چند خاطره ویادداشت برجای مانده ازشادروان
عبدالغیاث خان کوهستانی


نصیر مهرین
 
 
 



شادروان غیاث خان کوهستانی
(عضوهیأت رهبری حزب اتحاد)
 
یادداشت : 
در کتاب کوچک "سوگندها درتاریخ افغانستان معاصر" ، ازدیدار کوتاه شخصیتی نام بردم به اسم غیاث خان کوهستانی. مردی بود بلند بالا وسپید چهره.
چند سال بعد از آن دیدار،آگاهی یافتم که اوهم برگی از تاریخ بود.سالها بعد خبر خبرمرگ تأثربارش راشنیدم ؛و هنگامی که جلد دوم افغانستان درمسیرتاریخ، تألیف شادروان غبارانتشاریافت، نام اورا به عنوان یک تن ازاعضای حزب اتحاد، ورهبران کودتا- قیام نوروزسال ۱۳۲۹دیدم.

در زمینۀ علاقمندی به شرح حال چنین شخصیت ها یادآوری نمایم که از سالها به اینسو،حسرت داشتن اطلاع بیشتر، یا یافتن زمینۀ آشنایی بابازماندگان وآشنایان آنها را احساس نموده ام.
این آرزومندی چندبار تا اندازه یی به ثمرنشسته است. وچه بسا که مطابق نیاز برای بیرون آوردن اسناد و مدارک ازپشت دیوارها و طاقچه ویا داخل صندوق های چوبین کنار کندوها گذاشته شده،سخنانی به دست آمده اند. گاهی هم به گونۀ اتفاقی اما بر اساس نیاز وشایع شدن این نیازاست، که عزیزانی پایم را نزد پیرمردان مملو از اطلاعات رسانیده اند.

در واقع با اندک دسترسی به آرزو مندیهایم ، چند بار مصداق " جوینده یابنده است " را شاهد بوده ام.

ازجمله هنگام نگارش کودتا- قیام درنظرداشته به رهبری حزب اتحاد،در نوروزسال ۱۳۲۹ خورشیدی سرچشمه هایی را باز یافتم.

روزی ازپیرمرد جوان دل و نستوه ، جناب استاد شکورحکم که خدایش عمربیشتربا تندرستی وتوان ادامۀ نوشتن دهد؛از آنسوی اقیانوس ازطریق تلفون شنیدم که جوانی سراغم را گرفته ،که در دامن درد پرورش یافته و قدبرافراشته است. گفتم ، خدا درد بیشترش ندهد،که ما درد آشنایان ، نشسته ایم تا اشک های چند ین دهه را به جویبار تاریخ بسپاریم . ایشان چه کسی باشند؟
جناب حکم گفت :اقای وحید غیاثپور کاظمی ، فرزند شادروان غیاث خان کوهستانی، صاحب منصبی که عضو حزب اتحاد بود وشما هم از ایشان در " سوگند ها . . ." یاد مختصری کرده اید .

لحظۀ دیدارچند دهه پیش درنظرم باردیگر مجسم گردید؛ وهنوز ازخود اونا شنیده ،اطمینانم شد که سخنی بیشتر ازپدر وزندگی دردآمیز خانواده درسینه دارد. لحظات بعد، گمانی برجای نماند که این حدس وگمان درست اند.

کوتاه مدتی سپری شد، ورق های نامرتب و بدون تناسب چارطرف اضلاع آن را در پاکتی گرفتم که راجسترهم شده است. راجستر به این دلیل که جناب وحید غیاثپور کاظمی ،برخی از اصل دست نوشته ها را فرستاده است. تا مبادا در بدترین شرایط گم شوند. اوراق بی تناسب، کاغذ های خریطه های سمت اند که در محبس دهمزنگ برای شادروان غیاث خان میسرشده است. جناب کاظمی ، برای آنکه زحمت باز خوانی نامه ها را ازطرف من فرو کاسته باشد، یک بار دیگر رونویسی از آنها را نیز فرستاد.

با این یادداشت که :

" روانشاد پدرم درزندان، همیشه با نوشتن نامه های دلگرم کننده سعی در آرام کردن و امیدوارشدن همسر وفرزندانش داشت. هرچند سانسور شدید برای ارسال نامه هااز محبس وجود داشت، اما بعضی نامه ها به کمک وطنداران به اعضای فامیل میرسید .
پدرم درزندان، قسمتی ازخاطرات خود را با استفاده از پنسل در روی کاغذ خریطه سمنت، به نظم ونثرنوشته بود که متاسفانه قسمت های زیادی از آن توسط مامورین حکومت ازبین برده شد. پس ازآزادی اززندان،درمسافرت وظیفوی بود و کارمیکرد. تا اینکه د ر سال ۱۳۵۵.هـ . در مسیر راه چغه سرای- آسمار، دراثریک واقعۀ مینگذاری جان به جان آفرین بخشید."

تصور میشود که شادروان غیاث خان در زندان ، درپی تهیۀ یادداشت های روزمره بوده ویا اینکه برخی از روز ها با استفاده از امکانات به ثبت آنها پرداخته است مثلادرجایی که مینویسد : امروز ،دخترم بی بی مدینه که هشت ساله است( شمارۀ ۱۲ . شماره ها را این قلم نهاده است.) وقتی میخوانیم که :" یک دانه کتاب مثنوی بود . . ." چنان معلوم میشود که آن خاطره را پسانتر نوشته است. در هرتلاشی اطاق زندان و یا غافلگیر شدن از طرف مامورین ، برخی از یادداشتهایش از دست رفته اند.با آنهم چند یادداشت ازخاطرات که دردست است، گوشه هایی از زندگی و فضای زندان را به خوبی می نمایانند. آنها را انتشار میدهیم .                   ن.مهرین 


۱- هشت روزنگذاشتند که بخوابم . خیلی خسته وگیج بودم. برای وضو آب خواستم (ندادند). با ولچک وزولانه به یک مشکل تیمم زدم و شروع به خواندن نمازکردم. وقتی به سجده رفتم نفهمیدم چه شد. خوابم برده بود.وقتی به خود آمدم که ماموری با لگد به گرده سمت چپم زد.همیشه وقتی هوا سرد میشود خیلی درد میکند



یادداشت وحید غیاثپورکاظمی : " پدرم تا آخر عمر ازآن ناحیه درد داشت "

 

چـــه گویــم یارب از ایــام محبس                  نیفتـــــد هیچکس در دام محبس
مبادا کس چــُه مــن محبوس کابل                  فغان از محبس و محبوس کابل
خصوصا ًمحبس مخصوص توقیف              که ظلمش را نتوان کرد توصیف
چـــه ایــامی بســربــردم در آنجــا                 بدستم ولچک و زولانـــه در پــا
رفیقانـــــــم همه در بنـــــــد زنجیر                شـــــده شیران اسیرِ روبۀ پــــیر . . .
                                                                                            (غیاث خان)

۲- یک دانه کتاب مثنوی معنوی بود وما دونفر. برای آقای بلخی(شادروان سید اسماعیل بلخی ) گفتم ، آقا صاحب بهتر نیست که یک دانۀ دیگر پیداکنیم، قبل از این که دعوا کنیم ؟!
لبخند شرین زد وگفت نی غیاث خان !همین جهت وصل است. برای هردوی ما می ارزد به خاطرش دعوا کنیم !


۳- برای نماز دیگر( پیشین/ ظهر) وضو میگرفتم،عسکرگفت : "ملاصاحب" دخترشما با مادرکلانش برایتان نان آورده است .
چندین سال میگذشت ومن نمیدانستم دخترم چه قیافه یی دارد. وقتی محبوس شدم دوساله بود. دلم خیلی تنگ شد رفتم اتاق وقرآن شریف رابه صورتم گرفتم...

(عبدالغیاث خان کاظمی کوهستانی قبل از زندانی شدن ازدواج کرده و صاحب سه دختر بود.دختر بزرگ عبدالغیاث خان هنگامیکه پدر در زندان به سر میبرد به خاطر دوری از پدرو بازرسی های همراه با خشونت به یک نوع دلتنگی گرفتار شده و در اثر این بیماری به سن هفت ساله گی فوت نمود. (نقل از نبشتۀ انتشار نیافتۀ و. غیاثپور)

۴- قرآن مجید در زندان رفیق خوبم بود. همیشه به او مراجعه میکردم. بیش از هزار مرتبه خواندمش و بالاترین استفاده را ازقرآن گرفتم . به دقت به آیات توجه میکردم. درحدی که هربارمیخواندم تفسیرنوی بدست میآوردم.کلام پاک خداوندروح را نوازش میدهد و بی نهایت عظیم است .

۵- من در جوانی تند خوی و کم صبر بودم، اما زندان سبب شد که صبور وبرده بارشوم و بتوانم احساساتم را کنترول کنم. درسال های اقامت در زندان فرصت کافی یافتم تا نگاهی به درون خویش داشته باشم و روح جانم را ازغرور، کبر و خود پسندی دور کنم و یاد بگیریم که بخشندگی روح را پالایش میکند.

۶- اتاق های ما درمحبس دهمزنگ کلکین و پنجره وتهکاوی (زیرزمین) نداشت .تاریک وشبیه دخمه بود. نمناک متعفن وبوی میداد.از سقف ودیوار وگوشه های اتاق گیاهی هرزه سرزده بود. پراز گژدم و چلپاسک وچیزهای دیگر بود.

۷- یک روزابراهیم خان گاوسواردرحالیکه میخندید گفت: غیاث خان چندوقت پیش خستۀ شفتالورا در کنج اتاق گور کردم حالا سرزده ، سبز شده، بیا وببین.

 

محمد ابراهیم گاوسوار
 

رفتم دیدم تازه سرزده . آوردیمش وسط حویلی ودرزمین گورش کردیم.
این قافلۀ عمر عجب میگذرد.

۸- جریان تحقیقات ما مصادف شده بود با ماه مبارک رمضان . به مامور محبس گفتم : دشمنی ما باشد. بالاخره مسلمان که هستید، اجازه دهید یا از خانه های ما افطار ونان بیاورند یا دولت خود مسئوولیت بگیرد.
گفت: از بالا جای تاهنوز چیزی نگفته اند.ما بدون اجازه کاری نمی کنیم .درحالیکه پوزخند میزد گفت: میتوانید روزه نگیرید.

۹- ما روزها درحالیکه ازدهن ودماغ ما خون جاری بود ادامه دادیم.هر کدام فکر میکردیم که وضیعت دیگران بهتر است. اما وقتی دردهلیز رو به رو میشدیم می دیدیم که هیچکدام وضیعت بهتر نداریم .
میرعلی گوهر آقا ریش سفید بود وحتی مراعات پیری او را نیز نکردند. وقتی ریش سفید ش را پر از خون می دیدم به گل جان وردک ( همان شخصی که تصمیم قیام حزب اتحاد را افشأ کرد ) نفرین میکردم .

۱۰- قوماندان خواجه نعیم خان پرسید: غیاث خان چرا سرباز (عبداللطیف خان سرباز) بازهم اعتصاب کرده است؟ گفتم که عبداللطیف خان میگوید:
ما که داخل محبس هستیم، اولادهای ما خرد استند وهیچ درآمدی ندارند . چهار سال میشود که نان وتمام مصارف ما را روان میکنند . دیگر ازکجا کنند تا مصارف ما را در محبس بدهند . دولت باید تکلیف خود را با ما روشن کند یا مصارف مارا بدهد یا اعدام کند یا آزاد کند.
خواجه نعیم خان گفت: راست میگوید .ظاهرشاه فکر میکند همه گی مثل خودش و کابینۀ دربار دزد هستند و پول دارند وشروع کرد به ...

۱۱- خُشویم جوان مرد و مهربان است . همیشه واسکت وعرق چین می پوشد .همه روزه برایم غذا میاورد . همه مشکلات من در زندان وخانواده در بیرون از زندان را تقدیر انداخته گردنش. به همگی کمک میکند فرق نمیکند هندو باشد یا مسلمان از قدیم عادتش است به این خاطربرایش میگویند" پیروی بچۀ ادی". اما در خانه همه صدایش میکنیم خاله بیکما در حقیقت نامش( بیگما) است. هروقت بپُرسی خاله پول داری سر خودرا تکان داده میگوید خدا مهربان است خانه گُرگ بی استخوان نیست چند تُمنی(تومان)است .از پیزار دوزی گرفته تا رکاخانه ، کوچه کافروشی، باغ علیمردان، عاشقان وعارفان،تخته پُل و مرادخانی دوست وآشنا دارد. مومنه وپرهیزگاراست وهیچ وقت نمازش قضا نمیشود. شکر خدا دو تا بچه دارد که هر دویشان کا سب و پول دار هستند .

۱۲- مورخ ۱۲حمل ۱۳۳۶ دخترم بی بی مدینه که هشت سال دارد، بر خلاف همیشه که با مادرکلانش یکجا میآمد، امروز تنها آمده بود. واین موضوع را عسکری که لباس هایم را آورد برایم گفت.آسمان کابل پوشیده ازابر سیاه بود . بیدریغ برهمگان یک سان میبارید.ودریای چمچه مست کابل مقابل چشم مُلا های پلی خشتی مستی میکرد ومی غُرید و قربانی می طلبید. نمیدانم احساس عجیب برایم دست داد.دردی در سینه ام بود، نمیتوانستم نفس بکشم . به دیوار تکیه زده نشستم .خانۀ ما در رکاخانۀکابل بودو از این که مدینه چگونه بااین وسایل تنها آمده و از پــُل آرتل که در چنین مواقع آب بالا چطور گذشته. خیریت باشه وچیزهای دیگر.. .
عسکری که لباس هارا آورده بود قربان بای نام داشت، از ازبک های شمال کشور بود. پیش من پنهانی قران و خط فارسی می آموخت . گفت : ملاصاحب جگر خون نباش خودم کمک میکنم از پل تیرشود.
تا قربان بای برگشت خدامیداند که برسرم چه گذشت .
قربان بای گفت: ملا صاحب آب یک زانو آمده بود بالا . خوب شد رفتم و اِلا آب میبردش.
فردا وقتی برایم نان آوردند، خاطر جمع شدم که مدینه زنده است اما چند وقت بعد فهمیدم که در همان تاریخ مادرم فوت کرده بود . ومادر مدینه همراه با مادرش به خاطر ختم وفاتحه رفته بودند شمالی .مادرم از رخۀ پنجشیرو از قوم شیخان بود. پنجشیر دره یی است زیبا ومردمانش شریف ومثل بهار تازه . وقتی بچه بودم همیشه همرا با مادرم به خانۀ ماما ها و خویش واقارب میرفتیم . زمستان ها دور صندلی قرسک می خواندیم ویا به به قصه های بزرگان گوش می دادیم که شهنامه خوانی میکردند .یا قصه حضرت علی شاه مردان. پاره شدن درۀتاج قرغان با شمشیرحضرت علی .
پیش خود هر چه طول وگز میکردم نمیشد (که) تا اندارۀ شمشیر را بدانم وبالاخره گیچ می شدم . وقتی از مادر میپر سیدم "مومه حضرت علی خیلی کته بود؟" میگفت: قوی بود .میپرسیدم که "ازکوه کده هم کته بود؟" میگفت: کافرنشو بخواب! روز ها درزمستان ( با )برف جنگی با پلخمان وآدم برفی و دربهار غُرسی در زیر سایه درختان توت( مصروف بودیم )

۱۳- اتاق من نزدیک اتاق خواجه نعیم خان و میرعلی گوهرآقا میباشد. هردو نفر به شوخی شکایت دارند،که بعدازفوت مادرت شب هاوقتی خواب هستی درخواب مومه، مومه،میگوئی !!. برایشان گفتم که شما مُودکی و عصری هستید . بلی من مادرم را "مومه" وپدرم را "داده" میگویم.

۱۴- از قبل توافق صورت گرفته بود که در صورت دست گیری تمامی قضا یا را انکار میکنیم .به این خاطر تمامی کارها شفاهی بود تا سندی در جای باقی نماند. بعد از زندانی شدن در توقیف خانۀ کابل وجر یان تحقیقات توسط عبدالحکیم خان ، عطاالله خان وعبدالعزیزخان، به سرپرستی مجتبی خان ؛ما همه چیزرا انکار کردیم .شکنجه شروع شد .اول ولچک وزولانه به دست وپای ما زدند، بعد شروع به لت وکوب کردند تا بی هوشی وضعف. از سقف اتاق آویختند . واین کارها تکرار درتکرارادامه داشت. برای هشت روز اجازه خواب ندادند . تا سرحدی که از دماغم زرد آب شروع به آمدن کرد. برای چندین روز حق استفاده آب ونان نداشتم .خوب به یاد دارم عسکری که وظیفه داشت مانع خوابم شود از بس که دلش سوخت مخفیانه دستمالش را در آب تر (خیس)کرد و آورد تا از آ ن استفاده کنم واز دَرزِ دَروازۀ وُرودی کُوتَه قفلی برایم داد. وقتی فشارش دادم از آن خوشم نیامد وآب آنرانخوردم. حتی یکروز وقت سجدۀ نماز خواب رفته بودم . با تازیانه به تخته پُشت وپاهای ما میزدند که بَدن را برای ساعت ها بی حس میکرد. دست هایم را به چوکی بستند وسطل آهنی را در سرم گذاشته وباچوب به آن ضربه زدند.فحش دادند.
بدون فحاشی شخصیت شان نا تکمیل بود .
تمام این جریانات از دربار کنترول میشد

۱۵- مستنطق عبدالعزیزخان:

سوال: شما چه نظامی میخواستید؟
جواب: باتوجه به شرایط عقب ماندگی اقتصادی ، سیاسی ومشکلات اجتماعی دیگر و رفع این مشکلات نظام جمهوریت از نظر ما مناسب ترین نظام است.

سوال: نام همه دوستان افغان خود را بگویید .
جواب : گلجان وردک بود که آن هم همکار شما بر آمد. !

سوال : در مجلس های خصوصی در چه مورد صحبت میکردید؟
جواب : از مشکلات مردم ازفقر، بیسوادی.

سوال: چرا اقدام به اینکار کردید.؟ شما میتوانستید درشورا داخل شده ازاین طریق به حل مشکلاتی که میگویید، رسیدگی میکردید تا کودتا.

جواب : فکرمیکنم مشکل کشور به اخبار وشورا درست نمیشود . چون حکومت فکر میکند مشکلی وجود ندارد تا برای رفعش راه حلی پیدا شود. در ولایت ما مردم بُوره رانمی شناسند توت خشک را در آب تر میکنند و صبح میخورند خوراک اکثریت مردم نان جَو وجَواری میباشد. اُماچ ٫ پَیتی وسبزی های که در لب جوی میروید. بچه های خورد و حتی بزرگان بوت برای پوشیدن ندارند. از چوب برای خود نعلین درست میکنند.مکتب ندارند . شفاخانه ندارند . مردم حتی برای درد شکم از مُلا تعویذ میگیرند. داماد درمراسم عروسی خود لباس قرض میگیرد. تِیرما گوسفند میکشند وتا فصل بعد از روغن همان گوسفند استفاده میکنند. درحالیکه کِرم میزنیش و تلخ میشود .این درحالی است که همین مردم برای حکومت از انسان، حیوان، زمین و درخت مالیه پرداخت میکنند .
حتی راه های ولایت کشور را همین مردم درست کرده اند . من به یاد دارم برای درست کردن راه منطقه ما مجبور بودیم خاک وریک بیاوریم (من از پشت کُوه قاف صحبت نمیکنم. ازنزدیکترین ولایت به مرکز یعنی پروان ومنطقۀ گلبهار صحبت میکنم . حالا فکر هزارجات راخودتان کنید.

سوال: آیا حکومت شاه محمود خان دموکراسی نیست ؟
نمیشود هم سلطنت مطلقه یا مشروطه داشت وهم دموکراسی . اگر در نظر شما انگلستان وممالک اروپائی است پس اول اقتصادو زندگی ما مثل آنها ساخته شود .


سوال: اسامی تمامی کسانی را که باشما همکار بودند، صاحب منصب و ملکی تحریرکنید.
جواب: تعداد ما سیزده نفراست و بیشتر از این نیست.

وبازبرای یک دوره طولانی شکنجه وآزار. اما تا آخرنگفتیم بیشتر از سیزده نفر هستیم. تا مجبورشدند کسانی راکه دست گیرکرده بودندکه تعدادشان بیشتراز صدنفربود آزاد ساختند .



۱۶- بهلول ایرانی گفته بود:ازبک هایی را که شاه محمود خان از شمال با خود آورده بود.دست های بسته زیرآهن پوش بردند و دَر را از پشت میخ کردند. من صدای ضجه وزاری شانرا می شنیدم .وبعداً پشک ها از ُمردۀ آنها تغذیه میکردند .

۱۷- وقتی درلیسه حربیه به عنوان مدیر لوازم مصروف وظیفه بودم ،در یکی از روز ها در ختم کار با دوستان میخواستیم به طرف خانه برویم . متوجه سر وصداشدیم . دیدیم نجارباشی جیلانی پیرمردی که وظیفه داشت چوکی های مکتب را آماده کند ،بخاطر یک روز تأخیردرانجام کارمورد خشم وغضب داودخان قرا گرفته و به امر داودخان یک عسکر به صورت پیرمرد باسیلی و مشت میکوبید.ازسر وصورت بندۀ خدا، خون جاری شد. پیرمرد بی هوش شد وافتاد روی زمین. یک سطل آب به رویش انداختند بیدارشد. داودخان ایستاده ونگاه میکرد و باز امر کرد. و درحالیکه دندان های خودرا فشار میداد، گفت: بزن !
عسکر در حالیکه نفس ، نفس میزد، شروع به زدن کرد تا باز پیر مرد بی هوش شده ودیگر هر چه آب ریختند تاچندین ساعت بی هوش بود .


۱۸- داودخان خودرا نسبت به ظاهرشاه بیشتر مستحق پادشاهی میداند .این خود خواهی او ازحرکات وگفتارش درک میشود. میخواهد همیشه مورد توجه باشد و روشی را که برای این کار در پیش گرفته خشونت وعصبانیت میباشد. شاید این سرمشق را از هاشم خان گرفته باشد . هاشم خان تأثیر زیادی بالای داود خان دارد. داودخان درخانواده وفضایی تربیت شده که حیله گری، دروغ ،کشتار، به کسی اعتماد نداشتن (حتی به اعضای خانواده خود)، مردم را در بی خبری نگاهداشتن، مردم را گرسنه نگاهداشن. چنانچه قصه فیل مرغ های هاشم خان که معروف است، جز اولین درسهای دولتداری به اوآموخته شده . شما اگر داود خان را از نزدیک دیده باشید به چیزهای که میگویم شک نخواهید کرد.به قول قربان نظرخان ترکمان : وای به روزیکه داودخان وارث پول های حرام هاشم خان همه کارۀ این کشور شود.
به پیشنهاد وحرف کسی گوش نمیکند . از استعداد می ترسد و از آدم های بااستعداد بدش میآید.وی خیالاتی و دمدمی مزاج میباشد به این خاطر خطر ناک است.

۱۹- در یکی از نامه ها ی غیاث خان به خانواده اش:

از وضعیت نانی که برایم میفرستید میدانم که درچه شرایطی به سر میبرید . اگر امکان دارد و می توانید درحقم لطف کنید. دیگربرایم نان روان نکنید.درست نیست که از نان اولادها کم کنید. فکر نمی کنید که رنج زندان کفایت میکند.

۲۰- قربان نظرخان ترکمان، شخص آگاه پرمطالعه بی ترس واز متنفذین در میان اقوام ازبک وترکمن است. ایشان از جمله کسانی است که به خاطر اعتراض درمقابل عمل محمدگل خان مومند، که زمین های مردم را در ولایات شمال کشوربه زور به ناقلین داد، که داستان درازدارد، مدت طولانی در محبس مزارشریف محبوس شد. وی همیشه ازخاطرات آن زمان برایم میگوید وازدوست صمیمی خود (ایشان وراق) به نیکی یاد میکند وی میگوید ایشان وراق مردی با دانش و عالم بود و خوب چاپ انداز. اما نا مردها سَرش راه جُوری کردند و در ولسوالی آدینه مسجد چهار توته اش کردند و شهید شد. من وچندتا رفیقا چند دانه تفنگ پیدا کردیم، می خواستم خود محمد گل خان رابکشیم، اما قسمت نبود واِلا زیاد تلاش کردیم اما از گیرما خطا خورد. و این بار هم که این طور شد مثلیکه این غُوره به دل ماند.

۲۱- روزیکه به ما اطلاع دادند که تا چند روزی دیگر آزاد میشوید. عبدالطیف ‌خان سرباز‌،قوماندان خواجه محمدنعیم خان، میرعلی گوهرغوربندی،‌ اسلم خان‌ ابراهیم گوسوار نشسته‌ بودیم. گفتگودر این باره بود که اگر نفرت تلخی و غرور را کنار نگذاریم و بخشندگی را یاد نگیریم در بیرون ازمحبس بازیک زندانی خواهیم بود.
و وقتی من پرسیدم آیا ظاهرشاه و اطرافیان شان قابل بخشش هستند،میر علی گوهر آقای غوربندی گفت:
دشمنان خدا و خلق خدا به هیچ عنوان قابل بخشیدن نیستند.

۲۲- آمرین محبس وقتی خوب هستند که مرده باشند. . .

۲۳- بعدازتوقیف ما، اولین چیزیکه ازخداوند خواستم، استقامت بود.گفتم، خدایا حالاکه اسیرشدم پس استقامت وتوان عطا فرما تا درجریان تحقیقات پایم نلرزد .
 

طرح کودتا/ قیام ِ افشأ شده قسمت دوم


نصیرمهرین




                 کودتا ها درتاریخ افغانستان معاصر

             طرح کودتا – قیام ِ افشأ شده حزب اتحاد
                                   
                                                   ( نوروز 1329 خورشیدی )
                                                             قسمت دوم

انگیزه ها

ادعای حکومت را که درآغاز آوردیم ، مانند هرادعای مشابه و ناپذیرفتنی کنارمیگذاریم. زیرا اگرقرارباشد، انگیزۀ یک جمعیت برای سقوط حکومت یا حاکمیت خاندان سلطنتی را دراثر تبانی با کشور خارجی در نظر بگیریم، نه تنها سند ومدرک، شاهد وگواهی وجود ندارد، بلکه بسیار سخیف  هم به نظر میاید. برخلاف ادعای حکومت، مدارک و گواهی اعضای آن جمعیت حاکی از انگیزه های مستقل وبا تأثیر پذیری از اوضاع اجتماعی و سیاسی کشور است. این انگیزه ها را در اسنادی میتوان سراغ نمود که از سخنان شادروان اسماعیل بلخی هنگام " استنطاق" نقل شده است. گویند جسارت وتهور او در ابراز انگیزه ها، به ویژه با فصاحت وبلاغتی که داشت ، شب هنگام به اطلاع شخص صدراعظم وشاه  رسید. نمونه هایی را میاوریم که در پاسخ هیأت تحقیق  گفت، نوشت و در پای آن امضأ کرد :

1-       از سخنان سید اسماعیل بلخی هنگام " استنطاق "
               
" . . . در بدخشان زنان و دختران جوان لباسی ندارند تا ستر عورت کنند, در نورستان پوست بز می پوشند؛ در قبایل افاغنه از فرط عسرت در شینوار عندالاحتیاج زن حسینه و زیبای خودرا بازن بدشکل دیگریکه نسبتاً زندگی مرفه دارد با گرفتن چند دانه بز و مبلغی نقد مبادله می نمایند (سر میگیرند) آدم فروشی خصوصاً از جنس لطیفه بازار گرم دارد؛ دختر فروشی وبهای آنرا مبلغ گزافی به عنوان (ولور) گرفتن شیوع عام یافته و جزو کلتور گردیده و این بدعتها نمایانگر منتهای فقر و بیچارگی مردم بد بخت این مرز وبوم است. کوچیها هنوز با حیات بدوی مبتلا و این باآنچه انسانیت نام دارد بیگانه اند.
طوایف هزاره در زیر یک سقف با حیوانات زندگی میکنند و از کلیه مزایای ابتدایی حیات بشریه محروم اند و هیچ امید بهبود از آینده ندارند. گروه هائیکه به نام پشه یی یا (شاتری) یاد میشوند و در دره های مشکل گذار کوهساران و قلل جبال آشیانه و خوراک اکثریت شان علف و میوه کوهی است, نان گندم را در عمر خود مزه نکرده اند. ابواب علم و معرفت بر روی عموم بسته و ملت قهراً در ورطه جهل نگهداشته شده تا دایماً محل استثمار مستکبران و اقویا باشند. فرهنگ و معارف مروج امروز که بی شباهت به روش استعمار گران نیست روحیه فرزندان این خاک را کشته خصوصاً با جلوه های تبعیضی استعدادها را در نطفه خنثی کرده است. خودی و شخصیت سرکوب شده, اختناق و فشار بر مشاعر عامه حاکم است. مردم امنیت مالی و جانی ندارند. محیط افغانستان با تمام وسعت و پهنایش زندانی را مانند است که مردم اجباراً درآن به سر می برند. احساس مردم از دلچسپی به وطن کور شده؛ دوام این زندگی برای همه ناگوار و ازآن بیزارند. مسؤل تمام این بد بختیها خانواده سلطنتی موجوده است. تحمل آن اکنون بردوش ملت ستمدیده افغانستان سنگینی میکند. ما بر خاسته ایم این بار کثیف را از شانه بر اندازیم, اگر توفیق نیافتیم آیندگان حتماً این کار را کردنی اند و اعمال شما پاداشی جز این ندارد".15


2-      از سخنان غیاث خان، هنگام "استنطاق "

  سوال:  شما چه نظامی میخواستید؟
  جواب: باتوجه به شرایط عقب ماندگی اقتصادی ، سیاسی ومشکلات اجتماعی دیگر و رفع این   مشکلات نظام جمهوریت از نظر ما مناسب ترین نظام است.
  
 سوال: نام همه دوستان افغان خود را بگویید .
  جواب : گلجان وردک بود که آن هم همکار شما بر آمد.

سوال : در مجلس های خصوصی درچه مورد صحبت میکردید؟   جواب : از مشکلات مردم ،ازفقر، بیسوادی.

 سوال: چرا اقدام به اینکار کردید.؟ شما میتوانستید درشورا داخل شده ازاین طریق به حل مشکلاتی که میگویید، رسیدگی میکردید تا کودتا.
 جواب :  فکرمیکنم  مشکل کشور به شورا درست نمیشود . چون حکومت فکر میکند مشکلی وجود ندارد تا برای رفعش راه حلی پیدا شود. در ولایت ما مردم  بُوره رانمی شناسند  توت خشک را در آب تر میکنند و صبح  میخورند خوراک اکثریت مردم نان جَو وجَواری میباشد. اُماچ ٫ پَیتی  وسبزی هایی که در لب جوی میروید.  بچه های خورد و حتی بزرگان بوت برای پوشیدن ندارند. از چوب برای خود نعلین درست میکنند.مکتب ندارند . شفاخانه ندارند . مردم حتی برای درد شکم از مُلا تعویذ میگیرند. داماد در مراسم عروسی  خود لباس قرض میگیرد. تِیرما گوسفند میکشند  وتا فصل بعد از روغن همان گوسفند  استفاده میکنند. درحالیکه کِرم میزنیش و تلخ میشود .این درحالی است که همین مردم برای حکومت از انسان، حیوان، زمین و درخت  مالیه پرداخت میکنند .
حتی راه های ولایت کشور را همین مردم درست کرده اند . من به یاد دارم برای درست کردن راه منطقه ما مجبور بودیم  خاک وریگ بیاوریم (من از پشت کوه قاف صحبت نمیکنم. ازنزدیکترین ولایت به مرکز یعنی پروان ومنطقۀ گلبهار صحبت میکنم . حالا فکر هزاره جات را خودتان کنید. "16

اِعمال شکنجه برای دریافت اعتراف اجباری

  حکومت ازنخستین روزتوقیف اعضای حزب اتحاد،سعی کرد تا اعتراف دلخواهی ازآنها به دست بیاورد. از آنجایی که اطلاعات در محدودۀ گزارش گلجان وردک دراختیار حکومت بود،برای دسترسی به بقیه اعضا وجمع آوری بیشتر اطلاع، توسل به شکنجه در پیش گرفته شد. وسیله یی که نزد کارگزاران ومستخدمین دولت یگانه ترین وسیله برای  انجام تحقیق بود. وآنجایی که بارها اجرای آنرا ازطرف حکومت دریافته بودند، در اجرای آن دست بازداشتند. پیرامون اعمال شکنجه در حق زندانیان حزب اتحاد، منهای طرفداران حکومت و وابستگان هیأت تحقیق دیگرهمه نوشته اند. چند منبع را بنگریم :

غیاث خان کوهستانی:
"هشت روزنگذاشتند که بخوابم . خیلی خسته وگیج بودم. برای وضو آب خواستم (ندادند). با ولچک وزولانه به یک  مشکل  تیمم زدم  و شروع به خواندن نمازکردم. وقتی به سجده رفتم نفهمیدم چه شد.  خوابم برده بود.وقتی به خود آمدم که پولیسی با لگد به گرده سمت چپم زد.همیشه وقتی هوا سرد میشود خیلی درد میکند.

ما روزها درحالیکه ازدهن ودماغ ما خون جاری بود ادامه دادیم.هر کدام فکر میکردیم که وضیعت دیگران  بهتر است. اما وقتی  دردهلیز رو به رو میشدیم می دیدیم که هیچکدام وضیعت بهتر نداریم . میرعلی گوهر آقا ریش سفید بود وحتی مراعات پیری او را نیز نکردند. وقتی ریش سفید ش را  پراز خون می دیدم به گل جان وردک نفرین میکردم ." 17


غبار: ". . . محبوسین زجربسیاری را از کوته قلفی وبیدارخوابی وترک اجباری مطالعه ودخانیات وعدم ملاقات با اولاد واطفال،درزیرزنجیرو ولچک کشیدند."18

فرهنگ:"اشخاص مذکور برای مدت 14 سال یعنی تا سال1964 بدون آنکه قضیۀ شان به محکمه محول گردد، در زندان ماندندوسپس بدون توضیح علت زندانی شدن رهایی یافتند. طبعا ً این حادثه که خاطرۀ گیروگرفت دورۀ محمدنادرشاه ومحمد هاشم خان را به یاد میاورد، درافکارعامه اثربدی بجا گذاشت."19
       

هیأت تحقیق

اعضای هیأت تحقیق عبارت بودند از:
  جنرال غلام سعید سریاورصدراعظم
  جنرال فیض محمد پسر حاجی نواب خان که سر یاور شاه بود.
  میرزا غلام مجتبی خان رئیس تفتیش دیوان محاسبات.
 جنرال محمد عارف خان
 عبدالحکیم خان پسرملاقندی والی کابل.
  عبدالعزیز خان (از وی در خاطرات غیاث خان نامبرده شده است )
  ازجریان تحقیق بر می آید که محمد آصف خان قوماندان امنیه ولایت کابل  هم درجمله  هیأت حضور می یافته است. او قبلاً یا ور سردار اسدالله خان و از خاصان شاه محمود خان بود." 20

                                                                               ادامه دارد
 

توضیحات ورویکردها

15-  عباس دلجو. به نقل از خواجه محمد نعیم خان. سایت نمای نزدیک
16-  چند خاطره. غیاث خان کوهستانی . پیوست این بخش .
17-  منبع بالا
18- غبار . افغانستان درمسیر تارایخ ج2 ص 259
19- فرهنگ . افغانستان در پنج قرن اخیر. ص 455
20- عباس دلجو. سایت نمای نزدیک



MITTWOCH, 23. MAI 2012

موافقتنامۀ ستراتیژیک امریکا وافغانستان . . . یار




ﯾﺎر
                                       


ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ 
ﺳﺘﺮاﺗﯿﮋﯾﮏ اﻣﺮﯾﮑﺎ 
و اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻨﯿﺎد 
ﺣﻘﻮﻗﻰ ﻧﺪارد




     اﻣﺮﯾﮑﺎ ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ درازﻣﺪت را
ﺑﺎ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن اﻣﻀﺎ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﭘﺎﯾﻪ ﻫﺎى ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ
ﺣﻘﻮﻗﻰ و ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻣﺮدم اﺳﺘﻮار ﺑﺎﺷﺪ. اﻣﺎ اﻣﺮﯾﮑﺎ
اﯾﻦ ﮐﺎ ر را ﻧﮑﺮد و ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﯾﻰ را ﺑﺎ
ﮔﺮوه ﮐﺮزى اﻣﻀﺎ ﮐﺮد ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ از ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻧﻬﺎد
ﻫﺎى دوﻟﺘﻰ و ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﻣﺒﺮا اﺳﺖ، ﺑﻠﮑﻪ
ﻣﺎﻫﯿﺖ، ﻣﺮاﺳﻢ و ﻃﺮز اﻣﻀﺎ و زﻣﯿﻨﻪ ﺳﺎزى ﻫﺎى
دﺳﯿﺴﻪ آﻣﯿﺰ ﺑﺨﺎﻃﺮ اﺟﺮاى اﯾﻦ ﮐﺎر ﻧﺎرﺿﺎﯾﯿﺘﻰ
زﯾﺎد را در ﻣﯿﺎن ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻮﺟﻮد آورده
اﺳﺖ.
ﻣﺘﻦ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ از ﯾﮏ دروغ ﺷﺎﺧﺪار آﻏﺎز و
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺗﻘﻠﺐ ﻋﻠﻨﻰ و آﺷﮑﺎرا اداﻣﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ.
در اوﻟﯿﻦ ﭘﺎراﮔﺮاف دﯾﺒﺎﭼﻪ اﯾﻦ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ آﻣﺪه
اﺳﺖ:
 «دوﻟﺖ ﺟﻤﻬﻮرى اﺳﻼﻣﻰ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن (از اﯾﻦ
ﭘﺲ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن) و دوﻟﺖ اﯾﺎﻻت ﻣﺘﺤﺪه آﻣﺮﯾﮑﺎ
(از اﯾﻦ ﭘﺲ اﯾﺎﻻت ﻣﺘﺤﺪه) از ﺳﺎل 1380) 2001
ﻫﺠﺮى ﺷﻤﺴﻰ) ﺑﺪﯾﻦ وﺳﯿﻠﻪ در ﻫﻤﮑﺎرى ﻧﺰدﯾﮏ
ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر دﻓﻊ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻫﺎى ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺻﻠﺢ و اﻣﻨﯿﺖ
ﺟﻬﺎﻧﻰ و ﺑﻪ ﻫﺪف ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن
ﺑﺮاى ﺗﺎﻣﯿﻦ آﯾﻨﺪه ﺑﺎ اﻣﻦ، دﻣﻮﮐﺮاﺗﯿﮏ و ﺷﮑﻮﻓﺎ،
ﻗﺮار داﺷﺘﻪ اﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﺻﻞ آن اﻣﺮوز ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻦ
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن در ﻣﺴﯿﺮ ﺧﻮدﮐﻔﺎﯾﻰ ﭘﺎﯾﺪار در اﻣﻨﯿﺖ،
ﺣﮑﻮﻣﺖ دارى و ﺗﻮﺳﻌﻪ اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ و اﻗﺘﺼﺎدى،
و ﻫﻤﮑﺎرى ﺳﺎزﻧﺪه در ﺳﻄﺢ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ»
  در ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ده ﺳﺎل ﺣﻀﻮر ﺧﺎرﺟﻰ در
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺣﺎﺻﻞ ﻣﺜﺒﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ، اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺧﻮد
ﮐﻔﺎ ﻧﯿﺴﺖ، وﺿﻊ اﻣﻨﯿﺘﻰ در ﺑﺪ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ
ﻗﺮار دارد، ﻣﻔﺴﺪﺗﺮﯾﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ دﯾﮑﺘﺎﺗﻮر و
ﻣﺴﺘﺒﺪ ﻣﺎﻓﯿﺎﯾﻰ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن اﯾﺠﺎد ﺷﺪه، ﺗﻮﺳﻌﻪ
اﻗﺘﺼﺎدى و اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻣﻮﺟﻮد ﻧﺒﻮده و اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن
در آﺧﺮﯾﻦ ردﯾﻒ ﻓﻘﯿﺮ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺸﻮر ﻫﺎى دﻧﯿﺎ
ﻗﺮار دارد.
    ﭘﺎراﮔﺮاف دوم از ﯾﮏ ﺗﻘﻠﺐ ﺷﺮم آور و
ﯾﮏ اﻗﺪام ﻏﯿﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﻰ
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن آﻏﺎز ﺷﺪه اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻰ ﻧﻮﯾﺴﺪ:
««ﺑﺎ ﺗﺎﮐﯿﺪ روى ﻧﯿﺎز ﺑﻪ ﺣﻔﻆ دﺳﺘﺎوردﻫﺎى ده
ﺳﺎل ﮔﺬﺷﺘﻪ، اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﻰ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن،
ﺣﻘﻮق زﻧﺎن و آزادى ﺑﯿﺎن و ﺑﺎ در ﻧﻈﺮ داﺷﺘﻦ
وﺿﻌﯿﺖ ﺣﺎﮐﻢ در ﻣﻨﻄﻘﻪ، ﻫﻤﮑﺎرى ﻫﺎى
اﺳﺘﺮاﺗﮋﯾﮏ ﺑﺎ اﯾﺎﻻت ﻣﺘﺤﺪه آﻣﺮﯾﮑﺎ، ﮐﻪ ﯾﮏ
دوﺳﺖ اﺳﺘﺮاﺗﮋﯾﮏ ﻧﻈﺎم و ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن
ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺗﺎﻣﯿﻦ اﻣﻨﺘﯿﺖ ﺳﯿﺎﺳﻰ،
اﻗﺘﺼﺎدى و ﻧﻈﺎﻣﻰ ﮐﺸﻮر ﺿﺮورى ﭘﻨﺪاﺷﺘﻪ
ﻣﻰ ﺷﻮد.»
   اﯾﻦ ﺗﻘﻠﺐ ﺗﺪوﯾﺮ «ﻟﻮﯾﻪ ﺟﺮﮔﻪ» ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ. ﻟﻮﯾﻪ
ﺟﺮﮔﻪ ﮐﻪ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن از اﻧﺴﺘﯿﺘﻮت ﻫﺎى رواﺟﻰ
ﻗﺪرت اﺳﺖ، در ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﻰ ﺑﻪ ﺻﺮاﺣﺖ
ﺗﺴﺠﯿﻞ ﮔﺮدﯾﺪه اﺳﺖ. ﺿﻌﻒ اﻣﺮﯾﮑﺎ در آن ﺑﻮد
ﮐﻪ ﮐﺎر ﺧﻮد را در ﺑﺎﻻى ﺟﺴﺪ ﺧﻮن آﻟﻮد ﻗﺎﻧﻮن
اﺳﺎﺳﻰ اﻧﺠﺎم داد و ﻧﻈﺎم ﻣﺘﮑﻰ ﺑﺮ اﺳﺎس ﻗﺎﻧﻮن
اﺳﺎﺳﻰ را ﺑﻪ رﯾﺸﺨﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ و ﭘﺮوﺳﻪ دوﻟﺖ
دارى در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻰ اﻋﺘﺒﺎر ﺳﺎﺧﺖ.
اﻣﺮﯾﮑﺎ ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻞ داﺷﺖ ﮐﻪ ﻟﻮﯾﻪ ﺟﺮﮔﻪ ﻗﺎﻧﻮن
اﺳﺎﺳﻰ را ﻃﻔﺮه رﻓﺖ و ﻟﻮﯾﻪ ﺟﺮﮔﻪ ﺗﻘﻠﺒﻰ و
ﻏﯿﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ را داﯾﺮ ﻧﻤﻮد. زﯾﺮا ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﻰ ﻣﺮدم
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن را ارزش ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ و ﻃﺮﻓﺪار اﯾﺠﺎد
دوﻟﺖ در اﯾﻦ ﮐﺸﻮر ﻧﯿﺴﺖ.
    ﻣﻮﺿﻮع ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ ار ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ
ﺣﯿﺎت ﺳﯿﺎﺳﻰ ﯾﮏ ﻣﻠﺖ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺪون آن ﻧﻤﻰ
ﺗﻮان ﮐﺸﻮرى وﺟﻮد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. در ﯾﮑﻰ از
ﭘﺎراﮔﺮاف ﻫﺎى دﯾﺒﺎﭼﻪ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ آﻣﺪه اﺳﺖ:
«اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ و ﺑﺮاﺑﺮى دوﻟﺖ ﻫﺎ
ﺗﻌﻬﺪات اﯾﻦ ﻫﻤﮑﺎرى را ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﻰ دﻫﺪ.
اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻗﺎﻧﻮن و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ رﻋﺎﯾﺖ
ﺻﺮﯾﺢ و روﺷﻦ ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﻰ و ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻗﻮاﻧﯿﻦ
ﻧﺎﻓﺬه اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻨﯿﺎد ﻫﺎى اﯾﻦ ﻫﻤﮑﺎرى را
ﻗﻮت ﻣﻰ ﺑﺨﺸﻨﺪ. ﻃﺮﻓﯿﻦ ﺑﺮ ﺗﻌﻬﺪ ﻧﯿﺮوﻣﻨﺪ ﺷﺎن
ﺑﻪ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ، اﺳﺘﻘﻼل، ﺗﻤﺎﻣﯿﺖ ارﺿﻰ و
وﺣﺪت ﻣﻠﻰ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﻣﺠﺪدا ﺗﺎﮐﯿﺪ ﻣﻰ دارﻧﺪ.»
    وﻟﻰ اﯾﻦ اﺻﻞ را ﺷﺪﯾﺪا ﻧﻘﺾ ﮐﺮده و
ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ را در ﻣﻮاد ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﻧﺎﺑﻮد
ﮐﺮده اﺳﺖ.  ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ در ﻓﻘﺮه ﺳﻮم ﺑﺨﺶ دوم
ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ آﻣﺪه اﺳﺖ:
« ... ﺟﻬﺖ ﺗﺤﮑﯿﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻔﺎﯾﺖ و ﻣﻮﺛﺮﯾﺖ
ﻫﺮ ﺳﻪ ﻗﻮه دوﻟﺖ ﻣﺒﺘﻨﻰ ﺑﺮ ﻣﺮﮐﺰى ﺑﻮدن
ﻧﻈﺎم ﺣﮑﻮﻣﺘﻰ، و ﺣﻤﺎﯾﺖ از ﺷﮑﻮﻓﺎﺋﻰ ﯾﮏ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺪﻧﻰ ﭘﻮﯾﺎ ﺑﻪ ﺷﻤﻮل رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎى آزاد و
ﺑﺎز، ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ.»
   در ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻧﻈﺎم ﻣﻨﺎﺳﺐ ﯾﮑﻰ از ﻣﻈﺎﻫﺮ
ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮدم ﺣﻖ دارد،
ﻧﻈﺎم ﻣﻮرد ﻧﯿﺎز ﺷﺎن را ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ، ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ
(دﯾﮑﺘﺎﺗﻮرى) ، ﻏﯿﺮ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ (دﻣﻮﮐﺮاﺳﻰ)،
رﯾﺎﺳﺘﻰ ﯾﺎ ﭘﺎرﻟﻤﺎﻧﻰ ، از اﺳﺎﺳﻰ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﻘﻮق
ﺳﯿﺎﺳﻰ ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن اﺳﺖ. در ﺗﺎرﯾﺦ ﻗﺮارداد
ﻫﺎى ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠﻰ و ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﻫﺎ اﯾﻦ ﺳﺎﺑﻘﻪ وﺟﻮد
ﻧﺪارد ﮐﻪ ﻧﻈﺎم ﺳﯿﺎﺳﻰ ﮐﺸﻮر ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻣﺮﺑﻮط و
ﻣﻨﻮط ﺑﻪ  ﻗﺮارداد ﯾﺎ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﺧﺎرﺟﻰ ﺑﺎﺷﺪ.
اﯾﻦ ﻧﻮرم ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن را
واﺿﺢ و روﺷﻦ از ﺑﯿﻦ ﻣﯿﺒﺮد.
   ﻣﻮﺿﻮع ﺑﺴﯿﺎر ﻣﻬﻢ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ را از
ﺑﻨﯿﺎد ﺣﻘﻮﻗﻰ اش ﺧﺎرج ﻣﻰ ﺳﺎزد، ﻃﺮﻓﯿﻦ ﻗﻀﯿﻪ
اﺳﺖ. ﻫﺮ ﻗﺮاداد ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠﻰ دو ﻃﺮف دارد. وﻟﻰ
در اﯾﻦ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﻃﺮف اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن در ﺣﻘﯿﻘﺖ
وﺟﻮد ﻧﺪارد. ﺷﺎﯾﺪ ﺧﻮاﻧﻨﺪه ﻫﺎ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ رﯾﯿﺲ
ﺟﻤﻬﻮر اﻣﻀﺎ و ﭘﺎرﻟﻤﺎن اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن آﻧﺮا ﺗﺎﯾﯿﺪ
ﮐﺮده اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮاﺣﻞ «ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ» اش ﻃﻰ ﺷﺪه
اﺳﺖ.
   وﻟﻰ ﻣﻦ آﻧﺮا ﯾﮑﻄﺮﻓﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﻢ زﯾﺮا در
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺳﻪ ﻣﺮﺟﻊ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮ اﻣﻀﺎى ﻗﺮار داد
ﻧﻘﺶ ﻣﯿﺪاﺷﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺳﻪ آن اﺻﻠﻰ و ﮐﺎﻣﻞ
ﻧﺒﻮده اﺳﺖ.
ﻣﺮﺟﻊ اول رﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮر اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ اﻧﺘﺨﺎﺑﺎت
ﺗﻘﻠﺒﻰ ﻗﺪرت را ﮔﺮﻓﺖ و اﯾﻦ رﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮر ﺑﺎ
ﺧﺎرج ﺑﯿﺸﺘﺮ واﺑﺴﺘﻪ ﮔﻰ دارد، ﺗﺎ ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن.
ﻣﺮﺟﻊ دوم: ﭘﺎرﻟﻤﺎن اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن اﺳﺖ ﮐﻪ از ﻫﻤﺎن
روز اﯾﺠﺎد آن زﯾﺮ ﺿﺮﺑﻪ ﻫﺎى دﺳﯿﺴﻪ، ﻣﺪاﺧﻠﻪ،
ﺗﻘﻠﺐ ﮐﺮزى ﻗﺮار داﺷﺖ و در اﺧﯿﺮ ﺑﺎ ﺗﻬﺎﺟﻢ
ﻧﻈﺎﻣﻰ در ﺗﺮﮐﯿﺐ آن ﺗﻐﯿﯿﺮات وارد ﺷﺪ.
اﯾﻦ ﻓﺸﺎر ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ روز ﺑﻮد ﮐﻪ روﺣﯿﻪ
ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﻰ ﻣﺮدم در ﭘﺎرﻟﻤﺎن ﻧﺎﺑﻮد ﮔﺮدد ﮐﻪ اﯾﻦ
ﮐﺎر اﻧﺠﺎم ﺷﺪ.
ﻣﺮﺟﻊ ﺳﻮم ﻣﺮدم اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ذﻫﻨﯿﺖ آﻧﻬﺎ
در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﺪ. ﺑﻪ ذﻫﻨﯿﺖ ﻣﺮدم اﺣﺘﺮام
ﻧﺸﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ذﻫﻨﯿﺖ ﺳﺎزى ﻓﻀﺎى دﻫﺸﺖ
و اﺧﺘﻨﺎق ﺑﻮﺟﻮد آﻣﺪ اﻓﺮاد اﻧﺘﺤﺎرى ﮐﺮزى ﺗﺎ
دروازه ﻫﺎى ارگ رﯾﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮرى آورده ﺷﺪه
و ذﻫﻨﯿﺖ ﮐﺎذب ﻧﺎﺷﻰ از ﺗﺮس و ﺗﻬﺪﯾﺪ اﯾﺠﺎد
ﮔﺮدﯾﺪ و ﺑﻌﺪ در ﻧﺘﯿﺠﻪ ﯾﮏ اﻗﺪام ﻋﻠﻨﻰ ﭘﺎﻣﺎل
ﮐﺮدن ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﻰ ﻟﻮﯾﻪ ﺟﺮﮔﻪ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ
داﯾﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ اﺳﺘﻨﺎدى ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺨﺎﻃﺮ اﻣﻀﺎى اﯾﻦ
ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ.
 ﭘﺲ در اﻣﻀﺎى اﯾﻦ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﺟﺎﻧﺒﯿﻦ وﺟﻮد
ﻧﺪارد. ﻫﺮدو ﺟﺎﻧﺐ ﯾﮏ ﺟﺎﻧﺐ اﺳﺖ. ﭘﺎﯾﻪ
ﺣﻘﻮﻗﻰ اﯾﻦ ﻗﺮارداد ﮐﺎذب و ﻟﺮزان اﺳﺖ.
  ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺗﻰ دﯾﮕﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪ اﺑﻬﺎﻣﺎت در ﻣﺘﻦ ﺳﻨﺪ،
ﺧﻼى ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ، ﺗﺪاﺧﻞ روﺷﻦ در ﺻﻼﺣﯿﺖ
ﯾﮏ دوﻟﺖ، ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺻﻼﺣﯿﺖ ﻫﺎى ﻧﺎﻣﺤﺪود و
ﻣﺮﻣﻮز در ﺑﺨﺶ ﻫﺎى اﻗﺘﺼﺎد، ﻣﻌﺎدن، ارﺗﺒﺎﻃﺎت
و ﺗﺮاﻧﺸﭙﻮرت، از ﭼﻮﮐﺎت ﯾﮏ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ دو
ﮐﺸﻮر ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺧﺎرج ﺑﻮده و ﮔﺎﻫﻰ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﺴﻠﯿﻤﻰ
ﯾﮏ ﮐﺸﻮر ﺑﻪ ﮐﺸﻮر دﯾﮕﺮ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﺗﺴﻠﯿﻤﻰ دوﻟﺖ ﻓﺎﺷﯿﺴﺖ ﺟﺮﻣﻨﻰ ﺑﻪ ﮐﺸﻮر ﻫﺎى
ﭘﯿﻤﺎن اﻧﺘﺎﻧﺖ(ﺷﻮروى، اﻣﺮﯾﮑﺎ، اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن و
ﻓﺮاﻧﺴﻪ). ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻧﻄﺎم ﺳﯿﺎﺳﻰ و ﺣﻤﺎﯾﺖ از آن
ﺑﻪ ﺗﺴﻠﯿﻤﻰ ﻧﺰدﯾﮑﻰ دارد ﺗﺎ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ. اﻣﻀﺎى
ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﻫﺎى ﻣﺸﺎﺑﻪ از ﻃﺮف ﮐﺮزى ﺑﺎ ﺟﺮﻣﻨﻰ،
ﻓﺮاﻧﺴﻪ و ﮐﺸﻮر ﻫﺎى دﯾﮕﺮ ﻣﺜﺎل ﺗﺴﻠﯿﻤﻰ ﺟﺮﻣﻨﻰ
ﺑﯿﻦ ﮐﺸﻮر ﻫﺎى اﻧﺘﺎﻧﺖ را ﻗﻮى ﺗﺮى ﻣﻰ ﺳﺎزد.
    ﻧﻘﺺ ﺣﻘﻮﻗﻰ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﮐﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﮐﻨﻨﺪه
ﯾﮑﻄﺮﻓﻪ ﺑﻮدن آن ﻧﯿﺰ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ، اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺮف
اﻣﺮﯾﮑﺎ ﺧﻮد از ﻣﺴﻮوﻟﯿﺖ ﻋﺎرى ﺳﺎﺧﺘﻪ اﺳﺖ.
ﻣﺜﻼ: اﮔﺮ ﻧﻈﺎﻣﯿﺎن ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺟﺮم ﺷﻮد ﺑﺎ ﮐﺪام
ﻗﺎﻧﻮن ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺠﺎزات ﺷﻮﻧﺪ، در ﺑﺎره ﻣﻨﻊ زﻧﺪان
ﻫﺎ و ﺷﮑﻨﺠﻪ ﮔﺎه ﻫﺎ ، در ﺑﺎره ﺑﯿﻄﺮﻓﻰ ﻧﻈﺎﻣﯿﺎن
اﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﺎ ﺗﻈﺎﻫﺮات ﺿﺪ دوﻟﺘﻰ، در ﺑﺎره ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ
و ﮐﻤﯿﺖ ﻧﻈﺎﻣﯿﺎن ﺷﺎن، در ﺑﺎره وﻇﺎﯾﻒ ﺷﺎن ﻫﯿﭻ
ﻣﺴﻮوﻟﯿﺘﻰ را ﻋﻬﺪه دار ﻧﺸﺪه اﻧﺪ.
اﯾﻦ ﻧﻘﺎﯾﺺ ﺑﺸﮑﻞ ﮐﺎﻣﻼ ﻋﻤﺪى در ﻣﺘﻦ ﺳﻨﺪ
ﺟﺎﺳﺎزى ﺷﺪه ﮐﻪ در آﯾﻨﺪه ﻣﺸﮑﻼت زﯾﺎد را ﺑﻪ
ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻮﺟﻮد ﻣﻰ آورد.


«آقا»: انسان حاشیه‌ای در ساختار قدرت خانواده

زهره روحی
henri.jpg
تصویر: دوورنوا
بررسی داستان کوتاه «آقا» ، اثر هانری دوورنوا (1875ـ1937)؛ ترجمه رضا سید حسینی
رابطه‌ی بین شما و فرزندتان چه گونه شکل گرفته است؟ آیا هیچگاه به ماهیت آن فکر کرده‌اید؟ تا چه اندازه قدرت «ساختن» این رابطه را داشته‌اید؟ آیا شما جزءِ آن دسته از آدمهای خوش اقبالی هستید که از نگاه تحسین‌آمیز فرزند برخوردار است و از آن به خود می‌بالد؟ یا شاید جزءِ گروهی هستید که (بنا به هر دلیلی) همواره در جایگاهی ناگوار نسبت به فرزند قرار داشته‌اند : جایی کاملا پرت و دور‌ از  قدرت ساختن و برانگیختن حس اعتماد و تحسین! جای گرفته در حاشیه‌ی ارتباطاتِ خانوادگی و بی‌نصیب از هر نوع اقتدارِ والدی؛ جایگاهی که فقط متعلق به آدم ‌های حاشیه‌ای خانواده‌هاست، آنهم با تحمل انواع اضافه بارِ موانع ارتباطی و عاری از امکان ارتباط مستقیم . یا شاید هم جزو گروه کثیری هستید که با فرزند یا فرزندان خود صرفاً «هستند » . فقط همین ؛ بی‌آنکه هیچکدام از طرفین نیازی به اندیشه‌ی «رابطه»ی والد و فرزندی و نیز«نحوه‌ی بودنِ» آن احساس کرده باشند!
اصلاً آیا هیچگاه مجال داشته‌اید تا به «نیازِ» ارتباط با فرزند فکر کنید؟ به نظر می‌رسد «نیاز»های این چنینی، (به عنوان مثال نیاز به دوست) آغازگر فصل جدیدی از «شدنِ» انسانی است. چرا که به عنوانِ  یکی از نشانه‌های رشد خصلت‌ِ فرهنگی و اجتماعی‌، اگر عمیقاً دنبال شود، راه به جایی می‌برد که انسان را مبدل به هنرمند و یا اندیشمند می‌کند . نیاز به گفتن ، نیاز به شنیدن ، نیاز به دوست داشتن ، نیاز به دوست داشته شدن و بالاخره نیاز به دیده شدن، اساسی ترین نیازهای انسانِ اهلِ شعور است . اگر این شیوه از نیاز نبود، احتمالاً انسان هرگز فرصتی برای شدن پیدا نمی‌کرد .....
بهرحال،  به هر صورتی که با فرزندانمان «باشیم»، داشتنِ رابطه‌ای بدون سوءتفاهم با آنها از محالات است. اصلا «بودن» با «دیگری»، خصوصاً کسانی که بیشترین ارتباط را با آنها داریم و به اصطلاح از اعضاء خانواده‌اند،  نمی‌تواند مصون از سوءتفاهم و بدفهمی باشد . شاید از اینرو که هرگز نمی‌‌توان به نحو «آرمانی» در جایی بود که «دیگریِ در موقعیتِ خاص» ، از ما انتظارِ حضور دارد . راز بزرگ  سوءتفاهماتِ مربوط به نزدیکان، در غیبت ما و  انتظار حضور «دیگری» در جایی است که هیچ کدام از آن خبر نداریم.
 باری، اگر «سوءتفاهم» را متعلق به مجموعه‌ی «تنش»‌های ارتباطی بدانیم، و ریشه‌ی آنرا نه در واقعیت، بل در تابوهای ذهنیِ دست‌کاری شده و کاملاً غیرواقعی ببینیم،  در چنین صورتی می‌توان آنها را جزءِ مجموعه‌ای دید که امکان‌های رشد را در خود دارند. زیرا سوءتفاهمات ،( همانگونه که گفتیم همچون هر امر تنش‌آمیزی) مجهز به بازتابندگیِ گره‌های ارتباطی ـ موقعیتی‌اند. اما مشروط به اینکه اشخاصِ «دچار سوءتفاهم شده»، از امکانِ برابرِ«حقِ طرحِ مسئله» برخوردار باشند. فی‌المثل اینکه بدون هر گونه تبعیضی از هر لحاظ (سنی، جنسیتی، و...)   اجازه‌ی سخن گفتن داشته باشند و فارغ از هر گونه سرکوبی (جسمانی و یا روانی)  و یا به اصطلاح هراس از احساس تحقیر،  بتوانند آزادانه، از «آزردگیِ خویش» سخن بگویند. پس برای طرح‌ِ آن می‌باید به دور از فضای تداعی کننده‌ی قضاوت‌های مبتنی بر بدگمانی عمل کرد. یعنی در فضایی سرشار از اعتماد به هنگام سخن گویی؛ فضایی که بتوان یقین داشت که در آن، امکانِ «شنیدن» و بردباری در شنیدن ، پیشاپیش وجود دارد. فقط در چنین وضعیت دموکراتیک و امنی است که می‌توان از  سوءتفاهمات، به مثابه امکانی برای رشد روابط و شعور فرهنگی و اجتماعی استفاده کرد.
اما در زندگی روزمره و روابطی که در آن پرورش یافته ایم معمولا کسی این گونه عمل نمی‌کند و به ندرت هم می‌توان با افرادی سروکار داشت که این گونه فکر کنند. فراموش نکنیم که برای ایجاد امکاناتِ رشد در فضای سوءتفاهمات ، به «نیازِ متقابل»، نیازمندیم. آنهم به این دلیل مهم که فضای رشد، جاده‌ای یک طرفه نیست که بشود آنرا به تنهایی طی کرد و یا باری نیست که بتوان آنرا یک تنه برداشت. وگرنه سوءتفاهم مسیر ویران کننده‌ی خود را در پیش می گیرد و با هر رنجش ، فاصله‌ی بین ما و عزیزانمان بیش از پیش می‌شود . تا جایی که دیگر قادر به تحمل یکدیگر به عنوان «خویش» نخواهیم بود و مجبور می‌شویم از سر ناچاری به برقراری رابطه از نوع «آشنای دور» روی آوریم: آن نوع رابطه‌ای که فضای ارتباطی‌اش، چارچوبی مشخص و قابل پیش‌بینی دارد و می‌توان در آن احساس «آسودگی» و «فارغ از رنج» داشت. آسوده اما تنها!
«هانری دوورنوا» (1875 ـ 1937) ، نویسندة  فرانسوی در داستان کوتاه «آقا»، به راحتی و بدون کمترین زحمتی مخاطب را درگیر یکی از روابط ناموفق پدر و فرزندی می‌کند. و از آنجا که زمینه‌ی داستانی خود را به «انسان حاشیه»ایِ ساختارِ قدرت در خانواده، اختصاص داده است، به مخاطبِ خود این امکان را می‌دهد تا در صورت تجربه‌ی موقعیتِ حاشیه‌ای بودنِ ارتباطات خانوادگی، احساس آزردگیِ خود را در فضای صمیمی و همدلانه‌ی داستان «آقا» ببیند، و برای لحظاتی بار سنگین «تنهایی» خویش را زمین بگذارد. باری، دوورنوا ، از همان جملات آغازین ، خواننده‌ را در معرض موقعیتِ تنزل یافتة آقای «پونتونیه» (پدر کلود) نسبت به موقعیت برترِ «کلود» قرار می دهد:
"کلود، در طلاقی که پدر و مادرش را از هم جدا کرد هیچ دخالتی نداشت. نسبت به پدرش محبتی داشت که کمی آمیخته به تحقیر بود. او را «بابا پیره» صدا می‌کرد. واقعاً پدر پیری بود با قامت خمیده و سبیلی غم انگیز و جو گندمی. روزی کلود شنید که دایه به آشپز می‌گفت : «همه پولها مال خانم است». [...] از آن به بعد نسبت به مادرش احترام ترس آلودی احساس کرد و فهمید تجملی را که این همه دوست دارد مدیون اوست . پدرش به نظر او رفیق کم ارزشی جلوه می‌کرد و مادرش یک الهه" (ص108).
و منظور از «موقعیت تنزل یافته»، همانگونه که دیده می‌شود، صرفاً معطوف به ثروت و یا به قول دایه «همه‌ی  پولها» نیست! بلکه آنچه هانری دو ورنوا، روی آن متمرکز می‌شود، پیامد اجتماعیِ آن است: همان «منزلت»ی که در جوامع طبقاتی، آدم‌ها با شاخص‌های دو سویِ طیفِ آن شناخته و سنجیده می‌شوند. و کلود نحوه‌ی طبقه بندیِ آنرا به یار‌یِ نگاههای دور و بری‌هایش که به پدر و مادر او می‌اندازند، می‌آموزد : مادر در اوج قدرت و پدر در دورترین نقطه‌ی جغرافیایی از قدرت ! قدرتی که نه تنها می‌تواند تمامی عرصه‌های «حضور» را به مالکیتِ خود درآورد ، بلکه حتا می‌تواند نامی جدید و مناسب با شأن و منزلت اجتماعی بر «کلود» بگذارد. چنانکه دو ورنوا می‌نویسد:
"آقای پونتونیه بی‌آنکه اثری، تصویری و یادگاری از خود باقی بگذارد از زندگی آنها کنار رفته و ناپدید شده بود و حال آنکه زنش با حضور خود، همه جای خالی را در خانه پر می‌کرد [...] به محض آنکه طلاق انجام گرفت، مادام پونتونیه، نام خانوادگی دوران دختری‌اش را که «لبراز ـ دوتی یی»  بود، بازیافت و به پسرش هم اسم قشنگتری داد و اما مسیو پونتونیه به شغل سابق خودش که طراحی و نقاشی بود بازگشت و همان زندگی محقر، تنگ و غم‌انگیز سابق را از سر گرفت. رفته رفته عادات زندگی سابق را از سر می‌گرفت . دوباره کراواتش از بالای یقه بیرون می‌آمد . نیم چکمه‌های کهنه و وارفته‌اش را به زمین می‌کشید. فقری که داشت در نظرش مطبوع بود مثل همان نیم چکمه‌ها که در آنها خود را راحت احساس می‌کرد" (ص 108).
نکتة مهم و جالب هم در همین احساس آسودگی و راحتیِ مسیو پونتونیه در «عالم فقر» مادی است . زیرا به نظر می‌رسد برای او، بازگشت به زندگی گذشته‌اش، نه تنها رنجبار نیست، بلکه بسیار هم لذت بخش است. ضمن آنکه ظاهراً وجود موهبت‌وارِ کلود، این راحتی را به خوشبختی تبدیل کرده است. پسری که آقای پونتونیه می‌ تواند بهش افتخار کند و بنازد.  نه برای آنکه چهره ای زیبا و یا قد و اندامی فلان طور دارد بلکه از اینرو که قلبی از طلا دارد، و از قضا «قلب طلاییِ» کلود، تنها ثروتی است که مسیو پونتونیه در این دنیا دارد. و می‌تواند ساعتها  درباره آن برای همسایه‌ی اسپانیایی‌اش حرف بزند و فرضاً اینطور بنازد که:
"بیشتر از این لحاظ از او خوشم می‌آید که عاطفه دارد . بلی، آقای گومزکو ، او بچه‌‌ای است که یک قلب طلایی دارد و همین قلب است که من را به او پایبند کرده است"(ص 110).
و اما چهارشنبه‌ها که معنایش برای آقای پونتیه «روز دیدار از کلود» است، برای وی، درخشان و خوش ترین روز هفته است. حوالی ظهر، خود را به مدرسه‌ی پسرک می‌رساند تا بعد از اتمام درس به اتفاق به رستورانهایی در پیاده‌روها روند . از آن گونه که "دور میزها را چپری از گلدانهای گل فراگرفته ... و انسان خود را در ییلاق تصور می‌کند"، و بیشترِ مشتریان آن راننده‌ ها و کالسکه‌ران‌ها هستند. جایی که کلود می‌تواند ذوق زده به اسبها و آدمها نگاه کند و از خوشی کف بزند .
شاید کلودِ جوان، همچون مادر و یا دایه‌ی ‌خویش نسبت به بد لباسی پدر با اکراه برخورد نکند، ولی خوب می‌داند که چگونه از آنها به عنوان ابزار قدرت در برابر پرسشهای پدرانه‌ی آقای پونتونیه استفاده کند، و با لحنی سرزنش بار ، پدر را وادار به عقب نشینی کند‌:
"ناگهان مسیو پونتونیه قیافة جدی می گرفت و می پرسید : ـ پهلوان، خوب فعالیت می‌کنی؟
و پسر بی آنکه به این سئوال جواب دهد شروع می کرد: ـ «ببین بابا! باز هم کراواتت رفته بالا، پیراهنت تمیز نیست ، یادت رفته که کتت را ماهوت پاک کن بزنی ...» کلود نیز مانند مادرش از کسانی بود که فرمان می‌دهد و مسیو پونتونیه از کسانی که اطاعت می کنند! " (صص 109 ـ 110) .
بنابراین، کلود پسر بچه‌ای نیست که فقط محدود به «قلب طلایی»اش باشد؛ او همچنان که می‌بینیم، پسرک «باهوش»ی است که خیلی راحت و بدون کمترین دردسری قادر است نکته‌های بقاء و حتا خشونتِ نرم و پنهانِ جوامع بورژوایی را از آموزش‌های فرهنگ طبقاتیِ جامعه‌ی خود بیاموزد . مثلا اگر مادرش به او بگوید که همانند نامش ، مدرسه‌اش را هم تغییر داده است، کلود کمترین اعتراضی نمی‌کند . او به خوبی «می‌فهمد» که داشتن «روابط برجسته» با فرزندان میلیونرها و وزرا چه معنی می‌تواند داشته باشد . و حتا این هوش آنقدر سرعت عمل در درک موقعیت‌ها دارد که می‌داند در مدرسة جدید خود، به هنگام دیدن پدر پیر و بدلباس خویش (و البته بنا به توصیه‌ی مادرش)، چگونه او را به جای پدر، «آقا» خطاب کند! دو ورنوا می‌نویسد:
"چهارشنبه رسید. مسیو پونتونیه از دیدن سر درِ مجلل مدرسه [جدید] خیره شد. وارد حیاط پر گلی شد . [...] پونتونیه‌ی کوچولو ، با قدمهایی کندتر از همیشه و در وسط پسر وزیر و پسر میلیونر به طرف او می‌آمد.
ـ چه شیک شدی پهلوان ! خوب ! چرا حرف نمی زنی ؟ زبانت را بریدند ؟
ـ نه ...
ـ نه ، کی؟
ـ نه ... آقا ...
کلود [اغلب با خود] فکر می‌ کرد که پدرش به قدر کافی پیر است و دیگر پیرتر نمی‌شود . با وجود این او را دید که ناگهان پیرتر شد. درحالی که ناراحت شده بود به همراهانش گفت : ـ خداحافظ پیلوا ، خداحافظ بلومنفلدا . با هیجانی آکنده از پشیمانی دست نحیفی را که کمی می‌لرزید گرفت. اکنون در کوچه بودند و [پسرک] می‌کوشید که جبران کند.
ـ خب تو چطوری پدر جانم ؟ . . . باباجان . راستی کیف مرا ببین که یک حرف نقره‌ای دارد [...] "(ص 112).
به نظر می‌رسد، درکِ حس و حال آقای پونتونیه، کار چندان مشکلی نباشد. آنچه هانری دو نوار در خصوص این موقعیت و حال وضع پونتیة پیر به تصویر می‌کشد، ‌شباهت عجیبی به آدمِ مال باخته‌ای دارد که گویا به یکباره خبر ورشکستگی‌اش در یک سرمایه‌گذاریِ کلان را شنیده باشد... از دست دادن « قلب طلایی»، مسیو پونتونیه را نابود و به یکباره پیر کرد.  پیری‌ ای غیر قابل تصور در نظر کلودِ کوچک...
اما به نظر شما آیا اینکه کلودِ کوچک به غیر از قلب طلایی، از هوش اجتماعیِ جامعه‌ای برخوردار است که در آن زندگی و رشد می‌کند، تقصیر کار است!؟ همان هوشی که آقای پونتونیه (به هنگام سرزنش‌های دفاعیِ پسرش) در دیدنش مسامحه می‌کرد‌ و حاضر به پذیرفتن واقعیت پسرک خویش نبود! و یا چرا راه دور رویم آیا «پسرک قلب طلایی» از این بابت که هوش و ذکاوت و استعدادش را آموزش‌های مادر و دایة او به کار گرفته‌اند، مقصر است؟ چرا آقای پونتونیه هیچگاه به محیط پرورشیِ کلود قلب طلا نیندیشیده بود؟ اما از هر پرسشی مهم‌تر شاید این باشد که آیا این خطای کلودِ کوچک است که بی آنکه بخواهد وارد بازی بزرگترها می‌شود و احساساتش به بازی گرفته می‌شود؟ باید کلمات آغازین داستان را به یاد آورد. آنجا که هانری دو ورنوا، برایمان نقل می‌کند که : "کلود در طلاقی که پدر و مادرش را از هم جدا کرد هیچ دخالتی نداشت"(ص 107) . اما واقعیت این است که آقای پونتونیه چنان درهم شکسته و غمگین است که به هیچ یک از اینها نمی‌تواند فکر کند. به اتفاق گفت‌وگوی آن دو را می‌خوانیم:
" ـ چرا امروز مرا «آقا» صدا کردی ؟
ـ بابا جان به خاطر دیگران بود.
ـ آه ! . . . خود تو این فکر به سرت زد ؟
ـ بلی بابا .
ـ خودت تنها ؟
ـ بلی بابا.
ـ مادرت دخالتی نداشت ؟
پسرک به تصور این که کار قهرمانانه‌ای می‌کند، در دروغ خود اصرار ورزید . نمی خواست مادرش را متهم کند، در حالی که چشمان صاف و روشن خود را به چشمان پدر دوخته بود تا او را متقاعد کند جواب داد: نه! "(ص 113) .
و هانری دو ورنوا، بلافاصله می‌نویسد : "گویی پلی که آنها را به همدیگر مربوط می ساخت در هم شکست. مسیو پونتونیه با همان حیرتِ وحشت‌آلودی که سابقاً در حضور زنش احساس می‌کرد ، پسر خود را نگاه کرد"(همانجا). و چند سطر بعد اضافه می‌کند که آن شب آقای پونتونیه برای همسایة اسپانیایی‌اش از «سیاست خارجی » صحبت کرد (ص 114).
شاید هیچ توصیفی نتواند این چنین کارآمد از دل شکستگی و ناامیدی آقای پونتونیه خبر دهد؛ در عین حال که با طنز تلخ و بیرحمانه‌ای روبروییم: جایگزینیِ سیاست خارجی به جای صحبت از پسرک «قلب طلایی»! باید اعتراف کرد که زهر عجیب و غریبی در شیوة عمل آقای پونتونیه نسبت به حذف کلود، دیده می‌شود! بهرحال اکنون آنچه در رابطة بین آقای پونتونیة پیر و مفلوک و پسرک قلب طلایی حاکم شده است،  سوءتفاهمی‌ست که آرام ، آرام پیش می‌رود و همانند سیلی غیر قابل کنترل تمام حصارهای اعتماد را در برابر ویرانیِ جبران‌ناپذیر یک طرز تلقیِ ناگوار و غلط به نابودی می‌کشاند. باری، هانری دو ورنوا در ادامه و پایان داستان، اینطور می‌نویسد:
"چهار شنبه‌ی بعد ، پسرک وقتی که از کلاس خارج شد ، پدرش را در حیاط ندید. او را بیرونِ در پیدا کرد که حقیرانه در میان نوکرها و کلفت ها انتظار می کشید.
ـ سلام بابا جان !
ـ سلام کلود .
نخستین بار بود که او را به اسم صدا می‌کرد. تا آن روز همیشه او را پهلوان و یا ... نامیده بود. شنیدن این جواب قلب بچه را در هم ریخت. دلش می‌خواست که همه چیز را اعتراف کند، اما شرم گلویش را می‌فشرد. آهسته و بی صدا و دردناک، مانند مردی بنای گریستن را گذاشت . مسیو پونتونیه به دلایل این غصه اهمیتی نداد، زیرا بدترین سوء تفاهم‌ها، آنهایی است که دو موجود حساس را از هم جدا می‌کند. گفت :
ـ گریه نکن جوان ! امروز یک کراوات آبی شیک با خال‌های سفید زده‌ام. کراواتی که دیگر بالا نمی‌رود. کت نواَم را پوشیده‌ام و دستکش به دست کرده‌ام و ریشم را تراشیده‌ام. و حالا هم می‌رویم که در یک رستوران واقعی غذا بخوریم" ( ص 114 ).
این داستان بر گرفته  از کتاب « داستان هایی با قهرمانان کوچک از نویسندگان بزرگ » است که شادروان رضا سید حسینی آنرا ترجمه کرده‌اند  و توسط انتشارات ناهید به چاپ رسیده است .
 رونده ی «زهره روحی» در انسان شناسی و فرهنگ 
نوشتۀ بالا از نشانی پایانی  گرفته شده است. خوشه
                             انسانشناسی و فرهنگ http://anthropology.ir/node/9682

بررسی حکومت صد روزۀ حفیظ الله امین



نگاه دیگر

حکومت صد روزۀ حفیظ الله امین

در سلسله بررسی حکومت های افغانستان، در این نوشته، "حکومت صد روزه حفیظ الله امین" به بررسی اجمالی گرفته می شود. حکومت های پیشین افغانستان قبلاً در این سلسله بررسی شده اند و این سلسله نوشتار ادامه دارد.
حفیظ الله امین پس از قتل نور محمد تره کی، خط مشی را اعلام کرد که در آن هیچ مطلب تازه یی وجود نداشت. اعلام خط مشی او با چند شعار و چند انتقاد چندش آور از تره کی همراه بود و اشاره یی به کیش شخصیت بدون نام بردن از تره کی به پایان رسید. در کابینه تغییراتی ایجاد شد.
امین صد روز در آن مسند بماند و سرانجام در شش جدی 1358 به وسیلۀ کوماندوهای شوروی به قتل رسید. سرگذشت و سرنوشت حکومت او، عبرت های بسیاری را گوش آویز تاریخ می نماید. به شرط آن که آن گونه که بود نگریسته شود.
حفیظ الله امین کی بود؟
حفیظ الله امین در سال 1929ع.( 1308 خورشیدی )در پغمان تولد شد. درس های مقدماتی را در مکاتب پغمان و کابل فرا گرفت. به منظور تحصیل بیشتر به ایالات متحدۀ امریکا فرستاده شد.اما درجۀ تحصیلی دکترای خویش را به دست نیاورد و از امریکا اخراج شد. دلیلش را در شرح حال او "مبارزات طبقاتی مترقی و انقلابی" گفتند. (1)
در سال 1344عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را حاصل کرد. پس از انشعاب ببرک کارمل و رفقایش، جانب نور محمد تره کی را گرفت. در دور سیزدهم شورای ملی از پغمان به عنوان نماینده تعیین شد و تبارز بیشتر سیاسی پیدا نمود. مسوول امور سازمان نظامیان "خلق" درارتش بود. هنگام وحدت خلق و پرچم عضویت بیروی سیاسی را گرفت. پس از توقیف برخی رهبران حزب از طرف محمد داوود خان، با استفاده از فرصت ها و امکانات، رهنمودهایی را داد که پیروزی کودتای ثور را در قبال داشت. با اعلام اعضای کابینۀ نور محمد تره کی، امین سِمت معاونت دوم شورای انقلابی، معاونت دوم صدارت و وزیر خارجه را به عهده گرفت. در ثور سال 1358 مقام صدارت را نیز به دست آورد.

سخنرانی ها و فعالیت عملی او همه و همه گواه باورداشت های او به سوسیالیسم گونۀ برژنفی و وفاداری به اتحاد شوروی است. پس از کودتای ثور، مانند برخی از بقیه اعضای حزب، همواره در مرکز سخنرانی هایش تحقق برنامه های حزب، پایبندی به "اصول حزب پیشاهنگ طبقۀ کاگر"، دورنمای ساختمان جامعۀ سوسیالیستی، شوروی ستایی و حمله به مخالفان افغانی و جهانی شوروی قرار داشت. (2) سال ها فعالیت حزبی و دولتی او نشان داد که شخصی بود جسور، جاه طلب و جانبدار سرکوب مخالفین سیاسی.
پرچمی ها را بد می دید و در راندن برخی رهبران آنها سهم جدی تر داشت. با توجه به سهم او در برپایی کودتا و نقش آشکاری که در سمت و سو دادن اوضاع داشت، به زودی از طرف مخالفین به عنوان یک تن از رهبران ستمگر معرفی شد و آماج حملات قرار گرفت.
توسعه و تشدید بحران ها در جامعه و بازتابی که در رهبری شوروی داشت، کار را به جایی رساند که زمامداران آن وقت اتحاد شوروی از میان رفته، طرح قتل او را با نور محمد تره کی در میان نهادند. طرحی که آشتی مجدد پرچمی ها و خلقی ها را نیز در نظر داشت. اما آن طرح به شکست انجامید، امین زنده ماند وچنانچه در قسمت پیشتر دیدیم، امر هلاکت تره کی را داد. (25سنبله 1358-14 سپتمبر1979)
ویژگی های حکومت امین:
1- از شروع کودتای ثور به بعد، ساحۀ قدرت حزبی، بیشتر در حیطۀ شخصی و فراکسیونی او محدودتر شد. به دنبال راندن برخی اعضای رهبری جناح پرچم و سرکوب آنها، وقتی نور محمد تره کی را زندانی کرد، چند تن از طرفداران او که در حکومت و ارتش نفوذ داشتند، برای حفظ جان به سفارت اتحاد شوروی پناه بردند. امین، برادر، برادرزاده و افراد مطمین خویش رادر پُست های مهم گماشت. (3) در واقع افزون به برانگیخته شدن دشمنی مردمان وسیع در برابر اعمال حزب و دولت، دامنۀ مخالفت های جدی درون حزبی هم به سوی دشمنی با امین سمت یافت.
2- مناسبات با اتحاد شوروی با بی اطمینانی و بی اعتمادی آمیخت. زیرا شوروی طرفدار مرگ تره کی نبود. وحدت و تفاهم پرچم و خلق را می خواست. اما امین به این نتیجه رسیده بود که در پشت طرح توطیۀ قتل او دست اتحاد شوروی و سفیر وقت (پوزانف) نهفته است. همچنان آگاه بود که چند تن از مخالفین او به سفارت شوروی پناه برده اند. این بود که به زودی پوزانف را روانۀ شوروی نمود. عملی که برای مقامات ماسکو و به ویژه شخص برژنف بسیار ناخوشایند و اهانت آمیز تلقی شد. (4)
3- زندگی مردم در حکومت صد روزه:
هنگامی که حفیظ الله امین قدرت را رسما ًبه چنگ آورد، اوضاع افغانستان از حالت نخستین ماه های بعد از کودتای ثور، تفاوت های بسیار کرده بود. زیرا مظالم و ناهنجاری ها و مخالفت های گوناگون دامن گسترده بود. هزاران تن به قتل رسیده بودند، هزاران تن دیگر در زندان ها بودند.عده یی که تعداد شان به شدت رو به افزایش بود، مهاجرت کرده بودند. پس مسلم بود که نه تنها از تحقق برنامه ها و فرمان های ابلاغ شده حتا با همان شیوه های قبلی خبری نبود؛ بلکه جنگ و خونریزی و ابقای قدرت در دستور کار بود.
در چنان اوضاع که شیرازه های پیشین نیز فرو می پاشید، وضعیت معیشتی- اقتصادی، آموزشی و روانی جامعه شاهد یکی از دردآمیزترین لحظات بود. اگر در سال پیش و حتا در اوایل همان سال 1358هنوز بخشی از مکاتب در ولایات به روی شاگردان باز بودند، و برخی مقامات حکومتی امکان و جرئت سخن گفتن از سوادآموزی و یا سروی و اصلاح اراضی را داشتند، در حکومت صده روزۀ امین چنان امکانات از دست رفته بود.
4- ستیز با تلاش هایی که برای براندازی حکومت او طرح می شد و مقابلۀ خونین با توسعه و تشدید مراکز مسلح مخالفین در سرتاسر افغانستان در این مرحله مشغلۀ حکومتداری امین بود.
حفیظ الله امین ابتدا مسموم، بعدا به قتل رسانده شد.
حفیظ الله امین ابتدا مسموم، بعدا به قتل رسانده شد.
با توجه به چنان وضعیت و مشاهدۀ نفرت عمومی، حکومت او همه بیرحمی هایی را که دولت پس از کودتا مرتکب شده بود، به پای تره کی و گروه او انداخت. شعار"مصؤنیت، عدالت و قانونیت " سر داد. کمیسیون 12 نفری برای رسیدگی به احوال زندانیان ایجاد شد. "اگسا " که به شدت منفور و بدنام شده بود، به "کام" ( کارگری استخباراتی مؤسسه ) تغییر نام یافت. اما از آنجایی که مردم شاهداعمال ناروای روزمرۀ حکومت بودند و هیچ تغییری در جهت انصراف از سیاست های مستبدانه و سرکوب های خشونت بار رونما نمی شد. آن شعارها و ادعاها کاملا ً بیهوده و فریبکارانه بودند.
در رابطه با اتحاد شوروی نیز به رغم بی اطمینانی، سعی حکومت امین این بود که بر نیازهایی که شوروی در افغانستان داشت اتکا کند. این بود که تا آخرین لحظۀ حیات نیز از درخواست کمک ابا نورزید. (5) او در واقع بدون توجه به آن بخش از مصالح شوروی که حزب و دولت یک پارچه را برای تحقق اهداف خود در افغانستان می خواست، شوروی را می ستود و پشتیبانی اش را برای خویش مطالبه می نمود. گره اصلی جنجال امین و شوروی در این نکته نهفته بود.
در نتیجه حکومت حفیظ الله امین از پشتیبانی مردم محروم شده بود و شورش ها و مخالفت ها، زمینه های سقوط او را در چشم انداز می نهاد و در خفا سران اتحاد شوروی نیز مشغول کندن قبر او بودند. تلاش های "کی جی بی" و تشبثات سران حزبی و نظامی برای از میان برداشتن امین یکی از ویژگی های دیگر آن صد روز است. این بود که او در حالی که دیگر تکیه گاهی نداشت، چشم دریافت کمک به سوی شوروی داشت. مقامات شوروی هم تا آخر چنان خواست های او را نه نگفتند. ادعای مبنی بر تلاش او برای هم پیمانی و اتکأ به امریکا، با واقعیت آرمان های شوروی گرایی وعملکردهای که او تا شش جدی در معرض نمایش نهاده است، غلط محاسبه می شوند. حکومتی که مخالفت پاکستان و ایران را به شدت برانگیخته بود، نه زمینۀ سیاسی و نه امکان عملی تکیه بر آنها را داشت. (6)
حکومت حفیظ الله امین تکیه گاه دیگری هم نداشت که به آن روی بیاورد.اگر باری حفیظ الله امین، اندکی از سفرۀ دلِ پردرد نزد سفیر کیوبا در کابل گشوده بود، غافل از آن بود که آن سفیر گزارش او را به زودی به گوش مقامات ماسکو می رساند. (8 ) سرانجام امین را از میان برداشتند، اما چگونه:
سرنگونی حکومت حفیظ الله امین
در بسا از منابعی که پسین سال های حیات شوروی و یا پس از اضمحلال آن به نشر رسیده اند، به مشغولیت ها و دغدغه های خاطر ناآرام رهبران شوروی بر می خوریم. هرچند در یک بررسی مفصل، همۀ آن ها نیز شایستۀ نگارش است، اما در این جا به نشان دادن زمینه ها و عوامل قتل امین به گونۀ فشرده بسنده می نماییم.
زمینه های اصلی را بایسته است در اضمحلال رو به تزاید جمهوری دموکراتیک افغانستان به بررسی گرفت. آن زمینه بود که به درخواست پیهم کمک از شوروی می انجامید. اتحاد شوروی گسیل ساز و برگ نظامی و مشاورین را آزمود؛ اما ثمری در پی نداشت.
زمینه ها و خواستگاه توسل به تهاجم در شوروی موجود بود. کشوری در حال توسعه طلبی جهانی، درگیر رقابت ها در همۀ جهان، شاهد به دست آمدن افغانستان از طریق ح.د. خ.ا در زیر سلطه اش، در حالی که گواه حیف و میل هزینه های هنگفت نظامی بود، ناگزیر به گزینۀ تجاوز نیز می اندیشد. موجودیت چنان ساختار تک حزبی که تصمیم نهایی را نماد زورگویی یا رهبر حزب می گرفت و ابراز صدای چرا گفتن و موضع مخالفت آمیز محلی از اعراب نداشت، راه مداخلۀ مستقیم می افتد. مداخله یی که از گزینۀ مطمین تری برای جانشینی امین بهره مند بود. ببرک کارمل یا شخصی که هر پیشنهادی از جانب شوروی را با دل و جان می پذیرفت، از پراگ به مسکو رفته و در آنجا برای چنین روزی لحظه شماری می نمود.
برای تحقق چنان برنامه بود که مجبربترین شخصیت های امنیتی، سیاسی و نظامی وارد افغانستان شدند. یکی از وظایف در ماه دسامبر در افغانستان این بود تا تبلیغ شود که گویا کشور دیگری به افغانستان تجاوز می کند. به تاریخ 20 ماه دسامبر مرکز فرماندهی و حکومت امین از ارگ به قصر دارالامان انتقال یافت. در27 دسامبر برنامۀ از پیش در نظرگرفته شده، جامۀ عمل پوشید. امین نخست مسموم و چند ساعت بعدتر به قتل رسید. جسد او را در قالینی پیچیده و درعقب قصر( تپۀ تاج بیک) به خاک سپردند.
به این ترتیب بساط حکومت مستبدانۀ حزبی و حکومتیی که او دررأسش قرارداشت ،از طرف شوروی برچیده شد.اما بساط تنش ها، ناگواری های طاقت سوز مردم برچیده نشد. با تجاوز شوروی چالش های نوی هم پدید آمد که سالیان دیگر اوضاع افغانستان و حتا جهان را رقم زد. همزمان با آن، صدای ببرک کارمل به گوش ها رسید که او را بار دیگر عضو «سی آی ای» نامید. اما این بار همه فجایعی را که جامعه شاهد آن بود، به دوش شخص امین نهادند. در حالی که مردم آزاری ها خاستگاه فراتر از شخص امین داشت و در اِعمال آن دستان بی شماری سهیم بودند. امین یکی از چهره ها و مجریان فعال سیاست جفاآمیز بود.
امین عضو «سی آی ای» نبود. برای آن اتهام سند و مدرک اندک مقنع هم در دسترس نیست. امامسلم است که او عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود و یک تن از فعالترین اعضای رهبری آن . . . (7) و چنان که زمانۀ او و سال های پس از قتلِ آن نماد سفاکی حکایت دارند، عضو نبودن به «سی آی ای» یا به سخن دیگر آنانی که عضو آن سازمان هم نبوده اند، نیز بیرحمانه ترین اعمال ضد بشری را در جامعه به نمایش نهاده اند.
نویسنده: نصیر مهرین
ویراستار: فرهمند
توضیحات و رویکردها
1- مختصر سوانح لومری وزیر( نخست وزیر - صدراعظم ) و وزیر امور خارجه، حفیظ الله امین، سالنامۀ شمارۀ 44 سال 1358، کابل.
2- سخنرانی های حفیظ الله امین، از جمله سخنرانی در 14 همین سال تأسیس حزب د.خ.ا
3- برادرش عبدالله امین در واقع به گونه یی که در پیشینه ها سپه سالار شاه محمود خان در شمال کشور حکمروایی داشت، دارندۀ قدرت بود. و اسدالله برادرزادۀ امین ریاست کام را دارا بود .
4- قتل تره کی به تنهای عامل طرح هجوم به افغانستان و قتل امین نیست. اما این هم پذیرفتنی است که قتل تره کی اسباب جدی شدن برژنف را فراهم نمود. خاطرۀ اناتولی فرزند گرومیکو از پدرش در این باره درست به نظر می آید. گرومیکو به پسر خویش گفته بود که برژنف پس از شنیدن خبر قتل تره کی؛ "سخت تکان خورد." ص85، حقایق پشت. پرده... مؤلفین: دیاگوردویز وسلیک هریسن، ترجمۀ عبدالجبار ثابت، جلد اول 1375، پشاور.
5- هنگامی که معدۀ حفیظ الله امین را در بعد از ظهر 6 جدی شستند و "تهدید مرگ برکنار شد، پیرامون کاخ ( دارالامان) تیراندازی آغاز شد. امین به یاور خود دستور داد به مشاوران (مشاوران شوروی) در این باره اطلاع بدهد و گفت: «شوروی ها کمک می کنند».
یاور هنگامی که گوشی تیلفون را بر می داشت به امین گفت: «این شوروی ها اند که آتش می کنند!» . . . (امین ) انگاه آهسته گفت: «دانستم، درست است». جنگ در افغانستان، نوشتۀ گروهی از دانشمندان انستیتوی تاریخ نظامی فدراسیون روسیه، ترجمۀ عزیز آریانفر، ص 256، سال 1991، پشاور، انتشارات میوند.
6- آرزومندی شاه ولی وزیر خارجۀ حکومت امین برای مسافرت آغا شاهی وزیر خارجۀ پاکستان به کابل و یا ملاقات امین با شارژدافیر سفارت امریکا در کابل نمی توانند دلایلی باشند برای بیرون کردن افغانستان از زیر نفوذ شوروی.
7- (سخن بیشتر در این زمینه زیرعنوان «تأملی بر ادعای "سیا" بودن امین»، از این قلم منتشر می شود.
8- سفیر کیوبا در کابل به معاون شعبۀ روابط بین المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست چکوسلواکیا استیفانیک اظهار نمود که :امین سیاست مستقل و مجزا از سیاست های شوروی را تعقیب می کند. بناً "حذف فزیکی امین را نباید منتفی شمرد." ک.ج.ب. در افغانستان . واسیلی میتروخین. مترجم : احمد ضیأ رهگذر. صص164 ک.ج.ب2011 پشاور.. انتشارات میوند.

MONTAG, 21. MAI 2012

آیا ایجاد پایگاه نظامی





            ﯾﺎر

                    آﯾﺎ اﯾﺠﺎد ﭘﺎﯾﮕﺎه
                    ﻧﻈﺎﻣﻰ ﺧﺎرﺟﻰ در
                   اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﺑﻪ ﻧﻔﻊ
                    اﯾﻦ ﮐﺸﻮر ﺧﻮاهد ﺑﻮد؟


در ﺑﺎره اﯾﺠﺎد ﭘﺎﯾﮕﺎه ﻧﻈﺎﻣﻰ ﺧﺎرﺟﻰ در  اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﭼﻨﺪ دﯾﺪﮔﺎه ﯾﺎ دﻗﯿﻖ ﺗﺮ، ﭼﻨﺪ ﻣﻮﺿﻊ ﮔﯿﺮى وﺟﻮد دارد:
اول، اﮔﺮﺧﺎرﺟﻰ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻃﺎﻟﺒﺎن ﻫﻤﻪ اﻓﺮاد ﻏﯿﺮ ﻃﺎﻟﺐ را ﻧﺎﺑﻮد ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ.
 دوم، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎى ﻣﻨﻄﻘﻪ ﯾﻰ ﺑﻮﯾﮋه ﭘﺎﮐﺴﺘﺎن و اﯾﺮان ﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺧﺎرﺟﻰ ﺿﺮورت
دارﯾﻢ.
ﺳﻮم، ﻣﻮﺟﻮدﯾﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻓﺮﺻﺘﻰ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ آﺑﺎد ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﺸﻮر ﺧﻮد از آن اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﯿﻢ.
ﭼﻬﺎرم، ﮐﺸﻮر ﻫﺎى ﺧﺎرﺟﻰ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺧﻮد ﺷﺎن را دﻧﺒﺎل ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ، ﻣﺎ ﻧﻤﻰ ﺗﻮاﻧﯿﻢ از آﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﮐﺸﻮر ﺧﻮد اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﯿﻢ.
 ﭘﻨﺠﻢ، ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﺗﺪرﯾﺞ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن را ﺑﻪ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎن ﻣﺪﻏﻢ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ.
اﯾﻦ ﻣﻮﺿﻊ ﮔﯿﺮى ﻫﺎ ﮐﻪ اﮐﺜﺮ آﻧﻬﺎ در اﺛﺮ ذﻫﻨﯿﺖ ﺳﺎزى رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎى ﻏﺮﺑﻰ و رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎى اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻧﻰ واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺎرج، ﺳﺎزﮔﺎرى ﻣﻨﺎﻓﻊ ﮔﺮوه ﻫﺎى ﮐﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﺎدى ﺷﺎن ﺑﺎ ﺟﻨﮓ و ﺧﺎرﺟﻰ ﮔﺮه ﺧﻮرده و ﻫﻤﭽﻨﺎن ﮔﺮوه ﻫﺎى ﮐﻪ ﻣﻮﺟﻮدﯾﺖ ﻗﻮاى ﺧﺎرﺟﻰ ﻣﻨﺒﻊ ﺧﻮب ﻣﺘﻤﻮل ﺷﺪن آﻧﻬﺎ اﺳﺖ، ﻧﺎﺷﻰ ﻣﯿﮕﺮدﻧﺪ. روﯾﻬﻤﺮﻓﺘﻪ دﯾﺪﮔﺎه ﻫﺎى ﻫﻢ وﺟﻮد دارد ﮐﻪ از ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎى ﺑﻰ ﺛﻤﺮ و ﺣﺘﻰ ﻣﻨﻔﻰ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻬﺎﻧﻰ در ﺑﯿﺶ ﯾﮏ دﻫﻪ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن و درك ﻋﻤﯿﻖ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﻰ ﭘﻼن ﻫﺎى دور ﻣﺪت آﻧﻬﺎ، ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ.
ﺣﺎل ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺸﺨﺼﺘﺮ در ﺑﺎره ﭘﻨﺞ ﻣﻮﺿﻊ ﮔﯿﺮى ذﮐﺮ ﺷﺪه ﺗﻤﺎس ﻣﻰ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﮐﺪام آن ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺗﻰ و ﻣﺤﺼﻮل ذﻫﻨﯿﺖ ﺳﺎزى، ﮐﺪام آﻧﻬﺎ ﺗﺤﻤﯿﻞ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﯾﮏ ﻋﺪه ﺑﺎﻻى ﻫﻤﻪ ﻣﺮدم و ﮐﺪام آﻧﻬﺎ  ﺑﺎ ﮐﺪام دﻟﯿﻞ ﻣﺪاﻓﻊ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ؟

ﭘﻮچ ﺗﺮﯾﻦ «دﯾﺪﮔﺎه» ﻫﺎ در اﯾﻨﺠﺎ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎت اول و دوم اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن را ﺑﻪ ﺗﺮس و  ﺗﻬﺪﯾﺪ دﺷﻤﻨﺎن داﺧﻠﻰ و ﺧﺎرﺟﻰ ﺳﻤﺖ ﻣﯿﺪﻫﺪ.  ﻣﻮﺟﻪ ﺟﻠﻮه دادن ﻗﻮاى ﺧﺎرﺟﻰ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﻣﺮاﺣﻞﺷﯿﻮه و اﺷﮑﺎل ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن داﺷﺘﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻢ روى ﭘﺮده و ﻫﻢ در ﭘﺸﺖ ﭘﺮده ﺳﯿﺎﺳﺖ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن اﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺷﻮد. ﯾﮑﻰ از ﺷﯿﻮه ﻫﺎى آن ﻫﻢ ﺗﺮس و ﺗﻬﺪﯾﺪ اﺳﺖ ﮐﻪ ذﻫﻨﯿﺖ ﺳﺎزان ﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ اﻧﺪ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﺷﺎن را ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻊ ﮔﯿﺮى ﻋﺪه ﯾﻰ از ﻣﻨﻮرﯾﻦ اﻓﻐﺎن ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﻨﻨﺪ. آﻧﻬﺎ اﯾﻦ ﺗﺮس ﺷﺎن را در ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ آﯾﻨﺪه ﮐﺸﻮر ﺷﺎن رﻗﻢ ﻣﻰ زﻧﻨﺪ. ﻣﻠﺘﻰ ﮐﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﺶ را ﺑﺎ ﺗﺮس و ﺗﻬﺪﯾﺪ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﺑﺪون ﺷﮏ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ آن ﺟﺰ اﺳﺎرت ﭼﯿﺰ دﯾﮕﺮى ﻧﻤﻰ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻣﻮﺿﻮع ﺳﻮﻣﻰ ﻣﻮﺟﻮدﯾﺖ ﺧﺎرﺟﻰ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﻪ «ﻓﺮﺻﺖ» اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ در ﻋﻤﺮان اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن از آن اﺳﺘﻔﺎده ﺷﻮد. اﯾﻦ دﯾﺪﮔﺎه ﺑﻰ ﺣﺪ ﺑﻰ ﭘﺎﯾﻪ و ﺑﻰ اﺳﺎس اﺳﺖ. زﯾﺮا اﺳﺘﻔﺎده از ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻪ ﻧﯿﺮوى ﻣﻠﻰ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﺑﻪ ﮐﺎر ﺿﺮورت دارد ﮐﻪ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن وﺟﻮد ﻧﺪارد و ﻫﻤﻪ ﻋﻼﯾﻢ ﺑﺮوز آن از ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺎرﺟﻰ ﻧﺎﺑﻮد ﻣﻰ ﺷﻮد ﮐﻪ ﻣﺜﺎل اﻧﮑﺎر ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ آن ﺗﻀﻌﯿﻒ ﻣﺘﺪاوم ﭘﺎرﻟﻤﺎن اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺣﮑﻮﻣﺖ، ﺗﻘﻠﺐ ﮔﺴﺘﺮده در اﻧﺘﺨﺎﺑﺎت و ﻏﯿﺮه ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻰ اﺳﺎس ﺑﻮدن اﯾﻦ دﯾﺪﮔﺎه در آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺸﺘﻰ از ﻣﻨﻮرﯾﻦ، ﺑﺪون داﺷﺘﻦ اﺳﺘﺪﻻل ﻗﻮى ﻣﺘﮑﻰ ﺑﺮ ﭘﺸﺘﯿﻮاﻧﻪ و اﺳﺘﻨﺎد ﺑﺮ واﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎى زﻧﺪﮔﻰ ﻣﻰ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻨﺪ،  ﮐﻪ ﻗﻮاى ﺧﺎرﺟﻰ را در ﺧﺪﻣﺖ ﺧﻮد ﻗﺮار ﺑﺪﻫﻨﺪ و از آن ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺮاى آﺑﺎدى ﮐﺸﻮر ﺷﺎن اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﻨﺪ. در ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ آﻧﻬﺎ ﻗﺸﺮ ﮐﻮﭼﮑﻰ از ﻫﻤﯿﻦ رژﯾﻢ ﻫﺎ و ﻧﻈﺎم ﻫﺎى ﺑﻮده اﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻮن ﺣﻠﻘﺎت ﭘﻼن ﻫﺎى دورﻣﺪت ﮔﺮداﻧﻨﺪه ﻫﺎى ﺳﯿﺎﺳﺖ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻮده اﻧﺪ. ﭘﺲ دﯾﺪﮔﺎه ﺷﺎن ﻣﺒﻨﻰ ﺑﺮ اﺳﺘﻔﺎده از ﻗﻮاى ﺧﺎرﺟﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﺑﻰ اﺳﺎس ﺑﻮده، ﺗﺨﯿﻠﻰ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺖ.     ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎت ﭼﻬﺎرم و ﭘﻨﺠﻢ زﯾﺎد درﺷﺖ اﺳﺖ، وﻟﻰ اﯾﻦ درﺷﺘﻰ اﻧﻌﮑﺎس ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎى ﺑﯿﺶ از ده ﺳﺎل ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ در ذﻫﻦ و اﻓﮑﺎرﻣﻨﻮرﯾﻦ آزاد اﻧﺪﯾﺶ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن و ﺟﻬﺎن ﺑﻪ ﯾﮏ دﯾﺪﮔﺎه ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺳﺎده ﻟﻮﺣﺎﻧﻪ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد اﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺧﺎرﺟﻰ ﻫﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻤﮏ و اﻋﻤﺎر اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻪ اﯾﻦ ﮐﺸﻮر آﻣﺪه  و ﺑﻌﺪ از ﺗﺎﻣﯿﻦ ﺻﻠﺢ و اﻣﻨﯿﺖ و آﺑﺎدى اﻓﻐﻨﺴﺘﺎن اﯾﻦ ﮐﺸﻮر را ﺗﺮك ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﮐﺮد.

ﺗﻼش ﺑﻌﻀﻰ ﮐﺸﻮرﻫﺎى ﺷﺎﻣﻞ ﻣﺴﺎﻟﻪ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن از ﺟﻤﻠﻪ اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن در ﺑﺎره ﺗﻘﻮﯾﻪ و ﺗﺠﻬﯿﺰ ﻃﺎﻟﺒﺎن، زﻣﯿﻨﻪ ﺳﺎزى ﺑﺮاى رﺷﺪ اﻓﺮاد ﺗﺎرﯾﮏ اﻧﺪﯾﺶ در ﺣﮑﻮﻣﺖ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻧﻬﺎد ﻫﺎى ﻏﯿﺮ ﻣﺪﻧﻰ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﻣﺠﺒﻮر ﺳﺎﺧﺘﻦ اﺟﺒﺎرى ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن در ﻧﺰ دﯾﮑﻰ ﺑﺎ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎن ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﺪوﯾﺮ ﺟﺮﮔﻪ ﻫﺎى ﻣﻨﻄﻘﻮى، اﻧﺘﻘﺎل ﺟﻨﮓ از ﺟﻨﻮب ﺑﻪ ﺷﻤﺎل اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، زﺑﺎن ﺳﺘﯿﺰى و ﺗﺮوﯾﺞ ﻇﻠﻤﺖ ﮔﺮاﯾﻰ  در ﺑﺨﺶ ﻫﺎى ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻣﺤﺪود ﮐﺮدان ﺣﻘﻮق و آزادى ﻫﺎى ﻣﺮدم ﻣﻨﺠﻤﻠﻪ ﻓﺸﺎر ﺑﺮ زﻧﺎن اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن   و اﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﻗﺪرت آوردن ﻃﺎﻟﺒﺎن در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﺑﺪﺑﯿﻨﻰ ﻣﺮدم را ﺑﺮ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎى ﮔﺮداﻧﻨﺪه ﻫﺎى اﺻﻠﻰ ﺳﯿﺎﺳﺖ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻰ ﺳﺎزد.

اﮔﺮ دﯾﺪﮔﺎه ﻗﺒﻠﻰ اﺳﺘﺪﻻل ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ و ﻣﺘﮑﻰ ﺑﺮ واﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎ ﻧﺒﻮد، ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ اﯾﻦ دﯾﺪﮔﺎه در زﻧﺪﮔﻰ روزﻣﺮه ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﻣﻮﺟﻮدﯾﺖ ﻗﻮاى ﺧﺎرﺟﻰ زﯾﺮ ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺪف ﺳﺘﺮاﺗﯿﮋﯾﮏ آﻧﻬﺎ ﺑﺪون ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﺎﻗﻰ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد. ﻣﮕﺮ اﯾﻨﮑﻪ در ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮات ﻗﺎﻃﻊ و ﻣﻬﻢ ﺟﻬﺎﻧﻰ، آﻧﻬﺎ در اﺟﺮاى ﭘﻼن ﺷﺎن ﻗﺎدر ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ، ﯾﺎ ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺟﺪى در ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺟﻬﺎﻧﻰ و ﺳﺎﺧﺘﺎر ﻫﺎى ﺟﻬﺎﻧﻰ ﺑﻮﺟﻮد آﯾﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻫﺎ ﻣﺮدود و ﻏﯿﺮ ﺿﺮورى ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﻮد.
در آﺧﺮﯾﻦ ﺗﺤﻠﯿﻞ، ﮐﺎرى را ﮐﻪ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﭘﻼن ﮐﺮده اﻧﺪ، ﻋﻤﻠﻰ ﻣﻰ ﺷﻮد، وﻟﻰ ﺑﯿﺪارى و
ﻣﻘﺎوﻣﺖ ﻣﺮدم و اﻓﺮاد آﮔﺎه ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮى از ﺿﺮرﻫﺎى ﺑﯿﺸﺘﺮ آن ﺟﻠﻮﮔﯿﺮى ﮐﻨﺪ. 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.