- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نشریۀانجمن فرهنگی افغانهای شهرهامبورگ
MITTWOCH, 16. MAI 2012
پیرامو ن سرنوشت فلسطین
چه سرنوشتی درانتظارفلسطین است ؟ تجدید انتشار |
نصیرمهرین سال 1974، هنگامی که نمایندۀ سازمان آزادیبخش فلسطین به عنوان ناظر وارد مؤسسۀ ملل متحد شد،گمانی برجای نمانده بود که زمینه های جهانی به رسمیت شناختن استقلال مساعد تر شده اند. زحمات و مبارزات فسلطینی ها،فشارهای وارده بررهبران جبون کشورهای عربی،عقب گاه های رهبردی درسطح جهانی؛ به آن پیروزی وافق های بعدی مژده میداد. سال 1988، اعلان استقلال فلسطین،طلب حقوق فلسطینی ها را بی چون چرا صحه می نهاد. طی سالهای بعدتر، با وجود فروپاشی شوروی یا بخشی ازعقب گاه رهبردی فلسطینیان، به ویژه سازمان الفتح که یاسرعرفات دررأس آن قرار داشت،توان یابی آنها به جایی رسیده بود که پیمان اسلو را درسال 1994 بمیان بیاورد. پیمان اسلو با وجود نواقص، داشتن نکات مبهم ، ونارسا ،مهر تاییدی بود بر حق تأسیس دولت مستقل فلسطین، در بخشی از سرزمین های اشغال شده . اما طی سالهای بعد ازآن، دوعامل مانع شونده بیش ازهمه درسر راه تحقق آمال مورد نیاز تبارز یافت. آن دوعامل که در واقع همدیگر را به گونه یی کمک وتکمیل نموده اند، توان یابی سازمان های شهرت یافته به نام حماس وجهاد اسلامی از یک طرف و مخالفت های دشمنان سرسخت فلسطین دراسرائیل بود. محافظه کاران اسرائیل که با پیمان اسلو نیز موافقت نداشتند، در پی کار شکنی وایجاد فضای متشنج بودند. آن زمینه را شارون چهرۀ شناخته شدۀ دشمنی با فلسطینی ها، با ماجراجویی ها وحملات نظامی برخلاف آمال فلسطینی ها مساعدتر نمود. گفته می شود که بی کفایتی ها، فساد اداری ورشوت ستانی ها،سران الفتح را از مردم فلسطین جدا نمود و به رشد جهاد اسلامی و حماس کمک نمود. حماس وجهاد اسلامی درحالیکه وجود اسراییل را نپذیرفته بودند،وتکیه بر جهاد وشهادت وتربیۀ افراد انتحاری نمودند، رهبران اسراییل، فرصت را غنیمت شمرده،به حملات نظامی و ویرانگری درسطح نظامی؛ پرداخت ودرسطح سیاسی، کوشش هایی را به منظورتعلیق خواست ایجاد دولت مستقل فلسطین پیش بردند. جانبداری امریکا ازمواضع اسراییل، قطع کمک های اتحادیۀ اروپا وامریکا به دولت خود گردان فلسطین،دشواری هایی بیشتری را بر اکثریت مردم بیش از 4 ملیونی فلسطین تحمیل نمود. اسراییل با استفاده از فرصت به ساختن شهرک ها درقلمرو اشغالی ادامه داد.اگر اسرائیل باری با توجه به میزان فشارها وگسترش دامنۀ مخالفت در کشورهای عربی وجهان، عقب نشست، کار شهرک سازی نماد غایت اصلی سیاست غاصبانه، بازهم ادامه یافت. اصطکاک های داخلی،به ویژه جنگ های داخلی حماس و دولت فلسطین،عدم واقع بینی حماس و جهاد اسلامی که بیشتر به آرمان خواهی و نه به تحقق به دست آوردن دولت مستقل وسرزمین فلسطین می اندیشند،سیاست لجوجانۀ اسراییل را کمک نمود. با تمام بن بست ها وبحرانی که در راه اعلان دولت مستقل فلسطین ایجاد شد، داعیۀ برحق آنها نمرد. و طلب حق ازطرف فلسطینی ها، درمیان مردمان کشورهای عربی ومسلمان به گونه های مختلف، جای پیوند یابنده یافت. عملکردهای اسراییل، دفاع یک جانبۀ امریکا وکشورهای اروپایی از آن، بدون دشواری هم تمام نشد. یکی از پیامد های آن بذر فزایندۀ مخالفت ودشمنی در سینه های مردم کشورهای عربی بود که با تأثیر پذیری از داعیۀ فلسطین و رفتار نامعقول مدافعین اسراییل،رو ز تا روزگسترش یافت. ازهمین رو بود که بارک اوباما،هنگام سخنرانی در دانشگاه قاهره سعی نمود، تا ازفشاری که به دشمنی با امریکا تمام شده است، بکاهد. اما نه تنها مردمانی که ازین ناحیه با امریکا سر مخالفت دارند، عملکردها را می بینند نه سخنرانی هایی دپلوماتیک را ؛ بلکه مردمان علاقمند به سرنوشت فلسطین همچنان مفسرین سیاسی دروقت شروع ریاست جمهوری اوبا ما ، با معیار توجه به عملکر اوبه انتظار نشسته بودند. اینک درفرصتی که حوصلۀ دولت خودگردان فلسطین به سر رسیده و محمود عباس رئیس جمهور فلسطین اعلان نمود که در اجلاس عمومی ملل متحد؛ استقلال وایجاد دولت مستقل فلسطین را اعلان می نماید. ایالات متحدۀ امریکا، همان اوبامای که دوسال پیش موضوع فلسطین راچنان مطرح می نمود که سرانجام درتحقق حق آنها کاری کند، همزبان با نتانیاهو صدراعظم اسرائیل، مخالفت خویش را ابراز کرد. آنچه را مقامات امریکایی به اصطلاح دلیل میاورند، این است که به رسمیت شناختن کشورمستقل فلسطین از راه مذاکرات صلح آمیزبا اسرائیل میسر است!! سران اسرائیل که فرمان از بین بردن میدان هوایی نو ایجادشدۀ درفلسطین را دادند، بندر بحری تازه بنا را ویران کردند، ساختمان های دولتی وبیمارستان را به آتش کشیدند؛ در سرزمین های اشغالی شهرک سازی را بی اعتنا به فشار های مردمان جهان ادامه دادند؛ آیا همان دولتمردان از راه مذاکره و رفتار صلح آمیز کشورمستقل فلسطین را به رسمیت می شناسند؟! ایالات متحدۀ امریکا تهدید به استفاده از حق ویتو هم نمود. کارشکنی واستفاده از " حق ویتو"، حقی که از بی عدالتی موجود در یک مؤسسۀ جهانی حاکی است، وبی احترامی وبی اعتنایی به اکثریت کشورهای جهانی را با خود دارد. با این "حق"، یا استفاده از ویتو، ایالات متحدۀ امریکا به تعداد مخالفان خود درشرق میانه وجهانی که طرفدار تشکیل دولت مستقل فلسطین اند، خواهد افزود. جنبش های که از"بهارکشورهای عربی" سربرآورده و دیکتاتورهای دزد سالار رابه زیر کشیده ویا درراه پایان دهی به حیات سیاسی آنها هسستند، با بیشترین احتمال که بـــُـعد مخالفت با امریکا و اسراییل را با خود حمل خواهند کرد. صلح با فلسطینی ها و پایان یابی تشنج