پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۲۲
  نصیرمهرین مگر نه این است که کارد را در استخوان مردم مظلوم رسانیده اند؟ اشغال مناطق وسیع کشور، نسل کشی، کوچ دادن اجباری، تشدید ستمگری بر زن و... از سوی گروه ضد امنیت وکرامت انسانی طالبان، در حالیکه بی وقفه بیداد میکند، دست در گلوی دست فروشان برده است. آنانی که توان کرایۀ دکانکی را هم ندارند و بیشتر با گرفتن مواد از دیگران، صبح تا شام جان می کنند تالقمه نان بخور ونمیر بیابند، آنانی که در دشوارترین سردی ویا گرمی هوا در پیشینه ها هم مورد آزار و لت وکوب قرار داشتند، آنانی که چندی از شروع صبح غمگین، چهرۀ طمطراقی مانند امرالله صالح و گروه مردم آزارش را پیش از فرارغنی وهمکارانش میدیدند ومی نالیدند؛ اکنون با تشدید ابعاد مظالم، آن اندک توان وامکاناتی را برای دریافت لقمه نانی دارند، بابیرحمانه ترین وجاهلانه طریق طالبی از دست میدهند. صبح امروز8 اسد از این توحش طالب سخن داشت. طالب موادی را در روی زمین ریخت که ناداران محتاج نان در روی عراده های غریبانۀ چوبی میگذارند.عراده های که نه در گذشته ونه حالا مانع عبور و مرور موتر های حامل زورگویان نشده اند . تشدید دامنۀ چنین مظالم، این تصور را نی...
تصویر
  سنگ سیه  شریف حکیم سنگ ما گرچه سیه است بهِ از سنگ شماست رنگ ما گرچه دوصد رنگ بهِ از رنگ شماست شیخ با مرد کلیسا سرِ دعواش گرفت گفت آذان که دوصد بار بهِ از زنگ شماست ما که با تفرقه هم یاد خدارا بکنیم بهتر از طاعت با نظم و هم آهنگ شماست مرد عیسایی افسرده ز جایش برخاست گفت این ها به دلیلِ نظر تنگ شماست دیده گر باز کنی هردو عبادت که یکی ست پشت این تفرقه هم چهرۀ نیرنگ شماست من که با دین شما کار ندارم ای شیخ لیک با دین من هر روز چرا جنگ شماست گرمرا حضرت عیسی پسر و روح خداست باورم قابل تشویش برای تو چراست تو برو دَورِ همان سنگ خودت چرخ بزن سوی بتخانۀ من آمده و سنگ نزن آن همه خصلت نیکو که تو داری ز خودت باغ فردوس و در آن خیلِ قناری ز خودت جوی شیر و عسل و گله ی حوران از تو مو نیاورده ، پسربچۀ غلمان از تو من که در خانۀ خود ساخته ام باغ بهشت کرده ام هرچه نکو بود درین باغچه کشت و تو دانی که حتا پیرهنت مال من است لقمه ی را که نهادی دهنت مال من است وقتی بیمارشوی بستر و داروست ز من گور و تابوت که حتا کفنت مال من است تو مگر خانۀ خود را چوجهنَم کردی قدر الله خودت را چقدر کم کردی تحفۀ مرگ شدی ...
تصویر
         یک داستان کوتاه                 نوشتۀ ایشرداس                                                                                          کجکی! ابرویت نیش گژدم است                                                 ...