رد شدن به محتوای اصلی

بخشی از نبشته های سالها پیش

 

 

بخشی از نبشته های سالها پیش


سفیر هویت ما


 

عابد مدنی و داکتر ولی احمدی 
       

در جولای ۲۰۰۸ به مشکل از داکتر احمدی قول اشتراک در برنامه چهره های آشنا را گرفتم،    
 برنامهٔ که بیشتر کارش تبجیل و تجلیل بزرگان معاصر کشور، به ویژه فرهنگیان است. مشکل کار هم در همین تبجیل و تجلیل بود
که داکتر احمدی در حق خود آن را نمی پذیرد و مخالف است. با روی سانهٔ من و دل نوازی او، انجام این برنامه محقق شد.
دوست دانشمند مشترک مان، آقای حامد رضوی، که سجایای معرفت علم و دانش پدر، داکتر علی رضوی غزنوی، را به میراث
 برده نیز در این برنامه اشتراک نمود و در مقام داکتر احمدی سخن گفت. سخن سرای نامور زمان ما، شاعر بلند آوازه، استاد واصف باختری
، که احمدی را نهایت عزیز می دارد و به ارزش کارنامه او بیشتر از همه آشنا است و اطلاع دارد، مهمان تلفنی برنامه ما بود که مطالب
 حضرت استاد واصف باختری، ریشه های عمیق کار و تلاش و افتخارات، علمی و فرهنگی، داکتر احمدی را بیان فرمود.
چهارسال از آن برنامه گذشت و هر آنچه گفته آمد و نیامد، باور دارم حرف های زیادی ناگفته بماند. فاصله چهار سال اخیر نیز
برای پژوهشگر پرتلاشی چون داکتر احمدی، افتخارات بزرگ دیگر را رقم زده که باید بدان اشاره گردد و یادآوری شود.
اینکه چرا باز دنبال داکتر احمدی راه افتادم و این بار نه در چهره های آشنا، بل با مداد و کاغذ، در واقع ادامه همان کار ناقابل
من در چهره های آشناست و هم بهانه دیگر برای ارج نهادن به مقام او. اما آنچه بیشتر می تواند تاثیرگذار باشد، تلافی مظلومیت
 کمی حرف خود من در آن برنامه است که آن اندک مجال دست یافته از دستم رفت و ناگفته هایم بماند. گر چه سنگینی کار چهره های آشنا
، همه فرصت ها را از من گرفته، حتا مطالعه و تحقیق برای نوشتن یکی دو صفحهٔ که در گذاشته گاهی دست به آن کار می زدم و با چند کلافهٔ
سرهم کرده، دل خوش می کردم. اما چون دیدم پای تجلیل در بین است و تجلیل بدون اخلاص هم بی معنی است، امیدوارم این چند سطر
پراگنده من بتواند اخلاص و ارادت به حساب آید، نقد و بررسی یک دانشمند بزرگ چون داکتر احمدی که من از رسالت آن مسوولیت عاجزم
 و ناتوان و آن را باید گذاشت بر دیگران و اهلش، اما آنچه از نظر می گذرد دیدگاه ها و شناخت و مطالعه سال ها آشنایی من از این فرهیخته بزرگ است.
داکتر احمدی را بیست و اندی سال قبل زمانی شناختم ک تازه از نیویارک به کلیفورنیا کوچیده بودند و من چندماهی بود که از پاکستان آمده بودم
. گاهی که به زیارت داکتر علی ر ضوی غزنوی مشرف می شدم و سعادت دیدار شان نصیب می شد آن هفته خوش و شادمان بودم. یک روز داکتر رضوی
گفت در همسایگی ما خانواده شریف و معززی از نیویارک کوچ آمده اند که پدر فامیل آقای احمدی نام دارد، داکتر است و مرد بسیار نیک اندیش
و صاحب عزت. با هم دوست شده ایم و گاه غروب ها به قدم زدن میرویم، فرزندان تحصیل کرده و مودبی دارد. یکی از فرزندانش ولی پرخاش نام دارد.
 بسیار لایق و پرتلاش است.
من از طریق داکتر رضوی و فرزندانش با ولی پرخاش احمدی آشنا شدم و از آن آشنایی آنچه به یاد دارم یک روز تعطیلی پایان هفته بود بود که قرار
 بود من و احمد، محمود، داود، حامد و احمدضیا رضوی با ولی، شاه ولی، تیمور، و ذبیح الله احمدی به میله برویم. دیدم ولی در بین ما نیست.
گفتند درس دارد و درس هایش زیاد است. ما به سوی میله راه افتادیم. ناگهان دیدم ولی پرخاش چند کتابی زیر بغل به سوی منزل داکتر رضوی در 
حرکت است و رضوی هم چشم به درب منتظر او!
زندگی پربار داکتر احمدی را سه بخش مهم علمی و فرهنگی تشکیل می دهد. آموزش و تحصیلات، پژوهش و تدریس، و آثار انتشار یافته که در هر
سه بخش از نادرات زمان ماست و کمتر کسی را در نیم قرن اخیر میتوان در کشور سراغ داشت که از چنین مقام و جایگاه بزرگ در این سه عرصه
برخوردار باشد. داکتر احمدی متولد سال ۱۹۶۵ شهر کابل است.
تحصیلات و آموزش: پرخاش احمدی در سال ۱۹۸۳ لیسه استقلال کابل را به پایان رسانید. اوضاع حاکم سیاسی آن زمان و اشغال کشور توسط
ارتش سرخ اتحاد شوروی سابق، او و خانواده را مجبور به ترک وطن ساخت. احمدی جوان از ادامه تحصیل در دانشگاه کابل محروم ماند.
از سال ۱۹۸۵ به تحصیلاتش در دانشگاه ایالتی هیوارد - که اکنون به دانشگاه ایالتی ایست بی 
CA State East Bay موسوم شده است ادامه داد.
در سال ۱۹۸۷ در رشته علوم اجتماعی و فلسفه مدرک لیسانس به دست آورد. همزمان با تحصیل در این رشته، صنف ها و واحدهای متعددی را
در رشته ادبیات نیز موفقانه ادامه داد. در پاییز سال ۱۹۸۸ وارد دوره ماستری "فوق لیسانس" در دانشگاه لوس آنجلس UCLA شد و تحصیل در 
رشته ادبیات را به گونه پیگیر و دقیق ادامه داد.
در بهار ۱۹۹۷ پس از دفاع موفقانه از تز خود به اخذ گواهینامه دکتورا در رشتهٔ ادبیات مقایسی 
comparative literature از دانشگاه یو سی ال ای نایل آمد
. در رساله دکتورای خویش، داکتر احمدی به "بازتاب هویت و هویت آفرینی در ادبیات پسااستعماری" می پردازد. او نه تنها به تحلیل دقیق متون مختلف
 ادبی دست می یازد، بل به موضع "هویت" از دیدگاه های فلسفی، نظریه های نوین سیاسی و پژوهش های تازه عرصه فرهنگ شناسی نیز توجه دارد.
پژوهش و تدریس: در ساحه پژوهش و تدریس داکتر احمدی، از پیشتازان زمان ما به حساب می آید. پس از ختم دورهٔ تحصیل و اخذ دکتورا در ادبیات
مقایسی، بلافاصله برای تدریس زبان و ادبیات رهسپار دانشگاه ورجینیا در شهر شارلوتزویل Charlottesville شد و در آن دانشگاه مدت سه سال
در بخش مطالعات آسیای و شرق میانه به تدریس پژوهش پرداخت.
در پاییز سال ۲۰۰۰ داکتر احمدی دعوت دانشگاه کالیفورنیا، برکلی را برای تدریس ادبیات در این دانشگاه معتبر پذیرفت و از ویرجینیا کوچید و به تدریس
 در دانشگاه برکلی مشغول شد. در سال ۲۰۰۷ داکتر احمدی افتخار استادی همیشگی که در اصطلاح دانشگاهی به آن "تینیورد" tenured می گویند
در دانشگاه معروف برکلی کسب کرد. البته باید متذکر شد که برای رسیدن به این مقام بزرگ، استادی همیشگی یا دایمی و آن هم در دانشگاه با نام و نشان
 جهانی چون برکلی، باید مراحل دشواری را طی کرد و با دیگر نامزدها و متقاضیان این رتبه بزرگ دانشگاهی که همه از مغزهای متفکر علمی بودند به مقابله
پراخت و محک خورد و در یک امتحان سخت و نفس گیر در بین صدها نامزد این مقام را در برکلی کسب کرد و هفت خوان رستم پشت سر گذاشت تا به قله قاف رسید.
من اگر اشتباه نکنم در کشور ما در بین رتبه های علمی و دانشگاهی، جز جناب داکتر نظیف شهرانی که ایشان هم در دانشگاه اندیانا سمت
 استادی همیشگی را کسب کرده اند کسی دیگر را نمی توان سراغ داشت که از چنین مقام بلند علمی برخوردار بوده باشد. تلاش و تکاپوی اکادیمیک
، تدریس موفق و پرثمر، انتشار مقالات متعدد علمی در نشریه های دانشگاهی، راهنمایی شاگردان کوشا و موفق در دوره ماستری و دکتورا، و انتشار
کتب از جمله ویژگی های بسیاری است که در ارزش نهادن و پذیرش کارکردهای اکادیمیک داکتر احمدی تاثیرگذار بوده است.
در چند سالی که داکتر احمدی در دانشگاه برکلی تدریس کرده است نه تنها شاگردان بسیاری را در دورهٔ لیسانس پرورده است بل در پای گواهینامه دکتورای
 شاگردان ممتاز امضا می نمایند.
آثار منتشر شده: از داکتر احمدی آثار پٌرارزش و بی مانندی تا به حال انتشار یافته که واقعاً در اعتبار فرهنگ معاصر ما پشتوانه قوی می تواند به حساب
بیاید. مقالات و نبشته های پژوهشی و علمی بسیاری در مجلات و نشریه های ادواری معتبر جهانی به چاپ رسیده. مقالات داکتر احمدی به زبان انگلیسی
 در مجله های چون "نشریه مطالعات بین المللی شرق میانه"، "مجله مطالعات جنوب آسیا"، "مجله مطالعات ایران شناسی"، "مجله مطالعات آسیای
مرکزی و قفقاز"، و "مجله انجمن مطالعات شرق میانه در انگلستان" به نشر رسیده است. پارهٔ از مقاله های پژوهشی داکتر احمدی به زبان انگلیسی
 به عنوان فصل های جداگانه در کتاب ها، یادواره ها، و دانشنامه ها نیز طبع گردیده است. از داکتر احمدی مقالات فراوان و ترجمه های متعدد به زبان فارسی
 نیز چاپ گردیده است و مجلات و نشریه های وزینی چون دٌر دری،‌خط سوم، پرنیان، صدف، ایران نامه، نامه خراسان، واژه، امید، و مردم نامه باختر
 بارها نوشته ها و مقالات داکتر احمدی را با افتخار به نشر رسانیده اند.
بخش مهمی و ارزشمند دیگر کار داکتر احمدی را ترجمه تشکیل می دهد که معرفی شعر و داستان امروز افغانستان به خوانندگان انگلیسی زبان است و هم
برگردان شعر و داستان از زبان بیگانه به زبان فارسی دری می باشد. احمدی همواره کوشیده است تا راه کمتر کوبیده شده را در نوردد و به گذارش
چهره ها و آثار شناخته ناشده بپردازد. تسلط بر زبان های انگلیسی، فرانسوی و عربی، تبحر او را در ترجمه و شعر و داستان بی نظیر ساخته است.
اگر از بهترین های کارنویسندگی داکتر احمدی به عنوان ماندگار ترین پاره ادبیات معاصر یاد کنیم، باید از "مجله نقد و آرمان"، کتاب در باره
"ادبیات نوین و معاصر افغانستان" و کتاب تازه انتشار یافته "عرصه های مختلط سنت ادبی فارسی و نگارش تاریخ" نام برد.
نقد و ارمان در سال ۱۹۹۸ به همت داکتر احمدی آغاز حیات یافت. آنچه که قابل یادآوری است در این سال ها احمدی خود مشغول دورهٔ دکتواری خویش
 در UCLA بود و باید تمام توانش را پای موفقیت های دانشگاهی اش می گذاشت. از سوی دیگر فضای مطبوعاتی و نویسندگی دهه های هشتاد و نود را
جدال و اخبار جنگ افغانستان تسخیر کرده بود و زمینه برای چنین کار ماندگار فرهنگی وجود نداشت. احمدی با تمام این شرایط سخت آن زمان
دست به انتشار مجله نقد و آرمان زد و به زودی اساتید بزرگ کشور اعلان همکاری کردند و جایگاه کار شان را در یک مجله معتبر یافتند و همکاری
را شروع کردند. افزون بر آثار ادبی، نوشته های در عرصه های فلسفه، علوم اجتماعی، تاریخ و راهنمای کتاب در نقد و آرمان انتشار می یافت.
در سال ۲۰۰۳ زمانی که دیگر بار مسوولیت دانشگاه، تدریس و پژوهش بر او اجازه نمی داد، احمدی نخواست کارش از کیفیت عالی و غنا اعتبار کم
بیارد و انتشار نقد و آرمان را به تعلیق در آورد اما به دوستداران نقد و آرمانش وعده سپرده تا به زودی کار انتشار نقد و آرمان را از سر گیرد و ما این قول
 را در چهره های آشنا هم گرفتیم!
کتاب ادبیات نوین معاصر افغانستان، نگاه به دیدگاه های ناهمگون در زمینه تاریخ و فرم، به انگلیسی 
Modern Persian Literature in Afghanistan
عنوان دارد که در بهار ۲۰۰۸ به زبان انگلیسی، همزمان در لندن و نیویارک منتشر شد. موضوع کتاب، ادبیات نوین معاصر افغانستان می باشد.
 این کتاب را به عنوان تنها اثر مستقل یک نویسنده افغانستانی، که به یکی از زبان های زنده جهانی در باره ادبیات کشورش می پردازد می توان نامبرد.
داکتر احمدی با دقت و حوصله مندی تمام به تحلیل ادبیات افغانستان، بستر تاریخی مدرنیته در آثار ادبی افغانستان، رابطه آفرینش ادبی و تاریخ
اجتماعی و سیاسی کشور پرداخته است. آوازه دقت نویسی کتاب از امریکا تا لندن و از لندن تا ایران را فرا گرفت. در بهار سال ۲۰۰۹ انجمن بین المللی
 کتاب در تهران برنده جایزه اول بخش ادبیات معاصر را به او داد و از داکتر احمدی در تهران دعوت به عمل آمد و مدال افتخار را از مقام ریاست جمهوری 
آن کشور کسب کرد.
کتاب جدید ایشان که در سال ۲۰۱۲ از تفکر و تحقیقات پرتلاش احمدی تراوش کرده به نام عرصه های مختلط سنت ادبی فارسی و نگارش تاریخ
، Converging zones Persian Literary Tradition and the writing of history نام دارد. این کتاب در یادبود و تجلیل از داکتر امین بنانی
که احمدی زمانی شاگرد او بوده است به نشر رسیده است. احمدی با دقت و پژوهش فراوان کار ویرایش پانزده مقاله تحقیقی در این کتاب را به عهده گرفته است.
یکی از این پانزده مقاله ارزشمند علمی به قلم خود ایشان است زیر نام "مفهوم هویت در آثار علامه اقبال لاهوری".
داکتر ولی پرخاش احمدی در کنفرانس های بسی بزرگ به دعوت نهاد های علمی و فرهنگی و دولتی جهان و دانشگاه های معتبر امریکا شرکت ورزیده است
و با ایراد سخنرانی های علمی و تحقیقی، آنچه نامی از او در فهرست نخبگان دانشگاهی ثبت است معنی بخشیده است و هم خود بانی و مبتکر کنفرانس
های بزرگ دانشگاهی، که نمونه اش در بین هموطنان ما کم است نیز شده است. این ابتکار و حضور می تواند بخشی از فعالیت های اکادیمیک
او به حساب آید. آن تعداد از کنفرانس های جهانی که داکتر احمدی شرکت ورزیده است، عبارتند از:
۱
. سخنرانی در مقر سازمان ملل متحد در کنفرانس بزرگداشت مولانا، به نمایندگی از افغانستان
۲. سخنرانی در مقر سازمان ملل متحد در کنفرانس بزرگداشت رودکی، به نمایندگی از افغانستان
۳. انجمن مطالعات شرق میانه، امریکا
۴. انجمن مطالعات ایران شناسی، امریکا
۵. انجمن تازه بنیاد مطالعات افغانستان شناسی، بوستن، امریکا
۶. اشتراک در کنفرانس تجلیل مقام فرهیخته گان معاصر افغانستان، دانشگاه کابل، ۲۰۰۵
۷. ایراد سخنرانی در مرکز علمی فرهنگی آلمانی ها، کابل ۲۰۰۵، مرکز فرهنگی آلمان
قابل یادآوری است که در کنفرانس های ملل متحد، بزرگانی چون سید حسن نصر و نصرالله پورجوادی به نمایندگی از کشور ایران در پهلوی داکتر احمدی 
سخنرانی داشتند.
کنفرانس های که به ابتکار داکتر احمدی برگذار شده است:
۱. کنفرانس تجلیل و بزرگداشت استاد خلیل الله خلیلی، لوس آنجلس، ۱۹۸۷
۲. کنفرانس تجلیل از شخصیت علمی فرهنگی داکتر علی رضوی غزنوی در اولین سال ارتحال، برکلی ۲۰۰۲
۳. کنفرانس تجلیل از مقام ادیب، شاعر و اندیشور بزرگ کشور، استاد واصف باختری، برکلی ۲۰۰۲
۴. مشاور ارشد در کنفرانس "گنجینه گمشده" نمایش آثار موزیم افغانستان و دعوت از باستان شناسان جهان، برکلی ۲۰۰۹
داکتر احمدی هم اکنون یکی از چهره های بزرگ و اساتید مهم و مشاور ارشد علمی دانشگاه برکلی به حساب می آید. او در دیپارتمنت شرق نزدیک
 دانشگاه برکلی حضور بس فعال دارد. یکی از همکاران نزدیکش در دانشگاه برکلی که دو سال قبل پس از ۴۴ سال استادی در دانشگاه بازنشسته شد پروفیسور
 حامد الگار، شرق شناس و اسلام شناس بزرگ جهان است که سال ها با داکتر احمدی همدیوار بود. داکتر حامد الگار در فاصله ۴۴ سال حضور در دانشگاه برکلی
 با صدها پروفیسور آشنا شد و همکار بود. اما او به احمدی کاملاً دید دیگری دارد و می نگرد. به کار احمدی علاقمند است و احترام می گذارد. روزی که قرار بود
 چهره های آشنا برنامه برای مقام علمی داکتر حامد الگار را داشته باشد و آن برنامه پٌربار با زمینه سازی داکتر احمدی به ثمر رسیده بود، من از ظهر همان
روز که قرار بود شام آن برنامه برگذار شود در خدمت داکتر الگار بودم. او گفت داکتر ولی پرخاش احمدی نعمت خداداد عصر ماست و باید قدر این نعمت را 
دانست و از او استفاده کرد.
داکتر علی رضوی غزنوی در کتاب نثر دری افغانستان، جلد دوم (۱۳۸۰) می نویسد، "داکتر ولی پرخاش احمدی فارسی را به قدرتی می نویسد که اعجاب
انگیز است و در ضمن باید افزود که کسی از هموطنان در سن و سال او به استادی دانشگاهی همچون برکلی نرسیده و چنین در گسترده تاریخ و سیاست و فرهنگ
 مادری خود انهماک نداشته است."
استاد واصف باختری، باری، در چهره های آشنا در مورد احمدی چنین گفت: "اگر جناب داکتر احمدی نخستین کسی نباشد، یکی از نخستین کسانی استند
 که کتاب بسیار مهم و مشهور مرحوم ملک الشعرا بهار را از یک لحاظ زیر سوال برده اند. البته در سودمندی و اهمیت کتاب سبک شناسی ملک الشعرا اصلاً
هیچ محقق و دانشمندی تردید ندارد. اما تردید جناب پرخاش احمدی در این است که آیا نام سبک شناسی و عنوان سبک شناسی شایستهٔ این کتاب که
 بیشتر در باب تطور معنی واژه ها بیشتر مبتنی بر بحث های لطیفی است می تواند یک نام درست و بجا باشد؟ ایشان دلایل بسیار عالمانه و قناعت بخشی
درین بحث دارند و ارائه نموده اند. (اگست ۲۰۰۸، چهره های آشنا)
گر چه داکتر احمدی در نوجوانی مجبور به ترک وطن شد، اما پیوند های عمیق او با زادگاه و مردمش قوی و مستحکم باقی است و دلش برای وطن و مردمش
می تپد. در اپریل ۲۰۱۲ درست چهار هفته قبل، او خانم صحرا کریمی کارگردان جوان سینمای کشور را در بین چند کارگردان صاحب نام شرقی در دانشگاه
برکلی دعوت نمود تا از مظلومیت زن افغانستان زیر عنوان سینمای امروز ما پیامی به جهان داشته باشد.
درست نمی دانم چند سال و کسب چند مقام دیگر علمی برای داکتر احمدی باقی است تا او در مقام بزرگان معاصر کشور ما و در حوزهٔ قلمرو فرهنگی
 مشترک جهانی ما، چون فرهنگ، جاوید، رضوی، باختری، میرحسین شاه و بدیع الزمان فروزانفر، خانلری، عبدالحسین زرین کوب، عمید، و دهخدا برساند.
اما آنچه می دانیم و معلوم است با تلاش پٌرارزش که او در پیش گرفته تا رسیدن به آن قله های بزرگ افتخار جهانی بعید نیست. آنچه در این نگارش از کارنامه
داکتر احمدی و کارهای اکادیمیک او صحبت به میان آمد نباید فراموش کرد که جانمایهٔ این همه موفقیت و افتخار ریشه دارد در تواضع و فروتنی او.
دوستانی که از نزدیک با او آشنایند و با او معاشرت دارند، همه می دانند که خلق نیکو و اخلاق کریم و نجابت ذاتی ویژگی های شخصیت انسانی داکتر احمدی
 را تشکیل می دهد.
احمدی در سال ۱۹۹۹ با خانم گیتا که در کنار احمدی تا تمام توان ایستاده، ازدواج کرده که حاصل این ازدواج دو دختر عزیز و نازنین است.
 

  
                                                                                                         
     پرتونادری



                               های، ای نقاش
                           ای برادر،ای پدر،ای جان!

                                                    
  


استادم بود،استاد محی الدین شبنم که ما شاگردان او را بیشتر به نام استاد شبنم و گاهی هم به نام استاد شبنم غزنوی یاد می کریم. نیکو مرد بود، مهربان، درست مانند یک پدر مهربان. به آرامی سخن می گفت. آرام ومتفکر گام بر می داشت. سیمای با شکوهی داشت و صدایی لبریز از صمیمیت. در بهار 1347خورشیدی آن گاه که به دارالمعلمین اساسی کابل راه یافتم، همه چیز در نظرم جلوهء دل انگیزی داشت.
بچه های آمده از چهار گوشهء افغانستان، مکتب ما را به افغانستانی کوچک؛ اما با شکوهی بدل کرده بودند. بچه های درسخوان، بچه های خوب، بچه های بر گزیده شده از هر ولایتی. گاهی بچه های سیاسی، انقلابی، استدلالی وجدلی. تا به کانتین می رسیدیم و در بدل یک قیران(پنجاه پول) یک چاینک چای می گرفتیم ، بحث ها آغاز می شد، کسانی در پیوند به ولایت خود به دیگری چیز های می گفت و کسانی هم انبان دانش های سیاسی شان را می گشودند وسخنان شان همه از انقلاب می بود و سر نگونی نظام شاهی! بچه ها دلتنگ بودند که چرا ما چنینیم و دیگران چنان. بچه ها مظاهره چیان با فر هنگی بودند. ازاین نقطه نظر آن دارالمعلمین عزیز کانون بزرگ اندیشه ها وگفتگو های سیاسی نیز بود. کتابخانه یی داشتیم که تا نیمه های شب گشوده وتا به آن جا می رسیدی آن بودای متفکر و مقدس، استاد جیلانی خان ، استاد« قرائت فارسی» را می دیدی که پشت میز خود نشسته و چیزی می خواند و سکوت با شکوهی گسترده در کتابخانه. بچه ها وقارشگرفی داشتند وزمانی کسی که سخن سبکی می گفت ویا هم ادای ناخوش آیندی در می آورد، دیگری می گفت: به سویهء یک معلم به شما شرم است که چنین می گویی یا چنین می کنی، ما همدیگر را معلم صاحب خطاب می کردیم!
چه مکتبی بود، آوازه به دانایی در همهءشهر، استادان دانشمند، خارج دیده و مهربان، مکتب فراخ بسیار فراخ که می گفتند، شصت جریب زمین پهنا دارد. کتابخانه،آزمایشگاه ها، میدان های ورزشی،درختان انبوه وسرسبز، فارم های زراعتی، چمن های سرسبز، کانتین، و صدای رادیو که پخش می شد و تو می توانستی آن صدا را حتا در گوشه های دورمکتب نیز بشنوی.نمی دانم چرا در آن روزگار شنیدن رادیو آن همه لذت بخش و خیال انگیز بود!

ما مضمونی داشتیم زیر نام آرت نظری، این آرت نظری همان رسامی بود. برای فرا گیری این مضمون باید می رفتیم به ساختمان دیگری در کنار دروازهء ورودی دارالمعلمین. صنف آرت نظری در طبقهء دوم این ساختمان قرار داشت. ما از کنار اتاقی می گذشتیم که آن اتاق دفتر کاراستاد شبنم واستاد عنایت الله شهرانی بود. دو همکار، دو دوست، دو برادر.هر بار که از کنار آن آتاق می گذشتیم و اگر بخت یاری می کرد و دروازهء اتاق گشوده می بود، ما شاگردان به گفتهء شاعر، همه تن چشم می شدیم و به درون آن اتاق نگاه می کردیم، برای آن که آن اتاق به نگار خانه یی می ماند، به همان نگارخانهء چین وماچین که در افسانه های مادر کلان ویا در افسانه های افسانه گوی پیر دهکده های خود شنیده بودیم. بر دیوار های اتاق نقاشی های استاد شبنم و استاد عنایت الله شهرانی آویخته می بودند. آن اتاق در حقیقت کارگاه نقاشی این دو استاد عزیز بود. احترام تعریف نا پذیری به استاد شبنم داشتم. دلم می شد که در هفته چند ساعت مضمون آرت نظری می داشتیم و استاد شبنم به صنف می آمد و بعد روی چوکیی می نشست و با مهربانی می گفت : « پنسین های تان را بیارید که سر کنم!» او پنسیل را پنسین می گفت.استاد باور داشت که برای آموزش رسامی نخست باید شاگرد یاد بگیرد که پنسین خود را چگونه سر کند!

در تابستان 1360 خورشدی به عضویت علمی مرکز ساینس در کابل پذیرفته شدم و آن جا استاد شبنم، مسووُل بخش آرت مرکزساینس بود.درهمین سال ها بود که بیشتر با استاد آشنا شدم.دریافتم که دارالمعلمین در ذهن او نیز یک مدینهء فاضلهء گمشده است. روزی از آن کارگاه نقاشی یادی کردم و از آن تابلو های خیال انگیز.استاد با اندوه بزرگی گفت می دانی بعدأ آتش سوزیی آن جا رخ داد و شماربیشترآن تابلو ها سوختند.در لحن او اندوهی بزرگی را احساس کردم، گویی این حادثه همین دیروز رخ داده بود. آتش سوزی شبانه رخ داده بود و استاد فکر می کرد که آتش توطئه یی آن همه تابلو ها را به خاکستر بدل کرده بودند. استاد می گفت که این حادثه چنان ذهنم را آشفته ساخت که تازمان درازی دیگر دستم به سوی برسک نقاشی دراز نمی شد!

زمستان 1367 خورشیدی شهریان کابل روزان و شبان دشواری را پشت سر گذاشتند.سرما، گرسنگی، تاریکی، صدای مرگبار راکت، جستجوی همیشگی جوانان برای فرستادن به جبهه های جنگ و قیود شبگردی، زنده گی را به جهنمی بدل کرده بود.ساعت های دراز در قطار خبازی انتظار کشیدن و بعد شنیدن این جمله که نان تمام شد!!!
زنان و دختران در قطاری و مردان در قطاری؛ اما هر دو قطار می رسیدند به یک غرفهء تنگ که از آن بوی گرم نان نیمه پخته، نارسید و گاهی سوخته بلند می شد. تو که باید سرساعت هشت در دفتر باشی باید پیش از پنج بامداد خود را به نانوایی برسانی تا دست خالی بر نگردی.این قطار قطار بحث ها و جدل هایی نیز بود؛ اما با دلهره چون می ترسیدی که شاید یک تن از وابستگان امنیت در کنار تو ایستاده است. به هر حال نمی شد که سخن نگفت و به اصطلاح درد دل نکرد.
به یاد دارم که روزی در دهلیز یکی از اداره های دولتی کسی با گرمی و محبت با من سلام علیک کرد وبیدرنگ پرسید که چهرهء شما برای من بسیارآشناست؛ اما نمی دانم که شما را کجا دیده ام؟ من او را به خاطرآوردم، یکی از اهالی قطار نانوایی بود! گفتم ما بامدان زیادی در قطار نانوایی حصهء سوم خیر خانه دیده ایم، مرد دیگر سخنی نگفت و بدون خدا حافظی از من جدا شد.

در یکی ازشب های همین زمستان دشوار شعری سرودم، تا شعر تکمیل شد دیدم که از نقاشی کمک می خواهم تا مرا به تصویر نانی برساند.استاد شبنم یادم آمد، شعر را برای او اهدا کردم. فردای آن شب که به مرکز ساینس رفتم، ازاستاد شبنم خواهش کردم تا به بخش ما بیاید و او آمد و گفتم استاد! امشب شعری سرودم وآن را برای شما اهدا کرده ام! استاد با علاقمندی گفت، بخوان! شعر را به استاد خواندم. چون شعر تمام شد، چشم هایم را بالا کردم دیدم که استاد خاموشانه می گرید و اشک ها از گونه های روزگار دیده اش پایین می آیند، تا من اشک هایش را دیدم، عینک از چشمان بر داشت و اشک های داغش را پاک کرد. به سوی من می دید و نمی توانست که چیزی بگوید. گویی این سکوت خود گویا تر از هر چیز دیگری بود. استاد بی آن که تبصره یی کند برخاست و رفت به دفتر خود. من شعر را پاک نویس کردم و رفتم برایش دادم، استاد گفت باید برای تو تابلویی نقاشی کنم و بعد چنین کرد. این است آن شعر من:


به استاد هنر آفرینم
استاد شبنم

آنک نان
های،ای نقاش!
شاخهءسبزو بلند جنگل « بهزاد»
هر سخن با تو که می گویم
همچنان آیینه از خورشید لبریز است
ای زبانم با زبانت آشنا از دیر
جز تو آیا با کسی دیگر
می توان این درد را گفتن
آخر این جا کودکم هر بامدادان گریه آغازد
آخر این جا این خروس بامهای فقر
بانگ درد آلود خود را می دهد پرواز
درغبارین لحظه های تیره از آغاز

کودکم هر بامدادان با گلوی فقر می خواند
لیک این جا جز من و جز یک زن بیمار
کس نمی گردد زخواب خویشتن با بانگ او بیدار


های، ای نقاش!
شاخهء سبزو بلند جنگل«بهزاد»
تو مگر آیا نمی دانی
این گرسنه کودک غمناک
تا کجا ها بوی نان را برده است از یاد

گر به دستانت توانی است
یا که مرغ آفرینش را میان پنجه هایت آشیانی است
نقشی نانی یا که آن جا بر پرند ذهن تو باقیست
های،ای نقاش!
ای برادر!
ای پدر،ای جان!
تو گره از کار من بگشای
نقش نانی ریز
از برای کودک من برسپید روشن کاغذ
تا شبی دزدانه از چشمان آن کودک
من بکوبم تابلویت را به روی سینهء دیوار
چون دیگر باره بگوید نان!
من برایش گویم آنک نان،
آنک نان!
او شود خاموش و برتصویر بیند خیره و حیران!


شهر کابل
حوت ۱۳۶۷ خورشیدی

--------------------------------------------------------------------------------------






  
                               شبگیر پولادیان



            سفـــــــــــر

در آنجا آفتاب آهسته می غلتید در ظلمت
که من با پشتبار اندهان بر دوش
سفر می کردم و با خویش تنها رهگذر بودم
افق دریای بی پهنای خونین رنگ
و من چون زورقی در ساحل شب
در سفر بودم
تل خاکستری مه چون لباس سوگواران
تن پر زخم و درد راه می پوشاند
و باران با سخاوت
خاکپوش جاده ها می شست
گل فریاد را
در انتهای کوچه می رویاند

و من چون ناودان
درهای های تلخ در باران
چنین از خسته گی با خویش
با فریاد می گفتم:

"گذر باید ازین راه شبانگاهی
گذر باید ازین تنـگاب تنهایی!
وشاید در پس این تیره شب باشد
                                       پناهگاهی؟"

و می رفتم چنین با خویش
دست افشان و خاراگام
که از پژواک فریاد تپیدن های قلبم
پر صدا می شد شباهنگام
گذر گاه های شب
چون شاخه های رودبار مست
مرا می خواند
هر یک سوی خود زان راه بی فرجام

و من چون در گذر بودم
نگاهم در سراب سرد و در سربینه رنگ آفاق
سیاهی در سیاهی گردباد پرفسون می دید
و از پایاب شب
                    تا ژرفنای لحظه های مرگ
خروشان بستر جوشان خون می دید
و من چون زورقی در ساحل شب در سفر بودم

مرا اندام می لرزید
و شبه زورق من
روی شط قیرگون شام می لرزید
و از پایاب شب
از ژرفنای لحظه های مرگ
که می آمد فراگوشم
                          صدایی چون صدای مرگ:

"کجا پایان پذیرد
این شبان بی سحر گاهم؟
بگو پس کو پناهی
                       ای پناهگاهم؟"


افق در انفجار شام خونین شد
و شبه زورق خونین من
درانتهای کوچه ها ترکید
و من
از ساحل شب دورتر رفتم
به سوی ژرفنا
                               تا چالۀ اعماق

و دراعماق می جوشید
شب سیال و نامرئی
و من تنها ترین تنها
دگرنه کوچه ونه زورق و نه آن کران پیدا
پس آنگه
                 من سفر را
همچنان در خویش می رفتم به حیرانی
که گویی کرده صد فانوس روشن جان نورانی

چو آهویی که یاد مرغزار سبز را
در چشمه سار تشنه گی شوید
من آن تخم گیاهی در جنین خاک
زلال چشمه های خفته دراعماق را
                                       احساس می کردم
به روی تپه های بیخیال کودکی
چون آهوان مست می رفتم
و لک لک های رنگین خیال دور پروازم
فراز ابرهای شوق سرمستانه می خواندند
و من خود آن سبکبالی که می خواندم:

"نه تنها زنده گی
                       پرواز پرواز است
به هرراهی که گیری آرزو را
ژرف و پرپهناست
و هر گامی که بنشانی درین ره
نقطۀ آغاز آغاز است!"

و دیگر بار
من از هفت اقلیم عشق بگذشتم
ز دریاهای بی پهنای شیدایی فرا رفتم
پهن دشت بلوغ سبز را
تا جلگۀ اشراق بنوشتم

من آنجا
پشت قاف پرخیال نوجوانی
                                در کران عشق
پری سبزپوش کوچکی را با دو بال نور
روی برگهای لاله بوسیدم
و چون خورشید صحرایی
لبان دختری با بوسه های داغ گرمم کرد
که موج گیسوانش
تا هزارو یکشب تاریخ
                                     می آویخت
به شط شهر شب آشوب می انگیخت
کلامش
           قصه های "شهرزادجاودان عشق

سفر در لحظه های خویش
دیگر بار و دیگر بار
مرا می برد با خود
سوی مرز بی درودیوار
و من چون دیده بان برج های قلعۀ متروک
که نقش قامت چابک سواران دیار دور را
در گردباد دشت می پنداشت
در آنجا باز می دیدم
هزاران چهرۀ مردان نورانی
سواران نجیب کوره راه شام ظلمانی
و یاران شگرف خفته در تالاب خونین را
که از تابوت شان لبخند می بارید
ستبر سینه هاشان را گل رگبار می آراست
و در تالابی از خون
همچو ماهی در شنا بودند
گره مشت نوراگین شان را
خرمن خورشید می انباشت

من اکنون از سفراز خویش
از شب باز می گردم
چو صبح روشنان آیینه یی بر کف
و تصویری که خود را دیده ام
در تنگنای خویشتن خاموش
که هر سو می کشانندم
به سان رهنورد اندهان بردوش
گهی در کوچه های پرنیانی
گهی در کوره راه تند خاراپوش

چراغی گاه
                روشن می شود در من
که می پندارمش صبحی است
که پرواز نیایش را
به بال فجر جاری
در چمنزار شگفتن می کنم آغاز
چنان در خویش می رویم
که گویی خویشتن را می کنم پرواز
و گاه
         آن ظلمت تاری که چون چاهی
فرامی گیردم
                                 در خویش
و من "دیو درونخویش را
در صورت آن "اژدهایسهم می بینم
که می بلعد مرا
چون لقمۀ آماده یی از پیش
سفر در خویش
گویی هر زمان با خویشتن جنگی است
شبی را آنچنان پهنا
که پهنای



            شبگیر پولادیان

                                     سوگسرودی

                                    برای
                                          دکتور برنا آصفی
 
 
  



داکتر برنا آصفی


درآغاز سال روان (۱۳۹۱ خورشیدی) داکترصادق برنا آصفی را از دست دادیم. انسان یگانه و تکرارناشدنی. برنا آصفی پزشک حاذق درد و داغ بیماران، فرهنگی همیشه صمیمی و عاشق صادق پیشرفت و شکوفایی میهن و خوشبختی انسان میهن بود. مردی که با سختکوشی و بزرگ منشی بهترین سال های عمرش را در خدمت هموطنان دردمند ما سپری کرد.
دکتور برنا آصفی با توسعۀ دانش مسلکی و آزمون های گرانبهایش در بخش روان پزشکی در کشور انگلیس، در بدترین سال های جنگ و فاجعه به آغوش میهن بازگشت و بنیاد روان درمانی را در کشور ما با جلب کمک های سازمان های معتبر بین المللی به ویژه سازمان بهداشت جهانی بنیان نهاد.
روان درمانی که با آموخته های علمی وهنجارهای فرهنگی و اخلاقی این بزرگمرد آغشته بود، شیوه های درمانی نوینی را در بخش عقلی و عصبی کشور ما پیشکش کرد.
برایند تلاش های علمی و فرهنگی دکتور برنا آصفی وهمکارانش بنیادگذاری انجمن رضاکاران صحت روان است که درآن افزون بر پزشکان با تجربه، شماری ازفرهنگیان ، هنرمندان؛ استادان و دانش آموزان دانشگاه فعالیت داشتند. فعالان این انجمن با تیمارداری بیماران روانی و سهمگیری در برنامه های موسسۀ صحت روان برزخم های روانی شماری از هموطنان ما مرهم می گذاشتند و در توان بخشی آنها برای تحمل آسیب های سال های فاجعه کمک می کردند.
دکتوربرنا در یک چنین شرایطی سال ها با فروتنی کارکرد, دشواری ها، ناهمواری ها و کارشکنی ها را با جیین گشاده پذیرفت و در وضعی که بسیاری ها مصایب و دشوارهای اش را برنمی تابیدند، در وطن ماند و با وجود دوری از خانواده تا آخرین امکانات در دوردست ترین مناطق کشور به ویژه در زادگاه اش ولایت فاریاب در خدمت هم میهنانش بود.
دکتور برنا اصفی دوست عزیز ومشوق کارهای ناچیز من بود که من هیچ وقت نتوانستم ذره یی از محبت های بیکران اش را پاسخگو باشم. نبودن او از دست دادن گوهر تابناکی است از گنجنیۀ برباد رفتۀ بزرگمردان و ایثارگران میهن ما.
این چکامه هدیۀ ناقابل من در سوک این دوست مهربان و عزیز از دست رفته است که قدر روزهای وصالش را ندانستیم و لحظه های فراقش، هم اکنون غروب آفتابی است که یادوارۀ تابناک و ماندنی اش را هماره پرتو می افگند و خاطره می آفریند.
روانش شاد و خاطره اش گرامی باد!

بگذار تا سیاهی شب دامن افگند
سوک هزار مرثیه را برمن افگند
برپا کند به تارک من خیمه های زرد
چتر سیاه گریه به پیرامن افگند
آتشفشان شعله ور انفجار مرگ
بر ژرف چاه هاویه ام مأمن افگند
گو آن سوار تیزتک آفتاب را
تا خود ردای شرقی خود از تن افگند
گو ابرهای دامن کهسار کوچ را
کان چادر سیاه به کهدامن افگند
نوروز نیست گل ندمد نوبهار من
باران کجاست ابر مرا بهمن افگند
کوبد به سر قرابۀ الماس را سحر
خورشید را به منگنۀ هاون افگند
از کوی من کمانه کشد تیربار مرگ
خون پارۀ تگرگ به هر برزن افگند
کولاک درد از چه مرا دوره می کند؟
کهسار مرگ از چه مرا بهمن افگند؟
فریاد از زمانه که اکنون چرا ز پای
آن صخرۀ تناور خاراتن افگند؟
برنای من پزشک من آن غمگسار من
رهتوشۀّ فراق چرا بر من افگند
دژخیم روزگار بداندیش ددمنش
شمشیر مرگ از چه به شیراوژن افگند
درمانگری که مرگ هراسان شدی ازو
خود از چه روی رخت بدین مدفن افگند
دردا که رفته باز سفر جاودانه تا
رخت سفر به قلعۀ بی روزن افگند
کو آن پزشک درد روان های درمند؟
تا درد را به دست نوازش تن افگند
کو آن پزشک حاذق و دستان حکمتش
کاینجا به چاه ظلمت ما روزن افگند
بر کام های تشنۀ ما تشنه گان مهر
از جام عشق بادۀ مرد افگن افگند
کو آن دو شاخۀ گل سرخ محمدی
تا طوق سبز فاخته بر گردن افگند
کو باغبان باغ دل درد و داغ ما
تا دست های معجزه بر گلشن افگند
کو آن چراغ برکف تاریک کوچه ها
آن کس که بر چراغک ما روغن افگند
آسوده جوی خلق نیاسوده یک دمی
سر زیر پای خاک به آسودن افگند
آوخ که سوخت جان وتنت روزگارتلخ
چون شاخه های خشک که برگلخن افگند
دردا که نیستی که ببینی چگونه باز
آتش به جان سوخته گان دامن افگند
بر تندباد تیرۀ تاراج روح ما
آماج تند صاعقه بر خرمن افگند
دادم ز روزگار فسونگارۀ وقیح
ما را چسان به دامن تردامن افگند
دستان سبز شعبده هایش سیاه باد
زین آذرخش سرخ که بر میهن افگند
دهقان فاریابی بیمار تو هنوز
بر کشتزار سوخته گاوآهن افگند
روزو شب اش تداوم امواج فاجعه ست
وین سایۀ سیاه که اهریمن افگند
ترفند راست شعبدۀ مار آستین
تا آتش نهفته به پیراهن افگند
آن آتش جهنده ز نراژدهای کور
آن آتشی که دوزخ بن لادن افگند
یادت به دشت لیلی نیزار فاریاب
آتش به جان سوختۀ نیزن افگند
یاد تو تا به حافظۀ باغ می رود
قمری به شاخ سرو بسی شیون افگند
گویم برای سوک تو آزاد سرو را
تا کیسوان سبز به موییدن افگند
میلاد دشت های گل یاس را سزاست
صد شاخ سرخ خاک ترا سوسن افگند
یک دشت پر زلاله و لبلاب و لادبن
یک باغ پر بنفشۀ پر لادن افگند
یاد تو صبح صادق شب های تارمن
صد آفتاب خاطرۀ روشن افگند

DONNERSTAG, 14. JUNI 2012

انتصاب آمد احسان سلام


تجدید انتشار


 
احسان سلام
 
شنیده بودیم، هرچه بخواهی بدانی، در مثنوی شریف می یابی. در این شب و روز کشیدن تنبان انتخابات، دل مان خواست اندر باب انتخابات  پارلمانی داستانی بخوانیم، هرقدر مثنوی را ورق زدیم، چیزی نیافتیم. یک بار به فکر مان گذشت که بدون شک شمس انتصاب گرا حضرت مولانا را از افکار انتخاباتی برحذر داشته و اجازه اش نداده که خودش را به ولسی جرگۀ قونیه نامزد کند. همان بود که با عذز فراوان به پیشگاه رئیس سمع شکایات حضرت حسام الدی چلپی، چند بیت مثنوی را در بحر انتصاب به شیوۀ انتخاب برگردان کردیم:  
انتصـاب آمــد دلیـــل انتـخــاب
        چون که ترسیدی مرو اندر خلاب
کام ها از انتصاب رنگین شود
نام ها از انتخاب ننگین شود
تا نداری واسطه این انتصاب
می زند برکله ات یک مشت ناب
ای چپن والا  همان اندیشه ای
مابقی تو ارّه کار و تیشه ای
انتخاب از کله خیزد ای وزیر
نی زهر دَله که باشد، خرس پیر
انتخابات کز پی رنگی بود
مثل دُهل کاغذی دَنگی بود
چون که نکتایی اسیررنگ شد
لِنگیی با کُرتیی در جنگ شد
بیخبر گادی مران در گردنه
کی توان با زاغ گیری بودنه
گرنبودی بینیی انـــدر میان
خورد چشمی دیگری را بی گمان
در چنین دولت مراعات ادب
گر خفک کردند تورا نبود عجب

MITTWOCH, 13. JUNI 2012

پایتخت شرمساری . . . پرتو نادری





            پرتو نادری 
                              
                                                                   


                             پایتخت شرمساری افغانستان

در پشت دروازه­ی سال دوهزار و سیزده ایستاده ایم؛ اما شرمسار! دست کم من خود به حیث یک شهروند این سرزمین چنین احساسی دارم. شاید آن هایی که در زنده­گی یاد گرفته اند تا برف بام خود را بر بام دیگران بیندازنند، زرافه های افتخار شان همچنان گردن های افراخته یی داشته باشند تا آن سوی ماه و ستاره و پروین.
این تنها ما نیستیم که در پشت این دروازه ایستاده ایم؛  بلکه جهانیان و جهان اسلام یک جا با ما در پشت این دروازه ایستاده است، تاچند ماه دیگر دروازه­ی سال دو هزارو سیزده  گشوده می شود؛ اما جهانیان می خواهد که هم­صدا باآن، صدای گشوده شدن دروازه­ی پایتخت تمدن اسلامی، یعنی شهر غزنه­ی بزرگ را نیز بشنوند. جهانیان در این سال نمی خواهند به غزنه بیایند؛ بلکه می خواهند که به پایتخت تمدن اسلامی بیایند. به شهری که آن اورنگ نشین اقلیم سخن، ابوالقاسم فردوسی کاخ بلند خویش را در آن بر افراشت. حکیم بزرگوار سنایی باغ­های حقیقت را در آن سبزکرد، بیهقی آن راوی صادق القول تاریخ، آن جا  آیینه­ی همیشه روشن خود را بر برج­های بلند زمان استوار ساخت. شهری که بیرونی در آن راز ستاره گان واعداد را با انسان­ها درمیان گذاشت. جهانیان می خواهند به چنین شهری بیایند. به شهر حماسه، شهرعلم، شهر تصوف، شهرتاریخ ، شهرادبیات، شهرهنر و شهر سلطان بزرگ، محمود. آن ها می آیند تا برای غزنه­­ی فراموش شده ای ما نام دیگری دهند، نام با شکوه « پایتخت تمدن اسلامی».
روزگاری مولانا، که به گفته­ی خودش از پی سنایی و عطار می رفت، گفته بود:« آب زنید راه را هین که نگار می رسد»
، پنج سال گذشته؛ اما هنوز ما را عرضه ی آن نبوده است تا پیش روی  خانه­ی سنایی را آبی زنیم. گیاهان هرزه را از کنار آرامگاه آن سلطان بزرگ، محمود که شاعران  به نام شنهشاه ایران توصیفش کرده اند بر کنیم و جای آن دسته گل های بنشانیم! مگر ما نمی دانستیم که مهمانان عزیز با هدیه­ی گران قیمتی در  راه اند!
زمان آخر شده است. دیگر کمترین فرصت در اختیارماست.  به نظر می آید که بزرگان ما این خواب آلود­گان تاریخ تازه از خواب های افیونی خویش بیدار شده اند و هریکی سنگ ملامت را بر فرق دیگری می کوبد و به گفته­ مردم برف بام خود را بر بام دیگری می اندازد، در حالی که این همه سنگ  نه  بر فرق آنان؛ بلکه بر فرق این سرزمین خون آلود بر فرق آفغانستان زخم خورده  فرود می آید. شرمساری در برابر دشمن دردناک است؛ اما شرمساری در برابر دوستان نیز درد بزرگی است. می ترسم که در سال دوهزارو سیزده غزنی عزیز ما نه به «پایتخت تمدن اسلامی»؛ بلکه به
« پایتخت شرمساری افغانستان» بدل شود!
این بزرگترین فرصتی بود که افغانستان می توانست نه تنها یکی از شهرهای بزرگ تاریخی خود را آبادان سازد، ساحات و بنا های تاریخی را باز سازی کند؛ بلکه می توانست بزرگترین جاذبه را برای گردشگران جهان نیز پدید آورد. نام پایتخت تمدن اسلامی برای شهر غزنی در حقیقت بزرگترین سهم افغانستان در تمدن و فرهنگ اسلامی در این حوزه­ی بزرگ مدنی بود که جهان می خواست برای بدهد وآن را به نام ما تسجیل کند!
زاویه­ی دید ما هنوز همان زاویه­ی حاده است، تا هنوز دیدگاه­های ما زاویه­ی منفرجه را به رسمیت نمی شناسد. پندار من چنین است که این نام  نه تنها به شهر غزنی؛ بل  به همه­ی افغانستان پیوند می خورد. این افغانستان بود که به چنین نامی می رسید. شنیدم در امریکا کتابی در پیوند به افغانستان  انتشار یافته  زیر نام «ملت افیون» گویند که استقبالی  خوبی هم داشته است. چنین نام هایی چقدر زود بر پیشانی بد بخت ما می چسبد؛ اما نام « پایتخت تمدن اسلامی»  را پیشانی تنگ و متعصب ما پس می زند. زمان با شتاب می گذرد وما کاهلوار از جای می جنبیم و فرصت ها را از دست می دهیم؛ درحالی که دیگران فرصت ها را ایجاد می کنند. مردمان پیروز چنین اند. ما حتا در برابر تاریخ و فرهنگ خود نیز آن مسولیت آگاهانه یی را که باید نشان می دادیم، نشان ندادیم.
ناکامی این برنامه ناکامی افغانستان است. این برنامه کدام برنامه کانال سازی همبسته­گی ملی در میان چند دهکده نیست؛ بلکه بزرگترین برنامه ملی افغانستان است، آن هم در وضعی که چشم جهانیان چه دوست وچه دشمن به سوی ما دوخته شده است از همه بد تر چشمان آزمند همسایه­گان ماست که  با نگاه تحقیر آمیزی به سوی ما نگاه می کنند ومنتظرند که این قوم پنج هزار ساله به تاریخ و فرهنگ خود چه  اهمیتی می دهد!
وزیر دانشمند  وزارت اطلاعات وفرهنگ باد در غبغب می اندازد که از سی آبده، ده آبده را باز سازی کرده است. یعنی در هر دوسال یک آبده و بناً  ده سال وقت دیگر نیاز دارد تا آبده های باقی مانده را باز سازی کند. در حالی که همین وزارت در سال های اخیر کمترین بودجه­ی انکشافی خود را به مصرف رسانده است. تازه معلوم نیست که این آبده ها چگونه باز سازی شده اند. اگر از آن­ها طاق ظفر پغمان درست شده باشد، دیگر هویتی نخواهند داشت و دیگر آبده­ی تاریخی نخواهند بود.
شماری در این ارتباط نماینده­گان ولایت غزنی را ملامت می کنند که چرا خاموش  بودند یا هم کار موثری نکردند. این سخن درستی است آن­ها باید بیشتر از دیگران به این مساله می پرداختند  و هر ازگاهی  در نشست­های عمومی مجلس نماینده­گان  این مساله را مطرح می کردند؛ اما در جهت دیگر چنین سخنان از این  دیدگاه ناصواب بر می خیزد که به این برنامه به گونه یک برنامه­ی محلی غزنی نگاه می شود.  به پندار من  پارلمان افغانستان در هر دو دوره درپیوند به این امر  ظرفیت و آگاهی آن را نشان نداد  تا  این مساله را به گونه­ی حیثیت ملی  افغانستان در نظر گیرد. در این جا شرمساری پارلمان در دادگاه تاریخ کمتر از شرمساری حکومت نیست!
هنوز شماری از کرسی نشینان گزافه می  بافند که اگر تا ماه سرطان به آن ها پول برسد آن های می توانند شهر غزنی را آبادان سازند. فکر می کنم که این آقایون به چراغ جادویی علاالدین دست یافته اند. ورنه  آن هایی که در پنج سال دست زیر الاشه نشستند و پنج گام  هم به پیش برنداشتند چگونه می توانند به یک باره­گی از چنان  نیرویی جادویی لبریز شوند که در پنج تا شش ماه کاری دیگر غزنی را به« پایتخت تمدن اسلامی» بدل کنند. در حالی که تنها سازماندهی نشست های که قرار است در غزنی در پیوند به این رویداد صورت گیرد خود به چند ماه کار نیاز دارد.
تا جای که من اطلاع دارم نخستین کمسیونی که در پیوند به این رویداد  ایجاد گردید وزیر اطلاعات و فرهنگ مسوولیت آن را بر عهد داشت. بعد همین کمسیون در زیر رهبری جناب مارشال  فهیم معاون نخست، رییس جمهور به کار ادامه داد. شانه خالی کردن وزیر اطلاعات وفرهنک از مسولیت پذیری و فرهنگ پاسخ گویی او به این مساله در پارلمان نشان می داد که جناب شان حتا یک هفته هم به گونه­ی مسوولانه به این امر نیندیشیده است. نمی دانم کدام مرجعی در این سرزمین وجود دارد که از وزیر اطلاعات و فرهنگ بپرسد که در مدت زمانی که این کمسیون را رهبری می کردی، چند بار در پیوند به کار های انجام شده ومشکلات راه گیر به شورای وزیران گزارش داده ای و چند بار به ولایت غزنی به هدف بررسی وضعیت سفر کرده ای؟
وقتی ادامه­­ی کار به مارشال واگذار می شود، حال باید از او پرسیده شود که جناب! مگر نمی دانی که اسبان تیز تک زمان چهار و نعل و با شتاب  از این خیابان می گذرند و دیگر بر نمی گردند. آیا توانستی به اسبان تیز تک زمان دستور دهی تا بیاستند! تا پس از باز سازی غزنی به حرکت در آیند.
آن چه انجام داده ای در کجاست؟ و اگر انجام نداده ای چرا؟ چرا این  مساله به یک  بحث ملی بدل نشد؟ تا راه حل های مناسبی برایش پیدا می شد. در این سال ها نه تنها  بایدغزنی باز سازی می شد؛ بلکه باید امروز به یکی از ولایت های امن کشور نیز بدل می شد، چون هیچ  انسانی نمی خواهد تا مهمان اش را در کنار دیوار شکسته خواب دهد!
می خواهم به جناب مارشال بگویم که اگر شهر غزنی را « پایتخت انتر ناسیونال سوم» لقب می داند شما با این خاموشی می توانستید به مدال شجاعت برسید؛ اما  چرا نام« پایتخت تمدن اسلامی» تکانی به شما نداد وعلاقه یی در شما بر نینگیخت!
اخیرا گفته می شود که پارلمان افغانستان  تمام آن وزیرانی را که به گونه یی در باز سازی شهر غزنی مسوولیت داشتند ومسولیت های خود را اجرا نکرده اند باید استیضاح کند، اما پرسش این جاست که این پارلمان بیغم­باش را چه قدرتی می تواند استیضاح کند!
شاید هنوز روزنه­ی امیدی وجود داشته باشد که بتوان از آن سیمای پایتخت تمدن اسلامی را دید، من امید وارم که روزی شاهد برگزاری  آن نشت شکوهمند در پیوند به جایگاه شهر غزنی باشیم؛ اما هراس دارم که اگر این روزنه های یکی پس از دیگری با دستان ندانم کاری­های ما  و توطئه های ایران وپاکستان بسته شوند، در آن صورت اگر چند وزیر را چنان حسنک هم که بر دار کنیم، آیا می توانیم که حیثیت از دست رفته ای خود را در جهان اسلام ودرمیان جهانیان به دست آوریم، خداوند خود می داند!
ظاهراً پلهء نا امیدی بیشتر سنگینی می کند. غزنه را روزگاری عروس شهر های می گفتند و روزگاری هم در سده دوازدهم میلای به دستان اهریمنی علاالدین جهان سوز در آتش سوخت. گویند که هفت روز و شب شهر در آتش می سوخت وعلاالدین بر تپه­­ی بلندی نشسته و سوختن آن عروس را در آتش تماشا می کرد و ابلهانه شعر می سرود. او بدون از سلطان محمود، سلطان مسعود وسلطان ابراهیم، دستور داد تا استخوان­های سلاطین دیگر غزنوی را ازخاک به در آورند و بسوزند وسپاهیانش چنین کردند.
نمی دانم چرا این احساس به من دست می دهد که این رویداد شرم آور و خونین یک بار دیگر در سده­ ی بیست ویکم تکرار می شود. می پندارم تمام آنانی که به گونه یی در ناکامی این برنامه  بزرگ ملی سهمی دارند همان علاالدین های دوران دموکراسی اند که غزنه روزگار دیده را از سال  دوهزارو هفت به این سو در میان آتش  بی مسؤلیتی های خویش می سوزند  و این بار این استخوان های تاریخ و فرهنگ ماست که در آتش می سوزد. اما فرق این ها با علاالدین این است که او  بر فراز آن تپه شاد کامی می کرد و می می نوشید و ابلهانه شعر می سرود؛ علاالدین های روزگار  نیز آتش می افروزند؛ اما کبریت خود را روی بام دیگری می اندازند !
جوزا 1391
شهر کابل








MONTAG, 11. JUNI 2012

بن لادن ار 22 ازدواج



بن لادن از ۲۲ ازدواج خود 

                           چند فرزند داشت؟




سال 1985 که سالم رفته رفته به چهل سالگی نزدیک می شد، تقریبا 5 دوست زن همیشگی داشت. یک آمریکایی، یک آلمانی، یک فرانسوی، یک دانمارکی و یک انگلیسی...


مرزنیوز به گزارش خبرآنلاین: «بن لادن ها» نوشته استیو کل با ترجمه کیهان بهمنی در نمایشگاه کتاب امسال از سوی نشر ثالث رونمایی شد که در لیست پرفروش ترین کتاب های ناشر هم قرار گرفت. در مقدمه ناشر می‌خوانیم: «کتاب بن لادن ها اثری پژوهشی است که به خاستگاه و خواسته‌های اسامه بن لادن، همراهان او و خانواده اش می پردازد. دقت مولف و اتکایش بر اسناد و شاهدان ستودنی است و بدیهی است که آموزه‌ها و رفتار بن لادن ریشه در افکار فرقه وهابی دارد و به هیچ روی در میان همه مسلمانان شیوع ندارد...»

بنابراین گزارش، استیو کل برای کتاب «بن لادن ها» بیش از 150 مصاحبه انجام داده، از اسناد دولتی و آرشیوهای خصوصی عربستان سعودی، ایالات متحده، انگلستان، آلمان و فلسطین اشغالی بهره برده و اثری خواندنی پدید آورده که داستان افسانه وار زندگی و ثروت یک خاندان در آن، دقیق و مستند تصویر شده است.»

این کتاب در چهار بخش «میهن پرستان، پسران و دختران، خانواده جهانی و میراث‌ها» تدوین شده است.

در شجره نامه خاندان بن لادن که در صفحه 13 منتشر شده، تعداد فرزندان محمد بن لادن از 22 ازدواج 54 ذکر شده است که سهم دختران در این خانواده عدد 29 است.

بنابراین گزارش در فصل 10 کتاب «با عنوان اسامه جوان» می‌خوانیم:
«آلیا غانم، مادر اسامه بن لادن، در زمان تولد اسامه 15 ساله بود. پس از تولد او طولی نکشید که اسامه، آلیا را طلاق داد؛ زمانی که احتمالا هنوز 18 سالش نشده بود...چندی بعد محمد بن لادن، مادر اسامه را به همسر جدیدش سپر و ترتیبی داد تا با یکی از روسای متوسط شرکتش ازدواج کند...آلیا شخصیت دوران کودکی اسامه را با کلمات «خجالتی، بسیار مهربان و ملاحظه کار» توصیف می‌کند.»

به گزارش خبرآنلاین، در فصل 22 کتاب با عنوان «تقاضای ازدواج» درباره سالم؛ برادر بزرگ اسامه و فرزند ارشد محمد بن لادن آمده است:
«سالم هم رویایی در سر داشت. رویای او حول محور جنگ و شهادت نمی‌چرخید بلکه درباره زنانی بود که در زندگی اش حضور داشتند. سال 1985 که سالم رفته رفته به چهل سالگی نزدیک می شد، تقریبا 5 دوست زن همیشگی داشت. یک آمریکایی، یک آلمانی، یک فرانسوی، یک دانمارکی و یک انگلیسی. سالم با استفاده از ثروت و خلبان های متعددش مدام در سفرهای هوایی اش، هربار یکی از این دوستان را با خود همراه می‌کرد. این پنج نفر همواره اطراف سالم بودند و گاهی نیز مانند فرودگاهی که هواپیماهای متعددی در آن تردد دارند، این دوستان با هم برخورد می کردند. اما این برخورد هیچگاه شدید نبود. گاهی سالم برای دو دوست خود در دو طبقه مختلف یک هتل اتاق می گرفت. به طوریکه هیچ‌یک از وجود دیگری خبر نداشت. یکی دو تا از این دوستان سالم فکر می کردند تنها عشق سالم هستند اما سایرین او را بهتر می‌شناختند.

سالم برای حل این مشکل نقشه ای گستاخانه طرح کرد. آنطور که بن یوهانس بخاطر می‌آورد، همه چیز از یک شرط بندی دوستانه بین سالم و فهد شروع شد. سالم به فهد گفته بود که می‌تواند چهار دختر اروپایی آمریکایی که همگی از خانواده های معمولی بودند را ترغیب کند همزمان با او ازدواج کنند که البته این امر مغایرتی نیز با احکام دین نداشت. فهد به سالم گفته بود که او دیوانه است و هرگز قادر نیست چنین کاری کند...

لین پگینی، پیانیست آمریکایی اهل فلوریدا از سفر پرماجرایش همراه سالم به پاکستان برگشت و هنگامی که به فلوریدا رسید سالم به او تلفن زد و او را به لندن دعوت کرد. لین به لندن رفت اما در فرودگاه کسی به استقبالش نرفت...او به هتل کارلتون تاور در بلگراویا رفت. سپس برای خرید از هتل خارج شد و در بازگشت دریافت یادداشتی خطاب به او برایش گذاشته بودند:«آمدم ببینمت. تقصیر من بود. حتی جاهایی که ممکن بود برای خرید رفته باشی را هم گشتم. بهت تلفن میزنم.»

سالم با او تماس گرفت و قرار گذاشت. اما هنگاهی که لین به عمارت آجری آفلی چیس رسید متوجه شد دو زن دیگر نیز منتظر سالم هستند...هردو کارولین نام داشتند یکی اهل فرانسه و دیگری انگلیسی بود.

فرانسوی چشمان مشکی داشت و موهای مشکی مجعدش روی گونه هایش ریخته بود...بعدها معلوم شد بیشتر از یکسال است که با سالم ارتباط دارد. زن انگلیسی 26 ساله بود. صورتی ظریف با گونه های برآمده داشت. موهای شاه بلوطی اش حالت چهره اعضای خاندان سلطنتی را به او داده بود...مانند سایر دوستان سالم، کارولین هم حدود 15 سال از سالم جوان تر بود...آنای آلمانی هنوز نرسیده بود...وقتی چهار زن جمع شدند، سالم روبروی آنها نشست از طرح ازدواج با آنها و زندگی در عربستان در یک مجتمع مسکونی اختصاصی با پرچم برافراشته کشورهایشان برای هر ساختمان و خرید یک مرسدس بنز برای آنا، یک رولزرویس برای کارولین انگلیسی، یک کادیلاک برای لین و...و البته صدهزار دلار برای هرکسی که بعد از یکسال بدون بچه بخواهد به کشورش بازگردد، خبر داد...»

سیاست بازی کثیف است اما . . . عصر دولتشاهی



عصر دولتشاهی


         


          سیاست بازی کثیف است

                                   اما نه به این کثافت!


سیاست را علم و هنر رسیدن به قدرت، حفظ قدرت و به کارگیری آن بازشناخته اند. این یک تعریف عام و بیشتر قبول شده از سیاست است.   و اما شیوه ها و چگونگی رسیدن به قدرت نیز تعریف مشخص دارد. این شیوه ها را قانون مشخص می سازد. اگر در گذشته افراد و یا گروهی از آنها با زور و تغلب نظامی به حاکمیت بر مردم دست می یافتند، در شرایط کنونی جهان یگانه راه مورد پذیرش برای ساختن حکومت ها همانا اجماع و مشارکت مردم در قدرت است. چرا که در جهان امروز بشر به سطحی از فرهنگ و تمدن رسیده است که مجبور به پذیرش هیچ زوری جز قانون، آن هم قانونی که خود شان پذیرفته و تدوین کرده باشند، نیستند. منطق پشتیبان چنین برداشت و دیدگاه اینست که حکومتها را دیگر کسی دولت خدا داد و یا امرا را نمایندگان خدا و سایۀ خدا در روی زمین نمی دانند. بلکه حکومت دستگاهیست که از سوی مردم برای خدمت به آنها تعیین می شود. مردم باج و بودجۀ ایجاد حکومت را می  دهند. برای تامین امنیت آن عسکر و پولیس می دهند و برای گرداندن چرخ آن بازهم این مردم اند که به مثابۀ مامورین حکومتی خدمت می کنند.  پس مقامات حکومت که به گونۀ دوره یی از سوی مردم انتخاب می شوند نمی تواند  وهیچ حقی ندارد که بدون خواست و ارادۀ مشخص نمایندگان مردم به کاری دست بزنند.
با وجود همه قوانین و شیوه هایی که برای رسیدن به قدرت، پذیرفته شده و به کار می رود، گاهگاهی سیاستمداران با استفاده از خلا هایی که در قوانین وجود دارد امیال و خواستهای نامشروع شان را جامۀ عمل می پوشانند و به تامین منافع سیاسی خود می پردازند. از همین سبب است که این اصطلاح در جهان عام شده است که سیاست یک بازی کثیف است.
 در کشور ما اما این کثافتکاری در اوج خودش به چشم می خورد.  کثافتکاری سیاسی در هر شرایطی مستلزم بیحیایی و بی آزرمی است. تازه ترین نمونۀ این کثافتکاری اعلام جرم علیه جنرال عبدالرشید دوستم از سوی شورای امنیت ملی است. اتهام علیه جنرال دوستم از سوی امنیت ملی اینست که افراد و "فرماندهان" جنرال دوستم مانع استخراج نفت در ولایت شبرغان شده اند.
تاکنون هیچ نشانه و هیچ خبری در رسانه های کشور مبنی بر آغاز برمه کاری و استخراج نفت در شمال به نشر نرسیده است، چه رسد به این که کسی مانع آن شده باشد. اگر همچو کاری صورت گرفته است، چرا رسانه ها گزارش نداده بوده اند؟ شورای امنیت ملی پیش از اعلام وقوع جرم، به شناسایی مجرم پرداخته است. 
این به همگان روشن است که در چند هفتۀ اخیر جبهۀ متحد ملی به گردهمایی هایی در شمال کشور دست زد. درین گردهمایی ها مردمان بیشماری به حمایت از جبهۀ ملی که جنبش ملی اسلامی به رهبری جنرال دوستم یکی از اعضای آن است، پرداختند. این حمایت گسترده خواب حکومت تمامتیخواه را پریشان ساخت و در یک اقدام کثیف، اما هستریک و دیوانه وار با استفاده از دستگاه خودساخته یی که هیچ جایگاه تعریف شدۀ قانونی در کشور ندارد، علیه جنرال دوستم به دوسیه سازی پرداخته است.
پرسش اینست که آیا مرجع اعلام جرم شورای امنیت ملی است یا دادستانی کل؟ مگر نه اینست که شکایت علیه افراد و موسسات در گام نخست به دادستانی (سارنوالی) برود و دادستانی پس از تحقیق  اعلام جرم کند؟ مگر نه اینست که نخست باید جرم صورت گرفته مشخص شود و سپس مجرم شناسایی شود؟ آیا اسپ شورای امنیت ملی از دم قیضه نشده است؟ معنی دیگر این تاخیر در اعلام جرم علیه جنرال دوستم اینست که تاوقتی دوستم در کنار دولت است و از کاندیداتوری کرزی حمایت می کند، هرچه کند خیانت ملی نیست. اما همین که از کنار دولت دور شود، هزاران دوسیه برایش می سازند. آیا بی آزرمی اینها مرز و حدی می دارد؟
در اتهامنامۀ شورای امنیت ملی آمده است که "فرماندهان" جنرال دوستم مانع استخراج نفت شده اند. آیا جنرال دوستم ارتشی دارد که فرماندهانی داشته باشد؟ چرا تاکنون شورای امنیت ملی از وجود چنین فرماندهانی خبر نداده است؟ چرا امنیت ملی دستگاه های امنیتی را مسوول نمی شناسد که پیش از آغاز کار استخراج نفت به پاک کاری منطقه از وجود "فرماندهان" آنچنانی نپرداخته است؟  پرسش هایی بیشماری در پیوند با این اقدام حکومت هست که همه و همه بی بنیاد بودن این اتهام و سیاست برانگیختگی این اتهام را ر وشن می سازد.   
به گفتۀ سید انور سادات وکیل مردم سرپل در مجلس نمایندگان، اتهام علیه جنرال دوستم انگیزۀ سیاسی دارد. یعنی کثافتکاری های سیاسی سبب همچو اقدامی علیه جنرال دوستم شده است. جالب است که دستگاه حکومتی و شورای امنیت ملی وسیله یی شده است در دست یک گروه سیاسی برای تامین اهداف سیاسی خودشان. آیا این خودش بزرگترین خیانت ملی نیست؟ به کارگیری دستگاه های امنیتی و قضایی برای تامین اهداف گروهی و آنهم از طریق دوسیه سازی و بدنام سازی مخالفین چه تعریفی دارد جز خیانت ملی؟
از سراپای این اتهام جعل و افترا می بارد که حالا کودکان تازه به مکتب رفته نیز آنرا می توانند درک کنند. اما این بیحیایی و قلدری حکومت است که بدون در نظر داشت هیچگونه مصلحت ملی یی دست به این اقدام زده است. برای دولت سرتنبه و خودکامه هرگز اهمیت ندارد که جنرال دوستم رهبر قومی ازبکها ترکمن هاست و هرگونه زورگویی و قلدری از جانب حکومت علیه او سبب رنجش مردمش می شود. دولت نه از خدا به خاطر افترا به مردم ترس دارد ، نه از مردم به خاطر دروغگویی شرم دارد و نه هم از عاقبت نفرت و کینه یی که به خاطر اتهام ناحق علیه اشخاص و رهبران قومی می بندد اندیشه.  آیا این بیتوجهی و به وفاق ملی و زورگویی خودش خیانت ملی نیست؟ وقتی به رهبر سیاسی یک ملیت بزرگ این کشور اتهامات دروغین بسته می شود و  زورگویانه علیه او دوسیه سیازی می شود، نتیجه اش چیست جز ایجاد نفاق قومی. آیا ایجاد نفاق قومی خودش خیانت ملی نیست؟
شاید هم دولت دل به این دل خوش ساخته است که در گذشته ها  نیز عمال حکومت علیه جنرال دوستم دوسیه یی ساختند و آنرا در بدل حمایت جنرال دوستم از جناب کرزی در انتخابات سال 2009 بستند، بازهم به دوسیه سازی دیگری پرداخته اند تا از حضور خویش در جبهۀ ملی منصرف شود. حالا این به جنرال دوستم بستگی دارد که تسلیم زور  فشار دولت می شود یا از آبروی خویش دفاع کرده بدون هراس ازین بچه ترسانی ها به کار خود در جبهه ملی ادامه می دهد.
بگذار عمال و مزدوران خود فروختۀ دولت کثافتکاری سیاسی را به اوجهای ناپیدای پندارهای آنچنانی شان برسانند اما باید بدانند که نخستین غرق شدگان این لجنزار کثافت خود شان استند.

این مضمون از وبلاگ گرد راه گرفته شده است.( خوشه)

کلمۀ نجات چه گوارا



کلمۀ نجات

                      از 

                             سروده های چه گوارا






می توانستم شاعری باشم
ولگردِ قمارخانه های بوینس آیرس
مَحفِل نشینِ خواب و زن و امضاء وُ
اعتیاد.
نوحه سرایِ گذشته های مُرده
گذشته های دور
گذشته های گیج.
اما تا کی... ؟
از امروز گفتن وُ
برای مردم سرودن
دشوار است،
و ما می خواهیم
از امروز و از اندوهِ آدمی بگوییم
و غفلتی عظیم
که آزادی را از شما ربوده است.
می توانستم شاعری باشم
بی درد، پُرافاده، خودپسند،
پرده بردارِ پتیارگانی
که بر ستمدیدگانِ ترس خورده
حکومت می کنند.
می دانم!
گلوله را با کلمه می نویسند،
اما وقتی که از کلمات
شَقی ترین گلوله ها را می سازند،
چاره چریکی چون من چیست؟
کلمات
راهگشایِ آگاهیِ آدمی ست
و ما نیز
سرانجام
بر سر ِ معنایِ زندگی متحد خواهیم شد:
کلمه، کلمه نجات!
مردم
ترانه ای از این دست می طلبند.

برگی چند . . . رشاد وسا



رشادوسا
 
برگی چند از نهفته های تاریخ

                        

برگی چند از نهفته های تاریخ، نام کتابیست که به تازه گی از چاپ برآمده ا ست. این اثر دو جلدی که پوش آن با تصاویری از یادگار های تاریخی کشور ما و تصویر مولف گرانقدر هنرمندانه مزین گردیده است دارای تقریبا هزار صفحه است .
آقای خالد صدیق، مولف کتاب کسی است که خودش و خانواده اش قربانی عظیم فاجعه استبداد گردیده ،عمق و پهنای این فاجعه را با خون و پوست خویش لمس کرده و در یافته است . شرح این فاجعه جانسوز را در اثر چهار صد صفحه یی منتشره سال 2007 به نام «از خاطراتم» مفصلا شرح داده اند . آغاز این فاجعه بزرگ بر می گردد به سال 1311 خورشیدی که مو لف کتاب در آنوقت شش سال عمر داشته است . می توان گفت که این فریادهای ا عتر اض مدت هشتاد سال در سینه ی نویسنده در حالت انتظار  جا گرفته بود ؛  که این هم یک بایگانی عظیم است.
برادران چرخی یعنی غلام نبی خان چرخی ، غلام جیلانی خان چرخی ، عبدالعزیز خان چرخی و غلام صدیق خان چرخی فرزندان سپهسالار غلام حیدر خان چرخی ، اعضای بلند پایه ی دولت امانی بودند که به خاطر وفاداری به آرمان های ترقی خواهانه ی امان الله خان با عده ی زیادی از بسته گانشان توسط نادرشاه به شهادت رسیدند و بازمانده گانشان به طور دسته جمعی به زندان هاافگنده شدند .
آن چی مایه ی شگفتی است شیوه کلام نویبسنده است که با تمام آلام و مصایبی که دیده و کشیده است در سراسر کتاب یک کلمه ی دشنام گونه و اهانت آمیز در مقابل کسانی که این سرنوشت تلخ را بر خودش و خانواده اش تحمیل کرده اند، به کار نه برده است . نویسنده مثل یک نا ظر  بیطرف فقط حقایق را بیان کرده است . خوانند ه از ورای مطالعه ی کتاب درمی یابد که نویسنده کتاب را نه به خاطر انتقام بلکه به خاطر آن که چهره ی حقیقی استبداد را به حیث یک پدیده زشت و ناروا بشناساند تا نسل های آینده از آن آگاه شوند. کتاب برگی چند از نهفته های تاریخ شرح وقایع مهم پادشاهی امان الله خا ن ، دوره اغتشاش و چی گونه گی به قدرت رسیدن نادر خان و پیامد های آن ر ا شرح داده است . بخش مهمتر کتاب یادواره یی است از قربانیانحاکمان آن دوره . همچنان در کتاب از جنبش های آزادی خواهی و مشروطه خواهان نیز یادآوری شده است و مبارزین سیاسی آن عصر را به خواننده گان معرفی مینماید . این در واقع  تعریفدوره ی چهل ساله آل یحیی را به حیث یک دوره آرامش و سعادت بود از اعتبار ساقط می نماید .
نویسنده برای پشتوانه ی گفته های خویش شواهدی از مورخین نام دار و شخصیت های فرهنگی و سیاسی کشور مانند میر غلام محمد غبار ، محمد صدیق فرهنگ، عبدالحی حبیبی ، فیض محمد کاتب ، جمشید شعله ، محمد آصف آهنگ و نصیر مهر ین را در کتاب خویش می آورد .
آن چی را که من بیشتر پسندیدم انگشت گذاشتن آقای خالد صدیق به آن روحانی نمایانی است که با فتواهای ناحق خود فاجعه می آفرینند و خیر  و سعادت مردم کشور را به خاطر خواهشات ناپاک خویش زیر پا می نمایند .  چنین روشنگویی در مورد این مساله را در کمتر کتابی دیده ام.  آقای خالد صدیق که از طبع شعر برخوردار اند قصیده ی شیوایی از استاد خلیل الله خلیلی و اشعار زیبای شاعر انقلابی میر علی احمد شامل را هم در کتاب خویش گنجانیده اند. کتاب دارای تصاویری از شخصیت های تاریخی ، قربانیان استبداد و مبارزین ملی کشور نیز می باشد.
دست آورد هایهای بزرگ آقای خالد  صدیق را برای ایشان تبریک گفته کامیابی های بیشتر شان را آرزو می کنم .


   
    

               ننگ برچنان " اکادمی علوم "
                     
 اکثریت عظیم مردم میگویند که ازامکانات وزمینه هایی هم که برای بازسازی افغانستان میسربود، استفادۀ معقول نشد. مردم درهمه زمینه ها نارضی هستند. عدم استفادۀ مثبت،عدم دستاورد،سمت یافتن افغانستان درجهت تشدید بحران و قرار دادن مردم به سوی تباهی مزید،واقعیت های انکارنا پذیراست. پیرامون عوامل آن نیز سخنان کم گفته نشده است. ازبیروکراسی متعفن، مافیا پروری، تفرقه افگنی ،زراندوزی،انگیزه های برخاسته ازمنافع کشورهای حضور داشته در افغنستان از  . . . گفته شده است. اما نباید فراموش نمود که از نقش وعملکرد زیانمند و غیر مسؤولانۀ گروهی که ازآنها گاهگاهی با نام" تیم کرزی" یا د میشود، به گونۀ شایسته تحلیلی ارایه نشده است. گروهی که سطح وسویه وظرفیت وکارآیی مثبت  نداشته؛ ولی ازآغاز گسیل حامد کرزی به افغانستانتا حال دارندۀ صلاحیت همه جانبه وروبه فزونیاست . این گروپ از شروع با دسیسه بازی وتوطئه گری،وروش های فاقد صداقت پست های حساس را به چنگ آورد،واگر جایی در اختیارافراد ونهادهای دیگری بود؛ گزینه های خود را آماده نموده، افراد ضعیف النفس، مقام دوست وخود فروش وبوت پاک راکه خارج از د ایرۀ تیم مخرب بودند، به عنوان دست نشانده موقع دادند.
بسا از اعمال این تیم شریر از انظار پنهان مانده است. اما یگان وقت، رسوا شده اند. رسوایی کریم خرم وزیر اطلاعات وفرهنگ چند سال پیش، در مورد موضوع زبان ها در افغانستان، واضح کرد که افراد ومهره های اصلی  " تیم کرزی" تا چه اندازه ازعلم و دانش بی بهره بوده و ازاندیشیدن به روشهای دوستانه فاصله دارند. کرزی او را محافظت کرد. وبعد هم مشاور ارشد تعیین نمود. حالا باید فکر کرد که او چه مشوره ایی میدهد.

اینک دراینروزها تعفن دیگری از دامن جعل وجهل آنها بیرون شد. افرادی که از خواندن و نوشتن ابتدایی هم معذورند. افرادی که در گذشته نیزدرپیوند با فرقه بازی های متعصبانه و دور ازعلم ود انش،و درزیر حمایت استادان متعصب خویش نوشته های بی مایه و بی پایه نشر می نمودند، زیر نام "اکادمی علوم" نه تنها به علم ودانش توهین کرده اند بلکه، سیاست اصلی، منظوراصلی ودنیای تنگ ، سیاه،منفور وتاریخزدۀ خویش را نمایش داده اند.

کشوری که تعیین نفوس آن هنوز هم برمبنای حدسیات وگمانه زنی ها است وتعیین نفوس از طرف منابع رسمی آن بیشتر متأثراز لزوم دید وقصد افرادی بوده که " تیم کرزی" دست پروره های آنان است،کشوری که به آبادی،به امنیت، نیار دارد ومردمان آن به مشارکت ،همیاری واحترام،ضرورت دارند، کشوری که از چارسو کارد های بران آمادۀ قطع نمودن بدن آن اند،کشوری که مردمان آن نان میخواهند، . . . در این کشور،مشتی جاهل با توهین به مراکز علمی، جایی را غصب نموده ودست به فعالیت زهر آگین، وجاعلانه زده اند.
منظور: زیاد نشان دادن یک قوم و کمتر نشان دادن  اقوام دیگر و حتا حذف نام آنها.
این منظوراز کجا برخاسته است؟ این منظور ره به کجا می برد؟
از سیاست برتری جویی، ازاحساساتی که قتل و نسل کشی اقوام غیر خودی را لازم می بیند. ازجهالت، ازپسمانی. اما از داشتن قدرت وتحمیل هر لزوم دید. همان چیزی که گروهی که کرزی را رهبری میکنند، تا حال ادامه داده اند .

گرچه حامد کرزی با مشاهدۀ عکس العمل ها ومشورۀ افراد زیرک ومحیل تر این گروه، چند تن از جعلکاران جاهل وبرتری جوی را برطرف کرده است، اما نباید فراموش نمود که تهداب سیاست های گروهی که در واقع کرزی را به هرسو می چرخانند، تغییری نکرده است. افراداین گروه در بقیه مؤسسات و نهادها به شدت در پی گسترش سیاست های مشابه و زیانمند برای  مردم افغانستان مشغول هستند.

اکادمی نام نهاد علوم، به علم و خرد توهین کرده است. به اقوام، به ملیت ها ، به ضرورت ایجاد بنیاد های فکری، در راستای همسویی وبرادری،خیانت کرده است. حامد کرزی دراعلام برطرفی آنها مشکلی را حل نمیکند. باید اندیشه های زهر آگین آنها، احساسات غلط و منظورخطرناک ودارندۀ عواقب خونریزانۀ آنها محکوم شود. همچو افراد شریردر هر جای وهر نهادی که هستند، تشخیص ومحکوم شوند.
امروزشعوراجتماعی، شعور حق طلبی، آماد گی برای محکومیت برتری خواهی منفور، به جایی رسیده است که اعمال نابخردانه رامحکوم ودربرابر آن صفوف عملی را ایجاد کند. بنابر آن نباید وظیفۀ محکومیت را تنها به شانۀ اقوام غیر پشتون گذاشت. نویسندگان پشتون، که با جعلکاری اکادمی نام نهاد موافق نیستند،باید آن عمل ناشایست را تقبیح کرده وبه محکومیت منظوراصلی وزیانباری برسند که در پشت آمار دروغین نهفته است. 



------------------------------------------------------------------------------------------------------------



 این بیانیه جهت نشر ارسال شده است. پیشاپیش از نشر آن سپاسگزاریم.


                                                                                       شبکه سراسری مردم هزاره
                                                                                                   Hazara People International Network
                                                                                                                  www.HazaraPeople.com

جمع آوری جعل نامه اطلس اقوام غیرپشتون کافی نیست؛ باید دیدگاه و رفتار نازیستی و نژادپرستانه از بین برود!





شبکه سراسری مردم هزاره: همانطور که می دانیم انتشار جعل نامه هایی همچون دایرت المعارف (دانشنامه) آریانا و اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان (غیر پشتون ها) از سوی جمع نام نهاد آکادمی علوم، با واکنش شدید اقوام تحت ستم هزاره، اوزبیک و تاجیک روبرو شده است. نویسندگان این دو کتاب که جزو سرسخت ترین تئوری بافان جریان فاشیسم و نازیسم در سرزمین ما می باشند، بصورت مستقیم و غیر مستقیم غیر پشتون ها را اقوام مهاجر خوانده و شعار همیشگی نازیسم پشتونی که “تاجیک به تاجیکستان، اوزبیک به اوزبکستان و هزاره به گورستان ” را دنبال کرده اند.
تئوری بافان و جعل کنندگان تاریخ و واقعیت های جاری و روان سرزمین ما که بازوی فرهنگی تروریسم و خشونت می باشند، با استفاده از نام تحمیلی افغانستان، خود را مالک اصلی این سرزمین قلمداد کرده و آمارهای دروغ درباره میزان نفوس و جمعیت به نشر رسانده و نفوس خود را بر تمام گروه های مردمی و باشندگان اصلی این سرزمین بیشتر دانسته اند. در جعل نامه اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان (غیر پشتون ها)، بصورت مستقیم و غیر مستقیم به مردم هزاره توهین شده و در راستای تفکر پشتونستی طالبان، ضمن رافضی (در معنای کافر) خواندن مردم هزاره، زمینه های روانی و فکری جنایت های تازه را برای این آدم کشان قرن ۲۱ بیشتر کرده اند.

واضح است که اینگونه جعل بافی ها از پشتیبانی حامد کرزی و تیم پشتونیستی وی چون وزیر پیشین و بی خرد فرهنگ افغانستان برخوردار است. وزیری که در زمان وزارت خود دستور به آب انداختن هزاران جلد کتاب درباره هزاره ها و تاریخ آنان صادر کرده بود و اقدامات ضد فرهنگی وسیعی را علیه فرهنگ و تاریخ ساکنان اصلی این سرزمین روی دست گرفته بود.

درپی اعتراض شدید به جعل بافی های تازه، اخیرا مسئولین جمع نام نهاد آکادمی علوم به برخی از رسانه ها گفته اند که کتاب “اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان (غیر پشتون ها)” را جمع آوری کرده اند و کمیسیونی برای بررسی محتویات آن تعیین شده است.
شبکه سراسری مردم هزاره معتقد است که به گفته های حکومت و نهادهای وابسته به آن همچون آکادمی علوم نمی توان اعتماد داشت. در صورت حقیقت داشتن این امر، باز هم، این اقدامات نمی تواند مانع از فعالیت های جریان نازیستی و برتری طلب پشتون در افغانستان شود. برای پایان دادن همیشگی به جنایت، جعل تاریخی و تحریف واقعیت و توهین و تحقیر باید دیدگاه و رفتار نازیستی و نژادپرستانه از بین برود. دیدگاه و رفتاری که در چند سده حکومت های پشتونیستی به ارتکاب شدیدترین جنایات ضد بشری انجامیده و جعل و تخریب تاریخ و آثار تاریخی فرهنگی ساکنان اصلی این سرزمین اعم از هزاره، اوزبیک و تاجیک، تورکمن، بلوچ و…را در پی داشته است.

شبکه سراسری مردم هزاره از همه ی اقشار کشور عزیز ما که قربانی سیاست های نژادپرستانه می باشند، بویژه از اهالی سیاست و فرهنگ آنان می خواهد اختلافات خود را کنار گذاشته و صف آهنینی را علیه برتری خواهی ایجاد کنند. دانشمندان، فرهنگیان و قلمبدستان غیر متعصب و منصف، با دیدگاه باز نسبت به تاریخ و واقعیت های جاری باید دست بکار شده و آثار علمی ارزشمند ارایه کنند تا میدانی برای گزافه گویی و جعل بافی عده ای نژادپرست و جاعل در این زمینه باقی نماند.

شبکه سراسری مردم هزاره از اقدامات فعالان سیاسی و فرهنگی برای اتحاد و یکپارچگی واقعی اقوام تحت ستم برای توقف کامل جنایات و از میان برداشتن جعل کاری ها و تحریف های تاریخی استقبال کرده و دست آنان را به گرمی می فشارد.

شبکه سراسری مردم هزاره


جهت نشر ارسال شده است. پیشاپیش از نشر این بیانیه سپاسگزاریم.





                                         Hazara

Hazara People International Network
مردم هزاره، جعلیات و توهین های آکادمی فاشیستی افغانستان و حامیان حکومتی آنان را بی پاسخ نخواهند گذاشت.


شبکه سراسری مردم هزاره: آنچه بنام آکادمی علوم افغانستان موسوم شده، در حقیقت اجتماعی از فاشیست ترین و متعصب ترین افراد است که سعی در جعل تاریخ و واقعیت های موجود کشور عزیز ما دارد. مردم هزاره یکی از گروه های مردمی بزرگ و با افتخار این سرزمین است که هزاران سال در کنار برادران اوزبیک، تاجیک، تورکمن و.. با دستاوردهای مدنی خود منطقه ی جغرافیایی افغانستان فعلی را به قلب تپنده ی تمدن جهان تبدیل کرده بودند. برپایی تمدن باشکوه کوشانی و ایجاد سرزمینی با تنوع فرهنگی یکی از دستاوردهای مردم هزاره در طول تاریخ می باشد. آنچه امروز در نهاد فرهنگی سازمان ملل متحد یونسکو به عنوان تنها ترین میراث بشری از افغانستان ثبت می باشد، یکی از نمونه های باشکوه فرهنگی و تاریخی مردم هزاره است که برنامه ی تخریب آن مرحله به مرحله توسط دشمنان بشریت و تمدن و حاملان خشونت دنبال شده و سپس به یکباره توسط خشک مغزان طالب شان ویران شد. اینان در سه قرن حاکمیت خود که با حمایت مستقیم سیاسی نظامی بیگانگان صورت گرفته، هیچ دستاورد بشری از خود نداشته و تنها و تنها ارتکاب شدیدترین جنایات بشری، فساد، مواد مخدر، توهین به کرامت انسانی، زن ستیزی و …را به ارمغان آوردند. بزرگترین دستاورد آنان در عرصه ی کشورداری برده داری، کشتار جمعی و نسل کشی، کوچ اجباری، غصب و سوزاندن زمین و غارت بوده و در عرصه ی فرهنگ تنها و تنها مشتی جعلیات و دروغ را درباره ی ساکنان اصلی این سرزمین از جمله هزاره ها، اوزبیک ها، تاجیک ها و تورکمن ها بافته اند. اگر امروز این سرزمین فقیرترین کشور جهان است؛ اگر این کشور مرکز بزرگ تروریسم و خشونت است؛ اگر بزرگترین تولید کننده ی مواد مخدر جهان است؛ اگر فاسد ترین کشور جهان است، اگر بدترین کشور جهان برای کودکان و زنان است، همه و همه محصول و دستاورد چند سده حکومت جلادترین و خشک مغزترین ها است.
مردم هزاره آنچه را که گروه های فاشیستی بنام های دایرت المعارف و اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان برای جعل واقعیت و توهین و تحقیر مردم هزاره و سایر باشندگان اصلی این سرزمین منتشر می کنند، فقط بخشی از پروژه ی کلان حکومت پشتونستی و گروه های متحجر همراه آن برای ادامه جنایت در این منطقه ی جغرافیایی می دانند. ادامه یافتن این تلاش ها تنها می تواند شکاف و اختلافات قومی را بیشتر کرده و آغاز مجددی برای جنگ های داخلی باشد. هرچند حکومت فاشیستی کرزی حامی اصلی این گونه طرح ها است اما در حقیقت نویسندگان و تهیه کنندگان و حامیان اینگونه طرح ها باید از سوی نهادهای امنیتی بازداشت شده و به جرم خیانت ملی محاکمه شوند. این خشک مغزان تلاش های مردم هزاره را برای آموزش، فرهنگ، احترام به حقوق زنان و …بی ارزش می پندارند و تنها ارزش آنان کتاب سوزاندن، مکتب سوزاندن، حمله به دانش آموزان و آموزگاران، معاوضه زنان با حیوانات و.. می باشد.
شبکه سراسری مردم هزاره ضمن محکوم کردن تلاش های خشک مغزان و متحجرین اطمینان می دهد که این گونه اعمال نه تنها روحیه ی مردم هزاره را تضعیف نکرده و باعث حذف واقعیت نمی شود، بلکه مردم هزاره را برای مبارزه با جنایات و جعل پردازی های جنایت پیشگان، همبسته تر و یکپارچه تر می کند.
شبکه سراسری مردم هزاره
www.HazaraPeople.com



              پرتو نادری
                                   
                        جعل در دایرة المعارف
                        بیایید دندانهای اسب را بشماریم!




                                  


در آن روزگاری که بازار بحث های فلسفی دریونان باستان بسیار داغ بود و همه روزه فلسفه دانان بسیارگوی در هرکوی وبرزن به بحث و استدلال می پرداختند، گروهی نیز بیناد فلسفه یی را پی افگندند که استوار بر شمار دندان های اسب بود.
گویند آنها، همه روزه درجایی گرد می آمدند و بحث فلسفی خود را اندر باب تعداد دندانهای اسب دنبال می کردند. گاهی هم که پای استدلال شان می لنگید سوار برخنگ خشم بریک دیگر می تاختند و نا سزا می گفتند. پیرمردی بود که آن اصحاب بزرگوار فلسفه را خدمت می کرد. چای و آبی برای شان فراهم می ساخت؛ اما هر روزی که می گذشت بیهوده گی چنین بحث های بیشتر سبب دلتنگی پیرمرد می شد. مانند آن بود که او دیگر حوصله ی شنیدن چنین سفسطه هایی را نداشت. ناگزیر روزی رفت به بازار و اسبی آورد جوان که داندانهایش همه گان سالم بودند. پیرمرد اسب را به درختی بست و رفت به نزدیک آن فلسفه دانان پرخاشگر و گفت: ای اهل اقلیم بزرگ فلسفه و دانایی! مرا دل به شما بسوخت که این همه در پیوند به تعداد دندان های اسب بیهوده بحث و ستیز می کنید. رفتم به بازار اسبی آورده ام جوان واز شما می خواهم که بحث و مناظره را بگذارید و بیایید برویم تا یگان یگان دندان های اسب را بشماریم تا این همه اختلاف و پراکنده¬گی از میانه بر خیزد!
جماعت را از سخنان پیرمرد حالت دگرگون شد و بر او بر آشفتند که ای پیرمرد بی خبر از لذت فلسفه، تو چقدر گستاخی که یکی ویک بار بر بنیاد فلسفه ی ما همجوم آوردی وآن را خراب کردی! پیرمرد را آن قدرکوبیدند که از هوش رفت و او را از سرزمین فلسفه¬ی خویش بیرون انداختند و خودبر گشتند و بحث داندان¬های اسب را از سر گرفتند.
این حکایت از آن آوردم که واژه ی آکادمی یا اکادمی نیز از همان یونان باستان آمده است. گویند این لفظ از نام یکی از یلان اساطیری یونان گرفته شده که در شمال« آتن» سرزمین های فراخی داشته و آن سرزمین ها را اکادمی می نامیدند و افلاطون در آن مدرسه یی داشته است. گاهی هم گفته اند که اکادمی باغی بوده که افلاطون در آن فلسفه تدریس می کرده است، سخن آخر این که این لفظ اکادمی همان فرهنگستان فارسی دری¬است.
پس این اکادمی هرگونه ریشه ای که داشته باشد، همان جایگاه علم و فلسفه بوده است؛ اما آن جایگاهی که اهل « فلسفه¬ی دندان اسب» گرد می آمدند، جایگاه سفسطه و دروغ پردازی بوده و این سفسطه چیزی دیگری نیست به جز این که حقیقت و دروغ را به عمد درمی آمیزند تا به نتیجه یی نرسند و یا هم بخواهند به نتیجه¬ی دروغینی برسند که خود می خواهند. کاری که بخش دایرةالمعارف آریا« دانشنامه ی آریانا» اکادمی علوم افغانستان هر از گاهی انجام می دهد.
تازه گی ها در جلد نخست نشر تازه ی دایرةالمعارف آریانا گروه «فلسفه ی دندان اسب» کشف بزرگی را به نام خود تسجیل کردند، کشفی که جز بر بنیاد «علم افغانی» دیگر بر بنیاد هیچ علم و فلسفه یی میسر نیست. چنین است که این کشف که شگفتی همه گان را بر انگیخته جز در چنین دایرةالمعارفی دیگر در هیچ گوشه ی جهان ارزش نشر را ندارد؛ برای آن که سر انجام یونانیان خرد مند رفتند و پنجه در دهان اسب کردند وآن دندان ها را یگان یگان بر شمردند. با دریغ که گروه دایرةالمعارف آریانا تا هنوز درنیافته اند که دیگر دوران جعل فرهنگی وتاریخی نه تنها گذشته است؛ بلکه گذشت زمان از چهره ی هرگونه جعلی که حتا به دست هشیارترین جعال هم که صورت گرفته باشد، پرده بر می افگند. من به دست اندرکاران دیراة المعارف آریانا و به جناب رییس اکادمی علوم افغانستان و به جناب رییس جمهور کشور که یک چنین کشف بزرگی در دوران شفاف و زرین!!! او رخ داده است تبریک می گویم و به تمام دوستانی که پرچم بردار علم افغانی اند پیش نهاد می کنم که این کشف بزرگ را که نشانگر آتش جواله ی نبوغ اکادمی علوم افغانستان است بر کتیبه¬ی زرینی بنویسند و آن کتیبه را در چار راه فلسفه و دانش جهانی بگذارند تا جهانیان بر ما نخندند که ما در تکوین دانش و فلسفه¬ی جهان سهمی نداشته ایم!!!
دایرة المعارف آریانای اکادمی علوم با رمل اندازی های فلسفی در پیوند به تناسب نفوس اقوام گوناگون کشور به نتیجه یی رسیده و آن را چنان سند شرمساری تاریخی خویش این گونه به نشر رسانده است:
• پشتونها62 اعشاریه 73 درصد
• تاجکها، 12 اعشاریه 38 درصد
• هزفرهها، 9درصد
• ازبیکها،6 اعشاریه 10 درصد
• ایماقها، 2 اعشاریه 67 در صد
• ترکمن،ها 2 اعشاریه 68درصد
کمابیش پنج در صد دیگر می ماند به نورستانی ها، بلوچ ها، پشته ایها، براهوی ها، شغنانی ها، هندوهاوسیکها، قزلباشها، بیاتها، گوجرها، قرغیزها، مغولها و...
ما درسرزمین شگفتنی انگیزی زنده گی می کنیم. سرزمین بی آمار. ما هنوز نمی دانیم که سالانه چند کودک به دنیا می آیند وچند تن می میرند. سرزمین که حقیقت باید بر مدار نیت سلطان و اریکه نشینان گفته شود نه بر مدار واقعیت های پیرامون. سرزمین که حتا در سده ی بیست ویکم هم همت و دانش آن را نداشته است تا شمار شهروندان خود را در فهرستی درج کند. زمانی که بحث از ایجاد شوراهای ولسوالی ها به میان آمد، گفتند افغانستان هنوز شمار نفوس ولسوالی های خود را نمی داند؛ اما با رمل اندازی های سیاسی پشت پرده ی سیاه، نفوس ولایت های را تعین کردند تا شمار نماینده گان ولایت ها در مجلس نماینده¬گان مشخص شود. حال نمی توان به یقین گفت که بر بنیاد چنین رمل اندازی های سیاسی و تفاهم های پشت پرده، چه مقدار حق شماری از ولایت های کشور زیرپا شده است.
این پرسش را می توان هم چنان مطرح کرد، در سرزمینی که هنوز شمار نفوس مجموعی آن معلوم نیست، چگونه می توان شمار نفوس اقوام گوناگون آن را پیدا کرد. این در حالیست که ما هنوز نام بعضی از اقوام خود را هم نشناخته ایم.
به گونه¬ی دقیق نمی توان فهمید که در پشت چنین جعلی چه اهداف و انگیزه هایی وجود دارد! باید دست اندرکاران دایرةالمعارف اریانا و مسولان اکادمی علوم به این پرسش پاسخ دهند. برای آن جعلکاران خود می دانند که ارقام ساخته¬گی و به دور از واقعیت است. درپیوند به نشر آمار و ارقام درعرصه¬های گوناگون حیات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی یک کشور در دانشنامه ها ودایرةالمعارف ها نیاز به مراجه به منابعی است که مسوولیت پخش چنان آماری را بر عهده دارند.
آیا اکادمی علوم افغانستان در پیوند به این امر به « احصاییه ی مرکزی افغانستان» مراجعه کرده است؟ بدون تردید که نه! برای آن که هیچ یک از نهاد های مسوول نمی تواند تا بار یک چنین شرمساری بزرگ را بر دوش کشد.
رییس احصاییه ی مرکزی در گفتگو هایی با رسانه های داخلی و خاجی گفته است که احصاییه ی مرکز ی نه تنها چنین ارقامی را تایید نمی کند؛ بلکه آن را به حال کشور مضر می داند. آقای عبدالرحمان غفوری رییس اداره¬ی مرکزی گفته است که آن¬ها تا کنون در این ارتباط یعنی در پیوند به سر شماری سراسری کاری نکرده اند و آن ها نمی دانند که اکادمی این ارقام را از کجا کرده است!
بدون تردید که این امر یک اشتباه پژوهشی نیست؛ بلکه جعل واقعیت است. آن هم در دایرةالمعارف که می تواند فردا برای دیگران سرچشمه ی تحقیق باشد. به پندار من این مساله یی نیست که بتوان از کنار آن همین گونه به ساده گی گذشت. نخست باید از دست اندرکاران دایرةالمعارف آریا و رییس اکادمی علوم افغانستان به گونه ی رسمی تحقیق شود که این ارقام غیر واقعی و دروغین را از کجا در آورده اند. اکر مرجعی هم است، آن مرجع از چه اعتبار عملی و پژوهشی بر خوردار است. این در حالی است که تا کنون در این جغرافیای بدبختی در افغانستان ، هیچگونه سرشماری کامل و دقیقی بر بنیاد معیار های علمی صورت نگرفته است. چنین است که مرکز احصاییه افغانستان بدون یک سرشماری دقیق وسراسری نمی تواند در این ارتباط ارقامی را به نشر رساند. می پندارم که باید برای دایرةالمعارف آریانا باید جایزه ی بزرگی داده شود که چگونه آسان و ساده در چند دقیقه برنامه ی بزرگ سرشماری کشور را تکمیل کرده ، نفوس کشور را مشخص ساخته و تناسب اقوام را معین ساخته است. وقتی که چنین است دیگر نیازی به موجودیت احصاییه مرکزی باقی نمی ماند.

جوزا ۱۳۹۱
شهر کابل



SAMSTAG, 16. JUNI 2012

قسمت سوم طرح کودتای افشأ شده



نصیرمهرین


 
m.nasir@web.de             

                 کودتا ها درتاریخ افغانستان معاصر

                  طرح کودتا- قیام ِ افشأ شدۀ حزب اتحاد

                                                قسمت سوم

                         چرابیش از 14 سال زندان بدون محاکمه ؟




اعضای حزب اتحاد که از ایشان در صفحات پیشترنام برده شده است،از اول حمل 1329 خورشیدی الی 10 میزان سال 1343 درزندان دهمزنگ کابل ماندند. گرچه حکومت اطلاعیۀ دهم حمل1329 را نشر نمود و ادعا ورزید که اسناد آنها ارایه میشود، اما بدون ارایۀ سند با اوامر شفاهی، بدون محاکمۀ حتا فرمایشی ونمایشی، درزندان به سربردند.

هنگامی که چنان وضعیت مبنی بر فیصله وتصمیم شفاهی وبدون محکمه را میابیم، با داشتن اطلاع ازتاریخ مردم آزاری میهن خویش، متوجه می شویم که درگذشته ها نیز چنین فیصله ها و دستور ها در اختیارزمامداران بود. با این تفاوت که درسده های پیشین،قانونی وجود نداشت. اما درزمانی که اعضای حزب اتحاد توقیف شدند، " اصول نامۀ اساسی "  هم داشتند. با چنین عملکرد یا بی اعتنایی وعدم رعایت قانونی که خود ترتیب نموده بودند، مینگریم که توسل زمامداران به امرشفاهی درمورد محکومیت مخالفین، بـُعد دیگری  از ویژه گیهای نظام های استبدادی و دیکتاتوری است. زیرا روشن میشود  که وضع قانون ازطرف آنها، به معنی پایبندی به قانون نبود. حکومت های خود کامه درگسترۀ گیتی با داشتن قانون ویا بدون آن،لزومدیدهای خویش را دربرابرمخالفین عملی کرده اند. دراینگونه نظام ها، گرچه مطابق نیازظواهرروز،قوانینی ترتیب وابلاغ شده اند، اما حاکمان حاضر نبوده اند، به رعایت آن بپردازند. مثلاً در " اصول نامۀ اساسی " محمد نادرشاه که تا سال 1343 نافذ بود، چنین نوشتند:
اصل یازدهم : " حریت شخصیه از هرگونه تعرض مصون است. هیچ کس بدون امرشرعی واصولنامه های موصوف توقیف ومجازات نمی شود . . ."
ویا " اصل نوزدهم :  شکنجه و دیگر انواع زجرتماما ً موقوف است  وخارج احکام شرع شریف وخارج اصولنامه های دولت  هیچ کس مجازات داده نمی شود.( فصل حقوق عمومیۀ تبعۀ افغانستان.)
در همان"  اصول نامه اساسی " فصلی زیر نام محاکم موجود است که با 8 اصل، موادی را تعیین کرده است. به طور مثال : " اصل هشتاد وهفتم . محاکم عدلیه مرجع دعاوی عمومیه شرعیه میباشد.
        اصل هشتاد ونهم : همه محاکم از هرگونه مداخلت آزاد هستند . " (1)
اما حکومت هنگام توقیف وشکنجۀ مخالفین هیچیک از این " اصول " را رعایت نکرد.

پس بی سرنوشتی همراه با ماندن در زندان، زنده گی مغضوبین را رقم  زد. مرحوم غباربا توجه  به آن روش حکومت است که به درستی پیرامون سنت استبدادی وبی قانونی وآمرانۀ آنها  مینویسد که همه میدانستند که  "  قانون افغانستان،فقط لبهای برادران حکمران است وبس."(2)

درپیشینه ها اگربه گونۀ مثال ازسلاطین غزنوی مثالی بیاوریم، مستبدی چون میگفت، فلان کس درمحبس بماند ویا وقتی گفته بود، آن سنگ بزرگ درراهی باشد؛ در برابر امر او، نه چون وچرایی درکاربود و نه قانون وچارچوبی که حدود وثغور حاکم وحقوق شهروند رامعین کند. در این مورد نمونۀ جالب از یکی ازسلاطین مستبد غزنوی داریم که  ،" روزی در راه به کارگری رسیدکه سنگی گران برسر نهاده برای بنای او میبرد و سخت ناتوان شده سلطان را دل بر او بسوخت وفرمود: "بیندار " و کارگر آن را بینداخت. همچنان مدتها آن سنگ در میدان می بود وبه اسپان در میدان صدمه میرساند، ازسلطان اجازه خواستند که آن را به کناری نقل کنند، گفت: چون گفته ام بگذارید اگر بگویم بردارید دلیل بر بی ثباتی قول ما کند! وآن سنگ تاپایان سلطنت وی در میدان افتاده بود ومحض احترام قول سلطان برنمی داشتند  "
این نمونه ها را در زمان صدارت سردار محمد هاشم خان بسیار به وضاحت می بینیم که پس از او نیزبه گونه های مختلف ادامه یافت .
 اما ویژگی عدم رعایت قانون درافغانستان ودرهنگام موضوع طرف نظرما این است که حاکمان به قانونی که خود وضع کرده وپیرامون آن تبلیغاتی نیز نموده بودند، اعتنأ نکرده، ثبات رأی استبدادی پیشینه را تداوم بخشیده اند. پس با لبها یا فرمان شفاهی امر کرده اند که اعضای حرب اتحاد هم مانند دیگران در زندان " باشند."  . . .                                                                               
این است که انگیزۀ وضع قانون و لی عدم رعایت آن یکی از موضوعات مهم را دراستبداد شناسی نظامی معرفی میکند که محمد نادرشاه پایه گذارآن بود ومدتها به درازا کشید. قانون او به رغم جوانب انحطاطی وریا کارانه که درزمینۀ حقوق شهروندان داشت وفقط امتیازاتی برای خاندان حاکم را در نظر گرفته بود، از محکمه ومحاکمات ادعا هایی داشت. ادعا ونمایش چنان بود که گویا در موارد نقض قانون، محکمه دایر میشود. در واقع زمامداران به ضرورت  قانون واقف بودند. گناه بیشتر آنها دراین هم است که دانسته وفهمیده به نقض قانون می پرداختند. درحالی که در سده های پیشین زمامداران ادعای چنان قانونی را هم نداشتند.
نمونۀ عبدالملک خان عبدالرحیم زی راکه از نظر زمانی بعد از توقیف اعضای حزب اتحاد بود، پیشتر دیده ایم. گفتند" باشد ". همان بود  که او و یک تعداد دیگررا سالها با اتهام واهی ودورازواقعیت درزندان نگهداشتند، اما ملک خان به قانون و رعایت آن پافشاری داشت و میگفت بیایید که مطابق قانون تان با شما صحبت کنم.
اعضای حزب اتحاد، مانند تعداد بیشماردیگر، قربانی همینگونۀ حکومتداری خودرایانه  و بی اعتنایی به حقوق بشری شدند.
و این تنها ازناحیۀ بی سرنوشتی آنها و این که چرا بدون محاکمه در زندان ماندند، مطرح نیست. بلکه  این پرسش که چرا آنها را اعدام نکردند؟ هم د رمیان میاید .واین پرسش پاسخجو هنگامی بیشتربه مشغولیت ذهن می انجامد که نخست سید بلخی، سخن دل و اصل انگیزه  را گفت و تایید نمود، که بلی ما می خواستیم، ریشۀ چنین نظام رابراندازیم. به سخن دیگر سید بلخی دست به انکار نزد، گفت بلی می خواستیم این نظام را سرنگون کنیم . زیرا در حق مردم افغانستان بی عدالتی وظلم رواداشته است.
وقتی چنان خروشیدن سید بلخی را می خوانیم،ناگزیرسوال چرا او و اعضای حزب اتحاد اعدام نشدند،مطرح میگردد. زیرا آن زمامداران بارها امراعدام تعدادی از شخصیت ها را داده اند، که دست به تشبث مخالفت آمیزهم نیازیده بودند . بارها صد ها تن از مخالفین ویا مردم عادی وفاقد موضع مخالفت آمیز را شکنجه نمودند که ازمخالفت چیزی بگویند تا اعدام شوند. اما سید بلخی که از شکنجۀ یاران خود نیز آگاه بود، گفت درست است می خواستیم شمارا سرنگون کنیم.
در پاسخ به پرسش بالا،زمامداران مانند موارد مشابه هر گز لب به سخن نگشودند.حتا هنگامی که اختلافات درونی چندین بارتبارز یافت،دراین باره حرف نزدند.
بهتر است که برای  دریافت  پاسخ روشن برای دریافت انگیزۀ عدم اعدام، به دریافت سیاست های همان مقطع دربار سلطنتی روی آوریم .
درتوضیح آن میتوان گفت که  پس ازاستعفای اجباری سردارمحمدهاشم خان،تعدیلی مـتأثرازعوامل تازه پدید شده درمنطقه وافغانستان ودرسیاستهای خشونت آمیزدربارایجادشد.اما درعلایق دو برادرزادۀ هاشم خان یعنی محمد داؤود و محمد نعیم آن ظواهرنیززمینۀ پذیرش نیافت؛ بلکه دلبستگی به رفتارهای حکومتداری محمدهاشم خان محفوظ بود. ازآنروسالهای صدارت شاه محمودخان،همراه است با کارشکنی طرفداران هاشم خان، امثال عبدالمجید خان زابلی، و دوبردارزادۀ هاشم خان وچند تن دیگر. دراوضاعی که شاه و صدراعظم جدید سپه سالار شاه محمود خان، ازروی ناگزیری نیازهای حکومتداری، وعدۀ اصلاحات دادند و برخی اززندانیان ازبندآزاد شدند؛ و وعده های بیشتردرزمینۀ اصلاحات سیاسی از جمله تحمل جمعیت های سیاسی مطرح شده بود؛ جناح  حاکم اعدام آنها را  مصلحت ندید.  
 همچنان باید درنظر داشت که محمدظاهرشاه درسایۀ هراس همیشگی ازبابت سرکوب های خونین پدروکاکاها( هاشم خان وبرادرانش ) روزگاربه سرمیبرد. این بود که پس از زمانۀ هاشم خانی، شاه به سهولت  دل به فیصله های پیشین و صحه گذاری به حکم اعدام نمیداد.
دریافت کمک ها،داشتن آبروی سیاسی درملل متحد،و نگرانی از ناحیۀ رفتن بریتانیه ازهند جمیع عوامل و دلهره هایی بود که فیصلۀ اعدام آنها را نمی پذیرفت. ورنه سپه سالارشاه محمودخان ،درزمان نادرشاه وپس ازآن درزمان شاهی محمد ظاهر شاه وصدارت محمد هاشم خان، خون بسیارریخته است.
سخنان قاطع سید بلخی وبقیه اعضای حزب اتحاد،هراسی را برای دربارسلطنتی  بارآورده بود. دریافت گزارشها از طرف دربار مبنی براینکه اعضای حزب اتحاد درنظرداشتند، دست به عملیات خشونت آمیز بیازندو قرار بوده است که حرکت آنها را مردمان بیشماری استقبال نمایند، برای دربار چنان هراس انگیزو ترس آفرین بود که درپی اعدام آنها نشد.  . .
دربارسلطنتی که از رفتارهای خشونت آمیز پیشین فقط ثمرۀ تحکیم حاکمیت خاندانی را چیده بود، اما غافل نبود که تداوم آن منجربه تشدید نفرت و سمت دادن مخالفین به سوی خیزشهای مسلح شده وحیات حاکمیت را به خطرروبرومیکند.عقب نشینی دربرابرقیام روبه گسترش مردم مناطق مرکزی به رهبری محمدابراهیم گاوسوار( 1324)، تجربۀ دیگری برای درباروازچنین تعدیل دررفتارودرواقع هراس آن حکایت داشت.
نتیجه آن شد که حکومتگران به تصمیم هروقت میسر وطبیعی متوسل شده وفیصله کنند زندانیان حزب اتحاد، بدون محکمه  درزندان باشند.

پس ازسقوط حکومت شاه محمود خان،اوضاع درجهت تداوم توقیف زندانیان بود. حکومت سردارمحمد داؤودخان،که درواقع پایه های نفوذخویش را درواپسین دوران شاه محمودخان درکابینه ایحاد نموده بود، به اقتضای اوضاع جدید و شیوۀ حکومتداری دیکتاتورمنشانه،به توسیع وتشدید سرکوب های پایان حکومت شاه محمود روی آورد. ازاینرو زندانیان تا هنگامی درزندان ماندند،که چرخش دگرباره وتعدیلات درحکومتداری دردهۀ چهل خورشیدی رونماشد.

پس اززندان

 زندانیان حزب اتحاد در دهم میزان سال 1343 خورشیدی آزاد شدند. برخی به ادارات مختلف  دولتی  به دنبال کار رفتند، اما نظامیان را درارتش نپذیرفتند. بعضی ازآنها به  حیث مامورینی که " اجیر " می نامیدند به کارپرداحتند.
سید بلخی آرزوهای محمد ظاهرشاه را برای دیدارو دیدارها پذیرفت وروابط حسنه  یی میان آنها ایجاد گردید.اینکه در مواضع سید نرمشی ایجاد شد، قولی است که جمعی گواهی میدهند، اما هیچ مدرک و گواهی در دست نیست که حاکی از خدمت او به دربارباشد. سید درسن 48 سالگی درسال 1347 خورشیدی دراثر حملۀ قلبی وفات نمود. اما برخی از هموطنان  به این نظراند، که سید ازطرف دولت با دسیسۀ طبی، در شفاخانه به شهادت رسیده است. داکتر خانگی  او داکتر فتاح نجم، که سالیان متمادی داکتر معالج محمد ظاهرشاه نیز بود؛ در شمارۀ 34 هفته نامۀ امید، مرگ او را در اثر حملۀ قلبی تذکر داده است. (3)
 خواجه محمد نعیم زوری،که از هرنوع همکاری با حکومات های بعدی خود داری کرد، درسال 1390 در کارتۀ 4 وفات یافت.
عبدالغیاث خان کوهستانی، درسال 1355، درمسیرراه چغسرای– جلال آباد دراثرانفجارمینی جان بخشید .(4)
میرعلی گوهرکه درانتخابات دورۀ 12 شورا نمایندۀ مردم غوربند انتخاب شده بود، در اواخرجمهوری داؤودخان وفات کرد.
محمد اسلم شریفی همراه با یک  فرزندش ازطرف خلقی ها به شهادت رسید.
محمد ابراهیم گاوسوار درحالی که به پیری رسیده بود، وفات نمود.
میراسماعیل دلیری، در دورۀ 13 شورای ملی  نمایندۀ مردم سرخ پارساشد و در پیری وفات نمود.
قربان نظر ترکمن، دراواخر سال 1977 وفات نمود.
دیگران که ازشرح حال  آنها اطلاع بیشتر نیست، شنیده شده است که وفات نموده اند.(5)
آرزو میرود به تهیۀ شرح حال مفصل آنها توفیقی دست دهد.


توضیحات و رویکردها

1-      "اصول نامۀ اساسی " 1310. 8 عقرب .  19 جمادی الثاتی 1350. 
2-      م.غ.غبار افغانستان درمسیرتاریخ . جلد دوم. ص 105 
3-      خالد صدیق چرخی .برگی چند از نهفته های تاریخ در افغانستان. ج 2. ص 210 چاپ امریکا. 2012
4-      نامۀ معلوماتی جناب وحید غیاثپورکاظمی، فرزند شادروان غیاث خان کوهستانی به نگارنده
5-      دکتورامین بزرین زوری.فرزند شادروان خواجه محمد نعیم زوری. نهضت نو روزی سال1329. متن انتشار نیافته .


----------------------------------------------------------------------------------------------



 پیوست به طرح نا فرجام طرح کودتا- قیام 
         

          زمینه های تحول خواجه محمد نعیم زوری
                                        
                                              (متن فشرده)
  

صدراعظم سردارمحمد هاشم خان  عم محمد ظاهرشاه ، خواجه محمد نعیم زوری را فرزند خطاب میکرد. او را به زودی از کتابت درشعبۀ شفر صدارت به مدیریت قلم مخصوص خویش وبعد از آن به قوماندانی امنیه ولایت کابل رسانید. پیش از زوری ( در متن نوشته از او به گونۀ کوتاه با تخلص  زوری یاد میکنیم )طره باز خان مشهور، قوماندان امنیه پایتخت بود. زوری درواقع همه خدمات مورد نیاز رابرای حکومت انجام میداد . حتا به پیشنهاد وی هنگامی که سرکوب شورش مردم صافی، در دستور کار حکومت قرارداشت ،تعدادی از زندانیان دهمزنگ مسلح شده ؛ روانۀ جبهۀ جنگ صافی شدند . قوماندۀ اصلی  جنگ در صافی را سردار محمد داؤود خان عهده دار بود.

 به وظایف او به ویژه هنگامی که عهده دار وظیفۀ مدیریت  قلم مخصوص سردارهاشم خان وبعد قوماندانی امنیه  ولایت کابل بود، می نگریم که اطلاعات عظیمی از راز ورمزها واعمال صدراعظم وهمکاران او دارا بود.
اما پس ازبروزاختلافات دربار سلطنتی تبارز جناح بندی میان هاشم خان وشاه محمود خان، وقتی صدراعظم هاشم خان استعفا داد، چندی  از آن نگذشت که  جنرال زوری به قوماندانی امنیۀ ولایت بلخ رسید. از آنجا به " احتیاط" فرستاده شد. " احتیاط " به کارمندانی اطلاق میگردید که در صورت لزوم دوباره به کاری گماشته میشدند و یا  به ایشان فرمان تقاعد داده میشد. اما درهمان هنگام که درکابل  سکونت داشت به درخواست اسدالله سراج وزیر داخله، بررسی وضعیت محابس به او سپرده شد. سپردن آن وظیفه به او نشانۀ بود ازتصمیمی که او را از وظیفه تقاعد نخواهند داد.  شایع بود، که  او را به حیث وزیر داخله ویا رئیس ضبط احوالات تعیین خواهند نمود.  اما با افشأ شدن تصمیم رهبری حزب اتحاد که در صفحات پیشتر دیده ایم، زندانی شد.

گسست او از کنار دربار سلطنتی و روی آوردنش به کار وتلاش حادثه جویانه ومخاطره آمیزبه منظور سرنگونی قهری حاکمیت دربار، تغییر وتحولی است پرسش برانگیز. این پرسش که چه شد که او از موقف همکاری با دربار به ضد دربار تغییر یافت،، ویا کدام عوامل در زندگی خواجه مؤثر افتاد که تن به پذیرش دشواری بدهد، وطریق دیگر برگزیند، محتاج پاسخ یابی است. پاسخ جویی دقیق ومقنع مستلزم آشنایی با جزییات زندگی و زوایای ناشناختۀ در زندگی خواجه میباشد. آنچه به دست آمده حاکی از آن است که درزندگی او عواملی مؤثر بوده اند. عواملی که به گونه های مختلف وبا ترسیم پیامد های مختلف، در تحول وتغییر موضع سیاسی شخصیت ها همواره مؤثر اند.عوامل مشترک وعام شمول تحولات شخصیت ها، ممکن است عوامل خانوادگی، محیطی، اجتماعی ، وسیاسی باشند. متأسفانه کار نگرش ونگارش تاریخ کشورما بدانجا نرسیده است که هنگام بررسی وقایع و رویداد ها شکل گیری شخصیت های مؤثر، زمینه های تحول برخی وعوامل درجازدگی وتغییر ناپذیری برخی دیگر را به بحث بکشد. این است که چنین کمبود ونقیصه تاریخ کشور ما را همراهی کرده است.

در تاریخ رویداد های چند دهۀ پسین، پس از پیروزی نظام استبدادی محمد نادرشاه،تعمیق وتوسیع آن به وسیلۀ سردار محمد هاشم خان، کارکنان دولتی مانند همه جوامع قرار داشته در چنگال استبداد، پرزۀ ماشینی میشوند که چرخش آن مطابق  میل سران نظام است. برخی از تۀ دل حتا بدون اندک ابراز نارضایتی وندامت تاآخر عمر مدافع اعمال حاکمان میشوند و دستیار همه اعمال آن. مانند قوماندان طره باز خان مشهور . . .

اشخاص در مقاطع مختلف  و در بُعد زمان تحول می پذیرند. تحولی که  مثبت ویا منفی اما تغییری در موقف پیشین انسان به میان میاورد. رفتن عبدالحی حبیبی به پاکستان ، انتشار افغانستان آزاد در آنجا، حاکی از موقف اعتراضی وشدید او بر دولت وقت بود ، در حالیکه پس از بازگشت از زاویۀ برخورد با  حاکمیت با شخص تغییر یافته یی مواجه میشویم. داکتر عبدالقیوم خان برادر داکتر عبدالظاهر صدراعظم  که با رها وظایفی در وزارت معارف، داخله  ومعاونیت صدارت را عهده دار بود، به برداشت هایی رسیده بود که در نامه های او عنوانی برادرش ( داکتر ظاهر) دیده شد. و ده ها تن دیگر . . .

 اگر تحول آنها را در بُعد زمان در نظر نگیریم این معنی را دارد که عامل پویایی ومحرک ها را که محتاج زمان  وعوامل اجتماعی وفرهنکی است منکر میشویم .  این معنی را هم دارد که  ما متوقع هستیم که همه باید از آغاز مطالبی را میگفتند ویا موقفی میگرفتند که در مرحلۀ دیگری اتخاذ میکنند.چنین توقع نقش عوامل وزمینه ها ی تغییر وتحول و دریافت های افراد را نفی میکند.گاهی هم وقتی به تبارز تفاوت وتغییر برداشت وموضع  یک شخص روبرو میشویم او را محکوم میکنیم که چرا حالا این حرف ها را میزند ویا چرا حالا این موقف را گرفته است .درواقع نمی خواهیم عوامل وزمینه هایی را دریابیم که که دراین وضعیت و موقف وبرداشت پسین او مؤثر بوده اند. . .

هنگام توجه به روی آورد خواجه زوری به قیام ضد درباری، گسستی را که از او می بینیم  اندک نیست. در چندین مورد تحول وتغییر او را با مرحله یی می نگریم که  در وقت همکاری  بادربار سلطنتی داشت .از اینرو مطالعۀ او نیز برای بررسی و دریافت عوامل طرح قیام علیه حکومت در نوروزسال 1329 بسیار حایز اهمیت است.
آن موارد را نشان میدهیم :

-        زوری،هنگام همکاری  با صدراعظم هاشم خان، و هنگامی که قوماندان امنیۀ کابل بود، چشمدید های دل آزاری در سینه ذخیره کرده بود. که به تدریج به نکوهش آن ها رسید. برخلاف  قوماندان طره باز خان. زوری باری از صدراعظم میخواهد که  شخص نحیف وپیر را از زندان رها کند اما با پاسخ منفی صدراعظم روبرو میشود. این مثال نشان دهندۀ آن است که زوری دارندۀ چنان احساس وعاطفه یی بود که آنرا پنهان نمیداشت. و در ضمیر او عاطفۀ انسانی و دلسوزانه با اعمال جفا آمیز در ستیز بود.

-        خواجه علاقه به مطالعه داشت.علاقه به مطالعه در زمینه یی نبود که جوابگوی نیازهای دربار سلطنتی وسرکوب های مؤفقانۀ مخالفین ویا بهترشکنجه نمودن باشد. خواجه نزد شیخ بهلول در داخل زندان میرود تا از اندوخته های او بیاموزد. بهلول زندانی سیاسی ایرانی شیعه مذهب ، مخالف رفع حجاب زنان در ایران بود که به افغانستان فرارنموده بود. چنان گرایشی را نباید کوچک گرفت.

-        وقتی خواجه قوماندان امنیۀ مزارشریف تعیین شد، درسرایچۀ منزلش مهماندار می بود. در آنجا بیشترین صحبت ها سیاسی بوده است. اشخاصی مانند  شیخ بهلول ،  سید محمد اسماعیل بلخی، . . .طی همان صحبت ها و نشست ها دوست میشوند. و میدانیم که عامل دوستان به عوان یکی از عوامل مهم  محیطی، در تحول اشخاص نقش مهمی دارد. مهمترین عامل شکل گیری موقف مخالفت آمیز با دربار را از همین مرحله در حیات او میابیم . حس احترام و دوستی  میان آنها چنان ایجاد شد  که بنیاد  نخستین حزب اتحاد را همراه داشت. تأسیس آن حزب کار یکروزه ویکشبه نیست. آنها پس از رسیدن درسطحی از اعتماد؛ تبادل نظر واطمینان است که به تأسیس حزب برای تصرف قدرت سیاسی رسیده بودند.

-        موضوع مهم دیگر در موقف زوری را درقبال مسائل مذهبی درجامعه میتوان مشاهد ه نمود. اگر به سنت محافظه کارانه وخود سانسوری مروج در میان برخی از اهل آگاهی وقلم در زمینۀ ابراز حقایق پایان دهیم، گفتنی است که مذهب شیعه جدی تر زیرستم بود؛ و در دورۀ صدارت برادران محمد نادرشاه وشاهی محمد ظاهرخان، پیروان آن مذهب،از امتیاز دسترسی به حقوق حقۀ خویش محروم بودند. کارمندان دولتی وهمکاران نزدیک خاندان سلطنتی که پیروان مذهب سنی بودند،گاهی هم در این موردصدای مخالفت آمیزبلند  نکرده بودند. خواجه  با آگاهی وپذیرش حقوق پایمال شده وستم ها بر آنها بود که در چنان ترکیب حزبی سهیم بود.ترکیب اعضای  حزب اتحاد نشان میدهد که اکثریت اعضای رهبری از پیروان مذهب شیعه بودند. در واقع حزب اتحاد پایان دهی به سیاست ستم مذهبی، لغو تبعیض و پایان دهی به تبعیض وستم آشکار بر مردم هزاره را نیز داشت.

-         زوری با پذیرش آن واقعیت ها  هنگامی چنان چرخش تحول آمیز دید وبه سید بلخی، عهد دوستی وپیمان اقدام عملی بست که احتمال سپردن مقام دیگری از حکومت برای او محتمل بود. اما ا و ترجیح داد که در امر سرنگونی حکومت سهیم ، نه اینکه بار دیگر پرزۀ ماشین ستمگرانۀ آن شود.

-        زوری در طی مدت کارتدارکاتی برای کودتا – قیام، افرادی را که درزمان قوماندانی امنیه ، به عنوان اشخاص جسورمی شناخت بسیج نموده بود. مثلا ٌ خواجه اکرام، میرحکیم، پیرمحمد از چهره های مشهور شورشهای شمالی ،شام  28 حمل درمنزل زوری بودند.

فشردۀ این عوامل  وزمینه های موجود در جامعه را که در نظر آوریم این است که:
 خواجه شاهد اعمال جفا آمیز دربار بود. خواجه فرصت اندیشیدن، زمینۀ تماس با دارندگان احساس مخالفت واندیشه رایافت آن تماس ها خاطره های جفا آمیز وبقیه ناهنجاری های اجتماعی وسیاسی در جامعه در تحول  وتغییر او مؤثر بود. در این پیوند مرحو م غباربرداشت دقیقی را چنین میاورد :
" خواجه محمد نعیم خان کابلی قوماندان امنیۀ  ولایت بلخ(در دورۀ صدارت شاه محمود خان) با یکنفر دانشمند و رهبر مذهبی( سید اسمعیل بلخی) آشنا گردید. خواجه دراوایل جزء مامورین ضبط احوالات ( در دورۀ صدارت  محمد هاشم خان) بوده واز جنایاتی که توسط ریاست ضبط احوالات درافغانستان  عملی  میگردید، آگاهی داشت. پسانتر خواجه قوماندان امنیۀ کابل شد .از تخریبات ومظالم حکومت خوبتر مطلع گردید، زیرا او یکی از مامورین معتمد وشخصا ٌ وارد عمل بود اما محکمۀ ضمیر بتدریج خواجه را تغییر داد و هنگامیکه درشهر مزاربا سید اسمعیل بلخی آشنا شد، مرد دیگری گردید. یعنی صحبت های سید بلخی که یک روحانی وطنپرست ومرد  فاضل وآگاه از مقتضیات عصر و متوجه فساد اداره وحیات رقت بار مردم افغانستان بود،در خواجه تأثیر برانگیزنده ئی داشت. آشنایی خواجه وسید بزودی برفاقت سیاسی مبدل گردید . . ." غبار.جلد دوم  افغانستان درمسیرتاریخ ص 359-358


                                                      ***


بعضی ها انگیزۀ همیاری ها واقدام زوری  برای سرنگونی حکومت را در ارتباط با پدیدۀ عقده دیده اند. از نگاه آنها چون خواجه از قوماندانی امنیۀ کابل به مزار شریف تبدیل شد،عقده گرفت وروی به کودتا آورد !!  . . .

با آنکه نارضایتی او از چنان وظیفه میتواند محتمل تلقی شود، اما با توجه به جمیع عوامل وزمینه ها ، نشان دادن عامل و انگیزۀ عقده ، یا تک عامل  کردن اقدام او،نشانه یی از ساده گی و خامی در ارزیابی از تحول او دارد. چارچوب تنگ چنان ابراز نظرحتا در سطح  نازلتری نیز رسیده است که گویا او گماشتۀ جناح سردار داؤود خان در بین رهبری قیام کنندگان بود. . .

خواجه مانند بسا از بقیه انسانها تحول دید واین تحول برای انسانها محتمل است. فقط برای آنانی میسر نیست که قصد کرده اند، تغییر نکنند. اگر افکار غلط داشتند، قصد کرده اند که تا پای مرگ آنرا تقدیس کنند. اگر آن افکار بار آورنده وزایندۀ رفتار های جفا آمیز بوده است، قصد کرده اند که از شناسایی آن سر باز بزنند، چنین اشخاص وافراد اگر در چند دهۀ پسین زندگی کرده اند، آینده گان از آنها  به عنوان طره بازخان های عصر یاد خواهند کرد.
 



پیوست به طرح نافرجام قیام – کودتای 1329*


نصیرمهرین



                      


                   محمد ابراهیم گاوسوار


                                

                  حق طلب جسور
                      1294-1361ش
                              ( متن فشرده )

درقسمت های پیشتردرجملۀ اعضای هیأت رهبری حزب اتحاد، نام ابراهیم معروف به گاوسوار را دیدیم. تأمل برروی زندگی او نشان میدهد که ازچهره های جالب وجذاب تاریخ چند دهۀ پیشین افغانستان است. درسیرزندگی او درد و رنج ناشی ازستمگری برمنطقه ومحل بودوباش او را چنان می نگریم، که گویی همزادان او ومردمان بیشماری بوده اند. درجوانی، دست به مقاومت وجسارتی یازیده که کمتر کسی را درچنان سطحی سراغ توان کرد.خیزشی که به قیام ابراهیم گاوسوار شهرت یافت. . .

پیش ازآنکه به آن مقاومت بپردازیم، لازم است که اشاره یی به لقب گاوسوار نماییم .زیرا دور از تصور نیست که برخی از خوانندگان از وجه استعمال آن بی اطلاع باشند. در این مورد دو سخن را میاوریم :
نخست ازجناب پروفیسورشاه علی اکبرشهرستانی وبعد از جناب  داکتر امین زوری را.
 شهرستانی مینویسد:
" بهتر است بدانیم که( ابراهیم ) چرا به نام «گاو سوار» شهرت یافته است؟ 
 درناحیۀ برگرشهرستان که درسمت شمال مشرق افتاده است،مردی میزیست به نام «امیرداد».
 ابراهیم کربلایی ازناحیۀ چرخ برگر که مردی سال خورده مگر هوشیار 
بود، در تابستان سال 1333ش برایم حکایه کرد و حکایه اش در فیتۀ تایپ 
ریکاردر کلاوس فردیناند استاد دانشگاه آرهوس دانمارک ثبت گردید. او گفت: 
امیرداد مردی دلاور بود، بر سر بازوان گاو ایستاده میشد و هرقدر گاو 
میدوید او را  فرو انداخته نمیتوانست و گاه که به «غاف» می رفت که آنوقت 
مقریک قطعه هزار نفری عساکر بود، گاو را زین زده  سوار میشد، ازآن رو او 
را «گاوسوار» می گفتند. 
دراثردرگیری باکوچیان ملاخیل کشته شد وپسرش «موسی» جانشین او 
بحیث ارباب قوم اَخی Akhiگزیده شد. و از او سه پسربجا مانده اند: 
ابراهیم، عرضی حسین و سلطان. . . " (1)

جناب داکتر امین زوری مینویسد:
"
ابراهیم گاوسوار یکی از بزرگان و خوانین قوم هزاره بود . وی مردی بود چهار شانه که از بلندی قامتش اندکی میکاست. روی مهتابی وچشمان سبزگونش خیلی نافذ جلوه میکرد. همیشه بشاش خوش خلق وخوش معاشرت بود. اکثراً جهت صحبت با ما به اطاق پدرم ( خواجه محمد نعیم خان زوری ) می آمد. برای او کسی بعنوان پایواز به دیدنش نمیامد. تنها کودکان خرد سال را میگذاشتند داخل محبس شوند. زیرا ورود بزرگسالان ممنوع بود.فرزندانش در دایزنگی بودند. آمدن ما در آنجا مانند پایوازی بود که نزد خودش بیاید. اکثر مردم از شنیدن نام بچۀ گاوسواربی مهابا به وحشت میافتادند اما این مرد برعکس شهرتش بسیارمهربان وخلیق بود.روزی ازش پرسیدم که چرا او را بچۀ گاوسوار میگویند؟ مانند همیش با روی خندان جواب داد :« روزی حاکم دایزنگی پدرم را که ملک قریه بود نزد خود فرا خوانده بود. چون در همان ساعت خری ویا اسپی حاضر نبود، نا چار بر گاوی سوار ونزد حاکم رفت. همین یک بار سواری گاوکافی بود، که او واسلافش به گاو سوار معروف شوند. . .» "(۲)
 . . .

قیام گاوسوار

محمد نادرخان پس ازتصرف قدرت شاهی، چند بار با شورشهای مردم روبرو شد. پس از مرگ او که قدرت بیشتر دردست صدراعظم محمد هاشم خان بود، بازهم شورشها مشغلۀ حکومت بود.شورشهای کهدامن وکوهستان، پکتیا،زمینداورقندهار،غلجایی، مناطق مرکزی،صافی ننگرهار ؛ هرکدام همراه با ا نگیزه هایی از نارضایتی مردم، به گونۀ مسلح صفحاتی از درگیری های حکومت ومردم آن مناطق را رقم زده است. سوگمندانه از جزییات آن شورشها  نبشته های مشرحی دردست نداریم. درآثارمؤرخین ما که به سالهای حاکمیت محمد نادرشاه وپسرش محمد ظاهرخان عطف نموده اند، از آن شورشها اشاره های کوتاهی رفته است. که البته با توجه به روحیۀ کلی آثار، آن اشاره های کوتاه  وحاشیه وارمیتواند توجیه پذیر باشد. از شورشهای شمالی وکهدامن که متعاقب پیمان شکنی وتشدید ستم بر مردمان آن دیار افروخته شد تا حدودی مدارکی در دست است، اما پیرامون شورش مردم غلجایی، پکتیا، وصافی ؛ محتاج پژوهش لازم وبیشتری هستیم. حتا دربرخی موارد، تفاوت هایی درگزارش شورشها رامی بینیم . بطورمثال پیرامون شورش مردم دریخیل جدران پکتیا، ارزیابی ونظرمیرغلام محمدغبار این است که غلام نبی خان چرخی در آن دست داشت(3). اما میرمحمد صدیق فرهنگ، دست چرخی را در آن دخیل نمی بیند.(4)

گزارش قیامی که به گاوسوار شهرت یافت، دارندۀ این ویژگی است، که گزارشگران توحید نظر دارند. انگیزۀ قیام را در این نبشته بنگریم :

" هنگامیکه محمد هاشم خان صد راعظم عموی ظاهر شاه فرمانی را صادر کرد که ازتمام حیوانات و مواشی شیردهنده ء مناطق هزاره جات سالانه مالیه روغن بطور سرانه حواله وتحصیل شود. این اقدام دولت زنده گی را برای مردم این ساحه دشوارو غیر قابل تحمل میساخت چون مردم قدرت تحویل مالیه سالانه روغن را نداشتند و قسمت زیادی از مردم هزاره مجبور میشدند تا در داخل ویا به کشور های همسایه مهاجر و متواری گردند.برای پایان دادن به این وضعیت طاقت فرسا محمد ابراهیم خان گاو سوار با پشتیبانی و اشتراک وسیع مردم ولسوالی شهرستان قیام را از اولقان مرکز ولسوالی آغازکردو اولقان را تسخیر نمودند...
بعدآ قیام کننده گان زیر رهبری ابرا هیم خان گاو سوار حکومت کلان پنجاب را به محاصره گرفته و تقاضای خود ها مبنی بررفع ولغو مالیه روغن از بالای مردم هزاره را برای حاکم کلان پنجاب ارایه کردند و حاکم کلان پنجاب درخواست قیام کننده گان را به کابل مطرح نمود که بزود ترین فرصت جواب خواست قیام کننده گان را ارسال نمایند.بالاخره هیآ تی از کابل بریاست والی محمد اسمعیل خان ما یار همراه با یکتعدا د از شخصیت های سر شناس و روحانی هزاره به مرکز حکومت کلان پنجاب اعزام گردید. این هیآت بعد از مذاکرات طولانی با رهبری قیام کننده گان و اخذ هدایت از مر کز ,دولت فیصله نمود که مالیه روغن را از بالای مردم هزاره رفع ولغو نماید. بدین تر تیب قیام کننده گان موفق شدند که این باری سنگین را از بالای مردم هزاره جات بردارد. . . " (5)


یکی ازپیشنهادات هیأت اعزامی این بود که چند تن از رهبران قیام به کابل رفته، صدراعظم وشاه را نیرملاقات نمایند. به رغم بی اعتمادی وبی اطمینانیی که بالای حکومت وجود داشت،گاوسوارآن پیشنهاد را پذیرفته وارد کابل گردید. تردید نتوان داشت که موجودیت نیروی قیام کنندگان به او این اطمینان را می بخشید که هرگاه حکومت بد عهدی کند، قیام دامن بیشترمیگسترد. حکومت نیزدرهراس بود. و این عقب نشینی  نسبی بیشتر به مصلحت حاکمیت بود. وبا آنکه اندکی ازتشدید ستم وفشار مالیات روغن کاست، ولی نباید فراموش نمود که ابعاد ستم به شمول بارهای تاریخی، اجتماعی ومذهبی آن همچنان بردوش مردم بود.همان ابعادی که نگفتن وننوشتن آن ازطرف مؤرخ ونویسنده،بر دوش وجدان او سنگینی خود را حفظ میکند.
ابراهیم گاوسواردرکابل میزیست. اما با نا آرامی. زیرا پایان یافتن مالیات روغن پایان مظالم درجامعه نبود. این است که با ایجاد پیوند های جدید با افرادی که بنابر برداشت معین خویش،در پی برانداختن ظلم وبیعدالتی بودند، پیمان بست. . . 
گاوسوارنیزبیش از14سال عمرخویش را درزندان دهمزنگ به سربرد. پس ازرهایی اززندان درسال 1361 وفات یافت (6 )


توضیحات و رویکردها
*- متن بالا درواقع صورت اقتباس و بهره گیری از نوشته ها و فراورده های قلمی چند هموطن را دارد.
1-ابراهیم گاو سوار، نوشتۀ پروفیسر شاه علی اکبر شهرستانی. نوشتۀ یاد شده توسط  جناب داکتر ثنا نیکپی فرستاده شده است.
2- داکتر امین زوری. نهضت تاریخی اثر انتشار نیافته
3- غبار. افغانستان درمسیر تاریخ جلد دوم. ص 118
4- فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر. ص415 چاپ دوم. پشاور
5- عوض نبی زاده در سایت آزادی
6- پیرامون محل وفات او در چند منبع دیده شده، تفاوت هایی به چشم میخورد: به قول جناب عوض نبی زاده "محمد ابراهیم خان گا وسوار در سال 1361 هجری – شمسی در شهر پلخمری پدرود حیات گفت ".تارنمای جام غور - 28ماه – دسامبر – سال – 2008 – میلادی. به نقل از azaranica

داکتر امین زوری محل وفات او را هزاره جات مینویسد و در وبلاگ انجمن فرهنگی تکوین .سیاح انلاین ، به قلم روح الله خالد، ضمن نوشتۀ مفصلی، محل تبعید گاوسوار غوربند پروان وسال وفات او 1360 نوشته شده است.


چشم انداز

آقای رئیس جمهور! اردو وپلیس دراولین جرقه تجزیه می شود


تیم حاکم که صدای وجدان افغانستان را ده سال تمام با دروغ، فساد ودزدی خفه کرده، حالا می گوید: تغییر می کنیم.


رئیس جمهور افغانستان درمحضرپارلمان گفت:
 بعد از این حرف تغییر کرده است. اصلاحاتی را در (امور) داخلی می‌آورم."
سوال بزرگ این است: چه چیزی ممکن است «تغییر» کرده باشد؟ «تنظیم سالاری» وفساد، استحقارقانون وحقوق مردم، به خوراک روزمرۀ آسیاب دولت وحکومت مبدل شده است. به قول ضرب المثل فارسی، اگرخوراک آسیا را نرسانی، سنگ ها همدیگر را می سایند.
وقتی عاید روزانۀ یک قوماندان، وزیر، رئیس وصد ها مجری سواربردم ودستگاه حکومت حتی برای یک روزقطع شود، مثل سنگ ها همدیگر را ومردم را می سایند.
او افزود:  ولایتگرایی است، قومگرایی است، گروه‌گرایی است. تمامی امراضی که افغانستان را برباد کرده هنوز هم وجود دارند.
ده سال است که روشنفکران ومنقدان هشدارمی دادند که قوم گرایی بی شرمانه، محل گرایی وشخصی بازی، ابتداء کمرامید های مردم را می شکند وسپس به توفانی ازخطر وانهدام مبدل شده وبه سوی «تنظیم ها» و «وند بازان» داخلی وخارجی حمله ور خواهد شد. از همه اول تر، سوتۀ وزیر، مشاور، ومسئولان به فرق ناظران کوبیده شد؛ سپس هرکه هرچه ازاسباب دولت دراختیارش بود، برای زدن ومنزوی کردن صدای وجدان افغانستان به کار گرفت.
رئیس جمهور هیچگاه نمی گوید این همه آشغال ده ساله که درکاسۀ بی سروپای حکومت ودولت جمع شده، با چه نیرویی پاک خواهد شد؟ اگر پاک کاری را از خود خانواده، ازمعاون وخانواده های شان، ازوزیروخانواده های شان شروع کند، چیزی به نام حکومت باقی می ماند؟ گذشته ازین، کدام مقام ارشد دولتی، زورمند وعضوشبکۀ مافیای دولت اجازه می دهد که رئیس جمهور تصفیه یی را شروع کند که مردم را خوشحال ونورچشمی های «تیمی» «قومی» «خانواده گی» و«تنظیمی» را خشمگین سازد. اصلا حکومت چنین توانی ندارد. فقط خودش را برای سقوط آماده می کند.
«مشارکت ملی» همان چیزی است که تا کنون از رئیس جمهورومشاروان ، معاونان و«خلوت گران» شروع، تا به یک آمر جنایی عملی شده است. یعنی «تقسیم براساس معرفی تیم یا رهبران ونخبه ها.» چیزی به مفهوم «ملی» درتقسیمات دولت باقی نمانده است. جدا کردن هریکی ازین حلقه هایی «تقسیم شده» ازحکومت ودولت، نا ممکن است.
او گفت: "نزد من مردم آمده‌اند و گفته‌اند که جناب رئیس جمهور، برای ما در فلان وزارت کسی را منصوب کن، می‌گویم چرا؟ می‌گویند از قوم ما در آنجا کسی نیست، ما که برویم آنجا کار ما اجرا نمی‌شود. این یک حقیقت است."
خوب آقای رئیس جمهور... باید می گفتید که چند درصد این مراجعان را دست خالی بازپس فرستاده اید؟ ده سال مصلحت وتقسیم براساس تیم، می تواند تا رسیدن کنفرانس توکیو، آن قدرنتیجۀ درخشان به بارآورد که حکومت بازهم پایش درقدرت محکم بماند؟ نا ممکن است. جهان مدت ها پیش با تیم کنونی تصفیه حساب های خود را کرده است وفقط منتظر زمان مساعد وفرصت است.
کرزی افزود: "هر روز من لیست تلفات اردوی ملی و ملکی خود را می‌بینم، - تلفات ملکی الحمدالله کم شده – ولی حمله بر پلیس، اردو و امنیت ملی ما زیاد شده. هر روز حد اقل ۲۰ تا ۲۵ نفر تلفات داریم."
این ادعا کاملاً غلط است. تلفات ملکی ها ازسوی ناتو کم شده؛ نه ازسوی طالبان. وضع بیانگراین نکته است که تلفات ازین پس بیشتر خواهد شد نه کمتر. چون این همه به هم ریخته گی وتلفات، زادۀ وضع داخلی حکومت وانارشیزم فساد سالار است وتاوانش را فرزندان بیچاره درامنیت ملی وپلیس می پردازند. رئیس جمهور به مردم نمی گوید که دراصل، چرا جامعۀ جهانی دررأس امریکا وانگلیس ازیاری حکومت کنونی روی گردان شده وخود را کناره کشیده اند؟
آقای کرزی تاکید کرد که دولت افغانستان باید به هر قیمتی شده، چه کمک‌های خارجی باشد و چه نباشد، نیروهای مسلح خود را تقویت کند.
این ادعای رئیس جمهور، یک خیال است. اجرایی کردن این شعار، بسته به یک حکومت ملی، سالم، غیرتنظیمی وعاری ازدزدی وغارت است. دستگاهی که نیمی از هزینۀ حقوق ماهوار مأموران خود را از بودجۀ خارجی می پردازد، ازاکمال سنگین اردو نباید سخن بگوید. با حفظ همین سیستم که حتی خود رئیس جمهور را به فغان آورده، چه گونه می توان اردو وپلیس را تجهیز کرد؛ از کدام مدرک با چه امکاناتی؟
اردو وپلیس با شروع نخستین جرقه های جنگ داخلی، هریک به شاخه های قومی خویش تقسیم می شوند؛ به دلیل آن که هیچ یک از منسوبان اردو، ازآینده وسلامت حکومت مطمین نیستند وخلافکاری ها وبیماری مافیایی را همه روزه شاهد اند.
رئیس جمهور گفت: "ماموری که با آمریکا و دیگر خارجی‌ها قرارداد می بندد، تعهدی به رئیس جمهوری ندارد چرا که آمر او در جای دیگری است و به گفته او " بسیار زور آور است."
آیا درده سال اخیر، همۀ همین افراد، وزیران دولت نبودند وحالا هم نیستند؟ این حرف ها به کی گفته می شود؟ به یک کراچی رانی که برای یک لقمه نان درشهر سرگردان است؟ همان کراچی ران ودیگراصناف کسبه کار، تیم حاکم، وزیران، معاونان وحتی مأمور مزاحم شهرداری ظالم را خوب می شناسند که همه روزه درحق شان چه کاری است که نمی کنند.
چیزی که رئیس جمهور«قاطعیت» نام می گذارد، درعمل، لبخندهای ابریشمین وخوش طبعی های یومیه درپس پرده است نه چیز دیگر. همه دزدان کابل بانک ، که عضوتیم کمپاین فهیم، خلیلی وکرزی بودند، مثل بچه های نر درکابل همدم جانی می خوانند؛ هیچ کسی مگس را از روی شانه آن ها پرانده نمی تواند. بحران کابل بانک یکی ازعوامل سقوط حتمی حکومت خواهد بود.
به تعبیر حامدکرزی، ابرقدرت‌های بسیاری در افغانستان دفن شده و آرزوهای تجزیه این کشور را با خود به گور برده‌اند. اما نگفت که کدام ابرقدرت، تصمیم به تجزیۀ افغانستان داشت که ناکام شده است؟ درسال های مقاومت، ایران بسیاردرین باره تلاش کرد اما احمدشاه مسعود پلان تجزیه را برهم زد. درشرایط حاضر، تجزیۀ افغانستان درگرو تجزیۀ ایران وپاکستان است وگردش حوادث درسطح منطقه هنوز قابل پیش بینی نیست؛ مگر با توجه به خرابکاری های تیم حاکم، مافیا بازی وجویدن ریشه های اعتماد ملی، خیلی راحت می تواند افغانستان را ابتداء به ایالات خود مختار وسپس به سوی تجزیه بکشاند.
همین حالا، افغانستان ازنظرفکری، فرهنگی، امنیتی واعتماد عمومی درحالت تجزیه وتعلیق قرار دارد.
آقای کرزی افزود: "تفنگ خارجی را ما افغانها به دوش خود گذاشتیم و آمدیم هموطن خود را زدیم و خانه‌اش را خراب کردیم. حالا هم همین طور است. پس ما حق آن را نداریم که از خارجی شکایت کنیم. از پاکستان، ایران، آمریکا، روسیه، چین و هند یا کشور دیگری. شکایت از خود کنیم و از اعمال خود که چرا مزدور بیگانه شدیم و وطن خود را به باد دادیم."
آقای رئیس جمهور، راست می گویید. شما «جهاد» کردید. مقاومت کردید. حالا دهل تاریخ چنان سرچپه کوبیده شده که به زبان خود تان ازجهاد ومقاومت وتفنگ گیری ندامت می کشید. آری... میوه های جهاد، درسبد پاکستان وامریکا وایران رفت ویک خانۀ ویران به ما باقی ماند. چرا نمی گویید که درزمان جهاد، ما پنج هزار معلم را کشتیم. هزاران مکتب را سوختاندیم. صدها طیاره را اره کرده به پاکستان فروختیم ویک فابریکه را درافغانستان نماندیم که نفس بکشد.
می خواهید به شکل رمز به انگلیس وامریکا پیام «جهاد ومقاومت» ارسال کنید که درکارحکومت داری ما دخالت نکنید که درین جا پشت همه قدرت ها به زمین خورده است. فراموش نکنید «ابرقدرت ها» شما را روی صحنه آورده اند. ابرقدرت ها تیم حاکم را متلاشی خواهند کرد. افغانستان مرکزتعیین سرنوشت آیندۀ جهان است. وضع فرق کرده است وبا جهادگری های کلاسیک فقط سر خود را به سنگ می کوبید.
آخرین سخن را گفته باشم: هیچ راه به عقب وهمچنان به جلو برای تیم حاکم باقی نمانده است. باید منتظرحوادث بود.

DONNERSTAG, 21. JUNI 2012

اولتر از همه جامعه را باید زنده کرد. نهضت





از چند سال پیش به این طرف، گاهگاهی بر خی نبشته ها را در خوشه،باز به ئشر سپاریده ایم که در دهۀ سی خورشیدی ویا پیشتر از آن نشر شده بودند. انگیزۀ این اقدام علاقه ونیاز به نشریات آن زمانه است. برداشت نمودیم که در دهۀ چهل خورشیدی، گونه یی از بی اعتنایی فعالیت ها و نشریات تفکر انگیز پیشینه  را بدرقه نمود. دریافت زمینه ها وعوامل آن باشد در یک بحث ویژه . اما لزوم آشنایی با آن نشریات ما را ملزم میسازد، که به انتشار آنها دست یازیم. جای تأسف وانتقاد دارد  که آن اقدام ما نیز منظم ادامه نیافته است. امیدوار هستیم تا وقتی که نشریات انگار، ندای خلق ، وطن و . . . از طرف ما و یا دیگران روی انتشار مجدد می بینند؛ بتوانیم برخی از مقالات را به نشر بسپاریم .
نبشته یی که در پایان میاید، در راستای چنان منظوری است.
                                                                              خوشه





شاغلی نهضت
---------------


                                                                              نامۀ ندأ خلق . شمارۀ 4 صفحۀ دوم  سال 1330

اولتر از همه جامعه را باید زنده کرد

امروزهمانطوریکه دنیا ابتکارات ساینسی و علمی خود را در مقابل چشم ما جلوه میدهد؛ و رویدادهای پرکین و آبرومند روز خود را هر شب بگوش ما میرساند، از طرز حیات اجتماعی – سیاسی و اداری ما هم اطلاعی کامل دارد .

 ما اذعان داریم که احوال تاریک ما در جهان روشن آفتابیست و لذا خیانت می دانیم از شرح موجبات بدبختی خود ننگ و واهمه کنیم و طرق اطلاح آنرا بااقتراح  نگذاریم.

 ما باید از دنیای پیشرفته که هرآن باوی در تماسیم  تجربه آموخته و از حرکت آنها حرارتی پیداکنیم و جوامع بشری اعم از از سیاه وسپید ، کوچک و بزرگ ، مستقل وغیر مستقل، امروز دنیای خود را میدان مسابقه علم ، فضل وکمال قرار داده اندو امروز بجز از ما همهء ملل وسایل راحت و سعادت خود را تکمیل کرده اند و دیگر آنچه میکنند تفننی است که در تمدن بکار میبرند . ولی ما و محیط افسردهء ما اگر به کفرم نگیرند آینهء این دو مصرعیم :

                                       با غبان غره و گل بیکس و گلچین گستاخ
                                      من فقط خون  دلی   میخورم و     ناشادم

وظیفه نویسنده است وقتی قلم بدست میگیرد پا بر سر عقاح آ یین و وجدان نگذاشته و در ین جریده ملی که برای انعکاس حقیقت حال ملت آیینۀ راستگو و بیغمبار است راست بنویسد.

 ولی ای خواننده عزیز، از تو هم جداً تمنا میرود تا آنچه به منفعت خود و کشورت تمام میشود بشنو و از گوش به هوش بسیار بکاربند. تا علت بیعمل و عملت بی ثمر نگردد .

 تاحال آنچه خواندیم و شنیدیم غالبا یا اغفال بود و حاشیه و یا استرضای خاطربزرگان .و این یکی از عوامل مشئومی بود که محیط ما را محیط افراط و تفریط ساخت .

 یکطرف عدهء قاهر ، مغرور، خود سر، بیدرد عبدالفس ،تفرقه انگیز ، فاقد رحم و عاطفه بوجود آمده و در مقابل مردم افسرده خاطر ، تاریک مغز ، مداح ،چاپلوس ، ستمکش .... آلهء دست؛ و ناتوان و برای قبول هرگونه ظلم و ناروا  با سرافتاده تسلیم بوجود آمده است .

خوب به گفته شاغلی محمودی ما که مامور تصفیهء ماضیه نیستیم و بجز گرفتن پند ازگذشته با آن کاری نداریم .

موضوع بحث ما فکر آیندۀ مردم مظلوم و بیچاره ایست که با داشتن استعداد ذاتی و هزاران ودایع گرانبها در تمام دنیا تنها ملتی است، که از رشد عقلی و اجتماعی و حقوق سیاسی خود محروم مانده و بطور فشار روحی واقتصادی حیات نیمه اش را تهدید میکند که اگر همت های مردانه دستگیرش نشود، بزودی از پای در خواهد آمد .

پس ای جوان(  . . . ) اگر راستی درد وطن داری و نمیخواهی جامعه ات بفنا و زوال مواجه شود با این جرایم تفرقه انگیز و برتری جو که جامعه را بگودال فنا و نیستی بنامهای  سنی ، شیعه ، ازبک ، تاجک ، و زئی و گند و خیل ؛ میکشاند بانیت پاک و قوت وجدان مجادله نما.



                                    راه حصول دیموکراسی 

 

" راه حصول دیموکراسی"،نبشتـۀ شادروان ولی احمدعطایی نخستین مدیرمسؤول نامۀ ندأ خلق است . انگیزۀ انتشاردوبارۀ آن پس از 58 سال از طرف ما، آشنایی ومعرفت به برداشت هایی است که در حوزه ی درک و بحث دیموکراسی  در افغانستان  وجود داشته است .
         
                 شادروان ولی احمدعطایی

                       نامۀ ندأ خلق . شمارۀ اول
                       دوشنبه 12 حمل 1330

ما طرفداراغتشاش وخونریزی نیستیم ؛ ولذا بخلق نیز آنرا توصیه نمی نمائیم .اغتشاش نظام زندگی را ازبین برده، هرج ومرج تولید میکند. هستی را محو ومخالف نام دیموکراسی است. مافقط انقلاب فکری میخواهیم. آرزو داریم هر طبقه افکار دیروزی خود را ترک داده بحق گرائیده وبرای نجات قوم، راه نجات ورستگاری وسعادت بسنجد.
فرض اول خلق، آگاه شدن به حقوق خودشان است . پس از آشنا شدن به حقوق خود، قدم دوم آن با ثبات واتحاد ومقاومت، دفاع ازحقوق خودشان است. طرز دفاع با حمله واغتشاش وانقلاب نه معقول بوده ونه مفید است. وهیچ فردی از منورین مملکت، آرزوی کوچکترین اغتشاش را درمحیط ندارند. زیرا صدمۀ اولی آن به جامعۀ منورمملکت میرسد. فقط طرز دفاع با استفاده از قانونو راه دیموکراسی است . اول باید در مقابل متعرض با زبان وداناندن  قانون پیش آمده وگویا برای  کار دانستن قانون وسواد لازم است .اما ملت ما اکثر سواد ندارند، پس فرض وناموس هر با سواد است که حقوق خلق رامطابق قوانین برآنها بفهماند.  ندأ خلق مرتبا ً قوانین مملکت درابا توضیحات لازمه پخش می نماید. ثانیا ً  اگرمتعرض ویا مامور طرفمهامله خرف خلق را نشنید ، مطابق قانون به مامورین بالاتر تا مقام صدارت مراجعه لازم است. خواهید گفت که مال نتامنون همین جور میکردیم ولی سودی نداشت . اما مطابق قوانین دیموکراسی وآزادی را دیگری هم موجود است که تاکنون به آن مراجعه کرده نمی تو انستند وآن نشر افکار شما توسط روزنامه های ملی وآزاد بود که لله الحمد اکنون به وجودآمده اند. پس اگر خلاف قانون برشما مظالمی رفت وکسی بداد شما نرسید، روزنامه های ملی مخصوصا ً " ندای خلق " که خود را خا دم وآیینۀ  ( * ) افکار از هر طبقه، نژاد از مسلمان وهندو میداند؛ وخود را مدافع حقوق وناموس مردم میشناسد؛ حاضر است از حقوق شما دفاع کند وصدای  شما را بگوش های گران شنو برساند ؛ودراه احقاق حق شما مبارزه کند.
در راه حصول حق برای مردم ، عزم، ثبات، وخدمت وسعی در راه تحصیل سواد تا زمان با سواد شدن به حقوق خوداز راه گوش لازم است . پس درین مبارزه منورین وبا سوادان مسؤولیت سنگین وجدانی وایمانی داشته واگر در راه ایفای این وظیفه  ملی خود غفلت نمایند در نزد حق و وجدان وتاریخ مسؤول اند.
ثالثا ً، مطابق قوانی دیموکراسی،مردم حق دارند جمعیت های سیاسی یعنی حزب وپارتی بصورت علنی تشکیل داده وگویا به دور یک مفکورۀ جمع شده در انتخابات وکلأ خود برای مجلس مشوروشورای ملی به اساس حزبی مجاهده کرده وکسانیرا که حقیقتا ً نمایندۀ خودشان  بوده وطرف اعتماد شان باشند، انتخاب کرده ونگذارند که حکام بحق شان مداخله کرده ونمایندۀ خود را انتخاب کنند. واگر کدام حاکم مداخله میکرد، فورا ً شکایت خود را به کمیتۀ انتخابات وهم درعین زمان به یک روزنامۀ ملی خودبنویسند. ما قانون انتخابات وطرزانتخابات آزاد را برای  معلومات خلق نشر می نمائیم. پس از آنکه وکلأ شان در شورای ملی جمع شدند، باید مطابق قانون به الزمامات شاهانه، رئیس حرب غالب، کابینۀخود را تشکیل  و وکلأ خود ملت وزارتخانه ها را اشغال ومطابق آرزو ومرام تشکیلات وقوانین را ترتیب داده وچون وکلأ ملت طرف اعتماد آنها میباشند، پس طبعا ًبرای رفاه و آرامی خلق کار میکنند. برای اینکه عدالت برقرار مانده ویک حزب نتواند حسب میل خودوافراد خود با مقدرات مردم بازی کند، پس در شورای ملی اقلیتی که باقی میماند، وکلأ دست چپی ویا مخالف حکومت را تشکیل میدهند. پس آنها دایما ًبرهر حرکت وقانون وطرز اداره وسیاست حکومت معین وکلأ غالب وکثرت که کابینه را تشکیل دا ده اند؛ آزادانه اعتراض کرده وچون جریان شورا آزادانه نشر میشود،( ولو تاکنون در شورأ ما نمیشد وشاید بعد ازین شده بتواند) پس مردم از اجراات  دولت، دلایل شان واعتراض وکلأ مخالف واقف شده وبه این صورت اجراات بمفاد مردم وکثرت خلق تمام شده وامور دولت سر وصورتی پیداکرده ومملکت آباد وآرام شده ومنافع هر قوم ولو اقلیت هم باشد، تأمین میشود.
این است راه مجادله ومبارزه برای حقوق در یک حکومت دیموکراسی وتشکیل خلق برای خلق وتوسط خلق.
ماتجارب ومشاهدات خود را درخارج با تطبیق آن در داخل مرتبا ً نشر خواهیم نمود.

- متاسفانه این کلمه خوانده نشد.
--------------------------------------------------------------------
از دو روشنفکر بیاموزیم
نصیرمهرین
                            


"پیشنهاد دوستانه " 
              
                   و


                     " ماچــه داریم ؟ "


                  دونبشته از :    
            
                        سعد الدین بهأ 
                            و


                       میرغلام محمد غبار      


 دونبشتۀ فشرده ازقلم دوتن از روشنفکران آغازین سال دهۀ سی خورشیدی است، که حق نوشتند وبرای مرام خویش گام برداشتند؛ اما سرکوب شدند.
من به این باورهستم که بی مسؤولیتی وعدم درک اندیشه وتفکرات آنها نیزآن سرکوب ها را کمک نموده است .
اگراستبداد بنابرخوی وخصلت اش، نمی توانست آنها را تحمل نماید ؛ وبه کاربرد ابزار دردست داشته اش چون زندان وشکنجه متوسل شد؛ جفای دیگری نیز درحق آنها شده است. بیوفایی وجفایی برخاسته ازدایره های غیر دولتی وضد دولتی . این جفای جبران ناپذیر،هنگامی شناختنی ست که نیندیشیدن به ادامه کاری روشنفکران مشروطه خواه درهمان دهۀ سی وپسانتر دردهۀ چهل خورشیدی در چهرۀ قدم های خیزواروشعارهای بیگانه با نیاز زمان ومکان . جفایی که باید با مصایب آن شناخته شوند. . .
دونبشته از دوتن سیمای مطرح را که درجریدۀ ندای خلق منتشر شده اندآورده ایم .دراین دو نبشته وبقیه نبشته هایی را که از پیشینیان روشنفکر کشورخویش، بازدربرگهای آشنایی یابی میاوریم،با وجود فشردگی وگونه یی از الزام در کوتاه نویسی، ابعاد مطالبات روشنفکر رامیابیم .روشنفکری راکه دربافت زمان خویش با مطالبات مشخص برای مردم افغانستان ، اندیشیده ودر حوزۀ عملی گام نهاده است. . .
شادروان سعدالدین بــهأ،نویسنده ومتفکرومبارزضد استبداد ومطلقیت، از پایگاه اصلاح طلبانه ومشروطه خواهی ،به جوانب واقعاً موجودِ مسایل قومی ونژادی در جامعه نیزعطف نموده است . اوبا طرح موفقانه وبا تحمل انواع دشواری، به "سلسلۀ اسباب و موجبات تفرقۀ ملی " که منظورش نیازهای حکومتداری دربارسلطنتی ست، سهم قلم وقدم منورین ومفکورۀ نو رادر میان میاورد. در واقع با نشان دادن یکی ازمسایل دیرینه که موجبات استفاده جویی های حاکمیت استبدادی رافراهم نموده،روشنفکران دیموکراسی خواه رامتوجــه لغزش های می سازد که مبارزات شان را عقیم نسازد. یعنی در مدارنیات واهداف استبداد وبهره جویی های قومی ونژادی او قرار نگیرند. مثالی را که از جدول کشان تذکرۀ تابعیت میاورد،برای توضیح منظوراو از دولت است. . .
رویدادها وتجارب نزدیک به شش دهۀ پسین، بربرداشت ها،نگرانی هاواندیشیده گیهاوپیشنهاده های شادروان بهأ،مهر تایید نهاده اند. . .
تداوم برداشت واندیشۀ او وهم اندیشان او، آیا غیر ازین رامطالبه میکند که روند تأمین وحدت ملی در جامعه یی که دارندۀ اجزای متنوع قومی ونژادی است، با احترام به اجزای تشکیل دهندۀ جامعه میسر است.
شادروان میرغلام محمدغبار، درنبشتۀ" ما چه داریم ؟ "، تصویری ازچهرۀ زمان نگارش مضمون خویش در پیش روی ما میگذارد.اما این تنها نیست . وقتی غبار ازخطر از دست دادن چیزهای که فعلاً داریم، می نویسد ومابه بحث وپیشنهاد های مربوط آن می اندیشیم،به تایید پیش بینی های او میرسیم. حتاخواندن " ماچــه داریم ؟" گاهی این تصور را دست میدهد که غبارآیینه یی افغانستان نما را برای دیدن اوضاع کنونی در دست ها نهاده است . . .
دونبشته ازآن دواندیشمند گرامی رامیاوریم که حق گفتندوزندان وشکنجه دیدند. وآن عدۀ دیگر که در ماشین سرچپۀ نشسته وزراندوخته بودند،امروز درمحک بازسنجی تاریخ وعوامل پس مانی قرار دارند.
دو روشنفکریادشده را دریابیم تا درعرصۀ شناخت نا روشنفکرودرک درست از روشنفکر ووظایف روشنفکری نزدیکتر آییم.(*)
***

سعدالدین بـهــــأء
(1:
پیشنهاد دوستانه به طرفداران وحدت ملی ( جریدۀ ندای خلق پنجشنبه 5 ثور 1330)
مرام یگانۀ ملت ومخصوصا ًَ منورین ازهمه گفتن ها ونوشتن ها، فقط وفقط ایحاد یک مفکورۀ نو وسوق دادن ذهنیت های توده به سوی همان یک سلسله آرزوهای است که تمام آن را جملۀ مقدس ( وحدت ملی ) احتوا میکند. برای اینکه به مرام ملی خویش نایل شویم ، باید موانع عدیده یی را که درجلوعزم وارادۀ خود داریم ، برطرف وصاف وپوست کنده حرف بزنیم .
ما به کسانی که استفادۀ خود رامربوط به پاشیدن نفاق وتفرقه دانسته واز حاصل آن مستفید میشوند سر وکاری نداریم ؛ بلکه روی قلم ما به طرف آن طبقۀ جوان وملت دوستی است که دعوت ما را پذیرفته و با یک قلب صاف برای این خدمت ملتی حاضر میشوند .
در حالیکه همگی در فکر این بنای مقدس بوده وبا تمام قوا وموجودیت مادی ومعنوی خویش به سوی یک هدف معین روانیم. باید جزیی ترین اعمال وحرکات خویش راتدقیق واولتر از همه به اصلاح موانعی که طور قصدی ویا غیرشعوری از قلم وزبان مابروز میکند، توجه نماییم .
بلی فریضۀ مسلکی ما ایجاب می نماید که نخست ازهمه به کسانی که با ما هنوز همنوا هستند، باید بگوییم :
چون درسلسلۀ اسباب و موجبات تفرقۀ ملی، امتیازات قومی ونژادی بمرتبۀ اول عوامل ناکامی ما را فراهم ومساعی ما را در رسیدن به هدف عقیم میسازد، فلهذا ما باید خود را ازین گونه لغزش های ملی پاک ساخته واز آن اعراض نماییم .
این لغزش بزرگ به عقیده بنده، عبارت از وضع اسمأ تخلص ویافامیلی یکدسته ازرفقای ما مثل مهمــندی، صافی، تره کی،داوی وامثال آن است که بایدمقدم از همه این اسمأ راکه شمیم نفاق وتفرقه از آنها احساس می شود، بطور کلی ترک واسمای فامیلی خالص انتخاب نماییم .
وهکذا این راهم فرض ملی خود میدانیم که جدول کشان تذکرۀ نفوس را هم به این اشتباه بزرگ شان ملتفت سازیم. زیرااوراقی که برای نفوس افغانستان توزیع میشود، تذکرۀتابعیت است نه تذکرۀ قومیت. هکذا اوراق تعهد نامۀ اولیای طلاب معارف وغیره وثایق نیزبدون احساس کدام ضرورت، دارای ستون وضوح قومیت بوده وروح تفرقه ونفاق را دانسته ویا ندانسته به ذهن مردم سپرده وهرلحظه از جلوانظارشان میگذرانند.
این هاست قدم های کوچک ولی اساسی که باید در راه وحدت ملی برداریم .


میرغلام محمد غبار
(2)
ما چه داریم ؟
دوشنبه 19 حمل 1330)
ظاهراًهرچیز! مثلاًوزارات،ریاسات،موسسات متنوع ،معارف ، زراعت ، تجارت،شوارع ،وحمل ونقل وصدها چیز دیگر. اما معناً تقریباً کم چیز ویا هیچ چیز. بطور مثال دیروز نداشتیم وامروز وزارت معدن داریم . اما این وزارت درعمل چه کرده ؟ نفت وگاز ونمک استخراج کرده یا کدام شی دیگر؟ همه میدانیم هیچ چیز. تنها کاری که کرده همان نمک کهنۀ حضرت نوح رادر عوض قاتر توسط موتر حمل ونقل؛ وبه قیمت گزاف تری برای مردم داده است .
همچنان در قرن گذشته ما وزارت مالیه نداشتیم و امروز داریم. ولی همانطوریکه در گذشته حساب قطعی سالانۀ مملکت را نمیدانستیم امروز هم نمیدانیم . فقط فرقی که دربین دیروزوامروز است، این است که آنروز مستوفی ها اسپ سوار شده وروی توشک می نشستند وامروز رئسای مالیه با قلم رنگین امضأهای پرنقش ونگار طغرایی می نمایند ؛وموتر های چند متره سوار می شوند .
کارمهم وجدیدۀ تشکیلات ما این است که هریک به توسعۀ بی سبب ادارات خودکوشیده، اتصالاًت بوقلمون بعنوان تدقیق ارتباط مخصوص واصلاح وترقی وده ها چیز دیگر ایجاد و رتبه های سرگیچ کنی اختراع کرده میروند. بدرجه یی که اکنون دریک ریاست چندین معین اول وثانی وثالث و رابع، دریک وزارت چندین وزیر وزیر مختارودریک کابینه چندین وزیردولت وملت رویهم ریخته اند. درحالیکه مملکت نه زراعتی شده ونه صنعتی ، نه صادرات ترقی کرد ونه واردات تنزل. نه حکومت قانونی شده ونه ملت با سواد. راه ها خراب ، پل ها منهدم ، حمل ونقل قلیل، زراعت وصنعت مانند قرون وسطی، نرخ ها مترقی وملت فقیروبیچاره است . وسالهاست این تشکیلات وسیع واسمی ما مصروف تعیین القاب ورنگ وروغن عمارات است. ماهها بر سر تقرر فلان عالی جناب درفلان پست مباحثات گرمی می نمایند. گاهی هم شکل البسۀ چپراسی ها تعدیل وکلاه مستخدمین از(**) به گوشه تبدیل می شود . لاکن نه معدنی استخراج ، نه نهری حفر، نه فابریکه یی تورید ونه بندی تعمیر گردید. مگر گاهی بطور بیسابقه ومسخره درجراید اعلان میشد که فلان فابریکه دولت ( یعنی ملت ) ملی شد. یعنی به فلان شخص به قیمت نازلی فروخته ولهذا مال شخصی شد.
خوب پس علت این بی خبری ها چیست ؟
خواهید گفت دو چیز:
یا هیأت مدیرۀ حکومت خواسته اند ونتوانسته اند وچون استعفأ نکرده اند، د رهردو صورت نزد خلق محکوم اند. ولی به نظر ما علت اصلی نهفته تراست . وآن این است که اصلا ًماشین ا داری ما چپه وغلط بسته شده است . فی المثل اگر باعقل وزرای روی زمین را ازیک دروازۀ این دستگاه داخل کنید، بعد ازیکسال ازدروازۀ دیگر آن ناکام ، بدنام ، خسته بیرون میرود. زیرا بسته کاری ماشین حکومت بارها از بسته بندی یک ماشین بزرگتر مهمتر ومحتاج علم ودانش بیشتریست . علم ودانشی که نتیجه تجارب بی پایان وچند هزارسالۀ بنی نوع انسان بوده وبه نام علم حقوق واداره دردسترس ملل زمین گذاشته شده است.؛مثلا: ًیک ساعت،اگر پرزه های آن چپه وغلط بسته شود، گرچه توسط پروفیسورهای بزرگی هم باشد ،آیا کار میکند ؟
ماحصل این علم رامیتوان دریک جمله ( اصول دیموکراسی )خلاصه کرد. یعنی تفکیک قوای ثلاثه ، حکومت قانون،مسؤولیت کابینه درنزد ملت . آزادی ومساوات ملت واشتر اک درامور اجتماع .
پس تکرار می کنیم که علت عقب ماندگی وبی خبری ما عدم رعایت اصول دیموکراسی در طرز ادارۀ ماست و بس . وما تا به تحکیم این مبانی از صمیم قلب وبا تمام قوامتفقا ًکوشش نکنیم ،نه اینکه مالک چیزی نخواهیم شد، بلکه خطر ازدست دادن چیزی است که فعلا ًداریم.
پس وظیفه نخستین منورین وجراید ملی همانا تبلیغ اصول دیموکراسی ومبارزه با بقایای مطلقیت واستبداد است وبس.

(*) این یادداشت ها راازنبشته یی زیرنام در حاشیۀ چند نبشته بصورت فشرده آورده ام .
(**) این کلمه واضح خوانده نشد. بنابر آن علامه یی را نهادیم تا درآینده صورت دقیق ومطمین آن نوشته شود




  معروضات عاجزانه


یادآوری
       نمونه­ی زیرین  از نوشته­های چاپ نشده­ و نامه­ی خصوصی شادروان عبدالرحمان لودین است که در روزهای اوج بحران رژیم امانی، برای شخص شاه نوشته و گویا آن را توسط وکیل سلطنت ـ جنرال محمد ولی بدخشی ـ برایش فرستاده است. خواننده  درين نامه گذشته ازآشنایی با شيوه­ي نثر لودین، با دیدگاه­ها و پیشنهاده­های او براي نجات افغانستان از بحران؛ و سمت و سو دادن سياست دولت در مسیر متفاوت آشنا می­شود.
 «معروضات عاجزانه» سخن از دلشکستگی، امیدواری، تحلیل اوضاع روز و پیشبینی­های او از عواقب نظام بحران زده­ي امانی دارد. متأسفانه چندین جمله­ي اين نامه که بوسیله­ي جناب محمد آصف آهنگ نسخه برداری شده و با بزرگواري در اختيار اين قلم گذاشته شده است، كامل نبوده، ­جاي پاره­يي از كلمات سفید گذاشته شده است كه آنرا با نقطه­چين­ها پر كرده­ايم و اصل نامه  به خط لودين، نزد فرزند جنرال محمدولي بدخشي ـ جناب احمدولي سروش ـ در آستراليا محفوظ است .   
                                                                                                                                  نصیرمهرین                                     

                                    معروضات عاجزانه
     
  عبدالرحمان لودین

هرچند که برای بنده دیگرجرأتی نمانده که دربحثهای عمومی وجریانات یومی پیشنهادی تقدیم نمایم؛مگرچون جوش صداقت نمیگذارد،که درچنین موقع که دشمنان داخلی وخارجی مملکت برای شکست وناکامی ماخیلی کوش میورزند،سکوت نمایم .بنابر آن به عرض بعضی مطالب میپردازم . اگر تأثیر ببخشند ویا نبخشند وجالب توجه حکومت شود ویا مانند سایرمعروضاتِ گدشتۀ من عادی وبی اهمیت تلقی گردد .

 من درینجا برای خوش ساختن اعلیحضرت ویا جلب اعتماد حکومت درحق  خود حرف نمیزنم. بلکه حکومت مرا خدای نخواسته مخالف خود فرض وتصور کند. مختار است لاکن حرف مرا محض از روی انصاف بیطرفانه بشنود.

وجود وحیات من ومانند من درین مملکت خاص وابسته به همین حکومت موجود واعلیحضرت است وبس . پس نه از روی یک تملق ومحبت ریایی، بلکه ازروی منفعت وسلامت حیات شخصی خود،نسبت به بسا اشخاص معتبرومعتمد حکومت طرفداراعلیحضرت وحکومت موجود میباشم  .

بدلایل ذیل :
مثلا ًخدای نخواسته اگرحکومت موجود درافغانستان نباشد، ازصورتهای ذیل خالی نخواهد بود:

اولاً –  فرض کنیم انگریزبیاید،اولین مخالف ، متجدد وآزادیخواه وبالشویک مطلق اینچنین اشخاص را میداند . واگراو نداند مردم برایش میداناند.

ثانیا ً – اگر روس بیایدهم اولین متعصب ومخالف همین قبیل اشخاص را خواهند شناخت که باز نجات ورستگاری نیست .

بازبالفرض هردونیاید ویکی از اشخاص معروف ِ داخلی سلطنت را بگیرد. معلوم است که نسبت به روس وانگلیس زودتر وحوصله سوخته تر برای محو چنین اشخاص عجله خواهد کرد.

اگر بالفرض نه روس شد ونه انگلیز، نه از اشخاص معروف داخلی؛ ملاها وشیخها وریش ها آمدند وحکومت رادردست گرفتند، پس واب جان ریش تراشان. اولتر ملا صاحبان خود را بالای این گروه بالعموم غازی  خواهند ساخت.

والحاصل در هیچ حکومتیِ تصوری، غیراز حکومت موجود برای ما راه تجات وخلاصی نیست. وانصافا ًگفته شود که حکومت اعلیحضرت یک حکومت عالی، مدنی ولایق است که افغانستان موجود لیاقتِ آنرا ندارد. وبدبختی وروز گشتگی این ملت ومملکت است که قدرآنرا نشاسند وبالعکس آلۀ دست اغراض دشمنان گردید ه بوحشت وجهالت خود را برباد وبدنام سازد.

افسوس! اگرملت حس میداشت البته ازین نام و افتخارو شرافتی که اعلیحضرت امروزدرتمام عالم برای نژاد افغان حاصل نمود،متأثرگردیده یکقدری شرم میکرد.
لیکن چه چاره که جهالت وبیخبری ونادانی که ازچندین عصرملل شرقی رااحاطه کرده وملت ما هم درزیر آن مانده، امروز نمیشود که بیکبارگی از دماغ های آنها رفع شود.

حالانکه باید رفع شود وحتماً رفع شود.مگربه صبروتحمل حکومت ما پیش میرود. زیراحکومت اعلیحضرت مانند حکومت مصطفی کمال یا حکومت جمهوریه روست بملت خود لا تعلق وبیرحم نیست . که بمن چه گفته خواه مخواه با یک گرز بر فرق ملت خود زده، ملت ضعیف خود راپایمال و بربادکند؛وقوۀ عزم وعظمت خوددرادر مقابل یک مشت  فقرای وحشی ونادان نشان بدهد. وهم هیچ مجبور نیست که مانند کمال پاشاچند نفررفقایش ،ویا مانند چند نفر سرغنه های بالشویکی  برای آسایش وامنیت حاشیۀ میزِعَیش خود عالمی را بجان خود گرفتارسازد.

زیرا برامنیت چنین میزهای نقل وکباب خود تنها سپاهی های نادیده نو بدولت میترسند ومیلرزند.وپادشاهان گاهی برای آن تشویش ندارند. زیرااین چیزهمیشه برای آنها میسربوده وآنها آنرا داخل حساب خودهم نمیدانند؛ ومتاع بی قیمت وبی  اهمیت تلقی میکنند.

دشمنان زیرک وهوشیارگاهی به لباس دوستی وگاهی به الفاظ تعریف وستایش بیشتراززشت گویی وتنقید استفاده میکنند.مثلا ًبسا اخبارهای انگلیسی در مقام مدح وستایش نوشتند که افغانستان در ظرف این دهسال راه پنجاه ساله راقطع کرده است . ومیخواهند به این طریق مقصدیگانۀ خود را حاصل کنند.

این هم ازهمین قبیل است که میشنویم که ازلندن بحکومت هند اطلاع داده شده است که هم خواهشات حکومت ا فغانسنان رااز نظر اجرااتی که داخل مملکت خود آرزو داشته باشد، همیشه تسهیلات نموده باشد ومنع ومخالفت ننماید.

آیا معاهدۀ اتحاد بحری وبری وهوایی با فرانسه پیش ضمیمۀ محاربه با روس نیست وکی میداند که همین شورش  شنواری آغاز محاربۀ غیرمستقیم انگلیز با روس نباشد.

ما را هرگزنمیگذارند که، درمملکت خودخط آهن پهن کنیم. وبرای پیشرفت وترقی خود قدمهای فراخ بگذاریم. وهم اگربما فرصت بدهند غلط میکنند. حالانکه آنها هرگز چنین غافل نیستند.که محاربه با روس حتماً به نزدیکی ها شروع شدنی است. تا آنوقت که مابین این دو قوت فیصلۀ آخری میشود، مسلک حکومت ما تنها بدست گرفتن قلوب ملت است بهرطریق ممکن. درهمین زمان دایر کردن مؤسسات عظیم وجدی مانند راه آهن وبکارانداختن معادن وغیره است تا برجایی برسـد.

بعد از فیصلۀ این دوقوت بازما میتوانیم که در آن واحد همه عادات واعتقادات وروحیات مملکت را بیک حرکت تبدیل بدهیم. آنوقت هیچ مانعی نخواهیم داشت.
بالفرض ما هیچ اخلاق  وعادات را تغییر ندادیم .
تنهابچه های ما که درخارج رفته اند وپس بیایند، ضامن همه تبدلات وانقلابات، اخلاق وعادات ولباس ورسم واعتقادات مملکت هستند.

میگویند پطرکبیربعد ازآنکه دریک محاربۀداخلی موفقیت حاصل کرد، دریکروز چندین صد نفر ازمخالفین خود را درمسکاو بحضورخود یگان یگان کشت .

حالانکه این کارسهل را تنها پطرکبیرنکرده بلکه اکثرپادشاهان قدیم شرق وغرب این صفت را داشته، ازکشتن وبستن وشکنجه پادشاهان وقهر وغضب شان حکایات وروایات فجیع موجود است .

اگر انسان بنظر سادۀ فلسفیانه ببینند، همه حیوانات وانسانهامردنی هستند. وپس وپیش میعاد مقررخود را پوره کرده میمیرند. پس چرا شخصی خود را درین جنایت عظیم طبعیت فرعاً  ذی مدخل بسازد. درحالیکه این ناکامی قطعی وابدی برای خود او هم در پیش است. تفاوت دربین قاتل ومقتول درصورتی که قاتل خودهم رفتنی است، هیچ نیست والاجنایت !

تاریخهای جمیع  پادشاهان عالم ازین دونقیصه خالی نیست. یا مانند پطروناپلیون ونادرشاه  {افشار}وامثال آنهاخارج ازحد اعتدال عزم داشته اند، که بالاخره درهرمسألۀ جزیی وکلی عزم بجا وبیحا نشان داده، حرکات شان عاقبت منجربخود پسندی گردیده ویا مانند لویی های فرانسه وامثال آنها عیاش وضعیف الاراده بوده زمام خود را بدست دیگران سپرده، دنیا تیراست گفته محوعیش ونوش گردیده اند.البته مانند میکادوی ژاپون ویا بعضی رؤسای جمهور نامدارامریکا اشخاص معتدل وصاحب ملکه اجرائیه قهرمان های ترقی وانقلابات اجتماعی بشربسرمیرسند.

اگربه اوضاع جاهلانۀ متعصبانۀ محیط امروزه نظر شود، باید به این فرد مشهورعمل شود:

قتل عامی آرزو دارد هلاکو خان کجاست
کز لب دریای آمو تا به خیبر کشتنی است .

چنانچه بلشویکها تا شصت (60)ملیون نفوس خودرا نکشتند،انقلاب خود را حفظ نتواستند.
علیهذاقیاس، ترکیۀ حاضریعنی حکومت مصطفی کمال نیز چندین اشخاص خیلی لایق ونامدارراتابنام سازش قتل نکرد، وملت رادروننمود،بر دورمیزرفاقت خود بعافیت ننشستند. البته جمهوریت های روس وترکیه باید چنین قتال باشند. زیرا این جمهوریت ها راعسکرها وسپاهی ها بوجود آورده اند.مانند حکومتی که غلام رسول پنجشیری، وکیل سپاهی هاکه درجلال اباد برروی کار ساخته بود . وبازاین جمهوریت ها، جمهوریت های عالی وحلالی نیستند، واز نطفۀ عفریت خونخوارجنگ یوروپ بوجود آمده اند. مگر جمهوریت های فرانسه وامریکه که جمهوریت های اصیل وحلالی هستند، وعلم ومعرفت آنها را بمیدان براورده است،هرگز حرکات وافکار وعقاید ورفتار مردم را چنین تحت شکنجه وتضییق نگرفته است ؛ وهرکس به میل وفکرخود آزاد است. وهمیشه در آ نجاها انسان آرام ومسعود زندگانی میکند.

به هرحال مقصد فدوی ازین معلومات فروشی دیگرچیزی نیست،الابهرطوریکه خیال اعلیحضرت باشد، صحیح است وبدون لیت ولعل باید اجرا شود.

فقط مسأله یی که قدری قابل توجه ودقت گردیده، این است که ازیکطرف شورش وشرارت شینواری بدست تحریک انگلیس وروحانیون بیروح واز طرف دیگربی امنیتی سمت شمال است،ازدست دزدان مشهور. این همان دونفردزدمشهورهستند که درسال گذشته که، هنوزاعلیحضرت به اروپا تشریف نبرده بودند، د رنصف شب به بالای صفۀ استالف اتفاقاً  بنده با آنها ملاقی شدم تا قریب یک ساعت با آنها نشسته اختلاط کردم وهردوی شانرا که عبارت از حبییب الله مشهور به بچۀ سقأ وسیدحسین باشد، مایل ساختم که اگرحکومت به ایشان جان بخشی کند، وایشان هم تسلیم شوند، حتی بنده این کیفیت رادرهمان وقت که هنوز جنایات شان بیشتر نشده بود، مفصل به حضور مبارک هم نوشتم. مگرمانند سایرنوشته هایم هیچ معلوم نشد که بحضورمبارک رسد یا نرسید . 
والحاصل غیر از فرونشاندن شورش وبی امنیتی ها ، این هردو سمت کارمهمتر ولازمتر دیگری که باید آنرال پیش بینی کرد، حفظ وبرحال امنیت دیگر اطراف ونقطه های مملکت است.  مانند قندهار، هزراه جات وسمت جنوبی وخود سمت شمالی وبقیه سمت مشرقی که درآن شورش نیست.  
این مقصد ما خواه به مقررکردن اشخاص لایق وخواه بذریعۀ تبلیغات وپروپاکندهای نافع وموثر وخواه بهرطریقی شود،باید برآورده گردد واز تجاویز ذیل اگر مناسب ومفید باشد، باید تحت غور وملاحظه گرفت :

اول:  درباب مقررکردن اشخاص که احمدعلی خان رئیس بلدیه را بهمان سمت شمالی وعبدالرشید خان حاکم زمین داور را به هزاره جات وغلام محمد خان وزیرتحارت رابحکومت اعلای جلال آباد موقتا ً فرستادند. مانند عبدالرزاق خان، محمد امان خان واری اشخاص سست الاراده که درهیچوقت لایق کار حکومت نیستند، زیرا درغزنی، غیراز بدامنی وباز دربدخشان و دایزنگی وحال درسمت شمالی چه کرد. بلی برای ریاست کدام شان  . . . بکار میایند.

الحاصل نگهداشت جلال آباد وسمت شمالی وهزاره جات از حدمهم ونافع است.علی الخصوص که قروت وروغن وگوسپند ما کامل ازهزاره جات می آید. ومدارمعیشت کابل  وابسته به آن است.

نگهداشت قندهار درین فرصتی که عبدالکریم خان جدید رفته( بی موقع است اگر بگویم که من نسبت به عبدالکریم خان درآنجا بهتر کارمیکردم ) ولی شاید هنوزمردم اذیتی ازاو ندیده اند تا یکدرجۀ ممکن است مطمئن باشیم.
بشرطیکه چندی از قماربازی ورشوت خوری دست بازدارد. ویک کمی برادرها وقومهای خود مانند عبدالعلی  خان وفضل حق اخندزاده وامثال ایشان راکه خیلی مردم آزار هستند ، راه رشد ندهد. وازمردم های غلجایی واوپرۀ قندهارکار بگیرد. واز دُرانی ها البته  بسیالداری آنها بهترکار گرفته می تواند .

دوم -صلح وجنگ با اشرار: هرگاه اشرارمایل به بمصالت باشند ویا نباشند، خود حکومت از آنها شرایط و خواهشات شان را بخواهد. تا نقطه های مدعای شان،که از کدام پرده نواخته میشود، برای ما معلوم شود، با وجود آن به همراه شان یک شیوۀ عفو ومسامحه مرعی شود.وبرای مصلحت حکومت دربعضی مسایل رضایت خود را نشان بدهد. ودرعین زمان بذریعۀ اخبارها واعلان های صلحجویی ومهربانی ورحم وشفقت پدری حکومت طبع وتبلیغ شود. و درتمام مملکت تقسیم گردد که، از اثرآن اعلان ها وخیالات عمومی دیگر طرف ها هم بیداروهم درعین حال تشکیل یابد. اما بچنین الفاظی که در آن حکومت مسلک ِتجدد  پروری خود را هم تایید  کرده برود.

سوم- حکم اجرای انتخابات وکلای جدید که معطل است وتشکیل شورای ملی خیلی مفید وبروقت است. هرگاه وکلای جدید بیایند وشورای ملی زود تشکیل شود، وپیش از تشکیل شورای ملی بازمانند جرگه با وکلا حرف زده شود، درمسایل اداری ازقبیل پس کردن رشتخوران ومقررکردن اشخاص لایق با ملت مساعدت شود.

چهارم – مسألۀ تشکیل حزب استقلال وتجدد از حد ضرور ولازم الاجرا است که جداً خود اعلیحضرت آنرا تشکیل نماید. وبه اصول مجالس خفیۀ عالم در آن عهد میثاق بشرف وشمشیرویا کدام اصول دیگرگرفته شود. وپروگرام آن ترتیب گردد. وخود اعلیحضرت بالذات با هریک تنها وارد اوقات متفرق معرفی شود. ووساطت هیچکس در آن نباشد

پنجم – درست است که امروزموسیولینی ویا کمال پاشا به اصول دکتاتوری مملکت را اداره میکنند. لاکن در عین زمان بخود  حزب ومجلس ومقرراتی  دار ند که بامشوره درمجلس های خودآنرافیصله نموده بعد درمعرض اجرا میگذارند. واگر مشوره وتشکیلات حزبی ومجلسی نداشته باشند،آن دیکتاتوری گفته نمیشود. بلکه آن طرز حکومت معمول اکثریت شاهان دیروز و پریروزه مشرقی است که هر کارخودرا خودشان میکردند. چنانکه نه وزرا داشتند ونه وزارت خانه . گاهی کاروزارت حرب وخارجیه را میکردند وگهی به کارهای نرخ ونوا وغیره جزئیات می پرداختند. بلی ، موسولینی هم کارچندین وزارت را خودش میکند. لیکن درعین زمان پارتی فاشسیت وحزب رفقای اوبمنزلۀ قوۀ قلبیه ومعنویه اوهستند. اگرچه اصول دکتاتوری درعالم امروز مرغوب ومقبول نیست ودر نظرها پست تلقی میشود.

ششم – ازهم اولتر تنظیم یک ارودی قوی وکار آمد ضروراست. کم باشد ، مگر منظم ومعلم. تامانند صاعقه بهرجا که بیفتد آنرا خاموش وگیج بسازد. مشهور است که :
دوصد مرد جنگی بـــــــــه ازصد هزار

با داشتن یک قوۀ منظم عسکری میتوانیم که همه خواهشات ومقررات خود را درداخل اجراکنیم .به این اصولی که تا امروز عسکرمابه آن تربیه شده وبا این حسی که عسکربا آن متحسس است،هیچوقت امید مظفریت وموفقیت نباید کرد.واگر کامیابی ومظفریتی هم حاصل شود، آنراحمل بر فضل الهی وحسن تصادف وطالعمندی خود باید نمود. زیرااحوال سپاهی بسیار خراب وسعادت وراحتش بکلی مسلوب ومعدوم است.
ازین سبب است وقتا که پـِشک یک نفر میبراید ، برخانه اش ماتم میبارد. پدر ومادرشان او را پنهان می کنند ومی گریزانند.

بالشویکها که تمام روسیه را سرازیرودرآن یک مسلک سرچپه را حاکم ساختند،وهزاران  ازدشمنان ومخالفین و سرمایه داران را ازبیخ وبن برانداختند، این همه نبود مگر بقوۀ عسکری. وقوۀ عسکری تأمین نمیشود الا به سعادت عسکر وتأمین راحت او بلند ترازهمه طبقات .

در آنجا جمیع لذایذوحظوظات برای عسکروقف است .طعام عسکر ها بهترین طعام هاست .قشنگترین زنها در مقابل خواهش یک عسکرسرباز زده نمیتوانند. خوبترین وشیک ترین لباس ها برای عسکر است .
قشلۀعسکری بهترین آرامگاهها وهوتلهاست. سینماها، تیاترهاکازینوها، تماشا خانه های عسکری را البته کسانی که برألعین دیده اند، میدانند. که حاجت ِ " خوجۀ معروفی ما " نیست .
بالمقابل این عسکرفقیروبدبخت ما که سالها ماکولاتش را قول اردو خورده ، معاش پنج روپیه کجا کفایت معیشتش را میکند.علی الخصوص که یگانه چشم امید پدرومادر پیروبیکاره اش که به فقر وسفالت جان میکند،هم به جیب او است .

هفتم – مسألۀ تسویۀ (برابری ) معاشات جمیع مامورین ملکیه است.از وزرا ونایب الحکومه ها گرفته الی درجۀ حاکم کلان وسرکاتب ها که معاش شان بدرجۀاول بیک اندازه ازطرف حکومت مقررشود.زیرا کاریکه یک وزیرمیکند، یک مدیر ویک سرکاتب از وی بیشترمیکند. همچنان درحکام هم همانقدرکاری که یک نایب الحکومه میکند، همان قدرکاریک حاکم کلان هم میکند هچنین :
کاتب های اول وحکام بدرجۀ دوم بیک اندازه
وکاتب های عادی وسایر مأمورین بدرجۀ سوم بیک اندازه معاش بگیرند
تنها فرق مابین یک وزیرویک مدیرویک سرکاتب بصفت آمریت وماتحتی خواهد بود.( قابل دقت وممکن الاجرا است )

هشتم – کم کردن مامورین وحکام وعلاقه داران وکاتبان بسیار، وتخفیف نمودن درامور حسابیه ودفتری به اینطریق که: ( . . . )انجام میدهد.
 . . .

 . . . اگر تقلیل مامورین بصورت صحیح بعمل آید، آنوقت مسآلۀ تسویۀ معاشات که درفوق عرض شدهم سهل وقابل اجرا است.

نهـــم – ساختن نظامنامه های وظایف داخلی وزارت ها وعموم دوایر است .
این چنین نظامنامه ها خیلی ضرور وخیلی مفید است که بایدازهرمدیریت علیحده، علیحده ساخته شود. ؛ مثلا ً: وزارت خارجه :
مدیریت عمومی سیاسی: یک نظامنامه ویا تعلیم نامۀ وظایف خودراخود مدیرش یا دیگر مدیران متعلقه اش از روی جریان وترتیب دست بدست کار میسازد.
همچنان مدیربیت اداری: از مدیریت وشعبات متعلقۀ مدیریت خود راعلیحده میسازد.
وعلی هذا القیاس، هر کدام این همه را جمع کرده طبع میشود. ونام آن تعلیم نامه یا نظامنامۀ وظایف داخلی وزارت خارجه گذاشته میشود.
کذا به همین طریق از جمیع وزارت هاومدیریت های ولایات وغیره.
تا اگریک شخص نابلد بیاید از روی آن فی الحال داخل کار شده بتواند .

دهـــم- تعدیل ونظر ثانی بر جمیع نظامات ومواد قانونیۀ هر نظامنامه که تاحال بر روی کار است . ( که این مسأله خیلی قابل توجه ومهم است )
در جمیع نظامنامنه های ما، امروز یک نقص بزرگی موجود است که بعد از اجرأ یگان یگان بمیدان می براید .
این نقصان ازین سبب پیش آمده که نظامنامه های که در ابتداساخته میشد، مجلسی که آنرا ترتیب وتدوین مینمود، آن مجلس تقریبا ًیک مجلس موجد ومخترع نظامنانمه بود. گویا مواد قانونی را از روی بحث ومذاکره با یک احتمال قریب ترینی که درحین اجرا سکته وارد نکند، وضع مینمود، مگرنه از روی یقین عملی .

مثلا ً یک مخترع از روی معلومات وتتبعات فنیی که دارد ، یک ماشین ساخت وهمه پرزه های نرا گجا به جا گذاشت. مگرازوقتی که آنراچالان میکند. می بیند پروانه اش بهمان سرعتی که لازم دارد، دورمیخورد. با وجویکه درحسابات فکری ونظری وعلمی خود هیچ غلطی نکرده است . فی الحال در نتیجۀ عمل یک نکتۀ جزئی را کشف میکند. که بذریعۀ آن مقصدش حاصل میشود .

وفقط این قسم تعدیلات واصلاحات تنها درموقع عملی ساختن یک کارخودرا نشان میدهد.
همینطور حالا اکثر نظامنانه هاومواد آنها در موقعی که عملا ً در معرض تطبیق واجرا آمدند بالطبع زواید ونواقص خود را نشان دادند.

وچون باردیگر برآنها نظر ثانی کرد ه نشد، همچنان اکثر مواد آن ازحد اعتدال یا خیلی تندروی کردند ویا در بعضی جا ها بالکل پس ماندند.
لهذاهمه نظامنامه ها بایدسرازنودرشورا،ماده به ماده خوانده شود.مگر خود شورا باز آنرابه سببی که عملا ٌتطبیق نداده است ، تعدیل نمیتواند. الا به این طریق که بمدیرهر دایره اطلاع داده شود که نظامنامۀ مدیریت خود راخودش از روی اعتدال واجراات عملی خود درهرماده که بکیف وخود ش تعدیل کردن میخواهد، با دلایل  وامثلۀ چشم دید وتجربه رساندگی خود به شورا تقدیم نماید .

بلکه دروقتی که درشورا خوانده میشود، مثلاًنظامنامۀ نفوس. باید رئیس بلدیه ومدیرنفوس ولایت کابل را حضوراً بشورا بخواهند ویومیه تا زمانیکه ار تعدیل نظامنامۀ نفوس فارع میشوند، مدیر نفوس ویا رئیس بلدیه تعدیل ویا تبدیل لازم میداند، نواقص صورت اول را ازروی تجربه واجراات . . .

یازدهم  سد باب رشوت خواری . باور نمیشود الابرطرف کردن وجزادادن معلومدار چند نفررشوتخواری های بسیار معلوم ومقرب ومعتبر.

رشوت است که میرزا غلام حسین نام که میگویند در جلال آباد کاتب بود، دفعتا ً معین مالیه شد وتننها برای رنگمالی کوتی یک شخص ده هزار افغانی تقدیم کرده بود.

رشوت است که امنیت سمت شمالی برباد است. رشوت است که شنوار باغی میشود وسرحد شورمیخورد. ریاست سرحدات  درموقع تشریف آوری اعلیحضرت ازاروپا، پولی راکه برای مصارف سرحدی تعیین کرده گرفته بود، بادایرۀ مافوق خود تقسیم نمود و ده یک آنراهم به سرحدی ها نرسانید.

رشوت است که وزیر مالیه درچهار، پنج شب پیشتر، پیشروی خودم گفت که رشوت میخورم ودروغ نمیگویم. زیرااگررشوت بخورم وهم دروغ بگویم که نمیخورم، بسیار گناهکار میشوم ونمیخواهم که زیادتر گناهکار شوم.

 رشوت است که امروز ملت رادر حالیکه کلمۀ مسلمانی خود را یادندارد، خود را دیندار وشریعت مدار ساخته برخلاف حکومت با آن بیچاره گی وبی بضاعتی دین گفته بی وضو میجنگد؛ والحاصل رشوت است که چارۀ سد آن مشکل است .

دوازدهم – یک چیزدیگرکه بحال سیاست داخلی وخارجی حکومت وبرای سیاست شخصی خود شخص حکومت والحاصل ازهرحیث برای هرکاروهروقت بسیارمفید ودرتمام دنیا معمول است، اگرچه درمملکت ما درحقیقت محض برای نام باشداما دروقت های لازم از آن کار خوب گرفته میتوانیم همان یک تجویز( . . .) 

همۀ این توضیحات وتفصیلات که عرض شد فی الحقیقت همه دوراز اندازۀ حد بندگی و مراتب سر افگندگی است. تنها رأفت وعطوفت و وضع شفیق و رحیم حکومت است که یک فرد بسیار حقیرعاجز وساده وآزاده، راستیها وحقایق مافی الضمیر خود را مثلیکه بحضوریک پدر بسیارمهربان خود بیان میکند، درجلال  وکبریایی حکومت نیزعرضه میدارد.
 2 قوس 1302
                      لودین 





در نبشته­ي معروضات عاجزانه­ي لودین دیدیم که او برای تأسیس حزب استقلال و تجدد تأکیدی فراوان داشت. و شاه نيز نظر اورا پذيرفته، دستور تأسيس اين حزب را به عنوان نخستين حزب مدرن سياسي و علني كشور صادر نمود، هيأتي را نيز براي تدوين مرامنامه­ي آن موظف ساخت، در ماه سنبله­ي سال ١٣٠٧ش با نشر اين سند در روزنامه­ي امان افغان، موجوديت حزب استقلال و تجدد رسماً اعلام گرديد.
    اين مرامنامه­ي مختصر را كه گويا به صورت تعجيلي تدوين يافته است؛ نقل مي­كنيم. تا سند مهمي از عهد اماني در اختيار همه دوستان تاريخ مبارزات سياسي در كشور قرار گرفته باشد.
              ن.مهرین





مرامنامۀ اساسیۀ فرقۀ استقلال وتجدد

١- فرقه­ي استقلال و تجدد که، موافق قانون جمعیت­ها تشکیل شده، یک جمعیت ملی و سیاسی است که مرکز آن در کابل مي­باشد.
٢- فرقه­ي استقلال و تجدد که ملت افغان را به­موقع ترقی و رفاه ارتقأ  می­دهد؛ امکان هر قسم استبداد را مسدود می­سازد و با کمال قوه­ي قلبیه و غایه­ي سیاسیه قبول و اعلان مینماید که حفاظت استقلال مملکت حالاً و اتیاً (درآینده) از هرگونه تهلکه و تعرضات وظیفه­ي عالیه­ي ملیه و وطنیه­ي هر فرد فرقه­ي استقلال واجد است.
٣- فرقه، خرافاتی را که به­اساس دین اسلام مطابقت ندارد، و در اثر اعتیادات جز و اعتقاد گرفته شده، از سیاست و اختلاطات متنوع سیاست تخلیص نموده، قوانین سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ملت را تشکیل و احتیاجات عمومیه را به­اساسی که به­مدنیت عصر حاضر و علوم و فنون تجربه شده، اطمینان بخش تطبیق بشود، تأمین مینماید.
٤- فرقه تمام فعالیت و همت خود را برای آسایش و رفاهیت عامه و حاکمیت ملی افغان وقف می­نماید و از نگاه قانون، مساوات مطلق را برای تمام افراد ملت قبول می­کند، امتیازات هیچ عايله، هیچ صنف، هیچ جمعیت و هیچ فرد را نمیشناسد. دفع احجاف و مظالم، انسداد حق تلفی، رجحان لیاقت و اهلیت را وظیفه­ي وجدانیه­ي وطنیه­ي خود می­شمارد.
٥- فرقه رابطه­ي قوی وحدت قلبیه، حسیه و فکریه را در هموطنان خود تزریق و تخلیق نموده، در تمام شعبات این اساس را در موقع اعتبار و مرعیت می­اورد. تطبیق حاکمیت قوانین موضوعه را بالای هر فرد مملکت مفکوره­ي قطعیه­ي خود می­شمارد.
٦- فرقه کوشش می­کند که توجه­ي عامه­ي ملت را در سایه­ي مساعی جدیانه­ي خویش د ر راه ترقی و رفاه ملت طوری جلب نماید که ملت طبعا  ًفرقه را برغیر فرقه به­موقع انتخاب وکلای شورای ملی ترجیح بدهد.
٧- تشکیل فرقه از مرکز آغاز و به­سایر نقاط مهمه­ي مملکت؛ حتی قریه­ها و محله­ها وسعت می­يابد.
٨- اشخاصی که وارد فرقه­ي استقلال و تجدد می­شوند، سالانه مبلعی جزوی به خزانه­ي فرقه جهت مصارف اداری اجتماعات ومراکز فرقه می پردازند.
٩- رئیس عمومی فرقه­ي استقلال و تجدد و بانی فرقه­ي مذکور اعلخیضرت غازی امان الله خان میباشد.
١٠- نظامنامه­ي تشکیلات و وظایف و سایر امور مربوطه به فرقه و اجراآت مرام آن بعد از ملاحظه و صحه­ي جمعیت مرکزی فرقه طبع و نشر میشود.


 خوشه
      
                              بیست وشش جون
                     روز حمایت از قربانیان شکنجه

25 سال پیش، ملل متحد روز 26 جون را روز حمایت از قربانیان شکنجه نام نهاد.
اینکه تا چه اندازه چنین نامی میتواند، بیان منظورباشد، سزاوارمکث است. اما تردیدی نیست که بشریت درپهلوی دسترسی به بسا ازموفقیت ها برای احترام به کرامت انسانی، با نام چنین روزی بازهم دستاوری دارد.

برای شکنجه دیدگانی که زنده هستند، این روز بیشتریادآور شکنجه ها، شکنجه گران و اوضاع اذیت بار زمان اسارت است. برای آنانی که هم سلول ها وهمزنجیرهای شان  پس از شکنجه  ها اعدام شده اند، دردناک است. برای کسانی که شکنجه ها را ندیده اند، ایا میسر است که جهان شکنجه دیدگان را دریابند؟
این پرسشی است که اغلب، شکنجه دیدگان مطرح کرده اند.
در کشورما که انواع شکنجه ها در حق مخالفان سیاسی ویا در حق مردم عادی وبی خبر از فعالیت سیاسی، اعمال شده است، به اندیشیدن پیرامون شکنجه به ویژه در چنین روزی حایز اهمیت بسیار است.

با یک نگرش اجمالی ملاحظه میشود که نظام های فاقد حوصلۀ سیاسی وبردباری، حکومت های که بر پایه وبنیاد مکر، دروغ، حیله گری، توطئه ودسیسه ایستاده اند، حکومت هایی که معمولاً ازگروه اقلیت خودکامه تشکیل شده اند، پرورشگاهی برای شکنجه گران نیزبوده اند. جای بسیار تأسف است که کشورهای پیشرفته و مدعیان دموکراسی، نیزازکاربرد شکنجه خود داری نکرده اند. آنچه در زندان گوانتانامو از طرف مامورین امریکایی به کار رفت، از حیات سیاسی ریاست جمهوری بوش جدا شدنی نیست.

در کشورما یکی از مشکلات برای شناساندن شکنجه گران این است که هیچ شکنجه گری حاضر نیست که بگوید من وتعداد دیگر هموطنان بیشماری را در نیمه های شب در زندان صدارت، در زندان دهمزنگ، در زندان پلچرخی شکنجه، تعذیب،  وبا انواع واقسام جملات اهانت آمیز وشیوه های گوناگون ، شکنجۀ  فزیکی وروحی نمودیم. هنوز خاطرات اندکی از شکنجه دیدگان انتشار یافته است.
در حالیکه اعتراف شکنجه گران، خاطرات شکنجه دیدگان آیینۀ عبرتی  در پیش روی نسلی میگذارد که نیاز به طرد شیوه های دور از کرامت انسانی دارد.

26 جون را به یاد داشته باشیم. به یاد قربانیانی باشیم که بدن های شکنجه دیدۀ شان را تیر باران کردند.
 به یاد هموطنان مظلومی که زیر شکنجه جان داده اند .
به یاد هموطنانی که شکنجه شدند تا چیزی بگویند که برای محکومیت آنها باشد.
 به یادآن همه هموطنانی که به دلیل داشتن عقاید،مذهب، زبان، قوم وملیت دیگر شکنجه شده اند.  
با این یادآوری ها تحقق هدفی را دنبال نماییم که انسانهای جامعۀ ما شکنجه نشوند.

DIENSTAG, 26. JUNI 2012

مسموم نمودن دختران مکاتب



خوشه

        مسموم نمودن دختران،
                    گسترش تروریسم " برادران" رئیس دولت


درافغانستان خصومت وکینه توزی با تحصیل وتعلیم دختران وزنان، پیشینه دارد.علت اصلی را درموجودیت بی احترامی به حقوق انسانی میتوان دریافت. افکاریکه از بی احترامی وحق تلفی به نصف نفوس جامعه برخاسته است.این افکاردرفرهنگ تبعیض، برترشمردن مرد از زن، خوار وذلیل شمردن زن جای دارد. مخالفین ویا متعصبان تبعیض پسند، در چند دهه پیشتر نه تنها مخالف خویش را با حکومت ابراز میکردند، بلکه شروع کردند به آزارواذیت فزیکی دختران. یکی از وسایل پاشاندن تیزاب به سوی دختران مکاتب بود. متعصبان با استفاده ازآن وسایل، میکوشیدند که دختران را به صورت مستقیم مورد تهدید قرار بدهند. دردل آنها ایجاد ترس و واهمه میکردند که معیوب میشوند. پس بهتراست که درخانه بنشینند ودرس نخوانند!! اما آن وسیلۀ رعب وترس مؤثرنبود. موج نیرومند آرزومندی و سعی و کوشش برای تعلیم وتحصیل دختران چنان جای یافته بود که دختران نترسیدند و در خانه نه نشستند.
در سالهای اخیر، وبه ویژه دراین اواخر، آن خصومت وکینه توزی، از بستر مساعد امنیت ستیزی، جان بیشتریافته است. حالا نه به شکل فردی،بل مکاتب دختران آماج حملات کوردلان جاهل و مخالفت حقوق وکرامت انسانی است. چهره های معصوم و علاقمند به فرا گیری درس، تعلیم و دانش را مینگریم که دربیمارستانها از شدت درد وآثارمواد سمی رنج میبرند ومیسوزند. تا حال صدها دخترشاگرد ازچنین وسیلۀ بیرحمانه آسیب دیده اند. دوراز امکان نیست که این وسیلۀ غیر انسانی دربقیه مناطق افغانستان نیز به کار گرفته شود. زیرا پیوند با رفتارهای وحشت آمیزتروریستی دارد. رفتارهایی که هموطنان ما را درهمه مناطق افغانستان طرف قرارداده است. مامور ومعلم وقاضی وملا یی را که گردن به همکاری با تروریست ها خم نکرده اند، می کشند. کودکی را میکشند که پدرش مامور دولت است. " صلح خواه" توهم زده را که عضو شورای نام نهاد صلح شده است، می کشند. رئیش را میکشند. فرماندهان وشخصیت هایی راکه شبکۀ تروریستی را تشخیص بدهند، میکشند. کارمندان غیرنظامی را که درزمینه های طبی،عمرانی کارمیکنند، میکشند. اطفال معصوم را به گروگان گرفته، با پرورش و آماده سازی برای انتحارهای تروریستی به قربانگاه های میفرستند که ده هاتن دیگر را نیز بکشند ویا معیوب نمایند.

حالا ازگنداب متعفن این تروریسم ،موادسمی وزهزآگین تهیه میشود تا دخترانی را که صمیمانه درپی فراگیر درس هستند، به صورت دسته جمعی بکشند .
تأسف بار این هم است که آن عده از اولیای امور که با تروریست ها وزهرپاشان پیوند های ناگسسته دارند، به زودی در توجیه اعمال وحشیانۀ دوستان تروریست خود، گوش ها  را می خراشند ودلها را میازارند.
همان آزاردهی هایی را زمزمه میکنند که رئیس دولت درکمال بی مسؤولیتی تروریست ها را برادرنامیده است. همان برادران نامیدن ها بود که تروریست ها را شیرک کرد تا به اعمال نفرت انگیزخود وسعت ببخشند. همان محافظت ها ومصؤونیت برای تروریست ها بود که پای آنها را درهر نقطه ازکشور کشانید.

از آنجایی که استفاده ازوسیلۀ تروریستی موادسمی، برای پیشبرد مقاصد غیرانسانی رو به گسترش است، باید ترتیبات جدی علیه آن اتخاذ شود. ترتیباتی که از مبارزه با تروریسم بر خاسته باشد، نه ازبرادرخواندگی ها. عاملین آن باید مجازات شوند. درعوض مصرف کردن مقادیر هنگفت پول برای شورای نام نهاد صلح؛ بایدغرض محافظت مکاتب دختران به مصرف برسد.
مقاومت دختران برای دفاع از حق تحصیل، دفاع از حقوق انسانی پایمال شده یی است که جاهلان کوردل آنرا نمیشناسند.
هموطنانی که درخارج هستند ومیتوانند مکاتب دختران را کمک برسانند، باید به موضوع کمک رسانی توجه جدی نمایند. زیرا مقابله با سم پاشی، ستیز با یکی از اشکال تروریسم در افغانستان است که زن ومرد، دختر وپسر، و در واقع انسان وانسانیت را در معرض تهدید بیشترقرارداده است.


مطلب مرتبط

پایگاه خبری، تحلیلی افغان نیوز
محاكمه جنايتكاران سم پاشي در مكاتب جدي پيگيري شود
خبر بازداشت كساني كه در سم پاشي مكاتب دختران در ولايت تخار دست داشتند، خبري دلگرم كننده است. اين خبر(به گزارش خبرگزاري بخدي و به نقل از سخنگوي ولايت تخار) مي رساند كه تلاش هاي مسؤولان امنيتي در تخار سرانجام به ثمر نشست وتوانستند عمـال بيگانه را كه چشم فرزندان اين وطن را با زهر كور مي كنند، بازداشت كنند.
مردم انتظار دارند كه همه كساني كه در اين جنايت هولناك دست داشته اند به پنجۀ قانون سپرده شوند.
در اولين ساعات باز رسي از بازداشت شده گان معلوم گرديد كه ريشۀ اين جنايت در دفاتر آي.اس.آي پاكستان است و خود فروخته گان دستور و مواد سمي را از اين مركز به دست مي آورده اند.
معلوم است كه اين جانيان قصد كشتن اين همه دانش آموزان مكاتب را داشته اند و از اين رو آنان به جرم قتل عام دختران دانش آموز بايد محاكمه و مجازات شوند و نه تنها محاكمۀ اين جنايتكاران جدي پيگيري شود، بل براي آنان مجازات مرگ خواسته شود.
مردم اين بار از مسؤولان تحقيق و قضايي كشور در تخار مي خواهند تا به همه عاملان اين جنايت رحمي نكنند، چون به قول معروف اگر ترحم براين جانيان روا داشته شود در واقع به ادامۀ جنايت وكشتار عليه دختران و زنان كشور حكم شده است.
مجازات عاملان زهر پاشي در مكاتب براي همه مردم افغانستان، وزارت معارف وهمه اولياي شاگردان در سراسر كشور اين اميد را مي رساند كه جنايت عليه فرزندان شان بي پرسان نمي ماند و هركس كه دست به چنين جنايتي بزند، گرفتار و مجازات مي شود.
مردم توقع دارند كه عاملان اين جنايت بايد به گونه علني محاكمه شوند و جريان محاكمه هم از طريق تلويزيون ها به گونۀ زنده پخش شود.
باز هم اينكار سبب ميشود كه مردم نسبت به دستگاه هاي قضايي و امنيتي كشور خويش اعتماد پيدا كنند و باور مند شوند كه جنايت در كشور شان مكتوم نمي ماند.
اگر چنانچه در برابر اين گونه جنايات با تساهل و غفلت برخورد صورت بگيرد، دشمنان تشجيع مي شوند و به جنايات خويش ادامه ميدهند.
در اين جا بايد به همه كساني كه در راه كشف، شناسايي و گرفتاري عاملان اين جنايت سعي به خرج داده اند آفرين گفت.
آنها فرزندان راستين كشور شان هستند و آرزو دارند كه دختران اين سر زمين نيز همانند پسران صاحب تحصيل و علم شوند و به كشور، خانواده و مردم خود سزاوار خدمت شوند.

MONTAG, 25. JUNI 2012

در داد گاه مردم محمدولی آریا

  

        



        محمد ولی آریا
                


       در دادگاه مردم     


سال قبل درخلال نشرات  وزین کابل ناتـهـ ، گفتمان و خوشه؛ بحثی تحت عنوان « کودتا های نام نهاد » به قلم  نویسنده و مؤرخ  آگاه و بیدار، آقای نصیر مهرین وارائۀ مدارک مستند از طرف آقای داود ملکیار، مطرح شد.
 این بحث واسناد مبین آن بود که باوجود قرار داشتن ملت افغانستان در میان دو آسیاب سنگِ استعمار کبیر و صغیر شرق و غرب ؛ و با وجود یکه  رنج ودرد از دست عمال چپ و راست دستوری آن ، ملت ما را خورد و متلاشی کرده است ؛ اما وجدانش هنوز بیدار است .
گواهی شخصیت های آزاده و نتیجه گیری های کودتای نام نهاد، برملا نمود که   ابتذال سیاسی و اجتماعی  را که بد خواهان ودشمنان بر تمام ابعاد حیات ملت  ما  پراگنده اند، هیچوقت کار ساز نخواهد بود.
بلی یک بار دیگر به اثبات رسید که حقیقت پنهان نمیماند.هستند کسانیکه  جوهر انسانی خود را در دفاع از حق  و حقیقت ، با مشقت حفظ کرده اند .
 بنابر آن تلاش های آقای نصیر مهرین  و دوستان ، در طرح و بررسی حوادث و وقایع پیرامون شهادت محمد هاشم میوندوال و عدۀ دیگری از فرزندان پاک نهادِ این ملت ، در خور سپاس فراوان  است .
در نوشته ای که می خوانید،  مطمح نظرما صحبتی ا ست  پیراموان یک تلاش ناکام ، زیر عنوان « خودکشی و یا قتل ؟ اسرارمرگ محمد هاشم میوندوال  » ظاهراً نوشتۀ  صمد ازهر ، همان شخصی که در این ضایعۀ  دل خراش ملی،  دستی  مستقیم داشت . این شخص خایف، اکنون با استفاده از جو پرآشوب و متلاطم  سیاسی  مسلط برکشور، میخواهد با سیاه نامۀ دیگری بر سیاه کاری های  پیش آهنگان  جنایات دلخراش ملی ، پرده  دریدۀ دیگری بیندازد  .
صمد ازهر وشرکأ که به زعم خویش ، مطمئن از عدم امکان  بازخواست و فقدان یک  محاکمۀ عادلانۀ ملی در مقطع کنونی  هستند ،  می پندارند که در نتیجۀ آتشی  که چهل سال قبل بر خرمن هستی ملت مظلوم افغانستان زدند وهر بار با کودتائی ، هیزم نوی بر آن ریختند ، چنان فضای حیات سیاسی و اجتماعی و حقوقی   این ملت را دود اندود ساخته اند، که کسی  نخواهد نتوانست چهره های عاملین آن توطئۀ شوم و آتش سوزی ملی را  از لابلای دود و غبار آن به روشنی  ببیند .
  اما بیدار دلانی  با وجدان و ملت معصوم و هوشیار افغانستان با آنکه از آن  آتش مهیب ، دل سوخته و از دود آن  اشک ریزان اند ، اما بصیرت خویش را نه باخته اند و به کشف و افشای  آغاز گران مصیبت های ملی ، آستین بالا زده اند و چنان که هویدا است دیگراز پا نمی نشینند .     
اما تلاش ناکام ازهر و شرکا  نه تنها به خاطر  دفاع از خویشتن در اشتراک در یک عملیۀ نا مشروع و ضد حقوقی و ضد انسانی  است . نه تنها دریک  در دفاعیۀ  سرسام   از خویش ، در صدد القأ و تلقین اهداف  مزورانۀ دیگری است ،  نه تنها جنایات  متحدانه  مشترک عاملین چند بعدی  را که هرکدام اهداف و دستاتیر خاص خود را داشتند، می خواهد پرده پوشی کند؛ بلکه اکنون  صمد ازهر می خواهد آن وحدت  شوم را  دو باره تقسیم کند و از آن میان پای خود و شرکأ و حامیان بیرونی اش را بیرون بکشد و دست  خونین آنها را با آبی که اصلاً وجود نداشته ، بشوید .
 از این سیاه نامه  بوی یک طرح  دیگرنیز به مشام میرسد و آن این است که ، اینها باز دستوری و یا پیامی دریافت کرده اند  که  شاید در افق های سیاسی افغانستان ،  ابر های سیاهی که بعد از  شبخون های ضد ملی اینها ، دیگر فضای کشور را تا کنون  ترک نکرده است ،  آبستن رعد و برق دیگری شود واین گروه استفاده جو وتوطئه گر که همیشه در طلب فرصتی بوده اند تا  خانه مرد م  در آتشی بسوزد،  و برای خویشتن نانی در آن بپزند ، که باز چنین بی باک رو در روی مردم ایستاده اند و انگشت تهمت  به سوی شهیدان مظلوم بی آوائی  گرفته اند که نیم قرن قبل  همه را خفه کردند وخود چون جغد های شوم در تاریکها خزیدند تا بقیۀ آن ستمدیدگان چشم از جهان بپوشند . وحال این خفاشان شبکرد کودتاچی ، سر از سوراخ ها بیرون کرده اند ، و با تمسخر به مردم افغانستان  درس حقوقی و قضائی و بالاخره افتخار و سر بلندی می دهند.!!
       در این نوشتار ما خواهیم کوشید ، صرف آنچه را صمد ازهر و شرکای پس پردۀ او به زعم خودشان ماهرانه اما در حقیقت بسیار محقر و برهنه ، سرهم کرده اند و با وصف های میان تهی از مظلومان ، ولی  اتهامات نیشدار و پوشیده بر آنها ، با دفاع های بی بنیاد ازخویش ، اما حمله بر شخصیت های امتحان دادۀ ملی ،  توصیف  ها ی نفرت انگیز از خویشتن و تنزیل آرمان ها و اهداف بزرگ مردان افغانستان ، اوراقی را در این اواخر سیاه کرده اند ، یک بار دیگر دعوی حق و باطل را در دادگاه مردم بکشانیم . اما باید گفت که این آخر داستان  نیست چنانکه اول آن نبوده است .
  با معذرت ازهموطنان گرامی که ما نمی توانیم بر این سیاه نامه ، کوتاه بنویسیم ، اما خواهیم کوشید آن چه  را که  آنها  در طی مصاحبات متعددی  بدان اعتراف کرده اند و بعد حقیرا نه کوشیده اند  همه را پس بگیرند ، در نقد و بررسی دوستان  دیگر واگذاریم.


هموطن گرامی : هدف ما  نشان دادن فقدان حقیقت  وسرسام  منطق وکذب شهود و بطلان اسناد  در این جنایت ملی است ، ما مکلف به  ثبوت بی گناهی شهید میوندوال نیستیم  ، زیرا  به آن یقین داریم ، مگر آنچه را میخواهیم مبرهن گردانیم ، این است که نشان دهیم چسان دروغهای حقیری بافتند وچه  یاوه هائی  گفتند،تابریکی از نفرت انگیز ترین جنایات درتاریخ افغانستان صحه بگذارند" .

             تقوای نفسی ، سیاسیِ میوندوال
                             و  
                     منافقت صمد ازهر

صمد ازهر، از اول تا آخر سیاه نامه اش ، خاطر پریشان از تند نویسی و خشم نویسنده گانی دارد که او را به عناوینی که شایستۀ آن است خوانده اند. اما مکارانه گندم نمائی و جو فروشی می کند که گویا او حرمت کشته گان استبداد و استعمار را  نگه داشته است ، اما در اولین صفحۀ سیاه نامۀ خویش ، عکسی را از شهید میوندوال با کاسیگین صدراعظم شوروی به نشر رسانده که جام هائی را به هر مناسبتی که هست ، بلند کرده اند و با این فوتو می خواهد دو تیر نا رسا پرتاب کند ، اول اینکه نشان دهد که شهید میوندوال ، مشروب  نوشیده ، تا این شک را القأ نماید  که آن مشروب الکولی است و ثانیاً می خواهد نیات زمامداران شوروی را نسبت به میوندوال مقلوب بنمایاند که  آنها نسبت به میوندوال معاندتی نداشته و با اقدامات کودتاچیان در نابودی وی و سایر کشته شده گان ناحق ، همنوا نبوده اند ، و یا آنکه میوندوال با زمامداران شوروی نا موافق نبوده است .
نخست قسمت اول این نیرنگ خام را بررسی می کنیم و بخش دوم آنرا در مناسبات زمامداران شوروی  با میوندوال تحت عنوان دیگری خواهیم دید .

اگر هدف ازهر و شرکأ ، صدمه زدن به تقوای نفس شهید میوندوال نیست ، می توانستند دهها فوتوی دیگری از مذاکرات و نشست های میوندوال را منحیث صدراعظم افغانستان با زمامداران شوروی نشر کنند ، بخصو ص با ارتباط نزدیکی  که صمد ازهر با دستگاه شوروی داشت ( مراجعه شود به کتاب کی. جی. بی در افغانستان. واسیلی منروخین. مترجم، احم دضیآ رهگذر. نام رمزی عضویت صمد ازهر برای  کی. جی بی.  فتح است ) برای وی چنین دسترسی به سادگی مقدور بوده و هست .
 درمورد بلند کردن جام ، همه آگاهان روابط بین المللی و پرتوکول های سیاسی به ساده گی میدانند که این یک رسم بسیار معمول دیپلماتیک است که فرستاده ها و یا زمامداران کشورهای مختلف جام هائی را  در محافل و مراسم مختلف بلند می کنند ، اما هیچ ضرور نیست که این جام ها مملو از مشروب الکولی باشند. چنا نچه  می توان صدها قطعه عکس زمامداران کشور های اسلامی را که جامی را بلند کرده اند به نمایش گذاشت ، که  این جام ها مملو از مشروب غیر الکولی می باشند . و هیچ کس به شمول دیکتاتوران شوروی کسی را وادار به نوشیدن الکول نمی تواند .

  اما در مورد شهید میوندوال باید گفت که نه تنها یک سیاستمدار هوشیار و خود دار بود که کسی نمی توانست او را به دام انحرافات ضد سنن ملی  بکشاند ، بلکه  انسانی پاک نفس و متقی بود که برمبنای ایمان ، لب به الکول نمی زد، چنانچه هیچ کسی در افغانستان و جهان نمی  تواند ادعا کند که  وی لب به مشروب الکولی زده است . 

  اکنون  بیائید ببینیم که چه کسانی در افغانستان بنام خادم خلق ها ، پرچم افراشتند  که  میگساری های جمعی و بی  پردۀ شان در محافل  سرداری و اشراف انقلابی ، خاطره هائی از عربده کشی های مستانۀ  شان را  در خاطرۀ این مردم ثبت کرده است ،  که  حتی به احساسات و اعتقادات  نوکران و چاکران و آشپز ها و قابچی های اطراف شان، این خادمان خلق اعتنائی نداشتند .

ایکاش این مردم دشمنی ، درهمین حدود  خاتمه می یافت ،  اما ملت افغانستان شاهد است که این میگساری های عیان ، تنها به خاطرعیش و مستی شخصی نبود ،  بلکه از یکطرف وسیله ای بود تا عده ای ازجوانان معصوم و محروم را با خلسۀ وجدان و ایمان ، به بند بکشند ، و از طرف دیگر آنرا منحیت یک وسیلۀ اعتراض بر مقدسات  و اخلاق و سنن  مردم افغانستان ، به نمایش گذارند ، تا نشان دهند که نو اندیش هستند و با خرافات می ستیزند ، که نتایج  آنرا ، این  کم اندیشان که نمی توانستند خرافات را از ازرشها تفکیک کنند ، چشیدند ، و دریغا که از آن عبرتی گرفته باشند .

        میوندوال و نا مشروعیت  کودتا ها 

 ازهر و شرکأ   تلاش دارند با جلو و عقب رفتن  های لفظی و داستان سرائی های بی جا ، و اشک تمساح ریزی هائی نا وقت  و با تردید و تقبیح نا به کاران ملی وبین المللی ، از یک طرف  ذهنیت ها را ازیک  سوال اصلی و یک  نا به هنجاری سیاسی (نامشروعیت کودتا ورژیم های  کودتائی  ) منحرف سازند و از جانب دیگر بار بار تکرار می کنند که جنایات تاریخی حکمرانان افغانستان در گذشته ، مؤجد این ذهنیت ملی شده است ، که هر کسی که دربند زندان حکام تلف شود، مردم او را کشتۀ دست استبداد میدانند که مرگ میوندوال از این امر مستثنی است زیرا او بعد از  دل آسا ها و دل سوزی های صمد ازهر و شرکأ ، خودش را خفه کرد.

                                   
                                       شهید محمد هاشم میوندوال 

   لهذا ما نخست به سوال اصلی بر می گردیم که عدم مشروعیت کودتا است ، زیرا ضرورت نداریم  چون  ازهر و شرکأ،  کتابهای  اصول حقوق اساسی و حقوق مدنی را برای خواننده گان رو نویس کنیم . ما اسناد و شهود موثقی داریم که همه گواه اند که میوندوال چگونه با اقدامات عجولانه و خشن سیاسی توطئه گران از دست جامعه ربوده شده است.
   شهید میوندوال در اثرش زیر عنوان « دموکراسی مترقی » که در جریدۀ مساوا ت ( ناشر افکارحزب مترقی دمکرات افغانستان ) در همان زمان به نشر رسیده است . می نویسد :
« دیگر زمان آنکه تحولات اجتماعی توسط یک اقلیت مستشعر به رهبری توده های غیر مستشعر، صورت بگیرد گذشته است ، اکنون اگر سوال تغیر اوضاع اجتماعی مطرح است ، باید اکثریت مردم شامل آن باشند و با تمام وجود خود  آنرا درک کنند  و بدانند که چه چیزی مورد برد و باخت است ».
می بینیم که شهید میوندوال حتی  رهبری آشکار یک اقلیت را ولو آگاه تر باشد بر توده هائیکه هنوز از کنه طرح و تحول اجتماعی بدرستی  مطلع نیستند ، تردید و نفی میکند. که اگر تحولاتی بدین شیوه در گذشته  به مؤفقیت رسیده است ، دیگر چنین شیوۀ تحول اجتماعی را کهنه وحتی مطرود  میداند که بقای آن به شدت  مورد تردید است ، زیرا تاریخ نشان میدهد که نظام هائی که  بدین شیوه ، برای مدتی مستقر شده اند و احیاناً  حسن نیتی هم داشته اند ، در دراز مدت نتوانسته اند حمایت توده ها را در عقب خویش حفظ کنند و به گونه ای مضمحل شده اند .
       حال خوانندۀ محترم خود قضاوت کند که نظر میوندوال در مورد شبخون های سیاسی وغصب مقدرات مردم ، چگونه بود ، بخصوص در زمانیکه همۀ ملت افغانستان  در خواب باشد و تا چشم باز کند ،  تفنگ دارانی را که نمی داند  کی ها هستند  و چه می خواهند   برسینۀ  خویش نشانه گرفته ببیند .

در جای دیگردر همان اثر می گوید  :«  کسانیکه یک جنبش مردمی را عمل طولانی حساب می کنند  ،  از اقدامات خام و نا رسیده  طرفداری میکنند. مبارزین  در درجۀ اول باید ارتباط  با مردم  و آگاهی مردم  را وظیفۀ خود قرار دهند . در مبارزه برای دموکراسی، نقطۀ اتکأ باید خود مردم باشد ،  و برای حصول دموکراسی ، باید به اصول دموکراسی مبارزه کرد ، زیرا دموکراسی با دیکتاتوری به میان آمده نمی تواند ، و اگر کسی بخواهد دموکراسی را به زور و دیکتاتوری پیاده کند ، این امر منجر به انحرافاتی خواهد شد و جامعه را در بند دیکتاتوری خواهد انداخت » .

  ببین تفاوت عقل از کجاست تا به کجا ، آیا چنین فردی با این همه احتوای نظر و تبحر دانش اجتماعی و با این پشتوانه عقیدتی و با این آرأ و افکار مشهود،  می توانست همه را در پیش گاه مردم نا دیده بگیرد و به اقدامی بپردازد که خود در نظر وعمل منکر  آنست ؟  اکنون  شاید هموطنان حساس ودراک دریافته باشند که چرا  محمد داود و کودتا چیان دور و برش و حامیان بیرونی آن، چنین کینه ای از میوندوال در دل داشتند .

سند دیگری که شاهد آن عده ای از  جوانانی بودند که امروز تعدادی در قید حیات اند و گواه می باشند که:                                                                                                  در یکی از روز های تابستان 1349 هجری شمسی در جریان یکی از جلسات حزب مترقی دموکرات که عدۀ زیادی از اندیوالان وغیر اندیوالان ،  حضورداشتند ( جلسات حزب مترقی دموکرات همیشه علنی بود و هرکس در آن حق اشتراک و نظر  داشت اما حق رای، منوط به اندیوالان بود )  زمانیکه صحبت به کشور های شرق میانه کشیده شد ، نویسندۀ این سطور، از شهید میوندوال پرسید :
آیا اقدامات کودتائی می تواند مؤجد یک تحول مثبت و انقلابی در کشور ها گردد؟
او در پاسخ ، نخست  با قاطعیت گفت :        
نه ؛ و بعد با همان متانتی که خصلت وی بود ، چنین ادامه داد : کودتا را به انگریزی Palace Revolution یعنی انقلاب کاخی می گویند ، که دست بدست شدن قدرت است از دست یک مقتدر به دست مقتدر دیگر ، و کسانی می توانند دست به کودتا بزنند که قبل از کودتا و تا آوان آن، زبر دست و مقتدر و فرمانده بوده اند ، و عده ای را زیر دست و تحت اقتدار و فرمان خویش داشته باشند ، و کسانیکه چنین توانائی را دارند ، خود در کلیه مفاسد رژیم قبلی شریک می باشند . از طرف دیگر کودتا بصورت عموم یک اقدام نظامی است و شیبه یک توطئه می باشد ، که توطئه طبعاً یک طرح اختفائی و یک عملیۀ مخفی است ، و چون مخفی است ، نمی تواند همگانی و ملت شمول باشد ، لذا بدون ارتباط  با اکثریت ملت و بدون اطلاع عامه به میان می آید ، و چون فاقد ارتباط با توده های مردم است و کتله های مردم در طرح و تعمیل و نتایج آن سهمی ندارند، لحاظا دور از ملت باقی می ماند و پشتیبانی مردم را به خود جلب کرده نمی تواند . با وجود آنکه خود را در سرنگونی رژیم گذشته محق جلوه میدهد ، باز هم مجرد از اقدام و اتکا ی ملت خواهد بود و هم نمی تواند خواست ها و ضرورت های اساسی مردم را بصورت درست تشخیص کند ، زیرا ریشه در عمق جامعه و خواست های ملی ندارد و اگر حسن نیتی هم داشته باشد ، بازهم دست به اقدامات غیر لازم و سطحی  می زند که بیشتر به یک نمایش شبیه می باشد تا یک اقدام واقعی ، و چون طرح هایش نمی تواند جواب گوی تقاضا های ملت باشد ، لذا پشتیبانی ملت را جلب کرده نمی تواند ، وقتی چنین اتکائی را نداشت ، لرزان خواهد بود ، و این بی ثباتی باعث آن خواهد گشت که از ترس سقوط خود ، به استبداد بگراید ، تا هر نوع اقدام و نظر مخالف را با زور و قوه خفه کند . بنابر آن نتیجۀ کودتا ، یک رژیم ترور و استبداد و اختناق خواهد بود .

       شهید میوندوال ادامه داده افزود :
کودتا همیشه مار خود را در آستین خود دارد ، و این وحشت کودتا چی از مار آستین ، چنان او را در رعب و خوف نگه خواهد داشت که کشور را به وحشتکده و اختناق سرا مبدل خواهد گردانید .
      از مظاهر زشت کودتا یکی دیگر هم این است که رژیم کودتا ، برای بقای خود و ترس از کودتا های احتمالی در آینده ، عدۀ کثیری را در بدل معاش به جاسوسی و خبر چینی می گمارد و فضای کشور را از لحاظ سیاسی مختنق و مسموم ،  از لحاظ اقتصادی ، بیت المال را مفلس ، و از لحاظ اخلاقی ، مردم را فاسد می سازد . همچنانی که رژیم  کودتا از مردم نیرو نمی گیرد و همیشه لرزان و ترسان است ، این ترس ، او را مستبد و ستمگر خواهد ساخت ، که در نتیجه دوام و بقایش هم کوتاه خواهد بود ، ولی وحشت از سقوط ، کودتا چیان را چنان سراسیمه نگه خواهد داشت که به خطرناکترین اقدامات ضد ملی دست خواهند زد ، یعنی برای جستجوی یک پشتوانه و یک مرجع اتکأ مجبور خواهند بود یا با تکیه به بیگانگان و اجانب دست به کودتا بزند و یا آنکه بعد از احراز قدرت ، به اجانب و نیرو های غیر ملی اتکأ کند ، و اینجا است که اولین سنگ خیانت و وطن فروشی گذاشته می شود .

  شهید میوندوال بر اساس درک عمیق خویش از اقدامات غافلگیرانۀ کودتائی و بی ارتباط با ملت ، از آغاز کودتای سرطان میدانست که چنین راهی به کجا می انجامد ، چه در جواب روزنامه نگارانی در خارج از کشور که از وی جویای تبصره بر تحولات بعد از کوتای سرطان در افغانستان بودند ، به صراحت گفت که : « این اقدام از خوان اقتدار نشأت کرده است و او نمی تواند امید وار کدام تحول عمیق و مثبت از این تغیر باشد » که این جمله با صراحت بیاگر آنست که میوندوال کودتا را یک انقلاب کاخی می شناخت که سیمای آنرا در بالا ترسیم کرد ه است و متیقن بود که چنین اقداماتی مؤجد هیچ تحول واقعی و مؤ ثر در کشور نخواهد گشت .
اینکه  کدام راپورچی سرکار ، این مصاحبه را به اطلاع محمد داود رساند اهمیت ندارد. آنچه حایز اهمیت است، دیدگاه میوندوال نسبت به کودتا ها بصورت عموم و کودتای سرطان ، بخصوص است .
چنانچه وقتی به کشور برگشت ،از همان لحظه خود را عملاً معروض نظارت و تعقیب و تهدید و توطئه هائی در تضعیف موقف خویش یافت ( که این سطور مجال تذکار آنرا  را ندارد و در آینده در صورت امکان به آن خواهیم پرداخت ) و این ناگواری های چند بعدی چنان او را به خشم آورد که روزی در حضور اندیوالانش با شیوۀ غیر متوقع  ، گفت:
     « رژیم کودتا در افغانستان به آن حیوانی شبیه شده است که استخوانی را گرفته و هرکه از پیش رویش می گذرد، خیال می کند که آن استخوان را از او می گیرد ، لذا بر وی می غرد ».

متعاقب آن  توطئه گران پس پرده که در صدد دامن زدن شکوک و افواههات و بهانه سازی بر اساس یک طرح منظم بر ضد میوندوال  بودند ، چند نفر پولیس را به منزل شهید میوندوال فرستادند و به وی گفتند :«که رژیم در اندیشه است زیرا افرادی در منزل شما رفت و آمد دارند »، تا بعداً ادعا کنند  که رفت و آمد هائی در خانه او قبلاً وجود داشت . وی در جواب شان گفت که ، شما به خوبی می دانید که در خانۀ من چه کسانی می آیند زیرا در خانۀ جلو خانۀ من ، شما افراد گماشتۀ دایمی دارید ، و کسانیکه در خانۀ من می آیند سه دسته مردم هستند ، یکی دوستان سیاسی وخویشاوندان من هستند که چون از خارج بر گشته ام به احوال پرسی می آیند . عدۀ محدود دیگر کسانی اند که فکر می کنند شاید  من در رژیم شما صاحب کاری می شوم و خبر مرا می گیرند ، و سوم تعداد پولیس و  فرستاده گان شماست که به عناوین گوناگون اینجا حاضر اند ، شما فرستاده گان خود را مانع شوید و من هم ازدوستان معذرت خواهم خواست .
       زمانیکه این تعقیبات  و تهدیدات  از تحمل بیرون شد ، وی مطمئن گشت که توطئۀ  وخیمی بر ضد وی در حال شکل گیری است ، و چون مستشعر بود که رژیم کودتا با وجود ادعای جمهوری ، جز مخلوطی از ارستو کراسی (اشرافیت ارثی ) و استعمار چیزی دیگری نیست به خانه محمد نعیم ، برادر فرمانده کودتا رفت و به او گفت :

 « من تحت تعقیب و نظارت غیر قابل تحملی قرار دارم . من هیچ چیزی مخفی ندارم  و هرگاه چیزی داشته باشم ، میروم در پارک زرنگار در حضور مردم ابراز می کنم ، و آنگاه بیائید و تانک خود را از سرم عبور دهید ». ومحمد نعیم به او گفت :
من با لالایم ( محمد داود ) صحبت می کنم .

حال هم وطن گرامی قضاوت کند که با تسلط چنین فضای مختنق در اطراف شهید میوندوال  و با وجود تقلای مزموم رژیم داود - پرچم  ، به دربند کشیدن او، و با وجود تمام حیله گری های تبلیغاتی وتعقیبات خفه کننده و حضور شباروزی عناصر پرچم و دستگاه استخبارات در اطراف خانۀ وی ، بازهم اینها یک سند ، یک عکس و یا یک تاریخ را ارائـه کرده نتوانستند که حضور یکی از این افراد  شامل کودتای نامنهاد را در خانه میوندوال به اثبات برساند (که در ذیل در زمینۀ شهادت های ناحق دوباره به آن  خواهیم پرداخت).

ازهر وشرکأ  در سیاه نامۀ خویش وقتی با فضل فروشی کودکانۀ حقوقی می خواهند شیوۀ تحقیق و اعتراف را به مردم تدریس کنند ، از دزدی و سرقت مثال می زنند  و  چنانچه قبلاً گفتیم که اینها چگونه با دو روئی ، دیگران را  به عدم مراعات ادب ، ملامت  می کنند اما با هما ن خصلت وقیح سیاسی خویش ، اعمال نا کردۀ عده ای  بی گناه و مظلوم دست استبداد و استعمار را با دزدی مقایسه می کنند . اما این دوست نادان استبداد و استعمار نمی داند که  اگر گرفتن قدرت با کودتا دزدی است ، که واقعاً هست ، پس اولین کسانیکه به این سرقت سیاسی ا قدام کردند و حاکمیت ملت را به سرقت بردند ، شما و یاران رنگارنگ تان بودید  که باید محکوم و مجازات شوید .


              " . . . هیچ پرنسیپ حقوق اساسی ، هیچ قانون مدنی ، هیچ حقوق بشری و قانون انسانی به دزدان  شبگرد سیاسی یعنی به  یک رژیم نا مشروع کودتائی این حق را نمی دهد که کسی را در مخالفت با خود ملامت و یا محکوم کند ، زیرا او خود نامشروع و غیر اصولی و غیر قانونی است ، و این محکمۀ او نیز  فاقد حثیت حقوقی و صلاحیت قضائی و نا مشروع است ، زیرا  در دفاع از نامشروعیت دایر شده است ، چه رسد به آنکه این یغما گران سیاسی ، خود پولیس و خود بازداشت کننده و خود مستنطق و خود قاضی و خود هم جلاد باشند . و ازهمه شرم آگین تر آنکه با تمام پیکیرۀ فتنه و فساد و با تمام اتهامات نا روا و ناحق و با توسل به نیرنگ ها نه توانسته اند حتی یک سند نامشکوک و قابل قبولی در ظرف چهل  سال ارائه کنند  . . ."

  برمی گردیم به سوال عدم مشروعیت رژیم  کودتا ئی ؛ چه از آنجائیکه چنین رژیمی ، مرجع ادارۀ ملت ، حاکمیت ملی و شیرازۀ سرنوشت سیاسی مردم را با یک توطئۀ پهنان از مردم ، با یک شبخون در ظلمت شب ، توسط عناصر بی ارتباط با مردم و بی اعتبار در نزد مردم ، و بدون کسب آرای قبلی مردم ، با خشونت و تخویف و تهدید نظامی ، غصب و تصرف می کند ، یک سرقت سیاسی را مرتکب می شود . که چنین رژیمی حتی از سلطنت های مطلقه ، که در ابتدا بیعتی را از مردم ستانده اند ، نا مشروع تر و نا روا تر و ضد حقوقی تر است . چه رسد به آنکه این رژیم کودتا که حایز هیچ اعتبار ملی وسیاسی نبود  و هیچ شکلی از آرأ و یا تائید هیچ کتلۀ ملی را در عقب خویش تمثیل نمی کرد ،  با اقدام برضد یک رژیم سلطنتی که بیعت  نسبی  را از مردم در عقب داشت و واجد یک قانون اساسی و یک دموکراسی نیم بند بود ، اقدام کند . این رژیم کودتائی تا زمانیکه از آرای ملی به گونه ای نه گذشته بود ، کاملاً یک رژیم نا مشروع و ناحق و بی اعتبار حقوقی و سیاسی بود .

لذا چنین رژیمی هیچ حق و صلاحیت قانونی و حقوقی ندارد  و نمی تواند هیچ فردی را در مخالفت با خود در هیچ دادگاهی به محاکمه بکشاند ، چه رسد به آنکه محکوم به مجازات و یا اعدام کند ، که رژیم کودتا  ومحکمۀ مرتبۀ آن هر دو فاقد قانونیت و صلاحیت و اعتبار بودند ، که رژیم  داود - پرچم ، نه تنها این درامۀ نفرت انگیزرا در صحنۀ کشور بازی کردند ، بلکه با چه مضحکه ای ، بی گناهانی را از سراسر کشور بر طبق انظار نا پاک خود گرد آوردند و با سفاکی و بی رحمی تمام ، با اعتبار مردانی  را تحقیر و تعجیز و شکنجه کردند ، بعد با آن صحنه آرائی  شرم با ر ، بنام محاکمه نظامی ( که خود بحث دیگری است ) شکنجه شده گان مظلوم و کوفته  ودرد مند را محکوم  کردند که عده ای را کشتند  و عده ای را در سلول های زندان های غیر انسانی از پای انداختند ، که در حقیقت دو گناه نا بخشودنی ملی را مرتکب شدند ، اول آنکه خود بدون هیچ گونه حقی ، تمامیت یک کشور و حقوق سیاسی یک ملت را به یغما بردند  و  آن عمل نا مشروع را برای خویش حقی محسوب کردند وبعد فرزندان گرانمایۀ از این ملت را ، یا برای پاک سازی مسیر حملات آیندۀ  استعمار ، و یا برای انهدام رقبای سیاسی ، و یا برای تخویف آتی ملت ، نا بود کردند ، که هردو ی این اقدامات در حقیقت  اعمال ضد حقوقی و ضد انسانی وبالاخره ضد ملی بود .

زیرا هرکه اندک آگاهی بر پنسیپ های حقوقی و قانونی دارد، بخوبی میداند  و بخصوص صمد ازهر که با خود ستائی تمام ، سنگ دانش حقوقی را برسینه میزند ، اما وجدانش را اجازۀ دخالت بر اعمالش نمی دهد ، شاید بداند که برطبق حقوق جزا شما هیچ کسی را در هیچ محکمه ای تعقیب ، محکوم و مجازات کرده نمی توانید ، به اتهام  آنکه چیزی را ، تصرف و یا کسب کرده است ، که به آن چیز مفهوم مشروع  و جایز براساس قانون و یا عرف ، مترتب شده نتواند. یعنی در یک کشور اسلامی شما کسی را با ادعای اینکه  مشروب الکولی شما را ربوده است ، به محاکمه کشانده نمی توانید ، زیرا داشتن آن مشروب نا مشروع و نا جایز است که خود مجنی  را با دردست  داشتن و مصرف آن محکوم می شناسد  ، و یا در همه کشور های جهان ، یک قاچاقچی مواد مخدر به محمکه شکایت برده نمی تواند که فلان کس مواد مخدر او را سرقت کرده است ، زیرا نخست خود محکوم خواهد بود که چنین متاعی را در ملکیت داشته است . به همان سان که کسی را به اتهام آنکه پول جعلی و تقلبی شما را ربوده  ، محکوم نمی توانید ، چه باید اول جواب بدهید که چگونه و چرا پول جعلی را بدست آورده اید .

به همین گونه هیچ پرنسیپ حقوق اساسی ، هیچ قانون مدنی ، هیچ حقوق بشری و قانون انسانی به دزدان  شبگرد سیاسی یعنی به  یک رژیم نا مشروع کودتائی این حق را نمی دهد که کسی را در مخالفت با خود ملامت و یا محکوم کند ، زیرا او خود نامشروع و غیر اصولی و غیر قانونی است ، و این محکمۀ او نیز  فاقد حثیت حقوقی و صلاحیت قضائی و نا مشروع است ، زیرا  در دفاع از نامشروعیت دایر شده است ، چه رسد به آنکه این یغما گران سیاسی ، خود پولیس و خود بازداشت کننده و خود مستنطق و خود قاضی و خود هم جلاد باشند . و ازهمه شرم آگین تر آنکه با تمام پیکیرۀ فتنه و فساد و با تمام اتهامات نا روا و ناحق و با توسل به نیرنگ ها نه توانسته اند حتی یک سند نامشکوک و قابل قبولی در ظرف چهل  سال ارائه کنند و هنوز به افواهات خود ساخته مغرضین بازاری ، و اعترافات مضحک ، بی ربط و بی سر و پا و بی دلیل ، که آثار شکنجه های خونین و دست جلادان خونین پنجه ، از عقب آن اظهر من الشمس است  استناد می وزرند .

چه اگر رژیم داود- پرچم نا مشروع و غیر اصولی نبود ، چرا بعداً محمد داود با دعوت یک لویه جرگۀ فرمایشی ، خواست به پرواز آید و خود را مشروعیت دهد و خویشتن را رئیس جمهور مادام العمر نصب کند .

  وقتی محمد داود خود را در یک لویه جرگۀ منقبت گویان ، مادام العمر مشروعیت داد ، باز این ازهر و شرکأ و حامیان بیرونی شان بودند  که در یک کودتای مردار و بی رحم دیگر،  نه تنها رژیم به اصطلاح مشروع داود را ساقط کردند ، بلکه خود او را بدون محاکمه اعدام کردند و از آن جائیکه این گروه ها نه تنها نابکار اند بلکه بیمار روانی وسادیست نیز هستند ، حتی بر کودکان معصوم و  فرزندان و نزدیکان بی گناه او رحم نکردند و همه را به گلوله بستند ، بنابران باز همین ازهر و کلیه هم نوایان رژیم کودتای ثور است که باید به دادگاه دومی مردم کشانده شوند .

                               میوندوال  و شهود نا حق
       

 ما و همۀ آگاهان ، و ملت افغانستان منتظر بودیم که صمد ازهر و همدستانش بعد از چیزی کم نیم قرن شعبده بازی سیاسی و اشتراک در تمام درامه های نا پاک در افغانستان ، شاید در این سیاه نامۀ چند صد صفحه ای اخیرش ، یکی از دو راه موجود را بر گزیده باشد . یا آنکه به حکم وجدان و یا ترس از قضاوت تاریخ و یا شرم از اولاد و اخلاف خود ، به اعتراف بر آنهمه جنایات ضد انسانی به پردازد  ، و یا آنکه حد اقل سندی مؤثق و یک دلیل منطقی و یا شاهدی قابل قبولی ، غیر آنچه  که چهل  سال قبل  نا بخردانه و شرمبار سر هم کردند و بزور به خورد مردم دادند که هیچ فرد افغانستان و انسان با خبرت  آنرا باور نکرد ، ارائه کرده باشند ، که با تأسف تمام دیدیم که نه وجدانی برای اینها باقی مانده است ، ونه حقیقت با آنهاست ، تا یک سند دیگر ی در تردید آنهمه  جنایت تاریخی بیرون بکشند  ، زیرا مردم افغانستان این اسناد و شهود جعلی را سال ها است  که  دیده اند و هنوز بر این باور استوار اند که یک توطئۀ چند بعدی استبداد و استعمار و عقده های فردی و خصومت های شخصی دست بدست هم داد  وعده ای از فرزندان  کار آمد این ملت را بعد از شکنجه های غیر انسانی ، نابود کرد و عدۀ دیگر را در زندان ها فرسود .

اما این عناصر که خودستائی و خود نمائی محقرشان  در لابلای سیاه نامۀ آنها ، نفرت انگیز است ، با ز همان اسناد جعلی و شهود ناحق را با لفاظی تکرار می کنند و بزعم خویش بر فهم و قضاوت ملت تاریخی افغانستان می  خندند ؛ غافل از آنکه خود چنان محقر و مضحک  اند که ملت افغانستان عار دارد که حتی بر آنها بخندد.
     لذا ما چاره ای جز آن نداریم که یکبار دیگر بر متن سیاه نامه  آنها ، نگاه کنیم وبر تقلای منطق بیمار آنها که چسان انگشت جلو آفتاب گرفته اند و آنرا انکار می کنند به بحث بنشینیم .

ازهر و همدستان ، در آغاز سیاه نامۀ مطول خود  ، به زعم خویش بزرگترین سند خود را در ثبوت ادعای کاذب شان بر ضد شهید میوندوال ، اعتراف شخصی بنام مولوی سیف الرحمن می شناسند و می گویند :
« که به اتهام جاسوسی برای پاکستان ، توسط نظامی ها دستگیر گردیده بود . موصوف از جاسوسی انکار نموده ارتباطش را با پاکستان در ارتباط با تدارک کودتا با اشتراک محمد هاشم میوندوال ، خان محمد خان مرستیال و عبدالرزاق خان سابق قو ماندان عمومی قوا و مدافعۀ هوائی بیان نمود» .

ازهر ، در این نوشته ، آن قسمت مصاحبۀ قبلی اش را که گفته بود که فیض محمد وزیر داخله و عضو پرچم (بنابر ادعای ازهر ) را دیده است که مولوی سیف الرحمن را شکنجه میکرد ، کتمان میکند  و می گوید که دو عضو کمیتۀ مرکزی او را شکنجه می کرده اند ، نه فیض محمد .

هموطن گرامی توجه کند که در این متن بالا یک مسئله ثابت و روشن و حقیقت است که خود ازهر دوبار به آن اعتراف کرده است ، وآن اعمال شکنجه بر مولوی سیف الرحمن است.

این اعتراف صمد ازهر خود بیا نگر آنست که رژیم کودتا حتی بر خود مولوی سیف الرحمن ، سند وشاهدی نداشته است  و با شکنجه و ضرب و شتم می خواسته اند او را وادار به اعتراف کاذب نمایند . اما آنچه تا اعماق شرماگین و مسخره است ، منطق و اندازۀ عقل ازهر و همدستان کودتاچی وی ، در پرداختن این داستان مضحک است ، که شخصی را متهم به مخبری به کشور اجنبی می کنند ، مگر او صرفاً مخبری  به بیگانه را رد می کند ولی اعتراف می کند که نه تنها با بیگانه ارتباط دارد ،  بلکه می خواسته است حتی رژیم تازۀ کودتائی مسلط در کشور را ، به هم نوائی همان اجنبی ، قهراً سرنگون سازد .

آیا کسی در تاریخ جهان چنین اعتراف مضحک را دیده است ، که کسی را به یک جرم خفیف تر متهم کنید ، مگر او به یک  اقدام  شدید تر و وخیم تر اعتراف کند . چنین اعتراف مضحک در دو حال امکان دارد:  یا آنکه متهم ، دیوانه واز عقل بیگانه باشد ، که در آن صورت اعتراف او باطل است . یا آنکه متهم را چنان شکنجه زجر و عذاب کرده باشند ،  که او در زیر بار درد جان فرسا ، خوب و بد ، شدت و خفت ، و خیر و شر را ازهم تمیز نتواند و به چنین اعتراف بی معنی بپردازد ، که بازهم بر اساس کلیه موازین حقوق و عدالت ، چنین اعترافی ، باطل می باشد .

  صمد ازهر که خود را بار بار یک مستنطق وارد و اصولی وصف می کند و از آزروهای کاذب خود برای یک تحقیق علمی قلم فرسائی می نماید  که گویا میخواسته تحقیقات شهید میوندوال را چون شاهکار خویش ثبت تاریخ کند ( مراجعه شود به سیاه نامۀ ازهر )  و با وقاحت عریان بر پرچمی  و دوست اتحاد شوروی بودن ، می نازد ، و این اوصاف را مدال افتخار می داند ، در همان آغار ، ازنقش خویش در استنطاق ازشهید میوندوال   می گوید  ، بعد از آنکه قدیر نورستانی او را با دو نفر دیگر برای تحقیق از میوندوال تعین کرد:« وقتی اسناد را مطالبه کردیم ، قوماندان عمومی قدیر خان گفت ، شما تحقیق را آغاز کنید ، اسناد بدسترس تان قرار داده می شود . با در نظر داشت آن فضای مضطرب و وحشتناک ، اصرار برین که بدون اسناد چه چیزی پرسیده شده می تواند بی لزوم بود »  . یک صفحه پائین تر می گوید :« با وجود اصرار مکرر قدیر خان مبنی بر پیشبرد باز جوئی از میوندوال ، او را به دلیل عدم وجود اسناد و دلایل ، برا ی باز جوئی نه طلبیدیم . تا آنکه قدیر خان اعترافات دیگران دلیل دانسته هدایت داد ، میوندوال باید برای باز جوئی فرا خوانده شود .»

هم وطن گرامی خوب دقت کند که صمد ازهر خود اقرار می کند که هیچ سندی بر علیه میوندوال در زمان بازداشت وی وجود نداشت ، و باز اقرار می کند که  تقریباً یک هفته بعد از  بازداشت  وی ، باز هم  اسناد و دلایلی مبنی بر اتهام وی وجود نداشت ، تا آنکه قدیر اعترافات دیگران دلیل دانسته ، وصمد ازهر و همدستان را به باز جوئی وادار کرده است .
پس چگونه ، یک گروه کودتاچی که هیچگونه  مشروعیت سیاسی در قبال ندارند ، در همان شب اول باز داشت ، این فرزندان پاک نهاد وطن را بدون سند و دلیل ، خائین اعلان کردند  . زیرا  براساس تمام پرنسیپ های حقوق و عدالت ، هر گاه کسی بدون سند و دلیل و قبل از حکم یک  محکمۀ با صلاحیت معتبر ملی ، شخصی  را متهم می کند ، خود مفتری ومجرم شناخته می شود و مستوجب مجازات است ، که رژیم داود - پرچم به چنین افترائی دست زدند ، ولی هرگاه این افترأ به قصد نابودی یک یا چند فرد باشد ، دیگر این عمل افترأ نه ، بلکه جنایت محسوب می گردد  که باز رژیم داود- پرچم به چنین جنایتی محکوم و مستوجب مجازات  اند .
اگر میگویند که سندی در آغاز نداشتند ، ولی در  پایا ن اعترافاتی گرفتند ، ما یکی ازاین اعترافات در بالا دیدیم و یکی دیگر آنرا ، چون  مشت نمونۀ خروار در ذیل خواهیم دید ، مگر قبل از آن ، ما از صمد ازهر ، این خنجر آسیتن پرچم و دشنۀ مخفی زمامداران گمراه شوروی می پرسیم  که یکبار سندی را نا  دیده و دلیلی را نا شنیده در آن فضای مظطرب و حشتناک (اعتراف خود ازهر) این در غگوی کم حافظه چگونه میخواسته شاهکاری از تحقیق اصولی را خلق کند که موفق نشد  ، پس به کدام منطق ، این بی چارۀ فرمانبردار قدیر ( اعتراف ازهردر بالا )  بازهم بر صحت اتهامات علیه میوندوال پا می کوبد ؟ ، جواب ساده است ، اینکه ، صمد ازهر نه فرمانبردار قدیر و یا فیض محمد است ،و  نه زهره اش در آن اضطراب و وحشت آب شده بود ، بلکه خود ، یک مهرۀ اساسی و عمده در این توطئه بود و وظیفه و تعهد داشت که خواه ناخواه میوندوال را متهم ، محکوم و نابود کند ، و گرنه هیچ غلام وحشت زدۀ بی دست وپا و بی صلاحیت  ، با چنین اعترافات مبتذل و ضد و نقیض ، بعد از نیم قرن ، بازهم چنین سینه سپر نمیکند و باز بر همه جعلیات صحه نمی گذارد ، که یگانه و صرفاً یگانه دلیل این همه ، همان است که صمد ازهر در تمام این توطئـه و کلیه نتایج ناگوار ملی آن نقش وسهم  مستقیم در تعمیل اوامر بسیار مقتدر داشته است .

حال به بخش دیگری از مضحکۀ ازهر و همدستان می پردازیم ، که شهادت یک نفر دیگر بنام اکرم پیلوت را برضد شهید میوندوال ، بزرگترین دستاورد خویش می داند که آن شهادت به زعم ازهر و همدستان ، میوندوال را به زانو در آورد و باعث اعترافات بدین صورت که اکرم پیلوت بعد از مواجه شدن با میوندوال  ، او را مورد  عتاب و خطاب و ناسزا قرار داد که  تو همه عیش های جهان را داشته ا ی  و هیچ غمی نداری و نه اولاد داری که پریشان او باشی ، مگر مرا ( اکرم پیلوت ) تباه کردی . و میوندوال بعد از این شهادت ، مجبور به اعتراف شد .( خلاصه ای از متن سیاه نامۀ ازهر)

  هموطن محترم خوب دقت کند ، یکجا اکرم پیلوت در جملۀ چهار نفر اصلی  در خانۀ شهید میوندوال قلمداد می شود که باید یکی از مهره های اصلی این کودتای نامنهاد باشد ، و همین مهره اصلی بر میوندوال شهادت می دهد ، نه آنکه میوندوال بر او شهادت داده باشد ، یعنی این اکرم پیلوت است که میوندوال را متهم می کند ، پس آیا کدام عقل و کدام وجدان باور می کند که کسیکه  خود یکی از مهره های چهار گانۀ اصلی کودتای نامنهاد است  وخود بر میوندوال شهادت میدهد و او را متهم می کند  دیگر چرا و به چه دلیل بر میوندوال خشمگین است ، هرگاه کسی  با چند فرد دیگر یکجا تصمیم به یک اقدام وخیم می گیرد ، و بعد خود بر ضد همه شهادت می دهد وهمه را به کشتن میدهد ، باید خود خجل و سر افگنده و شرمسار باشد که دوستانش را به دام انداخته است ، نه آنکه آنها را ملامت و سر زنش کند ، باز کسانی به دنبال قدرت و عیش ناشی ازآن  می گردند ، که  آنرا نداشته اند و می خواهند بدان برسند ، و این شخص باید اکرم پیلوت باشد ، نه میوندوال ، که هم قدرت را دیده ، وهم نان وآبش میرسیده است ، بدین معنی که اگر طرحی بوده باشد ، باید اکرم پیلوت شایق اصلی باشد نه آنکه میوندوال او را به زور ودار به همنوائی کرده باشد ،لهذا یا این داستان صمد ازهر یک دروغ شرمبار است تا غیر مستقیم میوندوال را تنزیل دهد و یا اگر چنین عتاب و خطابی بر ضد میوندوال بدون دلیل و احمقانه صورت گرفته باشد ، شکی باقی نمی ماند که اکرم پیلوت خود یکی ازهمان شاهدان تعلیم یافته بیرونی و یا از همان شاهدان ناحق است که ازهر با آنها از دهن دروازه ولایت کابل آشنائی دارد . بخصوص این شک از آنجا ریشه می گیرد که اکرم پیلوت با وجودیکه در اسناد مجعول مهرۀ اصلی و یکی از چهار نفر مقدم کودتای نام نهاد خوانده شده است ، فقط به یک حبس نه طولانی محکوم می شود ، که معلوم نیست ، خود اکنون در کجا عیش می کند ، و لی چهار پنچ نفرغیر اصلی  بی گناه دیگر در کودتای نامنهاد به مرگ محکوم می شوند .

              میوندوال و دو شاهد حرفوی

  صمد ازهر که با حمایت و مساعدت و همدستی یک پیکر سه بعدی داود، پرچم و رهبران خطا کار شوروی و یا به عبارۀ دیگر یک معجون  استبداد ، حیله گری و استعمار، نتوانست یک سند قانع کننده و یک شاهد قابل اعتماد ارائه کند که بتواند مردی بزرگ اندیش و معصومی چون میوندوال را دراذهان آگاه ملت افغانستان در اقدامی بر ضد آمالش رنگ کند و  با وجود جفاهای درد ناک و جان گزا بر تن بیمارش ، نتوانست روحش بزرگش را بخراشد ، چاره ای ندید جز آنکه  به سراغ دو شاهد قسم خور سیاسی برود ، که این تلاشش برای دستیابی به اسناد کاذب ، از تقلای خونین وخشن او وهمدستانش در درون زندان مخوف دهمزنگ برضد فرزندان پاک نهاد این ملت ، به مراتب وقیح تر و شرم بار تر است . چه شاهدان کاذب درون زندان ، که شکنجه و زجر و ستم از گفتار و آثار و اعترافات خودشان و اسناد مصاحبات بلند پایه گان رژیم  ( مراجعه شود به مصاحبات افراد ذیدخل و مطلع در کابل ناتهـ ) به خوبی مشهود است ، اگر با میوندوال شناسائی نداشته اند حد اقل آثار کدام خصومت قبلی با  شهید میوندال از آنها مشهود نبوده است ، اما تلاش سرسام ازهر به او حتی این مجال عقلی را نداده است که حال به سراغ دشمنان سوگند خورده  میوندوال برای کسب شهادت برعلیه او رفته است ، این دو فرد مجهول سیاسی ، صدیق فرهنگ و برادرش قاسم رشتیا اند . که در تمام زندگی اجتماعی و سیاسی میوندوال ، حتی بسیار قبل از دوران صدارت او با وی یک خصومت عمیق  داشتند که همۀ خبره گان مسایل افغانستان از آن آگاه هستند ، که این شهادت خواهی صمد ازهر از این دو برادر ، ضرب المثل شهادت طلبی  از روباه را به یاد می آورد . اما بازهم به خاطر آنعده هم وطنانی که این  حکایت را به روشنی نمی دانند نظر مختصری به این سابقه می اندازیم و بعد به سراغ شهادت کاذب این دو قسم خور سیاسی میرویم .

علت عمدۀ خصومت این دو برادر با شهید میوندوال که بسیار عمیق و ریشه ای بود تا مدتها  در نزد اندیوالان حزب مترقی دموکرات ، دانسته نبود  تا آنکه حوداث و حالات و اسنادی مشاهده گردید که ما را به کنه این خصومت راه نمود .

در مورد صدیق فرهنگ ، نقاضت او با میوندوال وقتی مشهود شد ، که این دو برادر در  دورۀ انتقالی صدارت دوکتورمحمد یوسف، عضو کمیسیون تدوین قانون اساسی تعین شدند ، و با تما م امکان تلاش کردند تا ازعضویت میوندوال در این کمیسیون جلو گیری کنند و بعد از آنکه میوندوال نقطه نظر های خود را پیرامون تدوین یک قانون اساسی دموکراتیک به کمیسیون فرستاد ، بازهم این دو برادر بودند که آنرا از اجندای بحث بیرون کشیدند .

تظاهرات  سوم عقرب که در حقیقت چیزی جز جولان آرمان های متراکم وتاریخی جوانان و ملت افغانستان نبود، که می خواستند بعد از یک دهۀ ظلمانی قبل از دورۀ انتقالی،   یکبار دیگر شمع کم فروغ یک دموکراسی اعطا شده ، ولو از بالا را ببینند. که بر این مبنی جوانان می خواستند جلسات رای اعتماد بر حکومت دوکتور محمد یوسف را درپارلمان استماع کنند ، اما از آنجائیکه یکعده از وکلا اظهار داشتند که به عده ای از وزرأ اعتماد ندارند و سید قاسم رشتیا را صریحاً نام بردند که یک فرد بد نام است و تا زمانیکه او در لست کابینه است ، آنها به حکومت رأی اعتماد  نخواهند داد و حتی عده ای ابراز کردند  که یگانه وزیر قابل اعتماد آنها میوندوال است ( که همین حس اعتماد و کلا نسبت به میوندوال سبب شد که بعد از حوادث خونین سوم عقرب ، سلطنت اورا منحیث کسیکه که می توانست در آن مرحلۀ حساس و نا آرام  سیاسی ازپارلمان  بگذرد و بر اوضاع مسلط گردد ، تشخیص کند  ) که در اثر اقدامی مبنی بر سری ساختن جلسات رای اعتماد و بیرون کشیدن سامعین از پارلمان ، تظاهراتی متشکل از تمام اقشار و محصلین و متعلمین  کابل براه افتاد ، که تا آنجا که مشهود است بر اثر امر جنرال عبدالولی پسر عم پادشاه ، بر مظاهره کنندگان آتش باری صورت گرفت که سه نفر شیهد شد و ده ها نفر مجروح گشتند ، و چندین نفر روانۀ زندان شدند . فضای کشور را اضطراب عمیقی فرا گرفت ، سلطنت به جای آنکه مسببین این جنایت را تحقیق و مجازات کند ، دوکتور محمد یوسف را مجبور به استعفی نمود ، و محمد هاشم میوندوال را به تشکیل کابینه مأمور ساخت . تا به گونۀ مسیر  این بحران را در اذهان تغییر دهد .  تا از یکطرف دوکتور یوسف را در بدل خطای پسر عم  خودش قربانی کند و از جانب دیگر با کشاندن حکومت دوکتور یوسف به استعفی ، وانمود کند که وقعی به ناراضیان حوادث سوم عقرب گذاشته است  تا آنها را با یک دستاورد ، راضی و خاموش سازد ، و بالاخره فرزند دیگری از ملت را سپر خویش گرداند و چون بحران را فرونشاند او را نیز چون دستمالی بدور اندازد ( مراجع شود به نوشتۀ شهید میوندوال در مورد محاکمۀ اشیا )  

محصلان پوهنتون کابل در سوگ  شهدای سوم عقرب ، مراسم فاتحه ای را در صحن پوهنتون کابل بر گزار کردند ،  که شهید میوندوال  در چنین حالت و وضعیتی خطیر که همه سرداران مسبتد در لانه خزیده بودند به  پارلمان رفت و از وکلای پارلمان بخصوص و کلای کابل خواست که با وی در فاتحۀ مؤکلین شهید شان شرکت کنند که تعدادی حاضر شدند و صدیق فرهنگ  باوجودیکه  وکیل  کابل بود از اشتراک در این فاتحه با میوندوال خود داری کرد. شیهد میوندوال در  این مراسم بدون حتی یک نفر محافظ وصرف یکی دو دوست شخصی اش به شمول مرحوم محمد نجیم آریا در مراسم فاتحه شرکت کرد و خود را سوگوار پنداشت و محصلین دستمال سیاهی را بر بازویش بستند ، او به محصلین  تحقیق براین اقدام خشونت بار ، آزادی زندانیان حادثه ، و قانون اتحادیۀ محصلان را وعده داد  و چنان در این محفل ملی شور و جذبه آفرید که محصلین او را بر دوش  برداشتند و تا موترش بر دوش حمل کردند ( که درنتیجه خشم و دشمنی شدید جنرال عبدالولی را نسبت به خویش دامن زد و حسادت سردار مستبد محمد داود را تا اعماق به جان خرید ، و سطلنت را به دلهره انداخت )

اما صدیق فرهنگ که نه در فاتحۀ مؤکلینش با میوندوال شرکت کرد ، واگر نمیخواست میوندوال را همراهی کند ، باید منحیث نمایندۀ مرد م ، در فاتحۀ کشته شده گان دست استبداد ، بعداً در این مراسم اشتراک می  نمود ، که نه نمود ،زیرا نه وکیل واقعی ملت بود و نه مبارزی که ادعا می کرد ، ولی  بعداً بسیار نفرت انگیز خواست تمام خون این شهیدان را با آب پرچم و داود بشوید  و نوشت : که مسبب این تظاهرات و پرچم و داود بودند  ، در حالیکه خوب میدانست  اگر آن اعتراضات خیابانی و تدویر مراسم سوگ ملی ، ساختۀ  داود بود  ، پس چرا این مستبد مشهور جرآت  رفتن به آن فاتحه را نداشت ، و اگر دست پرچم کار ساز این قیام و نتایج آن می بود ، چرا وقتی ببرک کارمل این «خطیب ماهر نادان »( به قول فرهنگ )، که خود بعداً درآن مراسم شرکت کرد ،  یک نفر حتی برایش کف نزد ، واگر این تظاهرات را پرچم  براه انداخته بود ، چه  شد که حتی  یکنفر از شهدا پرچمی نبود ، و یا اگر محرک پرچم بود، پس چرا حکومت دوکتور یوسف یکنفر پرچمی را منیحث محرک زندانی نکرد . که ما براین موضوع درجریدۀ مقاومت زیر عنوان « تاریخ عقده گشا » روشنی انداخته ایم  .

  بعد از استعفای دوکتور محمد یوسف ، این دو برادر که سنگ همنوائی با حکومت  او را  کاذبانه  به سینه می زدند ، به جای آ نکه با داود و پرچم که به زعم آنها مسبب سقوط دوکتور یوسف بودند به مخالفت برخیزند، علیه شیهد میوندوال در عقب خنجر  کشیدند که درحقیقت هیچ گونه همنوائی با دوکتور یوسف نبود بلکه خصومتی بود با میوندوال ، که این دو برادر به آن  تعهد داشتند.

 بعداً  به حربۀ  دیگر متوسل شدند و میوندوال را  مخالف قانون اساسی خواندند ، که شهید میوندوال با نوشتن « مشروطیت  » و « راه تطبیق قانوان اساسی » روشن ساخت که واجد چنان درک عمیقی از مشروطیت و قانون اساسی است که فرهنگ  در تاریخ عقده گشای خویش زمانیکه مکارانه میخواهد تلقین کند که گویا میوندوال حتی در زمان سلطنت آرزوی تغیر سیاسی با فشار را در کشور  داشت و با او مشوره کرد ، صدیق فرهنگ چون دروغ گوئی که حافظه ندارد ،آنچه را میوندوال  20 سال  قبل ، خود مطرح کرده بود (مراجعه شود به مشروطیت اثر میوندوال سال1969شمارۀ 63 جریدۀ مساوات )، صدیق فرهنگ همان محتوی را به میوندوال درس میدهد   و او را نصیحت به اقدامات دموکراتیک می کند.
این بارشایعاتی فضای کشور را فرا گرفت که یکنفر متعلم افغانی در امریکا  در نشریه ای بنام رامپارتس ادعا کرده است که سازمان استخبارات مرکزی امریکا عده ای از متعلمین افغانی را  که در امریکا  تحصیل کرده اند، جلب وجذب نموده  و گفته است  که افراد جذب  شده تا سویه کابینه هم میرسد  ( که تا سویۀ کابینه می تواند از رئیس مستقل قبایل وقت تا کلیه وزرا  را در بگیرد ، نه  تنها رئیس کابینه را) ، و دفعتاً درکنار آن شایع ساخته شد که این سویۀ  کابینه ، هدفش میوندوال است و این شایعه چنان دامن زده شد که حتی پارلمان از میوندوال خواست در زمینه توضیح بدهد ، شهید میوندوال که میدانست این توطئه ای بیش نیست و  هیچ مدرکی دال برثبوت  این افواه وجود ندارد ، دوستش مرحوم محمد نجیم آریا ( همان کسی  که صمد ازهر و تمام دشمنان سوگند خوردۀ میوندوال از ایستادگی و پایمردی اش در کنار میوندوال همه جگر پر خون دارند ) را که معین وزارت اطلاعات و کلتور هم بود به پارلمان فرستاد تا جویا شود که آنها بر کدام اساسی و بر چه سندی خواستار پاسخ از میوندوال هستند ، وقتی مرحوم آریا به کمیتۀ معینۀ  پارلمان رفت و پرسید که شما منحیث نمایندگان یک ملت بزرگ چگونه به چنین افواه سر بازار و دامن زده شدۀ عناصر معلوم الحال وقعی گذاشته اید ، به او گفتند که یک روزنامۀ امریکائی چنین نوشته است ، مرحوم آریا که تا این زمان  آن روزنامه را بدست آورده بود ، آنرا ارائه کرد و برای آن عده وکلا که زبان انگلیسی بلد نبودند متن را قرائت و ترجمه کرد و پرسید بفرمائید در کجای این روزنامه به  میوندوال اشاره و یا نام برده شده است (هموطنان می توانند این کاپی رامپارتس را در صورت تمایل به دست آورند  ) که در این وقت عده ای از آن وکلأ  ،  دشنام های رکیکی به صدیق فرهنگ نثارکردند  که او چنین معلوماتی را به آنها داده است .
اما باید پرسید که چگونه نوشته یک اخبار کوچک محلی در امریکا چنین زود به  افغانستان رسید و چه کسانی آنرا تعبیر و تفسیر کردند و چه هدفی را می خواستند القأ کنند .
باید گفت که بعداً شهید میوندوال دریافت که از بودجۀ احتیاطی غیر قابل دسترس حکومت ها در وزارت دفاع  ، به امر جنرال عبدالولی چند هزار دالر به حساب این روزنامه انتقال یافته بود و  تعداد کثیری از شماره های آنرا وارد کرده بودند ، مگر از آنجائیکه خاک خشک به دیوار شهید میوندوال نمی چسپید ، باید این جعلیات را به گونه ای تقویت می کردند ، همان بود که صدیق فرهنگ با ارتباطات مغشوش و دو پهلوی بین المللی  که داشت ، شخصاً خبرنگار بی بی سی لندن را دعوت و به او راپور داد که چنین نشراتی در امریکا صورت گرفته و در کابل افواه است که این گفتار شامل محمد هاشم میوندوال صدر اعظم نیز می باشد و بی بی سی لندن با همان نقشی سیاسیی که در جهان بازی می کند و بر همه آگاهان اشکار است ، گفت در کابل چنین افواهاتی وجود دارد . که برای  صدیق فرهنگ و سایر جعل کاران مقتدر ، کافی بود ، چه حکمرانان افغانستان که این تاکتیک های ماکیاولی به خوبی از بر داشتند ، شروع کردند به آنکه بی بی سی نیز چنین گفت ، که هر مبتدی مسایل سیاسی میداند که اگر بی بی سی چنان  موسسۀ حق گو و با وجدان نشراتی است آیا یکروز به جهانیان  از اقدامات لارنس و یا ملای گماشته در پل چرخی و یا توطئه های ضد شاه امان الله  و طرح نصب نادرشاه بر سلطنت افغانستان و بالاخره عناصری که دیروز در رژیم های گماشتۀ رهبران گمراه شوروی گلو پاره می کردند و امروز همه از سخن گویان بی بی سی لندن هستند، و افواهات نه بلکه حقایق مستند بر ضد شان وجود دارد یک  کلمه  گفته است ؟.

اما وظایف فرهنگ در تنزیل یک شخصیت پاک و استوار ملی بازهم پایان نیافت ، اینبار ارتباطات شرقی خود را به خدمت گرفت و خبرنگار نشریۀ لینک (Link) را که  ارگان نشراتی یکی از گروه های کامیونست هند بود ، به کابل دعوت کرد و شخصاً به او عین راپور  بی بی سی  لندن را سپرد ، که آن نشریه باز نوشت  که چنین افواهاتی در کابل وجود دارد ، که هیچ کدام قول موثقی را ذکر نتوانستند و همه ، زیر عنوان افواهات کابل بر این آتش فر هنگ و شرکأ ، بر ضد میوندوال هیزم تر و ناسوز انداختند که به جائی نرسید و امروز همه ملت افغانستان ، همۀ این افراد دو چهره چپ و راست و شرق غرب را شناخته اند .

      اما کجاست که صدیق فرهنگ بر ضد میوندوال از پا بنشیند ، زیرا این تنها یک خصومت شخصی نبود بلکه وظیفه ای بود که عناصر مجهول الهویۀ سیاسی در خصومت با بزرگ مردان  استوار مردم دوست و ضد استعمار به عهده دارند ، این عناصر ضد ملی ، در هر آش ملی ، چون مگسی اند ، تا آنرا آلوده  کنند ( که این بحثی دیگریست  جداگانه و مفصل ) و وظیفه دارند دور هر خوانی  چهار زانو بزنند و عدۀ مردم را با استمالت ها و خوش آمد گوئی ها بفریبند و برای خویشتن جای پائی برای اهداف مشخص باز کنند و بعد با انتقادات و نیشخند  بر همان دوستان دیروزی از پا افتاده اش ، برای خویش نام و نشانی یا گریز گاهی  کمائی کنند (که مثال آنر در بالا دیدیم).

بلی بازهم صدیق فرهنگ از پا نه نشست و بسیار ناجوانمردانه ، خنجری را از عقب بر میوندال که دیگر جام شهادت نوشیده است ، حواله می کند زیرا او نیز چون ازهر و همدستانش انتظار کشید تا میوندوال کشتۀ ستم و اسبتداد و استعمار گردد ، تا او بر وثیقۀ این جنایت ملی ، مهر شهادت کاذب خویش را  بگذارد و  دست خونین جنایت کاران و ستم گران و استعمار را به دامن خویش پاک کند  ، که  در تاریخ « افغانستان در پنج قرن اخیر» که جز یک تاریخ عقده گشا چیزی دیگری نیست  با مکر معلوم  حتی بزرگ مرد سیاسی شرق سید جمال الدین را یک عنصر مجهول خطاب می کند ، (مراجعه شود به تاریخ عقده گشا ی فرهنگ ) و چون هیچ کس دیگری را شاهد کاذب خویش نمی یابد ، لذا خود داستانی جعل می کند که ، در زمانی که این مبارز مکار دیروزی ، سفیر سلطنت در یوگوسلاویا بود ، «میوندوال از وی تقاضای ملاقات خصوصی کرد و درضمن شکایت از اوضاع کشور گفت که منشأ تمام نا بسامانی ها ، شخص ظاهر شاه است که هیچ کس را به کار نمی گذارد ، اما خوشبختانه شاه شخص کم جرأت است و می توان او را با تهدید از صحنه خارج ساخت ، سپس مرا به همکاری در تطبیق این نقشه دعوت کرد ، من از او سوال کردم که در صورت تطبیق نقشه چه نظامی را برای آیندۀ کشور در نظر دارد ، وی گفت جمهوری ، من به او جواب دادم که به عقیدۀ من کشور برای جمهوریت آماده نیست واقدام در این راه اگر کامیاب هم شود به دیکتاتوری نظامی منجر خواه شد ، بنابراین ، صلاح مملکت در آن است که روشنفکران مساعی شان را در ایجاد دولت مشروطۀ حقیقی وقف کنند و دموکراسی را تقویت نمایند ، نمی دانم در باطن با این نظر موافقت کرد  یا نه ، اما در ظاهر چیزی نگفت و از هم جدا شدیم . »

بعد به نوشته های لوئی دوپره و انتونی ارنولد اشاره می کند که آنها نیز از این تصمیم میوندوال در زمان سلطنت تذکر داده اند ، در حالیکه کسانیکه در افغانستان با مسایل روز سیاسی سرو کار داشته اند همه می دانسته اند که لوئی دوپره یکی از کسانی بوده که همیشه در مصاحبت فرهنگ بوده ، که او فرهنگ را همیشه منحیث منبع اطلاعات خصوصی  ، مورد استفاده قرار میداد که  از خلال کتاب دوپره ، روابطش با فرهنگ مبرهن می گردد ، و این فرهنگ است که همین داستان جعلی را به دوپری دیکته می کند و بعد که خود عقده گشایش را می نویسد دوباره از دوپره منحیث تائید قولش تذکر میدهد که تذکرات انتونی ارنولد  ، نیز داری یک متن وهمه از دو پره گرفته شده ، که باز هم فرهنگ همان تاکتیک کهنه را که  به خبر نگاران بی بی سی  و لینک خود راپور میداد و بعد همان را پور را منحیث تائید افتراآت خویش شایع می کرد ، توسل می جوید . زهی حیله گری .

  اما بیائید ببینم که فرهنگ کیست و چه می نویسد : صدیق فرهنگ سفیر کبیر رژیم سلطنت ، خسر برۀ صدراعظم برحال و محبوب سلطنت ، و از طرف دیگر خسر خانمی از خاندان سلطنت است .

در بالا ما به همو طنان روابط خصمانۀ فرهنگ را با میوندوال به ایجاز  برشمردیم ، حال هموطنان شما خود قضاوت کنید که آیا انسانی با پخته گی و درایت  و قوت حافظه چون میوندوال ،  از  صدیق فرهنگ ، وقت ملاقات می خواهد و با تمام سوابق ناگوارو د شمنی های بی پرده و سیاهکاری های آشکار فرهنگ برضد  وی  ، نزد  این مبارز کرائی دیروز و وابسته تمام عیار سلطنت همان روز ، ومشاورسیاسی استعمار فردا می رود ،  و او را به اقدام بر ضد سلطنت دعوت می کند .
اگر میوندوال چنین تصمیمی را خلاف  کلیه اصولی که بدان معتقد بود میداشت به جای آنکه با یک دشمن چند پهلو  وبیکاره و دوره گرد سیاسی  چون فرهنگ مطرح کند  بهتربود  با جنرال عبدالولی   که  دشمن یک پهلو و یک فرد مقتدر نظامی و آرزو مند قدرت بود ، مطرح می کرد ، که خطرش همان بود ولی  امکان موفقیتش بیشتر .

  باز آنچه را فرهنگ بر مقتضای نقاب عالمانه اش به میوندوال گوشزد می کند ، همان چیزی است که میوندوال  آنرا وقتی دوکتورین حزب مترقی دموکرات را می نوشت به صراحت و با دورنگری سیاسی و اجتماعی مطرح میکند ( که یک مثال آنرا در بالا نگاشتیم ) که فرهنگ نه تنها او را متهم به اقدامات خلاف اندیشه و اصولش می کند ، بلکه  اصول  و پرنسیپ های میوندوال می رباید ، و بعد در غیابش به خودش می فروشد . صرف نظر از آنکه این مصلح مکار ملی ، میوندوال را از فردای دیکتاتوری نظامی برحذر می دارد ، مگر خود ، فردایش همدست قشون متجاوز خارجی در کشور ، مقام مشاوریت سیاسی رژیم وابسته را احراز می کند.
ال اینجا خوانده شده است

خصومت مشترک دیگر این برادر مشکوک  با شهید میوندوال نیز ریشه ای و عمیق بود اما این خصومت زمانی آفتابی شد که شهید میوندوال بعد از بیانیۀ پروگرام کار وعقاید  اصلاحات در جشن استقلال افغانستان ، تشکیل حزب مترقی دموکرات را اعلان کرد و بعداً با نوشیدن یک شربت در کمپ صدارت ، از دست یک فرد شناخته شده ، دفعتاً به التصاق روده ها مبتلا می شود که چندین بار تحت عمل جراحی قرار می گیرد ، و از آنجائیکه مرد دلیر و با حوصله و متین بود ، با وجود آنکه منبع این توطئه را میدانست ، زبان نگشود تا آنکه چند سال بعد که تحریکات  رشتیا با استخدام نویسنده های کرائی بر ضد وی  شدت گرفت و باز مرحوم آریا در جواب آنها تحت عنوان «چه گفتند و چه نوشتند » سلسله مقالات طولانی ای در جریدۀ مساوات در رد این یاوه گوئی ها نوشت ، روزی شهید میوندوال در حضور کسانیکه اکنون زنده و حاضر هستند ، کاغذی را نشان داد که در آن قاسم رشتیا مکتوبی به سردار ابراهیم مقیم دایمی در شوروی نوشته بود که « زدیم روده هایش را سیاه کردیم اما هنوز زنده است » و بعد شهید میوندوال افزود ،کاپی این مکتوب را به ... هم داده ام تا برای موقع لازم محفوظ باشد .

  وچون آن توطئه به مرگ میوندوال نه انجامید ، باز هم این برادر برابر و هم شیوۀ فرهنگ با وجود تمام سیاه کاری های دستوری  د رچندین نشریه کرائی در زمان حیات میوندوال  به هرخسی بر ضد وی دست می انداخت ، و یکی از بزرگترین نقاره چیان اتهام روابط  میوندوال با غرب بود ، که بعداً جعل نامه ای را  بعد از شهادت میوندوال  سرهم کرد ، و شاهکار زندگی ناپاکش را دراین  جعل نامۀ تحت عنوان «خاطرات سیاسی» بیرون کشید تا وظیفۀ نهائی خویش را د ر مقلوب سازی حوادث سیاسی در افغانستان و مغشوش سازی چهره های امتحان دادۀ ملی ، با داستان سازی های وقیح خود ستایانه به پایان ببرد ، کسیکه فساد کرکتر و ارتشأ های نفرت انگیزش ، اشعار ورد زبان ملت چه ، که حتی مکتبی بچه های  آن زمان بود  که «   دزد  پوستۀ دیروز ، رئیس مستقل امروز ، وزیر کابینۀ  فردا ، سید قاسم رشتیا » .
     در خاطرات مجعول خود می نویسد که  مدتی قبل از حوادث سوم عقرب  سفیر امریکا ازاو میخواهد تا زمینۀ ملاقاتش را با پادشاه از راه غیر معمول دپلماتیک مساعد گرداند ، واو موضوع را با وزیر دربار مطرح می کند و بالاخره   یک هفته قبل از سوم عقرب ، وزیر دربار زمینۀ این ملاقات  را در اثر درخواست  تیلفونی سفیر امریکا را فراهم می کند و سفیر حضور وزیر دربار را منحیث مترجم تردید می نماید و بعد از خروج سفیر ، پادشاه از وزیر دربارمی خواهد که میوندوال را نزد ش حاضر کند .
  قاسم رشتیا بسیار حقیرانه با این داستان سازی که همه شهود آن به سرای باقی شتافته اند به استثنای  ظاهر شاه  ( که او هم در جواب آقای داود ملکیار که از وی در زمینه می پرسد ، میگوید ، کسانیکه مقامات بزرگ را در دست میداشته باشند دشمنان زیادی هم میداشته باشند ) که خود گویای آنست که این یک حرف دشمنانه است نه یک واقعیت . که ما اکنون این داستان را مختصر تحلیل می کنیم تا هموطنان بدانند دروغ هم اندازه ای دارد :
       - اولاً باید پرسید که  چگونه سفیر امریکا از بین آنقدر وزرا ، به رشتیا مراجعه می کند، که زمینۀ ملاقات خصوصی او را با پادشاه فراهم کند ، آیا رشتیا از چه اعتباری در نزد سفیر امریکا برخوردار بود که او را منحیث یک رابط خصوصی مورد استفاده قرار میداد ؟( الا اینکه او از همان افراد سویۀ کابینه بوده  باشد )
       - باز چه شد که قاسم رشیتا با آنهمه اهمیتی که هم نزد شاه ( به قول خودش) و هم نزد سفیر امریکا داشت ، بدون آنکه زمینۀ این ملاقات را فراهم کند ، صرف آنرا به  وزیر دربار قصه می کند  وهر دو  خاموش می نشینند تا آنکه سفیر امریکا  یک هفته قبل از حادثۀ سوم عقرب ،  تیلفونی از وزیر دربار تقاضای   ملاقات با پادشاه را می نماید  . که اگرسفیر ، این مسیر را می خواست و می شناخت  ، دیگر چرا از رشتیا کمک می خواست .
      - اگر سفیر امریکا ، آنقدر بر مقدرات افغانستان حاکم بوده و آنقد بر ظاهر شاه مسلط بوده که می توانسته است ، با یک ملاقات  با  شاه  ، یک صدر اعظم را موقوف و دیگری را مقرر کند   )با وجود نقش و تسلط شوروی برمسایل افغانستان)  آیا برای گرفتن  یک وقت ملاقات با پادشاه ، گاهی دامن قاسم رشتیا و گاهی دامن وزیر دربار را می گرفت ؟.
      - اگر سفیر امریکا آنقدر از  اوضاع افغانستان مطلع بوده که قبل از جلسۀ  رای اعتماد برکابینۀ دوکتور یوسف و قبل ازحوادث سوم عقرب میدانسته که حکومت دوکتور یوسف مواجه به سقوط است ، پس این را هم  میدانسته است که یگانه علت اعتراض وکلا بر کابینۀ محمد یوسف ، وجود  قاسم رشتیا است که بالاخره او را از کابینۀ  دوم او کشیدند که به ارتشأ و استفاده جوئی های نا جایز درتمام دوران وظایف دولتی اش مشهور بود ،  دیگر آیا مراجعۀ سفیر امریکا  به چنین فرد بی اعتباری هیچ منطق دارد ؟
     - اگر میوندوال با امریکا و سفیر آن  چنان رابطۀ خاص و محرمانه میداشت ، باید سفیر امریکا  نیزاز خصومت قاسم رشتیا با میوندوال ، کاملاً مطلع می بود و دیگر در مورد تقرر میوندوال ، دشمنش را واسطه نمی ساخت .
      - بالاخره  از آنجائیکه این داستان جعلی مبنی بر تقاضای سفیر امریکا در گرفتن وعدۀ ملاقات از شاه به ارتباط تقرر میوندوال شمۀ حقیقت نداشت و از جملۀ همه کسان تنها ظاهر شاه حیات بود ، قاسم رشتیا به خاطر آنکه جعلش به گونه ای بر ملا نشود ، بعد از تقاضای سفیر امریکا از وی ، نمی گوید که او زمینۀ این ملاقات را فراهم ساخت ، بلکه آنرا به علی محمد وزیر دربار که آنهم دیگر حیات نداشت رجعت می دهد .
  بنابرآن هم ما و هم ملت مطلع افغانستان متیقن هستند که هرگاه قاسم رشتیا شاهد چنین داستانی می بود ، زمانیکه کلیه امکانات منحط فورماسیونری شرق و غرب خود را و تمام نویسندگان کرائی و جراید متعلقۀ آنها را برضد میوندوال به خدمت گرفته بود و میوندوال هم در قید حیات بود ، در ارائۀ این اکاذیب یک لحظه دریغ نمی کرد ، چنانچه وقتی مرحوم آریا سایر اکاذیب رشتیا و فرهنگ را در «چه گفتند و چه نوشتند » بی پرده کرد  چنان رشتیا و برادرش فرهنگ بی چاره و رنگ باخته شدند که افراد خانوادۀ مرحوم آریا را برای  عذر نزد او فرستادند تا از ادامۀ نشرات خود داری کند ، اما زمانیکه مطمئن گشتند که نه شهید میوندوال و نه مرحوم آریا حیات دارند ،این دو برادر چند پهلو ،  تعهدی را که در برابر اجرتی ، از هر سوئی که داشتند باید ادا می کردند ، که این جعل نامه را مشترکاً سر هم کرده اند .

  در حالیکه تقرر میوندوال دو علت اساسی داشت . یکی ، بعد از آنکه دوکتور یوسف کابینۀ خود را به پارلمان ارائه کرد  با اعترض شدید عدۀ کثیری از وکلأ مواجه شد که همه وجود قاسم رشتیا را منحث یک فرد ناپاک و راشی و دست باز می شناختند و ادعا کردند که تا زمانیکه او در لست کابینه است به دوکتور یوسف رای نخواهند داد ، و در همین جریان بازهم وکلائی ادعا کردند که یگانه فرد مورد اعتماد در این لست میوندوال است .

علت دوم که  میوندوال را به صحنه آورد ، حوادثۀ سوم عقرب بود ، که حکومت به بحران شدید و اعتراضات خیابانی مواجه شد و نتوانست بصورت منطقی بر آن مسلط شود که منجر به حوادث خونین شد و از طرفی سلطنت که میخواست این بحران را بگونه ای خاموش سازد ، با وجودیکه مشهور بود که جنرال عبدالولی آمر گلوله باری بر مردم است ، اما سلطنت خواست آنرا با تغیر کابینه خاموش کند ، ومیوندوال را که از خوشبینی پارلمان در موردش مطلع بود وهم سلطنت می خواست ، این غوغای سیاسی فرو بنشیند و هم حکومت جدید بدون اعتراض از پارلمان بگذرد  ، میوندوال را به صحنه آورد ، ولی  چنان دستهایش را بست که روزیکه میوندوال استعفی کرد ، خود را  خادم اعلیحضرت نامید ، نه صدراعظم کشور و خادم مردم ، که بعداً در تظاهرات علنی ای گفت که : در  افغانستان ، شما اگر تمام مراحل قدرت را طی کنید و حتی صدراعظم کشور هم شوید ، صلاحیتی بیشتر از یک قاب چی  نخواهید داشت  .
  هرگاه میوندوال چنا ن پشتوانۀ بیرونی مقتدری که رشتیا و صمد ازهر شیادانه به او وصل می کنند ، میداشت ، کسی با او  چون قاب چی معامله نمی کرد و نمی توانست بکند .

  بالاخره باید به صمد ازهر و همدستان گفت که اگر میوندوال جز ملت فقیر افغانستان، پناه گاهی دیگری در شرق و یا غرب چون شما میداشت ، واقعاً همچنانیکه ادعا کردید اید که نه در کشتن او صدای اعتراضی از جارچی های غرب و شرق  برخاست  و نه در محاکمۀ او چنین چیزی واقع می شد ، باید بگوئیم که شما یگانه جمله ای که در زندگی تان راست گفته اید با وجود نیشخندی که در لابلای آن نهفته است ، همین است و ما آنرا می پذیریم که بلی میوندوال جز فرزند راستین این ملت مظلوم و فقیر ستم زده ، کس دیگری  نبود و جز به این مرد م دردمند و سوگوار و خشمگین و دادخواه و منتقم ، به دیگری ارتباط نداشت  . و بالاخره همین مردم افغانستان است که او را فراموش نمی کند و همین دلیر مردان و زنان افغان هستند که بازهم دشمنان او را در هر کنج وکنار شناسائی و بی پرده می کنند ، که تقلا های ازهر و همدستانش اکنون چیزی جز منحرف ساختن این نفرت ملی و تاریخی نیست .

               میوندوال ومناسباتش باغرب و شرق

صمد ازهر و همدستان ، با یک تلاش سرسام که نمی دانند چه چیزی را تائید چه را تردید کنند ، و چون   فاقد جوهر  حقیقت اند ، لذا هیچ معیار و محک با ثباتی را  نمی یابند تا بر آن استناد کنند ، لذا  به یک شیوۀ بسیار مبتذل توسل جسته اند که برای شان اهمیت ندارد که چه گفته اند و چه می گویند و فقط هرچه بدست شان می رسد به سوی شهید میوندوال پرتاب می کنند ، چنانچه یکبار میخواهند او را به غرب  به خصوص امریکا وصل کنند و به سراغ شاهدان کرائی سیاسی می روند ، اما وقتی بی اعتنائی و بی پروائی غرب را نسبت به زندگی و مرگ او می بینند باز می خواهند آنرا به مثابه حربه ای در تخفیف او، به کار گیرند که  گویا مرگ و یا قتل  او در صحنۀ بین المللی مؤجد کدام صدا و اعتراضی نبوده است و باز وانمود می کنند که میوندوال با شرق و یا شوروی مناسبات حسنه داشته و رهبران کرملن در مرگ و فنای وی نقشی یا نظری نداشته اند . که در حقیقت اینبار می خواهند نه تنها نقش رهبران شوروی را در کودتا های خونین و بد فرجام در افغانستان انکار کنند ، بلکه چون تعهدی در قبال  رهبران  کرملن دارند ، باید آنها را به گونه ای تبرئه نمایند .        

باید خاطر نشان کرد که میوندوال مردی بود رژف بین ، که زندگی دیپلوماتیک طولانی داشت و به همان گونه دارای شناخت عمیقی از نظام های سیاسی و معیارهای  مورد استفادۀ رژیم های مختلف در برخورد با منافع سایر ملل جهان بود ، که این آگاهی باعث می گشت که هم شخصاً در بر خورد با آنها هوشیار و محتاط باشد و هم در ایجاد علایق در سطح ملی،   اهداف نهائی و استراتژیک آنها را از فراموش نکند  و از طرف دیگر درک عمیق وی  از مسایل جهانی مؤجد یک دید گاه بسیار روشن  از وابسته گی ها و پیوند ها به قدرت های بیرونی بود که این امر او را از هر اتکأ و پیوند غیر ملی بر حذر می داشت ، که صرف نظر از بحثی مبنی بر سیر در افکار وی ، یک مثال بسیار عام و یک حکایت ساده ، به روشنی می تواند نظر او را در رابطه به اتکای بیرونی ،  باز گوید .

روزی در محضر عدۀ زیادی از اندیوالانش ،  دررابطه با وابستگی های بین المللی و توقعات کشور های کوچک که میخواهند در سایه بزرگان جهانی آرام گیرند گفت :

اتکای کشور های  کوچک و رژیم های آنها  ها به قدرت های جهانی ، برا ی تأمین یک پشتوانۀ  حمایتگر و یا حافظ ، قصه همان پهلوان کاروان را به خاطر می آورد ، که  کاروان سالاری که از دست قطاع الطریقان در عذاب بود ، شنید که در فلان جای پهلوانی  زندگی می کند که می تواند یک تنه با صد تن بجنگد . کاروان سالار فکر کرد، با استخدام چنین پهلوانی می تواند خویش  و ثروت خویشتن را از شر دزدان حفظ کند ، نزد پهلوان رفت و با قبول اجرت بسیار گزاف  وتهیۀ خوراکی بسیار مکلف و غلامانی که تخت حامل پهلوان را بر شانه بکشند ، پهلوان برای  حفاظت کاروانش استخدام  کرد .  قطاع الطریقان که از استخدام پهلوان شنیدند ، مدتی را به صبر و نظاره سپری کردند ، بالاخره تصمیم گرفتند که شانس خود را دربر خورد با پهلوان امتحان کنند . لحاظا روزی به کاروان بسیار نزدیک شدند ، اما به آن صدمه نزدند و بر گشتند تا ببینند که پهلوان چه میکند . دیدند که او هنوز بر تختش لمیده و پروائی ندارد ،  باز حمله کردند  و کاروان را به غارت بردند ، وقتی به عقب نگاه کردند باز پهلوان راخوابیده و آرام دیدند . اینبار که  جسور تر گشته بودند ، با حملۀ دیگر همۀ کاروانیان و اشتران را کشتند و رفتند ، اما پهلوان هنوز لمیده بود .   خشگین تر شدند که چرا آنقدر در غارت کاروان منتظر شده بودند ، با حملۀ دیگر پهلوان را از تخت پائین انداختند و غلامانش را به هلاکت رساندند ، اما پهلوان هنوز آرام بود و تکان نمی خورد ، بالاخره کاروانیان فیصله کردند تا از شر او برای همیشه خلاص شوند ، لذا شروع کردند به کوبیدن او و چوب های تیز کرده را در او فرو بردند . اینجا بود که وجود پهلوان به درد آمد ، از جا برخاست و دست انداخت و هر باری یک نفر را بدو نیمه کرد تا آنکه قطاع الطریقان نابود شدند . بلی این پهلوانان کاروان تا زمانی که خود به درد نیایند  به دفاع از کسی بر نمی خیزند .   

مطمئن هستیم که هموطنان نتیجۀ این حکایت را خود حدس زده اند  و دانسته اند که میوندوال چه میگفت و این عناصر ، او را به چه تار خامی می خواهند ببندند .

اما ثبات سیاسی واستواری ملی او وحساسیت انسانی میوندوال از محدودۀ صرفاً حکایتی ، بسیار فراتر بود . چه زمانیکه همه قدرت مندان بعد ازکسب  مقام و موقعیتی ، دیگر در پوشش  سنگ پشت مانندی می خزند و برای حفظ خویش و مقام خویش همه واقعیت های تلخ را انکار می کنند ، شهید میوندوال از آنجا که انهماکی جز به ملت افغانستان و تعهدی جز در برابر وجدان انسانی خویش نداشت ، آنگاه که اسرائیل ، این عامل استعمار غرب  درقلب ملل عرب ، شروع به توسعه کرد و با شبخونی در 1967 ع  سرزمین های عربی اطراف را تصرف نمود ، میوندوال بود که  با حساسیت انسانی در ضد یت با تجاوز و توسعه جوئی ، و با اعتقاد ایمانی که ملل مسلمان و هم دین ملت افغانستان مورد حملۀ  غافلگیرانه قرار گرفته بود ، استوار تر و بی دریغ تر از اکثر رهبران وابستۀ شرق و غرب جهان عرب ، موسسۀ ملل متحد را منحیث یک سازمان مسئول صلح و ثبات جهانی چلنج داد که اگر در  برابر این تجاوز بر حاکمیت ملی و تمامیت ارضی  ملل عرب خاموش می نشیند در حقیقت به یک تجاوز صریح نظامی وعملیۀ ضد حقوق بشری صحه می گذارد .

  شهید میوندوال دلاور مردی که نه بیمی بر خویشتن داشت و نه موقعیت و مقامش او را به کرنش و کتمان حقیقت واداشته می توانست  در جریان همین سفرش ، در کنفرانس مطبوعاتی ایکه در واشتنگن دایر کرد ، چون انسانی که به حقیقت می نگریست ،در قلب ایالات متحده ، ندای وجدان بشری را بلند کرد وگفت « در همین لحظه ای که ما در اینجا ایستاده ایم ، برروی ملت ویتنام هر روز 2000 تن بمب فروریخته می شود که در دیدۀ یک انسان حساس ، غیر قابل تحمل است و ما آرزو مند هستیم که ایالات متحده بر سیاست خود در ویتنام تجدید نظر کند .

آیا این جفای عظیم و گناهی عظیمتر از آن نیست که مردی چنین انسان دوست  و آزاده و صادق را کسانی اتهام بندند که خود قوای اشغالگر بیگانه را به کشور خویش خیر مقدم می گفتند و کشتار و قتل هم میهنان خویش را به قوای اشغالگر بیرونی تهنیت و شاد باش می گویند .

چنانچه در نتیجۀ این کنفرانس ، ایالات متحده از میوندوال خواست بیانیه اش  را پس بگیرد ، که او این تقاضا را رد کرد و در نتیجه حکومت  ایالات متحده اعلان کرد که کمک های آن کشور ، به وادی هیرمند در افغانستان متوقف ساخته شد .

هموطنان ! قضاوت کنید که این فرزند پاکنهاد و باشهامت  شما چگونه از ارادۀ استوار و وجدان بیدار شما در برابر قدرت مندان جهان نمایندگی کرد وچگونه  سر فرازی ملی و ایمانی را ثبت تاریخ افغانستان نمود ، اما نا چیز کسانی با چه حقارت بر او تاختند ، مردی چنین دلیر و توانا را چه نامردانه خفه کردند و باز چه مزورانه در قفایش به تهمت و افترا نشسته اند .
در مورد میوندوال و مناسباتش با شرق بخصوص اتحاد شوروی میتوان گفت که او از نیت رهبران کرملن در برخورد شان با  حاکمیت  ملی و تمامیت ارضی افغانستان همیشه بیم ناک بود ، چنانچه نویسندۀ این سطور خود در صحبتی با وی شنیده است که گفت : «زمانیکه متعلم مکتب بود ، هر بار که معلم نقشۀ جهان را بر دیوار آویزان  می کرد ، او از نظارۀ کشور کوچک ارضی ای چون افغانستان در جنوب سر زمین پهناور و نیرو مندی چون اتحاد شوروی به این اندیشه می افتاد که اگر روزی ، قوای شوروی چون برف کوچی بر جنوب بلغزد ، سرنوشت این کشور چه خواهد شد » .
این بیم که برقلب وی خانه کرده بود ، حکایت گر دیدی بر افق های دور ، و درکی بود  از روشن بینی بر آینده ، که بالاخره این پاسبان نگران این مرز و بوم باستانی ، اولین کشتۀ همین موج  ویرانگر گشت .

همین دلهرۀ شهید میوندوال از نیات زمامداران شوروی نسبت به افغانستان بود که زمانیکه رئیس مستقل مطبوعات در دوران صدارت محمد داود بود ، و روزیکه مجلس وزرا به ریاست محمد داود می خواست بر قرار داد های نظامی با شوروی و کسب سلاح و تعلیمات نظامی به افغان ها موافقه کند ، شهید میوندوال صریحاً در مجلس ابراز داشت که شوروی یک قدرت جهانی است و در همسایگی افغانستان موقعیت دارد و از طرفی آرزو مندی های تاریخی در رسیدن به بحر هند در اذهان وجود دارد ، بنابرآن اگر صرفاً به کمک های اقتصادی و زیر بنائی اکتفا شود ، زیرا موافقات نظامی ، احتمال وابستگی های نظامی را بدنبال خواهد آورد .  که محمد داود به خشم آمد وگفت که  : ما در مجلس خود چیز هائی را می شنویم که رادیو های دشمنان ما می گویند ، هر کسی با پالیسی های ما موافق نیست ، بهتر است با ما نباشد . شهید میوندوال ،  در پاسخ او گفت : من  اینرا براساس منافع ملت افغانستان و بخاطر صیانت از تمامیت ارضی و استقلال سیاسی افغانستان می گویم  و من تاریخ کشور خود و دیگران را میدانم و در این مورد هم ضرورت ندارم از کسی بیاموزم . اینرا گفت و مجلس وزرا را ترک کرد ، و با وجود تقاضا های مختلف ، دیگر به کار بر نگشت تا آنکه رژیم تصمیم گرفت او را به خارج از کشور به کاری بگمارد .

شهید میوندوال با وجودیکه بر ایثار و حس فداکاری ملت شوروی در مقاومت های تاریخی آنها دربرابر تجاوزات بیرونی و استبداد داخلی به دیدۀ قدر می نگریست ، به همین سان نیات پنهان رهبران شوروی را چه در بر خورد با ملل تحت سلطۀ آسیائی و اروپائی آن و چه در معامله با هم پیمانان و دوستانش به دیدۀ انتقاد می دید .

میوندوال اعتقادات دینی را پشتوانۀ اندیشه های اجتماعی و سیاسی خویش می شناخت و ملیت افغانی را محصول یک وجدان مشترک تاریخی مردمان سر زمین خویش میدانست که مؤجد غرور و سر فرازی آگاهانه ملی و حافظ استقلال ملی و تمامیت ارضی کشور می توانست باشد  .
    از جانبی بر نقش و تعمیل دیکتاتوری در کلیه مظاهر آن منحیث یک وسیلۀ توصل  به دموکراسی و حاکمیت مردم بد گمان بود و آنرا تردید میکرد  . که اینها همه او را در خط مقابل نیات و اهداف رهبران شوروی ، قرار میداد ، و  او  را یک سیمای منحصر به فرد و مستقل فکری و سیاسی می بخشید .
     این عوامل و دهها عامل دیگرکه از حوصلۀ بحث کنونی بیرون است ، دست بدست هم داد بود و رهبران شوروی که دیگر خود به هیچ یک از پرنسیپ ها و اصول ادعائی منهمک نمانده بودند ، و ضمناً اهداف و استراتیژی هائی را در انحراف مسیر اذهان ملت شوروری از بحران های داخلی و ملی ، با پیشروئی موج آسا به سوی جنوب ، تدارک می دیدند ، و برای اینکار بائسیت همه سد های سیاسی و فکری و اجتماعی و بالاخره نظامی را تخریب می کردند ، میوندوال را به مثابه شخصیتی می دیدند که تشکل یک حلقۀ ملی  مقاومت را بدور او بدیهی می شمردند ، لذا به مثابه بـُـعدی از ابعاد خصومت با میوندوال در توامیت با استبداد و ارستوکراسی و جیره خواران رنگارنگ و عمال مستقیم خود ، او را از صحنۀ سیاسی کشور برداشتند .

این بود پاسخ  مختصر و فشرده به جواب ازهر و شرکا ، که می گویند رهبران گمراه شوروی در نابودی میوندوال هدف و فایده ای نداشته اند .

آنچه جالب است مطلبی است که  صمد ازهر ، از هر منبع و یا مرجعی که آنرا سری بدست آورده و یا علنی اقتباس کرده است ، مبنی بر اینکه : میوندوال در ضمن یک  مسافرت غیر رسمی به شوروی ، ازرهبران شوروی می پرسد ، هرگاه حزب وی از طریق   انتخابات در افغانستان  قدرت سیاسی  را بدست بگیرد ، نقش شوروی در برابر آن چه خواهد بود ، که رهبران شوروی به وی  پاسخ روشن و یا صریح نمی دهند .
 هموطن گرامی ، چنانچه گفتیم که سرسام منطق در فقدان حقیقت ، ازهر و شرکا را چنان سرگردان  ساخته که بدرستی دانسته نمی شود ، چه را تردید و چه چیزی را تا ئید می کنند ، که دیگر اهمیتی هم ندارد . اما آنچه در این میان از اهمیت بر خوردار است، نفس این موضوع است ، که اگر واقعیت داشته باشد خود بیانگر مطالبی است که صمد ازهر از اظهار  آن پشیمان خواهد بود .
اولاً اینکه دیده می شود که رهبران شوروی ، تا کدام حدی در مسایل داخلی افغانستان دست دارند و برخلاف کلیه اصول همزیستی وهمسایگی و روابط متقابل بین المللی ، برخلاف اصل عدم مداخله در مسایل داخلی سایر ملل ،  وقتی یک شخصیت دراک سیاسی میحواهد در پروسه سیاسی کشورش بصورت مشروع  و دموکراتیک نقشی را ایفا کند ، مجبور است از مداخله گران شوروی بپرسد که آیا در صورت موفقیت وی ، با او مخالفت نخواهند کرد، که این خود سند مداخلۀ ناگوار و استعماری یک کشور است در کشور دیگر .
با سکوت و عدم جواب صریح رهبران شوروی به شیهد میوندوال ، در حقیقت  رهبران بی چارۀ شوروی ندانسته اند که به مداخله در امور داخلی کشوریکه ادعای دوستی با آنرا دارند ، متهم شده اند ، که این توسعه جوئی را با سکوت  خود ، منحیث سند محکومیت سیاسی خویش مهر کرده اند .
از آن جائیکه به مداخله در امور داخلی افغانستان اعتراف کرده اند  ، مبین آنست که آنچه در افغانستان واقع شده و یا می شود در دست اینهاست که نقش آنها  را در کودتا های نا فرجام خونبار، به اثبات میرساند ، و صمد ازهر و شرکأ را تا اعماق دروغگو می سازد .

این تسلط شوروی برمسایل افغانستان است که حتی یک حرکت کاملاً ملی و دموکراتیک را اجازه نمی دهد ، دیگر چگونه  به سفیر امریکا اجازه میدهند که صدراعظمی را در افغانستان نصب کند . که باز رشتیا و فرهنگ را عقوبتی وصمد ازهر را عرقی  با ید فرا گیرد .

اما ازهمه مهمتر آنکه  میوندوال که همه به فهم و رسائی و اندیشمندی او معترف اند ، هرگاه برای یک امر اصولی و دموکراتیک و قانونی و متکی بر حمایت ملت ، که کسب قدرت سیاسی از طریق مرجع تمثیل ملت باشد ، بخواهد بداند که آیا رهبران شوروی بر علیه او اقدام نخواهند کرد ، دیگر چگونه و به کدام منطق ، یک انسان عاقل چون او نمی توانست بفهمد که هرگاه  قدرت سیاسی را به زور و یا کودتا در افغانستان بگیرد ، آیا شوروی براو مستقیم و بی پرده حمله نخواهد کرد ؟.

ما این سخن را با آنکه تمام نیست ، در همین جا می گذاریم ، زیرا با افشای این موضوع ، آنچه را ما میخواستیم به اثبات برسانیم ، صمد ازهر و شرکا خود در ثبوت آن  شهادت دادند .

              شکنجه های مشهود و اعترافات واهی

ازهر و همدستانش نمی توانستند شکنجه های وحشیانه ، در هدایت مثلث خونین پنجۀ پرچم - داود و رهبری شوروی را در جریان کودتای نامنهاد  انکار کنند، زیرا گفتار و شهادت های فرزندان افغان که از هیولای بد فرجام کودتای سرطان ، سر بردند ، چه در جریان زندان و چه بعد از رهائی ، همه حاکی از شکنجه های وحشتناک ، استبداد و استعمار بود .

از طرف دیگر خود صمد ازهر و همدستان او به گونه هائی به شکنجۀ زندانیان کودتای نامنهاد اعتراف کرده اند ، که مثال آنرا در فوق تذکار دادیم ، لذا به حیلۀ دیگری متوسل شده اند . چه صمد ازهر می گوید که اگر دیگران شکنجه هم شده باشند ، او میوندوال را با ناز و نوازش  استنطاق میکرد ، و می خواهد که این مضحکه را مردم افغانستان باور کنند ، اما فراموش کرده است که می گوید او جز فرمانبردار قدیر چیزی دیگری نبوده و قدیر بوده  ، که او را بر این کار گماشته ، و باز قدیر بوده که اورا بدون سند به استنطاق وا داشته است .

اگر قدیر کارساز تمام استنطاق ها و شکنجه های سایر فرزندان این ملت بود ، چطور شد که او همۀ زندانیان را به خشن ترین شکنجه ها کشاند ، ولی میوندوال را به لطف و مرحمت صمد ازهر سپرد ، در حالیکه ملت افغانستان به سادگی میدانند که تمام هدف نابودی میوندوال بود . که جان همه را در زیر ضربات لگد و مشت و چوب و وسایل برقی به لب رسانیدند تا بر میوندوال شهادت ناحق بگیرند . 

در جای دیگر صمد ازهر می گوید که قدیر بعد از مدتی به او گفت دیگر اسناد مهم نیست ، اعترافات دیگران را وسیلۀ استنطاق وبازجوئی از میوندوال قرار دهید  .
خوانندۀ محترم دقت کند که یکبار هیچ سندی مبنی بر اتهام برشهید میونوال در دست ندارند و اعترافات دیگران را وسیلۀ اتهام قرار میدهند ، در حالیکه هم خود صمد ازهر اقرار می کند وهم شکنجه شده گان شهادت میدهند که اعترافات  شان با شکنجه گرفته شده است . مگر  بازهم صمد ازهر اعترافات و یا اعتراضات اکرم پیلوت را در برابر شهید میوندوال به مثابه سند اتهام برمیوندوال میداند. بدون آنکه این مهرۀ مستقیم استعمار به خاطر بیاورد که خود می گوید که اعتراف با شکنجه ، فاقد اعتبار است ، مگر جائیکه نفسش بر وجدانش حکومت می کند دیگر فراموش می کند که خود او به همین  یکی دو اعتراف بی سروپا که در بالا توضیح کردیم استناد می کند و حکم قتل میوندوال را صادر می کند .

اما  هدف ما بیرون کشیدن تناقضات منطقی و حقوقی صمد ازهر نیست؛ بلکه اثبات این مسئله هست که برای او وهمدستانش که اکنون با لفاظی های حقوقی و قانونی خود را می پوشانند ، اینها همه بی معنی است ، آنچه برای اینها اهمیت داشت و دارد ، صرفاً اجرای دساتیر استبداد و استعمار است که به اجرای آن بی توجه به همه پرنیسیپ ها و ارزشهای انسانی  تعهد سپرده اند .

  قبل از آنکه شاهکار صمد ازهر و همدستان را در آنچه به نام اعترافات شهید میوندوال چهل سال قبل ، سر و پا کنده به نشر  سپردند و چهل سال بعد باز همان اوراق را که جز شرمباری مثلث کودتای سرطان چیزی دیگری نیست  نشخوار کرده اند  ، به بحث بگیریم ، میخواهیم به نکتۀ دیگری که خود داستان مستقلی را خواستار است مختصر اشاره کنیم ، و آن اینکه اگر میوندوال شکنجه نشده بود  و بعد از گرفتن اعترافات مضحک با وارخطائی دیوانه وار او را به قتل نرسانده اند و اگر او بروی بدنش آثار شکنجه های دردناک  نبود ، دیگر چرا جسد او را در تاریکی شب ، در داخل یک موتر در ولایت کابل در حالیکه همۀ چراغها را خاموش کرده بودند ، به همسرش برای چند لحظه درزیر چراغ دستی نشان دادند و تا همسرش گفت که شما وحشی ها گفتید که او دیشب خود کشی کرده در حالیکه بدنش نیمه گرم است و دست هایش باز می شود ، آنها چراغ را دستی را خاموش کردند و او را از موتر بیرون کشیدند ، چه اگر زخم و آثار شکنجه در بدن او نبود چرا او را در اطاق روشن به همسرش نشان ندادند و همین داستانی  که امروز صمد ازهر ازطب عدلی سرهم کرده است چرا همین جواب را به همسر شهید میوندوال در همان زمان  نه گفتند . اگر باز از بیم روشن شدن حقیقت نمی ترسیدند چرا جنازۀ او را به همسر و فامیلش نه سپردند . آیا این مخفی کاری هیچ دلیل دیگری جز ترس از افشای ستمگری های این جلادان می تواند داشته باشد .

هرگاه میوندوال را به قتل نرسانده بودند و او دست به خود کشی زده بود ، و ورژیم کودتا  درست می گفت ، چرا عکس های آنرا آشکار نکردند ، چرا به یک خبرنگار حتی داخلی اجازۀ تهیۀ یک راپور را ندادند ، و چرا تا حال نامی از پاسبان دهن دروازۀ زندان او نبردند و چرا او را مورد مواخذه قرار ندادند که درتمام مدتی که میوندوال لباس های نایلونی خود را با دست پاره میکرد و با کمربند گره می زد و هیچ نه معلوم شد که چگونه خود را آویخته است ، این پاسبان یکبار به درون نگاه کرده است  .   چرا غیر از یک داکتر لرزان و ترسان چند دوکتور دیگر را به خاطر حساسیت قضیه حاضر نکردند تا آنها  خود کشی را تائید کنند  و بالاخر باید میت او را به فامیلش میدادند ، تا آنها قناعت می کردند که دروغی و خیانتی  و جنایتی صورت نگرفته است ، اما مبرهن است که این همه دروغ و اختفا و بیم از افشا، صرفاً و صرفاً مبین یک حقیقت است و آن اینکه این جلادان اجیر ، کمر به خونخواهی فرزند  گرانمایۀ مردم افغانستان بسته بودند و بس.

و باز اگر میوندوال بعد ازشهادت سرسام و کاذب اکرم پیلوت ، چنان مشوش ومضطرب شده باشد که تصمیم به انتحار بگیرد ، دیگر چرا در روز آخر زندگی اش ، از خانه ادویۀ قلب خود را بخواهد . اما جالبترین مسئله  این است که او در ضمن اشیای مورد خواست خود ، کتاب گاندی را از خانه مطالبه کرده است .  کسی که تصمیم به انتحار داشته باشد ، آیا کتابی برای مطالعه می طلبد ؟.  لذا علت این کتاب خواستن ،صرف دو چیز می تواند باشد : اولاً هرگاه این کتاب قبل از بازداشت مورد مطالعه اش بوده باشد ، مبین آن است که او به مقاومت منفی یعنی به مبارزۀ بدون خشونت علاقمند بوده است و گر نه باید مشغول مطالعۀ آثار ، هیتلر و یا ستالین میبود .
یا آنکه بدین وسیله به بیرون پیغام داده است که او را ناحق ، به یک عملیۀ خشونت بار سیاسی متهم کرده اند ، و او چنین نیت و آرمانی نداشته است .
هم وطن گرامی اکنون ما به آن اوراقی می پردازیم که مثلث خونین پنجه ، با کارسازی صمد ازهر ، آنرا چون دستاوردی , در توضیح نا مشروعیت ها و در توجیح جنایات عظیم تاریخی خویش ، بر ضد فرزندان پاک نهاد ملت ، به مثابه سند نهائی ارائه کردند ، و با گرفتن اعترافات واهی و بی بنیاد ، از شهید میوندوال ، با بی خردی تمام و کمال آنرا مدرک نهائی در نابودی وی شناختند .
اما قابل تذکر است که در استنطاق و باز پرسی ، آنچه حایز اهمیت است ، نوشته و گفتار فرد مورد باز پرسی است ، نه سوالات مستنطقین ،   زیرا باز پرسی قضائی و حقوقی ، همانند سوال و جواب های مکتبی نیست که بائیست جواب در مطابقت با سوال ارزیابی شود ، زیرا در سوال وجواب متعارف ، دو طرف در خصومت و تضاد باهم نیستند ، و اگر جواب ، سوال را تعقیب نکند، جواب دهنده نا مؤفق  پنداشته می شود ، اما در استنطاق قضائی ، دو طرف در تضاد باهم هستند ، که یک طرف تلاش می کند تا طرف مقابل را محکوم سازد . لذا سوال او هر چه باشد و هر قدر حاوی اتهام  باشد ، طرف باز پرسی هیچ مکلفیتی در مطابقت با سوال ندارد . زیرا آنکه می خواهد کسی را محکوم کند ، می تواند هرچه را نیت و هدف دارد ، بپرسد . اما به هیچ صورت این سوالات محک و سند محکومیت شمرده نمی شود ، و صرف آنچه را طرف مقابل بازجوئی می گوید و می نویسد ، حایز اهمیت است ، که باید به دقت دیده شود که آیا جوابات  در مجموع با اتهام ، مطابقت دارد یا نه ، و آیا متن آن جواب ، به تنهائی می تواند ، اتهام کلی را تثبیت کند یا نه .
      بنابران ما در ذیل صرفاً همان نوشته هائی را باز نویس می کنیم که اعترافات شهید میوندوال خوانده شده است و بخاطر جلو گرفتن از طول کلام وهم بنا بر عدم اهمیت از ذکر سوالات خود داری می کنیم  ، هرگاه هموطنان خواستار سوالات باشند ، میتوانند آنرا در  سایت وزین کابل ناتهـ ، مطالعه کنند  .
جواب اول :
      « شما در بارۀ دونفر یعنی مرستیال و عبدالرزاق خان پرسان کردید و من جواب دادم که با آنها ارتباط نداشته ام و اگر کدام کس دیگری هم مورد نظر شما باشد سوال کنید ، بشما معلوم است که به من توصیه شد توسط دو پیغام که من پاسپورت گرفته خارج بروم ، من ازاین قضایا خبر نداشتم و حسب وعدۀ رئیس صاحب دولت من منتظر بودم که سهمی در همکاری با رژیم جدید بگیرم ولی اکنون برای من دسیسه ایجاد شده است و من به قضاوت و حق بینی شما عقیده دارم که می توانید حقیقت را دریابید که نام من در این موضوعی که نمی دانم چگونه پیچانیده می شود .
جواب دوم :
        «چون شما فرمودید که از اشخاص متهم ، شهادتی علیه من موجود است و می توانید آنرا به من بشنوانید من به شنیدن آواز ثبت شدۀ این شهادت اعتراض ندارم  . در محکمه اعتراضی ندارم  . چونکه خواهش خود من بود».

جواب سوم :
    « قراریکه در چند شب تحقیق اظهار فرمودید که دلایل زیادی علیه من وجود دارد و شواهد هم موجود است که من در خانۀ خود مجلسی ترتیب نموده بودم و در آن مجلس یک عده اشخاص موجود بودند و در آن توطئه علیه رزیم چیده شده است ، من اعتراف می کنم که در ترتیب چنین مجلس مرتکب اشتباه بزرگی شده ام .

جواب چهارم:
     در این مجلس که در اوراق جداگانه اعترافیه نوشته ام ، چنانچه در تحقیقات معلوم شده است خان محمد خان عبدالرزاق خان و محمد اکرم پیلوت می باشد .

جواب پنجم :
     معرفت و آشنائی خود را با خان محمد خان و عبدالرزاق خان در اوراق جداگانه گفته ام و محمد اکرم پیلوت را جدیداً در چند شب گذشته معرفی شدم ، خان محمد خان همان خان محمد خان مرسیتال و عبدالرزاق خان قوماندان سابقۀ هوائی است .

جواب ششم :
    در این مجلس انتقاداتی راجع به رژیم صورت گرفت و اشخاص حاضر اظهار داشتند که دست به یک کودتا دست بزنیم .

جواب جواب هفتم  :
    هریک آنها در بارۀ مسلک خود سخن می راندند و از نقطۀ نظر مسلک تشریح می کردند تفصیل حرف شان به یادم نیست ، مکرر اینکه خان محمد خان آمادگی قوای زمینی و عبدالرزاق خان از قوای هوائی صحبت کردند .
      هم وطن محترم لطفاً این به اصطلاح اعترافات را یکبار دقیقاً سر تا پا بخوانید که آیا این نوشته ها اعتراف است و یا در حقیقت رد همۀ الزامات ، و آیا چنین اعترافی می تواند کسی را محکوم به مرگ کند . اما صمد ازهر که دیروز همه را فریب داد وبه پاس آن صله گرفت ، امروز که میداند که ملت افغانستان با استفاده از امکاناتی ، مجال بررسی و تحلیل دارد و دیگراجیران استبداد و استعمار به آسانی نمی توانند ، چشم هارا به نه دیدن و عقل هارا به نه فهمیدن ، بزور وادار کنند ، حال می گوید که این آغاز اعترافات شهید میوندوال بود و قبل از آنکه اعترافات دیگری را از وی بیرون بکشیم ،دست به انتحار زد .  اما سوال آنست که هرگاه این اعترافات کامل نبوده و نمی توانست اسباب محکومیت شهید میوندوال را فراهم کند ، دیگر چگونه آن محکمۀ مسخرۀ مشتی اجیر رنگارنگ ، براساس آن میوندوال را محکوم به اعدام کرد و اگر ادعا می کنند که اعترافاتی در مورد او وجود داشت ، که ما شیوۀ بدست آوردن این اعترافات در بالا توضیح کردیم ، آیا در کدام ظلمت سرای جهانی شما دیده باشید که کسی را محکمه کنند که او قبلاً تلف شده است و او هیچ امکان آنکه در محکمه از خود دفاع کند نداشته باشد ، و او را بعد از مرگ ، محکوم به اعدام بشناسند ، که این خود به صراحت ، نیت به  قتل و نابودی او را از قبل آشکار می کند ، که رژیم کودتا خود به آن نیت شوم اعتراف می کند . بخصوص که پیشوای مستبد و متکی به بیگانه کودتاِی سرطان خود در پای این  حکم بی خردانۀ اعدام میوندوال ، بعد از مرگ وی امضا می کند .
      اکنون نظر مختصری به  جوابات بالا می اندازیم تا ببینیم که شهید میوندوال این فرزانه مرد دلیر با تمام  خشونت ها ، شکنجه ها و اهانت ها ، با تن بیمار و درد ناک بازهم برخلاف آنچه صمدازهر ، با وقاحت و  جسورانۀ ضد کرامت انسانی ادعا می کند که او بعد از شهادت اکرم پیلوت  بر ضد وی ( که در بالا توضیح کردیم ) به اضمحلال مشهود روانی دچار شد و اعترافات بالا را نوشت . که ما به صراحت می بینیم که  با تمام تلاش شرماگین ازهر و همدستانش ، او با آنکه درد مند و مجروح است ، اما هیچ گاه از هوشیاری و درک در شناخت سویۀ دانش و معیار عقل جلادان باز نمی ماند و چگونه الزامات آنها را به خود شان رجعت میدهد .

  جواب اول :
      خوانندۀ گرامی به خاطر بسپارد که این ورق تحقیق شمارۀ 13 خورده است و تمام اوراقی که در ذیل می آید شماره های 14 تا 18 را دارد که بیانگر آنست که شماره های بعدی متعاقب هم آمده اند . و شهید میوندوال در این نوشته هرگونه ارتباطی را با خان محمد خان و عبدالرزاق خان را تردید می کند و می گوید  که من از این قضایا خبر نداشتم و نام من به ناحق  در این موضوعی که نمی دانم چگونه است پیچانیده می شود .

باید متذکر شد که صمد ازهر در سیاه نامۀ خود اعتراف کرده است که با وجودیکه در هیت تحقیق خان محمد خان نبود ، اما خود به اطاق او  که تا آنوقت اعترافی نکرده بود ،داخل می شود و با آگاهی و اطلاع از خصوصیات روانی وی ، با شیوه های مزورانه و کلمات متملقانه ، او را به گفتار می آورد . در حالیکه  ما چندین شخصیت بی گناه را سراغ داریم ، که شهادت های خان محمد خان را برخویشتن ، بی دلیل و غیر حقیقی خوانده اند ، که گفتار های خان محمد خان بر علیه آنها حاکی از یک هیجان نا محدود بوده و کوشش اورا در تذکار اسامی  افراد و توضیح حالات ، غیر عادی ونا منتظم و خود ساخته خوانده اند . چنانچه صمد ازهر نیز غیر مستقیم به این حالت نا متعادل خان محمد خان اشاره میکند  ، بنابرآن اینکه چه عاملی خان محمد خان را واداشته است که برهرکسی، بی دلیل انگشت بگذارد، ناشناخته و کاملاً غیر قابل قبول از یک انسانی که به وطندوستی ومردم خواهی ، در تمام حیات شهرت داشت می باشد .

روی همین دلیل است که شهید میوندوال تصور می کند که شاید قضایائی که وی از آن مطلع نیست مطرح باشد و هنوز به عمق و وسعت توطئه برضد خویش کاملاً مستشعر نیست که می گوید که ، نام من در این موضوع ایکه نمی دانم چگونه پیچانیده می شود. اما وقتی در سوالات متعاقب آن ، به کنه مقصد رژیم پی می برد ، و مطمئن می شود که هدف توطئه اوست ،آنگاه به شیوۀ دیگری پاسخ می گوید .

جواب دوم :
        شهید میوندوال به هیئت استنطاق می گوید که شما گفتید که از اشخاص متهم شهادتی علیه من موجود است،  و این زمانی است که از اکرم پیلوت به او گفته اند ، چه شاهکار صمد ازهر یعنی شهادت اکرم پیلوت مطرح شده است و هیئت استنطاق ازوی می پرسد اگر خواستار شندیدن آواز ثبت شدۀ دیگران است آنرا به او می شنوانند ، که میوندوال می گوید که به شنیدن آواز ثبت شدۀ آنها اعتراضی ندارم ، نه آنکه بگوید ، به شهادت ها ی آنها اعتراضی نه دارم ، که در اثر فشار و یا شکنجه باز او را وادار می کنند که بگوید در محکمه اعتراض ندارم ، اما هیئت کودن باز اصرار می کنند که بگو به خواهش من بود . حالا نمی دانیم به زعم این هیئت تحقیق گزافه گوی نادان ، اینکه کسی بگوید که به شنیدن آواز شاهدان اعتراض ندارم ، آیا این معنی عدم اعتراض بر شهادت آنها را میدهد ؟ از طرفی دیگر  خود واضح می سازد که فشاری مطرح است که نمایانگر آنست که هیئت بیچاره نمی داند چگونه سند بگیرد .
  اما از آنجا که این جواب متعاقب شهادت ادعائی اکرم پیلوت است ، دیده می شود که برخلاف دروغ شاخدار صمد ازهر که میوندوال بعد شهادت اکرم پیلوت به اضمحلال روانی مواجه شد، نشان میدهد که او کاملاً هم مسلط بر کفتار و روان خود است وهم معیار مستنطقین را اندزه می کند . و به صراحت می گوید که شما گفتید نه آنکه من گفته ام .

  جواب سوم :
  بازهیچ اعترافی از  شهید میوندوال در جواب سوم وجود ندارد ، می گوید ، قراریکه در چند شب تحقیق اظهار فرمودید ، بدین معنی که هیچ سندی و هیچ مدرکی را ارائه نکرده اید ، صرف اظهار کرده اید ،و نمی گوید من اظهار کرده ام ، می گوید شما اظهار کردید که دلایلی و شواهدی  موجود است که من در خانه خود مجلسی علیه  رژیم ترتیب نموده بودم ، که بازهم صریحاً واضح می سازد که هیچ دلیل و شواهدی ارائه نکردند و صرف گفتند که دلایل و شواهد موجود است ، که تا اینجا هیچ چیزی نه اعتراف شده بلکه همه ادعا ها با این بیان تردید شده ، که همه را شما گفتید ، مگر نه دلایل و شواهد ادعائی را ونه سندی ارائه کردید و به تعقیب آن جمله ای گفته می شود که هیچ ارتباط منطقی وتحقیقی با موضوع مطروحه  ندارد . چنانچه  شخصی بگوید که ، شما گفتید : که مجلسی برای  سر نگونی رژیم ترتیب کردم  ، من اعتراف می کنم که در ترتیب مجلس ، مرتکب اشتباه بزرگی شده ام ، که این ،اعتراف به اشتباه در ترتیب مجلس است ، نه در هدف مجلس .
چنین وصلۀ ناجور فقط می تواند دو علت داشته باشد یا آنکه چون هئیت تحقیق ، دیده است که نمی تواند میوندوال را به اعتراف کاذب وا دارد ، او را به زور وادار به نوشتن جملۀ بی ربط آخری ساخته اند .
       یا آنکه شیهد میوندوال با توانائی ادبی ایکه داشت ، به یک امر غیر اصلی و بی ارتباط ، که اشتباه در ترتیب وتنظیم و تدو یر  مجلس است اعتراف می کند . که واجد هیچ اتهام و محکومیتی نیست ، وسایر قسمت های این اعتراف کاذب از آنجا باطل می شود که به هیئت تحیقق گفته می شود که شما گفیتد ، نه آنکه من می گویم .

جواب چهارم  :
    شهید میوندوال می گوید در این مجلس که در ارواق جداگانه اعترافیه نوشته ام ، چنانچه در تحقیقات معلوم شده است خان محمد خان عبدالرزاق خان و اکرم پیلوت می باشد.

هم وطن گرامی دقت کنید که در  جوابیۀ اول که شمارۀ 13 دارد  بعد از آن تمام این  به اصطلاح اعترافات ، مسلسل متعاقب آن نمبر خورده است که به وضاحت نشان میدهد که بعد از ورق شماره 13 این دومین بار است که شهید میوندوال از خان محمد خان و عبدالرزاق خان نام می برد که بار اول هر گونه ارتباطی را با آنها رد می کند  بنابرآن وقتی می نویسد که در اوراق جداگانه اعترافیه نوشته ام ، با هوشیاری تمام ، به همان جوابات قبلی  مراجعه می کند که در آنجا ارتباط با این اشخاص را تردید می کند . وقتی می گوید در تحقیقات معلوم شده ، بازهم به چیزی اشاره می کند که اساس حقوقی و شهودی  ندارد که کدام تحقیقات ؟ وصرفا همان کسانی را که  به هر وسیله ای بوده ، بر ضد خودش شهادت داده اند نام میبرد . در حالیکه با اشاره به اوراق جداگانۀ اعترافیه در حقیقت دو باره آنرا نفی میکند ، چه چنین اوراق اعترافیه ای وجود ندارد .

جواب پنجم :
  وقتی از او خواسته می شود که در مورد آشنائی قبلی با این افراد بنویسد  ، جواب می گوید که از آشنائی خود با خان محمد خان و عبدالرزاق خان در اوراق جدا گانه گفته ام ، که واضحاً معلوم می شود که این آشنائی را در ارواق قبل از نمبر 13 تذکار داده زیرا بعد از ورق 13 چنین چیزی وجود ندارد و درحالیکه در ورق 13 هر نوع ارتباط با خان محمد خان و عبدالرزاق خان را رد می کند که نشان می دهد که در آشنائی خود با آنها همان آشنائی قبلی را تائید می کند ، نه توأمیت در اتهام اخیر را ، که باز هم این امر مؤجد هیچ محکومیتی نیست . اما در مورد اکرم پیلوت می گوید که محمد اکرم پیلوت را اخیراً در چند شب گذشته معرفی شدم . ( این قسمت را آقای مهرین نیز عالمانه تحلیل کرده اند )  .  آنچه را ما مکرر تأ کید می کنیم ، آنست که تا این زمان از بازداشت شهید میوندوال 9 روز  یا چیزی کم ، یک نیم هفته می گذرد ، اما این بیدارمرد دردمند ، شهادت کاذب اکرم پیلوت را چنین خنثی می کند که او را اخیراً در چند شب گذشته معرفی شده است . که هر که زبان فارسی می داند و هر افغانی را که در روی بازار بپرسید که ، «اخیراً در چند شب گذشته »، چه معنی می دهد ، خواهد گفت دوسه شب گذشته وهیچ کسی یکی دوهفته قبل را چند شب گذشته نمی گوید ، بخصوص مرد سخن گوی و سخن دانی چون میوندوال ، که به صراحت می رساند که اکرم پیلوت را صرفاً در زندان در چند شب گذشته معرفی شده است ، بدین معنی ، شهادت  او را با حضور در  خانۀ خویش تردید و باطل می کند .
هرگاه صمد ازهر و همدستان ادعا می کنند که این شب همان مجلس موهوم در خانۀ میوندوال است ، که بعداً ما در اعتراف خونبار، جواب ششم  می بینیم ،  که این اولین مجلسی است که  در آن انتقادات راجع به رژیم صورت گرفت و اشخاص حاضر گفتند که به یک کودتا دست بزنیم . اینجا   مشت ستمگر  باز و رویش سیاه می گردد که آیا  کسی که بخواهد یک رژِیم خونین پنجۀ مستبد را با تمام اجیران داخلی استعمار و با حمایت  تمام شبکه های استخباراتی شوروی ، سر نگون کند . به همین ساده گی ، چند شب قبل جمع می شوند و به مجرد جمع شدن ، اظهار می کنند که دست به کودتا بزنیم در همانجا ، دو جنرال متقاعد و بی لشکر ، فوراً از آمادگی قوای زمینی و هوائی حرف می زنند ؟.
  اگر خان محمد خان ، چنین امکان را دارا بود ، باید محمد داود از وی کار می گرفت .

جواب ششم :
آنچه را در این جا باید به ازهر و همدستان حالی کرد آنست که باز هم میوندوال به هیچ اعترافی نمی پردازد وصرف به آنچه دیگران به اصطلاح اعتراف کرده اند از قول خودشان میگوید که اشخاص حاضر  اظهار داشتند که دست به یک  کودتا بزنیم . که دیده می شود که بدون داشتن یک سند و موجودیت حرکت مشهود و بدون کوچکترین مبنای عملی و اقدام فزیکی در نزد رژیمی که از دموکراسی قلابی حرف می زد  یک جمله سبب محکومیت و مرگ می شود .آنهم می گوید اشخاص حاضراظهار داشتند،  که نامی از اشخاص برده نمی شود زیر ا ارتباط با افراد را  قبلاً تردید کرده است . وباز هیچ اعترافی مبنی اظهار خودش وجود ندارد  ، بلکه می گوید اشخاص حاضراظهار داشتند.

جواب هفتم :
تحلیل این جواب در گفتار بالا مضمر است .
خوانندۀ گرامی، هدف ما  نشان دادن فقدان حقیقت  وسرسام  منطق وکذب شهود و بطلان اسناد  در این جنایت ملی است ، ما مکلف به  ثبوت بی گناهی شهید میوندوال نیستیم  ، زیرا  به آن یقین داریم ، مگر آنچه را میخواهیم مبرهن گردانیم ، این است که نشان دهیم چسان دروغهای حقیری بافتند وچه  یاوه هائی  گفتند، تا بریکی از نفرت انگیز ترین جنایات در تاریخ افغانستان صحه بگذارند .

این ما و یا ملت افغانستان نیستیم ، که مکلف به ثبوت بی گناهی در رد اتهامات نا روا بر میوندوال و سایر فرزندان محبوب و مظلوم این ملت باشیم  ، زیرا ما نمی دانیم که این جلادان گردن فراز استبداد و استعمار در پس دیوار های  بلند  دخمه های مخوف  و در ظلت شب ، باچه قساوتی و چه شقاوتی بر پاکنهاد مردان تاختند و چسان دلیر مردی بیدار، با تنی بیمار را ، از پا انداختند  و حال با بی آزرمی تمام ازما سند ثبوت بی گناهی آنها را می طلبند  . این بر آنهاست که به ملت افغانستان با اسناد محکم و معتبر ثابت کنند که فرزندان گران مایۀ این ملت را در معصومیت  نه کشته اند .
 با آنکه درخلع و سرنگونی این نابه کاران ، جز ثوابی مضمر نبوده است ، و آن  معصوم مردان با آنکه بادرجۀ شهادت ازجهان رفته اند ، اما این ثواب ثبت دفتر شان نیست .

      آنانی که در پیشگاه مردم مسئول ودر دادگاه مردم مکلف به ارائۀ اسناد موثق و شهود بر حق هستند ، کسانی اند که دست و دامن شان به خون ناحق رنگین است و آنها هستند که باید به اثبات برسانند که رژیم شان مشروع بوده ، وآنها هستند که ثابت کنند که  اتهام شان حقیقت دارد وآنها هستند که باید تثبیت کنند که  شیوه های کسب اعترافات شان ناروا نبوده است .

     در حالیکه ما دیدیم که نه تنها یک ثبوت ارائه نکرده اند، بلکه بازهم بر اعمال ناروای خویش مفتخر اند و  برنابکاریهای  مشهود تاریخی وملی خویش هنوز می بالند .

   هم وطن نهایت ارجمند ، سخن باقیست اما در اندیشه هستیم که حوصلۀ شما سر رفته باشد  ، وگرنه باید طومار استبداد و استعمار را بیشتراز آب کشید و درروشنی  آفتاب گذاشت ، چه هنوز از حزبی ، که جز پرازیت اقتدار هیچ گاه حزب نبود ، و نخواهد بود ، نگفته ایم ،  ازمستبدی  خود نگر و متنفر ازملت ، که صرف کشور را برای پرستش خویشتن میخواست و آنراهم تخمی ساخت و به دیوار تاریخ کوبید،  یادی  نه کرده ایم ، ازعـُـمال اجیر و سر سپرده استعمار با آنکه  بادار رفته است و درب را بسته است؛ اما  اینها هنوز به پاسبانی بیدار، به زنجیر هایشان و فا دارند. روز، کرباس پوش برهنه پا اند ، و شب ، کفن  کش بی سرو پا؛ اما داستان  ها و اسناد واقعی  باقی است .

                                                               ^^^



عتیق الله نایب خیل

                                  


در حاشیهً موقف اخیر فرید مزدک  
 چندی پیش بخش فارسی- دری رادیوی بی بی سی، مصاحبه یی داشت  با احمد فرید مزدک ، عضو هیاًت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان. این مصاحبه  که در سایت فارسی بی بی سی  نیز به نشر رسیده است ، می تواند درنوع خود با موقف وموضعی که تا حال بسا از سایر مسؤولین آن حزب داشتند، متمایز باشد. زیرا مزدک با صراحت و بسیار پوست کنده گذشتۀ حزب را محکوم  نموده است. علاوتاً این مصاحبه انعکاس تقریبا ً وسیع داشت. بیشترین عکس العمل های سرزنش آمیز را اعضای سابق حزب که به ندامت ( ویا به تعبیرهای رهنورد زریاب و نصیرمهرین : فرهنگ اعتراف)  نرسیده اند، بروز دادند و بعضی از اعضای حزب دموکراتیک خلق از دادن داو و دشنام هم به او دریغ نکردند.
در مصاحبۀ مزدک  بخشی به برداشت های وی از نقش حزب ارتباط می گیرد و بخش دیگر به پیشنهاد های وی . من  در این تبصره به پیشنهاد های وی کاری ندارم. به دلیل سهم ونقش قبلی اش در حزب و برداشت هایی را که از حزب ارایه می دهد،همچنان عکس العمل هایی را که خواندم، علاقه گرفتم که این تبصره را بنویسم .
 ملاحظه نماییم که وی چه گفت :
  فرید مزدک :              
1-     " من کاملا متأسف و شرمنده هستم که در آن جریان ها دست داشتم یا شرکت داشتم. جریان های سیاسی و اجتماعی آن سالها منتج به حوادثی شد که شما( بی بی سی ) از آن نام بردید.

2-     حزب دموکراتیک خلق افغانستان، یک حزب بومی نبود. یک حزب ساخته شده بر اساس نظریه ها و استراتیژی های کلانتر منطقه ای و جهانی بود و یک حزب غیر مستقل بود.

-در حقیقت دگرگونی هایی درذهن من بعدازسال 85 و 86 در کشور رخ داده بود. در سالهای مهاجرت درغرب، یک مقدار دقت بیشتر صورت گرفت،
4-       . . . انسان ازتمام آزادی های فردی برخوردارباشد؛ چیزی را که ما درنظام های ساخته شده فکری قبلی خود نداشتیم

5-     الگوها و مدلهایی که توسط جریان های لنینیستی آن زمان از جانب اتحاد شوروی به کشورهای مثل افغانستان تحمیل می شد.(1)

6-     اما فراموش نکنیم که بدبختانه همه طرف‌های درگیر در داخل افغانستان مستقل نبودند.(2) از طرفین درگیر در مسائل داخلی افغانستان قدرت های کلان جهانی استفاده ابزاری می کردند تا به اهداف خود در منطقه برسند و متأسفانه همین حالت تا امروز هم ادامه دارد.

7-    ... کودتای جمهوری خواهانه محمد داوود بود. در حقیقت این (کودتای داوود خان) همه شرایط و زمینه ها را مساعد ساخت برای وقوع مجموع فاجعه هایی که بعداً در افغانستان رخ داد
(حزب دموکراتیک خلق افغانستان) با اشغال قدرت لگد زد به تمام آن چیزهایی که به مردم به مثابه آرمان خود وعده داده بود.
8-     اختلافات، نابسامانی و توطئه گری چیزی بود که از نخستین کنگره مؤسسان حزب دموکراتیک خلق افغانستان در این حزب راه یافته بود

9-      تغییرات درحزب دموکراتیک خلق افغانستان زیر تأثیر تغییرات درشوروی (پریسترویکا) بود .

10- ما حامی خود یعنی شوروی را از دست دادیم . "

بعد ازکودتای ثور مردم افغانستان یکی ازبزرگترین واندوه بارترین وشرم انگیز ترین رویداد های قرن بیستم را تجربه کردند. رویدادی که خسارات واردهً ناشی از آن از حدود محاسبه خارج است. کشور به کشتارگاه انسان ها مبدل شد وهزاران انسان بی گناه، از هرطبقه و قشری ، بدست نیروهای دولتی و شوروی به قتل رسیدند. دهات و قصبات و شهرهای کشور به آتش کشیده شد و سیل مهاجر به کشورهای همسایه ،اروپا،امریکا و آسترالیا به راه افتاد. زندان ها به کشتارگاه های دسته جمعی تبدیل شدند و هزاران تن از هموطنان ما شکنجه های مخالف کرامت انسانی و قرون وسطایی،در زندان های رژیم، را متحمل شدند.و این همه بدبختی ها محصول و نتیجه حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که تا امروز نیز اثرات زیانبار آن ادامه دارد.
آیا آنچه در بالا گفته شد، صحت ندارد؟ هستند تعداد بسیار فاعلانی که از آن چشم می پوشند. اما حدود آزار وخسارات وارده چنان زیاد است که هیچ نمی توانند از آن انکار نمایند. منکران فقط خود را رسواتر کرده و چنان معرفی می کنند که به سویه وسطح تقبیح جنایت نرسیده اند وبس.
  همین چند سال پیش بود که در یکی از تارنما ها،عذر خواهیی نشر شد از قلم سلیمان لایق ، دستگیر پنجشیری و سلطانعلی کشتمند، تعجب خواننده را بار میاورد که آیا راستی این سه تن باهم نشسته وبه این نتیجه رسیده اند که بقیۀ زنده گی را در آرامش نسبی وجدان به سرببرند. تعجب گفتم، به این دلیل که پس ازسقوط شان از قدرت هیچ نشانه از پشیمانی ومعذرت خواهی از آنها دیده نشده بود. اما  همین که عکس العمل نشان داده شد و منکر آن شدند،همه مطمین شدند که شخص ویا اشخاصی چنان اعمال نامه در دست های پرخون آنها نهاده است که شاید بگویند ملت شریف ، شهیدان، معیوبان، مهاجرین ،ببخشید در حق شما ظلم کرده ایم.
تا آنجا که بیاد داریم، واسناد وشواهد نشان میدهند، نه تنها هیچ یک از رهبران حزب دموکراتیک خلق احساس شرمندگی و ندامت نکرده اند ، بلکه برعکس هنوزهم از دوران زمامداری شان با افتخار یاد می کنند و برآن مباهات می ورزند . دفاع ازآن جنایات ، شرم انگیزتر از ارتکاب آن است.
 اما فرید مزدک از نسل جوانتر حزب که رهبریی رهبران گمراه ونتایج فعالیت و عرق ریزی های خود را می بیند، به این ندای وجدان پاسخ مثبت داده است. وآن هم به شکل واضح آن اعتراف می کند که راه شان غلط بود و فاجعه آور. فاجعه یی که شرم انگیز هم است. موقف انتقادی وسرزنش گر او برای همه جوانانی که در آخرین سال های د هۀ چهل ویا دهۀ پنجاه شمسی به جریانات سیاسی علاقمند شدند این درس را می دهد که ببینند که چه فکر می کردند  ودر نتیجه چه بار آمد.
اواین اعتراف را بدون جبر و شکنجه در اثر دقیق شدن ، مطالعه نمودن وتفکر کردن، بیان کرده است.علاوتاً اوجرات وجسارت به خرچ داده است. زیرا تعدادی از مخالفین  حزب،معترفین را به ناسزا می گیرند . و تعداد آن افراد حزبی هم کم نیست که از چنین موضعگیری های اشخاصی مانند فرید مزدک ترس دارند.
یکی از دلایلی که تعدادی از اعضای حزب بالای مزدک به شکل  قلمی حمله ورشده اند در این موضوع وجود دارد. می ترسند ومزدک را می ترسانند که بیشتر از این نگوید. زیرا سیلی از شکنجه گران وقاتلان خود را با استفاده از امکان فیس بوک و سایت ها، به در دیگر زده اند.
فراموش نشود که در بعضی مجالس خصوصی وقتی  یک پرچمی ویا خلقی را می بینید که در گذشته ها یخن انقلابیگری پاره می کرد، حالا به عجله عقب نشینی می کند. حتا قلم داران آنها. اما حاضر نمی شوند که پشیمانی های خود را بنویسند. مصاحبۀ مزدک از آن قماش نبود.
 به یقین که فرید مزدک ازاسراربسیاری، در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق ،آگاه است که با این موقف خویش آنها را ترسانده است تا مبادا آن اسرار نهفته را روی کاغذ بیاورد. همچنان رهبران حزب مضمحل شدۀ دموکراتیک خلق، که ازبرکت شوم رویداد های بعد از سقوط حاکمیت خویش پشتیبانان قومی وقبیله یی یافته اند، وچند تایی تا حال جعلنامه هایی را سیاه کرده اند، دیگر خواننده ندارند. اما ای کاش از فرید مزدک بیاموزند. آنها با آموختن از وی چیزی را از دست نمی دهند. فقط از فشاربار وجدانی آنها کم می شود. من تردیدی ندارم  که آنها چنین باری را بالای وجدان خویش دارند، حتا اگر صد بار دیگر هم بگویند که اشتباه، گناه ویا خیانتی نکرده ایم.
ای کاش صادقانه لب به اعتراف بگشایند ، به یقین که زوایای بسیاری ازتاریکی های تاریخ دورهً حاکمیت شان روشن خواهد گردید و این موًثرترین گامی است که می توانند بردارند، وبا این کارمی توانند  تا حدودی اشتباهات گذشته ً شان را جبران نمایند .
 تاریخ قضاوت می کند وخوب و بد را در ترازوی قضاوت می سنجد. آن عده از دارنده گان  وجدان های تاریخ زده و خوابیده که توان بیداری وپاسخ دهی را ندارند، از قضاوت تاریخ در امان نخواهند ماند. حتا اگر اعضای طرفدار ببرک کارمل بت پرستی خویش را یک طرف بگذارند و با آزاده گی به روزگار اسفبار او وبه ویژه به همان اندک سخنان او در اواخرعمر او بیندیشند، راه آرامش وجدان را خواهند یافت. حالا که از ببرک کارمل  یاد شد، بی مورد نخواهد بود که سطرهایی را از یک گزارش دیدار حامد علمی با ببرک بیاورم. حامد علمی وقتی که خبرنگاررادیوی بی بی سی بود، کوشیده بود که کارمل را در حیرتان ببیند. او از ببرک کارمل  با صفت " یتیم بچۀ جنگ سرد " یاد می کند. ببرک حاضر نشده بود که مصاحبه کند. همچنان اجازۀ عکس گرفتن را نداده بود. ولی شکوه ها وشکایت هایی را که  از شوروی داشت گفته بود. زمینه ساز این دیدار جنرال مؤمن مشهور بود که بعداً در اثر سقوط طیاره کشته شد. مؤمن جنرالی را مؤظف کرده بود که با  خبرنگار نزد کارمل برود. جریان بعدی را که خبرنگار مذکور نزد مؤمن برگشته بود، چنین گزارش میدهد:
 " به اطاق جنرال مومن رفتم. جنرالی که مراهمراهی میکرد،بعد از اجرای رسم وتعظیم عسکری از اجرای وظیفه او را اطمینان داد. مومن بلند شد با من احوالپرسی کرد. گفت که انشاء الله  فرمایش دیگری نداری ؟ من گفتم نه. از شما بسیار تشکر. جوانمردی نمودید. جنرال از حالت افسردۀ من به مومن اطلاع داد. مومن آهسته سرش را نزدیک ساخته گفت: برای چنین انسانها نباید غصه خورد. اینها مسؤولین بدبختی های افغانستان هستند، نه تنها او بلکه من هم به حیث یک صاحب منصب که درزمان تسلط شوروی ها درافغانستان وظیفه اجرا نموده ام، سخت پشیمان ونادم هستم. این شرمنده گی تاریخی راما کمایی نموده ایم. نه تنها ماپشیمان هستیم بلکه اولاد و فرزندان ما با داشتن پدرانی چون ما شرمسار خواهند بود. . . "
                                                                    ***
1-وقتی از تحمیل مدل و الگوی شوروی می گوید، باید این راهم بداند که عقب مانده گی وسطح نازل سبب پذیرش چشم بستۀ آن تحمیل شد. آن تحمیل در حقیقت محصول بیچاره گی فکری وفرهنگی و دانش عقب ماندۀ سیاسی رهبران نیز بود.
2 -در افغانستان همه طرف ها وابسته یا غیر مستقل نبودند. نهاد ها وشخصیت های مستقل نیز علیه مظالم حزب وشوروی می رزمیدند.
 _________________________________________________________________________________
موضوع مرتبط
احمد فریدمزدک:
حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دموکراتیک نبود
به روز شده:  19:38 گرينويچ - جمعه 04 مه 2012 - 15 اردیبهشت 1391   
                                             ( بی بی سی )
من کاملا متأسف و شرمنده هستم که در آن جریان ها دست داشتم یا شرکت داشتم




سی و چهار سال پیش حزب دموکراتیک خلق افغانستان قدرت سیاسی را در این کشور با کودتای خونینی به دست گرفت و بیست سال پیش مجاهدین با فروپاشی رژیم کمونیستی، وارد کابل شدند و حکومت اسلامی اعلام کردند.
این دو رویداد، افغانستان را متحول کرد و تلخیها و شیرنیها و هچنین دردها و زخم های ناشی از این دو تحول هنوز قابل لمس است و سالها ادامه خواهد داشت.
·         سیاست
فرید مزدک، عضو سابق هیات رهبری حزب وطن ( سابق حزب دموکراتیک خلق افغانستان) در یک مصاحبه اختصاصی بیست سال پس از سقوط حاکمیت این حزب می گوید، از پیامد عمکردهای حزبی که عضو آن بود، متاسف است.
به گفته او این حزب از بدو تاسیس تا آخرین زورهای حیاتش، دچار مشکلات و اختلافات درون حزبی بود و در سالهای حاکمیت هرگز جنگ مجال نداد تا برنامه های دموکراتیک در عمل پیاده شوند.
فرید مزدک حدود بیست سال اخیر را در غرب زندگی کرده است. افکار سیاسی چپ‌گرایانه اش حالا متحول شده، گذشته و آینده را از منظر دیگری می بیند. آصف معروف به بهانه بیستمین سال سقوط حزب دموکراتیک خلق، با فرید مزدک مصاحبه کرده و ابتدا از او پرسیده است که چه چیزی او را به سوی این حزب کشاند.
سالهای هفتاد دو و هفتاد و سه متعلم صنف نه و صنف ده مکتب بودم در لیسه (دبیرستان) نادریه. در آن سالها به خصوص در شهر های افغانستان به ویژه شهر کابل در دانشگاه ها و مکتب ها زیاد اعتراض ها و تظاهرات می شد و بخش زیادی از نسل جوان را به طرف خود می کشاند. من هم به همانسو کشانیده شدم. چرا؟ دلیلش بیشتر عقلانی و فکری نبود. من خط مش و برنامه های سازمان ها و جریان هایی را که در آن زمان وجود داشتند، مورد ارزیابی و مطالعه قرار نداده بودم.
من در خانواده زندگی می کردم که در آن، تعدادی از بزرگان سیاسی فکر می کردند و به این حرکت ها علاقمند بودند. آنها در عین حال سرمشق و الگو برای جوانتر های خانواده ما هم بودند. در حقیقت من با این چیزها و در همان فضا علاقمند شدم به این حرکت ها و پیوستم به جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان.
در آن زمان البته یک مقدار چپ گرایی مٌد روز هم بود در بسیاری کشورهای جهان این هم یک انگیزه بود برای شما و جوانان هم نسل شما؟
چرا که نه؟ البته در آن زمان در کاربرد اصطلاحات چپ و راست زیاد دقت صورت نمی گرفت؛ بخصوص توسط نسل من. اما یک چیز که زیاد مورد توجه بود این بود که باید عدالت وجود داشته باشد، فقر نباشد، همه به صورت همسان از امکانات و نعمات موجود در جامعه بهره داشته باشند و همین ها بود پایه ها و اساسات اساسی یک جریان چپ که من بعد ها متوجه شدم و فهمیدم.
خب شما تجربه حضور و زندگی در غرب را داشتید آیا در اعتقاداتان نسبت به همین مکتب های سیاسی حالا تغییری آمده؟
در حقیقت دگرگونی هایی در ذهن من بعد از سال ۸۵ _ ۸۶ در کشور رخ داده بود. در سالهای مهاجرت در غرب، یک مقدار دقت بیشتر صورت گرفت، من متوجه شدم آن دگرگونی ها درست و صحیح بودند. من یک مقدار در آزمون تجربه سیاسی غربی ها آن سالهای خود را درست یافتم و کمی ژرفتر در این خط پیش رفتم و حالا دارای همان اندیشه ها هستم با اعتقاد و باور بیشتر.
همان اندیشه ها منظورم اندیشه های دموکراتیک است، اندیشه های آزادایخواهانه است، اندیشه های عدالت طلبانه است، اندیشه های مبارزه برای یک زندگی و جامعه باز و آزاد که در آن انسان از تمام آزادی های فردی برخوردار باشد؛ چیزی را که ما در نظام های ساخته شده فکری قبلی خود نداشتیم.
حزبی که شما متعلق به آن بودید، حاکمیت را بدست گرفت، شما هم به تدریج از سازمان جوانان تا سطوح بالای حزب، پله های ترقی در حزب را پیمودید، تلاشهایی برای تحقق اهداف خود کردید ولی سرانجام به شکست انجامید. چرا؟ روش نادرست بود؟ خارجی ها دخالت کردند؟ مخالفان شما قوی بودند؟
همه اینها. ولی مهمتر از همه اینها این بود که حزب دموکراتیک خلق افغانستان، یک حزب بومی نبود. یک حزب ساخته شده بر اساس نظریه ها و استراتیژی های کلانتر منطقه ای و جهانی بود و یک حزب غیر مستقل بود.
حزب اتکا داشت به نیروی وسیعی از انسان های پاک نیت، وطن دوست و مصمم برای ترقی و پیشرفت جامعه افغانستان، اما درمجموع من می خواهم تأکید کنم که به لحاظ ذهنی، اهداف، اندیشه و دیدگاه، یک حزب بومی نبود.
آرمان هایش شاید ولی اندیشه هایش نشات نمی کرد از حقیقت زندگی و جامعه افغانستان، بلکه بیشتر نشأت می کرد از الگوها و مدل هایی که توسط جریان های لنینیستی آن زمان از جانب اتحاد شوروی به کشورهای مثل افغانستان تحمیل می شد.
به این اساس اندیشه ها و آرمان هایی که ما به آن باور داشتیم که ما را می برد به طرف یک جامعه آزاد و مرفع و پیشرفته، از لحاظ اقتصادی و اجتماعی و سیاسی این آرمان ها در حقیقت نقش بر آب شدند.
تعداد زیادی از جوانان بخاطر همین مدل ها و همین آرمان ها قربانی شدند و خون ریختند، شما به عنوان عضو سابق رهبری حزب اظهار ندامت می کنید؟
بله من کاملا متأسف و شرمنده هستم که در آن جریان ها دست داشتم یا شرکت داشتم. جریان های سیاسی و اجتماعی آن سالها منتج به حوادثی شد که شما از آن نام بردید.
اما فراموش نکنیم که بدبختانه همه طرف‌های درگیر در داخل افغانستان مستقل نبودند. از طرفین درگیر در مسائل داخلی افغانستان قدرت های کلان جهانی استفاده ابزاری می کردند تا به اهداف خود در منطقه برسند و متأسفانه همین حالت تا امروز هم ادامه دارد.
چه می شد کرد که مرام و هدفی که برای دموکراتیزه کردن جامعه وجود داشت، تحقق پیدا می کرد؟
شاید بسیار آرمانی و خیال پردازانه باشد چیزی که من می گویم، ولی افغانستان یک شانس طلایی داشت اگر دهه دموکراسی بصورت مثبت ادامه می یافت. اگر شاه (ظاهرشاه) جرأت می کرد قانون احزاب را پاس می کرد، اگر پسر عموی شاه، ( داود خان) از سماجت خود پایین می آمد و وقتی که او طرفدار جمهور و رأی و آزادی مردم بود واقعا می رفت به طرف رعایت دموکراسی در جامعه و در جهت ادامه دهه دموکراسی کار می کرد.
من فکر می کنم در آن صورت ما امروز در افغانستان یکی از بهترین نمونه های یک دولت پادشاهی_ پارلمانی با پیشرفت اقتصادی بسیار خوب می توانستیم داشته باشیم. اما نشد. بنابر دلایل متعدد.
در آن سالها فاجعه ای در افغانستان اتفاق افتاد، منظورم کودتای جمهوری خواهانه محمد داوود بود. در حقیقت این (کودتای داوود خان) همه شرایط و زمینه ها را مساعد ساخت برای وقوع مجموع فاجعه های که بعدا در افغانستان رخ داد و اوضاع و احوال کشور ما را برد بطرف پیچیدگی و تراژیدی های بسیار بزرگی که مردم افغانستان تجربه کردند.
مشخصا در رابطه با حزب دموکراتیک خلق افغانستان باید بگویم که ای کاش حزب دموکراتیک خلق افغانستان به قدرت نمی رسید. بحیث یک نیروی سالم در اپوزیسیون رشد می کرد اما اپوزیسیون یک دولتی که واقعا می توانست اپوزیسیون را تحمل کند. در حقیقت حزب دموکراتیک خلق افغانستان با اشغال قدرت، مرگ تدریجی خود را آغاز کرد، با اشغال قدرت لگد زد به تمام آن چیزی های که به مردم به مثابه آرمان خود وعده داده بود.
زمانی هم آمد که حزب هم نامش را تغییر داد و هم در واقع اهداف خود را تغییرداد، سیاست مصالحه ملی را اعلام کرد ولی بیست سال پیش را اگر به یاد بیاوریم، با تمام این سیاست ها باز هم سقوط کرد. بعضی ها فکر می کنند که ممکن بود اگر در درون نیروی بیروی سیاسی، اختلاف بوجود نمی آمد و حزب از هم پاشیده نمی شد، دولت می توانست مقاومت کند یا در واقع شکست به گونه دگری واقع شود نه به این گونه که بالاخره حتی منجر به پایان مرگ تراژیک رهبر حزب و رئیس جمهور نجیب الله شود؟
خوب تغییرات در حزب دموکراتیک خلق افغانستان زیر تأثیر تغییرات در شوروی (پریسترویکا) بود . این تغییرات، تغییرات درستی بود. باید می آمد اما دیر آمد، ناوقت آمد. ولی برای اینکه این تغییرات در درون حزب جا بیآفتد و واقعا یک حزب نو بوجود بیآورد ما به زمان احتیاج داشتیم، به صلح و ثبات احتیاج داشتیم، به جلب حمایت مردم احتیاج داشتیم که همه این ها را نداشتیم. به یک نیروی منسجم احتیاج داشتیم که این نیرو واقعا از دل و جان برای اصلاحات در درون حزب می توانست کار کند و بر پایه اعتقاد به اصلاحات در درون حزب باید کار کند.
من گفتم که حزب در هفت ثور سال پنجاه و هفت به قدرت رسید و در قدرت گم شد و در سالهای که ما مصالحه را اعلام کردیم و خواستیم این حزب را از نو بسازیم هر قدر کوشیدیم که حزب را از درون قدرت بیرون بکشیم موفق نشدیم. حزب گمشده (در قدرت) را ما دوباره نتوانستیم که از درون قدرت بیرون بکشیم.
یعنی شما تصور می کنید که این پایان ناگزیر بود؟
چنین پایانی، تنها عاملش ضعف درون حزبی نیست، حزب در بحران زندگی می کرد، یک حزب غیر دموکراتیک شده بود. در تمام احزاب عقاید مختلف وجود دارد، گرایش های مختلف وجود دارد، ولی احزاب دموکراتیک بر گرایش های خود مجال زیستن می دهند، مجال تبارز می دهند و از طریق گفتگو و تفاهم اختلافات خود را حل می کنند. اکثریت ها برنده می شوند و هیچ وقت اقلیت ها سرکوب نمی شوند. حق رأی شان محفوظ می ماند، حق نظر شان حفظ می شود. در حزب ما دموکراسی وجود نداشت، حزب ما یک حزب دموکراتیک نبود یک حزب اقتدار گرا و وابسته بود و در آن اختلافات یک امر طبیعی بود.
وقتی می گوئید دموکراتیک نبود یعنی می خواهید بگوئید در اصل و در نهاد غیر دموکراتیک بود، یا بعضی از رهبرانش دموکرات نبودند؟
حزب ما در اصل و در نهاد یک حزب لینینی بود. یک حزب لنینستی دموکراتیک که ما تا حال ندیده ایم و تاریخ به یاد ندارد و دیگر اینکه اختلافات چیزی نبود که در یک روز بوجود آمده باشد.
اختلافات، نابسامانی و توطئه گری چیزی بود که از نخستین کنگره مؤسسان حزب دموکراتیک خلق افغانستان در این حزب راه یافته بود و قدم به قدم، ماه به ماه و سال به سال پیش رفته بود تا وقتی که این حزب سقوط کرد.
بنا بر این، تنها رفع اختلافات راه نجات از آن حالتی که حزب دچارش بود، نبود. مشکل کلان دگر این بود که ما واقعا در یک بحران بزرگ اقتصادی به سر می بردیم. جنگ جریان داشت و هیچ فرصت نیافتیم که در شرایط صلح و آرام برای ساختن یک دولت آن هم با اشتراک تمام مردم و گروه های سیاسی افغانستان کار کنیم.
گپ مهمتر از همه این بود که دولت افغانستان بدون حامی خارجی زیسته نمی توانست و حالا هم نمی تواند. ما حامی خود یعنی شوروی را از دست دادیم و جای آنرا نتوانستیم با حامی جدید پر کنیم.
اعتماد غرب به ویژه آمریکایی ها را نتوانستیم جلب کنیم. به همسایه های خود چراغ های سبز داده نتوانستیم که نشان دهیم می توانیم معضلات خود را حل بکنیم و در عین حال به گروه‌های مجاهدین، به بخش بزرگ مجاهدین بخصوص آنهای که در داخل بودند و زیر تأثیر کشورهای همسایه ما نبودند، نتوانستیم این اعتماد را بدهیم که ما می توانیم باهم کار کنیم.
بعضی ها معتقدند که وضعیت کنونی خیلی مشابه آن سالها است. چه درس هایی می شود از آن سالهای آموخت؟
بله در استراتژی های کلان تغییری نیآمده، افغانستان همان موقعیت ژئوپولتیک را که صد سال دو صد سال قبل داشت امروز هم دارد. علاقمندان به این موقعیت همان هایی هستند که در گذشته بودند و فردا هم همین علاقمندان وجود خواهند داشتند. قدرت های کلان دگری هم اضافه شده مثل چین و هند هر روز صاحب نیرو و قدرت بیشتری می شوند.
درسی را که امروزی ها می توانند از گذشته های پیش از حزب دموکراتیک خلق بگیرند، یک چیز است و آن اینکه همیشه منافع خود را با منافع همسایه های خود وفق دهند. مشکلات و دشواری های خود را در رابطه با همسایه های خود با رعایت و احترام به منافع متقابل، حل کنند. منافع ملی خود را به منفعت های دیگران رجحان دهند، اما با قدرت های جهانی هم باشند و طوری عمل کنند که از امکانات آن قدرت ها برای آبادانی کشور خود استفاده مؤثر و لازم را بعمل بیآورند.
صد سال قبل مشروطه خواهان اصلاحات می خواستند، بعدا شما اصلاحات می خواستید و دولت کنونی هم بر اصلاحات تاکید دارد، اما این روند اصلاح طلبی همیشه با موانعی روبرو شده است. حالا نیز نگرانی هایی وجود دارد که دست آورد های سالهای اخیر ممکن است قربانی مصلحت های سیاسی شود (مصالحه با طالبان) به نظر شما برای پایان جنگ چقدر باید بها داد و از چه چیزهایی نباید گذشت؟
آرمان تغییر نکرده، مشروطه خواهان هم همین آرمان را داشتند که امروزی ها دارند، مدرن گرایان امروزی جامعه افغانستان دارند. ترقی اقتصادی و اجتماعی، پیشرفت، مدرن ساختن جامعه افغانستان و مردم افغانستان، تأمین عدالت اجتماعی، تساوی حقوق مردم در تمام بخش ها، بناً این منطق درست است که آن آرمان دیروز و پریروز، امروز نیز هست و فردا هم خواهد بود.
اما اینکه امروزی ها چه باید بکنند که باید راه حل مطلوبی برای حفظ آن دست آوردها بیابند. دست آوردهایی که در طی ده سال گذشته با اشتراک وسیع جامعه جهانی در افغانستان بدست آمده است برای آن کار کنند. باید گفت که حرف این است که ما جرأت کنیم و به دموکراسی چنگ بیاندازیم.
امروز به دموکراسی در افغانستان، بنابر دلایل متعدد بخش های مختلف جامعه سیاسی افغانستان به نظر های گوناگون می بینند، دیدگاه های مختلف دارند. عده ای توأم با شک به آن می نگرند. عده ای فکر می کنند که جامعه افغانستان جامعه ی عمیقا سنتی و قبیلوی است و دموکراسی در اینجا جایی ندارد. ( این عده معتقدند ) که ما باید دوباره رجوع کنیم به نهاد های قبیلوی در جامعه و از آن طریق جامعه را در مدل مثلاً کشورهای شیخ نشین عربی رشد دهیم.
به نظر من این یک عقب گرد بسیار بد است یک عقب گردی است که برای افغانستان بدبختی های بیشتری به ارمغان خواهد آورد. به نظر من آنهایی که طرفدار دموکراسی و آزادی و پیشرفت و رشد و استقلال در افغانستان هستند، باید با شجاعت با همدیگر نزدیک شوند. صرفنظر از تفاوت های گذشته خود.
اینها امکانات مؤثر و بزرگ جهانی را از دست ندهند، حفظ کنند و از آن بهره بگیرند. ما زیر نام استقلال، استقلال، استقلال نمی توانیم کشور را ببریم بطرف عدم استقلال و گرسنگی و فقر و بدبختی و عقب ماندگی.
شجاعت در حل مشکلات محلی خود داشته باشیم. افغانستان تا وقتی که نتواند معضلات منطقه ای را با همسایه های خود حل کند و در مقیاس جهانی با همه قدرت های جهان رابطه مناسب و درست را تأمین نکند، راه نجات دیگری ندارد.


قلب آسیا . پرتو نادری


   
              پرتو نادری
                                              

                                  


                                     قلب آسیا و جامعه‌ی مدنی
 
 

اخیراً کنفرانس کشور های قلب آسیا در شهر کابل پایان یافت. چیز‌های خوبی گفته شد، در پیوند به مبارزه با هراس افگنی، فساد اداری، حکومت داری خوب و این که جهان افغانستان را تنها نمی گذارد! چقدر زیباست که می پنداری دیگر صدای انفجاری نیست، مقام‌های فساد پیشه که حتا« لودین» هم شجاعت نامبردن آن‌ها را ندارد، از اریکه افتاده اند. متقلبان انتخابات ریاست جمهوری در پشت میله های زندان اند، دولت به خدمتگذار مردم بدل شده است وهر انسان این سرزمین برای دیگری سرود برادری می خواند و آغوش برادری می گشاید، این پندار ترا ازهیجان نا شناخته یی لبریز می کند؛ اما دریغ که صدای انفجاری تمام پندار های ترا در هم می ریزد و تو می بینی که آن فساد پیشه‌گان به پله های بلند و بلندتری گام گذاشته اند، هراس افگنان هم چنان در کوچه ها درجستجوی شکار یک لحظه‌‌ی مناسب اند و تا می بینی که همان آش است و همان کاسه، دیگران رفته اند و تنها سیلی رژیم پاکستان و لگد دولت ایران است که بر سرو صورت ما فرود می آید!
از این پندار که بگذریم، ما همیشه روی کاغذ چیز های خوبی زیاد داشته ایم؛ اما مهم این است که این چیز های خوب در آینده‌‌‌ی این سرزمین خون آلود چقدر می تواند چنان مرهمی اثرگذار باشد!
این که ما تا چه زمانی وچگونه جامعه‌‌ی جهانی را چنان عصای روزگار پیری با خود خواهیم داشت، نمی توان به یقین چیزی گفت، اما چیزی که از هم اکنون روشن است، این است که این دو همسایه‌ مهربان!!! ایران وپاکستان نه تنها در این جهان؛ بلکه در آن جهان نیز ما را تنها نمی گذارند ونخواهند گذاشت که ما زحمت گذشتن از پل سراط را بر خود هموار سازیم؛ بلکه با لگدی و مشتی مهربانانه ای! ما را در ژرفای سوزان دوزخ خواهند افگند!
چیزی که مرا وا داشت تا این چند سطر پراگنده را در پیوند به این کنفرانس بنوسیم. نبود نماینده گان جامعه‌ی مدنی درکنفرانس بود. باری یکی از مسوولان معارف پشاور برای من گفته بود: ما نمی دانیم که افغان‌ ها چگونه در مکتب سازی این قدر توانایی دارند، همین که بامداد از خواب بر می خیزی می بینی که یک پناهنده تازه رسیده در این یا آن کوچه مکتبی ساخته است، بعد که می روی تا آن را ارزش یابی کنی در می یابی که نه استادی وجود دارد و نه هم سامان افزار آموزشی. از پشاور که بر گشتیم در سال های پسین ما بزرگترین استعداد جهانیان باز ماند. بعد نام این همه « ان جی او» را گذاشتیم نهاد مدنی.
گوش شیطان کر هم اکنون تا چشم می گشایی گویا نهاد مدنی و نهاد مدنی و نهاد مدنی را می بینی که افتاده، افتاده، افتاده در کنارهم به مانند تربوز وخربوزه‌ی پالیزهای « دشت کیله گی» در آن سال های پیشین. تا چشم کار می کند پالیز است و پالیز و تربوز و خربوزه افتاده در کنار هم که از یک دیگر رنگ می گیرند؛ اما رنگ اختلاف!

تا جایی که من به یاد دارم همین که بحث‌ راه اندازی چنین کنفرانس‌هایی در کشورهای غربی به راه می افتد، آن چه را که جامعه‌‌ی مدنی می گویند چنان دریاچه‌ی یخبسته‌یی در گرمای اشتیاق به جوش می آید، می جوشد و می جوشد ومی جوشد و بعد نشست پشت نشست می بینی که راه اندازی می شود به پیشواز آن کنفرانس دربن در لندن درشیکاگو در توکیو یا در جا های دلپذیر دیگر که به تعبیری از کوچه هایش نه بوی ادرار؛ بلکه بوی ادکلن به دماغ می آید.

عمده ترین بخش دستور کار چنین نشست هایی همین است که چه کسانی باید در آن کنفرانس جهانی اشتراک کند و تمام. در یکی دو سال اخیر این مساله آن قدر داغ شده است که افتراق و دو دسته‌گی بزرگی را در میان سازمان های پیمان کاری که خود را نهاد های مدنی می گویند، پدید آورده است. بزرگترین انگیزه وعامل چنین دسته بندی هایی در اهداف قومی و امیتار خواهی های آن ها پنهان است. هم اکنون نهادهای مدنی! بر یک دیگر بهتان می زنند که این یا آن نهاد وابسته به این یا آن مقام دولتی است. چنین بهتان های حتا همان کوچکترین اعتبار آنان را نیز از میان بر می دارد.

پیوسته جامعه‌ی مدنی! بر دولت انتقاد داشته است که در چنین نشست‌ هایی افراد وابسته به خودش را به نام نماینده‌گان جامعه‌ی مدنی می فرستد. در این گفته کمتر تردید می توان کرد؛ اما اگر نماینده‌گان جامعه‌ی مدنی هم که اشتراک می کنند، بیشتر به هوای همان سیر و سیاحت جهان است و کمتر سخنی و پیامی برای گفتن دارند و یا هم اگر باری سخنی و پیامی داشته باشند، همین که پشت میکروفون می رسند و تا دستمال ضد پاستوریزه‌ی خود را از جیب بر می دارند وعرق جبین خود را پاک می کنند دیگر و قت شان تمام شده است، اما به گفته‌ی چشم کبودان فرنگ زمان برای «شاپینگ» را همیشه در اخیار دارند.

من بار ها شاهد بوده ام که کسانی چه از نشانی دولت و چه از نشانی آن چه را که جامعه مدنی می گویند به نام نماینده‌گان جامعه‌ی مدنی در چنین نشست های مهم جهانی اشتراک کرده اند که نه دریافتی از جامعه‌‌ی مدنی داشته اند و نه هم فهمی از پیچیده‌گی‌های وضعیت سیاسی و اجتماعی کشور. بزرگترین مشکل ما این است که شماری از سازمان های پیمان کار را جامعه‌‌ی مدنی می گوییم وآنانی را که چنین حوزه‌ی را قبضه کرده اند فعال جامعه‌‌ی مدنی می خوانیم و بعد همین چند سازمان و چند تن را همیشه می بینی که به نام جامعه‌ی‌ مدنی تیر در هوا رها می کنند؛ ولی تیر منافع خود را خوب به هدف می زنند!
این در حالی است در سال های اخیر ما نه تنها در شهر کابل؛ بلکه در شهر های دیگر کشور شاهد آن هستیم که شماری از نهاد های مدنی ایجاد شده اند که بر بنیاد اهداف مدنی و خدمت گذاری به مردم و توسعه‌ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به گونه‌ی‌ داوطلبانه و آرمانگریانه کار می کنند ؛ اما چنین نهاد های را راهی در چنین کنفرانس هایی نیست و حتا می توان گفت سازمان‌های پیمان کار به مانند دیواری مانع آن می شوند تا چنین نهاد‌های مجالی برای گسترش خود و اهداف خود داشته باشند.

پرسش در این جاست که چرا نماینده‌گان جامعه‌ی مدنی! در کنفرانس کشور های قلب آسیا اشتراک نداشتند؟ آیا دولت به آن‌ها اجازه‌ی اشتراک نداد؟ یا این که آن‌های سخنی برای گفتن در این کنفرانس نداشتد؟ در حالی که میلیون ها دالر از کمک های جهانی به وسیله‌ی چنین نهاد های زیر نام بر نامه های دولتداری خوب، مبارزه با فساد اداری، عدالت انتقالی و دادخواهی و چیز های دیگری که به محتوای این کنفرانس پیوند دارد، هزینه شده است.

شاید بهتر بود که جهانیان می دانستند که جامعه‌‌ی مدنی افغانستان در این سال‌ها در زمینه‌ی مبارزه با فساد اداری و دولتداری خوب، دادخواهی ، غدالت انتقالی و آموزش‌های مدنی چه دست آورد هایی دارد. شاید همین دستان خالی جامعه‌ مدنی سبب شده است که امروزه چنین بحث هایی مطرح است که پس از سال 2014 باید بخش بیشتر کمک‌های جهانی به وسیله‌ی دولت افغانستان به مصرف برسد.

بزرگترین پرسش در پیوند به این کنفرانس همانا پرسش خاموشی جامعه‌ی مدنی است. چرا جامعه‌ی‌ مدنی مانند گذشته سرو صدایی نداشت؟ در حالی که چند روز پیش در پیوند به اشتراک جامعه‌ی مدنی در کنفرانس توکیو، کابل شاهد راه اندازی نشست بزرگی بود! از همین جا می توان پرسش دیگری را مطرح کرد که اگر کنفرانس قلب آسیا در یکی از کشور های غربی یا حتا در کشور های چون ترکیه و تاجکستان ... راه اندازی می شد، بازهم جامعه‌ی‌ مدنی همین گونه خاموش می ماند؟ بدون تردید که چنین نمی بود. فکر نمی کنم که باری هم جامعه‌ی‌مدنی مساله ی اشتراک نماینده‌گان جامعه‌ی مدنی درکنفرانس قلب آسیا را با وزارت امور خارجه در میان گذاشته باشد! شاید هم به این دلیل که این کنفرانس‌ در کابل راه اندازی شد و برای جامعه‌مدنی خالی از جاذبه بود.

                                   پرتو نادری
                                     شهر کابل

DONNERSTAG, 28. JUNI 2012

در مبارزۀ مردم با طالبان نقش حکومت در کجاست ؟


        درد

                        در مبارزۀ مردم با طالبان
                       نقش حکومت در کجاست ؟

اندک، اندک؛ خود آگاهی مردم از دهشت آفرینی، از کشتار مردم بیــدفاع از همه مظالم طالبان به جایی رسیده است که دشمنی  آنها را درک کنند و وارد عمل ومبارزۀ مستقل علیه آنها شوند. چندی پیش مردم به جان رسیده از دست ظلم طالبان  در ولایت غور به این نتیجه رسیدند که پس از این نمی توانند نظاره گر اوضاع بمانند. پس از جلسات به این تصمیم رسید ند که خود دست به کار شده، گلیم کارنامه های سیاه طالبان را از مناطق رنجدیدگان بردارند . وقتی آنها  دست به چنین اقدامی زدند، دستاوردی داشتند که آورندۀ امنیت و مصؤونیت برای مردم بود. در حالی که دولتیان سالها زمینه های تقویه طالب را مساعد نموده بودند.

اینک مردمان غزنی که به گونه های مختلف از مصیبت و آسیب  طالبان رنج برده و اذیت شده اند، دست به چنان اقداماتی زدند.
در نتیجۀ مشوره ها، جلسات وتصمیم گیری برای دفاع از مناطق خویش به مبارزه با دهشت افگنان انسانکش وبیرحمانی مصمم شده و جنایتکاران را ودار به شکست نمودند.

مردم غزنی وبسیاری از مناطق همجوار  وبه ویژه مناطق هزاره نشین که همواره از ستم وبیعدالتی در رنج و عذاب طاقت سوز به سر برده اند، حتا آنگاه که " کمک های بین المللی" نیز سرازیر شد، روی تخصیصیه های لازم برای بهبود اوضاع اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی را ندیدند. اگر از گاو غدودی رسید و سعی  وسهمگیری مردم ابادانی ایجاد کرد، از شر پروژه های دهشت آفرینی  طالب که زیر نام " کوچی " به ویرانی و کشتار انسانها روی آوردند؛ در امان نماندند.


                                          

مصیبت  طالب و "کوچی"، بی توجهی  مقامات دولتی در حق مردم، توهین وتحقیر نفرت انگیز به کرسی " اکادمیک " نشستگان طالب مشرب، وآرزویی که مردم برای ابادانی، برای رفتن فرزندان  به مکتب ، برای تأمین امنیت احساس می نمودند، نیروهای دفاع از خود را به وجود آورد. این نیروی مردم بسیار به زودی پیا م های امید بخشی برای مردم داشت. گزارش های متعدد از موفقیت مردم خبر میدهند.

فکر میشود که مردم مناطق مختلف افغانستان، به این نتیجه میرسند که سپاه خارجی و نیروی حکومتی، کاسه یی در زیر کاسه داشته اند. زیرا حکومتگران با وجود گرفتن پول های گزاف، با وجود یاد آوری از مبارزه با دهشت افگنان، نتایج نشان داده است که هسته های  جاهل و ضد امنیت برای برهم زدن امنیت را تقویه کرده اند.

تعمیم تجارب ودرک مردم از حکومتگران، ایجاد و گسترش نیروهای خودی برای دفاع، در سرتاسر افغانستان، این پرسش را به میان میاورد که حکومت افغانستان در کجای قطب گیری های جدید جای میگیرد؟

ایا بعید به نظر میرسد که برخی از گردانندگان حکومت علناً دست به توجیهاتی به نفع طالب زده و در کنار آنها موضع بگیرند.
آیا حکومتی که رئیس آن حاضر نیست، برنامه ها واقدمات مقتضی وضد ترویستی را رهبری کند، با مشاهدۀ مبارزه مردم علیه تروریست ها، بالاخره چه خواهد کرد؟

عناصر لمیده درسایۀ امتیازات قدرت و پول مانند مارشال فهیم وهم طرازان روزگار او، نامه بنویس های از فرنگ رفته که نیم سال را در غرب و نیمی را جدا از مردم به کتابت حکومتگران دارندۀ مشکل سواد،به سر می برند، چه خواهند کرد؟
آنانی که طالب چه بقایای ملا عمر و چه طالب " روشنفکر" ونکتایی پوش، هم به ایشان پس از پایان یابی  دورۀ مصرف ،یک بلست جای  نمیدهند، در کجا خواهند نشست؟

آنها بخواهند ویا نخواهند، مبارزۀ مردم صف ایشان را روشن میکند. زیرا گسترش مقاومت خود مردم ، تضاد های  نوی را در درون دولت ایجاد خواهد کرد.
حکومتگران  یا برعلیه مردمی آتش  خواهند گشود که دست به کارشده ودهشت افگنان ویرانگر را از مناطق خویش پاک کاری میکنند؛ ویا  تعدادی که برنامه های  چون سیاست طالبی کردن اوضاع، تقویۀ طالب و ایجاد مانع در برابر مبارزه علیه تروریسم را در اختیار داشتند، از آنجایی که هزار ویکرشتۀ محکم با طالب  دارند، همچنان جانب طالب را می گیرند.

مبارزۀ خود مردم عیانتر نمود که حکومت حاضر به مبارزه با تروریسم نبوده است. واقعیتی که بازخواستهایی را هم در قبال دارد.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


مطلب مرتبط
و دنبالۀ نظریات در بی بی سی . افغانستان. 27 /6/2012



درباره "قیام مسلحانه مردم غزنی"علیه طالبان چه فکر می‌کنید؟

حدود دو ماه است که یک گروه از افراد مسلح که گفته می‌شود از میان مردم برخاسته‌اند، در ولسوالی "اندر" ولایت غزنی در افغانستان به مقابله با گروه طالبان برخاسته‌اند. عقب نشینی طالبان از این ولسوالی، زمینه را برای بازگشایی مکتب‌ها و درمانگاه‌ها فراهم کرده است. فرمانده این گروه، دولت را "بی‌کفایت" می‌داند و می‌گوید که نه از دولت حمایت می‌کند و نه از طالبان.

خبر بی بی سی فارسی را در این باره بخوانید

نظر شما درباره تشکیل این گروه مسلح برای مقابله با طالبان چیست؟ به نظر شما آیا این مساله حاکی از مشارکت مردم با نیروهای دولتی است یا نشانه این است که مردم منطقه از اقدام دولت ناامید شده‌اند؟ آیا تشکیل این گروه‌های مسلح "خودجوش" به نفع برقراری امنیت در افغانستان خواهد بود یا به ضرر آن؟

در نتیجه مقابله این گروه با نیروهای طالبان، دستکم سی مکتب در ولسوالی اندر فعالیت خود را ازسر گرفته است. این مکاتب از سه سال پیش به دلیل تهدیدهای طالبان بسته شده بود. وزارت معارف افغانستان خوشبین است که این نحوه برخورد مردم با مخالفان مکاتب، الگویی باشد برای مردم مناطقی که همچنان با فعالیت های مسلحانه شورشیان مواجهند.

به نظر شما این کار به نفع دانش آموزان و مردم منطقه خواهد بود؟ آیا راه مناسبی برای بازگشایی مکتب‌ها خواهد بود؟

نظر و تجربه خود را می توانید از طریق این صفحه با دیگران در میان بگذارید. 




نگاه دیگر

حکومت ببرک کارمل (در پناه سپاه شوروی)

درادامۀ بررسی حکومت های افغانستان، در این نوشته، "حکومت ببرک کارمل" به بررسی اجمالی گرفته می شود. حکومت های پیشین افغانستان قبلاً  بررسی شده اند. این نوشتار ادامه دارد.

حکومت ببرک کارمل (در پناه سپاه شوروی)
6 جدی 1358- ثور 1365
(27 دسامبر 1979- می 1986)
مقام های حزبی و دولتی شوروی که تصمیم گیرندگان تهاجم به افغانستان بودند، هرگز نگفتند که فرستادن ببرک کارمل از شوروی به کابل، جزء برنامۀ تهاجم بود. برخلاف گفتند که "شورای انقلابی ج.د.ا"خواهش فرستادن قوای نظامی را برای رفع تجاوز بر کشور شان نمود.
آن استدلال بازتاب رسوا آمیز و ناپذیرفتنی داشت. زیرا به قدر کافی واضح بود که قوای شوروی بازگشت کارمل و تأسیس حکومت او را فراهم نموده اند.
ببرک کارمل کی بود ؟ (1929- 1996)
کارمل در سال 1929 در محلۀ کمری مربوط بگرامی کابل تولد شد. پدرش حسین خان از نظامیانی بود که تا رتبۀ جنرالی رسید. کارمل در مکتب نجات درس خواند، سپس وارد دانشکدۀ حقوق گردید. به عنوان شخص جوان و فعال سیاسی به زندان رفت. بعد از رهایی از زندان تحصیل را به پایان رسانید و در وزارت پلان به کار پرداخت. گویند علایق و تمایلات به سوسیالیسم پیدا کرد که تا اواخر عمرش او راهمراهی کرد. در سال 1964 در تأسیس حزب دموکراتیک خلق سهم فعال داشت.
کارمل در دوره های دوازدهم و سیزدهم شورای ملی از شهر کابل نماینده انتخاب شد. کودتای 26 سرطان را تایید و با آن همکاری کرد. در پیوند با موضوع به خاکسپاری میر اکبر خیبر توقیف شد. پس از کودتای ثور، سمت معاونت صدارت و معاونت شورای انقلابی را عهده دار بود. با تبارز دگربارۀ تنش های خلق و پرچم، به حیث سفیر به جمهوری چکسلواکیای وقت فرستاده شد. اما چندی بعد او و بقیه رفقایش که در سایر کشورها سفیر بودند، در ماسکو گردهم آمدند. با گذشت چند ساعت از قتل حفیظ الله امین به کابل رسید.
سیاست داخلی حکومت ببرک کارمل
کارمل منظور حکومت خویش را "دفاع از دست آوردهای بزرگ انقلاب کبیر و پرجلال ثور" (2) یاد کرد. برای تحقق آن، اقداماتی که به گونۀ عاجل در همان شب 6 جدی عملی شد، رهایی کادرهای پرچم از توقیف بود. تعدادی از فعالان و اعضای رهبری جناح خلق زندانی گردیدند و چند روز بعد زندانیان سیاسی، به استثنای 80 نفر، آزاد شدند (3). حکومت او از طریق جلسات و نشریات دولتی سعی نمود که مظالم تقریبا ًدو ساله را به حفیظ الله امین (که از او به عنوان باند امین یاد می شد) نسبت داده و مژده بدهد که دیگر مردم روی ستمگری را نخواهند دید. نام کام (کارگری استخباراتی مؤسسه) به خاد (خدمات اطلاعات دولتی) تغییر یافت که براساس گفتۀ یک تن از جنرالان روسی "دولتی در میان دولت"بود (4). "جبهۀ پدر وطن"(5) تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق ایجاد شد. چندین هزار جوان به منظور جوابگویی نیازهای بعدی و عاجل، به شوروی و کشورهای اروپایی فرستاده شدند. با تبارز دشواری های اقتصادی و جلب اعضای جدید به حزب، برای یک تعداد کوپون های کوپراتیفی داده شد. تحت رهبری حزب نهادهای مانند سازمان دموکراتیک جوانان، سازمان دموکراتیک زنان و .. در جهت تحکیم پایه حزب و کوشش در راه عملی نمودن مرام های کودتای ثور و"مرحلۀ دوم آن" مشغول شدند (6).حکومت او ظاهراً ًخواست جلو بی نظمی هایی را بگیرد که در زمینۀ "اصلاحات ارضی" وجود داشت. با حفظ همان مقاصد، فرمانی در "ضمیمۀ فرمان شماره 8" صادر شد، که عملا ً گونۀ رشوت دهی را داشت تا تعدادی از مردم به صفوف نیروهای مسلح بپیوندند (7).
خط مشی حکومت کارمل در "اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان" مطرح شد که مطابق آن، افغانستان باید راهی را تعقیب می کرد که کشورهای حوزۀ تسلط شوروی ناگزیز به تعقیب آن بودند. گنجانیدن برخی مواد مصلحتی در "خطوط اساسی" هم هیچ نفعی به رژیم او نرسانددو نمونه را نگاه کنیم:
1- در زمینۀ دین اسلام چنین نوشتند: "با پیروی قاطعانه از دین مبین اسلام" (8) در حالی که همه آگاه بودند که اعضای حزب دموکراتیک خلق از نظر عقاید از دین گسسته و باورداشت های ماتریالیستی دارند. ولی حکومت او برای جلوگیری از تجرید مزید حزب و مشاهدۀ شکاف و فاصله یی که بین حزب با اکثریت عظیم مردم از نظرعقیده وجود داشت، تظاهر به اسلام نمود. این بود که نه آن ادعا و نه حرکات نمایشی مانند سهم گیری رهبران حزب در مساجد و محافل مذهبی و غیره، مردم را به مسلمان بودن آنها قانع نکرد. از سوی دیگر مردم اعمال جفاآمیز حکومت، ناروایی های قوای شوروی و اشغال کشور شان را می دیدند و نیاز داشتند که با آن مقابله کنند.
2- رژیم کارمل مدعی شد که "مجازات مخالف کرامت انسانی، شکنجه و تعذیب مجاز نیست" (9). اما عملاً در رژیم کارمل مانند دورۀ پیشین شکنجه، اعتراف گیری اجباری همراه با آزار و اذیت گوناگون و نقض آشکار حقوق بشر، به دار آویختن و تیرباران مخالفین وجود داشت.
معارف و کلیه نهادهای فرهنگی از اهداف تجاوز و حکومت کارمل متأثر بود. همه ملزم به تبلیغ در جهت ایدیولوژیی حزب بودند. در "اصول اساسی" رژیم کارمل برای فعالیت های علمی و هنری و ... چنین چارچوبی تعیین شده بود: "آزادی فعالیت های علمی، تخنیکی، کلتوری و هنری مطابق به اهداف انقلاب ثور." (10) از آنرو بود که سطح کیفی معارف تنزل نمود. فروپاشی تعلیمات ابتدایی به ویژه در مناطق روستایی افزایش یافت. اکرام اندیشمند در تحقیق جامع خویش از وضع معارف آن دوره چنین می نویسد: "این انحطاط پس از تجاوز نظامی شوروی در افغانستان گسترش یافت ..." (11)
استادان دانشگاه، معلمین مکاتب و شاگردان غیرحزبی فاقد مصؤنیت بودند. تعدادی از آنها که به مخالفت روی آوردند، روانۀ زندان شدند. جوانان بی شماری مجبور بودند به جبهات جنگ بروند. به این لحاظ مردم می کوشیدند که جوانان شان از افغانستان خارج شوند. با وجود رقم درشت مهاجرت وب ازتاب های گستردۀ آن به عنوان یکی از ابعاد مخالفت، رژیم کارمل به وجود آن چنان بی اعتنا بود که در احصائیه گیری های خویش از آنها نامی نمی بردند. (12)
خلاصه گفته شود که تعقیب و تلاشی خانه ها، توقیف، شکنجه و اعدام مخالفین، بمباران ها و همه ناروایی هایی اعمال شد که از آن به عنوان اوصاف نکوهیدۀ حکومت خلقی ها نام برده شده بود. این اعمال، کینه توزی و دشمنی ها را به گونۀ روزافزون وسعت بخشید. و این در حالی بود که تنش های همواره موجود پرچمی/ خلقی پایانی نداشت و مقامات شوروی نیز روز تا روز می دیدند که دست آوردی از تجاوز ندارند.
سیاست جهانی
مطابق ماهیت تهاجم، سیاستی که رژیم کارمل از آغاز در پیش گرفت، دقیقاً در راستای همسویی همه جانبه با سیاست منطقه یی و جهانی اتحاد شوروی بود. مقامات دولتی مسکو حتا در تعیین جزییات سیاست های کابل، بسیار حساس بودند. (13)
گرچه نیروهای اتحاد شوروی از میان رفته، در افغانستان حضور داشتند، و در نتیجه غیرمنسلک بودن افغانستان پذیرفتنی نبود، با آنهم کارمل حکومت افغانستان را "از جملۀ کشورهای واقعی عدم تعهد" نامید. در این مورد کارمل به پرسش یک خبرنگار جمهوری فدرال آلمان چنین پاسخ داد: "این یک اصل اوبجکتیف و عینی است که ما برای حفظ استقلال ملی، برای دفاع از حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشور خود با کمک مادی و معنوی اتحاد شوری در جملۀ کشورهای واقعی عدم تعهد قرار گرفته ایم." (14)
به دامنۀ تشنج با پاکستان افزوده شد و در برابر جمهوری اسلامی ایران سعی به عمل آمد سیاستی اتخاذ گردد که پاسخگوی گونه یی همسویی در مقابل امریکا باشد. بر مبنای چنان چشمداشت، کارمل نامه یی عنوانی آیت الله خمینی نوشت، اما جوابی دریافت نکرد.
امریکا در سیاست خارجی حکومت کارمل در نقش دشمن شماره یک، بیشتر آماج حملات بود. همچنان در تبلیغات سیاسی بر مصر و چین می تاخت.
عکس العمل ها
1- داخلی
آنچه مردم افغانستان را پس از کودتای ثور به مخالفت برانگیخته بود، در زمان ریاست کارمل و حضور قوای شوروی بیشتر شد. در حالی که سران شوروی چنان پنداشته بودند که با برکناری امین و رفتن کارمل و حضور قوای نظامی، از بار دشواری ها کاسته شده و رژیم دارای پایه های مردمی خواهد شد. اما منظور جلب مردم نه تنها اندکی هم متحقق نگردید، بلکه تشنجات و تنش ها بیشتر گردید. زیرا حکومت مستبدانۀ حزبی، اهدافی را دنبال می نمود که در تقابل با اهداف بقیه اجزای جامعه بود. بنابرآن برعلاوۀ پخش شبنامه ها، مظاهرات مردم شهر کابل در سوم حوت 1358و متعاقب آن مظاهرات محصلان دانشگاه و مکاتب پسران و دختران کابل تبارز یافت، و جبهات مسلح نیز خود را برای جنگیدن بیشتر آماده نمودند.
فرار مامورین نظامی و غیرنظامی، جوانان و خانواده های بیشمار از افغانستان افزایش یافت. در نتیجه جنگی که منظورهای چون مطیع سازی، غلبه بر دشمنان و مخالفین شوروی و روسی کردن جامعه را بایست تحقق می بخشید، در برابر انبوهی از مخالفت ها رو به رو شد. توسل شوروی و حکومت کارمل به ابزار سرکوب مانند خاد و بمباران ها و ایجاد فضای مختنق سیاسی، مخالفت بیشتررا برانگیخت.
2- خارجی
تهاجم اتحاد شوروی چنان در گسترۀ جهانی واکنش برانگیز شد که شاید میزان آن برای سران کرملن قابل پیش بینی نبود. بسا از مؤسسات و کشورهای جهانی علیه آن تهاجم موضع گرفتند که شامل حال رژیم کارمل نیز می شد. در این میان ایالات متحدۀ امریکا متأثر از مبارزه یی که با شوروی داشت، در سمت و سو دادن روند مبارزه با شوروی، جدی تر شد. اهمیت توجه امریکا به آن تهاجم به اندازه یی بود که جیمی کارتر در 8 جنوری 1980، آن را به عنوان بزرگترین تهدید صلح از زمان جنگ دوم جهانی به این طرف یاد کرد (15). پاره یی از تعزیرات اعمال شد، مانند منع ارسال گندم، تحریم بازی های المپیک، انصراف ازعقد پیمان مرحلۀ دوم تحدید اسلحۀ استراتژیک ( سالت 2) وغیره. اما زمینه های اقدامات جدی چنان در اختیار امریکا قرار گرفت که هدف شکستن کمر شوروی را در جنگ فرسایشی افغانستان در قبال داشت.
مخالفت امریکا در زمان حکومت رونالد ریگان با جدیت بیشتر دنبال گردید. کمک روزافزون به مجاهدین به وسیلۀ حکومت پاکستان و مبارزات دیپلوماتیک، نظامی و جاسوسی که در این پیوند، میان ابرقدرت های وقت آغاز یافت،جالبترین برگ های وقایع و حوادث را بار آورد.
تهاجم شوروی و دورۀ حکومت کارمل دو کشور پاکستان و چین را بیش از دیگران کمک رسانید. به قول یک تن از نویسندگان تحلیلگر آن جریان ها، "باید اعتراف نمود که مداخلۀ نظامی شوروی در افغانستان جنرال ضیأ الحق را که در سال 1977 قدرت را غصب نمود، نجات داده است. این واقعه پشتیبانی سیاسی و کمک مالی واشنگتن را برای وی به آرمغان آورد" (16).
تقویۀ نظامی پاکستان، سعی ضیأالحق با پندارهای خاص خودش در جهت "اسلامیزه کردن" پاکستان، تسلط او بر بخش وسیعی از سازمان های جهادی و تعقیب سیاست سلطه جویانه در افغانستان، بازتاب اعلام جهاد علیه کفاردر کشورهای عربی و گسیل جنگجویان غربی به سوی پاکستان و جبهات جنگ داخل افغانستان، عکس العمل ها و فصل های جالب برای بررسی رویدادهای آن دوره است.
چین توفیق بیشتر برای بهبود مناسبات با کشورهای غربی و ایالات متحدۀ امریکا یافت. جمهوری مردم چین که شوروی را قدرتی خطرناک و دارای اشتهای بیشتر در سلطه جویی می پنداشت، جنگ ضد شوروی را با پاکستان و امریکا هماهنگ کرد.
جمهوری اسلامی ایران که در پی صدور انقلاب بود، بیرون از حوزۀ هماهنگی با امریکا، و با وجود کرنش های رژیم کارمل، جبهۀ مخالفت را نگهداشت.
در کنار مواضع این دولت ها که مصالح ملی خودشان را در نظر داشتند، موضعگیری کشورهای غیرمنسلک، کنفرانس اسلامی، اسامبلۀ ملل متحد و برخی از احزاب کمونیست اروپایی نیز عکس العمل نامناسب برای شوروی و حکومت کارمل بود.
پایان رژیم ببرک کارمل
جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان تحت ریاست ببرک کارمل از دریافت هیچ گونه کمکی که به منظور استقرار آن مطرح بود، بی نصیب نماند. اتحاد شوروی و کشورهای هم پیمان آن همه وسایل، امکانات و مشوره ها را در اختیار رژیم نهادند. ازهیچ نوع سعی و تلاش و کاربرد همه امکانات و وسایل، حتا ارتکاب جنایات،(17) برای مطیع گردانیدن مردم دریغ نکرد. اما هیچ کدام ره به خانۀ مقصود نبرد. در رابطه با افغانستان، رهبری شوروی را بحرانی فرا گرفت که چشم اندازی برای نجات از آن در نظر نمی آمد. چنان بود که مانند موارد مشابه، پیام راه دیگر یا راه تعویض سیاست چندین ساله از ماسکو شنیده شد. این بود که باری گرومیکو وزیرخارجۀ شوروی گفت: "ما در آنجا (افغانستان) حمایت داخلی به دست نیاوریم". نمایندگان تجدید نظر بر سیاست های پیشینه، تا آنجا پیش رفتند که شواردنازه وزیر خارجۀ گورباچف گفت: "ما علیه ارزش های انسانی قرار گرفتیم"، و یا "دیگر نبرد به خاطر خلق افغانستان را باخته ایم". پس "نشستن ببرک کارمل به کرسی رهبری حزب و دولت سودی نداشت. از این رو گام های در جهت کنار گذاشتن او برداشته شد." آنگاه این پرسش مطرح گردید: "چه کسی به جای ببرک کارمل خواهد آمد؟". (18)
در نتیجه، ناقوسِ پایان حکومت شکست یافتۀ ببرک کارمل از همان جایی به صدا درآمد که او را فرستاده بودند. نـماد حکومتی که با تجاوز آمد، در پناه تجاوز و مشاهدۀ آتش و خون ناشی از آن زیست، به رغم ناخشنودی هایش در سال 1986، نخست از رهبری حزب و سپس از ریاست حکومت برکنار گردید. کارمل پس از سرگردانی های مختلف در سال 1996 در مسکو فوت کرد.
نویسنده: نصیر مهرین
ویراستار: فرهمند
توضیحات و رویکردها
1 - لیونید برژنف گفت: "خلق افغانستان تحت رهبری ح.د.خ.ا به زعامت ببرک کارمل علیه امین مستبد دست به قیام زدند." مصاحبۀ مطبوعاتی ل. برژنف با پراودا.12جنوری 1980. ص 16 وزارت اطلاعات و کلتور. مطبعۀ دولتی.
2- سالنامۀ افغانستان، شمارۀ 45/46 ص 8 ، مطبعۀ دولتی، کابل.
3- جنرال عمرزی، شب های کابل، ص 376 چاپ دوم.
4- الکساند لیافسکی، توفان در افغانستان، ترجمۀ ع. آریانفر، ص 5 توفان، به نقل از یک گزارش محرمانه.
5- کنگره "جبهۀ ملی پدروطن" که تأسیس آن یکی از آرزوهای کارمل بود، در سال 1980 دایر شد و شروع کار جبهه از سال1981بود. آن نهاد هیچ گونه دست آوری برای نجات رژیم از بحران و پیوند دهی حزب با بخش های غیرحزبی جامعه نداشت.
6- در مورد عضویت در آن نهادها نتیجۀ تحقیقات نشان می دهند که جز تعداد معدود، بقیه به اجبار و از روی ناگزیری به آنها پیوستند.
7- فرمان 18/5/ 1360 هیأت رئیسۀ شورای انقلابی. این نمونۀ رشوت آمیز را در مادۀ دهم آن نگاه کنیم: "دهقانان بی زمین و کم زمین که فرزندان شان در صفوف قوای مسلح وبه صورت داوطلبانه در قطعات مربوط وزارت داخله خدمت می کنند، براساس تائید وزارت های مربوط برای اخذ زمین دارای حق اولیت می باشند."
8- اعلامیۀ تاریخی شورای انقلابی ج.د. ا. مبنی بر تصویب و اعلام اصول اساسی ج.د.ا، 25 حمل 1359. بحث این مسأله در حوزۀ بررسی فعالیت افراد سیاسی لائیک در کشورهای اسلامی مانند افغانستان فراختر دامن می کشد. اما آن چه ادعای پیروی از اسلام از طرف کسانی که از آن گسسته بودند، درعمل بار آورد حاکی ازعادت به اخلاق دوگانه است. یعنی هنگام تماس با مردم مسلمان چنان وانمود می کنند که مسلمان هستند، اما هنگامی که با دوستان خود و در چارچوب عقاید خودی اند، پیروی از دین اسلام را فراموش می کنند. در واقع چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند.
9- " اصول اساسی . . ." مادۀ سی ام.
10- اصول اساسی. مادۀ بیست و نهم، بند 6.
11- اکرام اندیشمند، معارف عصری افغانستان، ص 158.
12- در صفحۀ 5 احصائیۀ سال 1363، زیرعنوان نفوس و قوای بشری، و در چند جای دیگر، در حالی که به گونۀ من درآوردی و تخمینی از نفوس افغانستان صحبت می شود، هیچ اشاره یی به نفوس مهاجر نشده است.
13- افزون بر حضور مشاورین و در واقع صلاحیتداران اصلی در کنار وزرا و در ادارات دولتی افغانستان، دستورهایی که گرومیکو برای شاه محمد دوست وزیرخارجۀ رژیم کارمل می داد، نمونۀ نظارت شدیدتر است. مراجعه شود به کتاب ارتش سرخ در افغانستان.تألیف: گروموف، ترجمۀ عزیزآرینفر، صص 75/80.
14- مصاحبه های مطبوعاتی ببرک کارمل. (شمارۀ3) با ژورنالیستان داخلی و خارجی، 25 جدی 1358.
15- هنری برادشر، افغانستان: تجاوز شوروی و مقاومت مجاهدین. ترجمۀ شورای ثقافتی جهاد افغانستان، ص 190، 1376 پشاور.
16- پییرمیژ، مناسبات شوروی با افغانستان از همکاری تا اشغال نظامی (1947/1984)، ص27 ترجمه و انتشار: داکتر سید اکبر بریالی. اکتبر 2033،هامبورگ، آلمان.
17- رقم جنایات طی سال های تجاوز بسیار است. نشان دادن بخشی از آنها مستلزم تهیۀ کتاب ویژه است. نمونه یی را ازمنابع روسیه می آوریم 1- « بلی من جنایت کرده ام، آدم کشته ام مگر چرا زمینه سازان این جنایت را به دادگاه نمی کشانید.؟ . . .» 2- "دو نوجوان افغان به نام های قالب گل 14 ساله و آقا شرین 13 ساله به دستور و.گ. کوزمین به این علت تیرباران شدند که شاهد دزدی او بودند . . . کوزمین گفت: جنایت من در متن آن جنایاتی که در آن هنگام در افغانستان صورت می گرفت، رخ داد. صص 285 286 جنگ در افغانستان. نوشتۀ گروهی از دانشمندان انستیتوی تاریخ نظامی فدراسیون روسیه،1991. ترجمه: ع.آریانفر.
18- ا. لیافسکی، توفان در افغانستان، ص 4.




             
ملک الشعراء محمدطاهر  هاتف
                                                         

                                            یاد آوری نکات ضروری


                                            بعد از مطالعۀ یاد داشت های استاد خلیلی
                                               در مورد ملک الشعراء قاری
 

  
                                                                                                                 
     بعد عرض سلام و ارادت با غتنام از فرصت خواستم بمطالعه کتاب یاد داشت های استاد خلیل الله خلیلی ملک الشعرای قبول شده ای جامعۀ ادبی و فرهنگی افغانستان عزیز بپردازم، واقعا کتابی است محتوی مطالب ادبی،قرهنگی، سیاسی و تاریخی و  از نگاه روشن ساختن بعضی گوشه های تاریک دوران چندین پادشاه، صدراعظمان و روسای جمهور، ذخیره غنامندیست که بذخایر قرهنگی مملکت میافزاید،اگر دوستان بخاطر داشته باشند در سالگرد وفات استاد خلیلی مرحوم در انجمن افتتاحه علاقه مندان در لاس انجلس این جانب محمد طاهر هاتف هم قصیدۀ مطولی مبنی بر ذکر سجایای استاد خلیلی نوشته و قرائت کرده بودم و من چه که همه علاقه مندان و ذوقمندان ادب دوست از اشعار و آثار او ستایش کرده و می کنند.
     ولی با کمال تاسف در خلال مطالعۀ این اثر قطور(۳۸۵) صفحه یی در صحایف (‌۱۶۳)، (‌۱۶۴) و (۲۰۲) جملات سخیف،  رکیک و اعتراضات ناواردی در باره حضرت ملک الشعراء قاری عبدالله خان بنظر می خورد که حیثیت فرهنگی خود استاد خلیلی را لکه دار می سازد و خدا نکند که آن سخنان از قلم استاد خلیلی نشأت کرده باشد و اگر بالفرض آن الفاظ خواه ناخواه از شخص استاد خلیلی باشد من هم به صفت یک شاگرد کوچک و زله خوار خوان ادب هر دو ملک الشعراء (قاری و بیتاب) که از مقام دانش والای شان استفاده ها و استفاضه ها نموده ام بمانند آقای میرعبدالحلیم واعظی یکی از مر بوطین ملک الشعراءقاری که در نامۀ هفتگی امید دفاعیۀ خود را علیه انتقادات خلیلی صاحب اشاعه داده و همه اعتراضات خلیلی صاحب را رد کرده اند خود را مکلف میدانم بدفاع و تردید اتهامات شان ولو که تکرار دانسته شود بپردازم و پافشاری مینمایم و بالای سه نکته درشت و سخیف شان چلیپا بکشم.
اتهامات خلیلی صاحب:
‌۱ ـ از زبان خلیلی صاحب نوشته شده است که حضرت قاری درغیاب من هر جا بر سر شعرم تنقید می کردند و مرا از شعر گفتن منع میکردند، گاهی من عصبی می شدم و در مورد شعر های حضرت قاری صاحب تنقید میکردم و اشعارش خوش نمی آمد.
     جواب اول آن که روان شاد ملک الشعراء قاری شخصیت اش بنحوی نبوده که غیبت خلیلی صاحب را پیش کسی کرده باشد. آیا آنان کیانند که قاری صاحب غیبت شعر اورا نزد شان کرده باشند؟ ویا شعر را که خودش هم شاعر بزرگ بوده بد بگوید و یا خلیلی صاحب را از شعر گفتن منع کنند این مزخرفات به شان آن مرد متقی، متصوف و عارف درست نیست و بسیار نامناسب است. او که سینۀ بی کینه اش بصفت حافظ قران عظیم الشان آیۀ شریفه ‌۱۲ از سورۀ حجرات (أیُحبُ أحدُکُم أن یأ کُل لحم أخیه) نقش کالحجر بود چگونه گوشت برادر خود را بخورد استغفرالله.
۲ ـ اینکه اشعار ملک الشعراء مورد پسند استاد خلیلی نبوده در شعر قاری عیبی نیست و موضوع به طرز تفکر خود استاد تعلق دارد کسانی هستند که اشعار بیدل، صائب، کلیم، سلیم، واقف، ظهیرو یا نظیری خوش شان نمی آید موضوع باندازه دلچسپی خواننده تعلق دارد بدون بحث و فحص هم نمیتوان اشعار نامدار و پسندیده را ناپسند گفت.
۳ ـ اینکه جناب خلیلی صاحب گفته باشد من بالای اشعار قاری ملک الشعراء انتقاد میکردم معلوم نمی شود اشعار مورد انتقاد شان کدام هاست و چرا در زمان حیات ملک الشعراء به رخ شان کشیده نشده تا اگر غلط بود اصلاح می کردند و اگر صحیح بود بقناعت خلیلی صاحب میپرداختند و اگر حیای حضور مانع بود باید گفت روانشاد ملک الشعراء قاری در ۹ ثور ‌۱۳۲۲ داعی اجل را لبیک گفته اند و جناب خلیلی صاحب با در نظر داشت تاریخ وفات شانکه در سال ‌۱۳۶۸ هجری شمسی برحمت پیوسته اند مدت ۴۶ سال دیگر با داشتن مقام راسخ و شامخ که هیچ کس مانعش شده نمیتوانست چرا انتقادات خود را اشاعه نداده اند این جملات همه سوالاتی است که جواب آن لاجوابی است، بخصوص که نقد ادبی شعبه ای از ادبیات است و اگر جناب خلیلی صاحب نقد خود را بالای اشعار ملک الشعراء می نوشت موجب تقدیر و تمجید بود.
۴ ـ اینکه در یاد داشت ها ذکر شده که قاری ملک الشعراء در یک مجلس چار کلمه گفته نمی توانست، اولا جناب قاری چندین سال مشاور در وزارت معارف و سالیان متمادی مشاور انجمن ادبی و مطبوعات کشور بود و خطابت مسجد امیر حبیبالله خان شهید را بدوش داشته که خطابت تحریری نمی شود و کتاب مجمع الخطب را از اردو بفارسی دری ترجمه کرده و در سفر حج بیت الله شریف با موجودیت سند حاوی (‌۱۸) صفحه بقلم ملک الشعراء قاری که یگان یگان شرح خود را از الف تا یا در آن تذکار داده و در مسجد جامع بمبئی و نیز در مسجد و یا انجمن منعقده در کراچی بزبان اردو بیانه داده است، آیا همه این مشاورتها و خطبه ها در مسجد امیر حبیب الله خان شهید و خطابه ها در هند همان وقت تحریری شده میتواند، بصورت قطع نی ـ اگر بگویم قاری بی مورد زبان بتکلم نمی گشود راست است ولی ما بارها که مشکل خود را بحضور شان عرض کرده ایم با کمال شفقت بتفصیل توضیحات فصیح و بلیغ داده اند.
     باز عرض میشود که آقای میرعبدالحلیم واعظی چند سطر گفتار گهر بار استاد بزرگ واصف باختری را که بحیث صلاحیت دار سخن گفتن و نوشتن قرار دارند در میان ساخته و این شاعر و ادیب عالی مقام با کلمات جوامع الکلم که کار برد الفاظ مختصر شان معانی بسیار را فرا میگیرد در مورد معرفی و شخصیت والای ملک الشعراء قاری چنین نوشته اند:
« در همین سالها از بر جسته ترین شخصیت های ادبی کشور مان روان شاد ملک الشعراء قاری عبدالله خان که همانند او را تا همین امروز هم نداریم گذ شته از سرایش شعر پیگرانه تر از سال ها ی پیش به پژوهش ادبی و ترجمۀ متون پژوهشی بزبان فارسی دری دست می یازید که فن معانی، قول فیصل و محاکمۀ گویا و عالمشاهی نمونه های ارزنده و والای کار های پژوهشی او استند و سخندان فارس نمونۀ از ترجمۀ یک متن غنامند تحقیقی که برای اولین بار بخشی از مباحث زبانشناسی در معنای امروزی کلمه نیز در آن چهره مینماید.
     گزافه نیست اگر بگویم که در دهه اول در محراق و محور بخش بزرگی از ادبیات و ادبیات شناسی سر رمین مان روانشاد ملک الشعراء قاری عبدالله قرار دارد و در سالهای پسین زنده گی این شخصیت گرامی و جاودانی شاگرد دانشمند و پر تلاش و نستوه او در کنار استاد خویش بار بخشی از رهنمونی و تدریش و تألیف را منزل بمنزل بجلو می برد و این شاگرد صوفی عبدالحق بیتاب است.»
بعقیده نویسنده با در نظر گفتار قیمتدار استاد بزرگ دیگر جای اعتراض و انتقاد باقی نمیماند.
۵ ـ علاوه برآن گفتار منثور و منظوم استاد خلیل الله خان را که در سال ‌۱۳3‌۱ هجری شمسی در مجمع گل گذاری و تجلیل از کتیبه تعمیر مقبره روانشاد ملک الشعراء قاری با آب و تاب قرائت فرموده اند جناب قاری را بدون مبالغه و گزافه گویی توصیف و معرفی کرده اند مراتب اخلاص و صمیمیت شان نسبت به جناب قاری از آن سرود ۀ نثر و نظم بخوبی وضاحت دارد و در اینجا از جمله تمام نظم و نثری که مقام والای ملک الشعراء را ترسیم و تصویر کرده اند فقط سه بیت بر جسته آنرا به توجه میرسانم که گفته اند:

                     در سینۀ ایــــــن خاک نهان است جهانی          دردا کـه نظرش بجهان باز نیاید
                    چون قاری ما باز دراین ملک بصد قرن          دانــــــا خلفی حافظ شیراز نیایـد
                    هر قوم کــه روشن نکند نــــــام بزرگان          در مجمع اقــــوام سر فراز نیاید

پس آیا این گفتار نثر و نظم خلیلی صاحب با چند جمله درشت و زننده در شان ملک الشعراء مغایرت و مفارقت ندارد و چه باعث شده باشد که استاد دوگانه و دو گونه سخن میگوید ـ اگر بالای صحبت آن جملات دل ناخواه اصرار شود که خواه ناخواه گفتار خود جناب خلیلی است پس صورت تحریری آقای واعظی در مورد صدق  پیدا میکند که گویا خلیلی صاحب بخاطر از دست دادن لقب رسمی ملک الشعرایی آزرده خاطر شده و با شور و غلیان احساسات بیک تیر هر دو ملک الشعراء را نشانه کرده است. و از آنجا که سهو و خطا خاصۀ اولاد آدم است جناب خلیلی صاحب هم از آن مسثتنی شده نمیتواند.
۶ ـ آمدیم در بارۀ اعتراض دیگر شان که مثلا هر دو ملک الشعراء بتاریخ ادبیات آشنایی نداشته اند و این جمله را اولا جناب استاد بزرگ واصف صاحب در آخرین سطور یکه در صفحه(۳۸۲ کتاب یاد داشت ها مندرج است حل کرده و گفته اند که ملک الشعراء  قاری عبدالله خان خود تاریخ ادبیات نوشته اند و استاد بزرگوار ملک الشعراء صوفی عبدالحق خان بیتاب هم تاریخ ادبیات نوشته اند و هم تاریخ ادبیات تدریس کرده اند و چطور شده باشد که خلیلی صاحب از این حقایق بیخبر مانده اند.
     به همه حال در اینجا به مقصد وضوع مطلب به گفتار وزین استاد معظم واصف صاحب را پیگیری کرده چند لحظه داخل فروعات میشویم. با مراجعه بدو کتاب قواعد ادبیه که در سالهای ‌۱۳۰۸ و ‌۱۳۰۹ هجری شمسی یعنی 8‌۱ سال و ۸۲ سال قبل از امروز باهتمام قاری ملک الشعراء و جناب افندی هاشم شایق رئیس تعلیم و تربیه وزارت معارف و فیلسوف دانشمند جناب صلاح الدین سلجوقی برای صنوف رشدیه سوم آنوقت تألیف و تدوین شده است در جلد اول سر از تعریف صنایع مستظرفه به تعریف ادبیات و رابطه آن بتاریخ و اخلاق و دیگر علوم و فنون و تعریفات  شعر مثور و منظوم . انواع اشعار به داخل چندین صفحه بحث کرده اند یعنی که قاری ملک الشعراء در باره ادبیات و تاریخ ادبیات کتابهای درسی نوشته و آموزش داده اند. مثلا د تعریف ادبیات میگویند که :
     ادبیات عبارت است از همه محصولات هیجان آور فکری که صنعت خطابت و تیأتر را هم در بر میگیرد (حتی پیشینان ادبیات را به معنی وسیعتر تعریف کرده و گفته اند: ادب علمی است که بواسطه آن احتراز کرده میشود از خطای لفظی و کتابتی لسان) لیکن ارباب صنعت آنرا شعر نمیگویند و شعر عبارت از آثار ادبیه منظوم ومنثور است که یعنی بین ادبیات و شعر یک  فاصله عموم و خصوص موجود است، هر اثر ادبی ادبیات گفته میشود ولی شعر گفته نمیشود ولی هر نظم و نثر که حس بدیعی را بحرکت آورد ادبیات است و شعر را چنین تعریف میکنند که:
     هر اثر فکری و حسی که تاثرات و تهیجات روحی را افاده میکند و با خیالات و مجازات مزین گردیده شعر است، کتاب مذکور از شرح و توصیف مسایل ادب و ادبیات در یکصد صفحه حکایت دارد. در همین کتاب جلد اول سر از صفحه (4‌۱) راجع به اسلوب یا سبک ها معلومات مفصلی در اندراج(۶۰) صفحه نوشته اند و در این صحایف از تعریف اسلوب (سبک ها) آغاز و متذکر شده اند که نوشته هر نویسنده و شاعر که بکار بردن الفاظ و کلماتیکه مخیله را تصرف میکند و طرز تفکر خود را با همان الفاظ بیان میکند صاحب همان سبک است که بدین قرار تعداد سبک ها برابر به تعداد نویسنده ها حساب میشود و بعد از ذکر مزیات عمومیه و مزیات خصوصیه سبک ها از مغایرت شیوه و غرابت الفاظ تلامیذ را متنبه میسازد و بار هم به ذکر تنوع سبکها پرداخته تفکیک و تصنیف سبکها را از طریق صور بیان که بنوع تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه،و تعریض ارتباط میگیرد توضیح کرده اند و تعریفاتی از قبیل سبک عالی، متوسط و سافل (مقابل عالی) ارایه کرده و در ادامه این بحث می نگارد که:
     اسلوب یا سبک را بعضی از محررین ادبیات به اسلوب ساده و یا روان، اسلوب مزین یا متوسط و اسلوب عالی یا ممتازهم تقسیم کرده اند. در اسلوب ساده همان سهل ممتنع را مثال میدهند که اشعار رودکی را از آن جمله خوانند و در اسلوب مزین  اشعار  ظهیر فاریابی و در اسلوب عالی آثار خاقانی را نمونه میشمارند چنانچه کلیم در مزین، واقف در ساده و بیدل در ممتاز مثال خواهد شد و اما به نظر مولفین کتاب در تقسیم اسلوب همه اشعار یک شاعر و ادیب را داخل قسمتی از اسلوب ارایه کردند دور از اصول تدقیق ادبیات است چون بعضا دیده میشود که در میان آثار یک شاعر سه قسم ازاسلوب موجود میباشد چنانچه شاهنامه فردوسی به سه اسلوب مثال شده میتواند، حتی این تفاوت دراشعار متوسطین و متاخرین بلکه در معاصرین نیز دیده میشود و بنابران سبک یا اسلوب باساس یا موضوع متفاوت و متقاسم است نه باعتبار الفاظ و شکل خواه موضوع ادبی باشد خواه غیر ادبی فلهذا غالبا یکی از دلایل عدم تقسیم  سبک ها نیز دانشمندان و فرهنگیان کشور افغانستان اعم از قاری ملک الشعراء، ملک الشعراء صوفی عبدالحق بیتاب، جناب افندی هاشم شایق و دانشمند صلاح الدین سلجوقی و دیگر نویسند گان و شاعران شاید این بوده باشد که از تصنیف سبک ها به اعتبار نحل و جای اقامت تدکری نداده اند و خود جناب خلیلی صاحب هم که انگشت گذاری کرده اند کدام رساله ای در باره سبک ها نوشته اند تا وقوف خود شان و بی خبری دیگران فهمیده میشد ـ باید توضیح کرد کسانیکه بعد از مرحوم قاری ملک الشعراء به تصنیف سبک ها پرداخته اند مثلا داکتر سجادی و داکترطلعت بصاری، اهل ایران نویسنده (کتاب سبکها و مکتب های ادبی دُر دری) تحت عنوان تاریخ سبک شناسی تذکر میدهند که یکی از فنون ادبی که در نیم قرن اخیر بدان توجه شده است سبک شناسی است و این نکات میرساند که سبک شناسی پدیدۀ تازه است.
     نویسنده دیگر ایرانی بنام میمنت میرصادقی که کتابش فرهنگ تفصیلی  اصطلا حات شعر و سبکها و مکتب های آنرا بیان میکند علاوه برآنکه اولا به تائید پیشنیان تعداد سبکها  و مکتب های آنرا به تعداد نویسنده ها میگوید، مینگارد که سبک هر اثر یا سنجش و مقابله با اثر دیگر درک و تشخیص میشود یعنی که سبکها از روی مقایسه و مقابله با هم تشخیص داده میشوند. در حالیکه تا وقت وفات ملک الشعراء قاری سوال مقایسه سبکها طرح نشده بود تا در اطراف آن چیزی می نوشتند.
     نکته دیگر در پیگری فروعات بعقیدۀ نگارنده این است که جناب خلیلی صاحب استاد خود حضرت ملک الشعراء صوفی عبدالحق بیتاب را نسبت به ملک الشعراء قاری در تدقیق و تحقیق فراتر تلقی کرده اند درست است در مورد تدقیق و تحقیق جناب صوفی عبدالحق خان بیتاب که استاد من هم استند هر چه گفته شود کم است ولی قدر مسلم آنکه  ملک الشعراء بیتاب خود را تلمیذ بلاینفک قاری ملک الشعراء میدانستند و از طرفی تدقیقات و مو شگافی های نهایت عمیق ملک الشعراء قاری اظهر من الشمس است که از بسا و بسا نویسندگان ، شاعران و ادیبان ساخته نیست و در متون غنا مند تالیفاتش باریک بینی ها و موشگافی های شایان توصیف وی روشن است.
     بطور مثال اگر دور نرویم بر جسته ترین کنجکاوی ها و فراگیری علمی و ادبی جناب شان را در رسالۀ حاضر بنام محاکمۀ خان آرزو و صهبائی بالای اشعار شیخ علی حزین لاهیجی که جناب فاضل آقای نصیر مهرین هم در کنفرانس منعقده شان در شهر استراسبورگ ـ فرانسه از نگاه ارزش فرهنگی این اثر بمحضر فضلا ،بزرگان و دانشمندان نستوه و متبحر بتاریخ ۶ فبروری ۲0‌۱۰ مطرح کرده اند و بمقصد آگاهی و مطالعه ذوقمندانی که در آن انجمن حضور بهم رسانیده بودند این رساله را از متن کلیات قاری بحطوط درشت و روشن چاپ مجدد کرده و در دسترس علاقمندان فرار داده اند.که جناب قاری ملک الشعرای افغانستان یطور ثالث بالخیر چه قضاوت های عالمانه را در این رساله براه انداخته تا کدام حد به تحقیق و تدقیق علمی و فرهنگی پرداحته اند که خوانده و بیننده را غرق گرداب حیرت میسازد.
     خان آرزو و صهبائی هر دو فاضل دانشمند از اهل هند همان وقت بوده و شرح حال شان در خزانۀ عامره به تفصیل مسطور است ـ سراج الدین علی خان آرزو ادیب لبیب و یگانه اهل تحقیق دارای طبع سلیم رساله ای بنام تنبیه الغافلین مبنی بر انتقادات ادبی بر بعضی اشعار شیخ علی حزین نوشته، شاعر و مدقق دیگر بنام عبدالغفار صهبائی چندین سال بعد از وفات خان آرزو بدفاع از شیخ علی حزین پرداخته و رساله دیگری بنام قول فیصل نوشته تلاش دارد شیخ علی حزین را از چنگال خان آرزو نجات بدهد.
     و اینک پس از گذشت سالیان متمادی جناب گرانقدر ملک الشعراء قاری عبدالله در بین نظرات و تحقیق و تدقیق استاد صهبائی و خان آرزو بطور ثالث بالخیر قضاوت میکند و بقوه سر شار علمی و فرهنگی خودش با باریک بینی ها  و موشگافی های بی حد گاهی صهبایی و زمانی خان آرزو، و وقتی هر دو استاد  دانشمند و توانــــــــــــــا را به  فروگذاشت اصول و کلیات و یعضی حقایق دیگر که طرف دقت و غور آنان قرار گرفته است متوجه میسازد و نگارنده فقط برای توضیح بهتر مطلب تذکار چند بیت شیخ علی حزین و اعتراضات خان آرزو، و جواب استاد صهبایی در برابر خان آرزو و قضاوت های ملک الشعراء قاری در آن خصوص بعرایض خود خاتمه میدهم.        
                                         
بِسِم اللّه الّر  حمن الّر حیم
                                                      
شیخ
ظلمتکدۀ عاشق از چهره منور کن      تا چند بروز آرم تاریکی شبها را
منتقد: شب بروز آوردن است نه تاریکی بروز آوردن. پس شبهای تاریک میبایست گفت.
صهبایی: صاحب محاکمه از مولوی جامی سند آورده:
دلم آخر ز زلفش ســوی رخ رفت       بروز آورد تاریکی شب را
قاری: ظلمتکدۀ عاشق اگر از چهره منور کند یا نکند تاریک شبها بروز میآید بنابرین بیت مولینا جامی دلیل بر صحت بیت شیخ نمیشود چرا که در مصرع عارف جامی روز و تاریکی شب عبارتست  ار رخ و زلف معشوق که در مصرع اول ذکر شده و چون دل از زلف بسوی رخ برود البته تاریکی شب زلف در حق او بروز رخ بدل میشود بر خلاف مصرع شیخ که تاریکی شبها و روز در آن بمعنی حقیقی خودند و چون تاریکی شبها را بروز آورد یعنی آخر کند البته روز میگردد اگر چه معشوق ظلمتکده را از چهره منور نکند. چنانکه خود شیخ میگوید:
تا چند بروز آرم، گویا درین بیت سهوی واقع شده باید لفظی مانند شمع یا چراغ یا غیره در مصرع دوم ذکر میشد مثلا:
                                    ظلمتکدۀ عاشق از چهره منور کن      تاریکی شب بی شمع تا چند بروز آرم
چه درین صورت «های» جمع که در اینجا بی مورد است نیز از لفظ شب بر طرف میشد  حیرانم ازین دو فاضل محقق که در جواز بروز آوردن تاریکی شبها و ناجوازی آن پیچیده و باصل اعتراض چنانکه شرح دادیم ملتفت نگشته اند. طرفه آنکه صاحب محاکمه مولینا صهبایی مصرع شیخ را مانند مصرع عارف جامی میداند و تایید آن میکند اما بتأمل ظاهر میشود که بروز آوردن درین مصرع حشو قبیح است و مدعا چنین عبارتی میخواهد : تا چند شب را بتاریکی بگذارنم.

ملاحظه میشود که ملک الشعراء  علاوه بر آنکه بیت مولینا جامی را دلیل بر صحت بیت شیخ نمیداند ـ حیرانی خود را از هر دو فاضل یعنی خان آرزو و صهبایی اظهار میدارد که بحشو قبیح  بروز آوردن در مصرع  چرا متوجه نشده اند.
شیخ
نبخشد دل فروغی تیر روزیهای بختم را              
سواد زلف او چون من شب تاری نمیدارد
خان آرزو: تیر روزی همان سیه بختی است درین صورت بخت، زاید محض است معهذا شعر هم آنچه شست معلوم است.
صهبایی: در اصطلاح نجوم برج و درجه ای که هنگام ولادت یا سؤال چیزی از افق نمودار باشد آنرا طالع گویند و به مجاز بر اثر ی که بر طالع مرتب شود از نیک یا بد اطلاق کنند و این اثر ر ا در فارسی بخت گویند چه بخت ، مبل بخش، به معنی بهره و نصیب است و این اثر نیز بهره و بخش است که از خوان حکمت حکیم حقیقی بهر کش میرسد اما به مجاز به معنی طالع اصطلاحی نیز می آید. خواجه:
                                    ما برفتیم و تو دانی دل غم پرور ما    
بخت بد تا بکجا می برد آبشخور ما
بنابر ین یکی بودن تیره روزی و سیه بختی وقتی است که بخت به معنی حقیقی خود یعنی بهره و نصیب بود و چون به معنی مجازی باشد که عبارت است از معنی حقیقی لفظ طالع تیره روزی اثر بخت خواهد بود نه عین آن چنانکه درین فقرۀ ظهوری:
                                    گرد تیره روزی از دیدۀ بخت هنر شسته.
قاری: مولینا صهبایی بواسطه فرقی که بین تیره روزی و بخت و تیره روزی نموده بحشو بودن بخت تسلیم نکرد لیکن از شق دوم اعتراض، طفره زد.
حال آنکه خان میگوید: مفاد شعر آنچه هست معلوم است.
بلی دل در مصرع اول ، فاعل فعل منفی است و معنی بیت چنین است:
دل تیره روزی های بخت مرا فروغ و روشنی نمی بخشد پس سواد زلف او شب تاریکی مانند شب من ندارد یعنی شب بخت تار من از سواد زلف او تاریکتر است و این مذمت زلف شد  زیرا تیرگی بخت خود را بر تیرگی زلف ترجیع داده خود را با او مقابل ساخت قطع نظر از ینکه مصرع دوم بر اول تفریع هم نمی شود گویا شاعر می خواست بواسطۀ تصرف عرابتی درین تشبیه بهم رسانده بیتی بهتر از ین بیت سازد:
                                    سیاه بختم و از بخت خویش خرسندم              
چرا که بخت من و زلف یار همرنگست
لیکن تصرفش مثمر غرابت نگردیده.
  


قاریین کرام ملاحظه میفرمایند که مولینا صهبایی بقرار تفصیل ملک الشعراء در این جـمله که سواد زلف او یعنی سواد زلف معشوق شب تاریکی مانند شب من ندارد و از سواد زلف معشوق تاریکتر است مذمت زلف را میکند و حال آنکه می خواست توصیف زلف را کرده غرابت نشان دهد و تصرفش مثمر غرابت نشده است ـ بلی از قواعد علم بیان  است که باید در تشبیه بهمه حال مشبه به نسبت به مشبه قوی تر باشد اینجا که شیخ شب تاریک خود را به سواد زلف معشوق تشبیه کرده است باید سواد زلف معشوق را که مشبه به است نسبت به شب تاریک خود تاریکتر می گفت نه آنکه شب تاریک خود را تعریف کند و تاریکتر بگوید و مشبه را نسبت به مشبه به قوی تر وانمود کند.

شیخ
                                    حزین، کنج قفس بیهوده میباشد پر افشانی                   
بگیتی مایۀ آسایشم کوتاه بالی شد
خان آرزو: کوتاه بالی اینجا بی فایده محض است شکسته بالی میباید.
صهبایی: وقتی که مرغ شکسته بال باشد حاجت به داشتن او در قفس چیست بلی این شعر، مفید معنی وقتی است که کوتاه بالی باشد و کوتاه بال به معنی کوتاه پر است چه پر های کوتاه عبارت است از پر های کوچک مقابل پر های کلان که شهپرند و پرواز جز به شهپر صورت نه بند د این است توجیه این لفظ از حیث استعمال، کلام اساتذه شاهد است. نظیری کوید:
                                    چه داند فهم کوته بال جولانگاه شوقم را  
که او راه دگر رفته است و من جای دگر رفتم
آن بلبل ندیده بهارم که انتظار                      
در آشیان ز کوتهی بال و پر کشم
و حاصل معنی آن است که مراد دینا کوتاه بالی سبب آسایش گردیده چه اگر شهپر می داشتم قصد پرواز می کردم و پرواز در قفس دینا فایده نداشت و عبث رنج پرواز می کشیدم و چون بالم قابل۰. پرواز نیست میل پریدن ندارم و به آسایش به سر می برم.  برین تقدیر آنکه مؤلف بهار عجم بال را مخفف بالا قرار داده و کوتاه بال را به معنی کوتاه قامت نوشته ضرورت ندارد.
قاری: قطع نظر از آنکه قفس اکثر برای مرغ بالدار می باشد و مخصوص اوست پر افشانی در کنج در حال کوتاه بالی، شکسته بالی و درست بالی هر سه حال بیهوده است چه قفس مطلقا مانع پرواز است بنابرین ذکر شکسته بالی بهم چندان فایده ندارد.ابیات نظیری نیز مؤید بیت شیخ نمیشود چه کوتاه بال در بیت اول او به معنی کوتاه پرواز است به دلیل مصرع دوم آن و در بیت دوم اگر چه کوتهی بال به معنی نا قابلی پرواز است لیکن به جای قفس آشیانه ذکر شده است و آشیانه مانع پرواز نیست بر خلاف قفس که مطلقا مانع است چنانکه پیشتر گفتیم. آری اگر کوتاه بالی را مجازا به معنی عدم پرواز گیرند فی الجمله بیت مفادی بهم می رساند. بهتر است مصرع دوم چنین باشد.
                                    حزین کنج قفس بیهوده میباشد پر افشانی
بگیتی تایۀ آسایش آمد ترک پروازم

  
ملاحظه می فرمایید که ملک الشعراء پر افشانی را در کنج قفس مطلقا مانع پرواز میداند و ادعای خان آرزو را در شکسته بالی و مدعای صهبایی را  در کوتاه بالی رد میکند و ابیات نظیری را هم مؤید بیت شیخ نمی داند و مصرع دوم بیت شیخ را اصلاح میکند ـ بگیتی مایه آسایش آمد ترک پروازم.
شیخ
                        ز خود رفتن سفر باشد خراباتی نژادان را                          
بگوی می پرستان نقش پا هرگز نمی باشد
خان آرزو: صاحب سیلقه میداند که لفظ نژاد در اینجا بیکار محض است مدعا خراباتیان است.     
                                   صهبائی: مراد از خراباتی نژادان همان خراباتیان اند مانند عاشق پیشه و صیاد پیشه و آشنا وش و بیگانه وش که مراد عاشق و صیاد و آشنا و بیگانه است. عرفی:
                        بعکس قاعده صیاد پیشگان شاید        که پرورند بآهنگ صید باز، حمام
قاری: عا شق پیشه وغیره کثیر استعمال است بر خلاف خراباتی نژاد که برکیبی است تراش دادگی شیخ.

شیخ
                                    ز خاطر می زاید باده اول زنگ هستی را             
نماز میگساران را ریا  هرگز نمیباشد
خان آرزو: سخن فهم میداند که نماز می پرستی یا نماز می پرستان می باید نماز میگساران را چه میکند.
صهبائی: در لفظ می پرست نظر به لفظ پرست تنها رعایت نماز است و بس و الا من حیث المعنی میگسار و می پرست هر دو یکی است. معنی شعر آنست میگزارند شائبۀ ریا ندارد زیرا ریا از زنگ هستی خیزد و آن خود از باده خوار زدوده گشت.
قاری: لفظ اول درین بیت حشو است زیرا اول دومی میخواهد و چون رنگ هستی زدوده شود حاجت به چیز دوم نمی ماند پس باید چنین گفت:
                                    ز خاطر می زاید بادۀ ما زنگ هستی را         
وضو زین آب میباشد نماز می پرستی را   
  

معلوم است که ملک الشعراء ترکیب خراباتی نژاد را در بیت شیخ تراش دادگی خان آرزو فقط نژاد را در اینجا بیکار محض می داند و تلاش صهبائی در صحت گفتن بیت شیخ بی اثر و بیجا است.                
شیخ
دل نالان من تا خاک شد در راه‌ جانبازی                     
نوائی که‌ از رکاب نی سواران بر نمیخیزد
خان آرزو: نوا از رکاب برخاستن چه‌ معنی دارد؟
صهبائی: نوار از رکاب برخاستن از جزئیات نوا از کسی برخاستن است چون از بی التفاتی کسی سخن رانند گویند صدائی ازو برنخاست و نوا و صدائی نیست یعنی رکاب نی سواران ملتفت نشد و بی التفاتی رکاب ایشان همان نارسیدن ایشان است بر خاک و لیکن تکلیفی که‌ در تحصیل معنی مقصود است بیرون از بیان است.
قاری: نوا برنخاستن از کسی بمعنی بی التفاتی نیست اما صدا برنخاستن در بعض جا بمعنی انفعال و شرمندگی می‌آید و معنی بیت این است:
از وقتی که‌ دل نالان در راه‌ جانبازی خاک شده‌ است هیچ صدا از رکاب نی سواران بلند نمی‌شود یعنی کسی نماند که‌ در رکاب آنها ناله‌ کند و ازین جهة شکوه‌ شاهدان نی سوار کم شده‌  و مراد ادعای کسرشان آنهاست در اثر خاک شدن دل نالان شاعر. نه‌ آنکه‌ صهبائی میگوید: دل نالان من خاک شد و رکاب نی سواران التفات نکرد یعنی خودشان بر خاک دل نالان من گذر نکردند که‌ حاصل بیان ناز و استغنای معشوق می‌شود.

شیخ
گرگان یوسف جان ابنای روزگارند    مردیم از غریبی ای بیکسی کجائی؟
خان آرزو:  لفظ «غریبی» در اینجا بسیار بیموقع واقع شده‌ زیرا اگر بمعنی مسافرت است هرگز مناسب نیست و اگر مراد. نامرادی و بیکسی است مطلب بیکسی لغو میشود.
صهبائی: غریبی بمعنی مسافرت خمیر مایۀ لطف شعر است و عبارتتست از ورود در دنیای دون از عالم قدس و بیکسی بودن در همان عالم؛ چه‌ بیکس آنست که‌ او را کس نباشد و بهم رسیدن کس در عالم سفلی است، در عالم علوی تنهائی است و مقصود آنکه‌: ابنای روزگار برای یوسف جان گرگ اند من از اختیار غریبی یعنی آمدن درین عالم هلاک شدم. ای بیکسی یعنی بودن در ان عالم تو کجائی. چون اطلاق کس بمعنی انسان وقتی است که‌ درین عالم بود، بودن آنجا را بیکسی گفتن مزید لطف است.
قاری:  غریب و مسافر شخصی است که‌ از وطن و خویش و قوم خود دور افتاده‌ و تنها باشد غریبی که‌ از وطن دور و کس دار باشد از اختراعات مولینا صهبائی است و بنابرین انتقاد خان بجاست. بایست ابنای روزگار را اخوان یوسف میگفت نه‌ گرگان یوسف چنانکه‌ کلیم بهمین معنی اشارت میکند:
حلال زادۀ اخوان نفاق پیشه‌ تر است   اگر بچاه‌ نیندازدت برادر نیست
برعلاوه‌ گرگان یوسف جان چندان ترکیبی هم نیست بلکه‌ جمع بستن گرگ در اینجا خطاست بدو وجه‌ یکی آنکه‌ گرگی که‌ برای روزگار و خبر اکثر مفرد می‌آید و مطابقت آن با مبتدا تنها بواسطۀ ضمیر رابطه‌ میباشد چنانکه‌ درین بیت خواجه‌:
غلام نرگس مست تو ناجداران اند       خراب بادۀ لعل تو هوشیاران اند
اما مصرع دوم چنین لائق بود: بیزارم از کس و کو ای بیکسی کجائی؟




ملاحظه میشود که بین تعبیر صهبائی و ملک الشعراء قاری در معنی بیت تفاوت زیادی موجود استو نظر ملک الشعراء ارحجت دارد.
ملاحظه فرمایید که بفرا نظریۀ ملک الشعراء غریب دور از وطن و کس دار ازختراعات مولانا صهبائی است و هم جمع بستن گرگ بدو سبب بموجب ملک الشعراء خطاست یکی آنکه گرگی که برای حضرت یوسف تراش دادند یکی بود و دوم آنکه گدگان یوسف جان خبر است و خبر اکثر مفرد می آید.
شیخ
تشمرده‌  کند درگره‌ غنچه‌ بهارش       این مشت زر از لطمۀ احسان که‌ جسته‌ است
خان آرزو: لطمه‌ در لغت تپانچه‌ زدن است پس معلوم نشد که‌ از لطمۀ احسان چه‌ اراده‌ فرموده‌ است.
صهبائی: هر گاه‌ دست بر چیزی زنند آن چیز از صدمۀ دست دور بیفتد زرهم از احسان کریم در دامن سائل میرود پس این حرکت زر را که‌ سبب احسان واقع شد جستن آن از لطمۀ احسان قرار داده‌ درین معنی هیچ اشکال نیست.
قاری: هر وقت چیز از صدمۀ دست زدن دور نمی‌افتد بلکه‌ هر دست زدن صدمه‌ ندارد حقیقه‌ ردیف و قافیه‌ این بیت و بیت سابق با هم مناسبتی ندارد اگر بجای لطمۀ احسان کیسۀ احسان میگفت نقصان این بیت بر طرف می‌شد چه‌ کیسۀ احسان شائع است و ممکن است در اصل کیسه‌ بوده‌ و بتحریف نا سخین  لطمه‌ شده‌ باشد.

شیخ
بر خیز سوی عالم بالا برون رویم      از خود بیاد آن قدر عنا برون رویم
خان آرزو: این شعر وقتی صحیح باشد که‌ رفتن و بیرون رفتن بیک معنی باشد. چون اهل هند را تتبع چنانکه‌ باید نیست شاید محاوره‌ باشد هر چند قیاس گواهی نمیدهد.
صهبائی: معلوم نیست که‌ مراد خان آرزو آنست که‌ بیرون رفتن در محل مطلق رفتن استعمال نمی‌یابد یا از جائی و چیزی بیرون رفتن محاوره‌ نیست یا نظر بخصوص لفظ از خود از خویش یا سوی کسی و چیزی رفتن محاوره‌ است نه‌ لفظ بیرون یا بهر یک ازین صور چهار گانه‌ تعرض کنیم و گوئیم صورت اول البته‌ معنی ندارد چه‌ رفتن بیرون رفتن نیست و این از ما نحن فیه‌ نباشد اما دوم و سوم مستعمل و موافق محاورۀ زبان دانان است.
نظامی: چو بیرون رود گوهر جان ز تن
معز فطرت گوید: بسرعتی که‌ من از خویشتن برون رفتم.
هاتفی: دستش چو ز کار رفت بیرون   افتاد بدست و پای مجنون
و چهارم راجع است بصورت سوم چه‌ مراد بیرون رفتن است از جائی و بهر سو بیرون رفتن نیز آمده‌. سلیم گوید:
نی همین تنها ره کنعان زلیخا بسته‌ است           میبرد غیرت بهر سو کاروان  بیرون رود
قاری: در مصرع اول مراد تنها بالا رفتن است پس در جای بالا رفتن بیرون رفتن خطا بود و رفتن یا بر آمدن صحیح است و ابیاتی را که‌  صهبائی برای بیرون رفتن شاهد آورده‌ سند نمی‌شود چه‌ در هیچیک از ابیات مذکور بالا رفتن مقصود نیست.


بیک نظر فهمیده میشود که بسوی عالم  بالا رفتن توسط کلمه بیرون رفتن افاده شده نمی تواند.
شیخ
کجا سر پنجۀ من شانۀ زلف تو خواهد شد
که‌ این دولت نصیب بخت شمشاد است میدانم
خان آرزو: نصیب طرفه‌ عبارتی است گذشته‌ ازین «میدانم» بجز آینکه‌ محض ردیف است هیچ افادۀ معنی نمیکند
صهبائی: «نصیب» اینجا بمعنی لغوی است یعنی حصه‌ و بهره‌ و بخت بمعنی طالع و بهره‌ علاقه‌ بطالع دارد یعنی میدانم که‌ این دولت بهره‌ ایست که‌ تعلق بطالع شمشاد دارد بنابرین نه‌ عبارت طرفه‌ است و نه‌ «میدانم» مستدرک.
قاری: اگر بجای «بخت» «شاخ» میگفت نه‌ خان انتقاد میکرد و نه‌ صهبائی بجواب می‌پرداخت برعلاوه‌ سرپنجه‌ بیشتر در مقام اظهار قوت و مقابلۀ استعمال نه‌ در چنین جای، بنابراین اگر لفظ «سر پنجه‌» و لفظ «بخت» درین بیت بدل شود بهتر مینماید مثلاً:
سر زلف ترا کی پنجۀ من شانه‌ خواهد شد
که‌ این دولت نصیب شاخ شمشاد است میدانم   

شیخ
                                ز خاطر می زداید باده اول زنگ هستی را
                                                      نماز میگساران را ریا هرگز نمیباشد
خان آرزو: سخن فهم میداند که نماز می پرستی یا نماز می پرستان می باید نماز میگساران را چه میکند.
صهبائی: در لفظ می پرست نظر بلفظ پرست تنها رعایت نماز است و بس و الا من حیث المعنی  میگسار و می پرست هر دو یکی است. معنی شعر آنست که نمازی که میگساران میگزارند شائبۀ ریا ندارد زیرا ریا از زنگ هستی خیزد و آن خود از باده خوار زدوده گشت.
قاری: لفظ اول درین بیت حشو است زیرا اول دومی میخواهد و چون زنگ هستی زدوده شودحاجب بچیز دومی نمی ماند پس باید چنین گفت:
                                ز خاطر می زداید بادۀ ما زنگ هستی را
                                                     وضو زین آب میباشد نماز می پرستی را   


ملاحطه می فرمایید که ملک الشعراء استعمال کلمه (سر پنجه) را در مقام اظهار قوت و مقابله درست میداند و نه در چنین جای ـ بنابر ان در صدد اصلاح آن می برآید و از کلمه سر پنجه تنها کلمه (پنجه) اکتفا کرده بعوض بخت شمشاد شاخ شمشاد را در مصدعدوم بهترمیداند.
شیخ
احساس مبدل شد و محسوس همانست 
صد شمع فزون سوخت و فانوس همانست
خان آرزو: مراد این شعر معلوم نشد زیرا اگر مراد از محسوس جسم شخصی است که‌ صاحب احساس اوست باید او را «ذی حس» میگفت نه‌ محسوس، چه‌ در صورت احساس محسوس چیز مبصر و مرئی و غیره‌ باشد نه‌ رائی و بصیر و اگر مراد غیر جسم شخص مذکور است مصرع دوم نامربوط و تشبیه‌ شمع و فانوس درست نمی‌شود سبحان الله‌ این معنی از عرفی است که‌ جناب شیخ باین آب و تاب بسته‌اند:
گمان مبر که‌ تو چون بگذری جهان بگذشت
هزار شمع بکشتند و انجمن باقیست
صهبائی: محسوس در محل ذی حس نیست بلکه‌ در معنی مبصر و مرئی است لیکن مراد ذات محسوس است نه‌ وصف، ومراد از فانوس شمع است از عالم ذکر ظرف و اردۀ  مظروف یعنی تغییراتی که‌ در عالم مشاهده‌ می‌شود بسبب تغییر و تبدیلی است که‌ در ادراک و احساس ما واقع شده‌ ورنه‌ ذات محسوس همانست که‌ بود تغیری در او راه‌ یافته‌ و مصرع دوم مثال است یعنی بزعم ما صد فزون سوخت لیکن حقیقة همان یک شمع است، و شاید مرا از فانوس همان عدم تبدیل وضع فانوس باشد و این عدم تبدیل وضع کنایه‌ بود از عدم تبدیل شمع و ازینجا فرقیکه‌ در معنی این شعر و شعر عرفی است ظاهر شد.
قاری: تقدیرهائی صهبائی درین بیت قائل شده‌ و توجیهاتی که‌ در تصحیح معنی آن نموده‌ از عبارۀ  بیت بر نمی‌آید. علمای منطق میگویند عالم متغیرات است و صهبائی میفرماید تغیرات مشهود در عالم بسبب تغییر و تبدیل ادراک ماست ورنه‌ در ذات محسوس یعنی عالم تغیری راه‌ نیافته‌ در صورتیکه‌ احساس ما نیز از جملۀ  عالم است، بر علاوه‌ عدم تبدیل وضع فانوس کنایه‌ از عدم تبدیل شمع چه‌ معنی دارد شیخ میگوید «صد شمع فزون سوخت» و صهبائی میفرماید شمع نسوخته‌ و قائم است نمیدانم صهبائی چرا اینگونه‌ اصرار در تصحیح این چنین ابیات نموده‌ میخواهد صحیح یا خطا انتقاد رفع شود.




ملاحظه میفرمایید که ملک الشعراء قاری خطای فاحش سخن صهبائی را که در عدم تغیرات در عالم پا فشاری دارد رد میکند و نظر اورا بر خلاف نظر علمای منطق میداند.                                                                                
شیخ
چشم و دل زآینه‌ و آب مرا پاک تر است          
پرده‌ پوشی مکن از ما دو سه‌ عریانی چند
خان آرزو: عزیزی زمردم هند بر لفظ «دو سه‌ عریانی چند» اعتراض نمود که‌ صحیح نیست. یا دو سه‌ عریان می‌باید یا عریانی چند و این اعتراض را بشیخ رسانیدند وقتی که‌ بلاهور تشریف برده‌ بود.
حضرت شیخ در جواب نوشت که‌: اینها ناشی از جهل و قلت حیای ایشان است ندانند که‌ در امثال این مقدمات غلط بر فقیر روا نیست اگر نشنیده‌ بودند چه‌ عجب؛ لیکن مقتضا آن بود که‌ قیاس برا اشتباه‌ خود نکنند و همان را حجت صحت انگارند در صحت آن چه‌ حرف است و محاورات عرب و عجم هردو برآنست و مرا فرصت بیان آنست. خواجوی کرمانی گوید:
دو روزی چند اگر با ما نشیند           خرد از بیخودی خود را نبینند
همچنین مصرع خواجۀ شیرازی است:  حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند
ظاهر است که‌ ایام دو سه‌ روز است یا بیشتر.
فقیر مؤلف گوید: کلام اهل زبان واقعا سند است اما بشرطیکه‌ بپایۀ استادی رسیده‌ باشد و احتمال غلط در کلام او نبود و سقمی در نظم او نباشد هرچند زبان مردم ولایت اعتبار دارد اما زبان شعر و زبان محاوره‌ در کلام از هم جداست که‌ وزن و قافیه‌ خلل اندازند بهر حال شعر خواجو از ما نحن فیه‌ نیست چه‌ مراد او آنست که‌ اگر عقل در مدت دو سه‌ روز چند یا چند نفس باما نشیند؛ و شعر خواجه‌ نیز از این عالم نیست چه‌ ضابطۀ فارسیان است صیغۀ جمع عربی را گاهی در محل مفرد استعمال کنند مانند حور جمع حورا که‌ در محل مفرد استعمال کنند و حوران جمع آن آرند. ازین عالم است ریاض بمعنی یک باغ و عجائب بمعنی عجیب پس «ایامی چند» احتمال دارد که‌ بمعنی «یوم چند»  باشد که‌ عبارتیست از «روز چند»؛ و آنچه‌ نوشته‌ که‌ محاورات عرب و عجم هردو بران است محل نظر است چه‌ محاورۀ عرب را سند عجم نمودن هرگز صحیح نیست و نیز«ایام چند» محاورۀ عرب نبود.
صهبائی: عریانی چند ودوسه‌ عریان چند و امثال ان بیک معنی است و اشعار فصحا مصحح آن. مسعود سعد سلمان در حبس گفته‌.
گر حنظل تلخکامی وگر قند است        یکسان باشد چو دهر کـــــــــم پیوند است
اقبال تو ای خسرو وادبــــار رهی       چون در نگرستم دو‌ سه‌ روزی چند است
صائب فرماید:
نیست هشیار درین میکده‌ صائب شخصی
هست این جام و صراحی دو سه‌ حیرانی چند
پس تاویلی که‌ در شعر خواجو کرده‌اند چیزی نیست. اما استشهاد بشعر خوجه‌ البته‌ از اضطراب شیخ خبر میدهد؛ حاصل اعتراض آن بود که‌ عریانی تمیز است خواه‌ از دو سه‌ بشماری و خواه‌ از چند از هرد

شرح حال مختصر روانشاد غیاث خان




پیوست با طرح کودتا- قیام نوروزی


وحید .غیاثپورکاظمی

شرح حال مختصر روانشاد
عبدالغیاث خان کوهستانی



روانشاد عبدالغیاث خان کوهستانی
پدرنگارنده

روانشاد عبدالغیاث خان کوهستانی،فرزند محمدهاشم خان درسال۱۳۰۳شمسی، درقریه عزت خیل ولایت کاپیسا در یک خانوادۀ متدین ازقوم تاجیک چشم به جهان گشود. اوکه چهارمین فرزندخانوادۀ خود بود، دروس مقدماتی رابه شکل خصوصی، در مسجد و خانواده فرا گرفت.بعد برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ نظامی به کابل رفت. در جوانی علاقمند به ورزش های محلی مثل (غُرسی) آببازی و سنگ اندازی بود. دارای قامت بلند، جسور وبا جرآت و برای رسیدن به هدف دل ناترس داشت.

درکابل وارد مکتب نظامی شد وپس از پایان درس، به عنوان صاحب منصب دردولت شروع به کارنمود. پیش ازتوقیف خود در لیسۀ حربی کار میکرد. وی به مطالعه تاریخ ، مسایل سیاس، ادبیات زبان فارسی و علوم دینی علاقۀ فراوان داشت. همین که سهم وحضورکرامی او را در حزب اتحاد ملاحظه میکنیم،بی تردید این نتیجه به دست میاید که از روشنفکران دورۀ خود بود. روانشاد کوهستانی چون از متن جامعه وآشنایی با دردهای مردم بر خاسته بود، چون نواروایی ها ، ظلم ها، بی عدالتی ها را دیده بود، در یک جمله، چون واقعیت های جامعه واحتیاجات آنرا درک کرده ، جوابگویی به ضرورت تحول و دگرگونی درجهت منافع مردم را به خوبی احساس ودرک می نمود .

تغییر حکومت هاشم خانی و روش شاه محمودخان را مثل سایر دوستان خود یک تاکتیک سلطنت میدانست وبدان باورنداشت. چنانچه تجربۀ تاریخی این واقعیت را به اثبات رساند.وی معتقد بود که شاه محمود خان در جنایت هجده ساله حکومت نادرخان و محمد هاشم خان ازعوامل مهم بود.

آن علایق وآشنایی های وظیفوی با صاحب منصبان بادرد وتحول طلب، امکان شناخت بیشتر . آشنایی با فداکاران دیگری را بوجود آورد. بالاخره سبب شدکه او هم در بنیانگذاری حزب اتحاد یار با وفایی باشد.
حزب اتحاد که ازسال ۱۳۲۶ال۱۳۲۸ توسط شخصیت های سیاسی و روشنفکر کشور چون : خواجه محمدنعیم خان زور،علامه سیداسماعیل بلخی،محمدابراهیم خان شهرستانی معروف به بچه گاوسوار، قربان نظرخان ترکمان اندخوئی،عبداللطیف خان سرباز،میرعلی گوهرآقای غوربندی،میرزامحمد اسلم خان شریفی از چغتوی غزنی وغیره شخصیت های محترم تتاسیس گردید،بطور به طور باید وشاید شناخته نشده است.

حزب اتحاد را باید به حیث یک حزب مخالف ستم وتبعیض که بالای دموکراسی خواهی حکومت شک وتردید داشت واصلا آن را قبول نداشت، بیبشتر شناخت. همینکه ترکیب مذهبی وقومی حزب اتحاد را ملاحظه می کنیم، علت تفاهم بین اعضا و خواسته هایشان به قدر کافی ملاحظه شدنی است.
تمامی قومیت های کشور درآن نماینده گان خودرا داشتند. آن حزب سرنگونی حاکمیت سلطنتی خودکامه خانواده گی را بخاطری میخواست که اعضایش میدیدند که حق تلفی وتبعیض وجود دارد وحکومت خانواده گی قصداً وعمداً از تفرقه وامتیاز بهره گرفته است. آنها برقراری یک نظام جمهوریت مردمی وعادل را که ئسبب احترام همه مذاهب واقوامن باشد، وپیشرفت اقتصادی ٫ اجتماعی ٫ سیاسی ٫ فرهنگی متوازن را درسرتاسر کشورعملی کنند، میخواستند. اما نه چنان جمهوری که جمهوری شاهانه وطرفدار تمام ظلمت های آن باشد.. تلاش درجهت حفظ توازن در تمامی ابعاد با کشور های منطقه ٫ رفع تبعیض وبرتری خواهی ٫ احقاق حقوق تمامی قومیت های ساکن درکشور٫ حق ادامه تحصیل برای تمامی اتباع کشوردردانشگاه های نظامی وغیری نظامی( به خصوص هزاره ها)، وقطع تمام امتیازهای خانوادگی وقومی را در نظر داشتند.

با آن آرزوهای اجتماعی وسیاسی بود که تصمیم گرفتند، دست به کار واقدام عملی شوند. ولی در اثر خیانت یک انسان جاسوس وخائن که راپور موضوع را به حکومت وشخص شاه محمود داد، اقدام سرنگونی عملی نشد. روانشاد کوهستانی و تمامی اعضای حزب اتحاد شب نوروز ۱۳۲۹ دستگیر شده و به مدت پانزه سال به شکل بی سرنوشت و ممنوع الملاقات درزندان زجر کشیدند.

عامل افشای قیام شخص خاینی بود به نام گل جان وردک، که از طرف حکومت شاه محمود خان مورد نوازش بسیار قرارگرفت. اما چون خاین بود،توسط پسرش به دلیل تجاوز به خانم او به قتل رسید.
کسانیکه زندانی شدند، اگر پسران و دختران شان، درس می خواندند مطابق رواج حکومت آل یحیی ازمدارس و شدند. درجریان بازرسی خانه ها اسلحه شخصی شان مصادره و پول نقد واشیای قیمتی شان توسط ماموین دولتی به غارت برده شد. برادران و دوستان ایشان که کار مند دولت بودند، برای مدت های مدید از ترفیع و امتیازات دولتی محروم شدند و خانه ها ی ایشان هراز چندگاهی مورد بازرسی قرار میگرفت. باعث آزار واذیت خانواده های شان میشدند. خانواده های محبوسین،وخانوادۀ ما طعم الخ هزار ویک درد وغم ومشکلات را چشیدند. مادرم حکایت های بسیاری از آن روز های سیاه داشت . فرزندانش را با فقر و بدبختی بزرگ کرد. در طول پانزده سال برای مادرم ،امکان ملاقات با پدرم را ندادند. بردن نان ولباس به زندان دهمزنگ کار بسیار شاق بود.
پدرم یگان وقت بوسیلۀ عساکر محبس مخصوصا کسانی که از شمالی بودند موفق میشد که پرزه خطی به خانه روانه کند. ازگرفتن نان واشیایی که برایش روان میشد ، ناراحت بود. زیرا میدانست که امکان اقتصادی به غیر از کمک خانوادۀ خودش ومادرم دیگر هیچ جایی جز دربارخداوند وجود نداشت. یک مدت گذشته بود که در زندان دهمزنگ اعضای حزب اتحاد بین خود وبا سایر محبوسین میتوانستند، قصه کنند،اشعار خود درا تبادله کرده و مباحثه های سیاسی بصورت مخفی داشته باشند. پدرم ازیک عسکر خواهش کرده بود که کاغذ خریطۀ سمنت را برایش بدهد. درآن کاغذها، قصه ها وخاطرات را مینوشت. ولی مثل دیگران وقتی مخبری خبر میداد ویا تلاشی میشد، کاغذ ها ازبین میرفت. با وجود آنهم چندین ورق را بحیث یادگارمحبس بیرون کرد. در این کاغذ ها با استفاده از قلم پنسل و قسمت های را با قلم خودکارنوشته بود که متأسفانه فقط قسمت های از آن فعلأ در اختیار ما میباشد.

( این اوراق چندی قبل برای جناب محمد نصیرمهرین ارسال گردید )

خواندن شعر، قصه با محبوسین،تلاوت قرآن مجید، نوشتن شعر وتبادلۀ آن میان همزنجیران و ورزش مشغولیت های دایشان در محبس بود. خانواده، مخصوصا مادرکلان مادری ومادرم نمی خواستند که پدرم از مصیبت هایی که به خانواده رسیده بود، باخبر شود. پنهان کردن مرگ یک خواهرم که پدر او را بسیار دوست داشت، مثالی از آن بود. اما پدرم از واقعه خبر شده بود .

با روی کار آمدن حکومت محمد یوسف خان پدرم و تکاک اعضای حزب اتحاد بعد از سپری نمودن پانزده سال بی سرنوشتی وهیچ گونه ملاقات با اعضای خانواده خود از زندان آزاد شدند .
وی بعد ازآزادی برای مدتی درپلی تخنیک کابل وبعدآ در وزارت فواید عامه مصروف به کار شد. ولی در ۵ اسد۱۳۵۵ در مسیر راه چغه سرای وآسماردرجریان وظیفه در اثر یک حادثه مشکوک ماشین(موتر)عامل ایشان انفجارکرده وشهید شدند.
وآرام گاه ایشان در دامنه تنهاکوه قریه عزت خیل ولایت کاپیسا معروف به(کوه بچه) قرار دارد.

روان تمامی شُهدای راه عدالت و آزادی شاد و یادشان گرامی



عتیق الله نایب خیل
   

                      پیرامون
                             مظالم جمهوری اسلامی ایران بالای مهاجرین
  


گنه کرد در بلخ آهنگری   به شوشترزدند گردن مسگری



درگزارش اخیرکمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد ،افغانستان با داشتن 2.7 ملیون پناهنده درجهان ، مقام نخست را احراز کرده است.)بی بی سی)
تعداد بیشتر این پناهندگان در دوکشور همسایه ،ایران و پاکستان، پناه برده اند. این دو کشور، که درحقیقت وجود پناهندگان افغان را برای خود غنیمت بزرگی می شمارند، همواره ازآن استفاده ابزاری کرده اند. اردوگاه های بزرگ پناهندگان افغان در پاکستان ،که در سال های قبل منبع سرشارکمک های جهانی برای پاکستان بود، اکنون به محل سربازگیری گروه طالبان مبدل گردیده که نتیجتا" درخدمت اهداف استراژیک و منطقوی پاکستان قرار می گیرد.

 اما درهمسایگی غرب کشورما ، جمهوری اسلامی ایران ،کشوری که رهبران دولتی آن ادعای رهبری جهان اسلام را دارند ، سنگ اسلام خواهی به سینه می کوبند و ملیون ها دلار بادآوردهً فراورده های نفتی را صرف تبلیغات اسلامی و ضد اسراییلی می کنند ، به تجهیزو تمویل حزب الله لبنان و حماس و حزب بعث سوریه وطالبان افغانستان ودهها گروه تروریستی دیگرمی پردازند تا مگرجهان اسلام به نقش رهبری آن گردن نهد . اما دربرابرکتله های وسیعی از انسانها که بنابردلایل متعددی به آن کشور پناه برده اند، سیاست  تبعیضی و جفا آمیز  پیشه کرده اند.

سالهاست که پناهندگان افغان به وسیلهً عوامل رژیم جمهوری اسلامی مورد اذیت و آزار قرار می گیرند.  کوچکترین موازین حقوق بشردرموردشان رعایت نمی گردد، درسرماهای  زمستان رد مرزگردیده اند وصدها تن ،به صورت مخفی و علنی ، اعدام گردیده اند ؛ درحالی که به آنان حق دفاع ازخود، درمحاکم رژیم جمهوری اسلامی ، داده نشده است و به وکیلان مدافع هم دسترسی نداشته اند.  

پناهندگان افغان در ایران به سخت ترین و شاق ترین کارهای جسمی، باحداقل مزد، وکمترازمزدی که به یک ایرانی پرداخته می شود، می پردازند. درمحروم ترین محله ها و خانه های فقیرانه زندگی می کنند. ازهیچگونه حقوق اساسی و انسانی بهره مند نیستند. مورد تحقیر و توهین عوامل رژیم و آن عده ایرانیانی قرار می گیرند که متاًثر از فرهنگ شوینیسم ایرانی و تبلیغات دروغین رهبران آن کشور اند. آنانی که علل اصلی بحران وناهجاری  های اقتصادی واجتماعی در ایران را نمی دانند، فریب دروغ ها را میخورند .

این روزها نیز، شاهد فیصله ها و تشدید رفتارهای تبعیض آمیز در برابر مهاجرین افغانستان در ایران هستیم. دور تازه یی از اقدامات ضد پناهندگان افغان به اجرا گذاشته شده که یاد آوربرخورد نیروهای نازی آلمان دربرابر یهودیان و رژیم آپارتاید افریقای جنوبی در برابر سیاهان است. مسئوولین رژیم هرچه درتوان دارند به خرج می دهند تا این دید ضد کرامت انسانی و تبعیضی را درجامعه رواج دهند. این درحالیست که ایران خودنیز درجمع کشورهایی به حساب میاید که پناهندگانش درهمه کشورهای دنیا به سر می برند.

تاکنون در 28 استان ایران بودوباش افغان ها ممنوع شده است. سال روان خورشیدی ورود افغان ها به یک پارک در اصفهان را ممنوع کردند که با اعتراضات بسیاری درجهان ، از جمله درمیان حقوق دانان ، نویسندگان، هنرمندان و دیگر طیف های روشنفکرایرانی، مواجه شد . در استان فارس حتی فروش مواد غذایی و هرنوع سرویس و خدمات دیگر را برای افغان ها ممنوع کرده اند.حق رانندگی نیز از پناهندگان سلب شده است.

اخیرا" در شهر یزد جسد دختری را پیدا کردند که بعد از تجاوز به قتل رسیده بود. مسئوولین امور شایع کردند که قاتل یک افغانی بوده است. نه قاتل دستگیر شده است و نه شواهدی برجاست که قاتل یک افغانی بوده است . شکی نیست که یک افغان نیز می تواند دست به چنین جنایتی ببرد ، همان طوری که یک ایرانی و یا شهروند هرکشور دیگری. و ما همین چندی قبل شاهد شنیدن اخباری ازین دست و تجاوزات جنسی در زندان کهریزک ایران بودیم. آیا مسئوول آن تجاوزات هم افغان ها بوده اند ؟

 قصد ما این نیست که بگوییم همهً ایرانی ها در آن جنایات شریک اند. جرم یک عمل شخصی است و از شخصی به شخص دیگر سرایت نمی کند. ولی به فرض آن که این جنایت توسط یک افغان صورت گرفته باشد، چرا باید این موضوع را به همهً پناهندگان افغان عمومیت داد .  درشهر یزد با شلیک گلوله پناهندگان بی دفاع رامورد تهاجم قرار دادند ، مورد لت وکوب قرار گرفتند و با تخریب و به آتش کشاندن تعدادی از خانه های افغان ها، آنها را از کلبه های محقرانۀ آشیانه شان فراری دادند.

افغان ستیزی اکنون جزئی از سیاست رسمی دولت مردان ایرانیست. محمد رضا رحیمی ، معاون اول رئیس جمهوری اسلامی ایران روز ششم تیر(سرطان) گفت :"قدرت های بزرگ ، سه ملیون میهمان افغان رابرماتحمیل کرده اند که اگر این تعداد افغان نباشند ، آمار بیکاری به صفر می رسد." !!

در رد این ادعای غلط باید به واقعیت های جاری در ایران توجه نمود .
کافیست  اخبار یک روزۀ ایران مرور گردد تا به عمق بحران موجود درآن کشور پی برد. استخراج و صادرات نفت در طول سال روان میلادی چهل درصد کاهش را نشان می دهد. انجمن خودروسازان ایران درگزارشی اعلام کرده است که تولید خودرو در ایران طی سه ماهه اول سال جاری 36 درصد نسبت به مدت مشابه سال گذشته کاهش یافته است.

رادیو فردا (24 سرطان / تیر) به نقل از روزنامه همشهری چاپ تهران می نویسد که برخی از مردم برای خرید مرغ دولتی از سه روز جلوتر ثبت نام می کنند ولی پس از ایستادن در صف های طولانی نتوانسته اند مرغ خریداری کنند. فرمانده نیروی انتظامی از تلویزیون دولتی ایران خواسته است تصویر خوردن مرغ را نشان ندهند که دهان کسانی که هوسش را دارندولی دست شان به آن نمی رسد ، آب نیاندازد.

 این ها مشت نمونه خروار اند که سیاست های غلط منجر به بحران وبیکاری شده است نه عامل مهاجرین افغان .
. واقعیت اینست که رژیم جمهوری اسلامی ایران با بحران ها و چالش های عمیق اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی دست به گریبان است و هراز گاهی عامل موجودیت پناهندگان افغان را تا آنجا بالا می کشد که به مردم ایران وانمود کند که دلیل این همه بحرانها همین ها هستند. تحریم ها و محاصره اقتصادی ایران به وسیله امریکا و غرب ، معضلات بیکاری و کاهش تولید و مسدود شدن کارخانه جات تولیدی ، تورم و افزایش سرسام آور قیمت مواد مصرفی ، سقوط ارزش ریال دربرابر ارز خارجی ، سرکوب نیروهای مخالف رژیم ، تجاوزات جنسی در زندان ها ، همه و همه ارتباطی با موجودیت پناهندگان افغان در آن کشور ندارد.

قابل یادآوریست که ستمی که بر افغان ها در ایران رواداشته می شود جدا از ستمی نیست که برعلیه سایر ملیت های غیر فارس مانند بلوچ ها ، کردها، لُرها ، اعراب، ترکمن ها و ترک ها به کار برده می شود.

درین میان دولت افغانستان نظاره گر است، همه چیز را فدای مصلحت گرایی ها می کند و نمی تواند از حقوق شهروندان زیر ستم خود در ایران وپاکستان دفاع نماید. سایهً شوم تروریسم و نبود امنیت، بیکاری ، ارتشاً و فساد متعفن دولتی ، کمبود مسکن و دهها عامل دیگر فرصت های بازگشت مهاجرین را مساعد نساخته و دولت نتوانسته است این فرصت های مساعد را برای بازگشت مهاجرین مهیا سازد.

وقتی برخوردهای نامنصفانه مقامات دولتی ایران را ،دربرابر پناهندگان افغان ، به مذمت می گیریم،نباید فراموش مان گردد که همدردی های مردمان شریف ایران را که جدا از دولت ایران هستند، نیز نمی توان نادیده گرفت. در همین راستا اصغر فرهادی ، کارگردان مشهور ایرانی که فیلم جدایی نادر از سیمین وی جایزهً سینمایی اسکار را از آن خود کرد ، شیوهً برخورد با پناهندگان افغان را به باد انتقاد گرفت و گفت که : " چنین رفتارهای ناشایستی با مهاجران در ایران برای کشوری که خود یکی از بالاترین آمار مهاجران را در کشورهای دیگر جهان دارد، تلخ است "

خودآگاهی انسانی همین است که بدانیم انسان ها، صرف نظر از نژاد و ملیت ، رنگ پوست ، طبقه ، دین و مذهب ،و موقعیت های شغلی ، دارای وجدان واحد انسانی هستند. هیچ انسانی برتر از انسان دیگر نیست مگر به درجاتی که از وجدان انسانی برخوردار اند.

این  درد نامه را با  صدای جاویدان سعدی به پایان می برم که طنین  همیشگی دارد:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیگ گوهرند
چوعضوی به دردآوردروزگار
دیگر عضو ها را نماند قرار
توکزمحنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

                                        ^^^



مرام نشراتی گاهنامۀ خوشه

دوستان، نویسنده کان گرامی
آرزومند هستیم هنگام فرستادن فراورده های قلمی خویش؛ خط نشراتی خوشه را در نظر بگیرید. در پایان باردیگر آنرا به نشر میسپاریم .

نبشته های نشر شده در تارنمای خوشه www.khosha.org به وبلاگ خوشه انتقال میابند.







           مرام خوشه


 رسانه های همگانی درجهان معاصر به یکی ازپایه های بنیادین زنده گی تبدیل شده اند . عرصه های کاربرد فراگیر آنها در پرتو فنا آوری معاصر به ویژه انقلاب انفورماتیک ، چنان دامن گسترده است که مانند جریان هوا؛ گویی همه خلأ های روری زمین را پر کرده است.
فنآوری اطلاعات همانطوریکه شگرد های تازه یی در شیوه ها وابزارعرصه اطلاعات ایجاد کرده ، نقش کارکردی رسانه ها را نیز دگرگون ساخته است .
اگر از سویه های منفی کاربرد ابزاری رسانه ها ، برای بر آوردن آماج های سیری ناپذیر جوامع مصرفی که مایل به ساختن انسان یک بعدی است بگذریم ،نمی توانیم در نقش آگاهی دهنده وبیدار کنندۀ آنها که همانا پرورش فرهنگ ونقد ارزش ها در جهت کشاندن ذهنیت های عامه به سوی پویایی اندیشه وخود آگاهی اند ، چشم بپوشیم .

با درنظرداشت این مفهوم است که رسانه های متعهد و آزادیخواه همانند وجدان بیدارمردمان ، در راستای آماج های ملی ومردمی ارزیابی می شود . از پایگاه چنین تعهدی ، هررسانه با تکیه برمعقولیت ، حقانیت وژرف بینی می تواند در هرشرایطی سکوت دامن گستر بی تفاوتی ها وحق ناشناسی ها رابرهم زند وخلوت ابتذال روزمره گی های غریزی رابیاشوبد .
و اما درجامعۀ ما وحتا درجامعۀ فرهنگی ما ، سوگمندانه به نقش رسانه ها به چشم تفنن وبی اعتنایی نگریسته می شود که درنتیجه به سویۀ مثبت آگاهی دهنده ورسالت مند آن کم بهأ داده شده است .

رواج چنین پنداری ، بی گمان کشورما را سالها از کاروان زمان که هزار چرخه به پیش می تازد به دورنگهداشته استبه همین علت است که ما تاکنون مانند دیگر رشته های فن ها وهنرها ، مطبوعات ورسانه های حرفه یی وجا افتاده نداشته ایم . رسانه های ما از سویی به دلیل گسترش بیسوادی وانحطاط فرهنگی جامعه ، واز همه بیشتر ، در نبود نهاد های آزادیخواه ودموکرات ؛ همیشه نیم بند ونیم کاره ازآب درآمده اند . از سوی دیگر با نداشتن پشتوانۀ فرهنگی واجتماعی وعدم درک وجایب ومسوولیت ها از سوی دست اندرکاران گره برگره افزوده است .
خوشه در پرتو ادراک یک چنین موقعیتی  ، این بار در برگهای الکترنیکی انترنت به نقش رسانه یی خود نگاه میکند وباباور ژرف به این نکته که در وضعیت کنونی خاموشی گناهی است نابخشودنی وبه ویژه در شرایط بحران زا وفاجعه بار جامعه یی که با هزاران رشته به آن وابسته ایم ؛ جامعه یی که در حضیض انحطاط وسرخورده گی با هزاران زبان از اندیشمندان وقلمزنان خود می طلبدکه درباره رنجها ، دشواریها ، آرمان ها وانتظار های برآورده ناشده مسؤلانه بیندیشند ، بگویند وبنویسند .
بگذار خوشه در پهلوی آنانی که دراجرای یک چنین وجیبه یی ، کمر بسته اند به عنوان مفسر وزبان گویای دیگری عرض وجود کند وبا استواری وتعهد در قبال این پیمان فرهنگی واجتماعی به پیشگاه هموطنان بلاکشیدۀ ماروزنۀ دیگری ولوهرچند کوچک به سوی نیکی  ، راستی و دادخواهی باشد .

آنچه درسرلوحه دیباچۀ واژگانی خوشه بازتاب خواهد یافت ، اعتقادبه اصل خدشه ناپذیر آزادی اندیشه وکرامت انسانی است . بربنیاد سخن جاودانۀ  مولانای بزرگ درین راستا با هزاران چراغ ممکن در جستجوی انسانیم ، در اجتماعی که تمام مظاهر انسانی آن پامال کارنامه های ناروای مشتی دیو ودد است . اجتماعی که هر روزه بردستها واراده های آزادی طلبانۀ آن زنجیر می بندند وبرلبان اندیشه های آزاد آن مهر سکوتبرسرافشای بیدریغ هرناروایی وبی حرمتی برانسان وفرهنگ انسانی آن سرزمین درنگ نخواهیم کرد وچهرۀ تجاوزکار هرانسان ستیزی را با هزاران نقش ترسیم خواهیم کرددرهمین راستا است که حافظۀ تاریخ را نیزاز نطر دورنداشته به ریشه ها وپیشینه های ناهنجاری هایی که دامنگیرجامعۀ ماشد ، منطق پیوند علل وعوامل رابه کار می برد .

اصل دیگری که خوشه بدان باورمند است وآن رااز روشن ترین مؤلفه های روشنگری خود می شناسد ؛ پژوهش ، کاوش نقد واندیشه در بارۀ مسایل حاد جامعه ، تاریخ وفرهنگ اند . درین عرصه شورملی واحساسات وعاطفه های انسانی را به دور از هرگونه تعصب ونادیده گرفتن دیگران با روشنایی تعقل ، منطق واستدلال ، مستند سازی ، نرمش ومیانه روی گره خواهد زد.
خوشه بدون شک رسانۀ سیاسی نیست . چرا که در آنسوی پنداشت های آن نه تهاجم وتحجرتصورات دربسته ونه تفرعن سیاستمدارانۀ دارو دسته یی وجود دارد .ولی به درستی می داند که سیاست شتری است که قهراً بردروازۀ هر هموطن ما خوابیده است . زیرا مسایل به هرنحوی،از همه سوبا اربابان قدرت وتحکم در گیرند . آب وهوا، نام ونان ، آزادی وبرده گی ما با سیاست در آمیخته اند . آیا چگونه می توان در برابر طاعون جنگ ، دهشت افگنی ، زورگویی ، تعصب وباج خواهی ، استبداد فکری ، مزدورسازی ومداخۀ مستدام وبرملای قدرت و دولت ها  حتا درکوچک ترین مسایل کشوری خویش از سیاست پرهیز کرد ؟ کجا می شود بیطرف ماند وتنها غم دانش وفرهنگ ومجردات علمی وفلسفی را خورد؟ بیگمان در قبال چنین قضایایی خوشه نقش داوری روشنگرانه وکنکاش آسیب شناسانۀ خویش را فراموش نتواند کرد .
شکل ساختاری خوشه برمؤلفه های فرهنگ قالب بندی می شود .بنابرین چهرۀ فرهنگی وادبی آن همواره برجسته گی خواهد داشت . شاخص های هویتی ما ،برداشته های فرهنگ وتمدن امروز ودیروز بنایافته ، لاجرم درمعبر تندباد های خانه براندازتهاجم ها وستیزه جویی ها در جهان امروز نمی تواند سبکسرانه وبی تفاوت بگذرد .

فقر فرهنگی در هرشرایطی کنده شدن ازریشه ها است که مایه مقاومت و استواری ما را در قبال حوادث سامان بخشیده استو امروز بیجا نیست که کارگزاران مداخله و افزون خواهی استعماری بیگانه ، بیش از همه در تلاش اند ازما تودۀ بی فرهنگی بتراشند که گویی ازدین ودنیا جز شبه فرهنگ مغاره یی ، پیشا تاریخ وایستا و دشمنکام چیز دیگری نمی شناسندفرهنگ درمانگر وپویا به سوی بیداری وخود آگاهی درهمه زمینه ها به رستاخیز تازه نیازمند است . بازسازی ، رشد وگسترش ارزش های معنوی حوزۀ تمدنی ما به پویایی عرصۀ فرهنگی همراه با بهره گیری از خرمن دانش وتفکر اندیشمندان جهان پیوند دارد . بنابرین خوشه همواره خوشه چین خرمن زرین دستاوردهای فرهنگی انسان های اندیشمندی خواهد بود که درین عرصه کمک کننده و رهگشا هستند . و درحالیکه مشعل فرهنگ رادر همه زمینه ها دربرگ هایش فروزنده نگه خواهد داشت ؛ از همه دست دندرکاران هنر و دانش می طلبد که در این تلاش سترگ  دستیار ما باشند .به آرزوی آن لحظاتی که درگرمای پردرخشش همیاری وهمدلی اندیشمندان وقلمزنان ما ، نهال آماج های والای خوشه ، سرشاراز خوشه های بارور وامیدبخش باشد.
تا باد چنیبن بادا
_________________________________________________________________________________


درد

                               
       در یزد ایران ، مهاجران فقیر میهن ما را می کشند!

                                  کدام نهاد و شخص
                            مسؤول جوابگویی است ؟

یکی از نویسندگان باری پیرامون مهاجران شبیه این جمله گفته بود، که:
مهاجرهراندازه فقیر باشد، مهاجرتراست.
ازسالها به اینطرف مهاجران کشورما درپاکستان وایران، زیر فشارهای طاقت فرسا به سر برده اند. فشار، آزار واذیت، استفاده از توان جسمی، دادن پول کم برای کارگران،توهین وتحقیر، به سر بردن در زندان ونداشتن بازخواستگر، همواره مهاجران را همراهی نموده است. در بارۀ این موضوع برخی ازهموطنان ما بارها نوشتند.اما هیچگاه نهاد و شخصی از افغانستان، موضوعی به نام رنج ودرد وفشاربالای آنها را با ایران وپاکستان به شکل جدی در میان ننهاد. هیچوقت به گونۀ جدی این موضوع دنبال نشد و طرف توجه قرار نگرفت تا راه حلی پیدا شود.
درحالیکه تعداد مهاجران افغانستان دراین دوکشوربه چندین ملیون میرسند،ورفتارهای مغایر حقوق انسانی، مغایرصریح کنوانسیون ژنو؛ همواره دراین کشور بیداد کرده است، دولتمردان به چاره جویی  نیندیشیدند. هر وقت  دست ظلم ، تبعیض وفشار در گلوی مهاجر بیشتر رسید، با پخش جند اعتراضیه از جانب نویسندگان ویا نهاد های اجتماعی، فرهنگی پایان یافت. روزهای پیش دولت پاکستان کوشید تا از مهاجر مسکین و بیچارۀ کشورما به حیث وسیله وابزارفشار استفاده کند. فشاری که همه ساله بر شانه وگلوی مهاجر سنگینی مینمود، سنگینتر وگسترده تر شد.
دولت ایران، ومامورین بالا رتبۀ فارس، کار تبعیض آمیز را به جایی رسانیدند که گفتند:
به آنها که اجازۀ رسمی اقامت در ایران ندارند، چیزی نفروشند. ناگفته معلوم بود که منظور کدام بی لجازه وکدام مهاجر است.مهاجر دردمندی که توان خریدن نان را ندارد، با پول قرض هموطن خود نمیتواند دوای بیمار خویش را از دواخانه به دست بیاورد. واین مثال مشت نمونۀ خروار.
اینک غوغای دیگری بر پا شده است. در یزد واقعۀ جنایی رخ داده است. اما هنوز نتایج تحقیقات رسمی معلوم نیست که عده یی از اوباش واراذل به سر آن مهاجران افغانستانی ریخته اند، که از واقعه خبرندارند. اما نفرت انگیزتر آن است که مامورین انتظامی،حملات غیر انسانی برفقیرترین وبیکستریبن انسانها را مانع نشده اند. خانه های غریبانۀ بیشمار به کام آتش رفته است.عده یی ازترس حملات آدمکشان به جنگل ها رفته اند.
و دردآورترآنست که این وقایع دلخراش، صدایی درگوش های پنبه گرفته شدۀ اعضای دولت افغانستان نمی برند. تصور میشود که بیروکراسی، فساد ، چور و چپاول،در دستگاه دولتی به اندازه یی آنها را مشغول نموده که فکراندیشیدن حال اسفبار مهاجر در معرض مرگ درایران را هم ندارند.
آیا پول هایی که جمهوری اسلامی ایران به رئیس جمهورکرزی سپرده، حق السکوتی است که وی ومامورین همکارش دهن باز نکنند؟
آیا حد اقل وجدانی باقی نمانده است تا اندکی به سرنوشت ملیون ها انسان توجه شود؟
وزارت امورمهاجرین برای چه بود وبرای چه بودجه را گرفته است؟ وزارت خارجه در افغانستان چه مفهوم دارد؟
آیا ملیون ها انسانی که درپاکستان وایران رنج می برند، و در این دهسال زمینۀ کار و بازگشت آنها مساعد نشد، کافی نیست که بیکفایتی واستفاده جویی را برملا نماید؟
چرا بیشتر می خواهید مهاجررنجدیده را زیر فشار، لت وکوب ومشت ولگد چماقداران ومامورین ظالم کشورهای همسایه ببینید؟
این وظیفۀ شما مامورین زراندوز واستفاده جو وبی مسؤولیت است که  دیر ویا زود در قبال موضوع جواب بگویید.
کار اعتراضی نهادهاوشخصیت های ایرانی وافغانی که اعمال ظالمانه وتبعیض آمیزدربرابر مهاجران کشورما را محکوم میکنند، سزاواراحترام واعتنا است، اما این وظیفۀ حکومت افغانستان است که بالاخره با ایجاد کمیسیونی، مسایل مربوطه به مهاجران درایران وپاکستان را دقیقتر حل کند. کمیساریای امورمهاجران ملل متحد رادرجریان بگذارد. گزارشات مربوط به مهاجران،تعداد، مشاغل، زندانیان، دلایل محرومیت فرزندان مهاجر از دیدن آموزش ، بدرفتاری ها وغیره را تهیه وبرمبنای تعهداتی که مشکل ملیون ها انسان رفع گردد، اقدام شود.
نباید بیش از این انسانهای  بیکس وفقیر را در معرض اعمال خونریزانه وظلم دید.


---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------





یانیه چهل تن از فعالین سیاسی، مدنی داخل کشور پیرامون حمله به مهاجران افغانستانی

afghanha-yazd

بیانیه چهل تن از فعالین سیاسی، مدنی داخل کشور پیرامون حمله به مهاجران افغانستانی 
سرزمین ما «انسانی» است نه «خاکی»! 
آه بگذارید سرزمین من 
سرزمینی شود که در آن، 
آزادی را 

با تاج گل ساخته گی وطن پرستی نمی آرایند.*

                                                                             * لنگستون هیوز، ترجمه‌ی احمد شاملو


سیاست‌های غیر انسانی دولت ایران مقابل مهاجران افغانستانی که از آغاز سال جاری با ممنوعیت ورود این مهاجران به اماکن تفریحی شدت گرفته بود، اکنون شکل بسیار خطرناکی یافته است. در تازه‌ترین مورد که در هفته نخست تیرماه رخ داد، با انتشار خبر دست داشتن مهاجری از افغانستان در قتل یک زن در یزد، منازل مهاجران در این شهر مورد هجوم قرار گرفت و افراد و خانواده‌های بسیاری مورد تهدید و آزار واقع شدند. در نتیچه‌ی سیاست‌های مذکورعده‌ای راه را بر خود هموار دیده‌اند تا بدون هرگونه واهمه و به بهانه دفاع از «وطن» و «ناموس» دست به چنین اعمال غیرانسانی و نژادپرستانه‌ای بزنند. اعمالی که انجام آن جز با همراهی ضمنی حاکمیت دشوار می نماید.
بی‌قانونی و رفتار غیرانسانی علیه مهاجران در سایر نقاط ایران هم ابعاد گسترده‌ای یافته است. در استان فارس یک مقام وزارت کشور گفته است که همه شهروندان می‌توانند و باید جلوی اتباع خارجی را بگیرند و از آن‌ها کارت اقامت بخواهند.
اقدامات سال‌های اخیر در محروم کردن مهاجران از تحصیل؛ در احضارهای مکرر و بی‌قاعده‌ی آن‌ها برای تعویض کارت اقامت در قبال مبالغ کلان؛ در فرستادن‌شان به اردوگاه‌هایی با شرایطی به شدت غیرانسانی و متهم کردن‌شان به این که عامل بیکاری هستند، همگی اعمالی به شدت غیرانسانی و محکوم‌اند. حمله به خانه‌های مهاجران به بهانه این که فردی از آن‌ها متهم به جرمی شده است اقدامی جنایتکارانه است که در یک نظام قضایی سالم باید به سرعت و شدت مورد پیگرد قرار گیرد. علاوه بر این در چنین مواردی نمایندگان سازمان‌های مستقل و نیز مقامات دولتی افغانستان باید امکان دست‌رسی به مهاجران و وارسی حقایق و اعلام آن را بیابند.
دولت ایران، که اکنون بنا بر وضعیت نامناسب و ویژه‌ی اقتصادی، به شدت تحت فشار نارضایتی‌های گسترده از سوی کلیه‌ی اقشار به ویژه کارگران و مزدبگیران است و همینطور نرخ بالای جرایم و آسیب‌های اجتماعی گوناگون که بدون شک معلول شرایط فعلی است، سعی می‌کند با مجرم و تبهکار جلوه دادن مهاجران، بار مسئولیت خود را در قبال این نابسامانی‌ها کاهش دهد. همچنین با دامن زدن به احساسات، سیاست حامی پروری خودش را در عرصه‌ی تقویت تعصبات ناسیونالیستی نیر به آزمون بگذارد. از سوی دیگر با سوء استفاده از مسئله‌ی مهاجران، به نوعی با دولت افغانستان بر سر اختلاف‌های دیپلماتیک تسویه حساب نماید. در حالی که این مهاجران خود بزرگترین قربانی حکومت افغانستان و نظامی‌گری غرب در منطقه هستند.
ما امضا کنندگان این بیانیه خواستار برچیده شدن هرگونه تبعیض و رفتار غیرانسانی از سوی حاکمیت و یا پاره‌ای از مردم با مهاجران هستیم. بی‌شک در این بین برخی از مردم نیز با اتکا به باورهای نادرست خود، سیاست‌‌های غیرانسانی حاکمیت را بازتولید می‌کنند.
خواستار آنیم به هر کودک زاده شده از پدر و مادر افغانستانی به محض تولد در خاک ایران تابعیت ایرانی داده شود و نیز تابعیت علاوه بر پدر بی هیچ قیدی از مادر نیز به کودک منتقل شود (فارغ از محل تولد). خواهانیم تا تمام پرونده‌های پناهجویان افغان در کمیسیون‌هائی دمکراتیک که از خود افغانها هم اعضائی خواهد داشت و با حضور فرد پناهجو ، مورد بررسی قرار گرفته و بسته به نظر کمیسیون، پناهندگی اعطا شود و یا اقامت‌های موقت و دائم به ایشان تعلق گیرد. هیچ پناهجوئی را نمی‌توان مشمول اخراج از کشور و یا محدودیت سفر در داخل کشور دانست.
ما می‌خواهیم ایشان از تمام تسهیلات شهروندان ایرانی اعم از بیمه و آموزش و بهداشت و مراجعه به محاکم قضائی و... برخوردار باشند. همچنین حکومت طرح‌هائی را برای جذب هر چه بیشتر افغانستانی‌های مقیم ایران در جامعه تدارک دیده و در گام اول با تخصیص بودجه، عفب افتادگی‌های آموزشی آنان را جبران کند. فی الحال و در اقدامی فوری عاملان و آمران حمله به خانه‌های مهاجران در یزد باید تحت پیگرد قرار گیرند و دولت ایران باید رسما به خاطر وارد آمدن این آزارها به مهاجران از آن‌ها و از شهروندان خود عذرخواهی کند.
ما نمی‌خواهیم سرزمینی که در آن زندگی می‌کنیم آلوده به ننگ آزار مهاجران و حملات وحشیانه به آنها باشد و باور داریم حقوق همه‌ جانبه‌ی انسانی امری است که به هیچ بهانه‌ای چون ناسیونالیسم و نژاد و مذهب، قابل معامله نیست. ما به عنوان افرادی که به این مساله می اندیشند حاضر نیستیم هویت خود به جای انسان بودن و حقوق برابر برای همه‌ی انسان ها را به گونه ای تعریف کنیم که خود را بنا بر نژاد، رنگ پوست، مذهب، طبقه، جنسیت، قوم، زبان، پوشش و امثالهم بالاتر از انسان های دیگر بدانیم، و بنابر آن تعریف، حق تعرض به حقوق ایشان را برای خود قائل شویم. ما بنابر هویت مشترک همه ابناء بشر، معتقدیم، ذات انسانی ما هویت مشترک همه ماست و از این رو، حق تحصیل، زندگی یا عدم زندگی در یک مکان، اشتغال، برخورداری از امکانات بهداشتی، رفاهی، آموزش، تغذیه‌ی مناسب و مانند آن را برای همه انسان ها به یک میزان و به طور برابر قائل هستیم.
ما نمی خواهیم بی‌قانونی و حمله به خانه‌های مردم بی‌دفاع واکنشی طبیعی قلمداد شود. ما به همه اقدامات غیرانسانی و تبعیض آمیز علیه مهاجران اعتراض داریم و آن‌ها را محکوم می‌کنیم و خواستار پایان یافتن این نوع اقدامات و رسیدگی فوری و منضفانه به آن ها هستیم.


امضا کنندگان بیانیه:
یونس آبسالان/ سعید آقام علی/ پریسا ادیب زاده/ امیر امیرقلی/ مریم امیری/ سیامک امین/ مصطفی بذری/ نسیم بنی کمالی/ مهدی بیات/ محسن پریزاد/ یاشار پورخامنه/ بهنام تهرانی/ حسام چوپانی/ سعید حسن زاده/ فرزاد حسن زاده/ اختای حسینی/ محمد خانی/ مهسا خبراللهی/ بابک ذاکری/ حسام سلامت/ اشکان شریعتی/ فواد شمس/ محبوبه شمس/ ارسلان صادقی/ خسرو صادقی بروجنی/ بیتا صمیمی زاد/ یاسر عزیزی/ سورنا عمید/ محمد غزنویان/ مصطفی غلام نژاد/ امیر فیروزی راد/ مهدی محمدی/ علی مظفری/ علی معظمی/ حسام مناهجی/ مریم موسوی/ حسین نادری/ الناز ناطقی/ علی رضا نجمی.

آن چه را در پایان می خوانید، ابرازاحساس یک تن از ایرانیان عزیز است که در پیوند با آزار مهاجران در یزد سروده شده است .


          "پوزش "

  تقدیم به زحمتکشان افغان که در میهن ام
 قربانی کج اندیشان نادان شده اند.
           
                               با بک یحیوی


زحمتکشان ،
 افغانیان شهر،
ای ستمکشان بردبار
که سال هاست،
با جسم وجانتان خرابه های وطن را،
آباد کرده اید،
بر شما درود
شرمنده بی خردانی که در شما،
حکام دزد و مفسده جو را ،
سنگباران می کنند
این روسیاهی پایدار،
ارزانی همان بداندیشانی است،
که خانه های محقربی ریا ترین انسانها را
بآتش می کشند!
ما خیل بیشمارایرانی،
یاران مهربان شما،
 این بدکاری را،
خواهان پوزشیم.
ما دشمن دشمنان ایرانیم،
ما یار مهربان زحمتکشان افغانیم
ما یار مهربان زحمتکشان افغانیم.
                      استر،13تیرماه1391    
                                                        
---------------------------------------------------------------------------------------------------

       8 صبح


               گناه کرد در جایی آهنگری
 
                                    به شوشتر زدند گردن مسگری

از یزد ایران گزارش‌های تکان‌دهنده‌ای می‌رسد. منازل مهاجران افغان، در این شهر توسط پولیس به آتش کشیده شده است. گفته می‌شود که بسیاری از پناهندگان افغان هم در این شهر بازداشت شده‌اند. مقام‌های ایرانی گفته‌اند که گویا یک پناهنده افغان قتل کرده است و آنان، این قتل را تلافی می‌کنند. این نقض صریح و آشکار حقوق بشر است. در تمام اسناد حقوقی بین‌المللی و ملی، جرم یک عمل فردی است. حتا در قانون اساسی و نظام حقوقی رژیم حاکم بر ایران نیز جرم یک عمل فردی است؛ رژیمی که حقوق بشر را ارزش کلیسایی می‌خواند. پولیس حکومت ایران همراه با شماری از مردم شهر یزد، بدون در نظرداشت احکام قانون و حقوقی انسانی، بر خانه‌های پناهندگان افغان در شهر یزد یورش می‌برند، منازل را آتش می‌زنند و دست به بازداشت‌های خودسرانه می‌زنند. در برخی از گزارش‌ها، گفته شده است که افغان‌های پناهنده، مظنونان به قتل را تسلیم مقام‌های شهر یزد کرده‌اند، اما باوجود آن‌هم، پولیس در شهر یزد با بی‌رحمی تمام، افغان‌ها را به‌صورت خودسرانه بازداشت می‌کند و به برخی از مردم این شهر، اجازه می‌دهند که خانه‌های آنان را آتش بزنند.

نگاه تبعیض‌آمیز مقام‌های بلندپایه حکومت ایران نسبت به افغان‌های مهاجر که هر روز در رسانه‌ها و رفتارهای مقام‌های این حکومت بازتاب می‌یابد، تصویر زشتی از پناهندگان افغان در ذهن مردم شهر‌های ایران ترسیم کرده است. دلیل این‌که مردم شهرهای ایران، پس از وقوع هر حادثه‌ای، افغان‌های پناهنده را مقصر می‌دانند و به آنان حمله می‌کنند، همین است. پولیس و نیروهای امنیتی ایران نیز، در این موارد جانب کسانی را می‌گیرند که به پناهندگان حمله می‌کنند. یکی از سخنگویان سفارت حکومت ایران در کابل، به رسانه‌ها گفته است که مردم شهر یزد مذهبی هستند و در برابر جنایت واکنش نشان می‌دهند. این حرف، توجیه ناشیانه یک جنایت است. چرا مردم شهر یزد و دیگر شهرهای ایران در برابر جنایات وحشتناک رژیم ایران، واکنش نشان نمی‌دهند؟ مثلا چرا پس از افشا شدن داستان «کهریزک» شاهد واکنش مردم ایران نبودیم؟ دلیل آن این است که واکنش مردمی علیه افغان‌ها توسط مقام‌های حکومت ایران سازماندهی می‌شود. اما تظاهرات و راهپیمایی‌های اعتراضی و حق‌طلبانه‌ی ملت ایران در برابر نقض حقوق بشر و حقوق شهروندی، توسط حکومت جبار حاکم به این کشور، با اعمال خشونت سرکوب می‌شود. حکومت و پولیس ایران، همواره مجموع جامعه‌ی افغان‌های مهاجر در ایران را، دزد، قاتل و خلافکار معرفی می‌کند و مردم ایران را علیه آنان تحریک می‌کند. در تبلیغات رسمی حکومت ایران از پناهندگان افغان انسانیت‌زدایی می‌شود، تا بعد هرنوع جنایتی علیه آنان توجیه شود؛ مانند تبلیغات آلمان نازی علیه یهودیان آن کشور. هم‌چنین وقتی مقام‌های ایرانی نتوانند عاملان برخی از جنایات سازمان‌یافته را بازداشت کنند، تبلیغ و هیاهو راه می‌اندازند که گویا افغان‌ها این جنایات را انجام می‌دهند. قتل‌های زنجیره‌ای که عامل آن، شخصی موسوم به خفاش تهران بود، به افغان‌های پناهنده نسبت داده شده بود. در آن زمان بسیاری از افغان‌ها دچار مشکلات جدی در شهرهای ایران شدند. به حقوق آنان تجاوز شد و کرامت‌شان زیر پا گردید. اما بعد‌ها روشن شد که خفاش تهران، یک بیمار روانی شهروند ایران بوده است. هیچ بعید نیست که حادثه یزد نیز مانند مورد خفاش تهران، کار یک ایرانی باشد. در روزهای اخیر شاهد بودیم که مقام‌های محلی در برخی از شهرهای ایران، برخی از اماکن عمومی را به‌نام «مناطق افغان ممنوع» اعلام کردند. این اقدام مقام‌های حکومت ایران در محافل بین‌المللی، به‌عنوان یک اقدام نژادپرستانه محکوم شد. بسیاری از نویسندگان، هنرمندان، شاعران و حقوق‌دانان ایران نیز این کار مقام‌های حکومت ایران را نکوهش کردند. دور از امکان نیست که حکومت ایران برای توجیه اقدامات اخیر خود علیه پناهندگان افغان، حادثه یزد را عمدا برنامه‌ریزی و اجرا کرده باشد. سفارت افغانستان در تهران، وزارت مهاجران و سازمان‌های بین‌المللی وظیفه دارند تا از حقوق بشری پناهندگان مظلوم افغان در شهر یزد دفاع کنند.

 
خوشه
 حامد کرزی چه میگوید؟
                         
اگر زور ما هم بکشد میرویم و در واشنگتن حکومت دست نشانده می سازیم.
 اگر زور ما بکشد در انتخابات آنها (امریکا) مداخله می کنیم و یک فرد دست نشانده میآوریم، مثلی که آنها کردند."
              حامد کرزی
        کابل/  5 جولای 2012

با کدام زبان با جناب حامد کرزی پیرامون چنین اظهارات باید سخن گفت؟

با زبان سرزنش آمیز، ملامت گونه، تأسف بار ویا زبان تحسین آمیز وستایش گونه وآفرین باد!؟

زیرا همه میدانند که وی درآستانۀ برگزاری جلسۀ بن 2001 ، ازطرف مقامات ایالات متحدۀ امریکا آگاه شد که آمادۀ سفر به سوی افغانستان شود. جناب ایشان هم با رضا ورغبت آماده شد وبه سوی افغانستان پرگشود. پس گمانی نیست که وی را با زور وجبر وشکنجه، ویا با بستن دست وپای  وزبانش به افغانستان نفرستاده اند. واین در حالی بود که جناب کرزی مانند برخی از بقیه علاقمندان مسایل روزآگاه بود، که پیشترعبدالستارسیرت برای چنان مقامی درنظر گرفته شده بود.
پس هر کی از نقش زور، ازنشان  دادن عملیۀ دست نشانده گی و از چهره های دست نشانده گان در افغانستان صحبت کند ویا بنویسد، نام جناب کرزی را نیزمیاورد. چه در پی دفاع باشد وچه در جهت تقبیح آن.
                              
اگر جناب کرزی به این نتیجه رسیده است که آن استخدام بد بود ، دست از اد امۀ وظیفه بردارد. استعفأ بدهد. ولی به یاد داشته باشد که استعفا هم کمکی به او نخواهد کرد. زیرا او وگروه گرداننده گان چرخ بی سرو سامانی و ناهنجاری ، به اندازه یی کار مملکت را خراب کرده اند که نام شان با ویرانگری وفساد آوری محکم گره خورده است.

 اگر سخنان کرزی را از گلایه هایی بشماریم که از امریکا دارد، بهتر است در این مورد او شکوه یی سر ندهد. اگر در بار نخست، امریکایی ها او را با زور  انتخاب کردند، پس چرا در تحت حمایت دیگران دوبار دیگر جان فشانی ها واعمالی  را انجام داد که مظهر زشترین بیروکراسی وفساد پیشگی اداری در انتخابات بود.
از یک نگاه که به سخنان او دیده شود، آدم فکر میکند که کرزی چنان اندیشیده است که آوردن وی به کابل، حضور قوای خارجی در افغانستان، تهیۀ پول برای دولت وی . . . باید بدون مداخله باشد!!

با شنیدن وخواندن آن سخنان ، این تصور دست میدهد که وی در انتظارتحسین وستایش نشسته است. آیا میتوان او را ستایش نمود که علیه حامی خویش سخن میگوید. آن حامی که وی را برگزید وبه افغانستان فرستاد، در بحران، در بن بست، در ندانم کاری، در گمراهی، در طالب پروری، غرق شده است. کرزی در همه موارد نقش دارد.
اما جناب کرزی چرا این سخنان را برزبان میاورد؟
پاسخ این است که بی کفایتی حکومت او، سؤ استفاده جویی، گروه بازی، تبعیض پسندی،فساد اداری وبی مسؤولیتی گروه همکاران ومشاوران او، شهرۀ جهان شده است. جناب کرزی نماد ترویج فساد اداری و " چال بازی " است. بحران سیاست های غلط چهرۀ خود را نمایان کرده است. همه جا از کمک به افغانستان ومشروط گذاشتن  مبارزه با فساد اداری صحبت میشود. 
وی نیز خواسته است که چیزی بگوید اما توان وظرفیت وی در همان حدودی است که ابراز میکند.
 یک بار خود را " شیر" معرفی میکند وحالا سخنان تمسخر آمیز تر میزند، وای بر حال مردمی که چنین افراد شایستۀ حکومتداری بر آنها شده اند.


---------------------------------------------------------------------- 


داکتر ثنا نیکپی



مکثی بر مهمترین نکات حیات سیاسی افغانستان


نکته اول: کارمندان آی اس آی رسما شامل نیرو های دفاعی و امنیتی افغانستان می شوند.

قرار اطلاع و نشر خبر در رسانه های داخلی و خارجی از جمله مصاحبه در تلویزیون های افغانستان، تعدادی از ملا های پاکستانی و و افغان های که در مدارس دینی(تروریستی) پاکستان تربیه شده اند، به بهانه تدریس ارزش های دینی، به نیروی های دفاعی افغانستان شامل کار شده اند که سلسله این کار ادامه دارد.1 این تصمیم از جانب حکومت افغانستان اتخاذ و در معرض اجرا قرار دارد که خطر بزرگ را به امنیت ملی افغانستان، حاکمیت و موجودیت فزیکی این کشور متوجه کرده است. این کار خطرناک در اردوی افغانستان در حال تحقق بوده و شاید به سایر نهاد های دفاعی و امنیتی نیز عملی گردد. این کار همزمان با امضای قرارداد از طرف حامد کرزی با حکومت پاکستان آغاز گردید که شاید ضمیمه شفاهی همین قرارداد ها و توافقات غیر شفاف و خاینانه باشد که موجودیت افغانستان را در مقابل دشمن خون آشام و تاریخی زیر سوال می برد.
از طرف دیگر این اقدام آگاهانه دولت افغانستان وعده های جامعه جهانی را در ایجاد نهاد های دفاعی و امنیتی مسلکی و بیطرف زیر سوال می برد. بدون شک آنها از شمولیت ملاهای تربیه شده در پاکستان آگاه اند. دینی ساختن ارتش آنهم، “اسلام پاکستانی” زهریست که در گلوی مردم افغانستان چکانده می شود. معلوم می شود وعده های ایجاد ارتش مسلکی در افغانستان فریبی بیش نیست. پس در سال2011 بعد از خروج قوای خارجی، افغانستان یک ارتش “دینی” و آیدیولوژیک خواهد داشت که کنترول آن بدست ملا ها و طالبان پاکستانی باشد.
“جامعه جهانی” کشور های حامی رژیم کرزی بدون تردید میدانند که کارمندان استخبارات کشوری که سال ها به خون افغان ها تشنه بوده، با قبیح ترین شکل و بی شرمی علنی از جانب حکومت داخل ارتش کشور همسایه می شوند. این نکته میرساند که کشور های تصمیم گیرنده در سرنوشت افغانستان باز هم در “پاکستانیزه” سازی افغانستان تاکید دارند و از این پالیسی ناممکن و غیر انسانی که در آن همه حقوق بشری زیر پای می شود، صرف نظر نکرده اند. کشور های که لاف تامین دموکراسی در جهان را میزنند، در کشور های خود شان اردوی بیطرف می سازند، رژیم های کمونیستی را در ایجاد اردوی آیدیولوژیک شدیدا انتقاد می کردند، از سیستم دفاعی ایران انتقاد می کنند و آنرا ناقض حقوق بشر و مخالف دموکراسی میدانند، ولی در افغانستان اردوی آیدیولوژیک و استخباراتی و مغرض را زمینه سازی می کنند که خارج از اداره مردم و حکومت باشد. حالا واضح می شود که مجاهدین و طالبان چرا نیرومندترین ارتش داکتر نجیب الله را با تمام تجهیزات مدرن آن نابود کردند و بجای آن ریش و پکول و لنگی را در ارتش و نیروهای امنیتی رواج نمودند تا شیرازه نظام دفاعی و امنیتی کشور را برهم بزنند. حالا معلوم شد که در جریان ده سال (دهه کرزی)، با مصرف نمودن بیلیون ها دالر بنام افغانستان از تشکیل یک اردوی نیرومند، مسلکی و غیر آیدیولوژیک جلوگیری میشده است.
حامد کرزی چند ساعت قبل که در “همایش ملی جوانان” در کابل صحبت می کرد، گفت: ” ما بیست سال پیش ۴۵۰ طیاره داشتیم. ۱۰۰ یا ۱۵۰ هلیکوپتر داشتیم. میگ داشتیم، سو داشتیم.”2
باید دانست که بیست سال پیش آخرین سال حکومت داکتر نجیب بود که کرزی از شرم از آن نام نبرد، ولی از مدرن ترین سلاح های حکومت نجیب مانند (سکات) ، (لونا) و (اورگان) یادآوری نکرد که در آن وقت پاکستان را به لرزه درآورده بود. ولی نجیب الله به علت نقایصی که داشت از این سلاح ها علیه پاکستان استفاده نکرد و پلان آشتی ملی (مصالح ملی) وی که به اشتراک جامعه جهانی و شخص بنین سیوان معاون دبیر کل ملل متحد و تضمین امریکا و روسیه عملی میگردید، موجب از همپاشی رژیم وی گردید.
خلاصه اینکه جاسازی ملا های تربیه شده در پاکستان چه افغانی باشد یا پاکستانی، به مثابه خیانت ملی بوده . کار آگاهانه و قبلا پلان شده بخاطر ادغام افغانستان به پاکستان است.
نکته دوم: حذف نام جنایتکاران از لیست سیاه ملل متحد، قانونی ساختن جنایت و زمینه سازی ادامه جنایات هولناک ضد بشری است.
                                
رژیم طالبان که بدون شک یکی از حلقات زنجیر اسارت و یکی از دوره های پاکسازی افغانستان از همه هستی مادی و معنوی و قسمتی از پروژه هنوز ناتکمیل خارجی در افغانستان بود که مرتکب هولناکترین جنایات ضد بشری در افغانستان شد. وخامت جنایت ضد بشری در زمان امارت طالبان در آن بود که جنایات از طرف گروه معین افراد از نام حکومت انجام میشد و شیوه های اجرای جنایات توسط دستگاه های جهنمی استخبارات خارجی به ویژه آی آُ آی پاکستان اجرا می شد که شیوه های جدید شکنجه، قتل عام، کوچ اجباری، بی جاسازی، “پاکسازی” قومی، سیاست زمین سوخته را انجام دادند و قربانیان آن به ملیون ها انسان میرسد.
گرچه کلیه کسانی که با رژیم طالبان در اجرای جنایات همکاری داشته ناقضین حقوق بشر هستند، لاکن رهبری طالبان که از طرف آی اس آی پاکستان تشکیل و به افغانستان اعزام شده بودند، قابل مجازات بوده و باید مانند مجرمین جنگی رژیم هتلر از عفو و محدویت زمانی از مسوولیت جزایی محروم شوند. یعنی آنها باید مجرمین عمری و ابدی شناخته شوند.
اعضای رهبری حکومت طالبان که در این کته گوری شامل اند قرار ذیل است:
ملاعمر رهبر طالبان، ازقندهار، ملامحمدربانی رئیس شورای سرپرست طالبان درکابل، ازقندهار، ملامحمدحسن معاون شورای وزیران حکومت طالبان، ازقندهار، مولوی عبدالکبیر معاون شورای وزیران بخش اقتصادی، ازپکتیا، ملاعبیدالله وزیردفاع طالبان، ازقندهار،ملاعبدالرزاق وزیرداخله حکومت طالبان، ازقندهار، ملا عبدالوکیل متوکل سخنگوی ملاعمر وسپس وزیرخارجه، ازقندهار، ملاغوث وزیر خارجه، ازقندهار ملاآغاجان معتصم وسپس ملاحاجی محمد وزیران مالیه، ازقندهار، ملامحمدیحی وزیر آب وبرق، ازقندهار، ملاشهید ورور وزیرفواید عامه، ازقندهار، ملا عباس آخند وزیرصحت عامه، ازقندهار، ملا حبیبب الله وزیر ترانسپورت ازقندهار، مولوی یارمحمد وسپس ملااحمدالله مطیع، وزیر مخابرات، ازقندهار، ملانورالدین ترابی وزیرعدلیه، ازقندهار، ملاحاجی محمد وزیرمالیه ویک دوره رئیس بانک مرکزی، ازقندهار، قاری احمدالله رئیس امنیت دولتی، ازغزنی، ملاامیرخان متقی وزیر اطلاعات وکلتور ویک دوره رئیس عمومی اداره امور، ازهلمند وساکن لوگر، حمدالله نعمانی وزیر تحصیلات عالی ویک دوره شاروال کابل، ازغزنی، قاری محب الله وزیر، تجارت وسپس وزیر حج واوقاف، ازهلمند، مولوی جلال الدین حقانی وزیرسرحدات، ازپکتیا، ملاعبدالرزاق وزیرتجارت،، احسان الله احسان رئیس بانک مرکزی، از پنجوایی قندهار، ملاعبدالطیف، منصوروزیرهوانوردی ویک دوره وزیر زراعت، از پکتیا، ملاطاهرانوری رئیس عمومی اداره امورویک دوره وزیرمالیه، ووزیرپلان، ازپکتیکا، ملامحمدعمرفاروقی رئیس احصایه ی مرکزی، ازپکتیکا، مولوی سیدمحدحقانی معین وزارت خارجه، رئیس اداره امور وسفیر حکومت طالبان، ازقندهار، مولوی خلیل الله فیروزی رئیس اکادمی علوم، ازپکتیکا، مولوی نجیب الله حقانی معین وزارت مالیه، ازکنرها، مولوی عبدالرحمن زاهد معین وزارت، خارجه، ازلوگر، ملاعباس ستانکزی معین وزارت خارجه، معین وزارت صحت عامه، ازلوگر، مولوی، ارسلارحمانی معین وزارت تحصیلات عالی، ازپکتیا، ملا سعدالدین سعید معین وزارت فواید عامه، ملاالله داد، آخند معین وزارت مخابرات، ازقندهار، ملاهوتک معین وزارت اطلاعات وکلتور، مولوی نورجلال معین وزارت داخله، مولوی عزت الله معین وزارت پلان، ملا رحمت الله آخند لوی درستیز، ملاعبدالحمید آخندزاده، مولوی، دیوبندی، مولوی محمودالله بالترتیب معاونین اول، دوم وسوم بانک مرکزی، از قندهار، لوگر وزابل، ملافیضان معین وزارت تجارت، از پکتیا، سید، عبدالغفور رئیس عمومی سره میاشت، ازقندهار، مولوی روحانی رئیس، دانشگاه کابل، ازپکتیا، مولوی قلم الدین رئیس امر به معرف و نهی ازمنکر، ازلوگر، ملامحمدحسن والی قندهار، ازقندهار، ملایارمحمد والی غزنی، ازقندهار، ملاخاکسار، رئیس زون شمال غرب، ازقندهار، ملاخیرمحمدخیرخواه والی کابل وهرات ویک دوره وزیرداخله، ازقندهار، ملا محمد فاضل رئیس نیروی زمینی، ملا جمعه خان، ملامحمدیونس، ملامحمدگل، ملا محمد عزیز خان وملا محمد طاهر قوماندانان فرقه وهمه قوماندانان معروف طالبان که فرماندهی وصلاحیت جنگ وجبهات را داشتند مانند ملابرادرآخند، ملا دادالله، ملابورجان وغیره.
افراد مذکور به ارتکاب جنایات ضد بشری، تخریب آثار تاریخی، اجرای عمدی و پلان شده نفاق و خصومت ملی و عضویت در گروه آدمکش وابسته گی به خارج و خیانت ملی که تلاش ادغام افغانستان به پاکستان را داشتند، متهم هستند. هیچ کس و هیچ نهاد ملی و بین المللی حق ندارند که آنها را مورد عفو قرار بدهند. هر نوع تلاش برای عفو این مجرمین نیز برابر به خیانت ملی و ادامه تلاش های ادغام افغانستان به پاکستان می باشد.
دیروز شورای امنیت ملل متحد لیست “طالبان افغانی” را از طالبان مربوط به القاعده تفکیک نمود که این کار همأهنگی کار ملل متحد را در پروسه طالبانی ساختن افغانستان نشان میدهد. معلوم می شود که کار شورای امنیت ملل متحد بیشتر مربوط به منافع جنگ امریکا در منطقه است تا تخلفات سریع از حقوق بشر از طرف طالبان. زیرا زمانیکه آنها در افغانستان مرتکب جنایت می شدند، در یک گروه متحد برادران طالب کار میکردند، از یک مرجع یعنی آی اس آی دستور میگرفتند و دارای هدف مشترک بودند. پس تفکیک آنها به نام های “افغانی” و “پاکستانی” یک عمل غیر عادلانه، سیاسی-نظامی و دور از انصاف و مخالف اصول حقوقی و عدلی است. مجرم قوم ندارد.
نکته سوم: خود داری از معرفی نمودن اعضای حکومت به پارلمان و معطل قرار دادن آن از جانب کرزی، به مفهوم انتظاری وی در ساختن حکومت جدید با طالبان است.
پارلمان افغانستان داوطلبانه از تعطیلات تابستانی اش صرف نظر کرد تا اعضای حکومت کرزی را تصویب نماید. این عمل از جانب اعضای پارلمان خود گذری و دلسوزی به امور سیاسی کشور و خودداری کرزی از معرفی اعضای حکومت به پارلمان، بی پروایی، بی باکی، ناسازگاری وی را نشان میدهد. زیرا در تصویب و تایید اعضای حکومت از طرف پارلمان، آقای کرزی به پارلمان نیاز دارد، نه پارلمان به کرزی. احتمالا که کرزی منتظر مرحله جدید در زندگی سیاسی افغانستان است که شاید به نمایشات به اصطلاح دموکراتیک خاتمه داده شود و نهاد و ضابطه های جدیدی جای پارلمان و نهاد های مردمی را بگیرد. هرگاه کرزی و حامیان خارجی وی قصد گزار به این مرحله را داشته باشند، افغانستان را به جنگ خونین داخلی غرق خواهند کرد که عواقب آن بدوش کرزی و حامیان آن خواهد بود. تعلل در کار مهم داخلی یعنی تشکیل دولت قانونی و عجله در امضای قراداد با پاکستان، نیز گواه حقایقی است که مسیر و ماهیت بازی های حامد کرزی را در مورد یک مرحله جدید و خطرناک نشان میدهد. گویا کرزی به چیز هایی آمادگی میگیرد که مسایل خارجی برایش مهمتر از امور کشوری است.
نکته چهارم: در باره ادعای بطلان خط دیورند
یک دهه موجودیت و فعالیت نیرو های نظامی و استخبارات کشور های خارجی، تصمیم مبنی بر خروج نیرو های خارجی تا سال 2014 میلادی ، اصرار و وارد نمون فشار سیستماتیک امریکا مبنی بر تحمیل ایجاد پایگاه نظامی اش در افغانستان و پافشاری جدی و غیر قابل تغییر انگلیس بخاطر برگرداندن دوباره طالبان به قدرت، این کشور را در وضعیت بغرنج قرار داده که امید و نامیدی های زیاد را برای مردم و دشمنان افغانستان بوجود آورده است.
در شرایط کنونی افغانستان به آهوی مشابه است که جسم آن توسط پلنگان دریده شده، کفتاران و شغالان هم در کمین هستند تا ریزه های استخوان یا پارچه های پوستش به آنها هم برسد. آنها از دور و نزدیک بخاطر جویدن و بلعیدن افغانستان دندان می سایند.
از افغان های سراسیمه، گروهی بخاطر برتری جویی بردیگر و گروهی بخاطر بقا و نجات از نابودی و فرار از کشتار جمعی فقط بخاطر موجودیت شان با وحشی ترین غول های داخلی و خارجی دست و پنجه نرم می کنند.
چالش های جدید گرایشات و تمایلات نو را در تعیین سرنوشت جامعه و کشور به وجود آورده است. یکی بخاطر نجات از استبداد دیگری طرح جدایی را زمزمه می کند و دیگری در حالت نامساعد تاریخی خیال بزرگ منشی و توسعه طلبی را بسر دارد.
گرچه خط دیورند در تاریخ افغانستان به مثابه یک داغ ناسور شناخته شده که ارتجاعی ترین و وطنفروشترین حکومت ها هم آنرا به رسیمیت نشناخته اند. ولی زمانیکه افغانستان نیرومند ترین اردوی منطقه را داشته، هوس باطل کردن خط دیورند را نکرده است.
امروز افغانستان بیش از هر وقت دیگر در نامساعد ترین حالت در مقابل رقیب آشتی ناپذیر و دشمن خون آشام خود پاکستان قرار دارد که باید فقط پالیسی های دفاعی و بی حد محتاط را داشته باشد و هرگز هوس دوستی با این دشمن مکار را نکند.
طرح بطلان خط دیورند در وضع کنونی که در افغانستان حاکمیت ملی وجود ندارد، اشتباه بزرگ است. افغانستان هرگز نمی تواند در مقابل پاکستان حالت تهاجمی داشته باشد. گرچه یگانه راه وحدت ملی و جلوگیری از تجزیه افغانستان اعلان جنگ با پاکستان است، ولی افغانستان حالا به این کار آماده نیست. بطلان خط دیورند هم امکانات مادی و معنوی، تجهیزات و روحیه ملی و همبستگی ملی می خواهد که افغانستان هم از اقتصاد و هم از دید همبستگی ملی شدیدترین حالت قهقرایی را دارد.
در حالیکه موسسان خط دیورند، یعنی انگلیس ها مشغول صدها خط نادیدنی نظیردیورند در افغانستان بوده و حاکمیت ملی این کشور را مستقیما بدست دارند، پیشنهاد بطلان آن یک ادعای پوچ و عوامفریبانه است.
عده یی ازگروه های سیاسی افغانستان هم در حالت سراسیمه گی و هم به مثابه حلقه یی از زنجیر های دسیسه متود تبارز شان را به صفت یک نیروی سیاسی ، بطلان خط دیورند را پیشکش می کنند تا از احساسات وطندوستی افغان ها استفاده کنند.
من در این نوشته در باره بطلان و یا به رسمیت شناختن خط دیورند اظهار نظر نمی کنم. هدف من شناخت این زخم کهن است که به راه حل عاقلانه ضرورت دارد، نه به احساسات و استفاده بخاطر قدرت و تبارز در صحنه سیاست های دسیسه آمیز.
به باور من شرط اول مساله دیورند در قدم اول مجازات اجرا کننده های آنست. اگر امضای معاهده دیورند یک خیانت ملی و عمل وطنفروشانه است، پس کسانی بوده اند که این خیانت را انجام داده اند. چنین افرادی چه مرده باشند یا زنده، باید محاکمه شوند و به صفت خاین ملی و وطنفروش شناخته شوند. کسانی که عبدالرحمان خان را به صفت امیر مقتدر و “بابا” بشناسند، بطلان خط دیورند از جانب آنها صادقانه نبوده، فریب نوبتی هموطنان خوش باور و وطنپرست ما خواهد بود. من ادعای کسانی را باور دارم که قضیه دیورند را از محاکمه امیر عبدالرحمان خان آغاز کنند. این عمل بهترین معیار برای صادق بودن آنها در باره قضیه دیورند است. کسانی که صد ها خط نادیدنی دیورند را از اتک تا آمو در حال کشیدن هستند حق ندارند حتی در باره دیورند صحبت کنند.
نکته پنجم: ماهیت و موقف شورای “ملی” صلح به ریاست برهان الدین ربانی
شورای عالی صلح به ریاست آقای برهان الدین ربانی یک شورای دروغین بوده که نمایندگی مردم را در مذاکره با طالبان تقلب می کند. کسانیکه از نام قوم، مذهب و مردم در این نهاد تشریفاتی گرد آمده اند، فقط روپوش فعالیت های کرزی، ملاضعیف و انگلیس هستند. این شورا هیچ نقش عملی در پیشبرد مذاکره با طالبان را ندارد و مذاکره با طالبان در حقیقت از طرف نهاد های استخباراتی پاکستان، انگلیس و دیگر کشور را عملی می گردد.
اعضای شورا، نمایندگی دروغین و ننگین را بنام مردم حمل می کنند که فقط از داشتن این مقام خوش هستند و به مفهوم و عواقب سنگین این موقف شان پی نبره اند.
وقت آن رسیده است که افراد وطنپرست،صفوف این نهاد دروغین را ترک کنند.
ادامه کار در شورای عالی صلح بعد از ملاقات کرزی با رهبران طالبان در لندن و امضای قرارداد همکاری با پاکستان و به هر فرد افغانستان شرم آور است.
حالا دیده می شود روابط آقای ربانی با عربستان سعودی، کشور دوم بعد از پاکستان عامل این همه بدبختی ها در افغانستان، کمک های هنگفت مالی عربستان و امریکا به شورای صلح ربانی و روابط نهانی وی با اخوان المسلمین بین المللی نشان میدهد که ربانی فارالتحصیل مدرسه الاظهر مانند کرزی از حلقه های اتصال گسترش ظلمت در سطح جهانی است که آیدیولوژی را از منافع ملی مقدم می شمارد و ملت و قوم و زبان اصلا نزد وی ارزش ندارد.
شاید به زودی این شورا دستخوش تجزیه و انحلال گردد. زیرا فعالیت این شورا به مرحله یی رسیده است که دیگر نمی تواند اهداف اصلی اش را زیر نام منافع ملی، نمایندگی از قوم و زبان و تنظیم مخفی کنند. افرادی که هنوز به مردم متکی هستند، به زودی صف این شورا را باید ترک کنند.
نکته ششم: ایجاد درز عمیق میان رهبران سنتی پاکستان پرست و رهبران نسل دوم مجاهد که در دوران “جهاد” و جنگ های داخلی بنام قوماندانان داخلی یاد می شدند.
دولت کرزی و دستگاه استخبارات پاکستان با استفاده موثر از قدرت دولتی و پول های بیلیونی کشور های خارجی درز عمیق را میان مجاهدین ایجاد کرده و آنها را به گروه های آشتی ناپذیر و حتی در حال پرخاش و مقابله تبدیل کرده اند. آی اس آی رهبران بنیادگرای مجاهدین را که حکومت موقتی شان را در پشاور پاکستان تشکیل داده بودند، در زیر چتر امنیتی شان قرار داده و از طرف آنها کدام تشویشی ندارد. اکنون که آی اس آی پاکستان مطمین شده که درز را میان رهبران تنظیم های جهادی و “قوماندان های داخلی” عمیق ساخته است، به کشتار و ترور این قوماندانان آغاز کرده اند تا قبل از اجرای اقداماتی را که پلان کرده اند، عناصر ضد پاکستانی را از میان بردارند. “قوماندان های داخلی” کسانی که با پاکستان رابطه مستقیم نداشتند و در داخل افغانستان مصروف فعالیت های جنگی بودند.
آی اس آی و حلقه کرزی در حکومت افغانستان مصروف درهم کوبیدن عناصر مخالف پاکستان هستند که نوبت به قوماندانان مجاهدین رسیده است. در پلان درهم کوبیدن آخرین نیروهای ضد پاکستانی که عملا در قدرت و جنگ در افغانستان با کرزی شریک هستند، بسیار علنی و عجولانه آغاز شده است. حکومت افغانستان در خنثی نگهداشتن رهبران مجاهد زیاد تر از واگزاری پست های دولتی به آنها، از کرسی های سناتوران انتصابی و سمت های سفارت خانه های افغانستان کار میگرفت. تغییر شیوه در مورد رهبران جوان مجاهدین که به نابودی فزیکی آنها مبادرت می ورزند، دست و پاچه گی و وارخطایی حکومت کرزی را نشان میدهد. گویا پلان بزرگ تری نزدیک است و چیز های که در تحقق این پلان مانع اند، هنوز ناتمام مانده است.
نکته هفتم: به مجلس سنای افغانستان هویت تقلبی داده می شود، تا بدیلی به شورای نمایندگان شود.
در این اواخر شورای بزرگان (مشرنو جرگه) شورای ملی بطور غیر مترقبه و چشمگیر بوده است. مطابق اصول حقوق و مواد قانون اساسی، بدنه اصلی پارلمان مجلس پایینی، شورای نمایندگان(ولسی جرگه) است که باید برعلاوه وظایف مشخص قانونگذاری، وظایف کنترول کننده، قدرت محدود کننده و صلاحیت های تقاضا کننده و درخواست کننده دارد. این صلاحیت ها اصولا مربوط به بدنه اصلی پارلمان یعنی شورای نمایندگان است، نه شورای بزرگان. زیرا شورای نمایندگان صد در صد متشکل از نماینده های مردم هستند و شورای بزرگان یک سوم نماینده های انتصابی از طرف رییس جمهور را نیز با خود دارد. شورای بزرگان(مشرانو جرگه) یک نهاد بیشتر تشریفاتی است تا عمل کننده و کاری. در کشور های با ثبات و دولت های حقوقی، سناتوران اکثرا وظایف تشریفاتی و خیر خواهانه و همچمان طرح آیده های حقوقی، سیاسی، کار میانجی گری و پیشنهاد اصول برای راه حل برامد از بحران و مشوره با حکومت وغیره است. کنترول از اجرا و عدم اجرا وظایف حکومت بوسیله فیصله ها و تشکیل کمیسیون های دایمی، موقتی، مسلکی و تخصصی در چوکات صلاحیت های شورای نمایندگان باید باشد.
پس فعال شدن ناگهانی مجلس سنای افغانستان و ایجاد کمیسیون ها از طرف آن مجلس برای اجرای عملکرد دولت، مربوط به ماهیت و خصلت این مجلس نبوده، این کار جز سلسله کار های است که در نکات فوق و ذیل تشریح شده است. فعال بودن مجلس عیان (مشرنو جرگه) از اقدامات حساب شده است که هدف آن در انزوا قرار دادن شورای نمایندگان است. دو دور پارلمان افغانستان و عملکرد مجلس عیان(مشرانوجرگه) نشان داد که این مجلس با نهاد های چون شورای علما، شورای صلح و سرکوب در سرکوب و تهدید ژورنالیستان رابطه بیشتر داشته تا با قانونگذاری و تشریک مساعی با شورای نمایندگان. فکر می کنم که در این اوخر فعالیت های این شورا نیز بیشتر در امور محلی سوق داده شده، تا مسوولین دولتی را در محلات نشان گرفته و در صورتیکه برای حکومت شخص مناسب نباشد، زیر فشار بگیرد و بالای مناقشات محلی طوری که می خواهند تأثیرگذار باشند.
نکته هشتم: رواج کردن چلش کلدار در ولایات جنوبی افغانستان، خوست، پکتیا و پکتیکا
تجاوز گسترده پاکستان در همه عرصه ها اعم از اعزام افراد مسلح طالب و کوچی گرفته تا ساحات اجتماعی، مذهبی و اخلاقی افغانستان چشمگیر و آشکار است. درین اواخر تجاوز واحد پولی پاکستان در ولایات جنوبی افغانستان به حدی رسیده که “افغانی” واحد پولی افغانستان در این ولایات نقش خود را در بازار خرید و فروش از دست داده است. حکومت افغانستان در مقابل این تجاوز بی تفاوت بوده یا اصلا با این کار موافق است. در زمان حکومت مجاهدین قلمرو کلدار تا کابل رسید و در زمان امارت طالبان به پول مروج کابل تبدیل شده بود. تجاوز کلدار در ولایت جنوبی افغانستان و پذیرش آن در بازار های عامه آغاز تجاوز دیگر است که مردم را به یاد خاطرات تلخ گذشته و به تشویش و ترس تکرار آن می اندازد.
نکته نهم: دوستی با پاکستان، دشمنی با افغانستان است.
فریزر تتلر سفیر سابق بریتانیه در کابل درکتاب خود«افغانستان» می نویسد: « قبائل سرحدی (پشتونستان آزاد) مسلح و مهیب اندوهر آن امکان حمله و سرازیر شدن ایشان به اتفاق افغانستان در سر زمین هندوستان موجود است.این خطر هند شمالی وخطر صلح آسیای وسطی فقط بواسطه ضم و یکجا شدن دو دولت افغانستان و پاکستان با یکدیگربهر شکلیکه باشد،میتواند رفع گردد،ولو نظر به اختلافات روحی و اقتصادی وسیاسی وملی،اختلاط آن دوکشور ممکن بنظرنرسد، مهذا تاریخ حکم میکند که این اختلاط عملی گردد.واگراین عملیه بشکل صلح آمیزانجام نگیرد،با قوت عملی خواهد شد،زیرااگرافغانستان وپاکستان بواسطه این اختلافات ویا مزخرفات خط دیورند منقسم ودو پارچه باشند،حالت مساعدی برای انقلاب و موقع مناسبی برای کمونیزم فراهم خواهد شد…. پس درحالت عدم اتحاد افغانستان وپاکستان وفقدان پشتیبانی انگیس و امریکا،بازازجبهه شمال هجوم به عمل آمده وکنترول هندوکش بدست اجانب خواهد افتاد.تاریخ نشان میدهد کسیکه هندوکش را دردست دارد،کلیدهندوستان دردست اوست.بر عکس اگرافغانستان وپاکستان یکی شده آرام ومسعود باشندبا تشکیل یک پایگاه قوی شرقی درسلسله طویل دول اسلامی ازباسفور تا پامیر رول مهمی بازی خواهد کرد…»3
سایت خبرنامه نوا می نویسد: “چاودری رحمت علی (1895-1951) بنيانگذار «جنبش ملی پاکستان» و يکی از نخستين هواداران تشکيل پاکستان بود. وی – همراه با پير احسان الدين و خواجه عبدالرحيم – کلمه «پاکستان» را ابداع کرد و به اين دليل در پاکستان از وی با احترام ياد می شود.
از ديدگاه چاودری رحمت علی در کلمه پاکستان «P» از پنجاب «A» از افغانيه (ايالت صوبه سرحد)، «K» از کشمير، «I» از ايران، «S» از سند، «T» از تخارستان (آسيای مرکزی)، «A» از افغانستان و «N» (آخرين حرف بلوچستان) از بلوچستان نمايندگی می کند.
از سوی ديگر، اسلم خان ختک پس از تشکيل پاکستان نخست به عنوان سکرتر اول سفارت و بعدا به حيث سفير پاکستان در کابل ايفای وظيفه می کرد. وی در کتابی تحت عنوان «اوديسه پتانها» از تلاشهايی پرده برداشته که به گفته خودش در جهت ايجاد کنفدارسيونی بين افغانستان و پاکستان صورت گرفته بود و اگر کودتای ايوب خان اتفاق نمی افتاد شايد چنين اتحادی عملی می شد. «خاطرات» محمد اسلم خان ختک نمايانگر اين واقعيت است که پاکستانيها از همان روزهای نخست برنامه خاصی در رابطه با افغانستان در سر داشته اند.4
با بیان دو نقل و قول فوق که واقعیت های انکار ناپذیر در متن و محتوای آنها جای دارد، توجه خواننده عزیز را به اقدامات حکومت افغانستان که در نکات فوق تشریح شده و همچنان هماهنگی کار حامیان خارجی حکومت افغانستان با این پروسه را در خور توجه خواننده قرار میدهم که افغانستان بسوی یک حالت ضطرار و بی ثباتی سوق داده می شود که بعضا با سال های سقوط حکومت نجیب الله مشابه است. اعلان مناطق صلح واگذاری آن به مخالفین مسلح، دادن امتیازات به روحانیون ومایوسی اقشار منور، گذشت ها و عقب نشینی های ناموجه و بی سنجش به مخالفین، عدم موجودیت خرد جمعی، تمرکز قدرت دولتی بدست گروه کوچک متعصب قومی، ترویج بیش از حد فساد، دامن زدن خصومت ها وغیره از جمله مسایلی اند که در آخرین سال های حکومت داکتر نجیب الله جای خود را داشت و اکنون هم به پالیسی رسمی دولت کرزی تبدیل شده است. تنها تفاوت این دوره این است که دیگر افغانستان تحمل بازی های نابودگر دشمنانش را ندارد .
و اینک حکومت دسپتیزم دینی مجاهد-کرزی بار دوم آبستن خون و آتش شده است که فرزند حرامزاده طالب را از پدر پاکستانی و مادر افغانی بدنیا بیاورند، همانطوریکه “ترورزیم” در نتیجه تجاوز پدر امریکایی بر مادر عربی، در پاکستان بوجود آمد و در افغانستان کوهستانی به نمایش آزمایش گذاشته شد.
مواد کمکی:
1. کابل پرس، طرحی بسیار خونین از طرف مهره های پاکستانی دولت افغانستان،
2. بی بی سی ، 18 جون
3. احسان لمر، افغانستان جز ایالت پاکستان است،سایت فردا
4. از سایت خبرنامه نوا

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

FREITAG, 6. JULI 2012

ریشه های خراسان کهن




رسول پویان
                                   poyan

      ریشه های خراسان کهن


اصل این مقاله را در سال 1373 خورشیدی نبشته بودم؛ اما در سرطان سال 1391 با اندک ویرایش و فشرده اختصاراتی به نشر رسید. برای درک و دریافت ریشه های بنیادین افغانستان نیاز به مطالعه و پژوهشهای همه جانبه و بیطرفانه در گسترۀ تاریخ، فرهنگ و مدنیت خراسان می باشد. این نبشته می تواند به عنوان مقدمه یی در این راستا بشمار آید. 
                                                                               رسول پویان
  • - تجسسی در مدنيت خراسان 
  • - نقش تمدن خراسان در مدنيت اسلامی
  • - خراسان بعد از فروپاشی امپراتوری تيموريان
  •   دولت صفوی و ظهور مجدد ايران 
  • - نقش استعمار درتخریب تمدن خراسان 
  • - انزوای سیاست مدنیت ستیزی در افغانستان  
  • - فرهنگ و مدنیت خراسان در عصر حاضر

    
پس از تأسیس دولت ابدالی توسط احمدشاه درانی، واژۀ افغانستان بمرور زمان جانشین اسم تاریخی و پرریشۀ خراسان شد و میهن ما را بطور رسمی افغانستان گفتند. فرهنگ و مدنیت خراسانی در قلمرو فراخ خراسان کبیر (که قلب تپندۀ آن هماره در افغانستان کنونی تپیدن داشته) در درازنای تاریخ هماره با تمدن های بزرگ خاور و باختر در داد و گرفت بوده است. از چهار بخش خراسان قدیم، دو بلاد بس مهم آن (یعنی بلخ و هرات) تا هنـوز جزء خاک افغـانستان است. در این نبشتۀ فشـرده با نگاهـی مختصر بـه تاریخ و تمـدن خـراسان کهن تلاش می شـود تا نقش بنیادین آن در درازنای تاریخ روشن گردد.   
تا جایی که از متون کهن تاریخی برمی آید، نام خراسان در دورۀ ساسانیان پدیدآمد. از آن پس واژۀ خراسان چونان خورشید بر سپهر لاجوردین مدنیت دیرینسال این قلمرو پهناور می درخشد. در تاریخ گردیزی در بارۀ خراسان آمده است: «اردشیر بن بابک خراسان را چهار بخش کرد و هریکی را مرزبانی گماشت: یکی مرز شاهجان، دیگر بلخ و طخارستان، سوم هرات و پشنگ و بادغیس و چهارم ماوراءالنهر»([1]) همچنان در تاریخ معتبر سیستان که مولف آن نامعلوم است، می خوانیم: «هرچه حد شمالست باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز، و میانه اندر بدو قسمت شود هرچه شرقست خراسان گویند و هرچه مغربست ایران شهر»([2])          
نخستین تاریخنگار عرب در کتاب فتوح البلدان در قرن سوم هجری که از خراسان نام می گیرد، امام احمد بن یحی بن جابر بغدادی مشهور به بلاذری می باشد. رودکی شاعر بزرگ دورۀ سامانیان نیز از دیار خود به نیکی یاد می کند و خود را شاعر خراسان می نامد:
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت       
                                        شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
همچان عنصری بلخی شاعر در بار غزنویان، سلطان محمود را خدایگان خراسان نامیده است:
خدایگان خراسان به دشت پیشاور    
                                        به حمله ای بپراکند جمع آن لشکر
ریشه های ژرفناک خراسان را بایست در دل تاریخ پردرازنای بلخ، نیشابور، ماوراءالنهر و هرات پیداکرد. چنانچه گفتیم تاهنوز قلب خراسان در افغانستان کنونی می تپد. پیشینیان هریوا را قلب طپندۀ خراسان و زیبا گوهری در صدف سینۀ سرزمین پهناور خراسان نامیده اند؛ چنانکه این مفهوم در ادب و فرهنگ عهد تیموریان بطور شایانی تجلّی یافته است. به شعر نغز خواجه تاج سلمان بنگرید:
هـرات چشم و چـراغ جمیع بلـدان اســت        
                            جهان تنی است به  نسبت هرات چون جانست        
     شده است سینۀ روی زمین خـراسـان لیک   
                            هــــرات از ره مـعـنی دل خـــراســانســت([3])
در این شعر هم مطلب بالا به نحو خوبی پرورش یابیده است:
گـرکسی پرسـد زتـو کـز شـهرهـا خـوشتر کـدام 
                            گـر جـواب راست خـواهی داد، اورا گـو هـری        
این جهان چون بحر دان در وی خراسان چون صدف       
                            در میان آن صدف شهر هـری چون گـوهـری([4])
نقل کنند که در زمان احمدشاه ابدالی نیز نام و هویت خراسان جاذبۀ و شهرت افزون داشته است؛ قلمرو او را خراسان می نامیدند. در این مورد از زبان صابرشاه، پیر و مرشد احمدخان حکایت کنند: «او [احمدشاه درانی] پادشاه ولایت خراسان است و تو [حکمران لاهور] صوبه دار پادشاه هندوستان»([5])         
بعد از احمدشاه درانی هم نام خراسان بر جبین میهن ما درخشندگی داشته و امرنات در شعرش هنگام جنگ بین سربازان هندی شاه شجاع و عساکر امیردوست محمد خان در قندهار از خراسان یاد کرده و قشون دوست محمد خان را خراسانی گفته است:
در آن رزمگه شور و بیداد بود        ستم را در آن فتنه بیداد بود      
به شمشیر هنـدی خـراسـانیان          بکـشتنـدهنــدی بیـابـانیـان([6])
در این نبشتۀ فشرده تلاش شده است تا جایگاه بنیادین فرهنگ و مدنیت خراسان کهن نماد روشن یافته و درون مایه های فرهنگی و تمدنی افغانستان امروزین درک و بازیابی شود.
تجسسی در مدنيت خراسان     
به سلسلۀ بحث فوق شايسته است که نگاه نقادانه و تحليلی به تاريخ و مدنيت پردرازنای خراسان بيفکنيم و علل فروپاشی، انحطاط و اضمحلال آن را بطور بسيار فشرده ريشه يابی و بررسی کنيم.        
تمدن چند هزار سالۀ عهد باستان که بعد از مهاجرت اقوام آريايی بدين خطه هويت و تبارز بيشتر يافت، دارای ادوار درازمدت پرورش، بالندگی و تکامل بوده است؛ ذخاير ژرفناک آن بارها زير و زبر شده و باز برپايۀ آن تمدنهای مرتبط ديگر بنا يافته است. هرگاه جريان شکل يابی و بنيان استقراری اين مدينيت تاريخی و پرريشه را پس از حرکات تهاجمی ترکان و اعراب مورد ارزيابی بگيريم، آشکار می شود، که پس از آن فعل و انفعالات تمدن متذکره در پوستۀ محدود چيره شده، شکل و سامان خيلی ها عميق و بنياد استحکامی پايدار پيداکـرده نتوانست، که علل و عوامـل بس متنوع دارد.      
پس از انتشار دين مبين اسلام در سرزمين پهناور خراسان جنبش شمشير و جولان قلم آغازيدن گرفت و در بين تمدن بسيار غنی خراسان و فرهنگ عرب در  عرصه های متنوع زور آزمايی بميان آمد؛ نتيجۀ آن قبول ارزشهای معنوی اسلام و قرآن، رد زورگويی، ستم، استبداد و تبعيض سلطۀ سياسی عرب، اختلاط فرهنگی بر محور ارزشهای معنوی و تأسيس دولتهای مستقل خراسانی بود. 
خراسانيان بومی از عهد طاهريان فوشنج هرات تا پايان دومان سامانيان ماوراءالنهر در راه بازسازی و احيای مدنيت خراسان تلاش فراوان کردند و براستی توانستند شالودۀ فرهنگ و مدنيت خراسان بعد از اسلام را پی ريزی کنند. خراسانيان بومی که در زير فشارهای نظامی و سياسی عرب در سده های نخستين ظهور اسلام خرد و خمير شده بودند، نتوانستند در برابر ترکان خراسانی قدرت سياسی و نظامی را حفظ کنند.       
همين بود که امپراتوری وسيع غزنويان بر اساس فرهنگ و مدنيت مختلط خراسانی شکل گرفت و دورۀ درازمدت دولتهای قدرتمند ترکان خراسانی شروع شد و بدنبال آن دولت قوی سلجوقی پيش از يورش تمدن سوز چنگيزخان و امپراتوری تيموريهای هرات بعد از آن قابل يادآوری است.            
درون مايۀ فرهنگی و تمدنی اين دوره ها از يکنوع تمدن مختلط دارای محتوای کهن تاريخی و شکل اسلامی حکايت کرده و در بين شکل و مضمون نوعی همگونی بوجود آمده بود؛ مدنيت مذکور ابعاد بس گسترده داشت و ريشه هايش از تمدنهای بزرگ باستان آب می خورد؛ اما از حيث محيط سياسی، شکل حکومتی و بافت خوب ممزوج نشدۀ اجتماعی فرصت کافی و مناسب برای رشد و تکامل پايدار نيافت.       
سيستم حکومتی و نظام سياسی دولت غزنوی و تيموری (بعنوان شاخص حاکميت نظامی ترکان خراسانی)، اگرچه بر مبنای همان تمدن و فرهنگ خراسانی اتکا داشت، به سبب محدديتهای فکری و تناقضات اجتماعی (که از عصبيتهای قومی، ضعف خرد آزاد و تحجر عقيدتی) سرچشمه می گرفت، نتوانست به نحو لازم بار تمدن خراسان بزرگ را حمل کند؛ آنرا در فضای گشاده، بستر آزاد و چوکات قابل گشايش رشد و تکامل دهد.         
در پهلوی عوامل فوق بافت اجتماعی و قومی خراسان و در مجموع تأثير حرکات قومی و قبايلی عرب و ترک پس از انتشار اسلام قابل بررسی است. بافت جمعيت انسانی خراسان بعد از حملات عرب و ترک تنوع بيشتر پيداکرد. اين زمان درازی لازم داشت تا عصبيتها و خشونتهای قومی و قبايلی در فرهنگ خراسانی نرم و تمدنپذير شود. در حکومات مقتدر يادشده قدرت اصلی سياسی و نظامی بدست اقوام و قبايل مسلط قرار داشت؛ چه بسا که در بين اولاد و اقوام نزديک سلطان تقسيم می شد. برای کسب قدرت و مقام سلطنت زد و خوردهای دوامداری بوقوع می پيوست. قبايل و اقوام مختلف، برادران و نزديکان همواره بر سر تاج و تخت در نبرد و ستيز بودند.    
قوۀ درونی و نيروی محرکۀ آنان را عصبيت، خشونت، زورگويی و تسلط بر اقوام ديگر تشکيل می داد. پس از انتشار اسلام در سرزمين پهناور خراسان می توان زور آزمايی های آريائيهای ده نشين، زارع و دارای تمدن، صنعت و شهر نشينی کلاسيک را با قبايل متعصب و خشن عرب، ترک و مغل بخوبی مشاهده کرد.        
در بستر پر نشيب و فراز تاريخ هميشه فرهنگ و تمدن غنی خراسان در حلقات تنگ و محدود حرکات قومی و قبايلی گيرکرده است و برای مدت طولانی از رشد و حرکت آن جلوگيری شده است. امپراتوری بزرگ تيموريان هرات بعنوان آخرين نظام سياسی مشترک خراسانی به سبب همين تهاجمات قومی و قبايلی از جانب شمال و غرب (ازبکان ماوراءالنهر و ترکان صفوی ايران) فرپاشيد و سپس هم در حلقۀ بسيار تنگ، عقب مانده و خشونت بار قبايل پشتون افتاد. به اين صورت بمانند اروپا، فرصت پيوند به دنيای جديد را پیدانکرد.   
توضيحات بالا در واقع ويژگيهای نظم کلاسيک جامعۀ انسانی را متجلی می سازد که در محيط های جغرافيه ای و جوامع مختلف در طول تاريخ جلوه های بس متنوع و گوناگون داشته و در اشکال و قوالب رنگارنگ ظهور يافته است. در بين فرهنگ و تمدن شرق و غرب تفاوتهايی موجود بوده که بر نظامهای سياسی، اقتصادی و اجتماعی مربوطه تأثير نهاده است.   
جهان غرب که قرن ها در قالب تنگ و تيرۀ قرون وسطی گرفتار بود، طی سده های اخير حرکت و جهش بسيار وسيع و بنيادی کرد و با اين حرکت وسيع فکری، علمی، فلسفی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی توانست لگامدار عصر جديد گردد. مردم اروپا بايست موقعيت و جايگاه فعلی شان را مرهون انقلاب صنعتی، رشد علوم عقلی و تجربی، پيشرفت تکنولوژی و جدايی مذهب از سياست بدانند.         
اين جنبش گسترده چهرۀ جهان کلاسيک را دگرگون ساخت و نظم جديدی در عرصه های سياسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی که ريشه در اعماق تمدن باستانی يونان داشت، به بشريت عرضه کرد؛ تحولات شگرفی در عرصه های اقتصادی و صنعتی پديد آورد؛ بافت اجتماعی نسبتاّ بهم گره خورده ای در اثر ترکيب و اختلاط اقوام، قبايل و ملل مختلف بر مبنای منافع مشترک اقتصادی، سياسی و فرهنگی در زير سقف گشايش يافتۀ حقوق دموکراتيک، بوجود آورد.
متفکران، پزوهشگران و قلمبدستان غرب در عرصه های فرهنگی، اعتقادی، فلسفی، هنری، سياسی، اقتصادی، جامعه شناسی و غيره به مطالعات و تحقيقات درازدامن پرداختند. گوهرهای خاکزده و ارزشهای ازياد رفتۀ تاريخی خود را شناسايی و در پرتو علم و خرد جديد صيقل افزون دادند. رمز پيروزی غربي ها، جاپاني ها، چينی ها، روسها و ملل ديگر در همين ديد نقادانه به گذشته، تحليل و بررسی های علمی و سره و ناسره کردنها و بازيافت و درک ارزشهای خوب و مفيد و کنار نهادن عناصر مزاحم و نا مفيد، بوده است.          
آنان در واقع دانش، فهم و ظرفيت آن را پيدا کردند که نقاط ضعف و کمبودهای مادی و عملی خود را درک، قبول و تشخيص کرده و به اصلاح و تعويض آن بپردازند و  مهمتر از آن در اثر رشد و انکشاف اقتصادی، علمی و تکنولوژی امکانات لازم را برای اجرای آن بدست آورند. آنان هرچند در عرصه های مختلف موفقيتهای چشمگيری داشتند، اما تا هنوز برخـی از مشکلات عمـدۀ خود را حـل کرده نتوانستند.   
اگر چه ما تا هنوز در لابلای گرد و خاک ارزشهای تاريخی و فرهنگی دورۀ انحطات و اضمحلال مدنيت کلاسيک خود گرفتاريم و مقلدانه آن ارزشهای سره و ناسره را تکرار می کنيم؛ ليکن اگر چشم بصيرت باز نماييم، برای اعمار جامعۀ فردا می توانيم از تجارب مثبت و منفی تاریخی خود و ملل متمدن دیگر استفاده کنيم.

نقش تمدن خراسان در مدنيت اسلامی       
خراسانيان همان سان که در عرصۀ قيام و مبارزه، آزادی و استقلال طلبی خوش درخشيدند، در ميدان علم و عرفان و در شيرازه بندی و ساخت فرهنگ و مدنيت اسلامی نيز سهم اساسی داشتند. در اين عرصه گاه بلخيان و هرويان پيش گام بودند و در ساحات متنوع علمی، سياسی، نظامی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نقش بسزايی ايفا کردند. در اين باب ابن خرداذ به حدود 232 هجری از روی اسناد معتبر رسمی معلومات مهمی فراهم آورده است: «سازمان اداری و مالياتی خلافت (عربی) همان بوده که قبل از اسلام در خراسان رواج داشت»([7])         
گويند که فن و رسم مدرسه سازی، بيمارستان و غيره از خراسان به سرزمينهای عربی رفته است. در بخش زراعت، فلاحت و باغداری خراسانيان از جمله هراتيان تجارب فراوانی داشتند. همچنان علوم عقلی، نقلی و فلسفه به همت و تلاش اين مردمان خردمند و دانشور در بلاد عرب و عجم رونق گرفت.   
مرحوم عبدالحی حبيبی مورخ وطن در اين مورد می نويسد: «علوم نقلی و عقلی اسلامی به اهتمام اين مردم رونق گرفت، بلاد معروف خراسان از نشاپور و مرو گرفته تا هرات و زرنج و بلخ و بست و بغشور و غيره پرورشگاه علوم اسلامی و افکار و فرهنگ گرديد»([8])        
هراتيان از همان دوران نخستين انتشار اسلام در بلاد خراسان، در اين زمينه نقش فعالی بعهده داشتند. در قرن اول و دوم هجری اشخاص نامداری از خطۀ کهن سال هری در عرصه های علم و دانش قد برافراشتند که در اينجا به ذکر چند مثال اکتفا می کنم:
محمود وراق هروی يکی از شعرای مشهور هرات بود که بدو زبان عربی و دری شعر می سرود. ابوعبيد قاسم بن سلام هروی از بزرگترين علمای حديث، ادب، فقه و قرائت بود که بتاريخ 223 هجری وفات يافت. ابوعمر ثمر، بن حمدويه هروی قديمترين دانشمند خراسانی است که پس از خليل، معجم بزرگ لغت عرب را نوشته است. ابوالحسن علی فرزند ماجور هروی از علمای ستاره شناس بود که در اين زمينه دارای تاليفات می باشد. از قول گوستاولوبون نقل شده که وی از سال 270 تا 322 هجری مشغول مطالعه و تحقيقات بوده و تقويمهايی استخراج کرده است. او برخلاف بطليموس کشف نمود که فاصلۀ قمر از آفتاب به تناقض می رود.  
برای روشن شدن نقش و تاثير فرهنگ و تمدن باستانی خراسان بر فرهنگ و مدنيت اسلامی کافی است که بيان واقعيت را از زبان عقابی شاعر معروف عرب در دورۀ عباسی بشنويم: «معانی جز کتب عجم بدست نمی آيد، لغت از ما و معانی از آنها»([9])

خراسان بعد از فروپاشی امپراتوری تيموريان


پس از فروپاشی امپراتوری تيموری بمثابۀ آخرين نظام سياسی مشترک خراسانيان اين قلمرو پهناور به حوزه های سياسی و جغرافيايی مختلف تجزيه و تقسيم شد. دول نوظهور شيبانی ماوراءالنهر، صفوی ايران و بابری هند در اين ساحت فراخ به رقابت و زد و خورد آغازيدند؛ تجزيه و تقسيم خراسان را ثبات و عمق دادند. بعد از آن دولت مشترک خراسانی مقتدری که بتـواند حامل و انکشاف دهندۀ فرهنگ و مدنيت پربار خراسان بزرگ باشـد، بوجـود آمده نتوانست.         

در اين دوران اروپا برای حرکات و جنبشهای نوينش آمادگی می گرفت؛ انقلابات اجتماعی و اقتصادی را می آزمود؛ تحولات فکری، فلسفی و اجتماعی را دنبال می کرد؛ ليکن قلمرو متشنج و ساحت پاشان خراسان به ميدان جنگهای خونين و ويرانگر دول نو تشکيل و تاخت و تاز قبايل بدوی تبديل شده بود. 

رويداهای دردناک و جگرسوز بالا درست در موقعيت و شرايطی رخداد که مدنيت غنی خراسان به بازسازی و اصلاحات نوين برمبنای علم، صنعت و تخنيک جديد نياز داشت. خراسان آن زمان به سبب ذخاير عظيم فرهنگی و مدنيتی، زراعت، فلاحت و تجارت خوب،  (طوری که قبل از فروپاشی بسی پيشرفته تر از اروپا بود) می توانست به عنوان تمدن پيشتاز و ره گشای جهانی ابراز وجود کند و بمثابۀ ميراث دار تمدن باستان و مدنيت قرون ميانه وارد دنيای مدرن و عصر جديد شود.      
هرات تختگاه امپراتوری تيموری نخست در زير سم ستوران لشکر شيبان خان به خاک يکسان شد و مدتی به اشغال دولت نوظهور شيبانی ماوراءالنهر درآمد. بعد از آن برای دورۀ طولانی در تصرف دولت صفوی ايران باقی ماند و به ميدان جنگهای خونين و رقابتهای تباه کنندۀ دول صفوی و شيبانی تبديل شد.           
در اين دوران نه تنها فرهنگ و مدنيت تختگاه خراسان به انحطاط کشيده شد؛ بلکه هرات سپر دفاعی، قلعۀ جنگی و بلا گردان دولت صفوی ايران بود و مردم آن در بين دو سنگ آسيای تعصب و خشونت های کور مـذهبی دول نامبرده و زور آزمـايی های کور و عقـده منـدانۀ آنان مظلـومـانه آرد می شدند.    
ثبات و دوام دول نوظهور صفوی و شیبانی، حرکات بعدی قبايل پشتون (با خانه جنگیها، خشونتها و رقابتهای خونین) و سپس دسيسه های مخربانۀ استعمار انگليس و روسيه، برای ظهور مجدد دولت مشترک خراسانی و احيای مدنيت خراسان هیچ فرصتی باقی نگذاشت.

دولت صفوی و ظهور مجدد ايران       
  
در اثر سقوط امپراتوری تيموری و پيش تازی قوای شيبان خان، قلمرو وسيع خراسان دچار بحران سياسی و تشنج روز افزون شد. اين خلای قدرت عشاير ترکمان شيعه مذهب حوزۀ ايران را (که تحت قلمرو امپراتوری بزرگ تيموری، هماره از حمايت تيموريان برخودار بودند) به تشويش انداخت.  
سران ترکيۀ عثمانی در اتحاد مذهبی و سياسی با ازبکان ماوراءالنهر (دولت شيبانی) فکر پر سازی خلای حاصله را در سر می پرورانيدند؛ اين اقتدار طلبی ترکان عثمانی عشاير مقتدر ترکمان ايرانی را سخت آزار می داد. بابريان هند که با دودمان تيموری قومی داشتند، از نگاه سياسی و جيوپولتيکی نقشۀ بلند پروازانۀ ترکيه را به نفع خود نمی دانستند.          
در اين گيرودار قبايل ترکمان ايرانی با اتحاد، اسماعيل نوجوان فرزند يکی از اهل طريقت را به پادشاهی برگزيدند. بزودی مردان زيادی بدور اين تازه جوان جمع شدند. او به رهنمايی سران عشاير و مشاوران سياسی و نظامی خود، مذهب شيعه را بعنوان مذهب رسمی ايران اعلان کرد، تا به اين صورت سد دفاعی مذهبی عليه سنی مذهبان ترکيه بسازد.         
وی نخست ايران جديد (ايران شهر و عراقين) را تا حدودی نظم و نسق بخشيد. برای خنثی کردن طرح قيچی سازی ايران جديد که در اثر اتحاد ترکان عثمانی و ترکان و ازبکان ماوراءالنهر عملی شده می توانست، عزم تسخير خراسان را کرد. پس از جنگهای خونين شيبانيان را مجبور ساخت تا از هرات عقب نشينی کنند. شيبان خان در ميدان نبرد کشته شد.     
هرات اگرچه به تصرف دولت صفوی درآمد؛ ليکن جنگ و درگيريهای انتقام جويانۀ خونين و تباه کننده در بين صفويان ايران و ازبکان و ترکان ماوراءالنهر ساليان درازی دوام کرد و اين، بلاد خراسان و پايتخت آن هرات را بخاک سيه نشانيد.       دولت صفوی به سبب تعصب شديد مذهبی، خشونت عشايری و روحيۀ تنگ نظرانۀ نشناليستی نتوانست در راه احيای مجدد فرهنگ و مدنيت خراسان بزرگ و جلب و جذب اقوام و گروه های متنوع خراسانی گام مثبتی بردارد.     
بعد از سقوط دولت صفوی و هوتکی ايران، نادر افشار در دورۀ سلطنتش کوشيد اين ضعف صفويان را برطرف کند و در بين خراسانيان و قبايل تازه اسکان و پيروان مذاهب شيعه و سنی اتحاد و همدلی بوجود آورد. در لشکر او قزلباشان شيعه مذهب ايرانی، قبايل پشتون، ازبکان و ديگر اقوام خراسانی جا داشتند؛ ليکن موقعيت و شرايط زمانی و مکانی، بافت قومی، سياسی و اجتماعی خراسان (ايران جديد، ماراءالنهر و کشور ما در آن روزگار) و تعصب شديد مذهبی قزلباشان ايرانی اين فرصت را ميسر نکرد. نادر بدست قزلباشان ترور شد و تجزيۀ واقعی خراسان، بعد از تشکيل دولت قاجـاريۀ ايران، دولـت ابدالی افغانستان و حکومتهای محـلی در ماوراءالنهر نهايی گرديد.                     
بعد از سقوط دولت نادر افشار دوباره سيه روزی خراسانیان  (خاصه هراتی ها) شروع شد و آنچه که از زير تيغ خون ريز صفويان و شيبانيان سالم مانده بود، در کورۀ داغ جنگ ها و آتش کينه و انتقام قاجاريان و ابداليان و سدوزائيان پاک سوزيد.            
ايران جديد که به نحوی از انحا بر مبنای دو شاه ستون مذهب شيعه و ناسيوناليزم ريشه دار تاريخی شکل گرفته بود، فقط توانست در مقابل کتله های قوی قومی و  سياسی منطقوی و هجوم استعماری انگليس و روسيه از خود دفاع کند. اين حالت انزواگرايانه، ايران جدید را در خود پيچيد و به آن جاذبه، توان و فرصت آن را نداد که بعنوان محور مرکزی خراسان کبير در قلمرو سياسی، فرهنگی، مدنيتی و تاريخی آن نقش عملی و موثری ايفا کند.         
در عهد مشروطيت ايران در زير فشارهای رقابتی انگليس، فرانسه و امريکا مراحل جديدی از حيات سياسی و اقتصادی خود را سپری کرد؛ در سال 1329 قانون ملی شدن نفت به تصويب رسيد. در سال 1330 دولت ملی دکتور مصدق تشکيل شد و مصوبۀ ملی شدن نفت به اجرا درآمد. در 28 مرداد 1332 عليه دولت دکتور مصدق کودتا شد و در اثر رقابتهای اقتصادی بين قوت های استعماری و تبارز قطبين جهانی عوض ثبات و تداوم دولت مستقل ملی، رژيم شاهی در ايران استقرار يافت.           
رژيم سلطنتی به سبب وابستگی به استعمار و عدم نفوذ کافی در بين تودۀ مردم و تيپ های متنوع روشنفکران نتـوانست بمانند ترکيه، تحولات اساسی و بنيادی در جامعۀ ايران بوجـود آورد و پـوستۀ تنگ و محدود مذهبی را بشکند. 
همين بود که پس از پيش روی نیروهای قطب سوسياليزم نوع روسی به سوی مرکز سابق خراسان (افغانستان فعلی) از نگاه منطقوی و بين المللی زمينه برای انقلاب عمومی ايران و سقوط رژیم شاهی آماده شد. سران ايران عوض يک گام به پيش گام ها به پس برداشتند و دوباره به همان سياست استراتيژيک و سنتی عهد صفوی در شکل و سیمای ديگر بازگشتند؛ يعنی مذهب را از حوزه های علميه و از بين عوام فرا تر برده و وارد سياست و دولت کـردند و طرح  ولايت فقيه را در تناقض با نظام نوین جمهوری مطـرح و عملی ساختند.   
به اين صورت، فرصت و زمينۀ گشايش، رشد و شکوفايی فرهنگی، سياسی، اقتصادی و اجتماعی (مطابق به معيارهای جهانی و فرهنگ پرريشۀ تاريخی) را از مردم ايران گرفتند و مانع ورود ايران به جهان مدرن شده و از حضور و تجلی فرهنگ و مدنيت تاریخی آن در سطح وسيع منطقوی و جهانی جلوگیری کردند.      

زمينۀ تشکيل دولت ابدالی

             
پس از فروپاشی امپراتوری تيموريان هرات و بدنبال آن تداوم تقسيم و تجزيۀ خراسان، حرکت قبايل پشتون بسوی خراسان شدت گرفت. آنان نخست با دربار صفوی روابط حسنه داشتند و با حاکـم صفوی در قندهـار همکاری می کردند. اما بمرور زمان در اثر فساد درونی و ضعف مفرط حکومت صفوی فرصت بيشتری برای تبارز قبايل پشتـون در قندهـار فراهـم شـد؛ تا اينکه به تأسيس حکومت محلی هوتکی در قندهـار و سپس در اصفهان ايـران موفـق گرديدند.            
طوايف ابدالی ابتدا از حوزۀ هند (بخش پاکستان کنونی) به قندهار مهاجرت کردند و در اين ولايت سکنا گزيدند؛ اما به سبب درگيريهای شان با غلزايی ها مجبور به ترک قندهار شدند. در اين باب لارنس لکهارت می نويسد: «ابدالی ها تا مدت مديدی در ايالت قندهار سکنی داشتند، ليکن آنان در اوايل سلطنت شاه عباس اول بر اثر فشارهای غلزايی ها به اطراف هرات کوچ کردند»([10])          
  آنان سپس وارد پايتخت سابق خراسان شده و با استفاده از فرصت حکومت محلی خود را در هرات تشکيل دادند؛ اما ساليانی بعد هرات بدست نادر افشار افتاد. ابداليان به قيادت احمد خان (احمدشاه درانی) به سپاه نادر پيوستند و در دربار او به مقام های عالی رسيدند. بعد از ترور نادر به دست قزلباشان، احمد خان با سپاه خود که از مردان پشتون و ازبک تشکيل شده بود، به قندهار آمد و دولت ابدالی را در بخش وسيعی از خراسان پی ريزی کرد.      
نقاط مرکزی خراسان بويژه هرات بعد از مرگ احمد شاه و فرزندش تيمورشاه به ميدان رقابتهای خونين اولاد تيمور و سپس پسران سردار پاينده محمد خان و جنگ های خونين و ويرانگر دولت قاجاريۀ ايران با آنان تبديل شد. تحت حاکميت سياسی و نظامی خشن و عقب ماندۀ قبيله ای و قالب تنگ و تاريک قومی نه تنها فرصت و زمينۀ هيچ نوع رشد، بازسازی و شناخت مجدد فرهنگ و مدنيت خراسانی کشور فراهم نشد؛ بلکه آنچه از گزند روزگاران سخت جنگ، اغتشاشات، بحران های پياپی باقی مانده بود، در زیر خروارها خاک مدفون گرديد.



نقش استعمار درتخریب تمدن خراسان  
  
پس از تحولات جدید اروپا در قرن هیجدهم و نزدهم میلادی، حرکت استعماری اروپائیان بسوی کشورهای شرق شدت پیداکرد. بریتانیا بحیث نمایندۀ قدرتمند استعماری آن زمان پا به سرزمین زرخیز و افسانوی هندوستان نهاد و سیاه میخ خیمۀ استعماری را در آن کوبید. از آن جا به جانب خطۀ پهناور و اما تخریب و تجزیه شدۀ خراسان جلو آمد و با سیاست استعماری روسیۀ تزاری مقابل شد.
انگلس از تجزیه و تخریب مدنیت خراسان بگرمی استقبال کرد. خوب می دانست که حملات هستی سوز احمد شاه درانی به هندوستان بهترین زمینه را برای حرکت استعماری او فراهم ساخته است. در تشویق و تقویۀ جنگ های داخلی خراسان(افغانستان کنونی) و تشدید رقابت ها و درگیری های خونین و کینه توزانۀ قبایل پشتون بسیار زیرکانه و مکارانه دست یازید. در رقابت با روس ها، اختلافات و جنگ های دولت قاجاریۀ ایران را با قبایل پشتون وارد مراحل بس پیچیده و پر جنجال کرد. جلو سقوط هرات به دست دولت قاجاریه را با زور و تهدید گرفت.     
از سیاست نگهداری هرات به عنوان منطقۀ حایل در بین دولت مرکزی افغانستان، ایران و حوزۀ آسیای میانه، تحت حاکمیت حکومات محلی پشتون تبار هماره حمایت کرد. تا این که در  دورۀ امیر دوست محمد خان به سال 1273 این ولایت به دولت مرکزی افغانستان ملحق شد.             
دولت انگلس اگرچه در اشغال مستقیم افغانستان موفق نشد و لشکر کشی او جهت بقدرت رسانیدن شاه شجاع به نتیجۀ مطلوب نرسید؛ لیکن پلان های او برای رهبری و کنترول امیران محمد زایی و سران قبایل بسی موفق آمیز بود و در افغانستان در «بازی بزرگ» در برابر روس ها سخت می چربید. انگلیس با سیاست های منفی و مخربانۀ خود همواره جلو حرکات ملی، مترقی و روشنگرانه را در افغانستان، گرفته است و از تاریک ترین، مستبد ترین و منفی ترین چهره ها و نظام ها در این کشور حمایت کرده است.
سران استعمار بریتانیا نه تنها در افغانستان و ایران علیه ارزشهای مثبت و خوب مدنیت خراسان مبارزه کردند؛ بلکه در شبه قارۀ هند نیز زبان فارسی را (که به عنوان سمبل و نماد روشن فرهنگ، ادب و مدنیت خراسان کبیر شناخته شده و بمدت چندین قرن زبان دیوانی هند بود) از رسمیت انداختند و زبان انگلیسی را جایگزین کردند؛ به این ترتیب تیشه به ریشۀ فرهنگ و تمدن مشترک خراسانی- هندی (که طی سده های متمادی شکل و قوام یافته بود)، زدند و زمینه را برای توسعه و استقرار درازمدت فرهنگ استعماری آماده ساختند.
فرهنگ و مدنیت خراسانی ماوراءالنهر که اول در عهد سامانیان و بعد در زمان تیمور و اولاد او به اوج ترقی خود رسیده بود، نخست در اثر جنگ های داخلی طایفوی و قومی ترک تباران و رقابت ها و جنگ های شدید مذهبی بین دولت صفوی ایران و حکومت های محلی آسیای مرکزی صدمات وافر دید و سپس هم استعمار روس بطور پلان شده به تخریب آن پرداخت.     
روسیه در نیمۀ قرن 19 برخانات آسیای میانه تسلط یافت و مظفرالدین امیر بخارا به روسها سر تسلیم فرود آورد؛ به این صورت بخارا به تحت الحمایۀ روسیه تبدیل شد. بعداّ بدخشان تاجیکی به اشغال روس ها درآمد و رقابت روسیه و انگلیس در ساحت خراسان سابق دم بدم آتشناک تر گردید. آنها در تخریب و تضعیف فرهنگ و مدنیت خراسانی در حوزه های مرکزی، شمالی و غربی خراسان سابق و شبه قاره هند منافع مشترک داشتند. 
روسها بعد از انقلاب اکتبر 1917 سیاست منزوی سازی تاجیکان، تضعیف زبان فارسی و رسمیت دادن رسم الخط لاتین و سیریلیک (روسی) را در برّش های زمانی مختلف عملی ساختند و در راستای مبارزات ایدئولوژیک، فرهنگ زدایی و تمدن ستیزی را در بین اقوام ترک و تاجیک ماوراءالنهر تشدید کردند؛ به فرهنگ و مدنیت تاریخی خراسان ضربات بس کاری زدند.   
پس از ظهور ایران جدید در عهد صفوی بر محور مذهب شیعه، به مرور زمان  ناسیونالیسم تاریخی در پهلوی مذهب تبارز یافت و ایرانی ها بشکل رسمی و غیر رسمی در تدوین و شیرازه بندی فرهنگ و مدنیت تاریخی حوزۀ باستان و حوزۀ پهناور خراسان تلاش کردند. در این جمع آوری و تدوین آنان حق و حقوق دیگر وارثان فرهنگ و مدنیت خراسانی را رعایت نکرده، بطور انحصار گرایـانه مهر سیاسی ایران جـدید، محدود و بسی تنگ شده را بر آن کوبیدند.  
ایرانی ها بیشترینۀ ارزش های تاریخی، فرهنگی، مدنی، هنری و شخصیت ها علمی و ادبی حوزۀ خراسانی افغانستان را بخود گرفتند. در بسا موارد واقعیت های تاریخی را وارونه جلوه دادند. آنان در واقع از سیاست تمدن ستیزی و فرهنگ زدایی سدۀ جاری در افغانستان راضی بودند و تا هنوز از آن استقبال می کنند؛ زیرا آن ها  خـود را وارث اصـلی و بدون چون و چـرای فـرهنگ و مـدنیت باستـان و خـراسان کبیر می دانند و حاضر نیستند آنرا با کسی دیگر تقسیم کنند.   
 سران ایران جدید با این سیاست تنگ، ضعیف و یکجانبه نه تنها موفق نبودند، بلکه در همسویی با سیاست های استعماری و فاشیستی در تخریب فرهنگ و مدنیت خراسان بزرگ شریک شدند. این امر مسلم است که این فرهنگ و مدنیت تاریخی تعلق به تمام باشندگان قلمرو فراخ خراسان زمین و سرزمین های مجاوری که با آن انس و الفت تاریخی گرفته اند، دارد؛ کسی حق مالکیت انحصاری بر آن را ندارد.          
پرواضح است که مرکز و قلب تپندۀ خراسان قدیم در افغانستان کنونی تاهنوز تجلی دارد و وارثان این تاریخ و مدنیت ریشه دار مشتاقانه به آن افتخار می کنند و حاضر نیستند حتی به قیمت جان خود این حق مسلم و میراث اجدادی خود از دست بدهند.  
بعد از تأسیس پاکستان در سال 1947میلادی، (خاصه پس از تجاوز شوروی به افغانستان) سیاست تمدن زدایی و تخریب فرهنگ و مدنیت تاریخی افغانستان به طور پلان شده از جانب استخبارات پاکستان دنبال شده است. این سیاست استعماری طی سده های اخیر با افراطگرایی مذهبی، تعصب و تبعیضات شدید قومی و محدودیت های ایدئولوژیک ممزوج گردیده است. این سیاست خطرناک تنها به تمدن زدایی و فرهنگ ستیزی اکتفا نکرده، بلکه قصد تخریب و نابودی تمام کشور ما  را دارد.      
پس از فروپاشی امپراتوری مشترک تیموریان در خراسان بزرگ زمینه های آزاد و گشایش دهنده برای رشد و شکوفایی فرهنگ ومدنیت خراسان در حوزه های سیاسی و ملی نوظهور هرگز فراهم نشد. در ایران بعد از صفوی این فرهنگ و تمدن در لاک تنگ و پرتعصب مذهب شیعه گیر کرد؛ در افغانستان در چوکات پرخفقان، خشن و عصبیت آلود قومی و قبیله ای گرفتار شد؛ در ماوراءالنهر بدام حکام محلی، جنگ های قومی و استعمار روسیه محصور گردید و در هندوستان در زیر ضربات کوبندۀ استعمار انگلیس افتاد.


انزوای سیاست مدنیت ستیزی در افغانستان   
  
هویت یک سرزمین و باشندگان آن در آیینۀ تاریخ و تمدن آن تجلی دارد و این حق طبیعی، سرمایۀ معنوی و میراث گران بهای آنان است. سیاست های تمدن ستیزی، جعل تاریخ و فاشیستی شاید برای مدتی از درخشش آزادانۀ آن بکاهد؛ لیکن هرگز نمی تواند تاریخ و مدنیت چند هزار سالۀ یک سرزمین را محو و نابود کند.         
در عصر حاضر بشریت تجارب مثبت و منفی سیاست های مختلف، نظام های گوناگون و دیدگاه های متنوع را در دست دارد و شکست خفت بار سیاست های تبعیض، ستم، استبداد، فاشیزم و بی عدالتی را در جوامع مختلف مشاهده کرده است. دیگر از نگاه اصول اسلامی، حقوق بشر و قوانین انسانی جایی برای این سیاست های ضد بشری در افکار مردم دنیا وجود ندارد.       
پشتون ها بعد از جنگ های دامنه دار داخلی، رقابت های خونین عشیره یی، نبردهای ویرانگر باهمسایه گان، ستم و استبداد امیران ظالم بر جامعه، به فکر خلق تاریخ و ساختن هویت شدند. آنان برخلاف ترکان خراسانی از درک و قبول آگاهانۀ ارزش های فرهنگ و مدنیت تاریخی خراسان در ظاهر اباء ورزیدند.        
اگرچه در حوزه های غرب، شمال، مرکزی و حتی حوزه جنوب و کابل عملاّ در آن فرهنگ و مدنیت مختلط خراسانی و در مواردی فرهنگ مشترک خراسانی_هندی، غرق شدند. نخبگان، ادبا، شاعران و نویسندگان شان با زبان دری(فارسی) انس و الفت دایمی یافتند و آثار خود را به این زبان نوشتند. بیشرینۀ تودۀ عوام زبان فارسی(دری) را بعنوان زبان اصلی خود بسی سهل و شیرین یافتند و با فرهنگ خراسانی در دهکده ها، شهرها و قصبات خراسان زمین زندگی کردند.
چنان که در اوراق پیش به آن اشاره شد، استعمار انگلیس و روس در تخریب  فرهنگ و مدنیت خراسان تلاش زیادی کردند و آنان در واقع از مشوّقان اصلی قبایل پشتون در پرورش و اجرای این دیدگاه افراطی بودند. آنان هر چند خوب می دانند که تاریخ، فرهنگ و مدنیت یک سرزمین در خدمت تمام ساکنان و شهروندان آن است و فرهنگ ملی و معیاری از اشتراک تمام فرهنگ های محلی در بستر طولانی تاریخ شیرازه می گیرد. حراست از تاریخ، فرهنگ و مدنیت حق طبیعی بشر است.     
ما در عصر جدید کشورهای چند ملیتی، کثیرالاقوام و دارای فرهنگهای مختلف، مذاهب متعدد و زبان های گوناگون را دیده می توانیم که در زیر چتر بزرگ آزادی و دیموکراسی نوع خودی در صفا و صمیمیت، امنیت و آرامش زندگی می کنند؛ مانند: هندوستان، ایالات متحدۀ امریکا، کانادا، استرالیا و غیره.
طوری که تاریخ وطن می نمایاند، پالسی یاد شده بیشتر در قرن جاری بویژه در دورۀ طولانی ظاهرشاه و دورۀ بحرانی اخیر به تحریک حلقات بیرونی، سران متعصب حکومتها و استخبارات پاکستان دامن زده شده است و کشور را از مسیر اصلی تاریخ و مدنیت پربارش تاحدودی منحرف ساخته است.      
در این راستا هرات بمثابۀ قلب تپندۀ خراسان قدیم و میراثدار آن فرهنگ و تمدن، افزون تر از دیگر بلاد خراسان(خاصه نیشابور و بلخ) در زیر فشار بوده است. در اثر آگاهی روز افزون اقوام و ملیت ها از جمله قبایل پشتون این سیاست ناقص و ظالمانه روز بروز منزوی و بی اثر می شود.

فرهنگ و مدنیت خراسان در عصر حاضر 
   
در عصر حاضر ما شاهد تغییر و تحولات شگرفی در عرصه داخلی، منطقوی و بین المللی می باشیم. تجارب تاریخی بمانند سریال دنباله دار بسی سرعتمندانه از جلو چشمان بهت زدۀ ما می گذرد. در افغانستان، بعد از فروکش کردن جنگ های قبیله ای، رقابتهای خونین برادران، بچه کاکا ها و سران قوم بر سر تاج و تخت، امارت امیران ظالم و مستبد، دورۀ مشروطیت و اصلاحات، نوبت به آرامش نسبتاّ طولانی سلطنت خاندانی ظاهر خان  رسید. در این دورۀ درازدامن فرصت های بس طلائی از دست رفت.   
مرحلۀ نخست با سیاست های تبعیض آلود، انحصاری، فرهنگ زدایی و ستمگرانۀ هاشم خان تلف شد. در مرحلۀ دوم کاکای دیگر شاه با طرح اعتدالی تر به روی صحنه آمد؛ اما گره یی از کار فروبستۀ کشور نگشود؛ او نوبت را به پسر کاکای شاه، سردار داوود خان داد تا بر سر فقیر بچه سر تراشی را تجربه کند که براستی تجربۀ موفق نبود. دهۀ دیموکراسی نیز بزودی گذشت و  سلطنت در اثر کودتای داوود خان به پایان رسید. سردار پر مدعا طرح های بس وسیع و متناقض داشت و در سیاست بسی ناشیانه عمل می کرد. هنوز نتیجۀ بذر افشانی خود را ندرویده بود، که کودتای هفتم ثور 1357 خورشدی بوقوع پیوست و او در واقع بدست همکاران سیاسی سابق خود مظلومانه؛ اما شجاعانه بقتل رسید.   
بعد از  کودتای هفتم ثور، افغانستان از حالت انزوا، سکوت و سکون سنگین بدر آمد؛ دیگر بحیث منطقۀ حایل و بی طرف در بین دوقطب مقتدر جهانی مطرح نبود. پس از تجاوز ارتش شوروی سابق، افغانستان به میدان رقابت های داغ و کشمکش های منطقوی و جهانی تبدیل شد که نتیجۀ آن در حال حاضر  نا امنی و خشونت های گسترده، بحران عمیق همه جانبه، حضور قوای مشترک کشورهای عضو پیمان ناتو، رقابت های آتشین قطب های سابق و نوظهور منطقوی و جهانی و مداخلات برخی از کشورهای همسایه می باشد.  
در سطح بین المللی و منطقوی ما ناظر فروپاشی جهان دو قطبی، ظهور قطب های جدید، تضعیف و تغییرکشورهای استعماری سابق، تأسیس جمهوری های ملی در آسیای میانه، رشد انزواگرایی و بحران روبه گسترش در پاکستان، قدرتمندی هندوستان و چین، دامنه دار شدن جنبشها، تغییرات و تبدلات در شرق میانه و ضرورت رشد مجدد جنبش اصلاحات در آیندۀ ایران هستیم.     
در موقعیت و شرایطی که هنوز جهان و منطقه، شکل و ثبات معین و پایدار نیافته است و برای بحران عمیق افغانستان طرح جامع و عملی وجود ندارد؛ زمان آن فرا رسیده که ملل و جوامع تمدندار به ریشه های خود تمرکز کنند و بجای (جنگ ملل و دول) به فرهنگ و مدنیت برگردند و علم و تکنولوژی را از دسترس جنگ، خشونت، استعمار و تجاوزگری دور کـرده و در خدمت رشـد و شکوفایی تمدن ها و فرهنگ هـای غنی و پرریشـۀ جـامعۀ انسانی بگذارند.   
در این جریان صلح و صفا، خلق و سازندگی بی شک که جامعۀ ما درون مایۀ آن را دارد که با کوله بار مدنیت تاریخی خود در صحنۀ ملی و بین المللی حاضر شود. پر واضح است که قلمرو فرهنگی، تاریخی و تمدنی خراسان بزرگ در حساس ترین موقعیت استراتیژیک و جیوپولتیک افتاده و حوزه های مهم سیاسی، اقتصادی، انرژی، فرهنگی و پرنفوس جهانی را بهم پیوند داده است.
از نگاه داخلی اگرچه خراسان قدیم به حوزه های سیاسی و فرهنگی متنوع تقسیم و تجزیه شده است؛ اما به سبب اعتدال، ترقی و تمدن خواهی اقوام و ملل ترکتبار حوززۀ ماوراءالنهر سابق، رشد فرهنگی، زبانی و سیاسی جامعۀ جوان ایران بر محور مدنیت پسندی و جنبش اصلاحات، شکست حاکمیت استبدادی تک قومی در افغانستان و رشد جاذبه های فرهنگ و مدنیت تاریخی در بین اقوام و ملیتهای میهن، امواج درک و دریافت ارزش های مشترک فرهنگی و تمدنی را در ساحت پرفراخنای خراسان کهن به جنبش می آورد و اقوم  و ملت های دارای فرهنگ و مدنیت مشترک را به همکاری و اتحادهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در قالب اتحادیه های حوزه ای و منطقوی دعوت می کند.       
از حیث منطقوی و بین المللی قلمرو فراخ تمدن خراسانی با جاذبه های مشترک و ارتباطات تاریخی با حوزه های تمدن هندوستان، چین؛ روسیه و کشورهای مشترک المنافع، فرصت های عملی و نظری بیشتری بحاصل می آورد؛ زیرا نه تنها می توان با پخش ارزش های فرهنگی و مدنیتی- آرامش، امنیت، ثبات، رشد و پیشرفت را در این ساحت بسیار مهم خاور تأمین کرد؛ بلکه خواهیم توانست، روابط اقتصادی، تجارتی و ترانزیتی را در بین قطب های عمدۀ شرقی و غربی برقرار ساخت و ریشه های خشونت، نا امنی، افراطگرایی، مواد مخدر و تروریسم را در افغانستان و منطقه از بیخ و بن برکند.
       




[1] - تاريخ گرديزی، ص 66
[2] - تاريخ سيستان، ص 23
[3] روضات الجنات، بخش يکم، ص 20
[4] - جغرافيای حافظ ابرو، ص 11
[5] - افغانستان در پنج قرن اخير، جلد نخست، قسمت اول، ص 20
[6] - ظفرنامه، ص 20
[7] - تاريخ مختصر افغانستان، ص 107
[8] - تاريخ مختصر افغانستان، ص 88
[9] - تاريخ بغداد طيفور، ص 157
[10] - انقراض سلسلة صفويه...، ص 111


پرتو نادری


نشست توکیو و دو راهه­ی رازناک سر نوشت


                                     درختی که تلخش بــــود گـــوهرا
                                     اگر چرب و شیرین دهی مر ورا
                                    همــان میـــوه­ی تلخت آرد پـدیــد
                                    از اوچرب وشیرین نخواهی مزید


شاید بر من خرده گیرند، که در میان این شعر ابوشکوربلخی و نشست توکیو چه پیوندی وجود دارد که این­ جا بر پیشانی این نبشته آمده است. شاید با یک تعبیر شاعرانه  بتوان گفت، آن نهالی را که جامعه­ی جهانی یک دهه پیش در نشست بن به نام حکومت مؤقت برای افغانستان در کنار جویبار منافع خود کاشت، امروزه به درختی بدل شده است؛ اما بادریغ نه درختی با ریشه­های استوار در ژرفای هستی اجتماعی وسیاسی این آب وخاک؛ بل درختی که گل­هایش بوی فساد می دهد و میوه­اش بوی افیون! سایه­اش  برای فساد پیشه­گان دولتی و اهالی شبکه های مافیایی  گواراتر از سایه­ی درختان انجیر در بهشت است.
افغانستان دهه­ی زرین زنده­گی سیاسی خود را پشت سرمی گذارد، شاید بتوان گفت که این دهه به پایان رسیده است. البته زرین نه از آن جهت که آن نهال لرزان، میوه­های شیرین و گوارایی به بار آورده است، بل زرین از آن جهت که افغانستان هیچ­گاهی این همه پشتی بانی سیاسی و مالی جهان را با خود نداشته است. هیچ گاهی این همه پول دریا وار در افغانستان جاری نشده است و شاید دیگر هیچ­گاهی چنین نشود.

باری جایی شنیدم که یکی از سناتوران امریکا گفته است که امریکا در افغانستان می خواهند کاری را انجام دهد که هرگز عملی نخواهد بود و آن این که امریکا می خواهد افغانستان را با آن همه سنت های سنگ شده و آن همه ذهنیت عقب مانده ی قبیلوی، تعصب­های قومی، زبانی و مذهبی که دارد  یکی ویک بار با لوکوموتیفی از سده ی سیزدهم به سده­ی بیست ویکم برساند که هرگز چنین نخواهد شد. در گفته­ی این سناتور امریکایی پاره­ی بزرگی از حقیقت نهفته است. این یک دهه است که افغانستان دموکراسی را درهمکاری با جامعه ی جهانی تجربه می کند؛ اما در ظاهر امر چنین به نظر می آید که ما در این دور تسلسل بار دیگر به همان نقطه­ی می رسیم که بودیم. هنوز گونه­ی از تفکر طالبانی براندیشه های سیاسی – اجتماعی دولتمردان افغانستان حاکم است. شماری  به اصطلاح از روشنفکران و سیاسیون افغانستان هنوز می اندیشند که دموکراسی برای افغانستان یک آرمان دست نیافتنی است  وباید به همان شیوه ها وسنت های حکومتداری پیشین برگشت. چنین است که به گونه­ی روشن نمی توان چیزی گفت که پس از نشست توکیو دروازه­ی سال 2014 چگونه به روی افغانستان باز خواهد شد، آیا ما از این دروازه وارد دهه­ی تحول (2014-225)  خواهیم شد یا دور تازه یی ازحاکمیت تفنگ و شلاق برخواهد گشت! آیا تعهداتی دولت افغانستان و جامعه­ی جهانی درنشست توکیو می تواند آینده­­ی دموکراتیک و شفافی را برای افغانستان تضمین کند؟  آیا دولت افغانستان اراده وتوانایی آن را دارد تا حاکمیت قانون و ارزش­های دموکرتیک و عدالت اجتماعی را تضمین کند؟ در ظاهر امر شاید نتوان از یک دولت ناکام چنین چیزی را انتظارداشت؛ اما نباید پنجره های امید را بست؛ بل باید دید که تعهداتی نشست توکیو به اجرا در می آیند یانه؟  برای آن که چگونه­گی دهه­ی تغییر را چگونه­گی اجرای این تعهدات مشخص می سازد.

افغانستان پیوسته در هر نشست جهانی تعهد کرده است که با فساد اداری مباره می کند و در برابر آن به تعبیر ابوشکور بلخی جهانیان در پای این درخت چرب وشیرین ریخته اند. با این حال دیده می شود که  فساد در دستگاه دولتی افغانستان نه تنها کاهش نیافته؛ بلکه به یک بیماری واگیر و همه­گانی بدل شده است. به همین گونه در زمینه­ی مبارزه­ی با مواد مخدر، مبارزه­ی دولت افغانستان  این نتیجه را به بار آورده است که افغانستان همه ساله سه صد و هفتاد و پنج هزار کیلوگرام هیرویین تولید می کند که این مقدار نود درصد تمام هیرویین جهان را تشکیل می دهد. یک چنین مشخصه هایی است که افغانستان را درصدر دولت­های ناکام جهان قرار داده است. حال یک بار دیگر دولت افغانستان این صدر نشین دولت های ناکام جهان،  درنشست توکیو به جامعه­ی جهانی تعهد سپرده است که در دهه­ی تحول، دولتی خواهد بود شفاف، حساب­ده که بر ضد فساداداری و مواد مخدر قاطعانه مبارزه خواهد کرد تا افغانستان را به یک حکومتداری خوب برساند!  یک تعهد زیبا و دل انگیز؛ اما تعهد چیزی­است واجرای آن چیز دیگر و این اجرای تعهد است که می تواند وضعیت را در جهت مثبت دگرگون سازد.  بزرگترین تعهد برای دولت افغانستان  می تواند این باشد که بر ضد ماهیت خود بجنگد. برای آن که این همه چرب و شیرین هنوز نتوانسته است تا ماهیت تلخ آن را شیرین سازد.
نشست توکیو در شرایطی برگزارشد که نه تنها ایالات متحد امریکا با بحران مالی بزرگی رو به رو است، بلکه حوزه­ی یورو نیز از چنین بحرانی رنج می برد. دولت های غربی وشهروندان آن ها دیگر از حمایت افغانستان خسته شده اند. حتا می توان گفت که به ستوه آمده اند. تنش ها در میان ایران و امریکا روزتاروز پیچیده تر و پر تشنج تر می شود که نمی توان خطر یک درگیری نظامی در منطقه را از امکان به دور دانست. گذشته از این شاید دولت سوریه آخرین روز های زند­گی خود را تجربه می کند، چه معلوم که پس از سقوط بشار اسد  این شتر سپید در پشت دروازه­ی حکومت آخندی ایران نخوابد. هرچند سقوط یک دولت متعصب مذهبی  و مداخله گر در ایران به نفع  منطقه و افغانستان است؛ اما یک قیام مردمی و مبارزه­ی مسلحانه­ی  دوامدار در این کشور می تواند بر وضعیت اقتصادی و سیاسی – نظامی  افغانستان تاثیرات ناگوار و مستقیمی بر جای گذارد. غیر از این دولت ایران  در چنین وضعیتی بار دیگر از پناهنده­گان افغانستان به گونه یک افزار و فشار سیاسی بر ضد افغانتسان استفاده خواهد کرد. پناهنده­گان همیشه  پاشنه­­ی آشیل افغانستان در برابر ایران بوده است. درهمین حال این سومین ماه است که نیروهای پاکستان مناطقی را در ولایات کنر و نورستان راکتباران می کنند و ریاست جمهوری  کشور همچنان مهرغیرت افغانی بر لب زده است.
این در حالیست که به سبب امضای توافقنامه­ی راهبری افغانستان- امریکا این دوکشور نیرومند همسایه، ایران وپاکستان نه تنها خشمگین اند؛ بلکه در تلاش آنند تا جای خالی غرب در افغانستان را پرکنند. سیاست این دو کشور بدون ترید سیاست ناکام سازی هرگونه تعهد جهانی برای افغانستان است. من تصور نمی کنم که این دو کشور بگذارند تا دهه­ی تحول برای افغانستان چنان دهه­ی  تحول باقی بماند.  این روز های گزارش های نیز به نشر رسیده است که پاکستان با حملات خود بر ولایات کنر و نورستان می خواهد هسته های هراس افگنان را به داخل افغانستان انتقال تا دهه­ ی  تحول را به دور دیگری از حملات هراس افگنانه بدل سازد. شاید می خواهد به جهانیان و ایالات متحد امریکا نشان دهد که پاکستان می تواند هر تفاهم و سازش جهانی را به چالش کشد.
در جهت دیگر دولت افغانستان با هزار ویک بحران دست گریبان است. بحران مدیریت، بحرات اعتماد، بحران اقتصادی و سیاسی، بحران مواد مخدر، بحران فساد اداری، بحران حاکمیت باند های مافیای ، بحران فرهنگ معافیت و چیز های از این دست. بحران دیگر ادامه­ی جنگ مسلحانه­ی گروه های هراس افگن است که زیر نام طالب می جنگند  و هنوز  باوری به صلح و گفتگو ندارند.  در جنگ ها تا زمانی  که گروهی  به بن بست نرسد،  به زبان دیگر تا زمانی که جنگ خود به بن بست نرسد گفتگو های صلح   نمی تواند آغاز شود. هم اکنون من نمی توانم باور کنم که طالبان در جنگ شان به بن بست رسیده و یا جنگ آن ها به بن بست رسیده است. چنین است که طالبان باورمند به صلح و گفتگو های صلح نیستند.

بسیار دشوار به نظر می آید که ظرف دو سال آینده  دولت افغانستان بتواند  تغییر چشمگیر و مثبتی را در جهت حکومتداری خوب پدید آورد و عدالت اجتماعی را تأمین کند و با شهروندان کشور همان گونه برخورد کند که در قانون اساسی تاکید شده است. اگر بدبینانه هم باشد می توان نگران بود که در این مدت، میزان فساد مالی- اداری افزایش خواهد یافت. رابطه های پنهانی با جنگ­جویان طالب و حزب اسلامی دور از نظارت پارلمان، احزاب سیاسی و اپوزسیون و بخش سالم جامعه­ی مدنی گسترش بیشتری خواهد یافت. سیاست های قوم محور، زبان محور و مذهب محور بر بنیاد منافع گروهی جای آخرین جلوه های سیاست دموکراتیک را خواهد گرفت. شماری ازبلند پایه­گان دولتی و « ان جی او» سالاران و فساد پیشه­گان مالی  با انبان دالر های  به غارت برده به کشورهای غربی پناه خواهند برد . فضا برای آزادی بیان تنگر و محدود تر خواهد شد و چیز های دیگر که  به نفع مردم و دموکراسی نخواهد بود. برای آن که دولت حامد کرزی در سراشیب است و اگر انتخابات دیگری هم که در راه باشد و جناب حامد کرزی  بخواهد در وجود کس دیگر گروه خود را همچنان درقدرت در ریاست جمهوری نگهدارد وخود در پشت پرده اختیارات را در دست گیرد، بدون ترید  دو سال دیگر، سال­های جا به جایی مهره های خواهد بود در دستگاه دولت  در جهت ایجاد یک شبکه ی حمایتی گسترده  در سراسر کشور تا در انتخابات  خواسته های او را به پیروزی برساند. اگر چنین شود دیگر شاید نتوان امیدی بست که افغانستان در دهه­ تحول هم بتواند گامی به سوی عدالت اجتماعی و توسعه به پیش بردارد.

از نشست توکیو  به گونه­ی آخرین فرصت یاد می شود  که دولت افغانستان باید از آن استفاده­ی بهینه کند؛ اما چنین استفاده یی هرگز رخ نخواهد داد  مگر آن که دولت ظرفیت چنان استفاده ای را داشته باشد. در ظاهر امر رییس جمهور با دستان پر از توکیو بر گشته است جامعه ی جهانی تا پایان سال 2015 شانزده ملیارد دالر به افغانستان تعهد کرده است. البته آن گونه که کفته آمد دولت افغانستان تعهداتی نیز سپرده است که کمک بعدی  وابسته با اجرای قانونمند این تعهد ها خواهد بود. دیده شود  دولتی که ظرف یک دههء گذشته در مورد مبارزه با فساد اداری و موادمخدر و حکومت داری خوب چهره  درخشانی نداشته است؛ آیا می تواند ظرف دو سال دیگر ماه را از آسمان فرود آورد!  به هر صورت  اگر نشست توکیو را در یک جهت بتوان آخرین فرصت برای توسعه وثبات سیاسی افغانستان تلقی کرد، در جهت دیگر شاید بتوان گفت که این نشست به گفته­ی مردم همان « آش رخصت» ی  بود که برای افغانستان داده شد . جامعه­ی جهانی با راه اندازی این نشست شیوه ی خروج خود از افغانستان را مشخص ساخت تا دست کم پس از ده  سال با بینی خمیری به خانه ی خود بر گردد.  این که جنگ­ها پایان می یابد یانه! این که ما به توسعه یا ثباتی می رسیم یانه! این که دموکراسی در این کشور طایفه و قبیله و قوم  ریشه می گیرد یانه! امر مهمی نیست. مهم این است که  تاریخ باردیگر برای آن شمار تاریخ نگاران ما که دوست دارند تا به جای قلم با شمشیر گزافه بنویسند،  زمینه­ی آن را فراهم کرد تا بر بام  بلند هیاهوی بر آیند و بر جبین ماهتاب بنویسند که هان این آسمانیان باخبر باشید!  آن سان که زمینان با خبر اند که افغانستان نه تنها سکندر؛ چنگیز، تیمور، نادر افشار، انگلیس، شوری و دهها جهان گشای دیگر را در سده های گذشته شکست داد؛ بلکه در سده­ی بیست ویکم بزرگترین قدرت جهان یعنی امریکا را با چهل واند کشور غربی  یک جا شکست داد و تمام شان را از دروازه­­ی توکیو به بیرون انداخت!  ما همه­گان را شکست داده ایم ؛ اما کودکان ما تا ماه را می بینند از خود می پرسند که چرا مادرکلان این قرص نان «ترمیده» را این همه دور از دست رس ما  در رواق بلند آسمان پنهان کرده است!
سرطان 1391
شهرکابل
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------







هندوان وسیکهـ های کندوز
زمینه های آموزشی برای کودکان ما مساعد نیست

نجیم رحیم با استاد زریاب




دهرمسال کندوز

جناب نجیم رحیم، روزنامه‌‌نگار جوان و مجرب کشور، گزارش از دیدار شماری از شهروندان هندو و سیکهـ کندوز با جناب محمد انور جگدلک والی آن ولایت، برایم فرستاده که اینک خدمت پیشکش میدارم: ایشورداس


«والی کندز با هندوان وسیکهـ های این ولایت دیدار و در مورد چالش های شان گفتگو کردند. لالا دلسوز، به نمایندگی از اینان صحبت نموده گفت که در سال های متمادی اینها مانند دیگر باشندگان کندز به عنوان شهروندان همین کشور زندگی می‌کنند و در تمام عرصه‌ها مانند امنیت و بازسازی سهم گرفته اند. آقای دلسوز، نبود زمینه های آموزشی برای کودکان جامعهء هندوباوران و سیکهـ های کندوز را مشکل عمده این مردم عنوان نمود و خواهان رسیدگی به آن شد.



اینان همچنان گفتند که جنازه های شان را بخاطر آتشسپاری به جلال آباد می برند و این امر مشکل زیادی را برای شان ایجاد نموده است و باید در کندز محل آتشسپاری میت ایجاد شود. در این دیدار والی کندز از شهروندان هندو وسیکهـ به عنوان باشندگان اصلی، زحمت‌کش و پر تلاش این سرزمین یاد کرده گفت: که هندوان و سیکهـ ها هموراه در کنار دیگر اقوام کشور در صلح و امنیت زندگی کرده اند و مانند سایر اتباع کشور از تمامی امتیاز ها و حقوق شهروندی برخوردار باشند.


والی کندز برای رسیدگی به چالش های اینان هیاتی را توضیف نمود تا تمامی مشکلات آنها را از نزدیک بررسی نموده و گزارش‌کاری خود را به مقام ولایت ارایه نمایند. این هیات متشکل از ریاست انکشاف شهری، شورای ولایتی، نماینده مقام ولایت، و شهرداری می باشد که قرار است فردا مشکلات و نیازمندی های آنها را بررسی کنند. والی کندز اطمنان داد که بعد از بررسی مشکلات اینها برای حل آن به مراجع مربوط هدایت می دهد.



گفتنی است که در حال حاضر ۶ خانواده هندوان و سیکهـ ها در کندز زندگی می کنند که تعداد شان به بیش از ۲۰ تن می رسد».
نقل از تارنمای کابل ناتهـ
www.kabulnath.d

FREITAG, 13. JULI 2012


چشم انداز


کابل، پایتختی که بار نگون بختی تاریخی ومیراثی را بردوش می کشد

 
آیندۀ زنده گی در یگانه پایتخت بدون فاضلاب شهری در کره زمین، بسیار نگران کننده است. اگر انتشاربیماری های واگیر آغاز شود، شهر به یک متروکه بدل خواهد شد. پس این همه شهرنشینان کجا خواهند رفت؟ نظام سیاسی مملکت را از روی وضعیت پایتخت بدون کانالیزاسیون می توانید بررسی کنید.



مردم عام و مقامات حکومتی افغانستان نگران اند که اگر سیستم کانالیزاسیون در شهر کابل ساخته نشود، در چند سال آینده شهر کابل به مشکل کمبود آب صحی مواجه خواهد شد. هر چند طی 10 سال گذشته میلیارد ها دالر به افغانستان کمک شده اما هنوز هم شهر کابل از سیستم کانالیزاسیون معیاری برخور دار نیست.

مردم شهر کابل با اشاره به بیش از 50 میلیارد دالر کمک جهانی به افغانستان می گویند که حکومت طی چند سال گذشته در این بخش کار های موثر انجام نداده است. مردم بدون کانالیزاسیون انکشاف شهری را نیز یک انکشاف نا منظم می خوانند.
 

عارف حق پرست گفت:
«اینجا که چاهای سپتیک را در زمین می سازند مواد در آنجا جمع می شوند و چند ماه در آنجا باقی می ماند. این آبهای گندیده به قسمت های دیگر زمین سرایت کرده و تمام آب های زمینی را آلوده می سازد که باعث ایجاد مریضی های مختلف به مردم می شود. حکومت باید برای این آب ها کانالیزاسیون بسازد تا دورتر از شهر به زمین های زراعتی و یا به دشت ها بریزد و هوا را آلوده نسازد.»

طی 10 سال گذشته ده ها شهرک رهایشی و ساختمان های جدید اعمار شده است اما تمامی این شهرک فاقد کانالیزاسیون می باشند. تمام این شهرک ها و ساختمان ها با حفر چاه ها فاضله مشکلات موجود را حل می کنند که به گفته مختصصین این کار در آینده به ضرر کشور می باشد.

بعضی از متخصصین می گویند که اگر شرایط به همین گونه ادامه پیدا کند تمام آب های زیر زمینی شهر کابل آلوده با مواد فاضله می شود و مردم با کمبود آب صحی مواجه خواهند شد. مقامات اداره آب رسانی و کانالیزاسیون می گویند، در افغانستان سیستم کانالیزاسیون وجود ندارد و به همین دلیل مردم برای جذب آب های فاضله چاه ها حفر می کنند.

انجنیر داد محمد رییس این اداره به رادیو آزادی گفت که کانالیزاسیون بدون آب ساخته نمی شود اما تدابیر گرفته شده است در نخست پروژه آب رسانی تطبیق گردد.
«کانالیزاسیون اصلاً در افغانستان وجود ندارد، اداره کانالیزاسیون باید در قدم اول آب پیدا کند چون کانالیزاسیون بدون آب هیچ معنی ندارد. برای این کار لازم است آبهای دریا ها را به شهرها انتقال دهیم و این پروژه به زمان و بودجه کافی نیاز دارد. پلان داریم در پنج شهر بزرگ کشور کابل، مزار، جلال آباد، هرات و قندهار با بدست آوردن آب، کانالیزاسیون در آنها بسازیم.»

وزارت انکشاف شهری می گوید، حدود 10 درصد نفوس کشور در مناطق شهری زنده گی می کنند اما از خدمات لازم شهری برخوردار نیستند. حسن عبدالهی وزیر انکشاف شهری به رادیو آزادی گفت، دو علت است که جلو ساختن کانالیزاسیون را در شهر ها گرفته است. اول اینکه اعمار ساختمان های غیر پلان شده در شهرها، و دوم کم توجهی جامعه جهانی به سکتور شهری:

«جامعه جهانی ما را در 10 سال آینده کمک کند تا ما بتوانیم تمام شهرهای خود را از لحاظ پلان قانونمند بسازیم و بتوانیم خدمات شهری را در تمام شهرهای افغانستان انکشاف دهیم. پیشنهاد من بر دونورها 1.6 میلیارد دالر در 10 سال آینده بود برای کمک به این بخش. 10 سال گذشته جامعه جهانی کمترین کمک را برای شهرهای افغانستان انجام داده و خودسری ها در شهرهای افغانستان بسیار زیاد شده و اگر آنها از این پروگرام حمایت نکنند ما به یک فاجعه شهری روبرو خواهیم شد.»

آگاهان امور می گویند، کارهای بازسازی غیر پلانی در آینده مشکلات را بوجود خواهند آورند. مقام های حکومت افغانستان می گویند که طی چند سال گذشته افراد زورمند زمین های دولتی را غصب نموده در آن شهرک های خود سر و غیر پلانی را اعمار نموده اند. به اساس گزارش ها طی چند سال گذشته بیش از چهار میلیون جریب زمین در کشور غصب شده که بالای بیشتر این زمین های شهرک های رهایشی اعمار شده است.

DIENSTAG, 10. JULI 2012

کرزی هیچگاه تغییر پذیر نیست



داکتر ثنا نیکپی


                                            

کرزی هیچگاه تغییر پذیر نیست
تغییر او مکر و حیله های جدید است

کرزي در اين اوخر به مانور هاي «سياسي» دست مي زند، تا چهره کاملا ناپسند سياسي اش را پذيرفتني تر ساخته و دسايس جديد را بخاطر نفاق ملي و استحکام رژيم دکتاتوري اش طرح و تطبيق نمايد.
 کرزي در حيله و نيرنگ هاي که در اين اوخر عملي کرده، اهداف عميقا سياسي و دسيسه آميز را دارد که مهمترين نکات اهداف آن در آمادگي براي مبارزات انتخاباتي، بطي ساختن فعاليت هاي رقباي سياسي اش در قدم اول جبهه ملي و فريب اذهان عامه که در آخرين اوج نارضايتي خود رسيده است.
کرزي بخاطر تحقق اين اهداف، دست به کار هاي ضد ملي زد تا خود را رييس جمهور آزاد، خيرخواه و فرشته نجات مردم معرفي نمايد. از صدها مکر، حيله، نيرنگ و دسيسه فقط چند آنرا مثال مي زنم:
نيرنگ اول: شوراي امنيت که متشکل از گروه وابسته به کرزي است، بدون شک نمي تواند در عدم رضاييت وي به يکي از عالي رتبه ترين افسران ارتش و «لوي درستيز» کرزي حکم «خيانت» ملي را صادر نموده و او را به «سارنوالي» معرفي کند. هيچکسي که انسان بالغ و سالم باشد، برايش قابل باور نيست. ماهيت درامه در آنست که کرزي اول اين کار را انجام داد و بعد از مقاومت مردم، خودش اعلان کرد که جنرال دوستم به خيانت ملي متهم نشده است، تا از يکطرف از خشم مردم جلوگيري کند و از طرف ديگر خود را رييس جمهور خيرخواه و عادل و طرفدار وحدت ملي معرفي کند.
نيرنگ دوم: نشر «دانشنامه» اطلس اقوام غير پشتون از طرف اکادمي علوم افغانستان (پشتو تولنه) نمي تواند بدون اطلاع کرزي باشد. چنين اقدامي که از جانب حلقه گروه افغان ملت که به مثابه حکومتي در ميان حکومت کار مي کند، مشاوران نزديک کرزي مانند کريم خرم و سليمان لايق در آن دست دارند. اين کار نمي تواند اشتباه باشد. کاريست کاملا عمدي، توام با دست هاي خارجي ، دستيکه در درازناي سده ها در عقب نابودي فزيکي و فرهنگي مردم هزاره قرار داشته است.
کرزي با اين کار اول، سندي براي منابع خارجي تهيه کرد، دوم نفاق ملي را دامن زد و سوم با برکنار کردن چند مامور که احتمالا بعدا سفير مقرر خواهند شد، خود را تضمين کننده وحدت ملي و مدافع مردم هزاره وانمود کرد. محرکين و طراحان اصلي افغان ملت، کريم خرم و سليمان لايق به کار شان ادامه ميدهند و تنها چند اجرا کننده را از وظايف دولتي شان برطرف کرد. در حاليکه تنخواه جاسوسي به مراتب بيشتراز معاش دولتي است.
قرباني اين دو نيرنگ مردم ازبيک و هزاره بود. در اين روز ها نوبت اقوام ديگر هم مي رسد که نيرنگ قبلا طرح شده توسط کرزي تمثيل گردد.  کار کرزي در تشديد نفاق ملي جهت دارد که در حقيقت به نفع هيچ قوم نيست.
نيرنگ سوم: کرزي در جلسه قواي سه گانه دولت گفته است که پس از اين ديگر مصلحت گرايي نخواهد کرد. کرزي ولايت گرايي، قومگرايي، را که دو شالوده مهم ملت هست، مرض خواند. مرضيکه کرزي خود بيش از هر کس ديگر به آن مبتلا مي باشد. او گرايش سياسي و قومي را در سهمگيري امور دولتي رد نمود. پس اگر حزب، سياست، قوم و ولايت نباشند، تمثيل قدرت و حاکميت ملي توسط کي اجرا مي شود؟ بدون سياست چطور مي توان مهم ترين امور کشوري مانند انتخابات، حرکت هاي اپوزيسيوني را انجام داد؟ شايد جواب کرزي اين باشد: جاييکه دسيسه و نفاق باشد به سياست ضرورت نيست.
    بايد خاطر نشان بسازم که کرزي از هر کار و سخنش بر ضد مردم استفاده هاي چند جانبه مي کند. خود را به قرباني هاي اعمال دسيسه آميزش دلسوز، مهربان و نجات دهنده معرفي ميکند.
   فراموش نبايد کرد که از حرف هاي کرزي در جلسه قواي سه گانه دولت، بوي خون و دکتاتوري مي آيد. کرزي ديگر مصلحت را نمي پذيرد. يعني فقط خودش (دکتاتور کرزي) همه کاره خواهد بود. او قوم را نمي شناسد، ولي طالب و کوچي را در افغانستان و بجاي اقوام ديگر متوطن مي سازد. او ولايت را نمي شناسد. يعني مردم حق ندارند که والي شان را خود شان انتخاب کنند. اين حق دکتاتور کرزي است. او حزب و سياست را نمي شناسد ، زيرا اين پديده ها صلاحيت دکتاتور را محدود ميکند. او فقط خود را مي شناسد و دستور آي اس آي را. 
اگر اقوام نباشند، ملت وجود ندارد، اگر احزاب نباشند دولت و نظام سياسي نمي تواند وجود داشته باشد و اگر ولايت ها نباشند، افغانستان وجود ندارد. پس تيوري کرزي مفکوره نابودي ملت، نظام سياسي و افغانستان است. منطق کرزي همين را نشان ميدهد. مردم افغانستان زير تاثير الفاظ فريبنده و توأم با مکر و حيله نمي رود.
  جمله اخير من اينست که فريب دروغ و نيرنگ کرزي براي مخالفان وي آخرين مرگ سياسي خواهد بود.





----------------------------------------------------------------------
 موضوعی را که در پایان میخوانیم، در حوزۀ انگیزش بحث وتفکر مطلوب یافتیم. بدون گرفتن مسؤولیت دفاع ازمحتویات  آن .
                            با ابراز تشکر از انتخاب دکتر لطیف طبیبی .
                                               (خوشه)

اسلام و چالشِ لیبرالیسم
نگاه ظاهر بینانه به ما می‌گوید که احتمالا لیبرالیسم و اسلام باید آشتی‌ پذیرتر باشند تا مارکسیسم و اسلام، اما حقیقت جز این است


به نام خداوند و با سلام به یکایک دوستان و عزیزان و هموطنان که با قبول زحمت در این مجلس حاضر شدند و علی‌ رغم این که خبر به آنها دیر رسید آن‌ها از خبر هم جلو تر افتادند. بسی خوشنودم از این توفیق که رفیق شد تا بارِ دیگر به محضرِ شما بشتابم و با یکدیگر گفتگو کنیم. ما در دورانی زندگی‌ می‌کنیم که علاوه بر مشکلاتِ عملی‌ در مدیریتِ کشور، مشکلاتِ نظریِ بسیار هم داریم و بلکه مشکلاتِ نظری، مادرِ مشکلاتِ عملیست. بسیاری از مقوله‌ها و مفهوم‌ها آنچنان که باید برای ما شکافته و راز گشایی نشده و به همین سبب در مقام عمل دچارِ تردید می‌شویم و نمی‌‌دانیم با آن‌ها چه بکنیم. از ساده‌ترین وآشنا ترین مفهوم که آزادی ست بگیرید، این همه در مورد آن سخن میگوییم و شعارمیدهیم، این همه حسرتِ آنرا می‌بریم، ولی‌ حقیقتاً کم اند کسانی که به غورِ معنای آن رسیده باشند و آنچنان که باید آن را شکافته وشناخته باشند تا اگر نوبت عمل رسید، بدانند چگونه آن را تحقق ببخشند، تا مقولات و مفاهیمِ بسی‌ پیچیده تر که یکایکِ آنها محتاجِ باز شناسی‌ و رازگشایی اند. مقدمه را طولانی نمیکنم و به مساله یی می پردازم که در عنوانِ سخنرانی‌ به صورتِ صریح آمده است :

اسلام و چالش لییرالیسم 
خوب، در مقابلِ اسلام ، چالش‌های بسیار هست. یعنی‌ امور بسیاری هستند که اسلام را مورد سوال قرار میدهند و به صورتِ جدی آنرا به مبارزه می طلبند. برای هر مسلمانی، برای هر کسی‌ که دلی‌ در گروِ آیندهٔ ایران دارد، شناختنِ این چالش‌ها و رفع و حلِ آن‌ها یک فریضه است.

من خود از کجا به این موضوع رسیدم؟ از یک ملاحظه بسیار ساده که اکنون مکرر هم  شده است ، و آن عبارت است از سالگردِ وفاتِ مرحوم دکتر علی‌ شریعتی‌ و نحوه مواجههٔ حکومتِ ایران با این امر. دوستانی در این جمع داریم که دورانِ قبل از انقلاب را به یاد دارند، دوستانِ بسیاری هم داریم که جوان تر از آنند که در آن دوران زیسته باشند اما لاجرم اخبارِ مربوطه را دنبال کرده‌اند. باری مرحومِ دکتر شریعتی‌ هر که بود و هر چه گفت، شخصیت بسیار نام آور و موثری در تاریخِ معاصرِ ایران بود. قبل از انقلاب، خصوصأ چند سال مانده به انقلاب، مطرح‌ ترین شخصیتِ ایران بود و در میانِ جوانان، دانشجویان، تحصیل کردگان، دانشگاهیان و استادان بیشترین چیزی که مورد بحث بود، آرا ء وی بود. روحانیان هم البته ضلع دیگری از این حادثه بودند، آن‌ها هم در تنورِ گرمِ انتقادات می دمیدند و تقریبا به طورِ یکپارچه با شریعتی‌ و با حسینیه ارشاد مخالفت می‌‌ورزیدند. کتاب‌های او یک چند ممنوع بود و همین که انقلاب رخ داد و آن ممنوعیت برداشته شد، آثارِ شریعتی‌ سیل آسا در جامعه جاری شد و انتشارِ میلیونی در ایران پیدا کرد. خوب، این از برکات دورانِ اولیه انقلاب بود، عطشی که نسبت به آراء شریعتی احساس میشد و منعی که در مقابلِ آن ایجاد شده بود، مشتاقان را به سو‌ی خواندنِ آثارِ او و جرعه گرفتن از جویبارِ اندیشه او حریصانه می‌راند. اما این امر برای مدتِ طولانی‌ نپایید و همین که حکومت مستقر شد و روحانیان بر اریکهٔ قدرت نشستند و اعتمادِ به نفس به دست آورد‌ند، به تصفیه حساب با این و آن و با زید و عمرو و تاریخِ گذشته و مصدق و روشنفکران و .... از جمله دکتر شریعتی‌ پرداختند. دکتر شریعتی‌ در آن زمان آشنا‌ترین دشمنِ روحانیت قلمداد می‌‌شد و به همین سبب پاره یی کتاب‌های او به محاق رفت و ممنوع الانتشار شد. از آن طرف گروه‌ها و کانون هایی برای نشر اندیشه‌های شریعتی‌ پدید آمد و همان دو دستگی که قبل از انقلاب وجود داشت، پس از انقلاب هم ادامه یافت :گروهی هوادار وگروه دیگر هم مخالفانی که حاضر به شنیدنِ نامِ شریعتی‌ نبودند و او را کافرِ مطلق می شمردند و حتی روحانیانی را سراغ دارم که رسما در قم بیان میکردند که جایگاهِ شریعتی‌ در قعرِ جهنّم است.

خوب ، سالیانِ ابتدای انقلاب اینچنین گذشت، اما ناگهان روحانیانِ ما و خصوصا گردانندگانِ سیاست به این نکته توجه پیدا کردند که شریعتی‌ متاعی نیست که آن را ارزان به مخالفان واگذارند. بهتر است که خودشان تملک آن را به عهده گیرند و نگذارند که از آنِ دیگران باشد. آشکارا جوّ عوض شد و شریعتی از نو کشف شد و سیل عنادی که علیه او جاری بود به راستای مقابل برگردانده شد و رفته رفته شریعتی‌ بدل به یک شخصیت نیمه محبوب وسپس محبوب گردید. نام او که سالها از رادیو و تلویزیون شنیده نمی‌شد، دوباره به میان آمد، پاره یی از آثار و آراء و نوشته‌های او از تلویزیون و رادیوپخش شد و رفته رفته شریعتی‌ به صورت شخصیتی مصور شد کمابیش در راستای‌ حکومتِ کنونی، که اگر چه احیاناً خطاهأیی هم داشته ولی‌ من حیث المجموع در صراط مستقیم حرکت میکرده است. این موضع رسمی‌ِ کنونی حکومت اسلامی در ایران است و چنان که گفتم روز به روز غلظتِ و رنگِ بیشتر پذیرفته و اکنون تقریبا هیچ روزنامهٔ رسمی‌ یا غیرِ رسمی‌ نیست که از شریعتی‌ بد گویی کند یا او را از آنِ انقلاب نداند یا خدماتِ او را به انقلاب نستاید. این ماجرای شریعتی‌ بود. در این امر البته موضعگیری شخص رهبر انقلاب یعنی آقای خامنه ای بی تاثیر نبود که به شریعتی فی الجمله ارادتی دارد و حتی رفتار مطهری در مقابل او را تندروانه میداند.

حال مقایسه کنید مرحوم دکتر شریعتی‌ را با مرحوم مهندس مهدی بازرگان. بازرگان هم چهره ناآشنایی نبوده و نیست،  همهٔ ما او را کم و بیش میشناسیم، او هم مبارزاتِ خود را قبل از انقلاب آغاز کرد، یک فردِ فرنگ رفته، دانشگاه دیده و استاد دانشگاه بود و بنا بر تکلیف دینی  پا در راه مبارزه سیاسی نهاد و فداکاری و گذشتِ بسیار کرد، شغلِ خود را، استادی خود را از دست داد و به زندان رفت، زندانِ تهران و زندانِ برازجان، و تن به مشقتهای بسیار داد. با این همه مرامِ و مشی خود را مطلقاً عوض نکرد و با بصیرت کامل حرکتِ خود را به پیش برد و حتی پس از انقلاب که بسیاری از جوانان بلکه پیران جوّ گیر شدند و حرکاتِ انقلابی مجنون واری صورت دادند و پیرانِ پخته یی چون او را طرد کردند (هیچ فراموش نمی کنم دنباله روی بعضی‌ از بزرگسالان را مثل احمد شاملو و ..از مجاهدین خلق و اسیر شعار‌های آنها شدن )، مرحومِ بازرگان ابداً از خط خود تخطی نکرد. او به درستی‌ میدانست چه می‌گوید و چه می‌کند و چه می‌خواهد .

دریغا که پس از سالها مبارزه در آرزوی نشاندن نهال تحول در جامعه ایران ( و خوشبختانه چندان ماند تا این تحول را به چشمِ خود ببیند و نتایجِ زحماتِ خود را به دستِ خود از درختِ عمل و تجربه بچیند)، این نهالِ نوخاسته به او وفا نکرد و کسانی‌ که بر سریرِ قدرت نشستند به زودی با او وداع گفتند ،آنهم نه وداعِی دوستانه بل طردی خصمانه. و تلخی‌ این فراق همچنان در کام ملت باقی‌ست . بازرگان کناره گرفت، یک کناره گیری منتقدانه و معترضانه، و تا پایانِ عمر به نهج و طریقه خود وفادار ماند .

در اندیشه شناسی‌ معاصر معمولا مرحوم شریعتی‌ را متمایل به چپ و به سوسیالیسیم می‌شناسند که سخن چندان ناروا و ناصوابی هم نیست. مرحوم شریعتی‌ محصول دوران انقلابِ الجزایر و ناظر در افتادنِ انقلابیون الجزایر با ارتش فرانسه بود، و خودش هم به حکمِ جوانی و به حکمِ حوادث و وقایعی که در کشور می‌‌رفت و با تجربه ای که از ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ داشت، یک جوانِ پر شورِ انقلابی بود و تئوری‌های مربوط به انقلاب را یکی‌ یکی‌ از سوسیالیسم و مارکسیسم بر گرفته بود و در دل‌ نشانده بود و وقتی‌ که با انبانی از اندوخته‌های تئوریک و تجربه‌های انقلابی به کشور برگشت  آنها را به بلیغ‌ترین زبان با مردم در میان نهاد و کوشید که انقلاب را با اسلام یا اسلام را با انقلاب آشتی‌ بدهد و گره بزند و این بزرگ‌ترین دست آوردِ او بود : تبیین و تدوین و تاسیسِ یک اسلامِ ایدئولوژیک انقلابی .

وی چنان که می‌دانید به نحو گزینشی امام حسین را، زینب را و ابوذرِ غفاری را مطرح کرد، از یکایک اینان یک شخصیتِ انقلابیِ روزآمد ساخت و در اختیارِ جوانان نهاد . سخنرانیهایش حقیقتاً خون را در رگهای جوانان به جوش می‌‌آورد و از هر یکی‌ یک چریکِ بالقوّه می‌ساخت و بی‌ جهت نبود که او را معلمِ انقلاب نامیدند. او معلمی و تئوری پردازی کرد و تئوری‌های او هم سخت مؤثر افتاد، به طوری که اگر او نبود دانش آموختگان و فرهیختگان کمتر جذب آیت اله خمینی میشدند و بیشتر عامّه مردم به دنبالِ او می‌رفتند، اما وقتی‌ شریعتی‌ پا به میدان نهاد و آراِء خود را بسط داد و منتشر کرد، این گروهِ بزرگ که هیچگاه روحانیان متولی آنها نبودند، جذب روحانیت و آیت اللهِ خمینی شدند و پا به صحنه انقلاب نهادند . انس و نزدیکی‌ شریعتی‌ با اندیشه چپ امر انکار ناپذیریست. از آن طرف مرحومِ بازرگان مشهور بود ( وشهرت ناروایی نیست ) که با اندیشهٔ لیبرالیسم آشناتر و مأنوس تر وبه آن پابند ترست. بازرگان کتابی‌ بر علیه مارکسیسم نوشت و در تمامِ آراء و آثارِ خود آنچه را که الگو قرار میداد غربِ لیبرال بود، و جوانان را ترغیب میکرد که ازغربیان بیاموزند. مقولهٔ کار که در اروپا این قدرمقدس و مهم ست و نزد ما این همه خوار و خفیف است، خصوصا مورد توجهِ اکیدِ بازرگان بود و می کوشید توضیح بدهد که کار نکردن و آقامنشی کردن و کارگری را پست شمردن مطلقاً با دیدگاه‌های دینی وفقی و موافقتی ندارد. نرمخویی و قانونگرایی وعلم گرایی و گام بگام عمل کردن وپرهیز از تندروی وحزب الله بازی و غرب ستیزی ومهدویت گرایی و چریک ستایی و چپ روی ( چه پیش از انقلاب وچه پس از آن ) لقب لیبرال را برای او به ارمغان آورد .

بگذریم از این که پس از انقلاب، توده ایها یکی‌ از خیانت‌های بسیاری که به ایران و ایرانیان کردند همین بود که لفظِ لیبرال را بدل به یک دشنام کردند و با کمالِ تاسف روحانیتِ مقلد وچپ زده ما هم این راهِ غلط را در پیش گرفت و لیبرال معنایی پیدا کرد معادل فاسق وبی ناموس. من کاملا به یاد دارم که وقتی‌ سید احمدِ خمینی در باب وقایع قبل از انقلاب سخن میگفت، یعنی‌ در باب سفر آیت اله خمینی از عراق به کویت و از کویت به فرانسه، اولا نام نمی برد که چه کسی‌ این راهنمایی را به آیت اله خمینی کرده است (همه می دانیم که آقای   دکتر ابراهیم یزدی بود که به او پیشنهاد کرد که اختیار کردنِ یک کشورِ آزاد به نفع اوست، چون میتواند صدای خود را به همهٔ جهانیان برساند، بر خلاف عراق و کویت که در آنجا‌ها مجالِ نفس کشیدن نیست) سید احمد خمینی باشاره و با تخفیف میگفت بله یک فردِ لیبرال آمد پیشِ آقای خمینی و چنین و چنان گفت. هم حق ناشناسی در این سخن موج میزد هم تخفیف و تحقیر و هم در تله دشمن افتادن، یعنی‌ خنجر دشمن را در پهلوی دوست فرو بردن. اکنون که ما کلمهٔ لیبرال را به کار می‌بریم ،چنان سوء استفاده هایی مطلقاً نا بخشود نی ست. لیبرالیسم یک مکتب بسیار استخواندار و مهم در سیاست و اقتصاد مغرب زمین است وبا چند فحش توده یی و کمونیستی از میدان بدر نمیرود.

خوب، این‌ها همه مقدمه بود تا من به شما بگویم آن ملاحظه معنی‌ دار را : مرحوم شریعتی‌ با همه گرایش‌های چپ روانه و سوسیالیستی اش، نهایتاً مقبول سیستم حکومت جمهوری ایران افتاد. نهایتاً این حکومت توانست اختلافات خود را با او کنار بگذارد یا نادیده بینگارد و شریعتی‌ را از آنِ خود کند و بهای اندک آن را هم بپردازد. شریعتی‌ را از آن خود کردن چندان مشکل هم نبود ،همهٔ حرف من این است ، جهد بسیار نمی‌خواست، هزینهٔ فراوان نداشت. شریعتی‌ در بخش هایی از آراء خود البته با روحانیان و روحانیت مخالفت هایی کرده بود ، اما روحانیان دندان روی جگر گذاشتند و آن‌ها را نادیده گرفتند. درعوض حجم عظیمی‌ از آثار و تعلیمات او ، تعلیمات چپ بود که کوشیده بود برای آنها پایگاه‌های عقیدتی‌ و استنادات قرانی پیدا کند ، مفاهیمی مثل مستضعفین و ناس وشهادت وقیام وقهر انقلابی وفعالیت چریکی زیرزمینی (تقیه) را شریعتی‌ از قرآن وتاریخ استخراج کرده بود و به کار گرفته بود وازتشیع حزبی انقلابی واز اسلام یک ایدئولوژی دنیوی ساخته بود وبه غرب کافر و لیبرال حمله برده بود و اینها کم خدمتی نبود ، بر خلاف بازرگان که هیچیک از این حسنات را نداشت .

لذا روحانیون ما وقتی‌ خواستند که شریعتی‌ را دوباره جذب کنند و به تملک خود در آورند ، از آن بخش ضد روحانیت او چشم پوشیدند و به بقیهٔ تعالیم او چشم طمع گشودند . آن چه را که او تحت عنوان اندیشهٔ چپ مطرح کرده بود ، کمابیش قابل قبول یافتند و کنار آمدنی وبکار گرفتنی دانستند. مخصوصا مفهوم امامت و امّت و رهبری هدایت گرانه را.

اما از آن طرف ، اکنون ۳۰سال است که حاکمان روحانی با آراء بازرگان نتوانسته اند کنار بیایند، با این که اگر به لحاظ ظاهری حساب کنیم واعمال جوارحی را در نظر بگیریم بازرگان از مرحوم شریعتی‌ در عمل به آئین‌ها و مناسک دینی بسیار جدی تر بود و همهٔ روحانیان اذعان داشتند که او به لحاظ شخصی‌ ، مرد متشرع و متد ینی ست و به حلال و حرام شرعی بسیار پایبند.

اما با همهٔ این احوال بازرگان از روحانیان و از حکومت جمهوری اسلامی نمرهٔ قبولی نگرفت، نه دیانتش و نه سیاستش ، هیچ کدام. اما شریعتی‌ با این که مورد تلخ‌ترین و زشت‌ترین حمله‌ها بود از ناحیه مطهری و.... ( طوماری که قبل از انقلاب توسط روحانیان علیه شریعتی‌ امضا شد فوق العاده خواندنی و عجیب است ) با همهٔ این حمله‌ها و همهٔ این امضا‌ها ، عاقبت نمرهٔ قبولی گرفت و در زمره خواص و محارم در آمد و نام او را در پرونده نیکان نوشتند وتوبه ناکرده اش را پذیرفتند. خوب ، چرا این اتفاق افتاد؟ این برای من سوال بود و اهمیت داشت. چرا بازرگان مطرود حکومت است ، اما شریعتی‌ محبوب و مقبول ؟ جواب اصلی‌ و اساسی‌ من که دربارهٔ آن توضیحاتِ بیشتر خواهم داد همین است که اسلامِ روحانیتِ ، اسلام واقعا موجود ، با مارکسیسم بیشتر بر سرِ مهر است تا با لیبرالیسم و چالشی که مارکسیسم نسبت به اسلام دارد بسی‌ سبک تر و سهل تر است تا چالشِ لیبرالیسم . به همین سبب امروز ، روحانیان و حاکمانِ جمهوری اسلامی در مقابل با لیبرالیسم روزگارِ دشوار تری دارند تا آنگاه که در مقابل مارکسیسم ایستاده بودند .

مشاهده ظاهر بینانه ، خلاف این را به ما می‌گوید. ظاهراً مارکسیسم آتئیست است، بی‌ خدا و ضدّ خداست ، نافی دین و نبوت است ، نافی وحی وآخرت است و به هیچ عنوان سر آشتی‌ با دین داری و دین ورزی ندارد. در حالی‌ که لیبرالیسم علی‌ الظاهر چنین مفاد ومعنایی ندارد. ممکن است یک شخص لیبرال خودش بی‌ دین باشد ، اعتقادی به وحی و نبوّت نداشته باشد ، ولی‌ مکتب لیبرالیسم چنین اقتضایی ندارد. یک انسان لیبرال میتواند یک مسیحی خوب باشد ، میتواند یک مسلمان خوب باشد و یک جامعه لیبرال مثل آمریکا ، ۷۰ درصد مردمش میتوانند روندگان به کلیسا و مسیحیان متدین باشند و بین این‌ها تعارض و تناقضی نبینند.لذا گرچه نگاه ظاهر بینانه به ما می‌گوید که احتمالا لیبرالیسم و اسلام باید آشتی‌ پذیر تر باشند تا مارکسیسم و اسلام، اما حقیقت جزاین است. وهمین است سرّ این امر که شریعتی‌ سوسیالیست چپ گرا در عداد قبول شدگان قرار می‌گیرد ، اما بازرگان متدین لیبرال ، همچنان مطرود است و سایه اندیشه و شخصیت او را با تیرعداوت وخصومت میزنند و به هیچ حیله یی نمی‌توانند او را جزِو خودی‌ها در آورند .

شریعتی‌ خودی شد ، اما بازرگان هنوز نا خودیست و فقط بازرگان نیست ، من بازرگان را به عنوان یک مصداق برجسته ذکر کردم و الا کثیری از افراد دیگر را هم میتوانید نام ببرید و در کنار بازرگان بنشانید که همه با او هم سرنوشتند. و از آن طرف کسان دیگری را در زمرهٔ شریعتی‌ صفت ها. چرایی این مطلبست که خیلی‌ مهم است . حالا بگذارید من نمونه‌های دیگر را هم ذکر کنم تا صورت مساله شکافته تر و روشن تر بشود و آنگاه به تحلیل دست ببریم :

به آهنگ‌ها و ترانه هایی که خانوم امّ کلثوم در مصر خوانده بود گوش می‌کردم ، یک قصیده نسبتا بلند را تماماً در حضور ملک فاروق در مصر می‌خواند. ملک فاروق آخرین پادشاه مصر بود که سلطنتش به دست جمال عبد الناصر بر افتاد. نوشته اند که ملک فاروق را آن اشعارخوش نیامد و مجلس را ترک گفت .اشعار از که بود ؟ از یکی‌ از مشهور‌ترین شعرای مصر در قرن بیستم به نام احمد شوقی که لقب امیر الشعرا را به او داده اند ، لقبی مناسب و بر حق . امیر الشعرا بود ، از جوانی شعر میگفت ، شاعر آریستو کراتی هم بود ، یعنی‌ در دربار میزیست و با بزرگان واشراف نشست و برخاست داشت .

این قصیده را آقای احمد شوقی دربارهٔ پیامبر اسلام در سال ۱۹۱۲ گفته است . انقلاب روسیه کی‌ به وقوع پیوست ؟ ۱۹۱۷ ، یعنی پنج سال قبل از انقلاب روسیه ودرست صد سال پیش . دراین اشعارکه در حضور ملک فاروق خوانده میشود، در خطاب به پیامبر اسلام می‌گوید که :

الاشتراکیون انت امامهم لولا دعاوی القوم والغلواءُ
داویت متئداً وداووا طفرة ً واخفّ من بعض الدواء الداءُ
فلو انّ انساناً تخیر دینه مااختار الا دینک الفقراءُ

" تو پیشوای سوسیالیست‌ها هستی‌ ، ولی‌ سوسیالیست‌ها تند روی میکنند. همان مرض هایی را که آنها می‌خواستند با تند روی شفا ببخشند ، تو با نرمش شفا بخشیدی . گاهی دارو از مرض هم بد ترمیشود." و بعد می‌گوید که اگر بنا بود آدمیان خودشان دینشان را اختیار کنند ، فقرا می‌‌آمدند و دین تو را انتخاب میکردند. "

ملاحظه کنید ، از ۱۹۱۲ ما مسلمان‌ها ، یک شاعر آریستو کرات و اشراف منش را داریم که در وصف پیامبر و در مدح او می‌گوید که تو پیشوا و امام سوسیالیست‌ها هستی‌ و همان چیز هایی که اشتراکیون و سوسیالیست‌ها می‌گویند کمابیش تو هم گفتی‌ و هواداران و پیروان تو در درجه اول فقرا وپا برهنه هاهستند و تو کسی‌ بودی که خواستی‌ فقرا را بر کشی‌ و اشراف را فرو کوبی و سوسیالیستها هم که غیر از این نمی‌‌گویند. از این جا شما قصه را دنبال کنید و بیایید جلو تر .

بسیاری از رفرمیست‌ها در جامعه اسلامی ، بلا تردید از سوسیالیسم و ازطریقت چپ تاثیر پذیرفته بودند . بعنوان نمونه از دو تا از بزرگان نام می برم ، اولی مرحوم سید محمد باقر صدر که یک مرجع مسلم شیعه بود.ایشان کتابی‌ دارد به نام " اقتصاد نا " ، نمی‌‌دانم این کتاب را دیده اید یا نه‌. ما در جوانی با شوق و شور این کتاب را می‌خواندیم ، چون میخواستیم ببینیم که اقتصاد اسلامی چیست. این کتاب در همان ایام به فارسی هم ترجمه شد ، کتاب نسبتا سنگینی‌ بود و نشان میداد که مرحوم صدر کاملا مطالعه وفکر کرده است. دانش فقهی‌ و دانش علمی‌ اقتصادی او ، همه آن‌ها در آن کتاب گرد آمده بود اما نهایتاً و در پایان امر آنچه شما میدید ید یک نوع اقتصاد دولتی سوسیالیستی بود که ایشان در آن کتاب آورده بود و به منزله‌ سیستم اقتصاد اسلامی معرفی‌ کرده بود .این از یک طرف. از طرف دیگر در ایران ، یک عالم بزرگ اسلامی چون مطهری ، بحث هایی در باب اقتصاد اسلامی داشت و پس از انقلاب مجموعهٔ درس‌ها و بحث‌های ایشان به چاپ رسید. این کتاب آن قدر بوی سوسیالیسم میداد که آقای خمینی دستور داد آن کتاب را جمع و خمیر کنند و از بازار خارج کنند. ناشر آن کتاب ۲۰۰۰۰ نسخه از آن کتاب را که در آن موقع عدد بزرگی‌ بود ، همه را خمیر کرد ، جز چند جلد که به صورت اهدا به بعضی‌‌ها داد ویکی‌ دو جلدی از آن به دست من هم رسید. آقای مطهری به صراحت در آن کتاب کوشیده بود که همان تز‌ مارکسیستی مشهوررا که ابزار تولید تحت مالکیت هیچ کسی‌ در نمی‌آید و فقط مالکیت دولتی وجمعی بر میدارد تثبیت کند ، وبا استدلال فلسفی‌ و دینی این رای را به اصطلاح جا بیندازد. روحانیانی مطلب را به آقای خمینی رساندند و او هم فرمان داد که آن کتاب از بازار جمع واز صحنه عمومی‌ بیرون رانده شود .

می بینید که حتی در آن رده بالای مرجعیت و اسلام شناسی‌ ( از روشنفکران به اصطلاح کم دانش بگذریم ) ، این اندیشه‌ها رخنه کرده بود و به نحوی اسلامیزه می‌‌شد یعنی‌ کوشیده میشد که با اسلام توجیه شود و در کنار اندیشه اسلامی بنشیند‌. خوب از این قبیل فراوان میشود مثال زد. حالا ببینیم چرا قصه از این قرار است و چرا چالش لیبرالیسم با اسلام چالش سنگین تریست و چگونه است که ما اکنون در دوران ‌ دشوار تری به سر می‌بریم؟

من به خوبی‌ می‌توانم تصور کنم که اگرنظام کمونیستی شوروی هنوز بر پا بود و فرو نریخته بود، حکومت اسلامی ایران از موقعیت بسیار عالی‌ تری برخوردار بود. هم به لحاظ جهانی‌ ، هم به لحاظ اعتماد به نفس خود حکومت.چرا؟ چون یک حکومت ایدئولوژیک قوی را در کنار خود میدید با یک پیشینه انقلابی و با یک ایدئولوژی تعریف شده که بسیاری از اجزاء و مؤلفه هاش به کار حکومت اسلامی هم می‌‌آمد و لذا راحت می‌توانست به آن تکیه کند و در جهان عرض اندام کند و سر را بالا بگیرد و سر فراز باشد .دست کم شوروی گریبان این حکومت را به خاطر نقض حقوق بشر نمیگرفت. نا بهنگامی حکومت اسلامی و موضع دشوار تاریخی‌ او ، از آنجاست که در عصری واقع شده است که ایدئولوژی چپ و نظام سیاسی شوروی هر دو فرو ریخته اند و لیبرالیسم سر بر آورده است و اندیشه‌هایش جهانی‌ شده است و جزو بدیهیات زمانه در آماده است. زبان جمهوری اسلامی دیگر زبان زمانه نیست . در حالی‌ که اگر دوران شوروی به پایان نرسیده بود ، همچنان می‌توانست یک زبان رقیب باشد ، همچنان می‌توانست اقناع کننده دیگران باشد. در ابتدای انقلاب که من هم در بعضی‌ از مجالس و محافل حکومتی شرکت می‌کردم، به وضوح میدیدم که بعضی‌ از صدر نشینان حکومت ، مفتخرانه می‌گفتند که بله حکومت ما مثل شوروی ایدئولوژیک است ، یعنی‌ یک پشتوانهٔ فکری حیّ حاضر داشتند که به آن‌ها قوّت قلب واعتماد به نفس میداد .به همین سبب اکنون که آن پشتوانه ایدئولوژیک از دست رفته و آن اعتماد به نفس زایل شده ، حکومت ایران بیشتر به زور متوسل میشود و این نکته بسیار مهمی‌ است.شما اگر نتوانید مردم عاقل را با دلیل قانع کنید ، یک راه دیگر بیشتر ندارید و آن این که آنان را با زور خاضع کنید. جمهوری اسلامی اکنون در وضعیتی قرار دارد که توانایی اقناع را از دست داده است ( مگر میتوان نظریه ولایت فقیه را با حجّت عقلی به اثبات رساند؟) ،نمی‌تواند عقلا وفرهیختگان را قانع کند و به همین سبب استفاده از زور می‌کند ، یعنی‌ دهان هارا می‌بندد، آنها را به زندان می‌‌اندازد ، از خواندن کتاب و روزنامه محروم می‌کند ونهایتا مجبور به مهاجرت می‌کند.

خوب ، حالا چرا این چنین است؟ نکته اول که می‌خواهم عرض کنم نکته یی فلسفی‌ ومعرفت شناسانه است و آن عبارت است از مساله یقین . ببینید معرفت شناسی‌ لیبرالیستی یک معرفت شناسی‌ خطا انگار است یعنی‌ دگماتیک نیست . شما همه در رشته‌های علمی‌ تحصیل کرده اید ، آن هایی هم که در رشته‌های فلسفی‌ تحصیل کرده اند این نکته را بهتر تصدیق می‌کنند که کسب یقین و جزم در روزگار ما آنقدر دور از دسترس شده است که دیگر کسی‌ به دنبالش نمی‌رود مگر در ریاضیات و منطق. در علوم و در فلسفه ، به دنبال یک نظر قطعی وصد در صد یقینی گردیدن رویایی ست تعبیر ناشدنی. واین البته بدلیل بالا بودن ستاندارد قطعیت و یقینیّت در دوران حاضر است. به قول یک فیلسوف ، ما یقین داریم که به یقین نمی‌رسیم. امروز شما در علوم می‌بینید که تئوری‌ها می‌‌آیند و میروند، در فلسفه می‌بینید ۲۰ سال از عمر مکتبی‌ نگذشته رخت بر می‌بنددو در گرد و غبار تاریخ نهان میشود و مکاتب جدید از راه میرسند تا دوباره آن‌ها هم رهسپار تاریخ بشوند و بر این قرار .

اساسا این که کسی با قطعیت تمام بگوید که حق فقط همین است و باطل فقط آن است ، چنین چیزی در اندیشه جدید و مخصوصا در لیبرالیسم جایگاهی ندارد . درحالی که مارکسیسم اتفاقا با جزم و یقین پیوند ناگسستنی دارد. دگماتیزمی که در مارکسیسم است، حقیقتاً دیدنی‌است. ماتریالیزم تاریخی را "علمی" میخوانند اما آنرا چون وحی منزل میشمارند! پلورالیزم در مارکسیسم جایی ندارد. مارکسیست ها حق اند وبقیه بطور مطلق باطل. عین این دگماتیزم، عین این یقین فروشی و باطل انگاریِ دیگران در اندیشه دینی روحانیون ما هم حضور دارد. در این جا هم می‌بینید که خیلی‌ راحت حکم می‌کنند به این که دگر اندیشان هیچ حظّیّ از نجات ، از سعادت و از حقانیت ندارند و تمام از آن خود آنهاست. روحانیت شیعه را در نظر بگیرید که بر ایران حاکمند ، اینان بی تعارف وبی خجلت معتقد اند که از این ۶ میلیارد انسان روی زمین ، فقط ۱۰۰ میلیون شیعه بهشتی‌ هستند ، آن هم با ارفاق، وگرنه خیلی‌ از این شیعیان هم که گنه کارند و عقایدشان اشکال دارد. روحانیون ما واقعا معتقد هستند که اهل سنت به بهشت نمیروند.(نا مسلمانان را که مپرس) طاعاتی که می‌کنند همه بر باد است ،هیچ کدام را خداوند قبول نمیکند ، چون ولایت ندارند.امروزه هم در ایران شما اگراعتقاد به ولایت فقیه نداشته باشید ( که آقای بازرگان نداشت ) هر چه بکنید و هر چه بگویید بر باد است ، نماز شب بخوانید ، انفاق کنید ، حج بروید ، کتاب بنویسید ، مسلمان تربیت کنید ، هیچ فایده ندارد و دست شما را نخواهد گرفت .آنچه اصل ومهم است عقیده جزمی شماست که شمارا خودی وبهشتی میکند نه انسانیت وکارهای نیکتان.اینان میگویند همه جهان مسلمان شوند تا سعادتمند شوند آنها هم میگویند همه باید کمونیست شوند.آنها میگویند خدا باماست اینها میگویند تاریخ با ماست الخ . این دگما تیزم به نظر من یکی‌ از آن نقاط اصلی‌ پیوند بین بینش مارکسیستی و تفسیر روحانیت بقدرت رسیده از اسلام است وهمین است سبب آشتی نهایی ونهانی روحانیان با مارکسیسم وقهر آشکارشان با لیبرالیزم، تفسیریکه اکنون حاکمیت دارد .

اما مطلب دوم ساختار مارکسیسم است. ساختار مارکسیسم اساسا یک ساختار دینی است ، و این نکته یی نیست که فقط من متوجه شده باشم . برتراند راسل هم در " تاریخ فلسفه غرب " (ترجمه شده توسط نجف دریا بندری) وقتی‌ که به مارکسیسم می‌رسد ، خیلی‌ روشن و به منزله یک امر نسبتا بدیهی‌ اشاره می‌کند به ساختار مذهبی‌ مارکسیسم . مارکسیسم کلاسیک تمام مؤلفهٔ های یک دین رادر خودش دارد. هم خدا دارد ، هم شیطان دارد ، هم بهشت دارد ، هم جهنم دارد ،هم مومن دارد هم کافر دارد، همه را . حالا من یکی یکی برای شما می‌گویم. در مارکسیسم چه چیزی خداست ؟ تاریخ . تاریخ همه چیز است در مارکسیسم . همه چیز تحول و تکون و تولد تاریخی‌ پیدا می‌کند .تاریخ فقط این نیست که زمان می‌گذرد ، نه ، تاریخ نزد مارکسیست‌ها با الهامی که از هگل گرفته اند ، کم و بیش مثل یک موجود با اراده عمل میکند. تاریخ به پیش میرود ، تاریخ فلان طبقه را فرو میکوبد ، تاریخ فلان نظام را بر می‌‌ کشد. تاریخ قضاوت میکند. گویی یک متحرک با عزم و علم و اراده است. هگل میگفت که قهرمانان کارگزاران تاریخ هستند، مقصودش این بود که خود نیوتن نمیدانست چه کار می‌کند ، ناپلئون نمیدانست چه کار می‌کند ، این‌ها را اراده یی که عبارت است از تاریخ، تسخیر کرده بود وباین سوو آن سو میفرستاد ، یک فکر را در ذهن این مینهاد و یک فکر را در ذهن آن مینهاد تاعقل مکّار تاریخ ( واین عین تعبیر هگل است) نهایتاً به مقصد خود برسد، درست مثل یک جبّار زیرک و نقشه کش . انگلس میگفت که خدای تاریخ ، بی‌ رحم ترین خدایان است که ارّابه خود را از روی اجساد کشتگان به جلو می‌راند. آن زمان که مارکسیسم در شور و رونق بود این جمله بسیار شنیده میشد که فلان نظام زیر چرخ تاریخ له شد . می‌گفتند تاریخ اشتباه نمیکند ، یعنی‌ چون قرار است سوسیالیسم همه جا دامنگسترشود ، اگر هم یک جا به مانعی برخورد کند، دوباره کاروان تاریخ پیچی‌ وچرخی میزند و اشتباه را تصحیح می‌کند و به سو‌ی مقصد می‌‌تازد . این خدا پاداش و کیفرهم میدهد ، شما اگر باخدا ی تاریخ باشید یعنی‌ مسیر تاریخ را بشناسید وطیّ کنید ، همان مسیری که مارکسیستها ترسیم کرده ند، نهایتاً به بهشت میرسید که عبارتست از جامعه بی‌ طبقه سوسیالیستی ، در غیر این صورت در زباله دان تاریخ می‌‌افتید و زیر چرخ‌هایش له میشوید و آن همان جهنم شماست. مؤمن کیست ؟ سوسیالیست و کمونیست . کافر کیست ؟ مرتجع وبورژوا. متن مقدس چی‌ست ؟ نوشته‌های جناب لنین و مارکس . نمی‌دانم شما به شوروی رفته اید ، یا نه ؟! بنده به یمن حضوردر دستگاه حکومتی سفری به شوروی کردم به سال ۱۳۶۰ یا‌ ۱۹۸۱ . به مثابه یک هیات انقلابی رفته بودیم و همه جا ما را تحویل می‌گرفتند ، به کاخ کرملین رفتیم و مذاکراتی کردیم ، درتمام ادارات خرد و درشت کاخ کرملین پشت سر همه مدیران ۲۰ -۳۰ جلد آثار لنین چون متونی مقدس چیده شده بود که البته برای نخواندن بودو من مطمئن هستم لای آن‌ها برای عمری باز نشده بود . درمدرسه‌ که بدون تردید شما چند واحد مارکسیسم باید میخواندید. در دبیرستان و دانشگاه فقط و فقط تفسیر مارکسیستی از تاریخ تدریس میشد. مورخان حق نداشتند تفسیر غیر مارکسیستی از تاریخ بنویسند. ما با پاره یی از آکادمیسین‌ها هم ملاقات داشتیم و من به وضوح میدیدم فضای تعریف شده مشخصی‌ راکه همه باید درون آن کار میکردند و مبتنی‌ بر آن نظر میدادند. هیچ راه دوم و سوم و آلترناتیو وجود نداشت ، همین که شما از این جاده منحرف میشدید ، لقب بورژوا آماده بود که بر پیشانی شما بچسبد و این دقیقا به منزله‌ کلمه مرتدّ در جوامع دینی بود. مارکسیسم جهاد وشهادت هم داشت.سرودهای ستایشگرانه برای پیشوایان هم داشت وامثال آنها که همه عطروطعم مذهبی داشتند ودل میبردند.حتی اقبال لاهوری هم در فصل آخر کتاب " بازسازی فکردینی در اسلام " به دینی بودن چهره وساختار سوسیالیزم الحادی اشاره میکند. خلاصه کنم که مارکسیسم یک ایدئولوژی دنیوی شبه دینی بود و مرحوم شریعتی‌ به ساختن یک ایدئولوژی دنیوی دینی همّت گماشت و اسلامی ماکسیمالیست ساخت بر الگوی مارکسیسم ودر خدمت دنیا وبی اعتنا به آخرت؛ که در آن حقیقت اهمیت‌ ندارد ، حرکت اهمیت دارد . ابوذر بر ابوعلی‌ سینا ترجیح دارد، چون ابوذر مرد حرکت است ولی‌ بوعلی‌ مرد فلسفه وحقیقت . ایدئولوژی نمیتواند منتظر مو شکافی‌های فلسفی‌ بماند ، باید شمشیر به دست گیرد و حرکت کند. بقول نظامی :

می‌‌باش چو خار حربه بر دوش
تا خرمن گٔل کشی‌ در آغوش

تصویر شریعتی از اسلام ایدئولوژیک وتشیع حزبی تصویر یک ارتش با آرایش جنگی بود، کهجنگجویان مسلح در صف مقدم جبهه قرار داشتند ودیگران از طبیب و پرستار و صنعتگر و آشپز و خیاط و شاعر ومداح ومتفکر وهنرمند و ..... در پشت جبهه قرار داشتند وتحت فرماندهی واحد به آنان مدد فکری ومادی وهنری وعلمی میرساندند.همه چیز متعهد بود وهیچ چیزجز در خدمت به فرماندهی و در مسیر انقلاب مسلح ومبارزه معنا نمی یافت. فلسفه هم پارتیزان بود یعنی جانبدار حزبی . مارکسیسم یک ایدئولوژی ماکسیمالیست هم بود ،دیندارانی که ایدئولوژی اندیش بودند یا شدند این قرابت و رفاقت را به خوبی‌ با مکتب مارکسیسم حسّ میکردند وبه خزیدن نهانی آن در اندیشه‌هاروی خوش نشان میدادند.

گفتم ایدئولوژی ماکسیمالیست ( حد اکثر گرا ). منظور اینست که مارکسیسم نه تنها از اقتصاد وسیاست سخن میگفت بلکه مدّعی هنر وفلسفه وعلوم انسانی وطبیعی وکشاورزی وصنعت وروانشناسی و....هم بود. برای همه اینها حرف داشت وآراء رقیب را منحطّ ومرتجع وتاریخ مصرف گذشته میخواند. چه قرابت غریبی ست میان ماکسیمالیسم مارکسیستی وماکسیمالیسم اسلامِ روحانیتِ حکومتی که طمع در همه چیز کرده است که کمترینش هنروعلوم انسانی ست؟

حال قبل از این که به لیبرالیزم وبازرگان بپردازم میخواهم یک نکته را مقدمه وار بیان کنم . من همیشه با خود می‌‌اندیشیدم که باز اندیشی‌ در مسیحیت وقتی‌ صورت گرفت که مسیحیت با رشد بورژوازی و لیبرالیسم همراه شد. مسیحیت از این حیث خوشبخت تر از اسلام بود ، کلمه بخت را به کار میبرم ، چرا ؟ هم ما مسلمانان و هم مسیحیان یک دوره برخورد با یونانیان را پشت سر گذاشتیم ودر آن تقریبا مشابه عمل کردیم و بخت خود را آزمودیم ، هم مسیحیان فلسفه یونان را وارد مسیحیت کردند و مورد استفاده قرار دادند هم ما مسلمانان فلسفه اسلامی را با آراءارسطوو افلاطون ساختیم.، فیلسوفان ما شاگردان حکیمان یونان باستان بودند و البته شاگردان زیرک و حکیم که چیزی به اندیشه آنها افزودند نه شاگردان مقلد محض.

چنین بود تا حدود قرن شانزدهم . در این قرن از یکسو ملا صدرا بر خاست از سوی دیگر مارتین لوتر. وقتی‌ که پرتستانتیزم برخاست تازه گالیله وکپلروکپرنیک به میدان آمده بودند . بعد از آن‌ها نیوتن آمد ،کانت آمد و دانش زمین شناسی‌ ، شیمی‌ ، فیزیک و نجوم رشد بی‌ سابقه‌ کرد و مساله تعارض علم و دین پیش آمد . نزاع کلیسا و گالیله آغاز شد و این باعث تجدید حیات مسیحیت شد ، این نزاع علم و دین هم برای علم هم برای کلیسا برای هر دو پر برکت بود . دو غول مغرور سر هارا بهم کوفتند وسر هردو شکست. کلیسا از خواب جزمی بیدار شد و فهمید در اطرافش چیز‌ها میگذرد که نه میتواند انکار کند ، نه میتواند با تکفیر پرونده اش را ببندد ، باید فکر دیگری کند ، و این بودکه کلیسا به فکر دیگری افتاد . فقط دست آورد‌های علم تجربی‌ نبود ، دست آورد‌ها ی علوم انسانی‌ هم بود ، بحث‌ها راجع به حقوق طبیعی‌ بشر و جامعه مدنی را فیلسوفان آغاز کرده بودند و کلیسا با این بحث‌ها رو به رو شد و به تدریج خود را با آن‌ها تلائم بخشید . البته خیلی‌ طول کشید تا کلیسا رفته رفته چیزی به نام حقوق بشر و امثال آن‌ را به رسمیت شناخت ، ولی‌ ما مسلمانان متأسفانه آن بخت تاریخی‌ را نداشتیم . ما در باز اندیشی‌ اسلام و در دوران بیداری مجدد اسلام که میتونیم آغازآن را به تقریب با خیزش سید جمال اسد آبادی در قرن ۱۹ مطابق بدانیم ، کمی‌ پیش تر یا پس تر ،این بخت را نداشتیم. ما با لیبرالیسم و بورژوازی رو برو نشدیم ، ما با مارکسیسم رو به رو شدیم.همینکه رفرمیست‌هاو اصلاح گران ما به خود جنبیدند و خواستند جهان اطراف را بشناسندو بهترین سیستم را کشف کنند ، از آن الگو بگیرند و آن را دست مایه حرکت اصلاحی خود بکنند ، خود را با مارکسیسم رو به رو دیدند . اشتباه نکنید. مارکسیسم مکتب ضعیفی نبود ، ‌ درست است که امروز بخت از او برگشته و تشت رسواییش از بام تاریخ افتاده ، امادراصل مکتب ضعیفی نبود . بزرگانی مثل مارکس و هگل و بعد از آن‌ها کثیری از فلاسفه و علما و عقلا بدان مدد رسانده بودند. پاره یی حرف‌های اساسی‌ در مارکسیسم بوده و همچنان هست .باری ما خود را با این مکتب رو برو دیدیم و بنابر این وقتی‌ نوبت رسید به تئوری پردازی ازآن الگوگرفتیم. مرحوم جمال اسد آبادی تئوری پرداز نبود ، پیامبر بیداری مسلمین بود . فریاد میزد ، میگفت برخیزید ، فرق است بین اینکه با فریاد زدن یک جسم خفته را بیدار کنید تا وقتی‌ که با دلیل یک عقل خفته را بیدار کنید.این‌ها با هم فرق دارند. سید جمال فریاد میزد ، از ذلت و انحطاط مسلمین در رنج بود و میگفت که سزاوار ما نیست که پست و زیر دست باشیم .اما وقتی‌ که نوبت نظریه پردازی رسید ، و کسانی‌ به میدان آمدند که اهل قلم واهل نظر بودند ، اهل سفر به این سو و آن سو ، این‌هااغلب از الگوی مارکسیسم تاثیر پذیرفتند. یک طرف سید قطب بود در مصر ( که معلم ایدئولوژیک رهبر کنونی انقلاب هم هست)، یک طرف فرض کنید شریعتی‌ بود در ایران ، آن طرف مصطفی السباعی بود در سوریه که کتابی‌ به نام اسلام و سوسیالیسم نوشت و همچنین و همچنین.شاعر مصری را هم که دیدید. شما می‌بینید که بخت تاریخی‌ ماوقتی‌ باز شد که ما محصور و محفوف به اندیشه چپ شدیم و حالا هم که حکومتی "اسلامی" تشکیل شده آن حکومت هم الهام گرفته از ایدئولوژی چپ است .

خوب ، حالا لیبرالیسم چیست ؟ من اگر بخواهم در یک کلمه بگویم که لیبرالیسم چیست ، لیبرالیسم مکتب حق مداریست ، یعنی‌ تکیه اصلی‌ آن بر حقوق است در مقابل تکالیف. مکاتب دینی تکلیف مدار هستند ، همین که شما به عرصهٔ میرسید ، به شما می‌گویند تکلیف شما چیست . اتفاقا مارکسیسم هم همین گونه بود ، ولی‌ مکتب لیبرالیسم حق مدار است ، یعنی‌ از حقوق گفتگوو جستجومیکند. این که حکومت‌های لیبرال به این‌ها عمل میکنند یا نمیکنند بحث دیگریست، من در مقام دفاع از هیچ نظام و حکومت و کشوری نیستم ، من اصل این مکتب را بیان می‌کنم آن چنان که در فکر فیلسوفان تکوّن و بسط پیدا کرده تا امروز. مکتبی‌ است که حول حقوق آدمی‌ میگردد ، نه این که تکالیف را انکار کند ولی‌ تکالیف ثانوی هستند یعنی‌ از حقوق منشعب و مشتق میشوند اما مکاتب دینی (در تفسیررایج )همه مکاتب تکلیف مدار هستند وحقوق از تکالیف متفرّع میشوند و این همان چیزیست که اندیشه دینی را از لیبرالیسم دور می‌کند و روبروی هم قرار میدهد و گاهی خصمانه. شما حالا می‌فهمید که چرا شریعتی‌ جذب این سیستم میشود ، یعنی‌ حکومتی ها میکوشند تا او را از آن خود کنند ولی‌ بازرگان لقمه یی است که از گلویشان پائین نمی‌رود ، خار دارد ، چیزی در اوست که درکام نظام تلخ است . شریعتی‌ نادراً از حقوق انسان ودموکراسی وآزادی سخن گفته است ، کما اینکه خود مارکسیست‌ها هم چنین اند ، در مارکسیسم ایندیویدوالیزم نیست ، کلکتیویزم هست ، یعنی‌ جمع گرایی که فرد در آن منحلّ ومستحیل میشود ، ولی‌ این طرف شما فرد گرایی دارید ، حقوق بشر دارید ، دموکراسی دارید ،آنها را نه تنها تمسخر نمیکنید ، بلکه بر صدر مینشانید.

مدرنیته در یک تصویر وتعریف کلان واجد یک رکن سخت افزاری ودو رکن نرم افزاری است: الکتریسیته وصنعتِ همزادش همان رکن سخت افزاریست که با حذفش جهان به ظلمت قرون وسطا فرو میرود. از آن دو رکن نرم افزاری ،یکی علم تجربی ودیگری حق مداری انسان است.عقل مدرن هم معنایی ندارد جز مادر این فرزندان. بادو رکن نخست میتوان ستالینیزم ونازیسم بنا کرد که پاد زهر آن جزم شکنی وحقوق مداری لیبرالیستی است.استبداد سیاسی و فقه تکلیفی وجزم فلسفی وماکسیمالیزم دینی با مارکسیسم البته الفت و خویشاوندی بیشتر دارند تا لیبرالیزم وهمین است سرّ آنکه شریعتی چپ گرا چنین محبوب فرهنگ روحانیت حاکم میشود وبازرگان لیبرال مغضوب آن.گویی اسلام شریعتی نزد آنان "اسلام" ترست تا اسلام بازرگان.از اینها همه مهم تر موضعگیری پایان عمر بازرگان بود که آشکارا و دلیرانه گفت که هدف بعثت انبیا خداو سعادت اخروی بوده است وبس. این سخن چنان نا منتظر بود که یاران نزدیک او را بر انگیخت تا در نقد او قلم بزنند واظهار رنجش کنند .

اگر اسلام شریعتی را بتوان اسلامِ جهاد ویرانگر نام داد ، اسلام بازرگان اسلامِ کارسازنده است. شوق گرم شریعتی کجا وعقل سرد بازرگان کجا؟ بازرگان " اسلام مکتب مولد ومبارز" را نوشت وشریعتی " حسین وارث آدم " را.یکی بیان سازندگی اسلام بود ودیگری سراپا انقلاب و براندازی. بازرگان را میتوان سکولار سیاسی خواند اما شریعتی را به هیچ وجه نمیتوان. او خواستار یک حکومت ایدئولوژیک بود. قیاس شریعتی با فردیدی های مزوّرالبته قیاس نور است با ظلمت ، ولی همین جا میتوان دریافت که چرا آنها هم که آلوده به اصناف منکرات ومسکرات بودند وکمترین پیشینه اسلامی وانقلابی نداشتند پس از انقلاب قدر دیدند وبر صدر نشستند. اینها سایه شریعتی را با تیر میزدند در عین حال سخنان او را حتی غلیظ تر ازاو تکرار میکردند بدون یک جو عقیده وصداقت واز سر ابن الوقتی خالص وکامل.

ناگفته نگذارم که امروز نه سوسیالیزم ومارکسیسم ولیبرالیزم آن است که قبلا بوده است و نه شریعتی همه جا یک چهره دارد. وی در کویریاتش چهره یی به غایت اومانیست و اگزیستانسیالست از خود نشان میدهد که ستودنی ودیدنی است.

محمد اقبال لاهوری فیلسوف- شاعر- سیاست شناس محبوب شریعتی گرچه میگفت : " جام جهان نما مجو، دست جهان گشا طلب " و با این سخن به مارکس نزدیک میشد که تغییر جهان را بیش از تفسیر آن می پسندید، با اینهمه یکسویه بودن آیین مارکس را هم بخوبی می شناخت وطردو نقد میکرد وحتی بر افتادنش را پیش بینی مینمود :
روس را قلب و جگر گردیده خون
از ضمیرش حرف لا آمد برون
کرده ام اندر مقاماتش نگاه
لا سلا طین لا کلیسا لا الاه
آیدش روزی که اززور جنون
خویش را زین تند باد آرد برون

کاش شریعتی به این آراء اقبال لاهوری اقبال بیشتری نشان میداد که در آن صورت اقبال اندیشه اش بلند تر بود.

بیفزایم که مبادا گمان کنید اسلام،چنانکه در مخیله روحانیت حاکم است، همه اش جهاد ست و دشمن کُشی واسلام گستری وآزادی ستیزی وسنگسار ودگماتیزم واستبداد دینی وولایی . و امامان شیعه همه "انقلابی" و شورشی بودند و برانداز، وآدمیان سراپا مکلّفان بی حقوق اند وهر روز عاشوراست وهرزمین کربلا .

اصلا وابدا چنین خشکی وسردی وسختی وبی عاطفگی وتک رنگی در کار نیست باختصار بگویم که قرآن "ظنّ" به آخرت را هم قبول دارد ( الذین یظنّون انهم ملاقوا ربهم ) وتصدیق میکند که یقین آوردن بسیاردشوارست. حق آدمیان برای احتجاج با خدا را برسمیت میشناسد ( لکیلا یکون للنا س علی الله حجة بعدالرسل) چه جای احتجاج با حاکمان ، و آدمیان را ذاتا مکرّم میشمارد، وبهیچوجه ادعای ماکسیمالیسم ندارد وجامعیتش در امر هدایت اخروی است نه شئون دنیوی. واخلاقش فقهش را تهذیب میکند وفقهش ظنی وفقیه محورست ولذاقانون نیست واخلاقش نیکی را بخاطر نیکی وعلم را بخاطر علم می ستاید. مکرّم ومختار بودن آدمی ولذا واجد حقوق بودن او فقط میتواند منشأ الاهی داشته باشد وبا مادیگری فلسفی غیر قابل توجیه است.آدمی که بر صورت خدا آفریده شده است وخلیفه خدا برروی زمین است مثل خدا مکرّم ومحقّ ومختارست وگرنه جانوری ست محصول کور تکامل زیستی جانوران وبس. تنوع اندیشه ها وروشهای زندگی وفرهنگهای مسلمانان نشان میدهد که هرگز درکی واحد وکلیشه یی از اسلام نداسته اند. پروتستانتیزم اسلامی با تصوف آغاز شد که اتوریته فقیهانرا شکست وتفسیر رسمی از دین را کنارزد وراه ایمان فردی وتفسیر فردی از کتاب وسنت را گشود وفرقه های بیشمار پدید آورد وتکثر روش وبینش را عملا بنیان نهاد.

بلی چنین است اما غلبه اندیشه چپ وگفتمان غرب ستیزی از یاد مسلمانان برده است که عناصر لیبرالیستی در طریقت آنان بسی بیش از عناصر چپ گرایانه است. گمان میکنند لیبرالیسم یعنی سیاست خارجی آمریکا وچون این را نمی پسندند آنرا هم نفی میکنند. باز آمدن از یک اسلام تکلیف گرا وایدئولوژیک وبی انعطاف وناگشوده به تحولات فکری وعملی ، و روآوردن به اسلامی حقوق مدار وگشوده، چالش امروز ماست.امروز لیبرالیزم رقیب نیرومند ادیان است و بر خلاف بر داشت ظاهر بینانه، چالش لیبرالیسم با اسلام، چالشی بس‌ مهیب تر و سنگین تر از چالش مارکسیسم با اسلام است ، چالشی که وضعیت انسانی‌- ایرانی-‌ اسلامی- سیاسی امروز ما را صورتبندی میکند وبر شانه روشنفکران دینی وظیفه یی را می نهد که هیچگاه این قدر سنگین نبوده است. .
 سخن من تمام است .‌ از حسن اصغاء و تحمل شما تشکر می‌کنم.

تحریر سخنرانی ایراد شده در دانشگاه واریک انگلستان در خرداد 1390*
  تاریخ انتشار: ۲۱ تیر ۱۳۹۱, ساعت ۲۳:۳۶

محتوای یادداشت‌ها لزوماً دیدگاه جرس نیس


مفهوم 'کین توزی' و بحران ذهنی روشنفکری ایرانی



فیروزه خطیبی

روزنامه‌نگار در لس آنجلس




به روز شده:  18:51 گرينويچ - 03 ژوئن 2012 - 14 خرداد 1391




داریوش آشوری روشنفکری را نه یک پدیده همیشگی تاریخ بشر، بلکه پدیده ای ناشی از جهانگیری تمدن غرب می خواند
نام داریوش آشوری بیش از چهار دهه است که به فضای روشنفکری ایران راه یافته است. او که در دهه سی همانند اکثر روشنفکران ایرانی گرایش چپ داشت با تالیف کتاب "فرهنگ سیاسی" در دهه چهل که پس از آن بارها تجدید چاپ و به کتابی مرجع تبدیل شد بر سر زبانها افتاد.
آقای آشوری در ادامه به ترجمه تعدادی از کتابهای فلسفی نیچه همچون "چنین گفت زرتشت" و "شهریار" ماکیاولی پرداخت که از نام آوران اندیشه در غرب بودند.
در این میان داریوش آشوری به مبحث "زبان" هم توجه ویژه ای داشت و همچنین با انتشار مجموعه مقالاتش درباره مدرنیته در کتاب "ما و مدرنیت" به بحث رویارویی ایرانیان با مدرنیته هم توجه جدی نشان داد.
این متفکر ایرانی، یکشنبه ۲۸ مه به دعوت بخش مطالعات زبان و فرهنگ خاورمیانه دانشگاه لس آنجلس، درباره "رهیافتی به بحران ذهنی روشنفکری ایرانی در پرتو مفهوم کین توزی نزد نیچه و ماکس شلر" سخنرانی کرد.
داریوش آشوری که معتقد است "ماکس شلر"، فیلسوف آلمانی، فلسفه اخلاق و روانشناسی تم کار "نیچه" در حوزه تحلیل روانشناسی اخلاق را خیلی خوب درک کرده است، در آغاز این سخنرانی، به تعریف کلمه "روسانتیمان" پرداخت. واژه ای که "ماکس شلر" در سال ۱۹۱۲ از آن به عنوان یک ترم تکنیکی وام گرفته از "نیچه" استفاده کرده است.
آقای آشوری "روسانتیمان" را " احساس دشمنی نسبت به آنچه کسی به عنوان علت ناکامی خود می شناسد و به سرزنش آن می پردازد، احساس ضعف یا حقارت و چه بسا حسادت در برابر علت ناکامی خود، که یک نظام ارزش های طرد کننده از سویی و پذیرنده از سویی دیگر می آفریند که به منشاء خیالی ناکامی خود حمله و یا آن را انکار می کند"، خواند.
"روسانتیمان" در ادامه تعریف آقای آشوری "اگویی است که دشمنی می آفریند تا خود را از احساس گناه رها کند" با این اندیشه که "باید دیگری وجود داشته باشد تا من بتوانم از این احساس حقارت و نفرت آزاد بشوم."
به این صورت "کین توزی" به شکلی که از آثار فردریش نیچه و ماکس شلر برمی ‌آید، تدریجا به یکی از واژه های فنی علوم انسانی بدل می شود.
داریوش آشوری سپس به بررسی معنایی که مفهوم "روسانتیمان" می تواند در رابطه با فضای "روشنفکری ما" و توضیح رفتاری آن داشته باشد پرداخت.
به گفته آقای آشوری، روشنفکری در عالم ما نه یک پدیده همیشگی تاریخ بشر، بلکه پدیده ای ناشی از جهانگیری تمدن غرب است و فرق اساسی بین روشنفکری مدرن با جهان فرهیختگی و دانشوری سنتی گذشته در این است که روشنفکری سنتی نمی خواست عالم را تغییر بدهد و عالم همان است که به او داده شده اما روشنفکری مدرن دنیا را آنچنان که هست خوب نمی داند و می خواهد با معیارهای دیگری به نام انسانیت، تاریخ، اخلاق و غیره همه چیز را عوض کند.
به این صورت انقلاب های جهان از انقلاب فرانسه به بعد، پیامد همین ایده هایی است که از دوران روشنگری فرانسه آمده و این تفکر که "وضعیتی که انسان قرون وسطایی در آن زندگی می کند یک وضعیت واقعی انسانی نیست بلکه ما باید جهانی انسانی با معیارهای جدید عقل، اخلاق، انصاف و داد و غیره بیافرینیم."
آقای آشوری معتقد است، هرچند درمیان قشر فرهیخته و دانشور سنتی گذشته همواره یک نوع شکوه و شکایت از "چرخ فلک" نسبت به وضع بشری وجود داشته اما این قشر از جهان خود بیزار نبوده است بلکه به آن از دیدگاه وضعیتی که ایجاد تغییرات در آن غیرممکن اما در کنار آن پاداش و یا جزای آخرت قرار داشته نگاه می کرده است .
در حالیکه "اساس روشنفکری مدرن که در گرایش های چپ ریشه دارد، بر نوعی نگرش گیتیانه سکولار گذاشته شده و اینکه "اراده بشری می تواند وضع بشر، نظام های سیاسی و ارزش های انسانی را عوض و در نتیجه بهتر کند."
او در ادامه تحلیل روانشناسی "ما" و این که ما به عنوان یک "روشنفکر" که هستیم؟ و چرا این داعیه ها را داریم که دنیا به شکلی که هست خوب نیست، فرض را براین می گذارد که "این انسان روشنفکر در راه ساختن عالمی دیگر و از نو آدمی دیگر" در وهله اول "خود را خوب می داند" که می خواهد جهان را عوض کند.
از دیدگاه داریوش آشوری، روشنفکری بعد از جنگ دوم جهانی به شدت تحت تاثیر کمونیسم و ضوابط روسی بوده و به این صورت اولین نسل منورالفکران در ایران از جمله آخوندزاده، تقی زاده و فروغی بعدها جزو روشنفکران نیستند چرا که "روشنفکر آن دوران می بایست چپ گرا هم باشد."
آقای آشوری می گوید: "روشنفکر همواره پیشاهنگ تحولات اجتماعی و خواهان تغییر وضع بوده است. اما از طرفی ویژه گی این روشنفکر جهان سومی این است که دچار عقده حقارت نسبت به آن مدلی است که در اروپا تصور می کند و این مسئله که "در یک جامعه قرون وسطائی عقب افتاده چگونه می شود اروپایی شد؟" و این پرسش بزرگ همواره در مقابل این منورالفکران و بعدها روشنفکران آن زمان قرار داشت. روشنفکران مدرنی که جامعه خود را آماده این تحولات نمی دیدند و می اندیشیدند که این جامعه پاسخ کافی به این انگیزش ها نمی دهد.
اما بعدها "مارکسیسم/لنیننیسم با تئوری انقلاب و جوی بودن انقلاب ظاهرا به این پرسش ها پاسخ داد و روشنفکران آن زمان هم کسانی بودند که در خدمت این ایده ها و این حرکت انقلابی بودند."
به گفته آقای آشوری یکی دیگر از ویژه گی های روشنفکر مدرن بازگشت به تاریخ و تاریخ خوانی است که با آمدن دنیای مدرن از قرن هفدهم به این طرف اهمیت محوری پیدا می کند. نگاه به انسان، سکولاریزه می شود و انسان خود را در متن زندگی زمینی و اجتماعی و تاریخی می بیند.
او می افزاید در این دوران است که با پیدایش تاریخ نویسان بزرگی در آلمان و فرانسه، ملت های مدرنی پیدا می شوند که تاریخ خودشان را می خواهند و به بازخوانی و بازنویسی تاریخی می پردازند.
در ایران هم با بازخوانی تاریخ گذشته در اواخر دوره قاجار، چیزی به اسم تاریخ پیوسته ایران از دوران هخامنشی تا آن زمان مشخص و بازنویسی می شود و به این ترتیب پاسخگویی در برابر تاریخ، وارد حرکت های روشنفکری می شود و کلمه ملت که از "ناسیون" فرانسوی ترجمه شده، در زبان فارسی بار معنایی می گیرد و تاریخ طوری نوشته می شود که چیزی به نام "ملت" در آن وجود داشته باشد و روشنفکر خود را مسئول پیشبرد این "ملت" و پیشبرد این "تاریخ" می داند.
بنابر گفته آقای آشوری، رسیدن به اتوپیایی که انقلاب فرانسه یا روسیه می خواست مستقر کند و "در خدمت ملت بودن" کم کم کلمه "ملت" را به یک کلمه مقدس تبدیل می کند. در ایران هم که تا آن زمان حق الهی حکومت به شاهان تعلق داشت، ملت و دولت مطرح شده و انقلاب مشروطیت و حاکمیت مردم بوجود می آید.
چگونه ضعف و زبونی دنبال علت خود می گردد؟
این متفکر ایرانی معتقد است عالم های بشری تا پیش از بوجود آمدن شرایط مقایسه با دیگری، هریک به نحوی خود را الگوی انسانیت می دانستند و خود را با نهایت اعتماد به نفس قبول داشته و می پذیرفتند. اما وقتی کلنیالیسم اروپایی با قدرت تکنولوژی ناشی از انقلاب صنعتی و دستاوردهای تازه اش به سراغ بقیه جهان می آید، دنیا خودش را در مقابل این قدرت عظیم می بازد و با توجه به ضعف و زبونی که احساس می کند به دنبال علت و تاریخ و شکل خود می گردد.
بنابر گفته آقای آشوری، در این خوانش تاریخی از دوره ناصری به این طرف، چیزی به اسم تاریخ، ملت و دولت ایران به تدریج شکل می گیرد و ضعف و زبونی و حقارتی با فشار دولت های روسیه از شمال و انگلستان از جنوب، امکان اینکه بقایای این امپراطوری آسیایی از هم بپاشد را بوجود می آورد.
روشنفکران این دوران از میرزا آقا خان تا کسروی و هدایت هر یک به گونه ای به دنبال علت ضعف و زبونی کنونی ملت ایران می گردند و باعث و بانی آن را " اسلام" و"عرب" و یا "مغول" می دانند که سبب از دست دادن عظمت تاریخی ما شد و این که ما تقصیری در هر آنچه رخ داده نداریم.
روانشناختی "روسانتیمان" و عامل نپذیرفتن مسئولیت در مقابل وضعیت "خود"
داریوش آشوری معتقد است یکی از وجوه اساسی روانشناختی "روسانتیمان" همان نپذیرفتن مسئولیت در مقابل وضعیت "خود" است. در نتیجه، تفسیری از تاریخ پیدا می شود که این اواخر هم به شدت زنده شده است: "هرآنچه نکبت و بدبختی ما داریم مال عرب و اسلام است و تاریخ گذشته سراسر عظمت و نورانیت است که در این طرف تبدیل به ظلمت می شود. در حالیکه مشخصا اسلام هم بالاخره تاریخی دارد و فرهنگی متحول که یک فرهنگ بدلی صحرائی نیست که همچنان ادامه پیدا کرده است بلکه با ادغام با تمدن هند و ایران و روم به یک تمدن تازه دست یافته است. خوارزمی در ریاضیات، رازی در طب و ابوعلی و امثال آن ها در بستر همین تمدن پیدا شده اند و دین و ایمانشان هم اسلامی بوده است."
با این حال به عقیده آقای آشوری همه این ها به خاطر اینکه به دنبال علت ذلت و بدبختی مان می گردیم باید نادیده گرفته شود و باید یک تاریخ باستانی و با عظمتی ساخته بشود که در مقابل آن تاریخ کنونی تبدیل به تاریخ ذلت و بدبختی و توسری خوردگی شود و همین امر تا به امروز هم ادامه پیدا کند.
داریوش آشوری این مسئله را نمونه اعلای "روسانتیمان تاریخی" می خواند که نشانه هایی از آن در آثار بزرگ ترین نویسنده مدرن ما "صادق هدایت" که نفرت عجیبی نسبت به عرب و اسلام دارد به خوبی مشهود است. او نمونه اخیر آن را هم "آرامش دوستدار" و تئوری دین خویی او می خواند و این اعتقاد که ما دچار یک جور نفرین ابدی تاریخی هستیم و هرگز از این "دین خویی" رها نمی شویم.
از دیدگاه آقای آشوری، این خوانش خیلی رادیکالی از تاریخ است که به یک بن بست تاریخی می رسد. بن بست تاریخی که شکل ادبی آن در "بوف کور" هدایت به خوبی منعکس شده است.
به نظر داریوش آشوری، "دوستدار" هم مثل "هدایت" بعد از این "روسانتیمان" ناشی از انقلاب اسلامی خوانش تاریخی تازه ای ارائه می کند که برای خیلی ها آرامش بخش است. اما از لحاظ منطق فهم تاریخ بسیار اشکال دارد.
آشوری سپس به دوران حاکمیت ناسیونالیسم ایرانی رضاشاهی و در محور قرار گرفتن فردوسی و پیکربندی های تاریخی اشاره می کند: "هرچند فردوسی آدم مهمی است اما قرن ها به این معنا که ما امروز می فهمیم مطرح نبوده است. این پیکربندی های تاریخی، جابجاها را عوض می کنند و آدم ها و چهره ها از آثار یکدفعه جایگاه های تازه ای پیدا می کنند."
آقای آشوری در ادامه افزود: "شاهنامه اثری است که مشابه آن را شاید هیچ کشور و ملت دیگری نداشته باشد اما درهمان زمان فردوسی، فرهنگ صوفیایه آنچنان غالب می شود که اثری مثل "مثنوی" بوجود می آید که هیچ ارتباطی به شاهنامه ندارد و قرن ها بر فضای فکر و ذهن مردم آن دوران غالب می شود. در این دوران خاطره ایران باستان معنایی در مقابل نگرش جهانی در پرتو رابطه ای که بین انسان و خدا برقرار بوده نداشته است. اما ناسیونالیسم مدرن با تمرکز روی تاریخ ملی، فردوسی را ارج و جایگاه تازه ای می دهد و او را تبدیل سردار زبان فارسی می کند و قرن ها پس از آن که فردوسی نبوده، دوباره زبانش زبان معیار فارسی می شود.
بنابر گفته داریوش آشوری، در واقع این نوع بازخوانی تاریخ ضروری بوده و همراه با آن یک نوع نگرش ناسیونالیستی که طرد اسلام و عرب جزو ذاتی این ناسیونالیسم است و مفهوم این که ما یک ملت آریایی هستیم - یک مفهوم نژادپرستانه نازیستی - تحت تاثیر سمپاتی که ایرانی ها به آلمانی ها داشتند بوجود می آید.
داریوش آشوری معتقد است که با جنگ جهانی دوم و شکست آلمان و برآمدن اتحاد جماهیر شوروی، ایدئولوژی مارکسیست / لنینیست و ایجادحزب توده، یکدفعه این فضا عوض می شود و گفتمان روشنفکری تا حدی ناسیونالیستی و حتی فاشیستی دوره رضا شاهی جای خود را به گفتمان روشنفکری چپ انقلابی مارکسیستی/ لنینیستی می دهد.
در اینجا بنابر گفته آقای آشوری، روسانتیمانی که درگذشته متوجه عرب و اسلام و مغول بود جای خود را به روسانتیمان تازه ای می دهد و این که علت همه بدبختی ها، فقر و عقب ماندگی ما "امپریالیسم" اروپایی است: "امپریالیسم اروپایی که قطب مقابل آن هم بهشت معهود و اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی نجات یافته هستند و همان بهشتی که ما هم باید به آن برسیم."
ورود آخوندها و مسلمان ها به صحنه فعالیت های سیاسی
داریوش آشوری معتقد است با پایان سلطنت رضا شاه و آزاد شدن فضای سیاسی کشور، آخوندها و مسلمان ها کم کم وارد صحنه فعالیت های سیاسی می شوند و کم کم می آموزند که بسیاری از عناصر ایدئولوژیکی مدرن را توی فضای ذهنی خود جذب کنند و چیزی را به صورت ایدئولوژی انقلابی از درون آن بیرون بکشند.
آقای آشوری می گوید اگر از طریق تحلیل گفتمان به متن کتاب "کشف اسرار" خمینی که در سال ۱۳۲۴ نوشته شده نگاه کنید، می بینید که چگونه اسلامی را که دین ناظر به آخرت بوده و به کارهای دنیوی کاری نداشت را تبدیل می کند به ایدئولوژی انقلابی که بعدها با آمدن شریعتی تکمیل می شود و اسلام تبدیل به دین جنگ و جهاد و اینکه "ما باید سرزمین اسلامی را از دست کفار نجات بدهیم" می شود: "عقل ناقص بشری در مقابل عقل کامل الهی قرار می گیرد و اگر این عقل الهی حاکم بشود دنیا تبدیل به بهشت می شود."
این مبحث اسلامی آن دیدگاه ضد عرب و ضد اسلام را به تدریج کمرنگ و محو می کند و با کودتای ۲۸ مرداد و وقایع ناشی از آن مسئله روشنفکری یکپارچه تبدیل به جهاد ضد امپریالیستی می شود. انقلاب چین، کوبا، الجزایر و ویتنام پیروز می شود و در ایران هم جنبش های چریکی و چریکی اسلامی پیدا می شود و بعد چهره مهمی مثل " علی شریعتی "ظهور می کند و "احمد فردید" به عنوان فیلسوف، مفهوم "غرب زدگی" را پیش می کشد که بعدها توسط "جلال آل احمد" تبدیل به کتابی به همین نام می شود. عنوان این کتاب شایع و رایج می شود تا جایی که به غرب زدگی به عنوان یک نوع بیماری تاریخی/فرهنگی نگاه می شود.
بنابر گفته داریوش آشوری، در اینجا تحولی در کل جهان سوم اتفاق می افتد که با دوران اول یعنی از صدر مشروطیت که روشنفکران چون تقی زاده و فروغی می گفتند باید اروپایی شویم تا متمدن شویم متفاوت است.
آقای آشوری معتقد است با این ایماژ تازه، یک گفتمان عمومی در زمینه نشانه های عقب افتادگی در این دوران جدیدتر که بر اثر دشمنی سیاسی با رژیم محمدرضاشاهی و فضای عمومی جهان سومی که انگشت اتهام روسانتیمانیش را به طرف "غرب"متوجه کرده بوجود می آید. تحولی که شعار آن "ما در واقع باید به خویشتن خویش برگردیم "است. آل احمد هم در غرب زدگی چیزی جز این نمی گوید که ما از خود بیگانه و از بستر تاریخی خود کنده شده ایم و باید به اصل و اصالت خودمان که فرهنگ اسلامی است برگردیم.
دراین زمان به اعتقاد داریوش آشوری، نویسنده و "رتور" خیلی با قابلیتی مثل شریعتی هم پیدا شد که تمام اسطوره های مذهبی ناظر به قیامت و آخرت را تبدیل کرد به اسطورهای دنیایی انقلابی شبیه به اسطوره های انقلابی مارکسیستی /لنینیستی و این که ایمان اسلامی و به خصوص شیعی می تواند اهرم یک انقلاب سیاسی باشد برای براندازی رژیم.
آقای آشوری گفت: "به این ترتیب است که آن گفتمان که بیان روسانتیمان تاریخی بود که برمی گشت به عرب و اسلام و بعد به امپریالیسم ناگهان مفهوم تازه ای به نام "غرب" پیدا می کند و در مقابل "شرق" قرار می گیرد. شرق، همان عالم نورانی روحانی و غرب عالم خاکی."
امپریالیسم و آن دو قطب "متروپول "و "کلنی" که از فرهنگ مارکسیست / لنینیست می آمد به دو قطب شرق و غرب در مقابل هم قرار گرفته تبدیل می شود و گفتمان تازه ای پا گرفت و روشنفکری ما که دربستر "روسانتیمان" زاده شده در این دوران هرآنچه تولید می کند ادبیات نارضایتی و دلگرفتگی است.
داریوش آشوری معتقد است با انقلاب اسلامی ظاهرا همه آن عناصر انقلابی که در جای دیگر جستجو می کردیم همین جا در انقلاب اسلامی خلاصه شد: "خوب البته دیدیم که چه چیزی از آن حاصلمان شد". درنتیجه آن گفتمان های "ما یک تاریخ درخشان قبل از اسلامی داشته ایم که به دلیل حمله عرب از بین رفته و حمله مغول مانع انقلاب علمی و صنعتی ما به شکلی که غرب کرده شده"، امروز نوستالژی یک ایران ناب گذشته را یک بار دیگر درمیان نسل جوان ایرانی زنده کرده است.
چگونه می شود از روسانتیمان رها شد؟
داریوش آشوری در ادامه بحث گفت که نیچه در این زمینه کارهای فلسفی عمیقی کرده است. او رهایی از روسانتیمان را در این می بیند که از خیالات دست برداریم و واقعیت خودمان را بپذیریم. او حتی این مسئله را به حالت آنتولوژیک مطرح می کند و در کتاب "چنین گفت زرتشت" فصلی درباره "نجات مسیحی" دارد که مسیح در آن در مقام نجات بخش آمده تا ما را از این جهان خاکی، از هبوط به این عالم که گناهش به گردن "آدم" بوده رها کند و ما را به بهشت ملکوت ببرد. اما نیچه معتقد است که دشمنی درست در همین است: "جای ما همینجا در همین عالم خاکی است و گناه ازلی در واقع موهبتی است که نصیب انسان شده است."
نیچه این تفسیر مسیحی را معکوس می کند و به جای آن نجات بخشی را در این می داند که ما از این "کین توزی" نسبت به زمان و "چنان بود" آن رها شویم. اگر از کین توزی با زمان و چنان بود آن و دائم به دنبال علت ناکامی های خود گشتن رها شویم و آن را به عنوان تقدیر خودم بپذیریم به آن رهایی و آزادی والای انسانی رسیده ایم."
آقای آشوری می گوید در این رهایی است که فرد به این اندیشه می رسد که حالا با در نظر گرفتن این شرایط چه کاری می توانم برای خودم انجام بدهم؟ و تمام گرفتاری ما همین است که چکار می توانیم بکنیم؟
به گفته او: "به جای غم خوردن از گذشته و شکوه و شکایت و صادرکردن ادبیات مملو از کین توزی باید ببینیم چکار می توانیم انجام بدهیم و اگر مدلی پیدا شده که اسمش "دنیای غرب" است و ما هم می خواهیم مثل آن باشیم، ببینیم چگونه می توانیم مثل آن باشیم. یا حداقل در این جهت قدم برداریم که آنچه از دستمان برمی آمد کردیم و اگر هم نشد به هرحال مسئولیتش با من نیست. رها شدن از این احساس مسئولیت تاریخی نسبت به وضع خود همراه است با شرایط آزادی از روسانتیمان."
-----------------------------------------------------------------------  نبشته ی "مصر از انقلاب تا ضد انقلاب"،از لومونددپلوماتیک/فارسی انتخاب شده است. هدف ما از انتشار آن فراخ نمودن روزنه های اشنایی با اوضاع بیش از یکسال پسین" بهار عرب" است.
                                      خوشه
مصر از انقلاب تا ضد انقلاب
Alain GRESH 

ژوئن 2012

چرا نيروهاي ارتش تيراندازي نکردند؟ چرا شوراي عالي نيروهاي مسلح، پس از ترديدهاي فراوان، سرانجام انتخاب يکي از رهبران اخوان المسلمين را به رياست جمهوري مصر پذيرفت؟ به اين دليل که مصر پس از ٢٥ ژانويه ٢٠١١، به طورعميقي تغيير کرده و بازگشت به نظم پيشين نيز ممکن نيست. اما، مبارزه ادامه دارد و اين انتخابات فقط مرحله اي از دوران گذاري است که با سقوط حسني مبارک آغاز شده است.


در طول روزهاي خفقان آور بي پايان و در فضائي سنگين، نفس مصر بند آمده بود. مصر در انتظار اعلام نتايج دومين دوره انتخابات رياست جمهوري بود که پشت سرهم آنرا به تاخير مي انداختند. در زير آفتابي سوزان، به رغم دشواري گزينش، راي دهندگان به همان تعداد زياد دوره نخست با نظم و تحت نظارت داوران ، راي خود را در صندوق ريخته بودند. روز ١٧ ژوئن، حوزه هاي راي گيري تا ساعت ده شب بازبودند تا شهروندان بتوانند وظيفه خود را انجام دهند. قرار بود که نام برنده در روز چهارشنبه بيستم ژوئن اعلام شود، اولين نتايج بدست آمده درهمان شب ، از انتخاب محمد مرسي، نامزد اخوان المسلمين با پشتيباني نيروهاي متعدد انقلاب حکايت مي کرد. انجمن مستقل «داوران براي مصر» که بر انتخابات نظارت مي کرد، انتخاب او را تاييد کرد (١)
باوجود اين، جو سنگين تر شد. ژنرال احمد شفيق، رقيب مرسي به کميته نظارت بر انتخابات رياست جمهوري شکايت کرد و کميته نامبرده اعلام نتيجه را به تعويق انداخت. به موازات آن، رسانه هائي که همان مديران دوران حسني مبارک اداره شان مي کنند به شايعه پراکني و جو سازي پرداخته و ادعا کردند که اخوان المسلمين صندوق هاي راي را پر کرده اند و يا اين که انتخابات را باخته اند و حتي پخش مي کردند که اخوان المسلمين در تدارک قيام مسلحانه هستند. در واقع، تصميم، ديگر نه در دست راي دهندگان بود و نه کميته به اصطلاح نظارت بلکه فقط در دست شوراي ملي نيروهاي مسلح بود که در حال ارزيابي عوارض پيروزي اي بود که تلاش داشت تا از آن جلوگيري کند. اين شورا همه توان خود را براي پشتيباني از ژنرال احمد شفيق، آخرين نخست وزير مبارک به کار بسته بود. اين ژنرال عضو دار ودسته بازرگانان (و افسراني) است که به مدت بيست سال، از کليه مزاياي کشور برخوردار بودند. در روز ٢ مارس ٢٠١١، در جريان يک مناظره تلويزيوني به يادماندني، ميان شفيق، که هنوز نخست وزير بود و علاء الاسواني نويسنده کتاب فراموش نشدني «عمارت يعقوبيان»، نويسنده مصري با مدارک بسيار شرکت شفيق را در فساد نشان داد و در نتيجه او مجبور به استعفا شد. او ژنرال شفيق را يکي از به قول مصري ها فولول، «تفاله ها» ي رژيم پيشين معرفي کرد ( همان هائي که در انقلاب فرانسه «بهره مندان پيشين» خوانده مي شدند). او با ايجاد يک «دولت در دولت»** حول خود پس از سقوط ديکتاتور عقب نشيني کرد و اينک اين جمع با همه توان براي کسب مجدد همه امتيازات گذشته تلاش مي کنند. اينان نه چيزي را فراموش کرده اند و نه درسي گرفته اند.
سرانجام، شوراي عالي نيروهاي مسلح پس از ترديدهاي فراوان، مجبور شد در ٢٤ ژوئن تسليم شده و مرسي را برنده انتخابات معرفي کند؛ مرسي با اعلام استعفا از عضويت اخوان المسلمين و حزب آزادي و عدالت تاکيد کرد که رئيس جمهور همه مصري هاست. براي نخستين بار در تاريخ مصر جمهوري خواه، يک غير نظامي رئيس جمهوري مي شد. براي درک اين نقطه عطف، کافي ست در خيابان هاي قاهره راه برويد و به مصري ها گوش دهيد و به ويژه جوانان؛ آنان بدون در نظر گرفتن انتخاب خود، نمي خواهند که قدرت قبضه شود. جوانان مي خواهند حرف شان به حساب آيد و به نظرشان توجه شود. اين نسل انقلاب است که در مرکز شهر و حتي روستا بسيج شده است. دوره ديکتاتوري هاي نظامي به سر رسيده است. اين جواناني که پيروزي مرسي را جشن مي گيرند و گاهي نيز نقاب گروه ناشناسان (Anonymous)* را بر چهره دارند، با آهنگ هاي پر جنب و جوش رقصيده و يک فرد قبطي مذهب را با صليب بزرگش به علامت پيروزي به هوا پرتاب مي کنند و شکست ژنرال رژيم پيشين را به همديگر تبريک مي گويند، شباهت چنداني به يک دارو دسته ريشو که انديشه نابودي جهان متمدن را در سر مي پرورانند، ندارند.
باوجود اين، اختلاف کم و نزديک به يک ميليون راي مرسي با نامزد نماينده نظام پيشيني که مردم در اوايل سال ٢٠١١ بر عليه اش قيام کردند ، نشانه ي رد اخوان المسلمين از سوي بخشي از جمعيت مصر بر بستر تضادهاي دوره انتقالي کنوني است.
نتيجه دوره نخست انتخابات رياست جمهوري نيروهاي انقلابي را تکان داده بود. مرسي با اختلاف ناچيزي در راس بود و همراه با ژنرال شفيق ، هر کدام يک چهارم آراء را بدست آوردند.حمدين صباح نامزد ناشناس گرايش ناصريسم بيست در صد آرا را کسب کرد. از آن جائي که هيچ چيز در مصر ساده نيست، حزب او در انتخابات مجلس با اخوان المسلمين ائتلاف کرده بود. نفر چهارم، ابوالفتوح هفده و نيم در صد آراء را کسب کرد. نامزدهاي طرفدار انقلاب، حمدين صباحي و عبدالمنعم ابوالفتوح و چند تشکل ديگر با اين که در مجموع ٤٠ درصد آراء را کسب کرده بودند، از انتخابات حذف شدند.
چگونه بايد واکنش نشان داد؟ در دور دوم چه بايد کرد؟ به عقيده الاسواني، نويسنده و منتقد آتشين بنيادگرايان، انتخاب روشن بود: «ما با مرسي نيستيم و از انقلاب پشتيباني مي کنيم» مصطفي علي در سرمقاله اش اين موضع را تلويحا تکرار مي کند (٢): «به صورتي تراژيک، برخي نيروهاي طرفدار انقلاب، تفسير نادرستي از سازمان محافظه کار و متزلزلي چون اخوان المسلمين دارند. آنان همچون فاشيست هاي مذهبي، بيشتر از يک بار به هدف هاي انقلاب خيانت کرده اند ( و در آينده هم مي توانند چنين کنند). و با چنين استدلالي، اين نيروي سياسي را که بارها فرصت طلبانه با رژيم پيشين سازش کرده با رژيم کنوني که در صدد نابودي کل انقلاب است، همسان مي گيرند.»
شبح يک دولت تئوکراتيک تحميلي اخوان المسلمين ، برخي را به وحشت انداخته است. باوجود اين، از نگاه اکثر نيروهاي انقلابي، ارتش و رژيم پيشين که کنترل اهرم هاي اساسي قدرت را دردست دارند، نيروهائي اند که بايد از پا در آورد. روز ٢٢ ژوئن جبهه مشترکي عليه اين نيروها ايجاد شده است. آقاي مرسي، همراه احزاب درگير در انقلاب، چهره هاي نمادين نظير وائل غنيم يا الاسواني، با توافق بر روي خط مشي مشترک متعهد شده اند تا با شوراي عالي نيروهاي مسلح و از جمله تصميمات اين شورا در هفته هاي پيش از انتخابات مبارزه کنند.
«پس از سقوط مبارک، ما دچار اشتباه مهمي شديم که پذيرفتن واگذاري قدرت به شوراي عالي نيروهاي مسلح بود.» روز ١٤ ژوئن است و به ابوالفتوح، نامزد شکست خورده خبر مي رسد که ديوان عالي قانون اساسي، قانون انتخابات مجلس را غيرقانوني اعلام کرده و در نتيجه مجلس منحل مي شود. علاوه بر آن، اين ديوان قانوني را لغو مي کند که بر پايه آن شخصيت هاي رژيم پيشين نمي توانستند در انتخابات شرکت کنند و به ژنرال شفيق اجازه شرکت در دور دوم انتخابات رياست جمهوري در ١٦ و ١٧ ژوئن را مي دهند.
مي گويند که در مصر هيچ چيز ساده نيست. در طول روزهاي بحران، حمدين صباحي براي زيارت حج عمره در مکه به سر مي برد و سکوت محتاطانه اي پيشه کرده و در مورد هيچ کدام از دو نامزد دور دوم موضعگيري نمي کند. او با تکيه به ايدئولوژي ناصري اش اکراه دارد که از ارتش انتقاد کند.
برعکس، ابوالفتوح، از رهبران پيشين اخوان المسلمين تلاش مي کند جبهه گسترده اي عليه نظاميان ايجاد کند. او که شصت سال دارد (در موقعيت سايسي کنوني مصر جوان محسوب مي شود)، شخصي فرهيده و سرشار از انرژي است. او که مدت ها رئيس سنديکاي پزشکان بود، بارها و به مدت سال هاي دراز زنداني شده است. اخوان المسلمين او را بيش از اندازه ليبرال ارزيابي کرده و منزوي اش کرده بودند. اما، او فعالانه در حماسه ميدان تحرير شرکت کرده و اقتدار قابل ملاحظه اي از جمله در بين جوانان اخوان المسلمين کسب کرده است. او خيلي زود اعلام کرد که نامزد انتخابات رياست جمهوري است و برنامه اش را اصلاحات دموکراتيک در کشور، دولت مدني، برابري زن و مرد، برابري شهروندان و از جمله امکان انتخاب يک فرد قبطي مذهب به رياست جمهوري اعلام کرد. او پيرامون خود ائتلاف گسترده اي از گرايش ها و شخصيت ها گرد اورد (يکي از مشاوران اقتصادي وي مارکسيست و يک زن است). او همچنين پشتيباني غيرقابل انتظار سلفي ها را براي دور اول انتخابات به دست آورد. سلفي ها از سلطه و برتري اخوان المسلمين در صحنه سياسي نگران بودند. آري، هيچ چيز در مصر ساده نيست.
به ديده ابوالفتوح و بسياري از نيروهاي ديگر، انتخاب در دوره دوم روشن بود: يا با انتخاب ژنرال شفيق بايد به گذشته برگشت يا يک قدم به پيش برداشت و نامزدي غير نظامي را انتخاب کرد که براي «سقوط قدرت نظامي» مبارزه مي کند.
در هفته هاي پيش از انتخابات، شوراي عالي نيروهاي مسلح تهاجمي را براي تحکيم تصرف حکومت آغاز کرد. روز چهارم ژوئن، وزير دادگستري با حکمي اجازه داد که نظاميان بتوانند حق دستگيري و محاکمه غيرنظاميان را داشته باشند. مقامات مهم وزارت کشور که مسئول مرگ صدها نفر از شرکت کنندگان درتظاهرات بودند، و نيز از شماري از افراد پليس که متهم به تيراندازي به سوي تظاهرات بوده و در جريان محاکمه حسني مبارک تبرئه شده بودند، اعاده حيثيت شد.
پس از حکم ١٤ ژوئن، شوراي عالي نيروهاي مسلح قوه مقننه را که به مجلس واگذار کرده بود، دوباره قبضه کرد و با تصويب بيانيه تکميلي بر قانون اساسي، ارتش را از هر «مداخله» غيرنظاميان مصون اعلام و قدرت رئيس جمهور آينده را محدود کرد. شورا همچنين در تدوين قانون اساسي آينده، حق مداخله اي نيز براي خود قائل شد.
به موازات آن، دولت در دولت، به فعاليت هاي خود به سود ژنرال شفيق ادامه داد و همه امکانات در اختيارش را که تعدادشان زياد است، به کار گرفت. از جمله آنان مي توان از رسانه هاي وابسته (از جمله آن هائي که غالبا مستقل ارزيابي شده ولي به دست بازرگانان حلقه قدرت اداره مي شوند)، روشنفکران رژِيم گذشته، انديشمندان «ليبرال» بسيج شده عليه ديکتاتوري اسلامي ولي ساکت در مورد ديکتاتوري نظامي ياد کرد. دروغ هاي شاخ و دم دار براي بي اعتبار ساختن اسلام گرايان به جريان افتاد. شايع کردند که در مجلس تونس، اسلام گرايان قانون چند همسري را به تصويب رسانده اند، گفتند که مرسي تصميم گرفته کانال سوئز را خصوصي کند، کانالي که از زمان ملي شدنش به دست جمال عبدالناصر در سال ١٩٥٦ مظهر استقلال مصر شناخته مي شود؛ شايع کردند که اخوان المسلمين اسلحه انبار کرده اند و قصد دارند ارتش را مطابق نمونه ايران دگرگون سازند. شايع کردند که اخوان المسلمين مي خواهند براي مسيحيان قبطي جزيه برقرار کنند و سينماها و تئاترها را ببندند و غيره. يکي از دروغ هاي شاخدار که دور جهان گشت اين بود که مجلس گويا قصد دارد به مردان اجازه دهد که شش ساعت پس از مرگ همسرانشان با آن ها هم آغوشي کنند. همچون دوران مبارک و يا ديکتاتورهاي ديگر عرب شعار «يا ما يا اسلام گرايان» شعار مرکزي نزديکان رژيم پيشين بود که مي خواهند نظم موجود را حفظ کنند.
بايد تاييد کرد که اين تبليغات اثربخش بود: بيش از دوازده ميليون مصري در دور دوم انتخابات به نامزد رژيم پيشين راي دادند در حالي که همه آنان طرفدار بازگشت به عقب نيستند و مي توان گفت که بيشترشان مخالفند. اخوان المسلمين به نوبه خود در اين مسئله مسئوليت دارد، همان طوري که نتيجه انتخابات نشان مي دهد. آقاي مرسي در دور نخست ٧/٥ ميليون راي کسب کرده بود در حالي که حزب وي در انتخابات مجلس در اواخر ٢٠١١ و اوايل ٢٠١٢ دو برابر آن را به دست آورده بود.
دستگاه اخوان المسلمين هزينه اشتباهات و پشتک وارو زدن هايش بين انقلاب و ارتش را پرداخت. اخوان المسلمين که در دوران حکومت مبارک به سختي سرکوب شده بود، با تاخير از روز ٢٨ ژانويه ٢٠١١، سه روز پس از شروع تظاهرات به آن پيوستند. هر چند، فعالان جوان آن از همان ساعات نخست آماده نبرد بودند. آنان در زورآزمائي بين خيابان و مبارک نقشي فعال داشتند و با سازماندهي خود به مقاومت در مقابل تهاجم پليس کمک موثري کردند.
پس از سقوط مبارک، اين سازمان، که در جهت گيري هايش عميقا محافظه کار است، کوشيد زمينه اي براي مصالحه با شوراي عالي نيروهاي مسلح فراهم کند. اخوان المسلمين که خواهان برگزاري انتخابات مجلس به هر قيمتي بودند، «حرکات غير مسئولانه» را مورد نکوهش قرار دادند و جمعي از جوانان آنان را به خاطر اين کار نبخشيده اند. اخوان المسلمين که در انتخابات مجلس اکثريت قابل توجهي کسب کرده اند، اراده برتري طلبي خود را نشان دادند و در نتيجه طرفداران بسياري را از دست دادند. تصميم شرکت در انتخابات رياست جمهوري، به رغم تعهد قبلي براي عدم معرفي نامزد در اين انتخابات، بر سوءظن ها افزود. فهمي هويدي، سرمقاله نويس مورد احترام داراي گرايش اسلامي که مقاله هايش در سراسر جهان عرب منتشر مي شوند، شرکت اخوان المسلمين در انتخابات را به سختي مورد انتقاد قرار داد. اما، او معتقد است که نيروهاي ديگر نيز در مسئوليت بن بست شرايط پيش آمده سهيم اند: «در مجلس، ليبرال هاو احزاب ديگر کليه پيشنهادهاي اخوان ا لمسلمين را جهت رياست کميسيون ها رد کردند. آن ها به بازي شطرنج پرداختند، در حالي که مجلس تصميمات مثبت نيز اتخاذ کرده است: از جمله اصلاحات در مورد ديپلم تحصيلات متوسطه، تغيير وضعيت ٧٠٠ هزار کارگر موقت، بالاترين دستمزد و غيره» از نگاه او، نبرد در مصر، ميان لائيک ها و مذهبي ها نبوده بلکه ميان طرفداران رژيم پيشين و دموکراسي است.
اخوان المسلمين، با پذيرش ايجاد جبهه اي با نيروهاي انقلابي در ٢٢ ژوئن، انزواي خود را رسما پذيرفتند. آن ها تعهد کردند که با قدرت نظامي و از جمله با درخواست الغاي بيانيه قانون اساسي تکميلي و بازگشت مجلس انتخابي بر سر کار مبارزه کنند. اما، اکنون که نامزد آنان رسما رئيس جمهور است، آيا به دنبال سازش مجدد با شوراي عالي نيروهاي مسلح نخواهند بود؟ روند تدوين قانون اساسي جديد به چه صورتي پيش خواهد رفت؟ پرسش ها بيشمارند، اما روز ٢٤ ژوئن به هر حال، مرحله مهمي ار تاريخ مصر و اضمحلال کامل نظام کهن از جمله در مورد سلطه اقتصادي يک باند فاسد به شمار مي رود.

عنوان اصلي مقالهL’Egypte entre révolution et contre-révolution, Alain GRESH, Le Monde-diplomatique, 25 juin 2012 http://blog.mondediplo.net/2012-06-...
١ – , 20 june 2012 Ahram onlineتوضيحات مترجم: * Anonymous گروه انانيموس (ناشناسان)، يک جنبش مترقي است که از جمله در اينترنت حضور دارند و به صورت ناشناس از سال ٢٠٠٣ فعاليت مي کند که هدف خود را دفاع از حقوق و آزادي بيان در اينترنت و خارج از آن اعلام کرده است. انان به طور ناشناس به افشاگري اينترنتي پرداخته و تا کنون در چند نقطه جهان از جمله در نيويورک و مقابل وال استريت به تظاهرات با نقاب پرداخته اند. رسانه ها اين گروه را وارث ويکي ليکس معرفي مي کنند.
** اصطلاح Etat profond, Deep State از اصطلاح ترکي ِDerin Devlet به معني دولت عميق گرفته شده است. در ترکيه سال هاي دهه ١٩٧٠ به گروهي از شخصيت هاي بانفوذ ائتلاف ضد دموکراتيک در نظام سياسي ترکيه گفته مي شد که عناصر سرويس هاي اطلاعاتي و امنيتي و مقامات بالاي وزارت خارجه، کشور و ارتش، دادگستري و نيز مافيا در ميان انان ديده مي شد. آن ها با روش هاي گوناگون نظير ايجاد گروه هاي فشار و يا استفاده از خشونت براي تضمين منافع خود استفاده مي کردند و از نظريه توطئه عليه مخالفان شان استفاده مي کردند. اين بينش اولتراناسيوناليستي ارزيابي شده است.
اين اصطلاح در فرهنگ سياسي متداول شده و بيشتر به عناون «دولت در دولت» مطرح مي شود. ما نيز چنين ترجمه کرديم .

ایشور داس




   
اهانت به رفته گان درهیچ  دین و آئینی روا نیست



به گونه ای که خواننده گان رسانه های نوشتاری و شنیداری آگاه هستند در هفته پسین ماه روان عیسایی، در محفل عروسی دختر احمد خان سمنگانی حمله ی انتحاری صورت گرفت و در نتیجه پیش از بیست تن از کارمندان عالی رتبه ولایت سمنگان، آقای احمد خان و شماری دیگر از اشتراک کننده ها جام شهادت نوشیدند.

درین شهدا، آقای پریت پال سنگهـ پال، یکی از فعالان جامعهء هندوباوران و سیکهـ های افغانستان نیز شامل بود. وی براساس رابطه صمیمانه و دوستانه ای که با آقای احمدخان سمنگانی داشت، در این محفل دعوت شده بود.

میت شهید پریت پال سنگهـ پال را به کابل آوردند و به تاریخ شانزدهم ماه جولای در محل آتشسپاری میت هندوان و سیکهـ های کابل در قلعچه به آتش سپرده شد. زمانیکه اشتراک کننده هایی مراسم آتشسپاری محل را ترک گفتند، بنابر تحریک اقای ذبیح الله  وکیل گذر، چند نفر با پرتاب سنگ و توته های خشت به اهانت متوفا و محل آتشسپاری دست ورزیدند.

این عمل در کدام دین و مذهب رواست؟ نمی دانم. در گذشته زمانیکه چندتن از سربازان ناتو به سرهای چند مرده بازی کرده بودند، زیاد سروصدا ایجاد شد و تقبیح گردید ولی امروز چرا نهاد های حقوق بشر، احزاب چپ و احزاب مذهبی و احزاب دموکراتیک این اهانت را به خموشی می بینند و احساس مسؤولیت نمی دارند؟








بازهم باید هندوباوری و سیکهـ باوری برخیزد و خواستار چشم بیا، و گوش شینوا گردد؟ آیا پیش از همه باورها ما جزء خانواده ی انسانیت نیستیم تا درد دیگری را اندوه ی خویش بپنداریم! هرگاه چنین اهانتی در جاه هایی به خاکسپاری به عمل آید خموشی را گناه تلقی نخواهیم کرد؟
این یادداشت کوتاه و چند قطعه عکس را این جا ماندم تا نظر شما چی باشد. ایشور داس






   شعری از آن سال­های تلخ دور، که گویی همچنان ادامه دارد

پرتو نادری
                                       

                      با ارغنون شکسته

شب آمد آسمان پولک نشان شد
نگاهم با خیالت هم­زبان شد
ستاره بس که از چشمان من ریخت
سراپای وجودم کهکشان شد

شب آمد در دلم آتش به پاکرد
مرا درچاه تنهایی رها کرد
سکوت اختران می داند ای دوست
که غم­های تو با جانم چه­ها کرد
                *
شب آمد با سیاهی دست در دست
بلور روشن آیینه بشکست
زمین وآسمان دریای خون شد
که روح سایه با آیینه پیوست

شب آم کاج ظلمت بارور شد
دیار روشنی زیر و ربر شد
مگر یک باره زین آشوب بدنام
بهارستان مشرق بی ثمر شد


شب آمد خیمه بر کوه و کمر زد
جهان را نیزه­های بر جگر زد
عروس زنده­گی در ماتم نور
دو دست نوجه بر کرد و به سر زد

شب آمد همچو غول کور آمد
پی فتح دیار  نور آمد
نمی داند مگر این غول، این دیو
که خود تا تنگنای گور آمد

شب آمد آسمان  آتش­فشان کرد
هزاران فتنه در کار جهان کرد
چراغی را زیرج خویش افروخت
دو دست خون فشان آن­جا نهان کرد

شب آمد با سرود سرخ نیرنگ
که تا با او شود دنیا هم­آهنگ
مگر این جا دو دست روشن مهر
سر او را زند پیوسته بر سنگ

شب آمد های هوی زنده­گی مرد
چراغ خنده را تابنده­گی مرد
شب آمد انجمار مرگ آورد
که باغ صبح را تابنده­گی مرد



شب آمد بیشه زاران خاک گردید
عروسان چمن غمناک گردید
ولی با دست سرخ آذرخشان
گریبان سیاهی چاک گردید


شب آمد غنچه­ها تارج گردید
خدنگ غصه را آماج گردید
به باغستان  ما بنگر که هر کاج
عروسان چمن را خاج گردید

شب آمد چلچراغ زنده­گی مرد
گل صد آرزو در سینه افسرد
نمی داند مگر سالار این شهر
که این جا اسیا را آب­ها برد

شب آمد شب­پرستان جان گرفتند
ز ظلمت کام دل آسان گرفتند
هزاران دختر گیسو بریده
رهی تا حجلۀ شیطان گرفتند

شب آمد خیل خفاشان به در شد
کلاغان را فضا ها زیر پرشد
سپاه هرزه­یی از نسل یاوه
به شرق زنده­گای حمله­ور شد


شب آمد بی سپاه نور آمد
به سان مرده­گان گور آمد
چه دهشتناک کابوس سیاهی
به خواب کودکان هور آمد

شب آمد زنده­گی دریای خون شد
چمنزاران پر از گل­های خون شد
زبس خون می زند بر هر کران موج
سراسر زنده­گی دنیای خون شد

شب آمد تیر­ه­گی قامت بر افراشت
هزاران تخم غم در سینه­ها کاشت
درخت زنده­گی در باغ هستی
هزاران زخم بر هر شاخه برداشت

شب آمد زنده­گی  را زیر و رو کرد
دل هر ذره را پر های و هو کرد
به مانند سگان هار ولگرد
یکایک کوچه ها را جستجو کرد

قوس1364 خورشیدی
زندان پلچرخی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------



از"اگسا"  تا  "خاد"
  
عتیق الله نایب خیل
روزی ، در زندان به اخبار تلویزیون گوش می دادیم . گوینده ، ضمن اخبار دیگر ، خبری هم از جمهوری دموکراتیک آلمان داشت . شخصی که پهلوی من نشسته بود ،از من سوال کرد که ، آلمان چه وقت دموکراتیک شده است ؟ ( حتما" منظور او آلمان غرب بوده است ، که من در همان لحظ متوجه این موضوع نشده بودم .) برایش جواب دادم که ، بعد از جنگ جهانی دوم . دوباره رویش را به طرف تلویزیون کرد و گفت که : خدا می داند آن بیچاره ها چه حال دارند ؟

این مثال ساده بیانگر آنست که ، رژیم کودتا چه ذهنیت و تصویری در مورد واژه دموکراتیک بوجود آورده بود . مردم فکر می کردند که دموکراتیک ، یعنی ، همین رژیم کودتا . دموکراتیک یعنی اگسا ، کام و خاد . دموکراتیک یعنی استبداد ، بگیر و ببند ، تعقیب ، شکنجه ، کشتار ، بمباردمان ، وطنفروشی و ...

همچنان که می بینیم ذهنیت نادرستی از کلمه وطنپرست بوجود آمده بود. مردم آن واژه را در برابر کلمه خداپرست قرار می دادند .  بحث کلمهً رفیق هم که جای خود را دارد .

منظور من بازگشایی و یا شمارش کلمات فوق نمی باشد . بحث درین جا سازمان های امنیتی و استخباراتی رژیم کودتا است که ، از" اگسا" شروع و به" واد" ختم می گردد .

 در بیان ماهیت و عملکرد اگسا ( د افغانستان د گتو ساتندونکی اداره ) گپ های زیادی گفته و شنیده شده است. اینجا کافی تواند بود گفت که ، شخصی چون حفیظ الله امین از ادامهً فعالیت های استخباراتی رژیم کودتا ،   تحت آن نام شرم داشت و آن را به کام ( کارگری استخباراتی موسسه ) مسما ساخت و لست دوازده هزار نفری را ، که مظلومانه در شکنجه گاه ها و کشتارگاه های اگسا به قتل رسیده بودند ،به دیوار های وزارت داخله آویخت و همه را به "استاد بزرگوارش" نسبت داد .

" اگسا" ، در مدت کمی ، چنان فضایی از وحشت و اختناق به وجود آورد که ، هیچ کسی احساس مصئوونیت نمی کرد.  مردم ، هنوز استخبارات عبدالرحمن خان و نادرشاه را از یاد نبرده بودند که ، باز شاهد سر برآوردن آنها در اشکال نوین ، و با امکانات به مراتب وسیعتر ، بودند .

شعار نان ، خانه و لباس گوش ها را کر ساخته بود و مردم بین هم می گفتند ما ازین گونه نان ، خانه و لباس تیر هستیم که به عوض نان گلولهً مرمی ، به عوض خانه کنج زندان و به عوض لباس کفن نصیب ما می شود. و حفیظ الله امین ، توسط خبر چین های خود ، حتما" ازین موارد اطلاع حاصل می کرد . بنا بر آن با شعار "مصئوونیت ، قانونیت و عدالت "به میدان آمد . و برای اینکه عدالت بین او و تره کی برقرار شده باشد،میلیون ها متر پارچهً سرخ را ،که روی آن شعار های ذیل به چشم می خورد، از بین برد : " حزب و تره کی جسم و روح اند " ، " تاریخ ، استادی چون تره کی و شاگردی چون امین به خود ندیده است " ،" زنده باد نابغهً شرق رفیق نور محمد تره کی " و صدها شعار تهوع آور دیگر .

در کشوری ،مانند کشور ما ،که مردم بیچاره توانایی خرید چند متر پارچه را ندارند تا لباسی تهیه نمایند ، میلیون ها متر پارچهً سرخ دیگر، از بودجهً دولتی و نه حزبی ، برای تبلیغ شخصیت "قوماندان دلیر انقلاب برگشت ناپذیر ثور" ! به مصرف می رسد ، تا جایی که بازار بزازان از کمبود پارچه ً سرخ رنج می برد . عکس های " استاد بزرگ " به زیر کشیده شد و جایش با عکس های " شاگرد وفادار " پر گردید و چند روز بعد ،خبر ذیل از رادیو کابل به نشر رسید :" نور محمد تره کی، سابق رییس شورای انقلابی ، نسبت مریضی یی که عاید حالش بود ، وفات نمود ".

در آن روزها،هیچ کسی ندانست که با جسد این" نابغه" چه کردند و هیچ مجلسی هم ترتیب نگردید، تا به مردم موقع داده می شد به روح پلید او نفرین بفرستند.  اما مردم ، داستان "حاکم و نوکر وفادارش " را شنیده بودند .

 داستان حاکم ظالمی را که نوکر وفادار خود را عزیز می داشت . وقتی آن نوکر فوت کرد ، همهً متملقینی که دور حاکم جمع بودند ، درین غم بزرگ خودرا شریک می دانستند و برای نوکر او مجلس ترحیم مجللی ترتیب دادند ،  انواع و اقسام غذا های لذیذ پختند ، مردم نیز از آن سفره ها مستفید شدند و همه به روح نوکر حاکم دعای مغفرت نمودند. تا ختم مراسم روز چهلم رفت و آمد جریان داشت . موقع شناسان ، که نمی خواستند فرصت را از دست بدهند ، دراظهار همدردی و خدمت به حاکم عجله داشتند و هرکدام سعی به خرچ می دادند ، تا درین میدان رقابت از حریفان عقب نمانند و دار و ندار را صدقهً سر حاکم سازند، تا مگر اندکی از غم های او کاسته باشند .

چندی بعد ،وقتی خود حاکم فوت کرد ، هیچ کسی حاضر نشد تا حداقل میت او را به خاک بسپارد.

وقتی برادر "نابغه ً شرق" فوت کرد ، حزبی ها همهً شهر کابل را به ماتم خانهً تبدیل کرده بودند ، شرکت در مراسم ترحیم ، در مسجد شیر پور کابل ، جبری بود . ادارات دولتی ، پوهنتون کابل ، مکاتب و خلاصه هر جایی که مردم حضور داشتند ، بر اساس پروگرامی که از طرف کمیته شهری حزب ترتیب گردیده بود ، به صورت گروپ های خیلی بزرگ ، به آنجا برده می شدند، تا در مراسم ترحیم شرکت داده شوند .

چندی بعد ، وقتی روح خبیث " نابغه "شرش را از وجود او کم کرد ، کمتر کسی می دانست که نعش ناپاک او را به کدام گودالی پرت کرده اند . به هیچ کسی اجازه داده نمی شد بپرسد که ، با آن نابغه چه کردند و چرا یکی و یک بار از نظر ها افتاد ؟ برای کسی که ، برای تبلیغ شخصیت کاذبش ملیون ها افغانی به مصرف رسیده بود ، تا ثابت سازند که او واقعا" نابغه بود .

صد روز شعار " مصئوونیت ، قانونیت و عدالت " گوش ها را آزرد ، ولی هیچ کسی احساس مصئوونیت نکرد و هیچ عدالت و قانونیتی دیده نشد و هیچ تغییری هم درکارکرد " کام " به وجود نیامد ، جزً آن که اسم فامیلی رییس آن از سروری به امین تبدیل گردید .

شام ششم جدی تلویزیون و رادیوی کابل از" قوماندان دلیرانقلاب برگشت ناپذبر ثور" !سخن می گفت و همزمان رادیوی تاجکستان سخن رانی یی را به دست نشر سپرده بود که کشته شدن  امین ،اجنت آمپریسم ( امپریالیسم ) را اعلام می کرد .

صبح هفتم جدی ، همین که مردم از خانه ها بر آمدند ، به روح شاه شجاع مرحوم دعا خواندند و از خداوند برایش طلب آمرزش کردند !...

امیر جدید ، که این بار از شمال و به رنگ سرخ ، با یک لک و بیست هزار رفیق سرخ و سوار بر آخرین و مدرن ترین تانک ها و سلاح ها به سلطنت آورده شده بود ، همهً ارگان های استخباراتی را "منحل" ! اعلام کرد و" تنها" برای" تامین امنیت " ادارهً " را به نام " خاد " ( خدمات اطلاعات دولتی ) تاسیس کرد و در راس آن نجیب قرار گرفت . و اما این " خاد " چگونه ادارهً بود ؟

در سال 1998 مدتی را در باکو ، پایتخت آذربایجان از جمهوریت های سابق شوروی ، گذراندم . داستان هایی را که مردم آن سرزمین از نحوهً فعالیت کی جی بی ، در آن جمهوریت ، قصه می کردند ، مو بر بدن انسان راست می کرد و مرا به یاد کارنامه های " خاد " می انداخت .مشابهت هایی را در نحوهً فعالیت هر دو ارگان به وضاحت می شد، دید .  و با آنچه که از عملکرد " خاد " می دانستیم ، هرکسی می توانست نتیجه بگیرد که " خاد " کاپی و مدل کی جی بی در افغانستان بوده است . آن طوری که تره کی، کاپی و چتل نویس حیدر الیوف ، رییس جمهور خودکامه و خونخوار ، آذر بایجان بود .( با تفاوت زمانی )

حیدر الیوف که ، در زمان رژیم اتحاد شوروی رییس کی جی بی بود ، زمانی که رییس جمهور آذربایجان شد ، چنان فضای پولیسیی را درآذربایجان بوجود آورده بود که ، مردم حتی در خانه های خود نیز جراًت نمی کردند برخلاف او چیزی بگویند.  به او لقب" بابا" داده بودند و وای به حال کسی که بدون پیشوند "بابا" نام اورا به زبان می آورد . این جرم آنقدر سنگین بود که، اگردر افغانستان ، کسی نام تره کی را بدون پیشوند" رفیق "به کار می برد .  جایی نمانده بود که ، در آن عکس حیدر الیوف به چشم نخورد . مگر ما ، در افغانستان ، جایی را سراغ داشتیم که در آن عکس تره کی را نیاویخته باشند ؟

یکی از نمونه های بحران سیاسی در یک جامعه و عدم مشروعیت دولت ، جذب قشر لومپن  و عناصر بی طبقه و غیر مسئوول ، به ارگان های امنیتی و جاسوسی است . این قشر لومپن و غیر مسئوول حاضر است ، در برابر پول و امتیازات دیگر ، به هرنوعی از جنایت و پستی ، تن در دهد . و " خاد " به خوبی توانسته بود از عهده سازمان دادن این افراد برآید.

 برای ترویج بیشتر این لومپنیسم ، بعد از جذب به " خاد "  اکثرآن هارا برای مدت شش ماه و یا بیشتر به شوروی و یا کشورهای دیگر اروپای شرقی می فرستادند و با  قرار دادن هرنوع وسیلهً خوشگذرانی در اختیار آن ها ، سقوط اخلاقی شان را تسریع می کردند . این افراد ، وقتی دوباره به کشور برمی گشتند ، از نبود آن امکانات خوشگذرانی رنج می بردند و هر چیزی را که ، در رسیدن به آن جامعهً ایده آل شان ،مانع می دیدند، دشمن می پنداشتند . وقتی هم دردرس های سیاسی و معرفی سازمان ها و احزاب ضد دولتی ، توسط آمرین سیاسی شان ،تبلیغ می گردید ، دیگر شکی برای شان باقی نمی ماند که همین ها مانع رسیدن ما به جامعه یی از نوع شوروی و اروپای شرقی ، هستند . بنا بر آن هرچه بیشتر باید در از بین بردن این ها کوشید و به جامعهً مطلوب رسید .

بسیار شنیده و دیده ایم که، کسانی که حداقل سوادی هم نداشته اند ، بورس شوروی و یا کشور های اروپای شرقی ، می گرفتند و برای " تحصیلات عالی " ! عازم آن کشور ها می شدند .

"خاد" وظایف حساسی را در سرکوب جنبش های مردم و کشف روابط و فعالیت سازمان ها و احزاب مخالف دولت به عهده داشت و روز تا روز پوسته های بیشتری را ، به خصوص در شهر کابل ، ایجاد می نمود . این پوسته ها خانه های هر محل را زیر نظر داشتند . وقتی شخصی را" مشکوک " تشخیص می دادند ، به دستگیری اش می پرداختند ، و اکثرا" دیده شده است که اموال و اشیای قیمتی منازل را ، به تاراج می بردند .

حوزه ها و سازمان های اولیه ً حزبی نیز ، دست کمی ازین پوسته های خاد نداشتند . این حوزه ها ، وقتی به دستگیری کسی می پرداختند ، بعد از طی مراحل ابتدایی تحقیق ، آنها را به مراکز خاد می فرستادند . در همه ً این مراحل ، شمه یی از اخلاق و احترام به کرامت انسانی ، در وجود این عناصر خادیست ، دیده نمی شد . انسان در یک لحظه می توانست نتیجه بگیرد که ، با کسی از نوع انسان روبروست که تنها دو پای دیگرکمبود دارد .

----------------------------------------------------------------------------------------------------



رسول پویان
                                                     






پس لرزه های آتشین جنگ سرد در خاورمیانه

تاریخ جامعۀ بشری پر از تقابلات و تعادلات قدرتهای زورگوی جهانی بر سر منابع و ثروتهای باالفعل و باالقوۀ کرۀ زمین می باشد. پیر کهن سال تاریخ از رقابتهای خونین و جنگهای شدید استعماری در جهان (خاصه در شرق) داستانها در دل دارد. در عرصۀ تقابلات خونين و مخرب، بشر در صد سال اخیر دو جنگ ویرانگر جهانی را تجربه کرده است. در بخش نظام سازی و ساماندهی زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تجارب متنوعی در دست است. پس از جنگ دوم جهانی ما ظهور جهان دو قطبی را بر محور نظام کاپیتالیزم و سوسیالیسم داشته ایم؛ در فضای جنگ سرد سران پیمان ناتو و حامیان پیمان ورشو در عرصۀ سیاسی، اقتصادی، تسلیحاتی و ایدئولوژیک عملاً باهم زورآزمایی می کردند.
پس از فروپاشی نظام شوروی سابق و بهم ریزی جهان دوقطبی میدان برای پیشروی سران کشورهای عضو پیمان ناتو در خاورمیانه و جنوب آسیا خالی شد. گردانندگان ماشین خشک، خشن و ویرانگر نظامی ناتو به رهبری ایالات متحدۀ امریکا تاهنوز از تخریب و انهدام «ساختارهای ملی، مستقل و دولتی سابق» و بقایای نفوذ پیمان ورشو در خاورمیانه دست برنداشته و پس لرزه های جنگ سرد آرام نشده است.
به سلسلۀ تحرکات استعمار کهن در شرق و قارۀ افریقا، پیشتازی حرکت استعماری انگلیس در آغاز سدۀ 19 میلادی در خاورمیانه و حوزۀ خلیج فارس شدت گرفت؛ کشورهای کوچک شیخ نشین خلیج و دولتهای ضعیف خاورمیانه در دام استعمار افتادند. سران بریتانیا از رقیبان اروپایی و آسیایی خود پیشی گرفتند. امپراتوری انگلیس به سبب کنترول بر هند و چین و در دست داشتن راه آبی،  به دولت عثمانی، ایران، کشورهای خلیج فارس و خاورمیانه اهمیت زیادی قایل بود.
در اویل قرن بیستم بوی نفت خاورمیانه بمشام استعمار رسید و نفوذ استعماری انگلیس بر ایران، عربستان و کویت روز بروز بیشتر شد. رقابت بر سر کنترول لیبی در بین فرانسه و ایتالیا حاد گردید که به نفع ایتالیا انجامید. تونس، الجزایر و مراکش در ساحۀ نفوذ استعماری فرانسه باقی ماندند.  در جریان جنگ اول جهانی سلطۀ انگلیستان توسعه یافت و بسی محکم تر گردید. روسیه و دولت عثمانی ضعیف شدند. قوای دولت عثمانی و آلمان در مقابل نیروهای انگلیس شکست خوردند. کشور عراق در حلقۀ استعماری انگلیس درآمد و مصر تحت نفوذ بریتانیا بود.
در جریان جنگ دوم جهانی دو قدرت جدید(امریکا و شوروی) وارد عرصۀ نظامی، سیاسی و اقتصادی جهان شدند. کرۀ زمین یکبار دیگر در میان دو قطب نیرومند شرق و غرب تقسیم گردید؛ زورآزمایی در فضای جنگ سرد در میان سران پیمان ناتو و طرفداران پیمان ورشو آغاز شد. جنگ ایدئولوژیکی و سیاسی و مسابقات تسلیحاتی به اوج خود رسید. در این بستر معین (که از جانب سران پیمان ناتو به رهبری آمریکا و حامیان پیمان  ورشو به رهبری روسها فعالانه کنترول و نظارت می شد) فضای عمومی برای رقابتهای اقتصادی در بین کشورهای اروپایی گشایش پیداکرد  و زمینه برای استقلال برخی از کشورهای آسیایی فراهم گردید.
رهبران ملی هندوستان زنجیر استعمارقدیم انگلیس را شکستند و به استقلال دست یافتند. در چین انقلاب مردمی به پیروزی رسید. بدنبال استقلال مصر کانال سوئیز ملی شد. در عراق رژیم سلطنتی فروپاشید. اردون، فلسطین، کویت، سوریه، لیبی، شیخ نشینان خلیج فارس و غیره علیه استعمار کهن شوریدند و به نوعی استقلال رسیدند. در ایران نفت ملی شد و امریکا جای انگلیس را گرفت. در دینامیزم رقابتهای سران جهان دوقطبی زمینه برای ظهور کشورهای عدم انسلاک فراهم آمد.
پس از جنگ دوم جهانی در گسترۀ کشورهای عقب نگهداشته شدۀ جهان سوم در خاورمیانه و جنوب آسیا سه خط و سه جاذبۀ ایدئولوژیک و ناسیونالیستی(پان عربیسم، پان ترکیسم و ناسیونالیزم سیاسی ایرانی بر مبنای مذهب شیعه) تبارز چشمگیر داشت؛ در مصر جمال عبدالناصر و در سوریه و عراق سران احزاب بعث از حامیان اتحاد عرب محسوب می شدند. سران ترکیه از پان ترکیسم که نخست بر بنیاد افکار اسلامی اتکا داشت، بسوی سکولاریسم غربی گام نهادند. سران ایران در قالب تنگ نظام سلطنتی (در لاک همان ناسیولیسم مذهبی) به خود پیچیده و به یک سلسله اصلاحات جدید دل خوش کردند.
تجاوز نظامی قوای شوروی سابق به خاک افغانستان (بمثابۀ قلب آسیا و گرهگاه تمدنهای بزرگ شرقی) جنگ سرد و ساکن قطبین را وارد مرحلۀ آتشناک تقابل سران پیمان ورشو و ناتو و تحرکات تازه کرد. کشورهای چین و هند به بازسازی و نوسازی امور داخلی خود تمرکز کردند. جریانات سیاسی و ایدئولوژیکی ضد سوسیالیستی و طرفدار و همسو با جهان سرمایه داری در سطح وسیعی رشد و گسترش یافتند. عربستان سعودی و پاکستان به دو پایگاه ایدئولوژیک و نظامی غرب به رهبری امریکان تبدیل شدند. در ایران نظام سلطنتی فروپاشید و سد دفاعی مذهب تشیع که در عهد صفویه در مقابله با اتحاد ترکان عثمانی و ترکان ماوراءالنهر بنا شده بود، باز در اوجگیری تقابل قطبین مسلط جهانی، (در برابر جلوتازی روسها)، امکان  قد افرازی پیدا کرد.
روسها در خیال نهادن یک گام به پیش مجبور به برداشتن گامها به پس شدند؛ امپراتوری شوروی فروپاشید. سران غرب به رهبری امریکا با دستپاچکی و بدون پلان پختۀ استراتیژیک جلو تازدیدند تا خلای موجود را در خاورمیانه و جنوب آسیا پر سازند. سران ناتو به نیروی ماشین خشک و خشن امریکایی و اروپایی در خاورمیانه و جنوب آسیا به ویرانگری و انهدام ساختارهای سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک چپگرایانه و جاذبه ها، گرایشات و تمایلات طرفداران شوروی سابق و جریانات ضد سرمایه داری پرداختند. 
سران کشورهای پیمان ناتو به فرماندهی امریکا در این راستا از انبوه نیروهای نظامی، استخباراتی، اطلاعاتی، تبلیغاتی و تخصصی پیمان ناتو و جریانات خرد و بزرگ سیاسی، ایدئولوژیک و چریکی افراطیون رنگارنگ (که به کمک سران نظامی و استخباراتی پاکستان و حکام عربستان سعودی مجهز شده بودند)، استفادۀ ابزاری کردند. این پس لرزه های آتشناک تاهنوز در خاورمیانه و جنوب آسیا ادامه دارد.
بعد از حادثۀ مرموز یازدهم سپتامبر نخست قوای نظامی ناتو به رهبری امریکا در افغانستان استقرار یافتند. به دنبال آن تهاجم نظامی امریکا و انگلستان به عراق صورت گرفت و قدرت سیاسی و نظامی صدام حسین فروپاشید؛ در این سرکوب نظامی حزب بعث بعنوان جریان سیاسی و ایدئولوژیک متشکل از مارکسیسم، عربیسم و ملی گرایی غیرمذهبی خرد و خمیر گردید  در واقع سران پیمان ناتو دو نقطۀ حساس و دو پایگاه عمده را تخریب کردند و بجای آن زمینه برای ناامنی، بی ثباتی، ترور، انفجار، ویرانی و بحرانهای دنباله دار مساعد گردید. صدام حسین اگرچه قربانی عملکرد استبدادی و سیاست خودخواهانه و دیکتاتور منشانۀ خود شد؛ اما صدهاهزار نفر بیگناه، مظلوم و بیدفاع در بین این دوسنگ آسیای قدرتهای سلطه گر جهانی و در طول کشاکشهای کور و ویرانگرانۀ داخلی تلف شدند و منابع ملی و دارایی عامه نابود گردید.
در لیبی در دلو 1389 خورشیدی شورش مخالفان علیه دولت معمرقذافی آغاز شد. قذافی با کودتای نظامی در سال 1969 میلادی نظام شاهی را (که در سنۀ 1951 میلادی رویکار آمده بود) در لیبی سقوط داد و جماهیرمردمی سوسیالیستی را تأسیس کرد. او با در پیش گرفتن سیاست ضد غربی، صنایع آن کشور را ملی ساخت و با استفاده از منابع نفتی موجود، مطابق به ذوق و سلیقۀ سلطان مآبانۀ خود از لیبی کشوری مرفع و غنی ساخت. می گفتند که میانگین عمر زنان در کشور لیبی 79 سال و از مردان 75 سال بوده است.
بعد از فروپاشی شوروی سابق و جلوتازی قوای ناتو بسوی خاورمیانه رژیم قذافی هرچند در تزلزل افتاد؛  ولی او برای نجات مردم لیبی و دست آوردهای تاریخی آن سرزمین هرگز حاضر نشد که غرور و شوکت شاهانۀ خود را بپای شیرازه دهی یک نظام دیموکراتیک مردمی با پایگاه وسیع فدا نماید. برای سران غرب تحمل سیاستهای ناپایدار قذافی بسی دشوار می نمود. سران لیبی به رهبری قذافی چونان در خواب خرگوش فرورفته بودند که شرایط و اوضاع جدید جهانی و منطقوی را نادیده گرفتند و از آوردن هرنوع اصلاحات اساسی در نظام سیاسی کشور غفلت کردند؛ به این ترتیب زمینه برای مداخلات سران پیمان ناتو به رهبری امریکا آماده شد و پیش از این که سرهنگ قذافی بتواند از تعادل قطبین جدید مدد گیرد، رژیم  او با شورشهای پلان شده سقوط کرد.
در مصر انتقال قدرت در بستر جنبش های مردمی در صف متنوع حامیان جهان غرب بوقوع پیوست و حسنی مبارک بمانند شاه ایران قربانی منافع امریکا در منطقه شد. صدای اتحاد خواهی ناسیونالیزم عربی جمال عبدالناصر و حرکت ملی و غیرمذهبی آن هرچند در زمان انورسادات به خاموشی گراییده بود؛ اما با کنار زدن حسنی مبارک و میدان دادن به جریان اخوان المسلمین بکلی سنگباران گردید. با این حرکت تازه، سران ناتو به رهبری امریکا استراتیژی خود را از نگاه سیاسی و ایدئولوژیک در مقابله با چین، روسیه و هند تقویت می سازند و آخرین نیروهای ذخیره و همسوی خود را در خاور میا نه به روی صحنه می آورند.
در بحرین جنبش مردمی به نیروی سیاسی و نظامی عربستان سعودی سرکوب شد. رژیم استبدادی و ارتجاعی آل سعود نه تنها فرونپاشید؛ بلکه از حیث نظامی و اقتصادی توسط سران غرب حمایت گردید. پاکستان به آسانی به سلاح اتمی دست یافت و مصارف شش و نیم ملیارد دالری اردوی آن که از حیث بزرگی در جهان هفتم است، با خوش رویی توسط کشورهای عضو پیمان ناتو (خاصه امریکا) هماره پرداخت شده است؛ لیکن برای جلوگیری از حملات طالبان، القاعده و دیگر افراطیون از خاک پاکستان به سرزمین افغانستان در طول دو دهۀ اخیر از طرف سران ناتو هیچگاه موضع قاطع و بازدارندۀ عملی گرفته نشده است.
جنبش ملیونی اصلاحات در ایران با بی اعتنایی جهان غرب سرکوب می شود؛ اما رژیم استوار قذافی با حرکت ابتدایی تعدادی ناراضی به حمایت همه جانبۀ مالی، نظامی و استخباراتی امریکا و سران ناتو سقوط می کند. این ابهامات حس کنج کاوی و تجسس آدم را تحریک می نماید. جنبش عمومی ضد شاهی(خاصه قدرت یابی روحانیون) در ایران در همآهنگی استراتیژیک و بلند مدت با جهان غرب و در مقابله با قوتهای پیمان ورشو توانست حیات نسبتاً طولانی یابد. شاید تاهنوز سران ناتو برای جایگزینی آن ضرورت عاجل ندارند؛ معمای عدم قدرت یابی جنبش مردمی اصلاحات را در ایران می بایست بدینسان در ذهن خویشتن حل کرد.
در سوریه اوضاع به وخامت گراییده است و تمام نیروهای سران ناتو در جهت سرنگونی رژیم بشار اسد متمرکز شده اند. هرگاه به تاریخ سوریه پس از جنگ دوم جهانی نظر اندازیم، پیداست که نطفه های جریان احزاب بعث در این کشور بسته شد. خیزش اصلی پان عربیسم برمبنای مارکسیسم و عربیسم غیرمذهبی نخست در سوریه آغاز شد و خط فکری و سیاسی آن توسط میشل عفلق شیرازه بندی گردید. سپس به عراق، مصر و دیگر کشورهای عربی گسترش پیداکرد. به این حساب فشارهای سران پیمان ناتو بر سویه در حقیقت تداوم پس لرزه های جنگ سرد در خاورمیانه و آمادگی برای  تقابلات استراتیژیک جدید قطبین بر سر منابع انرژی منطقه بوده می تواند.
اژدهای خفتۀ زرد و خرس قطبی شمال خیلی دیر از خواب بیدار شده اند؛ ویتوی قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل توسط چین و روسیه در برابر عملیات فراگیر و سنگین سیاسی، اطلاعاتی و نظامی سران پیمان ناتو بمثابه نیش داروی پس از مرگ سهراب خواهد بود. مشکل بنیادی سران احزاب بعث، طرفداران غیرمذهبی ناسیونالیزم عرب و چپگرایان ضد استعمار در سده های اخیر بويژه در دهۀ جاری، عدم شناخت ریشه های اصلی و گوهری تاریخ، فرهنگ و مدنیت بس غنی و کهن کشورهای خاورمیانه و جنوب آسیا بوده است. پس از فروپاشی شوروی سابق و جهان دوقطبی آنان نتوانستند شرایط و اوضاع نوین را درک، تحلیل و بررسی کرده و برای حفظ و بقای استقلال، آزادی، ثبات و سعادت مردم خود اصلاحات و تحولات لازم بمیان آورند.
تجارب تاریخی جامعۀ انسانی به ما می آموزد که با حرکات خشک و خشن نظامی و اطلاعاتی نمی توان فرهنگ و مدنیت ساخت وبرای بشر ثبات، آرامش، صلح و سازندگی آورد. استفاده از تکنولوژی مدرن برای تخریب و ویرانی جوامع بسی سهل و آسان تر از اعمار و سازندگی است. جنگ، کشتار و خرابی هدف غایی انسان نیست. این کرۀ کوچک ما تاب و تحمل این همه کشاکش تسلیحاتی و مسابقات نظامی را ندارد.
تخریب استعماری و مصنوعی ساختارهای جوامع شرقی بوسیلۀ قوای نظامی و فشارهای اطلاعاتی و استخباراتی بجز ناامنی، بی ثباتی، رعب و وحشت، قانون گریزی، تروریزم، آدم کشی، دزدی، فقر، فساد اداری و اخلاقی، استرس و اضطراب ذهنی، گسستگی روابط عاطفی، احساسی و مهربانی، برهمزدن پیوندهای عنعنوی و سنتی، بی هویتی، هرج و مرج، مافیزم، ابهام و سردرگمی بوجود آورده نمی تواند.
 تجارب چند دهه (خاصه دهۀ اخیر) نشان داده است که سران کشورهای پیمان ناتو به رهبری امریکا استراتیژی سالم و روشنی برای کشورهای شرقی از جمله جوامع خاورمیانه ندارند. آنان با هجوم وسیع نظامی، استخباراتی، خبری و اطلاعاتی با فشار و زور نظامهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و ساختارهای موجود سنتی و عنعنوی را در جوامع تخریب می سازند و بجای آن طرح و پلان جامع و جا افتاده مطابق به تاریخ، فرهنگ، مدنیت و شرایط عینی و ذهنی آن جوامع برای بازسازی و نوسازی در دست نیست. مثل این که ماشین کور و کر نظامی غرب فقط قصد تخریب را دارد تا بر سر چاه های نفت خاورمیانه زانو زده و راهش را به سوی  منابع انرژی آسیان میانه باز کند.
در بستر جدید و فضای پرآشوب و متشنج جاری مردم جوامع شرقی خاصه مردم کشورهای خاورمیانه لازم است به ریشه های خود برگردند و علم و تکنولوژی مدرن را بر بنیاد تاریخ، فرهنگ و مدنیت بسیار غنی و پرمایۀ خود استوار سازند. پس لرزه های جنگ سرد بزودی در دینامیزم تعادل قطبین آرام خواهد شد. می بایست از طریق سازمانها، اتحادیه ها و کنفرانسهای منطقوی اتحاد و همکاریهای اقتصادی، تجارتی، فرهنگی، تمدنی، سیاسی و امنیتی در بین کشوها و جوامع شرقی و آسیایی روز بروز افزایش یابد و روند خودباوری، اعتماد سازی، خودشناسی و کسب دانش و تجارب علمی و تکنولوژیکی دم به دم بارور و بارور تر گردد. فقط از این طریق است که می توان استقلال، آزادی، حاکمیت ملی، صلح، امنیت، ثبات و سعادت را در تمام کشورها و جوامع شرقی تأمین کرد و خاورمیانه را به صلح، امنیت و رفاه رسانید.   
وقت آن است که جلو تخریبات بیشتر پس لرزه های آتشین جنگ سرد با تعادل قطبین جدید منطقوی و جهانی بر بنیاد تفاهم و همکاری تمدنهای ریشه دار بشری در شرق گرفته شود. در این عرصه گاه پر آشوب بایست کشورهای قوی چین، هندوستان و روسیه نقش فعال تر و عملی تری به عهده گیرند و ضرورت تعادل صلح آمیز، امن و مطمئن را با کشورهای اروپا و امریکا به طور جدی مطرح کنند.   

DIENSTAG, 17. JULI 2012

گزارش همایش ناصر خسرو. فرانسه



                      
واسع بهادری



                          
                                مختصر گزارش محفل ناصرخسرو
                                  اشتراسبورگ/ فرانسه

             
                                          ۳۰جون ۲۰۱۲

 برگرفته از تارنمای کابل ناتهـ

www.kabulnath.de


ساعت ۲۰ شام برنامه با سخنرانی جناب ظاهر دیوانچگی آغازشد. ایشان تشریف آوری  حاضرین را خیر مقدم گفت و یادآورشد که واقعاً دل ما میخواهد که محافل بزرگتر دایر نماییم تا هموطنان بیشتر حضور بیابند وبه محفل ما گرمی ببخشند، اما دارندۀ جنان امکانات نیستیم. پس از آن به زندگی وآثار ناصر خسرو بلخی اشاره  نموده گفت افتخار میکنیم که امشب به یاد چنان شخصیت اینجا گرد آمده ایم.
ظاهر دیوانچگی از حضور شخصیت های گرامی وهموطنان مقیم اشتراسبورگ، از حضور دوستان ایرانی، دوستانی که ازشهرهای دیگری تشریف آورده اند، یادآورشد،وبرنامه را چنین معرفی کرد.

صحبت جناب  نصیرمهرین، نویسندۀ گرامی را میشنویم  که واقعاً در برپایی این محفل با ما همکاری های بی شائبه وصمیمانه داشته است. دیوانچگی یادآورشد که دوست عزیز ما مهرین زمینه های تماسهای فرهنگیان را بوجود آورده است. پس از صحبت ایشان، سخنرانی جناب پروفیسور داکترولی ( پرخاش ) احمدی را داریم که از ایالات متحدۀ امریکا تشرریف آورد ه اند.
پیام ها وفشردۀ نوشته های  ارسالی را به سمع میرسانیم.
قصیده یی  ازشاعر بزرگوار جناب شبگیر پولادیان را ازطرف خود ایشان وهمچنان قصیده یی از شاعر بزرگوار جناب پرتو نادری رابه وسیلۀ استاد پولادیان میشنوید.
بحث ها وپرسش وپاسخ  را خواهیم داشت. بعد تفریح، صرف نان  را داریم. در بخش بعدی نصایح چند هموطن عزیزازبزرگان وروزگار دیدگان ما مثل آقای محمد قیوم رحیم را برای  جوانان میشنویم. طنزهایی منظوم از طنز نگار گرامی وارجمند، جناب هارون یوسفی را میشنویم که از لندن تشریف آورده اند. بعد مثل همیشه  موسیقی را می  شنویم.
دیوانچگی خاطر نشان کرد که امشب برعلاوۀ  تهیۀ غذا از طرف  اعضای کانون، خانوادۀ فرهنگدوست یوسفی در اشتراسبورگ ، لطف کرده با یک دنیا  زحمت  غذا های لذیذ افغانی برای  شما عزیزان شرکت کننده تهیه دیده اند.

در بخش مقالات و پیام ها یادآوری گردید  که از نوشته های که بسیار مفصل اند، در اینجا ازعصارۀ آنها یاد میشود.
یادآوری گردید که مؤرخ گرانسنگ جناب محمد آصف آهنگ ، هنرمند بزرگوار جناب عبدالوهاب مددی ،کانون فرهنگی افغانستان وآلمان( هامبوبرگ)، انجمن دوستداران سخن، طنر نویس گرامی جناب یما یکمنش  جناب محمدابراهیم حجازی ؛ پیام های نیک فرستاده وآرزوی موفقیت همایش را نموده اند.
جناب داکتر اسدالله شعور مشوره های نیک داده اند.

نویسندگان گرامی آقایان داکتر محمد اکرم عثمان،  سلطان علی شنبلی، مهندس برهان عقاب، داکتر نصرالدین پیکاراستاد سابق دانشگاه کابل، داکتر ثنا نیکپی پیام ها ونوشته های غنی و دارندۀ بارهای بسیار پربار پژوهشی فرستاده اند. آرزو میرود که از طریق مشوره با  خود این عزیزان همه را دریک مجلد انتشار دهیم .

 دیوانچگی از تارنما های  کابل ناتهـ ، گفتمان، خوشه، آریایی و اندیشۀ نو که در پخش اطلاعیۀ کانون کمک کرده بودند، قدردانی نمود.

برنامه طبق پروگرامی که جناب  دیوانچگی یادآوری نمود، آغاز شد وتا ساعت ۳ شب ادامه داشت.


------------------------------------------------------------------------------------------

                      شبگیر پولادیان

                                  درحاشیۀ مسافرت و
                              سخنرانی دکتور ولی ( پرخاش ) احمدی

             
پروفیسر پرخاش احمدی


 

از چپ به راست : نصیر مهرین، واسع بهادری ، استاد وهاب مددی، یما یکمنش ،پرخاش احمدی، فضل الله رضایی، شبگیر پولادیان و نصرالله محمودی .

آن روزهوای شهر هامبورگ برخلاف معمول گرمای تابستانی می پراگند ودرخشش آفتاب سیمای سبز شهر را درخشنده تر از روزهای خاکستری نشان می داد. در میعادگاه ترمینل دو فرودگاه هامبورگ ، نصیرمهرین، نصرالله محمودی و من بر بنیاد قرار به هم رسیدیم؛ به پیشواز دانشمند جوان پروفیسور ولی پرخاش احمدی.


پروفیسور احمدی برای سخنرانی در بارۀ شعر واندیشۀ حکیم ناصرخسروبلخی به اروپا می آمد. من با اینکه از دیرباز با نام و نوشته های دوکتور احمدی آشنایی داشتم، ولی اورا هیچگاهی از نزدیک ندیده بودم. دوستم نصرالله محمودی نیز. ما هردو درحالیکه ناشکیبا در سالون انتظار ایستاده بودیم در بارۀ ولی پرخاش احمدی و کارنامه هایش گفتگو می کردیم. گمانه زنی های ما در مورد سیمای ظاهری این دانشمند کرسی ادبیات مقایسوی دانشگاه برکلی براین فرض استوار شده بود که شاید ما با کسی روبه رو خواهیم شد ، سخت عبوس وخود گرفته که آدم در رویارویی با او می باید فاصلۀ معینی را در نظر بگیرد و در صحبت و گفتگو نیز ترتیب و آدابی را مراعات کند.
همینکه دقایق بعد مهرین حضور او را اعلام کرد، برعکس انتظار با مردی روبرو شدیم سخت کشاده جیین وخودمانی که درعین وجاهت ووقار نشاط و سرزنده گی به صورت لبخند محو ناشدنی از سیمای شرقی اش می تراوید.




دکتور پرخاش احمدی بعد از سخنرانی در همایش ناصر خسرو

ولی پرخاش احمدی درمیان ما و درجمع ساده وبه دور از زرق وبرق ما آنچنان بود که گویی در تالارهای مجلل دانشگاه های معتبر و تریبون های با نام و نشان سازمان ملل که بارها در آنجاها حضور داشت.
مجلس خاطره آفرین دیدار و گفت و شنید با پروفیسور احمدی با میزبانی و پذیرایی گرم در خانۀ نصیرمهرین و بانو مهریه مهرین با حضور شماری از فرهنگیان هموطن ساکن هامبورگ تا پاسی ازشب ادامه یافت.
راه دور و دراز میان هامبورگ و اشتراسبورگ به وسیلۀ خودرو ساده و کاری واسع بهادری در میان صحبت های گرم و صمیمی وخودمانی پروفیسوراحمدی چنان کوتاه به نظرآمد که گویی بربال های باد سفر می کردیم. احساس خسته گی ناپذیری احمدی که روزپیش مسیرطولانی سان فرانسیسکو ــ لندن ــ هامبورگ را برخود هموار کرده بود و بیگمان یکی دو شب درست نخوابیده بود، شگفتی آور می نمود. او گویی خواب و آرام را برخود حرام کرده بود واز لحظه های گفت و شنید ازهر دری همانند ما شادمان به نظر می آمد.

محفل بزرگداشت از حکیم ناصرخسروبلخی که به همت و کوشش انجمن فرهنگی افغان ها درشهر اشتراسبورگ فرانسه دایر می شد؛ در ساعت مقرر با حضورگرم دوستداران فرهنگ در تالار سبزرنگ و زیبایی مشرف بر تالاب آغاز به کار کرد.
نخست ظاهردیوانچه گی به نماینده گی از انجمن فرهنگی با سخنان صمیمی و بی پیرایه اش مهمانان و اشتراک کننده گان محفل را شادباش گفت و در باره محفل و تلاش های انجمن افغان های اشتراسبورگ در راه شناسایی و قدردانی از جایگاه آثار و آفریده های بزرگان کشور ما توضیح داد و سپس از آقای نصیرمهرین پژوهشگر نستوه وپرکار و همکار همیشه گی انجمن دعوت کرد تا در بارۀ آماج های برگزاری محفل صحبت کند.
نصیرمهرین ضمن سخنرانی وگزارش کوتاهی درباره آجندا، چگونه گی همکاری ها، نوشته های تهیه شده و پیام های رسیده به این مناسبت به ویژه از حضور پروفیسور احمدی که راه دور و درازی را برای سهمگیری در این محفل برخود هموار کرده است، یادآور شد و بلا فاصله این دانشمند جوان و متعهد را فراخواند، تا به حیث سخنران اصلی مقالۀ غنامندش را در بارۀ اندیشه های ناصرخسرو و شعر متعهد و پرخاشگرانه اش پیشکش کند.
پروفیسور احمدی در میان کف زدن های ممتد حاضران رشته سخن را به کف گرفت و پیرامون کارنامه ها و اندیشه های حکیم ناصرخسرو بلخی در جایگاه یک دانشمند کارشناس، ژرف نگر و نقاد داد سخن داد.
پروفیسور احمدی دراین سخنرانی محققانه با اشاره به ابعاد گونه گون شخصیت و میراث های گرانسنگ آفریده های ناصر، اورا یکی از ستون های استوار کاخ با شکوه فرهنگ و ادبیات خراسان زمین قلمداد کرد. برش های کوتاهی از مقالۀ بلند پروفیسور احمدی پیرامون ویژه گی های شعر و اندیشۀ ناصر را چنین می توان برشمرد:
ناصر خسرو از شگفتی زا‌ترین ستاره‌هایی‌است که در آسمان ادب و فرهنگ فارسی دری چهره نموده است و روشنایی بخشیده است. ابعاد شخصیت این بزرگمرد خراسانی یمگن نشین چنان پر وسعت و گسترده است که ا‌و را به دشواری توان شاعر یا سخنور -- به معنای متعارف این واژه ها -- خواند. ناصر متفکر تعقّل گرا است، حکیم روشمند است، فرهیختار آموزشگر است، اندیشه ورز دینی است، نویسنده ملتزم و هدفمند است، داعی مذهبی‌و پیکارگر سیاسی است، سنجشگر ستیزه ورز و جدال برانگیز است، و، در کنار این همه، شاعر است، و چه بسا که از فرازنده‌ترین و فرزانه‌ترین شاعران چند سده آغازین پس از ظهور اسلام در خراسان زمین است -- سده هایی‌که بهره‌های زایشگری و باروری سبک خراسانی در جغرافیای پهناوری پراکنده میشد و درخت سخن را برای سپس آینده گان گشن بیخ و پر برگ و بار می‌‌ساخت. . .
. . . ناصر خسرو همواره بر این نکته پا فشرده است که اندیشه را باید در خدمت دین و آیین به کار گماشت. این دین و این آیین هم مایه و منبع و هم منظور و غایه هستی‌شناختی‌و دانش شناختی‌به حساب می‌‌آماده است. به سخن دیگر، هر آن چه از قلم ناصر برون تراویده است، گامی‌بوده است به سوی تاویل و تفسیر حقیقت آرمانی‌ناصر، حقیقتی که حقانیت و راستینگی آن در آیین اندیشگی اسماعیلی آیینه سان بازتاب داشته است.
دوگانه انگاری سرشتی پدیده‌ها و عناصر هستی‌-- که بر مبنای آن "معنی‌" و "جان" و "خرد" و "عقل" و "باطن" و "نیکی‌" در تقابل و تضاد ذاتی با "جسم" و "تن‌" و "ظاهر" و "زشتی" در تکاپو و جدال پیگیر است -- پایه زیرین باورهای اواست.

در بیشترین قصیده‌های بیمانندش ناصر در هیات فرهیخته مردی دانشمند و حکیمی پر هیبت ظاهر میشود که با زبانی فخیم بر بلندای پر ابهت حکمت و اخلاق و آموزش و دانش می‌‌ایستد، و به عنوان داعی ارجمند یک حرکت فکری و مذهبی‌ویژه به پند و اندرز و موعظه متوسل میشود، یک تنه مبلّغ نستوه و پر خشم و خروش دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک خود میگردد، در برابر آیین‌ها و نظرگاه‌های رقیب قامت میفرازد، بر حقانیت و راستینگی خود پا میفشارد، هم اییینان خود را میستاید، و هم کیشان و هم اندیشان خود را ارج بسیار مینهد. برخلاف، دیگر آییینان و دیگر اندیشان را توبیخ می‌کند و خوار میشمارد، فرومایه و سفیه مینگارد، و از ستوران کهتر میپندارد. . .
پافشاری سرسختانه ناصر بر اینکه طریقت او‌، راه راستین رستگاری است و آن چه او‌گزیده است، گزینشی میان ایمان و کفر بوده است، و تمامی‌حقیقت، یعنی‌ذات حقیقت در تمامت آن، در چنبر ایمان خدشه ناپذیر ا‌و درنهفته ...
یکی از ویژه گی های روشن و با اهمیت این نوشته سخته در این بود که پروفیسوراحمدی از پایگاه یک پژوهشگر ژرف بین تنها به توضیح و تحلیل اندیشه گی ها و کارنامه های ناصرخسرو اکتفا نمی کرد؛ بلکه همرا ه با آن به کنکاش و نقد و ارزیابی اندیشه های او نیز پرداخته بود؛ نکته یی که با رویکرد به خواسته ها و نیازهای زنده گانی امروزین، ما را در امر شناخت و ارزیابی ژرف و واقعی پایگاه و جایگاه بزرگان تاریخ و فرهنگ ما مدد می رساند.
سخنرانی پروفیسور احمدی با پیشواز گرم و پرشور حاضران محفل پایان یافت.



دکتر اکرم عثمان
                     

            عرض ارادتی عاجزانه به پیشگاه ناصر خسرو بلخی

  

به گفت احسان طبری: ناصر خسرو قبادیانی بلخی سه معشوقۀ دایمی داشت. علم وعقل وسخن !
شیفتگی او به آموختن ومطالعۀ کتاب چنان بود که در سفر هفت ساله به حجاز ومصرشتری بار کرده از کتاب همراه داشت وخود پیاده در عقبش میدوید.

این اشعار ناصر خسرو عشق او را به کتاب مجسم میکند:

مرا یاریست چون تنها نشینم سخن گویی امینی رازداری
به هر وقت از سخن های حکیمان نگوی تا نیابد هوشیاری
نگوید تا برویش ننگرم من نه چون هر ژاژ خای بادساری

در بارۀ ناصر خسرو هرچه بنویسیم وهر چه بگوئیم بازهم کم است. او از اعجوبه های تکرار ناشدنی روزگار است. اگر از ظواهر قضایا بگذریم او فراتر از مذاهب ِ مسلط در آئین اسلامی می اندیشید وبه حق شیفتۀ عقل بود- چیزی که عمرهاست از ساحت زندگانی ما رخت بربسته وبه مغربزمین کوچیده است- . کسانیکه در حوزۀ تمدنی ما به عقل اقتدا کرده اند، با تعذیب، با تکفیر وحتی با اعدام مقابل گشته اند که از آن شمار میتوان از منصور حلاج، بوعلی سینا،عین القضات همدانی وناصر خسرو بلخی نامبرد.
درین باب ز بوعلی سینای بلخی چنین میخوانیم :
کفر چو منی گزاف وآسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی آنهم کافر پس درهمه دهریک مسلمان نبود

احسان طبری در کتاب ماندگارش – برخی بررسیها در بارۀ جهان بینی ها وجنبش های اجتماعی در ایران در بارۀ اختناق ومحیط مختنق وخونبار دوران ناصر خسرو چنین آورده است : در دستورِ زندگی این قشرفوقانی، تنها قدرت ورزی کوروآزمندانه قرار داشت و لذا روستالی وشهری نیزمی کوشیدند تا درصف عیاران وجوانمردان و در سازمانهای اسمعیلی متشکل شوند وزمانی با سخن وزمانی دیگر با سلاح با زورگویی قدرتمندان مقابله کنند.
قشر انگلی از روشنفکران عصر که به گرد دربار شاه وامیران و وزیرانش جمع شده بودند، مانند فقیهان متعصب وبرخی صوفیان وعلویان بزرگ وشاعران مدیحه سرا ومنجمین طالع بین وغیره از خوان گستردۀ غارت نصیب وصلتی در یافت میداشتند.
به نظر ناصر در سرزمین " خراسان ومشارق" بازار حکمت کاسد ومزاج شریعت کاسد بود و کارها بدست مشتی فقیه میگشت که چون ستمگر سرکیسه رشوت میگشود آنان نیز در وقت " بند شریعت" میگشودند. ناصر میگفت : « ابلیس فقیه است، گر اینها فقهایند!» به نظر ناصرنفس ناطقۀ چراجوی دانشجوی که خواستار است نه تنها از نام اشیأ بلکه ازفعل آنها سردرآورد واز «مثل» به « ممثول » واز ظاهر به " باطن " پی ببرد و حقیقت ِ دین حق وعلم را دریابد، مورد لعن وتکفیر" علما " لقبان" و" فقها" لقبان کرامی مسلک قرار میگرفت: " دهن علم فراز و دهن رشوت باز." در این باب خود سروده است :
از رنج جان چو جانم ستوه گشت یکچند با ثنا به درپادشاه شدم
صد بندگی شاه ببایست کردنم از بهر یک امید که ازوی دوا شدم
از مال شاه ومیر چو نومید شد دلم زی اهل طیلسان و عمامه ردا شدم
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم کز بیم مور در دهن اژدها شدم

وبدینسان دوران دوم زندگی ناصر آغاز میشود: دوران حیرت، طلب و جستجوی حقیقت. ودر این باره دکتور محمد معین در جلد ششم فرهنگش چنین آورده است: در سال ۴۳۷ هـ. خوابی دی وبقول خود او ناگهان از خواب گران چهل ساله بیدار شد. کارهای دیوانی اداری را رها کرده وبه جهانگردی و سیر آفاق وانفس پرداخت و درسفر هفت سالۀ خود حجاز، آسیای صغیر، سوریه ومصر را دید. وی در ابتدا مذهب حنفی داشت، درمصر با اسماعلیان فاطمی روابطی برقرار کرد وپیرو مذهب آنان گردید واز دعات سرسخت اسماعلیلیه شد و" حجت " زمین خراسان گردید. ناصر خسرو در مراجعت از این سفر به بلخ رفت و آشکارا شروع به تبلیغ عقاید اسماعیلی کرد . لیکن با مخالفت فقهای متعصب سنی مواجه گردید وامرای سلجوقی در صدد کشتن او برامدند. وی بالاخره به یمگان بدخشان گریخت و در آنجا عزلت جست ودرهمان جا وفات یافت.

از آثار او یکی سفرنامه است که آنرا درسال۴۴۴ هـ.ق. تألیف کرد و دیگری زادالمسافرین که یادگار دورۀ آوارگی او بعد از مراجعت از سفر در خراسان ومازندران وطبرستان است. آثار مهم دیگر اوعبارتند از " وجه دین "، " اخوان صفا "، " دلیل المتحرین" " روشنایی نامه " . مقدار ابیات دیوان او را تا سی هزار بیت نوشته اند، ولی آنچه اکنون در دست است حدود یازده هزار بیت است .
و در صفحۀ آخر" سفرنامه " چنین میخوانیم : ومسافت راه که از بلخ به مصر شدیم واز آنجا به مکه وبه راه بصره وبه پارس رسیدیم وبه بلخ آمدیم- غیر آنکه به اطراف به زیارتها وغیره رفته بودیم دوهزار ودو یست وبیست فرسنگ بود.
واین سرگذشت آنچه دیده بودم، به راستی شرح دادم وبعضی که به روایتها شنیدم، اگر در آنجاخلافی باشد،خوانندگان از این ضعیف ندانند ومواخذت ونکوهش نکنند. واگر ایزد سبحانه وتعالی توفیق دهد چون سفرطرف مشرق کرده شود،آنچه مشاهد افتد وبا این ضم کرده شود.

در فرجام این مقال برای برگزارگنندگان محفل ناصرخسرو، برای عزیزان فرهنگدوست کانون فرهنگی افغانهای استراسبورگ فرانسه، آرزوی موفقیت های مزید را دارم. 



                   پیام
                  دست اندرکاران اندیشه نو، نشریه افغانهای مقیم کانادا
                  به محفل ناصر خسرو
                  کانون فرهنگی افغانهای شهر اشتراسبورگ

درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر اوری چرخ نیلوفری را

حکیم ناصر خسرو بلخی آن چریک پیر جهانگردی بی بدیل در فرهنگ و ادبیات ما، دارای مرتفع ترین نقش و جایگاه ویژه خود را به خاطر دیدگاه خاص و اباورزیدن ازمدحت و تملق گویی جهت بدست اوردن مال و منال از مستبدین و ظالمان، دستانش را بسوی هیچکس و ناکس دراز نکرد. دگرگونی که دروی ایجاد شد و او را تکان داد، حال و هوای دیگری به او دست داد که ناصر خسرو بلخی آن تبعیدی یمگان را به سرزمین های کشاند که واقعا افسانوی ودور از تصور ادمی است. آثارگرانسنگ و سترگ او، همه مدعیان سیاه دل ، به گردش رسیده نمیتوانند. ده ها جلد آثارمنظوم و منثورسروده های حکیم بلخ با مهارت، صولت خلق شده هر کدام در ذات خود آثاریست پویا و ماندگار.
وقتی شعر مشهور و پیکانگونه اش را میخوانی چون گلوله است که قلب حریف را
مستقیما نشانه گرفته است،
من آنم که در پای خوکان نریزم
مرین قیمتی لفظ در دری را
ناصر خسرو بلخی در بدترین وتاریکترین دوران در عرصه نبرد شمشیر و قلم، پا به میدان گذاشت. بداندیشی و خرد ستیزی یک امر عادی به حساب میامد. او هزاران فرسنگ را، پای پیاده، با پشتاره ای از کتاب و قلم و دانش تا اقصی نقاط گیتی مسافرت کرد، حقایق بیشماری ازمردمان گوناگون مثل: کشف رموززندگی مردم، با قلم جادویی اش، سفرنامه معروفش را رقم زد. با اینکه دربرخی منابع نام از سفرنامه بزرگ او یاد اوری شده و سفرنامه فعلی اختصار سفرنامه بزرگ اوست، که تا هنوز به میدان ظاهر نشده است. میگویند سفرنامه مشرق زمین ازشگفتی های شبه قاره هند و اسرار نا مکشوف و مرموز سرزمین عجایبی حکایت میکند که همه را متعجب و شگفت زده میسازد.
دوران ناصرخسرو بلخی، دوران اوج استبداد و اختناق، حکومت غزنوی است. اسماعیلیان در چندین شهر توسط سپاه دولتی قتل عام میشود که البته از حمایت و پشتیبانی سلطان مستبد برخوردار هستند. چنان تبعیض و تعصب کور در فضای ظلمانی حکمفرماست، که کسی به تندی نفس شیده نمیتوانند، در همچو شرایطی حکیم ناصر خسرو بلخی با درایت و خردمندی به حیث حجت خراسان گماشته میشود. قشریون تاریک اندیش که هیچگونه دانش و معرفت درباره اسماعیلیه ندارد، وهم مخالفت های عمیق درونی مذهبی در دستگاه سلطنتی، تلاش صورت میگیرد تا شخصیت های ممتاز و صاحب نفوذ با دسایس و توطئه های گوناگون از دربار اخراج و گاهی به دست جلاد ظالم میسپردند، تا دمار از روزگارش براورد. یکی از همین شخصیت و دانشمند برازنده دربار، حسنک وزیر است که قربانی توطئه مخالفین شده، به دار اویزان میشود. براو اتهام بسته بودند که خلعت امامان اسماعیلیه را پذیرفته، شاید هم سپس به کیش اسماعیلیه داخل شده باشد.
کجرفتاری و کژاندیشی وفساد در تمام ارکان سلطنت رخنه کرده بود. در چنین شرایط غیر انسانی، جنگ مخفیانه مذهبی در سطوح مختلف جریان داشت. نمونه برجسته ان به دار زدن حسنک وزیر که یکی از وزیران دانشمند دردربار بود، نمونه بارز بحساب میرود.
حکیم ناصر خسرو بلخی بعد از طی یک سفر طولانی که سفرنامه معروف حاصل این سفراست. بعد از چندی مجبور میشود، خلوت گزینی کند و همان است که یمگان را می پذیرد. تقریبا اکثر اثار و تالیفاتش را در یمگان خلق میکند.
چندین سده از زمان حکیم ناصر خسرو بلخی که به جاودانگی پیوسته است، سپری شده است. غیر از چند کتابی: « ناصر خسرو، لعل بدخشان» تالیف داکتر الیس سی. هانسبرگر چاپ ۱۳۸۰ «تصویری از ناصر خسرو» تالیف علی دشتی . تاریخ چاپ ۱۳۶۲ « ناصرخسرو اسماعیلیان» تالیف آی. برتلس چاپ سال ۱۳۴۶
«شرح سی قصیده» تالیف دکترمهدی محقق چاپ سال ۱۳۷۲
با سپاس فراوان از هموطنانی که در شرایط غربت یاد شاعران و دانشمندان وطن را به باد فراموشی نمی سپارند بلکه ارج میگذارند.
زنده باشید.
با قرأت این چند بیت به سخنانیم خاتمه می بخشیم
مرا دونان ز خان و مان براندند
گروهی ازنماز خویش ساهون
خراسان جای دونان گشت، گنجد
به یک خانه درون ازاده با دون
نداند حال و کارمن جز انکس
که دونانش کنند از خانه بیرون


سلطان علی شنبلی مدیر مسوول ودکتر ثنا نیکپی صاحب امتیاز و ناشر اندیشه نو


   


           
سخنرانی نصیر مهرین

                     همکار همایش ناصر خسرو بلخی



حضارگرامی سلام
آنچه را دوست عزیزما ظاهردیوانچگی دربارۀ همکاری من با همایش های فرهنگی وهمایش امشب ابرازداشت؛ ازلطف های ناشی ازاحساس دوستان که به همدیگر دارند، تلقی کنید. واقعیت این است که اعضای نستوه کانون فرهنگی افغانهای شهراشتراسبورگ بابهره مندی ازمناسبات دوستانه وفرهنگ گستری، وضعیتی را به وجود آورده اند، که توان وتوشۀ اندک ما میتواند مکمل همدیگرشود. کاش در جهت تعمیم این روش نیکو دستاورد های بیشتری حاصل شود. طی چند سال اخیربه نیکویی نگریسته ایم که دشواری های اصلی برشانه های این عزیزان قرارداشته است. همکاری وهمنوایی قلمزنان گرامی دربقیه کشورها در تکمیل برداشتن این گام هایی کوچک ،هم جای سپاس خود را دارد.
گزینش نام ناصرخسروبلخی برای محفل امشب، مانند انتخاب بقیه همایش ها برای ادیبان و اندیشمندان ،هیچگونه چارچوب از پیش تعیین شده را ندارد. به سخن دیگر ما گردهم نمیاییم که الزاماً شخصیتی را حتما ً به ستایش بگیریم، تقدیس کنیم ویا طرف سرزنش بگذاریم. ما به ناصرخسرو بلخی به عنوان یک انسان، انسان اندیشمند وزیسته درزمان معینی می نگریم. انسانی که بررسی درست سیرزنده گی اش،مُشکوارسخن تواند گفت. وناگفته پیدا خواهد بود که کاربرد این معیار، معنی بی توجهی به پیروان ناصر را ندارد.



اگربه اشتباه نرفته باشم، ما کمتردرجامعۀ خویش معیارهای به سنجش گرفتن افکار واندیشه ها رابه کاربرده ایم. ما کمتر درپی وارسی و بررسی و چگونگی اندیشمند شدن، ویژه گی های اندیشه و ودلیل ودلایل فعل وانفعالات فکری صاحبان اندیشه وتفکر بوده ایم. ما کمتر با درد ها ورنج های که صاحبان اندیشه متحمل شده اند، آشنایی داریم . درداخل و یا خارج جامعۀ خویش ، به اندیشمندان، به شاعران جدی یا برخورد سطحی ذوقی داشته وآنها را پرستیده ایم ویا با کاربرد فرهنگ نفی مطلق به ناسزا گرفته ایم. فرهنگ نفی مطلق که دنباله اش امروزدرگونۀ شخصیت ستیزی بردوش جامعۀ فرهنگی سنگینی دل آزار دارد، کارش به ترویج فرهنگ تعصب، بیگانه با مدارا وبی تحملی در برابردیگراندیش تا آنجا رسیده است که پیامد فراهم آوری نفی بدنی را نیزبا خود دارد.

چند همایش ابتکاری عزیزان کانون فرهنگی نشان داد که ابعاد زندگی وزوایای ناشناختۀ ادبا واندیشمندان ما درمعرض بازبینی قرارمیگیرند. تمرکز ابراز نظر آن عده از فرهیختگان ارجمند وصاحب نظر پیرامون شخصیت های معین، به همایش ها کیفیت بهتری بخشیده است. نبشته های که در بارۀ ناصر خسرو دریافت گردید،خوشبختانه از چنین درجۀ صلاحیت مورد نیازحاکی است. بدون یاداوری بیشترمعلوم است که ما دربین هموطنان و دانشمندان خار جی، ناصر خسرو شناسانی داریم که جای نبشته وابراز نظر شان درین این محفل خالی است. امید آن را داریم که تا هنگام انتشار مضامین رسیده، نبشته های آن شخصیت ها را نیز به دست بیاوریم.

حضارگرامی، دراین همایش خوشبختیی وافتخار بزرگی که نصیب ما شده است، حضور گرم و دانشمندانۀ جناب دکتور ولی پرخاش احمدی است. این استاد ودانشمند گرامی که به قول درست جناب عابد مدنی (مسؤول برنامۀ چهره های آشنا در تلویزیون نور. امریکا که خوشبختانه خود ایشان نیز اینجا حضور دارد) سفیرهویت ما در والاترین محافل وهمایش ها است،رنج سفرازایالات متحده برخود هموارنموده تا پیرامون ناصر خسرو سخن بگوید.
علیرغم نا خشنودیی که برای استاد ارجمند دست بدهد، اجازه میخواهم چند جملۀ بیشتر پیرامون ایشان وفراورده های فکری وقلمی شان از نبشتۀ زیر عنوان سفیر هویت ما از قلم جناب عابد مدنی که در تارنمای کابل ناتهـ به نشر رسیده است، به عاریت بگیرم.

" تحصیلات و آموزش:
پرخاش احمدی در سال ۱۹۸۳ لیسه استقلال کابل را به پایان رسانید. اوضاع حاکم سیاسی آن زمان و اشغال کشور توسط ارتش سرخ اتحاد شوروی سابق، او و خانواده را مجبور به ترک وطن ساخت. احمدی جوان از ادامه تحصیل در دانشگاه کابل محروم ماند.
از سال ۱۹۸۵ به تحصیلاتش در دانشگاه ایالتی هیوارد - که اکنون به دانشگاه ایالتی ایست بی CA State East Bay موسوم شده است ادامه داد.
در سال ۱۹۸۷ در رشته علوم اجتماعی و فلسفه مدرک لیسانس به دست آورد. همزمان با تحصیل در این رشته، صنف ها و واحدهای متعددی را در رشته ادبیات نیز موفقانه ادامه داد. در پاییز سال ۱۹۸۸ وارد دوره ماستری "فوق لیسانس" در دانشگاه لوس آنجلس UCLA شد و تحصیل در رشته ادبیات را به گونه پیگیر و دقیق ادامه داد.
در بهار ۱۹۹۷ پس از دفاع موفقانه از تز خود به اخذ گواهینامه دکتورا در رشتهٔ ادبیات مقایسی comparative literature از دانشگاه یو سی ال ای نایل آمد. در رساله دکتورای خویش، داکتر احمدی به "بازتاب هویت و هویت آفرینی در ادبیات پسااستعماری" می پردازد. او نه تنها به تحلیل دقیق متون مختلف ادبی دست می یازد، بل به موضع "هویت" از دیدگاه های فلسفی، نظریه های نوین سیاسی و پژوهش های تازه عرصه فرهنگ شناسی نیز توجه دارد.
پژوهش و تدریس: در ساحه پژوهش و تدریس داکتر احمدی، از پیشتازان زمان ما به حساب می آید. پس از ختم دورهٔ تحصیل و اخذ دکتورا در ادبیات مقایسی، بلافاصله برای تدریس زبان و ادبیات رهسپار دانشگاه ورجینیا در شهر شارلوتزویل Charlottesville شد و در آن دانشگاه مدت سه سال در بخش مطالعات آسیای و شرق میانه به تدریس پژوهش پرداخت.
در پاییز سال ۲۰۰۰ داکتر احمدی دعوت دانشگاه کالیفورنیا، برکلی را برای تدریس ادبیات در این دانشگاه معتبر پذیرفت و از ویرجینیا کوچید و به تدریس در دانشگاه برکلی مشغول شد. در سال ۲۰۰۷ داکتر احمدی افتخار استادی همیشگی که در اصطلاح دانشگاهی به آن "تینیورد" tenured می گویند در دانشگاه معروف برکلی کسب کرد. البته باید متذکر شد که برای رسیدن به این مقام بزرگ، استادی همیشگی یا دایمی و آن هم در دانشگاه با نام و نشان جهانی چون برکلی، باید مراحل دشواری را طی کرد و با دیگر نامزدها و متقاضیان این رتبه بزرگ دانشگاهی که همه از مغزهای متفکر علمی بودند به مقابله پراخت و محک خورد و در یک امتحان سخت و نفس گیر در بین صدها نامزد این مقام را در برکلی کسب کرد و هفت خوان رستم پشت سر گذاشت تا به قله قاف رسید.
من اگر اشتباه نکنم در کشور ما در بین رتبه های علمی و دانشگاهی، جز جناب داکتر نظیف شهرانی که ایشان هم در دانشگاه اندیانا سمت استادی همیشگی را کسب کرده اند کسی دیگر را نمی توان سراغ داشت که از چنین مقام بلند علمی برخوردار بوده باشد. تلاش و تکاپوی اکادیمیک، تدریس موفق و پرثمر، انتشار مقالات متعدد علمی در نشریه های دانشگاهی، راهنمایی شاگردان کوشا و موفق در دوره ماستری و دکتورا، و انتشار کتب از جمله ویژگی های بسیاری است که در ارزش نهادن و پذیرش کارکردهای اکادیمیک داکتر احمدی تاثیرگذار بوده است.
در چند سالی که داکتر احمدی در دانشگاه برکلی تدریس کرده است نه تنها شاگردان بسیاری را در دورهٔ لیسانس پرورده است بل در پای گواهینامه دکتورای شاگردان ممتاز امضا می نمایند.
آثار منتشر شده: از داکتر احمدی آثار پٌرارزش و بی مانندی تا به حال انتشار یافته که واقعاً در اعتبار فرهنگ معاصر ما پشتوانه قوی می تواند به حساب بیاید. مقالات و نبشته های پژوهشی و علمی بسیاری در مجلات و نشریه های ادواری معتبر جهانی به چاپ رسیده. مقالات داکتر احمدی به زبان انگلیسی در مجله های چون "نشریه مطالعات بین المللی شرق میانه"، "مجله مطالعات جنوب آسیا"، "مجله مطالعات ایران شناسی"، "مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز"، و "مجله انجمن مطالعات شرق میانه در انگلستان" به نشر رسیده است. پارهٔ از مقاله های پژوهشی داکتر احمدی به زبان انگلیسی به عنوان فصل های جداگانه در کتاب ها، یادواره ها، و دانشنامه ها نیز طبع گردیده است. از داکتر احمدی مقالات فراوان و ترجمه های متعدد به زبان فارسی نیز چاپ گردیده است و مجلات و نشریه های وزینی چون دٌر دری،‌خط سوم، پرنیان، صدف، ایران نامه، نامه خراسان، واژه، امید، و مردم نامه باختر بارها نوشته ها و مقالات داکتر احمدی را با افتخار به نشر رسانیده اند.
بخش مهمی و ارزشمند دیگر کار داکتر احمدی را ترجمه تشکیل می دهد که معرفی شعر و داستان امروز افغانستان به خوانندگان انگلیسی زبان است و هم برگردان شعر و داستان از زبان بیگانه به زبان فارسی دری می باشد. احمدی همواره کوشیده است تا راه کمتر کوبیده شده را در نوردد و به گذارش چهره ها و آثار شناخته ناشده بپردازد. تسلط بر زبان های انگلیسی، فرانسوی و عربی، تبحر او را در ترجمه و شعر و داستان بی نظیر ساخته است.
اگر از بهترین های کارنویسندگی داکتر احمدی به عنوان ماندگار ترین پاره ادبیات معاصر یاد کنیم، باید از "مجله نقد و آرمان"، کتاب در باره "ادبیات نوین و معاصر افغانستان" و کتاب تازه انتشار یافته "عرصه های مختلط سنت ادبی فارسی و نگارش تاریخ" نام برد.
نقد و ارمان در سال ۱۹۹۸ به همت داکتر احمدی آغاز حیات یافت. آنچه که قابل یادآوری است در این سال ها احمدی خود مشغول دورهٔ دکتواری خویش در UCLA بود و باید تمام توانش را پای موفقیت های دانشگاهی اش می گذاشت. از سوی دیگر فضای مطبوعاتی و نویسندگی دهه های هشتاد و نود را جدال و اخبار جنگ افغانستان تسخیر کرده بود و زمینه برای چنین کار ماندگار فرهنگی وجود نداشت. احمدی با تمام این شرایط سخت آن زمان دست به انتشار مجله نقد و آرمان زد و به زودی اساتید بزرگ کشور اعلان همکاری کردند و جایگاه کار شان را در یک مجله معتبر یافتند و همکاری را شروع کردند. افزون بر آثار ادبی، نوشته های در عرصه های فلسفه، علوم اجتماعی، تاریخ و راهنمای کتاب در نقد و آرمان انتشار می یافت. در سال ۲۰۰۳ زمانی که دیگر بار مسوولیت دانشگاه، تدریس و پژوهش بر او اجازه نمی داد، احمدی نخواست کارش از کیفیت عالی و غنا اعتبار کم بیارد و انتشار نقد و آرمان را به تعلیق در آورد اما به دوستداران نقد و آرمانش وعده سپرده تا به زودی کار انتشار نقد و آرمان را از سر گیرد و ما این قول را در چهره های آشنا هم گرفتیم!
کتاب ادبیات نوین معاصر افغانستان، نگاه به دیدگاه های ناهمگون در زمینه تاریخ و فرم، به انگلیسی Modern Persian Literature in Afghanistan عنوان دارد که در بهار ۲۰۰۸ به زبان انگلیسی، همزمان در لندن و نیویارک منتشر شد. موضوع کتاب، ادبیات نوین معاصر افغانستان می باشد. این کتاب را به عنوان تنها اثر مستقل یک نویسنده افغانستانی، که به یکی از زبان های زنده جهانی در باره ادبیات کشورش می پردازد می توان نامبرد. داکتر احمدی با دقت و حوصله مندی تمام به تحلیل ادبیات افغانستان، بستر تاریخی مدرنیته در آثار ادبی افغانستان، رابطه آفرینش ادبی و تاریخ اجتماعی و سیاسی کشور پرداخته است. آوازه دقت نویسی کتاب از امریکا تا لندن و از لندن تا ایران را فرا گرفت. در بهار سال ۲۰۰۹ انجمن بین المللی کتاب در تهران برنده جایزه اول بخش ادبیات معاصر را به او داد و از داکتر احمدی در تهران دعوت به عمل آمد و مدال افتخار را از مقام ریاست جمهوری آن کشور کسب کرد.
کتاب جدید ایشان که در سال ۲۰۱۲ از تفکر و تحقیقات پرتلاش احمدی تراوش کرده به نام عرصه های مختلط سنت ادبی فارسی و نگارش تاریخ، Converging zones Persian Literary Tradition and the writing of history نام دارد. این کتاب در یادبود و تجلیل از داکتر امین بنانی که احمدی زمانی شاگرد او بوده است به نشر رسیده است. احمدی با دقت و پژوهش فراوان کار ویرایش پانزده مقاله تحقیقی در این کتاب را به عهده گرفته است. یکی از این پانزده مقاله ارزشمند علمی به قلم خود ایشان است زیر نام "مفهوم هویت در آثار علامه اقبال لاهوری".
داکتر ولی پرخاش احمدی در کنفرانس های بسی بزرگ به دعوت نهاد های علمی و فرهنگی و دولتی جهان و دانشگاه های معتبر امریکا شرکت ورزیده است و با ایراد سخنرانی های علمی و تحقیقی، آنچه نامی از او در فهرست نخبگان دانشگاهی ثبت است معنی بخشیده است و هم خود بانی و مبتکر کنفرانس های بزرگ دانشگاهی، که نمونه اش در بین هموطنان ما کم است نیز شده است. این ابتکار و حضور می تواند بخشی از فعالیت های اکادیمیک او به حساب آید. آن تعداد از کنفرانس های جهانی که داکتر احمدی شرکت ورزیده است، عبارتند از:
۱. سخنرانی در مقر سازمان ملل متحد در کنفرانس بزرگداشت مولانا، به نمایندگی از افغانستان
۲. سخنرانی در مقر سازمان ملل متحد در کنفرانس بزرگداشت رودکی، به نمایندگی از افغانستان
۳. انجمن مطالعات شرق میانه، امریکا
۴. انجمن مطالعات ایران شناسی، امریکا
۵. انجمن تازه بنیاد مطالعات افغانستان شناسی، بوستن، امریکا
۶. اشتراک در کنفرانس تجلیل مقام فرهیخته گان معاصر افغانستان، دانشگاه کابل، ۲۰۰۵
۷. ایراد سخنرانی در مرکز علمی فرهنگی آلمانی ها، کابل ۲۰۰۵، مرکز فرهنگی آلمان
قابل یادآوری است که در کنفرانس های ملل متحد، بزرگانی چون سید حسن نصر و نصرالله پورجوادی به نمایندگی از کشور ایران در پهلوی داکتر احمدی سخنرانی داشتند.
کنفرانس های که به ابتکار داکتر احمدی برگذار شده است:
۱. کنفرانس تجلیل و بزرگداشت استاد خلیل الله خلیلی، لوس آنجلس، ۱۹۸۷
۲. کنفرانس تجلیل از شخصیت علمی فرهنگی داکتر علی رضوی غزنوی در اولین سال ارتحال، برکلی ۲۰۰۲
۳. کنفرانس تجلیل از مقام ادیب، شاعر و اندیشور بزرگ کشور، استاد واصف باختری، برکلی ۲۰۰۲
۴. مشاور ارشد در کنفرانس "گنجینه گمشده" نمایش آثار موزیم افغانستان و دعوت از باستان شناسان جهان، برکلی ۲۰۰۹
. . . "


دکتور احمد ی متأهل است و با بانو گیتا احمدی ازدواج کرده است. دارای دو دختر هستند. سزاوار یاد آوری است که اگر همیاری وهمکاری های آن بانوی گرامی نباشد، دسترسی جناب احمدی به پهنه یی از دستاوردهای پژوهشی میسر نمی بود.

با افتخار به ایشان از دکتور پرخاش احمدی دعوت می کنیم که پشت بلندگو تشریف بیاورند
تشکر.



  مهندس برهان عقاب

              در نوشتۀ مفصل وپژوهشگرانه اش زیر عنوان
              بحثی در مورد نسب و زادگاه ناصر خسرو بلخی. مینویسد :

شخصیت والا وبرجستۀ حکیم ناصرخسرو نیز ازچنین جفای توسط تعداد از تذکره نویسان ونویسندگان از منشاء جعل سازی ابوالمعالی محمدبن عبیدالله که از معاصران او بوده وکتاب بیان الادیان راچهارسال بعد درگذشت او و پذیرفتن کیش اسماعیلی نوشته، و همچنان جعل کاری رساله های« تفسیربر قرآن مجید» وزندگی نامه« رساله الندامه فی یوم القیامه» بنام ناصر خسرو این جعلیات را تقویت بخشید.
حکیم ناصرخسرو فیلسوف، اندیشه وعقاید اوتمام عرصه های زندگی عقلانی، شریعت و تفسیر و تآویل باطنی قران کریم وشعرو فرهنگ وزیست باهمی را محیط است. دانشمندان زیادی بُعدهای مختلف شخصیت این متفکر پویا واقعگرا را مورد بحث قرار خواهند داد. من میخواهم در مورد زادگاه، نسب،کثرتگرایی مطالب را خدمت دانشمندان و پژوهشگران که دراین کنفرانس با شکوه حضور دارند تقدیم نمایم. . . 




 پرتو نادری
                  

    به¬نامت ¬دست ¬افشاند بهاران


  


برآمد ماهتاب از سوي خاور
حرير روشن خورشيد در بر

درخت روشني روييد از آب
سراسر آسمان را سايه گستر

تو گويي دختر زيباي مشرق
درون آب كوثر شد شناور

و يا رودابه شد بر بام گردون
ستاره پيش رو مانند چاكر

دو دست كهكشان از سكه لبريز
دكان آسمان پُر سيم و پُر زر

زند چشمك ز هر سويي ستاره
گسسته يا كه آن جا هار دلبر

بسيط آسمان چون باغ نرگس
دماغ نوريان باشد معطر

ستاره در فضا گويي كه بر آب
شده از نسترن صد باغ پرپر

ز چتر آبگون گاهي شهابي
همي آيد فرو مانند اژدر

پريده رنگ شب از هيبت ماه
چو محكومي پشيمان پيش داور

مگر مه حجت از خورشيد آَورد
كه بام آسمان را ساخت منبر

*

نه من بر قول هر كس مي¬نهم گوش
كه «حجت» از خراسان مي¬زند سر

درختي با چنان باري ز دانش
فگنده سايه¬ها بر چرخ چنبر

درختي ريشه¬اش آن سوي پندار
درختي پر ز گل، گل¬هاي از هر

خرد را مشعل تابنده بر برج
زمان را از زر انديشه افسر


بود عرش سخن را شير يزدان
منم من در قفايش همچو قنبر

سوار قرن¬ها تا دار حكمت
چه خوش آزاده مي¬راند تكاور

قيام قامتش عصيان تاريخ
چراغ حجتش خورشيد ابهر

چه گويم از تو اي «داناي يمگان»
تويي دريا و من باشم چو فرغر

چه دارد جز كمال عذر تقصير
زبان الكن و ياد سخنور

منم آيينه را زنگار ابهام
تويي انديشه را درياي گوهر

به نامت دست افشاند بهاران
سپيدار بلند باغ باور

مپرس از من كه حال ملك چون است
كه باشد «حال ملك و قوم ابتر»

كنون بنشسته در يلداي تاريخ
خراساني چنان فرزانه پرور


چه گويم گردي از اقصاي شب خاست
كه شد آيينة دل¬ها مكدر

كه بوم كور در ويرانة روز
نويسد نام شب بر لوح مرمر

تباهي چوب بدست جنگ در دست
تبيره مي¬زند بر بام كشور

پريشان خواب سبز سبزه¬زاران
شكسته قامت ناز صنوبر

شود شب از چراغ كوچ ياران
همه غمخانة غربت منور

خروشان باد ويرانگر زند مشت
به روي سينه و بازوي هر در

جنون را تا سياهي تيغ برداشت
گريبان خرد گرديد بي سر

ز خواب باغ¬ها هم كوچ كردند
درختان گشنشاخ تناور

چمن را از طراوت كرد خالي
شكسته باد يارب دست صرصر

نه در گلخانه¬ها لبخندي از گل
نه در ميخانه¬ها نامي ز ساغر

نه سيمرغي افق را بال و پر زد
نه بر بامي فرود آمد كبوتر


نه كاج همدلي مي¬رويد اين جا
به باغ آهن و پولاد و آذر

عطشناكان خون را باز گوييد
روان شد موج خون در جوي و در جر

حكايت بس كه از خون رفت اين جا
گرفته بوي خون ديوان و دفتر

دو دست التجا مادر بر آورد
سر راه زمان با حال مضطر

ز غصه جامة صد پاره بر تن
به سر الوان زخم كهنه چادر

تنش خاكستري برباد رفته
درون سينه دل مانند اخگر

نهاده پشت بر ديوار ماتم
زخون زنده¬گاني ديده¬گان تر

نه ترسي در ميان از خشم يزدان
نه آزرمي ز حال زار مادر

توان با ميهن ما كرد مانند
چو باشد آسمان را رعد و تندر

شگفتي بين كه در درياي آشوب
ندارد كشتي انديشه لنگر

به گرداب خطر بكشوده حلقوم
نهنگ موج¬هاي كوه پیكر

برين بي بادبان چوبينه كشتي
فروزان كن چراغ سبز بندر

مگر باشد كه در قاموس فردا
نه نام از جنگ ماند ني ز سنگر

مبادا كس زند از كين خورشيد
به چشم روشن آيينه نشتر

مبادا همنشين آسمان هيچ
شبان تيرة بي ماه و اختر

وطن در آتشي مي¬سوزد؛ اما
چه ققنوسي ز خاكستر زند سر

به فرجام شب از گلدسته آمد
به گوشم نعرة «الله اكبر»

خروس آفتاب از بام مشرق
سرود صبحدم بر خواند از بر

كرانه تا كرانه راه بگشود
سپاه روشني با تيغ و خنجر

تهي از سنگ ظلمت دست آفاق
زمين و آسمان آيينه منظر

چو طبال زمان طبل سحر زد
به جان تيره¬گي آورد محشر

چمنزار فلق را لاله روييد
دل شب پاره شد با تيغ كيفر


------------------------------------------------------


شبگیر پولادیان



در ستایش ناصرخسرو




  خراسانی سرود                                                                                        


چو برقدقامت شب قامت افرازند شبخیزان
برآوای فلق خوانند آهنگ سحرگاهان
رسولان سحر از بارگاه آفتاب آیند
ز آتشگاه مشرق مشعل خورشید شان درجان
سپیداران مناران بلند معبد آفاق
به محراب دعای سرخ شان خون شفق ریزان
نیایش را نماز سبز برخوانند صحرا ها
گر از گلدسته های صبح پیچد هی هی چوپان
مزامیر پیام نور خوش خوش می سراید مهر
بیابان در بیابان آیت ترجیع "الرحمان "
مگر خوانده ست بلبل قصه های شهرزادی را
که دارد در هزارویک شب گل نغمه ها پنهان
درختان رقص شورانگیز را بر رهگذار باد
پرافشانند  در بال نسیم مست پر جولان
کلاف ابرها آشفته زربافان توفان ها
ببافد تا حریر باغ ها ز ابریشم باران
درین صبح مبارک کز شمیم مرغزاردور
هوا را در مشام آید هوای سنبل و ریحان
مرا یاد از زلال چشمه های شعر می آید
ازین پویای جاری در سراب تشنۀ شریان
اگر آن پرتو روشن که درآیینه ها تابد
جهان را برنشاند در جهان بین جهانبانان
جهان را در خیال سبز باغی می توان دیدن
به روی موج های رود مست نیلیی پیچان
فلک را چلچراغ قبۀ خورشید خواهی یافت
شبانگاهان که دامن می فشاند شب چو شادروان
سواد خاک را منشور رنگارنگ گلبن ها
کران باغ های آسمان را نسترن زاران
جهان باغی ست باغ آفتاب روشن هستی
وبرهر شاخ رنگین اش چراغ قصه ها رخشان
"زهر نسلی به نسل دیگری افسانه می خواند"
زبان سبز سوسن ها دهان سرخ نارستان
شقایق چشم خونین شفق در باده پیمایی
شراب سرخ سرمستی ست دانی لالۀ نعمان
گلاب آن عصمت قدیس عذرا را نگهبانست
که دارد تاج خار ناصری برجبهۀ رهبان
سپیداران صلیب سرخ قدیسان گمنام اند
سیاووشان حکایت دارد از خون سیاووشان
کدامین خط پیچاپیچ طرح تاک را بسته
نماید در سپهر شاخه ها صد نقش ناهمسان
دهان عنتری از اژدهای چرخ می گوید
بدان یال منقش کش بود  برساقه ها پاشان
ندیدی گیسوان نسترن بر شانۀ دیوار
نشته برف پیری مو به مویش در مۀ نیسان
هزاران لحظۀ جاوید و نامیرای بودا را
بخوان در نیروانای نگاه نرگس حیران
نگر زلفان لیلی را به پای لخت مجنون بید
ببین چشمان وامق را به روی جعفری گریان
گلیم فتح قاآن را به تن پیچیده عباسی
که تا بغداد می راند سپاه بادش بی سامان
شبی با قصه های آشنا سرکرده بودم من
هزاران قصۀ نا گفته از صد رستم دستان
نمی دانم که دوران برکدامین فصل می چرخد
به گرد محور لغزنده چون گوی سیه لغزان
هزاران شاخه خشکیده ست در انبوه جنگل ها
هزاران داستان مانده ست از دیماه و تابستان
چه آتش ها که افتاده به روی جنگل هستی
چه باران ها که داده قصۀ طومارها پایان
ولی سیالۀ رویش که تخم سبز پویش هاست
نیفتاده ز پا در شاخسار جنگل انسان
جهان در باغ خود آزاده مردان نیز پرورده
تناور نارون های گشن شاخ گشن بنیان
بیاشوبد سیاهی در دل شب های قیراندود
گذارد سربه پای عزم شان صد حسرت وحرمان
زبان قوم را گویای اسرار مگو بر لب
شبان ملک را فانوس روشن بر سر ایوان
صنوبر قامتان جنگل ایمان  انسانی
نمی لرزند از باد حوادث همچو بید هرآن
صنوبر نی به بالا بل که چون کوه گران برجا
کشیده تا به گردون قله های اوج را دامان
به دار حادثات دهر چون میکال سر برکف
به خون شویند ناموس خرد را با دل پژمان
محیط هفت اقلیم خدا را پاسبابان اند
به نیروی خرد در تن به یمن گوهر ایمان
ز یاد نام شان آشفته گردد خواب صد سنجر
بلرزد برخود از فریاد شان مشکوی صد خاقان
اگرچه تیر زهرآلود دوران را بر آماج اند
ولی جان شان بود در تیر چون آرش پی پیمان
من از خورشید یمگانی سخن رانم خراسان را
که می بالد خراسانش بدین خورشید در یمگان
خراسان باغ سبز سالیان را سرو آزاده
خراسان دشت سرخ خاوران را لاله بر دامان
خراسان خاستگاه رادمردان خروشنده
خراسان سرزمین کوهسار و بهمن و توفان
من از تبعیدی مشرق که از مشرق پیامش بود
فروزان تر زخورشیدی که می تابد بدین سامان
خراسانی سرود آورده ام از زادگاه او
خراسانی سرودی روشن از تابنده تر مهران
خراسانی سرودی از تبار میهن احرار
که دیده بس خراسان را به چنگ دیو و دد ویران
خراسانی که شد تاراج را چون باغ پاییزی
بهارانش چسان شد پایمال بهمن و آبان
نهال قامت اش در انحنای باد وارونه
بر آتشدان سرخ باغ آتش دست افشانان
به کام موج های ایلغار شوم دژخیمان
بنای آرزوهای جهانگیرش فرو ریزان
چو برج واَژگون قلعه های داد نا آباد
چو کاخ زرنگار شهر ظلم آباد آبادان
لئیمان را درو بام اش نشتنگاه دیو و دد
کریمان را بروبوم اش چو دهشتناک تر زندان
نوای ارغنون مرگ را پیوسته می توفید
هیاهوی بلند باد در نجوای کوهستان
کشاورزان دشت باد بذر مرگ افشاندند
ستون دود را آغوش بکشودند دهگانان
زبان یاوه گویان آیت  تکفیر اهریمن
"انالحق گوترین حلاج ها بردارها" رقصان
بسیط  مرغزاران بر غزالان دام گسترده
سپیدار بلند باغ ها بر زاغ ها ارزان
 
       *            *            *
خراسانا! چه  می نالی که آمد ناصر خسرو
مهین فرزند دوران ها به دستش مشعل تابان
خوشا دامان پاک ات کین چنین فرزند پروردی
خوشا ام البلاد تو خوشا آن نازنین دامان
خوشا مرز بدخشان مأمن آزاده گان راد
خوشا بام برین سرچشمۀ زایندۀ دوران
خوشا آن شهسوار عرصۀ آیین و ایمانت
خوشا سیمرغ قاف کوهسار شامخ یمگان
جهانگرد جهان پیما سوار رخش عصیان ها
زپا ننشستۀ برخاسته چون رستم دستان
درفش حجت علم و حقیقت بر کفش پایا
کلام اش تیرو زوبین اش زبان آتشین پیکان
شب تاریک میهن را به نور فضل آراید
نشاندی نیرۀ پیکار را بر تارک شیطان
نمودارست چون رنگین کمان طیف آزادی
چو اوج کوهۀ البرز آرش را خم چوگان
چریک پیر کوهستان یمگان می زند فریاد
که این بیدادیان را کاخ لرزد از بن و بنیان
کدامین سربدار از داربست قرن می خواند
سرود خشم مردم از گلوی بستۀ دوران
درافشان می کند پایاب ژرف درفشانش را
درفشان زرافشان موج آموی دررافشان
ز اوج الموت آید عقاب خشم صباحی
که می لرزد ز جا کوهپایه های دیلم و گیلان
تکاور از کدامین سوی می راند ابومسلم
که مانده تا کمر در گل به رسوایی خر مروان
مگر خنگ سپید رودکی بر رود آمو رفت
سراید موج های مست شعر سرکش طغیان
الا ای یادگار رادمردان خراسانی!
که میراث سخن بودت به خون پاک در شریان
به همت چون ابومسلم ، به دانش چون ابومعشر
به حکمت بوعلی سینا به رفعت چون ابوریحان
زبانت راستای راستین بامداد مهر
"به پهلوی چپ ات بنگر شب مهتاب در جولان"
فراز خاطر خورشید سایت آسمان بیرنگ
به نزدیک ضمیر نورزایت زهره چون قطران
ردای خاوران افکنده بر کتفان نورانی
هزاران آفتاب شعله ور بر دست ها ورزان
هزاران حلۀ زرین معنی را حریر از شعر
هزاران کاروان حله را سالار از دیوان
هزاران ساحل خاموش را آغوش دریابار
هزاران کشتی خورشید را چون نوح کشتیبان
چو اوج قله های رفته تا ژرفای گردون ها
سر آزاده گی ساییده بر گردونۀ گردان
بلند ذروه های شور را انگیزۀ شورش
چکاد کوهسار نور را آمیزۀ نیران
اباذر وار ره بر ذروۀ آزاده گی برده
به نستوهی سپرده جادۀ پیکار چون سلمان
به کف شمشیر برهان بودت از چون وچرا بران
جهالت سر ز پا نشناختی زان منطق و برهان
نشیند یاوه گو از منطق ات "چون آب در غربال"
گریزد اهرمن از هیبت ات چون موش از انبان
خروش خشم ببر بیشۀ مازندران دارد
غریو تندرآسایی که می توفد ترا در جان
اگر تیر ملامت ریخت بر جانت نترسیدی
به حق گفتن شدی خود شهرۀ آفاق بر اقران
نیامد گر ز مغرب لشکر معهود پیروزی
تو بر مشرق درفش فتح را خورشید نورافشان
به جنگ اهل ظلمت برکشیدی تیغ نور شعر
چو پیکان شهاب تند بر اهریمن نادان
ز زنجیر مدایح بر رهاندی گردن چامه
که افرازند گردن سوی نیکی چامه پردازان
به زیر آرند زاورنگ دروغین ناسزایان را
دهن شویند از گند دروغ نا سزاگویان
نه نار شور وشر گردند چون نمرود را ابلیس
نه یار زور و زر گردند چون فرعون را هامان
ستایش می سزد آن را که دارد گوهر دانش
نه میرالجیش بغدادی نه طوغانشاه ترکستان
نه اجرام فلک را بر نهد در پای هر خوکی
نگردد "گرگ پویان گر به گرگان خواندش سلطان"
مقام شاعری را از غرور پاک بشناسد
نه بهر صلۀ ناچیز از دربار هر قاآن
نبندد تهمت دریوزه گی بر دامن همت
نپوشد چهرۀ زیبای حق در پردۀ بطلان
کنند آزاد جان از بنده گی آز جانفرسای
سرافرازند از آزاده گی بر گنبد کیوان
بدینسان خود رسیدی تا کران کهکشان فضل
بسودی سر به سوی آسمان بیکران آنسان
"حروف عقل بشمردی که مسطورست اشیا را"
"کتاب نفس برخواندی که باشد نسخه یی درجان"
 جهان گفتی که "بحر ژرف را ماند زمان آبش"
"صدف را کالبد" خواندی و "جان را گوهررخشان"
خرد را ماهی ژرفای دریای زمان گشتی
شدی غواص دانش ها گرفتی گوهر ایمان
نشابور سخن را خود تویی عطار تصنیفات
چکد از کلک والایت هزاران لؤلؤ و مرجان
کلام ات شهربند پند را آیینه بندان کرد
پیام ات بعثت پرخاش را چون آیۀ فرقان
حکیمان یکسر از "زادالمسافر" توشه بر دوشند
به "وجه دین" شان از "جامع الحکمت" بود عنوان
به نور "روشنایی نامه" ره جویند در ظلمت
خداجویان حکمت جو به سوی جودت وجدان
"گشایشنامۀ" اوراق زرین خردمندیست
رسالات تو چون دیباچۀ رنگین هر دیوان
سخن های دلآویز بلندت بر دل آویزد
چو حرف دلپذیر حق که خیزد از دل قرآن
عروس شعر را از طبع مواجت بشد زیور
پروبال سخن را عرصۀ پرواز بی پایان
سخن را پاسداری اینچنین والاتبار و راد
ندیده کلک برنای فلک در دفتر امکان
دیار بلخ را چون تو به بالا شاخ کی روید
بدخشان را چو تو لعلی کجا آید برون ازکان
چو آن مشکوی بشکوهی که پی افگند فردوسی
نبیند کاخ آبادان شعرت تا ابد نقصان
ز بعد سال ها باقی ست فریاد فرهمندت
رسد تا سالیان دور دیگر نیز این افغان
نشینی با سخن در هودج رنگین معنی ها
بپری با سخن تا راستای دامن کیهان
سخن تندیسۀ اندیشه های پاک انسانیست
سخن بر می فرازد خلق را تا پایۀ یزدان
زبان خامۀ "شبگیر" را آوای آزادی ست
پیام پاک تو همچون صفیر مرغ خوش الحان
من این در دری را کز دیار مرد زای تست
برافشانم به پایت ای سخن پیرای جاویدان!

             

دو سخنرانی کوتاه
                                         ( تجدید انتشار)

1-     محفل رودکی در برلین

حضار گرامی سلام .

خوشنود هستم که در ین گردهم آیی با شکوه ، فرصتی دست داده است تااندکی با احساس د گر دربارۀ ابو عبدالله رودکی یا آدم شعرفارسی سخن بگویم . جای مسرت بسیار است که هم زبانان تاجیکستان خویش را میزبانان این محفل می بینیم . این خوشنودی ومسرت هنگامی بیشتر دست میدهد ؛ وهنگامی قابل درک ژرفتر تواند بود که خلأ وکمبود تأثر انگیزحضور این عزیزان را در چنین محافل در پیشینه ها به یاد میاوریم . من به عنوان یکی از کسانی که بار ها شاهد برپایی محافل مشترک فرهنگیان ایران وافغانستان بوده ام و در برخی سخنرانی داشته ام ، آن غم آفرینی نبودِ همزبانان تاجیک ونقش و حضور مسرت آورکنونی ایشان را بیشتر احساس می کنم .

حضار گرامی ، دوستان .
می خواهم به ابرازاین احساس خویش، این موضوع را نیز بیفزایم که نبود وسرانجام پیدایش حضور فرهنگی وره بُرد به کارکردهای تحسین برانگیز شخصیت های پرنبوغی چون رودکی ، که سده های بسیاری است سر درنقاب خاک کشیده است ، نشاندهندۀ این حُکم است که ، وقتی دولت های مهاجم بخواهند مردمان سرزمین دیگری را با زور وجبر وفشار وتحمیل دولت وزبان خویش در زیر اسارت بیاورند ، اگر زبان آنها را از نزدشان گرفتند وفرهنگ شان راریشه کن کردند وربودند ، در امر ظالمانۀ چپاولگری درازمدت توفیقی دارند . اما اگر مردمان یک جامعه با وجود دشواری ها وبرنامه هایی که برای انهدام زبان وفرهنگ ایشان اجرأ می شود ، در دل وجان ، ریشه هایی زبان خویش راحتا با اشک دل آبیاری کنند ومقاومت ورزند ، شمع امید وارزوی زیستن برای آزادی ، همواره در پیش روی شان روشنی می بخشد .
نتایج برنامه هایی گوناگونی را که در تا جیکستان وبرای بلعیدن جوی مولیان ویاران مهربان پیاده میشدند ، در پرتو آن شمع امید و نا کارآیی نظام تحمیلی ومهاجم ، شکست یافته می بینیم . وچه خوب است که آن دیوار های آهنین را فرو افتاده وکوشش های چندین دهه را عقیم می نگریم. آن تلاش ها نتوانستند رودکی ورودکی ها را ازنزد ماببرند . واین است که خوشبختانه می بینیم ، از زمزمه های ساده اما شفاف ودلنشین مصرع های " بوی جوی مولیان آید همی "، تپش سینۀ حوزۀ فرهنگی ما با مشارکت عزیزان تاجیکستان که از اسارت فرهنگی وسیاسی وارسته اند ، تاریخ ومشترکات فرهنگی را به خاطر میاورد .

حضار گرامی .
به دلیل کمی وقت وسخنانی که تاحال از طرف دانشمندان گرامی گفته شد ونمی خواهم ازطرف من به تکرار بنشینند ؛ فقط چند موضوع را حین یادکرد از ابوعبدالله رودکی لازمی میدانم .

نخست ، بر اساس پژوهش هایی که بیشتر قناعت بخش هستند ، رودکی کور مادر زاد نبوده است . کوریی چشم هایش را باید ناشی از ستم زمانه یی یافت کمه شاعر به پیری رسیده و اوضاع در مقایسه با سالیان جوانی و به شاعری رسیدن او دگرگون شذه بود .
دگر اینکه می شود پذیرفت که انسان های پرنبوغی را تاریخ جوامع انسانی دیده است
ورودکی را یکی از آنها حساب توان کرد . اما درپیدایش آن استعداد ونبوغ نباید اوضاع
واحوال اجتماعی وسیاسی وفکری را نادیده انگاشت . تصور من این است که دردورۀسامانیان وبه ویژه سالیانی که شاعر نامدار رودکی به آن مقام والا وشهرت رسید، زمینه های از تسامح ، تحمل وبردباری نسبی فکری وجود داشت . علاقه به شعر وتأثیرآن اشعار آبدار وتازه به تشدید وتوسعه علاقۀ بیشتر میرسید. حضور شاهان علاقه مند به زبان وادب را که مشوقان شاعران بودند ، نیز ازهمان اوضاع ومقولۀ انکار ناپذیرنقش شخصیت در رشد ویا پس مانی حیات ادبی وفرهنگی میتوان شناخت .
وقتی زمینه های رویش استعداد مادر شعر فارسی شهید مظلوم رابعۀ بلخی را نیز درکنار نام رو دکی بگذاریم ، وبه عوامل شکل گیری توانمندی ها ی آنها بنگریم ،بیشتر متوجۀ آن زمینه های مساعد خواهیم شد . همچنان که با حضور آدم های بی اعتنا به زبان وفرهنگ به تأثیر منفی ناگواری ها وشرایط خفقان زا برای جلوگیری از رشد زبان وفرهنگ میرسیم .
از استعداد رودکی ونبوغ او گفتیم برای تشخیص اندیشه وافکار وسهم او درنو آوری واوزان آفرینی سخنان بسیار گفته شده است . اجازه دهیداینجا به یکی از وجوه افکارش به اهمیتی که برای تاریخ قایل است بنگریم :
وقتی می گوید :
زمانه پندی از ادوار داد مرا
زمانه را چو نیک بنگری هم پند است .

رودکی در دو مصرع کوتاه ، آب بحری را در کوزه یی ریخته است . عصاره وفشردۀ آرزوهایی را از راه شعرو با زبان دلنشین به گوش انسان میرساند که بزرگوارانی چون بیهقی وابن خلدون ودیگران در توضیح مرام دل خویش در گسترۀ تاریخ نگاری وتمدن نگری هزاران صفحه کاغذ نبشتند .
دوستان وحضار گرامی ،
بی گمان همزبانی و داشتن ریشه های مشترک فرهنگی ، مستلزم باهم اندیشیدن وتعاطی فکر وتبادل دستاوردهای در گسترۀ زبان شناختی وکاربرد دقیق واژه ها نیز می تواند باشد . امروز با حفظ احترام به قلمروهای سیاسی – جغرافیایی کشورهای ما ، دایر نمودن جلسات ویژه پیرامون پیشینه ها وحال وآینده زبان فارسی ، هنگامی ره به سوی رشد وتعالی فرهنگی وانسانی جوامع ما وروابط احترام آمیز انسان های منطقۀ ما میبرد که از منطق احترام به کلیت زبان ها وانسان های دارندۀ زبان های دیگر بنگریم . با این طرز فکر امیدوارهستم که شاهد دایر نمودن محافل فرهنگی یی دیگری نیز باشیم .

-------------------------------------------------------------------------------------*درسخنرانی های این کنفرانس اشخاص ذیل اشتراک داشتند :

دکتور حشمت حسینی
نصیرمهرین
شبگیر پولادیان
Dr Manfred Loren Dr Lutz Rzehak Dr Werner Sundemann Dr Alexander Heiser
Dr Claus-Peter Haas
وسفرایی کشورهای افغانستان، تاجیکستان وایران .


    2-  یادبود ذبیح الله عصمتی 
                        هامبورگ اپریل 2008


حاضرین محترم سلام .
لحظات پیش ، شرح حال شادروان ذبیح الله عصمتی به خوانش گرفته شد . خواهر گرامی داکتر فایزه عصمتی ، بار سخن گفتن پیرامون آن مرحومی را بر
nوش من نهاد ه است . آرزو داشتیم از زبان خود ایشان در بارۀ شادروان عصمتی وخاطرات بسیاری که اعضای خانواده از هم دارند ، بشنویم . اما همه می دانیم که از شیشۀ شکسته دشوار است صدای برخیزد . دریک سال پسین ، ایشان شاهد از دست رفتن چند عضو خانواده بوده اند . تحمل این مرگ ها وآن هم در غربت و دردیار جدا افتادگی ها توان فرسا است .
به اجازۀ همه ، نخست مراتبِ تسلیت وغم شریکی خویش را برای ایشان ابراز میدارم. امیدوارهستم در ادای بار امانت وارایۀ تصویری بالنسبه روشن از گوشه هایی از زندگی شادروان عصمتی لغزشی از طرف من سر نزند.

شنیدن خبر مرگ نا به هنگام ذبیح الله عصمتی برای من نیز بسیار تأثر برانگیز بود . افزون بر غم واندوهی که همواره در مرگ دوستان و آشنایان به سراغ ما میاید ، به خاک بردن آرزوهایی که او برای وطن داشت ومن تاحدودی در جریان آن بوده ام به این تأثر می افزاید .
ذبیح الله عصمتی را باید در قطار نسلی از انسان های چهار دهۀ پسین بیابیم که پرماجراترین رویداد ها را دیده اند .
انسان هایی که به عنوان فعالین سیاسی یا فرهنگی واجتماعی از دهۀ چهل خورشیدی را تا حال لمس میکنند ، دیدار های متنوع وسینه های لبریز از گفتنی ها دارند .
نام ذبیح الله عصمتی با نام اتحادیۀ محصلین سال 1350 و1351 پیوند ناگسستنی دارد . او هنگامی به ریاست آن اتحادیه انتخاب شد که درک وفهم درستی از اتحاد واتحادیه و دموکراسی و طلب خواسته های صنفی در آن کانون نیز وجود نداشت . شعار بازی وهنگامه طلبی و در واقع کج فهمی از دیموکراسی موج غالب را تشکیل میداد. موج های نیرومند وجذاب متأثر از اندیشه ها وسیاست های کشورهای خارج بازتاب اختلافات آن ها را در وطن ما به نمایش می نهاد . اولیای امور و دست اندر کاران دولتی ، با خوی و عادات آمرانه واستبدادی به نیاز های جامعه و دانشگاهیان بی اعتنایی می ورزیدند .
سمت وسو دادن یک چنان نهاد و پذیرفتن مقام ریاست آن کار سهلی نبوده است . هنگامی که سالها پیش هنگام اقامت او در هامبورگ در بارۀ آن روزها و رویداد ها صحبت می کردیم ، متوجه شدم که چندین برابر حدسیات من ، گفتنی های دیگری نیز دارد . پیشنهادمن این بود که اگر بتواند تاریخچۀ آن ایام را بنویسد . یادم است که برایش گفتم : نشود که هر کسی چیزی بنویسد و شما برای تکذیب ورد آن دست به قلم وتلفون ببرید . با پذیرش پیشنهاد گفت این کار را خواهم کرد .
شادروان عصمتی ، دورۀ ریاست جمهوری سردار محمد داوودخان را که خود را مالک الرقاب جامعه پنداشته بود هم دید . پس از کودتای ثور ، رنج وعذاب پلچرخی را از طرف کسانی دید که سالها پیش او را حین انتخاب ریاست اتحادیه محصلان ، به عنوان شخص پایان دهندۀ جنجال ها شناخته بودند . "گناه" اش این نبود که به عنوان رئیس آن نهاد ، به گونۀ دموکراتیک انتخاب شده بود . نه ! " گناه " او این بوده است که چرا افکار واندیشه هایی مانند کودتاچیان نداشت . با آن " غیر دموکراتیک " بودن اش ، شکنجه دید ، وخوشا که نامش در سطح " دموکرات" شکنجه گر و وابستۀ " دموکراتیک" اعدام گاه آفرینان ثبت نشده است .
در محیط مهاجرت آرام نه نشسته بود . با شخصیت ها ومحافلی که برای افغانستان در حد توان وبا سلیقه های مختلف کاری می کردند ، درتماس بود . به ندرت می نوشت ومصاحبه می کرد . زیرا دردی تنش را میازارد . یادم است که باری از برنامۀ فارسی صدای امریکا با من تماس گرفته شد که اگر در بحثی مستقیم ، پیرامون نقش روشنفکر در افغانستان ، با شرکت اقای ذبیح الله عصمتی صحبت کنیم . اما متأسفانه لحظات پیش از شروع برنامه اطلاع یافتم که عصمتی به دلیل مریضی ، نتوانسته است در برنامه سهم بگیرد . ابراز تأسف به اندازه یی بود که یک هفته پس از آن ، بار دیگر همان موضوع و با شرکت عصمتی آغاز شد. امیدوارهستم که آن صحبت ها وسوال وجواب ها منتشر شوند . من از آن موقع به بعد با وی در تماس بودم . آمدن وی در هامبورگ ودیدار هایی که باهم داشتیم فرصت صحبت ها وشناخت بیشتر را فراهم کرد .
پس از رویداد 11 سپتامبر ،او نیز با برخی از دوستان خویش مانند بسا از هموطنان ما ، جلساتی را در امریکا دایر نمود . برخی از نقطه نظریات وفیصله ها رابرایم فرستاد . واین در حالی بود که من مصمم بودم به حیث کاتب آزاده واز پایگاه دیگری پیوند خویش را با میهن گرامی ادامه دهم . درین راستا بود که باری به او گفتم : برای کرسی های دولتی ، اشخاص زیادی پیدا می شوند . به کاتب آزاده ضرورت داریم .
از نظر من رفتن او به افغانستان وسهم داشتن در چند مقام ، با یک عده از مردم دیگر که رفته اند وطالب کرسی های دولتی شده اند، فرق زیادی دارد . به رغم تمایلات سیاسی واجتماعی اش که کسی از فعالین را بدون آن نمی توان شناخت ؛ عصمتی وطنش را دوست داشت . کار او در وزارت معارف در مقام ریاست مبارزه با رشوه . . . وریاست آریانا ، نشان میدهد که در مشکل ترین پست ها قرار گرفته بود . در ین زمینه شاید لازم باشد اگر گفته شود که همه کسانی را که مقامات دولتی را پذیرفته اند ، نتوان به اصطلاع بد ویا خوب گفت . همین برداشت را دربارۀ کسانی هم میتوان داشت که به وطن نرفته اند. اما در مورد او وبا توجه به کار درموسسات آمیخته با دشواری ها این را هم می شود گفت که در پی زر اندوزی ونام جویی نبود . شرایط زندگی اش گواه این ادعا می تواند باشد .
بدون گمان در آن شرایط واوضاع واحوال ، وآن هم در جامعه یی که شکسته وریخته است ، داشتن علایق مختلف و راه وروش متفاوت ، بدون مخالفت وابراز نارضایتی نمی تواند بماند . از برخی مخالفت ها اگر چشم بپوشیم که اینجا دگر زمینۀ ابراز آن مقدور نیست ، مخالفت با کار کردهای او در اداره مبارزه با رشوه و . . . جالب بود که او را متهم به پرچمی بودن کرده بودند .
مرگ او یک ضایعه است .
حاضرین محترم ، سخن را کوتاه می کنم . روانش شاد باشد که با نیک نامی رفته است وبرای بازمانده گان آن مرحوم ، صبر وبردباری مزید می طلبم .
تشکر.



 


آیا فاجعۀ بزرگتر، در راه نیست ؟
نصیرمهرینM.Nasir@web.de
ما گرچه کلیه وسایل نظرخواهی  ونظر سنجی جوامع پیشرفته را در اختیار نداریم، اما همین امکانات میسر وموجود، مانع ومفقود نیستند که از حال واحوال افغانستان بی اطلاع بمانیم ویا نظری را با اطمینان  و مواردی با تحکم ابرازنکنیم. آن چه از انتشارات رسانه های جمعی  مانند تلویزیون ها، تارنما ها، رادیوها و گزارش های تلفونی وایمیلی دوستان وآشنایان، تکیه گاه ابراز نظر وقضاوت ما می شود، ما را به سوی نزدیک شدن  به درک عوامل  رویداد ها، ماهیت  وضعیت کنونی وشکل گیری دورنمای اوضاع افغانستان، نزدیکتر می سازد. واز طریق همین امکانات وزمینه ها است که از آرزوها، امید ها، نا امیدی ها، دلهُره ها، نارضایتی ها، خوشی ها و حتا خشم ونفرت مردم و فعل وانفعال ایشان، آگاهی میابیم.

سرعت کسب اطلاع برای مهاجرین علاقمند اوضاع افغانستان  ومردم ما، نیز با روزگاران  پیشین تفاوت بسیار دیده است.  دیگر آن زمانه نیست که بخش خبری رادیو کابل در حالی که ملزم بود، خبری از اوضاع جوی مناطق کشور را منتشر کند؛ اما دریافت خبر همراه می بود با دشواری های تخنیکی. پس بر اساس قراین وجلوگیری از نارضایتی  کارمندان بلند رتبه، هنگام عدم دریافت درجهء حرارت، بایست اعداد وارقامی رادر بارهء وضع هوای یک حکومتی ویا علاقداری  می نوشتند.

 امروز وسایل وامکانات در دست داشته در خارج هم، این توانمندی را در اختیار ما نهاده است که از حال عبور ومرور وسایل نقلیه در جاده های شهر کابل مطلع شویم و سردی وگرمی هوای میهن را بدانیم.

درحوزهء معضله شناسی افغانستان نیز، تسهیلاتی  فراهم آمده است. ازیکسو رشد و تکامل وسایل اطلاعاتی وبهره گیری از آن در افغانستان و خارج آن، در استفاده از وقت کمک بسیاررسانیده است، از سوی دیگرتجارب چند دهه و از پرده بیرون افتادن تصمیم ها  و وقایع حادثه ساز وتصمیم های سمت وسو دهنده، ذهن جست وجو گر را، به دریافت این  فرایند متوجه می سازد.

تمامی گفته شده های بالایی، تکیه گاه ابراز نظریاتی می شود که از نگرش به اوضاع افغانستان با نگرانی فزاینده شکل می گیرد.

هیچ صحبت تلفونی از داخل کشور نیست که در آن رگهای از اندوه، تأثر، نگرانی وحیرانی را با این تذکر که " نمی دانیم چه خواهد شد "، پایان نپذیرد. ( تعداد اندکی ازخوشنودان زراندوز وعاشقان سینه چاک درگاهِ قدرت که به ارایهء هر تصویر غلط و دروغین شرمسارانه ملزم اند وبا آنچه ما از وطن مردم می گوییم، فاصله دارند، را به کناری  نهاده ایم) گزارش های تلویزیونی، با آنکه گوشه هایی از سطوح درد آمیزی و رنج انگیزانه را به نمایش می گذارند، اما وقتی توته های پراگنده از گزارش های منابع مختلف را در کنار هم می نهیم، زمینه یی برای تداوم گریستن می شود. مردمی که نان خشک حد اقل راندارند و علف می خورند، نگران هستند که خشکسالی علف زهر آگین طبیعی را نیز ار ایشان می گیرد.

دگر چاره جویی مریضان و درخواست تعمیر شفاخانهء کوچک به یأس مبدل شده است، مردم در معرض مرگ جمعی از سرنوشت ماه ها ی بعدی در اضطراب به سر می برند. مرگی که تاکنون به دلیل نبود مواد خوراکی جان های بیشماری  از مردم ما را ستانده است، اینک آسیب گسترده ترو زودرس ومرگ آوران برای همه شناخته شده است. انانی که عذر وزاری میکنند وفریادِ به ما رحم کنید را بلند کرده اند، مرگ را درچند قدمی نگریسته اند.


تلویزیون ها وتارنماها و تلفون ها به تنهایی وبه سرعت برخی از گزارشات رابه همه جای جهان منتقل نکرده اند؛ بلکه ما را درجریان بازتاب های  رویداد ها آن هم  نهاده اند. 

از آن جمله، آگاه می شویم که " بنیاد بیات "، در بستر هنگامه جویی و ویرانگری وآتش سوزی وخون ریزیی مشتی معتاد بدین افعال خبیثه، به آبادی شفاخانه، مسجد و مکتب وتلویزیون و...  روی آورد. کاری که اگر درزیر کاسه نیم کاسه نباشد، وآن را نیز بُعد زمان نشان میدهد،بازتابی دارد برای او خیر خواهانه. زیرا دیگران شیرهء جان مردم را می خورند  واو مقداری نان ونمک ولحاف و... در اختیار شان می گذارد.

اما آیا جناب  بیات ودیگران به سیر سیل آسایی این فقر وفلاکتی که مردم را در معرض هجوم خود قرار داده است؛ اندیشیده اند ؟

خانواده یی هایی که از غمخواری های با برنامهء دولتی محروم اند، درفردای پایان یافتن یک سیر آرد وکهنه شدن پیراهن های کمکی "بنیاد بیات" چه خورده وچه پوشیده اند ؟

طی چند سال به این طرف، مبارزه علیه تروریسم، علیه کشت و زرع مواد مخدره،علیه بیروکراسی ورشوت ستانی  وعلیه... سخنان دهن پرکن روزمره از جانب اولیای امور بوده است.  اما درکجای این ادعا ها وسخنان، صداقت و شفافیت دیده شد و کدامین ادعا به نتیجه رسانیده شده است ؟.

برخلاف ادعای آنها ،آیا سیر اوضاع نشان نمی دهد که ترکیب ظرفیت های تروریست خویی منسجم تر می شود. ؟

ایا آمار و اسناد منتشرهء چند ساله با وضاحت کامل حاکی از آن نیست که زهر کشت مواد مخدره ساز، وسیعترین زمین های زراعتی وطن ما را به سوی آسیب پذیری بیشتر تهدید کرده است ؟

تشدید بی امنیتی و رشد آدم کشی هایی کور انتحاری، نبودِ محصولات کشاورزی، فقر وبیچاره گی ملیون ها انسان، ادامه یافته و روزگار دشوارتری را در پیش روی مردم فقیر ونادار می گذارد. 

بحران ها برای  جناب کرزی وتیم او و نیروهای خارجی که مدعیان پایان دهی معضلات متعدد در افغنستان بودند یکی پس دیگر ی از راه رسیده اند.

 پول های وعده شده و مقادیر هنگفتی که حیف ومیل شده اند، تا اینکه گرهی از مشکلات اساسی را باز گشایند، به چاقی مشتی طفیلی منجر شده است که سالها چنان آرزویی را درسر می پروانیدند. واین پول طلبی بیشتر وناکارآیی دولت، در چارچوب بی باوری ونفرت مردم افغانستان محدود نمانده است، سخنرانی سرمنشی ملل متحد درکنفرانس پاریس پیرامون افغانستان، نیز حاکی از آن بود که شکست دیده گان قدرت مند ومواجه شده با بحران،برخی از بارهای مسؤولیت را از زبان او برشانهء جناب کرزی نهادند. او در واقع با صراحت از بی کفایتی دولت کرزی سخن گفت.

دولت اقای کرزی می تواند اصلاً مطابق فیصله های پشت پرده  و در ظاهر مطابق کنفرانس پاریس، چند ملیارد دیگری را نیز زیر نام کمک به افغانستان دریافت بدارد. اما از آن جایی که نه دولت عوض شده است ونه رسم وراه دولت داری ونه انگشت انتقاد دولتی بربرنامه های شکست دیده نهاده شده است، سوگمندانه این پول ها نیز خدمت کار ساز برای مردم افغانستان نمی توانندانجام بدهند.  واین در حالی است که همه منابع وهمه رسانه های جمعی وهمه گزارش های دردست داشته از وخامت اوضاع مرگ آور حکایت دارند.

در واقع چنان  فاجعهء بشری در راه است که ننگ دیگری بر زمامداران این دوره را رقم خواهد زد.

برای جلوگیری ازین فاجعه، باید برنامهء فوق العاده برای مناطقی که با خشکسالی وقحطی مواد غذایی مواجه اند، به صورت جدی روی دست گرفته شود.

 باید هرچه زودتر گزارش دقیق از نفوس مناطق ونیاز های عاجل آنها ترتیب گردد. موسسات کمک رسانی غیر دولتی ابتکار بیشتر در اختیار خویش داشته باشند.

درین راستا، ده ها هزار هموطنی که در کشورهای اروپایی وامریکا وآسترالیا دارندهء توان مادی، انسانی وسازماندهی کمک ها هستند، می توانند، داوطلبانه جاده های موثر کمک را به سوی وطن بگشایند.

تردیدی نیست که سؤ استفاده های پیشین از طرف سلاح فروشان، دوا فرشان، و حتا لباس فروشان موسسات کمکی، برخی از مهاجرین پاکنفس را به مایوسی و بی علاقه گی در کار های خیریه برای افغانستان دچار کرد؛ اما تجدید نهادهای کمک رسانی وانتخاب مدیریت سالم، در راه جلب وجذب  کمک های هموطنان و استفاده از برای مردم افغانستان، بدون تأثیر نمی ماند.

- این نبشته در ماه سرطان سال 1387( 2008.ع.) تارنمای کابل ناتهـ به نشررسیده است.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------



MONTAG, 30. JULI 2012

پیرامون رشوت ستانی در افغانستان



افغانستان جامعۀ رشوت زده

چند نبشتۀ گزینشی



داکتر محمد اکرم عثمان

" . . .  چنانکه واقفیم این هنجار ناجایز( رشوت ) از قرنها به این طرف در دفاترو دیوانهای ما جاری وطاری بوده و نظام اداری را به بیراهه لغزانده است. جای گفتن ندارد که این عمل نا هنجار رابطه مسقیم با وضع اقتصادی مردم داشته است وعمدتا درروزگارانیکه که حقوق ماهوار کارمندان ادارات دولتی کفاف مخارج زندگانی شانرا نمیکرده آنها از راه گرفتن رشوه تلافی مافات می کردند. اما درطول تاریخ کشورما به مواردی بر میخوریم که رشوه خواری به بیماری رایج و واگیر، در موسسات اداری رخنه کرده واز راس تا قاعده اداره را آغشته فساد کرده وبه شیوه مسلط مدیریت اجتماعی مبدل شده است. . . ."


( معرفی کتاب " افغانستان جامعۀ رشوت زده. تارنمای  فردا )
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

انجنیر هارون  انیس



انجینر هارون انیس 

راز موفقیت وپول دار شدن کشف شد

شاید از دیدن عنوان متعجب شده باشید، اما جای تعجب نیست چون آنچه را که هم اکنون خواهید خواند فنون وطرق نسبتآ جدیدی اند که در شرایط کنونی ونا هنجاری مانند افغانستان میتوان از آنها برای پول دار شدن استفاده کرد، البته هر کسی هم نمیتواند از روشها زیر استفاده کند، چون این فنون به یک مهارت واستعداد خاصی واز همه مهم تر به یک سلسله تجهیزات، باند وزد وبند های سیاسی ضرورت دارد. اما این موفقیت ها وپول دار شدن ها نظر به قانون دوم نیوتن عکس العمل های هم دارند که همانا منفور پنداشته شدن استعمال گران این طرق در نزد افراد جامعه میباشد، اما این عکس العمل ها اصلآ در نزد این فاعلین مهم نیست، چون پول دار شدن وکسب عواید از این طرق مهم تر است.

یکی از این فنون فن آدم ربائی است که در این اواخر بازار آن بسیار داغ وموءثر واقع شده است، آدم ربایان این جنایت کاران ظالم با اختطاف سرمایه داران، اطفال، تجاران، خارجیان و... منبع خوب عایداتی را برای خود تشکیل داده اند که همانا مطالبه مبالغی انگفتی از باز مانده گان افراد اختطاف شده در مقابل رهائی عزیزان شان میباشد، این مسئله نه تنها سبب رکود در اقتصاد ملی کشور شده بلکه شرایط نا امن تری را برای سائر استفاده جویان وتاریک اندیشان مهیا کرده که در نتیجه سبب مهاجرت تجاران، سرمایه داران... از شهر دیار شان به کشورهای همسایه شده که این مسئله ضربه ئ بزرگی را بر پیکر اقتصاد کشور ما وارد کرده وزخمی بر زخم های دیرینه آن علاوه میکند.
به جرءات میتوان گفت که شهر های کابل وهرات در این اواخر از این ناحیه بسیار آسیب پذیر شده که نه تنها تجاران بلکه کراچی وان ها هم نمیتوانند به آسانی وخاطر راحت در شهر خود از ترس این دزدان انسانی به کسب لقمه ائ نانی بپردازند، چون به نقل قول یک آدم ربا دستگیر شده از رئیس اش که چنین میگفت:
" رئیس ما میگوید که اگر شما موفق به اختطاف تجاران یا هدف تان نشدید، میتوانید مردم عادی حتی در صورت مساعد بودن شرایط یک کراچی وان را هم اختطاف کنید، چون مردم عادی هر چند که غریب هم باشند، قادر به پرداخت یک لک افغانی در مقابل رهائی خود خواهند بود".
احمد شهرام یک تن از دوکان داران ولایت فراه از حادثه ئ اختطاف اش چنین میگوید:
"در دوکانم نشته بودم که ناگهان یک موتر سراچه شیشه دودی به سرعت در مقابل دوکانم برک کرد ومردان مسلح با عجله خود را در دوکانم انداخته ومرا بزور داخل موتر انداخته وبا خود بردند، آنها در مسیر راه چشم هایم را محکم بستند، وقتی به محل مقصود شان رسیدیم آنها مرا مورد یک لت وکوب ابتدائی قرار داده وبعدآ از من مطالبه ده لک افغانی را در مقابل رهائی ام نمودند واظهار داشتند که اگر من این مبلغ را به آنها نپردازم آنها مرا خواهند کشت، بالآخره بعد از عذر وزاری که برای شان از سبب نداشتن این مبلغ کردم، ایشان برایم یک تخفیف قایل شده وآن مبلغ را از ده لک به هشت لک افغانی پائین آوردند. فامیلم این مبلغ را نظر به دستور العمل شان به آنها پرداخت نموده وآنها مرا در یک موقیعت نا معلوم شهر در حالیکه موتر شان در رفتار بود پائین انداختند، تا چشمانم را باز کردم دوباره مورد اختطاف گروپ دیگری از آدم ربایان که انتظارم را در این منطقه میکشیدند، قرار گرفتم. در این وقت من از ایشان خواهش کردم که مرا در همین جا بکشند، چون سرمایه دیگری نداشتم تا برای شان بپردازم، وایشان هم بعد از یک مشوره کوتاه بین خود مرا خوب مورد لت وکوب قرار داده  واز موتر شان پائین انداختد".
این خدا ناترس ها انسان هارا به مانند حیوانات مورد ولت وکوب وقتل در صورت نپرداختن بیع شان قرار  داده ودر نتیجه معیوب ویا از بین میبرند، چون اگر این کار را نکنند شاید یک بحران اقتصادی در تجارت انسانی شان رونما گردد.
یکی دیگر از روشهای پول دار شدن روش رشوت ستانی در ادارات دولتی میباشد. این روش در طی چند سال اخیر خوب رونق پیدا کرده است که به گفته محترم نصیر مهرین ديريست که در افغانستان دردمند، سايهً شوم دشواری های اجتماعی و اقتصادی و نابکاری نهاد های اداری، حقوقی و فرهنگی مرتبط با آن، گسترده تر و رنج آور تر مردم را می آزارد. ازميان درد هايی که مردم ديده اند و اکنون حضور آن را بيشتر لمس ميکنند، رشوت است .رشوت و رشوت ستانی يا رخساره يی از ناهنجاری ها و مردم آزاری های ديرينه، درد شناخته شدهً مزمن و علاج نديده يی است که در پيکر افغانستان به گونه رنج آور و طاقت سوزی لانه کرده است. با اطمينان خاطر ميتوان ادعا کرد که رشوت ستانی امروزينه و موجود نيز مانند پيشينه ها در شهر ها و همه گوشه ها و اطراف افغانستان برای مردم شناخته شده است.رشوت ستانان در حالیکه حدیث پیامبر اکرم (ص) که میفرمایند "رشوت دهنده و رشوت گیرنده لعین اند" بالای میز کار شان ودیگر گوشه های دفتر شان نصب است از مردم در بدل انجام کار رسمی شان مطالبه شیرینی که به اصطلاح عام همان  رشوت است را مینمایند، رشوت ورشوت ستانی هم مانند سایر اوامر رسمی وقانونی، قانون منحصر به فرد خود را دارد، ومقدار رشوت بستگی مستقیم به مهمی وبا ارزش بودن کار وانجام آن را دارد، رشوت ستانان بدون هیچ ترس ویا بیمی برای اجرا کار من ویا تو که وظیفه ایمانی اش میباشد طلب شیرینی میکنند، بسیاری ها از این طریقه صاحب آپارتمان، موتر، دالر وغیره شدند که اگر مکثی بر معاش دولتی شان کنیم از تصور بدور خواهد بود که حتی بعد از یک عمر هم صاحب این همه شوند.
طریقه ئ دیگر پول دار شدن تولید وقاچاق مواد مخدر میباشد، وطوریکه اطلاع دارید افغانستان به عنوان بزرگترین منبع تولید مواد مخدر که تاءمین کننده 90 فیصد مواد مخدر تولید شده جهان میباشد، است. مواد مخدر افغانی از نگاه کیفیت ومرغوبیت هم حایز مقام اول در بازار های جهانی شناخته شده است، قاجاق چیان با بذر این تخم حرام نه تنها به خود بلکه به فرزندان خود وکشور خود هم رحم نکرده وسالانه سبب معتاد شدن هزاران جوان کاکه به این بوته بد بو میشوند، جوانان که چشم وچراغ ونیروی اعظمی یک جامعه را تشکیل میدهند بعد از گرفتار شدن به این عمل زشت به عوض مکاتب ودانشگاه ها راهی خانه های شکسته وقبرستان ها میشوند وعده ائ هم دست به گدائی، دزدی واختطاف زده وبه جای آبادی کشور ویرانه خود به اندیشه گدائی وآدم ربائی با استفاده از ترفندهای مختلف میشوند، که نمونه این افراد را میتوانید در کنار زیارت ها بالخصوص زیارت شاه دو شمشیره (ع) کابل مشاهده کنید. این اعمال قاجاق چیان نه تنها سبب برهم خوردن ثبات کشور ومنطقه شده بلکه از عایدات شان برای تمویل وحمایت گروپ های تروریستی ومصلح برای ادامه فعالیت شان نیز استفاده میکنند، اما سوال در اینجا است که با این همه محدودیت های امنیتی در میدان های هوائی، شاهراه ها وبنادر افغانستان وجهان چطور وچگونه مواد مخدر از افغانستان خارج ووارد بازارهای جهانی شده وسبب بدنامی افغانستان که سالیانی را در افتخار وغرور سپری کرده است، میشود؟؟؟ جواب این سوال را میدانم، اما بیان کرده نمی توان، چون میترسم!!!
اما من تو ای هم میهن خوبم که نه زوری داریم ونه صلاحیتی تا بتوانیم این پدیده های شوم را از وطن عزیز خود ریشه کن کنیم به جزء دعا به درگاه ایزد حق چی بیشتر میتوانیم کرد؟؟؟
در اخیر امیدوارم هیچ کس ویا گروهی را خداوند لایزال توفیق ندهد تا با استفاده از روش های بالا صاحب آپارتمان، موتر، دالر و... شده وسبب نا امنی در کشور خود شود. بیائید همه دست بر دعا بلند کرده واز خداوند منان آرامش، صلح، امنیت وبرکت را برای میهن عزیز خود استدعا نمائیم. آمین
تارنمای غور 
-----------------------------------------------------------------------------
چشم انداز

شلیک به سوی فساد فراگیر به وسیله فرمان از بالا


اما وقایع درزنده گی روزانه چه گونه است؟ 
گزارش از شرکت برق کابل/ هرماه قبض (بل) مبلغ 35000 افغانی

افغانستان به حیث یکی از فاسد ترین کشورهای جهان درجه بندی شده و بحث های هم در سطوح بالا راجع به مشکل سرمایه گزاری های خارجی در افغانستان شنیده می شود. فساد در تمام سطوح جامعه افغانی سرایت کرده است. از جریان ثابت برق گرفته تا گرفتن تذکره و سر و کار با مقامات عدلی و قضایی، مردم عادی بی میلانه قبول کردند که رشوه به حیث یک قیمت چاره ناپذیر زنده گی در افغانستان می باشد.

نهاد شفافیت افغانستان می گوید، در پهلوی نا امنی و بیکاری، فساد اداری یکی از بزرگترین نگرانی ها می باشد. این نهاد تخمین نموده که مقدار تادیه رشوه در افغانستان، سالانه به یک ملیارد دالر یا به اندازه 5 فیصد تمام عواید نا خالص داخلی می رسد. عبدالهادی یک باشنده شهر کابل که در زیر آفتاب داغ برای ساعت ها در برابر دفتر شرکت برق منتظر است می گوید، در سر تا پای این شرکت فساد خانه کرده است.

او گفت، در ماه می، شرکت برق بل مصرف برق منزل او را 35000 افغانی نوشت. در حالی که او هیچگاه ماهانه بیش از 3500 افغانی نپرداخته است. او می گوید، عرایضی به شرکت برق کابل یا برشنا شرکت تحویل داد اما مشکل حل نشد. بلاخره او به یکی از کارمندان شرکت برق رشوه داد و وی بل اولی مصرف برق را به 2000 افغانی کم ساخت.

عبدالهادی همچنان گفت که یک ماه بعد تر، بل دیگری به اندازه قبلی یعنی 35000 افغانی دریافت کردم که اینک بار دیگر برای حل مشکل دوباره اینجا منتظر هستم. او و یک تعداد از منتظرین شرکت برق می گویند، منبع مشکل در تغییر سیستم کمپیوتری شرکت برق است. بگفته او هیچ راهی برای معلوم کردن صحت و سقم مصرف حقیقی برق وجود ندارد.

میرویس عالمی آمر دفتر تجارتی شرکت برق می پذیرد که بعضاً مشکلات تخنیکی وجود دارد، اما دست داشتن مامورین را در فساد رد کرد.

اجمل مالک یک مغازه موزیک در کابل می گوید، فساد در افغانستان نهادینه شده است. او می گوید، باید به سطوح بالایی توجه جدی صورت بگیرد، اما بد کرداری و بی قانونی مقامات متوسط در نیروهای امنیتی، ادارات عدلی و قضایی و سیستم معارف افغانستان بیشتر زیان آور است. او می گوید، اگر می خواهید در افغانستان کاری انجام شود، باید رشوه بپردازید.
وبلاگ چشم انداز

SONNTAG, 29. JULI 2012

و این مدینۀ شقاوت



پرتونادری


 


                   واین  مدینۀ  شقاوت



باری دردیوان اقبال لاهوری خوانده بودم:
زما بر صوفی وملا سلامی
که پیغام خدا گویند ما را
ولی تاویل شان در حیرت افگند
خدا وجبریل مصطفی را


به نظرمی آید که در روزگار ما دیگر سخن از تاویل گذشته است. روزگار، روزگار حیرت نیست؛ بلکه روزگار شاخ در آوردن است. وقتی خبر رسانک های هیاهوگر، با خون سردی می گویند که امامی در دهکده­یی یا درشهری به کودک دختری یا کودک پسری تجاوز جنسی کرده است دیگر شاخ در می آوری. با خود می اندیشی که پروردگارا دیگر چگونه خانواده­یی اعتماد می کند که کودکش را نزد امامی بفرستد تا برای او« الف دو زبَر- اَن، الف دو زیر- اِن و الف دو پیش اُ ن ، اّن ، اِن أ ن» یاد دهد. دلتنگ می شوی  وبا خود می گویی  پروردگارا براین سرزمین چه نفرین بزرگی رفته است که امامش در مسجد در تبلور یک شیطان، حکم ترا زیر پا می کند و به تاراج ناموس مردمی می پردازد که در پشت سر او می ایستند  و نماز می گزارند. این چه سرزمین نفرین شده است که امامش نه تنها ناموس خانواده­یی را و دهکده و شهری را بر خاک می ریزد؛ بلکه به حریم تو و جایگاهی که مردم می آیند و برای تو سجده می گذارند نیز اهانت می کند. حال چه می توان گفت از تفنگدارانش، از اریکه نشینانش، ازدبیران، وکیلان و وزیرانش که هم خون هستی مردم را می نوشند وهم خون تجاوز بر زمین می ریزند. بنده­گانت در این سرزمین نفرین شده حتا نمی توانند برگشت  کودکان شان از مکتب تا خانه را نیز آسوده خاطر باشند. زیبایی برای دختران این سرزمین نه یک نعمت؛ بلکه یک مصیبت بزرگ است. آن که زیبا تراست بیشتر درخطر است.  شعری از کریمه ویدا یادم می آید که همین مصیبت را  در روزگار حاکمیت مجاهدان سروده است. شاید شنیده بود که چگونه دختری برای پاسداری از عزت خود و خانواده، خود را از طبقهء چهارم میکرورویان به پایین انداخت.
دوشيزه گان
در سياه سار زير زميني ها
مدفون كردند
زيبايي هاي شان را
و زنان در حسرت جفت هاي شان
در مانده و تنها پير شدند
این واژه ها چقدر شکیبا اند که بزرگترین جنایت­ها را نیز روایت می کنند. می شنوی که در سمنگان، در درۀ زندان، فیض محمد نام، ملا امامی که نفرین به نامش باد به کودک دختری تجاوز جنسی کرده است. امامی که ساعتی پیش در محراب در برابر خدا ایستاده و با خدای خود سخن گفته  وبا او تعهد بنده­گی کرده و از او صراط مستقیم خواسته وانبوهی مردم را نیز در پشت سر داشته، چگونه یکی ویک بار خدا را، دین و پیمبر را فراموش می کند وبر می خیزد به کودکی تجاوز می کند. شاید سال‌ها پیش نادرنادر پور این سطر ها را برای چنین امامی سروده بود:
حضور قلب من از من رمیده بود ونماز
به بازی عبث لفظ‌ها بدل شده بود
و لفظ‌ها همه‌گی از خلوص خالی بود
البته این نخستین بار نیست که چنین ماجرا هایی را می شنویم. بلکه بر اساس گزارش رسانه‌ها پیش از این نیز چنین رویداد های  شرم آوری به وسیلهء شماری از امامان مساجد  نیزصورت گرفته است.
هرچه بگندد نمکش می زنند
وای از آن روز که بگندد نمک
می شنوی که امامی در شهر کابل گروه انتحاری  قبایلی را در مسجد جای داده و او را در کشتار شهروندان کابل در یک روز جمعه یاری رسانده است،  مگر حیرت می کنی! نه شاخ در می آوری.  او در روز های که این گروه انتحاری  را به حساب آب و نان مردم مهمانداری می کرد و در پنج وقت نماز با آن که واژه‌گان  مقدس قرآن را بر زبان جاری می کرد، مگرذهن و حضور قلبش با خدا بود یا با شیطان! پرسش این جاست که اگر کسی صادقانه پنج وقت در برابر خداوند به عبادت می ایستد،  چگونه امکان دارد که کشتار بنده‌گان بی گناه خدا را در مسجد برنامه ریزی کند! یا این که در مسجد در پیوند به تجاوز جنسی بر کودکی بیندیشد. روزگار چقدر ناهموار است که حتا در مسجد هم نمی توان در امن بود. کسی که تو به او اقتدا کرده ای نمی دانی تا ساعت دیگر به چه جنایتی دست می یازد، یاهم کسی که در کنار تو در صف ایستاده است می هراسی که مبادا واسکت انتحاری در زیر پیراهن داشته باشد!
 این سخن را شنیده‌ام که داکتر شریعتی‌ گفته است « دوست دارم در خیابانی قدم بزنم وبه خدا بیندیشم نه این که در مسجدی باشم و به کفش‌های خود بیندیشم.» این سخن به اندازء یک کتاب آموزنده است. ما پیش از آ ن  که در مسجد درصف قرار گیریم در اندیشهء کفش‌های گل آلود و نا پاکیزهء  خودیم  ورنه کفش های خو د را پیش روی خود در مسجد نمی گذاریم. تا به مسجد می رویم بیشتر به سرنوشت کفش‌های خود می اندیشم.  این پرسش به میان می آید که کسی اگر با خدای خود سخن گفته و خلوص بنده‌گی در دل داشته باشدٰ چگونه امکان دارد تا گامی از مسجد به بیرون  می گذاردٰ کفش نماز گزار دیگری را بدزدد! این روز ها در مسجد تنها سرنوشت کفش‌ها دغدغهء ذهنی ما را نمی سازد؛ بلکه سال‌هاست تا به مسجد می رویم  به انتحاری نیز  می اندیشیم. تازه  باید به این امر نیز بیندیشیم که امام ما کیست؟ از کجا و چگونه آمده است و با چه اعتمادی می توان به او اقتدا کرد، آیا سزاوار اقتدا است؟ قومی که رهبر و امام خود را نشناسد، به رهبر و امام خود اعتماد نداشته باشد، هیچگاهی  به سعادتی نخواهد رسید.
مسجد در اسلام هم جایگاه عبادت بوده و هم جایگاه سیاست. پیمبر در مسجد می بود نه تنها برای عبادت ؛ بلکه برای رهبری جامعه نیز. در تجاوز بریتانیا و شوروی هرمسجد خود یک هسته‌ی مقاومت وجهاد بود، امام  پیشوای مردم دانسته می شد. اما امروزه درکنار فروپاشی هزاران ارزش انسانی واجتماعی وفرهنگی در کشور، ارزش‌های دینی نیز فرو می ریزند.
بد بخت ترین ملت و بد بخت ترین قوم آن‌های اند که باور ها و ارزش های دینی و اجتماعی  و فرهنگی خود را از دست میدهند و بدین‌گونه ازهویت تهی می شوند. جامعهء بدون هویت رهبران و پیشوایان  بی هویت دارد. رهبر خود را نمی شناسد که از کجا و چگونه آمده است! جامعهء بدون هویت امام خود را نمی شناسد. جامعهء بدون هویت درون و معنویت ندارد، جامعهء بدون هویت جامعهء گزافه گوی است که همه چیز را و حتا تاریخ و علم را با بی هویتی خود اندازه می گیرد. جامعهء بدون هویت خير را نمی شناسد چون خیر از نظر آنان همان چيزی است که به سود آنان است و چنین است که تنها لذت، کامرانی و سلامتی تن را خير می شمارند. جامعهء بدون هویت، گمراه، عوامفریب و دروغ  پرداز است. چنین است که جامعهء بدون هویت با سعادت حقيقی بيگانه است. چون پیوسته در پی لذت  حسی و شهوانی است. جامعهء بدون هویت به تعبیر حکیم ابو نصر فارابی همان مدینهء ضاله یا مدینهء شقاوت است.
وقتی  طالبان  و گروه‌های هراس افگن ما را دربازار می کشندٰ وقتی مساجد ما را به حمام خون بدل می کنند، و قتی تکیه خانه‌های ما را در ماه محرم به کربلای دیگری بدل می سازند.  وقتی زنان این سرزمین را به بهانه‌های گوناگون تیرباران می کنند و یا هم با انفجار انتحاری آنان را می کشند . خبر نگاران و معلمان  ما را سر می برند. دانشجویان ما را  مسموم می سازند و می کشند. بر رستوانت ها شبخون می زنند. جوانان کار گری را که در جستجو کار آوارهء ایران اند به گونهء  گروهی سر می برند. رییس جمهور هم‌چنان بر برادر خوانده‌گی خود با آنان تاکید می کند. طالبان می کشند و رییس جمهور  با آن‌ها تجدید برادر خوانده‌گی می کند.  بعد از زبان  یکی از رهبران تنظیمی در گفتگویی می شنوی که اگر چنین چیز های به هدف اسلام صورت می گیردٰ درست است. آیا  این گفته خود فتوای بر مشروعیت تروریزم  نیست؟ آیا چنین گفته ای نمی تواند در جماعت علمای دینی در کشور  تکانه‌یی پدید آورد تا بر خیزند و یک صدا فریاد زنند که زنهار اسلام با چنین اعمالی نه تنها موافق نیست؛ بلکه دشمن است.
چگونه می توان انتحار را به هدف کشتن دیگران از منظرگاه های اسلام توجیبه کرد؟  مشروعیت دارد یا نه؟  آیا سکوت در این مورد نوعی موافقت است  یا هم بیانگر نوع هراس! تاریخ همه چیز را به حافظه خواهد داشت. تاریخ دادگاهی‌است که هیچ کس را از آن گزیری نیست. پیش از آن که در دادگاه خداوند قرار گیریم این تاریخ است که ما را به دادگاه خود فرا می خواند! در این دادگاه کوچکترین لغزش رهبر و پیشوار بزرگترین عوقبت را در پی خواهد داشت. برای آن که لغزش رهبر ، لغزش پشوا وامام، لغزش همه‌گانی را و لغزش جامعه را وفرو پاشی ارزش‌های دینی را در پی دارد. چنین به نظر می آید که ما از سال‌ها بدینسو از چنین درد جانکاهی رنج می بریم.
اسد 1391 خورشید
شهرکابل

SAMSTAG, 28. JULI 2012



احد ترکمنی  

«تو» مرا «بدوی» می خوانی؟







مهم نیست چه نیتی یک انسان را یک زن را، بزدلانه و با جهلِ یک مافیایی در ملاء عام به قتل رساند؛ یا آن که جنایتکاری ممتازِ و بی ضمیر، بی خانواده و هویت از پرورده شدگان راهبران بین المللی، که در ژورنال های ساینس با تفصیل در نظریاتش بحث می کنند و هنگام لافیدن در تالارهای اختصاصی آن را از انکشافات بزرگ دانش بیالوژی لابراتواری می انگارند.
حرف این است که جنایت تبلیغاتی اخیر وسیله ای برای استنتاج سیاست و ستراتژی های استعمار مدرن است که عاملانش دیگر دزدان دریایی و «علی بابا و چهل دزد» نیستند. این راهبران، همه شسته و رُفته، تراش شده و معطرند که از حضورش می شرمی جنایتکارش بگویی؛ زیرا که جناب «اندیشه؟» سفیرِ قاچاقبران کابل در آسترالیا نیز آن را جنگی میان اندیشۀ بدوی و آرمان مدرن می خواند: Mr Andisha says the horrific killing highlights the ongoing struggle Afghans face on a daily basis between the "forces of progress and the forces of backwardness".
آیا ما حق داریم با همین صورتی که از ما به جهان نشان می دهند؛ صابون نزده و بد بو؛ از او و ولینعمتان بین الدولی بی آزرمش بپرسیم:
شما که در قرون وحشت و حیوانیت همین اروپای متمدن و صابون زدۀ آآآآآقا، 8 قرن از ما ژنده پوشان عقب بودید و حال دعوی و پُف و پُز بانکی - صنعتی می دهید و عجوزه های نیمه برهنه تان به هرگوشۀ جهان و مردم و اخلاقشان «خانمی» می فروشند که از آسمان آمدگی ما بنیاد اسطوره ای بسیار پیشرفته تر از امروز دارد و یکبار با خشم خلقت در هیبت سیلاب [نوح] از روی زمین رخت بسته اید و 2000 سال قبل از امروز باز آمده اید تا انسان را به کردار شایسته، تراشیده و صابون زدۀ خویش در آورید؟
شما که شهرهای دلکش ولی «روان کُش» امروزی تان، زن را در عصر تاریکی شما [روشن ها] که عصر برازندگی ما بود، نیز وسیلۀ سیاست کرده، هزار هزار به جرم اندیشه می سوختید و جز فکر شهر روم، همه افکار را کفر شمرده، معتقدان را به کام شیر انداخته، از شادی و لذت نعره به آسمان بلند می کردید؟
شما که 3000 سال یهود را به خاطر عقیدۀ و شیوۀ زندگی یکتا پرستی قتل عام کردید و در قرونی که آن را مدرن می قبولانید؛ در شهرهای خویش که رو به زیبایی و صابون زدگی و تراشیدگی بودند، یهودان را در کوچه های علامت دار و در بسته پیش از غروب آفتاب (به طویله می کردید تا هنگام صرف صبحانۀ مدرن در روز دیگر درب «کوچۀ یهودان» خویش را که به همت مال اندوزیشان محتاج بودید، باز می گشودید؟ فرانکفورت قرن 18 را به همین زودی فراموش کردید؟
شما که تا سال 1947 نظام ها و احزاب مدرن تان در دل اروپای صابون زده یهودی قتل عام کردند و فاجعه ای تاریخی از جنایات علیه بشر را عملی و خود به ثبت رسانیدید که امروز گریبانگیر نیمی از جهان شده است؟
شما که حتی امروز فرقه های «سر تراشیده»، «درب دوزخ» «نازیهای نوین» دارید و از بی امینتی در خانۀ هر امریکایی سلاح گرم است؟
شما که آدمخوران، کودک آزاران تان در کلیسا و مدرسه، و از اینگونه هر روز در مطبوعات شهریتان زیب صفحات است و مایۀ خجلت مرجع عالی عقیدۀ تان و پول برای خرج هر جنایت در جهان، در شهرهای شما از هوا تولید و چاپ می شود و نیمی از جهان زیر ربح و سود تان غرقند؟
شما که با جیبهای خالی پول ما ژنده پوشان را صرف عشرت و شوکت خویش می فرمایید؟
شما که شما که شما که شما که شما که شما که شما که که که که که
شما قاتلان نوین که با آمدن صلیبیهای مدرن خویش کشت تریاک را در افغانستان از سال 2001 مقدار 185 تن بود، در یکسال به 1500 تن و تا چهارسال دیگر به 3500 تن رسانیدید؟
شما که جهاد، طالب، ترور و قتل ملیون ها افغان، پاکستانی  ایرانی محصول پارلمان مدرن و دموکرات و صابون زدۀ شماست و توپ، تفنگ، باروت، طیاره و موتر به هر جنایتکار جنگی جهان می فرستید؟
شما که هم کوزه اید، هم کوزه گر؛ هم گل کوزه و هم بر سر همان کوزه خریدار؟
شما با همین قطارِ بی پایان صفات حیوانی بالا که ملیون ها صفحه سند در موردش در اختیار رازدانان جهان است و ویکی لیکز تنها هفتۀ پیش چند ملیون نامۀ خجالت برانگیز جاسوسی تانرا در اختیار خلق جهان قرار داد؟
 و شما؟ شما؟ شما؟
شما صابون زده ها اگر دعوی از آسمان آمدن ندارید، پس با آن کارنامۀ کثیف، صلاحیت قضاوت و بدوی خواندن ملت های صد بار کهنتر و مهذب تر و عالی شده تر از خویش را از کجا گرفته اید؟
مگر آخرین دعوی را نیز با همان بی آزرمی خواهید کرد تا یکروز، به همه بگویید خدای تان ماییم؟

پنجشنبه 12 جولای
   
جناب کرزی !
با صدورفرمان کاری نمی توانید


Vollbild anzeigen

طاهر اسلمیار
جناب رئیس جمهور افغانستان، با صدور فرمانی (پنج شنبه .5 اسد 1391/ 26 جولای 2012) که میتوان آنرا "فرمان الاجل" نامید، مبارزه با فساد اداری را آغاز کرد! مبارک بادا! همه وطنداران مطلع میباشند که فساد اداری در افغانستان چنان شهرت جهانی پیدا کرده است که وقتی کنفرانس جهانی افغانستان دایر میشود،یکی از خواهشات حیران ماندگان کمک کننده، جلب توجه دولت افغانستان برای مبارزه با فساد است. کنفرانس چندی پیش که در توکیوی جاپان دایر گردید،بیش از پیش روی آن موضوع تأکید کرد. تمام کشورهای شرکت کننده به دولت افغانستان جدا ً گوشزد کردند که برای از بین بردن مفاسد اداری کوشش کند. مخصوصاً دادن 16 ملیارد دالر به افغانستان را با مبارزه علیه فساد اداری ارتباط دادند. چنان بود که جناب رئیس جمهور چند نفر را گرد آورد، تا جملاتی را روی کاغذ بیاورند . این کار عملی شد و آنرا همراه با سخنرانی ها اعلام داشت.
از وکلا، از مامورین بلند رتبه از نهاد مبارزه با فساد خواهش کرد که همنوایی کنند. اما با وجود گذشت چند هفته از آن فرمان، فساد جان جامعه را کشیده است. نتایج فرمان روی کاغذ ، روی کاغذ مانده است. چرا ؟
به نظر راقم این سطور دلایل آن عبارت اند از :
- جناب کرزی تهداب تیم خود را به روی روشی گذاشت که هر روز فساد می زایید. هر جا که دست فساد رسید، پرورش آن بیشتر شد. دیری ازعمرحکومت نگذشت که همه جا را فساد در برگرفت. این فساد در ظرف دهسال ریشه دارتر شد. فساد پیشگان هم به کار خود عادت کردند.
- در ظرف ده سال ، هراندازه فریاد و ندای توجه به فساد، رشوت، سرگردانی مردم بلند شد، حکومت جناب کرزی درعمل سخنانی گفت و موضوعوراه حلف آنرا را دنبال نکرد. یگان مامور وقاضی بی واسطه و راه نیافته به تیم همه کاره، گرفتار ومحکمه شد، ولی چهره های شناخته شده یی که چنگ در دولت دارند، با مصونیت کامل به وظایف ادامه دادند. اگر خدای نخواسته گپ تند تلقی نشود، وگپ دل مردم شریف خود را به قلم بسپاریم باید گفته شود که دولت فساد پیشگان به کار خودادامه داد.
- رئیس دولت ازایران پول نقد گرفت.خدا میداند که وزرأ از کشورها وموسسات خارجی چه اندازه پول گرفته اند.
- به شکایات مردم غریب رسیدگی نشد.مردم داد زدند، فریاد کردند که سران حکومت، معاونان وتعدادی از بستگان آنها این همه سرمایه را از کجا کرده اند، تحقیقی صورت نگرفت.
- وکلای خانۀ ملت با دادن رشوت ومصرفی که خودشان کردند، در غم پرکردن جیپ های خود شدند. کسی پرسان نکرد که چه میکنند وو ظیفۀ آنها چیست. حکومت نمایندگان شورا به جان هم انداخت. شورا وقوۀ قضاییه را توهین وتمسخر کرد.
- اگر اشخاصی خارج تیم در وقت وزمان آن پیشنهاد کردند که از برای خدا حساب وکتاب موسسات خارجی را زیر کنترول حکومت بیاورید، کسی بخ صدای شان گوش نداد.
- رئیس مبارزه با فساد اداری را از اشخاص مصلح، مستقل و دارندۀ سوابق اطمینان بخش تعیین نشد. گذشته از اینکه پست های قبلی او عدل وانصاف را رعایت نکرده بود، در پست این ریاست، به تهدید و مداخله برای روی منفعت های شخصی وگروپی دست زده است.
- فساد فعالیت ها علیه تروریست ها را مختل کرد
- فساد سبب شد که بازار انتحاری ها رونق پیدا کند.
- فساد مواد مخدره وکشت آنرا چاق نمود
- فساد . . .




حالا کدام عقل سلیم میتواند قبول کند که این فرمان چند صفحه یی کاری را علیه فساد اداری حکومت افغانستان ازپیش ببرد؟


این سخنان جناب رئیس جمهور دل به دست آوردن کشورهای است که از او شکایت دارند. ازآن کشورها نیز باید گفت: آنها هم درفساد پیشگی دخالت دارند.
راقم این سطور را عقیده بر این است که به جای فرمان دادن، ونوشتن چندین صفحه، جناب کرزی صاحب یک لطف دیگری بکند:
ایشان یک اندازه شجاعت، صراحت، ومسؤولیت پیدا کنند. بگویند که این خشت را از اول من ومشاورین بی مسؤولیت کج وغلط نهادیم.
برای این منظور به مردم روی بیاورد. چهره های فساد پیشه را معرفی کند. چهره هایی که در دور وبر او نشسته واو را حلقه کرده اند. از برادران، از دسته بازان، از دسیسه کاران، از سؤ استفاده جویان بگوید . به مردم شریف افغانستان گزارش بدهد که آن همه کمک های جامعۀ جهانی چه شد.
صدای مردم را در نشریات افشأ گرانه خفه نکند. وقتی خبرنگاری جویای منشأ پولهای فلان مقام حکومتی میشود، خبرنگار را می برند توقیف میکنند. زیرا زورمند به دادستانی تلفون میکند.
مفاسد رنگارنگ که این حکومت با آن آغشته شده است،با سطرهای خوشرنگ از بین نمیرود . با جلب توجه مردم، رسیدگی به شکایات آنها، غمخواری روز گار اسف بار آنها است که میتواند راه درست مبارزه با فساد را واضح کند وبس!


چشم انداز

           تهدید زاخیل وال



 سرنخ روند سیاه پولسازی مقامات عالیه دولت در دست زاخیل وال است.

خبر می رسد که به ارتباط قضیۀ پولسازی غیرمشروع وزیر مالیه آقای حضرت عمر زاخیل وال، به طور سرپوشیده، اختلاف سختی بین مقامات بلند پایۀ دولت وحکومت بروز کرده است. این درحالی است که به گفتۀ یک منبع وابسته به دولت ( که حسب سفارش خود ایشان ازذکرنامش خود داری می شود) زاخیل وال به تمام شبکه های ارتباطی در داخل دولت وحکومت که درتجارت ها وقرار داده های باوی اشتراک منافع دارند، هشدار داده است که اگر به دادگاه کشانیده شود، از روی اسرار مالی وحسابات، وهمچنان تشریک تجارتی تمامی شبکه پرده خواهد برداشت.
دراولین گام امروز رئیس مجلس سنا به حمایت از زاخیل وال برخاسته است. منابعی در وزارت مالیه می گویند که قراردادی ها و طرف های معامله با زاخیل وال، علاوه برتاجران، وکلای پارلمان و رؤسای گمرکات درسراسر کشور، مقامات بلند پایه درارگ نیز هستند. زاخیل وال گفته است که اگرمجبور شود مراجع دولتی وهدایات غیرقانونی رئیس جمهور ومعاونان را درامور مختلف خصوصاً برداشت میلیون ها دالر از ذخیرۀ بیت المال به خاطر پیشبرد کمپاین انتخابات ودیگر پروژه های مخفی را افشا خواهد کرد. بنا برین ازچند روز به این سو کشمکش درداخل حکومت درین باره که قضیه زاخیل چه گونه به حاشیه کشیده شود، چاره سازی های لفظی جریان دارد.
یک منبع حاضر درادارۀ عالی مبارزه با ارتشاء وفساد اداری درتماس با «تحلیل وخبر» اظهار داشت که موارد اتهامی متکی به اسناد ومدارک گریزناپذیر درخصوص سوء استفاده از قدرت وصلاحیت دولتی به وسیله زاخیل وال شامل چندین پرونده است وتنها به افشاگری های حساب بانکی موصوف محدود نمی شود. وی گفت: ادارۀ عالی مبارزه با فساد صلاحیت و توان اجرایی ندارد تا با این قضیه وقضایای مشابه آن برخورد کارتمام از خود نشان دهد.  
وی گفت: امکان این که موضوع زاخیل وال به فراموشی برود زیاد است.

در حاشیۀ شرکت نمایندۀ افغانستان . . .



در حاشیۀ شرکت نمایندۀ افغانستان دراجلاس مشورتی سوریه در تهران



عتیق الله نایب خیل 


درروزنهم اگست، نمایندگان تعدادی از کشورها در " اجلاس مشورتی تهران " به منظوریافتن راه حلی برای بحران سوریه شرکت کردند . افغانستان نیز یکی از کشورهای شرکت کننده دراین اجلاس بود. اقدام تهران ازبرگزاری این نشست، درواقعیت امرواکنشی بود به برگزاری نشست هایی با عنوان "کنفرانس دوستان سوریه" که به ابتکار امریکا، غرب، ترکیه و کشورهای عرب منطقه صورت گرفته بود. در اجلاس متذکره نماینده اپوزیسیون سوریه و هم چنان کشورهای دیگر تاًثیرگذار بر اوضاع سوریه شرکت نداشتند؛ حتی روسیه ، که از دوآتشه ترین دوستان رژیم دمشق است ، وزیرخارجهً خویش را به این اجلاس نفرستاد و نمایندگی آن کشور درین اجلاس را سفیر آن کشور در تهران به عهده داشت. تنها سه کشور ، پاکستان ،زیمبابوه و عراق در سطح وزرای خارجه شرکت کردند و تعداد معدودی از کشورها هم نمایندگانی به آن فرستادند. با توجه به رقابت های منطقه یی، برگزاری چنین جلسه یی از طرف جمهوری اسلامی ایران سوال بر انگیز نیست. اما آنچه به پیدایش پرسشی زمینه می دهد، دریافت هدف جمهوری اسلامی افغانستان است. نتیجۀ نگاه شتابناک ومختصری را که پیرامون دریافت این انگیزه داریم ، مطرح می کنیم:

بیشترازبیست ماه ازشروع اعتراضات مردمی در سوریه می گذرد که در ابتداً شکل راه پیمایی مسالمت آمیزداشت ، ولی اکنون به خیزش همگانی تبدیل گردیده و یکی ازخونبارترین وقایع و تراژیدی های قرن بیست و یک را به نمایش گذاشته است. در یک سومردمی قرار دارند که آزادی و عدالت می خواهند که حق مسلم شان است. هر چند از موجودیت نیروهایی نیز نمی توان چشم پوشید که نه با عدالت بلکه به تداوم استبداد اما در کسوت دیگری پیوند دارند.

طرف دیگریا آماج حملات، رژیم بشاراسد است، که ریاست جمهوری را از پدرش ، حافظ الاسد به ارث برده است،. او به عوض گردن گذاشتن به خواست های برحق مردم راه مقابله و سرکوب را درپیش گرفت. معترضان را تروریست و عوامل خارجی نامید، تا به این بهانه سرکوب های خونین مردم خودش را توجیه نماید ، به حملهً نظامی تمام عیار روی آورد و با تمام نیروی نظامی و دسته های پولیس و اوباشان لباس شخصی تحت فرمان خود ، با سلاح های سبک و سنگین و نیروی زمینی و هوایی علیه مردم یورش برده است. در نتیجه تا به حال ، قرارآمارمنتشره رسانه ها ،بیش از بیست هزار کشته و چندین ده هزار آواره برجا گذاشته است.

به رغم همه خشونتی که این رژیم درسرکوب مخالفین به کارمی برد، شمارش معکوس سقوط اش آغاز گردیده و دیگرقادر نیست روی پا بایستد. انفجاردرمرکز ریاست امنیت ملی سوریه و قتل مهره های کلیدی آن ، فرارنظامیان و نخست وزیر آن کشور و پیوستنش به مخالفین و گسترش جنگ به شهرهای بزرگ ؛ رژیم خاندان اسد را به نزدیکی های پرتگاه رسانیده است. از اوضاع معلوم میشود که وعده های رژیم به مردم ، به مثابهً آخرین تلاش های مذبوحانه ، دیگرتاریخ مصرف خویش را سپری کرده است.

وقایع بیش از یکسال درسوریه از ابعاد متفاوت تر آن به بقیۀ کشورهای متأثر از" بهار عربی " خبر میدهد. یکی از ابعاد آن دوام جنگ و خشونتی است که اکنون به قلمرو سوریه محدود نمی شود. بٌعد منطقوی و جهانی آن بیشتر از پیش چهره می نمایاند و قطب بندی جدیدی را در سطح جهانی به نمایش می گذارد. دریک طرف روسیه ، چین ، جمهوری اسلامی ایران وحزب الله لبنان؛ و در طرف دیگر امریکا ، غرب ،ترکیه و کشورهای عرب منطقه، صف آرایی نموده اند. این بعــٌد بین المللی و رقابت کشورهای ذینفع ،هرروز ازمردم سوریه قربانی می گیرد وهرروز تعداد بیشتری را راهی دیارهجرت می نماید. به بیان دیگر ، دولت های ذینفع مشغول توطئه گری و سازمان دادن گروه های مسلح وابسته به خود هستند و دخالت هیچ کدامی ازین دولت ها برای خیر خواهی مردم سوریه نیست. دولت های حامی بشار اسد درتلاش اند تا به هر قیمتی که میسر است، ازفروپاشی رژیم در دمشق جلوگیری نمایند و دولت های مخالف بشار اسد خواب های جایگزینی رژیم او را با رژیم دلخواه و دست نگر خود، می نگرند. ادامهً بحران و هیزم آوری کشورهای رقیب ، زمین سوریه را به میدان جنگ نیابتی بین آن کشورها مبدل کرده که یکی از پیامدهای احتمالی آن تجزیه سوریه خواهد بود. از جمله ً کشورهای متحد استراتژیک سوریه ، یکی هم جمهوری اسلامی ایران است که نیروهای زیادی را به سوریه گسیل کرده تا علیه مخالفین بشار اسد بجنگند. اجلاس سوریه در تهران نیز به منظور نجات رژیم بشار اسد تشکیل گردید.

با تمهید بالا ،اشتراک نمایندهً افغانستان درین اجلاس ، نشانهً سیاست فعال خارجی و تاًثیرگذارکشور نیست، بلکه نشانهً ضعف و نداشتن خطوط روشن درسیاست خارجی دولت آقای حامد کرزی است. نشانهً دست نگری و مصلحت گرایی و واکنش های نادقیق به مسایل منطقه و جهان. همگرایی با سیاست های تک روانهً جمهوری اسلامی است که کشور ما را به طرف چنان صف آرایی ها وبه ویژه در کنار جمهوری اسلامی می برد. واین سیاست اشتباه آمیز به نفع افغانستان نیست.

گرچه که اجلاس تهران ، کوچک ترین تاًثیری بر اوضاع سوریه نداشت و ندارد،اما تلاش تهران برای خریدن مشروعیت برای رژیم درحال احتضاری که دستش به خون ملت رنگین است، و شرکت نمایندهً افغانستان درآن اجلاس ، پاشیدن نمک به زخم های خونین مردم سوریه است. اگر دولت افغانستان سیاست روشن وبیطرفی را دنبال می کرد، بهترین موقف این بود که از شرکت در این نشست معذرت می طلبید. ولی از قراین آشکار است که نفوذ جمهوری اسلامی ایران در چنان سطحی است که آقای رئیس جمهور ما توانایی معذرت خواهی را ندارد.

93 سال پس از حصول استقلال




         نصیرمهرین

         
  
            
                      پس از۹۳ سال ازحصول استقلال افغانستان 

۱۸ اگست، سالروز کسب استقلال افغانستان از استعمار بریتانیه نام گرفته است. اگر در اینجا ازچگونگی وچرایی تعیین ۱۸ اگست نیزبگذریم؛ اهمیت بحث وتأمل روی کسب استقلال و پیامد های آن، همچنان پابرجاست. با گذشت زمان، تأمل روی کسب استقلال، پرسشها وعناوین دیگری را نیز به بحث موضوع افزوده است. از جمله:

 الف :
-         چرا وچگونه استقلال افغنستان از دست رفت؟
-         عوامل و رمینه های مساعد داخلی وخارجی برای موفقیت استعمار کدام ها بودند.
-         چه پیامد هایی را با خود داشت. . .

ب:

-         کدام عوامل وزمینه ها، آرزوی کسب استقلال را متحقق نمود
-         افغانستان پس از کسب استقلال کدام محرومیت ها و محدودیت های پیشین یا زمانۀ کسب استقلال را پایان داد.
-         چه نگرش ونتیجه گیری از اصلاحات در زمینه های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در دورۀ شاهی امان الله خان، داریم .
-         ایا لغزشهای شاه وادارۀ او با توجه به نقش مثبت و دستاورد های زمانۀ او؛به درستی در ترازوی انصاف و نقد راستینه و وارسی دقیق نهاده شده اند.
-         محدودیت های اجتماعی، تاریخی در برابر اصلاحات او چگونه کارکردی را به نمایش نهادند.
 ج :
-         ویژه گیهای " استقلال " ادعایی ما درچند دهۀ پسین کدام ها اند.
-         آیا درزمان حضورقوای نظامی کشورهای خارج درافغانستان ودست بالا داشتن آنها، سخن از استقلال داشتن؛ در واقع گونه یی از مغشوش نمودن مفاهیم استقلال ، خود ارادیت و واقعیت زیردست بودن، و وابسته به غیر بودن را با خود ندارد.
-         آیا زمینه های از دست رفتن توان داخلی و دست بالا یافتن کشورهای بیگانه در امور افغانستان، به درستی سنجیده شده است. . .
برخی از این پرسشها وعناوین مورد نیاز بررسی و نقد درست تاریخ،طرف توجه قلمزنان علاقمند قرارگرفته اند. اما تصور میشود که هنوز جای بحث ونتیجه گیری متمرکزتر خالی باشد.

دلیل آنرا دردو مورد میتوان نشانی نمود:
۱-     تجلیل سالروز استقلال از طرف حکومت های افغانستان، متأثر بوده است از نیاز های سیاسی- حکومتی. ودرتابعیت ازآن تکرارسخنان رسمی، سطحی وحتا جعل آمیز وفاقد درس اندوزی که همواره به تکرار نشسته اند. سالیان حضور قوای شوروی درافغانستان و گسترۀ صلاحیت شوروی در افغانستان  را به یاد بیاوریم. محافل تجلیل از سالروز استقلال مانند بسا موارد دیگر،زمینه های تبلیغاتی در اختیار زمامداران ونشریات زیرنظر آنها بود به منظور حمله به رقبای شوروی. اما هرگز ازآنان سری درگریبان فرونرفت تا بیندیشد که استقلال شما وحکومت تان در کجاست.
۲-     دربسیاری ازنوشته های گسترۀ تاریخنگاری و معطوف به کسب استقلال که خارج از چارچوب حکومتی بوده اند،ستایش استقلال بدون مکث وتأمل به فرایند چند دهۀ پسین سایه داشته است.
این است که امروز از تبیین جامع ودقیق مقولۀ استقلال وفراز وفرود آیی اثرات ونتایج بهره مندی از آن محروم هستیم.

هنگامی که دریک جامعه نیروی داخلی توانمندی آنرا ندارد، که ظرفیت موجود شناخته شده ونهانی را بسیج و روی پای ایستاده نماید؛ ویک قدرت جهانی میخواهد واکنش علیه تروریسم یا مشخصتر، علیه رویداد تروریستی ۱۱ سپتامبررا به یکی از کانون های مهم آن یعنی افغانستان متمرکز نماید؛ هنگامی که رئیس حکومت افغانستان را نخست همان کشور یا ایالات متحدۀ امریکا انتخاب وبه افغانستان میفرستد، . . . باید در پشت آن واقعیت ها ، زمینه های تداوم از دست رفتن استقلال را دریافت.
وهنگامی که با اشکارا شدن جلوه های خروج قوای خارجی، دغدغۀ خاطراکثریت مردم افغانستان این است که پس از خروج قوا چه حالی بر سرشادن خواهد آمد؛ جامعۀ نظاره گر ما، نیاز بسیار به پاسخ یابی برای پرسشهای دارد که گم بودن سیمای استقلال حلال راتوضیح میدهند.
دسترسی به این مأمول زمانی میسر است که در چنین روز وهر باری هم که پیرامون استقلال سخن میرانیم ویا مینویسیم ،نبود استقلال را به جای استقلال عوضی نگیریم. دست ازستایش نبود استقلال برداریم. بی پرده ابراز کنیم که داشتن استقلال ، آن هم استقلال توام با حفظ مراودات احترام آمیز متقابله با بقیه کشورهای جهان، ضرورت مهم رشد حیات اجتماعی واقتصادی  افغانستان است، اما ما از آن محروم وبی بهره هستیم. ما باید پدید آیی چنین وضعیت رابیابیم ، به نکوهش بگیریم وبا نسلی ایجاد مرز نماییم که زبان شان گاهگاهی نام افغانستان را دارد اما سر و دل شان حکایتگرموقف آن قشر پدید شده در چند دهۀ پسین است که وابستگی  و " استقلال" فریبکارانه را موعظه نموده اند.

تجلیل نود و سومین سالروز استقلال ۱۹۱۹  وتجلیل ها ومباحثاتی که پس ازاین درحول چنین موضوع، صورت خواهد گرفت، با د رنظر داشت این واقعیت ها احترام استقلال را برآورده تواند کرد.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

                             

                                            لیناروزبه حیدری

   
ما استقلال خود را نود و سه سال قبل کسب کردیم ولی۰۰۰

امروز اقای حامد کرزی در حالیکه توسط تعداد کثیری از محافظین سلاح بر دست همراهی میشد، در مراسمی برای تجلیل از نود و سومین سالروز استقلال افغانستان در کنار منار ازادی اکلیل گل نهاد. هر سال مقاله بلند و بالای را در رسای اینروز و اینکه مستقل بودن و استقلال یعنی چی مینوشتم، ولی حس میکنم که دیگر احتیاجی به تذکر این واقعیت ها نمی بینم. فقط یک ارزیابی مقایسه یی کافیست.

ما استقلال خود را نود و سه سال قبل کسب کردیم ولی محافظین رئیس جمهور ما هنوز خارجی ها هستند.
ما استقلال خود را نود و سه سال قبل کسب کردیم ولی چرخ اقتصادی افغانستان از اعانه کشور های خارجی میچرخد.

عکس از برگهء فیسبوک خانم روزبه حیدری گرفته شده

ما استقلال خود را نود و سه سال قبل کسب کردیم ولی چهل و دو کشور خارجی و بیش از یکصد و پنجاه هزار عسکر انها هنوز در جنگ در خاک افغانستان شامل اند.

ما استقلال خود را نود و سه سال قبل کسب کردیم ولی هنوز یک کشور همسایه آزادانه ماهانه چهار صد راکت را بر خاک این کشور شلیک میکند و مردم را میکشد و بم گذاران انتحاری همسایه گان مردم بی گناه را میکشند و ما کاری کرده نمی توانیم.
ما استقلال خود را نود و سه سال قبل کسب کردیم ولی در حالیکه ملکه ثریا طرزی بانوی اول در صف اول هر نشست و هر مجتمع سیاسی و اجتماعی در کنار شوهر موفقش امان الله خان از خانم ها نمایندگی میکرد و برای حقوق انها مبارزه مینمود، یک دهه بعد از روی کار امدن رئیس جمهور کنونی، بانوی اول را ندیده و صدایش را حتی برای تقبیح شنیع ترین اعمال علیه زنان مانند اعدام ها، نشینده ایم.
ما استقلال خود را نود و سه سال قبل کسب کردیم ولی سیر تنزیلی را در عرصه سواد و معارف طی کرده و یکی از بیسواد ترین جمعیت و نفوس جهان را دارا هستیم.

ما استقلال خود را نود و سه سال و تقریبا همزمان با کشور های همسایه کسب کردیم ولی انها در سیر تکامل و انکشاف بقدرت ذروی مبدل شدند و ما به خیرات گیرنده گان منطقه.

ما استقلال خود را تقریباً دو دهه پیشتر از هند کسب کردیم ولی ان کشور به بزرگترین دموکراسی جهان با بیش از پانزده زبان و نژاد و بیش از ده مذهب مبدل شد و ما در گیر منازعات قومی و لسانی.

ما استقلال خود را نود و سه سال قبل کسب کردیم، ولی هنوز تصامیم روی اینده کشورمان در لندن، پاریس، بان و شیکاگو و توکیو و اسلام اباد و تهران و دهلی جدید و قطر و عربستان سعودی اتخاذ میگردد و ما بدلیل ضعفی که داریم فقط به رسم تشکر خم و راست میشویم و اجرا میکنیم.

ما نود و سه سال قبل استقلال خود را بدست اوردیم ولی هنوز یک افغان نه برق دارد، نه اب دارد، نه کار دارد، نه سواد دارد، نه امنیت دارد، نه شفاخانه دارد، نه امید به اینده دارد و نه اعتماد به جامعه و ملت خویش.
ما نود و سه سال قبل استقلال خود را بدست اوردیم، ولی کاش همزمان با ان، استقلال فکری، شعوری، سیاسی و حس حب الوطن و ملت را نیز در ما شگوف میشد، تا در این نود سه سال، با تعهد به میهن و ملت، افغانستان را کشوری اباد و شگوفا میساختیم.

ما نود و سه سال قبل استقلال خود را بدست اوردیم ولی جاهلانه هر که را با همت برای نجات ملت و کشور و رهبری ما قدعلم کرد... کشتیم....ما نود و سه سال قبل استقلال خود را بدست اوردیم و تنها خاطره خوب آن تلاش صادقانه یک پادشاه و بانوی اول است که برای تحول جامعه کوشیدند و به نمادی از رهبری مثمر برای جامعه مبدل شدند و برای همیشه در قلب ها باقی خواهند ماند....

نقل از تارنمای کابل ناتهـ. www.kabulnath.de
   

DONNERSTAG, 9. AUGUST 2012

رام چند مکتب نمیرود




مهندس ن. م از کابل           

رام چند مکتب نمی‌رود

     کابل نازنین عجب شکل وقیافه یی یافته است. ازچهارطرفش گرفته شده وبه سوی شمال وجنوب وشرق وغرب کشیده شده است. در دل اش تهداب های بلند منزله ها میخ کوب شده اند. اگر کسی از طرف شب، ازبلندی کوه های آسمایی ویا شیر دروازه به چهرۀ تابان وچراغان آن نگاه کند، به یاد جشن های چند دهه پیش می افتد.
 ازبس که موتردرشهر زیاد است؛ ونبود جاده ها محسوس، دل آدم می خواهد، که در پهلوی آن همه واردات، جاده ها نیز وارد شوند !
   اما خدا وند به بزرگی اش، باشندگان غمگین کابل را از غم دود وتعفن " بازسازی " برنامۀ " بازار آزاد" آن شهر درامان خود داشته باشد. به هرطرف وبه هر گوشه وکنار شهر که دیده شود، یک دنیا است . دنیای مخصوص. دنیای بازار آزاد.دنیای زر وزور. دنیای رونق آدم کشی. دنیای تحقیرسیاست. دنیای نیرنگ. دنیای دروغ. مختصر عرض شود: دنیای حیرانی وسرگردانی ودنیایی ازسوال های که چه خواهدشد.؟ با این همه کثافات برجای مانده وتعفن بالا رفته از آن ،چه بلایی بر سرمردم خواهد آمد؟
   خدا نکند که چهرۀ خوبی ها و پاکی ها درآنجا از دیده به دور بمانند. خوانندگان ارجمند خواهند گفت، که ما  بدون وقفه  به ابراز بدبینی  مشغول هستیم ، عیب می را می گوییم اما از بیان صفت آن خود داری  می کنیم ! نه  چنین نیست .یکی از خوبی ها، رفتن پسر ها ودختر ها به سوی مکتب است . صبح هنگام( وبسا جای ها شاگردان به وقت های مختلف به سوی مکتب می روند. زیرا شاگردان بسیارهستند ومکتب ها به یک وقت گنجایش پذیرش آنها را ندارند.) چشم ها به دویدن کودکانی می افتند که با یک دنیا خوشی دوان دوان خود را با پای پیاده به مکتب میرسانند و یا آنانی که بضاعتی دارند، به وسیلۀ موتر های کرایی از منزل  های شان به مکتب می روند. دختران وپسران منتظر همصنفی های خویش هستند تا با آنها یک جا شده قصه کنان از خانه به مکتب بروند. خانواده ها خوش هستند که فرزندان  آنها درس می خوانند ودر آینده بی سواد  نخواهند بود.
  چنین وضعیتی بسیار دل انگیز است. در آن صفا وصمیمت، آینده وبهبودی  را از طریق آموختن می توان دید. گرچه معلمین فقیر هستند. با وجودی که شاگردانی هم هستند که پس از فراغت از درس مکتب  باید کارکنند تا لقمه نانی برای مادربیمار ویا خواهر وبرادر کوچکتر از خود خانه بیاورد. اما همین که زمینه یی مساعد است، دختر وپسر می توانند مکتب بروند، می توان خوش بین بود که با فرا گرفتن درس وتعلیم از آفت بیسوادی و ضررهای آن می توانند نجاب بیابند.
   مگر وقتی آدم خونین دل می شود که می بیند ، که بیمار ومعیوبی همسالان خود را روانۀ مکتب  دیده وخود را ناتوان  میابد. از آن هم خونین دلتر این است که طفلی نه مشکل اقتصادی دارد، نه مشکل بدنی وصحی، ولی با آنهم نمی تواند مکتب برود. زیرا به اقلیتی زیر ستم ، درمعرض فشار آزار،مواجه با تحقیر وتوهین، محروم ازبسیاری امتیازات رسمی ودولتی، تعلق دارد. فریاد او را که هر روز ار دل بیرون میاورد وشب ها با آن به خواب میرود، با دیدن کودکان همسایه به سوی مکتب نزد پدر و مادر به گریه می افتد ، هیچکس نمی شنود. نه همسایه، نه وکیل شورا، نه رئیس جمهور، نه آن مدافع حقوق بشرو دموکراسی ونه ملل متحد. فکر نمی کنید که این بی عدالتی وظلم از بی عدالتی گسترده تری برخاشته باشد؟
رام چند، نو جوان چهارده ساله چنین قصه یی داشت .

MITTWOCH, 8. AUGUST 2012

بازهم اعتراضی برخودما



            
نصیرمهرین
                         
                                      باز هم اعتراضی برخود ما
                      
                                                                                      در پی آن همه خون
                                                                                      که برین خاک چکید
                                                                                      ننگ ما باد این جان
                                                                                      شرم ما باد این نان
                                                                                      ما نشستیم وتماشا کردیم            
                                                                                           ( ف. مشیری)
       
      " با تمام تلخکامی هایش باید بپذیریم که دیگران قیم و وصی ما هستند
                             وما نظاره گران چشم به راه مانده ایم ،که از صندوقچه                              اسرار چه بیرون ریزد."


       ( نقل از نبشتۀ اعتراضی برخودما حدود ده سال پیش . کتاب شب رفت وسحر نشد . . . )    

از زمان دایر شدن نشست بن (2001) به اینسو، جلوه های بسیار واضح و متبارزسیاست ناشفاف، توطئه گرانه وغیر سازنده در افغانستان اشکاربود . اما برای کسانی که از تۀ  دل عهد بسته اند تا رکاب ارباب قدرت را الزام نمایند، چشمی برای دیدن چنان اوصاف سیاست ویرانگرانه در کار نبود. منظور آنانی اند که سیاه را سفید می نگرند.
همینجا یادآوری شود که  این دسته از مردم به ویژه آنانی که در کجروی ها و تبهکاری ها و رواج مافیایی گری سهیم هستند، ویا قلمزنان جیره خوار و چشم به راه گرفتن چوکی ، که از نوشتن و گفتن حقایق امتناع ورزیدند، محکومیتی فراموش ناشدنی دارند.

اما کم نبوده اند کسانی که صدای شکوه بلندتر نموده و از مواضع مختلف  در پی افشأ ونقد سیاست های زیانمند و توطئه آمیز بودند. در میان این جمع از هموطنان تفاوت هایی را از نگاه تشخیص انگیزه ها وکابرد سیاست های گوناگون میتوان ملاحظه نمود. تعدادی در محدودۀ افشأ کجروی ها بودند. اما عامل آنرا  دربست در وجود سیاست نیرویهای خارجی نشان داده اند. دهن و قلم بعضی ها را هم دادن یک چوکی ومقام نه چندان مهم خاموش کرد.

اما بسا مواقع  در پاره یی از نگرش های با محتوی انتقادی ، این نتیجه گیری آشکارا بود که بار ملامتی را چنان بر دوش نیروهای خارجی نهاده اند که زمینه های داخلی ونقد نارسایی های موجود در داخل جامعه فراموش شان شده است. به دیگر سخن آرزومند بوده اند که نیروهای خارجی وبه ویژه ایالات متحدۀ امریکا این کار را انجام بدهد و آن سیاست را نه. واین در خواست ها هم بیشتر متکی بوده است بر این آرزو که اگر امریکا از پشتیبانی  برخی سیاستماران دست بکشد و تعداد دیگری را مورد تایید قرار بدهد، مشکلات حل میشوند !!
دارنده گان چنین ذهنیت وموقف در گروه های مختلف حضور داشته اند.

نمونه یی از علایق واتکأ به بیگانه که همراه بود با فقدان آزادی انتقاد واعتراض به حامی به گونۀ  آزمون تاریخ ،در زمان حضور قوای شوروی، نیز داریم. آنانی که هست ونیست خویش را در وجود شوروی وسهم ونقش آن می دیدند، هنگام راه جویی شوروی  به منظور بیرون کردن قوا از افغانستان، به تکاپو افتاده بودند که شوروی آن کار را انجام ندهد . وپس از عملی شدن  آن تصمیم همچنان سالها  بعد،  به محکومیت گورباچف، شواردنازه پرداختند. حتا داگر همان مورد به درستی مورد غور قرار میگرفت،میتوانست مانند موارد مشابه درسی را در گوش اتکا کننده گان به نیروهای خارجی بیا ویزد که تا کی میتوان از چنان سیاست بهره جست.

توقع حل مشکلات افغانستان  از جانب غرب در سالهای جنگهای تنظیم های اسلامی نیزگسترش یافت. شکوه این بود که چرا غرب افغانستان را فراموش کرد؟

عیب همیشگی این گروه از مردم همواره این است که دچار آن پندار گرایی سیاسی  وتوهمی  استند که ریشه اش را از عدم دریافت انگیزه های نیروهای خارج میگیرد.

به این ترتیب شاهد ذهنیت و عملکر هایی بوده ایم که هم نارسایی ها را کلا ً در وجود خارج دیده اند وهم تغییرات را. این ذهنیت عامه ویا ازسیاسیون آغشته شده با آن سعی  شان همواره این است که در قدرت های خارجی، حامیان به اصطلاح دلسور بیابند. در حالیکه چنین آرزوی محال است.

اما بعضی ها رویکرد افغانستان شناسانه در ارزیابی چالش های حاکم داشتند. ازهمین منظر بود که دریافت علل ناهنجاری های روبه تزاید در داخل خود جامعه و در وجود اجزای فعال اما تبهکار در نظز میامد. بدون اینکه کارکردعامل خارجی، انگیزه ها و منافع ولزوم دیدهای آنها هم نادیده گرفته شود.
وارسی ازین موضع حاکی است که :
 نمونه های مختلف نشان داده اند که قدرت های مداخله گر بر اساس  منافع خود داخل اقدام شده اند. واگر گروه وقشری در شکرو در معرض مداخله از آن مداخله، صاحب امتیاز شد ه اند ، و آن امتیاز را به نام  بهبودی  افغانستان اغواگرانه حساب کرده اند، دیری دوام نکرده است. زیرا قدرت خارجی همین که به کام رسید، ویا با ناکامی طاقت فرسا دست وگریبان شد، کلام و قدم عوض میکند. 

افزون بر نمونه های متعدد پیشینه، در نمونۀ طالب  هم سالهای پسین دیدیم که قدم به قدم راه را برای اعادۀ حیثیت!! اش هموار نمودند. زیرنام تروریست ستیزی ، جمیع مقدمات مورد نیاز برای رسانیذن او را به قدرت فراهم نمودند. وبالاخره پس از موش  وپشک بازی چند ساله،  معاون  رئیس جمهور امریکا  در ماه پیش خاطر همه را با صراحت لهجه جمع نمود و گفت : 
طالبان دشمنان ما نیستند.

*

این است که با زهم جامعۀ ما نمونه یی را ازین  دست میازماید . دلبستگان به نقش کشورهای خارجی دیدند که ایالات متحدۀ امریکا زیرنام طالب کشی، چون به خلوت رفته است با طالب کار  دیگر کرده است.

طرح این بود که طالب را بیاورند. البته طالب آور در همه ادارات دولتی نفوذ داده شدند.

 طالب را دوباره البته مقداری رام کرده میاورند. رامش میکنند که منافع امریکا را آسیب نرساند. در دل جاهلانه اش، قماش بن لادن ها دیگر امریکا را اذیت نکنند.بهتر است که مختللفین منطقه یی امریکا را اذیت کنند. اما هرچه مردم اذیت دیدۀ افغانستان را اذیت کردند، هرگونه شکنجه واعدام کردند، به امریکا که تعلق ندارد!

شرم برحال آن مقامداران پر ادعا که کج اندیشی وکجروی ها را دیدند وصدا در نیاوردند. واعتراض بر آنانی که گره مشکل را با اتکا به خود وبر تکیه بر اجزا داخلی جامعه روی دست نگرفتند.

با آنکه فرصت ها یی از دست رفته اند، اما نمی شود سعی وکوشش را دنبال نکرد. دشواری های بزرگی برای افغانستان در پیش روی است. قدرت های بزرگ جهانی در هم آغوشی به مظهر شرارت وجهل وستمگری یا تحریک اسلامی طالبان ،متحد شده اند. نتیجۀ این توطئه اندوه آفرینی های بسیاری را با خود دارد.


SONNTAG, 5. AUGUST 2012


درد

          در حاشیۀ استیضاح دو وزیر



        
               عبدالرحیم وردک                                          بسم الله محمدی

 وزرای دفاع وداخلۀ کابینۀ رئیس جمهورحامد کرزی، ازطرف مجلس نماینده گان ، به جلسۀ توضیح طلبانه یی فراخوانده شدند. اما گویا به دلیل اینکه توضیحات آنها برای نماینده گان قناعت بخش نبود، جلسۀ استیضاح به رأی اعتماد وسرانجام به سلب اعتماد از دو وزیررسید. درنتیجه عبدالرحیم وردک وزیردفاع  و بسم الله محمدی وزیرداخله،رأی اعتماد به دست نیاورده سلب اعتماد شدند. این سلب اعتماد معنی سبکدوشی آنها را از وظایف ایشان داراست. رئیس جمهورهم به زودی تصمیم نمایندگان را پذیرفت. اما از وزرای برطرف شده خواست که  به حیث وزرای سرپرست به وظایف خویش ادامه بدهند.
البته معلوم است، که سرپرستی وزارت خانه ها درحکومت رئیس جمهور کرزی، خود معرف کمبود مدیریت درست، ناتوانی در گزینش اشخاص وبه عبارۀ دیگر ، کلوخ روی آب گذاشتن وگذشتن، میباشد.
عمده ترین پرسشهایی را که نماینده گان درجلسۀ استیضاح مطرح نموده اند، موضوع راکت پرانی های چندین باره از سوی پاکستان و بی امنی های روبه تزاید در کشور است. آشکاراست که ازچند ماه به اینطرف، راکت های مربوط به ارتش پاکستان به سوی افغانستان پرتاب شده اند.وبی امنی ها درسرتاسرافغانستان دراشکال راهگیری،انفجار انتحاری،آدم ربایی، ونبود مصؤونیت جانی ومالی روز تاروز قوس صعودی پیموده است. پس ازنظر مسؤولیت، وزرای دفاع، داخله و مسؤولین امنیت ملی باید گزارش مفصل وهمه جانبه پیرامون وضعیت ارایه کنند. همچنان که وکلای شورا صلاحیت طلب آن مسؤولان وتوضیح را از آنها دارا هستند.
ولی نباید فراموش نمود که راکت افگنی ها به سوی افغانستان،حمله به خاک افغانستان است. ودراینصورت این وظیفۀ رئیس جمهوراست که به عنوان سرقوماندانی اعلی ارتش، مردم کشور و مؤسسات بین المللی را در جریان بگذارد وتصمیم اتخاذ کند. حکومت کرزی در مجموع به این مهم به گونۀ جدی نپرداخت.
بهترین راه حل این بود و در همچو موارد مشابه این است که کمیسیونی را برای تحقیق وتهیۀ گزارش دقیق تعیین مینمود. در پایان کار هم جهانیان وهم مردم کشور آگاه میشدند که چه صورت گرفته است. دست کدام نیروها در میان است. انگیزه ها چیست وچگونه میتوان با آن مقابله نمود. بدبختانه به دلیل اینکه رئیس جمهوراز داشتن سیاست شفاف وروشن بی بهره است،به جای آن، سیاست گنگ ،مبهم وپرسش برانگیز را درقبال بسا از مسایل مهم وازجمله در برابر پاکستان درپیش گرفته است.
بنابراین نمیتوان قانع شد که برطرفی دو وزیر بتواند، گره مشکل اساسی را حل نماید. دولت پاکستان که به رغم در پیش گرفتن سیاست نازآمیز وکرشمه کننده در قبال امریکا وناتو، شاهد است، که درعمل اوضاع مطابق میل آن دولت سیر میکند،مواضع تغییر نیافته در قبال افغانستان را در وضعیت موجود وبرای آینده یی که با خروج قوای خارجی ( 2014) شاهد آن خواهیم بود، نظم میدهد. یکی از آرزوهای دولت پاکستان وبه ویژه سران ارتشی،آی.اس.آی و روحانیون بنیادگرای آن این است که با تکیه به دهشت افگنی ، تقویۀ دهشت افگنان وآماده نمودن آنها برای تعمیل مرحله یی که پس از خروج قوای خارجی آغاز میابد؛ افغانستان باردیگر مانند دورۀ تحریک اسلامی طالبان درحیطۀ تسلط د اشته باشد. نباید انکار نمود که از بسا جهات امکانات تعمیل وتحقق آن هدف را در اختیار دارد. مهمترین ابزاری که از آن برای این هدف میتواند بهره بگیرد، استفاده ازهمان گروه های تروریستی است، که چالش اصلی را طی چندین سال برای دسترسی مردم افغانستان به امنیت، تشکیل داده اند. حکومت کرزی در این زمینه سیاستی را اتخاذ کرد وراهی را درپیش گرفت که عوامل نفوذی ، حاملان اهداف پاکستان، وبرهم زنندۀ امنیت داخلی را، تشویق به گرفتن قدرت، وسهیم شدن در قدرت نمود واز اعمال تروریستی آنها چشم پوشی کرد. این سیاست غلط کرزی به قدرکافی در خدمت آرزوهای آن مجامع پاکستانی بود واست که میخواهند افغانستان را زیر دست داشته باشند.
عبدالرحیم وردک وبسم الله محمدی،مجریان چنان سیاست حکومت کرزی بودند. از اینجاست که پیش ازبرطرفی این دووزیرضرورت تغییر سیاست های غلط مطرح میگردد. زیرا وزارت هایی را که وردک ومحمدی با آن سیاست غلط رهبری می کردند،با همین نتایج اسف بارمعرفی میشوند وبس. تعیین وزرای دیگر به جای دو وزیر، اما تغییرنیافتن سیاست های غلط، هیچ مشکلی را کاهش نخواهد داد.
جلسۀ استیضاح و پذیرش سلب اعتماد این دو وزیر، بـُعد شک انگیزی را هم با خود دارد. در بستر بی اعتمادی برسیاست های حکومت کرزی، ومشاهدۀ نمونه های دیگری از سلب اعتماد که کرزی در برابر پارلمان ایستاد وآنرا نپذیرفت،پرسش انگیز است که چه شده که این بار وی تن به پذیرش سلب اعتماد آنها داد.
آیااین احتمال وجود ندارد، که درپشت پرده، اختلافات افشأ نشده یی میان نیروهای خارجی درافغانستان و جناح بندی های دیگر وجود داشته است؟
اگردامنۀ شک را محدود نماییم وبپذیریم که خواستگاه سلب اعتماد در خود شورا بود و کرزی بالاخره درسطحی رسید که به فیصلۀ آنها احترام بگذارد؛ بقیه بی سرو سامانی ها را کدام راه اصلاح خواهد کرد؟ افتضاح وپاسخ های اهانت آمیز وزیرمالیه اش که مشت نمونۀ خرواراززراندوزان بی مسؤولیت است، چه وقت پایان میابد. آیا واقعا ًکرزی به نکاتی که دوهفته پیش در مبارزه با مفاسد عنوان کرد،میخواهد وفاداری نشان بدهد.
گمانه زنی وابرازشک وتردید پیرامون سیاست های رئیس جمهور ونهاد هایی مانند مجلس نماینده گان و غیره، ازآنجا ناشی میشود که این حکومت در طول دهسال حیات خویش،با راه وروش روشن وصادقانه چه با مردم افغانستان وچه با دوستان بین المللی خود وچه با کشورهای همسایه ،عمل نکرده است.

MITTWOCH, 1. AUGUST 2012

در گسترۀ ادبیات. نادیه فضل. شبگیر پولادیان . . .


                                                                کولوش Coluche
            

    وجیزه های طنزآمیز ازکولوش،نویسنده معاصر             

        فرانسوی

        

             
 گزینش ومعرفی

                                   از

                                       ظاهر دیوانچگی

        
                       
 هنرپیشۀ سینما، طنزگو و طنز نویس، ستارۀ معروف شوخ طبع فرانسه، دراکتبر 1944 در یکی از نواحی شهر پاریس دیده به جهان گشود.  در 19 ژوئن 1986 دراثرتصادم روی جاده یی درجنوب فرانسه، درنزدیکی های مرزسرزمین پدری اش ایتالیا، چشم از جهان فروبست بست.

کولوش با نگاه های طنزآمیز و انتقادی اش به هنجارهای نا سالم جامعه ،آنها را به تمسخر میگرفت. بدون اینکه دردام ابتذال بیفتد. بدین سان کولوش خودش به عنوان بزرگترین مدافع آزادی بیان در سطح فرانسه و فرا تر از آن مطرح گردید.

 با نگاه ژرفترو تعرضی اش نبست به سیاست و حاکمیت، خودش را در انتخابات ریاست جمهوری سال 1981 فرانسه نامزد کرد اما پس به وجود آمدن  سر و صدای های زیاد مطبوعات، از آن منصرف شد.

در سال 1985 به عنوان یک بشردوست، رستوانت دلRestaurant du cœur, را پایه گذاری کرد. این ابتکاراو با استقبال زیادی از هنرپیشه ها  روبروشد. آوازخوانان و هنرپیشگان همواره کنسرت های مختلفی را درکنار و گوشه فرانسه ترتیب داده و پول جمع شده را وقف رستورانت میکردند. زیرا رستورانتی بود برای  برای بی بضاعت ها.

طنز پایان را دوستی برایم فرستاد. از مترجم اش نام برده نشده است. اما انگیزۀ امانت دارانه مرا وداشت که  انتشار آن را درجا های دیگر بیابم . خوشبختانه این نشانی میسر شد:

                 قلمرو روزنه های بسته. ضیأ آتش. سال  2005



قدرت به چه دردی میخورد، چنانچه از آن سؤ استفاده نشود.

در صورتی که سیاستمداران وعده هایشان را برای مردم وفا کنند، بودجه ایالات متحده امریکا برایشان لازم خواهد بود.

راست انتخابات را بُرد، چپ انتخابات را بُرد. پس فرانسه انتخابات را چه وقت میبرد؟

فرانسوی ها! امسال سال بسیار خوب است. وضع کشور نسبت به سال آینده بهتر است.

در چیلی در زمان دکتاتوری پینوچت مردی از دیگری پرسید:
در این باره چی فکر میکنی؟
مثل شما.
در این صورت ترا زندانی میکنم.

یگانه ماه سال که سیاستمداران کمتر سخنان ابلهانه میزنند، ماه فبروری است. زیرا که فبروری ۲۸ روز دارد.

جاپانیها بایسکل میسازند، کارخانه بایسکل سازی فرانسه بسته میشود. جاپانیها موتر میسازند، کارخانه رونو باید بسته شود. اگر روزی جاپانیها، کمامبر « پنیر معروف فرانسوی» و شراب سرخ بسازد، آنگاه فرانسه را باید بست.

روش ادارة فرانسه نهایت حاصلخیز است. مامور میکارند، مالیات می روید.

در کوچه اگر پولیس را می بینید، معلوم است که خطری نیست. چنانچه خطری باشد، پولیس آنجا نخواهد بود.

فرانسوی ها زیاد چانه میزنند، نه به خاطر آنکه زیرک هستند، بخاطر اینکه پول ندارند.

تفاوت بین یک ابله ثروتمند و یک ابله نادار این است که ابله ثروتمند، ثروتمند است و یک ابله نادار، فقط ابله است.

 خداوند گفته است: باید قسمت کنید! ثروتمندان غذا خواهند داشت و بینوایان اشتها.

 همجنس بازان تولید نسل نمیکنند، با آنهم تعداد شان رو به تزاید است.

  روان شناسان نهایت مفید و سودمند اند. من پیش از این در بسترم ادرار میکردم و خجالت میکشیدم، نزد روان شناس رفتم. اکنون در بسترم ادرار میکنم و به آن میبالم.

 *  آزادی واژه ایست که دور جهان را گشت و دوباره برنگشت.

 مردی که اقبال خوب نداشت: یوری گاگارین از شوروی عزیمت کرد، هفده مراتبه دور زمین را گشت و سرانجام دوباره در روسیه سرنگون شد.

 همیشه میتوان ابله تر از خود را پیدا کرد، به من نگاه کنید!

 روی لوح سنگ مزارت چه مینویسی؟
نمیدانم، وقتی بیمار شدم، فکر خواهم کرد.

 *  برای پیشرفت عدم استقرار لازم است، چنانچه از جای خود تکان نخوریم، پسرفت میکنم.

حمایت از حیوانات
 در فرانسه چوچه مرغ را تربیه میکنند، اما آنرا میخورند. در افریقا ، افریقایی ها تمساح تربیه میکنند، اما تمساح آنها را میخورد. آیا تمساح را باید حمایت کرد یا افریقایی ها را؟

 اکنون در روسیه هرکس میتواند از کشور خارج شود. مشروط بر اینکه بیش از هفتاد سال و اجازة والدین را داشته باشد.

 همه کس به فکر کار است، حکومت به فکر کار است، رئیس جمهور به فکر کار است، به خصوص کار خودش .
  
                     ---------------------------------------------------------------------------------


            خالد صدیق چرخی 

 

مردم، ای مردم

خـاکستـر هستیت بـه یـغمـا بردند
گه روز و گهی در دل شبها بردند
آگـه نشدی کـه کـی، کجا ها بردند
ای آبـلـه پـا یـان، ز شمـا پـا بردند

تا چند به خوابید، شما ای همگان
تا کی همه از خویشتن بی خبران
عمری که برفت، بر نگردد دیگر
باز آی بخود، مخور فریب دگران



آوارگی

دل خورده ام از زندگی، افسرده زین آوارگی
تن خسته و جان در عذاب، پیوسته از آوارگی
آوارگی – آوارگی – آوارگی
این شام کی گردد سحر، کی نخل ما گیرد ثمر
ویـن غـصـه هـا گـردد تـمام، آید بسر آوارگی
آوارگی – آوارگی – آوارگی
نـی یار ما را در کنار، نی محرمی اندر دیار
 نـی زنـدگی بـا وقـار، خـاکـت بـسـر آوارگی
آوارگی – آوارگی – آوارگی

----------------------------



 



تهیه وتنظیم از عبدالشکور حکم

نورجهان بیگم



عکس از ویکی پدیا
به ابتکار تارنمای کابل ناتهـ 

آورده اند زمانیکه ظهیرالدین محمدبابر پس از جنگهای متعددی برکابل مرکزخراسان مستولی گردید (۱۵۰۴ م.) وحکومت وی برخراسان استقرارپیدا کرد، درفکر کشورگشائی افتاد.
درقدم اول پیوند خودرا باخراسانیان محکم کرد وبه کمک آنان حملات چندی بر هند برد تا آنکه در برابر ابراهیم لودی در میدان پانی پت پیروزی حاصل کرد ۱۵۲۹م وسلطنت افغانی در هند را بر انداخت وسلطنت بابری را جانشین آن کرد ، چنانکه «ساکهی » شاعر هندی در مورد این نبرد
آورده است:
نوسی اوپر بترهتا بتیسا            پانی پت منه بهارته دیسا
چو تهی رجب شکروارا            بابــرچـت براهـیم هـا را
پس بابر مرکز حکومتش را از کابل به دهلی انتقال داد وبخشهای از کشور خراسان را ضمیمۀ هند گردانید، و به این ترتیب بابر موسس دولت بابری در هند وخراسان گردید. بابر وبازماندگانش مشوقین زبان دری درهند بودند، بابر شخص مدبر ،عالم ودانشمندبود وطبع شعر نیزداشت ، از اوست:
نوروزو نوبهارو می ودلبری خوش است           بابر بعیـش کوش که عالم دوباره نیست
فشرده اینکه: بابر پس از فتوحات چندی درهندبه سال ۹۳۸ هـ ق درگذشت ، وپسرش همایون بجای وی به اریکۀ قدرت تکیه زد، آنگاه جنازۀ پدر را قرار وصیتش بکابل فرستاد ودرباغ نوروزی که بعدا به باغ بابر شهرت پیدا کرد بخاک سپرده شد. همایون با برادران رویۀ نیک در پیش گرفت ، اما برادرانش راه مخالفت باوی پیمودند، هنوز از مهم برادران فارغ نگشته بود که با رقیب دیگری بنام شیرشاه سوری مواجه گردید، ودرنبردشدیدی که برلب دریا واقع گردید، تمام قشون وی تباه شدوخودرا به آب اندخت، اماتوسط نظام الدین سقاء نجات پیدا کرد . نام شیرشاه فریدون حسن خان سور است ، در اثرشجاعت ودلیری که داشت سلطنت افغانی در هندراکه بابر برانداخته بود، دوباره تاسیس کرد، وی نیز عالم وطبع شعر نیزداشت. از اوست:
خدایا توانا وتوانگرتویی            توانایی درویش پرورتویی
فریدحسن راتوشاهی دهی           سپاهی همایون به ماهی دهی
همایون پس ازشکست نالان وسرگردان با خانمش حمیده بانو وعدۀ معدودی ازهمراهاننش در منزل هندویی بنام (رناورت) پناه برده بود که وضع حمل بر حمیده بانو پیداشدوپسری  بدنیا آورد که جلال الدین محمد اکبر نامش کردند، چون همایون خود را درخطر دید، لذاکودک و مادرش را بیکی ار عقاربش سپردوخود با معدودی از همکارانش رهسپارایران شدوپس از مشکلات زیاد خودرا به دربار شاه طهماسب صفوی رسانید وتقاضای کمک کردواین شعررابه شاه صفوی عرضه کرد:
خسرواعمریست تا عنقایی عالی همتیم                    قلۀ قاف قناعت را نشیمن کرده اسـت
روزگارسفله یی گندم نمایی جو فروش                   طوطی طبع مراقانع به ارزان کرده است
دشمنم شیراست وعمری پشت برمن کرده بود          حالیا ازروی خصمی روی برمن کرده است
التماس ازشاه دارم که بامن آن کند                         آنچه باسلمان علی در دشت ارژن کرده است

شاه طهماسب برهمایون نوید کمک داد وهمایون از ایران باقوایی داخل خراسان شده ودر هماهنگی با خراسانیان برهند قوای مبارزخانسوری برضدقوای مبارزخان سوری که تحت سپه سالاری «هپمو»به پانی پت مقابل شده ودرجنگ دوم پانی پت ۹۶۲هـ که سردار سپاه سوری زخمی وقشون وی فراراختیار کردند، وهمایون بار دیگرسلطنت بابری را در هندتأسیس کرد، امادیرنپائید وچندی بعدازبام کتابخانۀ قصردهلی به پائین غلطید ودرگذشت، قاسم کاهی درموردآورده است:
همایون پادشاه آن شاه عادل               که فیض خاص اوبرعام افتاد
زبام قصرزیباهم چوخورشید              به پایان درنمازشـام اقتاد
جهان تاریک شددرچشـم مردم            خلـل درکارخاص وعام افتاد
پـی تاریخ اواز غـیـب گفـتـند                همایـون پادشـاه از بـام افتاد
مرگ همایون باعث جرأت دشمنانش گردید، که ازهرطرف قوایش را که تحت رهبری بیرم خان ترکمن وپسرخوردسالش جلال الدین محمداکبرکه چهارده سال بیش عمر نداشت ، قرارگرفت مگر از حسن اتفاق درمیدان پانی پت دراثنای نبرد تیری به چشم «هپمو» که سرقومندان اعلی مبارزخان سور بود اثابت کرد، قوای تحت رهبری هپمو چون سردارخودرا زخمی ومرده انگاشتند روبه فرار نمودند، لذا هپمو وجمع از اسیرارا نزد جلال الدین اکبرغرض قتل آوردند، تا قصاص شوند، اکبر گفت! شمشیرم رابه خون اسیری مجروح آلوده مروت نباشد.
بیرم خان ترکمن که طبع شـعر داشت گفت:
چـه حاجت تیغ شاهی را به خون هر کس آلودن                توبنشین واشارت کن بچشم ویابه ابروئی
چون اکبرهیچ گونه اشاره یی نکرد، لذابیرم خان بدون درخواست اکبر باشمشیرسراز گردن هپمو برداشت وفرمانداد که دیگر اسرا هم نابودشوند.
بدینصورت جنگ دوم پانی پت باشکست افغانها وپیروزی بابریان انجامید( .۹۶۲هـ مطابق به ۱۵۵۵ میلادی ) واکبر یکه تار میدان میدان گردید. وی بعدآفتوحات واصلاحاتی دراموراداری وکشوری انجام داد وچندی بعد بدون درنظرداشت مذهب وملیت ، غرض استحکام پایه های دولت وبخاطر امن وامان وبهبود رعیت وهمچنان وحدت بین هندوان ومسلمانان با «جوره بائی»دختر«راجا پارمل»پیوند ازدواج بست وتمام رسم ورواج وآداب مذهبی ویرا محترم شمرد وحتی معبد کوچکی در قصرش غرض عبادت خانم هندی خود برپاداشت، که حاصل این پیوند شهزاده سلیم است .
تذکره نویسان آورده اند، میرزاغیاث خان پسرمحمدشریف خان« حیات» ازخانواده های حکمران وسرشناس درعصرسلطۀ ازبکان ازخراسان باعایله اش ازروی ناچاری جهت امرار معاش به هندوستان درعقب قافله روان گشت، عایله اش حامله بود ، ازقضای روزگار وضع حمل بروی در بین راه دست داد ، دختری بزاد ، تولداین نوزاد دراین سفردورودرازونابسامانی باعث ملال واندوی زن وشوهر دراین مقطع زمانی مصیبت بار مینمود ، به هر حال کاروان بازهم طی طریق مینمود، دریکی ازروزها درهنگام مسافرت، زن وشوهر به این فکر افتادند که بردن طفل در این عالم بی سروسامانی ومحرومیت مشکلات زیادی در پی خواهد داشت،پس از گفت وشنود زیاد، توافق براین صورت گرفت که توکل بخداکرده طفل را به سرنوشتش باید رها کرد، این بگفتند وجگرگوشۀ خودرا درکنار درختی در نزدیک جنگل گذاشتند، وبادیدگان حسرت بار به کودک زیبایشان وداع گفتند، ودر عقب قافله روان شدند. هنوز مقداری راه نپیموده بودند که مهر مادری زن به غلیان آمده گریان ونالان وچیغ کنان نعره زنان دیوانه وار از قافله جدا گردیده عقب طفلش روان گشته وآن جگرگوشه اش را در آغوش کشیده دوان دوان عقب قافله به راه پیمودن گرفتند، شوهرش چون بیتابی خانمش را دید مهر پدری نیز جوش آمده دخترش در آغوش کشیده بار بار بوسیده وهردوقبول نمودند که هرچه باداباد بایدطفل را باخود همراه برند. لذا هردو آن طفل مظلوم را دوباره باخودگرفته عقب قافله روان شدند، واسمـش را گذاشتند( مهرانسـاء)وسرانجام پس طی طریق منازل ومراحل کاروان وکاروانیان به دارالحکومت دهلی رسـیدند، واین سه نفر مسافر نیز بخواست خداوند سالم ازقافله جداوپس از چندی بدربارجلال الدین اکبر رسیدند.
فشرده اینکه اکبرشاه از حال واحوال ایشان واقف گشت، چون میرزا غیاث خان شخص محا سب وخوشنویس وطبع شعرنیز داشت به عهده بیوتات مقررشد، با گذشت زمان طفل زیبایش مهرانساء که علاوه از حسن وجمال خداداد صاحب ذکاوت وهوش سرشاربود تعلیم وتربیۀ خوبی نیز اخذ کرد ،هنوز چندین بهار زندگی اش در هند نگذشته بود که استعدادش تبارز کردن گرفت وآهسته آهسته برخورد مودبانه وگفتار شرین او ورد زبانها گشت ودر محافل ومجالس زیبا رویان هند مورد تحسین وتکریم گشت، دختران وپسران درباری میل دیداراو می کردندواورا در مجالس خود دعوت میکردندتا از چهرۀ نورانی وحسن کلام وزیبائی اندام ولطیفه گویی هاوحاضرجوابی هایش لذت برند واز اشعاردل انگیزش مستفید گردند، مهرانساء بر خود تخلص ( نور) برگزیده بود وتوسط خاطرخواهانش معروف به ( نورجهان)گشت.
شمایل نویسان آورده اند، که مهرانساء (نورجهان) گونهای نمکین، ابروان کشیده، چشمان فتان ونگاه های گیرا اندام موزون وسخت نیکوصورت وباحیاوشریف بود، هیچ روزی نبود که نامه های التماس آمیز وورقه های پرازاشتیاق ازدلدادگان نگیرد.
آورده اند: عبدالمؤمن خان ازبیک جوان درباری وخوش سیما وخوش کلام وخوش لباس ،روزی نامۀ مملواز احساسات درونی وبیقراری به مهرانساء (نورجهان) نوشته مهرانساء هنوز درمنزل پدرش بود وشوهر اختیار نکرده بودکه رقعۀ عبدالمومن خان بدستش رسید.
مهرنساء (نورجهان) درزیرهرسطرآن نامه چنین تحریر کرد:اینک نقل آن رقعه با جوابهای مهرانساء
عبدالمومن: شبهامن وخیال تووچشم خون فشان
مهرنساء :خدا به فریادت رسد
عبدالمومن: فارغ توئی که هیچ کست درخیال نیست
مهرانساء: حقاکه خوب یافتید
عبدالمومن: ملال برای عالی مخفی نماناندکه تاحقیرا نظربه جمال شما افتاده نه شب خواب دارم نه روز آرام مهرانساء: ماه چه کنیم ؟
عبدلمومن: امیدوارچنان است که بتصدیق فرق مبارک رحمی کنی
مهرانساء:خدا الرحیم والرحمن است
عبدالمومن: فقیر درخدمت یاران اظهارمحبت نمی توان نمود.
مهرانساء: دندان برجگرنه
عبدالمومن: بخدا ورسول خدا قسم که شب وروز درعشق برویم حرام شد؟
مهرانساء: ترا که قسم داده؟ عیشت بفراغت بکن
عبدالمومن: شد به کام عالم ویکدم به کام مانشد !
مهرانساء : روزی بقدرهمت هرکس مقرراست
عبدالمومن: التماس اینکه رقعه بیاران ننمائی
مهرانساء: ترس نمی باید
عبدالمومن: نام محلۀ خودرا بزودی بررقعه ظاهرسازید!
مهرانساء: محبت خضرراه خود باشید
عبدالمومن: ولدعا
مهرانساء: دعا مکن نفرین کن
آورده اند، که عبدالمومن درنجوم دست رسی داشت ودرفن رمل ممتاز بود، پس زیچ راست کرده رمل بینداخت دید که برسر مهرانساء چتر شاهی قرار دارد ...
روزی شهزاده سلیم مهرنساء رادرمینا بازار دیده بود ، وآرزوی دیداروی را میکرد ، وگویند روزی مهرانساء درباغ شاهی گردش میکرد، چون نگاه شهزاده بر وی ازدورافتاد، خواست باوی داخل صحبت شود، لذا دوکبوتررادردست گرفته پیش آمد واز وی در خواست نمودتاچندلحظه آنهارا برای وی نگاه دارد، مهرانساء کبوتران را گرفته ومنتظر مراجعت شهزاده شد .
زمانیکه شهزاده سلیم بازگشت، دیدکه دردست مهرانساء فقط یک کبوترقراردارد،گفت: کبوتردیگرچه شد؟
مهرانساء جواب داد گفت: پرید!
شهزاده سلیم پرسید چطورپرید؟
مهرانساء باتبسم ملیح کبوتردومی را رهانموده گفت: اینطور پرید.
این برخوردکوتاه در روح شهزاده شاعرحساس اثرگذاشت، ودریکی دوبرخورد دیگر، دلباخته وآرزوی وصلت اورا دردل می پرورانید، ومهرانساء نیزآرزوی چنین وصلتی را داشت،کوتاه سخن هردوباهم دلباختند.
شهزادۀ دلباخته که از پدرش هراسی دردل داشت ، سرراست قاصدی نزد مرزاغیاث الدین پدرمهرنساء فرستاد واز اوخواستار دخترش گردید.
ولی مرزاغیاث خان ازترس وغضب اکبرپادشاه براین امرراضی نشدودلیل آوردکه دخترش نامزد دارد؟
دراین حین اکبرنیزازعشق پسرش با دخترنوکرمعمولی دربار آگاهی پیداکرد، وسخت برآشفت واین معامله را کثرشان خودمیدانست که ولیعهدش بادخترمعمولی ازدواج نماید، لذا شهزاده سلیم را آگاه کرد که از این خیال بگذرد، وهمچنان به مرزاغیاث خان گفت: تادخترش را از دید سلیم بدور نگاه داردوبه زودی درعقدنکاح کسی درآورد، مرزاغیاث خان بصورت فوری دست دخترش را گرفته وبه نکاح علی قلی که ازروی شجاعت وجوانمردی معروف به شیرافگن بودبدون سروصدادرآورد، واز این پیوند اکبرشاه را آگاه گردانید،جلال الدین محمداکبر ازمرزاغیاث الدین خوشنودگردیده وفورآ شیرافگن را به عهدۀ با عتباری به صوبه بنگاله معۀ خانمش فرستاد، روز دیگرشهراده سلیم غافل ازوقایع با ردیگر درخواست خودرا تکرار کرد، مرزاغیاث خان اعتراف کردکه دخترش را بعقدنکاح شیرافگن درآورده وآنها روز قبل عازم بنگاله شدند ؟ چون شهزاده سلیم ( جهان گیر) که دست پدرش را در این عمل مشاهده میکرد ناگزیر این واقعۀ ناگواررا تحمل کرد
اما عشق مهرانساء بردلش بودچون طبع شعر داشت این ناله را سر داد
من چون کنم که تیرغمت برجگررسد                     تاچـشم نارسیده دگربردگـررسـد
دروصل دوست مستم ودرهجربیقرار                     دادازچنین غمی که مراسربه سررسد
وقت نیاز وعجز « جهان گیر» هرسحر                    امیـد آن که شـعلۀ نور اثـررـسد

پس از درگذشت جلال الدین محمداکبر ، قبای سلطنت برتارک شهزاده سلیم راست افتاد وخیرخواهان بروی لقب نورالدین محمدسلیم جهان گیر گذاشتند وخطبه وسکه بنامش جاری کردند، جهان گیر چندی بعد از درگذشت پدر بسراغ مهرانساء افتاد که هنوز دردلش بود، ودیگر هیج قدرتی سد راه وی درجهان نبود.

لذا قاصدی نزد شیرافگن فرستاد واز وی درخواست نمود تازنش را طلاق نماید، ولی شیرافگن بدین کار راضی نشد، ناچار جهانگیر از شدت کار گرفته به بهانۀ اینکه شیرافگن حاضر به آمدن به دربار نیست ودر صدد فتنه جویی است، لهذا به قطب الدین خان امرداد تا اورا تحت الحفظ به دربار ارسال بدارد، اما شیرافگن حاضربه آمدن بدربارنشد وبرقطب الدین خان حمله نموده اورا مقتول ساخت. چون نوکران قطب الدین خان دیدند که بادارشان زخمی شده برشیرافگن هجوم آوردند واورا کشتند، به این صورت جهـانگیر از شـر رقیب آسـوده شد، ولی هنوز زود بود، زیرا مهرانسـاء ( نورجهان) امیدوار بود ، الی وضع حمل همچنان در انتظار ماند، تااینکه مهرانساء از مرحوم شیرافگن دختر بدنیا آورد ونام اورا (لاله بیگم ) گذاشتند .پس جهانگیر فرمانی صادر کرد تا مهرانساء را ازبنگاله به دهلی آوردند، اما مهرانساء ازپیوندباجهانگیر طفره میرفت واز طرف دیگر ویرا قاتل شوهرش میدانست، آخرالعمربعداز چند درخواست ، بدین قناعت شد که شاه وعده نماید تادختر مهرانساء را که از شیر افگن داشت نامزد ولیعهدسلطنت شهزاده خرم نمایدجهانگیرقبول درخواست مهرانساء کرد، آنگاه به عقد نکاح جهانگیر درآمد . به مدت بسیار کوتاه شوهرش را کاملآ تحت تأثیرخود درآورد، ودیری نگذشت که تمام اقتداروسلطۀ حکومت دردست این زن باهوش وجاه طلب قرارگرفت، وی ازاین اقتدار تا توانست کارگرفت وتمام اقوام وبستگانش را درمقام های بزرگ نصب کرد، وزمام ادارۀ کشوررا به پدروبرادرش سپرد.جهانگیراکثرآ بکارسلطنت نمی پرداخت ومشغول عیاشی وخوشگذرانی بود، واکثرآ اظهار میداشـت: که از تمام سلطنت صرف چند صراحی شراب وچند من کباب برایش رسیده !
گرچه درقصرزنان معروفی چون جوده بایی ومان بایی بودند ولی نورجهان برهمه نور افگنی داشت .
هرکی میخواست عریضۀ او پذیرفته شود به نورجهان مراجعه میکرد، کاربجایی رسید که درروزهای درباردرعقب شوهرش به عرایض مردم گوش وبازرسی میکرد.
اقتدارنورجهان ازاین نیزمعلوم میشود که بریکطرف مسکوکات تصویرجهانگیرونورجهان بود وبر طرف دیگر آن بیت ذیل به چشم میخورد:
سـکه زدجهانگیرصدرزیور                  بنام نـورحـهـان بیگم زر
ودرمهرش این بیت منقور بود :
نورجهان گشت بحکم الله                     همدم وهمراز جهانگیرشاه
نورجهان خواست تا دخترش را بعقدنکاح شهزاده خرم که ولیعهدبود درآورد، پس برشاه فشار آوردتا به عهدش وفا نماید .
شااز شهزاده خرم خواست تا نظرش را درمورد بیان دارد.
شهزاده خرم ازقول وقراریکه با ارجمندبانودختر آصف خان داده بود به پدر گفت :
جهانگیرسکوت کردوازپیوند این دو به نورجهان باز گفت وازاینکه به وعده اش وفا نکرده است معذرت خواست، نورجهان برشهزاده خرم سخت گرفت وبربرادرش آصف بدگمان گردید، بنآدرصددآن برامد تا کار شهزاده خرم رایکسره نماید، یکی دوبار سویی قصدی بجان خرم انجام دادلیکن آگاهی خرم پلانهای جاه طلبانۀ ویرا خنثأ ساخت، لذا ملکه نورجهان درصددآن برامد تا ویرا از نظر پدر اندازد، دیری نگذشته بود که خرم از تغیروضیعت پدر رنجید وبلوانمود لیکن مهابت خان وی رااز کرده اش باز داشت وپادشاه را از کرده نادم ساخت.
چون مهابت خان نزد جهانگیر صاحب نفوذ واعتبارگردید، اقتدار مهابت خان باعث حسد نورجهان واقع شد به کمک هوادارانش به اذیت وآزارمهابت خان پرداخت ومهابت خان هم  تصمیم گرفت،اقتداررا از دست نورجهان بیرون سازد، لیکن مؤفق به این نگردیدوکار ومشغولیت اداره دست کشید، ودراین حین خبرهای از دکن به مرکز رسید ، وشاه خود ارادۀ  دکن نمود لیکن نورجهان او را ازعزمش برگردانید وباحیله های فراوان شاه را وادار نمودتا شهزاده خرم را به این مهم زوانه نماید، چون شهراده ازدارالسطنت دور شد، پس برادرش آصف خان رازیرنظارت گرفت، مهابت خان مایوس ازشاه بودودور ازدهلی بسرمیبرد،دراین زمان جهانگیردرگذشت 1037 ونورجهان در این میان دامادش( شهریار) پسرکوچک جهانگیر رابر تخت سلطنت نشانید ودخترش را در عقد نکاح وی درآورد وخود اقتدار ادارۀ امورسلطنت را بدست گرفت، آصف خان ازوقایع توسط پیروانش خرم را آگاه گردانید، همچنان در شهر نیز ناآرامیهادیده میشد، وشهریار عیاش ودایم الخمر مرد اداره نبود، واز طرفی خرم با قشون فراوان به دهلی لشکر کشید ،شهررا درمعاصره گرفت مردم از شهریار دل آزرده بودند به خرم روآوردند، آصف خان نیزازنظارت نورجهان بکمک پیروانش رهایی یافت وی دروازه های شهر دهلی را بروی خرم گشود. شهزاده بر شهرمستولی شدوبرتخت دهلی جلوه افراز گردید، ومردم ودرباریان به وی لقب شهاب الدین محمدخرم شاه جهان بروی عنایت کردند. شاه جهان خطبه وسکه به نامش کرد وارجمندبانو دختر آصف خان را در عقدنکاح خود درآوردوملقب به ممتاز محل گردانید.
شاه جهان درمقابل آن همه دسیسه کاریها وفتنه انگیزیهای مادراندرش ( نورجهان) از گذشت کار گرفت مادراندررا احترام کردوحتی معاشی برای وی مقرر کرد، نورجهان بعد ازمرگ جهانگیر تا رنده بود لباس رنگه به تن نکرد،وپوشۀعزلت گزید وقراروصیتش وی را پهلوی جهانگیربخاک سپردند، 1055 هـ ق مطابق 1610 میلادی.
کوتاه سخنی ازذوق لطیف وطبع سرشارنورجهان بیگم این اعجوبۀ زمان:
روزی جهانگیرنورجهان را دید که قطرات اشک ازچشمانش سرازیر است، فی البدیهـه گفت:
آب ازدوچشم مستت غلطیده می براید
نورجهان تبسم ملیحی کرده گفت
آبی که بی توخوردم ازدیده می براید
نورجهان دربدیهه سرایی مهارت تام داشت، واکثرآ باجهانگیر که گاه گاه شعرمیگفت مشاعره مینمود. روزی جهانگیربه چشمان مخمور نورجهان اشاره نموده گفت:
تومست بادۀ حسنی بفرما این دونرگس را که برخیزد ونگه داردمجلس را نورجهان فی البدهه گفت:
مکن بیدارساقی زخواب نازنرگس را               که بد مستند وبرهم میزنندالحال مجلس را
روزی دیگر جهانگیر این بیت را گفت:
بلبل نیم که نعره زنم دردسردهم                        پروانه ام که سوزم ودم برنیاورم
نورجهان درجواب چنین اظهارنمود:
پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم                 شمم که پاک سوزم وجان رافداکنم
شبی جهانگیرخواست بانورجهان جمع شودنورجهان را عادت ماهواربود، گفت:
به خون من اگرشاها دلت خوشنودمیگردد               بجان منت ولی تیغ توخون آلودمیگردد
دریکی ازروزهانورجهان در برندۀ قصرپیشآب میکرد، که ناگهان جهانگرسررسیده گفت:
زیردامان توچیست ای نازک بدن؟
نورجهان درجواب گفت :
نقش سم آهوی چین است بردست ختن
جهانگیر درجواب گفت:
گررودپیک صباح اندرون تنگ او
نورجهان گفت:
قطره قطره لعل میریزدازبدخشان دریمن
شبی جهانگیررامیل همبستر شدن بانورجهان شد، نورجهان معذرت پیش آورده گفت:
شاه من امشب مرامعذوردار بررخی گل میچکد آب انار
جهانگیرفی البدهه گفت:
ماه من درعشق من عذری میار          شیرنرخون میخورد وقت شکار
جهانگیرنه تنهادرادب ممتاز بود؛ بلکه اشعاری درزبان اردونیزدارد،گویندروزی نورجهان مشق شمشیرزنی میکرد، جهانگیر فی البدهه گفت:
یی قاتل هی نهی دلداربی هی               یی شاخ گل بی هی تلواربی هی ؟
جهانگیررابرلباس حریر دکمه های لعل بود،چون چشم نورجهان برآنهاافتادفی البدهه گفت:
ترادکمۀ لعل است درلباس حریر              شده قطره های خون منت گریبان گیر
جهانگیرچون بیتی نتوانست براین بیت بیفزاید، لذااعتراف بردانش وفراست نورجهان کرد.
همانطوریکه نورجهان شاعربود ازشعرا قدردانی میکرد وبا شاعران عصرش مباحثه داشت، چنانچه روزی درباغ گردش داشت ومرزاصیدی شاعر، نورجهان رادیدکه نقاب
به رخ دارد وبامصاحبانش مصروف صحبت بود، وی ندانست که نورجهان است، بی تکلف این بیت را گفت:
برقه بررخ افگنده بردنازبباغش        تانگهت گل بیخته آیدبه دماغش
چون نورجهان این بیت استعماع کرد، در حال شاعررابخواست وپنجصدروپیه انعامش داد، وشاعررا درجملۀ شاعران دربار پذیرفت.
آورده اند درآخرماه مبارک رمضان جهانگیر هلال ماه رادرآسمان دیدومصرع دیل راگفت:
هلال عید براوج فلک هویداشد؟
نورجهان فورآمصرع دوم را رسانید
کلید میکده گم شده بودپیداشد
زوانی جهانگیردید، پیرخمیده قامت مگذشت، این مصرع موزون برزبان آورد
چراخم گشته میگردندپیران جهان دیده
نورجهان بیدرنگ جواب داد
بزیرخاک جویندایام جوانی را
نورجهان طبیعت شوخ وظریف داشت، وبراشعار« کلیم کاشی» انتقادونقطه گیری میکرد
کلیم کاشی شعرذیل راسروده خدمت نورجهان فرستاد:
زشرم آب شدم آب راشکستی نیست             بحیرتم که روزگارچون بشکسته
نورجهان در جواب نوشت « اول یخ بسته وبعد بشکسته؟
آورده اند یک مرتبه درآسمان ستارۀ دنباله دیده شد؟ نورجهان این بیت را گفت:
ستاره نیست بدین طول سربرآورده              فلک برشاطری شاه پربرآورده
روزی نورجهان طالب عاملی را ازعقب پرده گفت: شماقصایدی جهت شاه میگوئید، کمی توجه جانب مانیزنمائید طالب شاعردست بسته عرض کرد:کسی را ندیده باشم چگونه تعریف نمایم؟
نورجهان درجواب گفت:
بلبل ازگل بگذردگردرچمن بیند مرا             بت پرستی کی کندگربرهمن بیند مرا
درسخن پنهان شدم چون بوی گل دربرگ گل              میل دیدن هرکه دارددرسخن بیند مرا
نورجهان علاوه برزیبائی وذوق لطیف وطبع شعر، همیشه با آرایش ولباس زیبا وجواهرات قیمتی بیرون میشد،جهت آرایش وبوی خوش چندین نوع عطرگلاب خودمیخواست،درپخت و پزدست رسی کامل داشت وچندین نوع غذا منسوب بوی است، ایشان اصلاح لباس زنان رامروج نمود، وعلاوه بر اینها سوارگاری کاهری بود، درشکار تیرش خطا نمرفت، چنانچه روزی شیری را شکارکرد،ظریفی این بیت را گفت:
نورجهان گرچه بظاهر زن است درصف مردان زن شیر افگن است
دراخیربرای حسن کلام چند ربایی ازنورجهان بیگم آورده سخن را کوتا میسازم
نورم، نارم، حدیقه ام، گلزارم دیرم،      صنمم،برهمنم،زنهارم
نی نی غلطم هرآنچه گفتم             نیم بـوی گلم وطـبیـعت گـلزارم
کشاده غنچه اگرازنسیم گلزاراست          کلید قفل دل ما تبسم یاراست
نه گل شناسدونه رنگ وبونه عارض        زلف دل کسیکه بحسن وگرفتاراست
...............................
چوبردارم زرخ برقعه زگل فریادبرخیرد         زنم برزلف اگرشانه زسنبل دادبرخیزد
براین حسن وکمال خودچودرگلشن گذرسازم      زجان بلبلان شورمبارکبادبرخیزد
............................
دل به صورت ندهم تانشده سیرت معلومم          بندۀ عشقم وهفتادودوملت معلومم
زاهـداحوال قیامـت مفگـن دردل من هول             هجران گذراندیم قیامت معلومم
نورجهان روزی این بیت را گفت:
ای محتسب زگریه ی پیرمغان بترس          یک خم شکستن تو، به صد خون برابرست
جهانگیردر جواب گفت:
ازمن متاب رخ که نی ام بیتویک نفس          یک زنده کردن تو، بصدخون برابر است
نورجهان درجواب گفت:
چونتابم ازتورخ که تویی قبلۀ مراد              رخ تافتن رقبله، بصدخون برابراست

نورجهان بعد از وفات جهانگیر1037 هـ درماتم شوهر نشست ، دیگر لباس رنگین به
تن نکرد ودیگردرمجالس اشتراک نفرمود. درخلاصته التواریخ قطعۀ ذیل دروفات نورجهان آمده است:
زنرگس وگلاب ارچه نتوان کشید کشیدند از نرگس من گلاب
وگـرازتـوپـرســند، تاریـخ آن بگو: کورشد دیده ی آفتاب ( 1055هـ )




پایانمنابع وماخذها :
تاریخ کامل هند
قصص هند
تذکرته الواقعات
تاریخ شاهی
آب کوثر
هندوستان پراسلامی حکومت
هندوستان پرمغلیه حکومت
طبقات سلاطین
پرده نشینان سخنگوی
بزم ایران
خلاصة التواریخ

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

باغ نوروزی

 یکی از باغ های گذشتۀ قدیم کابل


 

محقق محمد اکبر امینی
 
 

مضمونی زیر عنوان ( نورجهان بیگم ) را که به قلم شیوای محترم عبدالشکور حکم نگاشته  شده و در همین شمارۀ  روی صفحه (نمرۀ مسلسل 173 - اول اگست 2012م.) سایت وزین کابل نات به نشر رسیده است خواندم. چیزی که در این نوشته توجۀ مرا جلب کرد، همانا تذکر ضمنی می باشد که از (باغ نوروزی ) در این نوشته رفته است. این تذکر کوتاۀ ضمنی، مرا که سالها قبل تحقیق روی باغ های قدیم کابل را بحیث یکی از پروژه های ترفعات علمی ام در اکادمی علوم افغانستان، زیر نظر استاد رهنمای بسیار بزرگم ( محترم کاندید اکادمسین داکتر محمد یعقوب واحدی ) تکمیل کرده ام  واداشت تا مختصر نکاتی را در مورد به مطالعۀ علاقمندان محترم موضوع و خوانندگان گرامی سایت وزین کابل نات برسانم:  
  محترم حکم در پاراگراف سوم از مقالت شان چنین می نویسند: « فشرده اینکه:  بابر پس از فتوحات در هند به سال 938 هجری قمری در گذشت و پسرش همایون بجای وی به اریکۀ قدرت تکیه زد. آنگاه جنازۀ پدر را قرار وصیتش بکابل فرستاد و در باغ نوروزی که بعد ها به باغ بابر شهرت یافت بخاک سپرد.».
قبلاً در سال 2009م. داستان آوردن جسد بابر به کابل را و اینکه چه وقت و توسط چه کسی به کابل آورده شد، در مقالتی تحت عنوان : ( پیشینۀ تاریخی باغ بابر در کابل ) که در شماره های مسلسل 107 و 108  همین سایت وزین کابل نات نشر شده است بطور مفصل نگاشته ام که علاقمندان می توانند به آن مراجعه نمایند. در اینجا به طور خلاصه همین قدر میخواهم تذکر دهم که بابر روز دو شنبه پنجم جمادی الاول سال 937 ق. مطابق 26 دیسمبر سال 1530م. درآگره وفات میکند و جسد اش را در همان جا در (ارم باغ ) آگره  که بعد ها در مقابل آن، مقبرۀ باشکوۀ (تاج محل) اعمار گردید، مدفون و مقبرۀ با شکوهی بر فراز قبر وی در همان ارم باغ آگره  آباد می کنند که  مدت نهُ ( 9) سال، جسد بابر در همین قبر اولی اش در آگره مدفون می ماند.
 در سال 1539م. حینیکه همایون بعد ازشکست خوردن در هند جهت تدارک حملۀ مجدد به هند در کابل بود، خانوادۀ پدری اش درآگره، بعد از شکست خوردن در جنگ (Chausa)  به تاریخ هفتم جون همان سال مجبور به ترک آگره می گردند و آن جا را به قصد کابل، به سرپرستی هندال میرزا (پسر بابر ) ترک می کنند.
در اثناء که خانوادۀ بابر در آگره آمادۀ حرکت به سوی کابل می شد، بی بی مبا رکۀ یوسفزایی ( خانم افغان بابر) که درآگره با ساییر اعضای  فامیل بابر یکجا به سر می برد، جسد شوهر اش (بابر) را باخود می گیرد و بطرف کابل روان می شود تا وصیت شوهر اش (بابر) را مبنی بر انتقال جسد وی به کابل  به جا آورده باشد. جسد بابر به اساس وصیت خود اش در محل کنونی آرامگاه وی در دامنۀ غربی کوۀ شیردروازۀ کابل - جای که قبرستان و ارغوان زار با صفای بود- دفن گردید و قبر وی در آغاز، به شکل یک قبر عادی فقیرانه ساخته شد و به حال خود رها گردید. در آن وقت هنوز باغی در اطراف مرقد بابر احداث نه شده بود.
  در سال 1589م. یعنی پنجاه سال بعد از دفن شدن جسد بابر در کابل، جلال الدین محمد اکبر نواسۀ بابر و شهنشاۀ بزرگ هند  بار دوم به کابل می آید. به قول ابولفضل علامی مؤلف کتاب ( اکبر نامه ) که خود با اکبر در این سفر همراه بود، جلال الدین اکبر حین زیارت مرقد بابر، به قاسم خان صوبه دار کابستان هدایت می دهد تا در اطراف قبر بابر باغ و یا بستان سرای دلکشای احداث و مشجر نماید. ( اکبر نامه؛ تألیف ابوالفضل علامی، چاپ اول، نولکشور هند، سال 1284ق. دفتر سوم، صفحۀ 567).  باغی را که قاسم خان صوبه دار کابلستان در همان سال در اطراف قبر بابر احداث می نماید، بنابر موجودیت مرقد بابر در داخل آن،  به نام  (باغ بابر) یعنی باغ آرامگاۀ بابر شهرت می یابد که تا کنون  با ترمیمات مکرر بعدی، در طرح و چوکات اولیۀ خود محفوظ مانده است.
به این ترتیب می بینیم که باغ بابر نه باغ نوروزی بوده می تواند و نه کدام باغ قدیم دیگر کابل بلکه در ایام صوبه داری قاسم خان به کابل، جدیداً به اطراف مرقد بابر احداث و مشجر میگردد و باید دریافت که باغ نوروزی کدام باغ بود و چرا باغ موجودۀ مدفن بابر بوده نمی تواند:
باغ نوروزی:
این باغ  به قول شخص ظهیرالدین محمد بابر یکی از باغ های قدیم کابل بود که توسط الغ بیک میرزا پادشاۀ کابلستان ( کاکای ظهیر الدین محمد بابر)  در دامنۀ کوۀ شاه کابل ( کوۀ شیردروازۀ کابل) احداث و مشجر گردیده بود. این الغ بیک میرزا بین سالهای 1468 تا 1499م. درکابل پادشاهی داشت و از همین بالاحصار کابل بر کابل، غزنی، قندهار، مناطق جنوبی و شرقی تا رود سند و در شمال تا بدخشان حکمرانی می کرد. در عصر همین پادشاۀ ترقی پرور کابلستان بود که ( بالاجوی ) توسط شخصی بنام (میرزا ویس اتکه)  که قبر اش در زیر گنبد ( سه اغر ) در دامنۀ شهدای صالحین کابل تا کنون قرار دارد حفر و احداث گردید که باغ بابر و دیگر باغ های که در دامنۀ کوۀ شیردروازه در زیر مسیر بالاجوی  احداث و مشجر شده بود ، همه از آب وافر همین بالاجوی مستفید بود.
ظهیرالدین محمد بابر در سال 910 ق. 1504م. که سال اول پادشاهی اش در کابل  می باشد، جسد مادر اش ( قتلق نگار خانم ) را در همین باغ نوروزی کابل مدفون کرده است. خود در مورد چنین می نویسد:
« در ماۀ محرم به مادر من قتلق نگار خانم مرض حسبه عارض شد، قصد کردند، ناقص واقع شد. یک طبیب خراسانی بود سید طبیب می گفتند به دستور خراسان هندوانه داد. چون اجل رسیده بود، بعد از شش روز – به روز دو شنبه به رحمت حق  رفتند و در دامنۀ کوه،  الغ بیک، باغی عمارت کرده بود- باغ نوروزی نام – برخصت ورثۀ او، روز یک شنبه به این باغ آورده، من و قاسم کوکلتاش، به خاک سپردیم.». ( بابر نامه؛ ترجمۀ فارسی از عبدالرحیم خان خانان،بمبی، 1308 ق. صفحۀ 99)
   اگر باغ آرامگاۀ موجودۀ بابر همان باغ نوروزی است پس چرا قبر مادر بابر درنزدیکی های مرقد خود بابر و یا نقاط دیگر داخل باغ بابر، وجود ندارد و به اثر حفریات داخل باغ که بین سالهای 2002 تا 2005م. به وسیلۀ باستانشناسان جرمنی و افغانی صورت گرفت، چرا  اثری از این قبر بدست نیامد؟
 تفاوت زمانی بین فوت بابر و فوت مادر اش درست بیست و هفت سال می باشد که دراین مدت کوتاهی که بابر خود  پادشاۀ کابل بود،  نمی توان قبول کرد که قبر مادر اش در داخل باغ شکوهمند دولتی خود او،  از میان برداشته  شده باشد و نهُ (9) سال بعد از فوت بابر اشخاصی مثل همایون ( پسر بابر) و بیگه بیگم (خانم بابر) که جسد بابر را در این محل یا این باغ دفن می کردند، هیچ توجهی  به قبر مادر وی نه کرده اند و نه خواسته اند تا آنرا نیز مانند قبر خود بابر با صندوق سنگی روی قبر، لوح مزار و سایبان یا به اصطلاح آن روزی ( چپوتره)  اراسته سازند و حفظ نمایند؟ آیا همایون از مرقد مادرکلان خود در داخل باغ  مذکور خبر نداشت که آنرا با حرمت و احترام  مرمت و محافظت می نمود؟ آیا جلال الدین محمد اکبر که به زیارت مرقد بابر آمده بود، از قبر مادر کلان پدر اش در این باغ اطلاعی نداشت تا از آن زیارت کند و یا آنرا مرمت و نگهداری کند؟ طوریکه می دانیم قبور میرزا هندال (پسر بابر)، میرزا حکیم خان (پسر همایون)، رقیه سلطان بیگم ( دختر میرزا هندال و زوجۀ بزرگ جلال الدین اکبر) و یک تعداد دیگر از کودکان خانوادۀ بابر همه در کنار قبر بابر تا کنون حفظ شده است که اگر مرقد مادر بابر در این باغ می بود مانند همۀ این فبور موجودۀ آن عصر تا کنون به خوبی حفظ می گردید.
 به قولی از گلبدن بیگم در کتاب خاطرات اش ( همایون نامه):  بابر در آگره، حینی که امید اش از زنده ماندن قطع شد، وصیت کرد تا جسد اش را بعد از مرگ به کابل انتقال دهند و در باغ مورد نظر اش درکابل دفن کنند؛عمارتی برفراز قبر اش بنا نه کنند و متوالی بر آن نه گمارند. سوال می شود که چرا گلبدن بیگم (دختر بابر) حین نوشتن وصیت بابر، نامی از این باغ نوروزی نه می گیرد و چرا شخص خود بابرحین اظهار وصیت،  نه گفت که جسد اش در کابل در باغ نوروزی در کنار جسد مادراش دفن گردد  و اگر چنین چیزی را بابر گفته است پس، چرا گلبدن بیگم که خود در کابل تولد و بزرگ  شده و با وجب وجب شهر کابل آشنا بود، حین شنیدن و نوشتن وصیت بابر، از این باغ نوروزی در کتاب خاطرات اش ( همایون نامه ) نام نه برده است؟  اگر باغ بابر همان باغ نوروزی می بود، گلبدن بیگم باید می نوشت که بر طبق وصیت پدرم، جسد اش  درکابل در داخل باغ نوروزی در کنار قبر مادر کلانم ( قتلق نگارخانم) دفن شد. در حالی که چنین مطلبی در هیچ جای دیگر از کتب تاریخی آن دوره  هم نگاشته نه شده است.
در پهلوی این همه دلایل نگاشته شدۀ فوق الذکر، اسناد کتبی دیگری نیز وجود دارد که نشان می دهد باغ نوروزی، باغ دیگری غیر از باغ بابر بوده و در عین زمان با باغ بابر در کابل یکجا وجود داشته است:
مرحوم عزیزالدین وکیلی پوپلزایی، مؤرخ شهیر کشور ما،  ازموجودیت باغ نوروزی در زمان سلطنت تیمور شاۀ درانی چنین می نویسند:
« . . . در سمت غربی بالاحصار سی و هفت جریب زمین زراعتی و باغی به شمول باغ نواب امیر خان یزدی ( سابق ناظم کابل )  با حقابه از بالاجوی و باغ نوروزی . . . برای سردار عبدالله خان دیوان بیگی ( وکیل الدوله) عنایت گردید.». ( تیمور شاۀ درانی؛ عزیزالدین وکیلی پوپلزایی، طبع دوم، کابل، سال 1346ش. جلد اول، صفحۀ 586 )
قسمیکه میدانیم در عصر سلطنت تیمور شاۀ درانی باغی که جسد بابر در آن دفن است بنام ( باغ بابر ) بسیار مشهور بود.  تیمورشاۀ درانی باغ مذکور را برای خانم اش ( نواب گوهر نسأ) بخشیده بود که بعد از مرگ، جسد خانم موصوف را در آن باغ در جوار غربی مرقد بابر دفن کردند که آن قبر تا کنون با صندوقچۀ مرمرین و دو لوح مزار اش بخوبی معلوم است.
مرحوم پوپلزایی در جای دیگر همان کتاب،  تحت عنوان ( باغهای کابل در عصر تیمور شاه ) باغ های کابل را که حکم تفرجگاه و پارک های عمومی را در حوزۀ شهر داشت  قرار ذیل نام گرفته اند:
1 – باغ شاه -  همان چهار باغ عصر الغ بیک.
2 – باغ نوروزی
3 – باغ صفا
4 –باغ عالم گنج
5 – باغ نواب آباد
6 – باغ محمد شریف خان
7 – گلاب باغ
8 – باغ مدد خان
9 – توپچی باغ
10 – باغ هندک، نزدیک چهلستون چهاردهی کابل - محلی که کورگانیان هند آنجا را به ملک هند نسبت داده هندک نام گذاشته بودند.
11 – باغ دهنی کیپک . دهنی کیپ نام محلی در نزدیکی اتک و لاهور است و اسپان خوب از آن جا به دست می آید و کورگانیان هند نام قریۀ نزدیک کوتل خیرخانۀ کابل را به آن جا نسبت داده دهنی کیپ یاد کرده بودند و به اثر کثرت استعمال  به ده کیپک شهرت یافته و در نزدیکی آن قریه باغ وسیعی که در عهد تیمور شاه وجود داشت به همان نام شناخته می شد.
12 – باغ بابر شاه
13 – باغ شهرارا
14 – باغ خوابگاه
15 – چهارچمن سلطانی. حال چمن حضوری و کارتۀ شاه شهید. ( تیمور شاۀ درانی؛ عزیزالدین وکیلی پوپلزایی، همانجا، صفحۀ 593)
قسمیکه ملاحظه می فرمایید در لست فوق، باغ نوروزی (شماره 2) و باغ بابر شاه (شماره 12 ) به حیث دو باغ جداگانه در عین وقت وجود داشت. 
 از جانب دیگر موقعیت محلۀ ( دیوان بیگی) در نزدیکی های زیارت ( عاشقان و عرفان ) علیۀ رحمه، تا کنون ثابت است  که مطابق گزارش مرحوم پوپلزایی باغ نوروزی درغرب آن محله موقعیت داشت. تثبیت موقعیت باغ نوروزی در غرب و در نزدیکی های زیارت عاشقان و عارفان از لحاظ مراتب رسمی و دولتی وقت نیز درست به نظر می رسد تا قبول کنیم که قبر مادر پادشاۀ  آنوقت کابل (بابر) در جوار و یا  در نزدیکی های زیارت عاشقان و عارفان که یکی از متبرک ترین و معتبر ترین زیارت های کابل به حساب می رود، قرار داشته است. آن وقت  (سال 1504م.) بابر تازه  به کابل آمده  و هنوز به خوبی به تمام نقاط شهر کابل بلد نشده بود، مصروفیت ها و گرفتاری های زیادی داشت.
شاید روزی حفریات و جستجو های باستانشناسی در ساحات اطراف و نزدیک زیارت عاشقان و عارفان ثبوتی از لوح مزارمرقد ( قتلق نگار خانم) مادر بابر تهیه داشته بتواند تا موقعیت باغ نوروزی در آن قسمت تثبیت گردد.
طوریکه همه می دانیم و اسناد مؤثق کتبی تاریخی در زمینه موجود است: تیمور شاۀ درانی بعد از اینکه پایتخت را از قندهار به کابل انتقال داد دامنه های شرقی و شمالی کوۀ شیردروازۀ کابل - از حصۀ سینمای پامیر ( تپۀ خزانۀ قلعۀ هزاره ها) تا نزدیکی های بالاحصار را برای اراکین دولتی و سران اقوام مختلفی که با وی از قندهار تازه به کابل آمده بودند و در کابل از خود جای و جایدادی نداشتند، بخشید. طوریکه ثابت است این قسمت از دامنه های کوۀ شیردروازۀ کابل محل موقعیت باغ های زیبا و دراماتیک کابل بود که همه به اصول باغ سازی کلاسیک اسلامی بصورت  مرتبه به مرتبه، متناظر و گرافیک به اساس سنجش های حسابی و هندسی دیزاین و احداث شده بود که همۀ این باغ ها به شمول باغ نوروزی - باغ مورد مطالعۀ ما -  توسط  اراکین دولتی تیمور شاۀ درانی؛ سران اقوام قندهاری و قزلباش ها از گارد محافظتی نادر افشار که همه با تیمور شاه یک باره  به کابل آمده بودند،  به مرور زمان از بین رفت و به جای آن همه باغ های زیبا و مشهور تاریخی کابل،  منازل مسکونی، سرای ها، دکاکین، حمام ها و غیره عمرانات مربوط به یک زندگی شهری احداث شد که همه تا اکنون به نام مالک اولی آن مشهور و قسماً آباد باقی مانده است: مثل؛ گذرچنداول و سه دکان چنداول، گذر سردار جان خان، گذر اچکزی ها، گذر دیوان بیگی، گذر قاضی و غیره.
مرحوم احمد علی کهزاد مؤرخ شهیر کشور ما  نیز باغ بابر را با باغ نوروزی به اشتباه گرفته اند. موصوف در کتاب ( بالاحصار کابل و رویداد های تاریخی ) شان ضمن این که از جنگ دو برادر (همایون و کامران ) پسران بابر،  درکابل  خبر می دهند در یک قسمت چنین می نویسند: « دوازه هزار پیاده و سوار که همرای کامران بودند متفرق شدند و خود اش آهسته آهسته در سیاهی شامگاهان از پیش باغ نوروزی ( که گمان میکنم همین باغ بابر باشد ) و گور خانۀ گلبرگ بیگم از راۀ بابادشتی ( که گمان میکنم راۀ قول نداف باشد) گذشته  خود را درپیش کول در کنار چمن حشمت خان در پای دیوار های بالاحصار رسانید. . . .». ( بالاحصار کابل و رویداد های تاریخی؛ احمد علی کهزاد، طبع کابل، سال 1336ش. صفحۀ 110)
طوریکه ملاحظه می گردد مرحوم کهزاد از روی حدس و گمان چنین چیزی را نوشته کرده اند و  گفته های شان را قطعی و حتمی نشان نه می دهند.
هرگاه به این نوشتۀ مرحوم کهزاد دقیق شویم بازهم درمی یابیم که جنگ میان کامران و همایون در نزدیکی های باغ نوروزی یعنی در همین قسمت های زیارت عاشقان و عارفان کابل رخ داده است و کامران میرزا بعد از شکست خوردن عساکر اش در شامگاهان روز از ساحات شرقی و جنوبی زیارت عاشقان و عارفان گذشته  خود را از بالای دیوار های تدافعی فراز کوۀ شیردروازه به آن سوی کوه یعنی در دامنۀ  شهدای صالحین در حصۀ قلعۀ حشمت خان فعلی نزدیک دیوار های غربی و جنوبی بالاحصار رسانده است.
نکتۀ دیگری را که می خواهم در این جا خاطرنشان کنم، موضوع شعر گوی و شاعر بودن بابر است. طوری که همه می دانیم بابر به هر دو زبان فارسی و ترکی چغتایی اشعار آب داری سروده است. اما شعری را که محترم حکم در مضمون شان از بابر دانسته اند، از شخص ظهیرالدین محمد بابر نیست. این شعر به قول محترم کاندید اکادمیسن داکتر محمد یعقوب واحدی و از روی اسنادی که نزد ایشان موجود می باشد از ( ابوالقاسم بابر میرزا)  که به (بابر میرزا) مشهور و حکمران تیموری هرات در مشهد بود، می باشد. گفته می شود که ظهیرالدین محمد بابر این بیت ابوالقاسم بابر میرزا را در تخت شراب نوشی سنگی اش که بر فراز کوۀ شیردروازۀ کابل ساخته، حک نموده بود و از همین سبب گمان برده می شد که گویا بیت مذکور از خود ظهیرالدین محمد بابر باشد. بیت مذکورقرار ذیل است:
نوروز و نوبهار و می و دلبری خوشست    بابر به عیش کوش که عالم دوباره نیست
ابوالقاسم بابر میرزا در سال 1455م. به اثر افراط  در باده نوشی در مشهد وفات نمود و در همان جا دفن گردید.
طوریکه میدانیم صخرۀ جسیم و غول پیکری که این تخت سنگی شراب نوشی بابر در آن کنده شده است در بلندی های کوۀ شیردروازۀ کابل در حصۀ قلعۀ هزاره های چنداول که باغ شهرارای عصر الغ بیک میرزا در آن قسمت احداث و مشجر گردیده بود قرار داشت که سالها قبل از فراز کوه به پایین غلطیده و فعلاً در داخل محوطۀ شفاخانۀ بن سینا واقع سینمای پامیر افتاده است. حوضچه و کتیبۀ های تخت بابر در آن قسمتی از این صخره قرار دارد که فعلاً به زمین چسپیده است و به نظر نه می رسد. اما تخت جهانگیر که به هدایت و فرمان  جهانگیر ( پسر جلال الدین محمد اکبر )  که در آن وقت در کابل بود در سمت مقابل تخت بابر در همین صخره کنده شده است، تماماً به نظر می رسید که اخیراً کتیبۀ مقبول و تاریخی آنرا اره کرده و برده اند. پایان
جهت معلومات مزید در مورد باغ های قدیم کابل رجوع شود به: نگاهی گذرا به گذشتۀ باغ های قدیم کابل، محقق محمد اکبر امینی « بهداد»، مجلۀ باستانشناسی افغانستان، شمارۀ مسلسل 15 و 16، طبع کابل، سال 1368ش.
به نقل از تارنمای کابل ناتهـ 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

   

معرفی کتاب
 

بادرود و آرزوهای بهترین به شما عزیز مهربان من!

دیرهابود که باردیگر تنظیم گزینه ی دیگری از شعرهایم را، برای شما روی دست گرفته بودم.
شعر هاییکه تصویر لحظه های زیبای زندگی من، جلوه گاه شبها و تاریکی های روزگارمن و توست.
شعر های که در واژه واژه اش تو نفس میکشی و من هستم.
  
 از روزیکه آغاز به کار اجتماعی کرده ام مرا میشناسید که با تمام کاستی ها، لغزش ها، شکست ها و پیروزی هایم هرلحظه ی از زندگی امرا همچنان با تو هموطن نازنینم بوده ام و هستم.
با دردهای شما تلخ گریسته ام و ازبرکت شادمانی های شما لبخند بر لبان من رنگ گرفته است.
دوست تان دارم و بینهایت دوست تان دارم.
گاهی که یکی از شعر هایم را میخوانم، به خودم میاندیشم و به آنچه که خلق کرده ام؛ بعد در من بینهایت عشق شما جان میگیرد و میدانم که اگر شما را نداشتم شاید می نوشتم ولی شاید بهار و زمستان واژه های من رنگ دیگری میداشتند.
زیاد نمی گویم فقط این خوشی را میخواهم با شما تقسیم کنم که روز نوروز امسال سرانجام انتشار مجموعه ی « ابرها برشانه» نویدی بود برای من و از من برای شما.
 واما دوستان عزیزی تا حال برای من ایمیل هایی فرستاده اند و مهربانی داشته اند؛ ولی پرسیده اند  که این کتاب را چگونه میتوانند دستیاب گردند؟
عزیز من!
با تجربه هاییکه از دو مجموعه دیگرم، « پرنیان خیال وجوانه های سبز غزل» داشتم اینبار ترجیح دادم که فروش کتاب سومم را به عهده دیگری بسپارم.
به هر صورت شما «ابر ها برشانه» را میتوانید از این نشانی بدست آرید.

ویا به این ایمیل بنویسید:
با صمیمیت بسیار 
نادیه فضل 
--------------------------------------------------------------------------------------------------

 
حماسه یی برای کوه 
  


حماسه یی برای کوه ، تازه ترین گزینۀ شعری شاعر ارجمند، شبگیر پولادیان است که ، در کابل اقبال چاپ یافته است.
در این مجموعه که ۲۲ پارچه شعر شاعر به نشر رسیده اند، اشعار نیمایی و کلاسیک را می بینیم. در نخستین شعر نیمایی و بلند شاعر که ای شعر ای سرود ! نام دارد، دلبستگی ها وعلایق عاشقانه، پیوند صمیمانۀ او را با شعر میابیم.

ای شعر!
ای تجلی درد درون من !
ای آیۀ ترنم فصل جنون من !
ای سایۀ صدای سرود بلند عشق
گلبانگ زخمه های تب ارغنون من !
آن آشنای درد روان گداخته
در بیکران مشتعل موج خون من
دردم نه ای که آیینه یی در زمانه ای!
شهدت چه گفته اند:
شرنگ شبانه ای !
. . .

بقیه شعرها نیز بیانگر عواطف و احساس شاعرانۀ پولادیان اند، هر کدام مهر زمان ومکان را نیز درجبین دارند.

حماسه یی برای کوه در ۷۰ صفحه از طرف انتشارات امیری – کابل به نشررسیده است.

اهالی کابل ناتهـ ضمن ابراز تبریک به قصیده سرای گرانسنگ زبان پارسی، موفقیت هرچه بیشتر ایشان را خواهان استند.

حماسه یی برای کوه


کوهسارم، کوهسارم
سرزمین برف وبارانم
نغمۀ دست رنگین دست آبشارانم
شهر بند صخره سنگم
زادگاه رود بارانم
سنگ در سنگم
طنین گامهای آفرینش را
اشترکوهان سپید جادۀ خاموش ادوارم
تار وپود اوج را
آنم رشتۀ زرین پیوندم
آذرخش از قله هایم در چراغانیست
موکب سنگین طبل رعد را
تازنده رهوارم
ققنس پولاد چنگم
خرمن آتشفشانم
شعله های آتش جاوید
می رقصد درون سینه ام
دود ابر از جلگه هایم زان سبب بالاست
من تلالقی گاه قاصد های شیرینکار بارانم
شعر سرخ سیل در رگهای من جاری ست
من سرآغاز نخستین انفجار کورۀ آشوب دورانم

-------------------------------------------------------------------------------------



پرتو نادری




               آزمون های استخباراتی همسایه گان


وقتی کسی به نام مولوی مجب الرحمان، تمام خشونت طالبان را در حنجرهء خود جمع می کند وبعد فتوا می دهد که موسیقی حرام است و نباید کنسرتی راه اندازی شود، تازه پس از یک دهه دهل کوبیدن بر بام دموکراسی، آزادی های مدنی و حقوق بشر، صدای پای طالب را بار دیگر در دهلیز خانۀ خود می شنویم و صدای شلاق او را که بر اندام زنی در خیابان می پیچید! شنیدن یک چنین خبری از سرزمین چون هرات با آن همه گذشتۀ غنامند تاریخی وفرهنگی شگفتی انگیز به نظرمی آید!
من تصور می کنم که آزمون‌های استخباراتی همسایه‌گان  در مورد افغانستان پیش از بر آمدن امریکایی ها (اگر برآمدنی درکارباشد) آغاز یافته است، هم درعرصه های نظامی وهم در عرصه های فرهنگی و اجتماعی. پاکستانی با حمله های مرگبار راکتی وتوپخانه ای خود در کنر و نورستان شاید در کنار اهداف دیگری، می خواهند تا میزان تعهد امریکا را در پیوند به پیمان راهبردی افغانستان- امریکا بیازماید. چیزی که تا کنون پاکستانی ها به  نتایج پیش بینی شدهء خود رسیده اند. دولت افغانستان با غیرت افغانی که دارد مهر بردهن کوبیده  و گویی آب از آب تکان نخورده است. به زبان مردم از سنگ صدا بر می خیزد و از رییس جمهور نه! سال پار در چنین موردی بزرگترین دلیل رییس جمهور این بود که ما ازعمل همانند بدان سبب دوری می جوییم که در هر دو طرف خط مرزی دیورند یک قوم برادر زنده‌گی دارند و هرگونه عمل متقابل مردمان آن سوی خط را زیانمند می سازد. این یک حس بزرگ انسان دوستانه است! اما رییس جمهور به برادران این سوی خط که او را به پادشاهی! بر گزیده اند چرا نمی اندیشید. من می گویم آن کس برادر من نیست که از خانۀ او به سوی خانۀ من سنگ انداخته می شود. آن که نیمه شبان بر خانۀ من سنگ می اندازد نه برادر من؛ بلکه دشمن من است. آن که خواب کودکان مرا نیمه شبان آشفته می سازد برادر من نیست. جناب رییس جمهور با چین برادر خوانده‌گی های آتشین نه تنها برای پاکستانی ها چراغ سبز نشان داده است که تا هر گونه که می خواهند به خاک افغانستان تجاوز کنند؛ بلکه خنگ دیوانۀ افراط‌‌‌‌ گرایی را نیز لگام از سر برداشته تا آن گونه می خواهد در این میدان بتازد و همه چیز را لگد مال سازد. گفته می شود که ارتش پاکستان و گروه های وابسته به استخبارات آن کشور ظرف ماه های اخیر زمینه های گسترده یی  را در جهت جا به جایی هسته های دهشت افگنی در خاک افغانستان فراهم کرده اند. آن‌ها راکت می زنند و پیش می آیند و ما کوچ می کنیم وسرود غیرت افغانی سر می دهیم! بدون تردید پاکستان تا پیش از بیرون برآمدن نیرو های ایتلاف از افغانستسان می خواهد تا تمام هسته های دشت افگنی را در نوار جنوبی افغانستان جا به جا کند، دیر نخواهد بود، صدای ملا عمر که با یک چشم آینده را روشنتر ازدوچشم حامد کرزی می بیند، از کنر و یا هم از نورستان و یا یکی از ولایات نوارجنوبی افغانستان شنیدده خواهد شد؛ آن گاه این پاکستان است که خواهد گفت: هسته های بنیاد گرایی نه در پاکستان؛ بلکه درافغانستان قرار دارد. ازهم اکنون پاکستان ادعا دارد که این افغانستان است که بنیاد گرایی  را و دهشت افگنان را به پاکستان می فرستد. پاکستان با چنین راکت پراگنی های شجاعانه که هم به ریش ما می خندد و هم به ریش امریکایی‌ها در حقیقت  امریکا را به آوردگاه فرا می خواند تا ببید که به گفتۀ یکی از رهبران کمونیست جهان  این پیل پا گلین یا این ببر کاغذی چه واکنشی در پیوند به این راکت پراگنی‌ های دوامدار و بر نامه ریزی شدۀ پاکستان نشان می دهد!
پا کستان در این مورد تا کنون آسوده خاطر است بناً حملات راکتی بر افغانستان را همچنان  ادامه خواهد داد.
در پیوند به فتوای مولوی صاحب مجب الرحمان که اگر مولوی بوده باشد! فکر می کنم که این خود نیز می تواد که یک  پروژۀ استخابراتی باشد.  شاید  در آین پروژه می خواهند بدانند که پس از ده سال بوق و کرنای دموکراسی و جامعۀ مدنی مردم افغانستان، نهاد های مدنی افغانستان، احزاب سیاسی افغانستان، روشنفکران افغانستان در پیوند به این امر چه گونه واکنشی نشان می دهند! اگر واکنش ها به سود آنان باشد بعد خواهیم دید که همین مولوی  و کسان دیگری زیر نام مولوی  فتوا های دشوار و دشوارتری را صادر خواهند کرد تا آخرین روزنه های یک زنده‌گی مدنی را ببندند.
تا کنون دولت به گفتۀ مردم شولۀ خود را خورده و پردۀ خود را کرده است. نهاد های مدنی و احزاب سیاسی که از ناز سخن به چشم و ابرو می گویند،  واکنش هم آهنگی نشان نداده اند!
شماری هم شاید این رویداد را یک موضوع وابسته به هرات بدانند، فکر می کنند که مقابله با آن،  تنها وابسته به هراتیان است؛ اما این جا یک پروژه استخباراتی بزرگ آغاز شده است. این پروژۀ سیاه افغانستان شمول است. من می خواهم بگویم که اگر در برابر چنین فتوا های عقب نشنی صورت گیرد، بار دیگرمکتب ها و دانشگاه ها به روی دختران و کار در نهاد های دولتی و غیر دولاتی برای زنان حرام خواهد شد!  خندیدن حرام خواهد شد. همه چیز حرام خواهد شد جز آن چیزی که طالبان  و ملا های گوش به فرمان آن ها می خواهند. همه چیز حرام خواهد جز آن چیز های که به سود مولوی مجب الرحمان وشرکا خواهد بود.  این هه چیز درموجودیت همین دولتی حرام خواهد شد که مور و ملخ در شناخت هویت و ماهیت آن  سر درگریبان دارند.
فتوای مجب الرحمان یک زنگ خطر برای برگشت است. من وقتی این خبر را شنیدم ، روز های سیاه  حاکمیت طالبان به یادم آمد که تا در کوچه ها می دیدی  دستگاه های تلویزیون بود آویخته از درختان و یا هم نهاده روی دیوارها.  دایرۀ سیاهی یادم آمد که تمام فلم های سینما زینب را  در پیش روی این سینما سوختانده بودند. نقاشی افغانستان را دیدم که یک پایش را بریده بودند و چیز های دیگر. شگفتی انگیز این است که این فتوا در شرایطی صادر می شود که افعانستان قانون اساسی دارد. شاید این بار برادران می خواهند که پیش از گرفتن تمام هرم های قدرت، پس از خروج نیروی های ایتلاف در همین مدت زمان باقی مانده از ریاست جمهوری برادر بزرگ جناب حامد کرزی  آن چیزهای را پیاده کنند که ذهنیت عقب ماندۀ قرون وسطایی آنان  می خواهد. وقتی زنگ های خطر به صدا در می آیند باید متوجه بود که ریسمان این زنگ‌ها در دست استخباراتی کدام کشور هم‌سایه یا جهان قرار دارد؟؟؟
                                                                 اسد 1391 خورشیدی
                                                                     شهر کابل


SONNTAG, 26. AUGUST 2012

در بارۀ جلوگیری ازیک برنامۀ هنری درهرات





به نامِ خداوند دادگر و توانا

اعلامیّۀ شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر افغانستان
دربارۀ جلوگیری از یک برنامۀ هنری در هرات
کابل افغانستان
شهریور/ سنبله 1391 هجری خورشیدی



                                                    
                                                         شفیق مرید

مسؤولان ولایت هرات از راه‌اندازی برنامۀ هنری شفیق مُرید، هنرمند جوان و بااستعداد کشور، جلوگیری کردند. این تصمیم زمانی گرفته شد که شخصی به نام مولوی مجیب‌الرحمن، راه‌اندازی این برنامۀ هنری را  که قرار بود در روز سوّم عید در ورزش‌گاه هرات برگزار شود، «ترویج فحشا» در جامعۀ هرات نامید و آن را خلاف ارزش‌های دینی خواند.
نشر این خبر از سوی رسانه‌ها، نهادهای شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر افغانستان را سخت شگفتی‌زده ساخته است. آن‌چه مایۀ نگرانی ما شده، این است که حکومت چه‌گونه می‌تواند بر بنیاد اظهارات پراگنده و ضدونقیض یک شخص، حقوق فرهنگی جوانان یک شهر را زیرِ پا کرده و از ترویج برنامه های سالم فرهنگی جلوگیری کند.
بر بنیادِ قانون اساسی و تعهّدات بین‌المللی افغانستان، دولت موظف است تا برای دفاع و پاس‌داری از ارزش‌های آزادی بیان و ترویج حقوق فرهنگی شهروندان افغانستان، برنامه‌های سودمندی را راه‌اندازی کند و نگذارد این ارزش‌ها زیرِ پا شوند.
شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر افغانستان از وزارت اطّلاعات و فرهنگ مصرّانه می‌خواهد تا از راه ساختارهای خویش در ولایت هرات، قضیه را مورد بررسی قرار داده و نتایج آن را در دست‌رس جامعۀ مدنی و رسانه‌ها قرار دهد.
شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر افغانستان از والی هرات، آقای دکتر داوود صباح، که از فعالان جامعۀ مدنی و ارزش‌های حقوق بشری است می‌خواهد تا دلایل این تصمیم را روشن سازند و  برای مردم و جامعۀ مدنی اطمینان دهند که بر بنیادِ فصل دوّم قانون اساسی افغانستان، مادۀ نوزدهم اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و مادۀ بیستم کنوانسیون بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی، به ارزش‌های حقوق بشری شهروندان هرات پابند اند.
شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر افغانستان از عالمان و دانشمندان دینی کشور، صمیمانه تمنا دارد تا با ارایه و ترویج ارزش‌ها و برنامه‌های دینی، که به هیچ وجه در تقابل با تعمیم فرهنگ ملّی و ارزش‌های حقوق بشری نیست، مسؤولیت خویش را ادا کنند.
شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر افغانستان از واکنش به‌جا و زودهنگامِ جوانان هرات، رسانه‌های ملّی و بین‌المللی و جامعۀ مدنی هرات در پیوند به ممانعت از برنامۀ هنری یادشده، استقبال می‌کند و از تمام فعالان جامعۀ مدنی و مدافعان حقوق بشر در کشور می‌خواهد تا هم‌بسته‌گی شان را با جوانان هرات ابراز دارند.
به امید تأمین حاکمیت قانون و حقوق بشر
نشانی شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر
کارتۀ سه، جادۀ مقابل لیســـــۀ حبیــــبیه، نرســـیده به ناحیۀ ششم شـــهرداری.
شماره های تماس: ۰۷۹۹۳۵۳۴۸۱، ۰۷۰۰۲۶۰۹۴۲.
ایمیل: nn_cshrn@yahoo.com  wazirahmad_khorami@yahoo.com  ویب سایت: www.cshrn.af   
شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوقِ بشر، در اگستِ سالِ ۲۰۰۴ میلادی، به مقصدِ تعمیم، ترویج و حمایت از حقوقِ بشر، استحکامِ جامعۀ مدنی، حاکمیتِ قانون و دموکراسی، ایجاد گردید. شبکۀ جامعۀ مدنی، برای هم آهنگی، ظرفیت پروری و تأثیرگذاری بر هنجارهای قانونی و پخشِ اطلاعات در زمینۀ حقوق بشر، در ۲۱ ولایتِ افغانستان، فعالیت دارد.

MONTAG, 20. AUGUST 2012

چنـد سروده از داکتر اسد بدیع


چند سروده از داکتر اسد بدیع 

                                     



                                 قفس لحظه ها

چقدر بال و پر شوم ، از این قفس به آن قفس
وطن شوم ، سفر شوم ، از این قفس به آن قفس
چقدر می شود دلم که در بهار کوچکم
درخت  بی تبر شوم ، از این قفس به آن قفس
گره باز و بسته ام به دست لحظه ها ، چقدر
خودم شوم ،  دگر شوم ، از این قفس به آن قفس
چهار فصل عمر من گذشت وکاش یک دمی
بهار بیشتر شوم ، ازاین  قفس به آن قفس
شبی که خواب ابر ها به قطره می رسد ، بیا
چو دشت تشنه    تر شوم ، از این قفس به آن قفس
زواژه واژه ی سیه ، رها شوم  ، به نام عشق
کتیبه ی  سحر شوم ، از این قفس به آن قفس
صدای صبح می شوم به ختم پله های شب
رها رها اگر شوم ، از این قفس به آن قفس
ز پشت میله های شب بگو چه وقت میرسی ؟
مخواه  بیخبر شوم ، از این قفس به آن قفس

---------------------------------------------------------------------------


                                        گرگها ...

آسمان پر شد  ز آهنــگِ  صدای گرگها    
رعد ،  طبل رقص می کوبد برای گرگها
آفتاب آهسته درخون می تپد ، شب میرسد
مرگ خورشید است آمین و  دعای گرگها
مادران آبستن گرگ اند، جشن وحشت است 
شــاعــران اسطوره ســازان بقــای گرگها
فصل قابیل است و فصل مرگ و ترس از سایه ها 
بره هم  جوید امان   ،  زیر عبای گرگها
گرگی در همسایگی ها، گرگی اندرخانه ام
گرگی در قبله و  گــرگی رهنمای گـــرگها
قصه بودا و زردشت و مسیحا ، کهنه شد
نو به نو  افسانه ایست از انبیای گرگها
قبله ها خالی ست ، رُو بر خویش کن ، ای منتظر!
نیست آن بالا  خدایی  ، جز  خدای گرگها

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

                                    گلوی تلخ ...

مپرس از من که ابر امشب چرا آهسته  می گرید
کسی تنهاست با دردش ، خدا آهسته  می گرید
دوچشمی ریشه  بر در ، انتظاری  خالی از فردا
و راهِ بی سواری زیر پا آهسته  می گرید
سکوتی چوبه ی دار  و ، گلو زندان فریاد ی
نییء در دست بادی ، بی صدا آهسته  می گرید
زمین و باغ˚  توفان میبرد بر دوش و می سوزد
میان رقص آتش ، آشنا  آهسته  می گرید
درین قربانگهء آدم ، درین سور و بساط مرگ
فقط قابیل میخندد ، حوا آهسته  می گرید
زمینی کشت آتش ، آسمانی خالی از باور
حباب روی دریا تا کجا آهسته  می گرید
تمام هستیم ،  یک شمع کوچک درشروع شب
چراغی در هجوم سایه ها  آهسته  می گرید
درآنسوی سیاهی آفتاب صبح بر دوشی
بروی نعش شب مهتاب را آهسته  می گرید
چه تسکینی ،  که بَر  داری   به نام عشق و می بینی
که شهر عاشقی درد ترا آهسته  می گرید






                           فردایی  ...

دل من پنجره یی هست  به  دیوار تنم
تن دیواری من ،  خلوت درد م  ، وطنم
با تو آغاز سلامم به سر کوچه ی صبح
بی تو ای عشق چی ام ؟ هیچ ! فقط پیرهنم
تن من زادگه ی عشق تو شد ، میدانم ،
من اگر بی تو شوم هست  همین تن  کفنم
در تنم عشق خدایی ست که باور دارم
نه به دنبال اهورا  ، نه پی اهرمنم
 من نیَم شاعر بی واژه خاموشی ها
دردها واژه من ، ناله حروف سخنم
کاشتم تخم بهاری که  تنم سبز شود 
یاس گل کرد  ، مپندار گل یاسمنم
دل من  معبد بوداست ، به جنگم مطلب
شاعر خشم  نیم  ، شاعر زخم چمنم
عشق  پر میزند آهسته و من خاموشم
ناله شد  بال قناری    و  قفس شد دهنم
حاجتی نیست بگویم که چه بر من بگذشت
هر کجا سرو̊   تبر خورد ،  بدانی  که منم 



                            گل هیزم  ...

من نمی خواهم که در تنهایی خود گم شوم
خسته ام از خویش و می خواهم که تا مردم شوم
بار ها بشکستم از این نارسیدنها و باز
درد می خواهد که من بشکسته یی چندم شوم ؟
عاشق ام در جستجوی آفتاب عشق خویش
من نمی خواهم   که خورشید و مه و انجم شوم
خاک راه ِ بی سوارم ، خسته ام   ، خواهم دگر 
خاک آتش خورده ی دیواره های  خم شوم
خسته ام از بی بهاری های غربت ، کاش کاش
درزمین کوچکی یک ساقه ی گندم شوم
گل کند تا کشت لبخندی به لب ، خواهم شبی
در اجاق کلبه یی سردی گلُ ِ هیزم شوم

 (اسد بدیع )






                             خود تسلی...

همان گامی که رو بر وسعت صحراست ، من هستم
همان دشتی که دریا را  ز ابر آراست ، من هستم
همان کوهی که توفان  می برد بر دوش و خاموش است  
همان موجی که بشکست و به پا  برخاست ، من هستم
همان ابری که در گهواره ی او  کودک دریا،
وآن بحری که در پرواز بارانهاست  ، من هستم
به روز قتل جنگل ،  در شروع فصل بشگفتن
درختی کو تبر بشکست و پا   برجاست ، من هستم
همان آتش که می سوزد درون سینه ی زردشت
همان بحری  که در آرامش بوداست ، من هستم
نمی خواهم که گور ناله ها گردد گلوی من
همان غرش که در توفان یک دریاست ، من هستم
خدا را پشت سر دیدن ، خدای  مرده آهنگ است
همان مؤمن که رو بر قبله ی فرداست ، من هستم
حقیقت می گشاید بال و پر درباورم ، عمریست
همان مردی که در آیینه ها تنهاست ، من هستم
 -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

                 واژه ها ...

واژه ها ! همخانه های درد من
پرده پوشان شبان سرد من !
جزشما با هیچکس رازم نبود
باشما دارم کمی گفت و شنود

واژه ها ! همبازی تنهایی ام  !
شاعر شبهای بی فردایی ام !
واژه ها ! ای ترجمان درد من
ای چراغ لحظه های سرد من
واژه ها ! آهنگ خاموشی شدم
معنی تلخ فراموشی شدم
واژه ها ! دورم چرا نزدیک نیست
پیش گامم جز شب تاریک نیست
واژه ها ! تا کی فریبم می دهید
در فرازی ها نشیبم می دهید
واژه ها ! ای معنی آزادی ام
ای  شما خاموش در ناشادی ام
واژه ها ! از عشق اینجا قصه نیست
عشق اگردشت ِ سرابی نیست، چیست ؟
واژه ها ! در انتظارم تا به کی
متهم در زیر دارم تا به کی
واژه ها ! خورشید بی آیینه ام
 درد می روید به دشت  سینه ام
واژه ها ! اینجا  جز آه سرد نیست
درد است اما کسی همدرد نیست
واژه ها ! هجرانشریکان دلم
گم شده درزیرگامم ، منزلم
واژه ها ! فریاد دارم در گلو
ناله از فصل تهی  جستجو
واژه ها ! این آسمان هم خالی است
نام پرواز است ولی بی بالی است
واژه ها ! تنهایی بر من خنجر است
زندگی بی عشق ، مرگ دیگر است
واژه ها ! سرباز های جنگ من
شیشه و سنگ است در آهنگ من
واژه ها ! از صبح̊  دورم ، خسته ام
آخر سنگ صبورم ، خسته ام
واژه ها ! خورشید می خواهد دلم
سایه ها پیچیده در آب و گلم
واژه ها ! از درد بیزارم کنید
عاشقم ! با عشق  بیدارم کنید
واژه ها ! آیا سرودم می شوید؟
ترجمان هست و بودم می شوید؟
واژه ها هر بند را بر هم زنید
لحظه ی از عشق با من دم زنید
واژه ها ! تنها شما یار من اید
برتن تنهایی ام پیراهن اید
                                      (اسد بدیع) 




" سمفونی بادها " پرتو نادری


 پرتونادری


                            «سمفونی بادها» در انجمن قلم افغانستان

                                    

تازه گی ها «سمفونی بادها» در انجمن قلم افغانستان نواخته شد وعلاقمندان شعر لیلا صراحت روشنی، پس ازهشت سال، صدای او را در این سمفونی شنیدند. جامعۀ فرهنگی افغانستان صدای لیلا را با «طلوع سبز» در دهۀ شست خورشیدی شنیده بودند و پس از آن با انتشار گزینه های شعری « تداوم فریاد»، «حدیث شب»، « از سنگ ها و آیینه ها» و « روی تقویم تمام سال» لیلا به صدای بلند و با شکوهی در گسترۀ ادبیات معاصر کشور بدل شد.
  « سمفونی بادها» گزینه یی است از شعر های پیشین شاعر که انجمن قلم افغانستان آن را در هزار نسخه به نشر رسانده است و در روزهای پسین به مناسبت رونمایی آن نشستی نیز در انجمن قلم راه اندازی شده بود.  « سمفونی بادها» ظاهرا ایند پیام را می فرستد که دیگر دست نویسی از لیلا بر جای نمانده است و شاید هم برجای مانده باشد. اگر چنین باشد وابسته گان او باید تمام ورق پاره های بر جا مانده از لیلا را بررسی کنند تا اگر شعرها و یا هم نوشته های نشر ناشده ای  وجود داشته باشند باید به نشر برسند و چقدر خوب می بود که اگر چنین نوشته ها و شعرهایی در سمفونی بادها نیز راه پیدا می کردند.

 دیدن گورستان ها برای من همیشه دلتنگ  کننده است و رفتن نزدیکان گویی چنان است که پاره های هستی مرا نیز با خود می برند. نمی دانم چرا همیشه  بسترخشکیدۀ دریا ها در نظر من  چنان گورستانی آمده است. وقتی بستر خشکیدۀ دریا ها را می بینم، دلم از سوگ دریا ها لبریز می شود و با خود می گویم خدای من دریا ها چگونه می میرند! وقتی که گیاهان  درساحل تسنه گی می کشند. تا به بستر خشکیدۀ دریا نگاه می کنم، این حس دردناک درتمام هستی من می دود که دریاها نیز اندوه به دوشان آواره یی اند که در تمام زنده گی می تپند و می تپند تا این که روزی در ریگستان های تفتیده فرو می روند و می میرند. وقتی لیلا مرد من به مرگ دریا ها اندیشیدم  وپنداشتم که یکی از رودخانه های پر ترنم شعر معاصر فارسی دری  در ژرفای زمین فروخشکیده و از ترنم باز مانده است. در حالی که ما همچنان تشنۀ صدای او بودیم. رودخانه یی که هنوز می توانیست فرسنگ های دوری را منزل بزند و ترانه های تازه و تازه تری را برای ساحل نشینان زمزمه کند.
آن روز تلخ وقتی لیلا را از میدان هوایی کابل به سوی شهدای صالحین می بردیم آخرین گفتگوی او یادم آمد. آنگاه که در پشاور بودم  گزارشگر رادیو بی بی سی!  دریکی ازروزها که تیلفون دفتر به صدا درآمد، من در کنار تیلفون بودم. تا گوشی را برداشتم  صدای بانویی را شنیدم که سلام می فرستاد با مهربانی واز یک یک اعضای خانواده ام می پرسید، با نام. به شگفتی اندر شده بودم که این صدای کیست که حتی اعضای خانوادهء مرا نیزبا نام می شناسد.او سخن می گفت و من به صدای اومی اندیشیدم، تا این که شناختمش، زنده یاد لیلای صراحت بود که از هالند تماس گرفته بود.شعرپنجاه ساله گی مرا خوانده بو وخواسته بود تا پنجاه ساله گیم را مبارک باد گوید!
برایم گفت:« پرتو تصویرت را در جایی دیدم وتو چقدر پیر وافسرده شده ای! تصویرت را دیدم، گریستم ، بسیار گریستم» گفتم مگر مرا این همه دوست داری که تصویر پیری من ترا به گریه در آورده است؟ گفت تو راهمیشه دوست می داشتم.»
یادم آمد که در یکی از زمستانهای که جای برف از آسمان شهرکابل راکت می بارید، خبر شدیم که مادر لیلا از جهان چشم پوشیده است. ما همه گان بی خبر مانده بودیم و شرمساراز این بیخبری که در آن روز های سنگین اندوه و مصیبت نتوانسته بودیم ، با لیلای شعر افغانستان غمشریکی کنیم.
مدتی با من، با شهید قهارعاصی و حمید مهرورزکه درانجمن نویسنده گان افغانستان کار می کردیم ،سخن نمی گفت، تا ما را می دید خود را کنار می کشید.گویی که ما را انگار ندیده است !بعد ها هم که سخن می گفت به آن محبت پیشین نبود. در مانده بودیم که چگونه عذر خواهی کنیم. به گونه یی استاد واصف باختری عذرما را درمیان گذاشته بود. لیلا به استاد واصف باختری چیزی گفته بود که تا هم اکنون که به یادم می آید اشک در چشمهایم حلقه می زند .لیلا گفته بود: « من چشم به راه بودم تا این ها می آمدند و تابوت مادرم را یک جا با برادرم بر دوش می کشیدند.»
 لیلا با من طولانی سخن گفت، من در سخنانش اندوه بزرگی را احساس می کردم ، تا این که خواستم با او خدا حافظی کنم. گفتم این همه به درازا سخن می گویی مگر مصرف تیلفون برتو گران نمی آید؟ گفت آن  پول اندکی را که برای من می دهند بخش بیشتر آن را مصرف تیلفون می کنم. تا دلتنگ می شوم به دوستان زنگ می زنم و ساعتها سخن می گویم.در دلم گشت چرا دیگران که پس از سالها زنده گی درغرب، شاید وضع بهتری اقتصادی دارند، به او زنگ نمی زنند!! برای یک لحظه از تمام شخصیت های فرهنگی افغانستان که درغرب زنده  گی می کردند بدم آمد که لیلای شعر معاصر فارسی دری افغانستان ، این همه تشنهء یک قطرهء صدای آن هاست ؛ اما آنها زنگ نمی زنند وبه اندوه پریشانی و تنهایی او گوش نمی نهند!
 این آخرین صدای لیلا بود که شنیدم. گاهی خود می گفت و خود می خدید. خنده های دراز، خنده های بلند که گویی می خواهد زنده گی را وهمه چیز را تحقیر کند! او آن روز ها تنهایی تنها بود و زنده گی او خود شعر کوتاهی بود از تنهایی.
او نخستین کسی بود که پنجاه ساله گیم را برایم مبارک باد گفت! به همین مناسبت نیز برایم زنگ زده بود و دلتنگ بود که من چگونه ظرف چند سال در پشاوراین همه پیر وافسرده شده ام.بعد شنیدم که بیمار است،باری دوست عزیزنصیرمهرین که به کابل آمده بود، سری به خانهء من زد. از لیلا پرسیدم، گفت مدتیست که در شفاخانه است، خاموش مانند یک تندیس، تنها چشمهایش بیداراند که درهر نگاه هزار سخن دارند و تو نمی دانی لیلا با آن نگاه های خاموش و ساکت می خواهد چه پیامی را برای تو برساند! دلم فشرده شد، تا این که چندی بعد لیلا به سر زمین خویش بر گشت ما به استقبالش رفتیم به میدان هوایی کابل ؛ اما او در تابوت بر گشته بود. ما به دنبال او راه می زدیم تا این که او درشهدای صالحین در آغوش مادر به خواب همیشه گی فرو رفت. یادش جاودانه باد که دلش همیشه اندوهخانهء مردم و سرزمینش بود.
با همین شعر های بر جای مانده از لیلا می توان گفت که او در شعر معاصر فارسی دری جایگاه بلندی دارد. در بیشترینه سروده هایش به پرخاش در برابر بی داد و نظام حاکم پرداخته و با دم و دستگاه سیاسی روزگار از چنجرۀ مخالف سخن گفته است. من باری در پویند به شعر های صراحت  گفته بودم که شعر های او به مانند یک دریاچۀ شفاف است و در نخستین نگاه ژرفای آن را  نمی توان دریافت. باید با ژرف نگر به آن دید.  او یکی از شاعران پایداری در کشور است و تا سرود در هوای تحقق حق و عدالت سرود. در گزینۀ « تداوم فریاد» لیلا شعری دارد زیر نام« بذر سرخ» که به تحلیل و کالبد شگافی تصاویر در این شعر می پردازیم تا برسیم به اندیشه های لیلا در دههشست خورشیدی که همه جا طبل سرخ کوبیده می شد:
وقتي كه بذر آتش و خون را
بر كشتزار سبز بهارينه
پاشيدند
گل هاي سرخ عشق
از هول
از هراس
سر زير خاك سرد فرو بردند
در چشم سبزبهاران آن گاه
ابري به رنگ خون
گسترد، شا م پيكر غم رنگ خويش را
باران
آن سخاوت خوشنام
باريد و باز باريد
باريد و باز باريد
تا بذر سرخ آتش
گل هاي سبز داد

قطعۀ بذر سرخ عميقاً  محتوای سياسي  دارد که با زبان نمادین بیان شده است.  از این جا می توان گفت که این شعر یکی از شعر های پایداری در کشور است. اين شعر در كليت خويش از چند تصوير رنگ گرفته است.
نخست اين كه پاشيدن بذر آتش و خون در گشتزار سبز بهارينه، بيانگر تجاوز اتحاد شوروي پيشين است بر افغانستان.
دو ديگر اینکه گل هاي سرخ عشق كه از هول سر به زير خاك فرو برده اند، بيانگر نخستين اضطراب و دلهرۀ مردم افغانستان است كه در برابر چنان هجومي غافل گير شده اند.
سه ديگراين كه ابري به رنگ خون در چشم سبز بهاران پيكر غم رنگ خويش را مي گستراند و باران چنان سخاوت خوشنام از آن فرو مي بارد و آن گاه بذر سرخ آتش، گل هاي سبز مي دهد، اين تصوير را مي توان اين گونه كالبد شگافي كرد كه دشمن هجوم آورده است. مردم غافل گير شده اند و در اضطراب به سر مي رند، و اما اين پايان كار نيست. ابري كه به رنگ خون به قصد باريدن بر بذر آتش روي چشم بهاران پهن مي شود، بيانگر ايجاد نخستين هسته هاي مقاومت مردم در كشور است. ابر مي بارد. يعني مردم خون مي دهند و به اثر آن افق پيروزي مردم روشن مي شود كه اين مسأله با روييدن گل هاي سبز در بذر آتش خون تصوير گرديده است.
در گزینه های شعری لیلا  چنین نمونه هایی  را به فراوانی می توان یافت  که  برخوردار از ویژه گی های شعر پایداری اند. تجاوز شوروی، مقاومت مردم و در نهایت شکست  دشمن و پیروزی مردم مضمون بیشترینه های های او را می سازد. او در شعر هایش به بن بست نمی رسد و یا هم مرثیه خوان سرزمین خو نیست؛ بلکه  با بیان وضعیت مردم را به ایستاده گی و مقامومت در برابر بیداد و تجاوز فرا می خواند. هر چند زبانش در چنین شعر های نمادین می باشد با این حال همیشه تناسبی در میان موضوع و چگونه گی بیان وجود دارد. به مبهم سرایی علاقمد نیست.  ساد اما ژرف می گوید که این امر سبب می شود تا خواننده به گونهء موثر و بهتر با شعر ها او پیوند ذهنی پیدا کند. او یکی از نماینده گان بر حق شعرپایداری در کشور بود.  او پیوسته  با سروده هایش با وضعیت مقابله می کرد وسیاست های دولت را نمی پذیرفت و مردم را به آزادی و دادخواهی فرا می خواند!

شهر کابل
اسد 1391 خورشید

SONNTAG, 19. AUGUST 2012

زندان دهمزنگ



                نصیرمهرین                

                                    پیوست کودتا- قیام نوروزی ۱۳۲۹ خورشیدی
                                                  
                                                        
                                                 زندان دهمزنگ

۱- طرح منظور 

دربسا ازنبشته هایی که سخن ازمظالم حکومت درچند دهه پیش رفته، همچنان درکودتا های نام نهاد ازاین قلم، به زندان دهمزنگ اشاره شده است. با توجه به منظورحکومت وسرگذشت وسرنوشتی را که مردمان بیشمار، آن هم سالهای متمادی زندان دیده اند،هنگام انتشارطرح کودتا- قیام نوروزی 1329،یادآوری نمودیم که درپیوست، زندان دهمزنگ را بیشترمعرفی نموده وپیرامون آن ازچندتن شخصیت ها مطالبی را بیاوریم. زیرا دریافته ایم برای کسانی که سراغ حال واحوال واوضاع زمانۀ سردارمحمد هاشم خان به بعد را بگیرند،زندان ها واز جمله زندان دهمزنگ نیز معبری میشود به سوی آشنایی با سرشت آن نظام و روز گار زندانیان و فریاد های کمتر شنیدۀ ایشان.
از این دریچه که مینگریم، دیریست که زندان دهمزنگ، فریادی شده است برای ستانیدن حق تاریخی آن زندانیان مظلوم. حکومتگران چندین دهه به دلیل توطئه گری وفگندن دانایان جامعه درمحبس،مسؤولیت پسمانی های بسیاری را برگردن نهادند ورفتند. بایسته است که رفتارهای زیانبار وابزار شکنجه آمیز آنها برای نسل کنونی وآینده معرفی شوند. اما از آنجایی که به مصداق سخن شیخ سعدی :
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی
خود جفاهای آن زندان را ندیده ایم،کوشیدیم که در پایان این قسمت، زندان دهمزنگ را ازروی روایات چند تن از آنانی بیاوریم که درازنای شب های آنرا دردمندانه دیده اند. درگزینش این روایات، مواضع فکری واجتماعی راویان طرف توجه ما نیست. برای ما مهم از همه بازگویی روایات وگزارش های آن زندان مطرح است.

زندان دهمزنگ به عنوان زندان مرکزی پایتخت، درزمان صدارت سردارمحمد هاشم خان صدراعظم تعمیرشد. ( ۱ )
علت توجه حکومت محمدهاشم خان به اعمارآن زندان این بود که برای توقیف اشخاص بیشترضرورت احساس می نمود. زندانهای ارگ،(۲) سرای موتی، زندان های کوتوالی ،توقیفخانۀ"خورد" توقیفخانۀ"سپوت سوار " (۳) که پیش ازآن درمعرض استفاده بودند،گنجایش زندانیان بیشتررا نداشتند. با وجودیکه درحکومت محمد نادرشاه وبرادرانش مانند دورۀ عبدالرحمان خان به زودی امراعدام یک عده از اشخاص داده میشد؛ اما ازآنجایی که اشخاص طرف نظرآنها یا کسانی را که احساس می نمودند، مخالف حکومت است،کمیت قابل ملاحظه یی بود، پس به زندان بزرگتر نیاز داشتند. افزون بر آن مطابق طرح ومنظور سرکوب های گسترده تر در آینده، نیاز ساختمان زندذان دهمزنگ به میان آمده بود. افزایش فهرست کسانی که باید قربانی ستم و نیاز حکومتداری میشدند، سبب شد،که به زندانهای پیشینه بسنده نشود و دست به کار زندان دهمزنگ شوند.
گمانی نتوان داشت که پس اززندانی های دورۀ امارت امیرعبدالرحمان خان،تعداد زندانیان دورۀ صدارت سردارمحمدهاشم خان بیشترین رقم را دارا بود.
زندانیانی که مقهور ومغضوب حکومت هاشم خان شدند، بیشترین آنها، کسانی بودند که حکومت دریافته بود سری دارند که به تن شان میارزد. بنابر آن اگرتعدادی را بدون فوت وقت کشتند، تعدادی را که در زندان نگهداشتند،درواقع هرشب و روز میکشتند. به دیگر سخن با شکنجه ها وتحمیل عذاب های شباروزی آنها را آهسته ، آهسته میکشتند. دشواری و توان سوزی آن بسیار هیبتناک و انسان کــُشانه بود.

طی سالیان متمادی در این زندان کسانی مظلومانه جان داده اند. کسانی دردور وبرآن به گودالها انداخته شده اند. در کناره های آن پایه های دارافراشته شد. کسانی درآنجا اعصاب را ازدست دادند. تعدادی زندانی بودند که تا آخرنداستند که چرا زندانی شدند.کسانی از زندان بیرون شدند وچیزی از سیاست و رنجهای را که در زندان دیده بودند، نگفتند، ترسیدند وخاموشانه فاصلۀ آزادی از زندان تا مرگ را سپری کردند. اشخاصی به گونۀ پنهانی مطالبی ازچشمدیدها وخاطره ها نوشتند.
افراد واشخاصی همانجا بهترین سالهای عمرخویش راسپری کردند ودرس آموختند. ازآنجایی که حکومت در زندان دهمزنگ تعدادی از تحصیلکردگان ودانشمندان رامحبوس کرده بود،تحصیلکردگان درهرسطح و رشته یی که بود، برای جوانان زبان وادب، لسان خارجی و ریاضیات . . . تدریس نموده اند. گویند که فرهیختگان گرامی برای جوانان میگفتند، که ما را نگذاشتند برای وطن خدمت کنیم ، می بینید که اینجا دربند هستیم. امید است که شما از اینجا روزی بیرون شوید و بتوانید برای وطن ومردم تان خدمتی کنید.

درزندان دهمزنگ تلاوت قرآن، برای محبوسین سهلتر بوده است. زیرا امکان دسترسی آن میسرمیشد. اما با وجود مشکلات ،با استفاده از روزنه های میسر، کتاب شعر وبعضی کتاب های دیگر نیز به دسترس محبوسین قرار گرفته است.
رابطۀ اعضای خانوادۀ محبوسین با داخل محبس هم بار آورندۀ صدها خاطره وقصه ها شده است. فرستادن غذا برای محبوس در بیشترین موارد برای کسانی میسر بود که در کابل خانواده یی داشتند. بعضی ها که از ولایات دور دست به زندان دهمزنگ فرستاده شده بودند؛ اگر دوست وآشنا وخویشاوندی داشتند، اتفاق افتاده است، که پیام ونان ومقداری پول برایش بفرستند. اما کسانی هم بوده اند که خبرنداشتند که زن وفرزندش وارد کابل شده وبه هرطرف سرمیزنند تا امکان دیداروتماسی تأمین شود. ویا پس از آزادی توان تهیۀ کرایۀ راه را نداشته اند.
قصه ها اززولانه های زندان دهمزنگ که درپای زندانیان می بستند، بارها نقل مجلس داخل وخارج زندان شده است.
در بالا ازرابطۀ اعضای خانوادۀ زندانیان با زندانی گفتیم. رابطه یی که بیشتر احوالگیری وفرستادن پول ویا غذا ولباس را احتوا میکرد. بعضی ها اجازه داشتند که او را ملاقات کنند. زندانیی که چنان امکانی را به دست آورده بود، ملاقات او را پایوازی یاد کرده اند. اما یک پیوند دیگرمیان محبوسیت او و خانواده اش، ازطریق تشخیص اثرات واکنش انگیزانه و روان شناختی میسراست. تا جایی امکان پرسش وشناسایی بازماندگان ومدارک حکایت میکنند؛ حکومت وقتی یک شخص را به زندان میفرستاد، همه اعضای خانواده، بسیاری ازنزدیکان وخویشاوندان، همسایگان واقوام او را برعلیه خویش برمی انگیخت . دیدارهای که خویشاوندان زندانی درروزهای بعد از" ملاقاتی" پایواز ویا درروز های عید درمنزل خانوادۀ اوداشته اند،همواره همراه بوده است با ابراز دعای خیر برای زندانی، آرزوی رهایی او و گفتن خدا ظالم را خراب کند. اگرمحبوسی دارای فرزند ویا فرزندان خردسال ومکتب روبود، حکومت کودکان معصوم را ازمکتب اخراج میکرد. چنین عملی اگربه زودی درمحیط نزدیکان علیه حکومت نفرت انگیزومخالف افزا بود، درسالهای بعد، که اکثریت آن کودکان به جوانی رسیدند، درمبارزات ضد درباری- حکومتی سهم گرفتند.بار. مطالعۀ مقدماتی پیرامون شرح حال بخشی از نخبگان توقیف شده در زندان دهمزنگ، نشان میدهد که فرزندان آنها در دور مبارزات دهۀ سی و دهۀ چهل خورشیدی، ازفعالین حاضردرصحنه بوده اند. اینکه آیا همه دارندۀ عبرت های ضد ظلم گستری ضد ظلم وشگنجه واعدام بودند ویانه، مربوط به تشخیص افکار؛اعمال و عضویت آنها در نهادهایی میشود که در چند دهۀ پسین در کشورحضورسیاسی داشتند.


توضحات ورویکردها

۱- سالنامۀ سال ۱۳۱۶ خورشیدی
۲- عبدالصبورغفوری،"سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ". انتشارات آرش. ۱۳۷۸ .پشاور. در این اثرپیرامون سرگذشت زندانیان زندان ارگ، گزارش جامع رامیتوان یافت .
۳- معلومات دقیق وکارشناسانه پیرامون زندانهای سرای موتی و زندانهای کوتوالی را ، شادروان میرغلام محمدغبارزیرعنوان زندانهای سیاسی درجلددوم افغانستان درمسیر تاریخ صفحۀ ۱۳۸ ارائه نموده است.


                                           قسمت دوم

" ای کاش ویکتورهوگو در این قرن بیستم درکشور ما به دنیا     میامد؛ تا از دیدن آنهمه فساد واستبداد سلطنتی و ظلم بر مردم این دیار ِنفرین شده  . . . شاهکار شاهکارهایش را به وجود میاورد "
                                                                      محمد آصف آهنگ (۱)


با  روایت هایی
     از

خالد صدیق چرخی
محمد هاشم زمانی
محمد ابراهیم صفا

زندان دهمزنگ را از زبان راویان  زندان دیده درچند دهه می نگریم.
نخستین راوی ما، جناب خالد صدیق چرخی، چشمدیدهای خویش  را از زمانی  به خاطر میاورد، که ۱۴سال داشت و۸ بهار زنده گی پیشتررا، درزندان سرای بادام وسرای علی خان به پایان رسانیده بود.
ازدریافت پیام سردروزی میاغازد، که در زمستان سال ۱۳۱۸ برگدعبدالکریم خان نورستانی از قوماندانی امنیۀ کابل به اطلاع سه تن از نوجوانان خانوادۀ زندانی رسانید که:
" حکومت بودن شما را دربین طبقۀ اناث لازم نمی بیند. لهذا من وظیقه دارم،که شما را به محبس دهمزنگ تحویل بدهم. شما یک هفتۀ دیگرازطرف من وقت دارید که با مادران وخواهران خود باشید وبا آنها به آرامی خدا حافظی نمایید . . ."( ۲)  

یک هفته سپری میشود. هفته یی که با دلهره ها ونگرانی ها همراه  است. زیرا حکومت درگذشته، جوانان خانوادۀ چرخی را در کناربزرگان آنها به قتل رسانیده بود.
راوی میگویدکه :
پس از ابلاغ انتقال سه تن به زندان دهمزنگ؛ مادران وخواهران وهمه اعضای خانواده " می خواستند ما را برای آخرین بارسیرترببینند. زیرا امید دیدار بعدی با خاطره وتجارب تلخی که از دیگر پسران خانواده داشتند، میسرنبود."
 گمان غالب، برمبنای خاطره ها وتجارب این بوده است که آنها را نه به سوی دهمزنگ بلکه به اعدامگاه می برند.

با گذشت یک هفته برگد نامبرده باسپاهیان مسلح باردیگر میاید و آنها به زندان دهمزنک منتقل میشوند. زخم های پیشینۀ خانواده باردیگر تازه می شوند. همه می گریند وفریاد بر میاورند. اما برگد در پی انجام وظیفۀ خویش است. سه تن نو جوان بستره ها بر دوش سوار خودرو کوتوالی کابل میشوند. خودروحامل آنها از خیابان های شهرکابل میگذرد. خیابان های که برای آنها کاملا ً نا آشنا است. زیرا درزندان به آن سن وسال رسیده وخیابان های شهر را ندیده اند.
 دقایقی بعد، یک عمارت و دروازۀ بزرگ آهنین آن، توجه آنها را جلب مینماید. دروازۀ آهنین با هارن وبوق زدن خودرو باز میشود که سپاهیان مسلح در کنار آن حضور دارند. دروازۀ ضخیم آهنین دیگری را می بینند. از آن هم میگذرند. به صحن زندان دهمزنگ میرسند. آنگاه سلسله مراتب زندان طی میشود. عبدالکریم خان محبوسین را به دوران خان وردکی مدیر انضباط محبس و او ایشان را به مدیر محبس معرفی  مینماید. یک تن از  نوجوانان را به تعمیر اولی تحویل میدهند. مدیر محبس، شیرعلی ده باشی را فرا میخواند وبه او دستور های لازم را میدهد. ده باشی هم خود از زندانیان است. اما افزون براجرای اوامرآمرین زندان؛ گزارش احوال زندانیان را به مدیرمیرساند.
محبوسین تازه وارد، درحالیکه بستره های خویش را بردوش دارند، از یک دروازۀ کوچک، داخل حویلی دیگری میشوند که به قلعۀ جدید شهرت دارد. اما باردیگر دروازۀ بزرگ آهنین توجه شان را جلب میکند. که به دو طرف آن سپاهیان مسلح ایستاده اند. دروازه قفل دارد با گذشتن از آن دهلیزتعمیرزندان" قلعۀ جدید " آغاز میشود.

زندانیان و مامورین زندان، دهلیزها را کــُریدور می نامیدند. کریدوری که تازه واردان داخل آن شده اند، هوای سرد وبویناک دارد و دهشت آور است.صدای بلند زولانۀ محبوسین به دهشت آن می افزاید.زندانیانی را که در کریدور می بینند،چهره های عجیب وغریب و وحشتناک دارند.موهای سرهمه دراز و ریش انبوه است.برخی لباس های چرکین برتن  دارند.
ده باشی آنها را به اطاقی می برد که دوتن از برادران شان پیشتراز زندان اناث به آنجا انتقال یافته وچندین سال را سپری کرده اند. آنها درپای ها زولانه دارند. تعدادی اززندانیان به دیدن این نوجوان میایند، دیدارکنندگان همه در پای زولانه دارند.اطاق آنها دارای دو کلکین کوچک نزدیک سقف است. پله های کلکین ها را با چوب درازی باز وبسته میکنند.
زندانیان جنایی و سیاسی همه یکجا درقلعۀ جدید در اطاق های  سی نفری، بیست نفری و پانرده نفری و ده نفری نیزیکجا زندگی داشته و محبوس استند.اطاق ها همه مرطوب اند وهوا بسیار کثیف، بد بو وآلوده با دود چلم.چرسی های معتاد نیز در بین آنها استند.
دود ذغال را نیز باید درنظر آوریم. زیرا محبوسین اجازه دارند که یک منقل ویا اجاقک کوچک ذغالی داشته باشند.
با این هم به قول شادروان محمدهاشم زمانی ، این قسمت اززندان ازنظر نظافت از بقیه قسمت های زندان پاکیزه بود زیرا مردمان مهذب و دانشمند درآن زندانی بودند. (۳)

 آب مورد نیازآنها از یک جویچۀ کوچک تهیه میشود که از محبس عمومی وقلعّۀ جدید می گذرد. این جویچه به چندین  خانه و منزل ساکنین دهمزنگ سرزده، لباسها،ظروف ودست وپای زیادی را شسته است. زندانیان افزون بر استفاده برای چای وغذا از آن آب برای  شستن لباسها نیر استفاده مینمایند.(۴)

کیک وخسک وپشه ومگس . . . درسلول های زندان لشکرکشی همیشگی دارند به ویژه درهنگام شب. ازطرف روزهم فوج هایی ازمگس به اطاق ها و سر وروی  زندانیان هجوم میاورند.
 دریکی از دهلیزها، تعدادی از زندانیان سیاسی حیات به سرمی برند که به " کریدور مخصوص " شهرت دارد. زندانیان کریدور مخصوص  اجازۀ تماس و صحبت با بقیه زندانیان سیاسی وجنایی را دارا نیستند.(۵) و دیگران نیز باید مواظب حال خویش باشند وبا آنها درتماس نیایند. " تقصیر" زندانیان مخصوص این است دارای سواد ودانش وتوان فکری بوده اند.

                               کار درزندان دهمزنگ

" باشه "، گشایش راز اقتصادی

مشهوراست که سردارمحمد هاشم خان صدراعظم، پس ازدریافت عرایض زندانیان ویا هنگام مواجه شدن به درخواست واسطه داران، میگفته است که " باشه "( باشد) ویا گاهگاهی هم با استخدام کلمۀ " باز" به مفهوم شاید بازکدام وقت طرف وارسی قرار بگیرد دفع دالوقت می نمود. صورت نخستین یا " باشد "، حاکی از قاطعیت رأی وتصمیم خلل ناپذیرحکام، سلاطین وشاهان مستبدالرأی و دارندۀ بارتاریخی است. درگونه های ساختارهای استبدادی عمردیده است. اما " باشۀ " سردارمحمد هاشم خان را، علاوه برنیازهای سرکوب گرانه و نگهداری تعدادی از بیگناهان در زندان، به ویژه درزندان دهمزنگ؛ منفعت طلبی اقتصادی،سودآوری واستثمار نیزهمراهی نموده است. تا جایی که این نگارنده مدارکی را بازنگریسته ام، شادروان محمدهاشم زمان نخستین کسی است که پرده ازروی چنین رازی برداشته و عامل اقتصادی زندانی نمودن افراد بیشمار ونگهداشت آنان را توضیح کرده است. مرحومی درخلال شرح روز گارتلخ وجانگداز زندانیان، ازکارکنان شاهد، سخنانی میاورد که به دریافت آن بُعد دیگر یا بُعد سودآوری برای " صدراعظم کبیر" ما را آشنا نموده است.
سخنان او را میاوریم :
 . . .  رئیس بخش صنعتی عبدالخالق خان ، نفر شخص صدراعظم هاشم خان بود.تمام شعبات صنعتی زندان با سرمایۀ شخصی صدراعظم" کبیر" به گردش افتاده بود ومفاد آن را نیز شخص صدراعظم میگرفت.
شادروان زمانی ازپیرمرد بیگناهی به اسم سعادت خان از میدان، که۱۳ سال راعمر خویش را به اتهام میان تهی جرم سیاسی در زندان سپری نموده بود و کارتحویلداری تحویلخانۀ عمومی را به عهده داشت،مینویسد که :
  وزارت خانه ها اشیا وامتعۀ مورد ضرورت خویش را با عبدالخالق خان رئیس صناعتی زندان دهمزنگ قرارداد میکنند. به گونۀ نمونه،برای وزارت حربیه لباسهای عسکری ودریشی های مورد نیاز، پتلون، کرتی،بالا پوش،دریشی های زمستانی ، تهیه میگردد.
در خیاط خانۀ زندان دهمزنگ، تعدادی ازخیاط های ماهر موجود استند که خیاط باشی خطاب میشوند. تحت نظر آنها گروپ های بیست نفری وسی نفری شاگردان  کار میکنند. در این خیاط خانه گاهی صد ، صد وهشتاد و تا دوصد نفر کار میکنند.در تمامی شعبات صنعتی زندان،کارگران مطابق با همان قردادها کارنموده وبه هزاران دست دریشی وبوت تولید میکنند. وزارت خانه ها ملیون ها روپیه به حساب بانکی ریاست صنعتی زندان واریز مینمایند. تمام این پولها درجیب شخصی برادرسکۀ قارون، صدراعظم کبیرقرارمیگیرند.
تمامی مواد خام مورد نیاز ریاست صنعتی زندان دهمزنگ به صورت مفت و رایگان به دست میایند.مواد خامی که مربوط ملت است، ولی حکومت آنرا به شکم خود فروبرده است. به طورمثال، سمنت فایریکه های جبل السراج وغوری،چارتراش های جنوبی،چوب های کنر، که از آنها در شعبات صنعتی زندان استفاده میشود. . .
اما تا اکنون برای هیچکس آشکارنشده است که ریاست صنعتی زندان دهمزنگ چند ملیون عاید نموده وبه جیب چه کسانی  رفته است  . . . ( ۶ )

مزد کارگران در زندان دهمزنگ

ما هنوزاززمانۀ صدارت سردارمحمدهاشم خان مینویسم.
 زندانیان باید ازطرف روزکارکنند. مزدکارروزانه دو قرص نان خشک به اندازۀ یک پاو،است.(۷) کارآنها، سنگ تراشی، خشت مالی، رسانیدن موادتعمیراتی توسط زنبیل ،گلکاری، نجاری، آهنگری، تعمیرسازی، نانوایی،بافندگی، خیاطی . . .  است.کار زندانیان از طلوع آفتاب تا غروب آن است.از میان آنها کسانی زندانی اند که مرتکب هیچ گناهی نشده اند. اما در اثر دسایس به زندان افتاده اند.

محبوسین سیاسی زندان دهمزنگ،افزون برمشغولیت های فکری روزمره، به بافتن جاکت؛ دستکش،شال پشمی، سرمیزی وغیره مشغول اند.آن محصولات ازطرف مامورین زندان دریافت شده وبه خارج محبس به فروش میرسند.غذای مورد نیاز آنها از راه فروش این محصولات تهیه میشود. این چنین است که دست زندانیان سیاسی این زمانه به کرشنیل وسیخ های بافندگی آشنا شده است.آنها هنگام عصر به اطاق های خویش برمیگردند. ناگفته نباید گذاشت که زولانه در زندان دهمزنگ یار همیشگی زندانیان است. حتا در وقت کار.

دراین پیوند، حکایت انتشار نیافته یی را از زبان شادروان محمد ابراهیم صفا میاوریم، که دوست فرهیخته ام محمد یوسف صفا تهیه دیده است:

" در زندان دهمزنگ ،تعداد زیادی از زندانیان جهت دریافت قوت و لایموت  در دستگاه های صنعتی زندان به کار میپرداختند. به آن وسیله از یکطرف پولی ولو ناچیز عاید شان می شد و از جانبی هم گونه یی ازمصروفیت بود جهت گذراندن وقت.
دریکی از روز ها قوماندان زندان، مرحوم صفا را احضار و از وی خواسته است تا در مورد تولیدات صنایع محبس به یک تن از نمایندگان دولت یا سفارت برتانیه که جهت دیدن از آن قسمت محبس آمده بود توضیحات بدهد. این زندانی دانشمند برعلاوه تسلط به زبان های فارسی دری وپشتو، به چهار زبان انگلیسی، فرانسوی، عربی و اردو نیزتسلط کامل داشت. به منظور ترجمانی به وسیلۀ شادروان صفا، زنجبر و زولانه ها را از تن وپاهای او دور کردند . ایشان حکایت  کردند زمانی که به صحبت به زبان انگلیسی آغاز نمودم مردک انگلیس با تعجب لباسها و سرا پایم را که حقیرانه بود ورانداز کرد .شاید هم جسم ضعیف و ناتوانم  او را به تعجب انداخته بود و باورش نمیشد که مردی با چنین ظاهر حقیر زبان او را با چنین فصاحت صحبت مینماید .
به هرحال کار به پایان رسید و صفای مرحوم با مردک انگریز به قوماندانی محبس برگشتند . شادروان صفا بیان داشت که حین باز گشت  وعبور از کنار جوی داخل محبس ،چشم نمایندۀانگریزبه یکتن از زندانیان افتاد که با استفاده ازآب جوی مشغول وضوکردن بود. اما سرتا پای او پیچیده  درزنجیر. مرد انگریزی با انزجار تمام رویش را به جانب دیگر گشتاند تا او را بیشتر نبیند. صفا ی مرحوم  که متوجه اینحرکت انگریز شد فورا در مقابل نمایندۀ سفارت انگلیس ایستاد و به لحن تمسخر آمیز به وی گفت : آیا از دیدن چیزی خجالت میکشید که خود آنر به بوجود آورده اید؟ .
مرد انگریزی به مقامات از موضوع شکایت برد و در نتیجه صفای مرحوم دوباره درغل و  زنجیر غلتید." (۸)
ادامه دارد


توضیحات ورویکردها

۱-                 منظور جناب آصف آهنگ، کتاب بینوایان  نوشتۀ ویکتورهوگو نویسندۀ فرانسوی است که در افغانستان نیز خوانندگان بیشمار داشت. روایت های جناب آهنگ  را از  زندان دهمزنگ در ادامۀ این سلسله از نوشته ها میاوریم .
۲-                 خالد صدیق چرخی. خاطراتم.ص ۷۱ .جناب خالد صدیق چرخی در آستانۀ شش سالگی درسال ۱۳۱۲ خورشیدی همراه خانواده دربخش زنان وکودکان خانوادۀ چرخی در سراب علی خان وسرای موتی ،زندانی شد. در سن ۱۴ سالگی به زندان دهمزنگ انتقال یافت. جزییات موضوعات را در کتاب "از خاطراتم "میتوان مطالعه نمود
۳-                 محمدهاشم زمانی. زندانی خاطرات به زبان پشتو. ص ۱۲۷ . خانوادۀ شادروان زمانی نیز قربانی نظام خود کامه شدند.شرح حال آنها را در کتاب گویا ورسای زندانی خاطرات میابیم. در این کتاب نیز  سرگذشت بیگناهان و اوضاع زندان دهمزنگ بسیار جالب ومستند تصویر شده است.
۴-                 خالد صدیق. خاطراتم  ص ۸۸ 
۵-                 خالد صدیق ص ۷۷ مراجعه شود
۶-                 محمد هاشم زمانی  ص ۵۲
۷-                 زندانیانی که در شعبات صنعتی زندان کار میکردند اما بعد در اثر اوضاع ظالمانۀ زندان دچار مشکلات عصبی شده و به " دیوانگان" شهرت یافته بودند، ؛طبق نبشتۀ جناب زمانی، حتا برای آنها دو قرص نان خشک را هم نمی دادند.اکنو هیچکسی در فکر آنها نبود زندانی خاطرات ص۱۳۰.
۸-                 جناب محمد یوسف صفا، فرزندشادروان محمد ابراهیم صفا،که در زمینۀ تهیۀ آثار برجای ماندۀ پدر خویش کوشش همیشگی دارند، برخی از خاطره های ایشان از زندان دهمزنگ را نیز در دست تهیه دارند. آنچه در زمینۀ ترجمانی از یک انگریز آمده است از آن یادداشت است.


   
گزارش فرهنگی


ع. واسع بهادری

کانون فرهنگی افغانستان وآلمان،در شام جمعه ۳۱ اگست محفل ماهانۀ فرهنگی خویش را دایر نمود. درمحفل این شب که با گویندگی سخنور ارجمند خانم فخریه صفرزاده


خانم فخریه صفرزاده مجری برنامه


 آغازگردید،مطالب به ترتیب آتی به اطلاع رسانیده شد:
بخش نخست
-         خوانش اشعارعزیزان شرکت کننده و استماع سخنرانی ها
-         صحبت پیرامون چاپ جدید کتاب " سرگذشت موسیقی معاصر افغانستان" تألیف جناب عبدالوهاب مددی.
-         صحبت جناب استاد مددی در بارۀ داستان سیاه موی وجلالی
بخش دوم
 موسیقی

دربخش نخست آقایان سهیلی، اکبری،رضا رضایی وطالع اشعاری را به خوانش گرفتند. خانم صفرزاده پارچه شعری را ازشاعرمحترم شبگیر پولادیان به خوانش گرفت  زیرا جناب پولادیان در مسافرت بودند.

پس ازآن جناب فضل الله رضایی رئیس کانون، پیرامون چاپ جدید کتاب سرگذشت موسیقی . . . ،




جناب ناصر اکبری واقای سهیلی 

جناب رضا رضایی هنگام خوانش پارچه شعر خویش

 همچنان پیرامون فراز وفرود موسیقی در پیشینه های تاریخی و سده های معاصرمطالب ارزشمند را بیان داشته و زحمات استاد مددی را ستود. بعد ازآن ازجناب استاد مددی خواهش به عمل آمد تا پشت بلند گو حضور رسانیده از زحماتی که هنگام تهیۀ این کتاب دیده اند ؛ همچنان در بارۀ سیاه موی وجلالی، جریان تهیه شدن داستان وآهنگ هایی که ایشان خوانده اند، معلومات بدهند.
صحبت های استاد مددی با کف زدن های حضار مواجه شد . در جریان صحبت ایشان، آهنگ سیاه موی وجلالی که در دهۀ چهل خورشیدی خوانده شده بود،به فضای محفل گرمی جالبی بخشید.
 در پایان سخنرانی جناب استادمددی همه به پا ایستاده شده و مسؤولین کانون ، تقدیرنامه یی را همراه با یک دسته گل به ایشان سپردند.

از راست به چپ: اقای فایق، استاد مددی،اقا رضایی وخانم رویأ

پس از صرف غذای شام که به طور داوطلبانه ازطرف خانواده ها تهیه شده بود، نوبت به بخش دوم با بخش موسیقی رسید.


جناب واحدی هنگام  خواندن آهنگهای  دلنشین

در این بخش که به گردانندگی سخنور شناخته شده،آقای محمد ابراهیم حجازی صورت گرفت، جناب وحید واحدی،جناب فاروق خوشحال و ایمان جان سهم داشتند.آقای حجازی ازهمۀ این عزیران به نیکویی یادنموده واز زحمات بی شابۀ جناب واحدی برای آموزش جوانان و کودکان هموطن ستایش نمود. واحدی آهنگهای سیاه موی وجلالی وچندین آهنگ دیگر را با هنرمندی وگیرایی خواند که طرف علاقۀ شرکت کنندگان قرار گرفت وبا کف زدنهای ممتد همراه بود.
محفل  ساعت  ۱ نیمه شب به پایان رسید.






DIENSTAG, 4. SEPTEMBER 2012


                       حرکات ضد طالبان که ازطرف گروه های غیر دولتی در چند منطقۀ کشور رویداده است، سزاوار
                        شناسایی بیشتر است. همزمان با  این حرکات بحث های پیرامون هویت رهبری وانگیز ه های آنان
                         نیز به راه افتاده است. آنچه در پایان میاید، به منظور دنبال نمودن موضوع و آگاهی از نظریات مختلف
                          به ئنشر میرسد .
                                 ( خوشه )

سرورجوادی       

 برای طالبان جایگزین به وجود می آید


در بازی‌های اطلاعاتی ممکن است گروه دیگری را با نام و شکل دیگری جایگزین گروه طالبان کنند.


سرور جوادی ناظراوضاع سیاسی در گفت‌وگو با تلویزیون نور در مورد خیزش‌های مردمی علیه طالبان در برخی از ولایت‌های افغانستان عنوان کرد.
وی در خصوص احتمال این جایگزینی گفت: برای خاتمه دادن به تاریخ مصرف طالبان چند برنامه در دست اقدام است.
جوادی افزود: یک برنامه روش گفتگو و مذاکره با طالبان است که توسط کشورهای خارجی و همچنین دولت افغانستان پیگیری می‌شود.
وی خاطر نشان کرد: برنامه دوم، کشتن فرماندهان و سران طالبان از طریق عملیات‌های ویژه است و روش سوم، جایگزین کردن گروهی دیگر به جای طالبان با روش و نام دیگری است.
جوادی خاطر نشان کرد: نکات مشکوک و مبهمی نیز در مورد این قیام‌ها وجود دارد که باید به آنها توجه کرد،  نخست این که این خیزش‌ها بسیار سریع رخ می‌دهد و هیچ پیش زمینه‌ای از قبل در مورد آنها وجود نداشت در حالی که انجام چنین حرکاتی بدون پیش زمینه و مدیریت در برابر طالبان ممکن نیست.
وی در ادامه افزود: دومین نکته مبهم این است که در این قیام‌ها چهره‌هایی دیده می‌شود که پیش از این عضو گروه طالبان بودند.
جوادی اظهار داشت: این افراد دلیل قیام خود را بستن مدارس یا خشونت طالبان اعلام می‌کنند، در حالی که خود آنان چندی پیش عضو همین گروه خشونت‌گرا بوده‌اند.
به اعتقاد این کارشناس، بروز چنین تحول ایدئولوژیکی و فکری به یکباره و با این سرعت جای سؤال دارد.
عضو سابق پارلمان، سومین دلیل مشکوک حرکت‌های مردمی را موضوع امکانات و سلاح‌هایی دانست که در اختیار این گروه‌ها قرار دارد.
وی خاطرنشان کرد: مردم عادی یا توسط طالبان خلع سلاح شده‌اند یا توسط دولت افغانستان و مردم عادی اگر هم سلاحی در اختیار داشته باشند در حدی نیست که بتوانند در یک منطقه تحولات نظامی به وجود آورند.
جوادی دلیل چهارم خود را در این خصوص ابهام جنبش‌های مردمی مسائل مالی عنوان کرد و افزود: هیچ حرکتی بدون پشتوانه مالی نمی‌تواند صورت گیرد و برای اینکه قیامی موفق باشد نیاز به امکانات مالی دارد. با توجه به اینکه این قیام‌ها در اغلب موارد موفق بوده‌اند، این خود موضوعی مبهم می‌باشد.
این کارشناس افغان گفت: پنجمین دلیل شک برانگیز در خیزش‌های مردمی این است که در برخی از مناطقی که طالبان حضور فیزیکی نداشتند و به شکل پنهانی فعال می‌کردند نیز این قیام‌ها صورت گرفته که در این مورد قیام و پایان حاکمیت معنا ندارد.
وی افزود: حال با توجه به این موضوعات باید به این نکته توجه کرد که آیا سیاستی در کار است که تغییری صورت گیرد یا نه؟
جوادی در مورد جریان‌هایی که پشت این حرکت‌ها قرار دارد گفت: جریانی که پشت این حرکت‌ها است بازی اطلاعاتی است یعنی در بروز این قبیل پدیده‌ها دست‌های خارجی دخالت دارند و عوامل خارجی از افراد و جریان‌ها تا زمان معینی استفاده می‌کنند.
------------------------------------------------------------------------
برگرفته از تارنمای  چشم انداز 

SONNTAG, 2. SEPTEMBER 2012

باید علیه همه ابعاد انسانکشی ها مبارزه کرد.


 درد
          
           باید علیه همه ابعاد انسانکشی ها مبارزه کرد

                

همانگونه که ازطرف برخی، واقعیت خطر انسانکشی طالب جدی تر مطرح میشد، اکنون دیگر نبایدهیج شک وتردیدی حتا برای افراد توهم زده نیز برجای مانده باشد، که طالبان ازهمان هنگامی که مخالفت با حکومت کرزی را شروع کردند؛ انسانکشی را وسیلۀ فشاربرای خروج قوای بیگانه، برهم زدن امنیت،وسرانجام تصرف قدرت سیاسی درپیش گرفتند.آنچه طی سالهای متمادی رشد یافت، زمینه های رشد خویش را در سیاست طالب دوستی حکومت افغانستان بهترمساعد دید. اینک دیگر نه در هفته ها، بلکه همه روزه در یکی ازمناطق کشوربا وحشیانه ترین شیوه های غیرانسانی؛ کودکان، نوجوانان وزنان را نیزبه قتل میرسانند. بمبگذاری کنارجاده،درمناطق مزدحم، انفجارهای انتحاری گسترش یافته اند. تنها در روزهای پسین  دیدیم که در میدان ولایت وردک؛درشیندند، درهرات، در نیم روز،در کاپیسا، در کجکی، درپنجوایی،و . . . مردمان ملکی را کشتند، زنان ومردانی را سر بریدند که گناه شان فقط طالب نبودن بوده است.درچند ماه اخیر بیش از 3000 انسان ملکی کشته وزخمی شده اند. هراس ناشی ازایجاد فضای دهشت آمیزتروریسم طالبی درهمه جای کشورسایۀ نکبت بارخویش را پهن کرده است. فرارسرمایه، فراراستعدادها گسترش یافته است. بی اعتمادی بر قوای خارجی و بی اعتمادی وبی اطمینانی برحکومت حامد کرزی بخش قابل مالاحظۀ مردم ومناطق کشور را فرا گرفته است. اما طالبان همچنان مکاتب را آتش میزنند. شفاهانه را منفجر میکنند. اندک خوشی را که عده یی از مردم از موسیقی ویا برپایی محافل عروسی درزندگی خویش می طلبند، طالبان آدمکش وجاهل مانع شده ویا به خاک وخون ومیکشند.

حکومت کرزی چه میکند؟

                                       

حکومت کرزی وقتی می بیند که نفرت از جهالت و وحشت طالب همه جا را فرا گرفته است، پس ازهرانفجاری همان موضعگیری های ساده لوحانه ولفظی را تکرار میکند ویا ترور ها را نتیجۀ دست اجانب یاد میکند.. درحالیکه در پشت پرده زمینه های رشد وبرگشت آنان را به قدرت مساعد نموده است. آنها رابرادر خوانده است. برای مردم افغانستان تا اینکه مقاصد و اهداف انفجارها،ترورها وچهره های آدمکشان را توضیح دهد، همه را به کشورخارجی نسبت میدهد. با چنان موقف میخواهد بگوید که ما درجامعۀ خویش تروریست نداریم !! اما افغانستان تروریست دارد. آنهم ترویستی که حکومت نخواسته است با آنها مبارزه شود.پاکستانی ها هم ترویست دارند. پاکستانی ها از ترویست های افغانستان روی مقاصد خودشان، به ویژه درعرصۀ کشاکش با هندی ها وسلطه طلبی در افغانستان بهره برداری میکنند. رفتارتروریست پروری زعمای پاکستان نیزاسباب رشد ترویسم منطقه را فراهم نموده است. هر دو حکومت در این زمینه تقصیر های بزرگی را به گردن دارند.
این خطربیش از پیش مردم افغانستان را تهدید میکند. اگر قوای خارجی اعلام میدارند که ابو ولید( القمروی ) را کشتیم؛ افغانستان هرروز شاهد پیدایش ده ها ابو ولید وتروریست دیگراست. دقیقاً می نگریم اگر بن لادن را لازم ندیدند که دیگر زنده بماند وخبر مرگش را اعلام داشتند، حالا ده ها بن لادن درافغانستان وپاکستان و درمنطقه برای وحشت های تکاندهنده تر به سازماندهی مشغول هستند.

برای مبارزه با این خطر؛ همه نیروها، شخصیت ها و محافل ملزم استند که مبارزه فکری و عملی را دنبال نمایند. هرنوع دلبستگی به سیاست های کشورهای خارجی که گویا غم های مردم ما را پایان میدهند، توهمی بیش نبوده ونیست. جریانات منطقه نشان میدهند که حکومت ها مشغول استفاده از تروریسم استند. لازم است که اهداف سیاسی واستراتیژیک این کشورها شناخته شوند. همه اجزای هویت تروریستی منطقه وازجمله افکار و ایده آلهای جهالت آمیز وغیرانسانی طالبان برای مردم افغانستان توضیح شوند. آنان با افکاری مسلح اند که سخت متحجر وپس مانده است. آنان با آزادی افکار با ترقی خواهی با زیست صلح آمیزمردمان شدیداً مخالفت دارند. زیرا سطح وسویۀ آنان در همان حدود است. آنان روزگار را بر زنان افغانستان بیش از پیش سیاه ترمیکنند. آنان دشمن هنر وفرهنگ استند. حکومت افغانستان ونماد طالب دوستی آن یا شخص کرزی، هیچگونه طرحی درزمینۀ شناختاندن هویت اصلی طالبی نداشت وندارد. زیرا با آنها دوستی وبرادری دارد. پس این وظیفۀ همه آنانی است که چنین خطری را دریافته اند.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------



برای تامین امنیت راه های هزارستان یک حرکت مردمی قدرتمند نیاز است!

http://www.hazarapeople.com/fa/wp-content/uploads/2012/06/LOGO_HPINsmall.png
شبکه ی سراسری مردم هزاره: چنانچه شاهد هستید در سال جاری ناامنی و کشتار در مسیر راه های مواصلاتی هزارستان، به اوج خود رسیده و هر روز مسافران هزاره توسط افراد طالبان مورد آزار و اذیت قرار گرفته و یا به قتل می رسند، این در حالیست که اعتراضات گسترده مردمی در رابطه به تامین امنیت راه های مناطق هزاره نشین هیچ نتیجه یی نداشته و دولت افغانستان هیچ توجهی به خواست های مردم هزاره نکرده است.
اکنون رفت و آمد در مسیر بامیان، غور و دایکندی بسیار به ندرت و همراه با ترس و وحشت انجام می شود زیرا همه می دانند که افراد طالبان در این مسیر حضور گسترده داشته و همه روزه دست به کشتار و شکنجه مسافران می زنند.از سوی دیگر افراد طالبان چند روز پیش بازهم به شکل علنی راه های ولسوالی های هزاره نشین غزنی از جمله ناهور، مالستان و جاغوری را بستند و مردم هزاره این مناطق را تهدید کردند. در این میان مقامات حکومتی با بی تفاوتی کامل به قضیه نگاه نموده وهیچ اقدام عملی را جهت حل مشکل امنیتی مردم ما نکرده اند.

شبکه ی سراسری مردم هزاره لازم می بیند تا برای تامین امنیت راه ها و حل این مشکل یک حرکت مردمی و سراسری در تمام مناطق هزارستان آغاز شده و مردم برای رهایی از این مشکل خود رسما اقدام نمایند.از آنجایی که مردم هزاره نیز شهروندان افغانستان هستند وداشتن امنیت حق طبیعی و اولیه آنها ست و از آنجایی که دولت افغانستان نیز خود در تامین امنیت و حل مشکل مردم هزاره ضعیف و بی تفاوت بوده و اقدام موثری را انجام نمی دهد. پس لازم است که یک حرکت مردمی برای اعاده ی حقوق طبیعی آنها و آوردن ثبات در منطقه، تشکیل شود.

در این میان ما امیدواریم در مناطق مختلف هزارستان کار روی یک طرح امنیتی مردمی آغاز شده و پس از بسیج جوانان و افراد خیراندیش از دولت افغانستان نیر خواسته شود تا امکانات نظامی و لوجستیکی را در اختیار گروپ های امنیتی محلی بگذارد.
شبکه ی سراسری مردم هزاره ضمن هشدار به جامعه ی هزاره و سایر گروه های مردمی نسبت به وخیم شدن اوضاع امنیتی و فراگیر شدن آن در سراسر کشور، از تمام اقشار جامعه و به خصوص رهبران احزاب سیاسی ، شخصیت های مردمی و بانفوذ محلی، فعالان اجتماعی و به ویژه نمایند گان مردم هزاره در پارلمان می خواهد تا برای تامین امنیت راه های هزارستان هرچه زود تر اقدام نموده و برای بسیج سازی یک حرکت مردمی وارد عمل شوند.

شبکه ی سراسری مردم هزاره از شخصیت های بانفوذ و نمایند گان مردم هزاره در پارلمان می خواهد تا آنها از دولت افغانستان بخواهند که اگر به کشته شدن مسافران هزاره توسط افراد طالب و تهدید و وحشت در منطقه راضی نیست و خود قادر به تامین امنیت نمی باشد، حداقل برای گرد آوری یک نیروی مردمی و محلی همکاری جدی نموده و امکانات لازم را در اختیار مردم قرار دهد.

در خور ذکر می دانیم، شخصیت های که از نام مردم هزاره در حکومت کار می کنند و دارای نفوذ و صلاحیت در حکومت هستند، بالای حکومت فشار وارد نمایند که حرکت مردمی مناطق هزاره نشین را حمایت کند. این افراد باید با اقدامات محسوس و عملی به مردم هزاره ثابت کند که در مرحله حساس تاریخ مردم که موضوع هست و نیست آنها مطرح است، بی تفاوت نیستند.

در شرایط کنونی که هرروز اوضاع در مناطق مرکزی بدتر می شود و دولت افغانستان هرروز ضعیف گردیده و نیروهای مخرب در درون سیستم های امنیتی و نظامی کشور رخنه می کنند؛ یک حرکت نیرومند مردمی در مناطق مرکزی افغانستان که همواره به عنوان کمر بند سبز امنیتی در ده سال گذشته بوده ؛ می تواند برای تقویت دولت و بالا بردن مورال نیروهای امنیتی کشور تاثیر ویژه ی داشته باشد.
از آنجاییکه سران حکومت و تمام مردم افغانستان از صلح دوستی و وطندوستی مردم هزاره آگاهی کامل دارند، برای گسترش یک حرکت مردمی برای امنیت و ثبات باید دولت افغانستان به علاوه ی در اختیار گذاشتن امکانات نظامی و لوجستیکی مردم را در این مسیر تشویق نماید.
با وجود اینکه در طول این چند سال هیچ گاهی به وضعیت معیشتی، امنیتی و فرهنگی مناطق هزاره نشین، ازطرف دولت افغانستان صورت نگرفته، با آنهم مردم هزاره همواره بادست خالی برای توسعه ی پروسه ی کنونی در کشور تلاش نموده اند.
شبکه سراسری مردم هزاره امیدوار است که دولتمردان افغانستان در شرایط کنونی به مسایل مربوط به مردم هزاره توجهی جدی نماید، پیش از آنکه خدای نخواسته دست گروه های مخرب به سوی هزارستان دراز شود.
در اخیر ما امیدواریم به زودی شاهد یک حرکت گسترده ی مردمی برای تامین امنیت راه هزارستان باشیم، برای تحقق این امر بازهم از شخصیت های با نفوذ، رهبران احزاب سیاسی هزاره و نمایندگان مردم هزاره در پارلمان می خواهیم، برای بسیج سازی و پشتیبانی حرکت مردمی اقدام عملی و فوری نمایند.
شبکه سراسری مردم هزاره
www.HazaraPeople.com


ایشور داس



کوتاه سخنی برسفر دراز هنری شادروان «اشوک مهته» فیلمبردار، سینماتوگراف و کارگردان افغان مقیم بمبی هندوستان
 

شادروان اشوک مهته
 
 

اشوک مهته پسر شادروان سیری چند مهته بود و در سال ۱۹۴۷ چشم به جهان گشود. او فرزند دوم خانواده و چهار خواهر و سه برادر دیگر جمع خانواده را رونق داده اند. پدرش از هندوباوران کابل و مادرش از هندوان شهر جلال اباد بود.

هنوز ده سالی پیش نداشت که با خانواده مسافرتی به هندوستان کرد و پدرش او را در یکی از مکتب های شهر دهلی شامل ساخت. بنابر علاقه اش می خواست در زمینهء هنر سینما کار کند. بعد از فراغت مکتب، چندسالی را در شهر لندن انگلستان جهت فراگیری تحصیلات عالی در بخش هنر سیتماتوگرافی پشتسر گذاشت. وی با عرقریزی و پشت کار سرانجام توانست در سال ۱۹۷۲با همکاری «راج ماربوس» کارگردان مشهور هندوستان به فیلمبرداری فیلم «تریسندیها» پیروز گردد.

اشوک مهته، بیشتر از شصت فیلم تجارتی و هنری را فیلم برادری و سه فیلم را کارگردانی کرد. کارگردان های سرشناس هندوستان که شهرت جهانی دارند مانند شام بینیگل، گویند نلانی، باسو بهتاچاریه و سودرشن ناگ فیلم برداری و سینماتوگرافی بخش زیادی آفرینش های هنری شان را به اشوک مهته سپرده بودند.
همینگونه کارگردان های مؤفق فیلم های تجارتی مانند سباش گهی، اومیش مهرا، انیس بزمی، شیکر کپور از خدمات هنری این هنرمند چیره دست برخوردار شده بودند. دو جایزه بلند هنری را نیز نصیب برد. می گویند اشوک مهته، در سینمای بالیوود در گسترده هنر سینماتوگرافی و فیلم برداری جایگاه ی ویژه ی داشت که کمتر نصیب دیگران شده است.
 اشوک مهته، پانزدهم اگست سال روان در بیمارستان امبانی شهر بمبی دیده از جهان بست. در مراسم آتشسپاریش، این هنرمند سرشناس، هنرپیشه های معروف، کارگردان های مشهور سینمای بالیوود و دوستانش حضور داشتند.
بردارانش در شهرهای هامبورگ و دهرم اشتت المان پناهنده اند. سه خواهرش هم (خانم سریندرکمار سابق مدیر عمومی کریدت بانکملی افغان، خانم راجش موهن نطاق برنامه ی زبان اردو رادیو افغانستان و آوازخوان) در المان زندگی دارند.


سال
نام فیلم
کارگردان
۱۹۷۲
تریسندیها
راج ماربوس
۱۹۷۲
ترشنا
سودرشن ناګ
۱۹۷۵
کبهی دهوپ کبهی چاهوو
باسو بتهچاریه
۱۹۷۷
بهومیکا
شام بینیگل
۱۹۷۸
همارای تمارای
اومیش مهرا
۱۹۷۸
لال کوتی
کانانک مکرجی
۱۹۸۱
کل یوگ
شیام بینیگل
1984
پروما

۱۹۸۷
سوسمن
شام بینیگل
۱۹۹۰
سوداگر
سباش گهی
۱۹۹۰
ریس زاده
بهرت کپور
۱۹۹۰
پریم
ستیش کاوشک
۱۹۹۲
موج سی دوستی کروگی
گوپی دسایی
1992
1942: A Love Story
شیکر کپور
1993
کل نایک
سباش گهی
1995
تری مورتی
سباش گهی
1997
گوپت
راجیو جین
2000
پکار
سنتوش
2000
گجاگامنی

2001
موکشا
اشوک مهته
2003
آج کا اندا قانون

2003
دل کا رشته

2003
چلتی چلتی
راجیو جین
2005
کیسنا
سباش گهی
2005
نو انتری
انیس بزمی
2006
 ای سیوو یو

2008
قسمت

2009
دنیا

2011
اتیتوت دور


یادداشت
یادداشت بالا را با کمک آگاهی های ارائه شده در «ویکپیدا» و تمارنمای زیرین آورده ام. البته در مورد خانواده اش جناب راجش موهن مرا یاری رسانده است که ممنون شان می باشم.



SAMSTAG, 1. SEPTEMBER 2012

چرا جولیان آسانژ را میازارند ن.مهرین



                          
                        نصیرمهرین

                                        
                               
 چرا                  جولیان آسانژ را میازارند ؟


چندیست که جولیان آسانژ آسترالیایی، (41 ساله) بنیانگذار وناشر تارنمای ویکی لیکس، طرف قهر وقصد آزار دهی حکومت ایالات متحدۀ امریکا، بریتانیه، سویدن وبرخی محافل دوست آنان قرار گرفته است. زیرا:

آسانژ از راه  تارنمای ویکی لیکس،پاره یی از تصامیم ،صحبت ها ،جریانات، وقایع وحوادثی راافشأ نموده است که حکومت ها خواهان پنهان نگهداشتن آنها استند.
در حوزۀ نگهداشت تصامیم وعملکردها، میدانیم موضوعاتی اند که  پس از سپری شدن چندین دهه از عمر آنها در آرشیف ها، فسمت هایی مجوز انتشار میایند.آن موضوعات بیشتر به درد تاریخ می خورند. اما آسانژ با دسترسی به برخی از اسناد وسخنان امروزینه،  به زودی وبه موقع، آنها را روی صفحۀ انترنیتی  ودر محضر آگاهی جهانیان نهاد. تفاوت ها را می نگریم که افشأ اسناد آرشیف ها از رویداد ها، وقایع وشخصیت های دیروزینه چیزی می گویند. گفتنی هایی که بایسته است آنها را نیز با دقت واحیتاط در نطرگرفت و بقیه مدارک واسناد به محک سنجش نهاد. ولی تارنمای افشأگر ویکی لیکس، ازروی  شخصیت ها، رویدادها، تصمیم گیری ها در زمانی پرده به دور می افگند، که هنوز زنده گی دارند و اکثریت آنها قدرتمندان  استند. درواقع، برخی ازمهارت های دروغین در حوزۀ هنر دپلوماتیک که بر ریا کاری ها، دروغ ها، دو رویی ها ونا صدافتی ها یی بازار سیاست بازی پرده افگنده بود، بی آب وبی پرده ، چهرۀ حقیقی خویش را به موقع وبرای نسل موجود وامروزینه به نمایش نهاد.

 افشأ چنان حقایق خشم محافل وکسانی را بر انگیخت که روی دیگر یا چهرۀ اصلی شخصیت ها، مکنونات و رویداد ها را افشأ شده دیدند. به گونۀ مثال ،هنگامیکه برخی آگاه بوده اند که برادر آقای حامد کرزی رئیس جمهور افغانستان در شبکه های مافیایی دست فعال دارد.وقتی  پیشامدهای تأثر بارعساکرخارجی درافغانستان برملاتر شد، هنگامی که افشأ شد که پوتین رئیس جمهور روسیه را با چه احساس واوصافی یاد میکنند، وصد ها موضوع دیگر، گمانی بر جای  نمی ماند که نسلی زودتر توفیق یافته اند به آن سویی از پنهان مانده ها دسترسی بیابند. افشأگری آسانژ پنهان نگهداشته های از این دست در مشت دست هایی را باز نمود که دیدار آنها برای  هرکس میسر نیست.
این است که مردمانی آراسته با صد هنر وادعای خوبی ها  ورعایت نیکی ها، چنان افشأ شدند که باطنی چنان پیراسته ندارند.
واکنش ها را نیز نگریسته ایم. بیش از همه ایالات متحدۀ امریکا خشماگین به ناسزا گویی ونکوهش او پرداخت. زیرا ایالات متحدۀ امریکا بیش از بفیه کشورهای جهان درسمت وسو دادن جریانات دخیل است. نخست او را محکوم نمودند که افشأ گری هایش حیات عساکر امریکایی را درخطر میاندازد. و با این ادعا او را به عنوان خاین وسزاوادر محکمه در ایالات متحده دانسته، درخواست نمودند که به امریکا فرستاده شود درحالیکه حیات عساکر امریکایی را سیاست غلط، روشهای غلط، و بیش از همه سیاست تروریست زاییی در معرض خطر نهاده است که زیر نام تروریست ستیزی اِعمال شده است.  
سویدن تبر  اسانژ ستیزی را دست داد. مدعی شد که او به دو دختر تجاوز نموده است؟!
حکومت بریتانیه به درخواست فرستادن او به سویدن روی موافق نشان داد زیرا برآورده شدن خواست جزای شدید را برای او واینکه به امریکا فرستاده میشود، میداند.

واکنش جهانیان و مدافعین ازادی بیان هم نشان داد که مردمان جهان طالب کسب اطلاع وبه نکوهش گرفتن به موقع رفتارها وتصامیم نادرست  استند.

واکنش سازمان کشورهای قارۀ امریکا وگرد هم آیی آنها در واشنگتن دی سی  نیز نشان داد که همه حکومت ها گوش به فرمان نیستند. اتخاذ سیاست مستقل وابراز نظر مستقل پیرامون موضوع آسانژ حاکی از آن است که کشورهای جهان نمی خواهند قدرت های جهانی با تداوم سیاست پیشینه، در غیاب آنها به عنوان مخالف تصمیم بگیرند اما در ظاهر تبسم های دپلوماتیک بر لب داشته باشند.

آسانژ را میازارند ومیخواهند جزا های شدید بدهند تا دیگران درس بگیرند و دست به چنان تشبثات روشنگرانه نیازند.
می خواهند به کارکنانی که به ندای وجدان لبیک گفته و رفتار های نادرست را دراین عصر وزمان شاهد اند،نشان بدهند که نباید اطلاعات را افشأ نمایند. در حالیکه این اطلاعات افشأ شده، اسرار واسناد سری کشورها نیستند.



FREITAG, 31. AUGUST 2012

وین دفتر بی معنی







والتربنیامین فیلسوف و اندیشگر مقتدر مکتب فرانکفورت در دفتر خاطراتش در سال 1931 عیسوی نوشته است: «یک دم، فقط یک دم، حس می کنی که در این دنیا تنهاای. و برای همیشه تنها خواهی ماند.» [1] رهنورد زریاب این یکی از قیافه های برجسته و توانمند ادبیات داستانی افغانستان ، دریک نامه اش در سال 2001 ع از «مون پلیه» فرانسه برای یک دوستش در آلمان نوشت: «خدا کند در تنهایی خوی کرده باشی، هر چند آدمی همواره تنهاست و تنها به جهان آمده است. تنها از جهان خواهد رفت. دیگر همه اش افسانه است...»
با این دو گفتار از مقولۀ تنهایی، می خواهم نوشتاری نمایم اندر باب رهنورد زریاب متفکر و نویسندۀ نامورافغان که پس از سالها هجرت دوباره به وطنش برگشته است و در هجرت، شاید بیشتر ازدیگران، مزه تلخ تنهایی را چشیده بود.
یک : آغاز مهاجرت درونی
الف :
در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان (از آغاز کودتای ثور تا سقوط رژیم) رهنورد زریاب فراز و فرود زیادی را دید. مدتی به زندان افتاد. زمانی بر کرسی ریاست فرهنگ وهنر وباری هم برکرسی ریاست کابل تایمز نشست. گاهی خانه نشین شد و زمانی هم رئیس انجمن نویسندگان. در تمام این دوران رهنورد زریاب نه ستایشنامه ای به دولتمردان رژیم نوشت و نه هم نکوهش نامه.
ب :
در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، در پهلوی حرف های یاد شده وبا آنکه رهنورد شناخت و معرفتی با شماری از دولتمردان آن رژیم داشت، ولی در او نوعی «مهاجرت درونی» آغاز شده بود. به همین سبب است که می نگریم او در آن دوره کمتر به خلاقیت ادبی پرداخته است. حتی گفته می توانیم که در سراسر آن دوره تنها دو داستان کوتاه نوشته است. یکی «و یاسمن ها سوختند» و دیگری «برف و نقشهای روی دیوار» و گاه گاهی ترجمه نموده و یگان مقاله نوشته است وبس.
آنچه از او در آن دوره، درمجموعه های داستانی «آوازی از میان قرنها»، «مرد کوهستان» ، «دوستی از شهر دور» و «نقش ها و پندار ها» چاپ شده اند بیشترینه خلاقیت ادبی رهنورد زریاب پیش از کودتا هفت ثوراست.
رهنورد زریاب را مهاجرت، به شدت ویران کرده بود.
رهنورد زریاب را مهاجرت، به شدت ویران کرده بود.
دو : مهاجرت بیرونی
الف :
در شروع دهه هفتاد، هنگامی که کابل به دست مجاهدین افتاد، رهنورد زریاب به مهاجرت بیرونی آغاز کرد. نخست به پاکستان، بعد به ماسکو و از آنجا به مون پلیه فرانسه رفت .
ب :
اینجا ، درآغاز هجرت تا دیر، دست به نوشتارهای غیر داستانی، مثل خاطره نویسی - به ويژه سیاسی - زد. به باورمن اینگونه نوشتارهای رهنورد را هرگز نمی توان به خلاقیت های داستانی او برابر دانست، حتا در مقایسه قرار داد، چه داستانهای رهنورد در مجموع از ویژه گیهای در خورارزش امروزین داستانی برخوردارند. مثال در داستان های او «انجماد استعاره های کهنه» نگریسته نمی شوند. در داستان های او در مجموع بُعد تصور و واقعیت در یک تضاد عجیبی قرار دارند. در داستانهایش رهنورد همواره از دیدگاه «سوسیال ریالیزم» عامیانه فراتر قرار داشته و هیچ نخواسته است در داستان هایش با این دیدگاه ادبی عامیانه آشتی کند. همچنان رهنورد هرگز نخواسته است دیدگاه هنری را تابع دیدگاه مروج سیاسی بسازد و در سطح گفتمان های عادی مصلحتگرا جلوه کند. سر انجام این که رهنورد زریاب یکی از بزرگترین مقطع و شاید آغاز تازه ای در ادبیات داستانی افغانستان باشد و اما، در رابطه به همان نوشتار های غیر داستانی او، این گپ آدرنو، فیلسوف و نظریه پرداز بزرگ صدق می کند: «برای انسانی که خانه ای ندارد، تا در آن زنده گی کند، نوشتن تبدیل به مکانی برای زندگی می شود».[2]
به باور من رهنورد از طریق آن نوشتارها، مکانی برای زندگی و زنده ماندن در این دیارهجرت برای خویش خلق می نمود. از سوی دیگر همین نوشتارهای غیر داستانی رهنورد درهجرت، چنان تأثیر گذار بود که به شدت خشم بسیاری دولتمردان سابقه (کمونیست ها) را طُور می داد!
چارگرد قلا گشتم ... ( رمان، کابل ، سال روان خورشیدی )
چارگرد قلا گشتم ... ( رمان، کابل ، سال روان خورشیدی )
ج :
رهنورد دراین هجرت بیرونی، که برای برخی از ما واقعأ هجرت است، شدیدأ احساس تنهایی می کرد، در نامه ای که در سال 1377 خورشیدی از همان «مون پلیه» برای یک دوستش فرستاده است، نوشته است: «شاید یگانه پیوند من با زنده گی چیزهایی باشند که می خوانم و نامه هایی که از چند تا دوست معدود دریافت می کنم. دیگر هیچ چیز مرا به زنده گی پیوند نمی دهد».
د :
رهنورد زریاب را مهاجرت، به شدت ویران کرده بود. در نامۀ ماه ثور 1379 خورشیدی خود بازهم برای آن دوست خود نوشت: «... عزیز، به آن سوال ها پاسخ خواهم گفت. ولی باور کن که در حال حاضر از رهگذر روانی چنان فرسوده هستم که اصلأ به زنده بودن خودم شک دارم. اما می دانم که شکوه و زاری جایی را نمی گیرد و این زنده گی سگانه را درمان نمی تواند». یکماه بعد یعنی در جوزای همان سال بازهم، نوشت: «می دانی که وقتی آدمی روحأ نارام باشد، حافظه اش به چیزی چرندی مبدل می شود. از من همین طور شده است و دیروز و امروز هرچه کوشیدم سوال های نامه ترا پیدا کنم، نتوانستم. یعنی حافظه ام یاری نداد تا دریابم که آن کاغذ را کجا مانده ام».
و در حمل 1380 خورشیدی در پاسخ یک نامه چنین نوشت: «به عقیدۀ من، شاید لازم نباشد که بیش از حد براین زنده گی ـ به گفته خودت ـ سوگواره تاکید کنی و این مقوله را به نفس تلقین نمایی. برای این که همۀ مان و هرکدام به گونه ای، در همین آب و هوای "سگانه"دست و پا می زنیم و فقط بعضی از آدم ها این وضعیت را احساس می کنند و گروه دیگر از حالت چیزی در نمی یابند و کیف شان کوک است و خنک مراد می رانند.» ویا در نامۀ دیگرش نوشته است: که «این زنده گی سگانۀغربت بسیار ناراحت کننده و کمرشکن است. و اما، همین زنده گی با همین ویژه گی هایش، برای شماری از هموطنان چنان خوش آیند است که نپرس... سوگمندانه که این ها اکثریث هم دارند. در میان اینان، گروهی هم هستند که از درد دوری وطن می نالند...».
ر:
رهنورد زریاب با همه دلمردگی ها و خسته بودن تن و روان، در همین هجرت یکی از بهترین خلاقیت ادبی خود یعنی رمان «گلنار و آیینه» را نوشت. خلاقیت ادبیی که در آن دیدگاه مطلقأ فردگرای رهنورد را در قیافۀ «ربابه» می توان جستجو کرد. چنین به نظر می رسد که واقعیت در مجموع مزاحمت بزرگی است و «ربابه» از این مزاحمت بزرگ به نام واقعیت حذر می کند.
سه : پدرود با هجرت و برگشت به زادگاهش:
الف:
رهنورد زریاب بعد از سقوط حاکمیت طالبان، کوله بارش را بربست و باهجرت وداع نمود. در زادگاهش آن دلمردگی ها برای رهنورد شادمانی آورد. مقولۀ معروف است که: " شاد که باشی زمان به تندی می گذرد." چنان چه رهنورد زریاب در یک نامه اش از کابل برای همان دوستش نوشت: « ... جان، زمان به شتاب شگفتی انگیز می گذرد، دیروز که حساب کردم ، دیدم که از آمدنم به کابل ده ماه گذشته است. من هیچ متوجه نشده ام. این زمان لعنتی قهاری است که هیچ کس نیروی مقاومت در برابر آن را ندارد.»
ب:
رهنورد زریاب دربازگشت به زادگاهش ، دریافت که در خور احترام است . چنان چه در یک نامۀ دیگرش نوشته است : «... در غزنی که بودیم ، یک حادثۀ جالب را شاهد بودم : رفته بودیم به روضۀ سلطان محمود. بیرون که آمدیم در باغ روضه ، پسر نوجوانی به سویم آمد و آهسته ـ تقریباً نجوا کنان ـ گفت : " استاد، من می خواهم نویسنده شوم . دعا تان را بدهید! "
می دانی، چه حالتی به من دست داد. فقط توانستم رویش را ببوسم و برایش تمنای پیروزی نمایم.»
می دانی، چه حالتی به من دست داد. فقط توانستم رویش را ببوسم و برایش تمنای پیروزی نمایم
می دانی، چه حالتی به من دست داد. فقط توانستم رویش را ببوسم و برایش تمنای پیروزی نمایم
ج:
رهنورد دریافت، که نه تنها در زادگاهش درخوراحترام است، بل در کشور هم زبانش ایران نیز قابل قدراست. چنان که باری در ایران در محفلی دعوت شده بود، در یکی از نامه هایش نوشته است: « محمود دولت آبادی یک سخنرانی کرد در باب داستان های من که شگفتی زده ام ساخت، با چی دقتی این داستان ها را خوانده بود. یکی جمله اش خیلی تعارف داشت که گفت : " اگر رهنورد زریاب نرنجد ، می خواهم بگویم که تنها چخوف چنین داستان هایی نوشته است ".»
د:
رهنورد زریاب چنان شیفتۀ زادگاه پدری خود شده است که در یک نامه اش می نگارد:
« می خواهم بازهم مسافرتی به غزنی بکنم؛ اگر ممکن باشد، می خواهم زمینی بگیرم دورتر از شهر و ... خانه گکی بسازم و پس از باز نشسته گی آن جا بروم و زنده گی کنم. زمستان های پُر برف غزنی بسیار زیبا و افسانه یی است.»
ر :
آیا رهنورد زریاب ، به این خیالش دست خواهد یازید؟ آیا در غزنی خانه گکی خواهد ساخت و یا این که بار دیگر تن به هجرت در خواهد داد ؟ پاسخ این پرسش را زمان خواهد گفت.
چهار:
دست آورد نیم قرن زنده گی پُربار فرهنگی رهنورد زریاب :
الف : شناخت ژرف از پس منظر و گذشتۀ ادبیات فارسی دری.
ب : تسلط کامل بر روش املا و درست نویسی زبان فارسی دری.
ج : آگاهی از ادبیات داستانی جهان به ویژه ادبیات کلاسیک باختر زمین.
د : تاحدودی آشنایی به فسلفه جهانی .
ر : نگارش صد داستان کوتاه و دو رمان .
ص: ترجمه چندین داستان کوتاه و مقالات از زبان انگلیسی به فارسی دری .
رهنورد زریاب با همه دلمردگی ها و خسته بودن تن و روان، در همین هجرت یکی از بهترین  خلاقیت ادبی خود یعنی رمان «گلنار و آیینه» را نوشت
رهنورد زریاب با همه دلمردگی ها و خسته بودن تن و روان، در همین هجرت یکی از بهترین خلاقیت ادبی خود یعنی رمان «گلنار و آیینه» را نوشت
پنج :
آثار رهنوردزریاب :
الف : آوازی از میان قرنها ( مجموعۀ داستان کوتاه ، کابل ، 1362 خورشیدی)
ب : مرد کوهستان ( مجموعۀ داستان کوتاه ، کابل ، 1363 خورشیدی)
ج : دوستی از شهر دور( مجموعۀ داستان کوتاه، کابل ، 1365 خورشیدی)
د : پیراهنها( ترجمۀ داستان کوتاه ،کابل ، 1365 خورشید)
ر: نقشها و پندار ها ( مجموعۀ داستان کوتاه 1366 خورشیدی)
ص: حاشیه ها ( مجموعۀ مقالات ، کابل 1366 خورشیدی)
ط : گنگ خوابدیده ( مجموعۀ نقد و برسی ، کابل ، 1366 خورشیدی)
ع : تصویر( ترجمۀ داستانهایش به روسی، مسکو، 1983 م)
ف : گلنار و آیینه ( رمان، پشاور، 1381 خورشیدی)
گ : ...چه ها که نوشتیم! ( مجموعۀ مقالات ، تهران ، 1382 خورشیدی)

ل : گنگ خواب ديده (مجموعه مقالات در نقد فلم، تياتر ونقد ادبي)

م : شمعي در شبستان (شمعی در شبستان ، پشاور 1380 خورشیدی )
ن : هذيان هاي دور غربت ( مجموعۀ مقالات ، پاریس ، 1382 خورشیدی)
ه : چارگرد قلا گشتم ... ( رمان، کابل ، سال روان خورشیدی )
ی -اختر مسخره، فلمنامه.
واین نوشتار را باشعری از حافظ، یکی از شعرهای محبوب رهنورد رو به پایان می برم:
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غـــــــــــرق می ناب اولی
...
نویسنده: نعمت حسینی
ویراستار: یاسر
رویکرد ها و اشاره ها:
[1] ـ بابک احمدی، خاطرات ظلمت، ص 25
[2] ـ آدرنو، اخلاق کوچک، ص 87
* در این نوشتار از یک نوشتار دیگرم اندرباب رهنورد زریاب وام گرفته ام
** ـ به اجازه خود رهنورد زریاب از نامه هایش در این نوشتار استفاده شده است.






محمد حیدر اختر

                                                 


                                             رفتار حکومت  با زندانیان سیاسی
                                        درزندان دهمزنگ
                           از یک مصاحبه با شادراون محمد نعیم بسملزاده
-----------------------------------------------------------------------------------------
 از چندی به این طرف مؤرخ ونویسندۀ محترم محمد نصیر مهرین، پژوهش و روایت های جالبی را در بارۀ محبوسین خانوادۀ آل یحیی و مخصوصاً محبوسین محبس دهمزنگ نشر نموده است، که زحمات شان از هر جهت سزاوار آفرین گویی وتحسین میباشد قبلاً که از قلم ایشان نوشتۀ کودتا ها و کودتا های نام نهاد سروصدای موافقین و مخالفین را به راه انداخت،بسیاری از موضوعات تاریخی روشن گردید. واینک بازهم بحث محبوسین سیاسی و شرایط واوضاع  زندگی ایشان را در محابس هاشم خانی  مورد بحث و بررسی قرار داده است، هموطنان طرفدار آشنایی با ظلم وستم و باز مانده های خانواده های ظلم و شکنجه دیده تپ وتلاش ایشان را قدر میگذارند.
چون محترم نصیرمهرین ازجمع کردن اطلاعات نزد خانواده های  قربانی استبداد یاد کرده بودند، اینجانب که به یکی از آن خانواده ها تعلق دارم، میخواهم که معلومات در دست داشته را انتشار بدهم.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------                                                                
کاملا ً هویدا شده است که نادرخان وبرادارنش برای بقای  خویش از هیچگونه قساوت  دریغ نکردند وتا آن جای که دستشان رسید به قتل و خونریزی پرداخته و محبس ها را از مردم  بی گناه  وبه خصوص آنعده که با  امان الله خان غازی روابط نزدیک داشتند، پر کردند. از آن جمله می توان از قتل غلام نبی خان چرخی و به زندان کشیدن خانواده و حتی اطفال خردسال  شان وصد ها تن دیگر یاد نمود. علاوه برکشتن  غلام نبی خان چرخی  دریک شب بیشتر از سه صد نفر اهل خبره را دستیگر وزندانی کردند.  درجمله زندانیان  خانواده ناظر محمد صفرخان هم شامل بود زیرا آل یحیی از فهم ودانش سیاسی وادبی این خانواده نیز در هراس بود. اینجانب در دامان دردها ورنجهای همین خانواده بزرگ شده و با رنجهایی که خانواده ها دیده اند، اشنایی دارم.                                                          

زمانی که  برنامه ساحه وی تلویزیون رنگین را در شهر هامبورگ پیش می بردم،  محترم محمد نعیم بسملزاده  یک تن از پسران  مرحوم استاد محمد انور بسمل،  از کشور کانادا به شهر هامبورگ آلمان تشریف آورده بودند.  من هم از فرصت استفاده کرده  مصاحبه تلویزیونی را با ایشان انجام دادم که به تاریخ هفتم جولای 1996 ازطریق کانال آزاد شهر هامبورگ نشر شد  .
پس از خواندن نوشته های محترم مهرین، برای اینکه مصاحبه با محترم محمد نعیم بسمل زاده را تاییدی دیدم به نوشته ایشان ،آن مصاحبه را از روی نوار ویدیویی به صورت تحریری  تهیه کرده و جهت  معلومات بیشتر علاقمندان تقدیم مینمایم :
 س ـــ شما خودرا بیشتر برای بینند گان تلویزیون رنگین معرفی می کنید ؟
ج ــ  من محمد نعیم بسلمزاده پسر مرحوم استاد محمد انور بسمل ، نواسه ناظر محمد صفرخان .                                                                                                 
                                                                             
س ـــ چند ساله بودید که محبوس شدید و دلیل حبس شما چه بود ؟
                                                                                         
                                                                                                                محمد نعیم بسملزاده
                                                                                                                                                                       


ج ـــ  من چارده ساله  ومتعلم صنف هفت مکتب نجات بود و دلیل حبس من هم ناحق وصرف یک تهمتی  که برای ما ساختند ومرا حبس کردند مرا و محمد هاشم اختر پسر کاکایم را متعلم صنف هشتم مکتب نجات بود .                                              قضیه به این ترتیب بود:
 وقتیکه نادرخان را عبدالخالق کشت یک ماه بعد ازاین واقعه شخصی  دربیت الخلای مکتب( کاغذی) نوشته بود که  « نادر غدار مردار شد توسط عبدالخالق خان متعلم صنف دهم  » این نوشته را مدیریت مکتب کاپی کرده  به وزارت معارف  بردند درآن زمان وزیر معارف کسی نبود و فیض محمد خان ذکریا وزیر خارجه سرپرستی وزارت معارف را به عهده داشت .
فیض محمد خان زمانی که نوشته رادید هدایت داد که نوشته توسط بچه های  خرد سال صورت نگرفته  باید از صنف هفت به  بالا باشد،  یک تعداد از شاگردان صنف هفتم و هشت ونه را که در وحدود سی نفر می شد به تاریخ 17 قوس 1312 به وزارت معارف بردند از صنف هشتم پسر کاکایم محمد هاشم اختر نیز شامل بود.
س ــــ  اگر لطف کنید بگویید که چرا سرشما  اشتباه بود  ؟
ج ــ   برای این که خانوادۀ ما یک خاندان سیاسی بود و در سیاست سابقه داشته و خاندان نادربا ما یک عداوت قدیمی  داشتند . زمانی که نادر خان غلام نبی خان چرخی را کشت تقریبا بیشتر از سه صد نفر از آزادی خواه ها را دستگیر کردند که دراین جمله پدرم محمد انورخان بسمل ، محمد ابراهیم خان صفا ؛ محمد اسماعیل سودا ، محمد اسلم بسلمزاده و محمد طاهر بسملزاده  در 16 عقرب  1311 محبوس گردیدند به این اساس که خانواده ما بندی سیاسی بود بالای من و پسر کاکایم محمد هاشم اختر اشتباه  داشتند که این نوشته کار ما می باشد .
دروزارت معارف فیض محمد خان ذکریا آمد وبرای همه کاغذ و قلم توزیع کرده گفت :  بچه ها من برای شما املا می گویم و شما آنرا بنوسید من ببینم که خط کدام شما بهتر است . همین موضوع را به شکل دگری برای ما املا گفت:
  « عبدالخالق غدار شخصی را کشت مثل نادر خان شهید که اگر زنده می بود بعد از ده سال افغانستان را مانند پاریس می ساخت ».

همۀ ما مطلب را نوشته کرده امضا کردیم  وبه  دست معین وزارت معارف  عبدالجبار خان سپردیم  تا به فیض محمد خان ذکریا برساند . فیض محمد خان ذکریا جهت اشتراک در مجلسی به وزارت خارجه رفت بعداز یک ساعت دوباره آمد و خط هارا تطبیق کرد، دید که  هیچ کدام خط به نوشته دیگر سر نخورد همان خط  را

 

 درمقابل همۀ  ما که در حدود سی نفر بودیم گرفت و گفت:  این را کی نوشته ؟ هرکه نوشته  بگوید که دیگر ها خلاص شوند اگر نی شب در زیر قین وفانه خود به خود اقرار می کند .        

بعد از چند  دقیقه ازبین سی نفر صرف هفت نفررا نگاه کرد درهمین  وقت محمد اکبر اختر برادر بزرگ  محمد هاشم اختر که منحیث ترجمان زبان فرانسوی در وزارت صحیه وقت کار می کرد جهت خبر گیری  برادر خود آمد و در برنده وزارت معارف  منتظر بود عبدالجبار خان معین وزارت معارف آمد  آهسته به فیض محمد خان ذکریا گفت که محمد اکبر اختر  هم در برنده منتظر برادر خود است فیض محمد خان نام اورا نیز درجمله شاگردان مکتب نجات  شامل کرد .
فیض محمد خان ذکریا برای  عبدالغنی خان قلعه بیگی ارگ تیلفون کرد تا  محافظینی را جهت انتقال شاگردان به ارگ بفرستد
 بناً مرا با محمد اکبر اختر ؛ محمد هاشم اختر ، فیض محمد محبوبی  ؛ عبدالوهاب خان ؛ و جان محمد خان  به ارگ انتقال دادند.
بعداز کشته شدن نادر خان  برادران نادرشاه  واعضای کابینه هر شب  جهت تحقیق از زندانیان به ارگ می آمدند تحقیق آغاز می شد و زندانیان را قین وفانه می کردند ؛ آب جوش بالای پا های شان می ریختند ؛  قمچین کاری می کردند .
زمانی که ما به ارگ رسیدیم  عبدالغنی خان قلعه بیگی ارگ اتاق شکنجه محبوسین را برای ما نشان داده گفت:
  او بچه هاسن تان خرد است  طاقت  لت وکوب و شکنجه را ندارید بگویید که این کار را کرده است  هیچ کس اقرار نکرد مارا بردن دریک اتاق  کوته قلفی کردند ودست های مارا الچک بستند و یک یک نفر برای تحقیق نزد شاه محمود خان خواستند .
اول محمد هاشم اختر را خواستند  تحقیق کردند چیزی حاصل نشد شاه محمود خان امر کرد که همۀ شانرا یک جا بیاورید ما همه رفتیم و در روی زمین نشستیم  شاه محمود خان گفت:
                                                                                                                

 هرکس که نوشته کرده  خود باید اقرار کند زیرا شما خرد هستید  وطاقت شکنجه  وقین وفانه را ندارید.
 هیچ کس چیزی نگفت. درهمین وقت شاه محمودخان  تشنه شده بود،  سودا  ( 1 ) خواست .                                                                                   
جان محمد که همرای من بود وارخطا شد فکر کرد که شاه محمودخان سوته  ( 2 )  خواست  ازجایش ایستاده شده گفت من اقرار می کنم که من دیدم عبدالقادر بچه مستوفی عبدالقیوم خان  این خط را نوشته کرد  .
شاه محمود خان به قوماندان طره باز هدایت داد تا عبدالقادر را حاضر کنند مارا دریک اتاق  دیگر بردند عبدالغنی خان قلعه بیگی  آمد وچار نفر  دیگر را با خود برده رها کرد  بعداز چند دقیقه  عبدالغنی خان قلعه بیگی ارگ دوباره آمد و گفت  که:
 سپه سالار صاحب امر کرد که چون فامیل شما بندی هستند اگر دربیرون باشید مردم برای تان چیزی نسازند برای چند روز همین جا باشین  همان بود  که سیزده سال  بندی ماندیم  بدون کدام جرم و جنایت  وبدون کدام اوراق تحقیق و فیصله محکمه .
قرار شنیده گی محمد هاشم خان صدراعظم گفته بود که خانواده چرخی و خانواده ناظرمحمد صفر خان باید برای همیشه در زندان باقی بمانند.
 ما بندی ماندیم تا زمانی که کابینه تغییر کرد وشاه محمود خان صدراعظم شد ونظربه فیصله ملل متحد که محبوسین سیاسی  باید آزاد شوند، مارا نیز رها کردند .
س ــ  درطول سیزده سال  بندی گری شما از درس وتعلیم وتحصیل محروم شدید وتا جای که من خبر دارد اطفال خانواده   را نیز حکومت از مکاتب دولتی اخراج کردند که می توانم از محمد امین پسر محمد اسلم بسلمزاده  ، محمد یعقوب صفا پسر محمد ابراهیم صفا و محمد بشیر رفیق نواسه دختر ی ناظر محمد صفر خان نام ببرم  وهم برای محمد آصف اختر اجازه تحصیلات عالی در فاکولته طب کابل داده نشد . شما چه گونه به درس وتعلیم پرداختید ؟
ج ــ مدت چار سالی که در زندان ارگ بودیم  اجازه درس خواندن را نداشتیم صرف کتب دینی اجازه بود. داشتن قلم و کاغذ برای ما ممنوع بود.  بعد از چار سال  ما را به زندان دهمزنگ انتقال دادند صرف پدر م  محمد انور خان بسمل در زندان ارگ باقی ماند . در زندان دهمزنگ بالای ما کار های شاقه را انجام می دادند در پا های ما زولانه بود و با زولانه گشت و گذار مشکل بود به خصوص در زمستان ها که زولانه خیلی سرد  می بود.
س  ــ خواهشمندم یکی از تلخ ترین خاطرۀ تانرا از دوره زندان  بگویید ؟
ج ـــ  در زندان هیچ کسی خاطره خوشی ندارد. همه اش تلخ بودو تاکنون با آن خاطره ها زنده هستیم.  ما را درزندان کوته قلفی کردند ؛  گشنه گی می دادند، از هوای تازه و آفتاب محروم بودیم  و به خصوص تلخ ترین خاطرۀ من،  مرگ  کاکایم محمد اسماعیل سودا در زندان بود که ما نتوانستیم رویش را ببینیم .
بعداز رهایی از زندان،  چون  در مکتب تحصیل نکرده بودیم وسندی نداشتیم یافتن کار برای ما مشکل بود نا گزیر از کتابت در بانگ افغانستان آغاز به کار کردم . زمانی که بندی شدم  چارده ساله بودم برای اینکه کسی نگوید اطفال صغیر را محبوس کرده اند، مرا " اصلاح سن " کردند! وسنم را پنج سال بالا نوشتند  وازهمین سبب در اخیر هم زودتر به تقاعد سوق داده شدم .
تشکر از این که برای مصاحبه حاضر شدید
ازشما هم تشکر
1)       سودا ـ  درگذشته به آب ولایتی و یا سودا واتر می گفتند
2)      سوته ـ  چوب دست چوپان  ویا اینکه چوب بزرگ.  

مقاله یی پیرامون انتخابات ریاست جمهوری در امریکا لوموند فارسی





«هرچه بدتر، بهتر»

Serge HALIMI 
قانقاریای سرمایه داری مالی امریکا، بحران اقتصادی جهانی ای را بوجود آورد که نتایج آن بر همگان روشن است: نابودی وسیع شغل ها، ورشکستگی میلیون ها صاحب خانه، پس رفت تامین اجتماعی. با اینحال، پنج سال پس از آغاز بحران، با تناقضی شگفت آور، هیچ کس نمی تواند را ه یابی آقای «ویلارد میت رامنی» به کاخ سفید را مردود بداند. کسی که ثروت عظیم اش را بویژه از راه دلال بازی مالی، جابجائی مشاغل و جذابیت مالی جزایر کیمن بدست آورده است

انتخاب آقای پل رایان، نماینده جمهوری خواه پارلمان، برای مقام معاونت ریاست جمهوری از سوی وی، نشان میدهد که امریکا چه چهره ای خواهد داشت اگر ششم نوامبرآینده رای دهندگان به روحیه « هرچه بدتر، بهتر» تن دهند. در شرائطی که آقای باراک اوباما طرح کاهش کسر بودجه ای را پذیرفته است که هزینه های اجتماعی را قطع می کند بدون آنکه سطح مالیات پردرآمدترین ها را که بصورتی غیر معمول پائین است، بالا برد(۱)، آقای رایان این تسلیم شدن دمکرات ها را ناکافی می داند.برنامه ای که آقای رامنی از آن دفاع می کند و مجلس نمایندگان( با اکثریت جمهوری خواه) هم اکنون نیز آنرا تائید کرده، سطح بالای مالیات را به ۲۵ درصد محدود می کند، یعنی مرزی که هرگز از سال ۱۹۳۱ به اینطرف این چنین پائین نبوده است؛ در همان حال هزینه های نظامی را افزایش می دهد؛ و تازه تمام اینکارها به گونه انجام می گیرد که سهم کسربودجه درتولید ناخالص داخلی ده برابر کاهش یابد. چگونه آقای رایان می خواهد به چنین کارائی اقتصادی دست یابد؟ با سپردن اصلی ترین تعهدات مدنی دولت به بخش خصوصی و یا انجام آنها بواسطه صدقه. بدین ترتیب بودجه اختصاص داده شده برای پوشش پزشکی فقرا، ۷۸ درصد کاهش خواهد یافت(۲).
از آغاز سال گذشته، آقای اوباما سیاست ریاضت اقتصادی ای را دنبال می کند که در ایالات متحده نیز به اندازه دیگر نقاط جهان ناکارآ و ظالمانه است. گاه شعف خود را از خبرهای خوب اقتصادی، هرچند نادر، ابراز می کند و این چنین به دوران ریاست جمهوری اش اعتبار می بخشد، گاه مسئولیت خبرهای بد اقتصادی مانند وضعیت اشتغال را بر دوش سد پارلمانی می اندازد که جهموری خواهان بپا کرده اند. در مانده در تضادی که بدیهی است نمی تواند به بسیج طرفدارانش بیانجامد، رئیس جمهورامریکا برای انتخاب شدن مجدد، برروی وحشت حاصل از رادکالیسم راست رقیبان خود حساب می کند. اما چه حاصل وقتی او تمام وعده های دور اول انتخاباتی اش را زیر پا گذاشته و بنظر می رسد که پارلمان منتج از انتخابات نوامبر آینده بازهم بیشترنسبت به دوره اول ریاست جمهوری وی به راست گرایش داشته باشد ؟
یکبار دیگر سیستمی انسداد یافته توسط دو حزبی که برای برآورده کردن آمال محافل مالی باهم رقابت می کنند، میلیون ها امریکائی را که از سست عنصری ریاست جمهورشان به تنگ آمده اند، متقاعد خواهد ساخت تا مجددا به وی رای دهند. آنها بازهم به همان انتخاب همیشگی در ایالت متحده تن خواهند داد : بین بد و بدتر .با اینهمه نتایج این انتخابات در سایر نقاط جهان بی تاثیر نیست: پیروزی یک حزب جمهوری خواه مصمم به نابودی دولت اجتماعی، برآشفته از « گداپروری»، که توسط افراطیون مسیحی یدک کشیده می شود و غرق در پارانویای نفرت از اسلام است، می تواند به تهییج راست اروپا بیانجامد که هم اکنون نیزاز چنین وسوسه هائی برانگیخته شده است.
۱مقاله « شانتاژ در واشنگتن» ،لوموند دیپلماتیک اوت ۲۰۱۱http://ir.mondediplo.com/article172...
۲- DavidWessel, «Ryan reflects arc of GOP fiscal thinking», TheWall Street Journal, newYork, 16 août 2012.


SONNTAG, 16. SEPTEMBER 2012

زندان دهمزنگ. تعداد زندانیان. زولانه




     نصیرمهرین 

                           


زندان دهمزنگ
3
(متن فشرده)

1- تعداد زندانیان
2- زولانه
         




1-   تعداد زندانیان 

 شایسته است دریابیم که تعداد زندانیان ِزندانها واز جمله از زندان عمومی یا دهمزنگ کابل، درطی هرسال وحتا هرماه چند نفربود. زیرا تعداد زندانیان ازیک سال تا سال دیگرو درمدت ماه ها متفاوت بوده است.
  تعداد دقیق زندانیان آنوقت را تا اکنون درروی نشریات حکومتی وغیر حکومتی  ندیده ایم. از روی پاره یی گزارشها و خاطره نگاری های دردست داشته است که با تعدادی از آنها آشنا میشویم .
از آن منابع استنباط میشود که رقم مرگ ومیر درزندان کم نبود. به گواهی اسناد، تعدادی به امراض مختلف مصاب میشدند و میمیردند. زیرا بی غذایی ،غذای غیرصحی، هواوفضای ناسالم؛ و درمجموع فشارهای طاقت سوزدرزندان دهمزنگ زمینه سازمرگ زودرس بود.

 طرف دیگررا نیزمیدانیم که توقیف مردم وبردن آنها به بهانه های گوناگون به زندان ادامه داشت. چه بسا که با وجود افزودن به تعمیرهای زندان یا ایجاد تعمیرهای جدید، به دلیل افزایش زندانیان، تعدادی را به زودی به قتل میرسانیدند.

اما منبع موثقی که از تعداد زندانیان دهمزنگ درسال1318 ویا در روزها وهفته هایی از آن سال ، خبر میدهد ، حاکیست که تعداد زندانیان4250 نفربود. (‌1)
برجای ماندن این رقم چنین روایت شده است:

عصرهرروز ده باشی عمومی به اتفاق دونفرسپاهی، محبوسین را به داخل اطاق های شان سرشماری میکرد. هنگام سرشماری هیچکس ازاطاق خارج شده نمی توانست و در آخر اگر حساب سرمیخورد، وتعداد زندانیان پوره می بود؛ یک نفر از اشخاص مؤظف سرشماری به آواز بلند توسط بلند گو خیریت را اعلام می کرد. در آن قت تعداد محبوسین در این زندان4250 نفر میرسید. که به این ترتیب جهر زده میشد: چار هزار و دوصد پنجاه نفر، خیرخیریت است. اما اگردرحساب اشتباه می شد دوباره حساب شروع وبعضی اوقات این عمل سه چهارمرتبه تکرارمیگردید تا این که حساب برابر میامد. بعد ازآن زندانیان می توانستند از اطاقهای شان به کریدور زندان به درآمده از مستراح زندان که نوبت می گرفتند، استفاده کنند.

نیاز به تکمیل منابع موجود

شادروان غبارنام های تعدادی اززندانیان را که دراختیار داشت، درجلد دوم افغنستان درمسیر نوشت.شادروان صدیق فرهنگ نیز نامهای تعدادی را آورد که در برخی  درفهرست غباردیده میشوند. نام یک عده را در کتاب سرنشینان کشستی مرگ اثرشادروان عبدالصبورغفوری مینگریم. شادروان سید مسعودپوهنیاردرکتاب ظهور مشروطیت وقربانیان استبداد درافغانستان، با دادن شرح بیشتر زندگی ومعرفی یک تعداد کمک رسانید.شادروان محمد هاشم زمانی در ورای خاطرات خویش نام ها و گزارش هایی را آورد، که منظورترتیب نام ها وتعداد را سهلتر میکند.جناب آصف آهنگ ،هنگامی که نام های زندانیانی را برمیشمرد که به اتهام کذایی کودتای نام نهاد ملک خان زندانی شدند، از زندانیان پیشین نیز نام برده است. وی همچنان به معرفی بیشتر اشخاصی پرداخته که شادروان سید اسماعیل بلخی از آنها در شعر" شب دیجور" نام برده است.

 اینک درکتاب دوجلدی " برگی چند از نهفته های تاریخ افغانستان" تألیف جناب خالدصدیق چرخی نقشی رامینگریم که درراستای تحقق تعیین تعداد زندانیان به ویژه زندانیان سیاسی،هویت وسرنوشت آنها برحق گام ادامه دهنده است.
 گمانی نیست که در بسا ازبقیه آثارمعطوف به مظالم دورۀ حکومت سردارهاشم خان وحکومت های بعدی نیزجسته وگریخته با چنین موضوعی مواجه میشویم.همچنان دسترسی به اطلاعات بازمانده از مامورین وکارمندان حکومتی که روی انتشار ندیده اند،سهم مهمی در تهیه فهرست نام ها، وتعداد زندانیان تواند بود.
نگارنده نامها وتعداد زندانیان را که از آثار بالا بهره گرفته ام، در فرصت دیگری به نشر میرسانم.

سزاوار یادآوری است، که انگیزۀ دریافت چنین نیازی را بیش ازهمه نیازبه تدوین تاریخ واقعی وجامع چند دهۀ پسین وضرورت عبرت گیری از آن مطالبه مینماید.

 نتایج تأمل پیرامون سیاست زندان سازی، زندان افگنی، اعدام های سیاسی،هویت سرکوب شده گان وتعداد آنها از یکسو و امتیازات، خودسری های حکومتگران وفرازآوری قشری که به وسیلۀ آنها ماشین سرکوب وخدمت به حکومت درگردش بود، حکایت دارند که برخی ازاسباب وعوامل مهم  پس مانی کشور خویش را درآن میابیم . زیرا تا جایی که از نام زندانیان سیاسی  و هویت آنها برمیاید، آنها در فضای آزاد سهم بسیار ارزنده یی در شئون مختلف کشور میتوانستند ایفا نمایند.

                                کـتلـۀ بـی دانشی بـر کـرسی قـدرت بـودنـد
                 پای اهل فضل، در زنجیر و در زولانه بود

این موضوع را درنماد زولانه به وضاحت  می بینیم، که چگونه اندیشمند وچیز فهم ودارندۀ استعداد مشارکت دررشد کشور درشکنجه های شباروزی زولانه وزندان میماندند؛ اما دست وپای آزار واذیت ، چور وچپاول وبی توجهی به حقوق بشری و دریک جمله فراهم آوری کابوس پس مانی در گسترۀ وسیعی آزادی داشت.



   2- زولانه درزندان دهمزنگ

 گردآوری ازچند اثر

زولانه که درپیشینه ها به گونۀ زاولانه و زورانه نیزاستعمال شده است، وبه قول لغتنامۀ دهخدا: " آهنی باشد که بر پای گنه کاران نهند وبر پای ستوران نیزکنند." درتمام زندان های افغانستان رواج داشت. استفاده ازآن علیه زندانی به ویژه هنگام صدارت سردارمحمد هاشم خان یاحکومتی که بیشترطی این برگها طرف نظرما است،معمول بود.

درست است که تاهنوز زندانیان جنایی را درهمه جا با وسایل جدی تر زیرمراقبت میگیرند. وبرای آنکه دست به فرارنیازند،در دستها وپاهایشان الچک و زولانه می بندند. دست بند هنوزهم حتا در کشورهای دارندۀ امکانات پیشرفتۀ مراقبت ونظارت موجود است. یکی از علل آن این است که زندانی درخارج از سلول، با دست های آزاد مرتکب حمله یی نشود.اما تعمیرها دروازه های الکترونیکی ووسایل مانع شوندۀ فرار ؛ استفاده اززولانه ها را بی نیاز مینماید. عمل مغایربا چنین امکانات در گوانتانامو است، که موجی از اعتراضات را برانگیخته است. زیرا با توجه به میزان آن همه امکانات، بازهم در پا هایی زندانیان سیاسی زولانه نهاده اند.

درافغانستان که در همه زندانها از زولانه استفاده میشد، زمان صدارت هاشم خان،بخش قابل ملاحظۀ زندانیان سیاسی وجنایی را  به اصطلاح زولانه میکردند. در حالی که اکثریت زندانیان سیاسی  دست به اقدامی علیه حکومت نیازیده بودند و درواقع گنه کار نبودند. اما انسان های بودند که حکومت از آنها میهراسید ویا تسلیم خودکامگی نشده بودند.زندانیان سیاسی که مدتی را درکوته قفلی زندان به سرمیبردند معلوم بود که هیچ راهی برای گریزنداشتند. نمونه هایی هم از فرار زندانی سیاسی در دست نبود که بقیه زندانیان را درزولانه ببندند.پس حکومت دارندۀ خشم ونفرت و فرهنگ آزار رسانی وبی حرمتی به انسانها بود. وبا چنان ماهیتی به زندان وزولانه وزنجیر توسل می جست.

درسالهایی که از زندانیان دهمزنگ صحبت داریم،بقیه زندانها نیز دارندۀ وضعیت مشابه اند. اما از آنجایی که  زندان عمومی بود، مثالهای خوبش را بیبشترازآنجا آورده ایم .

منابع طرف استفادۀ ما همه حاکی از آن اند که درزندان دهمزنگ به پایهای زندانیان  زولانه می بستند. حتا " در روزهای جشن وعیدها هرمحبوسی که دراثرمریضی زیاد وتصدیق داکترشفاخانه به صورت مؤقت برای یکی دوهفته از داشتن زولانه معاف می بود، در شب عید و جشن استقلال بدون اینکه تکلیف او درنظر گرفته شود دوباره زولانه میگردید " عامل آن تصمیم سختگیرانۀ جفاآمیز تروبیرحمانه تراین بوده است که حکومت به نیروهای امنیتی بیشتر در مراسم آن روزها ضرورت داشت. بنابرآن از محافظین زندان نیز کمک خواسته میشد  اما به منظور داشتن اطمینان که مبادا زندانیان دست به شورش بزنند ویا فرارکنند، مریضان در بستر افتاده را نیر دوباره زولانه میکردند.

افزون برآن برگردن و دستها وبدن تعدادی از زندانیان زنجیرها،گردنبند وقفلی بزرگ می بستند که " غل وزنجیر" (2) یاد میشد.   آزار دهنده تر اینکه، چند تن را دریک زنجیر می بستند.
برای نگاه کردن به یکی از نمونه های در زنجیر بستن پیشین،  که سالیان بعدتر نیزمروج بود، آخرین تصویرعبدالخالق وچند تن دیگر، نمودار آن نوع زنجیربندی  است.

                           


محتمل است که برای خواننده پرسشی مطرح شود، که وقتی برای هریک ازآنان انجام نیازفردی مثلا ًرفتن به تشناب مطرح میشد، دیگران چه میکردند. به منظور دریافت دشواری آنها از نبشته یی کمک میگیریم که موضوع را یک تن از زندانیان به نام عظیم جان شرح داده است. جوانب تبسم آمیز وخنده آور درآن کم نیست. اما درهرحال در پشت آن درد آمیزیو تلخی های بستن چند تن در یک زنجیر را میتوان شناخت.
عظیم جان قصه یی دارد از جعفر جان.
جعفرجان که از چهره های سرشناس شوخ طبع کابل، در زندان قلعۀ ارگ زندانی بود، برای یک تن ازمامورین پول طلب زندان، راه گرفتن پول از زندانیان را نشان میدهد. واین رهنمایی در وقتی است که چهارنفر از مردم سحاک که در یک زنجیر بودند،برای مامور پول نمی دادند.

یکی از روزها،جعفر جان به مامورگفت که اگر می خواهی از این چهار نفرپول بگیری مرا در زنجیر شان علاوه بساز تا آنها را مجبور بسازم که به شما پول بدهند.
مامور پیشنهاد او را پذیرفت وباقهر تصنعی جعفرجان راچند قمچین زد و سرانجام او را در زنجیر چهار نفرسحاکی بسته کرد. جعفر جان در روز اول بسیار گریۀ ساختگی نمود. نزد آن چهار نفرعذر کرد که من به مرض سوزاک گرفتارم وهرساعت به مکان میروم، اسباب زحمت شما می شوم. دیگر اینکه در خواب راه میروم. شمارا بی خواب خواهم ساخت.
بیچاره سحاکی ها که از شوخی جعفرجان خبر نداشتنند؛ گفتند خیر است ما تحمل می کنیم تا خدا مهربانی کند وشما از زنجیر ما خلاص شوید.
جعفر جان به فعالیت خود شروع کرد وبرای "جواب چای" روان شد.جعفر خان پیش وچهار نفر سحاکی در دنبال  او مکان (تشناب )رفتند. جعفرجان داخل مکان رفت وچهارنفررفیق زنجیر دار او بیرون منتظر نشستند. جعفرجان از ساعت دونیم تا سه ونیم در مکان نشست. سحاکیها هرقدر عذرکردند وگفتند که که نماز ما قضا میشود،زود خلاص شو! جعفرجان گفت: برادرها چاره ندارم سوزاکم سوزاک! خدا شما چهارنفر را هم سوزاک بسازد، تا از دل من  بیایید. بیچاره ها مجبور بودند نماز خود درا قضایی ادا کنند.

در یکی از شب ها وقتی که همه برای وضو کردن برخاسته بودند ،تا به مکان بروند، جعفر جان گفته بود من نمیروم. رفته نمیتوانم. کمرم درد میکند. وای کمرم، وای کمرم، بنای نالش را گذاشته بود. رفیقان هم زنجیر او که سخت به تکلیف واز فشارقضای حاجت به تنگ شده بودند، جعفرجان را در پشت یکی بار کرده مکان رفتند. . . جعفر جان چند دقیقه صبرکرد تا آنها خوب مصروف قضای حاجت شدند. یکمراتبه در دهلیز چیغ بر آورد که وای دلم، وای دلم ! وبنای  دویدن را گذاشت.چهار نفرسحاکی که زنجیر هایشان در زنجیر جعفر جان وصل بود ناچارازمکان  سراسیمه برآمدند. کالایشان تماماً بی نماز شد ...
بیچاره سحاکی ها که " نیم کله " از قضای حاجت فارغ شده بودند،آفتابۀ آب را خواسته در شستن خود شروع کردند. بعد جعفر جان را در پشت گرفته در اطاق بردند.

(باردیگر) نیمه شب یک قیل وقال دراطاق سحاکیها برپا دشد.محبوسین همه از خواب برخاستند.به اطاق سحاکیها رفتیم که  جعفرجان را " سایه " گرفته بود! زنجیر در گردن وزولانه در پای ونوک زنجیر او در زنجیر طویل سحاکیها وصل ونعره می کشید. خیز میزد وخنده های وحشیانه  مینمود. هرمرتبه که زنجیر را کش میکرد ، چهارنفر رفیق هم زنجیر او کش میشدند، صدای غریدۀ او با آواز زولانه ها وزنجیر محشری بر پا کرده بود. . .

فردای همان شب ،بیچاره سحاکیها هر نفر سه صد افغانی که جمله یکهزار و دوصد افغانی شود، به مامور توقیف دادند و زنجیر خودها را اززنجیر جعفرجان جدا کردند. مامورتوقیف زنجیرجعفرجان را کشیده واز او تشکر کرد.
 این مامور ظالم به این ترتیب ظالمانه اخد رشوه میکرد. . . (3)
 باری بیندیشیم که آن چهار نفر بدون جعفرجان هم چه حالی داشتند.

درغل وزنجیر بستن زندانیان، از پیشینه ها مروج بوده است. این نمونه را بخوانیم :

" عبدالرحمن لودین برامیر( امیر حبیب الله خان )به ضرب گلولۀ تقنگچه حمله کرد که به آماج ننشست وخود لودین شدیداً درارگ درغل وزنجیر کشیده شد. فردای آن پریشان را هم با او به زندان انداختند، که این دورۀ حبس بسیارپرآزار را مدت هفت ماه درغل وزدنجیر گذرانید ویکی از یاران محبوس او میر یاربیگ خان بدخشی در آنجا سرود:
     بندیی را بس بود زولانه یی                  این همه زنجیر در زنجیر چیست ؟
پریشان (بعدها داوی) میگفت که یکی از یاران بیرون محبس چنین  نوشته است :
  به شب نشینی زندانیان برم حسرت !    که نقل مجلس شان دانه های زنجیر است ."(4)

برای دنبال نمودن موضوع زولانه در زندان دهمزنگ، جریان ورود دوتن نوجوان تازه به زندان دهمزنگ را که در صفحات پیشتر دیدیم،دنبال می نماییم .آنها پس ار داخل شدن به زندان دهمزنگ یک هفته درپای خویش زولانه نداشتند.

بنابرآن ، ده باشی شیرعلی گفته بود که: شما مقررات محبس را می فهمید که زولانه داشتن محبوسین امرحتمی است. من یک هفته به مسؤولیت خود مراعات نموده ام. ولی بیشتراز این نمیتوانم.زیرا اگر این خبر به گوش مدیرمحبس برسد،مرا مورد قهروغضب خود قرار داده وجزای سنگینی میدهد. جزای سنگین عبارت بوداز زدن صد الی پنجصد قمچین. . .

در زندان دهمزنگ خود اشخاص مؤظف برای زولانه کردن نیز زندانی بودند. ده باشی دوتن تازه وارد را نزد زولانه بند می برد.شاید نام اتاق کارآنها " اتاق زولانه" بوده است.اما تاحال به نامی در منابع دیده شده بر نخوردیم. پس از اینکه زولانه بند که در چندین منبع آهنگر یاد شده اند،یک جوره زولانه را درپا های نوجوانان انداخته ،آنها هنگام برگشت به سوی اتاق با مشکل راه رفتن روبرو شده اند. زیرا هنوزطرزراه رفتن با زولانه رافرانگرفته بودند. درنتیجه،پای های آنها خون آلود شده بود.ولی  پس ازچندی راه رفتن با زولانه را آن فرا گرفته بودند!(5)

زولانه های زندانیان یک پایه ( یک پای در زولانه ) و دو پایه ( هر دوپای در زولانه )  بوده اند. در زندان ارگ برخی از زندانیان یک پایه زولانه بودند. ولی همین که به زندان دهمزنگ انتقال میافتند برایشان ابلاغ میشد که زولانۀ اینجا دوپایه است. پس از بزرگ شدن تعمیر  وافزایش اطاق های زندان دهمزنگ، زندانیان بیشتری به دهمزنگ انتقال داده شده اند.

هنگام انتقال جناب خالد صیق وبرادرش به زندان دهمزنگ دیدیم که برای نخستین بار زولانه درپای ایشان بستند. اما در همان سال1318 خورشیدی از زبان کسانی که از زندان ارگ به دهمزنگ انتقال یافتند، میخوانیم که:

 " جوان قد بلند سرخه که لباس عسکری بسیارمنظم وموزه های براق پوشیده بود،با چند نفر از صاحب منصبان ازعمارت دوطبقه یی که مدیریت محبس بود،پایین شد و درمقابل صف زندانیان ایستاد. این شخص شباهت زیاد به منصبداران  "اس.اس" (SS)آلمان داشت که تصاویر آنها را در مجلات و روزنامه ها مشتاهده کرده بودیم . بلا معطل اظهار داشت که . . . در اینجا زولانه طورعموم دوپایه میباشد. من به مامور هدایت دداده ام که اشخاص بی زولانۀ شما را زولانه کنند .اگر یک پایه زولانه باشند، دوپایه شوند. . .  مدیر زندان بعد از بیانیه به اطاق خود رفت وچند نفر از بیچاره ها که به هزار واسطه ووسیله وتصدیق داکتر، زولانه هایشان در زندان ارگ کشیده شده بود، دوباره زولانه شدند. مثل لالا محمد ایوب خان وماما محمد انورخان ومحمد عثمان خان و چند نفر دیگر .(6)  
              
        ادامه دارد
 رویکردها وتوضیحات

‌۱-    خالد صدیق چرخی . کتاب ازخاطراتم. ص88. چاپ اول. چاپخانۀ مرتضوی. کلن / جرمنی 2007
۲-    غل وزنجیر: «غُل و زنجیر» به معنای « تله و زنجیر » می باشد ( لغتنامۀ دهخدا)
۳-    عبدالصبور غفوری . سرنشینان کشستی مرگ با زندانیان قلعۀ ارگ .صص56-58۸ شرح خاطرات از سال1310 تا چند سال بعد. انتشارات آرش. پشاور. پاکستان. ‌1318
۴-    عبدالحی حبیبی. جنبش مشروطیت درافغانستان. ص120 . چاپ دوم کابل.1363 . مطبعۀ دولتی
۵-    خالد صدیق. اثر یادشده.  ص83
۶-    ص333-334 سرنشینان کشتی مرگ.

  

قارغ از دام اجانب




فارغ از دام اجانب


 


خالد صدیق چرخی

وای بـر قـومیکه، دوران سـاز او بیگانه بود
بی شعورش عاقل،  و فرزانه اش دیوانه بود
کـتلـۀ بـی دانشی بـر کـرسی قـدرت بـودنـد
پای اهل فضل، در زنجیر و در زولانه بود
راد مردی، گر بودی اندر تبار مردمی
همچو رویا بود، یا اندیشه یا افسانه بود
حسرتا بر مردمی، کز خود فروشی های خود
فـارغ  از  دام  اجـانـب، در  تـلاش  دانـه بـود
آنـکه صاحـب قـدرت و جـاه و مقام خـاص بـود
گرد شمع آز و حرص خویش، چون پروانه بود
افسران دزد، عسکران دزد، کهتر و مهتر همه دزد
خـانـۀ  دزدان  مـعـمـور، مـمـلـکـت  ویـرانـه  بـود

SAMSTAG, 15. SEPTEMBER 2012

به بهانۀ تعبیر اشعار میر .ع.واعظی





                                    به بهانۀ تعبیر اشعار


اقتباس وابراز نظر از :
                                میرعبدالحلیم واعظی
  
                    
                            

            
                                                   
                 کشتی نشستگانیم ای باد شرطه بر خیز      
                 (کشتی شکستکانم ای باد شرطه بر خیز)
                                   باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
                                                                        (حافظ) 

     دیوان حافظ ، مثنوی معنوی مولوی و کلیات بیدل در مجموع، از کتابهایی اند، که در خانه ی هر فارسی دری زبان بعد از کلام الله و حدیث پیغمبر اسلام محمد مصطفی(ص) ،با دیده ی حرمت آمیزی  نگاه می شوند . مردم به دلیل علاقه دیرینه به دیوان حافظ ،مثنوی معنوی مولوی و کلیات بیدل . . . از طریق مساجد ، مدارس خانگی و اشعاری که در حلقه های ارادتمندان حافظ  ، مولانا و بیدل تدریس می شد ،  کسب فیض میکردند.
                                           
     شعر فخیم حافظ پیام عشق ، زندگی ، عرفان ، صلح ، مدارا ، دوستی ، صداقت ... را نه تنها به گوش جامعه ی فارسی دری زبانان؛ بلکه برای همه بشریت به وسیله ترجمه ها میرساند تا در پرورش درخت دوستی با خرد از طریق گسترش عدالت ، صلح و مدارا ،احترام به عقیده و حقوق انسانها و رسیدن به زندگی بدون دشمنی ،جنگ ،  تبعیض ، و تعصب سلوک راستینه یی را اتخاذ نمایند. این پیام جاویدان ونیکو، از پیشینه ها تا عصر حاضر مورد علاقۀ خردمندان بوده است.
     یکی از ویژگی های غزلیات حافظ با وجود گذشت قرن ها، حفظ طراوت و تازگی آنها است ،شاید به سبب آن باشد که غزلیات تابع زمان و مکان معین نیستند.
     از آنجاییکه شعر حافظ با نشانه های  (نمادها) عرفانی و صنعت ایهام سرو کار دارد ،کار بهره گیری از ترجمه ی اشعار ش  را مشکل میسازد ،این مورد سبب شده است که تأویل ها و تعبیر های چند گونه با دیدگاه های متفاوت اهل ادب ، از اشعار حافظ به وجود آید.
     اعتقاد مردم به دیوان حافظ به نحوی است که در هنگام مشکلات ، شک و تردید به آن رو میآورند و آینده خود را در ابیات عرفانی او جست و جونموده  و بیتی از غزل را حسب حال خویش می یابند. قدرت اثر گذاری شعر حافظ بالای خواننده به اندازه یی است که  روزنه امید را برای او رمزگشایی میکند . اما این خواننده است که با عقل  جنبه های گونا گون زندگی را بررسی کند و از آن با عشق برداشت نیکویی  نماید.
 حافظ را لقب «لسان الغیب» داده اند ، یعنی کسی که از ا سرا ر ماورایی آگاهی دارد و ترجمان اسرار میباشد .
    در دوره زندگی حافظ شیراز وضع سیاسی آرام و ثابت نداشت ، جور و ستم سلاطین از یک سو و بی عدالتی  و ظلم حکام ، شیخ ، شحنه ، واعظ  و زاهد ریایی،از طرف دیگر آرامش مردم را بر هم زده بودند ، مردم  ناراحتی و رنج گرانی را متحمل میشدند و هر روز  دنیای آنها  ویرانتر ازپیش میشد. حافظ برای رهایی از آن ناهنجاری ها ، فراموشی از بی عدالتی و ستم به ساقی ،می و صراحی رو میآورد ، نه به می انگوری .  سلاطین مستبد خودکامه ، زاهد ریاکار و واعظ گناه آلود را رندانه طعنه می زد.
      شعر حافظ متأثر از اشعار سعدی ، عطار ، سنایی ، خواجو ، سلمان ...است در بسیاری مورد حافظ واژه ها  یک بیت از غزل را و یا یک مصراع یک بیت را به وام گرفته و یا تضمین کرده است و همچنان ما میتوانیم  شباهت های لفظی و معنوی ، همانندی های وزن و قافیه در اشعار حافظ و شعرای پیشین بیابیم ، ولی آنچه مهم به ذهن میآید افرنیش مضمون بکر و تازه از طبع اوست.
         
        بیت بالا از غزل  شماره پنجم  دیوان حافظ است که سعدی هم غزلی دارد بر همین وزن و قافیه که مطلع غزل شماره هفتم  و  بیت هشتم آن چنین است :
                          مشتاقی و صبوری ، از حد گذشت ما را
                                                گر تو شکیب داری ، طاقت نماند ما را
                         یارب تو آشنا را ، مهلت ده و سلامت
                                                 چند انکه باز بیند ، دیدار آشنا را
     داستان ها و افسانه ها در باره شاعرا ن و شاهان نقل شده است نظر اعطای سمرقند و بخارا در برابر خال هند وی ترک شیرازی ، عشق و دوستی حافظ به دختر بنام «شاخ نبات» ، تفال از دیوان خواجه بر جنازه اش  و یا کشتی «نشستگانیم» «شکستگانیم» در مصراع اول بیت فوق آورده اند:
«که عده یی از خوش خد متان  سؤالی نوشتند و نزد «ناصرالدین شاه قاجار» فرستادند که «حافظ»
این بیت را گفته:
                    کشتی نشستگانیم ای باد شرطه بر خیز
                                        باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
که برخی آنرا به گونۀ دیگر می خوانند. بدین معنی که در مصراع اول به جای «نشستگان» ، گروهی «شکستگان» روایت می کنند یا بالعکس. کدام درست است ؟ «ناصر الدین شاه» در جواب نوشت :
                  بعضی نشسته خوانند بعضی شکسته خوانند
                  چون نیست خواجه حافظ ، معلوم نیست ما را
مصراع دوم بیت را به خواجه نصیرالدین طوسی هم نسبت می دهند بدینگونه :
                  چون نیست خواجه حافظ ، معذور دار ما را
اکنون  فشرده یی از کتاب قواعد العرفاء و آداب الشعراء تألیف نظام الدین  تِرینی قندهاری پوشنجی
کشورما را درپیوند با موضوع با خوانندگان و ادب دوستان شریک می سازم که نوشته اند :
       «کشتی : وجود هیکل انسان را گویند.
سوآل : آنچه خواجه محمد حافظ شیرازی (قُدس سِره) فرموده که، بیت :
          کشتی شکستگانیم ای باد شرطه بر خیز          باشد که باز بینیم آن  یار آشنا را
این چه معنی دارد ، و بعضی در عوض «شکستگانیم» ، «نشستگانیم» ، می خوانند ، قول کیان
(سخن چه کسانی) اقربند (نزدیک تر اند)؟ وجه آن را بفرمایید تا مفهوم گردد.
جواب : در این باب حضرت عبدالرحمن جامی از روح پر فتوح حضرت سنایی (علیه الرّحمه) سوآل
نموده ، و معظم الیه جواب داده  بر این وجه ، بشنو به گوش هوش.

                                       
سوآل :
      پیک صبا به یک ره بر شهر او گذر کن           بر حضرت سنایی از من رسان دعا را
    بعد از دعا بگویش کاین بیت خواجه حافظ          هر چند نیست مشکل ، مشکل شدست ما را
   بعضی شکسته خوانند بعضی نشسته دانند             هر کس کند حد یثی این قول مدعا را
   بعد از حدیث گویید تا قول آن کدام است                تا مدّعی نپوید دیگر ره خطا را

جواب :
      آمد نسیم لطفی از سوی دوست ما را               وز گلشن حقیقت گُل گُل شکفت ما را
      در بیت خواجه حافظ تفتیش کرده بودند            کشتی شکست ها را، کشتی نشست ها را
      کشتی نشسته خواندن از لوح نظم دور است       هر چند هست معنی فی الجمله این ادا را
      کشتی شکسته جسم است کز روح دور مانده       ور نفخ صور جوید آمیزش صبا را
                                   جایی که خواجه حافظ تحقیق کرده باشد
                                    معنی قرار دادن حد نیست این گدا  را
از تقریر جواب حضرت مولانا (قُدس سره) مفهوم گردید که کشتی شکسته صورت است که باد مخالف نفخۀ مَمات او را و خراب گردانیده ، و مسُلت (خواهش کردن) می نماید خداوندا  بادی موافق
که نفخۀ حیات است برانگیزان تا زنده شده به وصال حضرت کریم تو فایز گردیم که :
          دارند هر کس از تو مرادی  و مطلبی          مراد  ما ز دنبا  و عقبا  لقای  توست
 سال 1308 خورشیدی در  «دهمزنگ » در جشن استقلال استاد قاسم بنابر گرایش عاطفی، فاداری
دوستی و ارادتی که به شاه امان الله داشت در حضور امیرحبیب الله (خادم دین رسول الله )با صدای دلنشین و روح پرورش این بیت حافظ را زمزمه کرده بود. حبیب الله با اینکه  سواد خواندن و نوشتن نداشت با ذکاوت وبا آشنایی به شعر حافظ مفهوم  آن را درک میکند ، درباریان با لای استاد می شورند ، ولی امیر صداقت  و وفاداری  استاد را نسبت به اعلیحضرت امان الله خان تحسین میکند و اجازه میدهد هر چه دلش می خواهد بخواند.


ناصر خسرو و من



پرتو نادری
می پندارم دست‌کم دو سال گذشته است از آن گاهی که رسیده بودم به دره ی یمگان به زیارت آن حکیم بزرگوار، ناصر خسرو بلخی. تا آرامگاه او را پرسیدم تپه یی را با انگشت نشانم دادند که حکیم آن جا است و اگر دیدارش می خواهی چاره یی نداری جز آن که پیاده از میان دهکده بگذری و تپه را فراز آیی! با دشواری و سنگینی از آن تپه بالا رفتم و اما درهرگام نفسم بیشتر می سوخت، هیجانی در ذهن داشتم، گاهی ساده انگارانه می اندیشیدم که نزدیک به هزار سال است که منزل زده ام تا رسیده ام به دره یی که امروز از برکت حکمت و دانش ناصر خسرو این همه در جهان پر آوازه است. گویی یمگان به بخشی از نام بزرگ حکیم بدل شده است. درغیر آن دهکده یی می بود چنان جزیره‌ی کوچکی درمیان آب های تاریک انزوا و گمنامی، مانند هزاران دهکده‌ی گمنام دیگر.

کان علم و خرد و حکمت، یمگان است
تا من مرد خردمند به یمگانم

گاهی می اندیشیدم حکیم با چه دشواری از این تپه رو به سوی حجره‌ی تنهایی خود بالا می رفته. شاید هم لحظه هایی روی سنگی می نشسته و رو به سوی غروب تلخ و دلگیر دره نگاه می کرده و دست هایش را سایه بان چشم هایش می ساخته تا شاید پرواز عقابی را در افق های دور تما شاکند. تا فراز تپه رسیدم به گلوگاه دره نگاه کردم و به افق های تنگ، دلتنگی ام بیشتر شد. حس کردم که او هم‌چنان می نالد، آن سان که سده های درازی نالیده است:

که پرسد زین غریبی زار و محزون
خراسان را که بی من حال تو چون
مرا باری دگر گون است احوال
اگر تو نیستی بی من دگر گون
مرا دو نان ز خان ومان براندند
گروهی از نماز خویش ساهون
خراسان جای دونان گشت، گنجد
به یک خانه درون آزاده با دون
نداند حال و کار من جز آن کس
که دونانش کنند از خانه بیرون

با خود گفتم خدای من این حکیم بزرگوار، این نجیب زاده‌ی خراسانی، این زندانی کوهبندان بلند چه مقداردرد کشیده که کژدم غربت پیوسته روزان وشبان دراز بر جگر پیر او نیش می زده و بعد صدای ناله های او بوده که در آسمان تنگ دره‌ی یمگان می پیچیده و می پیچیده و اما کسی نداشته تا حتا ناله هایش را بشنود. یک لحظه حس کردم که هنوز ناله های حکیم در فضای آبی یمگان چنان پرنده‌گانی خونین بالی در پرواز است.

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گویی زبون نیافت زگیتی مگر مرا
در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی بر آید از انده به سر مرا
گویم: چرا نشانهء تیر زمانه کرد
‌چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا

پیر مرد با شکوهی را می بینم که چشم به راه است؛ اما نه چشم به راه کسی که غم دل با او گوید؛ بل چشم به راه باد های دل افروز خراسانی ، چون می داند که هیچ جوانمرد خراسانی را میل گذار به یمگان نیست.

بگذر ای باد دل افروز خراسانی
بر یکی مانده به یمگان دره زندانی
دل پر اندوه تر از نار پر از دانه
تن گدازنده تر از نال زمستانی
گشته چون برگ خزانی زغم غربت
آن رخ روشن چون لاله‌ی نعمانی

تا این شعر حکیم در ذهنم نقش می بندد با خود می گویم: ای حکیم بزرگوار اگر خداوند این فرصت را برایت می داد تا باری در این روزگاری که آزادی اندیشه و دمکراسی را طبل می کوبند، سری از این لحد سنگین بر می داشتی، می دیدی که پس از هزار سال این چرخ بیداد گر جاهل چیزی نیاموخته، و هنوز جاهل جاهل است و پیوسته آنانی را که چون تو دری درخشان فارسی دری را در پای خوکان زمانه نمی ریزند، به تیر می زند. تو در آن روزگار تلخ از باد های روشن خراسانی یاری می خواستی که برتو بگذرند، تا شاید غنچه‌ی تبسمی رولب هایت بشکفتند؛ اما من خراسان خود را گم کرده ام، خراسان مرا دزدیده اند. باد های این روز گار تاریک است و بوی باروت می دهند. باد های این روزگا چنان باد های خراسان دل افروز نیستند. چنین است که اگر بر خیزی همه جای برای تو یمگان خواهد بود و بادی های روشن خراسانی بر تو نخواهند وزید!
به آن بلند جای که می رسم به گستره‌ی دره نگاه می کنم، با خود می گویم مگر حکیم چرا نخواسته است تا در این گستره ی سبز جایگاهی برای خویش بر گزیند که روی این تپه‌ی بلند فراز آمده است! شورش اجماعتی از بلخیان در تاریخ یادم می آید و مردی را می بینم که چنان حجمی از روشنایی های رنگا رنگ ، شاید چنان ستاره‌ی رها شده از مدار خویش در آسمان تاریک یک اضطراب خونین با شتاب هولناکی به هر سوی گریزان است. گفتم ای حکیم روزگار دیده، پیرانه سر چه مقدار ترسیده بودی که این همه سنگزارهای سوزان، دره های تنگ، کوه های بلند و دریا های توفانی و خشم آلود را پشت سر گذاشتی تا رسیدی به این دره‌ی تنگ و بعد نالیدی و نالیدی:

پانزده سال بر آمد که به یمگانم
چون و از بهرچه؟ زیرا که به زندانم
به دو بندم من ازیرا که مر این جان را
عقل بسته است و به تن بسته‌ی دیوانم
همچو خورشید منور سخنم پیداست
گر به فرسوده تن از چشم تو پنهانم
مر مرا گویی چون هیچ برون نایی
چه نکوهیم گر از دیو گریزانم
با گروهی که بخندند و بخندانند
چه کنم چون نه بخندم نه بخندانم
از غم آن که دی از بهر چه خندیدم
خود من امروز به دل خسته وگریانم
خنده از بی خردی خیزد چون خندم
چون خرد سخت گرفته‌ست گریبانم

در ذهنم می گذرد که در آن گریز تلخ که هنوز حکیم به منزل نرسیده است، مرگ، برادر آن همدم دیرین روز های سخت وسفر های دراز را از او می گیرد و بعد خودش بوده و خدایش و سایه‌ی سنگین تنهایی اش و آن گریز دردناک حکیمانه اش. او برادر را در کشم بدخشان از دست می دهد، امروزه مردم در دهکده‌ی « تکیه» زیارتی را به نام سلطان سعید جان می شناسند؛ اما کمتر می دانند که این زیارت پاره یی از هستی حکیم ناصر خسرو بلخی‌است. او در حالی به یمگان می رسد که خراسان دوست داشتنی اش از آل سامان تهی شده است و چنین است که در یمگان سر روی زانوان غم دارد:
خراسان زال سامان چون تهی شد
همه دیگر شدش احوال و سامان
به یمگان من غریب و خوارو تنها
از اینم مانده بر زانو زنخدان

گروهی از جوانان و نوجوانان دهکده به دنبال من اند. چون فراز تپه می رسم می بینم که پیش روی دروازه‌ی آرامگاه او را آب زده اند. جوانی می آید و کلیدی می چرخاند در دروازه‌ی زیارت. چون پای اندرون می گذارم، اتاقی می یابم نه چندان بزرگ که بخش بیشتر آن را تپه‌ی خاک حکیم پر کرده است. می اندیشم که هیچ ‌گاهی چنین تپه‌ی خاک بزرگی ندیده ام. در برابر تپه‌ی زیارت حکیم هستم، هیجان زده تر از پیش، چنان ذره‌ی بی فروغی در برابر خورشیدی. دلتنگی ام بیشتر می شود، دلم می خواهد بگریم. در می یابم که حکیم پس از مرگ نیز تنها بوده و نامهربانی های زیادی بر او رفته است. یادگار های به میراث مانده‌ی او را در درازای سده های تاریک تاراج کرده اند. کتاب های قلمی حکیم را دزدیده اند و حتا قرانی را که می گویند حکیم خود خطاطی کرده بود.

در کوه بود قرار گوهر
زین است به کوه در قرارم
چونان که به غار شد پیمبر
من نیز همان کنون به غارم
هرچند که بی رفیق و یارم
درمانده‌ی خلق روزگارم
من شکر خدای را به طاعت
با طاقت تن همی گذارم
کر کنده شده است خان و مانم
حکمت رسته است در کنارم
من رانده ز خان ومان به دینم
زین است عدو دوصد هزارم

از اتاق به بیرون می زنم و می روم ومی نشینم روی صفه یی که جویبار کوچکی از کنار آن می گذرد. زمزمه‌ی غمگینی دارد. زمزمه‌ی غریب، گویی چنین زمزمه یی را هیچگاهی نشنیده ام. حس می کنم که حکیم در کنار جوی نشسته و دست روی می شوید و بعد با قامت بلند و استخوانی بر می خیزد و رو به غروب به نماز می ایستد. از آن جویبار مشت آبی به صورت خود می زنم وجرعه‌‌ی چند می نوشم. جوانان دور و بر من حلقه زده اند. آن ها همین مقدار می دانند که این جا زیارت شاه ناصر ‌است، بیشتر از این دیگر چیزی در پیوند به او نمی دانند.
در دهه‌ی شصت خورشیدی قصیده یی سروده بودم برای او، بعد در همان سال ها این قصیده را در یکی از نشست های گرامی داشت او خواندم. باز تاب گسترده یی داشت، و این هم بیت‌های آغازین آن:

بر آمد ماهتاب از سوی خاور
حریر روشن خورشید دربر
درخت روشنی رویید از آب
سراسر آسمان را سایه گستر
تو گویی دختر زیبایی مشرق
درون آب کوثر شد شناور
و یا رودابه شد بر بام گردون
ستاره پیش رو مانند چاکر
دو دست کهکشان از سکه لبریز
دکان آسمان پر سیم و پر زر
زند چشمک ز هر سویی ستاره
گسسته یا که آن جا هار دلبر
بسیط آسما چون باغ نرگس
دماغ نوریان باشد معطر
ستاره در فضا گویی که بر آب
شده از نسترن صد باغ پرپر
زچتر آبگون گاهی شهابی
همی آید فرو مانند آژدر
پریده رنگ شب از هیبت ماه
چو محکوم پشیمان پیش داور
مگر مه حجت از خورشید آورد
که باغ آسمان را ساخت منبر
نه من بر قول هر کس می نهم گوش
که «حجت» از خراسان می زند سر

در سال های پسین این قصیده را ضبط نوار کردم و نمی دانم چرا همیشه آرزو می کردم که روزی بروم به مزار حکیم و این قصیده را براش بشنوانم. بچه ها همچنان دور وبر من اند. کست را می گذارم در تایپی که با خود دارم . تایپ را بلند می کنم تا توان آخر، موسیقی وشعر با صدای من در فضا می پیچند و بچه همچنان حیران حیران به سوی من می بینند. همه‌گان خاموش اند. احساس می کنم که حکیم به شعر من گوش داده است. این حس بزرگ گرمای دیگری به من می بخشد. شعر تمام می شود و من همراه با آن جوانان از تپه پایین می آیم.
از تپه که پایین می آیم حالت دیگرگونه یی دارم. مانند آن است که از آن سوی زمان برگشته ام .نگاهم باز می دود به سوی خانه‌ی حکیم. تپه را از پایین تا بالا ورانداز می کنم می بینم که آن تپه از احجار رسوبی ساخته شده است. ازهمان نوعی که آن را در زمین شناسی کانگلو میرات می گویند. می بینم که تپه از قسمت پایین رو به داخل در حال تخریب شدن است. کلوله سنگ های ساییده شده‌ی دریایی چنان دانه های سیب و انار که بالای هم انبار شده باشند یگان یگان خود را جدا می کنند و فرو می افتند و بدینگونه قست زیرین زیارت حکیم خالی می شود. به انحنای تخریب تپه که نگاه می کنم در دلم می گذرد که دیروز مجانینی او را در قفا بودند، با تیغ‌های بر کشیده از تعصب و کور دلی، اما مجانین امروز می خواهند خورشید سخنان او را در چاه اندازند و خانه‌ی او را به باد و باران بسپارند.

منگر بدان که در دره‌ی یمگانم
محبوس کرده اند مجانینم
شاید اگر زجسم به زندانم
کز علم دین شگفته بساتینم

دهه‌ی شصت خورشیدی بود که نخستین بار دیوان حکیم ناصر خسرو در کابل انتشار یافت؛ اما پیش از آن که به بازار برسد زندانی شد. کوردالان و تعصب پیشه‌گانی گفته بودند که گویا شعر های ناصر خسرو به وحدت ملی زیان می رساند و نباید که در اختیار مردم گذاشته شود. این بار روزگار نه جسم حکیم؛ بلکه اندیشه، سخن وتفکر او را به زندان کشیده بود. با چنین اندیشه هایی تپه را پشت سرگذاشتم و رسیدم به پایین، به گفته‌ مردم به سرک. آن جوانان و کودکان دهکده هنوز در دنبال من اند. خورشید در پشت دروازه های غروب ایستاده بود مانند یک انار خونین. در دلم گشت که ای خورشید، حکیم چقدر رو به روی تو نشسته وبا تو راز کرده و با تو سخن گفته است. خورشید با من سخنی نگفت؛ اما رزد روی تر از همیشه آرام آرام درپشت قله های بلند چهره پنهان کرد. بار دیگر به آن بلندای شکوهمند به آن جایگاهی که آن شاهباز سدره نشین در آن آشیان ساخته است نگاه کردم ، شاید نگاه بدرود بود و یک لحظه پنداشتم که حکیم روی آن تپه چنان کاج نورانی ایستاده و صدایی در افق های غروب آلود دره می پیچد و در ذهن من نیز:

ای باد عصر گر گذری بر دیار بلخ
بگذر به خانه‌ی من و آن جای جوی حال
بنگر که چون شده‌است پس ازمن دیار من
با او جه کرد دهر جفا جوی بدفعال
ترسم که زیر پای زمانه خراب شد
آن خانه ها خراب شد، آن باغ‌ها تلال

                                                 جوزا 1391خورشیدی
                                                       شهر کابل

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

برخورد دیگر با تدریس تاریخ در افغانستان
  از جنگها یاد نکنید!

واشنگتن پوست، چهارم فبروری ۲۰۱۲
کیون سیف با همکاری خبرنگار ویژه، سید صلاح الدین

برگردان به فارسی:
 حامد علی پور

  
یادداشت مترجم:

در یکی از مقدمه های گذشته ام هم این حرف را گفته بودم که من با این "یادداشت" های خودم می خواهم از محدودهٔ  یک "برگردان" بیرون شوم و با خواننده در مورد این اثر زیر ترجمه کمی گپ بزنم.  برای این دو کار ( که خوب می دانم بسیاری آنرا ناپسندیده می دانند) دو دلیل دارم. اول اینکه، گاه احساس می کنم اثر کمی تشریح و تفسیر لازم دارد. در آن از اشخاص و آثاری یاد شده است که خواننده عادی شاید با آنها آشنایی نداشته باشد. دلیل دوم اینکه، گاه در پیرامون مطالبی که زیر ترجمه می رود، من هم حرفهای دارم که آنرا درین مقدمه می آرم.  یعنی، خودم را آنقدر نویسنده نمی دانم که مقاله جداگانه بنویسم و بر منوال یک تیر و دو نشان، حرفهایم را در شروع یک ترجمه می گویم.

آنچه در پی می آید ربط مستقیم به فن شریف بنده که آموزش و پرورش یا "تعلیم و تربیه" است، دارد.  مسئله این است که برای نسلی که سالهاست طعم تلخ جنگ را چشیده است و زندگی شان عاری از بیشتر نعمت ها، از جمله نعمت رفتن به مکتب و مدرسه در یک فضای آرام، بوده است، چگونه می شود درس تاریخ داد، تاریخی که باید داستان غمبار این جنگها را برای این شاگردان بگوید؟  آیا این ادعا که "ما متخصص رشته تعلیم و تربیه نداریم و تازه اگر داریم آنها روی تحلیل و تفسیر وقایع چهار دههٔ اخیر موافقت ندارند، پس از خیر گپ زدن روی آن بگذریم" معقول است؟
در افغانستان در دوره متوسطه و لیسه معلمان تاریخ هدف تاریخ را برای ما در لابلای جملاتی مانند این تعریف می کردند: "تاریخ ما را با زندگی مردمانی آشنا می سازد که در دوران های مختلف با عقاید و آداب و رسوم گوناگونی زندگی می کرده اند و هرکدام یادگارهایی از خوبی و بدی ، آبادانی و ویرانی باقی گذاشته اند.… تاریخ سرگذشت انسان های گذشته، چگونگی زندگی، حکومت، و اعتقادات آن ها را به ما یاد می دهد ... با مطالعهٔ تاریخ ما با کارهای مردمی که از این جهان رفته اند آشنا می شویم تا از اعمال خوب شان بیاموزیم و از اعمال بد شان درس عبرت بگیریم ..." و ازین گونه حرفها.

حالا، در سال ۲۰۱۲، شاگردان مکاتب در افغانستان نمی توانند بیاموزند که چرا وطن شان سالهاست ازین دایرهٔ مخوف جنگ رهایی ندارد زیرا تدریس تاریخ در کلاسهای شان در سال ۱۹۷۳ تمام می شود.  شاگردانی که پدر، مادر، برادر، خواهر یا دیگر خویش و قوم خود را یا در زندان پلچرخی، رگبار راکت های گلبدین، حادثهٔ افشار، قتل عام طالبان، یا در جریان یکی از صدها واقعه مدهش دیگر از دست داده اند، نمی آموزند (برایشان فرصت آموختن نیست) تا بدانند که چه بر سر پدران و مادران شان رفته است و چرا خود این نوجوانان امروز درین حالت به سر می برند.   همین مختصر بس، تا دیگران چه گویند.
                                                                   حامد علی پور 

برخورد دیگر با تدریس تاریخ در افغانستان  از جنگها یاد نکنید!

کابل  در کشوری که گذشتۀ آن مانند یک داستان طولانی جنگی است، مسؤولین وزارت معارف آن معتقدند، که آنها یک شیوه تازه برای تدریس تاریخ افغانستان برای شاگردان یافته اند بدون اینکه فاصله و اختلافی که میان اقوام و ملیت های مختلف و گروه های سیاسی وجود دارد، بیشتر شود. این شیوه کدام است؟ از یادکردن چهار دهه جنگ اخیر دوری کنید.
در یک سری از کتابهای که دولت افغانستان با حمایت مالی امریکا و چند ارگان خارجی به نشر رسانیده است دقیقاً همین کار صورت گرفته است. تاریخ افغانستان در سال ۱۹۷۳ تمام می شود. از جنگ با روسیه، مجاهدین، طالبان، یا حضور نیروهای امریکایی در کشور نمی شود. رهبران افغان تاریخ خود را جنجال برانگیز خوانده اند و از خیر صحبت در مورد آن گذشته اند تا بکوشند که کشور یک هویت واحد ملی داشته باشد.
فاروق وردک، وزیر معارف افغانستان  می گوید، "وقایع اخیر تاریخ افغانستان ما را از همدیگر جدا می سازد. برنامه درسی که ما تهیه کرده ایم بر اساس گذشتهٔ است که ما را به همدیگر نزدیک می کند و از شخصیت های تجلیل می کند که همه ملت آنها را بزرگ می دانند. این اولین کتابها در چندین دهه است که عاری از مسایل سیاست و قومگرایی است."
شاگردان مکاتب لیسه قرار است این کتابها را در بهار امسال در شروع سال تعلیمی به دست بیارند. این کتابها یگانه کتابهای قبول شده برای تدریس در صنف ها است و هدف آن "غیر سیاسی ساختن مواد درسی" است.  کتابهای تاریخ دوره ابتداییه و متوسطه هم که در چند سال گذشته در مکاتب استفاده شده است تا اوایل سالهای هفتاد میلادی را در بر می گیرد
رهبران کشورهای غربی معتقد شده اند که باید سهم شانرا درین جنگ به پایان برسانندولی حال که افغانها نمی توانند حتی روی تفسیر مسایل تاریخی چند دهه اخیر موافقت کنند، نگرانی اینست که چگونه می توانند دولتی را به وجود بیارند که گروه های مختلف را متحد بسازد. این دولت سازی به مراتب پیچیده تر از تفسیر تاریخ است و برای آینده افغانستان مهمتر است.
اما مقامات افغان اصرار می کنند که این کتب درسی بهترین وسیله برای دولت سازی است و برای نسلی که با جنگ بزرگ شده است تاریخی را پیشکش می کند که از تمام تعصبات چهار دهه قبل به دور است. درین چهار دهه احزاب سیاسی و گروه های قومی که در مقابل همدیگر می جنگیدند هر کدام مواد درسی خود را تهیه کرده بودند که در آنها مسایل ایدیولوژیکی فراوان جا داده شده بود و قهرمانان و تبه کاران به ذعم خود شان معرفی شده بودند.
عطاالله وحیدیار، رئیس بخش انتشارات وزارت معارف می گوید، "ما این ایدیولوژی های افراطی را از طریق آن کتابها بدست آوردیم. حالا ما سبق خود را گرفته ایم."
قدرت های خارجی این فاصله بین اقوام را بیشتر و عمیق تر کردند و کتابهای را که افکار سیاسی آنها را ترویج می داد در کلاسهای درسی افغانستان آوردند، از جمله مسایلی را که در کتاب "بازی بزرگ جدید" در آسیایی میانه مطرح شده بود در مکاتب افغانستان تدریس کردند.
  (برای معلومات بیشتر در مورد این کتاب به این  سایت مراجعه کنید. مترجم.)
در دههٔ هفتاد میلادی اتحاد شوروی کتابهای را به نشر رسانید که برتری کمونیزم و اهمیت ایده مارکسیستی را ترویج می کرد. در آخرین سالهای جنگ سرد، امریکا با مصرف میلیون ها دالر کتابهای را برای افغانها نشر کرد که در آن از جهاد سخن می رفت و مملو از عکسهای هولناک بود و هدف آن این بود که مقاومت مردم در مقابل اشغال روسیه ادامه یابد. در زمان سلطه طالبان در دهه نود، کتابهای چاپ پاکستان که مملو از افکار افراطگرایی بود به افغانستان واریز شد.  در مناطق غربی افغانستان کتب چاپ ایران که به وضاحت از گروه های مورد حمایت ایران از قبیل حزب الله و حماس تعریف و تمجید می کرد در مکاتب تدریس می شد.
"تاریخ حساس"
وقتی معلمان، محققان و سیاستمداران در اوایل سال ۲۰۰۲ دور هم جمع شدند تصمیم شان این بود که برنامه تدریس تاریخ را از بنا عوض کنند و از آن "سیاسی نگریستن" که در برنامه های قبلی تدریسی مشاهده می شد، دوری کنند.  ولی این اشخاص در برخورد با مورد عوامل و گروه های که افغانستان را سردچار جنگهای داخلی ساخت موافقت نتوانستند.  بعضی ازین مقامات می گویند که در آن جلسات، حتی یاد کردن یکی از اشخاص کلیدی این زمان، مثلاً قوماندان احمدشاه مسعود از جبهه اتحاد شمال یا ملا عمر رهبر طالبان، بحث و جر داغ ایجاد می کردعدهٔ به شدت مخالفت نشان می دادند و عدهٔ دیگر با حرارت از آنها دفاع می کردند.  این شیوه برخورد آموزش از گذشته و تاریخ را ناممکن می ساخت.
این معلمین و متخصصین امور آموزش و پرورش نظر دادند که یگانه راه غیرسیاسی ساختن تاریخ افغانستان اینست که تمام وقایع بعد از ختم دوره پادشاهی محمد ظاهر شاه که در سال  ۱۹۷۳اتفاق افتاد از برنامه آموزشی حذف شود.  تقریباً تمام کسانی که مسوول تهیه این برنامه آموزشی بودند با این نظر موافقت نشان دادند.
وحیدیار می گوید "ما به آن حد از رشد فکری نرسیده بودیم که یک تاریخ حساس را به شاگردان تدریس کنیم."
مقامات افغان می گویند، کمک دهندگان خارجی این کتاب ها را مرور کردند تا مطمئن شوند که مسایل دینی در آن جا داده نشده است و شیوه و مواد درسی به صورت درست تهیه شده است ولی در مورد حذف وقایع اخیر مملکت، آنها هیچ نظری ندادند.
این کتابهای تاریخ که برای مکاتب لیسه در نظر گرفته شده است به کمک مالی قوای عسکری امریکا صورت گرفته است.
دیوید لاکن، سخنگوی قوای نظامی امریکا در افغانستان، می گوید، مشاوران فرهنگی قوای نظامی امریکا "کتابهای تاریخ و علوم سیاسی دوره لیسه را مرور کرده اند تا مطمن شوند که در آنها مطالب "نامناسب" از قبیل دعوت مردم به خشونت یا تبعیض مذهبی وجود نداشته باشد."  به گفتهٔ این سخنگو، بقیه مواد این کتابها، از قبیل تاریخ و جریان وقایع، مسوولیت وزارت معارف است.  او می گوید، "میان قوای نظامی امریکا و وزارت معارف افغانستان هیچگونه مذاکره و گفتگو روی چگونگی تدریس تاریخ افغانستان صورت نگرفته است."
با وصف آنکه بیشتر این مسوولین در نشان دادن تاریخ به اینگونه همنظر اند، بعضی از دانشمندان و اهل معارف افغانستان این نگرش را انتقاد کرده اند و ادعا کرده اند که وزارت معارف افغانستان از مسوولیت تعلیمی و آموزشی خود شانه خالی کرده است.  میر احمد کماوال، استاد تاریخ در دانشگاه کابل، می گوید "این بزرگترین خیانت در مقابل مردم افغانستان است ... ما درین مدت آموخته های فکری و مالی داشته ایم و این نگرش به تاریخ مانعی در مقابل این همه آموخته ها است.  جوانان ما از دانستن وقایعی که درین مدت رخ داده است محروم می مانند."
مقامات وزارت معارف افغانستان به سراسر کشور گسیل شده اند تا حدود بیشتر از هشت میلیون شاگرد و فامیل هایشان را متقاعد بسازند که این نظام آموزشی که در کابل تهیه شده است برای آنها مناسب است.
این کتابها حتی در قریه ها و دهاتی که زیر اداره شورشیان است پخش خواهد شد و مقامات دولتی می گویند اگر درین کتابها حرفی از جنایاتی که در دوران طالبان صورت گرفت زده شود، این کتابها یا از بین می رود یا توسط مخالفان این حرفها رد می شود.
آقای وردک، وزیر معارف، می گوید، "ما جامعه خود را با آموزش و پرورش ایجاد می کنیم و این جامعه شامل شورشیان هم است.  بنابرین این مواد درسی باید برای تمام افغانها قابل قبول باشد."
وردک چند روز پیش با یک عده از معلمان و شاگردان در یکی از مناطق شرقی کشور صحبت می کرد. او به آنها شرح داد که مواد درسی جدید تاریخ را برای تمام شاگردان کشور به صورت یکسان و درست تدریس خواهد کرد.  او گفت اگر ما بتوانیم مسایلی را که تفرقه و تشنج ایجاد می کند از مواد درسی خود بیرون کنیم، شانس بیشتر داریم که حدود چهار میلیون شاگردی که حالا به مکتب نمی روند، به مکاتب برگردند.
او در ایالت ننگرهار در یک سالون مزدحم گفت، "این مواد درسی ملی است و بر مبنای اساسات اسلام نوشته شده است. این مواد درسی فقط برای پشتونها، تاجیکها، یا هزاره ها نیست.  این مواد درسی همهٔ ما را متحد خواهد است و احساس اتحاد و برادری را خلق خواهد کرد.
بعد ازین سخنرانی، او به مکاتب، شفاخانه ها و مساجد شهر رفت. در یکی از تعمیرهای دولتی عکسهای رهبران افغان در دو صد سال گذشته دیده می شد.  وردک با اشاره به عکس محمد داود خان که در سال ۱۹۷۳ به قدرت رسید گفت، "در زمان او بود که این تفرقه ها آغاز شد و بحث کتابهای تاریخ ما هم در زمان او پایان خواهد یافت."


نصیرمهرین


                              زندان دهمزنگ
                                                5

                                                                   


زولانه، ابزار ترسانیدن مردمِ خارج از زندان

روز پنجشنبه، هفــدهم ماه ثور سال 1310خورشیدی ، برای سه تن از جوانان، که در توقیفخانۀ کابل زندانی بودند، اطلاع داده شد که به اعدامگاه برده میشوند. آنها عبارت بودند از : عبدالغنی خان، معلم دارالمعلمین ( 20 ساله)، عبدالصبورغفوری( 20ساله ) وعبدالاحد ، متعلم (17 ساله ).
آن سه تن درحالیکه درپای زولانه داشتند، الچک شده ودر شانه هایشان نیز شانه بند بسته اند. بعد همراه با چند تن ازعساکر از توقیفخانۀ کابل، نخست به سوی ارگ رفته وپس ازآن به سوی بالاحصار برده اند. بالاحصار محل اعدام تعیین شده بود.
صحنه های دیدار مردم رهگذر وسیربین از ایشان و دیدار و وضعیت روانی آنها بسیار جالب است. اما در اینجا فقط  نکاتی را در پیوند با زولانه وهدف حکومت میاوریم :
" ما به راه افتاده ،می رویم ومی رویم. آواز زولانه ها در گوش مردم رهگذر با یک نوع خوف و دهشت تأثیر داشت. " . . .
  دروازۀ کوچک ارگ که به جانب دلکشا گشوده شده است،سه نفر محبوس به هیولای رقت بار در حالیکه مانند ما زنجیر والچک وشانه بند بودند، با یک تعداد محافظین مسلح از سپاهیان قطعۀ ارگ نمودار شدند. آواز زولانه های شان نزدیک ونزدیکتر شد. . . از این سه نفر، یکی از آنها که جوان بود جسورانه گفت : برادران چرت تان خراب نشه، چیزی که نصیب ما باشد، می بینیم. توکل به خدا .
در این اثنا یکی از سپاهیان با قنداق تفنگ او را زد وبه خاموشی امرداد.
بعد از نیم ساعت، دوست محمد خان کرنیل حضور، امر اعدام ما را به قوماندان طره باز خان اعلان کرد وما به جانب سرنوشت خود ها روان شدیم. . .
ما شش نفر به همان طرف( بالاحصار) روان شدیم. می رفتیم ومردم زیاد با ما بودند. زولانه های ما شرنگس میکرد. نفس های ما به شمار بود. من گاه به عقب نگاه می کردم وعبدالاحد جان هفده ساله را که تازه جوان وزیبا وخوشگل بود تماشا می کردم. رنگ گلابی او پژمرده و چشمان فتانش افسرده گردیده بود. راه میرفت ولب های خود را با دندان میگزید. عبدالغنی خان هوش نداشت وزولانه پای او را جریحه دار ساخته وخون آن در بوت جمع شده وپاچه های سفید شلوارش را رنگین کرده بود.
من درهمین لحظه ایستادم وهمه سپاهیان وهمراهان تماشا بین ما، توقف کردند. یک نفرمنصبدار پیش آمد وسبب توقف را جویا شد. گفتم پای این رفیق سخت مجروح شده  ودستمال مرا از جیبم بگیرید وپای او را ببندید تا خوب راه رفته بتواند. صاحب منصب حرفم را شنید ودستمال  را از جیب بالاپوش من کشید وپای مجروح عبدالغنی خان را بست وباز به راه رفتن ادامه دادیم. . . می رفتیم ومی رفتیم، مردم تماشا بین درهر فاصله افزون میشدند... "(1)

تحمیل راه رفتن بر زندانیان زولانه درپای وآن وهم چنان فاصله یی در داخل شهر،افزون بر نیازها ولزوم دیدهای حکومت که برای به عذاب کشیدن بیشتر پیشه نموده بود، هدف ایجاد وگسترش ارعاب وترس برای بقیه مردم را دنبال می نمود. هنگامی که صدها تن صحنه هایی از تحمل عذاب وشکنجۀ آنها را می نگریستند، در واقع یکی از آرزوهای سران حکومت برآورده میشد ، تا مردم سیربین در دل خویش، خوف وترس را بپرورانندو مطیع باشند. روشی که دقیقاً پس ازمحمد نادرشاه، دنباله یافت.

وقتی مادر، فرزند خویش را در زنجیر وزولانه دید
سوکمندانه مدارک بسیاری در زمینۀ مظالم حکومت و ابعاد تأثیر آن برخانواده های زندانیان، از دست رفته اند. این منابع، اطلاعات اعضای خانوادۀ اعدامیان ویا زندانیان است. تعدادی دیده گی ها وشنیده گی های خویش را به خاک بردند. برخی که گاهگاهی کم ویا بیش سخن گفتند، آن سخنان در محدودۀ های کوچکی بماند ومکتوب نشد. ویک بخش اندکی که مکتوب شد ویا به سینه های نسلهای بعدی انتقال یافت، سزاوار گرد آوری است. معلوماتی که برگهای تاریخ مردم را ترتیب و به نسل کنونی وبعدی ابعاد آزار دهی مردم خبرمیرساند. گوشه ها یی از آن وضعیت ناگواراقتصادی و روانی خانواده را متعاقب سرکوب های اذیتبار، باید بازگو نماید. وضعیتی که اگرکابوس  رعب وترس را بر خانواده می گسترانید، در دل اعضای خانوادۀ سرکوب شده، تخم نفرت را نیز میریخت. نفرتی که در بعد زمان به نفرت سیاسی واجتماعی انجامید. برای دسترسی به جمع آوری چنان منابع به کار وکوشش بسیارنیاز داریم. نمونه یی  که در این تازه گیها چهره نموده است، زحمات شباروزی جناب خالدصدیق چرخی  وتهیۀ کتاب " برگی چند ازنهفته های تاریخ درافغانستان "میباشد. بخش هایی از کتاب که در پیوند با سرگذشت قربانیان استبداد تهیه شده، در راستای آشنایی با آن نیاز ها اند.
 در اینجا یکی از نمونه های دیدار مادری را میاوریم که فرزند بیگناه، اما بسته به  زنجیر وزولانه را در زندان می بیند :
در ادامۀ شرح حال شادروان حیدر علی خان ترجمان میخوانیم که :
"  . . .  بعد از مدتی مدیدی که برای متعلقین زندانیان اجازه داده شد تا از عزیزان خود درزندان در روزهای معینی دیدن نمایند؛ در یکی از این روزها مادرم سراغ مرا گرفته وبه دیدن من به زندان دهمزنگ آمد. زمانی که او مرا با دست وپای بسته در زنجیر بسته در عقب پنجره خای زندان دید،حالش بهئ هم وخودر وبی اختیار به گریه افتاد که من هم از دیدن ایشان نتوانستنم جلو تأثرات وجاری شدن اشک را از چشمان خود بگیرم.  . . 
همین که از من جدا گردید وبه منزل رسید، با تأثر وتأسف باید بگویم  که حالش  باردیگربر هم خورد که در اثر آن به بیهوشی رفته و دیگر برمگشت وبا یک عالم یأس ونومیدی، چشم ازجهان پوشید."(2 )

منع گرفتن موی وناخن
در میان آنانی که عمری را در زندان سپری کردند؛ شاید کم نباشند کسانی که به ارادۀ خویش ریش گذاشته واز زحمت تراشیدن ویا مصرف تیغ، کاسته اند. چه بسا کسانی که پول خرید تیغ ریش تراشی،کریم ویا صابون را نداشته اند. کسانی هم متأثر از باورهای اعتقادی ریش گذاشته اما با آن هم برای گرفتن آن چه سنت ها نامیده شده است، ویا قطع موی  زیر بغل که وجودش اذیتبار است، بی توجه  نبوده اند. همچنان در اصلاح ویا اندازۀ ریش وبروت.
 اما اینجا از چنان تصامیمی سخن داریم که حکومت برای تعدادی از زندانیان ابلاغ می نمود، که اجازه ندارند موی وناخن را کوتاه کنند.
 افزون بر آن هر انسان طی یک هفته ویا کم وبیش نیاز دارد که ناخن های پنجه های دستها وپایهای خویش را کوتاه کند. اما حکومت برای تعدادی از زندانیان این کار مورد نیاز انسانها را هم سلب نموده بود.
 آن وقتها  که امکان بردن کمره های فلمبرداری میسرنبود تا به استناد آنها به آن چهره های نظر افگنیم؛  منابع ما همان چند گزارش وخاطره هایی اند که به گونۀ فشرده از آن روش اذیتبار حکایت دارند. مانع شدن زندانیان از گرفتن ناخن وریش، که یکی از وجوه سرکوبی چند بعدی زندانیان از طرف حکومت بود، درهمه زندانها اجرا میشد. نخستین تصویر  این موضوع را از شادراوان غبار می آوریم . با آنکه گزارش او از زندان سرای موتی است، اما پسانتر  می بینیم که در بقیه  زندانها، همان رفتار عملی شده است. غبار مینویسد:
" چون قطع کردن موی وناخن در این زندان ممنوع بود، پس قیافت محبوسین بزودی تغییر فاحش کرد. تا جاییکه در عید زمضان کودکان خورد سال محبوسین را که برای یک ساعت د یدن پدرانشان اجازه ورود  در محبس دادند، همینکه اطفال پدران خویش را با موی های ژولیده تا شانه و ریشهای انبوه تا سینه، بروت های غلوو وناخنهای دراز مثل حیوانات درنده دیدند، نشناختند، وفغان وگریه سردادند.واز ترس بنای فرار گذاشتند.
 بعد از چند روز مامور زندان آمد واعلام کرد که بعد ازین هر محبوسی که بخواهد میتواند، دست خود را از چاک دروازه کشیده بدست سپاهی محافظ دهد تا ناخنهای او را با چاقوی خود بگیرد. " (3)

زمانی که شادروان غبار از آن یاد میکند، دورۀ پادشاهی محمد نادرشاه وصدارت محمد هاشم خان است . در پایان نمونه یی را از زمان صدارت شاه محمود خان ومحمد داؤود خان بخوانیم :

" در پنج سال وچند ماه زندان(بعد ازحمل1329) ما حق نداشتیم ناخن های دست وپای خود را بگیریم.موی سر و روی ما آنقدر زیاد شده بود که در گرما از شدت عرق می پوسید ومیریخت.  وجان ما چنان چرک وکثیف بود مخصوصا در گرما که آنرا می خاریدیم.با ناخن ها دراز خراش، خراش میشد. حق شستن را نداشیم تنها دست وروی  خودرا بخاطر وضو می شستیم وبس. . .
بعد از پنج سال که اکثر زندانیان مریض  ویا قوت کرده بودند دولت مهربان! شد . یکروز خورد ضابطی آمد وبه دستش یک قیچی ویک ماشین سرتراشی بود. با یک دست موی های سرما را گرفته ویا دست دیگرقیچی نمود. همچنان ریش مرا. ولی از سنت های زیربغل و دیگرجاها پروائی نداشتند." (4)

جزای کوتاه کردن ناخن ها
یک شب سرد زمستان تمام محبوسین گذشته رابه محبس دهمزنگ انتقال دادند وبه تعقیب آن در نیمه های شب ما را هم از مخصوص دوم به مخصوص اول بردند،. تمام عسکر ها را تعویض کردند. خورد ضابط ها هم تغییرکرد.هر کریدور زندان برعلاوۀ قوای امنیتی ،چندین نفر جاسوس موظف گردید. دیگر تا دوسال نفهمیدیم که ما درکجا هستیم و رفقا در کجا .
علت این تغییرات دو چیز بود: یکی درز خبرها از زندان به بیرون؛ و دیگر اینکه هنگام تحقیق از میرعلی اصغرشعاع، ملاحظه کرده بودند، که  ناخن هایش گرفته شده است. از او پرسیده بودند که ناخن هایت را با کدام وسیله گرفته ای؟ بیچاره شعاع گفته بود که کدام عسکربرایش ناخنگیری را داده بود.
از آن موضوع اطلاع یافتند که عسکرها به بندی ها کمک میکنند، پس این قیودات جدید را وضع کردند.(5)
دوست گرامی ام، محترم آصف آهنگ،برخی اوقات درخلال شرح گزارش های ایام زندان، به پاره یی از اعمال حکومتیها می خندد. مثلاً وقتی از موضوع  بالا، یاد می کند، می گوید که با تمام زجر وشکنجه یی که زندانبانها در حق زندانیان اعمال میکردند، از طرف شام در خوراک آنها فرینی را نیز افزوده بودند. اما برای خوردن آن قاشق نمی دادند . یگانه راه خوردن فرینی این بود که فرینی را با دهن کاسه می خوردیم. از آنجایی که ریش وبروت ما بسیارانبوه بود، وفرینی هم چسپندگی بسیار داشت؛بعضی اوقات عجب چهره یی به ما می بخشید.
موضوع ریش وناخن را شادروان مامور عبدالقیوم خان که به اتهام دروغین کودتای نام نهاد ملک خان دستگیر وکم مانند ترین شکنجه ها را متحمل گردید، طی خاطرات خویش که پسانتر در زندان دهمزنگ تکمیل شده است،  چنین می نویسد.
" ... وجودم بسيار ضعيف شده،موی سر و ريشم بسيار زياد كلان شده است، ناخن های دست و پايم مانند انسان های وحشی گشته، پيراهن و تنبان زير چوب پارچه پارچه شده، نميدانم عاقبت اين بدبختی به كجا مي رسد وچه مي شود... " (6)
                                                                                                   ادامه دارد
      ------------------------------------------------------------------------------------

                              توضیحات و رویکردها
1-      ع.ص. غفوری. سرنشینان کشتی ارگ یا زندانیان قلعۀ ارگ ص38-39
2-      خالد صدیق چرخی .برگی چند از نهفته های تاریخ در افغانستان. ج 1 .صص352-353 . امریکا. 2012 ع. /1390 خورشیدی
3-      م.غ. غبار افغانستان درمسیرتاریخ ج . 2 ص 145
4-      م.آ. آهنگ . خاطرات زندان. متن قلمی نزد نویسنده
5-      یادداشتهای قلمی جناب آهنگ نزد نویسنده.
6-      عبدالقیوم خان. خاطرات . به اهتمام بهأول ملک عبدالرحیم زی.بخش هفدهم . تارنمای کابل ناتهـ

MONTAG, 1. OKTOBER 2012

چوره کان را به یاد بیاورید طاهر اسلمیار




                   محمد طاهر اسلمیار

                                  
   
 
"چوره کان " را
                            به یاد
                                          بیاورید
 
تعدادی از اطفال در ایام طفولیت، درکوچه ها وپس کوچه های شهر و در دهات وقصبات ، توپ ویا چیز دیگری را به سویی پرتاب میکردند و میگفتند چور! این بازی عنعنوی را چوره کان می نامیدند. حالا خبر ندارم که از بازی چوره کان درمیان اطفال خبری است ویا اینکه به تاریخ پیوسته است، ولی مشغولیت جالب دوران طفلی بود.
دربازی چوره کان، کسانی که قویتر، چابکتروبی پروا تر بودند، شئِ انداخته شده را به زودی می ربودند، مباهات میکردند وبه دیگران فخر میفروختند. البته گاهی هم اتفاق میافتاد که شئی چنان مورد کش وگیر ِهمبازی ها قرار میگرفت که تکه وپارچه میشد. بازی وقتی به نقطۀ اوج میرسید که کسی صدا میکرد، " چور وموی کنک " فلانی . در نتیجه همه دست میانداختند که موی های همان کسی را بکنند که نسبت به دیگران سبقت جسته بود. گاهی در این نقطۀ اوج محشر برپا میشد وکار به جنگ و زدوخورد میرسید.
چوره کان در سالهای بعد ادامه نمیافت. جوانان ومیانه سالان به بازی های پیشرفته تر مشغول میشدند.
بعد از این تذکرات میروم راست روی موضوع:
حالا چوره کان دوران طفلیت در افغانستان،" عصری" شده و مشغولیت کارکنان دولت افغانستان گردیده است. کارکنانی که چوره کان قوای خارجی را هم دیدند و در تیم های آنان از برکت تمرین و مشارکت بازی های رنگارنگ آموختند. نیروهای خارجی چوره کان را با گریختاندن بن لادن معدوم وملا محمد عمرگریزپای،( فعلاً نازدانه ویکدانه برادرِ سر تیم چوره کان) تطبیق نموده، بین خود مناطق اشغالی را آرام چور وتقسیم کردند.
کارمندان بالا رتبه وتیم های همکار ایشان به انجام قانون چوره کا ن مبادرت ورزیدند. ولی توپ ویا یک توته پلاستیک وچیزی دیگری نیست که بروند در گوشه یی انرا بیاندازند وبازی کنند. دیریست که زمین وخانۀ مردم اسباب بازی چوره کان شده است. بازیگران، با دیدن زمین ،موتر،دارایی ها و خانۀ اشخاصی که بنابر مجبوریت ها ترک کاشانه نموده بودند بازی را شروع کردند. موتر چوره کان، زمین چوره کان، خانه چوره کان؛ . . . کارش به آدم چوره کان رسید. مقام چوره کان یا چوکی چوره کان آغازید. هرکه رند وچادلاک وقوی دارای همکاران زورمند بود، قوای اجرائیه را چور کرد. در فکر چورکردن قوای مقننه شد و قوای قضائیه را هم باید چور کنند و مبارزه با فساد ا داری را که صد درصد باید چور میکردند. همۀ این چور کردن هاعملی شده است.
چورکنندکان برای خود معاش بلند بالایی تعیین کردند. تکت های طیاره ها را برای رفتن مسافرت های تفریحی ماهوار ویا هر چند ماه به خارج چور کردند. با نکها را چور کردند.
در سر کم موی "کابل بانک" حتی چند موی هم نماندند.
زمین های شیرپور چنان چور کردند، که حالا اگر به تکسی ران بگویی که مرا به سوی منطقۀ شیر پور ببر، با شوخ چشمی وتبسم های معنی دارمیگوید: صاحب! حتما مقصد تان " چور پور " است .
گفتیم قوۀ مقننه را چورکردند. حقیقت هم همین است. زور آوران نان دادند، تلفون های دستی تقسیم کردند. خان وملک ومامورین دولتی را تطمیع کردند ، یک ملیون پول حرام را مصرف کردند تا از طریق چور آنرا دوباره اما ده ملیون به دست بیاورند. چون قانون چوره کان را عملی کردند، فکر وغم شان این نبود که بفهمند که وکیل کیست و و وظیفه اش چیست. بوتل جنگی، دست ویخن شدن را انجام دادند. وزرا هم از بین آنها دست به چور کردن زدند.و شبنان دادند و وعده های که دست وکلا برای چور کردن آزاد باشد به شرط اینکه رأی اعتماد بگیرند. رأی اعتماد هم چور شد.
این بود که جلسات استیضاح به استهزا کشید.
حاکم شدن قاعدۀ بازی چوره کان ایام طفلیت درافغانستان، فعلاً هرچیز دیگر را برای هموطنان ما به خوبی آشکار میکند. کجا است که شخصی دنبال حل یک موضوع برود اما از دست این ظالمان از خدا بیخبر شکوه وحتا گریان نکند. با گرفتن رشوت آخرین توان مردم چور شده است.
این سخنان را گفتم ولی فراموشم نمی شود که وقتی از درد ها یاد میکنیم، گفته میشود که دربارۀ علاج آن هم چیزی بگویید.

به نظرنویسندۀ این سطور، بایدکاری شود که قاعدۀ طفلانۀ چوره کان پایان بیابد. این مرام وقتی امکان دارد که دانشمندان امورسیاسی واجتماعی مردم افغانستان ، اشخاص محترم وبا وجدانی که به این رسم وقاعده اعتراض دارند،صدای خود را بیشتر بلند کنند. چورکننده گان درمطبوعات معرفی شوند. گرچه فلان چورکننده که چندی پیش معرفی شد،همچنان در رأس کیسه نشسته است، ولی باید مردم مستقل مدیوس نشوند و قضایای او ودیگران را فراموش نکنند. به این ترتیب فهرست اسمای تیم های چورکننده افشأ شود. دارای های منقول وغیر منقول بسیار چور شده اند. بیوگرافی شخصیت هایی که در رأس اد اره تشخیص چپاول گران تعیین میشوند،برای همه چون کف دست معلوم باشد.نباید کسانی آن اداره را بگیرند که بیشتر از هر کسی چور کرده و تیم های چوره کان را کمک کرده است.
وطنداران !
اگر قطره یی از خون نیاکان با همت و پاکنفس در تن ها باقی است، اگر رحم وشفقتی در دلها باقی است، اگر دلسوزی بحال پریشان مردمی که همه چیز شان چور میشود،باقی است، وطنداران با همت وغمخوار نباید خاموش بود.
والسلام وبا احترام.

فسمت 4 زندان دهمزنگ



  نصیرمهرین               
                زندان دهمزنگ
                4
      
                                                                    

                                         سردار محمد هاشم خان:
                                     « من اینکار را میکنم تا بندی ها آرام باشند.»

               
    زندان و زولانه 

مرحوم خلیل الله خلیلی مینویسد که :
" سردارمحمد هاشم خان فیصله کرد که در دهمزنگ یعنی در غرب کابل نزدیک منار علم و جهل که امان الله خان ساخته بود، اینجا زمین ها را گرفت و مهندسان را مقررکردند ویک نقشۀ عظیم برای زندان کردند  واین زندان را سه، چهار قسمت تقسیم کردند: مجرمین حقوقی ومجرمین سیاسی و زندان زنانه  وزندان برای اطفال ! هیچکس نمی فهمید برای اطفال چراباشد؟  ویک گوشه هم زندان برای " زنهای دیوانه". اما این زندان سیاسی اش سخت مخوف ونهایت دهشت آور ونمناک بود وحتی در تموز زندانی  از مار وگژدم نمی توانست آرام باشد و در زمستان از نم وخنک وسرمای سخت. خودش علاقــه داشت واین نقشه ها رامیدید تا این زندان دهمزنگ را درست کرد، ولی هر جا این اظهار را میکرد که من اینکار را میکنم تا بندی ها آرام باشند .

زندان درست شد وچه مصیبت بارشد.هر روز چهارشنبه باید شخص صدراعظم به هوسی که داشت که بندی ها را ببیند، میرفت به زندان بعد از ساعت یک تا ساعت چار وپنج عصر می نشست واین احوال بندی ها رامی دید وکارها را شخصا تقسیم میکرد. به بندی ها در یک قسمت کارهای دشوار را می داد، مثلا ً آنها باید سنگ بشکنند، واز سنگ چهلستون  خشت های بزرگ بزرگ برای عمارت بسازند. . .  هرچه از دستش میامد در حق بندی ها میکرد.
این بندی ها بعضی زنجیر وزولانه بودند وبعضی ها تنها زولانه بودند. واین زنجیرها از دیدن نبودند وبعضی هم زنجیر بودند، هم زولانه بودند وهم کـُـنده بودند.  و والاحضرت همه را به چشم خود میدید. وگویا یک نوع حساب میگرفت که آیا اینها هستند ویا نیستند، آیا واقعا ً زنجیر وزولانه وکُنده هستند یا نیستند؟" (7)  


  واکنش دربرابر زولانه دارها از طرف دو سردار

درخلال مطالعۀ مدارکی که از زندان دهمزنگ حکایت دارند، به رفتن صدراعظم سردارمحمد هاشم خان وبرادرزاده هایش و واکنش برخی از زندانیان مواجه میشویم. در موقعی که سرداران در محوطۀ زندان می بودند، تنی چند از زندانیان سعی کرده اند، ترحم سرداران وبه ویژه نظرهاشم خان را جلب نمایند تا آزاد شوند،اما همواره با پاسخ منفی وخشن سردار روبرو شده اند.
" گاهی اگر کدام بندی عرض میکرد، سخت طرف عتاب واقع میشد. حتی یکروزی  خواجه بابو که یکی از شرفای کوهدامن بود وخانوادۀ اعلیحضرت نادرشاه را دروقت حبیب الله خان کلکانی حفاظت کرده بود، وپدران اینها همراه سردارمحمد ایوب خان غازی فاتح به هندوستان فرار شده بودند. این خواجه بابو وزیر داخلۀ حبیب الله خان کلکانی بود، مرد ضعیف وپیربود،اینهم زنجیرو زولانه در زندان بود، وزبان اردو یاد داشت. چون میدانست که هر کس به زبان اردو حرف بزند، سردار هاشم خان حرفش را خوبترمیشنود. فریاد کرده است به زبان اردوکه :
« او والاحضرت والاحضرت، میرا ایک عرض هی، میرا ایک عرض هی .» صدراعظم حیران مانده که این کی است که به زبان اردو حرف میزند. گفت : او را بیاورید.خواجه بابو را آوردند. پرسید: چه میگویی؟ خواجه گفته است که :
« نـُه ماه وزارت کردم، این نه سال است محبوس هستم،از خدا بترسید، پیرمرد ریش سفید،زن وفرزند شما را نگاه کردم،زمین من،ملک من، خانۀ من، جایداد من، همه مصادره شده،عیال من در بدر به خانه های مردم میگردد.
هاشم خان گفت :
  زود زودببریدش کوته قلفی کنید. یعنی مطلب شان این بود که دروازۀ اتاقش را قفل کنید وهیچکس رفت وآمد وصحبت با وی ندارد.ازاین کارها هر روز چارشنبه میشد،کس نبود که به حضرت والا بگوید که چرا ؟ (8)

 واکنش یک زولانه دار دربرابر سردار محمد داؤود خان

 نمونۀ خواهش سردار محمد داؤود خان و واکنشی را که یک تن از زندانیان مظلوم وجسور تبارز داده است، از گونۀ دیگر است. در این مورد می خوانیم که :
" چند روز پیشترسردارمحمد داوود خان وسردار محمد نعیم خان که اولی قوماندان قول اردو و دومی وزیر خارجه و معاون صدارت میباشد، درمحبس آمده بودند،طره بازخان قوماندان وسیدعباس خان مدیرمحبس، همراه آنها بودند. مامصروف سنگ شکنی و دین محمد خان یک چهار تراش را درشانه گرفته نقل میداد. سردار داوودخان که در پاریس با دین محمد خان در یک مکتب درس خوانده  وهمدرس او بود، او را دید وشناخت. به سید عباس خان امر کرد که دین محمد خان را نزد اوببرد وخود سردار با دیگران در نزدیک دروازۀ بزرگ انتظار بودند. وقتی که سید عباس خان نزد دین محمد خان آمد، وگفت شمارا سردار صاحب میخواهد، دین محمد خان جواب داد: کدام سردار ! من که سردار را نمیشناسم.
سیدعباس گفت چهارتراش را بگذار وبا من بیا. سردار داود خان ترا میخواهد.
 دین محمدخان که چهارتراش درشانه و زولانه درپای داشت، با عصبانیت روان شد وگفت که من هیچ آشنایی با سردار محمد داود خان ندارم و رفته نمی توانم.
 سردارمتوجه سوال و جواب آنها گردید و فهمید که دین محمد خان از آمدن ابا میکند،بنابر آن از دروازه خارج شد ویکنفر آمد سید عباس را از آوردن دین محمد خان مانع شد.(9)

دین محمد خان دریکی ازشب های بسیارسرد زمستان که برف میبارید، درزندان دهمزنگ در حالی که زولانه درپای داشت،وفات یافته ودرحضیرۀ زندانیان دفن گردیده است. شایان یادآوری است که افزون بر دین محمدخان، یعقوب خان یک تن از شاگردان ممتاز دیگر  نیز که از همدرسی های محمد ظاهر، محمد داؤود ومحمد نعیم محمد بود،سالیان متمادی از عمر خویش را درزندان سپری نمود. یعقوب خان سه تن فوق را برای فرا گیری درس کمک نموده بود.(10)  

  پرستاران زولانه دار

در چندین منبع ازموجودیت شفاخانه در زندان دهمزنگ نام برده شده است. وضعیت وچگونگی آن شفاخانه را با عنوان جداگانه یی دیده ایم. اینجا یادآورشویم که پرستاران شفاخانه خود زندانی و دارندۀ زولانه درپای بوده اند. شادروان غبار هنگامی که در زندان " سرای موتی" زندانی بود، به مرضی که به " تب بندیخانه " شهرت داشته، دچار گردیده وبه شفاخانۀ دهمزنگ فرستاده شده است. وقتی که اندک توان سخن گفتن و راه رفتن در اطاق شفاخانه را بازیافته ،با پرستاران به صحبت پرداخته که گزارشهای جالبی را از آن صحبت ها وچشمدید ها برجای نهاده است. در زمینۀ معرفی پرستاران مینویسد:
 "  نرسهای شفاخانۀ ما عبارت ازمحبوسینی بودند که زنجیر درپا داشتند و بیچاره ها نام پرستاری را هم نشنیده بودند."(11)  

  دفن زندانی با زولانه

معلوم است که شاه امان الله خان پس از گرفتن قدرت توسط محمد نادرخان، مدتی آرام ننشست وبه تشبثات مبارزاتی علیه حکومت او مصروف بود. ازجمله نامه هایی برای دوستان وآشنایان پیشین خود مینوشت. آن نامه ها را توسط معتمدین خود به افغانستان میفرستاد. یک تن از اشخاص مورد اعتماد اومیرعبدالعزیز نام داشت که درترکیه تحصیل کرده بود. میرعبدالعزیز پذیرفته بود که نامۀ شاه پیشین را به پکتیا برای مَلِکِ یکی از قریه ها انتقال بدهد. اما ملک یا گیرندۀ نامه، پیغامی به حکومت فرستاده و میرعبدالعزیزرا تحویل شخص رئیس ضبط احوالات وقت می نماید که برای این منظور و با شتاب از کابل بدانسوی رفته بود. محبوس را به کابل میاورند.
میرعبدالعزیز بعد ازدیدن قین وفانه وزنجیر وشکنجه ها،" مُــرد و با زولانه بردند ودر قول چکان دفنش کردند." (12)

  زولانۀ شهدا
            و
  طنبور مأمور زندان


شاید نتوان همه مامورین زندانها را با احساس یگانه شناخت ومعرفی نمود. با آنکه حکومت های خودکامه ومتوسل به شکنجه، افراد قساوت پیشه وبیرحم ومورد اعتماد خویش را برای این منظور استخدام می نمایند، اما اندک کسانی هم بوده اند که اگرتوانایی اندیشیدن به کنه جنایات وتشخیص آنرا نداشته اند؛ ومطابق نیازحکومت آمادۀ شکنجه وآزار شده اند؛ با آنهم طی دیداربا زندانیان، گونه یی از احساس همدردی داشته اند. گریستن خیال محمد حواله دار زندان ارگ برای خواجه هدایت الله خان از آن نمونه های اندک است.
خواجه هدایت الله خان ازطرفداران امان الله خان که درزندان ارگ در بند وزولانه بود،درسال 1933 درقتلگاه عقب زندان دهمزنگ به دارآویخته شد. گویند او را چاشتگاه روزپنجشبنه، با این ادعا که قلعه بیگی صاحب ارگ شما را خواسته است، بردند .راوی میگوید که وقتی خواجه ازدروازۀ دهلیز خارج شد، زولانه های او آوازحزین داشت. . .

ساعت یک ونیم بعد از چاشت، خیال محمد حواله دار با زولانه های او برگشت." حواله دار با آنهمه قساوت قلبی که داشت به رقت آمده اشک از چشمش ریخت و زولانه ها را به زمین افگنده گفت : خواجه صاحب کشته شد. او را غرغره کردند.

گاهی زندانبانها چنان با رفتارآزاردهنده واذیت بار،توهین وتحقیر واعدام زندانیان، عادی میشوند، که دیدن آزار ومرگ آنها در نظرشان کمترازمرگ چوچۀ گنجشککی خواهد بود.این گونه زندانبان ها و شکنجه گران، دریافته اند که از برکت ابزارو نهادهای شکنجه گر وحرامخوارگی به اندک اندوختۀ مادی رسیده و توجه حکومتگران را نیز به سوی خویش جلب نموده اند. واگر دنیا را خون بگیرد،مرغابی گونه در روی آن شنا میکنند زیرا که تا لنگشان آب است!
مامورسراج الدین ازآن نمونه ها در زندان ارگ بود. ازجانب شاهدعینی حکایت شده است که پس ازاعدام مهدی جان، فقیرمحمدخان،غلام جیلانی خان چرخی، محمد ولیخان وشیراحمدخان؛ "مامورسراج الدین ازاعدام محکومین مرگ فراغت یافته وزولانه های آنها را دراطاق خود گذاشته ونشسته لنگوتۀ خود را کشیده وطنبورراگرفته، طنبورمیزند."  (13)

  اثرات عادت با زولانه

چون زندانی با زولانه عادت میکرد ، پس ازشکستاندن آن، هنگام راه رفتن بدون زولانه مدتی دچار مشکلات می بود.
پس ازاستعفای سردارهاشم خان ودرایام صدارت سردارشاه محمود خان،وضعیت زندانیانی تغییری دید ویک عده آزاد شدند. دراخباراصلاح وانیس نوشته شده بود که صدراعظم جدید امرکرده است که رسم زنجیر وزولانه از تمام  زندان های افغانستان برداشته شود. (14)

نباید پذیرفت که استفاده اززنجیرو زولانه به کلی ازتمام زندان ها وبرای همیشه از زندانهای افغانستان متروک گردید. اما دورۀ حکومت سردار محمد هاشم خان با استفاده از چنان تعذیب، زندان وزولانه کار خود را کرده بود. بدون اینکه دردورۀ شاه محمود خان وپسانتر از آن ذهنیت، توطئه، شکنجه و استفاده از زولانه برای همیش از میان رفته باشد.

در زمینۀ اثرات عادت با زولانه، فشرده یی از سخنان مرحوم زمانی را میاوریم:
زندانیان که ماه ها وسالها با زولانه عادت کرده ودر اطاق ویا دردهلیز زندان راه میرفتند،پس ازابلاغ رهایی از کوته قفلی وشکستن زولانه ها ، آهنگران زندانی که مؤظف به شکستن زولانه ها بودند،با دیدن فرزندان خانوادۀ ما اشک ازچشم میریختند وبا گفتن افسوس، افسوس برای ما ابرازهمدردی می نمودند. شادروان هاشم زمانی مینویسد که پس ازشکستن زولانه از پاهایش ،بقیه زندانیانی که پیشترتأثیر زولانه را در راه رفتن دیده بودند، او را خاطرجمعی داده اند. درمیان آنها یک تن زندانی ترکمن که اسمش الاقل بود، به وی گفته بود، که: من دوازه سال با زولانه در پای راه رفتم.سه سال پیش پس از شکستاندن زولانه ها، همین که از سندان آهنگر فاصله گرفتم، به روی زمین افتادم. برخاستم وقدم دیگر برداشتم، بازهم به روی زمین افتادم. آهنگر برایم گفت که شما با زولانه ها عادت کرده اید، زولانه موازنۀ قدم ها را برهم میزند.آهسته آهسته عادت میکنید که بدون زولانه راه بروید.(15)


                                                        رویکردها وتوضیحات

7-        خلیل الله خلیلی .یادداشت های من . امریکا. 2010ص 172- 173
8-                  صص 172- 173  کتاب بالا.
9-                  عبدالصبور غفوری. سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ ص 338
10-              محمد هاشم زمانی . زندانی خاطرات. ص 39 .سرگذشت یعقوب خان .
11-               میرغلام محمد غبار.افغانستان درمسیرتاریخ .ص 143 جلد 2 .طبع 1999ع. ویرجینیا.   امریکا
12-             خلیلی . یادداشت ها ص 229
13-             ع.ص. غفوری.سرنشینان .ص 236

14-   خلیلی.یادداشت ها ص238
15-   زمانی.زندانی خاطرات. صص 84-90

اهمیت ونقش و قوۀ چهارم عتیق نایب خیل



عتیق الله نایب خیل                                                                                                          


اهمیت و نقش قوۀ چهارم

دردنیای امروز، مطبوعات و رسانه های عمومی، درپهلوی سه قوای دیگر، یعنی قوای اجرائیه ، مقننه و قضائیه ؛ جایگاه قوای چهارم را دارد. اهمیت و نقش این قوه نه تنها ازین جهت است که مانند یک ناظر می تواند براعمال سه قوای دیگر نظارت ودیده بانی غیرمستقیم داشته باشد ؛ بلکه در شکل دادن ذهنیت عامه نیز نقش اساسی ، مهم وحتی تعیین کننده دارد.
همین نقش اساسی و تاًثیر گذار آن است که دولت ها وسازمان های مختلف سالانه ملیون ها دلار را صرف آن می کنند تا به تبلیغ و شکل دادن ذهنیت عامه ، درراستای تاًمین منافع خویش بپردازند. با اندک نگاه بر تجاربی که در این عرصه در دست است، درخواهیم یافت که ، درحقیقت ، این رسانه ها هستند که براذهان و افکارمردم حکومت می کنند تا جایی که حتی می شود از امپراطوری رسانه ها نام برد.
بر اساس پیشدرامد بالا، توجه نماییم که در کشور ما چه رویکردی در این باره وجود داشته است. نتایج تبلیغات ومحتوی قوای چهارم که زیر نظارت دولت قرار داشته،همواره برخلاف ضرورت اوضاع ونیاز ها بوده است. به عبارۀ دیگر، دولت رئیس جمهور کرزی به عوض اینکه سعی نماید که زیان های تروریسم را درعرصه مطبوعات برملا کند، و ذهن مردم را روشن کند، کوشش نادرست وپر ازاشتباه معصوم وبرادر و دوست نشان دادن تروریسم را هدف قرار داد.
سوال پیدا می شود که اگرملیون ها دلاری که تاحال برای گروه های مسلح و تروریست به مصرف رسیده اند، که پیامد و دستاورد مثبتی هم نداشته اند ، صرف تبلیغات علیه گروه های مسلح و تروریست ،دررسانه های عمومی می شد، نتایج مثبتی در پی نمی داشت؟
مسلما" خوراک تبلیغاتی این کاررانیزگروه های مسلح تروریست ، بادهشت افگنی وتوسل به تروریسم و برهم زدن نظم عامه ، مهیا ساخته و می سازند. دولت کرزی نه تنها ازین جهت کوتاه آمده است بلکه هنوز هم از محکوم کردن مستقیم آن ها خودداری می کند . با کرنش هدفمندانه دربرابرتروریست ها و" برادران ناراض "خطاب کردن آن ها به جنایات روزمرۀ آنها سرپوش می گذارد. با ماست مالی کردن جنایات شان بیشتر به بزرگ نمایی آن ها پرداخته و برای آن ها چنان جایگاهی را درذهنیت ها خلق کرده است، که مستحق آن نیستند.
باید تصریح نمود که چنین سیاست های نادرست آب به آسیاب دهشت افگنان وتروریست های منتظر گرفتن قدرت می ریزد و سبب می شود تا هرروز تعداد بیشتری شکار آن ها گردند. درحالی که این گروه های مسلح تروریست باید چنان نشان داده شوند که مستحق آن اند، و این خود مشروعیت مبارزه علیه آن ها را توجیه می کند. به ویژه که کشورما معروض خطر روبه گسترش سازمان اطلاعات پاکستان واستخبارات سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران است .
و این نکته یی ا ست مانند روز روشن.
با توجه به آن چه گفته آمدیم آیا وقت آن فرا نرسیده است تا با استفادهً اعظمی ازین قوای چهارم روی آورد و جنایات ، توسل به خشونت ، اعمال تروریستی و صدها جنایت دیگر گروه های مسلح و تروریست را برملا ساخت ، به روشن گری پرداخت ومردم را درجریان واقعیت ها قرارداد ؟
آیا وقت آن فرانرسیده است که دیگرازدامن زدن به توهم درمورد طالبان، درمیان مردم دست کشید ؟
شکی نیست که مردم عمیقا" خواهان صلح اند و این نیازمندی مبرم آنهاست که همه گروه های مسلح باید سلاح خودرا به زمین بگذارند ، اما آیا تلاش برای مذاکره با کسانی که به خشونت اعتقاد دارند و بقای خودرا در ادامهً جنگ می دانند و حاضر هم نیستند ازآن دست بردارند ، کرنش دربرابر آنان و صرف ملیون ها دلار به این منظورنا معقول و بیمورد نبوده است ؟
دولت کرزی مرزروشنی دربرابر دشمنان خاک و وطن نداشته و خطر اصلی برای صلح را تشخیص نمی دهد .
آیا ضروری نیست تا یک همه پرسی از مردم به عمل آید تامعلوم گردد که چند فیصد مردم طرفدار سیاست جاری وغلط با این گروه های مسلح تروریست استند ؟
این ها پرسش هایی اند که ذهن هرهموطن مارا به خود مشغول نموده است .
رییس جمهور باخطاب قراردادن طالبان به حیث برادر، درواکنش به حملات آن ها انگشت ملامت را به سوی نیروهای استخباراتی ، داخلی و خارجی ، نشانه می رود . شاید هم تا حدی بتوان با این گپ موافق بود .اما این ها تلاش هایی اند که دلایل اصلی درعقب آن پنهان می گردند. دلیل اصلی را باید درضعف حاکمیت و سیاست ها و موضع ناروشن در برابرطالبان و عدم تشخیص خطراصلی و دوست و دشمن دانست . دعوت به مصالحه، بدون مبارزه علیه دهشت افگنی های تروریستی، از موضع ضعف وبزرگ نمایی گروه های مسلح و مخالف ، مردم و نیروهای امنیتی را ازنظرروحی خلع سلاح کردن است.
افغانستان با ثبات برخلاف ادعای کشورهای همسایه، به نفع آنها نیست . بنابرآن این کشورها همواره در ایجاد ناامنی و دهشت گردی و تقویت نیروهایی که به تروریسم عقیده دارند، تلاش خواهند کرد.

آنچه که سوال برانگیز است نیات پنهانی حکومت و شخص رییس جمهور است که در مدت یازده سال نتوانسته ، و یا نخواسته است، برضد وضع تهدید آمیز و پرمخاطره اقدامات قاطع اتخاذ نمایند.

اما ادامه وضع به شکل فعلی آن نمی تواند قابل دوام باشد. وضع موجود تغییر خواهد کرد و به هم خواهد خورد. این که چه کسی ازین شرایط بهره برداری خواهد کرد معلوم است ، ایران و پاکستان.

بسیار تأسف بار است که حکومت آقای رییس جمهور نتوانسته است ازشرایط و امکانات بسیار مساعد به سود مردم و کشور استفاده نماید.

آنانی که دربرابرسرنوشت مردم بی تفاوت بوده و آن را به بازی گرفته اند ، زمانی مورد بازخواست تاریخ قرار خواهند گرفت.

------------------------------------------------------------------------------------------


                                تنگنظری مدرن

 احد تركمني
                                          
                                                                    نویسنده: احد ترکمنی

ظاهراً در عمل تنها عقیدۀ قابل تحمل برای نخبه های تکامل یافتۀ جهان که اتفاقاً همه دو بعدی و سیاه و سفید نیز فکر می کنند، آیین رسمی جهانِ مدرن است که از انقلاب فریماسونری فرانسه در 1789 آغاز شد و با استیلای انگلیس و استعمار بانکداری بر آسیا و افریقا در قرن 18 و 19 میلادی تحقق یافت، تحول کرد، از دستی به دستی و از دایره ای به دایره ای افتاد تا به دست ثروتمندان و گردانندگان کنونی رسید.

          

تازه ترین تحقیقات علمی در مورد تاریخ و سلسلۀ تکامل «انسان با اناتومی مدرن» هنوز در میان دو فرضیه سرگردان است که آیا ما ادامۀ تکامل یافته ای از نسل بوزینه apeهستیم یا آن که بنا بر بیان انجیل، آدم با همین خصوصیات جسمی و عقلی از نسل حضرت آدم است که خداوند به شکل خود از گل در زمین آفرید.
ولی بزرگترین تفاوت انسان از سایر جاندارن پستاندار، بخصوص بوزینه، علاوه بر خصوصیات جسمی و استخوان بندی بدن و بیشتر لگن خاصره؛ خاصیت تفکر است که نشانه هایش را در باستان شناسی از تاریخ های بسیار قدیم تر از روایاتِ انجیل یافته اند.
باید التفات داشت که نوع انسان بیش از یکصد هزار سال پیش تا حدود 10-15 هزار سال قبل از امروز، زندگی بسیار سخت و مالامال از ناملایمات داشته است. سوانح طبیعی از زمین و آسمان بر انسان ها باریده و دل زمین و خاک، شواهد آن را مدفون ساخته است. همه می دانیم که تاریخ انسان را از حدود شش هزار سال پیش از امروز مکتوب داشته اند، ولی تاریخی که نا مکتوب است، و شصت هفتاد هزار سال حیات بشر را احتوا می کند، در متون قدیمی و در شواهد باستانی، در فرهنگ ها وعقاید و در تفکرات انسان مدفون است که بایستی با موشگافی بدر آورده شود.
وانگهی، تعیین تاریخی برای آغاز زندگی بشر نیز بسیار مطمئن نیست و هنوز با قاطعیت نمی توان گفت 200 هزار و 130 هزار سالی که برای عمر هوموساپین ها معیین شده است ثابت شده و یا حدس و گمان است.  برخی حتی حیات انسانِ تکامل یافته در دوره های گذشتۀ زمین را ملیون ها سال پیش می دانند.
ولی به هر حال، در مطالعات در یافته اند که اندیشه از بزرگترین خصوصیات متمایز کنندۀ انسان از سایر جانوران است و این نیرو است که به او توانایی صنعت و آفرینش داده و آدمی را هنرمند و مبتکر ساخته است.
از آن جهت که اندیشه بسیار قدیم است، نمی شود گفت خاصیت عصر ماست، ولی می توان پذیرفت که اندیشه در عصر ما بسیار متکامل تر از گذشته شده است و تکامل اندیشه در زمان ما، الزاماً افکار و عقایدی را زیر سوال می برد که فرهنگ جاری جامعه بشری را تشکیل داده است.
فرهنگ های جهان نیز عمر دارند و همزمان با تحول اندیشه تغییر یافته و برومند تر شده اند. تا قرن بیستم دایرۀ فرهنگ ها را ادیان و عقاید برخاسته از تجارب و تفکراتِ بشر و نظام اجتماعی تعیین می کرد و با آن که در عالم ادیان متعددی با پیروان و اندیشمندان زیاد وجود دارد، ولی ظاهراً در عمل تنها عقیدۀ قابل تحمل برای نخبه های تکامل یافتۀ جهان که اتفاقاً همه دو بعدی و سیاه و سفید نیز فکر می کنند، آیین رسمی جهانِ مدرن است که از انقلاب فریماسونری فرانسه در 1789 آغاز شد و با استیلای انگلیس و استعمار بانکداری بر آسیا و افریقا در قرن 18 و 19 میلادی تحقق یافت، تحول کرد، از دستی به دستی و از دایره ای به دایره ای افتاد تا به دست ثروتمندان و گردانندگان کنونی رسید.
آیین رسمی به آن معنی که قوانین و نظامات سیاسی و اجتماعی جهان پس از قبول رسمی ارزش های آن و انتشار اعلامیه حقوق بشر، اعطای شخصیت حقوقی به شرکت های بازرگانی و مالی؛ ایجاد سازمان ملل، بانک های بین المللی با صلاحیت سیاسی؛ رواج بازار جهانی؛ ایجاد محکمۀ بین المللی و سازمان های بین المللی حقوق بشر و امثالِ آن، تسلط بر مطبوعات و برقراری ادبیات بین المللی خبر گویی و خبر رسانی، تملک رسانه ها و منابع فرهنگی از سوی شرکت های مالی و بانکی (به طورمثال خبرگزاری رویتر به گروه بانکی راتچایلد تعلق دارد)؛ اشتراک مذاهب در سیاست دولت ها و سیاست های بین المللی علی الرغم تسلط سیکولاریزم بر نظام سیاسی و حقوقی بین المللی، در قرن بیستم تحقق یافت.
هرچند نیروی بین المللی صلح به دنبال منازعات منطقوی بین المللی در قرن بیست ایجاد و مداخلۀ نیروهای صلح سازمان ملل به مناطق مشخصی در افریقا، اروپای شرقی و آسیا آغاز شد، ولی در قرن بیست و یکم و ظهور حوادث تروریستی امریکا و اروپا، پای نیروی بین المللی صلحی را به میان کشید که با اندیشۀ حقانیت و برتری دولت های غربی تحت رهبری امریکا و بر ملاک قضاوت متفقینِ جنگ با تروریزم پس از 2001 به وجود آمد که هرچند صلاحیت از شورای امنیت سازمان ملل می گیرد، ولی فرماندهانشان بانکدارنند، اکنون به شکل یک اردوی تمام عیار بین المللی «دموکراسی بانکداران» در جهان کمر بسته است و بیشتر از نیمی از کشورهای جهان عملاً از آن حمایت می کنند.
با منطق و استدلالِ «نو نخبگان» پیرو این اندیشه در جهانِ معاصر، که حق تنها در مدرنیزم است و هرچه به نام دین و آیین و سنت ملت ها باشد نشانه و وسیلۀ ستمند، می شود گفت که مدنیت بی رقیب و قدرتمندی کنونی تنها دو قدم با مدینۀ فاضله برای «یک در صد» ممتاز فاصله دارد.
قدم اول که دیگر تحقق یافته است، قلع و قمع عقیده و ایمان بود. قدم دوم نیز روفتن بقیۀ آثار فرهنگ های غیر مدرن! از روی کرۀ زمین است (مانند بت های بامیان) زیر پرچم تقلبی (false flagجنگ با تروریزم در جهان است، سپس تأسیس مذهبِ بدون خدا، و دولت واحد جهانی به رهبری بانک و ورود به مدینۀ فاضله.
در این واقعیتِ مدرن، هر چند سوسیالیزم ناکام شد ولی روشن نیست فئودالیزم و کاپیتالیزم در کجا ناپدید شده اند؟ بنا برآن، این آیین (که بنا به منطق دپلوماتیک زمانه) کمتر از هر دین و مذهب و سلطان و شهنشاه و امپراتور و جهانخوار در جهان ستم کرده است، چرا آن را به دل و جان نپذیریم؟ مخصوصاً وقتی که فرزند عزیزش تروریزم (اسرائیل؟؟؟) را نیز نذرانه خواهد داد؟
                     میمنه
میمنه !                                                 
خدا در تمامی رگهایم مرده است
حتی در بستر کابوس خوابهایم
گلوله خورده است

من تــفاله ی تمامی جهانم تریاکها
تــفاله ی تمامی تریاکهای جهانم
تــف آله ی تمامی تریاکهای جهان!


تــفی بر پیشانی ترک خورده ی جغرافیای اوباش!
باشنده ی نازاترین زهدانهای انتحاری تاریخ!
چارمیخ بر خارزارهای عفــن استبــداد!

باران ملکوتی این آسمان لجن را،
سر باز ایستادن نیست
میمنه...


.................................................................................................




   
      Darmstädter Echo Seite 2 Mittwoch 31. Oktober 2012
Kontrollen nicht nach Hautfarbe
بررسی نه براساس رنگ پوست

برگردان ایشور داس

 

 کوبلینس
اجازه است که رنگ پوست یک انسان انگیزه ی بررسی وی گردد؟ به این پرسش دادگاه ی عالی شهر کوبلینس المان به "نه" پاسخ داد.

مدعی، یک دانشجوی سیاه پوست المانی که در سال ۲۰۱۰ در یک قطار آهن ثبوت هویت وی را پولیس تقاضا کرده و او را مورد بررسی قرار دادند. زماینکه او از ارائه اسناد اجتناب ورزید باعث مناقشه گردید.

پولیس در روند دعوای جرمی که بنابر توهین به دانشجو ثبت شده بود، اظهار کرده بود که مدعی، هنگام بررسی چنان صحبت می کرد که شباهت به اجنبی ها داشت و هم رنگ پوستش سبب شده تا او را بررسی بکنند.

دانشجوی یادشده در دادگاه اداری شهر کومبلینس دعوا کرد ولی شکست خورد. قاضی های محکمه چنان استدلال نمودند که دانشجوی یاد شده در مسیری در  راه بود، که اغلبأ کسانی که بدون ویزه داخل المان میگردند، همان مسیر را می گزینند. از این رو مامورین پولیس می توانند بنابر ظاهر مشکوک، فرد را مورد بررسی قرار دهند.
آن دانشجو علیه این فیصله محکمه به محکمه عالی آن شهر استیناف طلب شد که به پیروزی انجامید.
بنابر اظهار سخن گوی محکمه عالی، تدابیری بررسی، خلاف احکام قانون اساسی در رابطه با مبارزه علیه ستیزبادیگران ویا تبعیض می باشد.

نماینده های پولیس سراسری المان از دانشجو یادشده پوزش خواستند و همه طرفین این دعوا، آن را پایان یافته اعلام کردند.

خانم کریستاین لیودرس، رییس اداره منع تبعیض المان، فیصله محکمه را مثبت ارزیابی نموده گفت: " با این حکم محکمه ثابت شد مجاز نیست که تنها رنگ پوست یک انسان انگیزه ی بررسی وی از سوی پولیس گردد."
موسسه جهانی حقوق بشر، از یک حرکت مهم علیه تبعیض هنگام بررسی افراد، یاد کرد.
آقای راینر ویندت، رییس اتحادیه فنی پولیس المان در رابطه با این حکم گفت: "محاکم به گونه نیکو از حق جانبداری می دارند ولی در عمل کمتر بازتاب می یابند"
اتحادیه پولیس المان از پذیرش استثناء در موارد خاص تاکید کرد.


 KOBLENZ. Darf die Hautfarbe eines Menschen der Grund für eine Polizeikontrolle sein? Nein, sagt das Oberverwaltungsgericht in Koblenz.


Der Kläger, ein dunkelhäutiger deutscher Student, war 2010 in einem Zug von Polizisten aufgefordert worden, sich auszuweisen. Als er sich weigerte, kam es zum Streit. In einem Strafverfahren wegen Beleidigung gegen den Studenten sagte ein Beamter aus, er spreche bei Kontrollen Reisende an, die ihm ausländisch erschienen - auch wegen der Hautfarbe.
        Dagegen hatte der Student geklagt, war aber vor dem Verwaltungsgericht Koblenz gescheitert. Die Richter hatten erklärt, dass er auf einer Strecke unterwegs gewesen sei, die für unerlaubte Einreisen genutzt werde. Da nur Stichproben möglich seien, dürften Beamte auch nach dem Aussehen auswählen. Gegen das Urteil legte der Student Berufung ein - mit Erfolg.
Die Maßnahme hat gegen das Diskriminierungsverbot des Grundgesetzes verstoßen, so ein Sprecher des Oberverwaltungsgerichts. Vertreter der Bundespolizei hätten sich bei dem Studenten entschuldigt. Alle Beteiligten hätten den Streit für erledigt erklärt.
        Die Leiterin der Antidiskriminierungsstelle des Bundes, Christine Lüders, wertete den Beschluss positiv. "Damit steht fest, dass allein die Hautfarbe eines Menschen kein Kriterium für eine polizeiliche Personenkontrolle sein darf."
Amnesty International sprach von einem wichtigen Signal gegen Diskriminierung bei Personenkontrollen.
       "Man sieht wieder einmal, die Gerichte machen schöngeistige Rechtspflege, aber richten sich nicht an der Praxis aus", sagte hingegen der Vorsitzende der Polizeigewerkschaft (DPoIG), Rainer Wendt. Die Gewerkschaft der Polizei (GdP) betonte aber, Verhältnismäßigkeit müsse gewahrt werden.



جنایت ضد بشری در فاریاب خوشه






خوشه

                       جنایت ضد بشری در فاریاب



کدام خبرها از افغانستان ودر خارج، پیرامون افغانستان انتشار می یابند؟
دیریست که اخبار از اعمال وحشیانۀ تروریست ها نشر می شوند ودل های انسانها را می آزارند. اخبارمبنی بر لاف وگزاف، وعد ه و وعید مبارزه با  مفاسد تعفن آمیز دولت نیز نشر می شوند. اخبار سؤ استفاده ها، باند بازی ها، یکه تازی ها، نشان دادن زور و  زر وتهدید به دهن بستن ها نش  می شوند.
اما اخباری که حاکی از امید وشور وشعف، دلبستگی مردم به کار وتلاش اطمینان آمیز باشد، کمتر انتشار می یابند. دروغ هایی را که برای بهتر جلوه دادن به کار می برند و ویرانگران نشر می کنند، حالا همه می دانند که فریبنده ودور از واقعیت اند.

در این میان اخبار دهشت افگنی ، اعمال غیرانسانی و وحشت آمیز تروریست های  طالبی و بقیه کوردلان هم نظر وهم فکر آن ها چشم گیرتر شده اند. یکی از ابعاد این اعمال غیر انسانی آنها، توجه به مراکز وآن جای هایی است  که به کلی  غیر نظامی اند. زیرا تروریست های وحشی  با سهولت می توانند در آن جا ها بروند  ودهشت بیافرینند. نمونۀ تکه تکه نمودن و زخمی کردن بیگناهان بی شمار در فاریاب از این نمونه ها است.

این خبر از داخل وخارج واز طرف منابع مختلف نشر شد ه است. صحنه ها را برخی تلویزیون ها نیز انتشار دا ده اند . صحنه ها مانند همه موارد مشابه بسیار دلخراش اند. ولی برای جانیان وحشی صفت و حامیان رنگارنگ آنها تأثری بارنمی آورد. زیرا مدافعین چند روی، در دل مدافع طالب استند. پس ضرورت تقبیح آن را نمی بینند.

خوشه در حالی که این عمل غیر انسانی و وحشیانه را تقبیح می کند، آرزو دارد، همه مردم با درک واحساس و آنانی که عواقب چنین اعمال واهداف آن را درک می توانند، در مبارزۀ ضد ترویستی برمبنای نیازهای مردم افغانستان به فعالیت های منسجم وهماهنگ خویش تر تیب اثری بدهند. خونی که در فاریاب ریخت، ادامه خو نریزی هایی است که هرگوشه وکنار مملکت را رنگین نموده است. تروریست ها در انتظار به سر می برند ویقیناً سعی دارند  که خون  انسانهای دیگری را نیز بریزند.
این آرزومندی از دولت افغانستان که در عرصه مبارزه با طالبان جدی باشد ، توهمی بیش نیست. تقبیح این جنایت، محکومیت طالب دوستان خزیده در دولت را نیز باید در اهداف خود بقرار بدهد.

جهانیان نیز باید بدانند که حامیان تروریست ها هر چند بلی گوی آنان باشند، با سیاست تروریست پروری، بازهم  صلح آنها را برهم خواهند زد.

خوشه همدردی  وغمشریکی خویش را با مردم داغدیدۀ فاریاب ابراز داشته ، بار دیگر از همه نهاد ها وشخصیت های با درک  وآگاه خواهش می کند مبارزۀ جدی علیه تروریسم جنایتکاران را که انتظار تصرف قدرت را نیز  می کشند، فراموش ننمایند.

MONTAG, 5. NOVEMBER 2012

زندان دهمزنگ . شفاخانۀ زندان .



نصیرمهرین

                   زندان دهمزنگ
                        قسمت ششم 

                      شفاخانۀ زندان دهمزنگ  

 
                           
           

در زمان حکومت سردارمحمدهاشم خان، هنگام طرح واعمار زندان دهمزنگ، "شفاخانه " یی نیز در آن محوطه تعمیرگردید. در شفاخانۀ زندان بعضی از مریضان زندان دهمزنگ وازبقیه زندانها رابستری می نمودند. شفاخانه درحدود 5 اطاق دارا بود که هراطاق 6 بستر داشت.
داکتر وادویه و وظایف شبانه برای داکتران، آنگونه که برای یک شفاخانۀ عادی درنظرگرفته می شود، درآن جا میسرنبود. درآغاز" یک داکتر ودو معاون داکتر کار می کردند . . .  هفتۀ یک بار یک نفر متخصص جراحی از طرف وزارت صحیه می آمد ومریضانی را که به عمل جراحی ضرورت می داشتند،عمل می کرد" . اما،پس از چندی، چند داکتر هر کدام هفتۀ یک روز به دیدن مریضان می آمدند که عبارت بودند از :

داکتر سید سلطان، داکتر فاروق و داکترعبدالرحیم. این سه تن همه در آلمان تحصیل نموده بودند. داکتر فاروق وداکترعبدالرحیم به مقام وزارت نیز رسیدند. اما داکتر سید سلطان در اثر تماس با بیماران و گرفتن مکروبِ همای لکه دار وفات یافت. همای لکه دار بیشترین قربانی را از زندانیان میگرفت. زیرا از شپش ناشی می شد ، در حالیکه سراسر زندان را شپش فرا گرفته بود، همای لکه دار مرض موجود وهمیشگی در زندان بود.
مریضان بیشتر از زندانیان سیاسی بودند. آن تعداد از شخصیت ها را که پیشتر حکومت لازم دیده بود که اعدام شوند، اعدام نموده بود. برای زندانیان سیاسی که روز به روزتوان وانرژی را ازدست داده بودند، وقتی تکلیف صحی آنها بسیار می شد،پس ازطی مراحل  وتائید مدیریت زندان و در صورت لزومدید داکتر، بستری می شدند. مسلم است که پای مریضان بیشماری در آن " شفاخانه " نرسیده است.
  مریضانی که از بقیه زندانها به شفاخانۀ دهمزنگ  انتقال میافتند، حال زار ودارای تکلیف پیشرفته می  بودند. چه بسا دواهایی که تا رسیدن آنها به شفاخانۀ دهمزنگ داده میشد، به تکلیف ودرد آنها می افزود. با آنهم " دهمزنگ یگانه زندانی بود که به داخل خود یک بیمارستان داشت.  ولو که با وسایل لازمه مجهز نبود. وقتی ایشان را به  بیمارستان زندان دهمزنگ می آوردند، که برای آن محبوسِ مریض، هیچ چیز باقی نمانده بود وتنها یک نیمه جان او را به منظور مردن به بیمارستان تحویل می دادند." به گونۀ نمونه:
" یحیی جان ( بیست ساله ) ، پسر کاکا نائب سالار جانباز خان مدتی در زندان ارگ از درد معده رنج می برد وآقای   میرعبدالغنی خان داکتر او را تداوی ومعالجه می کرد. ولی  داکتر میرعبدالغنی خان از چند قلم محدود ادویۀ ترکیبی کار می گرفت. محبوسین زندان ارگ را هم به همین شکل معالجه  می کرد. بدون اینکه مریضی یحیی جان معصوم تشخیص شده باشد،ماه های تمام محض دوای درد می گرفت ورنج می برد. . .
میر عبدالغنی خان برایش اجازه گرفته بود تا به شفاخانۀ محبس دهمزنگ جهت مداوای بیشتر فرستاده شود.  . . .
دکتور همایون خان جراح توصیه به عمل جراحی نمود. . . پس از انجام کار که سه، چهارساعت را در برگرفته بود، همایون خان گفت  که مریض تکلیف توبرکلوز کرونیک امعأ داشت ومن حصۀ زیاد روده ها را تا جایی که به نظرم غیر سالم می خورد، قطع کردم. . . مرض خیلی پیشرفته ومزمن شده است. معلوم می شود که مدت زیادی از شروع آن سپری شده ، به نظرم شانس بهبودی کمتر است. یحیی جان در عالم یأس ونا امیدی بعد از سه روز دیگر جان شیرین را به جان آفرین سپارید . . ."(1)  
باید افزود که پدریحیی جان، نایب سالار جانباز خان نیز هنگامی از زندان ارگ به شفاخانۀ دهمزنگ انتقال یافت که سکتۀ مغزی دیده بود و بسیاری از ارگان های اصلی ومهم وجود او توان فعالیت نداشتند.
بنابر آن او نیز در شفاخانۀ دهمزنگ وفات یافت.

اما برخی از امراض به ویژه محتاج عمل جراحیِ ساده تداوی پذیر بوده اند. مثلا ً شیخ تقی بهلول ایرانی که تکلیف اپندکس داشت، در همان شفاخانه بستری و صحت یاب گردید. (2)  

شادروان میرغلام محمدغبار که خود در آنجا بستری بود و با نخوردن ادویه زنده برآمد، مینویسد : "  . . . محمد ابراهیم خان قاری زاده، در محبس سرای موتی به " تب بندیخانه" مبتلا شده وبه محبس  دهمزنگ جان داد.  . . . من نیز بهمین مرض مبتلا و با اودر یک اتاق شفاخانه بودم. داکتر معالج یکنفر هندی ( شاید کمپودر ویا بیطار) بود که من بواسطۀ اغمای پانزده روزه از خوردن دوای او معذور شمرده شده وزنده بماندم. بیمار دیگر هم اتاق ما محی الدینخان انیس نویسندۀ مشهور کابل بود که در محبس کوتوالی به سل شش گرفتار و در ده مزنگ منتقل گردید. بعدها او نیز در محبس چشم از زندگی پوشید." (3)   

همچنان شادروان غبار سالها بعدتر هنگام مراجعه به خاطره های آن سالیان،  چشم دیدها و شنیده گیهای بیشتر خویش را ارایه می کند. طی  یادآوری همان خاطره  است که خواننده متوجه می شود که مریضان مبتلا به مرض سل در اتاق تف دانی نداشته ودر دهلیز چوبین از روی ناگزیری تف می کردند. ویا ملهم نام ازهرات که مانند چوب خشکیده بود،آرزو داشت چند روزی در شفاخانه بماند. اما  نه با این امید که درشفاخانه صحت می یابد؛ بلکه آنرا بهتر از اتاق زندان می دید. زیرا در اطاق زندان 50 نفر از ترس آزار کیک وخسک وشپش وحشرات دیگر " هر یک خود را در خریطه انداخته سر آنرا بسته  . . ." می کنند.(4)
 اما همان بیمار وعلیل ( ملهم هراتی ) درشفاخانه نیز لگد خورد ، دشنام شنید تا به زودی چشم از جهان فروبست.

نمونه یی از قتل سیاسی
                در شفاخانۀ دهمزنگ
         سرنوشت سید حسن خان حسن (شیون)
 (متولدچهارباغ لغمان 1275- قتل در شفاخانۀ دهمزنگ 1319)

 شفاخانۀ زندان دهمزنگ ناظرصحنه ها و رویدادهای تأثر بار دیگری نیز است. برخی ازکارکنان آن بسیار آرزو داشتند که چشم دیدهایشان به خارج زندان وبه تاریخ سپرده شود.شادروان محمد هاشم زمانی، یکی از زندانیان  وگزارش دهنده گان شفاخانۀ زندان دهمزنگ،برخی از آن رویدادها را به برگهای تاریخ  سپرده است، که شاهدان عینی وشاغلان در شفاخانه آرزوی آنرا داشته اند. شادروان زمانی  درواپسین ایام  توقیف خویش در زندان دهمزنگ، روز اول عید به سوی آشنایان می رود، تا به آنها عید مبارکی بگوید. و این امکان در زمانی میسر شده بود که سردارهاشم خان در قدرت نبود.ازجملۀ پرستاران شفاخانۀ زندان، یک تن به جناب زمانی می گوید که فردا نزد شما به قلعۀ جدید می آیم تا امانت شخصی را به شما بگویم.
 فردای آنروز، پرستار نزد زمانی رفته وداستانی را شرح داده است، از سرگذشت یک تن از چهره های سرشناس وقت به اسم جنرال سید حسن (حسن)، که  شیون نیز تخلص داشت.

پرستار میگوید:
 "  نام من سلیم و تاجیک هستم. داکتر طب ارتش بودم .در وقت جنگ عمومی دوم از شوروی گریخته وارد مزارشریف شدم. ما 20 تن بودیم .  . . یکی از روزها بیماری بستری شد که عبدالرحیم سرطبیب شفاخانۀ زندان در خلال یکروز چندین بار از او مراقبت می نمود. برای من جداً امر وتأکید کرد که « این بیمار " خائن بسیار بزرگ "  است. نباید کسی با او صحبت نماید. » برای من شک وگمانی پدید آمد که این شخص هر کسی که  است، شخصیت مهمی است . روزی آن بیمار برای من گفت که : تو پرستار نیستی ، تو یک داکتر نظامی هستی . هنگامی که سخن او را شنیدم در تفکرفرو رفتم که وی چگونه انسان شناسی است.  . . .در کمال آرامش پرسید که من چه فکر می کنم او کیست ؟ من در پاسخ او گفتم: هر کسی که هستید، شخصیت  عالم وبا تجربه یی هستید.گفت: اکنون آدم مهمی نیستم. یک زندانی هستم. بعد افزود که من از تو یک تعهد امانتدارانه می خواهم. هرکسی را که امین و وطنپرست تشخیص دادی، این امانت را برایش بگو.در حالی که سیل اشک های فروغلطیده از چشمانش ، ترجمان غمها و  درد های او بود، ابراز داشت که: من یک کارمند ارتشی بودم. نام من سید حسن (حسن) است. در اینجا فرستاده شده ام تا مرا بکشند  . . .

 بعد از ظهر یکی از روز ها  عبدالرحیم خان شتاب آلود و وارخطا وارد شفاخانه شد،  در دفتر سرطبابت نشست وبه من گفت : یک تن از بیماران شفاخانه  نمی خواهد پیچکاری شود.تمامی پرستاران شفاخانه را گرد بیاور تا او را محکم بگیرند . من خودم ادویه را در او زرق می کنم. سرطبیب پیش و ما در پشت او داخل اتاق سید حسن حسن شدیم. سرطبیب از بکس خویش دوایی را بیرون آورد، به او گفت: شما بیمار هستید وباید پیچکاری شوید ، من شما را پیچکاری میکنم. پرستاران شما را محکم می گیرند. سیدحسن برایش گفت : من تندرست هستم. به پیچکاری ضرورت ندارم، شما مرا به وسیلۀ زرق دوا می کشید. سرطبیب به پرستاران گفت که وی را  محکم بگیرید، من باید او را پیچکاری کنم وبرگردم که کار دارم. سید حسن به اجبار و زور پیچکاری شد. در پایان  کار،سرطبیب با خشم به من گفت،که متوجه باشی کسی او را نبیند.


                                                
                                   
                                                 شادروان  سید  حسن شیون

ساعتی گذشت ، فریاد های سید حسن بلند شد. فریاد برمی آورد که ظالمان! مرا می کشید اما چرا این اندازه عذاب وسختی را برمن تحمیل می کنید.هنگامی که من داخل  اتاق او شدم. به من گفت : دیدید که با پیچکاری مرا می کشند. امانت مرا خیانت نکنید.
من برایش گفتم، که امانت شما را خیانت نمی نمایم . . . شام بود که جان سپرد. چند تن آمدند ، جسد بی جان او را از شفاخانۀ زندان بردند."
عصارۀ کاوشهای شادروان زمانی پیرامون انگیزه های آن قتل سیاسی در شفاخانۀ دهمزنگ،  این است که :
چند روز پیش از آن که سید حسن زندانی شود،  میان او وسردار اسدالله سراج، خواهر زادۀ محمد نادرشاه، پیرامون یکی از قرارداد های وزارت دفاع مشاجره یی صورت گرفته .سرداراسدالله خان به تحکم وامر وفشار روی آورده بود. اما سید حسن خان، با آن شیوه مخالفت نموده وبا صراحت گفته بود، که تسلیم جبر وتهدید نمی شوم.
 به احتمال بسیار که سردار گزارش موضوع را به دربار داده وآنها نیز او را ازمیان برداشتند.(5) به منظور آشنایی بیشتر با شادروان سید حسن خان شیون به پیوست این قسمت مراجعه شود.

با توجه به وضعیت کلی حاکم بر زندان ها، انگیزۀ حکومت از داشتن شفاخانه در زندان دهمزنگ، به وضاحت از مضحک بودن و جنبه های نمادین آن سخن دارد . زیرا
فضای غیرصحی همه زندانها واز جمله زندان مرکزی دهمزنگ ، غذای غیر صحی،شیوع امراض، به ویژه وجود همای لکه دار، اسهال و پیچ خونین، امراض ساری مانند سل؛ در کمال وضاحت،حکایتگر مریضان بیشماربود. به دیگر سخن ،وضعیت عمومی زندان بود که مرض ومریضی بار می آورد. از اینرو  به تناسب آن اوضاع مرض ومریض آور و کمیت بیشمار مریضان، "شفاخانۀ زندان دهمزنگ" منظور شفابخشی به زندانیان واحترام به نیازهای انسان بیمار را نداشت؛ بلکه جنبۀ تظاهری وفریبندگی داشت.
                                                 ادامه دارد

پیوست
از نبشتۀ  شادروان عبدالحی حبیبی در بارۀ سید حسن ،حسن  برمی آید که وی شیون تخلص می نمود و پس از فروپاشی نظام امانی، در زمان امارت امیر حبیب الله کلکانی، با محمد گل خان مهمند وسید غلام حیدر پاچا، جمعیتی را بنا نهاده بودند به نام جمهوریت؛ وجریده یی منتشر می کردند که " دکورغم"( غم خانه) نام داشت. بعد از سقوط حبیب الله کلکانی،سید غلام حیدر پاچا تبلیغات خویش را به نفع امان الله خان سمت وسو داد. (6)  بنابر آن زندانی شده ودر زندان فوت نمود. سرنوشت محمد گل خان مهمند که آشکار است. زیرا یکی ازیاران نزدیک حاکمیت محمد نادرشاه وبرادران او شد. اما سید حسن خان،  در رتبۀ جنرالی با نظام نادرشاهی همکاربماند. عامل سرکوب وبه احتمال سخنان دیده شده، قتل سیاسی او، پرسش بر می انگیزد. مثلا ً آیا می توان پذیرفت که مشاجره با سردار جوان اسدالله سراج اسباب موجبۀ قتل او را فراهم نموده است؟
در پاسخ تایید آمیز، نمونه های دیگری را سالها پسانترنیز داریم که چنین احتمالی را نفی نمی کند . یکی از آنها مشاجرۀ لفظی عبدالملک خان عبدالرحیم زی با سردارمحمد نعیم خان در جلسۀ هیأت وزرا است، که سردار محمد داؤود خان او را قربانی رضایت برادرنمود وحتا به اتهام دروغین کودتا تهمت بست و در زندان نگهداشت. اما حبیبی هنگام اقامت در اوایل دهۀ سی خورشیدی در پاکستان، درجریدۀ "افغانستان آزاد"،  تصویربیشتری از سید حسن خان در دست می گذارد که اوعلاوه  بر اینکه شاعر، و ادیب بود، دارندۀ عقاید خاص برای مملکت نیز بود .
 حبیبی از زبان سید حسن شیون می گوید که :
" درافغانستان باید یک رژیم نظامی نظیر رژیم مصطفی کمال به وجود آید، تا مردم را با استعمال قوه به طرف خود مدنیت جدید سوق دهد.  ولی این دیکتاتوری باید برای اغراض شخصی ومنافع مادی وخاندانی نباشد.وهم برخلاف طبقۀ منور استعمال نگردد. . . "( 7)
جالب است درحالیکه همه اوصاف فکری وعقیده یی اوبربنیاد تصویر شادروان حبیبی در نقطۀ مقابل روش حکومتداری خاندان سلطنتی بود، اما،  با آن هم تا سال 1319 خورشیدی به عنوان یک ارتشی مهم تا سرحد جنرال مرکزی وزارت حربیه عهده دار وظیفه بود. به قول شادروان سید شمس الدین مجروح، سید حسن  خان به معینی وزارت حربیه نیز رسید. مجروح ازجمهوریت خواهی او سخنی نگفته است. بربنیاد آنچه مجروح گفته است، چنین استنباط میشود، که سید حسن ( شیون) یار نزدیک محمد گل خان مومند وازهمکاران ودوستان سردارمحمد هاشم خان ،انسانی حاضر جواب وصریح الهجه بود ، شعر میسرود وآنرا برای دیگران می خواند. با وجود آن دوستی  ورفاقت ها،خوانش شعر او برای دیگران، به مزاق سردارمحمد هاشم خان سازگار نبود.(8)

 بر بنیاد این برداشت ها وبا توجه به آرزومندی سردارمحمد هاشم خان از زیردستان، که چون وچرایی درکارشان ظاهر نشود وهمواره مطیع وفرمانبردار باشند، و افزون بر آن با شعر وفرهنگ ومقوله های از این دست ناسازگاری داشت؛ سیدحسن خان به رغم خدمات به آنها، محبوس وکشته شد.

 

رویکردها وتوضیحات

1-      خالد صدیق. خاطراتم ص  153 – 152
2-      شیخ تقی بهلول ایرانی از رهبران شورش ضد برداشتن حجاب زناندر مشهد بود. پس از سرکوب آن شورش که عده یی کشته شدند، به افغانستان فرار نمود و وارد هرات گردید. از آن جا به کابل فرستاده شد.مدتی در توقیف خانۀ ولایت کابل و بعد در زندان دهمزنگ زندانی بود. بنابر  قول جناب خالد صدیق،شیخ هنگامی که در شفاخانۀ دهمزنگ بستری بود، اشعاری را با نام " ماستنامه" سرود . ماستنامه 800 بیت داشت. مطلع آن این است:
بیا کــوچی  مرا قربان خود کن
مـــرا قربان  آب ونان خود کن
3-      م. غ غبار. افغانستان در مسیر تاریخ ج.2 ص 143
4-      منبع بالا
5-      م.هـ. زمانی .زندانی خاطرات. به زبان پشتو. ص 229-239
6-      عبدالحی حبیبی. جنبش مشروطیت در افغانستان. ص 146. چاپ کابل . 1362 خورشیدی
7-      منبع بالا. ص  150
8-      زندانی خاطرات.ص 234


   




 قسمت هفتم                
 
                               خارجی ها در زندان دهمزنگ
 
آن چه در پایان آمده است،با توجه به کمبود های متعدد، نباید بیش از یک کارمقدماتی در نظر آید. حتا درمحدودۀ زمانی دهۀ بیست وسی خورشیدی،بسیار نارسا ونابسنده است. درحالی که نوشتن پیرامون زندانیان خارجی، علل وعوامل؛ وسرگذشت آنها مستلزم بهره مند شدن از اطلاعات پراگنده ونهفته یی می باشد، که روی انتشار ندیده اند . چشم نیازتهیه وتکمیل چنان نوشته یی، به انتظار همکاری هموطنان دارندۀ اطلاع در راه است.
     نصیر مهرین
 
در زندان های بسا ازکشورهای جهان، می توان سراغ زندانیان خارجی را گرفت. زندانیانی که دراوضاع مختلف و با انگیزه های مختلف به کشوری مسافرت نموده و بنابردلایل مختلف زندانی شده اند. همین اکنون درخلال پرسش ها و تشبثات مقدماتی پیرامون هموطنان مهاجرما، این نتیجه حاصل می شود که دربسا ازکشورهای جهان، تعداد کم ویا زیاد زندانی هستند. بیشترین زندانیان درپاکستان وایران به سر می برند. و در چند دهۀ پسین در کابل هم خارجی ها زندانی بوده اند.
درافغانستان سدۀ پیشین نمونه هایی از ورود خارجی هایی را داریم، که طرف شک مامورین سرحدی ومقامات حکومتی قرار گرفته، به اتهام جاسوسی روانۀ زندان شده اند. یکی از آن نمونه ها میرزا سراج الدین نام است، که در زمان حکومت امیر حبیب الله " سراج الملة والدین" به منظور سیاحت وتجارت از راه ایران وارد هرات گردیده بود. اما طرف اشتباه جاسوسی قرار گرفت ، مدتی را در محبس هرات و بعد در محبس کابل واقع قلعۀ قاضی به سر برد. میرزا سراج پس از آزادی از زندان روانۀ بخارا شد وسفرنامه یی نوشت که « سفرنامۀ تحف بخارا » نام دارد. مزیت این سفرنامه به ویژه در قسمت افغانستان برای تاریخ ما ، در آن است که از احوال زندانی ها ورفتارمامورین امنیتی؛ و "روز دربار سرکار والا امیر صاحب "، همچنان نام بردن وی از دو تن اروپایی ( روسی - ایوان سرباز، که مسلمان شده و نام خود را دین محمد نهاده بود و یک تن آلمانی )، که به اتهام جاسوسی زندانی بودند، گزارش های جالبی دارد. (۱)
اما متأسفانه در بارۀ تعداد زندانیان خارجی وجزییات آنها چه در آن زمان و چه بعد تر منبع جامعی که به چنین موضوعی پرداخته باشد، در دسترس نیست . از اینرو اندک مطالب گسیخته یی که در اینجا جمع شده اند، بیشتر تأکید بر رفع چنان نیاز است، تا جوابگوی آن. محتاج افزوده های تکمیلی و گرد آوردن اطلاعات پراگنده است.

به گونه یی که در این نبشته می بینیم ، درسال های مورد نظرما ، عده یی ازخارجی ها درزندان مخصوص ولایت ودهمزنگ کابل، زندانی سیاسی بوده اند، که گفتن از آنها از دو جهت می تواند دلچسپی را بار بیاورد.
نخست، انگیزۀ روی آورد ایشان به سوی افغانستان و دو دیگر،از جهت پیشامد هایی که از جانب حکومت افغانستان دیده اند.
انگیزۀ روی آورد آنها به سوی افغانستان، برمی گردد به نارضایتی آنها از وضعیت زمان ویا اوضاع سیاسی آن وقت در کشورهای ایشان . این برداشت بیشتردربارۀ شیخ محمد تقی بهلول ایرانی، زندانیان روسی وآنانی که از پاردریا به سوی افغانستان آمدند، مطابقت دارد تعدادی پس از آن وارد افغانستان شدند، که فعل وانفعالات سیاسی ونظامی در بخارا و مناطق همجوار به وقوع پیوست. و آن هنگامی بود که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ قدرت را به دست بلشویک ها نهاده بود.
در این زمینه انگیزۀ مهاجرین بخارایی که با شاه بخارا به افغانستان آمدند، متعاقب آن همراهان ابراهیم بیگ، مهاجرین تاجیکی و به ویژه پاردریایی ها، مخالفت با حکومت شوروی ودست درازی های آن و آرزومندی برای دریافت کمک نظامی وسیاسی بود.
درزمان شاه امان الله خان وامیر حبیب الله کلکانی، که بیشترین پناهندگان را نیروهای مخالف حکومت شوروی تشکیل می داد؛مساعدت های مادی ومعیشتی برای مخالفین شوروی تا انداازه یی فراهم شد.
بعد در زمان محمد نادرشاه، بقایای صفوف همراه با ابراهیم بیگ ( مشهور به غازی و لقی) تعدادی از طرف حکومت افغانستان کشته شدند ویک عده زندانی . اما، در وقت جنگ عمومی دوم،چند تن از روسها و مسلمانان آسیای مرکزی، که درحدود سه صد وپنجاه نفر می شد، وارد افغانستان شدند. در میان آنها انجنیران وتخنیکران روسی مردان وتعدادی هم زنان، شامل بودند که زندانی شدند. (۲)
حکومت افغانستان برای آنها حقوق پناهندگی را رعایت ننمود؛ بلکه از مسلکی های آنها در زندان( که البته زندانی هم بودند)، دربخش صنعتی بهره گرفت. همانگونه که در قسمت کار درزندان دهمزنگ یادآوری شد، از تمام آن مسلکی های روسی و پاردریایی ها، در شعبات صنعتی زندان دهمزنگ استفاده می شد. ضرورت به آنها آن هم با کار بی مزدی که انجام می دادند، بهترین سود را نصیب صاحبان اصلی سود؛ مانند سردار محمد هاشم خان می نمود. از این رو آن انجنیرها با آگاهی از نقش خویش، گاهی دست به تمرد و رفتارهای اعتصاب گونه نیز می زدند. یکی از آن نمونه ها اعتصاب ابراهیموف تخنیکر روسی است، که تمامی ماشین های بخش صنعتی زندان به کمک اوفعال بود. نکته هایی که در مطالبۀ او وپاسخ دهی وپذیرش رئیس زندان ومسلماً سردار محمد هاشم خان نهفته است، فشردۀ آن را از روی نبشتۀ شادروان محمد هاشم زمانی می آوریم :
باری ابراهیموف درماشین های بخش صنعتی زندان اختلالی ایجاد کرد ودست به اعتصاب زد . کوشش های رئیس برای فعال نمودن دوبارۀ ماشین ها، از طریق فرا خواندن تخنیکران بیرون از زندان به ثمر نه نشست. ابراهیموف هم شکم خویش را برای رئیس نشان داد وگفت، تا وقتی که این ماشین را فعال نکنی ، و" تیل " آن را ندهی، ماشین ها همچنان غیرفعال وبیکاره خواهند بود.
فردای آن روز دو کارتن ودکا( مشروب الکولی مشهور روسیه) و ویسکی ( مشروب الکولی امریکایی)، زیرنام تیل ماشین ها، خریداری وتحویل ابراهیموف شد . ابراهیموف هم ماشین ها را دوباره به کار انداخت.
از آن به بعد هر ماه " تیل مخصوص" ابراهیموف خریداری می شد.( ۳)

سرنوشت زنان خارجی زندانی حکومت سردار محمد هاشم خان در محبس زنانه کوتوالی کابل ، که در مجاورت ولایت کنونی کابل، قرار داشت ، دو گروه زنان خارجی را زندانی نموده بود.در گروه نخست آن زنان خارجی شامل بودند، که شوهران شان از افغانستان بودند. حکومت پس از زندانی نمودن شوهر؛ زن را نیز به زندان می سپرد. هنگام شرح حال محمد رحیم خان کوریر، کارمند وزارت خارجه، می خوانیم :
 


خانم تریسا، همسر محمد رحیم خان کوریر
 

" محمد رحیم خان کوریرطی مسافرت های خود به کشور روسیه با یک دوشیزۀ روسی به نام تریسا آشنایی پیداکرده وبا وی ازدواج نمود. هنوز طفلی از این ازدواج به دنیا نیامده بود، که محمد رحیم خان در سال ۱۳۱۲ در زمان صدارت محمد هاشم خان وسلطنت ظاهرشاه زندانی سیاسی گردید. خانم تریسا، همسر کوریرهم در زندان زنانۀ کوتوالی وقت ولایت کابل امروز، با یک عدۀ دیگراز زنان خارجی به اسارت رفت .
این خانم ها عبارت بودند از :
۱- همسر آلمانی یک نفر به نام محمد عمر خان که در کشور آلمان به منظور احراز تخصص در رشتۀ چرم تحصیلاتش را به پایان رسانیده بود، با دو نفر دوشیزگان خرد سال او.
۲- خانم روسی قمبرعلی خان، کارمند افغانی در سفارت مسکو. قمبرعلی خان با دوپسرش به نام های محمد اکبر ومحمد انور، که همچنانِ محمد عمرخان، مدت سیزده سال در اسارت به سر بردند. . . (۴)
گروه دوم چند زن پناهنده از شوروی بود. بر بنیاد گزارشی که سعادت خان یکی از تحویلداران زندان دهمزنگ می دهد؛ صالح جان تحویلدار( جناب خالد صدیق می افزاید که صالح در مجاورت زندان دهمزنگ فروشگاهی داشت که محصولات زندان را نیز به فروش می رسانید ) با یک زن روسی آزاد شده از زندان زنانه ازدواج نمود. عبدالخالق خان رئیس بخش صنعتی درمنزل وی یک زن روسی دیگر را می بیند، که او هم از زندان زنانه آزاد شده بود، اما با زن صالح زندگی می نمود. زن دومی زبان فارسی را درتاجیکستان فراگرفته بود. آن دوتن درهنگام جنگ دوم جهانی از شوروی فرار نموده و وارد مزارشریف شده بودند. اما پس از تحمل رنج شکنجه وآزار درمزارشریف به کابل فرستاده شده وزندانی گردیدند. زن نخستین پس از رهایی از زندان گفته بود، که من به شوروی برنمی گردم زیرا اعدام می شوم. چنان بود که صالح جان با او ازدواج نمود. وهنگامی که رئیس زن دومی را در مهمانی منزل صالح دیده وجویای احوال اوگردید،صالح برایش می گوید که وی بی سرنوشت است. اگر کدام انسان خوب پیدا شود حاضر است که با او ازدواج کند.
رئیس برایش می گوید که من یک زن دارم اگر وی موافق باشد، من با وی ازدواج می کنم.
به این ترتیب ، رئیس بخش صنعتی زندان دهمزنگ با آن خانم پناهندۀ زندان دیدۀ روس ازدواج نمود و درشهرنو کابل برایش منزلی را کرایه کرد. از زن روسی و رئیس فرزندی به دنیا آمد که اسمش وحید بود . . . ( ۵)

انگیزه های آمدن به افغانستان را می توان رهایی از یک نظام سیاسی و امیدواری برای زیستن در جای دیگر جست. اما انگیزۀ حکومت افغانستان را که با آنها رفتار بسیارظالمانه انجام داد، باید در سیاستی جست وجو نمود که با سرکوب آن مظلومین، رضایت مقامات کرملن را با چنان وسیلۀ ممکن ومیسر، جواب می گفت. به دیگرسخن مقامات حکومتی افغانستان در چارچوب مناسباتی که با شوروی در نظر گرفته بودند، می خواستند به مقامات شوروی نشان دهند، که ما مخالفین شما را جای نداده در زندان فرستاده ایم. زیرا حکومت افغانستان از دوباره فرستادن آنها که هنگام نپذیرفتن پناهنده معمول است، نیز امتناع کرده بود.
واگر محکمۀ ورود غیر قانونی درمیان می بود، باید آنها محکمه می شدند. در حالی که هرگز برای آنها محکمه یی دایر نشد ومانند زندانیان داخلی بی سرنوشت بودند. محترم آصف آهنگ هنگام نام بردن از زندانیان پیرامون یک تن از خردسالان پاردریا، که در زندان دهمزنگ بزرگ شده بود، می نویسد :
" یک نفر به نام قاری که اسمش از یادم رفته است( درشعر شادروان بلخی اسم او عبدالغفور آمده است ) بنگریم :

قاری آن مرد اهل صفا عبدالغفور            زهد تقوا عملش طالب غفران امشب

در صغر سن از پاردریا با فامیل خود به کابل آمده بودند، درسال ۱۳۲۹ زندانی شد و درسال ۱۳۴۱ رها گردید. جرمش نامعلوم بود.(۶)
گفتیم حکومت افغانستان تعدادی را که لازم ندیده بود، بکشد، زندانی می نمود وپس نمی فرستاد . اما، از یک مورد استثنایی ، که یک صاحب منصب روسی بود و پس فرستاده شده ، نام برده شده است. از چند منبع نام او با اندک معلومات دست یاب ما گردید. یکی از آن منابع معلومات نوشتاری محترم آصف آهنگ است .بربنیاد معلومات ایشان پس ازاینکه سردار محمد داؤود خان صدراعظم شد، او را به روسها تسلیم کرد. جناب خالد صدیق از یک روسی نام می برد که او را " شیشقین" می نامیدند،اما، کسی با او تماس نداشت. که احتمال دارد همان صاحب منصب روسی باشد.(۷)
منبع دیگر قصیدۀ معروف شادروان سید اسماعیل بلخی است . نام روسی یا نام اصلی او در این منبع نیامده است. اما نامی که او برای خود در زندان انتخاب کرده؛ ملا نصر الدین است. این نام را نیز جناب آهنگ در توضیح نام های می دهد، که در اشعار بلخی آمده اند. بلخی او را روسی مرموز می نامد. بنگریم:
غرش روسی مرموز ، ز حد افزون است
نیست در حجرۀ او ، یار زبان دان امشب
ظاهراً بر اثر شدت سرما و خنک
حرف بیهوده همیگوید و هذیان امشب
یا که از غربت و وحدت ، شده دل تنگ و فگار
گوییا رفته به سودای کرملان امشب
آنچنان ناله و فریاد زند ،کز اثرش
روح لنین و استالین شده حیران امشب
ای خروشچف ! بطلب جانب مسکو بازش
سیبری رفت چه خوف است ز خذلان امشب. . .(۸)

تصویری از یک پاکستانی در زندان
 وقتی به زندانی پاکستانی در دهمزنگ بر می خوریم، معلوماتی که حاکی از انگیزۀ او برای مراجعه به سوی افغانستان باشد، به دست نیامد. دربارۀ او یگانه منبع ما شعربلند وگویای شادروان بلخی است. همانگونه که می دانیم سید اسماعیل بلخی با جمعی ازاعضای هیأ ت رهبری حزب اتحاد، درروز اول سال ۱۳۲۹ خورشیدی یا زمان صدارت شاه محمود خان زندانی شد. آنها مدتی را هم در زندان مخصوص ولایت کابل زندانی بودند. قصیدۀ شب دیجور( شب سیاه) هم در آنجا سروده شده است. بعد تعداد وسیعی از آن زندانیان به دهمزنگ انتقال یافته اند. پیرامون وقت دستگیری وبقیه جزییات آن پاکستانی اطلاعی دیگری دراختیار نگارنده نیست.از روی پاکستانی نامیدن او و تاریخ سرایش شب دیجور(جدی ۱۳۳۶ خورشیدی)، فقط این برداشت حاصل می شود که باید پس از به وجود آمدن پاکستان وی زندانی شده باشد.

شادروان بلخی از او چنین تصویری ارایه می دارد :

جانب غربی من ،حجرۀ پاکستانی است
که نشسته است به یک حالت عریان امشب
زیر پایش نبود هیچ ، به غیر از دو حصیر
نه ورا ملبس و نه بستر و سامان امشب
خواب از شدت سرما به دو چشمش نرسد
مانده محروم ، ز حرارت و ز غلیان امشب
گاه با ملّت افغان ، سخنی داشت ز طعن
کز خجالت نبود ، حالت تبیان امشب
گاه هم فکرتش از شدّت سرما می کرد
سوی ملتان سفر و جانب مکران امشب
با همان حالت غربت ،چه نیکو اخلاقی است
که حکایت کند از خلق کریمان امشب
پشت هر حجره همی رفت و همی گفت خدای:
نبود بی خبر از برّه و گرگان امشب
به یکی فندسیه دادی و یک را سگرت
با یکی لطف خوشی داشت ز احسان امشب
زودتر باز سوی مسکن خود بر می گشت
که نفهمند مگر جمع لَییمان امشب
آخر ای هموطنان ! من به کی گویم این درد
میهمان پهن کند سفرۀ میزبان امشب . . . (۹)
 

                                                                                           ادامه دارد
 

توضیحات ورویکردها

۱- میرزا سراج الدین بن حاجی میرزا عبدالرؤوف.سفرنامۀ تحف بخارا. تهران . انتشارات بوعلی ۱۳۶۹چاپ دوم. در بارۀ چاپ نخست آن چنین نوشته شده است : چاپ اول آن در سال ۱۳۳۳ هجریه ( قمری) در مطبعۀ کاگان بخارای شریف طبع شد.
۲- محمد هاشم زمانی . زندانی خاطرات .صص ۵۰ /۵۱
۳- منبع بالا ص ۵۴
۴- خالد صدیق چرخی . برگی چند از نهفته های تاریخ در افغانستان. جلد اول. ص ۳۸۵. چاپ امریکا/ ۱۳۹۰ خورشیدی.
۵- م.هـ . زمانی . زندانی خاطرات. ص ۵۲
۶- محمد آصف آهنگ . توضیح نام های اشخاص در شب دیجور. قصیدۀ سید اسماعیل بلخی
۷- از سخنان جناب خالد صدیق وبرداشت نگارندۀ این سطرها
۸- سید محمد اسماعیل بلخی. شب دیجور. سروده شده در زندان مخصوص . پهلوی ولایت کابل. جدی سال ۱۳۳۶ خورشیدی. بهره گیری از متن قلمی جناب آصف آهنگ. این متن قلمی را با متنی مطابقت داده ام که در سایت یا علی مدد، شعرشب دیجور نشر شده است.
۹- منبع بالا.
 

DONNERSTAG, 18. OKTOBER 2012

ناصر خسرو . . . پروفیسور ولی پرخاش احمدی




             دکتر ولی پرخاش احمدی
                                                           
                      
ناصر خسرو:
                       ستایشگر اندیشه و سرایشگر آرمان

                                          


سخن راندن ِ ناصر خسرو در بارۀ اصول ویژۀ آیین اسماعیلی ، آنهم بـا دیدی فلسفی و با استفاده از تصاویر متنوع ِ حقیقی و مجازی پیچیده در لایه های زبانی والا، ممکن است در روزگار او، برای معدودی از متشّرعان اهل سنت و پاره یی از اندیشه ورزان شیعی اثنی عشری، که نبشته های نــاصر را با دقتی کـــــــم و بیش میخوانده اند ، از رهگذر هایی چند، تنش زا و مشکل آفرین و جدال انگیز بوده باشد . امّا ، به پندار من ، بیان ارکان آیین اسماعیلی ، در نفس خود ، به دشواری می توانست از پهنۀ جدل های فلسفی و مقابله ها و مجادله های مذهبی ـ آیینی ـ فلسفی سدّه های آغازین تاریخ اسلام، فراتر رود ودر گسترۀ پهناورتری مطرح گردد .

ناصرخسرو قبادیانی بلخی ( متولد ۳۹۴ق ـ متوفی ۴۷۰ ق ) از شگفتی زا ترین ستاره هایی است، که در آسمان ادب و فرهنگ پارسی دری درخشیده است و روشنایی بخش بوده است . ابعاد شخصیت شگرف ایــن بزرگمرد یمگان نشین چونــــان پُر وسعت و گسترده است که او را به دشواری توان شاعر یــــــــــا سخنور ـ در معنای متعارف این واژه ها ـ خواند . ناصر خسرو متفکر تعقلگرا است ، حکیم روشمند و مستدل است ، فرهیختار آموزشگراست ، اندیشــه  ورز دینی است ، نویسندۀ ملتزم و هدفمند است ، داعی مذهبی و پیکارگر سیاسی است، سنجشگر ستیزه ورز و جدال بـــرانگیز است ؛ و در کنار این همه ، شاعر است ـ و چه بسا که از فرازنده ترین و فرزانه ترین شاعران چند سدۀ آغازین ادبیات پارسی دری است. سده هایی که بهره های زایشگری و باروری سبک خراسانی در جغرافیای پهناوری پراگنده میشد و درخت سخن را برای سپس آیندگان گشن بیخ  و پر برگ و بار می ساخت .
قصیده های بلند ناصر خسرو از نمونه هـــای عالی سبک خراسانی شمرده می شود ، به ویژه قصایدی که دارای نسیب ( یا تشبیب ) اند . هر چند نمی توان ادعا ورزید کــــــه زبان شعر ناصر یکسره بی پیرایه و ساده و دور از تعقید است ، ولی می توان گفت که زبان شاعر رسا ، زنده ، و سخت توانمند است . تصویر های شعر ناصر ، همانند قصیده های دیگر بزرگان سبک خراسانی ، بیشتر حسّی و ملموس اند، و فارغ از تصویر های انتزاعی که در دوره های بعدی تاریخ شعر پارسی دری ، آبستن مفاهیم عرفانی شدند و ژرفنای صوفیانه یافتند . به عنوان نمونه ، قصیدۀ زیــر را بنگریم که با توصیف استادانه یی از طبیعت آغازمی شود و با بهره وری از تصاویری زنده و ملموس و طبیعی ، از پایان بهار و فرارسیدن پاییز خبر می دهد :            
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
به بُستان جامۀ زربفت بدریدند خوبانش
مُنقّش جامه ها شان را که شان پوشید فروردین
فرو شُست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بُستان عهد و پیمان بود
که پنهان شد چو بد گوهر خزان بشکست پیمانش
ز سر بنهاد شاخ گل به باغ  آن تاج پُر دّرش
به رخ بر بست خورشید آن نقاب خزّ خُلقانش
همان کـُهسر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی
خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش
یکی گردنده کوهی بر شد از دریا سوی گردون
که جز کافور و مروارید و گوهر نیست در کانش [ ... ]
بغُــرد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
بیارد آتش و دود از میان کام و دندانش ( ۱)
و همچنان بیت هایی از قصیدۀ دیگری که از تصاویر طبیعی سرشار است ، در اینجا نمونه وار می آوریم :
این چه خیمه ست این که گویی پر گهر دریا ستی
یا هزاران شمع در پنگان از میناستی
باغ اگر بر چرخ بودی ، لاله بودی مشتری
چرخ اگر در باغ بودی ، گلبنش جوزا ستی
از گل سوری ندانستی کسی عیّوق را
این اگر رخشنده بودی یا گر آن بویا ستی
صبح را بنگر پس پروین روان ، گویی مگر
از پس سیمین  تذروی  بُسّد ین عنقا ستی
روی مشرق را بیاراید به بوقلمون سحر
تا بدان ماند که گویی مَسندِ دارا ستی (۲ )
بــه تصویر ها و ایماژ های قصیدۀ زیرین از ناصر نگاه ورزیم که مقدم  بهار در آن با شکوه بسیار گرامی داشته می شود. بخش تشبیب این قصیده از ارزش زیبایی شناختی فراخوری برخوردار است :
جهان را دگر گونه شد کار و بارش
برو مهربان گشت صورت نگارش
به دیبا بپوشید نو روز رویش
به لؤ لؤ بشست ابر گرد از عذارش
به نیسان همی قرطۀ سبز پوشید
درختی که آبان برون کرد ازار ش
گهی دُر ببارد ، گهی عذر خواهد
همان ابر بد خوی کافور بارش [ ... ]
پر از حلقه شد زلفک مشک بید ش
پر از دُر شهوار شد  گشوارش
به صحرا بگسترد نیسان بساطی
که یاقوت پود است و پیروزه تارش
گر ارتنگ خواهی به بستان نگه کن
که پرنقشِ چین شد میان و کنارش ( ۳ )
و امّا، با وصف آغازی چنین با شکوه و درخشان ، ناصر خسرو، پس از آن که تصویری استادانه از زیبایی طبیعت در موقع بهار ترسیم می کند ، به خواننده هُـشدار می دهد که نباید مرغوب و شیفته زیبایی ظاهری پدیده هــــــای هستی شود؛ زیرا مردمان خردمند را نشاید که دل به سیمای فریبندۀ جهان گذران بندند :
کناره کند زو خردمند مردم
نگیرد مگر جاهل اندر کنارش
دروغ است گفتارها ش ، ای برادر
به هر چه ت بگوید ، مدار استوار ش
فر یبنده گیتی شکارت نگیرد
جز آنگه که گویی : "گر فتم  شکار ش " [ ... ]
چو دود است بی هیچ خیر آتش او
چو بید است بی هیچ بَر میوه دارش
به خرما بُنی ماند از دور ، لیکن
به نسیه است خرما و نقد است خارش ( ۴ )
قامت افراختن در برابر زمانۀ جفا پیشه ، و چشم پوشیدن از ظواهر دنیایی ، آدمی را به راه دین رهنمون خواهد شد . ناصر اندرز گویان به خوانندۀ شعرش می سپارد که :
به دین یافته ست این جهان پایداری
اگر دین نباشد برآید دمار ش
چو من از پسِ دین دویدم بیاید
دویدن پسِ من به ناچار و چار ش
چو من مردِ دینم همی مردِ دنیا
نه آید به کارم نه آیم به کار ش                               
نبیند زمن لاجرم جز که خواری
نه دنیا نه فرزند زنهار خوارش
از همین روست که ناصر همواره بر این نکته پا می فشارد که اندیشه را باید در خدمت دین و آیین به کارگماشت ؛ و این دین ـ که برای ناصر همانا دیانت اسلام باشد ـ و این آیین ـ که منظور آیین اسماعیلی بوده است ـ هـــم مایه و هم غایۀ هستی شناختی و دانش شناختی محسوب می گردد. به سخن دیگر، هر آنچه از خامۀ ناصر برون تراویده است، چه در آثار فلسفی و دینی اش چون وجه دین ، جامع الحکمتین، گشایش و رهایش ، زاد المسافرین ، و روشنایی نامه، و چه درسفرنامۀ  راهگشایش، و چه در قصاید بلند و ژرفش ، گامی بوده است به سوی تأویل و تفسیر حقیقت آرمانی ناصر، حقیقتی که حقانیت و راستینگی آن در دایرۀ اندیشۀ اسماعیلی آیینه سان باز تاب داشته است .
در ارزشگذاری کارنامۀ اندیشگی خود در مقایسه با پیشینیان، ناصر به صراحت سنجه یی یک چنین به دست می دهد :
ز تصنیفات من زادالمسافر
که معقولات را اصل است و قانون
اگر بر خاکِ افلاطون بخوانند
ثنا خواند مرا خاک فلاطون 
در جایی دیگر می سراید :                                     
چون من گره زنم به سخن ، ازکجا نهد
سقراط دست بر گره استوار من
و آن بند ها که بست فلاطون به پیش من
مومست و سست پیش کهین پیشکار من
به پندار ناصر خسرو، اینکه سخن وی بر پرداخته های سخنوران دیگر ارحجیّت دارد ، با آیین و مذهب شاعر پیوند دارد ، آیینی که بـه سخن ناصر ، یکسره علم است و خـــرد، ومذهبی که پیرو راستین طریقت پیامبراسلام است و روندۀ روشمند راه بازماندگان رسول .
ناصر از وسعت دانش و بینش خود آگاه است و علم خود را «عطایی الّهی » میخواند که ، به گفتۀ خودش ، « معرو.ف چو روز است ، نه مجهول و نه منکر » . او از تسلط خود بر گسترۀ شعر به نیکویی می داند ، اما شاعر بودن را مایۀ سرافرازی نمی انگارد ، بل پیروی از پیامبر را می ستاید :
مر مرا بر راه پیغمبر شناس
شاعرم مشناس گر چه شاعرم
ناصر نیک می داند که بر دقایق و نکته سنجی های پارسی دری به گونۀ خیره کننده یی احاط دارد :
علم عروض از قیاس بسته حصاری ست
نفس سخنگوی من کلید حصار است
مرکب شعر و هیون علم و ادب را
طبع سخن سنج من عنان و مهار است
و امّا ، تسلط ناصر بر توسن شعر و مهار کردن اسپ تیز تاز سخن مرهون این امر است که :
تا سخنم مدح خاندان رسول است
نابغۀ طبع مرا تابع و یار است
خیل سخن را رهی و بندۀ من کرد
آن که ز یزدان به علم و عدل مشار است
از اینجاست که سخنوریمگان، در مثنوی روشنایی نامه ،  سروده گران و سخنسرایانی را کـه « مدح نا اهلان » و « بد گوهران » را مایۀ سخن خود می سازند و به وصف " زلفک عنبری " شمشاد قدان لاله رخ می پردازند ، چنین می نکوهد :
خرد بر مدح  نا اهلان  بخندد
کسی بر گردن خر دُر نبندد
چرا چیزی بیا لایی به کد یه
که نرزد ملک دو جها نش به هدیه
تو را از خویشتن خود شرم ناید
که هر جایی دروغت گفت باید
به پا استادان و بر خواندن او
فرو ریزد سراسر آبت از رو
به مدح هیچ کس مگشای لب را
مرنجان خاطر معنی طلب را
نه چون این شاعران یاوه گویی
که  دست از آبروی خود بشویی
ز معنی جان ایشان را خبر نیست
سخنها شان سزا جز گاو و خر نیست ( ۵)
دوگانه انگاری سرشتی پدیده ها و عناصرهستی ـ کــه " معنی " و " جان " و " خرد " و " عقل " و " باطن " و  " نیکی " در تقابل و تضّاد ذاتی با " جسم " و " تن " و " ظاهر " و " زشتی " در تکاپو و جدال است ـ پایۀ زیرین اندیشۀ مذهبی و دیدگاه سیاسی ناصر را سازه می نهد . در بافت چنین ساختار از پیش پرداخته است که بینش اسماعیلی ناصرخسرو، و ویژگی های هستی شنا سی و انسان شنا سی نهفته در این بینش ، به گو نۀ دقیق و روشمند به کاوش و پژوهش گرفته تواند شد .
ناصر خسرو ، این یمگان نشین غربت چشیده ، در بسیاری از قصاید خود از دست روزگار می نالد ؛ امّا هیچگاه از دردی که به خاطر ایمان خویش به دین اسلام و پا بندی به آیین و مذهب اسماعیلی بدو رسیده است ،شکوه سرنمی دهد ، بل با سرافرازی و متانت ناملایمات را می پذیرد ، زیرا :
پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش   
تا در رسم مگر به رسول و شفاعتش
پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول
دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش [ ... ]
پیغمبر است پیشرو خلق یکسره
کز قاف تا به قاف رسیده است دعوتش
آل پیغمبر است تو را پیشرو کنون
از آل او متاب و نگه دار حرمتش ( ۶ )
ناصر، بر پایۀ عقاید تشیّع اسماعیلی ، حضرت پیامبر را پاس می دارد ، حضرت علی را وصّی پیامبر و « گنج رسول » می خواند ، آل رسول را احترام می نهد ، و مخالفان این طریق را گمراهان و منافقان می نامد :
هر کو عدوی  گنج رسول است بی گمان
جز جهل و نحس نیست نشان سلامتش  [ ... ]
هرک آفت خلاف علی بود در دلش
تو روی از و بتاب و بپر هیز از آفتش
ناصر خدا را سپاس می دارد که در پرتو ارشادات امام حّق ـ که منظور همانا هشتمین خلیفۀ فاطمی مصر ، المستنصربالله ابو تمیم مُعد بن علی (دورۀ خلافت از ۴۲۷ تا ۴۸۷ ) ، باشد (۷ ) ـ راه راست و طریقت راستین را بر گزیده است و به کژ  راهه نرفته است :
بی حاجتم به فضل خداوند لاجرم
اندر جهان ز هر که به من نیست حاجتش [ ... ]
منت خدای را که به جود امام  حق
بشناختم که حق و یقین و حقیقتش
آن بی قرین ملک که جز او نیست در جهان
کز ملک دیو یکسره خالی ست ملکتش
و اندر رضای او گه و بی گه به شعر زهد
مر خلق را به رشته کنم علم و حکمتش
مستنصری معانی و حکمت به نظم و نثر
بر امّتت که خواند الّا که حجتش
سخن  راندن  ناصر خسرو در بارۀ اصول ویژۀ آیین اسماعیلی ، آنهم بـا دیدی فلسفی و با استفاده از تصاویر متنوع  حقیقی و مجازی پیچیده در لایه های زبانی والا ، ممکن است در روزگار او برای معدودی از متشّرعان اهل سنت و پاره یی از اندیشه ورزان شیعی اثنی عشری که نبشته های نــاصر را با دقتی کـم و بیش می خوانده اند ، از رهگذر هایی چند ، تنش زا و مشکل آفرین و جدال انگیز بوده باشد . امّا ، به پندار من ، بیان ارکان  آیین اسماعیلی ، در نفس خود ، به دشواری می توانست از پهنۀ جدل های فلسفی و مقابله ها و مجادله های مذهبی ـ آیینی ـ فلسفی سدّه های آغازین تاریخ اسلام فراتر رود در گسترۀ پهناورتری مطرح گردد .
آنچه می توانست مایۀ واکنش بسیارگردد و آزار و اذّیت ناصر خسرو را به دنبال داشته باشد ، امّا ، در این امر نهفته است که ناصر خسرو ـ متفکر و فیلسوف و اندیشه وز سترگ ـ صرفا به توضیح و تشریح و تبیین و توصیف اصول و فروع آیین اسماعیلی نمی پردازد ، و هــــدف خود را به تحصیل « علم دین » به واسطۀ مردمان و درک« باطن » کتاب منزل و نقش نبی و وصی و وصول انسان به مقام « فرشتۀ بالفعل » محدود نمی کند . بر خلاف ، او داعی نهضت پیکارگری می گردد که در پی بر انداختن وضع موجود در جهان اسلام در روزگار ناصر بود . به سخن دیگر، ناصر یک جویندۀ پرسشگر فلسفی نه ، بل مبلّغ وجه مشخصی از دین می گردد. او صرفاً یک نظریه پرداز باقی نمی ماند؛ بل می کوشد تا نظر خود را در عرصۀ کنش و عملکرد جمعی نیز برکرسی نشاند . چنان کـــه در کتاب جامع الحکمتین آمده است ، ناصر بر این امر سخت پا می فشارد که « بر عقلا واجب است پلنگ و موش و مردم را بشناختن ، و مــــار و گژدم را ـ که اندر صورت مردمی اند ـ دانستن ، و زیشان بر حذربودن ، و اگر کشتن مار بر ما واجب است به اتفاق مردمان ، کشتن کافران بر ما واجب است به فرمان خدای تعالی . پس کافر مارتر از مار است از بهر آنک او را همی به فرمان خدای باید کشتن ، که دست بازداشتن از فرمان او کفر است ، و نا کشتن مار کفرنیست ، و منافق و کافر اندر یک مرتبت اند . » ( ۸ )
اینجاست که دیگر صرفا با یک فیلسوف و عالم و متفکر باطنی که با خا مۀ نیرومند و نقّادش در پی بــاز کردن گره هایی از مشکلات و دشواری های اندیشگی فزون از شمار انسان مسلمان زمان خویش کمر بسته است ، مــــواجه نیستیم ؛ بل با هوادار جّدی و داعی پیگیر یک رهبافت ایدیولوژیک بر می خوریم که سخن را چونان حربه یی به کار می گیرد تا حقانّیت دیدگاه مشخصی  را ، به هر وجهی که لازم نماید و شایسته باید ، بـر ملاء سازد و در راه تطبیق آن، جنبشی راه اندازد و وارد عرصۀ پیکارعملی گردد . بدین ترتیب ، ناصر نه فقط اندیشه ورز و فـــرهنگی آگاه است ، ایدیولوگ مذهبی و نظریه پرداز سیاسی نیزاست . برای ناصر خسرو ، قلم پرداز راستین و متعّهد و ملزم همواره در پی آن است تا مرام و آرمانش را در هاله یی از تقّدس عرصه دارد و از خط نظریه به عرصۀ عمل پا گذارد .
اگر خوانندۀ جامع الحکمتین ، وجه دین و گشایش و رهایش  جاجا در این آثار ارزشمند با جرقه های نیرومند تفکر فلسفی برمیخورد و ناصر را نه فقط به عنوان یک تأویلگر مبادی و ارکان آیین اسماعیلی ، بل در هیأت یـــک اندیشه ورزتعقلگرا  به مشاهده می نشیند ، در بیشترین قصیده های بی مانند ناصر ، امّا ، با سخن پر صلابت و فــرازمند فرهیخته مردی بر می خورد که چونان حکیمی پرهیبت ، با زبانی فخیم و پرمایه ، بر بلندای پر ابهت حکمت و اخلاق و آموزش و دانش می ایستد ، و به عنوان داعی ارجمند یک حرکت فکری و مذهبی ویژه ، بـــــه پند و انــدرز و موعظه متوسّل می شود ، یک تنه مبلّغ نستوه و پرخشم و خروش دیدگاه ایدیولوژیک خود می گردد، دربرابر آیین هـــــا و نظرگاه های رقیب قامت می افرازد، برحقانیت و راستینگی خود پا می فشارد و هم آیینان خود را می ستاید و هم اندیشان خود را ارج بسیار می نهد . باری ، دیگر آیینان و دیگر اندیشان را توبیخ می کند و می نکوهد و خوار می شمارد . فرومایـه و سفیه می انگارد ، و از  خران و ستوران کهتر می پندارد .
پا فشاری نستوهانه و سرسختانه ناصر خسرو براین امرکه طریقت او راه راستین رستگاری را رهنمون خواهد شد ، و آنچه او گزیده است ، گزینشی میان ایمان و کفر بوده است ، و تمامی حقیقت ـ یعنی ذاتِ حقیقت در تمامت و کلّیت آن ـ در چنبرۀ ایمان خدشه ناپذیر او در نهفته است ، محمول بینشی استیلا جویانه و تک بُعدی و تک ساحتی است که از هر گونه تأویل برابر خواهانه و داد گرانه سر می تابد . ایمان قلبی به نیروی قدسی حقیقت ، درب بحث اقناعی یـا مکالمه یی برابر جویانه و همه جا گستر را با دیگر اندیشان و دیگر کیشان ، که مسیر های دیگر گونه را در می کوبد ، می بندد و بر آن مُهر می زند .
آنگاه که رویه و سویۀ مشخصی از حقیقت بــه تعریف و مرز بندی  اصول ایمان و عقیده به کار گرفته شود و به عنوان یگانه راه راستین نجات و سعادت و کامکاری قلمداد گردد ، سخن ، دیــگر ، از دایرۀ بحث و مناظره فراتر می رود و ابعاد دیگری  کسب می کند . از دیدگاهی یک چنین ، دیگر اندیشان یـــا باید از پس قافله سالار راستین حقیقت به حرکت  آیند ، و یا یکسره از میان برداشته شوند و عرصه را ترک گویند ، حتّی اگر این امـــر به جبر و سر کوب نیز بیانجامد .
با توجه به متن تاریخی روزگاری کـــــه ناصر خسرو در آن می زیست ، رمینۀ عملی دیدگاه قاطع ناصر را در مقابله و مجادله و مناظره با مخالفان فکری اش میتوان یا حدودی توجیه کرد. در روزگار ناصر ، قشّریان مذهبی و متعصّبان واپسین میخ را در تابوت اعتزال می کوبیدند ؛ روزگاری کـــه عمیدالملک وزیر سلجوقیان ( که خود حنفی مذهب بود )عرصه را بر شافعیّان تنگ کرده بود ، و وقتی ایـــــــن وزیر پر تلاش ، در پی توطئۀ یی ، در خفّت و خواری ، از قدرت بــرافتاد ، جانشین او نظام الملک ( که شافعی مذهب بود ) ، حنفیان را سخت آزرد . برای سکانداران قدرت غزنوی و سلجوقی ، که پابند تسنّن بودند ، مذهب شیعه ـ به ویژه آیین اسماعیلی ـ خصم فــکری و مذهبی عظیمی تلقی میشد، و پیروان تشیع اسماعیلی را ، تا آنجا که امکانپذیر بود ، درهر جا بر می انداختند و زیر نام « اهل بدعت » ، «قرمطی » ، « باطنی » و « فاطمی » می آزردند و نابود می کردند .
از محمود غزنوی در تاریخ بیهقی ( داستان معروف «بردار کردن حسنک وزیر» ) روایت شده است، که باری گفته بود : «من از بهر قَــدَرعباسان [ خلافت بغداد ] انگشت در کرده ام درهمۀ جهان، و قرمطی می جـویم و آنچه یافته آید و درست گردد، بردارمی کشند. » ( ۹ )  و شاعر دربــارغزنـــوی، فرّخی سیسانی، در قصیده یی در بزرگذاشت برگشت پیروزمندانۀ سلطان غزنه از هندوستان ، محمود را ترغیب می کند تا در سرکوب « قرمطیان » سعی ورزد ، و خلافت فاطمی (اسماعیلی ) مصر را براندازد :
ژنده پیلان کز درِ دریای سند آورده ای
سال دیگر بگذرانی از لب دریای نیل
« قرمطی » چندان کُشی کز خون شان تا چند سال
چشمه های خون  شود در بادیه ریگ مَسیل [ ... ]
راست پنداری همی بینم که باز آیی ز مصر
در فکنده در سرای ملحدان ویل و عویل
وان سگ ملعون که خوانند اهل مصر او را « عزیز »
بسته و خسته به غزنین اندر آورده ذلیل
دار او بر پای کرده در میان مرغزار
گرد کرده سنگ زیر دار او چون میل میل
تا چو بر دار مخالف سنگها بیمر شود
اهل بدعت سر بتابند از مخالف قال و قیل ( ۱۰ )
ناصرخسرو که در چنین آشفته روزگار می زیست ، از آنچه بر هم کیشان و هم آیینانش می رفت ، دردمندانه با خبربود. او نیک می دانست که فقیهان و متشّرعان متعصب ، اسماعیلیانی چون او را « کافر » و « رافضی » و « مرتد » و « ملحد »  و « بی دین » می خواندند . ناصر در برابرمخالفان عَلـَـمِ مجادله می افرازد  و نستوهانه می کوشد تا از پایه های بنیادین اندیشۀ اسماعیلی دفاع ورزد . با این وصف ، گاهی بر آن می شود تا خطاب به خویش چنین بنگارد :                                              
ای حجت بقعت خراسان
با دیو مکن جدال چندین
در دولت فاطمی بیاکن
دیوانت به شعر حجّت آگین
تا نور بر آورد ز مغرب  
تأویل نماز بامدادین  ( ۱۱ )
پیوند تنگا تنگ سخن و اندیشه در شعر ناصرخسرو، امّا ، خوانندۀ ژرفگر را بر آن می دارد که بپذیرد که سروده های ناصر ، با همه پهنا و ژرفای خود ، نمایۀ یک رنگ و یک رویه یی را فرا روی خواننده ارایه می دارد . در بافت تصویری شعر ناصرخسرو ، از پارادوکس هـــای زبان، حسامیزی، تمیثل های رمزی و نماد پردازی چندلایه کمتر استفاده می گردد . این عناصر شاعرانه ، در کُنه خویش ، محصول تجربه های درون بینانه و ذاتی است که در پرداخته های شاعران دوره های بعدی تاریخ ادبیات فارسی دری ـ شاعرانی چون عطار و مولوی و ، بــــــه ویژه حافظ که با بینشی فراحسّی و فراعقلی و بیشتر عارفانه و اشراقی مأنوس و محشور بودند ـ به گونۀ روشنی بازتاب می یابند .
از دید بلاغت نوین ، که با جمال شناسی پیوندی نهادین دارد ، رسایی معنی و تداعی روشن پیام شاعرانه جّدا زیر سؤال رفته است . امروزه ، « ابهام » و « ایهام » در سخن ادبی از محاسن کلام شمرده میشود و استفاده از آنها دال بر توانمندی آفرینندۀ یک اثر است . ابهام و ایهام به اثر ادبی این ویژگی را می بخشد تا از پرویزن خوانش هــای چندگانه ، و حتّی متضاد و متفاوت روشمندانه و مؤفقانه بگذرد و پذیرای تعابیر و تفاسیر ناهمگون گردد و دیگر گون گردد .
رویکرد ناصرخسرو در وام پذیری از ابهام و ایهام در دیوان اشعارش ، امّـا ، با وصف برجستگی هایی چند فرازنده ، کمرنگ می نماید . شعر ناصر ، با تمام سترگی و شکوهمندی خود ، بــــــه ندرت در لایه یی از رازناکی و رمزوارگی پیچیده است ؛ ویژگی چند معنایی و چند تعبیری در آن کمتر سراغ ورزیده میشود ؛ و چند صدایی و چند آوایی در تکوین سرشت شاعرانۀ سخن ناصر نقشی ندارد .  با این وصف ، از داوری کلّی و فرضیه پردازی فراگیر در بارۀ تمامت گستردۀ قصیده های ناصر باید پرهیز کرد ، زیرا در دیوان شاعر، با قصیده هایی نیز ، هرازگاهی ، بر می توان خورد که با نوعی « ابهام » و «ایهام» بیگانه نیستند. قصیده هایی یک چنین رگه هایی نیرومند از عرفان را نیزدرخود می پرورند . ( ۱۲)  با آوردن قصیدۀ زیر ، کــه مثالی نیکو از دیوان ناصر خسرو در زمینه تواند بود ( ۱۳ ) ، سخن خود را نقطۀ انجام می نهم .

 
  
پانویس ها :
۱ـ دیوان حکیم  ناصر خسرو، تصحیح جعفر شعار و کامل احمد نژاد، تهران : انتشارات پیام امروز ، ۱۳۷۸ ؛قصیدۀ ۱۲۱ ، صص ۳۳۴ ـ ۳۴۰
۲ـ دیوان ؛ قصیدۀ ۲۱۴ ، صص ۵۶۰ ـ ۵۶۵
۳ـ دیوان ؛ قصیدۀ ۱۱۶ ، صص ۳۲۰ ـ ۳۲۴
۴ـ در قصیدۀ بلند دیگری ( قصیدۀ شماره ۱۳۱ ، صص ۳۶۴ ـ ۳۶۷ ) ، ناصر به سرشت فریبندۀ جهان چنین اشارات میکند :
این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال
گو هیچ نه آرام همی یابد و نه هال 
بی آن که ببنیش تو خوش خوش برباید
گاهی زن و فرزند و گهی جان و گهی مال [ ... ]
۵ـ « نکوهش شاعران مدیحه سرا » ، بر گزیده و شرح آثار ناصر خسرو . به کوشش نادر وزین پور ، تهران: نشر فرزان ، ۱۳۷۵ ؛ ص ۱۹۹
۶ـ دیوان ؛ قصیدۀ ۱۱۵ ، صص ۳۱۷ ـ ۳۲۰
۷ـ در دیوان قصاید ناصر خسرو ، بارها از خلیفه فاطمی المستنصر یاد ورزیده شده است . مثلا ، در قصیدۀ معروفی بــــا مطلع « بگذر ای باد دل افروز خراسانی /  بر یکی مانده به یمگان دره زندانی » ( دیوان ؛ قصیدۀ ۲۴۶ ، صص ۶۴۰ ـ ۶۴۳ ) چنین آورده است :
داغ مستنصر بالله نهاده ستم
بر بر و سینه و بر پهنۀ پیشانی
آن خداوند که صد شکر کند قیصر
گر به باب الذهب آردش به دربانی
فضل دارد چو فلک بر زمی از فخرش
سنگ درگاهش بر لعل بدخشانی
میر زاده است و فلک زاده به درگاهش
بسی از رازی و ز خانی و سامانی [ ... ]
و در قصیدۀ دیگری با مطلع « از دهر جفا پیشه زی که نالم ؟ /  گویم ز که کرده ست نال نالم ؟ »
( دیوان ؛ قصیدۀ ۱۵۲ ، صص ۴۱۶ ـ ۴۱۸ ) نیز از خلیفۀ فاطمی اسم برده شده است :
مستنصریم ، ور ازین بگردم
چون دشمنِ بی دینش بد فعالم              
  زو گشت به حاصل کمال عالم
 من بندۀ آن عالَمِ کمالم
 بی او قد حی آب شور بودم
 و امروز بدو چشمۀ زلالم [ ... ]
۸ـ ناصر خسرو ، جامع الحکمتین ، به تصحیح هنری کربین و محمد معین ، تهران : انستیتو ایران و فرانسه ، ۱۳۳۲/ ۱۹۵۳؛ ص ۱۷۶
۹ـ ابوالفضل بیهقی دبیر  ، تاریخ بیهقی ، ویرایش جعفر مدرس صادقی ، تهران : نشر مرکز ، ۱۳۷۷ ؛ ص ۱۶۹
۱۰ـ فرّخی سیستانی ، دیوان حکیم  فرّخی  سیستانی  ، به کوشش محمد دبیر سیاقی ، تهران : کتابفروشی زوار ، چاپ چهارم ، ۱۳۷۱ ؛ ص ۲۲۱
۱۱ـ ناصر خسرو ، دیوان ؛ قصیدۀ ۱۹۵ ، صص ۵۳۰ ـ ۵۳۲ .
۱۲ـ بایستۀ تذکر است که مولانا عبدالرحمن جامی ، در بهارستان ( به تصحیح اسماعیل حاکمی ، تهران ، ۱۳۷۴ ؛ ص ۹۵ ) آورده است که شش بیت از این قصیدۀ ناصر خسرو را عــارف بزرگ عین القضات همدانی نیز در کتاب زُبدة الحقایق فی کشف الدقایق  نقل کرده است . پسانتر ، ابیاتی چند ار این قصده ، به عنوان الگوی « قصیدۀ فلسفی » به شاعر قرن یازدهم هجری ، میر فندرسکی ، منسوب شده است .
۱۳ـ ناصر خسرو ، دیوان ؛ قصیدۀ ۱۶۱ ، صص ۴۴۰ ـ ۴۴۲



ظاهر دیوانچگی


آرمان ما خیلی فراتر از یک رویاست

                                             جهانی دیگر! راهی جز این نداریم

                                                      

 ما از هیچ چیز نمی گذریم 


چندین ماه است، که فضای  خانه ها، کافه ها و چای خانه ها، نشست ها و تظاهرات خیابانی، محافل خوشی و یا مقاومت سندیکا ها و جوانان از آهنگ معروف و پر سر و صدا ی فرانسوی  ( ما از هیچ چیزی نمیگذریم) لبریز شده است.
این اهنگ که شور و هیجان قابل ملاحظه یی را در میان انبوهی از مردم ایجاد کرده است، توسط جوانی به نام Kaddour Haddadi از گروه هنری(HK & Les Saltimbanks) اجرا شده است.
این جوان که HK  تخلص می کند، فرزند یک مهاجر الجزائریست که خودش را شهروند جهان می نامد. گروه اش آرزو دارد که طغیان ، خواب و شور شان فرا تر از مرز ها پرواز کند و به دیگران نیز سرایت کند.

 این آهنگ که به یک پدیده اجتماعی و نماد مقاومت مبدل شده است، آمیخته ی از میلودی های بلوز، ریگی با ریتم های از موسیقی خاور میانه می باشد. این موسیقی که در اعماق جان انسان های شیفته آزادی تاثیر بسزای دارد، با آلات موسیقی گیتار های برقی و معمولی، عود و آکاردیون و... نواخته شده است.
این آهنگ جدا از جنبه ی مقاومت و مبارزه جویانه اش نوای از هجرت و اندوه دارد، که با طرزی شاد و دلاورانه اجرا شده است. جوانان فرانسوی از هر تمایل سیاسی ، فلسفی عاشقانه ازین اهنگ استقبال کرده اند و این آهنگ سرود انتخابی همگان شده است. متن این اهنگ نا عدالتی های اجتماعی، لجام کسیختگی سرمایه داری لیبرال، پوسیده گی جامعه ی مصرفی، فساد و تزویر حاکمیت را آواز می کند. بدین سان این آهنگ شعار اعتراضات مردمان عاصی اروپا  و بویژه جنبش برآشفتگان شده است.

 شنیدن این آهنگ سرود "جان لنون " تصور کن را که به نحوی تبدیل به نماد صلح شده است، به یاد می آورد. آین اهنگ همان شوری دارد، که برخی از اهنگ های احمد ظاهر دارند. شوری که در آن شعور موج می زند و جهانی دیگر در الترناتیف با جهان سوداگران اسلحه و مرگ قرار دارد.
در شهر و ده فرانسه، گذر از هر ره، این آهنگ را خواهی شنفت واین از جمله آهنگ هایست که درین سالیان اخیر دل نشین زن و مرد فرانسه شده است.

این آهنگ را آزادیخواهان ایرانی به فارسی برگردانیده اند و برگرادان آن درین صفحه خواه نا خواه از ترجمه ی این دوستان الهام گرفته است. تغیراتی که درین متن به نظر می خورند، فقط تفاوت های لهجه یی را نمایان میکنند.

برای شنیدن آهنگ،  روی این پیوند کلیک کنید:





                                                 ما ار هیچ جیز نمی گذریم 

از اعماق محله ی فرو دست من
تا روستای دور افتاده ی تو
همه جا یک واقعیت
همه جا خروش طغیان
دنیا هیچ جایی برای ما نداشت
بدرد هیچ کاری نمی خوریم
داخل قصر بدنیا نیامدیم
از کارت بانکی پدر نمی خوریم
بی خانمان؛ بیکار کارگر
دهقان، مهاجر بی کارت هویت
خواستند از هم جدا مان کنند
و باید گفت که به مُراد خود رسیدند
تا وقتی هر کدام از ما سنگ خود را به سینه زد
سیستم شان رونق داشت
اما بالاخره یک روز باید بیدار می شدیم
و بالا دستی ها را پایین می کشیدیم
ما از هیچ چیزی نمیگزریم

***    ***    ***
برای ما از برابری گفتند
و ما مثل احمقها باورشان کردیم
از کلمه " دموکراسی" مرا خنده می گیرد
اگر دموکراسی در کار بود بلاخره ما هم خبردار میشدیم
در برابر قانون بازار
کاغذ رای ما چه ارزشی دارد
مسخره ست هموطنای عزیزم
اما درست، سر ما کلاه رفتند
در برابر فروش طیاره ی ایرباس
حقوق بشر چند منه ( چند سیره) ؟
در نهایت فقط قاعده یی کلی وجود دارد
خود فروشی بیشتر برای فروش بیشتر
جمهوری روسپی شده
در پیاده روی ها دیکتاتورا
دیگر گپ های مقبول شان خریدار ندارد
حاکمان ما دورغگو هستند
ما از هیچ چیزی نمیگزریم

***   ***    ***
حرف زدن از صلح و برابری
خیلی پوچ و ابلهانه ست
وقتی بی خانمان ها روی سنگ فرش جاده جان میدهند
وقتی مهاجران غیرقانونی را بیرون میکنند
وقتی یک تکه نان برای پرولتاریا پرتاب می کنند
فقط برای آرام کردن آن هاست
تا مبادا یخن کارفرمای میلیونر را بگیرند
آخر ارزش آنها برای جامعه ما بیشتر از این گپ هاست!
از ثروتمندان  و قدرتمندان
یک طور عجیبی محافظت میشود
بدون تردید آنها
حتی می توانند با رئیس جمهور دوست باشند
رفقای عزیز" رای دهندگان" عزیر
شهروندان عزیز مصرف کننده
زنگ بیداری بصدا درآمده
وقتش رسیده که ماشین ها رو به صفر برگردانیم
تا مبارزه هست امید هست
زندگی هست، مبارزه هست
تا مبارزه می کنیم یعنی سر پای ایستاده ایم
تا سر پا ایستاده ایم ، از هیچ چیزی نمیگزریم

میل شدید پیروزی در رگ های ما جاریست
اکنون میدانی چرا مبارزه می کنیم

آرمان ما خیلی فراتر از یک رویاست
جهانی دیگر! راهی جز این نداریم

                             ما از هیچ چیزی نمیگذریم.


...............................................................................................


              هشت تن از جنایتکاران اعدام شدند



         هزاران جانی خونخوار درآزادی به سر می برند
                                 
                 
               وهیچ نیرویی ازآنان بازخواست نمی کند.

                            
رییس جمهور به تازگی حکم اعدام 16 نفر را توشیح کرده و حکم اعدام هشت تن از آنان به اجرا درآمد.
قرار است بزودی حکم اعدام هشت تن دیگر نیز صادر می شود و دوسیه هایی که حکم اعدام برای 250 تن دیگر نیز صادر شده است نیز بزودی به رییس جمهور افغانستان برای توشیح سپرده خواهد شد.
وحید الله ولد عبداللطیف از ولایت لوگر ، یک مادر و دو کودک اش را به قتل رسانده است.
این جنایت کار که داماد خانم مقتوله می باشد به دلایل اینکه اشخاص نامحرم را به خانه موصوف می آورده است، خانم مذکو را همراه با پسر یک و نیم ساله و دختر شش ماهه اش توسط ریسمان خفک نموده بعد از جان سپردن، آنها را در یک چاه انداخته است.
به فیصله قضا این فرد مرتکب جرم قتل عمد شده است و محاکم سه گانه حکم اعدام این فرد را صادره کرده اند.

عبدالرحمان ولد گل رحمان از ولایت پروان ، یک طفل شش ساله را بنام احسان الله ابتدا اختطاف نموده ، بعد از تجاوز فجیعانه جنسی که به اساس شواهد بدست آمده در جریان تحقیقات، از دامن کودک خون جاری بوده و فریاد می کشیده است، با قصی القلبی تمام جهت خفه ساختن آوازش گردن وی را با بند بوت محکم بسته تا که جانش را از دست می دهد و بعدآ جسد را در الماری یک خانه در منطقه سیاهگرد ولسوالی غوربند ولایت پروان مخفی می سازد.
به اساس فیصله قضا، این فرد مرتکب جرم قتل و لواط شده است و محاکم ثلاثه حکم اعدام آن را صادر کرده اند.

خیرالله ولد عبدالستار از ولایت تخار ، یک طفل ده ساله را بعد از اختطاف و آزار و اذیت در ولسوالی دشت قلعه ولایت تخار به شکل فجیع به قتل می رساند.
جسد این کودک ده ساله که نامش سهراب بود، بعد از یک ماه توسط پولیس ملی در مغاره های منطقه باستانی آیخانم ولسوالی دشت قلعه در حالی که سرش از تنش جدا شده بود، یافت گردید.
به اساس فیصله قضا دوسیه خیرالله ولد عبدالستار تحت عنوان اختطاف و قتل مورد رسیدگی قرار گرفت و به اشد مجازات یعنی اعدام محکوم گردید.

الماس ولد عبدالغنی از ولایت فراه ، یک پسر نوجوان را که همراه پدرش از ولایت فراه جهت ادامه تحصیل عازم کابل بود، با متوقف نمودن موتر توسط نور محمد قوماندان پوسته منطقه فراه رود، در مسیر راه اختطاف نمودند.
سپس پسر نوجوان را به جایی که از قبل تدارک دیده بودند انتقال داده و می خواستند بالای وی تجاوز جنسی نمایند که نوجوان با شهامت، از خود مقاومت نشان داده و نمی گذارد بالایش این عمل شنیع را انجام دهند.
مجرمین بعد از این اتفاق، پسر نوجوان که نامش محمد صادق بود، با ضربات بی رحمانه توسط سنگ به قتل رسانیده و از محل فرار می نمایند. اما مدتی بعد یکی از این مجرمین یعنی الماس یک پسر بچه را به نام جاوید در ولسوالی گرشک ولایت هلمند اختطاف و توسط مسوولین امنیتی دستگیر می گردد، به جرم ارتکابی اقرار نموده و شرکای جرمی خویش را معرفی و دوسیه شان تحت عنوان اختطاف و قتل، وارد دوران قضایی می شود که نتیجتا فیصله اشد مجازات یعنی اعدام را سه محکمه بالای شان صادر می کند.

عضو باند حرفوی و سارقین سازمان یافته، تحت رهبری بابه خان که مشهور به چونته است، گروه تبهکارِ را به نام "جیب داکو" شهرت داشت رهبری می کردند.
این گروه در تاریخ های مختلف به انجام فعل شنیع زنا، سرقت های مسلحانه و قتل ، از جمله سرقت منزل محمد نعیم و انجام زنا با زوجه مذکور، سرقت خانه محمد معصوم و تجاوز جنسی بالای دختر 14 ساله اش، سرقت منزل عبدالرزاق و ربودن زیورات شان، سرقت زیورات از خانه نظرعلی، سرقت زیورات از منزل محمد نادر و قتل موصوف همراه با یک تن دیگر، از جرایمی است که این گروه جنایت کار مرتکب شده اند.
قضا دوسیه این جنایت کاران را تحت عنوان: جرایم قتل، سرقت های مسلحانه و زنای اجباری رسیدگی کرد و حکم اشد مجازات یعنی اعدام را برای شان صادر نمود.

نقل از وبلاگ چشم انداز چهارشنبه 21 نوامبر
 ...............................................................................................................................................................





         

                                                                                                                




                            دهانت را می بویند

ستار بهشتی :

" پا به میدان گذاشتیم. در این مبارزه ، یا از قفس تن رهایی می یابیم ،یا قفس ظلم شما را درهم می شکنیم."                                                                                                                                       

شنیدن خبر ها در محدوده یی آن چه با افغانستان پیوند دارد، پایان نمی پذیرد. خبرهای تأثر بار زلزله ها، آبخیزی ها، طوفان ها ، سیمای مادر غمدیدۀ فلسطینی که سربازان اسرائیلی برسینۀ آخرین فرزندش گلوله فرستاده اند، ترس کودک اسرائیلی هنگام مکتب رفتن که مبادا راکتی جانش را بستاند،انفجارهای انسان کشانه در بقیه نقاط گیتی ؛ تبتی – چینیی که آتش بر تن می زند، تا حق خویش را فریاد کند، و ده ها موضوع دیگر، نیز خبر هایی اند، که می شنویم.

گاهی برخی می توانند از شنید ن خبرهای جهانی با آسانی کنار بروند وبگویند که : غم افغانستان کم است که غم دیگران را نیز بخوریم !! 
اما برخی در خلال شنیدن ودیدن وقایع جهانی ، به اندوه نشسته برچهره و لبان دیگران نیز می اندیشند.

امروز( ۱۱ نوامبر ۲۰۱۲) پس از شنیدن خبرهای انفجاردرخوست وقندهار، خبر مرگ ستار بهشتی، کارگری که مشغول وبلاگ نویسی نیز بود، تأثری ایجاد نمود. روزهای پیش خبر دستگیری او را شنیده بودم. چند روزپیش چند تن پولیس لباس ملکی و ویژۀ مراقبت نشریات انترنیتی به منزلش رفته او را با کمپیوتر و تلفون دستی اش دستگیر و بازداشت نموده بودند. ستار بهشتی در وبلاگ خویش از حق آزادی بیان دفاع می نمود. بازداشت هایی را که اهل اعتراض می دیدند به نکوهش می گرفت. جرأت وجسارت و ترس نداشتن در این حوزه از فعالیت ها را اشاعه می داد. به این دلیل دهانش را بوییدند وشکنجه اش کردند.
بیش از ده روز از توقیف او سپری شده بود که پولیس زندان به نزدیکان خانواده اش خبر می دهد که قبری بخرید، کفن بیاورید و مردۀ تان را بگیرید.

شنیدن این خبر، سلسله یی از چنین دست خبرها را تداعی می بخشد. چهره های دیگری را به یاد ما می آورد که در ایران خواستار ابراز نظر خویش هستند. آزادی بیان می خواهند. همان آزادیی که رکن مهم دموکراسی است. عدالت می خواهند. عدالت اجتماعی را مطالبه دارند. اما استبداد رأی وتحمیل عقاید و افکار یک گروه قلیل سبب شده تا آن همه ارزش هایی که تاریخ جهانی آنها را جز افتخارات می داند، نادیده گرفته شوند. در کشورهمسایۀ ما در جمهوری اسلامی ایران، چنین بیدادگری تشدید یافته است. هنگامی که به محکومیت تحمیل آرا، یا استبداد رأی و ابزار آزاردهندۀ آن یا شکنجه ها نیز عطف می نماییم، به یاد ما می آید که در افغانستان عزیز صدها هزارسرهای نازنین قربانی گونه های مختلف استبداد رأی شده اند. در واقع با تقبیح چنین راه ورسم حکومتداری ،در منطقه، نیازهای عاجل مرمان منطقه را می شناسیم. وهنگام ابراز همنوایی یاد شیخ سعدی را گرامی می داریم،که سخن :
 

بنــی آدم اعضــای یکـدیگـرند
که در آفرنیش ز یک گوهراند


او، گوش آویز احساس همنوایی وهمبستگی ما میتواند باشد.
هنگام شنیدن خبر مرگ ستار بهشتی ، انسانی که زیر شکنجه جان داده است، هزاران انسان هموطن خویش وبقیه مرمان روی زمین را به یاد می آوریم که شکنجه شده اند. در حالی که تقبیح شکنجه و ممنوعیت آن یکی از دستاوردهای عالی وانسانی بشریت است.
در ضمن این خبر شنیدن ها و مشغولیت ها است که دل آدم می خواهد، آرزو نماید که سنگ بنای چنان رفتار ها، از میا ن برود. مردمان یک جامعه حق داشته باشند عقاید خویش را احترام بگذارند وبه عقاید دیگران نیز حرمت بنهند. واین اصل را درگسترۀ عقاید مذهبی، فلسفی، زبانی وغیره رعایت نمایند. یکی خویش رابردیگری برتر نداند ودیگری را نباید خوار شمرد. رعایت چنین اصلی مردمان منطقه وهمه آنانی را یار ومددگار تواند بود که در زیر فشارآزار وشکنجه قرار دارند ؛ زیرا به گونۀ دیگر می اندیشند. دیگر اندیشی که گناه نیست. انسان حق دارد اندیشه اش را ابراز نماید. این دیگران اند که آن اندیشه را احترام کنند واگر موافق نیستند، به بحث ومشاجرۀ علمی با تحمل و یا تبادل اندیشه بپردازند. 

جمهوری اسلامی ایران این حق را به رسمیت نمی شناسد. از اینرو آنانی را که اندیشه وافکار همسان با حاکمان ندارند، شکنجه می کنند، به زندان ها می فرستند ویا اعدام می کنند. 
 
 ...............................................................................................................................................


نصیرمهرین  

         تنها " گروه حقانی"  تروریست نیست


امروز سه شنبه 6 اکتبر 2012، خبری انتشار یافت مبنی بر این که شورای امنیت، گروه تروریستی حقانی را درفهرست سیاه قرار داد. فهرستی که مشمولین آن باید با برخی از تحریم ها روبرو شوند. تحریم هایی مانند بسته شدن حساب های بانکی، اجازه نیافتن مسافرت برخی از رهبران آنها، و ممنوعیت خرید اسلحه.

                                     

  جلال الدین حقانی یک تن از رهبران تروریست ها که با شبکۀ تروریستی القاعده وطالبان  پاکستان وافغانستان پیوندهای نزدیک دارد.

برای آنانی که خطر ناشی از تروریسم چنین گروه ها را برای افغانستان جدی گرفته اند ، این خبر نمی تواند خبر خوبی تلقی نشود. اما برای آنانی که ازمبارزۀ غلط و رفتاری های  نا شفاف چندین ساله با تروریست ها آگاهی دارند، نشرچنین خبری نمی تواند بدون نا باوری به اتخاذ مبارزه درست ضد ترویستی استقبال شود. به ویژه زمانی که اعمال مرگبار وضد بشری این گروه را طی سالهای متمادی در نظر آوریم، وبه آنها از روی تأثیراتی که بر پیکر خانواده های بی شماردرافغانستان وبر نیاز تحقق امنیت وارد آورده است، بنگریم؛ می پرسیم که چرا حالا ؟


                          

پاسخی که ازموقف کنونی می توان به دست آورد، این است که بازهم این ایالات متحدۀ امریکا بود، که نخست لازم دید گروه حقانی درفهرست سیاه جای بگیرد. نه مقامات افغانستان. ایلات متحدۀ امریکا نیز بیشتر پس از حملۀ ماه سپتامبر 2011 بالای مقرناتو و سفارت امریکا بود، که بالای گروه حقانی برافروخته گردید. وآن هم در حالی بود که مذاکرات پشت پرده میان امریکا  وگروه حقانی  باپای درمیانی  پاکستان به بن بست رسیده بود. با دریافت این انگیزه یا لزومدید های ایالات متحدۀ امریکا، تشخیص اهداف از مبارزۀ ضد تروریستی امریکا و افغانستان از هم جدا می شوند. دقیقاً همان گونه که تا حال بوده  و سیاست ده سال سپری شدۀ پسین را رقم زده است. مقامات  امریکایی دست وپای تروریسم را از حریم کشورشان کوتاه نمودند. به کادرها واعضای فعال القاعده ضرباتی وارد کردند. اما طالبان را که هیچ تغییری در مشی و نیات وساختار های جاهلانۀ خویش رونما نکرده اند،از فهرست سیاه بیرون آوردند وبا همنوایی موجود در حلقات طالب دوست در افغانستان، امکانات مادی وسیاسی را دراختیارآنها نهادند.
                                                                                   
 در واقع می شود پدیرفت که طرح این است که شما تروریست ها برای دشمنان غرب مجالی ندهید که علیه منافع کشورهای غربی دست به کاری شوند. اما در داخل افغانستان دست باز دارید. مگررویت چنین نیتی نیست که ریختن خون صد ها بیگناه، زنان ومردان  فقیر وکودکان درافغانستان، زمینۀ نام آنها را در فهرست سیاه فراهم نمی کند. اما حمله یی که آنهم وحشیانه است بر مقرناتو ویا سفارت امریکا، جدی گرفته شده و واکنش برانگیز می شود.
این ناباوری از مبارزه با تروریسم یا مبارزه ناقص وغلط علیه تروریسم را از آن روی آوردیم که تروریست ها ویا آنانی که زیر نام  گروه حقانی هم اگر نیستند، از عقب گاه رهبری مشترک یا پاکستان بهره مند می باشند. آنها همه دربانک های امارت ، قطر وعربستان سعودی پولهای گزافی اندوخته اند. خردسالان محتاج به سواد و دیدن درس وتعلیم،ذ پرورش سالم وبا محبت را با فریبکاری به کشتارگاه خودشان وده ها تن دیگر می فرستند که بروید جنت !
این تروریست ها چرا در فهرست سیاه نام نمی گیرند؟
این تحریم ها شاید بتوانند، مانع  برخی از مسافرت های اعضای گروه حقانی در خارج شوند ویا گرفتن پول ازچند بانک را با دشواری مواجه نماید،اما، با ایجاد رشته های متعددی که همبستگی تروریستی به میان آودره است، آن را به زودی وبه نحوی جبران می کنند. دردانگیز این است که  هسته ها ولانه های تروریستی  در پاکستان وافغانستان هر روز تروریست می پرورند وبه پول و گرفتن ویزه برای مسافرت های" استشهادی"  نیازی ندارند، از چنین  تحریم  وفهرست سیاه متأثر نتوانند شد. زیرا هنوز هم خط روشنی با تروریست ها، با خواستگاه ها، با فرهنگ و با اهداف آنها در کشورما ترسیم نشده است. تشخیص مخاطرات آنها ، یا آنانی که با سلاح کوردلی وجهالت، خشونت ، خونریزی و زور ؛ راه  تحمیل خویش رابردیگران یافته اند، نخستین شرط مبارزۀ ضد تروریستی در قلمرو داخلی است.

مردمان جامعه یی که زهر اعمال جهالت آمیز چنان نیروی را چشیده اند، باید از روی نیازهای خویش، جلوگیری از دسترسی تروریسم به امکانات بیشتر را در دستور کار قرار بدهد. این کار را شورای امنیت ملل متحد برای آن جامعه نخواهد کرد.

..................................................................................................................................................................



   عتیق الله نایب خیل

            سیدنی

هفتم عقرب1391 خورشیدی

                                                       




 دهن اژدهای تروریسم باز تر می شود

روز جمعه پنجم عقرب (26 اکتبر 2012)، مصادف با اولین روزعید قربان ،کشور ما شاهد یک واقعهً خونین دیگری در میمنه ، مرکز ولایت فاریاب ، بود . این بار قربانیان عمل وحشیانه ، نمازگزارانی بودند که به منظور ادای مراسم نمازعید گردهم آمده بودند. دراثرانفجار، ده هاتن کشته و زخمی گردیدند و روز عید به روزماتم تبدیل گردید. عده یی با لباس سفید کفن پوشانیده شدند و عده یی در سوگ عزیزان ازدست رفتهً خود ، سیاه پوش گردیدند.
                                               
رییس جمهورآقای کرزی  این بار هم  مسؤولیت خویش را اداً کرد!! و همان نسخهً متحدالمال همیشگی را بکاربرد، و درپیام روز عید به مردم ،این واقعه را "محکوم"کرد و بازهم  مخالفین  تروریست را به مصالحه دعوت کرد.

 این درحالی است که لحن ملاعمر،رهبرطالبان ،نیزدربرابرآقای کرزی تغییر ناپذیرباقی مانده  و دولت او را دست نشانده می داند و حاضر به مذاکره و مصالحه با اونیست.
                                           
 چند روز قبل ازین واقعه خبرقصد ترور ملاله یوسفزی، دختر چهارده سالهً پاکستانی به دست طالبان، سبب انزجار عمومی افکارعامهً جهانی ، ازجمله درکشورما  گردید. با فراخوان وزارت معارف افغانستان در پانزده هزاروپنجصد مکتب ومدرسه درنقاط مختلف کشور، به تعداد 9 ملیون و 5صد هزار شاگردان معارف ، برای صحت یابی ملاله یوسفزی دعا کردند و این اظهار همبستکی با یک قربانی دیگر تروریسم که در ظاهر کاریست درخور ستایش ؛ چون "بنی آدم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش زیک گوهرند"، اما بدون رعایت ضرورت های مبارزاتی علیه جنایات همان شاخه های تروریستی درافغانستان همواره پرسش برانگیز بوده است. طالبان پاکستانی مسئوولیت این سوً قصد را پذیرفتند و دولت پاکستان هم حتا برای دستگیری طالبی که سخنگوی این خبر است، یک ملیون دالر جایزه تعیین کرد.

برعلاوۀ شکایت از سهل انگاری  وبرادرخوانی طالبان ازطرف حکومت آقای کرزی ، موضوع تقبیح دولت پاکستان هم در قبال رشد دادن تروریسم در افغانستان مطرح است . مثلا ً این جایزهً یک ملیون دالری ، اگر واقعا" ازدید و موضع گیری ضد تروریسم صورت گیرد، قابل  تحسین است، اماچرا همان کسانی که برای گرفتاری سخنگوی طالبان پاکستانی حاضر می شوند یک ملیون دالر جایزه بپردازند، به سران طالب  افغانستان پناهگاه های امن فراهم می سازند و سلاح ومهمات و امکانات لوژیستیکی در اختیار شان قرار میدهند ؟

 جواب بسیار ساده این است که حکومت پاکستان  حق دارد به منافع کشوری خود فکر کند و برضدهرآن نیرویی که منافع ملی کشورش را به خطر اندازد، بجنگد. ولی وقتی سیاست خویش را درقبال  افغانستان  پیاده  می کند، بازهم  منافع ملی اش را در ضدیت با مردم افغانستان به پیش می برد.  این سیاست ضد افغانستان، در نهایت خود نتیجۀ رشد وگسترش  تروریسم را  به وجود می آورد.

پرسش دیگر این است که :
چرادرکشورما برای همنوایی با قربانیان تروریسم ، کوششی به عمل نمی آید تا همان نیروی عظیم شاگردان معارف سمت وسوی  ضد تروریستی بگیرند ، تا عکس العمل واحدی دربرابر این گونه اقدامات خونین ، به نمایش گذاشته شود.  برخلاف ، پس از هر فاجعه یی، آقای رییس جمهور، به عوض این که راه حلی ارایه دهد،عاملین را یک بار دیگربه "مصالحه" دعوت می کند و با این کارنه تنها گروه های تروریستی و دهشت افگن بیش ازپیش جسورترمی شوند؛ بلکه مردم را نیز از نظرروحی، در برابر آنان ، خلع سلاح می سازد. 

سزاوار  تذکر است که حملات انتحاری طالبان به مراسم و اعیاد دینی تازه گی ندارد. به تاریخ پانزدهم دلو1390 خورشیدی برابر با ششم دسمبر 2011 عیسوی نیزشهرماتمزدهً کابل ، یک بار دیگرشاهد یک ماتم خونین دیگربود. ماتمی که درعقب آن همان دست های  دشمنان سوگند خوردهً مردم افغانستان به خوبی نمایان بود. دست های خونینی که این بار نیزقربانیان خویش را از میان مردمان غیر نظامی ، و زشت تر از آن ، ازمیان زنان ، کودکان و افراد سالمند عزاداران روز عاشورا انتخاب نموده بود ؛ و چنان جنایتی آفرید که حتی کارنامه های خونین حزب دموکراتیک خلق افغانستان دربرابر آن کم رنگ جلوه می کرد. مسعود حسینی ، عکاس افغان ، که آن روز همانجا بود و علیرغم آنکه خودش نیز زخمی گردیده بود، توانست عکس ترانه اکبری ، دخترک سبزپوش را، در میان اجساد غرقه به خون قربانیان آن حادثه ، بگیرد. این عکس درفاصلهً کوتاهی درمهم ترین روزنامه های جهان به چاپ رسید و توانست جایزهً بهترین عکس خبری پولیتزر درامریکارا بدست آورد.
                            
بازهم  پرسیده می شود که ، چرا آقای رییس جمهور هیچگاه کوششی به عمل نیاورده است تا ازحوادثی ازین دست، برای بسیج افکار عمومی ، برعلیه طالبان وتروریست ها،استفاده نماید. عمران خان، رهبر حزب تحریک انصاف پاکستان ، با سفربه مناطق قبایلی پاکستان ، جنگ گروه های تروریستی درافغانستان را ،جهاد اعلام کرد؛ درحالی که او درجایگاه و موقعیتی نیست که چنین فتوایی صادر نماید. اما برای بهره برداری های سیاسی حاضر به دادن فتوا می شود. آیا دولت افغانستان از چنین توانمندیی برخوردارنیست تا به وسیله شورای علمای افغانستان و یا مراجع دیگردینی چنین فتوایی را صادر نماید ؟  گذشت زمان نشان خواهد داد که چه کاسه یی زیر نیم کاسه است.

اما تا آن هنگام همه روزه  می بینیم که اژدهای تروریسم دهن خویش را بازتر کرده و بی گناهان بیشماری را در کام خود فرو می برد.


..............................................................................................................................................................
   
جایزه نوبل در بخش تعلیم برای مادهو چوهان
برگردان ایشور داس

مادهو چوهان، در هندوستان برای فروغ آموزش کودکان
غریب کار می کند

امسال در بخش آموزش جایزه (WISE) بدیل جایزهء نوبل،  برای شهروند کشور هندوستان آقای مادهو چوهان، داده شد. آقای چوهان، در موسسه غیر دولتی (پرتهم) برای آموزش کودکان نادار و کم بضاعت کار می کند. در واقع جایزه ی (WISE) را در سطح جهان بدیل جایزه نوبل می انگارند.

در کشور قطر، در روند یک همایش بزرگ این جایزه برای آقای چوهان که مبلغ پنجصدهزار دالر امریکایی را همراه دارد، داده شد. آقای چوهان، هنگام پذیرش جایزه گفت "هنوز بسیار کار باقی است."

آقای چوهان در ۱۹۸۰ بعد از پایان یافتن دانشگاه از امریکا به شهر بمبی برگشت و در پی آموزش کودکان نادار در کوچه و پس کوچه های آن شهر به کار آغازید. موسسهء (پرتهم) در آغاز فعالیتش به آموزش کودکان کنار نیایشگاه ها، دفاتر و خیابان ها می پرداخت ولی با گذشت زمان این موسسه، یکی از بزرگترین موسساتی است که به آموزش کودکان غریب، در تمام هندوستان کار می کند.

بافهم اینکه کارکرد این موسسه باعث آشنایی خط و خوانش کودکان غریب در مرحله مکاتیب ابتدائیه پیروزی هایی را همراه دارد ولی در صنوف بالا بازهم دشواری هایی نمایان میگردند.

اقای چوهان هنگام پذیرش جایزه افزود "این جایزه نمایانگر این واقعیت است که کار در گستره ی آموزش خیلی مهم بوده و کوشش دوامدار را می خواهد."

آقای دکتر عبدالله بن علی التهانی، رییس موسسه (WISE) هنگام پیشکش این جایزه اظهار کرد که "آقای چوهان، بر زندگانی صدهاهزار نفر روشنایی بخشیده است."

نقل از تارنمای کابل ناتهـ

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.