خوشه-- 2013

 


MITTWOCH, 6. NOVEMBER 2013

اشتباه جبران ناپذیر امنیت ملی افغانستان .


چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۲ ه‍.ش.


           اشتباه جبران ناپذیر امنیت ملی افغانستان


                                                            
                                                                                        ملاعمر.
                                               اعضای تحریک اسلامی وی هر روز سر بیگناهاهان را می برند .

این که کارکنان امنیت ملی از تجربه چیزی نمی آموزند، تاوانش را با نقد جان، یتیم شدن اولاد ها وبیوه شدن زنان خویش خواهند پرداخت.
اداره امنیت ملی  گفته است که سازمان دهنده حملات انتحاری و "جلاد" گروه طالبان در ولایت پکتیکا را بازداشت کرده است. این درحالی است که امنیت ملی واقف است که این شخص هیچ مجازات نخواهد شد. 
امنیت ملی به عنوان دست آورد، اعلامیه داده که این فرد که شریف خان نام دارد، در روستای خیبر ولسوالی "یوسف خیل" ولایت پکتیکا در جنوب شرق افغانستان دستگیر شده و به اتهاماتی که علیه او مطرح شده، "اعتراف" کرده است. ازین فعالیت ها هیچ چیزی حصول نمی شود. مگر امنیت ملی امروز آگاه نشده که درولایت زابل اجساد شش اسیرارتش ملی پیدا شد؟ کشتارهای متفرقه روزانه درشاهراه ها و به دام اندازی افرادی که حتی دریک اداره دولتی مستخدم هستند؛ در رسانه ها بازتاب نمی یابند. اگرامنیت ملی می داند که وضع از چی قرار است وهمه این افراد سربریده می شوند.
بر اساس اطلاعیه‎ای که اداره امنیت ملی به رسانه‎ها فرستاده، شریف خان به دستور یک فرمانده طالبان به نام ملا عبدالرحمان چونی، یک مامور پلیس را با کارد قصابی سر بریده است. این اعتراف گیری هیچ فایده ای ندارد. چون امنیت ملی هیچ توانی برای مقابله با شبکه های آنسوی سرحد ندارد و اجازه انجام کاری را هم ندارد. امنیت ملی درحق ملاعبدالرحمان چونی چه از دستش برمی آید؟ شاید امنیت بالقوه قدرت ضربه زنی متقابل برخاک پاکستان را داشته باشد؛ مشروط براین که رهبری دولت اجازه چنین کاری را برای شان بدهد.
در این اطلاعیه همچنین از قول شریف خان آمده که ملا عبدالرحمان و یک عضو دیگر گروه طالبان به نام مولوی مدنی به کودکان و بمبگذاران انتحاری تجاوز جنسی می‎کنند. گفتن این سخنان به وجهه طالبان هیچ نقصی نمی رساند. طالب درداخل قرآن بم میگذارد ؛ وبا انتحار درخانه خدا،  پلان خود را عملی می کند وتجاوز جنسی بریک نوجوان امری عادی است. درین این سو معادله نیز همان کاری که بالای نوجوانان پسر صورت می گیرد، بی خیال، به دور ازبازخواست قانون، اسلامیت وفرهنگی افغانستان، برکودکان دختر وپسر انجام می گیرد. امروز چه کسی نمی داند که تقریباً تمام قوماندان های جهادی، مسئولان دولتی درمرکز ولایات، و یارونزدیکان شان، همه روزه، کودکان پسر را از وازمحلات زنده گی شان می ربایند؛ برای بچه بازی تربیه شان می کنند و بچه های خود را به یکدیگر شبانه کرایه می دهند و یا کرایه می گیرند. بدین سان، برشرف وآینده خود وافغانستان تجاوز می کنند وریش می گذارند ودم از جهاد چهارده ساله و مقاومت علیه طالبان می زنند.
بازداشت شریف خان وزندانی کردن موصوف درپلچرخی یا جای دیگر، یک خطای محاسباتی جبران ناپذیر امنیت ملی است که خیال می کند این شخص طبق قانون مجازات خواهد شد. اما با توجه به پالیسی طالب ساز و ائتلاف موهوم تیم حاکم با طالبان ( به هرقیمت ممکن) شریف خان و همه آدم کشان کمافی السابق، یا به زودی و یا دربرابر نجات جان فلان نماینده مشکوک ولسی جرگه که ظاهراً به دام طالبان می افتد، آزاد و یا مبادله می شوند. دوماه پیش درازاء آزادی یک خانم فریبا کاکر عضو ولسی جرگه، هفت تن از جانیان بزرگ و حرفه ای دشمن به شمول زنی که مواد انفجاری را به هدف کشتن اسدالله خالد رئیس سابق وکلیوالی امنیت ملی بازداشت شده بود، رها شدند.
امنیت ملی بعداً برادراین خانم را دستگیر کرد که خود خواهرش را به چنگ طالبان داده بود. مسئولان وامنیت ملی با زنده نگهداشتن آنانی که هیچ اسیر ارتش وپلیس و یا غیرنظامیانی را که راننده های موترهای باربری اند؛ زنده نمی مانند، گناه بزرگی را مرتکب می شوند که بعداً کفاره چنین گناهی را با پرداختن نقد جان خود و یتیم شدن اولاد های شان می پردازند و هیچ سیستم مجازاتی درکشور وجود ندارد تا جان های از دست رفته را جبیره کند. 
گزارش نامۀ افغانستان

MONTAG, 4. NOVEMBER 2013

خاطرات سفر هسپانیه



        
استاد عبدالوهاب مددی
هامبورگ ـ  آلمان

 
خاطرات سفر هسپانیا 
 ( شهر مادرید)

  
                              از تاریخ 16 الی 21 ماۀ فبروری 2013 میلادی
                         به منظور اشتراک درکنفرانس بین المللی
                         به خاطر تاسیس  شورای متخصصین افغانستان

دریکی از روز های هفته اول ماه فبروری 2013 زنگ تیلفون منزل ما به صدا در آمد، گوشی را برداشتم، ازآن طرف خط تیلفون کسی فرمود :  این منزل آقای مددی می باشد ؟  گفتم بلی . گفت خود شما آقای مددی هستید ؟  عرض نمودم : آقای مددی نه، ولی عبدالوهاب مددی خود من می باشم . پس از احوال پرسی مختصر، گفت من از شهر « مادرید »  هسپانیا با شما صحبت می نمایم ومی خواهم که اگر موافق باشید ووقت داشته باشید، شما را جهت اشتراک  درکنفرانسی دعوت نمایم که دراین شهر دایر مینماییم . پرسیدم : دراین کنفرانس روی چه مسایلی صحبت می گردد، چند روز دوام می کند و چه کسانی را درآن دعوت نموده و می نمایید ؟  فرمود : روی مسایل و پرابلم های وطن ما افغانستان صحبت می شود، یک هفته شما مهمان ما هستید که از تاریخ 16 فبروری می توانید وارد شهرما « مادرید »  شوید ولی پول  بلیط دو طرفۀ هوا پیمای تانرا خود تان باید بپردازید که مبلیغ زیادی نمی شود و همه مهمانان پول رفت و آمد را خود شان می پردازند زیرا اتحادیۀ ما افغانها که این کنفرانس را به خاطر ایجاد « شورای متخصصان  افغانستان  » راه اندازی  می نماید از نگاۀ اقتصادی وضع خوبی ندارد، ولی درمدت اقامت در شهر ما درید همه مهمانان در اقامتگاه های که ما آماده ساخته ایم اقامت دارند ومهمان ما هستند واما در مورد کسانی که ما از آنها دعوت به عمل  آورده ایم  باید بگویم که همۀ مهمانان از جملۀ استادان دانشگاه های وطن وخارج از وطن ما می باشند که همه درجۀ دوکتورا یا پروفیسوری دارند و متخصصین مسایل سیاسی و یا اقتصادی هستند . گفتم :  تا فراموشم نشده ، می خواهم با نام مبارک شما آشنا شوم . گفت : پشت نام من چه می گردی ، مرا ازجملۀ دوستان خود حساب کن . باز بخیر اینجا که آمدی باهم از نزدیک معرفی می شویم. گفتم : اینکه امکان ندارد که همین اکنون با نام مبارک شما آشنا نشوم .  وی که با لهجۀ شیرین هراتی و خیلی خودمانی صحبت می کرد، گفت : نام من « قادر» است  گفتم : صرف  « قادر » یا تخلصی ویااسم فامیلی هم دارید ؟ خیلی دوستانه ورفیقانه گفت : به من قادر « قادری »  می گویند واز حدود چهل سال است که بین دوقارۀ اروپا وامریکا در رفت وآمد هستم و در غم مسایل وطن آغشته می باشم  و اضافه نمودند که انشا الله خاطرجمع باشم که دعوت مارا می پذیری ؟ گفتم : خیلی معذرت می خواهم . مثل این که درمورد من سو تفاهمی به وجود آمده وشما مرا به جای کسی دیگری ویا مددی دیگری عوضی گرفته اید. زیرا من نه داکتر امورسیاسی هستم ونه هم پروفسسور مسایل اقتصادی  تا که صلاحیت شرکت در چنان کنفرانسی را داشته باشم که شما ازآن یاد نمودید . جناب قادری صاحب فرمودند : چه می گویی برادر !  تو گل سرسبد کنفرانس ما هستی ، ما ترا خوب می شناسیم . اصلا ما کنفرانس خود را با سرود وطنی که تو خوانده ای افتتاح می نماییم و حالا وقتیکه تو وهمراهان دخترو پسری که باتو این سرود را روی ستیج می خوانند وما ترتیب کار ایشان را نیز داده ایم ، این کار را انجام بدهید ، حاضرین محفل بیشتر وبهتر به یاد وطن می افتند واین برای ما خیلی مهم است . گفتم :  این طور که هست وعدۀ ما و شما به تاریخ 16 فبروری این سال در فرودگاۀ شهر مادرید هسپانیا . وی خیلی خوش شد وفرمود که وظیفۀ شما فقط « لپسنگ »  سرود وطن است وحضورتان  در تالار کنفرانس طی دوروزی که کنفرانس دایر است . درچندروز دیگر هفته ما درخدمت شما هستیم تا ازشهر زیبای مادرید شکم سیر دیدن نمائید . دراین جا  تادیدار بعدی باهم خدا حافظی نمودیم
                                                ***
 ساعت یازدۀ صبح روز شنبه 16 فبروری 2013 با طیارۀ  « ایر برلین »  جانب  « ما یورکا » شهر توریستی هسپانیا  پرواز نمودم و بعد از یک ساعت ونیم پرواز  رسیدیم به آن شهر و حدود دوساعت آنجا توقف داشتم.  بعد باطیارۀ دیگر « ایربرلین »  جانب شهر مادرید پرواز نمودیم  و بعداز یک ساعت ونیم دیگر رسیدیم به آن شهر . در جلو دروازۀ  ورودی به سالون فرودگاه دونفر ازمن پذیرایی کردند که هیچ کدام شانرا نمی شناختم .  پس از احوال پرسی با هم دیگر از ایشان پرسیدم که کدام یک شما جناب  قادر « قادری »  هستید ؟  گفتند : هیچ یک مان . چمدان مرا گرفتند و باهم سوار اتوموبیل شان شدیم ومستقیما مرا بردند به مقر اتحادیۀ افغانهای  شهر مادرید . در آنجا با عدۀ از برادران افغانی که از افغانستان  تشریف آورده بودند، آشنا شدم . نان شب را هم درهمانجا صرف نمودیم ویکی دوساعت دیگر هم به صرف چای ومیوه گذشت و در اخیر جوان آواز خوانی که صاحب آواز بی نهایت زیبا و رسا بود و« امید » نام داشت چند آهنگ زیبا راخواند واز دوستان خدا حافظی گرفتیم و با جناب آقای نعمت الله  « امینی  »  که مرا ازفرود گاه مادرید باخود به آتحادیۀ شان آورده بودند، رهسپار منزل شان شدیم که بیرون از شهر مادرید دریک شهرک خیلی زیبا که محفل اقامت سرما یه داران آن دیار بود ، موقعیت داشت. معلوم شد که جناب آقای نعمت الله « امینی »  که از تاجران افغانستانی یی مقیم مادرید بودند وبیشتر به تجارت قالین مشغول بودند و درضمن سمت معاونیت مالی اتحادیۀ افغانها را نیز به دوش داشتند، منزل خویش را جهت آقامت من تعین نموده بودند و این که خودشان ، محترمه خانم و چهار تن از فرزندان شان در مدت شش روزی که مهمان شان بودم، چه زحماتی برایم کشیدند وتا چه حد به من مهربانی فرمودند قلم از توصیف آن عاجز است   امشب جناب آقای « قادری »  که مرا دراین کنفرانس دعوت نموده بودند نیز با ما همراه شدند وبه منزل جناب آقای  « امینی  »  آمدند تا باهم بیشترآشنا شویم. ایشان از فعالین درجه یک برگذار کنندۀ کنفرانس بودند و آرزو های بزرگی  جهت آرامی  وطن در دل داشتند که قابل هرگونه ستایش بود . ساعاتی بعد جناب قادری رفتند به هوتل شان و ماهم آرام خوابیدیم  .
                                              ***
یکشنبه 17 فبروری ، تمام روز در گشت و گذار درشهر مادرید گذشت و دوشنبه 18 فبروری ، پس از صرف صبحانه با جناب آقای امینی رفتیم به منطقه یونیورستی شهر مادرید،  در تالار کنفرانس های فاکولتۀ علوم سیاسی آن که کنفرانس افغان ها به ابتکار یک عده  از استادان دانشگاه های کابل و مادرید زیرعنوان  « کنفرانس بین المللی برای تاسیس  شورای متخصصین افغانستان  »  به ریاست پروفسور دوکتور عزیز الرحمن  « حکمی »  و گرداننده گی مشترک آقایون : فرهود و دوکتور بشیر سخاورز در آن جا به ساعت  نه ونیم صبح آغاز یافت  به گونۀ که نخست یکی از استادان فاکولتۀ علوم سیاسی دانشگاه مادرید به مهمانان خوش آمدید وخیر مقدم گفت  بعد من به اساس برنامۀ قبلا تنظیم شده و چاپ شده ، « سرود وطن »  را به همراهی چند نفر از دختران لباس ملی پوش مقیم مادرید که همه دانشجو بودند « لپسنگ »  نمودم که تمام حاضرین مجلس در تالار به پا خیستند وتاختم  « سرود وطن  »  همچنان به پا ایستاده بودند .  دراین میان ملاحظه نمودم که ازچشمان جناب مسعود خلیلی که درصف اول  ودرست در جلو چشمان من ایستاده بودند، اشک جاری بود .  جناب مسعود خلیلی سفیر کبیر افغانستان مقیم هسپانیا بودند که تنها در روز اول کنفرانس درمجلس حضور داشتند و بامن نیز مرحمت زیادی نمودند .
طنین آهنگ دلپذیر وطن درفضای تالار بیداد می کرد . استقبال بی نظیری که درختم این سرود از من و همراهان من به عمل آمد، چنان پرشور وبا شکوه بود که خاطرۀ آن هرگز ازیادم نخواهد رفت .
بدین گونه کنفرانس آغاز یافت . سخنرانها که همه دراین روز ( روز اول کنفرانس  ) استادان خارجی دانشگاه های هسپانیا وسایر کشورهای اروپایی بودند. همه به زبان های هسپانوی ویا انگلیسی صحبت نمودند که به زبان فارسی دری ترجمه می گردید. نان چاشت  دررستورانت همین دانشگاه تهیه شده بود وکنفرانس با پیروزی بزرگی درساعت شش شام پایان یافت وماهم آمدیم خانه .
                                           ***
 سه شنبه  19 فبروری 2013 کنفرانس سرساعت معین آغاز یافت وبرخلاف روز اول که سخنرانان استادان دانشگاه ها بودند وبه زبان های هسپانوی یا انگلیسی صحبت می کردند ، امروز  افغان ها سخنرانی نمودند وآنهم به زبان های  پشتو و فارسی دری . درین روز که مثل دیروز از نظم درستی صحبت ها برخوردار نبودند، یگان برخورد های سلیقه یی ازجانب سخنرانان به وقوع می پیوست که فضای دوستانۀ کنفرانس را مکدر می ساخت چنانکه در اولین مورد از چنین موارد محترمه زرغونه « ژواک »  که در روز دوم کنفرانس عضو هیئات رئیسه بودند،  با اعتراض بربیانیۀ یکی از استادان دانشمند که فکر می کنم از ولایت فاریاب تشریف آورده بودند و بیانیۀ خیلی پرمحتوای ایراد فرمودند که من نمی خواهم دراین جا به جزئیات موضوع بپردازم ، با خشونت ازجمع اعضای هیأت رئیسه جدا شدند و رفتند به درون تالار نشستند که از نظر من این حرکت شان برای مسوولین کنفرانس که زرغونه جان ژ واک را به خاطر ارج گذاری به مقام یک زن  درکنار دانشمندانی بزرگ در هیأت رئیسه  گذاشته بودند ، پاسخ خوبی نبود. واما این کافی نبود، حوالی ظهربود که ناگهان فریاد های ( بگیرید جاسوس را )  به گوش ها رسید و دیده شد که دریک گوشۀ تالار پسرک جوانی راکه اصلا ایرانی بود و بعدا معلوم شد که بدون کارت دعوت وارد مجلس شده واز مراسم با کامرۀ دست داشته اش قلمبرداری می کرد،  لت وکوب می نمایند به گونۀ که چند نفر اورا با مشت و لگد می زدند و دونفر دیگر که باهم برادر بودند ویکی شان آقای « حیدر » رئیس اتحادیه افغانها و یکی از مهمانداران  اصلی کنفرانس بود پیوسته  شعارهای بسیار اهانت آمیز، مدحش وهمگونی را با آوازی خیلی بلند به آدرس دولت ایران می دادند که شایستۀ چنین کنفرانسی نبود . ایشان می توانستند آن مرد را که به زعم  شان برای دولت ایران جاسوسی میکرده، درحالیکه هیچ مطلبی در آجندای شان درآن روز در ارتباط با دولت ایران وجود نداشت، به پولیس تسلیم داده واز طرق قانونی مسئله را پی گیری نمایند نه آن که درسطح کوچه وبازار چنان معرکۀ هولناکی را به وجود بیاورند وکنفرانس را مختل نمایند ...
قضیۀ مشابه دیگری نیز درهمان لحظات ، ولی نه به بزرگی  واندازۀ قضیۀ  اولی که ذکرش رفت،  به وقوع پیوسته بود که چون من در جریان مستقیم آن قرار نداشتم، از آن یادی به عمل نمی آورم .جریان این قضایا که مخالف شان مردم ما وشوکت چنان کنفرانسی بود،هنوز به پایان نرسیده بود که یکی ازمجریان کنفرانس از طریق مکروفون ازمهمانان واشتراک کننده گان کنفرانس خواست که جهت صرف غذای چاشت به سالون غذا خوری تشریف ببرند . مردم درحال خارج شدن از تالار بودند که محترم پروفیسور دوکتور عزیزالرحمن « حکمی  » با عجله خودرا به مکروفون رساندند و جملاتی رابیان کردند که  ازشنیدن آن دل همۀ ما به حال شان سخت سوخت و من در این جا از ذکر وازافشای آن دو جمله کوتاه سخت خجالت می کشم واز آن می گذرم .  پس از صرف غذا، حالت قبل ازظهر دیگر وجود نداشت . درنیمه دوم این روز، قرار بود که به اساس اجندا، اساسنامۀ  تازه تنظیم شدۀ شورای متخصصین را به  رای گیری بگذارند که موفق به ختم کار نشدند و پایان کنفرانس را اعلام نمودند .
من دوروز دیگر مهمان فامیل جناب نعمت الله  « امینی  » بودم و به تاریخ پنجشنبه  21 فبروری ازهمان مسیری که به شهر مادرید آمده بودم ، دوباره به شهر هامبورگ برگشتم و بدین گونه دیدنی های خوب و بد مـنِِ به اصطلاح هراتی ها ( دیده نی دار ) به پایان رسید .

پنجاهمین سالگرد در گذشت ناظم حکمت


شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲ ه‍.ش.

پنجاهمین سالگرد درگذشت ناظم حکمت

سرم را نـه ظلم می‌تواند خم کند،
نه مرگ،
نه ترس!
سرم فقط برای بوسیدن دست‌های تو
خم می‌‌شود …
ناظم حکمت: «سرم فقط برای بوسیدن دست‌های تو خم می‌شود
پدرام پایا
زیستن
همچون درخـت
تنهــا و رها،
همچون جنگل
برادروار،
این است
حسرت و آرزوی ما.

شاید از عجایب روزگار باشد که بحران و جوش و خروش این روزهای ترکیه که در آن، مردم ضمن مخالفت با محدویت‌ها مشارکت بیشتر در زندگی سیاسی و اجتماعی را طلب می‌کنند با خاموشی شاعری مقارن شده که شعرش را به سلاحی در خدمت نقد استبداد و ساختارهای مشارکت‌ستیز درآورد و بهبود زندگی مردم را به روایت شعرش بدل کرد. این اما، همه میراث ناظم حکمت برای شعر ترکیه و جهان نیست، او در عاشقانه‌هایش نیز اوجی ماندگار به جا گذاشته است.
زندگی حکمت در رفت و آمدی مدام میان زندان و فرار و مهاجرت سپری شد. این شرایط اما سبب نشده که امروز به عنوان یکی از بنیانگذاران سترگ شعر معاصر ترکیه شناخته نشود.
ناظم حکمت در شعرش جسور و بی‌پروا است. او از رنج انسان‌های فرودست سخن می‌گوید و از نبود آزادی و جنگ انتقاد می‌کند. شعر او اما در همان حال سرشار است از عشق و شوق وصال زنانی که به آنها عاشق بوده است.
در کنار رمان‌نویسانی همچون یاشار کمال و اورهان پاموک و الیف شفق یا طنزنویسی همچون عزیزنسین، آثار حکمت بیشترین خواننده را در ترکیه و در سطح جهانی داشته‌اند. شعرهای حکمت دست‌کم به ۵۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده‌اند.
جسارت و بی‌پروایی در نقد و افشای شرایط و ساختارهایی که رنج انسان‌های فرودست یا جنگ و نبود آزادی از مؤلفه‌های آن است، در شعر حکمت برجسته است. اما شور زندگی، نرمی و شرح عشق و اشتیاق به زنانی که دوستشان داشته نیز در شعر او کم نیست.
اشتیاق، دلتنگی و حسرت از مهم‌ترین درون‌مایه‌های اشعار ناظم حکمت است. دلتنگی برای میهنی که به ضرب و زور صاحبان قدرت از آن رانده شده بود و اجازه بازگشت به آن را نداشت، برای مردمی که با آنها حسی از همبستگی پیوندش می‌داد و برای زنی که زیستن در آغوش او برایش میسر نبوده است.
کمتر سطری در آثار حکمت یافت می‌شود که سیاسی نباشد و در عین حال شعریت در آن موج نزند.
او چه در استانبول، چه در مسکو، چه به هنگام کار یا در سفر همیشه و همواره از زنان به وجد آمده است. از همین روی در شعرهای سیاسی‌آش نیز گوشه‌ها و محمل‌هایی را پیدا می‌کند تا به عشقش به زنی نقب بزند که در آن لحظه، ولو به طور موقت دلبسته‌اش شده یا شوق دیدار او را به دل دارد.
زیست‌نامه‌ای که او در شعرش از خودش به دست می‌دهد شرحی است از همین دلتنگی‌ها:
در ۱۹۰۲ به دنیا آمدم
دیگر به شهر زادگاهم بازنگشتم
اصولاً بازگشت را دوست ندارم.
در سه‌سالگی نوه‌ی پاشائی بودم در حلب.
در نوزده‌سالگی دانشجوی دانشگاه کمونیستی مسکو
در چهل و نه سالگی بار دیگر به دعوت کمیته‌ی مرکزی در مسکو.
از چهارده‌سالگی شعر سروده‌ام.
بعضی‌ها انواع گیاهان را خوب می‌شناسند، بعضی‌ها انواع ماهی‌ها را
من انواع جدائی‌ها را.
بعضی‌ها نام ستارگان را ازبراَند
من نام حسرت‌ها را.
جوانی پر تب و تاب
 پدر بزرگ حکمت، ناظم پاشا از حلقه دراویش بود و اهل سماع. شعرهای عرفانی می‌نوشت و در کار تقویت قریحه نوه خویش بود که او را هم شاعر کند. حکمت درچهارده‌سالگی، آن گونه‌ که خودش در شعری که خواندید می‌گوید، شعر سرودن می‌آغازد.
در ۱۵ سالگی به آموزشگاه نیروی دریایی استانبول وارد می‌شود. دو سال بعد، دانش‌آموخته بیرون می‌آید و به عنوان افسر خود را بر عرشه یک ناو جنگی می‌یابد. وضعیت سلامتش اما اجازه ادامه این کار را نمی‌دهد و آن را رها می‌کند.
در همین سال‌هاست که ناظم جلب دیدگاه‌ها و مباحث سیاسی می‌شود.
سال ۱۹۲۰ ترکیه زیر سلطه نیروهای متحدین است و استانبول نیز در اشغال آنها. حکمت به سرودن شعرهای مقاومت روی می‌آورد و با دوستش والا نورالدین از استانبول خارج می‌شود تا به «جنگ آزادیبخش ملی» تحت رهبری مصطفی کمال آتاتورک بپیوندد. آتاتورک حالا تا حدودی نظرش به دو شاعر جوان جلب شده، اما آنها بر خلاف میلشان به جای جبهه به شمال غرب ترکیه فرستاده می‌شوند تا به مردم سواد بیاموزند. آنجا اما مدت زیادی نمی‌مانند، محیط محافظه‌کار است و برای اهالی هم غیرمتعارف که دو جوان غریبه به مسجد نمی‌روند:
از بیست سالگی به این‌طرف به خیلی جاها هم که مردم می‌روند نرفته‌ام:
مسجد، کلیسا، معبد، کنیسه

پلیس مخفی هم در محل به شدت فعال است.
دو جوان ابتدا به فکر می‌افتند به برلین یا پاریس بروند، ولی بعد تصمیم دیگری می‌گیرند. آوازه دورادور انقلاب اکتبر و شعارهای عدالت‌جویانه آن حکمت و نورالدین را هم به خود می‌کشد و آنها را به رفتن به مسکو وسوسه می‌کند.
در «مدرسه کمونیستی کارگران شرق» مسکو نام‌نویسی می‌کند و به آموختن اقتصاد و جامعه‌شناسی مشغول می‌شود. جوش و خروش سال‌های دهه ۱۹۲۰ در مسکو و آنچه که از ایدئولوژی کمونیستی در ذهنش رسوب می‌کند تا پایان عمر به نگاه و اندیشه‌اش سمت و سو می‌دهد.
دیدار با شاعر انقلابی شوروی، ولادیمیر مایاکوفسکی و تئوریسین مشهور تئاتر، وسولود امیلیویچ نیز به شدت او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در هواداری از لنین سر از پا نمی‌شناسد و مصمم می‌شود به حزب کمونیست ترکیه بپیوندد:
لنین را ندیدم اما در ۱۹۲۴ بر سر تابوتش نگهبانی دادم
و در 
۱۹۶۱ او را در کتاب‌هایش دیدار کردم.
بیهوده تلاش می‌کنند مرا از حزبم جدا کنند
ناظم حمکت:
«میخک‌ها جایی شکفته‌اند
می‌دانم.
اسارت مسئله‌ای نیست
ببین!
مسئله این است که تسلیم نشوی!
سال ۱۹۲۴ در حالی که به «کمونیستی پرشور و مؤمن» بدل شده به ترکیه بازمی‌گردد و اشعار و دیگر نوشته‌هایش را در نشریه کمونیستی «آیدینلیک» (روشنایی) منتشر می‌کند. حالا دیگر از سنت شعری دوره عثمانی گسسته است، شعرش البته از آهنگی درونی برخوردار است و بیش از پیش همسایه دغدغه‌ها و آلام مردم و زبان محاوره‌ی آنهاست.
مشغولیت شعر او رنج و حرمان و چالش‌های روزمره مردم و امیدها و آمال‌های آنهاست. بخش‌های وسیعی از جامعه به شعرش اقبال نشان می‌دهند و شعر او را زبانی گویای خویش می‌یابند. دولت به تعقیب او و همفکرانش دست می‌یازد. روزنامه‌های منتقد با تیغ سانسور روبرو می‌شوند یا به کلی انتشارشان ممنوع می‌شود. اکثر اعضای تحریریه آیدینلیک هم سر از زندان درمی‌آورند. ناظم برای گریختن از بازداشت به ازمیر می‌رود. یک سال بعد دادگاه به طور غیابی ۱۵ سال زندان برایش می‌بُرد. پس راهی نمی‌ماند جز روی آوردن به زندگی مخفی.
دو سال بعد از ترکیه خارج می‌شود. دوباره به مسکو می‌رود و یک سالی آنجا می‌ماند. سال ۱۹۲۸ همزمان با انتشار مجموعه شعری از او در باکو با نام «سرود نوشندگان خورشید» خود نیز راهی ترکیه می‌شود. بازداشت می‌شود و در دادگاه به ۷ ماه زندان محکوم می‌گردد. از زندان که خلاص می‌شود دوباره به همکاری با شمار متعددی روزنامه روی می‌آورد و اشعارش را نیز در همین روزنامه‌ها و نشریات منتشر می‌کند.


سال ۱۹۲۹ اولین مجموعه شعر انقلابی او با نام «۸۳۵ سطر» منتشر می‌شود که اولین کتاب او در ترکیه نیز هست. در این ایام زیر تأثیر تئاتر حماسی برتولت برشت به نوشتن قطعات نمایشی هم روی می‌آورد.
سال ۱۹۳۰ شرکت «کلمبیا رکورد» صفحه‌ گرامافونی از اشعار مبارزاتی او را به بازار عرضه می‌کند که شنوندگان بسیاری می‌یابد. آن را در کافه‌ها و رستوران‌ها و سایر اماکن عمومی پخش می‌کنند. ۲۰ روز بعد همه نسخه‌های صفحه به فروش می‌رسد. شاعر تحت نظر قرار می‌گیرد و اندکی بعد دستگیر می‌شود. از او بازجویی به عمل می‌آید، ولی رهایش می‌کنند. اما کمپانی «کلمبیا رکورد» زیر فشار نهادهای دولتی مجبور می‌شود از انتشار مجدد صفجه صرف‌نظر کند.
ناظم حکمت:
سرزمینم را دوست می‌دارم
بر چنارهایش تاب خورده‌ام، در زندان‌هایش خفته‌ام
هیچ‌ چیز مانند ترانه‌ها و تنباکوی سرزمینم
دلتنگی‌ام را کم‌رنگ نمی‌کند
سال ۱۹۳۲ مجدداً موج دیگری از دستگیری منتفدان آغاز می‌شود. ناظم حکمت هم بازداشت می‌شود. دادستان برای او تقاضای حکم اعدام می‌کند:
در زندان خوابیدم، در هتل‌های بزرگ هم.
گرسنه بوده‌ام، اعتصاب غذا کرده‌ام، و تقریباً لذتی نیست که نچشیده باشم.
در سی سالگی حکم به اعدامم دادند
اما نهایتاً به چند سال حبس محکوم می‌شود و دو سال بعد به مناسبت ده سالگی بنیان‌گذاری جمهوری ترکیه از زندان آزاد می‌شود. «حماسه شیخ‌‌بدرالدین» را منتشر می‌کند که روایتگر شور و تلاش یک انقلابی قرن پانزدهم است با این جمله معروف که «همه چیزهای خوب از آن همه است». این اثر به شدت محبوب می‌شود و شاعر دوباره آماج تعقیب و مراقبت قرار می‌گیرد.
تبعیدی که بازگشت ندارد
در سال ۱۹۳۸ به اتهام «فراخواندن نیروی دریایی به شورش» دستگیر می‌شود. دادگاه او را به ۲۸ سال و ۹ ماه زندان محکوم می‌کند.
ناظم حکمت ۱۳ سال در حبس می‌ماند، اغلب در زندان مخوف بورسا. در این ایام شعرهایی سروده است در باره زندگی در بند، و ترس از مرگ در سلول. اثر چند جلدی او به نام «مناظر انسانی» زاده همین دوران است، شامل۱۷ هزار شعر درباره ترکیه و مردمانش و حرمان و امیدهای آنها :
نگاه از درختان برنمی‌گیرم
که سبزند و بار آرزو دارند
راه آفتاب از لابلای دیوارها می‌گذرد
پشت پنجره درمانگاه نشسته‌ام
بوی دارو رخت بربسته
میخک‌ها جایی شکفته‌اند
می‌دانم.
اسارت مسئله‌ای نیست
ببین!
مسئله این است که تسلیم نشوی!
یا:
سرزمینم را دوست می‌دارم
بر چنارهایش تاب خورده‌ام، در زندان‌هایش خفته‌ام
هیچ‌ چیز مانند ترانه‌ها و تنباکوی سرزمینم
دلتنگی‌ام را کم‌رنگ نمی‌کند

و نیز شعرهای عاشقانه اعجاب‌انگیز و گیرا. او در این شعرها میان دلتنگی‌ها با شور زندگی و امید پل می‌زند. پریا و منور دو زنی هستند که در این دوران بارقه‌های عشق را در قلبش زنده نگه‌ داشته‌اند و گاه و بی‌گاه در کانون شعر او نشسته‌اند.
این شعرها اما در میهنش همچنان ممنوع از انتشارند، ولی در جهان نشر و پخش می‌شوند و خوانندگان بسیار می‌یابند.
حکمت در سال ۱۹۴۷ نامه‌ای به پارلمان می‌نویسد با این امید که دوباره پرونده‌اش را به جریان بیاندازند و در حکم تجدید نظر کنند. تیر اما به هدف نمی‌خورد. یکی دو سال بعد روزنامه‌نگار معروف ترکیه، احمد امین یالمان به جمع‌آوری امضاء برای آزادی حکمت اقدام می‌کند. در سطح بین‌المللی نیز کارزاری مشابه به راه می‌افتد و دولت ترکیه برای آزاد کردن شاعر نامه‌باران می‌شود. خود حکمت نیز وارد اعتصاب غذا می‌شود و موج همبستگی با او در سطح بین‌المللی ابعاد گسترده‌ای پیدا می‌کند. به دلیل وضعیت جسمی وخیم حکمت او را به بیمارستان منتقل می‌کنند و سرانجام به آزادی‌اش رأی می‌دهند.
با آزادی از زندان مشترکاً با پابلو نرودا جایزه جهانی صلح را دریافت می‌کند. اندکی بعد از همسرش پیرایه طلاق می‌گیرد تا با دختر عمویش منور ازدواج کند که در دو سال آخر زندان دائم در زندان به دیدارش می‌رفته است.
یک سال بعد، یعنی در ۱۹۵۱ پسر حکمت به دنیا می‌آید، اما زندگی خانوادگی او دیری نمی‌پاید، دوباره باید از میهنش بگریزد.
به او که حالا ۵۰ ساله شده، می‌گویند باید به خدمت نظام وظیفه برود. حدس می‌زند دسیسه‌اى است براى از بین بردنش. چون در آن سن و سال نه توان مقابله داشت نه حوصله درگیرى، تصمیم گرفت دوباره از ترکیه مهاجرت کند.
با قایقی از استانبول می‌گریزد و در دریای سیاه به دنبال یک کشتی رومانیایی می‌راند تا نهایتاً به او که از زندان و اعتصاب غذا تنی رنجور پیدا کرده بود، اجازه می‌دهند که به عرشه بیاید:
در ۱۹۵۱ با دوستی جوان در دریای سیاه از مرگ گذشتم
در 
۱۹۵۲ چهار ماه درازکش با قلبی خراب در انتظار مرگ خوابیدم.
با کشتی به بخارست می‌رسد و از آنجا دوباره راهی مسکو می‌شود. زمامداران ترکیه اما حق تبعیت میهنش را از او سلب و بازگشت او را ناممکن می‌کنند، آن هم برای کسی که سروده بود: «زندگی در تبعید بدتر از مرگ است
در شهرهای ورشو و صوفیه و مسکو به زندگی ادامه می‌دهد و چون پدربزرگش لهستانی‌تبار بود، موفق شد تابعیت این کشور را بگیرد. در سال‌های آخر زندگی نامش می‌شود: ناظم حکمت بورژنسکی.
عاشقانه‌هایی که رو به اوج می‌روند
حکمت در همه این سال‌ها به سرودن شعرهای سیاسی‌ و اجتماعی‌اش ادامه می‌دهد و در بحبوبه جنگ سرد برای صلح در جهان تبلیغ می‌کند. سفرش به عنوان پیام‌آور صلح به این سو و آن سوی دنیا موجد شعرهایی می‌شود آکنده از دیده‌ها و یافته‌های تازه‌اش با مایه‌هایی از حسرت و دلتنگی برای میهنش:
وطنم، وطنم. وطنم،
نه کلاهم باقی ماند که با دستان تو ساخته شده بود
نه کفش‌هایم که راه‌های تو را رفته بودند
آخرین پیراهنم نیز، از پارچه شیله بر تنم فرسود و پوسید
تو اینک تنها در سپیدی موهایم،
در سکته قلبم،
در چین‌های پیشانی‌ام
حی و حاضری،
وطنم ، وطنم، وطنم
با بیستمین کنگره حزب کمونیست شوروی و افشای جنایات دوره استالین، حکمت نیز ولو دیر با این دوران تسویه حساب می‌کند. هم سخنرانی بی‌سابقه او در برابر نویسندگان شوروی و هم انتشار قطعه تئاتری علیه کیش شخصیت استالین که در مسکو به روی صحنه رفت نشانه‌هایی هستند از این تسویه حساب. اجرای نمایش اما به سرعت متوقف شد و کی جی بی نیز حکمت را زیر نظر گرفت.

این سال‌ها اما دورانی است که حکمت درگیر عشق‌ورزی‌های مکرر است و ‌سرودن شعرهای عاشقانه را دوباره به اوج می‌رساند. گاه و بی‌گاه همزمان دلباخته دو زن است، همچنان که به هنگام اسارت و عشق همزمان به پیرایه و منور، یا عاشق‌شدن به ورا تولایکوا در مسکو و جداشدن بعدی از منور:
هنوز سرطان نگرفته‌ام
حتماً هم لازم نیست که بگیرم
نخست‌وزیر و فلان هم نخواهم شد
و نمی‌خواهم هم بشوم
به جنگ هم نرفته‌ام
در دل شب به پناهگاه‌ها هم ندویده‌ام
در زیر حمله‌ی هواپیما‌ها هم در جاده‌ها دراز نکشیدم
اما نزدیک شصت‌سالگی عاشق شدم
شعرهای عاشقانه حکمت صرفاً در ترکیه محبوبیت بسیار نیافته، در ایران هم از جمله با ترجمه احمد پوری، ایرج نوبخت و شاملو خوانندگان بسیاری یافته‌اند:
سرم را نـه ظلم می‌تواند خم کند،
نه مرگ،
نه ترس!
سرم فقط برای بوسیدن دست‌های تو
خم می‌‌شود …
یا:
تنهایی، خیلی چیزها را به انسان می‌آموزد …
اما تو بمان،
تا من نادان بمانم!
یا:
بی آن که دستم به دست او بخورد
من در این جا پیر می‌شوم
او در آنجا.
محبوب من،
که گردن بلورینت چین می‌خورد
ما هرگز پیر نخواهیم شد
زیرا که پیری
یعنی جز خود به کسی دل نبستن
رویارویی اکراه‌آمیز با مرگ
حکمت به رغم رنج و حرمان‌های بسیاری که در زندگی کشیده اما سرشار از شور زندگی است و با مرگ میانه خوشی ندارد:
عشق من!
سیاهی دو چشمم!
از مردن نمی‌ترسم،
از مردن عار دارم!
مردن به غرورم برمی‌خورد!
با این همه، آوریل سال ۱۹۶۳ شعر معروف «تدفین من» را می‌سراید:
جسدم را، آیا از حیاط خانه‌ام مشایعت خواهند کرد؟
چه سان از سومین طبقه به پایین می‌آورند؟
پله‌ها باریک است و
تابوت در آن نمی‌پیچید.
شاید آن روز، حیاط پر از آفتاب خواهد بود و کبوتر،
شاید هم برف ببارد و پر از فریاد کودکان باشد.

دو ماه بعد، یعنی در سوم ژوئن 
۱۹۶۳ ناظم حکمت در اثر سکته قلبی در مسکو درگذشت. در اسناد و نوشته‌های باقی‌مانده از او دست‌نوشته‌هایش رمانی یافت شد به نام «رمانتیک‌ها». موضوع این اثر که از سویه‌های اتوبیوگرافیک برخوردار است، مبارزه و سیاست نیست، بلکه بیانیه عاشقانه حکمت درباره زندگی است؛ زندگی‌‌ای که او آن را زیبا می‌خواست.
نشر: رادیو زمانه

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سوم ماه ثور سال 1404 خورشیدی (23 آپریل سال 2025 ع.) نوشته ها و اشعاری از: نبیله فانی، نصیرمهرین، کریم بیسد، نعمت حسینی، اسد روستا، و ویس سرور 28 حمل 1404(هفدهم آپریل 2025) نوشته ها و اشعاری از: نصیرمهرین، نبیله فانی، اسد روستا، کریم پیکار پامیر، حمید آریارمن، مختار دریا، غ.فاروق سروش و شاپور راشد

هفتم سرطان 1404- بیست وهشتم جون 2025. نوشته ها واشعاری از: فاطمه سروری، سید احمد بانی، کریم بیسد، نیلوفر ظهوری راعون، عتیق الله نایب خیل، مختار دریا، نبیله فانی، لیلی غـزل، اسد روستا، حمید آریار من، غلام فاروق سروش وبا گزارشی از سال 2012 از واسع بهادری.