اسراییل در شرق میانه باید ازاین معبر بگذرد: پس دادن اراضی اشغالی، رفتن اسرائیل به قلمرو پیش ازحملۀ 1967، پذیرش حق تعیین سرنوشت واستقلال فلسطین،انصراف ازبرنامه های غاصبانۀ شهرک سازی، زمینه های صلح را برای فلسطنی ها فراهم میاورد. نیازمردم رنجدیده و سرزمین زخمدار فلسطین به صلح وبازسازی به اندازه یی است که هر نوع جنگ طلبی ماجراجویانه وآرمان خواهی های تعصب آمیز ودور ازخرد، در برابرآن سر تسلیم فرو خواهد آورد. اما تصمیم ایالات متحدۀ امریکا مبنی مخالفت با اعلان کشور مستقل فلسطین و درصورت لزوم استفاده از" حق ویتو"، سرنوشت غم بار مردم فلسطین را باردیگر درچشم انداز اذیت بار ودلسوزانه تری نهاده است. ---------------------------------------------------------------------------------------------------- این نبشته دوسال پیش در تارنمای کابل ناتهـ به نشر رسیده است. |
رئیس جمهور آینده را چه کسی انتخاب میکند؟ پرتو نادری
پرتو نادری
تاریخ دادگاه سختی دارد تا دو سال و اندی دیگر، جناب کرزی به تاریخ می پیوندد
رییس جمهور آینده را چه کسی انتخاب می کند؟
دور سوم انتخابات ریاست جمهوری آرام آرام نزدیک می شود؛ اما ازهم اکنون این مساله بحث های داغی را در میان احزاب و سازمان های سیاسی، نهاد های مدنی و شخصیتهای دیگر اندیش کشور برانگیخته است. چنین بحث ها زمانی گسترش بیشتری یافت که اخیراً رییس جمهور کرزی در یک کنفرانس خبری گفت ،که او با همکارانش در مشوره است تا انتخابات ریاست جمهوری پیش از خروج نیروی های ناتو راه اندازی شود. هرچند قانون اساسی برای او اجازه نمی دهد تا بار سوم بر اریکه تکیه زند؛ با این حال او خود نیز بارها گفته است که دیگر از هوای کلاه شاهی گذشته است که به گفتهء حافظ: کلاه خوش بود؛ اما به درد سر یا به ترک سر نمی ارزد.
مخالفان سیاسی به گفته های رییس جمهور با نوع شک و تردید نگاه می کنند و می اندیشند که رییس جمهور در پشت چنین گفته هایی، اهداف دیگری را دنبال می کند. آن ها کمتر باور دارند که افغانستان بتواند تا یک انتخابات آزاد، بدون مداخله و تقلب را تجربه کند! مخالفان از هم اکنون هشدار می دهند که هر گونه تقلب در انتخابات آینده می تواند بی ثباتی گسترده یی را در کشور سبب شود. این نگرانی ها در حالی ابراز می شود که باری روزنامهء ماندگار در یکی از شماره های 1390خورشیدی، بر اساس اسنادی که داشته از قول آقای نجفی که هم اکنون بر کرسی وزارت ترانسپورت با وجدان آسوده!!! تکیه زده است، نوشته بود: « کرزی را من رییس جمهور ساختم ورنه داکترعبدالله رییس جمهور بود.» نجفی پیش از این که به این مقام برسد، رییس دارالانشای کمسیون مستقل انتخابات بود. از این اعتراف که نمی دانم چه سان و در چگونه حالت روانی بر زبان و قلم نجفی جاری شده، ماه ها گذشته است؛ اما تا کنون کسی از او نپرسیده است که این سخن را چگونه گفته ای و ترا دلیل وبرهان چیست؟
اگر کسی از چنین موقعیتی ، چنین سخنی را در یک کشور غربی بگوید بدون تردید نه تنها رییس جمهور ناگزیر به استعفا می شود؛ بلکه این شخص در پشت میله های زندان قرار خواهد گرفت. ما همه گان از داستان واتر گیت آگاهیم که چه ماجرایی پدید آورد؛ اما این جا کسی با صدای بلند فریاد می زند که های ای مردم بدانید و آگاه باشید که نه رای شما؛ بلکه تقلب من رییس جمهور کرزی را به قصر برده است! با این همه آب از آب تکان نمی خورد. گویی همگان پنبهء سیاه غفلت وبی پروایی در گوش کرده اند!
نجفی می گوید که او حامد کرزی را رییس جمهور ساخته است! چگونه با کدام سحر و جادو؟ بدون تردید نجفی اشاره به تقلب خود در انتخابات ریاست جمهوری دارد و شاید هم فکر می کند که رییس جمهور احسانی بر او نکرده که او را به کرسی وزارت نشانده است؛ بلکه او پاداش تقلب خود را گرفته است! پس می توان گفت که در دموکراسی افغانی بزرگترین شایسته سالاری همان تقلب سالاری است.
در گفتهء نجفی چند اهانت بزرگ وجود دارد. نخست این که او بزرگترین پروسهء ملی کشور را که انتخابات ریاست جمهوری است، اهانت کرده و از اعتبار ساقط ساخته است. دو دیگر این که او به ارادهء مردم افغانستان اهانت کرده است. مردمی که با تمام شور و با تمام دشواری های امنیتی از دهکده های دور و دشوارگذار به مراکز رای دهی آمدند، رای دادند تا رییس جمهور خود را انتخاب کنند؛ اما جناب نجفی به گفتهء خودش در« ماندگار» این همه را نفرین می کند. ارادهء مردم را نفرین می کند، رای مردم را که در حقیقت همان شرف و وجدان مردم است نفرین می کند، این همه برای او اهمیتی ندارد. توهینی بزرگتر ازین در درازای تاریخ به مردم افغانستان نشده است که هم ارادهء شان پایمال گردد و هم با صدای بلند گفته شود که من چنین کردم و دست شما تا تاریخ پنج هزار سالهء تان خلاص!
نجفی در این گفته ، به انتخابات وپروسهء دموکراسی که افغانستان تازه آن را تجربه می کند، اهانت کرده است. به زبان دیگر دموکراسی را از آن مفهوم کلاسیک اش که می گفتند حکومت مردم، برای مردم وبه وسیلهء مردم تهی ساخته وبه آن مفهوم تازه یی بخشیده است، یعنی حکومت کرزی به وسیلهء نجفی و برای نجفی وشرکا!
در پشت سخنان گهربار! آقای نجفی این مفهوم وجود دارد که آقای رییس جمهور نه بر اساس رای مردم؛ بلکه به گفتهء نجفی بر اساس تقلب او بر تخت ریاست جمهوری نشسته است. مساله روشن است، وقتی کسی بر اساس رای مردم نیامده است یعنی مشروعیت ندارد. چون چنین نظام هایی مشروعیت خود را از مردم می گیرند نه از نجفی. نجفی با چین گفته یی در دادگاه تاریخ هم به محکومیت خود شهادت داده است و هم به نا مشروع بودن نظام و شخص رییس جمهور کرزی.
گفته های نجفی به این مفهوم است که ظرف دوسال اندی که از دور دوم ریاست جمهوری حامد کرزی می گذرد، ما در زیر سایهء سنگین یک دولت نا مشروع و احکام و فرمان یک رییس جمهور نا مشروع زنده گی کرده ایم. پس تمام فرامین و احکام و تمام عملکرد رییس جمهور و دولت در این مدت زمان نا مشروع بوده است و آقای نجفی به گفتهء خودش امرحلالی را برملت مسلمان افغانستان حرام ساخته است. علمای دین بهتر می دانند آن کسی که امر حالالی را بر مسلمانی به امر حرام بدل می کند چه جزای در شرع دارد! این امرنه تنها از منظرگاه های دینی؛ بلکه از منظر گاه های مدنی نیز امر نکوهیده و زشت و نا بخشودنی است. این در حالیست که مردم با هشیاری سیاسی و با اراده و خرد سیاسی رای دادند تا یک نظام مشروع در سرزمین آن هاحاکم باشد نه یک نظام نا مشروع.
هرچند سخنان نجفی در رسانه ها ودر شبکهءجهانی رشته بحث هایی را بر انگیخت؛ اما این بحث ها سبب نشد تا نجفی خمی به ابرو آورد. تا جایی که من می دانم جناب رییس جمهور نیز تا هم اکنون با آن صبر سنگینی که دارد؛ در زمینه سخنی نگفته و مهر از لب برنداشته است.
کسی مشروعیت یک نظام را زیر سوال می برد؛ اما رییس جمهور خاموش است، مگر رییس جمهور مسوولیت پاسداری از این سرزمین و پاسداری از مشروعیت نظام و قانون اساسی را بر عهده ندارد؟ آیا آن گونه که نجفی خود ادعا کرده آن رشته پیوند در میان او و رییس جمهور این همه استوار است که رییس جمهور می تواند همه چیز را چنان ردای سلطانی بر قامت نجفی آویزد! پرسش بر انگیز ترین مساله خاموشی نهاد های عدلی وقضایی است. مگر این سخنان نجفی کم اهمیت تر از آن که لوی سارنوال افغانستان به آن بپردازد. احزاب سیاسی و نهاد های مدنی و سازمانهای حقوق بشر نیز در پیوند به این امر خاموش بودند ویا هم اگر واکنشی نشان داده اند موثریتی نداشته است. با چنین وضعیتی چگونه می توان اطمینان داشت که باز کسی به مانند آقای نجفی رییس جمهور تعیین نمی کند. اگر قرار است که یک تن رییس جمهور تعیین کند پس چه نیاز است که از انتخابات و دموکراسی مضحکه یی به جهانیان ارائهء کنیم و بعد باد در غبغب اندازیم که این دموکراسی و انتخابات افغانی است. این مساله باید روشن شود که چرا یک تن از مقام های مهم کمسیون مستقیل انتخابات بر می خیزد و بنیاد تمام اعتمام و پروسه را فرو می ریزد. سخنان نجفی به برسی و تحقیق جدی ارگان ها عدلی وقضایی نیاز دارد، مانند آن است که نجفی این رستم دوران کمپیوتر نه تنها افغانستان ؛ بلکه تمام سازمانهای جهانی را که به گونه یی در پروسهء انتخابات دخیل بوده اند به آوردگاه فرا خوانده است. خاموشی ما یعنی حقیقت سخنان او. با این حال او از این آورد گاه سر افراز نه بلکه سر افگنده بیرون خواهد آمد. برای آن که اگر او در نتایج انتخابات دسبرد زده است سزاواز عقوبت است واگر هم دستبرد نزده باشد ؛ به دلیل بی اعتبار ساختن یک پروسه ملی باز هم سزوار عقوبت است ، چنان عقوبیتی که باید در مقیاس تاریخ، پندی باشد برای آینده گان باشد. حال باد های شرطه از هان سمت می وزد که نجفی بادبان افراشته است، تا دیده شود که در صورت تغیر مسیر باد ها نجفی چگونه می تواند عذاب الیم تاریخ را چگونه تحمل می کند!!!
تاریخ دادگاه سختی دارد تا دو سال و اندی دیگر جناب کرزی به تاریخ می پیوندد، حتی اگر نزدیکترین کس او به جای او تکیه زند؛ باز هم او به تاریخ می پیوند با تمام کارکرد هایش؛ حتا با همین داغی که نجفی آن را بر جبین او و بر جبین ریاست جمهوری او نشانده است. آیا جناب کرزی این داغ را همین گونه آرام و صبور به دادگاه تاریخ خواهد برد؟ یا این که می خواهد آن را از خود بزداید! چیزی نمی توان گفت؛ شاید یک شبه ورق بر گردد و دادگاهی بر نجفی چنان حکمی صادر کند که تا کنون به هیچ یک از شهرواندان این سرزمین صادر نشده باشد، برای آن که تا کنون هیچ یک از شهر واندان کشور نه چنین کرده اند و نه چنین گفته اند! تاریخ از این شوخی ها زیاد داشته است. شاید هم هیچ رویدادی در راه نباشد و او همچنان تا پایان بر کرسی بماند. اگر چنین هم که شود سخنان او در درازی تاریخ نه تنها بر جبین جمهوریت جناب کرزی ؛ بلکه بر جبین این سرزمین سر بلند و بر جبین خود نجفی چنات داغی بر جای خواهد ماند. تاریخ به یاد خواهد داشت که نجفی کسی بود که در بزرگترین پروسهء ملی افغانستان امانت را به یک سو گذاشت و نخستین تجربه های دموکراسی را آن گونه که خود ادعا کرده است با تقلب آمیخت و امر مشروعی را به یک امر نا مشروع بدل ساخت.
تاریخ حافظهء شگرفی داد، تاریخ فراموشی را نمی شناسد. نسل ها پشت نسل ها خواهند آمد، بهاران پشت بهاران و زمستان ها پشت زمستان ها، ماه همچنان در آسمان از غره به سلخ و از سلخ به غره خواهد آمد، هزاران هزار بامداد گردونهء خورشید بر آسمان خواهد چرخید. رییسان جمهور یکی بعد دیگری به قصر راه خواهند یافت. تقلب جایش را به امانتداری خواهد داد و اعتماد با اعتبار ترین سکهء بازار خواهد بود؛ ولی با این همه کودکان در درس های تاریخ خواهند خواند که روزی و روزگاری در افغانستان مردی بود سحرآور که با یک اشارهء دست می توانست رییس جمهور تعین کند و کودکان با شرمساری به حافظه خواهند سپرد که آن مرد را نام نجفی بود که نه هراسی از خشم مردم داشت و نه هم ترسی از عقوبت تاریخ. چنین بود که در نخستین بامداد دموکراسی ، رای و ارادهء مردم زیر پاکرد و به گفتهء خودش حامد کرزی را رییس جمهور ساخت... چنین است که دموکراسی افغانستان را دموکراسی داغدار می گویند!
16/5/2012
DIENSTAG, 15. MAI 2012
استالفی که من دیدم
نصیرمهرین
استالفی که من دیدم
فشردۀ یادداشت ها
صنایع دستی استالفی 2011
ازکابل که پای بیرون نهاده میشود، فرسنگ های دیگر بازهم پیوستگی خانه هایی تازه آباد شده، چشم ها را خیره میکنند.
شهری که گویند 5 ملیون باشنده را دردل داغداروجای تنگ پذیرفته است، به دل با صفا و مهماندارعزیزی ماند که تا گفتند جای تنگ است ، گفت دل تنگ نباشد! اما این مهماندار حالش به حدیث چشمان هردم اشک الود میماند. با آنهم دامن فراختری گسترده است به هر سوی .
گاهگاهی درپسین سالها که زمینه ی مسافرت هموار شده است، کوچه ها وگوشه های چهار سوی را تا اندازه یی بازنگریسته ام . دیداری همراه با خاطره آوری های ناگسسته ، یادآوری سیمای دیروز وبازمانده های آن. ازچهره های سوختۀ مناطق و منازل که بازسازی هم توان مداوایش را نداشته است تا اسباب ویرانگری های که هنوز جمع آوری نشده اند. از تانک های به آتش کشیده شده، وقبرهای بی شمار آنانی که شهید ستمگری شده اند. . .
دیروزازگوشۀ شمال کابل که موترها به سوی شمالی راه می افتادند،دقایقی تنها چشمان بیننده سنگهای کوه های دوطرف جاده را می دید. گاهگاهی سنگ شکنان وموترهای بزرگ انتقال سنگ. اما حالا درقله های کوه ها هم که بنگری، خانه است. خانه یی که ناگفته حکایت اندوه آمیزمردمان بی بضاعت را درجبین دارد. وقتی بپرسی که آب مورد نیازخویش راچگونه تهیه میکنند،درپاسخ میگویند، باهزارویک زحمت. وگاهی هم با اشارۀ سروچشم به سوی کودکانی اشاره میشود که سطل ها ویا قطی های بزرگ فلزی را در دست دارند ونفس سوخته به سوی بلندی ها نگاه میکنند. . .
تپۀ استالف
چند دهه پیش دربازارقلعۀ مراد بیگ که ظرفهای سفالین استالفی جلب نظرمی نمود،عده یی ازمسافران وعابران که به میزان مسافران امروز بسیاراندک بودند،ازموترها پیاده میشدند وبرخی ظرف می خریدند. انتقال ظروف با ظرافت واحتیاطی صورت میگرفت که گویی عروس نازدانه یی را به منزل می برند. . .
درخلال چند مسافرت اثری ازآن ظروف را دربازار قلعۀ مرابیگ ندیدم. باری فروشندۀ یک دکان در پاسخ این پرسشم که " کاکا جان، ازظرف های استالفی خبری نیست؟
گفت: خدا مهربان است، خرابی بسیار شده است. . ."
درمسافرت ماه ها پیش چشمم به چند دست تولید استالفی افتاد. گفتم که دربازگشت، چون قرار است که سری به استالف بزنیم،سراغ ظروف را هم همانجا میگیرم. . .
روزی که گرفتن سراغ قبرهای شهدا و گریستن برمزار آنها به پایان رسید، توان روانی رفتن به استالف نمانده بود. . .
رذوز دیگردرمسیر راه با جمعی از دوستان به استالف رفتیم. . . راهی که از جادۀ چاریکار- کابل به سوی استالف جدا میشود، هنوز اندک دست ترمیم دیده است. . .
اما آن چه بیشتر جلب توجه میکند، چهره های سوختۀ خانه هایی ست که طالبان به رسم ترسانیدن مردم وعذاب آنها به آتش کشیده اند. برخی ازآن خانه ها ازسرآباد شده اند. برخی هنوز باسیمای دود زده ومظلومانه توجه را جلب میکنند.حکایت بیشتر ازحال و روز آن سیما ها را آشنایان آغازمی کردند. . . وقتی سخن از بازسازی است و تاکهای ایستاده شده به پایه های سمنتی را نشان میدهند،تبسمی معنا دارآنرا همراهی میکند. با این توضیح که هر پایه تاک برای مؤسسات داخلی وخارجی بسیار قیمت افتاده است! . . .
بازاراستالف شلوغ است. اما از توریست های خارجی درآن خبری نیست. گویی ماییم که به عنوان "قطعۀ کشف" آنها که مسافرت های نخستین را انجام میدهیم. توریست های وطنی! افغانهایی که ازشرظلم وستم، جنگ وخونریزی،دهشت آفرینی وستم های گوناگون پا به فرارنهادیم وسالهاست که درسایۀ " امپریالیسم " افتاده ایم تا قطعات اش امنیت بیاورند!
این " توریست ها" به زودی ازسوی فروشندگان تشخیص میشوند. چشمان شان سخن میگویند که شمۀ جالبی دارند. پیر مردی فروشنده، پس ازاینکه چانه زنی مختصری را شنید گفت، "برای مهمان تان چه معلوم میشود، یک دالر ؟ . . .
خرابۀ هوتل استالف
تولیدات دستی وظریفانۀ استالفی باردیگرقدبرافراشته اند. مگرآیا کسی درفکر تشویق، بازاریابی وکمک آن صنایع دستی است ؟ برای فروشندگان ظروف وصنایع دستی استالفی چنین پرسشی بیگانه بود.
دستگاه هاوابزارکار را خود مردم در فضا وهوای ایجاد کرده اند، که ازشرجنگ خبری نیست. تصورمیشود که با توجه به سطح پایین حرکت تولیدی، ناتوانی قدرت خرید مصرف کنندگان ،زیبایی، مرغوبی وارزانی ظروف استالفی؛ غمخوارانه آن طرحی خواهد بود که اولیای امور، زمینه های بازار یابی آنرا در بقیۀ نقاط کشور فراهم آورند.
استالف و مردمی را که من در آنجا دیدم، شایستگی های ایجادگرانه وفرهنگ بازسازی واتکأ به خود را با نیکویی نشان داده اند. صفاتی که لازم اند اما نا کافی. برای رشد صنایع دستی آنها باید دل بسیاربتپد. واگراین دلسوزی وبرنامه ریزی جای بیابد، خواهیم دید که چنین زمینه ها را در بقیه موارد و در بقیه مناطق میهن خویش نیز داریم.
اما اگر فیصلۀ ارباب قدرت این باشد که ظروف و گیلاس های نازک ،با طیارۀ مخصوص وآنهم از راه دُبــی وارد افغانستان شوند، دلها باید به حال و سرنوشت آن استالف واستالف های عزیزمان بسوزد. . .
بازهم پیرامون مشروطیت جناب لطیف ناظمی
به نقل از تارنمای صدای آلمان
جناب لطیف ناظمی
" ما چه سخاوتمندانه مفاهیمی چون روشنگری، مدرنیته، دموکراسی، آزادی، مشروطه خواهی وهمانند آنها را نذر جامعۀ پیشامدرن کرده ایم. مقاله ای درادامه بحث پیرامون جنبش مشروطیت درافغانستان."
یادداشت تارنمای صدای آلمان فارسی دری: در سلسله بحث ها پیرامون جنبش مشروطیت درافغانستان، اینک مقاله ای از لطیف ناظمی در پاسخ به انتقاد هایی ازداکتر اسدالله شعور و داکتر اجرالدین حشمت می خوانید. این سلسله بحث زیرنام جنبش مشروطیت ادامه دارد.
باز هم پیرامون مشروطیت در افغانستان
سال 1909 بود که «حزب سر ملی» بی رحمانه سرکوب گشت، یعنی درست 147 سال پس از آن که «ژان ژاک روسو» کتاب «قرار داد اجتماعی» خویش را رقم زده بود، کتابی که بیان روشن و آشکارای فلسفۀ روشنگری است. روشنگری بود که مقوله هایی چون خرد گرایی، رشد و توسعۀ اجتماعی، آزادی فردی، قانون ورزی، دانش وفن آوری (تمام مقوله هایی را که مدرن خوانده می شدند) به ارمغان آورد. اما، ما در آن سالها هرگزازاین رویداد ها آگاهی نداشتیم، آنان که دورۀ امارت امیرشیرعلی خان را دوران روشنگری شمرده اند، آیا نمیدانستند که حتی چندین دهه پس ازآن هم ما با نام روشنگری و مدرنیته آشنایی به هم نرسانده بودیم. ما کجا رویکردی به سوی سنت گریزی داشتیم؟ ما کجا از بند ستنهای اخلاقی و اسطوره یی پوسیده رهایی یافته بودیم؟
مدرنیته را «پیروزی خرد انسانی بر باور های سنتی، افزون شدن دیدگاه فلسفۀ نقادانه با پیوند با سازمان تازۀ تولید و تجارت، شکل گیری قوانین مبادلۀ کالا ها و به تدریج سلطۀ جامعۀ مدنی بردولت خوانده اند»؛ ما کجا این فرهنگ سیاسی اقتصادی و فلسفی را داشتیم؟
ما در آغاز سدۀ بیستم و در روزگار انقلاب انفورماتیک هنوز از محدودیت های سنت عبور نکرده ایم چه رسد به این که در دهۀ نخست سدۀ بیستم این راه را پیموده باشیم، در روزگاری که نه از فن آوری خبری بود ونه از خرد باوری.
ما چه سخاوتمندانه مفاهیمی چون روشنگری، مدرنیته، دموکراسی، آزادی، مشروطه خواهی وهمانند آنها را نذر جامعۀ پیشامدرن کرده ایم. ما خو کرده ایم که تمام مقوله ها و گفتمان های فلسفی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باختر زمین را الگو برداری کنیم و چون برچسپی افتخار آفرین، برسینۀ برهه هایی از تاریخ خویش بیاویزیم.
نکتۀ دیگر این که ما همواره رخداد های تاریخی خویش را خود جوش می پنداریم و از محرکه ها و انگیزه های بیرونی یا بی اطلاعیم و یا دیدگان خویش را می بندیم و علل و اسباب بیرون مرزی را نادیده می انگاریم.
این روزها که مقولۀ مشروطیت را بازعلم کرده ام، شادم که فرهیختگانی اینجا و آنجا به بررسی این گفتمان پرداخته اند، تاباشد که ازمیان اندیشه ها و برداشتهای ناهمگون حقیقت ما جرا روشن گردد. ازمیان کسانی که به این موضوع متعرض گردیده اند جناب «داکتر اسدالله شعور» و «داکتراجرالدین حشمت» اند.
نوشتۀ داکتراسدالله شعور را که خواندم، به راستی شگفتی زده شدم. من که در باب مشروطه در افغانستان، صحبت کوتاهی در رادیوی صدای آلمان داشتم ولی نبشته یی درسایت آن رادیو داشتم که یکسره متکی به سخنان تاریخ نگاران بود و از نظر حجم بیشتر از آن صحبت کوتاه بود و حتی بیشتر از امکاناتی که آن رادیو دارد، ازهمین رو، درآن صفحه پانویس های نوشته مرا نشر نکرده بودند.
گفتم که شگفتی زده شدم، چرا که داکتر شعور پژوهشگری است دقیق النظرچرا باید این گونه بنویسد؟ با خود گفتم از چه روی نوشته ام را ندیده است و نخوانده است و رفته است به سراغ صحبت کوتاه رادیویی من و متکی به آن صحبت کوتاه، دست به قلم برده است؟ اگر خوانده است پس چرا متن را رها کرده است و به حاشیه پرداخته است؟ درحالی که شنیدم ایشان نه تنها نوشته را خوانده اند، افزون بر آن، چاپش کرده اند و به یکی از دوستان خویش نیز فرستاده اند که او هم چیزی در پاسخ من رقم بزند که سرانجام آن دوست شان نیز شمشیرش را از نیام کشید.
من دراین نکته که رویداد تاریخی را نباید از بستر زمان شان بیرون کشید و باید در جو همان روزگار به بررسی آنها پرداخت، در حد معینی سازگاری دارم. امروزنزدیک به هفتاد سال از پایان جنگ جهانی دوم می گذرد ولی هنوزهم کندوکاو ها و تفسیرهای گوناگون در این گستره پایان نیافته است و هر کسی از ظن خود، یار این ماجرا می شود. آنچه من بر پایۀ اسناد تاریخی نگاشته ام، خوانش من از رخدادهایی است که بر جای مانده اند و اگر روزی و روزگاری اسناد دیگری از چنگ تاریخ افتاد که چیز دیگری را آشکارا می ساخت، من هم به گونۀ دیگری خواهم اندیشید و به گونۀ دیگری خواهم نوشت.
نوشته اند که: «این حرکت را نمی توان جنبش خواند اما هرچیزی باشد هدف اساسی آن شاهی مشروطه در کشوربود.» ببینید اگر پای جنبشی در میان نباشد چگونه می توان نظامی را به جای نظامی دیگر نشاند و پادشاهی مطلقه را به شاهی مشروطه مبدل ساخت؟ من با آن که می دانم در این حرکت افرادی با اندیشه ها و باور های ناهگمون گرد آمده بودند، اما آنچه آنان را به هم نزدیک می ساخت، بیدادی بود که از سوی نظام برمردم می رفت و حرکت اینان حرکتی آزادی خواهانه بود ولی این که با تعریفی که ازمشروطه خواهی داریم وفق داشته است یانه خود مقولۀ دیگر است، این که این گروه از ویژگی های این مقوله درک درستی داشتند یا خیر، بحثی دیگری است و حدیثی دیگر و نشاید که این مقوله ها را به هم آمیخت.
می نویسند که :«نتیجه ی بحث آن که در نقد تاریخ که یکی از مبرمترین ضرورت های جامعه ی ما برای روشن شدن صورت اصلی وقایع تاریخی کشور است، بیش از همه اوضاع و احوال زمانِ وقوع رویدادها در نظر گرفته شود، حتی در استفاده از اسناد باید معیارهای علمی را در نظر گرفت».
پند حکیمانۀ تان بجاست و کسی هم تفسیر انتزاعی و مجرد و بیرون از حوزۀ تاریخی در بحث مشروطه خواهی کشورنکرده است، اما آنچه خود اشاره کرده اید درست است و بایسته است. من هم به زبان بیاورم که بیشترینه تاریخ نگاران ما، تاریخ ما را همواره با املای شاهان و در باریان نوشته اند و برماست که نگاهی تازه به تاریخ خویش بیفگنیم، نگاهی بدون پیش داوری، دور ازعصبیتهای تباری و زبانی، دور از بت سازی وبت شکنی اما درد ودریغ اینجاست که ما تمام رنگها را یا سیاه می بینیم یاسفید، آدمهای تاریخی رایا خدا می سازیم یا شیطا ن، هنوز نیاموخته ایم که بدون حب و بغض به تاریخ بنگریم. برخورد ما با تاریخ ، برخوردی احساسی است نه منطقی، قوم گرایانه است نه خرد گرایانه و سالم، وابسته به روابط است نه به ضوابط.
از قول مننوشته اند که من به وصیت نامۀ واصف که تنها بیتی از آن را در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ می خوانیم، سر سازگاری دارم، درحالی که هیچگاه چنین چیزی نیست. ببینید نخست این که غبار همان بیت (ترک مال و ترک جان و ترک سر) را نوشته و لی حبیبی کاملا متن جدیدی را
وامی نماید که با هم همخوانی ندارند، افزون برآن کسی نه این متن را دیده نه آن یکی را. غبار می نویسد که متن وصیت نامه نزد داوی بوده است که او از سپردن به وی مضایقه کرده است و حبیبی می نویسد که داوی بدو گفته است که در روزگار کشته شدن واصف او کودکی بیش نبوده است.
این که محمد سرور واصف مبارزی نستوه بوده است، تردیدی نیست و این که رهبری حلقه یی را به دوش داشته است، هم میتوان گمانه زنی کرد، امااسناد «اندیا آفیس» که استادهاشمی آنها را دیده است و خوانده است و حتا با امانت داری متن انگلیسی آنها را جای جای در کتب دو جلدی خویش اقتباس کرده است وعمرش را در پای این پژوهش گذاشته است، باور دارد که داکتر عبدالغنی رهبری حزب را به دوش داشته است. به این چند نمونه بنگرید:
ـ «در یکی از اسناد محرمانه آمده است که: داکتر عبدالغنی یک سوسایتی تأسیس کرده است که اعضای آن شبانه درخانۀ داکتر مذکور اجتماع می کنند... در ظرف شش ماه امیر هیچ اطلاعی از این امر نداشت» به نقل از هاشمی. ج.1. ص. 243.
ـ «از جمله یک عده معلمین هندی بودندکه در لیسۀ حبیبیه تدریس می نمودند. این گروپ که در رأس آنها داکتر عبدالغنی تعلق داشت و تعلیم و تربیت انگلیسی، دیده بود، در انکشاف مفکورۀ مشروطه طلبی در افغانستان نیز سهم و رول بارزی داشتند. فعالیت شان در زمینه قابل یاد آوری است». هاشمی . ج.1. ص.239
ـ در متن انگلیسی اندیا آفیس به حوالۀ هاشمی در صفحۀ 251 کتابش ، عنوان داکتر غنی چنین یاد شده است :
The leader of the party
ـ «توطیه توسط داکتر غنی شروع شد ». همان. ص. 251
ـ« داکتر غنی یکی از بنیان گذاران حزب بوده است» . به رؤیت اسناد اندیا آفیس به حوالۀ هاشمی .ج.1. ص.247.
ـ « در اسناد محرم که در صفحات قبل راجع به آن صحبت به عمل آمده است، چندین نوبت نام داکتر عبدالغنی به حیث سر کرده یا رییس "جمعیت سر ملی" ذکر گردیده است». ج.1. ص.275.
استادهاشمی که خود به متن اصلی اسناد اندیا آفیس دسترسی داشته است نیز داکتر غنی را آمر عمومی مشروطه خواهان و رییس عمومی حزب می داند.
آیا شما نخوانده اید که زندانیان حزب سر ملی را که برای بازجویی می خوانند « زندانیان فقرۀ داکتر غنی می خواندند» ؟
این همه روایات نا همگون به ما می آموزد که در اصدار حکم قطعی و حرف آخردراین بخش، محتاط باشیم.
امادر باب نوشتۀ آقای داکتر اجرالدین نظری بیندازیم . ایشان در مورد ادعای من که نخستین نوشته در باب به اصطلاح مشروطیت از آن استاد عبدالحی حبیبی است، می نگارند:
« با یک مرور گذرا چنان وانمود می شود که مطلب بالا که آغازگر مقاله است با واقعیت عینی فاصله دارد، چه قبل از (1330 ) بارها اصطلاح «مشروطه، مشروطه خواه و جنبش مشروطه خواهی و دیگر کلمات مربوطۀ آن» نه تنها در آثار و نشرات بنیان گذاران آن جنبش مانند مولوی محمد سرور واصف الکوزی، میرسید قاسم خان لغمانی و شخصیت های درگیر در آن نهضت مانند مرحومان غبار و داوی بلکه حتی در اسناد دشمنان آن نیز به مشاهده می رسد. یعنی این تنها مرحوم حبیبی نبود که برای اولین بار سر این راز مهر شده را گشوده باشد و اصطلاح «مشروطه خواهی» توسط او در کشور مطرح بحث قرار گرفته باشد».
اما آنچه با واقعیت فاصله دارد گفتارآقای اجرالدین است نه ادعای من. این شمایید که تخیل می زنید که پیش از مقالۀ استاد حبیبی مشروطه خواهی در آثار ونشرات نیز به مشاهده می رسد، می خواهم یک جای دیگر پیش از 1330 نشان دهید که درکتاب یا مقاله یی این بحث به میان آمده باشد.
به آگاهی من برسانید که در کجا و چه وقت پیش ازسال1330ازآن چند تنی که نام بردید یا دیگران چیزی در باب مشروطیت اول جستاری را خوانده باشید. از مولوی محمد سرور واصف تنها ترجمۀ کتاب «تاریخ ادریسیان و حمودیان و موحدین» است که در آن نمی توان ازمشروطه حرفی دید، ازمیر سید قاسم خان هم در این خصوص همان مقالتی را خوانده ایم که درشمارۀ 18 سرطان سال 1351 به خامۀ پشتون یار در جریدۀ کاروان انتشار یافته است که از امالی میر صاحب است نه نوشتۀ خودشان. جز این از شخصیت های دیگر نام نگرفته اند که چه کسانی بوده اند در باب مشرطیت در افغانستان نوشته باشند. بیگمان واژۀ مشروطیت قبل از آن بر زبان هارفته است و در استفتای سردار عبدالقدوس خان ذکرش آمده است اما این که چه کسی پیش از مقالۀ مورد نظر مان در روزنامه یی، جریده یی و یا کتابی بحث مشروطیت را در کشور ما به میان کشیده باشد برای من روشن سازید. چرا یکی ازهمان «آثار و نشرات» را نشان نمی دهید آیا نام گرفتن از مشروطیت به دیدۀ شمابه معنای تحقیق در این نمط است؟
تردیدی نیست که پیش ازمقالۀ پوهاند حبیبی در بیرون کشور چیزهایی در این باب نگاشته آمده است که از آن شمار می توان از کتاب «انقلاب افغانستان» اثر مولوی محمد حسین پنچابی نام برد که درکتاب داکترعبدالغنی را "صدر جان نثاران اسلام می خواند" و ناسزاهایی هم حوالۀ شاه امان الله می کند. کتاب دیگراز آن همان داکترغنی است به نام " وضع سیاسی آسیای مرکزی" که در سال 1921 در لاهور انتشار یافته است.
آقای حشمتدرجای دیگری مینویسند: اول باید اذعان شود که در هیچ سند و یا مدرکی مشروطه خواهان ذکر نشده است که آنها باید همیش غیرمسلح باشند. ضمنا، با هیچ مرجع چنین پیمانی هم نبسته بودند.دوم پر واضح است که مکلفیت اعضای جنبش به داشتن تفنگچه نه به خاطر براه انداختن قیام عمومی در کشور بود، بلکه صرف جهت حفظ امنیت جان مشروطه خواهان این فیصله صادر شده بود، زیرا با رسیدن گزارش های استخباراتی به دولت هویت تعدادی از مبارزین افشا شده بود.
معنای این جملۀ تان چیست که هیچ سندی و جود ندارد که آنان غیر مسلح باشند این سخن با همه ابهامش رد همان روایت شاد روان غبار است که نوشته است: «تمام این سخنان با تصویب "مسلح باید بود" بعد ها به دست امیر رسید» غبار ص. 717.
هنگامی که حزبی فیصله می کند اعضای حزب باید مسلح باشند، پس خلاف منطق است که دستور صادر کند که اعضای حزب نباید غیر مسلح باشند.
دو دیگر این که، می پذیریم که آنان در اندیشۀ اغتشاش نبودند اما بر انداختن امیر حبیب الله ازشمار مرام ها و مقاصد شان نبود؟ مگر در همان کتاب ارجمند شاد روان غبار نخوانده ایم که نوشته است:
«متعاقبا در زمستان 1909 هنگامی که امیر در باغهای جلال آباد مشغول تفرج بود دو نفر از اعضای حزب (استادمحمد عظیم خان کارگذار فنی فابریکۀ حربی و ملا منهاج الدین خان جلال آبادی معلم شاهزاده محمد کبیر خان) فهرستی از تمام اعضای حزب تا جایی که می شناختند تهیه کردند و ملا طور چاپار این فهرست را با راپوری به نزد امیر در جلال آباد تقدیم کرد و گفت: « هدف اصلی حزب سری ملی کشتن امیر و دولت مشروطه است» غبار صفحات 717 و 718.
«متعاقبا در زمستان 1909 هنگامی که امیر در باغهای جلال آباد مشغول تفرج بود دو نفر از اعضای حزب (استادمحمد عظیم خان کارگذار فنی فابریکۀ حربی و ملا منهاج الدین خان جلال آبادی معلم شاهزاده محمد کبیر خان) فهرستی از تمام اعضای حزب تا جایی که می شناختند تهیه کردند و ملا طور چاپار این فهرست را با راپوری به نزد امیر در جلال آباد تقدیم کرد و گفت: « هدف اصلی حزب سری ملی کشتن امیر و دولت مشروطه است» غبار صفحات 717 و 718.
مگر سردار عبدالحبیب عضوهمین جمعیت در جمعی اعضای حزب به گونه یی از نابودی امیر حبیب الله سخن نزده بود؟ مگردر کتاب جنبش مشروطیت در افغانستان نمی خوانیم که: «گویند در مجمعی که رفقای مشروطه کابل فراهم آمده بودند و تصویب کردندکه بعد از این مسلح باید باشند گفته شد: امیر حبیب الله نی بلکه عبدالحبیب رییس؟» حبیبی ، ص38.
یعنی امیر حبیب الله کشته شود و سردار عبدالحبیب خان به جای وی پادشاه شود.
مگر عبدالرحمان خان لودین که عضو برجستۀ گروه دوم و فرزند کاکا سید احمد خان عضو حزب سرملی بود، قصد کشتن امیر را نداشت؟
« ... حتی یک فردی از همین حلقه ها بود به ترور شاه اقدام کرد و ناکام شد... همین که موتر مقابل دوکان مذکور رسیدتفنگچۀ عبدالرحمان خان به صدا درآمد و گوله در دماغۀ موتر اصابت کرد، اما موتر به سرعت گذشت و امیر سالم ماند» غبار .ص.721.
مگر شجا ع الدولۀ غوربندی مشروطه خواه وعضو جمعیت دوم نبود که ا میر را سر انجام کشت و بدین قتل اعتراف هم کرده است.
مرحوم عبدالحی حبیبی درکتاب جنبش مشروطیت در افغانستان می نویسد:
«دیپلوم انجینیر محمد اکرم پرونتا( محصل افغانی در آلمان بعد از آن وزیر فواید عامه 1329) گفت که در ایام تحصیل در برلین ( حدود 1310) به دیدار شجاع الدوله ... مقیم برلین رفتم. برمیز اتاقش عکس جوانی دیده می شد. من پرسیدم که این کیست؟ شجاع الدوله گفت: عکس کاکایت جوهر شاه شهید است، مردی که در اولین نهضت مشروطه خواهی قربان گردید، ولی با این انگشت خود ...انتقام خون او را از امیر گرفتم». حبیبی، ص. 55.
نادیده نباید گذاشت که قتل امیر هرگز جنبۀ شخصی نداشته است. نه انتقام اهانتی را که ملکه سرور سلطان نسبت به امیر روا داشته بود، گرفته شده است و نه تصمیم شخصی شجاع الدوله بوده است.
در کتاب جنبش مشروطیت در افغانستان می خوانیم: «تا جایی که نویسندۀ این سطور از اشخاص راستگوی دخیل یا ناظران نزدیک واقعه شنیده ام، ترتیبات قتل قبلا در مرکز سری مشروطیت دوم گرفته شده و حتی برادر امیر( نایب السلطنه ) را با خودهم نوا و هم قسم ساخته و بر مصحفی امضا کرده بودند.» حبیبی.ص. 154.
پس چرا می نویسید که سلاح داشتن اعضای حزب سری ملی به منظور پاسداری ازجان شان بوده است ؟ پس چرا چشمهای تان را می بندید و حقیقت را نمی بینید؟
می نویسید که: «جنبش مشروطه» در شرایط استبداد مطلق به پیش می رفت که حفظ و نگهداشت اسناد و مدارک کتبی در آن هنگام کار ساده نبود و به قول پیش آهنگان آن اکثر فیصله های شان شکل شفاهی و تقریری داشت» .
ولی این سخن به یاد تان نمی ماند و جای دیگر می نویسید:.
«هنوز اسناد و مدارک آن جنبش نزد افراد و اشخاص و یا در آرشیف های شخصی مقید است و امید است روزی مانند ده ها سند و مدرک دیگر از کدام گوشه و کنار کشور آشکار شده و به دسترس نویسندگان و محققین قرار بگیرد » .
از یک سو می نویسیدکه فیصله های حزب، شفاهی و تقریری بوده است و از سوی دیگر با اطمینان کامل می نگارید که روزی ده ها سند و مدرک دیگرآشکار شود و به دستر س خوانندگان قرار گیرد.
آقای اجرالدین جای دیگر می نویسند: «به هرحال، نظر به عوامل ذیل نه تنها برنامه بلکه اکثر اسناد مشروطه خواهان تا اکنون به دسترس ما قرار نگرفته است».
در پاسخ شان باید بگویم که « جانا سخن از زبان من می گویی» با این تفاوت که برنامه هایی را که در کتابهای گوناگون آمده است، همه محصول تخیل همان مرحومانی اند که شما نام برده اید.
باید گفت که تمام آگاهی ما از حزب سری ملی شفاهی است و کوچکترین سند کتبی در این خصوص در دست نیست حتی وصیت نامه یی را که گویا مولوی محمد سرور واصف درآخرین لمحۀ حیاتش نوشته است کسی تا اکنون ندیده است. میر غلام محمد غبار می نویسد: « اصل این وصیت نامه در نزد عبدالهادی خان داوی بود ولی از دادن نقل آن به من مضایقه شد» افغانستان در مسیر تاریخ، ص. 718
امااز پوهاند حبیبی می خوانیم که: « ولی نویسندۀ این سطوراز خود داوی مرحوم شنیدم که او در آن وقت کودک بود و با مادر خود (اتکو)به فاتحۀ واصف به خانۀ ایشان رفته بود و در آن وقت نام مشروطیت را نمی شناخت» جنبش مشروطیت در افغانستان،ص.16
این همه ابهام به چه معناست؟ این همه نا همگونی در روایت های گوناگون به ما نمی آموزد که شتابزدگی در اصدار حکم تاریخی را کنار بگذاریم؟
دوستان گرامی بیایید جذم گرایی را یک سو نهیم وسوای آثار مرشدان خویش جستار های دیگران را نیز از نظر بگذرانیم و حب و بغض را در تحلیل تاریخی اجازۀ ورود ندهیم.
نویسنده: لطیف ناظمی
ویراستار: سیدروح الله یاسر
FREITAG, 4. MAI 2012
داد خواهی برای هزاره های کویته. خوشه
خوشه
دادخواهی برای هزاره های کویته
چالشهای متعدد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در پاکستان روبه فزودنی نهاده اند. تعصبات قومی که در پاکستان پیشینه دارد،وقتی با تعصب مذهبی گره میخورند،چهرۀ ضد بشری خویش را نمایانتر میکند.سالهای اخیر این چهرۀ غیر انسانی با استفاده از انتحار ها و انفجار ها در حریم مردم بیگناه بسیار ره برده است.
قتل غم آورو تأثر بار هزاره ها در کویته، زنگ دیگری از دشواری ها را برای هزاره ها به صدا درآورد. مهاجرت هزاره ها به کویته که جنایات ور فتار های مشهور عبدالرحمان خانی را به یاد میاورد،با تشدید مظالم در افغانستان روبه افزایش بوده است. مردم هزاره درکویته شرایط سخت وطاقت فرسایی را متحمل شده اند.متأسفانه دولت افغانستان همانگونه که در هیچ موردی راه غمخواری وخدمت به مر دم رانفهمید؛ هیچ برنامۀ کمک کننده برای مهاجرین نیز نداشت. درحالیکه از ملیارد ها دالراقسام وانواع سؤاستفاده شده است.
وضع زندگی هزاره ها در کویته جداً قابل غور،بررسی و غمخواری است. درحالیکه فوجی های پاکستان متأثر از تنشهای قومی، مذهبی، بی کفایتی ، بی مسؤولیتی قتلها را نظاره میکنند؛ در حالیکه سران دولت افغانستان در فکرچنین نیاز نبوده ونیست ودر غم پرکردن جیب های خود استند؛ باید هر چه زودتر صدای مظلومیت،ودادخواهی ها بلند شود.به ویژه سازمان ملل متحد باید هرچه زودتر در زمینه اقدام نموده،مصؤونیت های لازم رابرای هزاره در کویته فراهم نماید.
ما از همه درست اندرکاران رسانه های گروهی تمنا داریم که در این زمینه صدای دادخواهانه وبرحق را بلندتر نمایند.
DONNERSTAG, 3. MAI 2012
پیام داد خواهانه .پرتو نادری
نستوه نادری باید آزاد شود
پیام دادخواهانه
به نام آفریدگار حق و عدالت
نماینده گان گرانقدر مردم افغانستان سلام و رحمت خداوند بر شما باد!
من نصرالله پرتونادری هستم، کسی که نه او را مقامی دردستگاه دولت است و نه هم جایگاه در ردیف زورمندان. از مرز شصت ساله گی گذشته ام و دست کم چهل سال است که می نویسم، برای این سرزمین زخم آلود، برای هموطنان گرسنه ام که هریک فریاد خون آلودی درگلو دارد و زخم های بر اندام.
من نیز امروز به این جایگاه، به خانهء مردم به زبان دیگر به خانهء خودم به داد خواهی آمدم. هرچند درسرزمینی که بر گوش ها و دل های بلند پایه گان مُهر است؛ چشم آن دارم تا در خانهء مردم به فریاد یک شاعر و نویسنده یی که تا هنوز دستانش با صلهء هیچ سلطانی و اورنگ نشینی آلوده نشده است، گوشی فرا دهند.
نماینده گان بزرگوار! درسرزمینی که سلیقه ها ورابطه های شخصی حاکم می شود، بیان حقیقت خود مصیبتی است بزرگ که نمی توان به هیچ آقا ی به مقام رسیده ای گفت که بالای چشم شما ابروست.
نستوه نادری
فرزند من نستوه نادری گردانندهء برنامهء جنجال بر انگیز« سرزمین من» در تلویزیون نورین هر ازگاهی پای از گلیم آن سو تر می گذارد و به آقای به جا رسیده و از خود راضیی می گوید که بالای چشم شما ابروست!
اخیرا او بر نامه های را در پیوند به فساد اداری در شاروالی کابل و کارهای بی کیفیت آن که میلون ها دالر را به هدر داده است، گفتگویی داشت با آقای نواندیش، شاروال کابل که دربرنامهء« سرزمین من» به نشر رسید. در این بر نامه مشاور حقوقی پشین شاروالی فضل احمد فروتن با ارائهء اسنادی شاروال را متهم به فساد اداری کرده بود، تا جای که ما اطلاع داریم شاروال به لوی سارنوالی افغانستان شکایت کرده که گویا نستوه نادری او را توهین کرده است. به همین گونه او برنامه یی انتقادی را در پیوند به فساد اداری در وزارت ترانسپورت داشت، که خشم وزیر ترانسپورت را برانگیخت. اصل همین است، اما مقامات لوی سارنوالی بدون هیچ گونه دلیلی نستوه نادری را به روز شنبه دوم ثور سال روان (1391)همراه با دو تن از همکارانش به بهانهء این که گویا پرسش هایی در رابطه به نشرات تلویزیون نورین دارند به سارنوالی فرا می خوانند و بعد دیگران را رخصت می کنند و نستوه نادری را در نظارت خانه می اندازند. بی آن که بگویند چرا؟ در حالی که برسی هرگونه تخطی رسانه ای به کمیسیون رسانه ها پیوند دارد، نه به لوی څارنوالی ؛ می خواهم به روشنی بگویم که من نگران زنده گی فرزند خود هستم. من باور دارم که قانون چنین نمی گوید که آن ها کرده اند. آن ها خود قانون را زیرپا کرده اند .آنانی که به نام قانون، قانون را زیر پا می کنند، باید در پشت میله های زندان باشند نه خبر نگاری که می گوید: آقای شاروال تو خود هم کوزه خری هم کوزه فروش ؛یعنی هم شاروالی وبر اساس گزارش های رسانه ها هم مالک شرکت های ساختمانی که شرکت قویاش یکی ازآن هاست که با کاربی کیفیت خویش ملیون ها دالر را به نام ساختمان جاده های شهر کابل تاراج کرده است. من از شما امید دادخواهی دارم!
پرتونادری
مدیر مسووُل ماهنامهء سپیده
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر