طالبان . . . و چند پارچه شعر
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
SONNTAG, 9. AUGUST 2015
به تو چه؟
به تو چه؟
شعری از:
شعری از:
سیمین بهبهانی 
و دو شعر در حاشیۀ آن
من اگر کافر و بی دین و خرابم، به تو چه؟
من اگر مست می و شرب و شرابم، به تو چه؟
تو اگر مستعد نوحه و آهی، چه به من؟
من اگر عاشق سنتور و ربابم، به تو چه؟
تو اگر غرق نمازی، چه کسی گفت چرا؟
من اگر وقت اذان غرقِ به خوابم، به تو چه؟
تو اگر لایق الطاف خدایی، خـوش باش
من اگر مستحق خشم و عتابم، به تو چه؟
دنیـا گر چه سراب است به گفتار شما
من به جِد طالب این کهنه سرابم، به تو چه؟
تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلـوص
و مـن ار رایحـهٔ مثل گلابم، به تو چه؟
من اگر ریش، سه تیغ کرده ام از بهر ادب
و اگر مونس این ژیلت و آبم، به تو چه؟
تو اگر جرعه خور بادۀ کوثر هستی
من اگر دردکش بادۀ نابم، به تو چه؟
تو اگر طالب حوری بهشتی، خب باش
من اگر طالب معشوق شبابم، به تو چه؟
تو گر از ترسِ قیامت نکنی عیشِ عیـان
من اگر فارغ ازین روز حسابم، به تو چه؟
***
جواب میثم صفرپور تندرو مذهبي به سیمین
کفر و بی دینی ات ای یار، به ما مربوط است
بشنو این پند گهربار، به ما مربوط است
تو که با لهو و لعب در پی مستی هستی
میکنی جمـع گرفتار، به ما مربوط است
بی خیالت بشـوم بارش طـوفان بلا
میرسد از در و دیوار، به ما مربوط است
آنچه آمـد به سر طایفـهٔ نـوح نبی،
میشود واقعه تکرار، به ما مربوط است
من اگر لایق الطاف خـدایم، به تو چه؟
تو کنی جامعه بیمار، به ما مربوط است
تو اگر می بخوری در پس خانه، چه به من؟
گر بیایی برِ انظار، به ما مربوط است
تو به این کوه گُنه، عامل شیطان گشتی
شده ای نوکر دربار به ما مربوط است
گـر نبنـدیم بر پـوزۀ او قـلاده
میدرد همچو سگ هار، به ما مربوط است
گر تو سوراخ کنی کشتی این جامعه را
میشود غرق، به ناچار به ما مربوط است
مست کن لیک نبینم که تو مستی کردی
اربده، کوچه و بازار، به ما مربوط است
تو که با چنگ و ربابت همهٔ مـردم را
میکنی مستعد نار، به ما مربوط است
به جهنم که خودت را بکشی در خانه
در خیابان بزنی دار، به ما مربوط است
دین من داده اجـازه که دخالت بکنم،
تا نبینم ز تو آزار، به ما مربوط است
امر معروف کنم، نهی ز منکر بپـذیر
تا ابد، ترمز اشرار، به ما مربوط است
***
جواب "صادق.ع.بیقرار" به میثم صفرپور
بشنو این شعر صفرپور، به تو مربوط است
لحن تند و کمی ناجور، به تو مربوط است
کفر و بی دینیِ سیمین و من و آن، چه به تو؟
شهوت زاهـد مغرور، به تو مربوط است
اگر از ساز نداری دل خوش، خب تو نرقص
رقصِ با سازِ خودت جور، به تو مربوط است
مستی و عیش و کمی باده تو را حاجت نیست
کِیف با منقل و وافـور، به تو مربوط است
اگر از شعـر رسد بارش طـوفـان بلا
مردن و خفتنِ در گور، به تو مربوط است
قصـهٔ نوح نبی، وَهـمِ قشنگیست ولی
قصهٔ "هاله ای از نور"، به تو مربوط است
ریش در ریش، به اندیشـهٔ ما زخم زدید
ملّتی گُنگ و کَر و کور، به تو مربوط است
تو اگر لایق الطاف خـدایی، خوش باش
باغ و فاحشکدۀ حور، به تو مربوط است
در و دربار که دستِ تو و همکیشان است
نوکر و ناظر و منظور، به تو مربوط است
تو دم از پوزه و قلاده زدی؟ شرمت باد
پوزه و گرمیِ آخور، به تو مربوط است
چهارده قرن شده کشتی این جامعه غرق
قایق صید و پُر از تور، به تو مربوط است
میکنم مست ببینی که چـه بی آزارم
اذیت و اربده و زور، به تو مربوط است
تو که بیزار ز چنگی و ربابی، چه به من؟
به عزا، عرعرِ شیپور، به تو مربوط است
من اگر خانه بمیرم چه به تو؟ در کوچه
کشتن مردم رنجور، به تو مربوط است
دین تو داده اجـازه که دخالت بکنی؟
دخل در مقبره و گور، به تو مربوط است
امر معـروف تـو از جاهلی و نادانیست
رسم اعراب شَل و کور، به تو مربوط است
..................
فرستنده : ع.ر.رحیمی
MITTWOCH, 5. AUGUST 2015
دکتور پرویزآزو: رد پای تبر فروش سیاه
دکتورپرویز آرزو

رد پای تبرفروشِ سیاه
روی هر شاخۀ سپیدار است...
این قصیده را سه چهار سال پیش دربارۀ جنگ و صلح و برادرخوانده های رییس جمهور وقت نوشته بودم. امروز صبح فیس بوک آن را به یادم آورد.
قصیدۀ دیوار
روبه رو خانههای هموار است
پشت سر هرچه هست دیوار است
پشت سر هرچه هست دیوار است
روشنی در نبرد زخمی شد
دیو شب در افق پدیدار است
دیو شب در افق پدیدار است
پسرانِ بهار کشته شدند
دختر روستا عزادار است
دختر روستا عزادار است
حرمت واژه ها شکسته شده
تیرگی آسمانِ گفتار است
تیرگی آسمانِ گفتار است
خبری از کبوتر و گل نیست
شهر گرگ و کلاغ و کفتار است
شهر گرگ و کلاغ و کفتار است
یک زلیخا نمانده در این قوم
گرچه یوسف، غریبِ بازار است...
****
بلبل از مرگ گل، خبردار است
شاهد عینیِ خبر، دار است
گرچه یوسف، غریبِ بازار است...
****
بلبل از مرگ گل، خبردار است
شاهد عینیِ خبر، دار است
در جهان، سالها شده وطنم
سرخطِ بدترینِ اخبار است:
سرخطِ بدترینِ اخبار است:
« کشوری آسیایی است، در آن
نرخ آدم برابر خار است
نرخ آدم برابر خار است
تاج تاریخ گرچه بر سر داشت
اینک اما دیار کُکنار است
اینک اما دیار کُکنار است
هر دم از شاخه میچکد بمبی
پکتیا باز زیر بمبار است
پکتیا باز زیر بمبار است
شهر کابل میان آتش و دود
وضع پروانه ها، اسفبار است
وضع پروانه ها، اسفبار است
باز بیداد میکند قحطی
تلفاتش برون ز آمار است
تلفاتش برون ز آمار است
نان خشکی نصیب مردم نیست
خوانِ دولت هزار دینار است
خوانِ دولت هزار دینار است
بینیِ دختری بریده شده
جای نارنجکی به رخسار است
جای نارنجکی به رخسار است
جرگۀ صلح گر شود دایر
قصۀ جنگ، دور دوّار است
قصۀ جنگ، دور دوّار است
کودکی لنگ، روی مین افتاد
کَفَنش پیرهن و شلوار است
کَفَنش پیرهن و شلوار است
این تفنگی که میکُشد هر دم
گودیِ مردهای بی کار است...»
****
شرح اندوهِ مردمِ وطنم
داستانی هزار طومار است
گودیِ مردهای بی کار است...»
****
شرح اندوهِ مردمِ وطنم
داستانی هزار طومار است
کوکب بخت ما کَپَک زده بود
آب سرچشمه نیز مُردار است
آب سرچشمه نیز مُردار است
گرگ نی میزند برای رمه
و تبر شاخه را پرستار است...
و تبر شاخه را پرستار است...
دست آوردِ قیچیِ مجنون
زلفِ لیلی به زیر دستار است
زلفِ لیلی به زیر دستار است
کوزه بر دوش، دختران هری
پای هر چشمه لانۀ مار است
پای هر چشمه لانۀ مار است
در ارزگان و بامیان و مزار
قصۀ مرگ بلبل و سار است
قصۀ مرگ بلبل و سار است
در بدخشان و قندهار و کُنر
قلب آیینهها به زنگار است
قلب آیینهها به زنگار است
زیر آوار، کودک هلمند
روی آوار، پای تاتار است
روی آوار، پای تاتار است
رنگ سرخی که بر شفق بینی
خون آلاله های فرخار است
خون آلاله های فرخار است
گلِ آتش به پای شاخه رسید
دستمالِ شکوفه گلنار است
دستمالِ شکوفه گلنار است
دختری خواب دیده رنگ سفید
مردِ تعبیر او کفندار است
مردِ تعبیر او کفندار است
سر ماه و پری، قلم شده است
شب دیوان، دوباره سردار است
شب دیوان، دوباره سردار است
دامن نور، تن به شب داده
دختر آفتاب، ناچار است
دختر آفتاب، ناچار است
جگر آسمان برشته شده
ابر دیوانهسر جگرخوار است
ابر دیوانهسر جگرخوار است
چشمکی میزند ستاره اگر
لشکر شب به حالِ احضار است
لشکر شب به حالِ احضار است
بس که شد چوبِ دار، هر شاخه
باغ ما از درخت بیزار است
باغ ما از درخت بیزار است
روی تابوتِ شانه های بهار
جسد بلبلان، تَلَنبار است
جسد بلبلان، تَلَنبار است
سهم ما از طبیعت است پلنگ
سهم ما از بهار هم خار است
سهم ما از بهار هم خار است
گیسوی آفتاب، گم شده است
موی این شب، کلاهبردار است
موی این شب، کلاهبردار است
تا ثریا کج است این دیوار
این بنا، شاهکار معمار است...
****
رد پای تبرفروشِ سیاه
روی هر شاخۀ سپیدار است
این بنا، شاهکار معمار است...
****
رد پای تبرفروشِ سیاه
روی هر شاخۀ سپیدار است
این کلاغی که بسته است پَرَش
باز مکرش میان منقار است
باز مکرش میان منقار است
کودکانیم ما به بازیِ جنگ
و حریفی که سخت چوتار است...
****
بشنو اینک! صدای شیپور است
ای سپهدار! وقت پیکار است
و حریفی که سخت چوتار است...
****
بشنو اینک! صدای شیپور است
ای سپهدار! وقت پیکار است
ای که خواندی برادرش، دریاب!
کی برادر به کارِ کشتار است؟
کی برادر به کارِ کشتار است؟
یک برادر همیشه در وَردار
یک برادر همیشه بر دار است
یک برادر همیشه بر دار است
یک برادر همیشه در آزار
یک برادر، برادرآزار است
یک برادر، برادرآزار است
این یکی، تاب و تب به خنجر اوست
آن که افتاده سخت تبدار است
آن که افتاده سخت تبدار است
گریه کار یکی و کار دگر
کشتنِ کودکان در انظار است
کشتنِ کودکان در انظار است
این یکی تار میکند دل را
آن دگر را به دست، دوتار است
آن دگر را به دست، دوتار است
زلف فرهنگ رفته است به خواب
موی دل ریشِ جهل بیدار است
موی دل ریشِ جهل بیدار است
آن یکی تندرست و مار به دوش
این یکی کاوه است و بیمار است
این یکی کاوه است و بیمار است
این مدارا کند به هر نیرنگ
آن مداریگری به هر کار است
آن مداریگری به هر کار است
این یکی تا لب است از جان سیر
آن دگر طالبِ وطندار است
آن دگر طالبِ وطندار است
یک برادر، تمام ملت من
یک برادر به فکر کشتار است...
****
تشنگی میکشد- برادرِ تو
وقت مردن، چو کوزه بردار است
یک برادر به فکر کشتار است...
****
تشنگی میکشد- برادرِ تو
وقت مردن، چو کوزه بردار است
به خدا دستهای باد جنوب
قاتل ریشۀ سپیدار است
قاتل ریشۀ سپیدار است
به خدا میکشد تو را آخر
به خدایم که آخر کار است
به خدایم که آخر کار است
«بگذار این وطن، وطن بشود»
بنگر حال میهنت زار است
بنگر حال میهنت زار است
ما همه کودکان یک میهن
میهنم فارغ از دو و چار است
میهنم فارغ از دو و چار است
کی وطن، این شکستۀ تاریخ
زخم او را نمک، سزاوار است؟
زخم او را نمک، سزاوار است؟
یا گرفتار وحشت سرخ است
یا گرفتار شومِ دربار است
یا گرفتار شومِ دربار است
یا اسیر سیاه دیروز است
یا چو امروز، خسته وخوار است
یا چو امروز، خسته وخوار است
این وطن نقطهیی است پُراندوه
چرخ گردون چنان که پرگار است
چرخ گردون چنان که پرگار است
مرکز درد این جهان ماییم
هر چه از جنس غم، به تکرار است...
