۀ هر آنچه تا آن موقع در نمایش اتفاق افتاده است، میباشد و مسلماً دنبالهیی از خود ندارد. برای ارسطو، هرگاه طرح نمایش از این سه عنصر برخوردار باشد، نمایش در واقع «شگرف » و « کامل » خواهد بود. برای ارسطو، درمبحث « طرح »، انتخاب موضوع وسپس ترکیب و آمیختن عناصر آن امری است لازمی. آوردن موضوع به گونهیی متفرق و ناهماهنگ عدول آشکاری از قانونمندی هنری ارسطویی محسوب می گردد. مضمون هنری، در مجموع، ونمایش هنری، به گونه خاص، باید از ساختاری بهم پیوسته،منطقی ، دقیق، و طبیعی در عرصههای انتخاب، جا آفرینی، و جا گزینی مطلب برخوردار باشد. با تذکر این مطلب که « زیبایی خواهی نخواهی پابند اندازه و انتظام است. » ارسطو بر اصل نظم و آهنگ در تراژدی (و به تعبیر وسیعتر، در هر اثر هنری ) انگشت می نهد، او تاکید می ورزد که عناصر سازندۀ اثر هنری، بدون حضور نظم و وحدت کلی، ارزش زیبا شناختی نخواهد داشت. در نتیجه، هر گونه قضاوت هنری باید به دنبال این وحدت کلی در اثر هنری باشد. باری، این وحدت کلی باید چنان بهم بافته باشد که هر گاه زنجیرهیی از آن گسسته شود، اثر این گسستگی بر تمامیّت هیکل پرداختۀ هنری محسوس خواهد شد. یک چنین دیدگاهی پایه و مایۀ نظریه زیبا شناختی ارسطویی را می ساخت و تا روزگار درازی (به ویژه در گستره نقد ادبی مغربزمین ) خشت زیرین تمامی تعاریف متداول هنر شناخته می گردید. آنچه گفته آمدیم، درآمدی بود فشرده بر آنچه ارسطو در باره تراژدی نوشته است، وبدون شک نمی تواند نمایانگر ژرفناکی و اثر گذاری اندیشه های ارسطو در زمینه باشد. باید افزود که در حقیقت، برخلاف آنچه بسیاری از مفسران ارسطو عنوان کرده اند، منظور ارسطو در فن شعر نهادن بنیادهای تغییر ناپذیر و قانونمندی آهنین برای زیباشناختی هنر نبوده است. آنچه امروزه دیدگاه ارسطویی قلمداد می شود،تا حدود زیادی نتیجۀ خوانش وبازخوانش کتاب اثرگذار وی به واسطۀ منتقدان دورۀ رنسانس در اروپا می باشد. مثالی بزنیم: ارسطو در فن شعر فقط یک بار ( بخش پنجم، در مقایسه بین حماسه وتراژدی ) به رابطه میان « زمان » و «کردار دراماتیک» اشاره می ورزد. چنین اشارت یگانه به مشکل می تواند به مثابه پایه گذاری یک اصل محکم قانونمندی هنری محسوب گردد.واما، این کاستلوترو (Castelvetro)، منتقد معروف رنسانس در ایتالیا بود که در سال 1570 میلادی، در رسالۀ فن شعر ویراستۀ خودش، سخن از بنیادهای آهنین هنرزد، مسالۀ « سه وحدت » (که همان وحدت زمان، مکان، وکردار دراماتیک باشد ) را مطرح ساخت،و آن را یک اصل وقاعدۀ ارسطویی خواند. افزون بر این، ارسطو به وحدت مکان نیز توجه چندانی نداشت ودر زمینه محدود ساختن عملکرد دراماتیک در مکان واحد نیز قانونی ارایه نداشته است.باری،اگر بپذیریم که ارسطو واقعاً از نوعی «وحدت» سخن گفته است، باید از «وحدت کردار» نام بریم که بیگمان در کتاب فن شعر جایگاه ارجمندی دارد. پس، چنان که گفته آمدیم، قانون «سه وحدت» که به ارسطو نسبت داده میشود، در حقیقت محصول دورۀ رنسانس است و نشانگر آرمانگاه خاص و زمان ویژهیی است. دیدگاه فریدریش نیچه_ فرزانۀ سترگ آلمانی پایان قرن نزدهم_ در باب تراژدی ناهمسانیهای آشکاری با دیدگاه ارسطو دارد. بن مایۀ بینش نیچه را در گستردۀ تراژدی باید در کتاب زایش تراژدی از جان موسیقی یافت. پیش از پرداختن به چکیدۀ نکتههای بنیادی این کتاب، بهتر خواهد بود تا اشارتی هر چند کوتاه به دو عنصر «اپولینی» و «دیونسی» در این کتاب ورزیم، زیرا این دو عنصر برای نقد نیچه از فن شعر از اهمیت فراوان برخوردارند.(4) «آپولو» (Apolloo) و «دیونیسوس» (Dionysus) دو تا از خدایان یونان کهن هستند، و هر کدام نماد و نگارهیی است که به دو شگرد متفاوت، و از ریشه ناهمگون، در پدیدآیی آثار هنری و زایش پدیدههای هنری (که تراژدی نمونۀ اعلای آن است) نقشی سازنده و موثر دارد. در اساطیر کهن یونانی، آپولو فرزند زئوس و لیتو و همزاد آرتمیس است. او گرامیترین خدایان است و با خورشید تابان رابطه دارد و حامی شبانان و رمه است، آپلو از روزگار هومر به بعد، خدای فاصله و دوری الهی نیز بوده است، او از دور دستها انسان را توبیخ میکند و متوجه گناهانش میسازد. او بنیان مدنی شهرها را نظاره میکند و به واسطۀ پیامبران و سروش پیش گویانه، ارادۀ زئوس را به دیگران باز مینمایاند. حتی خدایان دیگر از او میهراسند. در کنار بعد رازناکی و هراسناکی، اما، ویژگی دیگری نیز در آپولو سراغ میگردد: او خدای سرود و تغنّی است که با موسیقی، غزل، و پای افشانی، لذت وصال به اولمپ (جایگاه خدایان) را بیان میدارد. دیونیسوس فرزند زئوس و سمله (دختر کادموس شاه تبس) است. سمله، باری، در اثر اغوای هرا همسر زئوس از زئوس خواهش کرد که خود را به تمامت شکوهمندی خویش بر او باز نماید. زئوس پذیرفت، ولی سمله نتوانست آذرخشان زئوس را تاب بیاورد و در آتش سوخت، زئوس، اما، فرزندش دیونیسوس را در ران خویش پنهان کرد و وقتی بزرگ شد، او را ظاهر ساخت، و این ظهور را زایش دوبارۀ دیونیسوس خواندهاند. در داستانهای کهن یونانی دیونیسوس مست و مجذوب، با همراهی یاران و پیروانش، میرقصند و پای میکوبند و جانوران را پاره میکنند. دیونیسوس خدای باروری و زایش است، خدای مستی شادیآور و شعف است. غم را میزداید و لذت موسیقی و تغزل و شعر را در انسان بیدار میکند. به گفتۀ پژوهشگری «آپولو بیانگر تجربۀ عالم رویاست.، او «خدای تابان»، خدای روشنائی است، که او «وهم زیبایی» را تدارک میبیند که پس از نگریستن ما به اعماق مغاک زندگی را برایمان ارزشمند میکند. تجربۀ «وهم زیبایی» آپولینی به فردی که در متن جهانی عذابآور زندگی میکند، اطمینان و آرامش خاطر میبخشد. در مقابل، تجربۀ دیونیسی تجربۀ مستی و سرخوشی است که «اصل فردیت» را در هم میشکند، و در آن «هر چیز شخصی در خود فراموشی کامل محو میشود».(5) اپولو و دیونیسوس تنش ژرف زندگی یونانیان را نشان میدهند، «یونانیان به یاری هنر درکی دیونیسی از وحدت آغازین انسان و طبیعت به دست آوردند و، در همان حال، به کمک وهم لذت بخش تجربۀ آپولینی از آثار مستیآور این درک رها شدند. در تجربۀ دیونیسی، فزونی خود را به صورت «حقیقت» نشان میدهد، و تناقض از دل طبیعت سخن میگوید».(6) به نظر نیچه، اما، اپولو و دیونیوس صرف دو خدای یونانی نیستند، بل، در بعد وسیعتر، نماد و نگارهایاند از دو خدای انسانی. در زایش تراژدی این دو خدای کهن، خدایان دو گونه نگرش متفاوت به هنر هستند. یکی خدای اندیشه و رویا است، آفرینندۀ شکل، نظم، و خرد کیهانی(logos) است. دیگری خدای موسیقی و رقص و دست افشاندن است. در هنر نمایشی یونان کهن، آپولو نماد گفتگو و مکالمه است و بر تعقل متکی است.، دیونیوس به آواز دسته جمعی(chorus ( میپردازد، و مرزهای پذیرفته شدۀ تعقل را فرو میشکند. از فرا آمدن این دو است که انسان به زندگی خویش رنگ و جلای تعقل و تکامل میبخشد، و همزمان رمز و مایۀ هستی خویش را در مستی مییابد. ریشۀ نقد نیچه از دیدگاه ارسطو در زمینۀ تراژدی (در رسالۀ فن شعر) را باید در این نکته جست و به کاوش گرفت. هنر در ارتباط با آنچه«دوگانگی اپولینی و دیونیسی» خوانده میشود، شکل میپذیرد، و در یافتن رازهای ژرف آفرینش هنری را باید در سرشت این دو گانگی جستجو کرد. آپولو نمایانگر هنرهای نرم و اثرپذیر (plastic) است و دیونیس نماد هنرهای محکم و استوار و تاثیر گذار.،(non-plastic non-imagistic) هنرهایی چون پیکر تراشی، نقاشی، و شعر حماسی هنرهای«آپولینیاند» و موسیقی، رقص و شعر تغزلی هنرهای «دیونیسی» شمرده میشوند. عنصر آپولینی ارادهیی است که به شکل ایستا، نظم، فردیت، و مرز و قالب و محدوده در گستردۀ هنر تاکید میورزد، و ریشه در تعادل، میانه روی، اندازه، و تناسب در گفتار دارد_ همانا ویژگیهایی که در تفکر کهن یونان جایگاه والایی داشتهاند. نشانۀ بارز ارادۀ آپولینی تصویرهای رویایی است. عنصر دیونیسی، اما ارادهیی است که با عاطفه، اشراق، و همخوانی و هماهنگی انسان با زندگی آغشته است. و چه پدیدهیی جز «نشئه» میتواند به نیکویی بازتاب این اراده باشد؟ نیچه در زایش تراژدی بر آن است که در یک اثر هنری، هر چند این دو عنصر برازنده(عنصر آپولینی و عنصر دیونیسی) موازی با هم در حرکتاند، اما غالباً در رقابت با همدیگرند. در فرجام، فرازآیی این دو عنصر پیوسته به زایشهای نیرومندتر و پربارتری میانجامد و به واسطۀ آنچه معجزۀ متافیزیکی «ارادۀ هلینی» خوانده میشود، هنری که، همزمان، هم آپولینی است و هم دیونیسی. در نهایت، چنین است که یک اثر هنری به کمال مطلوب میرسد. به پندار نیچه تراژدی آنتی نمونۀ یک چنین آمیزشی است. در هنرهای نمایشی یونانی، عنصر آپولینی به گونۀ خاص در شیوه گفتگو (dialogue) نشان داده میشود، و این تنها بخشی از نمایش شمرده میشود. و اما، نیچه درست برخلاف ارسطو، شیوۀ گفتار و گفتگوی متناسب را صرفاً پارهیی از تراژدی میخواند، نه تراژدی در کلیت و تمامیت آن. نیچه توجه فراوان ارسطو را به گفتار و گفتگو قابل پذیرش نمیداند، زیرا گفتار نیمهیی از کلیت تراژدی را میسازد و سزاوار نیست که سراسر یک آفریدۀ هنری به این ویژگی (هرچند سازنده و کاری) خلاصه گردد. تأکید ارسطو بر منطق گفتار و گفتگو در فن شعر، ویژگیهای منفی، مخوف، و ویرانگر تراژدی (یا هر اثر هنری) را چنان قالب میریزد و تنظیم میکند که تماشاگر همیشه از آنچه جلو چشمش اتفاق میافتد، مجزا و مجرد میماند. باری، به پندار نیچه، اگر تراژدی(و هنر در مجموع) به تعریف ارسطویی قالب بسته شود، و مکالمه و گفتگو در نمایش صرف به ویژگیهای آپولینی (که همانا روشنی، وضاحت، آراستگی، و دقت است) توجه دارد، در آن صورت، به تعریفی دست خواهیم یافت که با وصف دقت و وضاحت، اما نیم رویه، گمراه کننده، و مشکل آفرین باقی خواهد بود. یک چنین نگرشی فقط به نیمهیی از ویژهگیهای زندۀ نفس انسانی محدود خواهد بود، و عمداً انسان و عملکرد انسانی را نادیده خواهد انگاشت. چنانکه گفته آمدیم، برای نیچه،نشانۀ بارز ارادۀ آپولینی تصویرهای رویایی است. رویا گونهیی«لازمۀ شادیآور» (joyous necessity) است. در جهان رویا است که ما قادریم پندارها را دریابیم و آناً نقشی از آن در ذهن خویش بیافرینیم. آپولو نه فقط خدای قهار نیروی شکل پذیرنده است،بلکه همزمان خدای شفیق و مهربان نیز میباشد. او در رابطه با دنیای پندارها و فانتزیهای آدمی از درخشش و سیلان برخوردار است و با مهربانی از هالۀ اطرافش نور میپراکند. با این وصف، اما، آپولو _ در آخرین تحلیل_ نیروی انتظام و ترتیب است. او خدای عواطف قابل توجیه، متوازن، و از پیش پرداخته است؛ خدای سردی و دوری و فاصله است. نیچه، با بهرهگیری از اندیشههای شوپنهاور، عنصر آپولینی را principium individuationis)) میخواند که به وسیلۀ حرکت و جنبش، شادی و رویا را با یکدیگر در هم میافگند، و همراه با زیبایی به سخن در میآید. نکتۀ بنیادینی که نیچه در نقد خویش از دیدگاه ارسطو بدان اشاره میورزد به بخش دوم تعریف ارسطو از تراژدی برمیگردد، همانا که:«تراژدی» به واسطۀ برانگیختن همدردی و هراس مایۀ روان پالایی و تزکیۀ نفس از این عواطف و انفعالات میگردد. «پالایش» و «تزکیه» برای ارسطو ویژگی کارسازی از تراژدی شمرده میشود. اگر افلاطون در کتاب جمهور خویش، تراژدی را (به این سبب که موجب نقض جسارت و هوشیاری میگردد) از مدینۀ فاضلهاش میراند، در فن شعر خویش، تراژدی را موجب روان پالایی و تزکیۀ نفس انسان از عواطف آنچنانی میپندارد و آن را چونان راهی به سوی هوشیاری مینگرد. و سخن دیگر، برای افلاطون، نمایش هراس برانگیز و مخوف در انسان احساس هراسناکی و ترس می آفریند. ارسطو، اما، بر آن است که نمایش هراس برانگیز و مخوف، در حقیقت، نفس و عاطفه را از هراس و ترس و تخویف میآفریند و تهذیب می کند. بدین ترتیب تراژدی به گونه تزکیه شعفآور و شادی برانگیز، آزاد کننده و ثمربخش خواهد بود. نیچه، برخلاف، تاکید میورزد که «همدردی» و «هراس» فواران شدید و ناخودآگاه عواطف انسانی است، و منظور از آن آزاد ساختن نفس است، نه تزکیه و تهذیب آن از عواطف برشمرده، تا باشد که انسان بتواند از قید آن عواطف رهایی یابد و قدمی فراتر گذارد و خودش باشد و جز خودش نباشد. فوارانی با چنین حدت و شدت، بیگمان واکنشی ویرانگرانه نیز در بر خواهد داشت. در دستگاه اندیشگی نیچه، تراژدی باید در صدد آرام ساختن بیننده باشد. اما نه به واسطۀ تزکیه و تهذیب عواطف وی، بل به واسطۀ جاری ساختن و تراوش آن عواطف. تا باشد که انسان بتواند رویاروی حقیقتهای تاریک و درهم پیچیدۀ نفسش باز ایستد و خودش را در تمامیت و کلیت آن به تماشا نشیند. در آن صورت، تزکیه و تهذیب دیگر رنگ خواهد باخت. در چنین لحظهیی است که قهرمان یک نمایشنامه میتواند ادعای قهرمان بودن کند. و در کنار آن پیوندی راستین و ژرف با بینندهاش برقرار سازد. به پندار نیچه، هر گاه تعریف ارسطو را بپذیریم که یک تراژدی موفق باید از سویی در بیننده شادی بیافریند و از سوی دیگر، به واسطۀ برانگیختن شفقت و هراس در وی، به تهذیب و پالایش نفس بیننده بپردازد، آیا عنصر دیونیسی ( که نیمۀ دیگر سرشت آفرینش هنری است) در این میان ناپدید نمیشود؟ به گفتۀ نیچه، بر پایۀ تعریف محض ارسطویی از تراژدی، صرفاً به نظام اخلاقی و جهان نگری از پیش پرداخته در تراژدی توجه خواهد شد،و ابعاد دیگری که در مجموع در آفرینش هنر سهیماند، کنار گذاشته خواهد شد. به سخن دیگر، تعریف ارسطو، تعریفی آپولینی از تراژدی است که ویژگیهای دیونسی هنر نادیده میانگارد، و از همین رهگذر باید به نقد گرفته شود.عنصر دیونسی، آنچنان که پیشتر گفته آمد، به آواز دسته جمعی متکی است و به وسیلۀ آن تماشاگر (که در برابر دیونس از سر سپاس و احترام به پا میخیزد) به گونه بیفعالانه و پرشور و خروش، عملاً در جریان آفرینش هنری سهم میگیرد. او دیگر یک بیننده و تماشاگر محض نیست که از آنچه در پیرامونش اتفاق میافتد بیگانه بماند. برخلاف، او مست دیدار خدا (که همان دیونیسوس باشد) میگردد، بال میافشاند و پای میکوبد و در هستی خدا غرق میشود. اگر منظور از تماشای تراژدی به وجود آوردن احساس شدید همدردی باشد_ تا آنجا که بیننده یکسره در شخصیت قهرمان تراژدی غرق گردد و درست همانند قهرمان تراژیک، درد را دریاند و احساس کند_ در آن صورت «همدردی» واژهیی خواهد بود بس ضعیف و نارسا برای تعریف چنین تجربهیی برای نیچه بیننده از دیدن یک قهرمان در تراژدی چنان دچار غوغای روانی و اغتشاش روحی میشود که احساس میکند که خود، قهرمان نمایش است. چنین احساسی را به مشکل میتوان احساس همدردی و شفقت محض به شمار آورد. سخن این جاست که شفقت گونهیی بار تحقیر و خوار به فرد دیگری به چشم شفقت مینگرد، در حقیقت آن فرد را تحقیروار نگاه میورزد. چگونه میتوان به قهرمان تراژدی( که در تعریف ارسطویی نمونه و نماد فرزانۀ انسان نیکو است) شفقت ورزید و او را خوار شمرد؟ مگر میشود به پرومتوس، اودیپوس، و یا هرکولیس شفقت ورزید؟ قهرمانانی از این دست در مرزهایی فراتر از شفقت و همدلی قرار دارند. تماشاگر، اما، باید چنان احساس همزبانی، همدردی، و همآوردی با قهرمان برقرار سازد که درد قهرمان را چونان درد خود پندارد، و اندوه قهرمان را چنان دریابد که گویی خود از آن اندوه رنج میکشد. آن گاه که انسان در ژرفنای درون شخصیت تراژیک در چه نهفته است و آن را در کجا باید سراغ ورزید. برای نیچه، مشکل اصلی تعریف ارسطویی از تراژدی این است که چنان در پی وضاحت و رسایی و عام فهمی است که انسان و هستی انسانی را رساتر و شفافتر از آنچه واقعاً است. به نمایش مینشید. و بیگمان محصول آن نیز، بر خلاف پندار ارسطو به جای آن که روشن و واضح باشد، مخدوش کننده و مغشوش خواهد بود. بیجهت نیست که در کتاب زایش تراژدی، فرزانۀ (هیچ انگار تمام عیار) پایان سدۀ نوزدهم میلادی، به نفی و تردید دیدگاههای حکیم یونانی سدۀ چهارم پیش از میلاد میپردازد. تعریف نیچه از تراژدی به عنوان برنهادۀ عنصر آپولینی و عنصر دیونیسی، در تحلیل کلیتر، ریشه در بینش انسانشناختی نیچه دارد. میتوان گفت که نیچه در پی بازیافت و بازپرداخت دو عنصر هنر تراژدی در نقس انسان میباشد. او میکوشد نشان دهد که این دو عنصر در واقع سررشتۀ هستی انسانی است و انسان تقطۀ مرکزی تلاقی هر دو شمرده میشود. در انسان، از سویی عنصر انتظام، اعتدال، و سازندگی را میتوان تشخیص داد، و از سوی دیگر عنصر زایندگی، پویایی، مستی، درهم شکنندگی، و ویرانگری. رویکردها: (1) برگردانهایی فزون از شمار از رسالۀ فن شعر به زبانهای گوناگون موجود است. یکی از مهمترین ترجمههای دو زبانه (یونانی و انگلیسی است) با مقدمه و شرح مضامین، متن زیر است: S.H. Butcher, Aristotle´s Theory of Poetry and Fine Art, With a Critical Text and Translation of the poetics (New York: Dover Publications, 1951). ترجمۀ فارسی دری این اثر ارسطو را داکتر فتحالله مجتبایی، با عنوان فن شاعری، در سال 1337، منتشر کرده است. برگردانی که در نگارش این نوشتار در اختیار نگارنده بوده است، ترجمۀ معروف داکتر عبدالحسین زرینکوب است. نگاه کنید: ارسطو و فن شعر، مولف و مترجم: عبدالحسین زرینکوب، (تهران، انتشارات امیر کبیر، 1357) آراء و اندیشههای ارسطو، در مجموع، و به ویژه در گستردۀ نقد و نظریۀ ادبی، اثرناکی ژرفی نیز در آراء و انگارههای اندیشهورزان جهان اسلامی داشه است. در زمینه بنگرید: زرینکوب، «ارسطو در شرق و غرب» فصل سوم از کتاب ارسطو و فن شعر صص 53_72 همچنان نگاه کنید به اثر زیر: Vicente Cantarino, Arabic in the Golden Age: Selections of Texts Accompanied a Preliminary Study (leiden: E.J. Brill, 1975) )2) گزینش پارهای از برابر نهادههای فارسی دری در تعریفی که اینجا آمده است، از ترجمهیی که داکتر زرینکوب به عمل آورده است، دیگر گونه است. برای گزارش زرینکوب از تعریف تراژدی نگاه کنید به ارسطو و فن شعر، ص .121 (3) ارسطو و فن شعر، صص 123_122 زرینکوب برای دو جزء نخستین تراژدی، به نوبه، «افسانۀ مضمون» و «سیرت» را به کار برده است بنگرید: همانجا، ص 122. (4 ) زایش تراژدی، تا آنجا که نگارندۀ این سطور میداند، به فارسی دری ترجمه نشده است. متن مورد استفادۀ نگارنده متن زیر به انگلیسی بوده است: Friedrich Nietzsche, The Brith of Tragedy and The Case of wagner, Walter Kaufmann, trans. (New York: Random House, vinage Books) برای توضیح و تحلیل کوتاه ولی فراگیر و جامع از دیدگاههای فلسفی نیچه، نگاه کنید به: J.P. Stern, Nietzsche (London: Harvester press, 1978) برگردان فارسی این اثر نیز در دست است. بنگرید به: ج. پ. استرن، نیچه، مترجم عزتالله فولادوند(تهران، طرح نو، 1373) برای تحلیلی از کتاب زایش تراژدی، به ویژه فصل سوم این کتاب را نگاه کنید( صص 63_76) همچنان، نگاه کنید به اثر درخشان ژیل دلوز دربارۀ نیچه: Gilles Deleuze, Nietzsche and Philosophy, Hugh Tomlinson, trans. New York: Athlone Press,1983) اثر زیر از الکساندر نهاماس مقدمهیی نیکو بر اندیشۀ نیچه تواند بود: Alexander Nehamas, Nietzsche: Life as Literature (Cambridge,Mass: Harvard Univ. Press, 1985) (5) نگاه کنید به: کیت انسل_ پیرسون، هیچ انگار تمام عیار: مقدمهیی بر اندیشۀ سیاسی نیچه، مترجم محسن حکیمی(تهران، انتشارات خجسته، 1357) صص 100_101 این کتاب برگردان اثر زیر به زبان انگلیسی است: Keith Ansell-PearsonT An Introduction to Nietzsche as Political Thinker: The Perfect Nihilist (Cambridge Univ. Press, 1994) |
FREITAG, 6. APRIL 2012
یاد آن نوروز ها . رحیل دولتشاهی
رحیل دولتشاهی
یاد نوروز هایی که هنوز خبری از مزدوران پترودالر در کشور ما نبود به خیر! یاد چلپک خوردنها، پری خوردنها، ماهی خوردنها، سمنگها، غورسی ها، قلبه کشی ها، نهال شانی ها، سبزه لگد برآمدنها..... یاد همه روزگاران خوش به خیر!
یادم می آید که از آغاز ماه حوت تیل فروشها کوچه به کوچه و قریه به قریه می گشتند و تیل کنجد، تربک، زغر و پنبه دانه می فروختند. هر خانواده یی هراندازه که توان و نیاز داشتند تیل می خریدند تا در ...روز نوروز چلپک و پری بپزند. موسم سمنک هم همین وقت بود که هر خانمی به امیدی نذری به گردن می گرفت و سمنک می پخت. شبهای سمنک پزی و جمع شدن دختران و زنان و تاصبح بیت خواندن و دایره نواختن بود.
صبح وقتی سمنک پخته می شد، بردن سمنک به خانۀ دوستان و همسایگان وظیفۀ پسربچه ها دختربچه های خانواده بود. سمنک را به خانه ها می بردیم کاسۀ سمنک را با آرد پر کرده برای مان پس می دادند- این رسمش بود.
یادم می آید که هنوز صدای منحوس کمونیزم در کوچه ها نپیچیده بود و ما مجبور نبودیم به بهای جنگ در برابر کمونیزم، عنعنات و بهانه های خوشیهای خود را فدای جنگ کنیم و در بدل حمایت سعودی و پاکستان از داعیه برحق مان ارزش های فرهنگی ما را نادیده بگیریم.
نوروز می شد. ما مسابقات سنگ اندازی، غورسی، پهلوانی، دنده کلیک و غیره می داشتیم.
یادم می آید که در دهکدۀ ما کار بهاری را طی مراسمی به نام قلبه کشی آغاز می کردیم. هیچکسی در دهکده حق نداشت پیش از دعا کردن عمومی توسط اهل قریه و امام مسجد به کار بهاری شروع کند. دران روز قلبه یی می آوردند و پس از دعای عمومی یکی دو اره در میدان قریه قلبه می کردند و یا بیل می زدند و دران زمین نرم بچه ها و جوانان و گاهی هم بزرگسالان به پهلوانی می پرداختند. دران روز یا چند روز پیشتر از قلبه کشی، جوانان "پُره" یا جوره می شدند تا در روز قلبه کشی پهلوانی کنند. روز قلبه کشی در قریه جشن می بود. همین روز بود که چلپکها پخته می شد. البته همراه با چلپک که همان پراتۀ دهاتی و پخته شده در تیل است، همراه خودش پری هم داشت که پری سمبوسه های پرشده از ماش جوش داده شده می بود.
ما نوروز و آمدن سال نو و آغاز بهار و نو شدن و تازه شدن طبیعت را اینگونه چشن می گرفتیم. نه فتوای منعی و جود داشت و نه فتوای "حـررررررررام" بودن آن. همه می خوردیم، بازی می کردیم، شاد بودیم و در عین حال همه کارهای ما با کلام خدا و قرآن شروع می شد.
یاد باد نوروزها و قلبه کشی ها. یاد باد چلپکخوری ها و پریخوری ها سمنک خوریها... یاد باد پهلوانیها و غورسیهای روز قلبه کشی و یاد باد آن نوروزهای بی دغدغه و آزادی هایی که هیچ فضولی نبود تا به کار وکردار تو و قریه و مردمت مداخله کند و با تیر و تبر و واسکت انتحاری و "حلال و حرام" خواندنهای جاهلانه زندگی را برایت جهنم بسازد.
آیا نمی شود با طرد اینهمه فضولی مانند پدران و نیاکان خود مسلمان باشیم، مسلمان بمانیم، و نوروز و قلبه کشی های خود را نیز داشته باشیم؟
می شود داشته باشیم، بسیار ساده؛ فقط چلپک بپز، پری بپز، سمنک بپز و نوروز را با دوستان خوش باش و کارهای سال نو را با استدعا از پروردگارت برای پیروزی و بهروزی آغاز کن. حرف هیچ جاهل نادان و مزدور انتحاری سلفی و وهابی را هم نشنو... همین!
یادم می آید که از آغاز ماه حوت تیل فروشها کوچه به کوچه و قریه به قریه می گشتند و تیل کنجد، تربک، زغر و پنبه دانه می فروختند. هر خانواده یی هراندازه که توان و نیاز داشتند تیل می خریدند تا در ...روز نوروز چلپک و پری بپزند. موسم سمنک هم همین وقت بود که هر خانمی به امیدی نذری به گردن می گرفت و سمنک می پخت. شبهای سمنک پزی و جمع شدن دختران و زنان و تاصبح بیت خواندن و دایره نواختن بود.
صبح وقتی سمنک پخته می شد، بردن سمنک به خانۀ دوستان و همسایگان وظیفۀ پسربچه ها دختربچه های خانواده بود. سمنک را به خانه ها می بردیم کاسۀ سمنک را با آرد پر کرده برای مان پس می دادند- این رسمش بود.
یادم می آید که هنوز صدای منحوس کمونیزم در کوچه ها نپیچیده بود و ما مجبور نبودیم به بهای جنگ در برابر کمونیزم، عنعنات و بهانه های خوشیهای خود را فدای جنگ کنیم و در بدل حمایت سعودی و پاکستان از داعیه برحق مان ارزش های فرهنگی ما را نادیده بگیریم.
نوروز می شد. ما مسابقات سنگ اندازی، غورسی، پهلوانی، دنده کلیک و غیره می داشتیم.
یادم می آید که در دهکدۀ ما کار بهاری را طی مراسمی به نام قلبه کشی آغاز می کردیم. هیچکسی در دهکده حق نداشت پیش از دعا کردن عمومی توسط اهل قریه و امام مسجد به کار بهاری شروع کند. دران روز قلبه یی می آوردند و پس از دعای عمومی یکی دو اره در میدان قریه قلبه می کردند و یا بیل می زدند و دران زمین نرم بچه ها و جوانان و گاهی هم بزرگسالان به پهلوانی می پرداختند. دران روز یا چند روز پیشتر از قلبه کشی، جوانان "پُره" یا جوره می شدند تا در روز قلبه کشی پهلوانی کنند. روز قلبه کشی در قریه جشن می بود. همین روز بود که چلپکها پخته می شد. البته همراه با چلپک که همان پراتۀ دهاتی و پخته شده در تیل است، همراه خودش پری هم داشت که پری سمبوسه های پرشده از ماش جوش داده شده می بود.
ما نوروز و آمدن سال نو و آغاز بهار و نو شدن و تازه شدن طبیعت را اینگونه چشن می گرفتیم. نه فتوای منعی و جود داشت و نه فتوای "حـررررررررام" بودن آن. همه می خوردیم، بازی می کردیم، شاد بودیم و در عین حال همه کارهای ما با کلام خدا و قرآن شروع می شد.
یاد باد نوروزها و قلبه کشی ها. یاد باد چلپکخوری ها و پریخوری ها سمنک خوریها... یاد باد پهلوانیها و غورسیهای روز قلبه کشی و یاد باد آن نوروزهای بی دغدغه و آزادی هایی که هیچ فضولی نبود تا به کار وکردار تو و قریه و مردمت مداخله کند و با تیر و تبر و واسکت انتحاری و "حلال و حرام" خواندنهای جاهلانه زندگی را برایت جهنم بسازد.
آیا نمی شود با طرد اینهمه فضولی مانند پدران و نیاکان خود مسلمان باشیم، مسلمان بمانیم، و نوروز و قلبه کشی های خود را نیز داشته باشیم؟
می شود داشته باشیم، بسیار ساده؛ فقط چلپک بپز، پری بپز، سمنک بپز و نوروز را با دوستان خوش باش و کارهای سال نو را با استدعا از پروردگارت برای پیروزی و بهروزی آغاز کن. حرف هیچ جاهل نادان و مزدور انتحاری سلفی و وهابی را هم نشنو... همین!
نویسنده: Saboor Raheel - ۱۳٩٠/۱٢/٢٩
نویسنده: Saboor Raheel - ۱۳٩٠/۱٢/٢۸
در زمانی که ما زندگی می کنیم درمیان تحصیلکرده های کشور ما هیچ کسی و هیچ گروه سیاسی و حتی علمی مذهبی یی و جود ندارد که بتواند به مثابۀ مرجع معتبر برای دادن فتوی در امور زندگی مسلمانان کشور شناخته شود.
به این معنی که کلیه گروه های سیاسی و مذهبی و کلیه افراد تحصیلکرده دارای صلاحیت و اعتبار یکسان در برابر هم استند. ازینرو هیچ فردی، هیچ گروهی نمی تواند دیدگاه خود را بر دیگران بقبولاند. بیشترین دیدگاه ها اعم از فرهنگی و سیاسی و اجتماعی از آبشخور سیاست سیراب می شوند. برخی ها هم گمان می کنند که حرف شان مذهبی است و اصرار دارند که دیگران آنرا بپذیرند. دیگران نیز وقتی حرف طرف مقابل را نمی پذیرند دلایل مذهبی می آورند، در حالی که هردو جهت یا نکته نظر های سیاسی پیش چشم شان است یا بی آن که بدانند، آب به آسیاب یک گروه و جریان سیاسی می اندازد.
جناح های مختلف دلایل می آورد و حدیث و آیت فطار می کنند تا بشود خواست سیاسی خود را به زور آیت و حدیث بقبولانند. اما همیشه در توضیح و تشریح و پیوند دادن آیات با قضایا ناکام اند و تعبیر ها و تفسیر های یک جانبه از دین می دهند.
اگر مسالۀ نوروز را نمونه بگیریم، دیده می شود که بیشترینه کسانی که به سود و یا زیان نوروز سخن می گویند، همه مسلمان اند. مشکل این است که یکی نوروز را غیر اسلامی می داند و آنر "حرام" می شمارد، و دیگری که او هم مسلمان است نوروز و تجلیل ازان را ناقض ایمانش به خدا و پیامبر نمی شمار از تجلیلش به خاطر هویت ملی خودش دفاع می کند.
دود مخالفت با نوروز از گور سلفی ها بر می خیزد. سلفی هایی که وهابیت ادامه و تشدید مبارزات آنها برای زنده کردن دوباره حاکمیت عرب بر کشور های مسلمان است. همانگونه که فاشیزم قبیلوی پشتون حاکمیت خود بر افغانستان را میراث پدران خود می دانند و سلفی های عرب نیز حاکمیت مجدد عرب را با پخش و نشر قرائت عربی (سلفیت) از دین می خواهند در جهان اسلام برقرار کنند. از همینروست سلفیت با هرچیزی که در مطابقت با قرائت عربی (سلفی) از دین نباشد با کین توزی وحشیانۀ جاهلی برخورد می کنند و آنرا شرک می دانند. اینها به این هم اکتفا نمی کنند بلکه برای تامین سلطۀ خود ترور، وحشت و کشتار را به کار می برند. در پهلوی آن از پول سرشاری که در اختیار دارند به استخدام افراد و گروه هایی در کشور های اسلامی مبادرت می ورزند. اینها هرگونه تعقل و سنجش در برابر احکام خود را خلاف دین و "حدیث" دانسته و مخالف را به کفر و شرک متهم می کنند. کم نیستند کسانی از مزدوران آگاه و ناآگاه سلفیت که در همین فیس بک مخالفین خود را طرفداران تجلیل از نوروز را زردشتی، مجوس و کافر خوانده اند. در حالی که طرف "آمنت بالله...." را به زبان می خواند و به دل تصدیق دارد. اما چون حکم سلفیت را که با عقل انسانی جور نمی آید نمی پذیرند، از سوی مزد بگیران و مامورین سلفی در انترنت مشرک و کافر و زردشتی و گبر و مجوس.... خوانده می شوند. تکفیر حربۀ سلفیت است.
اما بیایید ببینیم که وهابیت و سلفیت در تاریخ اسلام چه کارهایی کرده است و امروز وهابیزم در خدمت کدام برنامه های جهانی قرار دارد. آیا وهابیزم وسیله یی برای ببخبر نگهداشتن مسلمانان، به قهقرا بردن مسلمانان، به جاهل نگهداشتن مسلمانان در نهایت به وسایلی در دست همان کفاری که اینقدر از آنها نفرت نشان می دهند، نینجامیده است؟ آیا سلفیت در فلسطین کدام جبهۀ ضد یهودی و ضد اسراییلی دارد؟ آیا سلفیت در برابر پایگاه های نظامی کفار جهانی در کشور های عربی کاری کرده است و می کند؟ آیا سلفیت در بازارهای لاهور به بستن هیرامندی و رقاصه خانه ها و فاحشه خانه های آن اقدامی کرده است، آیا سلفیت کدام انفجار انتحاری را در عیشخانه ها و عیشخیمه های دوبی و قطر و ابوظبی راه انداخته است، آیا امروز بزرگترین و فیشنی ترین فحشاخانه ها و فواحش در کشور های عربی و به خصوص مناطقی که سلفیت و وهابیت حاکم است و جود ندارد؟ آیا وهابیت در برابر اینهمه کفر و فحشا و فساد کاری کرده است و می کند؟؟؟؟؟؟
اما بیایید حرارت و پیگیری بی وقفۀ مزدبگیران سلفیت را در انترنت مشاهده کنید که در برابر نوروز به راه انداخته اند. یک بار مقایسه کنید و ببینید که آیا تداوم فحشا و تداوم حضور خارجی هادر کشور های سلفی حاشیۀ خلیج فارس بیشتر توجه طلب است یا نوروز؟ بیایید به پیامها و گفته ها و نوشته های این مزدبگیران وهابیت توجه کنیم که چقدر از پیامهای شان به مقابله با فسادو فحشا و مزدوری کشورهای سلفی به کفار اختصاص یافته و چقدر دیگر به افغانستان و مخالفت با نوروز؟ کدامیک ارجحیت دارد؟ کدامیک اهمیت دارد؟ کدامیک به ضرر مسلمانان است و کدامیک آبروی مسلمان می برد؟
بازهم نتیجه می گیریم که دین درینجا وسیله است. اما آنهایی که درک کرده اند، در برابر دلایلی که گویا نیمچه ملاهای مزدور ارائه می کنند هرگز تسلیم نمی شوند. هرکسی برای به کرسی نشاندن اهداف سیاسی خود دلایل خود را دارد. هرکس روایت خود را و تعبیر خود را ازدین می کند. اگر چنین نمی بود ما چار مذهبی شیعه و چار مذهب سنی با یک شاخۀ وهابی و ده ها فرقۀ صوفیه و فرق دیگر که تعبیر های متفاوتی از نصوص دینی دارند، نمی داشتیم.
ازینرو، بهتر همان است به حرفهای کسانی که دین را وسیله یی می سازند برای سرکوب هویت مردم ما هرگز توجه نشود. همیشه باید به عقل خداداد خویش رجوع کنیم. نفع ما در چیست؟ اگر ما ملتی با هویت و فرهنگ مشخص خود باقی بمانیم آزادیم و اگر فرهنگ و هویت دیگران را بپذیریم، می شویم مزدور. ما اسلام را پذیرفته ایم اما هویت خود را نیز داریم. هیچ عمل و چیزی که کفر نباشد و دران انکار از خدا و شریک دانستن کسی دیگر به خدا مضمر نباشد، و ریشه در هویت فرهنگی ما داشته باشد ناروا نیست و ما باید آنر مانند مردمک چشم خود حفظ کنیم.
امروز سعودی ها در برابر ایرانی ها به یک رقابت اقتصادی وسیاسی بزرگی پرداخته اند. سعودی ها برای مقابله با ایران از کمک کفار جهانی بهره مند است. ایران با تکیه به منابع خودش و با چسیپدن به مذهب شیعه که تعبیر دیگری از اسلام بوده و ایران را از تسلط عرب نجات داده است، از خود دفاع می کند. این رقابت در سطح منطقه وجود دارد.
اندرین میان، مردم افغانستان با در نظرداشت برداشت خود شان از منافع شان در قبال رقابت ایران و عربستان سعودی سرگردان و متفرق اند. سعودی ها همه فارسی زبانان را شیعه می داند به همین دلیل است که توجه بیشتر سعودی ها و سلفی ها به پشتونها و ملاعمر است. پشتونها هم مفاد خود را دران دیده اند که در کنار سلفیها گذاره کنند.
هزاره ها که حساب شان پاک است. حکم قتل عام آنها بارها ازسوی مراجع سلفی و وهابی و طالبی داده شده است. پشتونهای طالبی مجری این احکام اند و مستفید شدگان ازین فتوی...
