یک سبد گل سپاس پرتو نادری





یک سبد گل سپاس برای پاسداران آزادی بیان!

 بار دیگر به شما دوستان گرانقدر می گویم:
ما به هیچ قبیله یی پیوندی نداریم، قبیلۀ که ما را به هم پیوند داده است، همانا قبیلۀ قلم است، قلمی که خداوند به آن سوگند یاد کرده است. این قلم و نوشتن است که ما را به هم پیوند می زند! استوار وجاودانه باد این پیوند!

می خواهم برای دوستانم چیزی بنوسم؛ اما نمی دانم چگونه بنویسم، همجوم عاطفه‌ها گویی جایگاه همه واژه گان را در ذهن من تسخیر کرده است. از همه دوستانم سپاسگزارم، از همه دوستانی که با من آشنایند و از همه دوستانی که هنوز سیمای عزیز شان را ندیده ام و در چهار گوشۀ جهان پراگنده اند. سپاس دوستان من که اگر پشتی‌بانی شما نمی بود، بدون ترید مافیای تقلب وتوطیه صدای داد خواهانۀ مرا که بخشی از صدای همگانی شما نیز است در پشت میله های زندان تبعید می کرد.
از فدارسیون ژونالیستان افغانستان و دیدبان رسانه های آزاد افغانستان سپاسگزارم که با پخش اعلامیه ها و راه اندازی کنفرانس های خبری نه تنها دستور بازداشت مرا بر بنیاد شکایت بی بنیاد داودعلی نجفی وزیر ترانسپورت، یک امر غیر قانونی خواندند؛ بلکه « کمیسیون رسیده گی به شکایات و تخلف های رسانه ای» مخدوم رهین، وزیر اطلاعات وفرهنگ را نیز نهادی خواندند غیرقانونی و آلۀ دست وزیر، در جهت جلو گیری از آزادی بیان و اعمال سلیقه های شخصی. دوستان من! سپاس بر شما باد و بر صدای داد خواهانۀ تان که استوار در برابر چنین اقدام غیر قانونی و چنین کمیسیونی غیر قانونی ایستادید! می خواهم بگویم، این صدای بلند شما بود که پرچم پرشکوه آزادی بیان را همچنان بر افراشته نگهداشت.
ازآن شمار نهاد های مدنی کشور که از کابل تا ولایت های دور دست، یک صدا و هم آهنگ در برابر استبداد رسانه ای ایستادند و آزادی بیان را پاسداری کردند، با تمام روان و وجدان سپاس گزاری می کنم. همین نهاد های مدنی در ولایات بودند که با انتشار اعلامیه ها نشان دادند که دیگر دوران زورگویی گذشته است. نویسنده‌گانی بزرگواری هم، این دو نوشتۀ من « رییس جمهور آینده را چه کسی انتخاب می کند» و« سخنی با رییس جمهور و آن ماجرای نجفی » را از دید‌گاه های حقوقی، معیارها و موازین پذیرفته شده ای آزادی بیان نقد و بر رسی کردند و به این نتیجه رسیدند که در این دو نوشته، بر نجفی ، اتهامی و اهانتی وجود ندارد، سپاسگزارم. درود برقلم های شما باد!
از آن نویسنده‌گان وپژوهشگران ارجمندی که با اشتراک خویش در گفتگوی های تلویزیونی و رادیویی در برابر نماینده گان سانسور و نا قضان آزادی بیان به گفتگو و مناظره پرداخنند و رادمردانه از آزادی بیان دفاع کردند، همیشه و همیشه سپاسگزارم.
از هزاران دوست جوان فرهیخته وبزرگان ارجمندی که با پشتی‌بانی و گذاشتن تصویر من در پروفایل خود و آن شمار دوستانی که با نشر تصاویر چشم و دهن بسته ای خود، دنیای مجازی فیسبوک را به آوردگاه بزرگ دادخواهی بدل کرده بودند سپاس گزاری می کنم. از آن شمار بانوان عزیزی که در این دنیای مجازی با نوشتن دید گاه خود، در برابر مافیای استبداد وتقلب که می خواستند آزادی بیان را خفه سازند، از من پشتی بانی کردند، سپاسگزارم و دسته دسته گل‌های سپاس خود را که رنگین تر از هر عاطفۀ شاعرانه است، نثار شان می کنم. سپاس بانوان پاک نهاد سرزمین من! اگر دیروز خواهر بزرگ شما روشنک در برابر متجاوزی شمشیر می زد، امروز شما با قلم خویش در برابراستبداد فرهنگی ایستاده اید و مبارزه می کنید! نام تان بشکوه باد!
از تمام آن نشریه های غیر دولتی کشورو سایت های که به زبان های فارسی دری، پشتو و انگلیسی صدای دادخواهی ومظلومیت مرا به چهار گوشۀ جهان رساندند و گزارش های وابسته به این رویداد را تا آخرین روز ها نشر کردند، سپاسگزاری می کنم.
از آن شمار نماینده گان مردم در پارلمان که از همان نخستین روز ها، دستور بازداشت مرا غیرقانونی خواند و به دادخواهی پرداختند و مرا دربربرسانسور چیان یاری رساندند، سپاس‌گزاری می کنم.
با این همه تا می شنیدم که در این یا آن کشور غربی هموطنان عزیز با راه اندازی گرد هم آیی هایی صدای اعتراض خود را در برابر قانون شکنان و روزگویان بلند کرده و به پاسداری از آزادی بیان بر خاسته اند، حس می کردم که بر کوه بزرگی تکیه زده ام نه بر چوکی چرخان و لق چینایی!
دوستان، من سپاسگزار شما هستم. به شما و به همه آن نهاد های فرهنگی و رسانه های که زمینۀ گفتگو هایی را در پیوند به این رویداد در کشور های گوناگون مغرب زمین فراهم کردند سلام می فرستم! این صدای شما بودکه شماری از سازمان های جهانی دفاع از آزادی بیان و حقوق بشر را متوجه این امر ساخت. وقتی صدای رسای پشتی بانی شما را از این یا آن کشور جهان می شنیدم حس می کردم که صدای من دیگر تک درختی نیست در بیابانی دوری، بلکه صدای من با جنگل انبوه صدای های جهانی پیوند خورده است. هر تک درختی را می توان از ریشه بر کند؛ اما جنگل انبوهی را که ریشه ها و شاخه هایش در سراسر جهان پخش شده است، نمی توان از ریشه بر کشید!
از چهار گوشۀ سرزمینم تیلفون می گرفتم و بعد صدای یک هموطن و بیان پشتی بانی و چنین نیز از چهار گوشۀ جهان، از دوستانی که با روشنی به من می گفتند : پرتو نادری! هدف ما تنها تو نیستی، بلکه ما مسوُولیت داریم تا از آزادی بیان ، دموکراسی و یک امر مدنی دفاع کنیم که سکوت در چین جایگاهی برای یک شهروند آگاه شایسته نیست؛ بلکه پرسش بر انگیز است! سپاس گزارم، در سخن این دوستان درس بزرگی نهفته است، درود بر شما دوستان من! ومن به این شان شهروندی شما حرمت بی پایانی دارم و برای تان سلام می فرستم!
من از همۀ تلاش های که در این راستا صورت گرفته است آگاهی کامل ندارم، باور دارم شماری هم خاموشانه به داد خواهی پرداختند، چنین است که نمی توانم، نام یک یک از دوستان، نهادها و رسانه ها را بنویسم که در دفاع از حقیقت در برابر زور گویی ویک اقدام غیر قانونی ایستادند و پیروز شدند.
دوستان بزرگوار، خبرنگاران عزیز، شاعران و نویسنده گان ارجمند، دانشمندان گرانقدر، بانوان عزیز وهمه دوستانی که به گونۀ مستقیم و غیر مستقیم از حقانیت نوشتۀ من در برابر نظام حمایت کردید، در هر کجایی که هستید، برای تان کامگاری آرزو می کنم! می خواهم دستان یکایک شما را ببوسم، دستانی را که تنها بر مدار حقیقت قلم می کشند، نه بر مدار نیت زورمندان ! صدای تان را رسا می خواهم، من پژواک افتخار آفرین صدای شما را از چهار گوشۀ جهان شنیدم، این صدای شما بود که آواز نا رسای مرا به چهار گوشۀ جهان رساند!
بار دیگر به شما دوستان گرانقدر می گویم: ما به هیچ قبیله یی پیوندی نداریم، قبیلۀ که ما را به هم پیوند داده است، همانا قبیلۀ قلم است، قلمی که خداوند به آن سوگند یاد کرده است. این قلم و نوشتن است که ما را به هم پیوند می زند! استوار وجاودانه باد این پیوند!
با این همه یکی دو نکته یی هست که باید بگویم . من در این میان در یافتم که دوستانی خود را به کوچۀ حس چپ زدند، که انگار هیچ اتفاقی ینفتاده است، اگر هم افتاده است چرا باید خود را به درد سر انداخت. آن ها سکوت کردند، به مانند سکوت شماری از نهاد های مدنی وابسته به سازمان های امداد جهانی که تمام تفکر مدنی شان وابسته به دایرۀ تنگ یک « پروژه » است و اهدافی که سازمان امداد رسان می خواهد ان را به وسیلۀ چنین نهاد های پیاده کند. به همین گونه تمام دادخواهی شان وابسته به یک « پروژۀ حقیری » است که یک سازمان امداد غربی داده است، آن ها سکوت کردند صدایی بر نیاوردند. در این میان خاموشی آن نهاد فرهنگی که من خود یکی از پایه گذاران آن بودم و نخستین رییس دوره ای آن، برایم بسیار بسیار پرسش بر انگیز است!!! در حالی که عمده ترین مسوُولیت این نهاد فرهنگی دفاع از حقوق نویسده‌گان وشاعران است! و دفاع از آزادی بیان!
شماری هم با استفاده از وضعیت پیش آمده به عقده گشایی هایی پرداختند، سخنان و نوشته های چرکینی را به سوی من جاری ساختند که چنان نوشته هایی تنها می تواند تعریف خود آن ها باشد. سایت های را شناختم که با جود همکاری های درازی که با آن ها داشتم در این مدت زمان نه تنها از نشر نوشته های من؛ بلکه از نشر اعلامیه و گزارش های وابسته به این رویداد دوری جستند.
یک بار دیگر می خواهم بگویم که ای دوستان سر افراز! اگر حمایت شما نمی بود وحقانیت نوشتۀ من، داود علی نجفی که باری جایی گفته بود، تا پرتونادری را به زندان نیندازم ، آرام نخواهم نشست، هرگز و هرگز حاضر نمی شد که به کمیسیون نام نهاد « رسیده گی به شکایات و تخطی های رسانه ای » برود و بگوید که: « من هیچ گونه ادعایی علیه پرتو نادری ندارم.» این در حالیست که او از چند ماه بدینوسو مرا شکنجه کرده است. او شکایتش را پیوست نامۀ رسمی به لوی سارنوالی افغانستان فرستاده بود تا مرا مورد پیگرد قرار دهند که چنین هم شد.
من به او هیچ اتهامی نزده ام ، اهانتی نکرده ام ، تمام اتهام ها علیه داود علی نجفی در مکتوب شماره414/ 204 هیجدهم سرطان 1390 ریاست عمومی سمع شکایات و عرایض ریاست جمهوری به امضای اسدالله وفا وزیر مشاور و رییس این اداره وارد شده است. آن اتهام ها هم چنان پا برجاست. حق دعوای من در برابر نجفی نیز پا برجاست، من این حق را دارم تا هر زمانی که بخواهم دعوای حق خود را به راه اندازم! من در یک موقع مناسب چنین خواهم کرد، من به حیث یک شهروند نه تنها هنوز خواهان بر رسی آن نامه هستم؛ بلکه می خواهم بگویم که این حق را دارم تا بر نجفی دعوایی به راه اندازم که چگونه بر من ادعایی بی بنیادی به راه انداخت ، مرا مورد پیگرد قرار داد و شکنجۀ روحی کرد، او بر من اهانتی روا داشته است که باید روزی پاسخ آن را بدهد!
این روز ها آژانس های خبریی را شناختم که با آمیختن دروغ با حقیقت گونۀ دیگر گزارش دهی یعنی گزارش سفسطه را ایجاد کرده اند، این آژانس های وابسته به نجفی گفته اند که گویا نجفی از حق دعوای خود گذشت!!  من می پرسم کدام حق! این حق مردم است که همچنان بر شانۀ او سنگینی می کند، او چه امروز ،  چه فردا و چه پس فردا نا گزیر از آن خواهد بود تا در برابر دادگاه تاریخ بر عملکر و گفته های خود که در آن نامه بر او وارد شده است پاسخ گوید! تاریخ هنوز به پایان نرسیده است!
شکایت نجفی بر من به تمثیل همان مرد خردمند!! در مثنوی معنوی می ماند که سایۀ پرنده یی را دیده بود، آن را دوسته محکم گرفته بود که پرنده یی را شکار کرده ام ، در حالی که پرنده بر سر درخت بود و تا پرنده پرواز کرد ، دیگر سایه در دست آن خردمند!! نبود.
با این همه می خواهم صادقانه بگویم که از هیچ کسی و هیچ نهادی گرد ملالی بر خاطر ندارم، حتا آن هایی که با نوشته های چرکین شان گویا خواستند تا مرا اهانت کنند، در حقیقت آن ها درون خود به را به تماشا گذاشتند. نمی توان انتظار داشت که همگان یک گونه بیندیشند. پرنده‌گان همه پرواز می کنند؛ اما اوج پرواز و دوری پرواز وابسته به نیروی بال های هر پرنده است، همان گونه که انسان ها همه گان داوری می کنند؛ اما چگونه گی داوری ها وابسته به اندیشه و خرد انسان هاست. هر کس چیزی می گوید در حقیقت خرد خود را متبلور می سازد.
نکتۀ آخرین این که نمی دانم نجفی با چه انگیزه هایی از من به لوی سارنوالی شکایت کرد و خواست تا مرا به زندان افگند، این سخن باشد به جای خود ؛ اما آن کسی که خواست تا مرا بیشتر شکنجه دهد، نه پولیس بود ، نه سارنوالی؛ بلکه مخدوم رهین و کمیسیون غیر قانونی او بود. من اخیراً در پیوند به قانون شکنی های وزیر اطلاعات و فرهنگ و مدیریت آن چنانی او! اعمال سانسورهای سلیقه یی او بر شماری از برنامه های تلویزیون دولتی، هم چنان در پیوند به بی اعتنایی های او نسبت به بزرگترین برنامۀ ملی افغانستان ، یعنی آماده گی شهر غزنی برای دریافت لقب پایتخت تمدن کشور های اسلامی که قرار است در سال جاری میلادی چنین شود، نوشته های را به نشر رسانده بودم. شنیده بودم که بر تختۀ مشق آزادی بیان افغانستان، یعنی جبین مخدوم رهین درز های ایجاد شده بود و ماجرای نجفی مناسب ترین فرصت را برای او پدید آورد تا از من انتقام گیرد، این را برای آن نوشتم که او و کمیسیون نام نهاد او با ادامۀ کار غیر قانونی، خود به قوت بزرگ تهدید رسانه ای و تهدید آزادی بیان بدل شده اند. با سپاس و درود فراوان به تمام اهالی قلم که گاهی بر مدار نیت زورمندان قلم نمی کشند! حقیقت پیروز می شود، این وعدۀ خداوند است!
                                            حوت 1391
                                             شهر کابل


DIENSTAG, 5. MÄRZ 2013

قرائتی دنیوی از سرشت ستیزه ها Georges CORM









مسیحی علیه مسلمان، شیعه علیه سنی،
 از مالی تا سوریه، درگیری های مذهبی اوج
 می گیرند 

                  
مسیحی علیه مسلمان، شیعه علیه سنی،
 از مالی تا سوریه، درگیری های مذهبی اوج
 می گیرند 

قرائتی دنیوی از سرشت ستیزه ها

Georges CORM


اگر تکاپوی دشوار قبایل صحرای پهناور افریقا برای بقای خویش را نادیده انگاریم، آیا به کنه چرائی جنگ [کنونی] در کشورمالی پی توانیم برد؟ اینکه عناصر به شورش برخاسته درفش اسلامگرائی تندرو را برافراشته باشند، چیزی را در داده های دنیوی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عوض نمی کند، که در آن سرزمین نیز همانند لبنان، عراق، ایران یا فلسطین، زمینه را برای رویاروئی ها و بحران ها بارور می سازند

ما از دورانی به دوران دیگری گذر کرده ایم. در پی برهه ای که در غرب شورش های کمونیستی را که مسکو حامی آنها بود محکوم و در شرق از نبرد طبقاتی و جریان های امپریالیسم ستیز تجلیل می کردند، اینک به روزگاری رسیده ایم که نبردهای فرقه های مذهبی یا قومی، حتی عشیره ای را به پیش می خواند. این نگرش تازه از بیست سال پیش هنگامی توانی استثنائی یافت که ساموئل هانتینگتون، سیاست شناس آمریکائی، با تشریح آنکه اختلاف در ارزش های فرهنگی، مذهبی، اخلاقی و سیاسی خاستگاه بسیاری از بحران هاست، مفهوم «برخورد تمدن ها» را بر سر زبان ها انداخت. هانتینگنون کار دیگری نمی کرد جز آنکه به دوگانگی کهنه نژاد پرستانه ای جانی دوباره بخشد که پیش از او ارنست رنان در قرن نوردهم باب کرده و سپهر آریائی را که به گمان متمدن و ظریف و نازک خیالانه بود از جهان سامی که آشوبگرای و پرخاشجو می انگاشتند جدا می ساخت.
پیش کشیدن «ارزش ها» بدینگونه، بازگشت به همان هویت های ابتدائی را تشویق می کند که امواج پیاپی تجددگرائی واپس رانده بود و اکنون به سبب جهانی شدن، یکنواختی شیوه زندگی و مصرف، یا به هم ریختگی و آشفتگی های اجتماعی که نئولیبرالیسم به بار آورده و لایه های گسترده ای از مردم جهان را قربانیان خود ساخته به شکل تعارض آمیزی باز پدیدار گشته است. روی آوردن به این ارزش ها بسیج افکار عمومی در مقیاسی بین الملل را به طرفداری از این یا آن طرف ستیزه ها میسر می سازد، بسیجی که استمرار برخی سنت های دانشگاهی بازگرفته از ذات پنداری فرهنگی، میراث بینش های استعماری، به شدت بر آتش آن دمیده است.
اینک که به نظر می آید لیبرالیسم عرفی به سبک اروپائی و ایدئولوژی سوسیالیستی گسترش یافته در بیرون از اروپا، هردو، از میان برخاسته باشند، ستیزه ها را به ابعاد مردم شناسانه و فرهنگی فرو می کاهند. کم اند روزنامه نگاران و دانشگاهیانی که در بند حفظ چهارچوب تحلیلی سیاست شناسی مرسوم باشند و عوامل جمعیتی، اقتصادی، جغرافیائی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی و حساسیت های سیاسی سرزمینی، و نیز بلند پرواری های رهبران، ساختارهای امپراتوری وار جدید جهان و اراده های خواستار بازشناسی نفوذ قدرت های منطقه ای را در نظر گیرند.
به قاعده ای کلی ستیزه ها را در انتزاع از چندگانگی عواملی که به آغاز آنها انجامیده وا می نمایانند؛ و در آن، به تشخیص «نیکان» از بدنهادان و نمود باسمه ای داوها بسنده می کنند. رزمجویان را به اعتبار دلبستگی و وابستگی های قومی، مذهبی با فرقه ای برچسب می رنند، و فرض را بر یکنواختی عقیده ها و رفتارها در درون گروه هائی می نهند که بدینگونه انگشت نما می سازند.
نشانه های پیشگام این گونه تحلیل در واپسین دوران جنگ سرد پدیدار گردید. چنین بود که هنگام ستیزه طولانی لبنان در سال های ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰، بازیگران گوناگون را در دسته بندی «مسیحیان» و «مسلمانان» می گنجاندند. می پنداشتند که دسته نخست همه به گروهی به نام جبهه لبنانی یا حزب فلانژیست پیوسته باشند که تشکل راستگرای جامعه مسیحیان بود؛ و دسته دوم در ائتلافی که نخست «فلسطینی پیشرو» و سپس «اسلامی پیشرو» می
نامیدند گرد آمده. در چنین وانمائی سرسری، این واقعیت آزارشان نمی داد که بسیاری از مسیحیان به ائتلاف ضد امپریالیستی و ضد اسرائبلی دل داده بودند و از حق فلسطینی ها به انجام عملیاتی از درون خاک لبنان علیه اسرائیل جانبداری می کردند، حال آنکه کم نبودند مسلمانانی که با آن دشمنی می ورزیدند. گذشته از آن، مسئله ای که حضور گروه های مسلح فلسطینی و رنج مردم از کین جوئی خشن و انبوه اسرائیلی ها برای لبنان پیش می آورد، بدون هیچگونه پیوندی با خاستگاه قومی لبنانی ها، ماهیتی غیر مذهبی داشت.
کلی گوئی های پوک و قالبی
در همان دوران، دسیسه های دیگری در پیوند با هویت های مذهبی سرگرفت که تحلیل گران متخصص و رسانه های بزرگ هرگز به نکوهش آنها نپرداختند. بدینگونه جنگ افغانستان که با تهاجم شوروی به آن کشور در دسامبر سال ۱۹۷۹ آغاز شد می بایستی فرصتی برای بسیج فراگیر «اسلام» علیه متجاوزان اشغالگر کافر فراهم آورد و بُعد ملی مقاومت در برابر تجاوز را در سایه بگذارد. هزاران جوان مسلمان از همه ملیت ها، اما بیشتر عرب، به فرمان آمریکا، عربستان سعودی و پاکستان آموزش یافتند و آنان را به افراط و تند روی کشاندند، و بدینگونه زمینه مناسبی برای توسعه انترناسیونالیسم اسلامی جهادگری فراهم آوردند که همچنان پایدار مانده است.
افزون بر آن، انقلاب ژانویه – فوریه ۱۹۷۹ ایران منشاء سؤ تفاهم ژئوپلیتیکی عمده ای گردید؛ قدرت های غربی می پنداشتند که به قدرت رسیدن رهبران مذهبی بهترین گزینه برای جانشینی شاه و پرهیز از حکومتی با لعاب بورژوازی ملی گرا (به الگوی تجربه ای که [دکتر] محمد مصدق در آغاز سال های دهه ۱۹۵۰ پیش می برد) یا با گرایش به آرمان های سوسیالیستی و ضد امپریالیسم می تواند باشد. نمونه عربستان سعودی و پاکستان، دو دولت بسیار مذهبی، همپیمانان دست در آغوش ایالات متحده، آنان را به این پندار کشانده بود که بدینسان ایران نیز شریکی وفادار و به همان اندازه کمونیسم ستیزی مصمم از آب در خواهد آمد.
به دنبال آن الگوی تحلیل ها عوض شد؛ در برابر سیاستی سنی که میانه رو توصیف می کردند، سیاست ضد امپریالیستی و هوادار فلسطین تهران را چون «شیعی»، غرب ستیز و عصیانگر نکوهش کردند. از آن پس برانگیختن رقابتی میان شیعیان و سنیان و به دستمایه آن میان عرب و فارس –دامی که صدام حسین با حمله به ایران در سپتامبر ۱۹۸۰ چشم بسته خود را به قعر آن انداخت– دغدغه خاطر عمده ایالات متحده شد که پس از شکست تهاجمش به عراق در سال ۲۰۰۳، در نهایت به گسترش نفوذ ایران انجامید (1)
اکنون نوشته های سیاسی و رسانه ای همه از خطر هلال موسوم به «شیعی»، برساخته از ایران، عراق، سوریه و حزب الله یاد می کنند که گویا در صدد تزلزل اسلام سنی و دست یازی به تروریسم است و عزم نابودی اسرائیل را دارد. کسی در این اندیشه نیست تا به یادآورد که گرویدن بخشی از ایرانیان به اسلام شیعی فقط به قرن شانزدهم باز می گردد و این تغییر مذهب را دودمان صفویه تشویق کرده بود تا بهتر به مقابله با توسعه طلبی امپراتوری عثمانی برخیزد (۲). به همین سیاق به تظاهر نادیده می انگارند که ایران همواره قدرت منطقه ای عمده ای بوده است و رژیم کنونی فقط سیاست عظمت طلبی شاه را در پوششی دیگر دنبال می کند؛ همو که می خواست ژاندارم خلیج [فارس] باشد– و در روزگار خود به پشت گرمی فرانسه او نیز بلندپروازی های شدید هسته ای داشت. با همه این داده های تاریخی که کوچکترین رگه ای از مذهب در آنها نتوان دید حالا همه چیز را در خاورمیانه به تعبیر «سنی» و «شیعه» تحلیل می کنند.
از هنگام به راه افتادن شورش های جهان عرب در آغاز سال ۲۰۱۱، این بازی ساده انگاری پیچیدگی ها ادامه یافته است. تظاهر کنندگان بحرینی را چون «شیعیان» دست آموز ایران توصف می کنند که بر حکومت سنیان شوریده اند. در این رهگذر فراموش می کنند که شهروندانی با باورهای شیعی هم هستند که هوادار قدرت زمامدارند و باز مؤمنان سنی را از یاد می برند که با مدعای مخالفان همدلی دارند. شورش مریدان حسین الحوثی (۳) طرفدار دودمان شاهی در یمن را که دیری بر این کشور فرمان می راند چونان پدیده ای «شیعی» می نگرند که آبشخورش انحصارا نفوذ ایران است
به رغم مخالفت هائی که حزب الله لبنان می تواند در صحن جامعه شیعه مذهبان آن کشور برانگیزد و برعکس، با همۀ محبوبیتی که نزد بسیاری از مسیحیان و مسلمانانی از فرقه های گوناگون یافته است، این تشکل را چون ابزار سهل و ساده ای در خدمت بلندپروازی های ایران می انگارند. از یاد می برند که به واسطه تسخیر بخش گسترده ای از جنوب کشور با جمعیتی بیشتر شیعه مذهب به دست اسرائیل میان سال های ۱۹۷۸ و ۲۰۰۰ بود که این حزب پدید آمد؛ اشغالی که بدون مقاومت سرسختانه و پیگیر این تشکل به یقین تا امروز هم بر جای می بود.
از دیگر سو اینکه حماس در غزه فرآورده خالص «سنی» برآمده از نهضت اخوان المسلمین فلسطینی است، چندان تحلیل گرانی را رنجه نمی سازد که پشتیبان سنی گری «میانه رو» هستند: [می پندارند] این حنبش را باید ملامت کرد زیرا سلاح هائی که به وی تحویل داده اند، از ایران به قصد شکستن محاصره ای رسیده که اسرائیل بر این سرزمین تحمیل کرده است.
کوتاه سخن، هیچ جا از ریزبینی و نمایاندن ظرایف و نکته ها خبری نیست. اوضاع سرکوب و خفقان و به حاشیه راندگی های اقتصادی و اجتماعی را به سکوت برگزار می کنند. انگار جائی برای بلند پروازی های سیطره جویانه طرف های درگیر در ستیزه ها نیست: آنچه هست قدرت هائی خیرخواه اند و دیگرانی تبه کار. جوامعی که در درون خود عقاید و رفتارهای متنوعی دارند را به واسطه عمومیت بخشیدن های پوک مردم شناسانه و ذات پنداری های قالبی فرهنگی خصلت می بخشند، چه غم که اینها طی قرن ها در بافت درهم تنیده اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی به همزیستی با یکدیگر به سر برده اند.
مفاهیم تازه ای بحث و گفتمان ها را تسخیر کرده: در غرب «ارزش های یهودی–عیسوی» جای خویش را به پیش کشیدن سرشت عرفی ریشه های «یونانی رومی» سپرده است. به همین سان ترویج «ارزش ها، ویژگی ها و رسوم و آداب مسلمانی» یا «عرب و مسلمانی» جایگزین مطالبات ضد امپریالیستی، سوسیالیست گرا و «متمایل به صنعتی کردن» ناسیونالیزم عرب، به الهام از موازین عرفی (لائیک) شده که دیری بر صحنه سیاست منطقه چیره بود.
اینک ارزش هائی فرد گرا و دموکراتیک که غرب خود را مظهر آنها می داند، در تقابل با ارزش های «عشیره ای و پدر سالارانه ای» قرار می دهند که انحصارا خصمانه می نمایانند. پیش از این هم جامعه شناسان بزرگ اروپائی بر این باور بودند که جوامع بودائی هرگز به سرمایه داری صنعتی که بر ارزش های بسیار ویژه آئین پروستان تکیه دارد دست نخواهند یافت ...
به همین سیاق، مسئله فلسطین را دیگر نه چون جنگ آزادیبخش ملی می نگرند که می توان با ایجاد کشوری یگانه سامان بخشید که در آن طبق خواسته دیرین سازمان آزادیبخش فلسطین، یهودیان و مسیحیان و مسلمانان، به هم شأنی یکدیگر در آن به سر برند (۴). این خصومت را چون سربرتافتن مسلمانان عربی می انگارند که حضور یهود در فلسطین را برنمی تابند و از اینرو به زعم کسان بسیاری که حسن نیت هم دارند نشانی از استمرار یهود ستیزی است که علیه آن باید به خشونت دست یازید. با اینهمه اندک عقل سلیمی کافی است تا پی برد که اگر بودائی ها هم سرزمین فلسطین را تسخیر کرده، یا ترکیه بازمانده از امپراتوری عثمانی خواسته بود آنرا پس بگیرد، مقاومت در برابر آنها هم همانقدر پیگیر و خشن توانستی بود.
در تبت، در دهکده Xinjiang در چین، در فیلیپین، در قفقاز تحت سلطه روسیه، در برمه، که همین تازگی ها وجود جمعیت مسلمانانی را در آن کشف کرده اند که با همسایگان بودائی خود می ستیزند و اینک در مالی، اما همچنین در یوگسلاوی سابق که مرزهای قومی (کروات ها، کاتولیک ها، صرب های ارتودوکس، بوسنیائی های مسلمان) آنرا از هم دریده، در ایرلند (بریده میان کاتولیک ها و پروتستان ها) ... در تمام این مناطق، آیا می توان به راستی ستیزه ها را چونان رویاروئی ارزش های دینی انگاشت؟ یا اینکه برعکس همه آنها ستیزه هائی غیر مذهبی اند، یعنی در واقعیتی اجتماعی ریشه دارند که دیگر هیچکس حوصله تحلیل پویائی آنها را ندارد، اما رهبران خود برگزیده طوایف این پهنه ها در ستیزه ها فرصتی می یابند تا بلند پروازی های خود را تحقق بخشند.
در بازی قدرت های بزرگ و کوچک سؤ استفاده ابزاری از هویت ها به همان اندازه جهان قدمت دارد. شاید می توانستیم باور کنیم که تجدد سیاسی و اصول جمهوریتی که از هنگام انقلاب فرانسه در چهان پراکنده گشت منش عرفی پایداری را در حیات بین الملل و در مناسبات میان دولت ها جایگزین کرده باشد: اما نه چنین است. اینک شاهد اوجگیری تکبر و خودپسندی برخی دولت ها هستیم که می خواهند خود را سخنگوی مذاهبی سازند که از مرز های ملی در می گذرند، به خصوص سه مذهب یکتاپرست (یهودیت، مسحیت و اسلام)
دور زدن قانون
این دولت ها به مذهب چنگ می اندازند تا آنرا در خدمت سیاست های قدرتمداری، نفوذگرائی و توسعه طلبی خویش در آورند. و بدینگونه است که روی گرداندن از اعمال اصول اساسی ارجمند حقوق انسانی را که سازمان ملل متحد تعریف کرده توجیه می کنند: غرب با صحه نهادن به اشغال مداوم سرزمین های فلسطینی از سال ۱۹۶۷، و برخی از قدرت های مسلمان با پذیرش تازیانه زدن، سنگسار کردن، بریدن دست دزدان. کیفری که بر خلاف کاران حقوق بین الملل روا می دارند نیز متغیر است: مجازات های جدی «جامعه بین الملل» در برخی موارد (عراق، ایران، لیبی، صربستان، و مانند اینها)، و فقدان کامل حتی توبیخ ساده دیگران (اشغالگری اسرائیل، رفتار آمریکا با بندیان زندان گوانتانامو)
توقف استفاده ابزاری و واکاوی های ساده گرایانه ای که هدف آنها پنهان داشتن حقیقت غیر مذهبی ستیزه هاست، ضرورتی عاجل است، خصوصا در خاورمیانه، اگر به راستی بخواهیم به آرام سازی این منظقه آشوبزده دست یابیم.
پی نوشت ها:
۱نگاه کنید به سیمور هرش (Seymour M. Hersc)، «تغییر مسیر»، نیویورکر، ۵ مارس ۲۰۰۷، (www.newyorker.com)
۲دودمان صفوی از سال ۱۵۰۱ تا ۱۷۳۶ میلادی در ایران فرمان راندند. [شاه] اسماعیل اول (۱۵۲۴ - ۱۴۸۷) به تغییر مذهب مردم ایران به شیعه گری آغازید.
۳مقاله Pierre Bernin، «جنگ های پنهان یمن» را در شماره ماه اکتبر ۲۰۰۹ لوموند دیپلوماتیک بخوانید.
۴مشخصا درسخنرانی مشهور یاسر عرفات در برابر مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۷۴ که طی آن خواستار کشوری شد که یهودیان، مسیحیان و مسلمانان به مساوات در آن به سر برند.
نقل از لوموند دپلوماتیک . ماه فوریه 

MONTAG, 4. MÄRZ 2013



پرتو نادری
           
                    هر واژه یک شهروند است

                                                           

به پندار من، واژگان  دو گونه از زبانی به زبان دیگر راه پیدا می کنند. نخست با فشارهای سیاسی  واژه های یک زبان را بر زبان دیگر تحمیل می کنند، که این کار بیشتر به همان شهرک سازی یهودیان  در سرزمین های فلسطنیان می ماند یا هم به  آن هایی می ماند که می خواهند به گونۀ غیر قانونی و بدون هرگونه مدرکی وارد سرزمین دیگری شوند.  چنین امری را نمی توان گونه یی ازداد و ستد زبانی وفرهنگی گفت. دو دیگر در جریان داد و گرفت زبان ها و فرهنگ ها واژگان از یک زبان به زبان دیگر راه پیدا می کنند. البته  زبان های پیشرفته  بیشتر واژه دهنده اند تا واژه گیرنده؛ با این حال در تمام گیتی نمی توان زبانی را یافت که از زبان های دیگر واژگانی را نپذیرفته باشد! حتا پیشرفته ترین زبان ها نیز گاهی واژگانی را از زبان های دیگر می پذیرند. زبان انگلیسی از آن جهت مهم و بزرگ نیست که زبان سچه است، نه بلکه  همه ساله شماری  واژگان زبان های دیگر را در نظام واژگانی خود می پذیرد. اهمیت این زبان  در آن است که  زبان اقتصاد است است و بازار، زبان سیاست، علم و ادبیات است و می توان گفت هم اکنون بزرگترین زبانی است که مردمان و اقوام گوناگون جهان را با هم پیوند می زند. چنین است که امروزه این زبان با وجود داشتن واژگان بیگانه  بزرگترین گنجینه های دانش، سیاست، ادبیات  و فرهنگ بشری را در خود دارد. با این همه  نمی توان گفت که  انگلیسی زبانی است بی نیاز از زبان های دیگر.  انگلیسی همان گونه که چیز های را به زبان ها و فرهنگ های دیگر داده  از آن ها نیز چیز های را پذیرفته است. این جریان همیشه گی یک زبان و فرهنگ است. یک زبان و فرهنگ زمانی می میرد که جریان داد و گرفت آن با زبان ها و فرهنگ های دیگر قطع  شود. این قانون بقای زنده گی است. یک موجود زنده نیز زمانی می میرد که جریای داد و ستد مواد در آن قطع شود.
این که زبان انگلیسی چگونه به چنین جایگاهی رسیده است، اگر هزاران دلیل سیاسی  اقتصادی و علمی داشته باشد، یکی هم توانایی های ذاتی این زبان در زمینۀ  واژه سازی است. زبان های که توان گستردۀ ترکیب سازی و واژه سازی را نداشته باشند زبان ها در سراشیب نا بودی اند. در میان زبان های ملی کشور من می پندارم که فارسی دری از بزرگترین قدرت تر کیب سازی واژگانی برخوردار است. شاید همین امر بود که فارسی دری عربی را از این حوزه پس زد. اگر چنین نمی شد و عربی می توانست فارسی  دری را به مانند بسیاری از زبان های قارۀ افریقا از میان بر می داشت، امروزه زبان عربی به هستی  بسیاری از زبان ها در این حوزه پایان داده بود.
این نکته را هم باید گفت، واژگانی که در جریان داد و ستد فرهنگی از یک زبان به زبان دیگر آمده اند، مانند شهروندانی اند که از یک سرزمین  به سرزمین دیگر پناهنده شده اند. این شهروندان ناگزیر اند که از قانون سرزمین دوم پیروی کنند تا بتوانند به زنده‌گی خود ادامه دهند و امتیاز شهروندی سرزمین تازه را به دست آورند.
زبانی که قانونمندانه واژگانی را از زبان دیگر می پذیرد، به آن واژگان حقوق شهروندی می دهد. من زبان عربی نمی دانم واین یکی از بزرگترین کمبود زنده‌گی فرهنگی من است  و این جا هم هدف پشتی بانی از زبان عربی نیست؛  می خواهم بگویم که  واژگان عربی  از هزارو اند سال بدینسو در اورنگ گسترده ای زبان فارسی دری زیسته و زیبا ترین مفاهیم شاعرانه، علمی و فلسفی را از گذشته‌گان نسل در نسل  به ما رسانده است، حال ما چگونه می توانیم یکی ویک بار  آن ها را مانند  خریطه یی از لوبیا یا نخود  فاسد شده در گودالی فرو ریزیم. دو دیگر این که  بیشترینه این واژگان عربی  در فارسی دری به آن مفهومی به کار گرفته نمی شوند که در عربی. یعنی  بخش بیشتر از واژگان عربی که امروز در فارسی دری به کار برده می شوند، دیگر آن مفهوم پیشین خود را از دست داده اند.  یا این واژگان با واژگان فارسی دری آمیخته و واژگان تر کیبی و تازه یی را پدید آورده اند. واژه هایی که بخشی آن عربی و بخشی دیگر آن فارسی  دری است.
می خواهم در این مورد نمونۀ کوچکی ارائه کنم، این مثال را از آن می آورم که روزی یکی از گویا پاسداران زبان دری با طعنه از کسی پرسیده بود،  چرا شما این قدر کلمه های ایرانی را در زبان دری رواج می دهید، مثلا این کلمۀ ایرانی « نخبه» را چرا هر روز صد ها بار در تلویزیون ها به کار می برید؟  در پاسخ به این پاسدار آهنین اراده گفته شده بود که  آسوده خاطر باشید، هیجان خود خاموش سازید! برای آن که این واژۀ  نه ایرانی؛ بلکه عربی است. آن زبان شناس خوش نیت! را سر خمیده شده بود!
 در مورد دوم  نیزهمین واژۀ نخبه را مثال می زنم . در فارسی دری جمع این واژه می شود نخبه‌گان.« نخبه + گان» نخبۀ عربی و گان فارسی دری. این همان آمیخته‌گی یک واژۀ وارد شده از یک زبان بیگانه در زبان دیگر است که حق شهروندی یافته است و شناسنامۀ زبان دوم را با خود دارد. با واژگان باید به گونه واحد های زنده برخورد کرد که از خود ریشه تاریخی دارند وگاهی مفاهیم آن ها در درازای زمان تغییر می کند. ناصر خسرو بلخی در سفر نامه در شهر بصره آن گاه که می خواهد به گرمابه برود، می گوید که می خواستیم به گرمابه برویم« تا شوخ از خود باز داریم!» در این گفتۀ ناصر خسرو « شوخ» به مفهوم چرک بدن است.  واژۀ شوخ هنوز در زبان فارسی دری کار برد دارد؛ اما به مفهوم دیگری که  که هیچ تناسبی با مفهوم نخستین ندارد، این واژه امروزه به مفهوم گستاخ، شاد، زنده دل،  بذله گوی به کار می رود، چنان که در ترکیب های  شوخ چشم، شوخ طبع ، شوخ و شنگ  نیز به همین مفهوم امروزین به کار برده می شود. افزون  بر این بخش بیشتر از واژگان عربی که در فارسی دری کار برد دارند، چنین کاربردی  را در زبان عربی از دست داده اند. درست مانند همان پناهنده یی که زمانی حق شهروندی کشور دیگری را به دست می آورد حق شهروندی کشور خود را از دست می دهد. 
می خواهم بگویم آن هایی که  در پی  زبان سچه  اند، به مسافرانی می مانند که در سراب سوزانی  در هوای  رسیدن به چشمۀ گوارایی سرگردان اند که با دریغ هیچ گاهی به چنان چشمه یی  نخواهند رسید. برای آن که سچه سازی  به همان سرگردانی در پی چشمۀ خنک و گوارا در سرابی می ماند.  زبان سچه یعنی زبانی که  با هیچ گونه زبان و فرهنگ دیگر پیوندی نداشته است. زبان سچه  گویی زبان مردمانی است در جزیرۀ دور انزوا. زبان مردمانی جدا از جامعۀ بشری. وقتی که دانش مشترک است این دانش مشترک خود اشتراکاتی را در میان زبان ها پدید می آورد.  امروزه  فن آوری  خبر ها و آگاهی هایی را از چهار گوشۀ جهان به دور دست ترین  دهکده‌‌ها می رساند، ادامۀ چنین آگاهی رسانی هایی  خود واژگانی را در زبان های گوناگونی جهان پراگنده می سازد.
من طرفدار گسترش واژگان بیگانه در فارسی دری نیستم . حتا چنین علاقمندی را در مورد واژگان عربی هم ندارم؛ بل می خواهم بگویم،  واژه یی که در یک زبان هزار سال زیسته است و حال این زبان واژه برابربا آن را هم ندارد چرا از کار برد به دور انداخته شود؟
دوستی به من  گفته است که: « نگاه کن من در نوشتۀ خود واژگان عربی را به کار نگرفته ام». شاید  گفتۀ این دوست درست باشد؛ اما می خواهم به دوست خود بگویم که اگر خواسته باشی چیزی در پیوند به «فزیولوژی» یا علم الوظایف، بنویسی چه خواهی کرد؟  با اصطلاحات علم فزیک و شیمی چه خواهی کرد؟ برای« پرتون » چه نام خواهی داد، شاید بگویی« ذره یی با چارچ مثبت» که این تنها یک بعد مفهوم« پرتون» است و باز هم فارسی دری نشد. زمانی که بحث  اندر باب فلسفه است چه خواهی کرد؟ یا بحث نجوم، اقتصاد، سیاست  و مسایل دیگر . من باور دارم که این دوست ناگزیر از کاربرد اصطلاحات و واژگانی خواهی بود که خود در برابر آن شمشیر کشیده است.
بزرگی و اهیمت زبان ها نه در تاریخ  آنان است و نه هم درسچه  بودن آن ها. اهمیت زبان ها در این است که چقدر توانسته اند  و چقدر می توانند، دست آورد های دانش ، فلسفه، روان شناسی، فن آوری و دیگر رشته های دانش، ادبیات و فرهنگ را در خود جا دهند و به آینده‌گان برسانند.
می خواهم بگویم که هیج زبانی و از آن شمار زبان فارسی دری این نیرومندی را ندارد تا تمام دانش  و فرهنگ بشری را  تنها با واژگان سچۀ خویش باز تاب دهد. این یک امر نا ممکن است. امروزه فن آوری  و توسعۀ  دانش های بشری از هر زبانی که بیاید، اصطلاحات خود را وارد زبان های دیگر می کند که ما ناگزیر از کار برد آن می شویم.
با چنین وضعیتی که وجود دارد، چه می توان کرد؟ من می پندارم دو را ه داریم. نخست این که  دروازه های دانش، فرهنگ  و فن آوری جهانی  را به روی زبان و سرزمین خود ببندیم تا زبان ما سچه بماند؛ اما تازه روشن نیست که با این زبان سچه کدام کهکشان ناشناخته را می توانیم تسخیر کنیم. دو دیگر این که برویم برابر سازی کنیم. کار نخست به نظر من نا ممکن می آید. در پیوند به کار دوم می توان گفت که باید نهادهای زبان شناسی و فرهنگستانی وجود داشته باشد تا بر بنیاد، گنجینۀ واژگانی زبان، بر اساس قدرت ترکیب سازی زبان و واژگان پراگنده در گسترۀ گویشی زبان، واژه سازی کند!
البته اگرکسی در هر گوشه یی بر خیزد و مطابق به فهم خود دست به واژه سازی بزند، این خود می تواند سبب پراگنده‌گی در نظام واژگانی زبان شود. این امر در آینده خود به مشکل دیگری در زبان بدل خواهد شد.
آن چیزی که به نظر من بسیار دشوار نمی نماید، کاربرد آن شما واژگانی است که در زبان وجود دارد؛ گنجینۀ ادبیات کلاسیک فارسی دری بزرگترین زخیره‌گاه واژگان پاک فارسی دری می باشد، ان های که دوست دارند تا دامنه کاربرد واژگان فارسی دری را در گفتار و نوشتار خود گسترش دهند، نا گزیر از آن انند تا آشنایی گسترده‌یی با ادبیات کلاسیک فارسی دری داشته و آن را به گونه همیشه گی مطالعه کنند. البته نویسنده و گویند یی که سرمایۀ اندکی از واژگان را در اختیار داشته باشد، بدون تردید نمی تواند در توسعۀ نظام واژگانی زبان سهمی داشته باشد. البته  شماری هم به دلیل عربی مابی و یا انگلیسی مابی بیشتر علاقمند به کاربرد واژگان عربی و انگلیسی به جای واژگان اصیل فارسی دری اند، چنین افرادی خود نا خواسته از شمار مخالفان توسعۀ زبان اند! هم اکنون زبان فارسی دری در کشور از چنین افرادی صدمۀ سنگینی دیده اند.
                                                                                 حوت 1391        
                                                                                      شهر کابل 

رحیم وردی خان ، ترقی خواه با شهامت ن.مهرین



نصیرمهرین 


         


   رحیم وردی خان، ترقی خواهِ با شهامت

                                    

شادروان رحیم وردی خان شخص دوم از راست به چپ ،  با کلاه پوست وعصا در دست. متأسفانه شخصی که در پهلوی او ایستاده است،  شناخته نشد.

انتشار نبشتۀ " زندان دهمزنگ " (۱) از این قلم ادامه داشت، که نامۀ صمیمت آمیزی  را از جانب محترم انجنیر کریم وردی دریافت نمودم . جناب ایشان در نامۀ خویش  یادآوری نموده بود که فرزند رحیم وردی خان  است. روز های بعدتر، عکسی ازشادروان پدر خویش را با افزودن این وعده فرستاد، که بیشتر در بارۀشادروان رحیم وردی خان  می نویسد. همانطور نیز شد  و روز های بعدتر نامۀ معلوماتی را دریافت کردم .
معلوماتی که در پایان می آید، با بهره گیری از  آن نامه و اطلاعاتی است که جناب خالد صدیق چرخی نگاشته است.  
برای من پس از دریافت نخستین نامۀ جناب کریم وردی ، تردیدی برجای نمانده بود که پدر ایشان شخصیتی است که دوسال پیش جناب خالد صدیق چرخی ،از وی در پیوند با گزارش های زندان دهمزنگ صحبت کرد. جناب خالد صدیق ابراز تأسف  می نمود ، که دقیق به یاد ندارد که  نام مکمل  ایشان رحیم بیردی خان بود ویا رحیم وردی خان . همچنان هنگام تلاش های شباروزی برای  تهیۀ شرح حال زندانیان متأثر بود که امکان دریافت معلومات بیشتر نیزدر بارۀ آن گرامی انسان را ندارد. با آنهم از معلومات میسر ویکی  از ویژه گیهای رحیم وردی خان که جسارت وشهامت او بود؛ در صفحات  ۴۸۴ و ۴۸۵ "برگهای چند از نهفته های تاریخ در افغانستان " آورده است. فشردۀ نبشتۀ جناب صدیق را نیز در پایان نامۀ معلوماتی می آوریم.
اینک معلومات در بارۀ شادروان رحیم وردی خان
مؤرخ گرامی وهموطن محترم، آقای نصیر مهرین
 . . .
پدرم،رحیم وردی خان درعهد سلطنت شاه امان الله خان غازی از لیسه حبیبیۀ کابل فارغ گردید. چون ذهن نامبرده آماده خدمت به مردم و کشور بود توسط حلقه یی از مشروطه خواهان لیسه حبیبیه ،حتی در هنگامی که شاگردی بیش نبود، جذب گردید.                        
قابل تذکر است که پدران او نیز سوابق افتخارآمیز مجاهدت ضد استعماری داشتند. وی احساس وطن پرستی وآزاد زیستن را از آنها به ارث برده بود. چنانچه پدر کلان وی سبحان وردی خان هم یکی از آزادی خواهان و وطن پرستان عهد خود بود که از موصوف شادروان عبدالحی حبیبی در کتاب "د افغانستان نومیالی" به نیکی یاد کرده است. نواسه او رحیم وردی خان  که آماده هر نوع فداکاری جهت نجات کشور و مردم از یوغ استعمار بود، در صف ترقی جویان و وطندوستان قرار گرفت.   
بعد از فراغت از لیسه حبیبیه، غرض تحصیلات عالی به کشورهند برطانوی فرستاده شد. درهند در رشته تیلفون وتلگراف به اخذ دیپلوم ماستری نایل گردید و به وطن عزیز خویش برگشت. هنگام بازگشتِ فارغان به وطن ، مراسم خاصی ترتیب یافته  بود . در آن جا شخص شاه امان الله خان نیز حضور داشت و فارغان را طرف تقدیر وتحسین قرارداد . چون سن و سال رحیم وردی خان نظر به دیگر فارغ تحصیلان کم بود، و هم اول نمره فارغ شده بود، بنأ شاه امان اله خان گفته بودند:  "خرد همه، بزرگ همه". در نتیجه  به فرمان شاه،به حیث منتظم تیلفون و تیلگراف مقرر گردید.
پدرم درپهلوی وظایف رسمی به مبارزه سیاسی بر علیه توطئه های انگلیس ها که بر ضد منافع ملی کشورطرح می نمودند نیز مشغول بود. سقوط دورۀ امانی وضع ناهنجار دیگری را بار آورد.
در دوره ۹ ماهۀ امیرحبیب الله خان کلکانی حلقه های مشروطه خواهان وترقی جویان بطور مخفی به مبارزه خود ادامه دادندکه  زحمات زیادی را متقبل شدند.
 بعد از گرفتن قدرت توسط نادرخان، اعضای مشروطه خواهان دوره امانیه بازخود را منسجم نمودند و به مبارزه علنی ومخفی بر علیه جباران حکومتی وقت پرداختند. اما دیری نگذشت که یک تعداد زیاد از اعضای این نهضت توسط محمد هاشم خان صدراعظم که بنام جلاد مشهوربود، به زندان دهمزنگ انداخته شدند که از جمله یکی هم شادروان رحیم وردی خان بود.


از چپ به راست ، صف ایستاده:  محمد ابراهیم صفا، رحیم وردی خان
  نشسته از چپ به راست: محمد عثمان خان ( پدر کلان نویسنده وشاعر ارجمند رشاد وسا و هنرمند و موزیک دایرکتربا نام  ببرک وسا) ، محمد حسین خان از اقارب صفا، در قونسلگری  افغانستان در هند.

 در ابتدا افراد دستگیر شده به اعدام محکوم بودند که زیاد تر آنها چاندواری واعدام شدند، ولی رحیم وردی خان با وساطت یک تن از کارمندان بلند رتبۀ ضبط احوالات وقت، که از وردگ بود به ۱۸ سال حبس "محکوم" شد. حبس وی با قین و فانه، کوته قلفی در یک سلول تاریک و پر از آب آغاز شد. آن رفتار ظالمانه در محبس دهمزنگ، بالای همه محبوسین سیاسی می گذشت. درزمان هاشم خان جلاد ،شکنجه ها مانند قین و فانه، زنجیرو زولانه ،آب انداختن درزیر پاهای محبوسین برای مدت چندین سال ،لت وکوب و انواع شکنجه های روحی موجود بود. به آن سبب بود که تعدادی از ترقی جویان ومبارزان ضد استبداد به خاطر مبارزه برای حق و عدالت اعدام شدند ویا با مشقات ورنجهای بسیار در زندان ماندند ویک تعداد در زندان وفات نمودند. حتی میت آن مبارزین و شهدا را هم به فامیل های شان نمی دادند.  
پدرم بعد از ۱۸ سال حبس، از زندان رها و به ولایت قندهار تبعید گردید. هنگام تبعید درقندهار هرروز صبح و شام به ضبط احوالات قندهار حاضری می داد. ۱۸ سال از جوانی خود را در دهمزنگ سپری کرد و باقیماندۀ عمر خویش را در تنگدستی و بیکاری. گاهی به حیث معلم کار می کرد وگاهی به حیث ترجمان زبان انگلیسی ؛تا نفقۀ حلال  رابرای فامیل خویش پیدا کند. با وجود داشتن تحصیلات عالی به سویۀ ماستری، حکومت های ظاهرخانی هیچ وقت برایش کاررسمی  ندادند. زیرا مدافع  منافع ملی  ومخالف ظلم واستبداد بود، وطن و مردم خود را دوست داشت.
 این بود پاداش وطن پرستان در آن حکومت. ولی آنانی که با شهامت زیستند و با شهامت به سوی چوبۀ داررفتند، مایۀ افتخارهستند و نام شان به نیکوی یاد می شود. آنها متعلق به همه مردم افغانستان هستند و همیشه نام شان در تاریخ کشور با عزت وحرمت یاد می شود و به خط زرین نوشته شده است. واه به جان افراد مزدور، وطن فروشان و مستبدینی، که درتاریخ کشورجای خاینین را کمایی کرده اند و در آخرت جهنم را .
حیات آزادیخواهان ستم دیده برای نسل جوان وآینده ، برای وطن پرستان واقعی سرمشق می باشد. البته افتخار بر شما نویسندۀ محترم که همه جریانات و واقعات زندان دهمزنگ را خوب تشریح کردید . باشد که آن بزرگمردان که جان های شیرین خویش را فدا کردند برای نسل آینده وموجود  شناخته شوند و مطابق راه آنها عمل نمایند.
از شاد روان رحیم وردی خان، دو پسر و پنج دختربرجای مانده است که همۀ شان حیات داشته و در چندین کشورجهان  زندگی می کنند.
رحیم وردی خان در۲۷ رمضان سال ۱۳۵۹ به ابدیت پیوست و درجوار زیارت تمیم انصار (رح )به خاک سپرده شد. روحش شاد و بهشت برین جای او و همه شهدا و مبارزین به خاک خفتۀ راه حق و عدالت افغانستان باشد.
با تقدیم احترام
کریم وردی
نوت : یک قطعه عکس پدرم  امکان دارد نزد ورثه مامور قیوم خان مرحوم هم موجود باشد. پدرم  با ابراهیم صفا واستاد خلیل الله خلیلی هم  رفیق بود.(۴)


خالد صدیق چرخی در بارۀ رحیم وردی خان
"  . . . وقتی که کاکا رحیم جان (شیون کابلی) سروده های هجویۀ خود را برای من در فرصت دیداری که از ایشان در شهر ماسکو به عمل می آوردم، یکی پی دیگری به خوانش می گرفتند؛ و من بعضی از آنها را یادداشت می کردم، یادم از داستانی آمد، که در بین سایر زندانیان سیاسی دهمزنگ، شخصی به نام رحیم بیردی خان(۲) تلگرافی هم وجود داشت . نامبرده در جریان مدت اسارت خویش، افزون بر رنج زولانه و لت و کوب ها در زمانی که مدیر سید کمال خان ادارۀ زندان عمومی دهمزنگ را به عهده داشت، به انجام کار های شاقه هم وادار می گردید.

سید کمال خان که تحصیلات خود را در شق پولیس در کشور انگلستان به پایان رسانیده و طرف اعتماد زیاد محمد هاشم خان صدراعظم بود، در زندان دهمزنگ از انضباط شدیدتر کار گرفته و سبب آزار بیشتر زندانیان می گردید.
رحیم بیردی خان  یکی از آن زندانیانی بود، که با داشتن مفکوره های سیاسی خویش ، تاب شنیدن سخن ناسزا و دشنام را به هیچ صورت و از هیچ کس، به شمول مدیر زندان قبول کرده نمی توانست . ازین رو به امر مدیر زندان اکثر اوقات محکوم به لت و کوب می گردید و طرف عتاب وی قرار می گرفت.

روزی فرا رسید که مدیر سید کمال خان به کدام وظیفۀ دیگری گماشته شده و از کار مدیریت زندان سبکدوش گردیده بود. به عوض آن شخص بیسوادی به نام دوران خان از ولایت وردگ، به حیث مدیر محبس وظیفۀ مذکور را اشغال کرده بود.
طبق معمول روزی که سید کمال خان مدیر جدید را به زندانیان سیاسی معرفی می کرد، یکی دو ساعت پیشتر، مأمورین زیردست و ده باشی محبس را موظف ساخته بود تا همه زندانیان سیاسی را از اتاقهای شان خارج و در صحن زندان پهلوی یکدیگر در یک صف به حالت ایستاده به منظور این که مدیر سابقه با هریک زندانیان وداع و مدیر جدید را معرفی مینماید، آماده سازند.

این امر طبق امر مدیر زندان اجرأ شد و مدیر سید کمال خان با دوران خان در برابر زندانیان ظاهر گردید و از ابتدأ صف آغاز به خدا حافظی نمود. او در حالی که با هریک از زندانیان جدا، جدا وداع می کرد، مدیر جدید را هم معرفی می نمود. زندانیان همه سر به زمین انداخته، دستان سید کمال خان را به رسم خداحافظی می فشردند. وقتی نوبت به رحیم بیردی خان رسید، متوجه شد که نامبرده سرش را بلند گرفته و به چشمان وی می نگرد. سید کمال خان دستش را به سوی رحیم بیردی خان دراز نمود و گفت:
رحیم وردی خان، به امان خدا!
 رحیم وردی خان در جواب اظهار داشت:
برو به خداوند قهار و جبار می سپارمت!
  سید کمال خان بار دیگر پرسید:
چرا به خداوند کریم و رحیم مرا نمی سپاری؟
  رحیم وردی خان باز به پاسخ گفت :
 نه ،هرگز! ترا به خداوند قهار و جبار می سپارم تا داد مرا قهراً و جبراً از تو بستاند.

  سید کمال خان با شنیدن این جملۀ آخر از دهن رحیم وردی خان، حرف بیشتر بر زبان نیاورد و از وی گذشت و با زندانی دیگری که در پهلوی او قرار داشت، به وداع گرفتن آغاز نمود.

 این داستان را برای این به حکایت گرفتم که آقای رحیم وردی خان تلگرافی در جریان اسارت خود آنقدر زجر و شکنجه و لت و کوب از دست سید کمال خان مدیر زندان سیاسی و جنایی دهمزنگ دیده بود، که نتوانست کینه و نفرت خود را در لحظات آخری که فرصت مغتنم برایش دست داد، کتمان نموده و از ابراز آن جلوگیری نماید. . . "(۳)


 توضیحات ورویکردها :
1-   متن مقدماتی زندان دهمزنگ طی چند ماه و در ۱۰ قسمت در تارنما های  کابل ناتهـ،  خوشه وآریایی تا جنوری سال۲۰۱۳ انتشتار یافته است.
2-   با توجه به نامۀ جناب انجنیر کریم وردی، نام  شادروان رحیم وردی خان در " برگی چند از نهفته های تاریخ در دافغانستان"، سزاوار تصحیح است.
3-   خالد صدیق چرخی. برگی چند  . . . جلد اول .  صص ۴۸۴-۴۸۶.
4-   پس از در یافت نامۀ جناب  کریم وردی  ، با دوست گرامی ام، محمد یوسف صفا  صحبت نمودم. صحبتی که مانند موارد مشابه، صحبت ها و قصه های دیگری را رویاند. از جمله  خبر از موجودیت عکسی بود که مرحوم محمد ابراهیم صفا و مرحوم رحیم وردی خان در هند گرفته

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.