از دیار شعر ارش آذیش
آرش آذیش
برای کابل شعله ور
میلاد درد و خون
در زاد روز مسیح علاج درد
پوینده گان راه یهودا
فرمان جابرانۀ پیلات دیو را
بار دگر بیرون زخاک خونی
بیت اللحم
در مذبح خیانت واجحاف
قربانیان تازه فرستادند
***
اینجا بازی وبزم
آتش و نور وشراب و
رقص
آنجا بلای آتش و دود و فرار وخون
***
این زندۀ به صف نشسته در آن قربانگاه !
از این بهشت شرم وندامت
جز اشکهای مفت
و روان خجل به گـِـل
جانی نمانده است
که قربان کنیم ترا
پوسیده ایم ما
پوسیده ایم ما
1/11994
FREITAG, 10. MAI 2013
از دیار شعر سالار عزیز پور
سالارعزیز پور
به مادرم
مادر
ماه
مادر
از زمین
تا آسمان
مادر
بر فرازکهکشان ها
در گل
زهدان عشقی
جاویدان
مادر
روح بخشی
بی نشان مادر
مادر
در سرودۀ شاد
خورشیدی
و آن نگاه هایی که می بخشد
جهان
مادر
ماه
مادر
از زمین
تا آسمان
مادر
از دیار شعر مصلح سلجوقی
مصلح سلجوقی
تکرار می شوم
تکرار می شوم
در این غروب تنگ
با سرنوشت خستۀ بی رنگ وبی ثبات
در دام حوصله
تکرار می شوم
اینک نفیر مرگ
رنگی دگر به چشم منِ زار می کشد
تا این هوای سرد
در لابلای ریشۀ خشکم صدای درد
با تیر یخ چنان
صد پرسه می زند
برمن که از شقاوت بیدادگر چنان
رنگی بریده ام
از سبزه زارها
دستی کشیده ام
از باد صبحگاه
تکرار می شوم
تکرار می شوم . . .
پرتو نادری
به نعمت حسینی
از تاریکی می ترسیم
خدای من
خدای من
در زمین تو خسته ام
در زمین نو خسته ام
در زمین تو مجالی برای شگفتن نیست
در زمین تو خورشید را پشت دیوار خانۀ ما سربریده اند
در زمین تو تمام پنجره های انتظار
روبه سوی بامدادبسته است
و ما همگی از تاریکی می ترسیم
و ما همگی ار تاریکی می ترسیم
اپریل دوهزار ویک
شهر پشاور
..............................................................
بازار نظر علی احمد زرگرپور
علی احمد زرگر پور
بازار نظر
ای خوش آن لحظه که نرگس قدحِ زر گیرد
لاله چون خون شفق باده به ساغر گیرد
گل به خندد زسرِشوق و شود بلبل مست
سار بربط زند وفاخته مزمر گیرد
کودکِ غنچه شود شاد به گهواره ی شاخ
دردهان تا سرَپستانَ صبا برگیرد
وه چه شیرین بُوَد این شوراگرعاشقِ زار
شکرین بوسه بکام ازلبِ دلبر گیرد
عاقبت رونقَ بازار نظر خواهد شد
کاین صدف مهره ی من ارزشَ گوهر گیرد
گل به خندد زسرِشوق و شود بلبل مست
سار بربط زند وفاخته مزمر گیرد
کودکِ غنچه شود شاد به گهواره ی شاخ
دردهان تا سرَپستانَ صبا برگیرد
وه چه شیرین بُوَد این شوراگرعاشقِ زار
شکرین بوسه بکام ازلبِ دلبر گیرد
عاقبت رونقَ بازار نظر خواهد شد
کاین صدف مهره ی من ارزشَ گوهر گیرد
DONNERSTAG, 9. MAI 2013
پدر به نام تو حمیرا نگهت دستگیر زاده
داکترحمیرا نگهت دستگیر زاده
پدر به نام تو پیوند جاودانۀ من
شبانه میرسد از هر طرف صدای پدر
میان غربت من نور آشنای پدر
میان غربت من نور آشنای پدر
به شوق دیدن من موج خنده در نگهش
گلوی حسرت من پر ز واژه های پدر
گلوی حسرت من پر ز واژه های پدر
نمیرود به لبش جز سکوت تلخ دریغ
رمیده است زمن آهوی صدای پد
رمیده است زمن آهوی صدای پد
ولی نشسته ز هر سو برابرم هر شام
و پر نموده غروب مرا هوای پدر
و پر نموده غروب مرا هوای پدر
نگین سبز دو چشمش به تاج هستی من
همیشه روشن و تابنده چون دعای پدر
همیشه روشن و تابنده چون دعای پدر
پدر نگاه کن اینجا همان حمیرا است
همان که مرده همیشه ز دل برای پدر
همان که مرده همیشه ز دل برای پدر
همان که تا دم آخر همیشه کودک بود
همان که گرد شد و ماند زیر پای پدر
همان که گرد شد و ماند زیر پای پدر
پدر نگاه کن آخر دلت نمیسوزد
به دخت کوچک دلبستۀ صفای پدر
به دخت کوچک دلبستۀ صفای پدر
پدر نگاه کن اینجا منم حمیرایم
کسی که از ته دل میشد او فدای پدر
کسی که از ته دل میشد او فدای پدر
زبعد رفتنت اینک شکستگی و سکوت
شکسته تر ز همه دخت همنوای پدر
شکسته تر ز همه دخت همنوای پدر
پدر به نام تو پیوند جاودانۀ من
نشد چو خاک شوم بستری برای پدر
نشد چو خاک شوم بستری برای پدر
میان بستر سردت سکوت و تنهایی
وشام هفت مسافر پر از هوای پدر
وشام هفت مسافر پر از هوای پدر
از ماتریالیزم تا کپیتالیزم
احسان الله سلام
از ماتریالیزم
تا
کپیتالیزم
دیروز با فطیرشاه خان از شخصیت های بی بدیلِ ساخته شده در «گارکاه بزن و بخور» تاریخ، در بارۀ روی دادها، کله دادها، چشم دادها، پای داد ها و صدها داد های دیگر تاریخ معاصر،گفت و گو داشتیم . در جریان بگومگو، یک اوووف دراز کشید و گفت:
ـ من از شوروی سابق تا خانۀ خدا خوش هستم.
گپش سرم بد خورد. سخنش را بریدم و گفتم:
ـ از مرده خیرات می خواهی. اگر تا میدان سرخ می گفتی ، قبول ، اما تا خانۀ خدا چرا؟
پوزخندی زد و گفت:
ـ اگر ماتریالیزم دیالکتیک تجاوز نمی کرد، یک خر لنگ هم نمی داشتم که گپ هایم را سرش بار می کردم. خانۀ سوسیالیزم آباد که بی مرغ، صاحب تخم شدم.
گپی در ذهنم گذشت و ازش پرسیدم:
ـ بی شک، از امپریالیزم و کپیتالیزم بیزاری که این گپ ها را می زنی!؟
دستش را روی دهنم گذاشت و گفت:
ـ گپت را به اندارۀ جیبت بزن. از هردوی شان تا بیت المقدس خشنودم. اگر امپریالیزم در خانۀ خسرمان آب چلم نمی پاشید و کپیتالیزم به خواستگاری نمی رفت، تا حال مجرد می ماندم.
ـ چرا مگر امریکا برایت زن گرفته؟
رنگش سرخ پرید و گفت:
ـ علم نداری چرا بحث می کنی، اگر امریکا مداخله نمی کرد، نه دموکراسی را می رقصاندم و نه با سرمایه عروسی می کردم
نظرات
ارسال یک نظر