بدین ترتیب از دید بنده وقتی برخی ها هرچه پادارند در یک موزه کرده و در برابر نوروزمی ایستند، از سه حالت خالی نیست. یا از مزدبگیران مراجع سیاسی اند و وظیفه دارند تا علیه نوروز که عنعنۀ غیر عربی (نه غیر اسلامی) است، تبلیغ کرده آنرا کفر وشرک بخوانند، یا این تبلیغ و مخالفت با نوروز را با منافع سیاسی گروهی و قومی خود در افغانستان همخوان یافته اند و یا هم این که قربانی جهل خود شده اند و بدون این که بدانند آب به کدام آسیابی می ریزند، وسیلۀ دست سیاستهای جهانی ومنطقوی شده و تیشه به ریشۀ هویت و آزادگی و خود و مردم خود می شوند. َ
garderah.persianblog.ir
مشاورین حامد کرزی . گزینش نصرالله محمودی
| رئیـــس جمهــــوری بـــا ۱۱۰ مشـــــاور |
| مقـــــــالات - ســـــیاسی |
| نوشته شده توسط ملیـــار صـــادق آزاد |
| سه شنبه ، 15 فروردين 1391 ، 21:48 |
افزون بر 60 وزیر مشاور، 5 مشاور دیگر در بورد عدلی و قضایی ریاست جمهور کار می کنند همچنان 5 تن در بورد عالی تعینات ریاست جمهوری جهت تعین مقام های عالیرتبه به رئیس جمهور مشوره می دهند. یافته های این تحقیق همچنان نشان میدهد که 35 تن به عنوان مشاور و کارشناس در چارچوب اداره امور ریاست جمهوری فعالیت می کنند. همچنان 5 مشاور دیگر در چوکات شورای امنیت ملی در ارگ کار می کنند که در مجموع تعداد مشاوران ریاست جمهوری به 110 تن می رسد. اما از این میان تنها ده تن از مشاوران رئیس جمهور در نشست ها و مشوره دهی ها نقش همیشگی دارند که شامل داکتر رنگین دادفر اسپنتا مشاور امنیت ملی، شیدا محمد ابدالی معاون شورای امنیت ملی و مشاور روابط بین المللی، شام لال بتیجا وزیرمشاور ارشد در امور اقتصادی، هدایت امین ارسلا وزیر ارشد، نعمت الله شهرانی وزیر مشاورارشد در امور دینی، محمد یوسف پشتون وزیر مشاور در امور بازسازی، فیض الله کاکر وزیرمشاور در امور صحی، محمد ابراهیم سپین زاده معاون شورای امنیت ملی و مشاور امور امنیتی، زلمی هیوادمل وزیر مشاور امور فرهنگی و اسدالله وفا وزیر مشاور امورقومی می گردد که در بیشتر نشست های هفته وار کابینه و ملاقات های رییس جمهور حضور دارند اما بقیه حتا در یک سال نه می توانند آقای کرزی را ملاقات کنند اسدالله وفا از وزیرمشاوران نزدیک به رییس جمهور در این مورد می گوید"من و چندتن دیگر همیشه با رییس جمهور ملاقات داریم اما این بقیه حتی در یک سال نه می توانند رییس جمهور را ملاقات کنند به همین خاطر من به رییس صاحب جمهور گفتم که این یک مصرف اضافی است زیرا کار اینها نسبت به مصرف شان کم است." بر بنیاد فهرستی که تلویزیون1 به آن دسترسی پیدا کرده است، رییس جمهور کرزی تنها 30 وزیر مشاور در امور قومی دارد که شامل : وحید الله سباوون، شهزاده مسعود، محمدعلم راسخ، محمدهاشم زارع، سید محمد امین طارق، عبدالطیف ابراهیمی، جمعه خان همدرد، گل آغا شیرزوی، امان الله حدران، آقا حسین هاشمی لولنجی، نظر محمد اسحاق زی، شجاع الملک جلاله، گجروال، محمد طاهر صافی، خادم حسین ناطقی، محمد نسیم مهدی، شیر علم شهادتیار، توردی آخند، جنرال سید محمد حسین، شیر محمد آخند زاده، عبدالستار ملاخیل، سلیمان یاری، محمد صدیق عزیز، ضامن علی بهسودی، نوروز علی اعتمادی، رحمت الله راشیدی، محمد یعقوب شمس، سید شاه ناصر نادری، محمد اکبر اکبر، محمد هاشم صالحی و محمد یوسف واعظی می گردد. افزون بر آن مولوی محمد جوره طاهری، محمد عثمان سالک زاده، علی جان زاهدی، عنایت الله بلیغ و مولوی محی الدین بلوچ وزیران مشاور رییس جمهور در امور دینی اند همچنان داکتر اشرف غنی احمدزی، محمد عارف نورزی، محمد معصوم ستانکزی، تاج محمد ایوبی، غلام مصطفی جواد، شیرمحمد اعتباری، جنرال سهیلا صدیق، محمد انور جگدلک، محمد یاسین عثمانی، ذکیم شاه خان، محمد اشرف رسولی، عبدالعزیز احمد، نورالله دلاوری و عبدالرحمان اشرف از جمله وزیران مشاور رئیس جمهور در بخش های گوناگون می باشند اما بیشتر این وزیران مشاورخود اعتراف می کنند که در یک سال قادر به ملاقات با رییس جمهور نیستند.محمد یوسف واعظی وزیر مشاور در امور قومی می گوید "به عنوان مشاور رئیس جمهور در خصوص این مسئله وظیفه یی که برای من سپرده شده است حدود یک سال است که ایشان را در این جهت نه دیدم." همچنان سید محمد امین طارق یک تن از وزیران مشاور رییس جمهور می گوید"ما رئیس صاحب جمهور را به ارتباط اینکه مشاوره یی به ایشان بدهیم ملاقات نه کردیم، یعنی در ارتباط به اموری که مشاورین مشوره می دهند حدود یک سال است که ملاقات نه کردیم." شهزاد مسعود وزیرمشاور دیگر رییس جمهور در امور قومی نیز می گوید که او تنها رییس جمهور را در دعوت هایی که به افتخار تیم کرکت کشور گرفته شده اند ملاقات کرده است. در این میان وزیران مشاوری نیز وجود دارند که حتی پس از مقرری شان در این پست نه توانسته اند آقای کرزی را ملاقات کنند.محمد یعقوب شمس یکی از 6وزیر مشاوریست که در یک ساختمان اجاره یی اداره امور در کارته سه دفتر دارد این ساختمان ماهانه 6هزار و 5صد دالر کرایه گرفته شده است او می گوید" سه ماه است که در این پست مقرر شده ام اما در این سه ماه تا حالی رئیس صاحب جمهور را نه دیدم. چون ما هم تقاضای ملاقات نه کردیم و رییس صاحب جمهور هم تقاضایی نه کردند که با هم دیداری داشته باشیم." معاش 5هزار دالری وزیران مشاور یک مقام ارشد وزارت مالیه که نه میخواهد از او نام برده شود می گوید که وزرای مشاور ماهانه تا 5هزار دالر امریکایی تنخواه می گیرند.همچنان سائیر مشاوران ریاست جمهوری دست کم 1هزار دالر امریکایی ماهوار تنخواه دارند که بر این اساس معاش و مصرف سالانه مشاوران ریاست جمهوری چهار میلیون و دو صد هزار دالر امریکایی می گردد. موتر، دو محافظ، سه کارمند خدماتی و مصارف روزانه از جمله امتیازاتی دیگریست که همه مشاوران ریاست جمهوری از آنها بهره مند اند. گزارش ها نشان می دهد که دست کم به 5 تن از وزرای مشاور در شیرپور نیز خانه داده شده است. از سوی دیگر ساختمانی برای تعداد دیگری از وزیران مشاور در شش درک از سوی اداره امور ماهانه 12هزار دالر امریکایی کرایه گرفته شده است.با این همه بسیاری از وزیران مشاور داشتن تنخواه بلند را رد می کنند و می گویند که تنخواه آنها 45 هزار افغانی است.آقا حسین هاشمی لولنجی وزیر مشاور در امور قومی می گوید"از همین 45 هزاری که ما معاش میگریم یک مقدار آنرا به راننده کمک می کنیم چون تنخواه اش کم است یک مقدار کمک به خانه سامان می کنیم همچنان به محافظین خود نیز کمک می کنیم ." دفتر سخنگوی ریاست جمهوری و رئیس اداره امور از گفتگو ارای و ارایه هر گونه معلومات در مشاوران ریاست جمهوری با ما خود داری کردند. نحوه گزینش وزیر مشاوران وزیران مشاور رئیس جمهور از احزاب و گروه های مختلف تشکیل شده اند اما بیشترین آنها از حزب اسلامی، احزاب وحدت به رهبری کریم خلیلی و حاجی محمد محقق و جمعیت اسلامی می بلشتذ.در این میان تردید های زیادی در رابطه به نحوه گزینش این مشاوران نیز وجود دارد. مولوی عنایت الله بلیغ خطیب مسجد پل خشتی به تازه گی به صفت وزیر مشاور تعین شده است او می گوید که علت این مقرری را نه میداند." خودشان لطف کردند در دور سابق مره به حیث وزیر حج و اوقاف معرفی کردند البته برخی از بزرگان دینی نیز این موضوع را پیشنهاد کرده بودند اما من نتوانستم رای وکلا را بدست بیاورم، یک تعامل رئیس صاحب جمهور دارد که در قسمت سرنوشت کسانی که نه توانند رای بدست آورند اخلاقا تصمیمی می گیرد شاید در قسمت من نیز این تصمیم اخلاقی و خیر را گرفته باشد." برخی از وزیران مشاور رییس جمهور از سوی رهبران جهادی و احزاب مختلف به عنوان نمایینده به رییس جمهور کرزی معرفی شده اند چنان که محمد یوسف واعظی یکی از وزیران مشاور در مورد می گوید:"من با رییس صاحب جمهور شناختی نه داشتم چون من به عنوان رییس مرکزی حزب وحدت در کابل کار می کردم و می کنم بنده حقیر را استاد خلیلی به رییس صاحب جمهور به عنوان نماینده حزب وحدت معرفی کردند." برخی دیگر از وزیران مشاور از جمله کسانی اند که پیشینه کار در پست های مهم حکومتی را داشته اند چنانکه محمد اکبر اکبر و شیرمحمد اعتباری وزیران پشین وزارت امورمهاجرین اکنون به عنوان وزیر مشاور کار می کنند. محمد امین طارق والی پشین ولایت بدخشان نیز به این باور است که تقرر او در این پست رابطه یی به برکناری اش از پست قبلی دارد."من را به صفت مشاور وزارت داخله مقرر کردند اما بنابر ملحوظاتی که بود من به آنجا نه رفتم بالاخره جناب رئیس صاحب جمهور کرد که به صفت مشاور شان با آنها همکاری کنیم حالا در این پست کار می کنم اما هیچ کار بزرگی را که در ارتباط با مشاوریت باید می کردیم نه کردیم یا هم برای ما وظیفه یی سپرده نه شده است." همینگونه محمد یعقوب شمس نمایینده پیشین ولاید بادغیس در مجلس نماییندگان می گوید"مدتی بیکار بودم پس از آن روزی با مردم بادغیس به دیدن رییس صاحب جمهور رفتیم مردم پیشنهاد کردند که برای من پستی درنظر گیرد رییس صاحب لطف کردند من را به صفت مشاور در امور قومی مقرر کردند." تنها 1 مشاور زن در میان 110 مشاور ریاست جمهوری جنرال سهیلا صدیق تنها خانمی است که به صفت وزیر مشاور در امو صحی کار می کند یافته این تحقیق نشان میدهد که رییس جمهور کرزی هیچ مشاوری در امور زنان ندارد این مساله انتقاد های فعلان حقوق زن را بر انگیخته است .محبوب سراج یکی از این فعالان می گوید که با وجود وعده هایی که ریس جمهور کرزی در رابطه به گسترش نقش زنان در تصمیم گیری ها و تقرر آنها در کرسی های بلند داده است اما در عمل چیزی از او دیده نه می شود. او گفت:من تعجب می کنم چگونه آقای کرزی در مورد مشکلات زنان افغانستان و رسیده گی به حقوق آنها تصمیم می گیرد در حالی از 110 مشاوری که دارد تنها یک زن آنهم در بخش صحی مشاور او است من فکر می کنم به همین سبب شورای علما تصامیم برخلاف حقوق و آزادی ها زنان می گیرد و آقای کرزی از آن پشتیبانی می کند." یگانه رییس جمهور جهان نتایج این گزارش تحقیقی همچنان نشان می دهد که رییس جمهور کرزی با داشتن 110 مشاور بیشترین رقم مشاوران را در میان روسای جمهور جهان دارد.چنانکه تنها در مقایسه با کشورهای همسایه این رقم به چند برابر می رسد بر بنیاد یافته های این تحقیق امام علی رحمان رییس جمهور تاجکستان 6 مشاور دارد.محمود احمدی نژاد رییس جمهور ایران 35 مشاور دارد و آصف علی زرداری رییس جمهور پاکستان 5 مشاور دارد. اما چرا رییس جمهور به این تعداد مشاورنیاز دارد؟کاندیس راندوکس تحلیلگر ارشد گروه جهانی بحران که سال های زیادی است در افغانستان و کشور های منطقه کار می کند می گوید که آقای کرزی به گونه نادرست با گزینش این مشاوران میخواهد مشارکت سیاسی را به وجود آورد او گفت" " کرزی موقف مشاوریت را به اعضای برخی از فامیل های قدرتمند، بزرگان قومی و رهبران سیاسی به گونه تحفه میدهد.و فکر می کند که به این شکل می تواند مشارکت سیاسی را به وجود آورد اما با تاسف چنین نیستاین افراد بیکار در دفاتر شان نشسته اند اما هزاران دالر بدست میاورند و در عین زمان با هم دشمنی و رقابت نیز می کنند." کاندیس همچنان به ترکیب قومی این مشاوران انتقاد دارد "بحث اینکه به چی تعداد پشتون، تاجک، هزاره و ازبک موقف های بلندی در نزدیک رئیس جمهور دارند نیز در مورد تعین این مشاوران مطرح است.” از سوی دیگر مجلس نماییندگان در 13 عقرب سال 1385 در قانون تشکیلات اساسی دولت تعداد وزیران مشاور را 9 تن تصویب نمودند اعضای این مجلس همچنان کلمه وزیر را از وزیر مشاور حذف نموده و آن را به مشاوران رییس جمهور تعدیل کردند اما این موضوع جنبه عملی پیدا نه کرد محمد حسین عالمی بلخی عضو مجلس نماییندگان می گوید"بعد از تصویب این قانون در ولسی جرگه قانون فرستاده شده به مشرانوجرگه و متاسفانه در طول دوره پانزدهم این قانون طی مراحل نهایی نه شد و در این دوره هم تا کنون در این مورد تصمیم گرفته نه شد ه است بنابر ان ما در این زمینه هیچ قانون نداریم." عضویت در کمیسیون های تحقیق روی تلفات ملکی ا و حل منازعات قومی از عمده ترین فعالیت برخی از وزیران مشاور است. در حالی که بودجه پیشنهادی سالانه ریاست جمهوری 78 میلیون دالر بوده و این رقم بیشتر از بودجه وزارت خانه های امور زنان کار و امور اجتماعی و برخی وزارت های دیگر می باشد بسیاری به این باور اند که موجودیت 110 مشاور در ریاست جمهوری و مصرف بیش از چهارمیلیون دالر سالانه بر آنها به اقتصاد ضعیف افغانستان تاثیر منفی می گذارد. و همچنان توجه شما را به تماشای این فلم کوتاه جلب میکنیم: |
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر