پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۲۲

ایشرداس: استاد من نسرین هستم. رفیق نسرین

تصویر
                    ایشر داس         استاد! مه نسرین هستم، رفیق نسرین! داستان کوتاه امروز هم همچو هر روز کار خود را با شتاب به بخش پایینی ایستادگاه مرکزی خط آهن شهر فرانکفورت رساندم. دقیق می دانم  اگر در تند راه رفتن تنبلی کنم ناگزیر نیم ساعت یا بیشتر از آن بیهوده در انتظار "اس بان" (قطار شهری) بعدی صرف خواهد شد که هرگز خوش آیند نیست. دریغا با وصف تلاش من، قطار امروز رفته بود. روزنامه را از چمدان کارم بیرون آوردم، خواستم کمی بخوانم که صحبت دو خانم به گوشم راه یافت. هردو "به زبان خدا" حرف می زدند، فهمیدم که شهروندان افغانستان استند. بانوی سالمندی با بانوی نسبتاً جوان که بر ویلچر (بایسکل معیوبین) نشسته بود، باهم گپ می زدند. بکسی نسبتاً بزرگی هم کنار شان روی زمین بود. پنداشتم، ممکن تازه مهاجرت کرده اند. چه بهتر که پرسان شان کنم اگر به کمکی نیاز داشته باشند ویا رهنمایی، خدمتی را انجام دهم. روزنامه را جمع کرده گامی پیش رفته خطاب به بانوی سالمند گفتم:‌ «سلام! اگر کمکی ضروری باشد ...