هر چه از جنس غم، به تکرار است...
****
ای خدا رحم کن که گرگانند
و غزالِ وطن گرفتار است
ای خدا رحم کن که گرگانند
و غزالِ وطن گرفتار است
جگر کودکان به بازار است
دشمن دیرپا، خریدار است
دشمن دیرپا، خریدار است
ای خدا دست ما و دامن تو
دادخواهی فقط ز دادار است
دادخواهی فقط ز دادار است
میدود تا بلوغ فاجعه ها
اسپ وحشت، گسستهافسار است...
****
ملخ آمد به بار، وقت درو
حاصل امسال و کِشت از پار است
اسپ وحشت، گسستهافسار است...
****
ملخ آمد به بار، وقت درو
حاصل امسال و کِشت از پار است
تا نشابور میرسد چنگیز
و وطن، پیرمرد عطار است
و وطن، پیرمرد عطار است
الغرض! سایه ها بزرگ شدند
لشکر شام پشت دیوار است
پرویز آرزو، بهار 1391
لشکر شام پشت دیوار است
پرویز آرزو، بهار 1391
DIENSTAG, 4. AUGUST 2015
و ملاعمر باید می مرد.
نصیرمهرین
و ملاعمر باید می مــــُــــرد

وقتی خبرمرگ ملاعمر را که منابع"رسمی" تائید نمودند، دوسال پیش مرده است، شنیدم، و رویدادهای دوسال پیش را نیز در پیوند با طالبان در نظر آوردم، باردیگر این نتیجه دست داد که:
عنصر مزدور، دست پرورده و ودست نشانده؛ در تاریخ جوامع واز جمله افغانستان، این سرنوشت محتوم را باید استقبال نماید، که حیات وممات سیاسی و بسا موارد بدنی او هم در دست پرورنده است. گاهی هم حامی، دست پرورده را در وادی سیاسی سرگردانی رها می کند. البته گاهی دست نشانده در برابر پرورندۀ خویش بازی گوشی سیاسی هم نموده است.
آری ملاعمر مرده بود وباید بر بنیاد نیاز سیاسی هم می مرد. زیرا به تیغ زنگ گرفته یی همانند بود که با در دست داشتن تیغ های مناسب روز و اوضاع، نیازی به پالایش و زدودن زنگ های او نبود. ملا را باید دور می انداختند. زیرا تیغ های دیگری را که در دست دارند، وارد میدان می کنند. این دوسالی که ملامرده بود، مگر از آن تیغ ها برای خونریزی ومردم آزاری در افغانستان بهره نگرفته اند؟
اما رسوایی پنهان نگهداشتن مرگ او مایۀ تعجب نشد. زیرا تبارز پنهان وپشت پرده یی که از آغاز برای او در نظر گرفته شده بود، چنین مرگی را نیز تقاضا می نمود. و در افغانستان رسوایی های کم مانندی آشکارا شده اند، که طرف توجه جدی نبوده اند.
عنصر مزدور، دست پرورده و ودست نشانده؛ در تاریخ جوامع واز جمله افغانستان، این سرنوشت محتوم را باید استقبال نماید، که حیات وممات سیاسی و بسا موارد بدنی او هم در دست پرورنده است. گاهی هم حامی، دست پرورده را در وادی سیاسی سرگردانی رها می کند. البته گاهی دست نشانده در برابر پرورندۀ خویش بازی گوشی سیاسی هم نموده است.
آری ملاعمر مرده بود وباید بر بنیاد نیاز سیاسی هم می مرد. زیرا به تیغ زنگ گرفته یی همانند بود که با در دست داشتن تیغ های مناسب روز و اوضاع، نیازی به پالایش و زدودن زنگ های او نبود. ملا را باید دور می انداختند. زیرا تیغ های دیگری را که در دست دارند، وارد میدان می کنند. این دوسالی که ملامرده بود، مگر از آن تیغ ها برای خونریزی ومردم آزاری در افغانستان بهره نگرفته اند؟
اما رسوایی پنهان نگهداشتن مرگ او مایۀ تعجب نشد. زیرا تبارز پنهان وپشت پرده یی که از آغاز برای او در نظر گرفته شده بود، چنین مرگی را نیز تقاضا می نمود. و در افغانستان رسوایی های کم مانندی آشکارا شده اند، که طرف توجه جدی نبوده اند.

بگذار حکومت آمیخته با رسوایی های بسیار، همچنان با مرده گان تبهکارصحبت های " صلح" را پیش ببرد. زیرا این حکومت با پیام های مرده گان نهفته در قبرتاریخ، خویشاوندی ونزدیکی بسیار دارد. تمکین وتسلیم در برابر تروریست ها نمونه یی از آن را به نمایش نهاده است.
به پاسخ صایب.
حمید بلوچ
به پاسخ صایب شاعر مکتب هندی , شاعر با درد افغان، عبد الرزاق شجاع در این شعر واقعیت امروزی کابل را سروده است.

ببین ماتم سرای میهن و خصمان مکارش
که خنجر بر دل ما میزند افغان بیما رش
نگر صایب ! همان عشرت سرا ماتم سرا گشته
نه آن کابل بجا مانده نه آثار گهر بارش
همان شهری که هر چشمی زگردش سرمه چین میشد
زسیل اشک آدم ها چه مواج است انهارش
زرنگ لاله اش تو رنگ در روی سخن داری
روان شد چشمه های لاله سان از طرف کوهسارش
تو آن ملکی که وصفش را همه خلد برین گفتی
کنون جز مشت خاکی نیست در هر کنج دیوارش
به صبح عید خندان بود گل رخساره صبحش
به خون آغشته بنمودند اینک در شب تارش
نمی خیزد نوای عندلبان چمن اکنون
که بس زاغ و زغن جا کرده در هر باغ وگلزار ش
زهر سنگ و کلوخش نوحهء محشر به گوش آید
زباد ظلم, فریادی شده هر برگ اشجارش
زخون بیگناهان سبزهء خضرا که حمرا شد
بیا بشنو حکایت از زبان هر خس وخارش
زسرخی زمینش طارم اعلی چه گلگون شد
ولی صد حیف می بینم به خون آلوده اشجارش
حساب کُشته گان بیگناهش راچه می پرسی ؟
گواهی میدهد حال خراب و خسته و زارش
زبیداد عدو و ترکتازیهای روز افزون
که خنجر بر دل ما میزند افغان بیما رش
نگر صایب ! همان عشرت سرا ماتم سرا گشته
نه آن کابل بجا مانده نه آثار گهر بارش
همان شهری که هر چشمی زگردش سرمه چین میشد
زسیل اشک آدم ها چه مواج است انهارش
زرنگ لاله اش تو رنگ در روی سخن داری
روان شد چشمه های لاله سان از طرف کوهسارش
تو آن ملکی که وصفش را همه خلد برین گفتی
کنون جز مشت خاکی نیست در هر کنج دیوارش
به صبح عید خندان بود گل رخساره صبحش
به خون آغشته بنمودند اینک در شب تارش
نمی خیزد نوای عندلبان چمن اکنون
که بس زاغ و زغن جا کرده در هر باغ وگلزار ش
زهر سنگ و کلوخش نوحهء محشر به گوش آید
زباد ظلم, فریادی شده هر برگ اشجارش
زخون بیگناهان سبزهء خضرا که حمرا شد
بیا بشنو حکایت از زبان هر خس وخارش
زسرخی زمینش طارم اعلی چه گلگون شد
ولی صد حیف می بینم به خون آلوده اشجارش
حساب کُشته گان بیگناهش راچه می پرسی ؟
گواهی میدهد حال خراب و خسته و زارش
زبیداد عدو و ترکتازیهای روز افزون

لگد مال اجانب شد شکوه ء نام و افکارش
تمام آبداتش پایمال ظلم و وحشت شد
به خاک تیره یکسان گشت برج و دژ و دیوارش
نه صبح عید راکس دید و نه نوروز رنگین را
چو قربانگاه انسان شد همه نوروز وبازارش
عجب عیدی و نو روزی برای مردم مظلوم
که آدم مثل گوسفند است قربانی به دستارش
نباتات و جماداتش جدا هریک سخن دارد
زهر طرفی به گوش آید نوا ضجه ء زارش
زن و مردش به غربت زار و زبون گشته
چو مجمر شعله میخیزد زهر قلب شرر بارش
امید قلب مظلومان مردم چیست میدانی ؟
به دست ظالمان زولانه و سر برسر دارش
سزای قاتل و دژخیم را جز این نمی بینم
سیه روز ی و رسوایی و بد بختی و ادبارش
.....................................................................
برگرفته از برگۀ جناب حمید بلوچ.
SAMSTAG, 1. AUGUST 2015
مذاکرات صلح با طالبان . . . سیامک بهاری
مذاکرات صلح با طالبان٬ آیا وزیرستان دیگری در راه است؟
منتشر شده در انترناسیونال شماره ٦١۹
سیامک بهاری 
دومین دور علنی آنچه که مذاکرات صلح با طالبان خوانده میشود درهمین هفته جاری قرار بود در پاکستان ادامه پیدا کند٬ اما با اعلام مرگ ملا عمر تا اطلاع ثانوی به تاخیر افتاده است.
صلح و آرامش٬ برای مردم مصیبت دیده افغانستان که نزدیک به چهار دهه است که از هر طرف آماج حمله است٬ یک آرزوی دیرینه است. میلیونها مردم افغانستان در طی این دوران سیاه از هستی ساقط شده اند. شیرازه جامعه بارها بکلی از هم گسسته است. هر بار نیرویی ارتجاعی با کنار زدن رقبای خود بلای جان مردم گردیده است. در این پروسه دردناک٬ حکومت "وحدت ملی" همان راهی را میرود که اسلاف او رفته اند.
در این میانه٬ مردم افغانستان هیچگاه نماینده ای در هیچکدام از حکومتهای جنگ افروز نداشته اند. پروسه صلح با طالبان نیز برهمین منوال است. صلح و تقسیم قدرت با یکی از هارترین٬ مرتجع ترین٬ زن ستیزترین جریان اسلامی تروریستی٬ که جز جنایت علیه بشریت آثاری از او دیده نمیشود. برای مردم افغانستان هیچ معنایی جز تشدید وضعیت فلاکت بار کنونی ندارند. هیچکدام از طرفین مذاکره حتی یک لحظه مردم ستمدیده و حقوق پایمال شده آنان را نمایندگی نکرده و نخواهند کرد.
تلاش حکومت افغانستان برای کنار آمدن با طالبان٬ تحت عنوان خاتمه دادن به جنگ داخلی موضوع جدیدی نیست. از سیاست یک بام و دو هوای حامد کرزی با طالبان٬ سپس دولت "وحدت ملی" غنی و عبدالله و دیگر باندهای حکومتی بر سر کنار آمدن با طالبان تا به امروز با هر فراز و نشیبی٬ بخشی از یک استراتژی شناخته شده در دستگاه حکومتی افغانستان٬ پیرو سیاستهای امریکا و متحدینش در منطقه بوده است.
نیاز سیاسی غرب برای بکارگیری قدرت مخرب طالبان٬ از سال ۲۰۰٤ خود را مجددا آشکار کرد. تقویت و حفاظت از طالبان بازهم در دستور کار نهادهای سیاسی و امنیتی غرب قرار گرفت و با همان زاویه روی میز رؤسای جمهور افغانستان آمد. نرمش سیاسی علیرغم تشدید فعالیتهای تروریستی و مخرب طالبان به یک وجه شناخته شده این استراتژی بدل گردید.
وابستگی بی چون و چرای بازیگران سیاسی٬ مرکب از جنگ سالاران جهادی و متنفذین منطقه ای به اضافه خصلت قومی و قبیله ای که غرب برای حفظ آن بسیار کوشید و از هیچ تلاشی برای تقویت آن فروگذار نکرد٬ منجر به ایجاد مافیایی بسیار پیچیده٬ مخرب و مرموز بنام دستگاه حکومتی گردید. جدالها و تغییر توازن قوای سیاسی حاد منظقه٬ حفظ منافع و کسب قدرت و وابستگی های آشکار و پنهان بر سر سیاستها و منافع بین المللی٬ پاکستان٬ هندوستان و حتی چین را در کنار اهداف دراز مدت غرب به سردستگی امریکا گرد هم آورده است.
مذاکره با طالبان٬ خشتی از دیوار استراتژی غرب در منطقه است که با ده ها رشته آشکار و نهان به تحولات و اوضاع سیاسی و منافع بازیگران سیاسی منطقه گره خورده است. در اینجا پاکستان٬ با توجه به منافع خود٬ رقابت دیرینه با هندوستان و هم به نیابت از منافغ غرب عطف به نفوذ عمیق و ریشه داری که در تربیت٬ نگهداری و خط دهی به جناح هایی از طالبان دارد و نیز با حفظ منافع منطقه ای و رقابتها و درگیریهایش٬ عملا سکان دار این مذاکرات گردیده است. هژمونی دستگاه امنیتی پاکستان با امضای سند همکاری امنیتی با سازمان امنیت افغانستان برای مقابله با آنچه تروریسم در منطقه خوانده میشود٬ بخشی از ایجاد زمینه مساعد برای این مصالحه است. همان تروریسم٬ ناامنی و بی ثباتی که پاکستان خود٬ بانی٬ پرورش دهنده و سلسه جنبان آن بوده است٬ حالا موضوع مذاکرات است! از همین رو تردید بر پروسه وزیرستان سازی جدیدی در افغانستان٬ به یکی از معادلات مطرح سیاسی در سطح منطقه بدل شده است.
طرفین مذاکرات صلح کدامند؟
رکود اقتصادی وسیع٬ فقر٬ بیکاری٬ گرانی٬ ناامنی و فلاکت بی سابقه میلیونی٬ فساد گسترده و غیر قابل توصیف دستگاه اداری٬ جامعه افغانستان را فلج کرده است. مردم چشم امیدی به دولت و بهبود اوضاع خود ندارند. در نبود یک آلترناتیو مردمی که بتواند در سطحی سراسری ایفای نقش کند٬ دست تعرض عوامل حکومتی٬ در اعمال قدرت در جامعه هر چه بیشتر باز شده است. قدرتهای محلی که مستقلا خود نقش دولت در سایه را ایفا می کنند٬ به مرور مزدوران و نیروی نظامی خود را گرد می آورند. قدرت متمرکز دولتی به نوعی در حال زوال است. چند دسته گی و جنگ قدرتِ جناح هایِ حکومتی برای تصاحب پستهای کلیدی با شدت بیشتری ادامه دارد.
در درون ارگ ریاست جمهوری شکافها از هر موقع دیگری عمیق تر شده است. نوعی از حاکمیت ملوک الطوایفی عملا در همین ارگ در حال تکوین و شکل گیری است.
ژنرال دوستم٬ معاون اول و متحد قوی اشرف غنی٬ عملا پای خود را از شرکت در مذاکرات صلح با طالبان بیرون می کشد و با تهدید و به راه انداختن نیروی نظامی ویژه خودش درمنطقه فاریاب٬ دارد راهش را به سوی آینده ای نامعلوم کج می کند. برخی از سران دولت وحدت ملی٬ مانند محمد محقق٬ رسما به هزاره ها تحت عنوان مبارزه با داعش٬ فرمان مسلح شدن و دفاع از خود میدهد. راه اندازی ارتشهای محلی براساس وابستگی های قومی٬ خارج از سلطه قدرت مرکزی٬ نشانه ای واضح و آشکار از تضعیف و تزلزل قدرت مرکزی است. تنها گذاردن مردم در حملات تروریستی طالبان بخش دیگری از سازش و یا بی مبالاتی و چشم پوشی عمدی دولتی است.
ــ امریکا پس از امضای توافق استراتژیک (BSA) نیاز جدی تری به امنیت و آرامش نسبی برای نیروهایش بعنوان پایگاهی درازمدت برای ماندن و ایفای نقش در معادلات جاری در آسیای میانه دارد.
برای امریکا٬ همه طرفین مذاکره به نوعی مهم اند. رابطه طلایی با پاکستان همانقدر مهم است که ارگ ریاست جمهوری در افغانستان بعنوان یاران سر به راه سیاست امریکا. بکارگیری نیروی فوق ارتجاعی طالبان برای امریکا در تحولات جاری منطقه نیز حایز اهمیت جدی است. اما این نیرو دیگر نمی تواند به همان شکل سابق ادامه حیات بدهد. توان و امکانات این نیرو در حال فروکش کردن است. اما اگر در قدرت دولتی سهیم شود٬ عملا امکان بقای سیاسی آن مهیا شده است.
ــ طالبان بعنوان نیرویی که هرگز از قدرت سیاسی در سراسر افغانستان چشم برنداشته است٬ با معضلات جدی برای رسیدن به اهدافش دست بگریبان است. چند دسته گی بدنبال ناکام ماندن از بازگشت به قدرت از یکطرف و اختلاف بر سر مسایل کلیدی و تعیین کننده رهبری و استراتژیک که دیگر قابل کتمان و پنهان کردن نیست٬ عملا طالبان را به چند شاخه عمده تقسیم کرده است. چند دسته گی که پس از علنی شدن مرگ ملاعمر٬ رهبر کاریسماتیک آن دیگر قابل پوشاندن نیست٬ کشمکش کسب هژمونی بین محمد یعقوب پس ارشد ملا عمر از یکسو و ملااختر محمدمنصور معاون اولش و بالاخره به قدرت رسیدن محمدمنصور بعنوان رهبر جدید طالبان منجر شده است. دفتر سیاسی طالبان به رهبری طیب آغا و ملابرادر و در سوی دیگر محاذ فدایی و جبهه حقانی٬ بخشی دیگر از این تشتت اند. در میانه پوست اندازی بخشی از طالبان و پیوستن به داعش٬ تغییر رابطه با پدرخواندگی پاکستان و فشار غرب و مشخصا امریکا برای تغییر شیوه های عملیاتی طالبان٬ آن را زیر ضرب گرفته است.
این صورت واقعی طرفین مذاکره است. صحنه مذاکرات عملا تابعی از صحنه کشمکشهای نظامی و بند و بست های سیاسی است. بر همین زمینه است که فعالیتهای تروریستی طالبان در همه افغانستان٬ حتی در مناطقی که هیچگاه حوزه قدرت آن نبوده است بویژه در شمال کشور٬ اشغال شهرستانها و نواحی مختلف٬ به چالش کشیدن دستگاه امنیتی و نظامی دولتی٬ با هجوم سازمان یافته و مداوم٬ گسترده تر از قبل ادامه می یابد. از سویی طالبان درحال از دست دادن پشت جبهه سنتی خود در پاکستان است واز سویی برای ایجاد وزیرستانی جدید نیاز به سلطه طولانی برمناطقی دارد که بتواند متصرفات خود و برقرای دولت خود ولو کوچک و محلی را مستقر کند.
آنچه در این مذاکرات پی گرفته میشود٬ بدون تردید نمی تواند به جنگ خاتمه بدهد. این آغازی بر یک درگیری وکشمکش همه جانبه دیگر٬ با چشم اندازی خونین در منطقه است. صلح با طالبان پایان جنگ نیست!
ــ پاکستان و نقش کلیدی اش بعنوان یکی از آتش بیاران اصلی درمنازعات منطقه٬ بر هیچ یک از طرفین دعوا پوشیده نیست. تحمیل پذیرش سند همکاریهای امنیتی به افغانستان بخشی از این تحکیم موقعیت و دست یافتن به هژمونی بیشتر و کشاندن طرفین برای رسیدن به توافق است. در عین حال بخشی از ضعف عمیق دستگاه حکومتی افغانستان را بر ملا می کند. تردیدی نیست که پیش از امضای این سند٬ آنقدر دامنه همکاری و دست اندازی پاکستان و سلطه بر ارگ ریاست جمهوری اسلامی مهیا بوده است که در ادامه به امضای چنین سندی منتهی شود. همکاریهایی که به عملیاتی شدن این سندی منجر شده است به جدالی جدی علیه مردم افغانستان بدل شده است.
پروسه صلح با طالبان٬ پروسه صلح برای مردم افغانستان نیست. منافع مردم در این مذاکرات نه نمایندگی شده و نه خواهد شد. صلح برای مردم٬ یعنی کوتاه کردن دست تروریسم٬ رهایی از چنگال نقشه های شوم غرب و امریکا٬ رهایی از شر مافیای حکومتی٬ خلاصی از قومی گری و نفاق ملی٬ بازگشت امنیت. آرامش به جامعه جز با تعیین تکلیف با جنگ سالاران و چپاولگران حکومتی٬ ژنرالهای جهادی و کوتاه کردن دست آنان از زندگی مردم ممکن نیست.
اگر قرار است٬ صلحی برقرار شود٬ باید مردم بتوانند در آن نقش جدی خود را ایفا کنند. این جز با به میدان آمدن خود این مردم ممکن نخواهد شد. نه امریکا٬ نه پاکستان٬ نه طالبان و نه ارگ ریاست جمهوری٬ هیچکدام مردم افغانستان را نمایندگی نمی کنند. آنچه تحت نام مذاکرات صلح برقرار شده است٬ ادامه سیاستهای جنگی سابق است.
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر