نصیر مهرین آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم ٢ |
| بارجفاهای دیرینه برملا فیض محمد کاتب و فراورده های قلمی او را برداریم |
مؤرخ شهیر وارجمند کاتب فیض محمد هزاره |
با سقوط نظام امانی، ازطرف حکومت امیر حبیب الله " خادم دین رسول الله" با چند تن دیگر به مناطق مرکزی کشور فرستاده شد؛ تا از مردم آن دیار برای امیر بعیت بستانند. تحقق آن منظور سهل نبود، زیرا اگر پیرامون اصلاحات و کارروایی های زمانۀ پادشاهی امان الله خان هر بحث وجدلی حضور بیابد، گسستی را که امان الله خان با شیوۀ عبدالرحمان خانی در برابر مردمان هزارۀ کشور نشان داد، سزاوار ابراز رضایت از آن تصمیم وحق شناسی از طرف آنها بود. آن خاطره های خوش و حق شناسی سبب شد که هیأت را دست خالی مسترد نمایند. حتا یک تن از اعضأی هیأت ( عبدالرحمان خان از متنفذین وزمینداران کهدامن) را که برای کسب بعیت اصرار کرده بود،به دار بیاویختند. (4) پس از وفات کاتب، اگردست جفا برجسم وروان او کوتاه شد،عصاره وفشردۀ زحمات زندگی یا فراورده های قلمی اش،جفا ها را نگریستند.آ شکار شد که او چند هزاربرگ دیگر نیز پیرامون تاریخ و موضوعات دیگری نوشته و برخی آثار را با خط خوش وزیبا ،نساخی نموده است . آثارکاتب با توجه به میزان اطلاعات ویا دسترسی به آثار کاتب،گزارش های متفاوتی ارایه شده است.تصور میشود که تهیۀ فهرست وگزارش جامع از آثارکاتب هنوز در دست نباشد. در پایان آنچه را که تا اکنون دربرخی منابع انتشار یافته درپایان میاوریم. جزییات فهرست جدیدی را که محتمل است برخی از آنها در ارشیف ملی نیز نباشد ،در پیوست شماره 4 آوردیم . نخست به تذکر آن فراوره های او میپردازیم که پیشتر ازطرف چند تن نویسنده گان از آنها و محل نگهداشت شان نام برده شده است. - تحفة الحبیب . درسه جلد. حبیبی در بارۀ تحفة الحبیب می نویسد :" . . . بسی از مسایل مبهم تاریخ وطن ازین کتاب و نوشته های حواشی آن واضح میگردد که برای نویسنده گان دورۀ تاریخ محمد زایی ها از غنایم اسناد است . برای اینکه چنین مسأله مهم( که در تاریخ تحریر کتب تاریخی وطن اهمیت به سزایی دارد،وهم باید در وقایع و حوادث دورّ امیر حبیب الله خان ضبط گردد ) بعدازین از نظر ها پوشیده نماند،سطری چند راجع به این کتاب ( تحفة الحبیب ) نوشتم . . ." (5) - سراج التو اریخ . مطابق نوشتۀ حسین نایل در چهار جلد است. از نظر وی جلد چهارم تا حال مفقود است. اما عبدالحی حبیبی از پنج جلد سراج التواریخ یاد نموده چنین مینویسد : " جلد چهارم. قراریکه دکتور بهروز در سنۀ 1361ش. درمسکو به من گفت: کاتب تاریخ خود را تا سال هشتم عصر امانی 1306 ش. نوشت. شش سال اخیر امیرعبدالرحمن وتمام دورۀ امارت حبیب الله خان در یک جلد در حدود سه هزار صفحه به خط میرزا محمد قاسم خان کابلی به فرمایش فیض محمد خان وزیر معارف وهدایت هاشم شایق افندی رئیس دارالتألیف نوشته شده و در کتابخانۀ معارف موجود بود که احوال قتل امیر حبیب الله را هم داشت، ولی اکنون موجود نیست . ونیز به خط خود کاتب ومشتمل بر احوال هشت سال وسه ماه سلطنت امان الله خان نزد عبدالغفور غرقه دیده شده بود که سرنوشت این دو جلد اخیری معلوم نیست ." (6) جلد اول و دوم سراج التواریخ که در درسال 1331قمری در کابل چاپ گردید. نسخۀ قلمی آن با خط نستعلیق به قلم کاتب ، در آرشیف ملی موجود است .از چندی به اینطرف در کتابخانۀ دیجیتال افغانستان نیز انتشار یافته است. - تذکرۀ انقلاب نیلاب رحیمی که از آن به عنوان تذکر انقلاب نام میبرد( شاید هم هنگام حروف چینی ، اشتباهی رخ داده است ) ، مینویسد که یگانه اثری است که " دامنش با گرد تعرض مخربان فرهنگی ومغرضان سیاسی آلوده نگردیده ، همین رسالۀ خطی" تذکر انقلاب" است. بنابر این هر مطلبی که در آن بیان گردیده، واقعه یی است که مؤرخ آنرا دیده و درین دفتر ضبط کرده است. این کتاب با همان صفاتی که بیان شد، در ( 209) صفحه به خط نستعلیق ریز و زیبای فیض محمد کاتب نگارندۀ آن به کاغذ مروجۀ همان زمان تدوین گردیده ونبشته شده است. محتوی کتاب در بارۀ سقوط دولت امانی و بقدرت رسیدن حبیب الله کلکانی وعلل بروز این رویداد می باشد."(7) آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم از نسخۀ خطی تذکرۀ انقلاب، که در آرشیف ملی موجود است، مؤلف روسی شکیراندو Shkirando فلمبرداری نموده وبعدآنرابه زبان روسی ترجمه کرده است. پروفیسور مک چسنی امریکایی از روی متن روسی، برگردان آن را به زبان انگلیسی ارایه داده است. ترجمه وتلخیص همراه با مقدمۀ مفصل از: Robert D .McChesney رابرت مک چسنی ، بیشتر ار سه دهه استاد تاریخ و مطالعات خاورمیانه، در دانشگاه نیویارک بود. او در سال 2007 بازنشسته شد واکنون به پژوهش مستقل مشغول است. عرصۀ کار تحقیقی پروفیسور مک چسنی ، تاریخ افغانستان ، آسیای میانه وایران است.(8) با آگاهی از همچو ترجمه ها اگر از یکسو، به عظمت کار قلمی وزحمات کاتب بیشتر پی می بریم وخشنود می شویم که محققان خارجی از زحمات او بهره میگیرند، از سوی دیگر بازهم جفایی را میابیم که در داخل کشور در حق او وعلاقمندان ونیازمندان آثار او اعمال شده است. چقدر جای تأسف است که پژوهندگان وعلاقمندان هم میهن ما که به مطالعۀ پایان دورۀ پادشاهی امان الله خان وفعالیت های براندازی آن رژیم،نیاز دارند، از خواندن این برگها یا سرچشمه های اصلی همچنان محروم استند. کتاب " بحران ونجات " فقید مظلوم محی الدین انیس، به رغم دستکاری هایی که شاید دیده باشد، می تواند در حوزۀ چنان بحث وتحقیقی کمک نماید، زیرا این کتاب هم به مسایل واسباب وعوامل شورش ها وسقوط نظام امانی پرداخته است، اما نمی توان فراموش نمود که او در زمان چاپ کتاب با محدودیت هایی از استبداد حاکم مواجه بود که کاتب ،با نگارش آزادانه ونه فرمایشی آن محدودیت را شکسته بود. عدم دسترسی علاقمندان به نگاشته های کاتب درین زمینه و انتشار کتاب های فرمایشی و جعل آمیزو مداحانه یی مانند "نادر افغان" به گمراهی کشاندن و مغشوش نمودن بیشتر وقایع آن دوره افزود. - نسب نامۀ طوایف افاغنه. (از طرف آقای کاظم یزدانی چاپ ونشرشد) از این اثر با عنوان "نژاد نامۀ افغان"نیزنامبرده شده است - فیضی از فیوضات. دکتور جلال الدین در بارۀ فیضی از فیوضات نوشته است که : " بیش از دوصد ونه صفحه دارد. فقط یک فصل آن در اختیار ماست . . . که این بخش هم در کتاب تاریخ سیاسی افغانستان تألیف سید مهدی فرخ گنجانیده شده که در سال 1314 شمسی در تهران به زیور طبع آراسته گشته است. درین بخش، نخست از روابط افراد و زمامداران کشوربا کشورهای مجاور؛ به ویژه هند برتانوی صحبت به میان آمده واین روابط که بیشتز متکی برچگونگی عقد پیمان ها ومعاهدات وبعد تخطی از آنها میباشد، به بحث وفحص گرفته شده، . . ."(9) است. - تاریخ حکمای متقدم - بخش دوم از جلد سوم سراج التواریخ. - امان الانشأ - بخش یکم از جلد پنجم امان التواریخ - تاریخ عصر امانیه - فقرات شرعیه - یادداشت ها ومقالات کاتب (10) طوری که می بینیم، از زمان امیر حبیب الله خان به بعد بخش قابل ملاحظۀ فراورده های قلمی کاتب در معرض سانسور بوده اند و کاتب توان مادی چاپ ونشر آنها را نداشت. در حالیکه جامعه نیازمند دیدارآثار او بود. در نتیجه متعلمین ومحصلین واهل تحقیق ومطالعه از خواندن آثار او محروم ماندند. چه رسد به اینکه نام مکتب و یا سالونی از دانشگاه را به اسم او بنویسند. وحتا آنجا که سراج التواریخ ونام او از روی ضرورت نگارش تاریخ ادبیات ازطرف دانشمندی مانند مرحوم محمد حیدر ژوبل آورده میشود، بی انصافی، مغشوش نمودن محتوی سراج التواریخ و تحریف نام او را می بینیم : ژوبل چنین مینویسد : " سراج التواریخ : نگارش سراج التواریخ به فرمان وتشویق وتصحیح امیر حبیب الله خان شهید بوسیلۀ میرزا فیض محمد- غوری که از منشیان و نویسندگان آندور است در سه جلد آغاز یافت،ومولوی عبدالرؤف ومنشی عبدالطیف از مصححان آن بودند،جلد اول ودوم باحث از وقایع تاریخی دولت ابدالی افغانستان و دورۀ حکومت محمد زایی در کابل طبع و دریک وقایه نشر گرد ید.جلد سوم آن حاوی تاریخ عهد امیر عبدالرحمن خان از جلوس اوتا سال 1314 قمری یعنی سال قبل ازختم شاهی امیرموصوف در مطبعۀ ماشین خانه کابل به طبع رسیداما نشر نشد. با آنهم برخی اشخاص توانستند مجلدات آن را بدست آرند.جلد چهارم که مشتمل برتاریخ دورۀ سلطنت خود امیر موصوف بود،چون میرزافیض محمد مأیوس شد نگاشته نیامد. این سه جلداز نظر اسلوب نگارش تاریخ دارای نقایصی است،در تدوین دورۀ محمد زایی از دیدنیها وشنیدنیهای خود نیز استفاده کرده. از نظر سبک نثر نویسی بمراتب بهتر از کتابهای تاریخ سابق الذکر در همین فصل ( منظور پادشاهان متأخرین افغانستان از میرزا یعقوب علی کافی ،گلشن امارت نورمحمد قندهاری ، تاریخ سلطانی سلطان محمد خالص و تاج التواریخ است ) میباشد. میرزا فیض محمد در 1308 شمسی در اغتشاش سقاو کشته شد."(11) شایان یادآوری است که اگرآثار او نزد خانواده وشخص مرحوم علی محمد فرزند او نگهداری می شد،به این معنی نبود که دیگران از موجودیت آنها آگاهی نداشتند. فرزند گرامی اش میدانست که پدر آنها رابرای نگهداری در منزل نه نوشته،بلکه برای مردم نوشته است .اما مردم به آنها دسترسی نداشتند. دسترسی مردم هم بدون چاپ وانتشار آنها میسر نبود. بازماندگان کاتب هم مانند خود او توان وامکان چاپ ونشر آن آثار را نداشتند. پس از کودتای 7 ثورکه جناب لطیف ناظمی،هنگام اشتغال خویش در ریاست فرهنگ به دلیل علایق و اعتنا به آثاراو، به خانواده اش مراجعه کرد، در نتیجه زمینه برای دیدار وحفظ آثار او در آرشیف ملی از طرف چند تن دیگر مساعد گردید. ناظمی درین زمینه می نویسد : " از خجستگی های صاحب اين قلم آنست که هنگام اشتغال خويش در رياست فرهنگ دراثرمفاهمه و گفتگوهای پيهم با علی محمد فرزندکاتب فقيد، توانست موافقت وی را در فروش آثار پدرش به دست آورد و هفتاد و شش قلم از آثار کاتب را در ۳٢۶٧ صفحه به بهای معتنابهی خريداری کند و به آرشيف ملی بسپارد تا باشد که اين گنجينه، چراغ فروزنده يی درعرصهء تاريخ نويسی وپژوهش، فراراه انديشمندان گردد.» (12) کار جالب جناب ناظمی، حصول این اطمینان بود، که تضمینی برای نگهداری آثار گرانبهای کاتب در آرشیف ملی موجود است. همچنان که چند تن بیشتر می توانستند به آنجا مراجعه نمایند.به سخن دیگر آرشیف جای بهتر از منزل فرزند کاتب بود. 4- یادداشت های نویسنده. از زبان خانوادۀ عبدالرحمان خان. سرای عبدالرحمان خان در کابل ، از همین شخص بود. 5- یادنامۀ کاتب. ص 118 6- عبدالحی حبیبی .جنبش مشروطیت در افغانستان . ص 44. موجودیت جلد چهارم درست است. درین اواخر در ایران به چاپ رسیده است. 7- یادنامۀ کاتب. ص 100 . Kabul Under Sieg: Fyz Muhammad,s - 8 Accoint of the 1929 Uprising ناشر : Markus Wiener محل نشر :New Jersey (USA) Princeton تاریخ نشر : 1999 تعداد صفحات : 308 از داکتر مک چسنی قبلا ً کتاب مهم زیر نیز چاپ شده است : Waqf in Central Asia, princcton Univ.press.1991 در بارۀ وقف و اوقاف در بلخ ونواحی آن . از سال 1889 تا 1980 میلادی 9- یادنامۀ کاتب. ص 110 10- شایان یادآوری است که مرحوم حسین نایل در زمینۀ معرفی آثار کاتب کار بیشتر کرده است. وی در سمینار کاتب و فراز آوردنِ نبشته های خوانده شده در آن، سهم مهمی دارد. تصور میشود که درسال 1365( تاریخ چاپ ونشر یادنامۀ کاتب )، دهسال پس از انتشار نبشتۀ خویش با عنوان "سراج التواریخ" در مجلۀ ادب ( شمارۀ چهارم سال بیست وچهارم/ سال 1355 خورشیدی ) یاسه سال پس ازسمینار کاتب (1362خورشیدی )، یک بار دیگر به نتایجی رسیده بود مبنی بر اینکه، دولتمردان آثار کاتب را چاپ نمی کنند. از چند سطری که زیر عنوان" پایان گفتار" در بارۀ سراج التواریخ نوشته است، این نتیجه گیری او را میتوان برداشت نمود. بنگریم : " نسخۀ چاپ اول سراج التواریخ که تقریبا ً هفتاد سال قبل به طبع رسیده بود، امروز کمیاب وبلکه نایاب است وهمۀ علاقمندان به تاریخ کشور بدان دسترسی ندارند وامکانات چاپ دوم آن نیز فعلا ً موجود نیست . بنابرین به منظور استفادۀ بهتر از انبوه مطالب آن و روشن ساختن آن برشهای از تاریخ افغانستان، اگر به این نکات توجهی صورت بگیرد، خالی از فایده نتواند بود. " ص 68 یادنامۀ کاتب . نکات پیشنهادی نایل؛ شامل ترتیب وتنظیم بهتر موضوعات کتاب سراج التواریخ است. 11- محمد حیدر ژوبل( مدرس تاریخ ادبیات در فاکولتۀ ادبیات ) .تاریخ ادبیات افغانستان. صفحۀ 149 سال 1336. کابل ادامه دارد |
گفتمان مشروطیت دکتر لطیف طبیبی
دکترلطیف طبیبی چند اشاره پیرامون گفتمان مشروطیت درافغانستان |
شاه امان الله که برخی از نویسنده گان افغان عاشق مشروطیت او شده اند. دانشمندانی که مجذوب مشروطه سلطنتی بودند، شارل دو مونتسکیو، و روسو که طرح قرارداد اجتماعی را نمود سخن آغازین چندیست که درتارنمای رادیوصدای آلمان ( بخش فارسی افغانستان ) زیرعنوان "اندیشه وفرهنگ"، مضامینی پیرامون جوانب مشروطیت، جنبش مشروطیت، و بود ونبود آن، به نشرمیرسد. نخست بی درنگ باید دراین جا بگویم که چنین اقدامی بسیار نیکو وسازنده است. زیرا تصورات ناهمگون و متفاوت از آن، به سوی یک گفتمان دلچسپ نزدیک میشوند. واقف هستیم که پنجه گذاشتن روی ناهمگونی های که از تاریخ ما وجود دارد؛ و روشهای متفاوتی که درنوشتن تاریخ نزد برخی از مورخین ما سایه انداخته ،از طریق چنین گفتمانها وکار پرفیض وبرکت جوابگوی ضرورت دانش آموزان نسل آینده ما است. این قلم ازمدت چند دهه بدین سو به این موضوع تأکید کرده و درچندین مقاله از دانشمندان صاحبنظرافغانستان خواهش نمودم که لطفآ تاریخ افغانستان وروش تاریخ نویسی برخی ازمورخین ما را بازنگری کرده و به بحث بکشند. خوشبختانه چند تن نوشته هایی را نشر کردند.مضمونی ازآقای نصیرمهرین درسال1377 خورشیدی تحت عنوان" نیازبازنگری به تاریخ افغانستان" در شماره 4 مجله (مردم نامه باختر که با سهمگیری اینجانب در تورنتو نشر میشد ) ص 126 تا 135 به چاپ رسید.همچنان آقای پویا فاریابی درپاییز 1378 وبهار1379 درمجله (نقد وآرمان)" از دستآوردها تا دستبردها" در باره مشروطه خواهان افغان از دریچه فرهنگ "گفتگو" بحث نمود. ولی بحث ها به شکل منظم ودوامدار ره نپیمودند. امید است حالا موضوعی را که دست اندرکاران رادیو صدای آلمان بخش افغانستان، به همت قلم بدستان افغان آغازیدند، اشاره نخست و پایان به صحبت های ناهمگونی های کاروان سرای تاریخ افغانستان نباشد، بلکه نویسندگان آگاه در موضوع درپهلوی مباحثات مسائل سیاسی و فرهنگی در رابطه با مشروطیت، بازنگری تاریخ افغانستان را طرف توجه جدی وظایف فرهنگی و ادبی خود بگذارند. تا درنتیجه بحث جدید، مطالب نو و با آشنایی به نوشته های تاریخ نگاران قبلی، دریچه واقعی شناخت این سرزمین استبداد زده و عقب مانده برای نسل های بعدی روشن گردد. وسرانجام تاریخ واقعی افغانستان ازستم مداحی گرایی ونوشته های سطحی برخی از مورخین افغان آزاد گردد. با این انگیزه، اینجانب برای روشن شدن مطلب و گفتمان مشروطیت، بيراه نمی دانم که اگرنخست اشاره ای به مفهوم مشروطه بنمایم. مفهوم حکومت مشروطهبه نظر این قلم مشروطيت به معنای مشروط کردن حاکميت به ضوابط مندرج دریک ميثاق ملی، که «قانون اساسی» خوانده شده، می باشد. این تعریف در سطح عوام هم قابل فهم است. یعنی رابطهء حاکم و مردم ، ديگر رابطه خونی پدر و فرزندی نيست ودرعين حال، مشروط به قراردادی اجتماعی است. بهئ عبارۀ دیگر برای اينکه مشروطيت ِ حکومت حفظ شود، آدمی که در مسند پادشاهی نشسته، نبايد در جريان های روزمرهء کشور دخالت کند . به همين دليل هم است که شاه در حکومت مشروطیت، شخصيتی است غير مسئوول. اين مسئوول نبودن باعث می شود که هم «مشروعيت» و هم «مشروطيت» مقام او تأمين شود. چون این روند در جوامع مختلف، آزمایش های مختلف دیده و بعضی به درستی به آن توجه نکرده اند، چند اشاره به چنین مسأ له ای می نمایم قاره آسیاه وحکومات مشروطهدرنبشتاربرخی ازقلم بدستان صحبت حکومت مشروطه حتی در سطح قاره آسیا رفته است. اطلاع وبرداشتی که درست نیست. زیرا درقاره آسیا، خاورميانه و آفريقا تا قبل از جنگ جهانی دوم ،حکومت مشروطه به مفهوم واقعی آن استقرارنیافته بود. در ایران که پیش از آن علیه مطلقیت سلسلۀ قاجاریه جنبشی بوجود آمد،ثمرۀ پیروزی نداشتت. رژیم شاهی جاپان که یکی ازکهن ترین حکمفرمایی در قاره است، در اوایل، منزلت دولت از ورای دین شینتو تعریف شده، یعنی طریقۀ خدایان که آئین باستانی جاپان است.این آئین که بنام الهه خورشید یاد می شد، (اما تراسو) را نگهبان سرزمین اجدادی میدانست و خاندان سلطنتی را از نسل این خدا و تجسم وی میشمارد. دراوسط قرن پنجم میلادی آئین بودایی به چاپان وارد شد. وسرانجام مذهب شینتو بسیاری از عناصر بودایی را به خود منتقل کرد. پرستش خدایان ملی و امپراتور و وطن پرستی از آداب این آئین است.ازآن تاریخ به بعد آئین شینتو نیز بارها نوسازی شد و بالاخره در سال 1946 پرستش امپراتور توسط خود وی منسوخ گردیدو شاهی مشروطه حاکم شد. در کشوار های حوزه شرق میانه تا قبل ازکودتای های جمال عبدالناصردرمصر و حسن البکروصدام حسین درعراق رژیم های شاهی مستبده بودند. این نظام های مستبده میراثی از ملکداری و تیولداری خلفای اسلام بجا مانده بود، این ساختارهای سیاسی "حکومت مشروطه" نبودند.این قدرت ها با مطلقه کردن حاکميت خود، طبعاً، خويشتن را آماج همهء نارضايتی ها و شکايت ها و منشاء همه فسادهائی که از مطلقه و استبدادی شدن حکومت بر می خيزد معرفی می کنند. پادشاهی اردون به مفهوم درست مشروطه نیست. و درمراکش بعد از بهارعرب 2011 سلسله خاندان حسن به تتزلزل افتاده اند وتن به برخی از رفورم های سیاسی داده است. افغانستان وحکومت مشروطهقبل از همه باید یاد آوری نمایم که اصطلاح " مشروطه" دوست داشتنی است.و این موضوع واقعیت دارد. به ویژه درجامعه استبداد زده و قبیلوی افغانستان که مطلقیت حکمفرما بود، در آغاز دهه دوم سده بیستم برخی از روشنگران آرمان مخالفت با مطلقیت را دارا بودند. آن ها با تأثیر پذیری از رفورم های دوران آخرعثمانی و ترک های جوان شکل دولت "مشروطه" را کم وبیش فهم نموده دولتی غیر مطلق العنانی می خواستند. اگر میخواهیم از روی سند نظر بدهیم ، خارج از این برای قضاوت چیز دیگری نداریم. اما بعدتر ارمانهای آنانها "مشروطه" نام گرفت. از آن تاریخ به بعد، برخی از نگارندگان ومورخین ما ازجریان مشروطه خواهی، "مشروطیت" و "حکومت مشروطه" سخن گفته و اکنون هم می گویند. ولی مشکلاتی که ما با بررسی ریشه های تاریخی جریان مشروطه خواهی افغانستان داریم، دراینجا است که، چه از نگاه مفهوم و چه از نگاه برنامه سیاسی این جریان گنگ و ابهام آمیز است. برای اینکه این جریان صاحب برنامه ای مشخص نبوده است. معضلۀ دیگر وقتی پدیدار شد که بعضی ها بدون نقد وبازنگری و دقت لازم به آرمانها ونظریات آنها همه را مشروطۀ طلب نوشتند. به نظر این قلم عدم اتکاء به باورها و گزارشات شخصی بعضی از هوداران جریان مشروطه خواهی افغان، می تواند در تشخیص واقعیت مطالبات آنها مثمر باشد. برخی از این عناصرخوشبین به روشنگران عصر شاه امان الله ، از کلمه مشروطه سپری ساختند برای دفاع ازآنها. چون تعدادی ازآنها واضحا ً درک وفهمی از مشروطیت نداشتند،ازهمین خاطر درافغانستان استفاده این اصطلاح برای برخی از روشنگران حاوی لايه های مختلفی از معانی شده است. برخی اينطورمی فهمند که اوائل قرن بيستم بعد ازقتل امیرحبیب الله و تاج گذاری فرزند او،کشورما از برکت فعالیت جریان مشروطه خواهان،دارای نظام شاهی تکیه به قانون اساسی و مجلس شورای ملی شد وحاکميت از طريق تدوين يک قانون اساسی ـ عملی گردید. و گویا پادشاه ، کابينه و مجلس را بعنوان کارگزاران خود برمسند حکومت نشاند و اداره کشور را به دست آنها داد. !! حال اگرنظام امانی ازمشروطیت برخوردار بوده، باید دید که، اين حاکميت به چه «مشروط» بوده است؟ اگر مشروطه به کتاب مقدس و الهامات غيبی و غيره بوده، پس مشروطه نبوده، و اگرمشروط به کتاب مقدس نبوده، پس باید به يک «قرارداد اجتماعی» که ملت و دولت و حاکميت همگی زيرش را امضاء می کنند و اسمش را می گذارند، قانون مادر و «قانون اساسی»، که همهء قوانين و مقررات بعدی از شکم آن زاده می شوند، موجود باشد، درحالیکه درافغانستان چنین سندی موجود نیست. بحث در درستی و نادرستی کارهای شا ه امان الله نيست؛ بحث در مورد مفهوم مشروطيت است و لوازم و ايجابات آن در کدام قانون اساسی در جامعه عملی شده است. زیرا بعضی از افغانها، موضوع را عوضی گرفته اند. به عبارت دیگر، نظامنامه ها را بحساب مشروطیت میگیرند. همینطور است، پیدایش " تجدد" در زمان او.اگر هدف برخی از روشنگران موضوع "تجدد" باشد، که در دوره امانی جوانه های برخی رفورم ها در کشور دیده شده است، باید دانست که مفهوم «تجدد»( که ترجمه از واژهء «مدرنيته» است ) از لحاظ درک سياسی، مهمترين جايگایی در مفهوم «قرارداد اجتماعی» داشته وبه آن مقوله تعلق دارد.نظريه پردازان سياسی مدرن، از ژان ژاک روسو تا مونتسکيو و تا امروز، بنای رفيع درک امروزی ما از «حاکميت» را، بر بنياد آن نهاده و آن را جانشين سرچشمه های سنتی حقانيت حکومت ها ـ از خود سنت گرفته تا کاريزمای ـ «رهبران ناگهانی» و زور گویان کرده اند. فراموش نکنیم که جامعهء "متجدد" بر فراز شالوده ای ساخته می شود که عبارت است از «قرارداد» منعقد شده بين صاحبان مناصب حکومتی با مردم، در داخل مرزهای سياسی يک کشور. درنوشتار برخی از نویسندگان نسبت عدم مرامنامه مشروطه خواهان، مثال های ازنهاد و احزاب سیاسی که درافغانستان به صحنه سیاسی آمده اند، آورده شده است. مشکلات در اینجا است که گاهی برخی ازآنها درقسمت « مرامنانه مشروطه» که خردگرایانه است، با «برنامهء حزبی» و «ايدئولوژی» اشتباه می کنند. البته من اين سخنان را بعنوان انتقاد نمی گويم چرا که می دانم اين يک پديدهء اجتماعی است که برای دريافت ريشه هايش بايد به کار تحقيقی بیشتر بپردازیم. اين اشتباه، بخصوص در دو سده اخير، در باب تاریخ نویسی ضرر های بسياری را در سطح دنيا به بار آورده است. تا آنجا که به تأثیر «ايدئولوژی » ارتباط دارد ـ پیروان ایدئولوژی به معنای مجموعه ای از تعريف ها و بايد و نبايدهائی که هيچ پايه و مايهء علمی ندارند و بشدت عوام گرا و عوام پسند هستند ـ اتیدئلوژی زده ها، هميشه از در مخالفت با «ميثاق ملی» يا «قانون اساسی» وارد می شوند و در نتيجه بساط «مشروطيت» يک رژيم را بر هم می زنند. چرا؟ برای اینکه ايدئولوژی نمی تواند شمول عام و فراگير داشته و در نتيجه، «ملی» باشد. پس هميشه عده ای را از صفوف خود بيرون می گذارد و جامعه را به خودی و غير خودی تقسيم می کند.این را هم باید گفت که ، هر قانون اساسیی که آلوده به ايدئولوژی باشد، نمی تواند ميثاق ملی مشروطيت يک جامعه محسوب شود؛ مثلاً: حزب دموکراتیک خلق افغانستان، مشروطیت پذیر نبود. زیرا در چارچوب ایدئولوژی گیر مانده بود. ویاقانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان فعلی هم ، مبتنی به دین اسلام و مذهب رسمی حنفی است، که با این چارچوب ومحدودیت هایش ، قانون اساسی ميثاق ملی افغانستان نيست. دقت در اين نکته بسيار مهم است. ايدئولوژی داشتن با برنامه داشتن فرق دارد. حزب ايدئولوژيک هم با حزب صاحب برنامه مبتنی بر قرار داد اجتماعی متفاوت است. برنامه ريزی « نظام مشروطه بر پایه قرار داد اجتماعی » امری خرد پذير و عقلائی و منطقی و بدور از تعصب است . راه های خاصی را برای تحقق آرزوهای مندرج در ميثاق ملی ( قانون اساسی) پيشنهاد می کند که قابل نفی و اثبات هستند. يعنی نه آيهء از منزلهء الهی محسوب می شود و نه مقدس. حال آنکه اصول ايدئولوژيک ـ چه مذهبی و چه ضد مذهب ـ بر سنگی نوشته می شود که جنبۀ تقدیس می يابند و عدول از آنها هزار بدبختی ببارمی آورد. این مسئله را باید دراینجا یاد آورشد که فکرمشروطه به اساس «قرارداد مداری» در ابتدا به قسطنطنيه، پايتخت امپراتوری عثمانی، رسيد و سياستمداران آن سرزمين بودند که، در برابر آن، واژهء «مشروطه» را برگزيدند. درحالیکه درافغانستان ، قدرت حاکم در اندیشهء اسلامی (که صاحب اش با نام های گوناگونی همچون «اولاالمر»، «امير المؤمنين» و «خليفه» خوانده می شود) قدرتی «مطلقه» بود. چرا که حاکم بر اساس «قرارداد» منعقد شده ای بين خود و مردم به حاکميت نمی رسید و حقانيت حکومت او امری قدسی و الهی محسوب می شد. درحالیکه حکومت مشروطه براساس قرارداد خردگرایانه حاکم می شود. همه ما می دانیم ادیان ابراهیمی که بر پایه باور های مذهبی ظهور نمودند، جای خرد بشری را گرفتند. انسان در بسیاری از زمینه ها به جای اینکه به خرد فردی و خرد جمعی فکر کند به مرجع فرا انسانی توسل می جوید.این مذاهب توجیه هر امری را از مذهب میخواهد و هر پدیده فرا مذهبی را با دید مذهبی برخورد می کند.البته این طور نیست که هیچ متدینی نتواند فکر کند. البته که میتواند. اما اگر بخواهد آزادانه فکر کند، باید از سپهر دین پا بیرون نهد و حوزه خرد را از حوزه اعتقاد جدا سازد. یاد کردن چنین موضوعات درادبیات روشنگرانۀ افغانستان،با قهر وغضب روبرو بوده است. یعنی ضروریات مشروطه ازابتدا سانسور شده است. به این خاطر است که اگر خواهش گفتمان درست برای مشروطیت را داریم،نه خود را سانسور کنیم ونه ضروریات مشروطیت را. تاریخچه مشروطیت اروپا را که می خوانیم، این سانسورها ونگفتن حقایق را نداشت.آنرا پشت سر گذاشت تا به حکومت عقلانی رسید. ماشين مشروطيتی که در اروپا و امريکا چرخید،کم و بيش بصورتی کارآمد از این خصوصیات نشان دارد : ـ تفکيک قوا و استقلال قوای سه گانه از هم، ـ دوره ای بودن زمامداری، ـ پاسخگو بودن زمامداران در برابر مردم.اما به محض اينکه پايش به سرزمين کشورهای اسلامی شرق میانه و افریقا باز شد، در فاصلهء يکی دو دهه از نفس افتاد وسقط گردید؛ مفهوم مشروطيت درسير ادامۀ نظام مطلقه و حاکميت های مستبدانه محو شد . به این خاطر است که مردم این جوامع به سوی انفجارهای تراکم کرده می تازند.ماباید این تجارب وسیر آنها را برای تشخیص مشروطیت در افغانستان بیاموزیم وخوب فرا بگیریم. تجربهء قرن بيستم به ما نشان داده است که قيام ها ی مشروطه خواهی و انقلابات مردم برای امحاء استبداد مطلقه همواره به انشاء يک قانون اساسی متجدد، همراه بود. درافغانستان هم کوشش های صورت گرفت. هرچه بود،کوششهای تجدد خواهی که از قشربالای جامعه واپسمانده افغانستان با یک رفورم روی بنائی آغاز گردید بود،آرامش وسکون نظام قبیلوی قرن وسطائی را برای یک مدت کوتای برهم زد. با خود نوآوری وتغییرات در ساختار اجتماعی و فرهنگی افغانستان به همراه آورد. ولی از انجائیکه جامعه قشر رهبری جنبش مشروطیت را نداشت وبرعلاوه دین زده بود و با رشد چنین تحولات مخالفت میکرد، به سنت قشر گرایی مذهبی پهلو زد و این خود زمینه را برای خواست ارتجاع و استعمارآماده کرد و به کمک همدیگر رشد و تکامل نسبی افغانستان را بسوی رکود دایمی سوق دادند. اینک اشاره ی خود را در بارۀ مشروطه با آن عده از روشن اندیشانی به ختم می رسانم، که امروز ذهنیت شان از اندیشه مطلق گرائی آزاد شده است. به این امید که زمینه ی مساعدی را برای تبادل نظر اصولی و ارتقا شناخت نقادانه فراهم نمائیم. برغم برداشت های جداگانه از گذشته ی تاریخی افغانستان، وبرغم داشتن نظر گاه های گونا گون، راه مباحثه و مدارای سالم را در فرهنگ سیاسی افغانستان هموار کنیم. باعرض حرمت دکتر لطیف طبیبی . تورنتو، کانادا. 31 مارچ 2012 |
SONNTAG, 25. MÄRZ 2012
سایۀ انتخاری .رزاق مامون
سایۀ انتحاری های کوچک درقفای مقامات دولتی
آیا سال 1391 سال ظهور انتحاری های کوچک خواهد بود؟
دو طفل انتحارى - حنظله 15 ساله و بشيراحمد- درقندهاربه دام افتاده اند.
حنظله به آژانس پژواک گفت: نامم حنظله فرزند ميرحاتم مى باشم،باشندۀ شهر کراچى استم، در گراج وسايط کار مى کردم يکتن به نام غلام حضرت مى آمد وگاهگاه موترش را ترميم مى کردم، نامبرده برايم گفت که کندهار همرايم برو و درآن جا در داش هاى خشت کار کن .
وی افزود، همراى همان شخص به کويته رفتم و درآن جا آموزش هاى حملۀ انتحارى را فراگرفتم اما حین رفتن به کندهار در ولسوالى سپين بولدک بازداشت شدم.
حنظله مى گويد: من يتيم استم، مادر و يک خواهر دارم ، از حکومت مى خواهم تا مرا عفو نمايد که دوباره به خانه ام بروم.
بشير بازداشت شدۀ ديگر گفت: ساکن منطقۀ خيشکو ولسوالى ارغنداب استم. اما اکنون در لويه وياله به سر مى برم... دو سال قبل جهت نيش زدن ترياک به نلغام رفتم در آن جا مبين نام يکتن از قوماندانان طالبان مرا به جهاد کردن دعوت کرد.
وی توضیح داد که با طالبان درساختن ماين ها کمک کرده و در اين مدت در شهرکندهار و ولسوالي هاى متعدد ماين ها را جا به جا کرده ام.
نامبرده مى گويد: در اين اواخر مبين مرا براى عمليات چريکى شهرکندهار توظيف نمود. همراى يک همکار ديگر خود پلان کشتن نقيب الله يکتن از افسران قوماندانى امنيۀ کندهار را طرح کرديم، اما پيش از آن توسط منسوبين امنيت ملى بازداشت شدم.
از سوى ديگر؛ پوليس در ارزگان نيز از بازداشت يک طفل انتحارى خبر داده اند.
فريد عايل سخنگوى قوماندانى امنيه گفت که طفل متذکره را در منطقۀ مهر آباد مربوط شهرترينکوت مرکز اين ولايت، بازداشت نموده است.
موصوف افزود: طفل متذکره براى حمله بالای من فرستاده شده بود، مرا ملاقات هم کرده بود، اما خود را به پوليس تسليم نمود.
عايل گفت که طفل مذکور هفتۀ گذشته به دفتر وى آمده بود و در پيدا کردن خانواده اش، از وى خواهان کمک شده بود.
مطيع الله خان قوماندان امنيۀ ارزگان گفت که طفل دستگيرشده عطاء الله نام دارد و ١٢ساله مى باشد، خود را به پوليس تسليم نموده است.
عطاء الله گفت که برای حمله انتحارى بالای فريد عايل سخنگوى قوماندانى امنيۀ اين ولايت توظيف شده بود.
موصوف افزود: نه خواستم که اين کار را انجام دهم ، فلهذا خود را به پوليس سپردم.
قرارگفتۀ وى، درمنطقۀ چمن پاکستان، مصروف آموختن دروس دينى بود، حفيظ نام وى را به انجام حملۀ انتحارى ترغيب نمود.
آب در کوزه وما . . . پیرامون کاتب فیض محمد
نصیر مهرین آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم |
بارجفاهای دیرینه برملا فیض محمد کاتب و فراورده های قلمی او را برداریم . پهنه وابعاد فراورده های قلمی ،گونۀ تاریخ پردازی ونقش ونشان گام های عملی، که از ملا فیض محمد بزرگوار،معروف به کاتب برجای مانده است؛همچنان زحماتی که دراین راستا متحمل شده است، از او سیمای احترام بر انگیزوتحسین آفرینی را تصویر می کند. اما جای ابراز افسوس هم دارد که بسا ازاین تحسین گران، روی همه فراورده های قلمی او را ندیده اند. گواه هستیم بخش هایی که صورت انتشاردیده اند،سالها است که به عنوان سرچشمۀ کاربسا ازنویسندگان وتاریخ نگاران کشورما وپژوهش گران خارجی طرف استفاده میباشند.هیچ نویسنده ومؤرخی رانتوان یافت کهاثرویاآثاراورا خوانده باشد، اما از او به نیکویی ننویسد. گونۀ راه دادن حقایق در دشوارترین روزگار،که حقیقت نویسی جرم محسوب می شد،به بـُـعد توجه به آن شخصیت گرامی افزوده است. با چنین آگاهی از او وآثاری که با گذشت چند دهه هنوزهم منتشر نشده اند؛تأثر، شکوَه وشکایت، اعتراض و پرسش های انگیزه یابانه نیزدرذهن جای میگیرند. نگارندۀ این سطرها با میسر شدن زمینۀ ورق گردانی بخشی از آثار کاتب، به این نتیجه رسیده ام که در حق او وآثار گرانسنگ اش در مراحل مختلف و به اشکال مختلف جفا شده است. مثال هایی را نشان می دهیم: - کاتب در دل دشواری های طاقت سوز بزرگ شد. تشدید ستم روزگاردرحق او که درکودکی دامنگیرش بود و مردم مناطقی را که وی به آنها تعلق داشت ، بایسته است درروزگارحکومت داری امیرعبدالرحمان خان وآن راه وروش سرکوبگرانه جست. منظور ما ستم ها ومظالمی اند که در مناطق مرکزی وهزاره نشین کشوراعمال شد. ستمی که زنده گی ده ها هزارخانواده ومنجمله کودکان را دستخوش تیره ترین ناگواریها کرد . روزگار وستمی که جز اندک یادآوری ،هنوز هم سخنی شایسته وبایسته ازآنها درمیان نیست. فیض محمد دردل آن اوضاع درس خواند، نوشت و آنها را به درستی ونیکویی فراگرفت. اگربرخی از دانشجویان سده های پیشین به سوی دمشق و بغداد یا بلخ وهند راه می پیمودند؛ فیض محمد نخست ازامکانات میسردرقندهاربهره گرفت وپس از آن راه به سوی هند برتانیه یی شتافت. زبان فارسی دری ، پشتو، اردو ، عربی و تا اندازه یی زبان انگلیسی را آموخت. با تمام دشواری ها دانش معمول زمان را فراگرفت و درمقام بهترین کاتب پر آوازۀ زمانه اش ، توجه امیرحبیب الله خان را جلب نمود. مسلم است که احاطۀ او به دانش معمول روز،سبب شد که امیر حبیب الله خان او را به دربار خویش فراخواند تا تاریخ مورد ذوق وعلاقۀ امیر را بنویسد. به این ترتیب، جوانی که آزادانه وبا امکانات شخصی بار زحمت بردوش نهاد ودانشی فراگرفت،ملزم شد که تاریخ سفارشی بنویسد. آزاده مردی که بنابر اوضاع پرورش دهنده وچشمدیدها واندوخته هایش باید آزادانه می نوشت،شاهد ستم دیگری شد، که آنرا هر روزو شب در شانه زندگی حمل می نمود. کار او تدوین تاریخ مورد نیاز امیر با نام " تحفة الحبیب " بود. یعنی تحفۀ امیرحبیب الله خان سراج الملة والدین. یا امیری که خودش و وعاظ السلاطین لقب چراغ مردم ودین بر او نهادند. کاتب با تمام رنجی که هنگام نوشتن متحمل شد، دربار ودرباریان تحفةالحبیب را نپسندیدند. زیرا نیازمندان تدوین تاریخ مجعول و فرمایشی در پی تهیۀ جعلیات بودند . آن ناپسندیدگی و رد کتاب وفرمان دادن به تهیۀ کتاب دیگری،باید دل کاتب را بسیار آزرده باشد. به رغم فرمایشات درباری، آنچه طرف توجه نبوده است، از راه یابی برداشت ها ونقطه نظرهای کاتب حکایت دارد. نبشته های او را کسانی هم مراقبت، حک واصلاح وجرح وتعدیل می نمودند که فهم لازم را نداشتند. رنج وآزرده دلی و واکنش او در برابر فرمایشات نادرست ، باری به قلم خودش چنین نوشته شده است : " در جاییکه یکی از ناقدان مذکور، سویۀ عالی نداشته وایراد را نوشته اند، کاتب در مقابل « پافشاری می کند. مثلا ً بر کنار صفحۀ 104 جلد دوم که بر او اعتراض تطویل عبارت پردازی واطناب کلام کرده اند، وی می نویسد: « جملۀ معترضه که مشتمل بر اوصاف ظالمان و متضمن مظلومیت ستمدیده گان است، برسبیل تنبیه نگارش داده شد. زیرا که مقام را مناسب دانسته تحریر نمودم اطناب ممل نیست ." (1) وقتی تحفة الحبیب را نپسندیدند،گفتند " سراج التواریخ " را بنویسد. با نامی که منظور ومقصد از آن پیداست وبا چارچوب از پیش تعیین شده. یعنی منظورِمدح نیاکان امیر حبیب الله را جواب بگوید تا خود مقدمه یی باشد برای مدح وتوصیف از کارنامه ها ی شخص " سراج الملة والدین ". کاتب کارنوشتن سراج التواریخ را روی دست گرفت.هنگام نوشتن آن از برخی مطالب ونگاشته های تحفة الحبیب استفاده نمود. وهمانگونه که در حاشیۀ دستنویس " سراج التواریخ" برجای مانده است، نه تنها درباریان؛ بلکه شخص امیر برگ های نگاشته شدۀ آن را می خواند وجرح وتعدیل دلخواه می نمود. با تحمیل چنان دلخواهی ها می توان ره به سوی دریافت رنجی برد که کاتب مظلومانه آنها را لمس می نمود. اما کاتب با چیرگی وهنرمندیی که در نوشتن داشت، حقایق تلخ، ناهنجاری ها وناگواری هایی را که مردم از سوی دربار ها دیده بودند،در سراج التواریخ آورد. آن موارد در پهلوی حضور جفای امیر ودرباریان او،پایبندی و دلبستگی وتعهد کاتب را به ابراز حقایق درتاریخ پردازی افغانستان نشان میدهد. ازهنرمندی وآرزوهای موفقانۀ کاتب برای آوردن وتصویرکردن ستم هایی که برمردم رفته است؛وبه منظور تصویرمظالمی که زورمندان مستبد خوی در حق مردم اعمال کرده اند، تقریبا ً همه آنانی که سراج التواریخ را خوانده ودستی در قلم داشته اند،صحبت نموده اند. در ینجا نمونه یی را از مرحوم میر محمد صدیق فرهنگ میاوریم . نامبرده درراستای کارهای فرهنگی در زمانۀ ا میر حبیب الله خان به کاتب و اثراو چنین اشاره می کند : " کار علمی مهم دیگری که درین عصر و زیر نظر شخص امیر صورت گرفت،تألیف کتاب سراج التواریخ،در تاریخ افغانستان از عصر احمدشاه به بعد توسط مؤرخ، محقق و دانشمند فیض محمد هزاره بود. مؤلف این کتاب نه تنها معلومات جامع وکاملی را در مورد دورۀ سلطنت سدوزایی و محمد زایی برای بار اول دریک تألیف نفیس جمع آوری نموده؛ بلکه سعی ورزیده است تا در زیر پرده عبارت تعارفی که گریزازآن درشرایط عصر خارج از امکان بود، یک سلسله حقایق را درمورد نواقص اداره وبیدادگری زمامداران بگونه ای مفصل ومستند ثبت تاریخ کند."(2) در زمان پادشاهی امان الله خان،با آنکه کار تاریخ نگاری کاتب در گونۀ رسمی نیز ادامه یافت، وبا آنکه امکانات چاپ ونشر رساله ها وکتاب ها بهبودی یافت، اما آثار کاتب چاپ نشدند. نکتۀ جالب دیگر در حیات کاتب در زمان پادشاهی امیر امان الله خان این است که او همچنان کاتب بماند. درآن زمانه یی که افغانستان با قحط الرجال بیشتر مواجه بود، دراوضاعی که اشخاصی در سطح کاتب چند تن معدود بیش نبودند، ومردمانی با سواد ِ اندک را درمقام وزیرفراز میاوردند، به سفارت میفرستادند ویا به بقیه وظایف دولتی می گماردند، اما کاتب همچنان کاتب بود. اما چگونه کاتب؟ جان سخن درین نکته نهفته است که شاه کاتب را برای مشوره روی مسایل مهم فرا میخواند و در وزارت خارجه ویا امورعدلیه نیز از او مشوره می گرفتند. این نمونه ها را ببینیم : - - " نامۀ مؤرخ پنج دلو 1298 نظارت خارجه بیانگر این است ،که کاتب با هیأتی به غرض اجرای مسایلی به هزاره جات رفته وباید راپور اجراآت خود را به حضور امان الله خان تقدیم نماید. - در نامۀ مورخ 13 دلو 1298 به امضای محمود طرزی از کاتب تقاضا شد که به روز پانزدهم دلو جهت مذاکرۀ بعضی از مسایل به نظارت خارجیه حاضر شود - در نامۀ مورخ پانزدهم قوس 1299 به امضای محمد سرور یاور اعلیحضرت امان الله خان از کاتب خواسته شده است که در گلخانۀ ارگ حضور یابد، که از او ویک نفر معلم در باب مسالۀ کنیز استفسار به عمل آید."(3) در واقع می نگریم که صلاحیت های معنوی و دانشی او در سطحی بود که میبایست به صورت رسمی مقام مشاوریت شاه وچند وزیر را می داشت. ادامه دارد ------- توضیحات ورویکردها1 - عبدالحی حبیبی. به نقل از نبشتۀ حسین نایل : مجلۀ کتاب شمارۀ 1 سال 1 طبع کابل 1357. ش. 2- میرمحمد صدیق فرهنگ . افغانستان در پنج قرن اخیر.ج اول ص 325 3- حسین نایل . یادنامۀ کاتب . مجموعۀ مقالات ص 23 نایل . نایل متن نامه هایی را دیده و منبع آنرا آرشیف ملی نشان داده است. |
FREITAG, 9. MÄRZ 2012
صفحۀ شعر . واصف باختری، یوسف کهزاد . . .
واصف باختری
این جام شکران
ای انگبین فروش دروغین تراسزا ست این جام شوکران که به لب میکنیم ما
ای فصل سرخ صاعقه خاکسترت کجاست یاد از تبار ونسل و نسب میکنیم ما
ای همنفس زبان نگه دلنشین ترا ست کز هر نفس چو آینه تب میکنیم ما
یک قطره زنده گانی و صد جویبار رنج این کار یاوه از چه سبب میکنیم ما
بر دوش، نعش زخمی خورشید شامگاه
دیگر سفر به وادی شب میکنیم ما
2 
در مثلث یک فرجام
ستا ک سرخ صاعقه
به لحظه یی که ناگهان یه پا ستاد سوخت
شهاب خشمگین
چو گفت : آسمان پر ستاره زنده باد !
سوخت
شفق شراره یی ز آفتاب
ستاندوام و گرچه سوخت
به سان چلچراغ لحظه های بزمهای شاد سوخت
به گونه یی که کس چنان مباد سوخت.
ولی چنار سالخورد بیشه های دور
ز آتشی که خود نهفته داشت در نهاد سوخت
قصیدۀ بلند واپسین خویش را چه آتشین سروده بود
که گاه خواندنش زبان راویان باد سوخت
-------------------------------------------------------------------
سروده هایی از استاد یوسف کهزاد
1
کابل نازدانه
مرا به بزم غـزل های عاشقانه بـبر
بــه یــاد کابل زیــبای نازدانـه بـبر
فضای عشق من از توستاره باران است
مـــــرا به قصــۀ شبهای جــاودانــه بـــــبر
به تیر مرگ، پروبال مرغکان بستند
خـــبر به شــاخۀ عــــریان آشیانه ببر
دلم گرفته زبد مستی شراب امشب
مرا به ســــاحل دریای بیکرانه ببر
دلم به یاد تو ، هر شب بهانه میگیرد
بیا وخاطره ها رابه یک بهانه بـــــبر
بــــــــــه یــادعشق پری زادگــــان رفته مرا
به گوچه های طرب خیز یک ترانه ببر
صـــدای بوسۀ لب های داغ خوبانرا
بـــــه گــــوش منتظرنالـــۀ شبانه ببر
خراب ساغر سرشار شعر کهزادم
مــــــــرا به میکدۀ شاعر زمانه ببر
2
به یاد یار ودیار
کی فراموش شود، کابل ویرانک ما
جــــاده وشهرنو وآن پل لرزانک ما
با رفیقان شــــــب مهتاب زیادم نرود
تــا وبــالا شــدن تپـــۀ پغــــمانک ما
دلم از بیوطنی، پشت خودم می سوزد
که چه بازیچه شده، خاک غریبانک ما
حرص دنیا چقدر خاطره ها داد به باد
جشن آزادی وشب های چراغانک ما
خوش هوا بود به آن شاعرحماسه سرا
تخت رستم به سر کوه سمنگانـــک ما
ما به این مردم دنیای گرسنه چه کنیم
دسـت هر دزد فتاده، به گریبانک ما
با یکی کاسۀ شوربا ودوسه نان فطیر
هرچـه میشد بخدا؛ عزت مهمانک ما
یــاد لاندی پلو وقصه وافسانـــه بخیر
پتــــۀ صندلی وکیــــف زمستانک ما
نمک خوان وطن، دیدۀ شان کور کند
چــــه بگویم که شکستند نمکدانک ما
فارغ از کینه واز عقده واز درد و الم
چقدر لطف وصفابود، به دورانک ما
هـــردم از کوه خرابات صدا بود بلند
ازهـــمه نغمه سرایان غزلخوانک ما
دشمنان خاک مرا زیر وزبر کرد،ولی
یک دل دوسـت نیــامد به پرسانک ما
میـــله هــــای گل نارنج، زیــادم نرود
ســاز وآواز، بـــَــهَر گوشۀ لغمانک ما
موتر وبایسکیل واسپ وکراچی همه سو
چه جمع وجوش ، به بازار خیابانک ما
فـــرش از لاله وگل بود ، زخیرات بهار
کــوه گک ودره گک ودشت وبیابانک ما
میله هابودبه هرباغ وبه هرعید وبرات
قـــــــرغه وبابر واستالف وپروانک ما
من ندانم که در آن آتش بیداد چه سوخت
خـــانه وکــــوچه وپسکوچه ودالانک ما
سخن از خـــــــامۀ کهزاد به افسانه کشید
غزلش غوره بـــدل ماند، به دیوانک ما
3
دوزخ دنیا
ای وطن ، داغترین دوزخ دنیا شده یی
بـــــرسرملت خـــود،خط چلیپا شده یی
تیغ فرزند خودت، سینۀ پاک تودرید
زیر پـــــای قدم خویش،تۀ پا شده یی
دامـــن پاک توآلـــــوده به تریاک شده
همه مجموم توگشتند که لیلا شــده یی
هرکجا مینگری، نقش ونگارنسب است
به تماشای خودت، غرق تماشا شده یی
پاره شد صفحۀتاریخ تو از دست رقیب
تنـی ویــــرانه تر ازپیکر بودا شده یی
دوستان جمله زمینای توسیراب شدند
تو چرا تشنه تراز ساحل دریاشده یی
دیدۀ از خــــود وبیگانه، قدمگاه توشد
باهمه بیکسی ات ، محرم دلها شده یی
بــــعد ازین طاقت فریاد ندارد دل من
باخبر باش، که بازیچـــۀ دنیا شده یی
قصۀ عشق تو گرم است، به هر شهر ودیار
ای وطن، با توچه گردند که رسوا شده یی
سالها دست نوازش بسرت کس نکشید
چقدر پیش خودت بیکس وتنها شده یی
تــو مپنــدار که رفتیـــــم فراموش شدی
من فدای سرت ای خاک که بی ما شده یی
-------------------------------------------------------------------------
محمدشاه فرهود

-------------------------------------------------------------------------
دشنه ی دشنام
از تیره دلی ماه شب افروز شکستند
آیــینــــه ی آزادی پیروز شکستند
دیوار زمستانیی سرمای ضخیم اند
دروازه ی خورشیدیی نوروز شکستند
سنگ اند که از دشمن بیرحم رسیدند
پا تا به سر شیشه ی دلسوز شکستند
در سینه ی ما دشنه ی دشنام نشاندند
در دیده ی ما تیر جگردوز شکستند
دستان ِ فسون گستر ِ استاد بُـــریدند
رؤیای خوش ِ طفل ِ نوآموز شکستند
چشمان ِ هنر را بکشیدند نمایان
نخل ِ خرد از ریشه چه مرموز شکستند
تندیس شکوهانی بودای وطن را
با زلزله این گله ی کین توز شکستند
یک ملتی از خانه براندند خدایا !
افسرده و درمانده به دریوز شکستند
امروز برون از حد پیوند شکسته است
دستی که به دیروز و پریروز شکستند
بر برگ ِ لبانت ، گل ِ لبخند چو پژمرد
در حنجره ام نعره ی جانسوز شکستند
2000 میلادی
عشق مگر گفت
دف دفن گشت و بریدند رگ ِ چنگ و هنر مُرد
مرغ ِ آواز و گل ِ زخمه به سر پنجه ی تر مُرد
رقص دیگر نشود رشته ی پیوند ِ محبت
تا زبان دشنه ی دشنام شد و شیروشکر مُرد
بلبلی زنده دلی مست نخواند به چمن زار
گل پریشان که سپیدار به صد زخم ِ تبر ُمرد
از دهن گند ِ خرافات ِ عرببافته ریزند
کمر ِ شعر شکستند و خریدار ِ گهر مُرد
هست گرمای محبت نه زمستان ِ ابد را
نفس ِ مهر ِ مروت ، اثر ِ سِحر ِ سَحرَ مُرد
جوی ِ پر مرثیه شد چشمه ی چشمان ِ تو مادر
که جگرگوشه ی تو ، بازوی برنای پدر مُرد
با خیالت وطنا زیسته یک عمر به تبعید
آنکه همگام ِ نخستین ِ قدمش سوی سفر مُرد
...
با همه واهمه از مرگ ِ هنر ، عشق مگر گفت :
زندگی کن که دلت کُشته شد اما نه جگر مُرد
1.6.1997 شهر مونشن
گرچه خاک اند ...
عشق این مردم ِمغرور نه پیوست به هم
گرچه خاک اند همه ، دل نتوان بست به هم
حسرت روی که بوده ست که در زیر ِ غبار
برد آیینه ی این خانه و نشکست به هم
رفت و آزادی من بست به تنهایی تلخ !
با جدایی و جزا رابطه ی هست به هم
مرغ ِ جانرا قفسی تنگتر از مسجد نیست
قصه کردند به میخانه ، دو سه مست به هم
از کف ِ دست تو ای سنگ چه خواند دریا ؟
که زشوقش شکند پا و سر و دست به هم
*
به آسمان خیالات کودکانه
اگرچه خانه خرابم ، مرا به خانه ببر
به آسمان ِ خیالات ِ کودکانه ببر
دل ِ دلاور دریاگذار ِ من مگذار !
ازین کرانه به آنسوی بیکرانه ببر
تو این ستاره یی از آسمان گریخته را
به کهکشان ِ کشش های دلکشانه ببر
بیا بیا و پیام آوران ِ باران را
به پای تازه نهالان ِ پرجوانه ببر
طلسم و اسم ِ دروغین ِ جادوان بشکن
فسون ِ باور تسلیم ِ هر فسانه ببر
جهان زعشق بهشت است ، وز ستم دوزخ !
و هردو نیز نمانند ، این گمانه ببر !
بزن بزن به دف ِ ماهتاب و سیم ِ نسیم
به پیشگاه ی سحر ، دست ِ پر ترانه ببر
هزار سال به غربت گذشت و باز مگر
به پاس ِ خاطره هایم مرا به خانه ببر
بهار 1999
تا عشق را معجزه کنی
در روزگاری که اعتماد را
سایه یی نیست
در روزگاری که آخرین شقه های خونچکان ِ قربانی مان را
در قصاب خانه های ثروت
بر چنگگ بازار ِ آزاد بیرحمانه می آویزند
در روزگاری که قصه های پریشان ِ اضطراب ِ مان را
با تنهایی شرم آوری قسمت می کنیم
در روزگاری که رهزنان ِ بزرگ
کاسه های گدایی غارت شده گان کوچک را
با سکه های تمسخر پر می کنند
در روزگاری که کودکان ِ ما
برهنه پا
در کوچه های گل آلود فقر
سفری سخت غم انگیز را به گریه می نشینند
در چنین روزگاری
تو دستهایت را از من دریغ مدار
که من سرم می چرخد ، می چرخد
و با تمام ناباوری هایم
به معجزه ی عشق باور دارم
و از دوردست های دیار خاموشم
صریر ِ خامه ی شاعری را می شنوم
که عشق را
چنانکه شایسته است
می ستاید
و روی هرچه که زیباست
با شرم و شادی
شکوفه ی سلام می افشاند
و رنگین کمان ِ پیوند
در خانه های عاشقان تنها
خواهد نشست
و عشق از شادمانی بسیار
خواهد گریست
و متشاعران کاخ های کاغذین و کاذب
دواین ِ پر طمطراق ِ شانرا
در سرمای بی برگ و باری خویش
خواهند سوخت.
ای شاعری که شعرهایت را
نادیده خوانده ام
در یادبود ِ ما
اگر فرصتی بود
بر سطر ِ سبز و رسته از گور دلتنگی ما
نقطه یی از شبنم ِ اشک بگذار!
چراکه ما به زند ه گی و عشق
ناسپاس نبودیم
و فریبکارانی این بیابان تاختن و سوختن را
شناخته بودیم
و اگرچه دست های فریاد ِ مان را
در غوغای زنجیر مقدس بسته بودند
و سرانگشتان ِ بلند ِ صدای مان را
با سنگ هزار ساله ی استبداد
شکسته بودند
باز ، اما
ما خنجر ِ بُـــــّران و عــریانی از چکامه ی خشمآگین خویشتن را
در سینه ی این دروغ ِ بزرگ
فرو کوفتیم
تا مگر
های شاعر ِ آینده
تو عشق را
با کمترین ترسی
تجربه کنی
تو عشق را
معجزه کنی
و در هوای آزاد ِ آزادی
نفسی تازه کنی
و نباشدت مثل ما
این چنین زشت زنده گانی
ای دوست
و بر لبان ِ خاک گشته ی ما نیز
شاید گلی از تبسم بشگفانی
ای دوست !
عشق این مردم ِمغرور نه پیوست به هم
گرچه خاک اند همه ، دل نتوان بست به هم
حسرت روی که بوده ست که در زیر ِ غبار
برد آیینه ی این خانه و نشکست به هم
رفت و آزادی من بست به تنهایی تلخ !
با جدایی و جزا رابطه ی هست به هم
مرغ ِ جانرا قفسی تنگتر از مسجد نیست
قصه کردند به میخانه ، دو سه مست به هم
از کف ِ دست تو ای سنگ چه خواند دریا ؟
که زشوقش شکند پا و سر و دست به هم
*
به آسمان خیالات کودکانه
اگرچه خانه خرابم ، مرا به خانه ببر
به آسمان ِ خیالات ِ کودکانه ببر
دل ِ دلاور دریاگذار ِ من مگذار !
ازین کرانه به آنسوی بیکرانه ببر
تو این ستاره یی از آسمان گریخته را
به کهکشان ِ کشش های دلکشانه ببر
بیا بیا و پیام آوران ِ باران را
به پای تازه نهالان ِ پرجوانه ببر
طلسم و اسم ِ دروغین ِ جادوان بشکن
فسون ِ باور تسلیم ِ هر فسانه ببر
جهان زعشق بهشت است ، وز ستم دوزخ !
و هردو نیز نمانند ، این گمانه ببر !
بزن بزن به دف ِ ماهتاب و سیم ِ نسیم
به پیشگاه ی سحر ، دست ِ پر ترانه ببر
هزار سال به غربت گذشت و باز مگر
به پاس ِ خاطره هایم مرا به خانه ببر
بهار 1999
تا عشق را معجزه کنی
در روزگاری که اعتماد را
سایه یی نیست
در روزگاری که آخرین شقه های خونچکان ِ قربانی مان را
در قصاب خانه های ثروت
بر چنگگ بازار ِ آزاد بیرحمانه می آویزند
در روزگاری که قصه های پریشان ِ اضطراب ِ مان را
با تنهایی شرم آوری قسمت می کنیم
در روزگاری که رهزنان ِ بزرگ
کاسه های گدایی غارت شده گان کوچک را
با سکه های تمسخر پر می کنند
در روزگاری که کودکان ِ ما
برهنه پا
در کوچه های گل آلود فقر
سفری سخت غم انگیز را به گریه می نشینند
در چنین روزگاری
تو دستهایت را از من دریغ مدار
که من سرم می چرخد ، می چرخد
و با تمام ناباوری هایم
به معجزه ی عشق باور دارم
و از دوردست های دیار خاموشم
صریر ِ خامه ی شاعری را می شنوم
که عشق را
چنانکه شایسته است
می ستاید
و روی هرچه که زیباست
با شرم و شادی
شکوفه ی سلام می افشاند
و رنگین کمان ِ پیوند
در خانه های عاشقان تنها
خواهد نشست
و عشق از شادمانی بسیار
خواهد گریست
و متشاعران کاخ های کاغذین و کاذب
دواین ِ پر طمطراق ِ شانرا
در سرمای بی برگ و باری خویش
خواهند سوخت.
ای شاعری که شعرهایت را
نادیده خوانده ام
در یادبود ِ ما
اگر فرصتی بود
بر سطر ِ سبز و رسته از گور دلتنگی ما
نقطه یی از شبنم ِ اشک بگذار!
چراکه ما به زند ه گی و عشق
ناسپاس نبودیم
و فریبکارانی این بیابان تاختن و سوختن را
شناخته بودیم
و اگرچه دست های فریاد ِ مان را
در غوغای زنجیر مقدس بسته بودند
و سرانگشتان ِ بلند ِ صدای مان را
با سنگ هزار ساله ی استبداد
شکسته بودند
باز ، اما
ما خنجر ِ بُـــــّران و عــریانی از چکامه ی خشمآگین خویشتن را
در سینه ی این دروغ ِ بزرگ
فرو کوفتیم
تا مگر
های شاعر ِ آینده
تو عشق را
با کمترین ترسی
تجربه کنی
تو عشق را
معجزه کنی
و در هوای آزاد ِ آزادی
نفسی تازه کنی
و نباشدت مثل ما
این چنین زشت زنده گانی
ای دوست
و بر لبان ِ خاک گشته ی ما نیز
شاید گلی از تبسم بشگفانی
ای دوست !
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
محمدشاه فرهود
اگر میترسی از واژه
بزن فاژه
که فاژه نازنینتر از بهاران است
اگر میلرزی از گفتن
بدوز لب را
که در کاغذ، گلو ها در گلوله لاله باران است
اگر میترسی از واژه
پس از فاژه
بیا پُت پُت
بیا دَم دَم بهارینه بیندیشیم
بیندیشیم،
که چارسوق متنها چشم دژخیم است
به داربست سخنها سوته و سیم است
کتیبه بی نوشتارست
خلیفه مست رگبارست
ضعیفه غرق سنگسارست
عتیقه مثل انبارست
مترجم با خبر از تیغ
الفبا بی خبر از میخ
جرایم بی الف بی یا و بی جیم است
که بر کابل ممالک رقص بی میم است
اگر میترسی از واژه
بیا دیر دیر
بیا کم کم پس از غفلت بهارینه بیندیشیم
که زنبق ها
که لبخند ها
برون از چادری حجم است
به زیر چادری رجم است
چه فتوایی
چه دستهایی
که خشتها منفجر بر ناله تقدیم است
میان خطبه ها خونین تر از نیم است
ممالک چشم بی میم است
جرایم خشم بی جیم است
نپرسیدم چرا باهم بهارینه بیندیشیم ؟
که پرسیدن به من عیب است و نادانی به تو جوهر
اناری جان
غزلها از تنت لبریز
کتابها از غمت بر میز
دروغها گشته عُق انگیز
سخنها وقف رستاخیز
بخواب ای زنبق خونین
که بر سنگریزه ی گورت هنوز سنگ و تبر ریزند
که بر نیل دوچشمانت هنوز ننگ و سقر ریزند
که بر آوازه ی مرگت هنوز رنگ و خبر ریزند
بخواب ای زنبق خونین
بخواب که هشت مارچ میگذرد
مثل قارچ می آید
مثل قارچ میگذرد
بخواب که هشت مارچ میگذرد
مثل کاج می آید
مثل خاج میگذرد
هشت مارچ که می آید
از تاج تا کوچه های حراج چه هاج و واج میگذرد
بخواب ای زنبق خونین
بیا خواهر
بیا مادر
بیا دختر
گهی باهم گهی بیهم بهارینه بیندیشید
گهی بی نم گهی نم نم بهارینه بیندیشید
که پرسیدن به ما زهر است و نادانی به ما حلوا
هنوز هم ما نمیدانیم
که دستها غرق تریاکند
که خوابها بسته بر تاکند
که دل ها رفته بر خاکند
که قمچین ها طربناکند
بیا پُت پُت
بیا غم غم بیا باهم بهارینه بیندیشیم
اگر اندیشه را خر خورد
اگر پرسنده را کر خورد
اگر میدان شغالی شد
اگر سیمرغه را پَر خورد
بیا خویش را بهارینه برافرازیم
که ناهید مثل زنبق بر سرک آهنگ آزادی ست
هالند / هاگ
اول حمل ١٣٩٠
محمدشاه فرهود
چند سروده از جناب رشاد وسا رنج پشیمانی رشاد وسا | ||||||||||
ا فسو س که پیمان تو دلدار شکستم پیمان و فا را چو خس و خا ر شکستم عمر ی بخطا حله ای تز ویر تنید م ا ین کعبه د ل را در و دیوار شکستم با خیر ه سر ی و ستم و هر زه درا یی آ یین برا زنده یی ابرار شکستم حیرا نی و اند و ه و پشیما نی و حسر ت من بر سر خو د خا نه ادبار شکستم بذ ر ی نفشاند م که بچینم ثمر ی را اند و خته و تو شه و ا نبار شکستم افسو س که ر فت عمر گر ا نما یه به تاراج این عمر گرا می چه سبکسار شکستم ا فسو س که خا ک ره آ ن یار نگشتم افسو س که آ ن و عده یی دید ار شکستم با رغمت ای د وست مرا کرد ز مینگیر ز ین بار گرا ن پیکر بیما ر شکستم افسو س که جز لهو ولعب هیچ ند ا رم ا فسو س که آ ن رو نق با زار شکستم بار گنه و رو ی سیا ه و غم فر دا صد بار کنم تو به که صد بار شکستم آ ن عهد که از رو ی وفا با تو ببستم آ ن عهد گرا می به چه کر دار شکست ********************************* شا عر کیست شا عر ی درد ست و غیر از درد نیست هر که او درد ی ندارد مرد نیست شاعر ی گر می و سوز سینه است سینه یی بی آ رزو و سرد نیست شا عر ی گلزار عشق و عا شقیست شا خه خشک و گیا ه زرد نیست هر گیاه هرزه یی روی زمین همطراز و همقطار ورد نیست هر پریشا ن گو ی بازار سخن همسر آ نکو سخن پرورد نیست با ابر مر دا ن میدا ن سخن هر کسی همتا وهم آ ورد نیست شا عر و د انشور و مرد سخن آ نکه د ل را از عبث خو ن کرد نیست روح شا عر چو ن زلا ل چشمه است در زلا ل روح شا عر گرد نیست در حقیقت شا عر ی راه خدا ست گفتن یک مصر ع یا یک فرد نیست آلمان 1997 نر گس ای کا ش باز بینم یا رب لقا ی نر گس کز حا ل دل بگو یم با ر ی برا ی نر گس عمر یست از جما لش این د ید ه بی نصیبست اشکست و آ ه حر مان در ما جرا ی نر گس چشمی که خو نفشا ن بود گل ز د ز نا مرا دی شد سینه دا غدار دا غ جفا ی نر گس بر سر نها ده تا جی ما نند پا دشا ها ن سبز و سپید و زرد ست ر نگ قبا ی نر گس اینجا هزا ر با غست گل نیز بی نها یت صد با غ گل نگیرد در دیده جا ی نر گس گل ر نگ و بو ندار د آ بی برو ندارد ا ین گفتگو ندارد ای آ شنای نرگس ذو قی به دشت و در نی پروا ی بوم و بر نی دل را گر فته یاران امشب هوا ی نر گس در جو ش و در خر و شم در سر نما ند ه هو شم آ ید همی بگو شم هر دم صدا ی هر د م صدا ی نر گس مر دیم از جدا یی در خا کدا ن غر بت گشتیم ای برادر آ خر فدا ی نر گس دیروز بیدل ما میگفت شعر نر گس من نیز میفشانم اشکی بپا ی نر گس آلمان 1996
|
.jpg)
نظرات
ارسال یک نظر