- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
DIENSTAG, 6. MÄRZ 2012
چه سرنوشتی در انتظار فلسطین است؟
چه سرنوشتی درانتظارفلسطین است ؟ |
نصیرمهرین سال 1974، هنگامی که نمایندۀ سازمان آزادیبخش فلسطین به عنوان ناظر وارد مؤسسۀ ملل متحد شد،گمانی برجای نمانده بود که زمینه های جهانی به رسمیت شناختن استقلال مساعد تر شده اند. زحمات و مبارزات فسلطینی ها،فشارهای وارده بررهبران جبون کشورهای عربی،عقب گاه های رهبردی درسطح جهانی؛ به آن پیروزی وافق های بعدی مژده میداد. سال 1988، اعلان استقلال فلسطین،طلب حقوق فلسطینی ها را بی چون چرا صحه می نهاد. طی سالهای بعدتر، با وجود فروپاشی شوروی یا بخشی ازعقب گاه رهبردی فلسطنیان، به ویژه سازمان الفتح که یاسرعرفات دررأس آن قرار داشت،توان یابی استقلال خواهانه به جایی رسیده بود که پیمان اسلو را درسال 1994 بمیان بیاورد. پیمان اسلو با وجود نواقص، داشتن نکات مبهم ، ونارسا ،مهر تاییدی بود بر حق استقلال طلبی وداشتن حق تأسیس دولت مستقل فلسطین. اما طی سالهای بعد ازآن، دوعامل مانع شونده بیش ازهمه درسر راه تحقق آمال مورد نیاز تبارز یافت. آن دوعامل که در واقع همدیگر را به گونه یی کمک وتکمیل نموده اند، توان یابی سازمان شهرت یافته به نام حماس وجهاد اسلامی از یک طرف و مخالفت های دشمنان استقلال فلسطین در اسرائیل بود. محافظه کاران اسرائیل که با پیمان اسلو نیز موافقت نداشتند، در پی کار شکنی وایجاد فضای متشنج بودند. آن زمینه را شارون چهرۀ شناخته شدۀ دشمنی با فسطینی ها، با ماجراجویی ها وحملات نظامی برخلاف آمال فلسطینی ها مساعدتر نمود. گفته می شود که کفایتی ها، فساد اداری ورشوت ستانی ها،سران الفتح را از مردم فلسطین جدا نمود و به رشد جهاد اسلامی و حماس کمک نمود. حماس وجهاد اسلامی در حالی که وجود اسراییل را نپذیرفته بودند،وتکیه بر جهاد وشهادت وتربیۀ افراد انتحاری نمودند، رهبران اسراییل، فرصت را غنیمت شمرده،به حملات نظامی و ویرانگری درسطح نظامی؛ پرداخته ودرسطح سیاسی، کوشش هایی را به منظورتعلیق خواست استقلال وایجاد دولت مستقل فلسطین پیش بردند. جانبداری امریکا ازمواضع اسراییل، قطع کمک های اتحادیۀ اروپا وامریکا به دولت خود گردان فلسطین،دشواری هایی بیشتری را بر اکثریت مردم بیش از 4 ملیونی فلسطین تحمیل نمود. اسراییل با استفاده از فرصت به ساختن شهرک ها درقلمرو اشغالی ادامه داد.اگر اسرائیل باری با توجه به میزان فشارها و گسترش دامنۀ مخالفت در کشورهای عربی وجهان، عقب نشست، کار شهرک سازی نماد غایت اصلی سیاست غاصبانه، بارهم ادامه یافت. اصطکاک های داخلی،به ویژه جنگ های داخلی حماس و دولت فلسطین،عدم واقع بینی حماس و جهاد اسلامی که بیشتر به آرمان خواهی و نه به تحقق به دست آوردن دولت مستقل وسرزمین فلسطین می اندیشند،سیاست لجوجانۀ اسراییل را کمک نمود. با تمام بن بست ها وبحرانی که در راه اعلان دولت مستقل فلسطین ایجاد شد، داعیۀ برحق آنها نمرد. و طلب حق ازطرف فلسطینی ها، در میان مردمان کشورهای عربی ومسلمان به گونه های مختلف، جای پیوند یابنده یافت. عملکردهای اسراییل، دفاع یک جانبۀ امریکا وکشورهای اروپایی از آن، بدون دشواری هم تمام نشد. یکی از پیامد های آن بذر فزایندۀ مخالفت ودشمنی در سینه های مردم کشورهای عربی بود که با تأثیر پذیری از داعیۀ فلسطین و رفتار نامعقول مدافعین اسراییل،رو ز تا روزگسترش یافت. ازهمین رو بود که بارک اوباما سال پیش ،هنگام سخنرانی در دانشگاه قاهره سعی نمود، تا ازفشاری که به دشمنی با امریکا تمام شده است، بکاهد. اما نه تنها مردمانی که ازین ناحیه با امریکا سر مخالفت دارند، عملکردها را می بینند نه سخنرانی هایی دپلوماتیک را ؛ بلکه مردمان علاقمند به سرنوشت فلسطین همچنان مفسرین سیاسی دروقت شروع ریاست جمهوری اوبا ، با معیار توجه به عملکر اوباما به انتظار نشسته بودند. اینک، درفرصتی که حوصلۀ دولت خودگردان فلسطین به سر رسیده و محمود عباس رئیس جمهور فلسطین اعلان نمود که در اجلاس عمومی ملل متحد؛ استقلال وایجاد دولت مستقل فلسطین را اعلان می نماید. ایالات متحدۀ امریکا، همان اوبامای که دوسال پیش موضوع فلسطین راچنان مطرح می نمود که سرانجام درتحقق حق آنها کاری کند، همزبان با نتانیاهو صدراعظم اسرائیل، مخالفت خویش را ابراز کرد. آن چه را مقامات امریکایی به اصطلاح دلیل میاورند، این است که به رسمیت شناختن کشورمستقل فلسطین از راه مذاکرات صلح آمیزبا اسرائیل میسر است!! سران همان اسرائیلی که میدان هوایی نو ایجادشدۀ در فلسطین را ازبین بردند، بندر بحری تازه بنا را ویران کردند، ساختمان های دولتی وبیمارستان را به آتش کشیدند؛ در سرزمین های اشغالی شهرک سازی را بی اعتنا به فشار های مردمان جهان ادامه دادند، آیا همان دولتمردان از راه مذاکره و فتار صلح آمیز کشورمستقل فلسطین را بهرسمیت می شناسند؟! ایالات متحدۀ امریکا تهدید به استفاده از حق ویتو هم نمود. کارشکنی واستفاده از " حق ویتو"، حقی که از بی عدالتی موجود در یک مؤسسۀ جهانی حاکی است، وبی احترامی وبی اعتنایی به اکثریت کشورهای جهانی را با خود دارد. با این "حق"، یا استفاده از ویتو، ایالات متحدۀ امریکا به تعداد مخالفان خود در شرق میانه وجهانی که طرفدار تشکیل دولت مستقل فلسطین اند، خواهد افزود. جنبش های که ازبهارکشورهای عربی سر برآورده و دیکتاتورهای دزد سالار رابه زیر کشیده ویا درراه پایان دهی به حیات سیاسی آنها هسستند، با بیشترین احتمال که بـــُـعد مخالفت با امریکا و اسراییل را با خود حمل خواهند کرد. صلح با فلسطینی ها و پایان یابی تشنج اسراییل در شرق میانه باید ازین معبر بگذرد: پس دادن اراضی اشغالی، رفتن اسرائیل به قلمرو پیش ازحملۀ 1967، پذیرش حق تعیین سرنوشت واستقلال فلسطین،انصراف از برنامه های غاصبانۀ شهرک سازی، زمینه های صلح را برای فلسطنی ها فراهم میاورد. نیاز مردم رنجدیده و سرزمین زخم دار فلسطین به صلح وبازسازی به اندازه یی است که هر نوع جنگ طلبی ماجراجویانه وآرمان خواهی های تعصب آمیز ودور از عقل، در برابرآن سر تسلیم فرو خواهد آورد. اما تصمیم ایالات متحدۀ امریکا مبنی مخالفت با اعلان کشور مستقل فلسطین و درصورت لزوم استفاده از" حق ویتو"، سرنوشت غم بار مردم فلسطین را باردیگر درچشم انداز اذیت بار ودلسوزانه تری نهاده است. |
نمونه یی از نقد بی رحمانۀ شاملو . ر مأمون
نمونه ای از نقد بی رحمانۀ احمد شاملو |
مقدمه: مهدی اخوان لنگرودی متولد 1324 و از روشنفکران مقیم اتریش ( وین) است. با زنده یاد احمد شاملو- که بیست سال از او بزرگ تر بود - حشر و نشر خانواده گی داشت و علاوه بر پذیرایی از او و آیدا در اتریش، شعرهای خود را برای ابر مرد شعر و فرهنگ مان می فرستاد تا نقد و بررسی کند. مکاتبات لنگرودی و شاملو در این زمینه تحت عنوان "ستاره باران جواب یک سلام" به کوشش اسماعیل جنتی - دوست نزدیک لنگرودی - توسط نشر یوشیج به چاپ رسیده است. در سال 1368 لنگرودی برای چاپ اشعار خود با یکی از ناشران ایرانی تماس می گیرد و از او می خواهد که منتظر دریافت نهایی شان از شاملو باشد. سپس آن ها را همراه با نامه یی برای شاملو می فرستد و از او می خواهد که پس از اصلاحات لازم در اختیار ناشر قرار دهد. شاملو که مثل همیشه صداقت در دوستی و رسالت و مسوولیت فرهنگی خود را بر مماشات و رفیق بازی ترجیح می داد، طی نامه یی نقد تند و بی شائبه ی خود را از اشعار لنگرودی با او در میان می گذارد. متن این نامه را که می تواند الگوی مناسبی برای اصالت درنقد نویسی ادبی باشد، در زیر بخوانید: تهران - 29 / حمل- اردی بهشت ماه 1368 پسر نازنینم مهدی ساعت 2 و 35 دقیقه ی صبح پنجشنبه 29 اردی بهشت است. تک و تنها در سکوت تو آشپزخانه نشسته ام. آیدا خوابیده. تقریبن یک ساعت پیش کار بررسی شعرهایت را (فقط تا وسط های دفتر) گذاشتم کنار و از آن وقت تا حالا دارم فکر می کنم موضوع را با تو چه طور در میان بگذارم. و بالاخره حالا قلم را برداشته ام که بیفتم به جانت و نامه ی بدی برایت بنویسم. خسته و بی دل و دماغ هستم.، پس بدون مقدمه می روم سر اصل مطلب . امیدوارم بر من خرده نگیری و صاعقه ی خشمت به شهر لوط ببارد. اما اگر از این خیرخواه حرف شنوی داری بهتر است به جای عصبی شدن فکر کنی و قبل از هر کار وضع مرا در نظر بگیری: مهدی من تو را بی هیچ خدشه یی دوست دارم. آشنایی زیاد و متداومی بات نداشته ام اما این قدر هست که اگر سیم برق داشته باشد همان اول که بش دست زدی می گیرد. و ما در همان دیدار اول همدیگر را گرفتیم. همان اول همدیگر را اهلی کردیم و مسوول هم شدیم. من شعرهایت را سرفرصت، با علاقه و مسوولانه خواندم چرا که اعتبار تورا در مقام یک شاعر فریضه ی خود می دانم. حالا تو بگو تکلیف من چیست؟ از در مجامله بیایم تو؟ بهای خونت را بگذارم کف دستت و در مسلخ تعارفات بی پایه ی بی حقیقت قربانیت کنم؟ بات صریح نباشم که مبادا دل ظریفت بشکند؟ ( که از این آخری تجربه یی هم دارم: راجع به اولین شعر دفتری که برایم به گیسن فرستادی نکته یی بت نوشتم که از آن در نخستین نامه ات با لحنی گلایه آمیز سخن گفتی). نه پسرم. این کار دست کم در مورد تو از من ساخته نیست. کومکم کن که در برابرت آینه باشم. البته می شد امر را به نحوی بگذرانم. می توانستم بیماری را که واقعن همچنان تو چنگشم بهانه کنم و بنویسم این دوسه تا شعر را دیدم و این اصلاحات را توصیه می کنم و یا کمبود وقت را عنوان کنم و چه را وچه را، یا حتا تنبلی یا بی حوصله گی را - ژاندارم که بالا سرم نمی گذاشتی - و باررا یک جوری که نشکند یا کمتر لطمه بخورد از شانه بیندازم. یک جوری که تو به جای آزرده شدن فقط دلت را به یک نالوطی گفتن خنک کنی. اما نمی شود. مهدی جان، رو راست بت می گویم که با چاپ این شعرها خودت را به قول "بی بی بزرگ من از چیزی که چاق نمی شوی لاغر می کنی." می دانم چاپ کردن اولین مجموعه چه لذتی دارد. من خودم آن را با گوشت و پوستم تجربه کرده ام. بخصوص شور و شوق تو برای انجام این امر آن قدر زیاد است که در صفحه ی اول دفتر خطاب به آقای پاینده نوشته یی: "نامه نوشتن باعث تعویق در ارسال شعرها می شود و بقیه را تلفنی با هم صحبت خواهیم کرد." اما بگذار ناگفته رها نکنم: این لذت نه فقط آنی و سخت ناپایدار است، بلافاصله هم جایش را به چنان پشیمانی دردناکی وامی گذارد که نه هیچ چیز علاجش می کند نه حتا تسکینش می دهد. هنوز پس از چهل سال همه ی وحشت من از این است که نکند چند سال پس از ترکیدنم موجود طماع پدرسوخته یی بردارد آن کتابچه ی وحشتناک مبتذل (*) رابه نام "اولین اثر" من چاپ کند. حقیقت این است که دفترت را ابتدا با دقت و باریک بینی یک مو از ماست کش موظف گذاشتم زیر ذره بین و از همان اول، سطر به سطر که جلو رفتم کنار نکاتی که به نظرم رسید، با مداد نشانه یی گذاشتم. اما رفته رفته به این نتیجه رسیدم که کار بیهوده یی می کنم. اشکالات کار یکی و دو تا نیست: *تصویر ها فاقد استحکام لازم است و با زبانی هرچه پیش آمد خوش آمد نوشته شده: زخم بزرگ ( ...الخ) گل می داد در باران اندوه های غم آلود. *وزن ، در شعر های موزون، مدام به دست انداز می افتد می لغزد سکندری می خورد کله می کند و از جاده پرت می شود بیرون. وقتی هم کوششی به کار می رود که به نحوی جمع و جور بشود حاصل کار در کمال لاقیدی چنین چیز بیمزه و بی خونی از کار در می آید: وقتی صدای واژه ی تلخ خدا حافظ چاووش غم در غمستان دلم می شد داس جدایی بس درو می کرد شادی از درون دل خودت قضاوت کن. هر کلمه یی را که دم دستت آمد می چپانی آن تو؟ دست کم به جای آن غمستان دلم می توانستی بگذاری ملال آباد دل. یا به جای آن سه سطر آخر که هیچ معلوم نیست چرا این جور قیمه قورمه شده می توانستی خیلی ساده بنویسی: داس جدایی شادی جان را درو می کرد. تازه بگذریم از این که شعر دفتر لغت معنی نیست که بگوییم: خدا حافظ: واژه ی تلخ دل: غمستان/ملال آباد جدایی: داس دروگر شادی. *شعرهایی که به زبان شکسته (تداولی) سروده شده بکلی فاقد انسجام در معنی و انضباط در بیان و فشرده گی کامل در کاربرد کلام است. این نوع خاص از شعر به شدت نیازمند این مراقبت های سه گانه است. همین قدر کافی است که نیاز دفی وزن شاعر را با خود بکشد تا اختیار گزینش کلام را از او بگیرد و ایجاز که لازمه ی انسجام است یکسره از بین برود. *شکستن یا پلکانی شدن سطرها نه از روی ضابطه یی صورت گرفته نه براساس نیازی. *کلمات گاهی چنان شلخته است که واویلا! چون قرار نیست چیزی را به خودت ثابت کنم برای همه ی این نکات به آوردن مثال نیازی ندیده ام. اگر خودت کلاهت را قاضی نکنی مثال و نمونه هم که بیارم راهی به دهی نمی برد. و خلاصه ی کلام این که "پدر" تو کارت را اصلن جدی نگرفته یی و من واقعن هاج و واج مانده ام و از خودم می پرسم قضیه چیست. توذاتن شاعری، یعنی در همه ی لحظات روزمره ی زنده گی معمولی ات هم. کاغذ که برای من می فرستی چنان خیس شعر است که انگار از میان بارانی ترین ابرهای بهاری گذشته. از یوتا که حرف می زنی انگار نخستین کاشف عشقی. به آیدا که می نویسی پنداری آن راز پنهان عشق عارفانه را عیان به چشم دیده یی. - و آن وقت، لعنت آن شیطان بر تو که وقتی شعر می نویسی از شاعرانه گی جانت دست می کشی و چیزهایی از آب در میاری که چاپش دعای خیر هیچ تنابنده یی را بدرقه ی راهت نمی کند. فردا پس فردا باقی اشعار دفترت را خواهم خواند و امیدوارم بشود بهترین هاش را در دفتری برای چاپ منظم کرد ( البته در صورت امکان و به شرط خواست خودت.) اما تا این جا، سوای چند تا از کوتاه ترین شعرهات و متاسفانه توصیه ی جدی و بد آیند من همان است که گفتم. از خیرش بگذر. نظرم را با آقای پاینده که گوش به زنگ تلفن من است در میان نمی گذارم و به ایشان خواهم گفت مطالبم را مستقیمن برای خود مهدی نوشته ام. این نامه نیز همین یک نسخه است که داری می خوانی. یادداشت سر دستی اش را پاره می کنم. تو هم نامه را که خواندی بیندازش دور. چیزی نیست که به نگهداریش بیرزد. سلام آیدا به شما و سلام من به یوتا... و سلام هر دوی ما به همه ی دوستان. برای تابستان شاید توانستیم چند روزی پیش شما بیاییم البته اگر دلار تا آن وقت از مرز دویست تومان نگذشته باشد. خب دیگر، به سبک و سیاق پایان نامه های یکی از دوستان شاخ حجامت را برمی دارم: شما نخل سربلند، ما پرچین خشک پاینده باشی احمد شاملو. (*) - اشاره به دفتر شعر "آهنگ های فراموش شده" است که شاملو در نوجوانی سرود و بعدها از انتشار آن نادم شد. |
چرا دولت افغانستان به داد هندو ها . . . کابل ناتهـ
چرا دولت افغانستان، به دادِ شهروندان هندو و سیکهـ افغانستان نمیرسد؟ |
به داد مظلومان هندوباور و سیکهـ های افغانستان باید رسید به گونهی که هموطنان شریف از نشرات رسانه های گروهی و انترنیت آگاه هستند، جامعهء هندوباوران و سیکهـ های افغانستان در پهلوی بسا مشکلات اجتماعی، به دو دشواری دیگرحیاتی دستوگیربان اند. ۱- محل آتشسپاری میت هندوان و سیکهـ های کابل و دیگر ولایات افغانستان از سوی زورمندان به بهانههای غیرموجه و به گونه غیرقانونی به تصرف آمده اند که به گونه دایمی آتشگاهی میت در کابل و دیگر ولایاتیکه شهروندان هندو و سیکهـ در آنها زیست دارند، وجود ندارد و پریشانی عمده و جانکا را باعث گردیده است. در حالیکه اسناد شرعی این محلات در دسترس مردم هندوباور افغانستان است و دفاتر بلدیه ها نیز از ثبوت این ادعا پر از اوراق و مدارک است، ولی تعدادی از زورمندان متعصب نمی گذارند که حق به حقدار برسد. ٢- کودکان هندوباور و سیکهـ های کابل و دیگر ولایات افغانستان، به بهانه عدم توانمندی ارگان امنیتی در رابطه با تامین امنیت ایشان از چند سال به اینسو مکتب نمیروند و از نعمت حیاتی سواد بیبهره مانده اند. راه های حل این مشکل توانند چندین تا بود و از امکان هم هرگز به دور نیستند. دولت اسلامی افغانستان بایست از طریق ارگان های امنیتی محلات آتشسپاری را دوباره به صاحبان اصلی شان که جامعهء هندوباوران و سیکهـ های افغانستان هست، با اسناد کلن قانونی واپس گرداند و امنیت مراسم آتشسپاری میت را تامین کند. کودکان هندو و سیکهـ نباید از نعمت سواد دور بمانند تا در آینده مصدر خدمات نیک برای خانواده و جامعه شوند. درست نیست که برای شان مکتب جداگانه تاسیس گردد. ایشان باید همگام با کودکان سایر شهروندان افغانستان درس و تعلیم یابند و با حق مساوی در زندگانی اجتماعی سهم بگیرند. یکی از راه های حل هر دو مشکل به گونه پیشنهادی چنین میتواند باشد: الف – به منظور انجام دادن مراسم آتشسپاری میت، دولت افغانستان باید در مرکز شهر کابل و دیگر ولایات یک قطعه زمین دولتی را با مدارک قانونی آن به اختیار جامعه هندوباور و سیکهـ افغانستان قرار دهد و یک یک پایه ماشین آتشسپاری میت را از کشور هاییکه دولت افغانستان با آنها روابط همکاری دارد وارد نماید و مصارف آبادانی محل، خرید و راه اندازی ماشین یادشده را متقبل شود. محلاتی به تصرف در آمده را از چنگ زورمندان رها ساخته و آنها را منحیث دارایی عامه و بنا های تاریخی در قید دفاتر محاکم و شاروالی ها گردند. ب- کودکان هندوباور و سیکهـ افغانستان به گونهء دسته جمعی در یکی از مکاتب دولتی نزدیک محل زیست خانواده های این کودکان باید شامل گردند تا امنیت ایشان آسانتر تامین شده بتواند. کودکان هندوباور و سیکهـ های افغانستان در این مکاتیب در پهلوی دیگر مضامین نصاب تعلیمی، لسان هندی و پنجابی و علوم دینی را مطابق تقسیم اوقات ادارهی مکتب در ساعات علوم مذهبی اسلامی، آموختانده شوند. ج- دولت افغانستان، وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان را وظیفه بدهد که از طریق رسانه های گروهی گوناگون، صمیمیت و برادری و همزیستی باهمی را تبلیغ کند و ذهنیت های نادرست را که در مورد بازماندهگان همباوران دیروز شان به وجود آمده برطرف گرداند. اهالی کابل ناتهـ با توجه به نکات ومطالبات بالا،از همه نهادهای مدنی، مدافعین حقوق بشری، ازشخصیت ها، نویسنده گان، شاعران، هنرمندان، رسانه های گروهی، تلویزون ها، رادیوها، و سایت های انترنیتی وهمه آنانی که به وظایف دفاع از حقوق حقۀ انسانی می اندیشند، آرزو می برد که در پخش این فراخوان همیاری نموده وبا ابراز موافقت خویش در پای فراخوان نام خود را بنویسند. این پیشنهادها به هیچ وجه در مغایرت قانون اساسی دولت جمهوری اسلامی افغانستان نیستند. اهالی کابل ناتهـ لطفن با کلیک کردن به روی این لینک امضای تان را در پای این فراخوان بگذارید. هرگاه پاسورود مطالبه بگردد، می توانید یک کلمه یا یک رقم را بدهید نه کدام پاسورود اصلی را |
حامد کرزی در مورد کوچی ها .دکتر ثنا نیکپی
| ||||||||||||
SAMSTAG, 3. MÄRZ 2012
پیرامون چاپ کتاب . شبگیر پولادیان
شبگیر پولادیان
1
پیرامون چاپ کتاب
نیازبه کتاب یکی از مشخصه های جامعه های پیشرفته وپویا است . کتاب در واقع با نقش بسیار مؤثری که درشبکه های اننقال اطلاعات وفرهنگ بازی می کند، نشانۀ پویایی وتوسعۀ یک جامعه است. از اینرو درامر بررسی چگونه گی چاپ کتاب باید دید که روی کدام نیازی به تولید آن پرداخته می شود .
بدون شک خلاقیت علمی و هنری وپژوهشی وبه صورت کل پویایی .گسترش فرهنگی، انگیزه های چاپ کتاب را دامن می زند که درنتیجه انتقال اطلاعات راسبب می شوندو دستاوردهای دانش وفرهنگ رابه آحاد جامعه میرسانند.درنهایت عطش فرهنگی ومعنوی مردمان را فرومی نشاند.
در جامعۀ ما که نشانه های عقب مانده گی وانحاطاط درهمه زمینه ها بیدادمی کند ، بدون تردید فقدان پیشرفت علمی وفرهنگی وهماهنگی با معیار ها ومواضع امروزی از همه بیشتر مشهود اند . ازسالهای درازی بدینسویعنی از زمانی که صنعت چاپ وچاپخانه به کشورما راه یافت همواره کتاب کم چاپ کردیم. یعنی حتا از نظرکمی که دشواری های کمتری رادر پی دارد، تألیف وتلاشهای فرهنگی وابسته به آن رونق چندانی نداشته است. کتاب های معدود نویسنده گان ومؤلفان ما سالها گرد فراموشی می خوردند وچاپ نمی شدند. شماری هم که اقبال چاپ می یافتند نه تنها ازنظر محتوا، بلکه از لحاظ شکل چنان نامرغوب ونارسا بوده اند که کمتر جلب توجه می کرده اند. بگذریم از این ماجرای دردناک که همه ازآن اطلاع دارند. به طور نمونه درهمسایه گی ما، در ایران وپاکستان درحالیکه درهرکوچه وبازار ده ها چاپخانه داشتند ما سالها درتمام افغانستان یک مطبعه داشتیم.آنهم دولتی با وسایل ودست افزارهای ناکافی.
مسألۀ انحصار دولتی بودن امرچاپ ونشروسیاست های دربستۀ فرهنگیی حکومت های ما قبل قبیله یی وتیشه بر ریشه فرهنگ زدن ها ، داستان هایی است معروف که این مختصرجایش نیست .
بازیروروشدن جامعۀ ما با حوادث دردناک آن تاجاییکه که به سالهای نزدیک مربوط می شود، باید یادآورشد ، درست است که با مهاجرت وبیجا شدن شمار فراوانی به کشورهای دیگر به ویژه جوامع غربی دستها وقلم ها،هوای آزادی را احساس کردند وهرکس ازهرچه دل تنگ اش اجازه می داد سخن می گفت ومی نوشت وسرانجام به چاپخانه می سپرد. اما به دلیل همان انحطاط فرهنگی که با خود به آرمغان آوردیم در این زمینه نیزدرست نیاندیشیدیم .فرآورده یی عرضه نکردیم که در خورستایش باشد.
بدون شک در درازای این سالهابه ویژه دربیرون ازمرزهای کشور، هموطنان ما کتاب چاپ کردند،اما درمیان انبوه این کتاب ها ، این سیاهی کاغذ ها شماری که چنگی به دل بزند وبا معیار های امروزی تألیف وچاپ برابرباشد،بسیاراندک اند.گویی اصلاً ضوابط ومعیارهای دراین کاردقیق وظریف درکارنبوده است.ازهمینرونه تنها تأثیرگذارنبوده ،بلکه در مواردی متأسفانه به ابتذال، بد فهمی ها وبد آموزی ها افزوده اند.شایدبه همین دلیل باشدکه سوکمندانه هموطنان خارج از کشورماوحتا آن لایه یی که از سویۀ بلند تعلیمی وآموزشی برخوردارند،هیچگاه کتاب را جدی نگرفته،نه تنها کتاب نمی خرند، بلکه کتاب کمتر می خوانند. درقفسه های مجلل خانه های هموطنان ما در اروپا وامریکا وجاهای دیگرهر چیز پیدا می شود.از البوم های رنگارنگ سی- دی –ها ی- وی – دی ها تا اسباب بازی های وقت کش الکترونیکی ودیجیتال برابر با نرخ روز، ولی کتاب آنهم کتاب های جدی ، بیدارکننده وآگاهی دهند ه کمتر دیده می شوند .
بنابرین مسألۀ، کتاب به یک تعبیردرمیان اقلیت ناچیزی مطرح می شود که هم وغم فرهنگی دارند واین مشکل را با گوشت وپوست احساس می کنند چاره اندیشی، ارزیابی وبررسی موضوع با توجه به وضعیت کنونی چاپ کتاب شاید نخستین گامی باشد در شناخت این دشواری .
پیش ازطرح این موضوع لازم به یادآوری است که درحال حاضرآفرینش وپیشکش کردن یک کتاب خوب، با معیار ها وموازین چند سویه یی پیوندمی خورد که بررسی وتحلیل آن کار پژوهشگران حرفه یی وکارشناس است . اما دست کم درنخستین گام برای شناخت هویت وویژه گی های ساختاری یک کتاب به دومسألۀ اساسی وبا اهمیت باید توجه کرد: محتوا وشکل
نخست کتاب ازدیدگاه محتوا دوسویۀ بنیادی دارد. که درواقعیت ساختار کتاب راتعریف می کنند.یکی شیوۀ عرضه وارایۀ اندیشه ها، آگاهی ها وشرح وبسط موضوعاتی که منطق موضوع ایجاب می کند .یعنی برجسته ساختن موضوعی کتاب با درنظرداشتن نکات اصلی وفرعی، پیش وپسکردن موضوعات. بخش هابندی های منطقی محتویات، فصل هاوبهره ها ودرنتیجۀ برجستته کردن تم وتز اصلی کتاب به سخن دیگر در نظرگرفتن آنچه که شیوۀ پژوهش وروش شناسی( میتودولوژی) برخورد با موضوع نام گرفته است. چیزی که خوانندۀ متن را یاری میرساندکه پس ازخواندن دریابدکه نویسنده ومؤلف چه می خواهدبگوید،آیا او کدام گوشۀ تاریکی را به روشنی کشیده وچه معضله یی را درچه گستره یی حل کرده است ویاچه پرسش وچالشی را دربرابر گیرندۀ پیام مطرح ساخته است.
سویۀ دیگر، سبک زبانی نویسنده است. یعنی رویکردمؤلف به زبان به عنوان حد اقل قالب عرضۀ محتوا. بدون شک محتوادر جامۀ زبان هستی می یابد. رسایی وبرگزیدن شیوۀ بیان متناسب با موضوع پیش شرط بنیادی نگارش یک کتاب خوب است.
دوم درزمینۀ شکل : هنرهای فراوانی درگذشته برای کتاب سازی وکتاب آرایی زیرعنوان "صحافت" وجود داشتند وصحافی خود پیشه یی بود شناخته شده. صحافی کتاب هنرهای خطاطی تذهیب، میناتوری، خکاکی وغیره را درخدمت کتاب می گماشت، یعنی کتاب های نفیس گذشته که نمونه های آن د رموزه های کشورهای گوناگون درگنجینه های نسخه های خطی، نشان دهندۀ ذوق ، مهارت وریزه کاری گذشته گان وازجمله کتاب سازان فرهیختۀ خودما است .
با پیدایش وگسترش صنعت چاپ، کتاب آرایی وصحافت به پیشرفت های چشمگیری رسیده است که دستاورهای فن آوری معاصر پشتوانۀ آن است.در واقع امروز قطع وصحافت وطراحی جلدکتاب پیشرط نخستین جذابیت وبه اصطلاخ به دام کشیدن مشتری به سوی کتاب ها است .ناشران موفق ومشهوورآنانی اند که در زمینۀ ابتکار تنوع وهنرفراوانی به خرچ می دهند.
با این همه تجارب وپیشینه ها سوکمندانه کتاب های چاپ شده درکشورما (وحتا درکشورهای دیگرکه ناشران آن از هموطنان مابوده اند ) نمونۀ بی ذوقی، بی توجهی وناکارشناسانه است.عدم تناسب،نارسایی وناخراش ناتراش ماندن شکل این کتاب ها، نشاندهندۀ گوشۀ دیگریازپس مانده گی وخشونت ذهنی و روانی ما است . تاکنون به همین شکل کتاب های چاپ شده که درآن موازین صحافی وطراحی جلد وشکل در نظرگرفته شده باشد بسیار اندک وانگشت شماراند. گویی پیوسته ورق پاره های چندی رابرای خالی نبودن عریضه، همانند شی بی مصرفی به هم می زنیم ونام اش را کتاب می گذاریم.
برگشتن از این دشواری ها به صورت بنیادی با توجه بر پراگنده گی ونابسامانی های که درهمه زمینه ها با آن دست وگریبانیم کارساده وآسانی نیستم. برای جلوگیری از دامنۀ گسترش ابتذال ودست کم برای ایجادنمونه ها والگوهاهر چند محدود می تودن کارهای کرد. کارهایی که موقعیت وامکانات اجازه می دهد.
نخست ایجاد وتشکل حلقه ها وانجمن های کوچک برای نقد کتاب. کمبودنقد وبررسی فرآورده های فرهنگی شاید مشکل اساسی باشد.تا جایی که به نظر می رسدنوشته ها وآثارمؤلفان مایا اصلاً نقد نمی شوند مثل شی بی مصرفی ویا بسیار کم آنهم با تعارف وتشریفاتی که درجامعۀ ما معمول است. اهل نقد اهل نظر واندیشه می توانند دامنۀ نقد راتا جایی که سره از ناسره تفکیک شود ادامه بدهند تا مؤلف وناشر متوجه شوند که چه چیزی عرضه کرده اند.
معیار های نقد کتاب مسألۀ سانسور کتاب نیست. چرا که مانمی توانیم ومسلماًً حق نداریم جلوکسی را بگیریم که نوشته هایش راچاپ نکند. هرکس می تواند ، آنچه را اندیشیده به دیگران برساند .ولی بیان اندیشه در چارچوب نوشته وکتاب در گام نخست به زبان مربوط است. ابتکار درعرصه زبان ونوآوری های زبانی نشان دهندۀ سطح بالای نویسنده گان است که دستیابی به آن شایان ستایش خواهد بود. اما به کار گیری زبان مبتذل وسطحی را نباید اجازه داد ودست کم بی پرسش گذاشت . زیرا ابتذال فرهنگی را دامن می زندواهرم های انحطاط را استوار نگه می دارد. نقد زبانی یکی از عرصه های کارکردی نقد کتاب است. کارشناسان نقد زبانی بدون شک درتاکید وتثبیت زبان معیار و زبان ادبی، یعنی زبانی که در خورسطح دستاوردهای ادبی مواریث ادبی وجایگاه وپایگاه فرهنگی زبان باشد. با توجه به همین مسأله است که درحال حاضردر کشورهای پیشرفته درامرچاپ کتاب عرصه یی به نام ویراستاری مطرح است تا حدتخصص وصلاحیت مراجعی که اندیشۀ عرضه شده به وسیلۀ مؤلف رابه زبان معیاروپخته شده، سخته وقابل فهم درآورند. ما نه تنها درعرصۀ ویراستاری کارشناس نداریم که حتا متأسفانه ناشرحرفه یی کتاب نداریم. در این خلأ شاید این انجمن ها وحلقه ها،شماری را متوجه مسؤولیت های فرهنگی شان بسازند وجلوابتذال را دست کم با شناختن وبرجسته کردن آن بگیرند. از سوی دیگرباشناسایی وارزیابی آثارخوب وبا ارزش وماندگارالگوهای کاری وساختاری مشخص خواهندساخت. بدون شک درنبودن ونداشتن ناشران وویراستاران حرفه یی،معیارصلاحیت این انجمن هاوحلقه ها، موجودیت فعالیت افراد واشخاص است که درزمینۀ کارهای موفق وارزشمندی ارائه داده اند.
دوم بهره گیری از طراحان، نقاشان ودست اندرکااران هنرهای تجسمی یکی از راه های حل مشکل بهبود شکل کتاب است. درنیود بنگاه های حرفه یی نشرکتاب که بدون شک از مهارت های فنی این گروه ها بهره می برند، چه می شود نویسنده ومولف کتاب ویا هرکس دیگری که مسؤولیت به چاپ سپردن یک کتاب را به دوش دارد، باری زحمت مراجعه به صاحبنظر ویاصاحب هنری رابرخودهموار کند.
اگر ما بتوانیم توجه ویژه گروه های طراحی، نقاشان ودست اندرکاران هنر گرافیک را به سوی تولید وتدوین کتاب برگردانیم کاربزرگی را انجام خواهیم داد. کاری که در خورشأن ، حیثیت، تشخص، شایسته گی وبابیسته گی کتاب خواهد بود------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
2
به مناسب بزرگداشت از بانوی شعر و سخن حمیرا نکهت دستگیرزاده
در شهر استکهلم سویدن 31 اکتوبر سال 2009
بازتاب صدا در " غزل غریب غربت"
تنها صداست که میماند.
فروغ فرخزاد
هنگامی که فروغ فرخزاد این صدای خفه شده و به زنجیر بسته زن محروم و در بند را در مایه اصیل زنانه ی خود صلا در داد ، صدا سلام شد؛ دروجودآنانی که آبستن قرن ها ناله و فریاد ودرد وخفه گی بودند.
بیگمان شعر خود صدای گره شده عاطفه و آگاهی است و زن در زنجیر کارکرد زندگی ساز آن را با تمام نیرو می شناسد و از این راه درد ها ،امید ها و نا امیدی های اش را در بال های فراروندهء آن به صدا در می آورد و دهلیز تنگ و تاریک زمانه ها ، به ویژه زمانه ما را سرشار از سرود و ترانه میسازد.
حدیث مکرر صدا و فریاد را در همه شعر ها و سروده های شاعرزنان سخنور ادبیات فارسی- دری به ویژه بانوان هموطن ما میتوان کم و بیش دید اما در سروده های حمیرا نکهت دستگیرزاده بسامد آن بسیار بالاست.
در مجموعه ء شعری "غزل غریب غربت" ( تنها دفترشعری حمیرا که در دسترس من قرار داشت) دست کم در تمام پارچه ها یکبار تکرار شده است.این شاید به دلیل آن است حمیرا خود انفجار عقده فریاد فروخفته زن محکوم جامعه ماست و فریاد سلاح موثر و ممکن اوست در هوای آزادی ورهایی.
عرصه شعر و ادبیات در گذشته ها نیز تنها نردبانی بود که گهگاهی زنان در بند ما به وسیله ء آن از پشت دیوار های مخوف سده های تاریک سر بلند میکردند . رابعه ء بلخی این فریاد فرو خفته را با خون خود بر دیوار های سنگی حمام تاریخ نوشت؛ عایشه درانی در فراق فرزندش و مخفی بدخشی در خلوت خمول تبعیدگاه.
بدون شک ، حمیرا که میراث گرانسنگ این سنت سترگ را در خون دارد بدان ارج مینهدو بدین گونه نقد فریاد مروارید های شعرش را بیدریغانه به پای آن می ریزد.
صدای شعر تمام هست و بود اوست و او خود هستی شعر و سرود است . برترین آرمان امروز و فردای حمیرا در گرو طنین ملکوتی و ماندگار "فریاد هایی است که زندانیان گلوگاه او هستند به بلندای آواز.
آری به تعبیر او :
" آواز چه طنین بلندی دارد –
حیف است اگر فریاد هایم را در ان نیاویزم "
( آیینه ذهن)
" فردا به صدای سبز شکفتن سلام خواهم داد"
حمیراچنان شیفته و دلباخته ی" آواز "است که گاهی تمام سطر های شعرش بیانگر حضور همیشه گی این امید و آرمان اند. به صورت نمونه در پارچه شعر کوتاه "بهانه":
آشتی را
ترانه ی
محتاجم
تسلی را
واژه ی
سکوتت را بشکن
ورنه در خود می شکنم.
اگر در جستجوی تعریفی از شعر از دیدگاه او باشیم ؛ چیزی گویا تر و روشنتر از این تعبیر نمی یابیم که شعر یعنی : صدا، شعر یعنی :" اشتیاق تند و تب آلود واژه گان" ، "تصویر عاشقانه ی ترانه " و "سرود جاری آواز رستن". واژه های شعر او ، در صدای که حضور معنایی را اعلام میکند، آیینه یی است که همه صورخیال و باز تاب بیشترینه عاطفه ها و احساس های ویژه او را به نمایش میگذارد .
ترکیب ها، صفت ها و اضافاتی که از مایه ء صدا و مفاهیم نزدیک به آن ساخته شده اند، متنوع و گسترده اند . مانند اینها که من یادداشت کرده ام:
آوای مصلوب – چراغ صدا- صدای شکسته – نوای عشق – نای دل –قافله فریاد- تلخ نفیر آلود –بهار صدا– قامت بلند ناله – روشنان همصدایی- غریو سبز رویش – انجماد صدا – آوای بسته – بیداری صدا– زلال ترانه – پروانه های آواز – دشت خموش- حاجب آواز– ریشه ء فریاد-
-آواز نور- صدای سبز – آواز های پاک و صمیمی – دوشیزه ترانه – آواز رستن – زمزمه دیدار –
فریاد های خفته – بلندای صدا و ...
با توجه به همین گسترد ه گی ، کار کرد صدا در شعر های حمیرا یکصدایی(مونولوگ) نیست ، چندین صدایی است . همانطور یکه واژه از ترکیب صدا هستی می یابد .واژه خود فشرده گی صدا است . یعنی واقعیتی که هم شنیده و هم دیده میشود . در آن احساس ها جای خود را عوض میکنند و یا با هم می آمیزند مثلا در این سطر ها:
دستی زانجماد صدا واژه میشود
دستی چه بی دریغ
از تیره گی چشم گیاهان دهد عبور
آواز های هستیی شبنم را
در جهان واقعیت آواز شنیداری است که به وسیله گوش شنیده می شود. اما در اینجا از این واقیعت طبیعی در نتیجه حس آمیزی به گونه دیگری چهره می نمایاند مانند روشنی به چشم می آید .عبور آواز های هستی شبنم از مجاری چشم امر دیداری است.
استحاله و استعاره صدا تصویر های شگفتی آوری می آفرینند که گاهی شعر او را در هاله ابهام می پوشاند و خواننده را به تفکر وا میدارد. اینجاست که : " تشنه گی صدای مکرر زمین "است و یا "ریشهء نهفته ی درختان اکاسی است که روزی در تمام حویلی ها خواهد رویید"( شعر فاجعه )
شاعری که به گفته خودش " در متن حادثه ها روییده" و " قامتش قیامت دیگر گونه از تبار سرکشی و عصیان "است چرا نیازمند صداست ؟ پاسخ این پرسش به صورت طبیعی به موقعیت اجتماعی شاعر بر میگردد . زیرا حمیرا در جامعه یی به دنیا آمده است که آرامش گورستان در آن فرمانروایی داشته ، به تعبیر اخوان ثالث : " دوزخ اما سرد" و خاموش . او که از تبار " سرکشی و عصیان "است ، برای شکستن این سکوت و بر چیدن بساط خاموشی قامت بر می افرازد . بیگمان سکوت و خاموشی حاکمیت خشونت بار مرگ است و رسالت شاعر به معنای ایستادن در برابر مرگ است . شاعر به وسیله واژه که خود فشرده صدا است ، مرگ را به مبارزه می طلبد و بر آن چیره میشود ، تا به جاودانگی دست یابد. یعنی فردوسی وار بنایی پی می افکند که از باد و باران اش گزندی نیست و دست مرگ سخت از آن کوتاه است. بنا براین شعر او " فانوس دار مومن بیداری صداست . در کوچه های خالیی گفتار"و " دلو نیاز های زلال ترانه هاست "که آب های گنده تکرار " را بر نمی تابد و چشم بدان جایگاه دارد که " صد ها ستاره نام او را هر دم فریاد کنند"
افق معنایی صدا در سروده های حمیرا سویه های گوناگون دارد، سیال و فرار است . گاهی فریاد میشود ،زمانی واژه و گاهی سرود و زمزمهء عاشقانه و عارفانه. شاعر در همه حالات ، هستی و موجودیت خود را در تارو پود این صدا احساس میکند . گاه از خویشتن خویش میگوید و از عواطف و نیاز هایی که با فردیت او پیوند دارند. از درد ها و غم های تنهایی ،غربت و دربدری و از همه بالا تر از عشق و مهرورزی و گاهی از درد های جمعی و اجتماعی ، از اهرم های فشار و خفقان و سکوتی که سراسر اجتماع ما را فرا گرفته اند.
هرچند این درد ها و نیاز ها تو در تو و پیچ در پیچ اند و آمیخته با هم و توامان اند ؛ولی برای شناخت بهتر میتوان آنرا در دو بخش تراز بندی کرد:
1- احساس ها و نیاز های عاشقانه
در زمانه یی که " تنهایی سرود دلگیر تمامی فصل های مسدود را ارمغان " میکند . در " فصل انتحار امید های معصوم " و " عشق به صلیب کشیده شده "تغزل عاشقانه و ترنم عارفانه را فراموش نمیکند و در هر فرصتی که به خلوت خیال خود باز میگردد ، آنگاه تنها اوست که فریاد میکند:
" تنها منم که آتش فریاد در گلو
آواز میدهم
تا عشق ره به کوچه و پس کوچه وا کند"
حمیرا عشق را "فضیلت همیشه و هنوز " میشناسد . فضیلتی که " دلیل آفتاب است و " غروب لحظه های اعتقاد را به سحر آشکار – بامداد میکند. ولی دختران شهر را ، (شهری که صدای چکمه ها به سوگ می کشدش ) " اسیر دست های بی ترانه می بیند و محروم لحظه های عاشقانه .
برای رسیدن به چنین فضیلتی عشق برای او نیاز است و نیز ضرورت هستی بخش که بی آن شب هایش سوت و کور اند و روز هایش کور وکبود . بنا بر این آنی را که میخواهد و خویشاوند روان مهر انگیز اوست ، "بلندای صدای" میداند که با طنین دل انگیزش این کوری و کبودی در هم می شکندو به زیبایی " خوابی و خیالی " او را سرشار زمزمه و ترنم می سازد.
و یا هنگامی که پر از وسوسه داشتن و در کنار او بودن است ،یگانه آرزویش این است که او را فرا خواند ، تا "بساط خموشی اش را فرو چیند"و" لحظات اش را "" بستر رویش صد واژه کند " و درد یار و دیار او را " به چراغانی آواز عشق فریاد "شود .
از سویی ، حضور "یاری" را که چشم به راه آمدنش است ، پیش از همه در صدای گام هایش احساس میکند ؛ تشنگی هایش " عطش آلود صدای قدم "های اوست .دیدنش نه تنها آزادی و رهایی است ؛ بلکه " عصمت فریاد زمین به گلوگاه زمان "است ؛" همصدای بیدریغ همصدایی است" هوای عاشقانه، مایه نشو و نما و باروری و نشاط اوست ؛ چرا که در ان " دیاران صدا " می روید و"مژده رسیدن یار "زمزمه میشود.
گاهی از نا پیدای پنهانی که بسیار شگرف و شگفت است و به تعبیر او " غریب ترین واژه زبان " است میخواهد تا رخصت دهد او را که چونان " طنین صدا در کوچه های سنگی نشنیدنش " بپیچد و " آفتاب را در روز های خالی او جاری کند و در " جاده های شهر سکوتش صدا " شود .
و بدین گونه است که حمیرا عشق را نیز در صدا در می یابد و در طنین جاری واژه که مانند انفجار گل سرخ دنیا او را بشگفاند و غرق در کل گرداند . و شاید این است همان" فضیلت همیشه و هنوز "، فضیلتی که " دلیل آفتاب است".
2 – آگاهی از درد دیگران (اجتماع)
در اجتماعی که " امتداد شب " " طلایه خورشید "را می شکند" و " پروازاز خاطره روشنایی از یاد رفته است " و در " آب و علف و سنگ خاموشی " بیداد میکند .آنجا که تمامیت متن اش " آماج عارفانه فریاد های خفته " است ؛ " پروانه های آبی آواز " خود را به یاری می طلبد " تا "" آواز سبز هستیی پر شکوه " او را به "هستی جنگل "پیوند زنند.یعنی هستیی او بیگمان در گرو هستی جامعه و در بلندای فریادیست که موجودیت و حضور او را اعلام میکند، به منزله انسانی که تنها چیزی کم از دیگران ندارد،بلکه دستهای سازنده اش به تعبیر فروغ " ساقه سبز نوازش "های عاشقانه و مادرانه است.
درد های اجتماعی و انسانی حمیرا اصالت دارند ؛ ساختگی و از سر تفنن نیستند. چرا که ژرفای عاطفه های او که ویژه یک زن است . در متن این احساس درد، خود را نشان میدهد. او آنانی را که هلاکو وار به شهر او می تازند ، خاموشگران " چراغ های عاطفه "و عشق می شناسد. آنانی که "بساط شکست ترانه را " در "انحنای حنجره ها" چیده اند.
بنا بر این بیگمان درد او درد قصه و غصه های دامنگستر روزگاران است و حکایت زمانه های " رویش دیوار سد و فاصله" است ؛ قصه درد تلخ " سکوت پرستو ها و خاموشیی هزاران" است.
اری او خاموش نیست ، هنگامی که چراغ های عاطفه به تیره گی می گرایند و "صد مرد با اسب و با تفنگ "خواب دختران را می آشوبند و "آوای مادران در تزاحم آوای فیر ها - راهی به التفات کسی وا نمیکند"
حمیرا در جایی در مثنویی" چراغ صدا" که آن را به استاد ناظمی بخشیده است آنچنانی که از تنهایی ، غربت و دربدری شکوه میکند و در فضای سرشار از بی یاری و بی همدمی بزرگترین دردش باز هم بیصدایی است،در کریوه خاموشی که چراغ آویخته از سقف اش نوایی ندارد و" تن لحظه هایش سوگوار شکست صدا" است. از آن " تکدرخت شرقی مغرب نشین " می خواهد که صدای گمشده او را که از یار و دیار و از نوا و سرود حکایت ها دارد به اوببخشدووجود گمشده ء او را دوباره زنده کند و در " کوچه های مرده ء شهر غمین غربت " از "ریشه های آبی آواز های نور" با او سخن بزند و " صد حنجره صدا به دل واژه آب کند"و همصدا با او از صبح راستین بسراید.
یاد میهن و درد های مهین نیز رسا ترین صدای شنید نی شعر های حمیرا است او خود را همواره متعلق به آن میداند به میهنی که " ریشه آبی آواز های" او در بستر خاک های خونین اش کاشته شده اند. برای همین است که در کشنده ترین لحظه های خاموشی " غزل غریب غربت" را ساز میکندو میهنی را که در چهره خونین سیلی خورده اش" شراره های آتش است" " غمی ز خونفشان ترین شبانه های بیکسی است به تسلی می طلبد که روی دامن سپید صبح سر بگذاردو عاشقانه گریه کند" ، "تا قامت بلند ناله هایش از کوی بیکسی گذر کند."
صدای تغزل حمیرا در ستایش میهن به ویژه در پارچه زیر عنوان " بارگاه نور " به خوبی بازتاب می یابد. در این غزل قصیده 15 بیتی بیشتر از نیمه آن ( 9 بیت) در مایه صدا و سرود اند . غزلی که درد غربت را می سراید و غم دوری دیار در تار و پود آن موج میزند:
ای همدم همیشه من آشنای من
بی تو هزار غصه دمد از نوای من
ای شهر پر سخاتوت من ، بارگاه نور
در تو نهفته است بهار صدای من
خاموش می شوم ز تو تا دور مانده ام
آغاز هر ترنم من هر نوای من
بی تو چه ام فسرده ترین نغمه زمین
بیگانه ترسرود تویی تو سزای من
در مستی حضور تو آواز میشوم
ای احتیاج جاری بی انتهای من
کو گرمیی حضور تو ای سرزمین مهر؟
تا نام تو سوار بود بر صدای من
ای زادگاه ساده گی عشق های پاک
دیریست نغمه ای نکشودی به نای من
در تار های آبی آواز های نور
آذین نام تست شبان صدای من
بازم هزار نغمه به هر واژه اندر است
آغاز کن مرا که تویی ابتدای من
جلیل شبگیر پولادیان
- دریافت پیوند
- فیسبوک
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر