نصیر مهرین
                            
                                   آب در کوزه و ما
                                                           تشنه لبان می‌گردیم
                                    
                                          ٤
 بارجفاهای دیرینه برملا فیض محمد کاتب و فراورده های قلمی او را برداریم 
 
مؤرخ شهیر وارجمند کاتب فیض محمد هزاره

در نامۀ جناب وزیر، با آن که از تأسیس یک کمیته و کمیسیون چاپ آثار کاتب  نام برده شده است، اما به دلیل عادت وعده دهی های عملی ناشده،که  درمیان دولتمردان افغانستان رایج است،نگارندۀ این سطوربا مقداری شک وناباوری، به وعده ها دیده، آرزو مند هستم که آن وعده نوشتن درروی یخ نباشد.  همچنان در پهلوی گوش به آواز بودن پیامی از آن منبع، نمی شود، دنبالۀ کار مستقل و در نظر گرفتۀ خویش را رها نماییم . به منظور پیشبرد این منظور پیشنهاد مقدماتی را که در پایان میاید ، ابلاغ می نماییم :


     پیشنهاد ایجاد کمیتۀ چاپ ونشر آثار کاتب


با توجه به اهمیت آثار و سرگذشتی که آثار کاتب دیده است ، وبا توجه به غفلت ها وسهل انگاری هایی که حکومت های افغانستان نشان داده اند،تصور می شود که اگر کمیتۀ مستقلی برای مطالعه، چاپ و نشرآثار آن بزرگوار در نظر گرفته شود، اطمینان بیشتری خواهیم داشت .
 برای این منظورقلمزنان و اشخاصی که ازنظر مشغولیت ها و مسلک در زمینۀ تاریخ صلاحیت ترتیب آثار او را دارند، همدیگر را تکمیل نموده وبا تقسیم کار میان خویش، به تأخیری پایان دهند که  چند دهه بر سرنوشت اثار  کاتب چیره شده است.

مسلم است که در همچو موارد یکی از مشکلاتی که همواره ایجاد مانع  میکند،  مشکل هزینۀ مصارف چاپ  کتاب ها است. پیشنهاد در این زمینه این است که  :

برای رفع این نگرانی، کمیتۀ مستقل چاپ آثار او اطلاعیه یی را انتشار دهد و با ابلاغ حساب بانکی به جمع آوری  اعانه وکمک ها اقدام شود.

طی چند دهۀ پسین کتاب هایی  هم انتشار یافته اند، که  برخی  ازآنها با آثار کاتب قابل مقایسه نیستند. پولهای از طرف موسسات وادارات دولتی به مصرف رسیده است که اگر اندکی از آن هم برای آثار کاتب اختصاص داده میشد، امروز نسلی ازکتابخوانان وجوانان کشور از تاریخ مقاطعی از رویداد های  کشورشان آگاهی بیشترمیداشتند.؛ونقد وبحث موردضرورت را نیز پهنۀ مطالب فراورده های کاتب کمک می نمود.

" زنده گی کاتب فیض محمد، نمودار زحمت و رنج فردیست که با پشتکار و توسل به زبان ایمأ واشاره وگاهی صریح در تحت چکمه های تسلط دربار خود کامه بیشترین حرف های خود را گفته ونسلی را به احترام بر می انگیزد."( 18)

تنها حیف ودریغ نه بلکه تداوم چنین وضع سخن از جفای نابخشودنی دارد. نسلی که به آثار وگنجینه های ادبی ،فرهنگی وتاریخی ارج میگذارند، آنانی که  نیاز دارند تاریخ کشور خویش را بخوانند، اگر دست شان بیش از این از رسیدن به آثار کاتب کوتاه بماند، آنان وآینده گان مسؤولین ومقصرین را محکوم میکنند. اما این مسؤولین ومقصرین به تنهایی دولتمردان نیستند. همه کسانی که از امکانات معنوی ومادی خویش دریغ میورزند، محکوم توانند بود.

ازین روی است که یک باردیگر این آرزومندی را ابراز می نماییم که :

کسانی که می توانند در زمینۀ چاپ ،نشر، نقد ومعرفی آثار کاتب سهمی ادا کنند، آماده گی خویش را ابراز نمایند.
عزیزان علاقمند، لطفا ًبه منظور تأمین پیوندهای مشورتی ،با این نشانی  تماس بگیرند.






پیوست ها

پیوست شماره 1

نامۀ  آقای وحید فیضی نواسۀ شادروان کاتب فیض محمد

 

نامه سرگشاده به آقای رهین وزیر اطلاعات و فرهنگ. ارزش معنوی آثار کاتب


در طول سالیان درازی که آثار خطی و غیرمطبوع مرحوم کاتب نزد ماست، ما همیشه در تلاش بوده‌ایم تا زمینه برای چاپ مناسب و علمی این آثار را فراهم آوریم. اکنون با توجه به سخنان چند وقت پیش آقای وزیر و برگزاری سمینار کاتب و شناختی كه از شخصیت و دانش آقای رهین دارم این امیدواری پیش آمده است که ممکن است پس از سالیان دراز مهجوری این آثار به دست چاپ و نشر سپرده شوند و این انگیزه سبب شد تا ما هم مخلصانه و صمیمانه دست کمک و همکاری به‌سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ دراز کرده و آمادگی خویش را جهت تبادل نظر و همکاری هرچه بیشتر با مقامات آن وزارت‌خانه و در راستای چاپ این آثار اعلام نماییم. همان‌گونه که تاکنون و در طول همه این سال‌های پر وحشت و جنگ و با تمامی ناملایمات خانه‌به‌دوشی و مهاجرت‌های ناگزیر به ایران و سپس اروپا در نگهداری و حفظ این آثار از هیچ سعی و کوششی غافل نبوده‌ایم.پدرم نیز به سهم خود در نگهداری آنها از گزند حوادث طبیعی و غیرطبیعی و در طول سالیان پر از ادبار گذشته سعی وافر و تلاش فراوان داشت و آرزویش بیشتر آن بود تا هرچه زودتر زمینه‌های لازم برای چاپ آنها فراهم گردد. یادم می‌آید که او آنها را «در کابل»، داخل دیوار خانه پدرکلانم «شهید استاد محمدحسین نهضت» در «کارته سخی» پنهان ساخته بود و روی آنها را دوباره با خشت پوشانده بود تا از دست غرض‌ورزان و دشمنان فرهنگی این ملت دردکشیده در امان باشند زیرا که هر لحظه امکان هجوم آنان به خانه و تاراج و نابودی این آثار گرانبها وجود داشت. گفتن این مطلب زیاد به دور از فایده نیست که در آن سال‌های وحشت و سخت پدرکلانم روزگار را در زندان می‌گذراند و این خطر هجوم غارتگران فرهنگی را به خانه او بیشتر از پیش می‌نمود.تا این که در سال‌های اخیر و با توجه به تعدیل فضای سیاسی و فرهنگی کشور روزنه‌ای از امید تابید تا بلکه بتوانیم و با توجه به دلسوزی‌های جناب رهین امکان چاپ آنها را فراهم آوریم و صد البته با همکاری و مساعت آن وزارت‌خانه و جناب وزیر. زیرا که اساسا شالوده افکار ما آن است که این آثار نمی‌توانند متعلق به فرد و یا افراد و فامیل خاصی باشند، و صاحبان اصلی آن‌را جمیع مردم افغانستان دانسته و خود را بیشتر امانت‌داری بر آنان می‌پنداریم تا شرایطی مهیا شود که دسترسی همگان به این آثار و به‌دور از جناح‌بندی‌های سیاسی ممکن گردد.وه که چه دردناک است: که پس از سپری شدن سال‌های فراوان، هنوز آثار قلمی آن مورخ بزرگ بدون هیچ اقدام موثری در دست ماست و جامعه‌ی تشنه‌ی فرهنگی، از بهره‌وری آن محروم. و این نگرانی موجود، كه چه حرف ناشنوفته در لابلای اين اوراق وجود دارد كه هنوز مورد تحليل، تحقیق و ارزيابي علمي قرار نگرفته است؟ خلص کلام آن‌که: آن بزرگوار چه میراثی را برای ملت افغان به یادگار گذاشته و ما هنوز از ارزش واقعی آن غافلیم.از همین‌رو، شش ماه پیش شخصا و از طریق یکی از آشنایان که در وزارت خارجه کار می‌کرد نمره موبایل آقای راشدی را پیدا کرده و با ایشان صحبت کردم و به ایشان گفتم که آثار کاتب نزد ماست و حتا از طریق ایمیلی که به من دادند لیست آثاررابرای‌شان فرستادم واعلام همه‌گونه همکاری با آن وزارت‌خانه را نمودم. اما متاسفانه عدم علاقه آقای راشدی به این موضوع مرا اندکی دلسرد ساخت و تعجب من زمانیفزونی یافت که متوجه شدم آقای رهین در مصاحبه اخیرشان بازهم منتظر تماس ما با وزارت فرهنگ هستند. شایسته‌تر این‌است که آقای وزیر شخص یا اشخاص معینی را به ما معرفی کند تا بتوانیم با آنان پیرامون این آثار به گفتگو بنشینیم.پیشاپیش لازم به ذکر است از آنجا که آن مرحوم با نوشتن تاریخ افغانستان سعی وافر در افزایش سطح آگاهی و دانش جوانان این مرز و بوم نسبت به تاریخ نیاکان‌شان داشت و قلبا به این اعتقاد داشت که: گذشته چراغ راه آینده خواهد بود. ما نیز به عنوان ورثه و دنباله‌رو اندیشه‌های آن بزرگوار نیت و قصدمان بر آن است که این آثار به‌دور ازغرض‌ورزی‌ها و سطحی‌نگری‌ها و جناح‌بندی‌های سیاسی در یک بستر مناسب علمی مورد نقد و بررسی و چاپ قرار گیرند تا همگان بتوانند از این دریای وسیع

معرفت بهره ببرند. والا نگهداری این گنجینه‌ی گرانبها در پستوی خانه ما و یا انبار‌های آرشیو ملی دردی را از جامعه‌ی ما درمان نخواهد کرد. اگر چه می‌دانم که آن قسمت از آثار کاتب که در آرشیو ملی هستند نیز از یغمای زمان بی‌بهره نبوده و نسبت به نگهداری صحیح و علمی آن مطمین نیستم.  
           وحید فیضی  


پیوست شماره 2

پاسخ دکتور سید مخدوم رهین   وزیراطلاعات و فرهنگ



 
                    


          
پیوست شماره  3



توضیحی پیرامون چاپ دوم سراج التواریخ(جلداول و دوم) درپشاور

عتیق الله نایب خیل

کمتر ازبیست سال پیش بود که روزی برای یک دوست به آلمان نامه یی نوشتم،  که اگر لطف نموده،یک کاپی از جلد سوم سراج التواریخ را که شنیده بودم  نزدش است،برایم بفرستد. ویا اگر کسی ازآلمان به پشاور آمد نسخۀ در دست داشتۀ خویش را روان کند که خودم با هزینۀ کمترآنرا کاپی کنم. دیری نگذشت که پاسخ را با این خبر خوش شنیدم که جلد سوم در دو کتاب در ایران تجدید چاپ شده است. چندی بعد نسخه یی از آن چاپ را در پشاوراز کتابفروشی خاورگرفتم .نام ناشرمحترم ع. م. غزنوی نوشته شده است.او با تواضع وبرخلاف رسم معمول،سخن خویش رادر یک صفحه که درحقیقت جامع است، در آخر قسمت دوم نوشته است. درسخن ناشر خواندم که :

" در سال 1369 شمسی جلد اول و دوم آن( سراج التواریخ)درپیشاور( پاکستان ) از طرف دولت موقت مجاهدین تجدید چاپ بصورت افست شد . . ."

اینجانب که ابتکار طرح و اقدام به چاپ آنرا درپشاورداشتم واطلاعات ازجزییات موضوع نزدم بود،با خود گفتم، شاید سران دولت مجاهدین تا حالا هم ازنشرآن خبر نباشند. اما گپ جناب غزنوی ناشر جلد سوم  درست بود. زیرا در روی جلد نام دولت مؤقت مجاهدین را آورده بودم. بدون درج نام دولت مجاهدین در روی جلد، کار چاپ افست آن عملی نمی شد.

نظر به خواهش دوستی، شرح موضوع را در پایان می نویسم :

من کارمند پروژه تعلیمی دانشگاه نبراسکای امریکا در پشاور بودم . این پروژه وظیفهء تامین بودجه "مرکز تعلیمی افغانستان" را به عهده داشت. فکر تجدید چاپ سراج التواریخ همانجا برایم پیداشد. زیرا در کتاب های مربوط به تاریخ  افغانستان از آن  نام برده میشد، اما اصل کتاب شاید برای چند تن معدود قابل دسترس بود .

قبل ازین که در مورد چاپ آن کتاب  چیزی بگویم ، ناگزیر باید مختصری هم در مورد " مرکز تعلیمی افغانستان " گفته شود.

" مرکز تعلیمی افغانستان " در سال های جهاد و مقاومت در پشاور، به نمایندگی از تنظیم های مقیم پشاور تشکیل گردید. در حقیقت حیثیت وزارت معارف را داشت و فعالیت آن در مناطقی از افغانستان محدود می شد که از تسلط دولت وابسته به اتحاد شوروی  خارج بود. وظیفه مرکز تعلیمی تدوین و چاپ کتب درسی ،تهیه و توزیع مواد درسی و قرطاسیه ، تاسیس و تمویل مکاتب وپیشنهاد چاپ کتب ممد درسی بود.

مرکز تعلیمی افغانستان دارای چندین مدیریت ، از جمله مدیریت نصاب تعلیمی بود که هم وظیفه نگارش کتب درسی برای مکاتب را به عهده داشت و هم در مورد چاپ کتب ممد درسی تصمیم می گرفت. یکی از وظایف من در جریان کار با دفتر تعلیمی دانشگاه نبراسکا در پشاور ، تماس دایمی با مدیریت نصاب تعلیمی مرکز تعلیمی افغانستان بود.  متن قلمی کتب  درسی جدید ، و یا یک کاپی از کتب ممد درسی ، ضمیمهء مکتوب به  دفتر ما مواصلت می کرد و بعد از گرفتن منظوری معاون علمی دفتر( که در آن زمان جناب پوهاند عبدالسلام عظیمی سمت معاونیت را داشت ) برای چاپ ارسال می گردید.

با تشکیل " دولت موقت مجاهدین " در پشاور، مرکز تعلیمی افغانستان ، با حفظ تشکیلات قبلی خود ، در چارچوب وزارت معارف دولت موقت قرار گرفت و ازین تاریخ به بعد هر مکتوب مرکز تعلیمی باید به امضای معیین وزارت معارف ( جناب دین محمد گران ) رسانیده می شد .
                                                                      
 تماس های دایمی من با مدیر نصاب مرکز تعلیمی افغانستان ( جناب محمد عمر ستانه ) فضای دوستی و صمیمیتی بین ما ایجاد کرده بود که می توانستم با او مسایلی را در میان بگذارم . روزی برایش گفتم که اگرامکان داشته باشد چاپ کتاب سراج التواریخ را، منحیث کتاب ممد درسی ، پیشنهاد نماید و گرفتن منظوری معاون علمی دفتر را من به دوش می گیرم. پیشنهادم را پذیرفت و گفت که یک نسخه از آن کتاب را برایش بدهم.  من می دانستم که در بازار کتاب پشاور پیدا کردن یک نسخه از آن کتاب امکان پذیر نبود ، چون قبلاً این کوشش را کرده بودم. به هرکسی که می دانستم با کتاب و تاریخ سروکاری دارد مراجعه کردم . آخر امر توانستم یک نسخه از آن کتاب نایاب را بیابم. بدون ضیاع وقت آن نسخه را به مدیریت نصاب مرکز تعلیمی رسانیدم. روز بعد آن کتاب ضمیمه مکتوب به امضاء محترم دین محمد گران ، معیین وزارت معارف دولت موقت مجاهدین ، به دفتر ما مواصلت کرد. کتاب و مکتوب ضمیمه را برای گرفتن منظوری معاون علمی دفتر به اتاق کارش بردم و قبل ازین که کتاب و مکتوب را نشان بدهم گفتم که این بار مرکز تعلیمی یک کتاب  خیلی با ارزش و نایاب را برای چاپ فرستاده اند.  معاون علمی دفتر ، شاید در سیمای من علاقه مندی مرا در چاپ آن کتاب دریافته بود ، گفت که حتما" خودت هم علاقه مند چاپ آن هستی. تبسم من به عنوان تایید در چاپ کتاب بود.

وقتی کتاب و مکتوب را در برابرش قرار دادم برای چند لحظه یی خاموش بود . برخلاف معمول که در ذیل مکاتیب می نوشت برای چاپ ارسال گردد ، این بار نوشت که «با نظر مرکز تعلیمی موافق هستم .» و برای من هدایت شفاهی داد که به تعداد سه هزار نسخه چاپ گردد.

من حاضر بودم هر نوع عاقبت ناخوشایندی را در چاپ این کتاب بپذیرم . بناء" به صورت فوری آن را برای چاپ ارسال کردم و تعداد شماره گان چاپ را نیز به پنج هزار بالا بردم و مکتوب مرکز تعلیمی را نیز در یک فایل جاه سازی و حفظ کردم. چون حدسم این بود که چاپ و توزیع این کتاب جنجال هایی را به دنبال خواهد داشت . ( قابل یاد آوریست که چاپ پنج هزار نسخهء این کتاب به سه لک و پنجاه هزار روپیه پاکستانی  هزینۀ مصرف نیاز داشت. مبلغی که در آن روزگار مهاجرت پول قابل توجهی بود و برای من تهیه چنین مبلغی امکان پذیر نبود تا شخصاً به چاپ آن اقدام می کردم.)

چاپ کتاب چندین ماه به طول کشید. بالاخره کتاب از چاپ برآمد وبرای هر مکتبی که کتب درسی و مواد درسی توزیع می گردید ، یکی و یا دو نسخه ازین کتاب را نیزضمیمه میکردیم . برای دوستان و آشنایان و هرکسی دیگری که به من مراجعه می کردند یکی دو نسخه در اختیار شان می گذاشتم .

 روزی در دفتر کار مصروف کارهای روزانه بودم که رییس دفتر ، محترم داکتر عبدالمقیم رحمانزی ، داخل شد و نسخه یی ازین کتاب را در دست داشت. هنوز چیزی نگفته بود که من دریافتم حتما" در رابطه با این کتاب گپی است. بدون معطلی از من سوال کرد که این کتاب چگونه و به هدایت چه کسی چاپ شده است. جواب دادم که به هدایت معیین وزارت و موافقت معاون علمی. گفت که همین الان معیین وزارت معارف تلفون کرد و خواستار تحقیق درین زمینه شد. معیین صاحب همچنان هدایت داده است که بقیه کتاب ها را هم توقیف نمایید. من آن مکتوب مرکز تعلیمی را برایشان نشان دادم. وقتی چشمش به امضای دین محمد گران افتاد ، باورش نمی شد. کاپی آن مکتوب را جهت اطمینان مقام معینیت وزارت معارف دولت موقت هم ارسال داشتم.

گرچه ظاهراً بقیه این کتاب توقیف گردید ، ولی توزیع آن را الی شمارهء اخیر کتاب نیز ادامه دادیم.
                                                                                    
این بود شرح داستان چاپ سـِـراج ِالتـَـوارِیخ ِمظلوم.
  
                                         


چاپ افست سال 1369 پشاور

 

 ***

  

   
نمونه یی از خط کاتب 
 



پیوست شماره 4 (19)





 
  

توضیحات ورویکردها 

1 - عبدالحی حبیبی . به نقل از نبشتۀ حسین نایل : مجلۀ کتاب  شمارۀ 1 سال  1  طبع کابل 1357. ش.

2- میرمحمد صدیق فرهنگ . افغانستان در پنج قرن اخیر.ج اول ص 325

3- حسین نایل . یادنامۀ کاتب  . مجموعۀ مقالات  ص 23 نایل  . نایل متن نامه هایی را دیده و منبع آنرا آرشیف ملی نشان داده است.

4- یادداشت های نویسنده. از زبان خانوادۀ عبدالرحمان خان. سرای عبدالرحمان خان در کابل ، از همین شخص بود.

5- یادنامۀ کاتب.  ص 118

6- عبدالحی حبیبی .جنبش مشروطیت در افغانستان . ص 44.
موجودیت جلد چهارم درست است.  درین اواخر در ایران به چاپ رسیده است.

7- یادنامۀ کاتب. ص 100 .

Kabul Under Sieg: Fyz Muhammad,s                    - 8   
Accoint of the 1929 Uprising                     
ناشر :               Markus Wiener
محل نشر :New Jersey  (USA)          Princeton
تاریخ نشر :       1999
تعداد صفحات :  308
از داکتر مک چسنی  قبلا ً کتاب مهم زیر نیز چاپ شده است :

Waqf in Central Asia, princcton Univ.press.1991                    

در بارۀ وقف و اوقاف در بلخ ونواحی آن . از سال 1889 تا 1980 میلادی
  
9- یادنامۀ کاتب. ص 110

10- شایان یادآوری است که مرحوم حسین نایل در زمینۀ معرفی آثار کاتب  کار بیشتر کرده است. وی  در سمینار کاتب و فراز آوردنِ نبشته های خوانده شده در آن، سهم مهمی دارد. تصور میشود که درسال 1365( تاریخ چاپ ونشر یادنامۀ کاتب )، دهسال پس از انتشار نبشتۀ خویش با عنوان "سراج التواریخ"  در مجلۀ ادب ( شمارۀ چهارم سال بیست وچهارم/ سال 1355 خورشیدی ) یاسه سال پس ازسمینار کاتب (1362خورشیدی )، یک بار دیگر به نتایجی رسیده بود مبنی بر اینکه، دولتمردان آثار کاتب را چاپ نمی کنند. از چند سطری که زیر عنوان" پایان گفتار" در بارۀ  سراج التواریخ نوشته است، این نتیجه گیری او را میتوان برداشت نمود. بنگریم :

 " نسخۀ چاپ اول سراج التواریخ که تقریبا ً هفتاد سال قبل به طبع رسیده بود، امروز کمیاب وبلکه نایاب است وهمۀ علاقمندان به تاریخ کشور بدان دسترسی ندارند وامکانات چاپ دوم آن نیز فعلا ً موجود نیست . بنابرین به منظور استفادۀ بهتر از انبوه مطالب آن و روشن ساختن آن برشهای از تاریخ افغانستان، اگر به این نکات توجهی صورت بگیرد، خالی از فایده نتواند بود. "  ص 68 یادنامۀ کاتب .
نکات پیشنهادی نایل؛ شامل  ترتیب وتنظیم بهتر موضوعات کتاب سراج التواریخ است.

11- محمد حیدر ژوبل( مدرس تاریخ ادبیات در فاکولتۀ ادبیات ) .تاریخ ادبیات افغانستان. صفحۀ 149 سال 1336. کابل

12- لطیف ناظمی. پیام به مناسبت هفتاد وپنجمین سال وفات  کاتب، برای محفل انجمن فرهنگ وهنر افغانستان مقیم لندن .

13- سلیمان لایق. یادنامۀ کاتب ص 7

14- دستگیر پنجشیری منبع بالا ص 13

15-  ص 18 نژاد نامۀ افغان .

16- عتیق الله نایب خیل. درسال 1369  کارمند پروژه تعلیمی دانشگاه نبراسکا در پشاور بود. برای روشنی موضوع تجدید چاپ جلداول و دوم سراج التواریخ، مراجعه  شود به پیوست نمرۀ 3

17- م.ع غزنوی ، جلد سوم را در دوقسمت (جلد  سوم - قسمت اول جلد دوم و قسمت دوم) در چاپخانۀ صدر، درشهر قم ایران در دوهزارنسخه، به چاپ رسانیده است

18- ن. مهرین. زحمات ورنجهای کاتب فیض محمد. .درجزوۀ چرا افغانستان در مسیرتاریخ توقیف شد؟

19- فهرستی که در پیوست شماره 4  دیده می شوند، در جمهوری آلمان موجود و محفوظ است.


شایان یادآوری است که جلد چهارم سراج التواریخ به همت فرهیختۀ ارجمند دکتر سرور مولایی به چاپ رسیده است.به معرفی این کار ارجناک در آینده می پردازیم

MONTAG, 30. APRIL 2012

« شرایط انتقالی» درکشور حاکم شده است. رزاق مأمون



رزاق مامون


«شرایط انتقالی» درکشور حاکم شده است


                        
                                             

جامعۀ بین المللی در از خود ومردم عام ( نه افراد خاص حکومتی) ممکن است پای بند باشد؛ مگر دیگرحاضر به دادن تلفات دربدل باقی ماندن تیم حاکم درقدرت نیست.


ستون پنجم طالبان درلایه های بالایی دولت افغانستان نسبت به «برادران» تنظیمی دست بالا یافته اند. بخشی ازلشکرفکری طالب مستقر درسطوح عالی رهبری دولت، منتظر نتایج «مذاکرات سری قطر» هستند تا خواست خود را آشکارا مطرح کنند.
منابع مؤثق نزدیک به تیم حاکم گزارش می دهند که «ائتلاف وسازش» تجارتی درمیان ارکان دولت درحال ازهم گسیختن است. دارایی ومشارکت اقتصادی طرف هایی که نسبت به آینده بیمناک شده اند، تا کنون مانع شکسته شدن وحدت «رسمی» آن ها بوده است.
با حاد شدن تضاد های «میان تیمی»، خریطۀ خون درجمع ارگ نشینان عملاً کفیده است. توازن موضع گیری دربرابرطالب یکپارچگی ندارد وانفصال نظرات برجسته ترمی شود. تاکید مصرانۀ رئیس جمهور برادامۀ «برادری» با طالبان، با نظرات طیف«تنظیمی» درتصادم قرار دارد. بسم الله محمدی وزیرداخله درمحضر نمایندگان مجلس سنا، همان شعارهای قدیمی را علیه طالب بلند کردوگفت:
"ما از یک طرف جنگ داریم، مقابله می‌کنیم، در ده سال (جنگ) کردیم، بعد از این هم می‌کنیم و این وظیفه ما است."
فتوایی این چنین، پس ازسپری شدن سال های «عسل» تقسیم همه چیز، نشان می دهد وضع عادی نیست و دست کم بخشی ازطیف «ضد طالب» علی رغم «تقسیمات» همه چیز، از اوضاع خوشحال نیست.
آقای محمدی افزود: "جنگ ادامه دارد؛ جنگ افغانستان، جنگ عادی نیست، جنگ استخبارات منطقه است، استخبارات معین و حلقات معین این جا (افغانستان) اهداف شوم خود را دارند."
جان قضیه درین نکته است که اردوگاه «تقسیم طلب» هرگونه زمینه وزمان تفاهم با جامعۀ بین المللی را به قیمت نزدیکی با ایران از دست داده است.
این اظهارات درتضاد فاحش با پالیسی حکومت افغانستان قرار دارد که درکارزار تبلیغاتی صلح یک طرفه، حاضربه دادن هرگونه امتیاز به طالب است. اما طالب امتیاز طلب نیست. تیم حاکم می داند که بی بندوباری های ده ساله، کفگیربه تۀ دیگ زده است. «تقسیم» حکومت، تقسیم «دولت»، «تقسیم زمین های بزرگ»، «تقسیم پارلمان»، و«تقسیم کابل بانک» به راه نجات منتهی نشده است. تیم حاکم این چنین تقسیمات باندیستی را «وحدت ملی» ونظام سازی نام نهاده بودند؛ اینک از «موج برگشت خطرطالبان» درظاهرامر، همه تکان خورده اند؛ مگرهمه تکان نخورده اند. ریزرف طالبان درحکومت، جا افتاده و با صلاحیت عمل می کند وحتی پروای شرکای تجارتی خود را نیز ندارند.
حتی خطردرکمین حسابات بانکی است.
جنگ جاری همان گونه که برای نخستین بار، آقای بسم الله محمدی ازآن سخن راند، جنگ استخباراتی است که تا کنون کسی به آن اذعان نداشت. از فساد وخود سری ودزدی، کارد به استخوان مردم رسید؛ اما هیچ کسی حاضر به عقب نشینی به نفع «اصلاحات» نشد. هیچ کسی به نفع جامعه مدنی ومتخصصان وجوانان، به قمیت کم کردن «اقارب ووفاداران نادران خویش» از وزارت وریاست وولایت نشد. درحال حاضر، انفجار بحران نزدیک است. باید مشخص ساخت که جنگ استخباراتی دارد به سوی یک دورۀ «انتقالی» گذارمی کند که می تواند بسیار ویران گروتباه کننده باشد.
اکنون همه مأمورین دولت، ازبالا تا پایین گواه اند که وضع به حدی بحرانی است که «شرایط انتقالی» می تواند به بدترین شکل ممکن اتفاق بیفتد. حکومت ائتلافی، حمایت جامعۀ بین المللی را از دست داده است. جامعۀ بین المللی درجهت حفاظت از خود ومردم عام ( نه افراد خاص حکومتی) ممکن است همچنان پای بند باشد؛ مگر مجموعۀ حوادث می رسانند که ارتش بین المللی دیگرحاضر به دادن تلفات وقبول مخارج بزرگ دربدل باقی ماندن تیم حاکم درقدرت نیست.
از بیانات بسم الله محمدی به وضوع فهمیده می شد که بخش تنظیمی تیم «تقسیم کننده» درصورتی که چالش طالبان به خطرزنده بدل شود، مثل گذشته مردم را به جنگ فراخواهند خواند. مردم به نفع کی ها باید برزمند؟ مشکل آنان این است که جنگ گذشته با طالب وجنگ طالب با ضد طالب، هم درشکل تغییرکرده وهم درماهیت امر دستخوش دگرگونی هایی شده است.
طالبان از وقاحت های گذشته چندان طرفی نبسته اند که تیغ را به سوی «مردم» به حرکت درآورند. اگرطالبان این بار اشتباه گذشته را دربرخورد با «مردم عام» تکرارکنند، بازهم نخستین بانیان گورستان های جدید درسراسر افغانستان خواهند بود. اما اگر بحث حسابرسی با «افراد» واشخاص هم طرازخود شان باشد، ممکن است وضعیت شکل دیگری به خود پیدا کند. دردم حاضرفقط می توان منتظر بود که اردوگاه «تقسیم طلبان» دردولت افغانستان چه زمانی شکسته می شود.

عزیز بی مزار ظاهر دیوانچگی






                                              عزیز   

                                             بی مزار





  
                                                     
                                                                        شهید عزیز معلم

نوشتۀ ظاهر دیوانچگی

                                                                            

هر چند روز و روزگارمملکت بد تر از بد شده است، هرچند خبر از فاجعه یی ست که تکرار می شود. هر چند کودکان و زنان و انسان ها همواره قربانی سیستمی اند که با وحشت عمل می کند. وحشتی که باز سینه ها را پر اندوه می کند و بازماندگان را به خاکسترغم می نشاند.
 دردی دیگر بر دل می نشیند.
ولی درد های تازه نمی توانند جایگزین درد های دیرینه شوند. زخم های کهنه تا زمانی که مرهم نشوند، همچون آتش زیر خاکستر اند و نمی میرند.

هفت ثور باز یاد آور زخم هایست که درمان نه شده اند. زخم هاییکه که هنوز خون چکان اند و زندگی بیشماری را زیر و روی کرده است. آیا گذشت زمان به تدریج  این زخم ها را التیام خواهد بخشید؟ و  یا اینکه روزی  دادگاه ای مردمی !؟

دادگاهی که می باید مجرمان در آن حساب پس بدهند بدون آنکه به اعدام خود اندیشه کنند. دادگاهی که قصد کشتن هیچ کس را نداشته باشد و فقط  حساب بخواهد. تا بازماندگان بتوانند سوگ عزیزان خود را آنگونه که شایسته است ، برشانه بکشند و قدمی به سوی آینده  بردارند.
                                                                           
 در تاریخ بشریت جنایت افزون بوده است و افغانستان اولین و آخرین کشوری نیست که بار زخم عمیق را بر سینه می کشد. ولی درخیلی از کشور ها جنایتکاران و مجرمان جنگ را به پای میز محاکمه کشاندند. آنان به جرم خود اعتراف کرده اند و حتی در مورد چگونگی دستگیری و قتل انسان ها جزئیاتی ارائه کرده اند. این خود میتواند زخم های را بهبود ببخشد و تا انسان ها به جلو بروند و در تنگای ماتم و درد زندانی نشوند.

  ***

«...
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد».
                                  شاملو

یکی از قربانیان کودتای هفت ثور عزیز معلم بود. در 1950 در یک خانواده روشن فکر در دهکده  دیوانچه در نزدیک های شهرهرات دیده به جهان گشود.
در دهکده ی زاده شد که رویا ی آن را فقر با غضب ربوده بود. در سرزمینی پای  به دنیا گذشته بود که باشندگانش در آرزوی نان شب سر بر آسمان، خدا را به دعا می خواستند.
 در روستا ی بدنیا امده بود که دخترانش بر عشق های سرکوب شده و هوس های پایمال شده در پس دیوار ها زمزمه های سفید بختی خود را تکرار می کردند.
در تاریکی شبان ده و  آرزو های از دست رفته، عزیز فانوسی از امید بود که به دل های پریشان قوت میداد و فردا، روز دیگری بود برای بدست آوردن یک کف نان.
اگر فقر پینه یی بود بر اندام خسته هردهکده، ولی آرامش و پیوند زندگی با چهارفصل چون خورشید بر دامان روستا ها می تابید. آرامشی ایکه با کودتای هفت ثور شکسته شد و این شکست سالیان دراز ادامه پیدا کرد. ده چندین بار بمبارمان شد. فرزندان بی جرمش را به اعدام محکوم کردند و حکم را کینه ورزانه به اجرا گذاشتند.

عزیز از جمله ده ها فرزند این دهکده بود که می باید در آتش خانمانسوز کودتا می سوخت. او که معلم بود و می باید به اموزش فرزندان می پرداخت. او را به سرزمین های جنوب به عسکری بردند. ماه ها خبری از او نشد. بعد روزی سعید رادفر یکی از دوستان اش نوشت: عزیز یار تهیدستان بدست جنایت کاران خلق و پرچم در بهار سال 1979 گرفتار و اعدام شد.


« آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت
و سبزه ها به صحرا ها خشکیدند
و ماهیان به دریا ها خشکیدند
 و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامه ی خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچ کس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
در غارهای تنهایی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون می داد
... »
                                     فروغ

چگونگی اعدام اش را کس ندانست ! عزیزدر کدامین تپه، در کدامین کوه و در کدامین محل اعدام شد ؟ این راز پنهان برای مادر و خانواده اش فاش نشد. این رازیست که فقط خلقی و پرچمی آن وقت میدانند. این راز و راز هزاران کشته ی دیگر را به خوبی می دانند. میدانند که در کجا اعدام شان کرده اند و در کدامین سیاه چال و یا گورشان رها شان کردند؟ اگر بازخواستی می بود، بدین پرسش ها پاسخی ارائه میشد. اقسوس، که بازخواستی نیست و تاریخ برای رسیدن چینن روزی به روز شماری خود ادامه خواهد داد.


« ...

حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می‌میریم
از خانه که می‌آئی
دستمالی سفید، پاکتی سیگار، گزیده شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور

احتمال گریستن ما بسیار است ».




عزیز جوانی بود که آتشی از درد و مبارزه  در درون اش زبانه می کشید. این آتش او را به کوچه های پر پیچ عدالت خواهی سوق می داد.
دهکده اش را دوست داشت. زندگی و آمال مردم شان را. تنه های کار کشته و چشمان آب دیده شان را. در آلاچیق های ده درد و سرود دهاتی ها را گوش می کرد و هم داستان مردم خود بود. در پرسش مردمان ده بلی می گفت و حس همدردی را از نگاه به نگاه منقل می کرد.
عزیز جوانی از جنس خاک و گندم. مردی از جنس تاک از جنس خواب و سبزه که در بستر زندگی محنت بار مردم پیامی از امیدواری داشت. آزاده ای از جنس دوستی، برابری و با آرزوی زندگی بهتر برای همگان.
 در سفره های نا مجلل روسائیان چهارزانو می نشست و نان پیاز را با آن ها تقسیم میکرد. عزیز درد مردم، روان مردم و امید های مردم را درک کرده بود. نمی توانست محبوب حاکمیت خشونت بار باشد.
او معلم بود. آموزش در رگ هایش نغمه ی از فردای آگاه و با سواد را  ساز می کرد تا دیگر تحجر و تحمق نتواند سد راه پیشرفت انسانیت شود. در سرزمین دیکتاتور ها این خود جرمیست که سزاوار اعدام است.

جرم دیگر عزیز معلم این بود که :
 در حزب شان عضویت نداشت و با جرئت از آن سرباز زد – این خود درحاکمیت خونخواران گناهیست نابخشودنی!
گناه دیگرش: برادر حفیظ صارم بود که خود جرم دیگری بود که می باید حساب آن را با قیمت جان پس میداد. سرانجام در شهریکه وحشت حاکمیت دارد پیوند های خانواده گی نیز می توانند بلای جان مردم شوند.
جرم دیگرش : دوست و رفیق هادی بختیاری بود. با هادی یکی  از دیگر اندیشان نشست و برخاست داشت. هادی بعنوان انسان متفکر و دلباخته ی عدالت و آزادگی نیز در لیست سیاه خلق و پرچم بود که می باید اعدام میشد و چینن شد.

در سی و سومین سالگرد مرگ عزیز معلم، مادرکهن سالش هنوز در ماتم است. همانند زیادی از مادران پرسش های دارد. سالیان درازیست که مادر عزیز می پرسد که : های ، بگویید گور فرزندم در کجاست؟ تا آخرین نوحه ی عزا داری ام را سر خاکش سر دهم. گور عزیزم در کجاست؟ تا آخرین مرثیه های سوگوانه را بر مزارش ناله کنم!
بدین پرسش فقط حاکمان آن وقت می توانند پاسخی بدهند. حاکمانی که کر اند و گوش های شان چیزی بعنوان دادخواهی نمی توانند  بشنوند !

پس مادرانی سوگوار از جهان خواهند رفت و آرمان حتا گریه بر مزار فرزندان را با خود خواهند برد. این هم درد نا درمان مردمی است که در جنگ و خشونت زیستند و ناکسانی بر قلمرو زیست شان بی چرا باداری کردند.
یاد عزیز بی مزار و هزاران عزیز دیگر را گرامی بداریم !

   ***

در آرزوی آن بودیم تا پس از آن همه جور و توحش، حکومت مردم بر مردم استوار گردد. تا پای جنایتکاران به  میز محاکمه کشیده شود. محاکمه بخاطر  خون های ریخته شده، بخاطر خانه های ویران شده و بخاطر نابودی فرهنگ، زندگی و هر چیز زیبا !

در آرزوی آن بودیم،که دیموکراسی مردمی در سرزمین پاره پاره طلوع کند. از همه خون های ریخته شده و جوانان به خاک وخون غلتیده ادا احترام کند. یاد یاران را گرامی بدارد. پای قاتلان را به میدان محاکمه بکشد. هر کس می باید از جنایت اش  حساب پس بدهد تا مادران و پدران مرگ فرزندان را و فرزندان مرگ والدین را آنطور که سزوار است، ماتم داری کنند.
آرزوی آنرا داشتیم تا خلق و پرچم بر جنایت خود اعتراف کنند و حساب های خود را بمردم و به نمایندگان اصلی مردم پس دهند. چینن نشد و درمان این زخم بگونه ی یک ارمان برای آینده ی نا معلوم باقی ماند.


هم سرنوشتان،

هفت ثور پیش از همه یاد آورخون جان باختگان است. می بایست با پیوند های انسانی، با شور و شعور، با  شعر و زندگی برای سرزمینی بدون خشونت، کشوری از صلح و دوستی و آزادی تمامی انسان ها، پیکار کرد. نگزاریم که نام و یاد جانباختگان به باد فراموشی سپرده شود. هر گونه حرکت درست در جهت زندگی بهتر، ،آگاهی و وارستگی  گرامیداشت خاطره تمامی  جان باختگان خواهد بود !
« ...

آنزمان زندگی ما چونان آذرخشی بر قلب تیره شب فرقت
سبزی و طراوت جنگل در میان صحاری خشک و سوزان خواهد بود .
و در دامان سرخ دشتهای شقایق آزادی
جلوه عاشقان جام زرین آفتاب بر دست
آسمان آبی را به همیاری خواهند خواند.

و عطر شکوفه های آن ، زخمهای تازیانه های بر تن را مرهمی خواهند بود 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.